eitaa logo
🚩 به سوی ظهور 🚩🌤
390 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
536 ویدیو
103 فایل
به یاد مظلوم عالم ؛ امام عصر و زمان ارواحنا له الفداء، و چشم انتظار و لحظه شمار دولت کریمه اش؛ ان شاءالله؛ به همین زودی شاهد دولت کریمه اش باشیم.... https://eitaa.com/basoyazoohor
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ 🔹بازگرداندن همسر گمشده در دریا به آغوش خانواده ... به عنایت امام رضا علیه السلام 1⃣ قسمت اول ▫️مرحوم مروج در کتاب "كرامات رضويه ج 1 ص 182" ، و نیز مرحوم محدث نوري در کتاب " دار السلام" حکایتی عجیب و جالب از عنایات و معجزات حضرت امام رضا علیه السلام پیرامون "اتفاقات زندگانی شخصی گمشده در دریا و... " چنین نقل مي كند كه : يكي از موثقين اهل گيلان گفت: ▫️سفري به هند كردم و شش ماه در شهر بنگاله توقف و در سرايي، حجره اي براي تجارت، اجاره كردم. در آن سرا، پهلوي حجره ام شخص غريبي با دو پسرانش در آنجا به سر مي برد كه هميشه ملول و افسرده خاطر بود و گاهي هم صداي گريه و ناله اش به گوش مي رسيد. يك روز بعد به فكر افتادم كه نزد او رفته، علت حزن و اندوه و گريه اش را بپرسم.وقتي نزد او رفتم، ديدم حالت ضعف به او دست داده است. به او گفتم: مي خواهم علت حزن و اندوهت را بدانم. او در جواب گفت: علتش بر اثر اتفاقي است كه در زندگي براي من روي داده است كه شرحش اين است: 🔹غرق شدن کشتی و پناه بردن به جزیره ی متروکه..‌. ▫️دوازده سال قبل مال التجاره اي تهيه نمودم و به عزم تجارت بر كشتي سوار شدم و كشتي بيست روز در حركت بود؛ ناگاه باد تندي وزيد و همه مال و مسافران كشتي را غرق كرد. من در ميان دريا دل به مرگ نهادم تا اينكه خود را به تخته سنگي بند كردم و باد مرا به چپ و راست مي برد تا به حكم قضاي الهي آن تخته سنگ، مرا از كام نهنگ رهانيده، به جزيره اي رسانيد و موج مرا به ساحل انداخت. همين كه از مرگ نجات يافتم، سجده ي شكر كردم؛ و مدت يكسال در ميان جزيره اي بسيار باصفا و خالي از بني آدم زندگي كردم و شبها از ترس درندگان، روي درخت به سر بردم. روزي به قصد وضو ساختن در كنار درختي - كه آب باران دور آن جمع شده بود - رفتم. ناگهان عكس زني زيبا را در آب ديدم و با تعجب سر بلند كرده، زني را لخت و عريان در بالاي درخت ديدم. وقتي متوجه ي نگاه من شد گفت: اي مرد! از خدا و پيامبرش شرم نمي كني كه به من نظر مي افكني؟ من از شرم، سر به زير انداخته، گفتم: تو رابه خدا! بگو! از فرشتگاني يا از پريان؟ گفت: من انسانم، كه سرنوشت، مرا بدينجا كشانده است و پدرم ايراني است؛ در سفري كه با كشتي به هند مي رفت كشتي ما غرق شد و من در اين جزيره افتادم و اكنون سه سال است كه در اينجا مانده ام.... ادامه دارد .... 🤲اللهم عجل لولیک الفرج والنصر و العافیه @basoyazoohor
۲ 🔹بازگرداندن همسر گمشده در دریا به آغوش خانواده ... به عنایت امام رضا علیه السلام 2⃣ قسمت دوم 🔹ازدواج با زن ایرانی در جزیره ی متروکه... ... پس از شنيدن سخنان آن زن، جريان خود را براي او نقل كردم و در پايان گفتم: خوب است كه به عقد من درآيي تا زن و شوهر شويم. او سكوت كرد و من سكوتش را موجب رضايت دانستم و صورتم را از او برگرداندم؛ او نيز از درخت به زير آمد و او را به عقد خود درآوردم. خداي تعالي بر بيكسي ما ترحم نمود و دو پسر به ما عنايت كرد كه هر دو در مقابل شما هستند؛ اما پيشامدي سبب شد كه ما از آن زن جدا شويم؛ و اين حزن و اندوه من براي فراق مادر بچه هاست كه شرحش اين است: ▫️ما، در آن جزيره، به ديدار اين دو پسر خشنود بوديم؛ اما برهنه و با موهاي بلند و بسيار بد منظر، به سر مي برديم. روزي همسرم گفت: كاش! لباسي مي داشتيم و از اين رسوايي رها مي شديم؛ پسران، چون سخن مادر را شنيدند گفتند: مگر بغير از اين وضع به گونه اي ديگر هم مي توان زندگي كرد؟! مادر گفت: آري. خداي تعالي شهرهاي بزرگ و پرجمعيت آفريده است كه مردم آن از غذاهاي لذيذ و خوشمزه و لباسهاي زيبا استفاده مي كنند؛ ما هم قبل از اينكه بدين جزيره بيفتيم، در آنجا بوديم؛ ولي سفر دريا و شكستن كشتي موجب شد كه باز هم با توجه به عنايت خداي تعالي به وسيله ي تخته سنگي خود را نجات دهيم و بدينجا بيفتيم. پسران مشتاقانه گفتند: اگر چنين است چرا به وطن باز نمي گرديد. مادر گفت: چون دريا در پيش است و عبور از دريا بدون كشتي ممكن نيست و اينجا هم كه كشتي نيست كه ما به وسيله ي آن از دريا عبور كرده؛ به زادگاه خود برگرديم. 🔹ساختن کشتی برای نجات از دریا... پسران گفتند: ما خود كشتي مي سازيم و با اصرار، كمك فكري خواستند، تا كشتي بسازند؛ مادر چون اصرار ايشان را ديد، به درخت بزرگي كه در آن نزديكي افتاده بود اشاره كرد و گفت، اگر بتوانيد، وسط اين درخت را بتراشيد و خالي كنيد شايد به خواست خداوند بتوانيم، در داخل آن نشسته، خود را به جايي برسانيم.... ادامه دارد.... @basoyazoohor
۳ 🔹بازگرداندن همسر گمشده در دریا به آغوش خانواده ... به عنایت امام رضا علیه السلام 3⃣ قسمت سوم .... پسران با شنيدم سخنان مادر، خوشحال شدند و با شوق تمام به طرف كوهي - كه در آن نزديكي بود - رفتند و سنگهاي سر تيزي كه مثل تيشه ي نجاري بود پيدا كرده، آوردند و خود را براي خالي كردن درخت آماده نمودند. پسران مدت شش ماه با كار مداوم توانستند وسط درخت را خالي كرده، آن را به صورت كشتي كوچكي در آورند - كه دوازده نفر در آن بتوانند نشست. ما نيز به داشتن چنين پسراني كاري، خوشحال بوديم؛ در اين هنگام به فكر جمع كردن عنبر اشهب - كه مومي از عسل مخصوص بود - افتاديم . زيرا در آن جزيره كوه بسيار بلندي بود كه پشت آن كوه، جنگلي قرار داشت كه تمام اشجارش ميخك بود و زنبوران عسل، از شكوفه هاي ميخك مي خوردند و بر قله آن كوه، عسل مي ساختند و در موقع باران عسل، شسته مي شد و از كوه فرو مي ريخت؛ و شربت آن نصيب ماهيان دريا مي شد و مومش را - كه عنبر اشهب نام داشت و در پايين كوه باقي مي ماند - در كشتي گذاريم و با خود ببريم. در حدود صد من از اشهب را جمع آوري كرديم و با آن مومها در كشتي حوضي در يك طرف كشتي ساختيم و ظرفهايي تهيه كرديم و با آن ظرفها آب شيرين آشاميدني آورده، حوض را پرآب نموديم. و براي خوراك نيز چوب چيني - كه ريشه اي است كه در آن جزيره فراوان بود - تهيه كرديم و در كشتي نهاديم؛ دو ريسمان محكم از ريشه ي درختان بافتيم و يك سر كشتي را به ريسمان و سر ديگرش را به ريسماني ديگر و بعد سر هر دو ريسمان را به درخت بزرگي بستيم. چون كارها تمام شد، در انتظار فرا رسيدن مد دريا نشستيم. مد دريا رسيد؛ و آب، زياد شد و كشتي ما روي آب قرار گرفت. ما در حال خوشحالي حمد خداي تعالي رابه جا آورديم و بر كشتي سوار شديم با كمال تعجب ديديم كشتي حركت نمي كند. علتش هم اين بود كه وقتي سر ريسمان را به درخت بسته بوديم قبل از سوار شدن بايستي باز مي كرديم؛ ولي ما از باز كردن آن غفلت كرده بوديم. يكي از پسران خواست پياده شود، ريسمان را باز كند كه مادر جلوتر از او خود را به آب انداخت و سر ريسمان را باز كرد. ناگهان موج دريا يكباره سر ريسمان را از دستش ربود و كشتي به سرعت به حركت در آمد و ميان دريا رسيد؛ و مادر در جزيره ماند و هر چه فرياد زد و گريه و زاري كرد و اين طرف و آن طرف دويد؛ سودي نبخشيد و كشتي از او دورتر شد. ادامه دارد.... @basoyazoohor
۴ 🔹بازگرداندن همسر گمشده در دریا به آغوش خانواده ... به عنایت امام رضا علیه السلام 4⃣ قسمت چهارم 🔹پناه آوردن به آستان قدس رضوی ... چون نااميد شد بالاي درختي رفت و با ناله و حسرت به شوهر و فرزندانش نگاه مي كرد و اشك مي ريخت ما بالأخره از نظرش دور شديم. پسران هم كه از مادر نااميد شدند گريه و زاري بسيار كردند و اشك ريختند و اشك آنان نمكي بود كه بر زخمهاي دل ريش و آزرده ام پاشيده مي شد؛ ولي همينكه به ميان دريا رسيديم خوف دريا آنان را فرا گرفت و ساكت شدند. كشتي ما، هفت روز در حركت بود تا بالأخره به ساحل رسيد و فرود آمديم و از آنجا كه همه برهنه بوديم شرم داشتيم كه به جايي برويم. ديري نپاييد كه شب فرا رسيد؛ من بالاي بلندي رفته، نگاه كردم با روي شهر و روشني آتشي را از دور ديدم؛ پسران را در آنجا گذاره، خود با نشانه ي همان آتش، رو به راه نهادم تا به خانه اي - كه درگاهي عالي داشت - رسيدم؛ در را كوبيدم. مردي - كه بظاهر معلوم بود از بزرگان يهود است - بيرون آمد؛ من قدري از عنبر اشهب بدو دادم و در مقابل، چند جامه و فرشي را از او گرفتم و بازگشتم تا خود را به فرزندانم برسانم. چون نزد فرزندان رسيدم، لباس بر آنان پوشاندم و صبح با هم وارد شهر شديم و در كاروانسرايي حجره اي گرفتيم و شبها جوالي برداشته، مي رفتيم و عنبرهايي كه در كشتي داشتيم مي آورديم. وقتي تمام آنها را آورديم، از پول آنها وسايل زندگي تهيه كرديم و اكنون قريب يكسال است كه با پسرانم در اينجا به سر مي بريم و بظاهر تاجرم؛ ولي شب و روز از دوري آن زن و بيكسي و بيچارگي او در حزن و اندوهم. ▫️از شنيدن اين سخنان چنان رقت، مرا فرا گرفت كه بي اختيار اشكهايم جاري شد و به او گفتم: 👈اگر خود را به آستان قدس امام رضا عليه السلام برساني و درد دل خود را به آن حضرت بگويي اميد است كه دردت علاج شود و از ناراحتي بيرون آيي! زيرا هر كه تا به حال آن حضرت پناهنده شده، به مقصود خود رسيده است. @basoyazoohor
۵ 🔹بازگرداندن همسر گمشده در دریا به آغوش خانواده ... به عنایت امام رضا علیه السلام 5⃣ قسمت پنجم 🔹سفر به مشهد و تشرف به محضر مبارک امام رضا علیه السلام..‌. سخن من، در او مؤثر واقع شد و با خداي تعالي پيمان بست كه از روي اخلاص، قنديلي از طلاي خالص ساخته، پياده به آستان قدس امام علي بن موسي الرضا عليه السلام مشرف شود و همسر خود را از آن حضرت بخواهد. همان روز طلاي خوبي تهيه كرد و قنديلي ساخت و با دو پسر خود در كشتي نشست و رو به راه نهاد و پس از پياده شدن از كشتي، بيابان را پيمود تا به مشهد مقدس رسيد. در شب همان روزي كه وارد شد متولي، حضرت رضا عليه السلام را در خواب ديد كه به او فرمود: فردا شخصي به زيارت ما مي آيد بايد از او استقبال كني. صبحگاهان متولي با جمعي از صاحب منصبان از شهر به استقبال او رفتند. و آن مرد و پسرانش را با احترام تمام وارد كردند و در منزلي كه براي آنان تدارك ديده بودند سكني دادند. و قنديلي را هم كه آورده بود در محل مناسبي نصب نمودند. آن مرد غسل كرد و به حرم مطهر مشرف و مشغول زيارت و دعا خواندن شد چند ساعتي كه از شب گذشت، خدام حرم، مردم را به خاطر بستن در بيرون كردند و فقط او را در آنجا گذاشته، درها را بستند و رفتند. او وقتي حرم را خلوت ديد در مقابل قبر مطهر به تضرع و زاري و درد دل گفتن پرداخت و گفت: من آمده ام و زوجه ام را مي خواهم . در همان حال تضرع بود تا دو ثلث از شب گذشت؛ ناگاه حالت خستگي و ضعفي به او دست داد و سر به سجده نهاد و چشمانش به خواب رفت. ناگهان شنيد كه يك نفر مي گويد: برخيز! سر برداشته، نگاه كرد و ديد وجود مقدس امام علي بن موسي الرضا عليه السلام است كه مي فرمايد: 👈همسرت را آورده ام و اكنون بيرون حرم است از جا بلند شو و او را ملاقات كن. ادامه دارد .... @basoyazoohor
۶ 🔹بازگرداندن همسر گمشده در دریا به آغوش خانواده ... به عنایت امام رضا علیه السلام 6⃣ قسمت ششم (آخر) گفت: عرض كردم: فدايت شوم، درها بسته است چگونه بروم؟ فرمود: كسي كه همسرت را از راه دور تا اينجا آورده است درهاي بسته را هم مي تواند بگشايد. گفت: از جا برخاسته، بيرون رفتم و ناگاه چشمم به همسرم افتاد و او را وحشتناك به همان هيأتي كه در جزيره بود ديدم و يكديگر را در آغوش گرفتيم؛ از او پرسيدم: چگونه بدينجا آمدي؟ گفت: من از درد فراق و بسياري گريه، مدتي به درد چشم مبتلي شده بودم؛ يك شب در حالي كه در جزيره نشسته بودم و از شدت درد چشم مي ناليدم؛ ناگاه شخصي نوراني پيدا شد - كه از نور رويش تمام جاها روشن بود - دست مرا گرفت و فرمود: چشمانت را بر هم گذار! من چشمانم را بر هم نهادم، ديري نپاييد كه چشمانم را گشودم و خود را در اينجا ديدم . آن مرد همسر خود را نزد پسران برد و به اعجاز امام علي بن موسي الرضا عليه السلام به وصال مادر رسيدند و مجاورت قبر حضرت رضا عليه السلام را اختيار نمودند تا از دنيا رفتند. @basoyazoohor