«ميدونى، من به دستها خيلى نگاه میكنم، غريبن اين دستها.
همه چى رو زود لو ميدن.
پيرى اول از همه روى دستها میشينه، ترس روى دستها میشينه، وقتی عاشق ميشی دستهات اول از همه عاشق میشن.»
- بخشی از نامههای ونگوگ
- بــاۅاݩــم!𖧧
تقدیمت مبینا جان 🌱 @Bavanamm از طرف Judy
ممنون! 😂😍
وی این را بسیار دوست داشته فکر میکند حق است 😂🤭🚶♀
تو تمام نقاط منطقی مغزم رو دچار بیمنطقی کردی.
از همون اول که دیدمت انگار دیگه چیزی به نام منطق وجود نداشت؛ فقط یه مغز عاشق!
یه دیالوگ تو یه فیلمی بود که میگفت:
«تمامِ عمرم احساس تنهایی کردم
به غیر از زمانی که با تو بودم»
چقدر راست میگفت
هممون یه نفر رو داریم که
فقط کنار اون همهیِ عالم و آدم و غصه هامونو یادمون میره