امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمت #قسمت_هفتم حاجهمت را میخواهم دوستان #شهیدهمّت، از اواخر حضور او در کردستان، خا
#زندگینامه_شهیدهمت
#قسمت_هشتم
مسئولیت
#شهیدمحمدابراهیمهمّت، در دوران کوتاه و امّا پربار زندگی خود، افتخارات زیادی برای میهن اسلامی آفرید😊✌️. او در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در مسؤولیت ها و موقعیت های گوناگونی به انجام وظیفه پرداخت؛ از جمله: عضویت در کمیته دفاع شهری و مبارزه با عناصر مسلح خوانین طاغوتی و ضد انقلاب♨️، تشکیل سپاه پاسداران شهرضا و تصدی امور فرهنگی این نهاد، تصدی مأموریت های فرهنگی و نظامی در مناطق کردنشین و فرماندهی سپاه پاوه، طراحی و فرماندهی عملیات محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله به اتفاق حاج احمد متوسلیان🌸، مشارکت در تشکیل تیپ 27 حضرت محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، انتصاب به سِمَتِ قائم مقام تیپ 27 تا پایان مرحله چهارم نبرد بیت المقدس و آزادی خرمشهر✌️، فرماندهی تیپ 27 محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله از مرحله سوم عملیات رمضان تا عملیات مسلم بن عقیل، تشکیل سپاه 11 قدر و فرماندهی این سپاه، و فرماندهی لشگر 27 محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله در نبردهای والفجر چهار و عملیات ویژه خیبر.😇🌹
#ادامه_دارد...
@bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمت #قسمت_نهم فرمانده کامل #شهیدهمّت، فرماندهی بود که توانایی ها و امکاناتش را خوب م
#زندگینامه_شهیدهمت
#قسمت_دهم
همســر #شهیدهمّت، درباره ویژگی های اخلاقی همسرش می گوید: «احترام و علاقه به همسر و فرزند، یکی از خصوصیات او بود🌸. تقوا و پای بندی به اصولی که به آن اعتقاد داشت، آن هم تحت هر شرایطی، از خصلت های دیگر حاجی بود👌. اما بیش تر و بالاتر از همه این ها، مسؤولیت او در مقابل نیروهای بسیجی بود. بارها از حضور خود در خانه متأسف و ناراحت می شد و می گفت: ما بسیجی هایی داریم که بیش تر از یازده ماه است که در جبهه می جنگند و به خانواده شان سر نزده اند😞؛ آن وقت ما.... دوستانش می گفتند: تا وقتی مطمئن نمی شد که غذای مناسب به نیروهای خط مقدم جبهه رسیده است، لب به غذا نمی زد☝️. گاهی نیمه های شب که برای شیر دادن بچه ها بیدار می شدم، #حاجی را نمی دیدم. خوب که دقت می کردم، ازسوز و صدای ناله اش، می فهمیدم که در اتاق دیگری مشغول عبادت است».✨🌹
#ادامه_دارد...
@bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمت #قسمت_دهم همســر #شهیدهمّت، درباره ویژگی های اخلاقی همسرش می گوید: «احترام و عل
#زندگےنــامه_شهیدهمّت
#قسمت_یازدهم
دیدار با امام رحمةالله
پس از عملیات پیروزمندانه فتح المبین، #شهیدابراهیمهمّت، به همراه فرماندهان دیگر با رهبر انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی رحمه الله دیدار کردند🌸. با این که این اولین دیدار ابراهیم با امام نبود، امّا باز هم همان احساس مرتبه اول به او دست داده بود؛ همان هیجان و دلهره و همان اضطراب و حس غریبی که همواره از وجود آن درخود لذت می برد.☺️ زمانی که امام وارد اتاق شدند، ابراهیم بی اختیار و با چشمان پر از اشک، به سوی امام شتافت و دست امام را در میان دست هایش گرفت و مداوم برآن بوسه می نشاند😢. امام لحظه ای به او نگریست و به آرامی دست به محاسن او کشید و فرمود: «شما فرزند برومند اسلام هستید😊☝️». ابراهیم با این کلام امام، انگار که جان تازه ای در او دمیده باشند، دوباره به دست امام بوسه زد.😘🌹
#ادامه_دارد...
@bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگےنــامه_شهیدهمّت #قسمت_یازدهم دیدار با امام رحمةالله پس از عملیات پیروزمندانه فتح المبین، #شه
#زندگینامه_شهیدهمت
#قسمت_دوازدهم
عاشق عبادت✨
#شهیدابراهیمهمّت، فردی پرکار بود و تقریبا در تمام ساعات شبانه روز، به دنبال کارهای نظامی و رسیدگی به مسائل بسیجیان و رزمندگان و هم چنین تنظیم برنامه های آینده کاری بود👌 و هیچ فرصتی برای استراحت یا اشتغال به کار شخصی نداشت. با این حال، زمانے که صدای اذان را مے شنید، فارغ از امور دنیوی میگشت و تنها خود بود و خدایش🌸. هیچ گاه قبل از ذڪر گفتن، کاری انجام نمیداد و در هر پیشامدی، شڪرگزاری را فراموش نمیکرد😊. زمانی که فرزند اوّلش به دنیا آمد و به دیدن خانواده رفت، قبل از این که نوزادش را بغل بگیرد، خود را به زیر زمین خانه رساند و شروع به نماز و شکرگزاری از خداوند به خاطر هدیه این نعمت پرداخت☝️؛ زیرا معتقد بود اول باید شکر نعمت را به جا آورد، بعد از آن بهره مند نعمت شد. در نیمه های شب و در خلوت تاریکی، با دلی شوریده و بی قرار، روح و جانش در تضرّع بود🍁. در این لحظات، حال خوشی داشت. کاری با این دنیا نداشت؛ گاه چیزی زمزمه مےڪرد و گاهی هم ضجّه میزد و اشک میریخت.😢☝️
#ادامه_دارد...
@bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمت #قسمت_دوازدهم عاشق عبادت✨ #شهیدابراهیمهمّت، فردی پرکار بود و تقریبا در تمام سا
#زندگینامه_شهیدهمّت
#قسمت_سیزدهـم
خواب کیلومتری
#شهیدهمّت به خاطر مشغله ها و کارهای زیادی ڪه در جبهه داشت، فرصت کافی برای خواب و استراحت نمییافت🙁. او بیش تر شب ها هم، برای عملیاتهای آینده، نقشه طراحی و برنامههای روزهای آینده را مرور میکرد.✌️ بعضی شب ها هم برای سرکشی به قرارگاههای دیگر مےرفت🚶♂. بنابراین، بیش تر اوقات برای جبران کمبود خواب، زمانے که سوار ماشین میشد و میخواست ازجایی به جای دیگر برود، فرصتی برای خواب پیدا میکرد و مثلاً در فاصله طی مسیرهای طولانی اندکی مےخوابید.😊🌹
#ادامه_دارد...
@bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمّت #قسمت_سیزدهـم خواب کیلومتری #شهیدهمّت به خاطر مشغله ها و کارهای زیادی ڪه در ج
#زندگینامه_شهیدهمت
#قسمت_چهاردهم
آزمایش با کفر و ایمان
بعد از عملیات خیبر و فتح جزیره مجنون، بر اثر شدت آتش دشمن🔥، پُل های متحرک خراب و ارتباط با خط قطع شده بود و تدارکات و ارسال نیروی کمکی، ممکن نبود.😣 زمانی که #حاجهمّت، اوضاع را آشفته و روحیه بچههای خط را پریشان دید، 🙁با هر زحمتی بود، خود را به خط رساند. جوانان رزمنده با دیدن #حاجی، به طرف او دویدند😍 و با این استدلال که به دلیل نداشتن مهمات، سنگینی آتش دشمن⚡️و نرسیدن نیروهای پشتیبانی و تدارکات، نتوانسته اند به خوبی ایستادگی کنند، اظهار شرمساری کردند😞. #شهیدهمّت با شنیدن این سخنانِ مأیوسانه بچه ها گفت: «هیهات... هیهات... من چی دارم میشنوم.برادرها، این حرف ها را نزنید. ما در این جنگ، به سلاح و تجهیزات نظامی متکی نبوده ایم و نیستیم. ما اتّکای به خدا داریم.😌☝️ما این جنگ را با خون پیش می بریم. خداوند در این جنگ، صدام را با کفرش میآزماید و ما را با ایمانمان»✨. با این هشدار #حاجي، بچه ها روحیه تازهای یافتند و صدای تکبیرشان به هوا برخاست.😇✌️
#ادامه_دارد...
@bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمت #قسمت_چهاردهم آزمایش با کفر و ایمان بعد از عملیات خیبر و فتح جزیره مجنون، بر اث
#زندگینامه_شهیدهمت
#قسمت_پانزدهم
بدگویی دشمن
#شهیدمحمدابراهیمهمّت، درباره ایشان چنین میگوید: رفتیم تو قرارگاه. بچه ها نشسته بودند دورهم و گرم حرف زدن بودند🙂 و درباره برنامه دیشب رادیو📻 عراق ـ که در آن از #شهیدهمّت بدگویی کرده بودند صحبت میکردند. گفتم: «پس کار #حاجهمت خیلی دُرسته، بیش تر از اون چیزےمی که فکرش رو میکردیم☹️. مگه اون صحبت امام رو نشنیدین که میگفتند: هر زمان شرق و غرب شما را تأیید رد، وامصیبتا❗️ اما اگر بدگویی رد و ناسزا گفت، اون موقع شما بدونین که کار خوبی میکنین😇. پس باید خوشحال بشیم که رادیو عراق ارزش فرمانده ما را پیش ما بیش تر ڪرده است».😊🌹
راوی:همرزمشهید
#ادامه_دارد...
@bastamisar🇮🇷
زندگینامه_شهیدهمت
#قسمت_شانزدهم
بی انصافها شست مارا شکستند
روزی حاجهمّت در حال سرکشی به سنگر بسیجیانِ یکی از گردان ها بود.زمانی که بچه ها متوجه حضور ایشان در محوّطه شدند،ازشوق و اشتیاق فراوان،دور ایشان جمع شدند😍 تا هر کدام بتوانند با ایشان روبوسی کنند.😚حاجی هم با بچهها روبوسی میکردند و جوابشان را با خنده میدادند☺️😃.زمانی که دور و بر حاجی خلوت شد،به چند نفری که اطرافشان بودند،شستشان را نشان دادند و با خنده گفتند:بیانصاف ها شست ما را شکستند😢.روز بعد که حاجهمّت را دیدیم،متوجه شدیم که انگشتشان را گچ گرفته اند؛در حالی که ما دیروز فکر کردیم،حاجی شوخی میکند.🙊😃
#ادامه_دارد...
@bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمت
#قسمت_هجدهم
درخواست شهادت در خانه خدا
در گیرودار عملیات خیبر بود که شهیدهمّت، در جمع فرماندهان گردان سخنرانی🎤 و برای روحیه دادن به آن ها، بر لزوم ایمان و اخلاص در بچه ها تأکید کرد☝️. حاج میثم، یکی از فرماندهان گفت: حاجے من تعجب مےکنم🤔 که شما با این که در تمام عملیات ها به طور مستقیم در خط مقدّم حضور پیدا می کردید، چطور تا به حال حتی یڪ جراحت هم برنداشته اید.☹️
شهیدهمّت خندید☺️ و گفت: «حق دارید تعجب کنید. آخر خبر ندارید قضیه از چه قرار است. من در مکه🕋 معظمه که بودم، از خدا خواستم که در این جنگ، نه اسیر بشوم و نه معلول و مجروح. فقط زمانی که آن قدرشایستگی پیدا کردم که در صف بندگان صالح خداوند قرار بگیرم، آن وقت در جا شهیدم کند».🕊
#ادامه_دارد...
@bastamisar🇮🇷