🔸سرباز امام زمان(عج)
▫️زمانی که مرحوم آیتالله بهاءالدینی (ره) بعد از شهادت جلال از اصفهان میگذشتند، به همراهان گفتند:
💠«من ستون نوری میبینم که از یکگوشه اصفهان تا عرش اعلی امتداد یافته است» زمانی که همراهان اتومبیل را تا محل موردنظر هدایت کردند، به گلستان شهدای اصفهان رسیدند و آن زمان آیتالله بهاءالدینی گوشهای از گلستان شهدا را با دست نشان دادند و گفتند: این ستون نور از اینجا برمیخیزد و زمانی که همراهان به محل موردنظر رفتند، سنگ مزار شهید روحانی جلال افشار را مشاهده کردند.
▫️مرحوم آیتالله بهاءالدینی مکرر میفرمودند:
💠«آنکه اذان را بامعنا میگوید، اذان بگوید» و منظور ایشان جلال افشار بود.
▫️وقتی هم پس از شهادت او، عکسش را به محضر آیتالله بهاءالدینی عرضه کردند، بیاختیار اشک از چشمان ایشان جاری شد، بهطوریکه قطرات اشک روی عکس جلال افتاد، در همین حین ایشان گفتند:
امام زمان (عج) از من یک سرباز خواست، من هم صاحب این عکس را معرفی کردم. اشک من، اشک شوق است.
شهیدجلال افشار
@bavelayat_maser_enghelabvshohada
#با_ولایت_در_مسیر_انقلاب_و_شهداج
سید شجاع، نگهبان اردوگاه
علی سوسرایی
┄═❁🔹❁═
◾ نگهبان « سید شجاع» در شب ۲۸ صفر مصادف با رحلت حضرت رسول اکرم (ص) رادیو روشن کرده بود و ام کلثوم خواننده معروف عرب داشت آواز می خواند .
حاج محسن و عین الله نصراللهی - اتاق دوم بودند و ما همه بشکل دور همی جمع شده بودیم و با هم صحبت می کردیم. شجاع آمد و من بهش گفتم: سید شجاع! امشب شب رحلت حضرت رسول اکرم هست ، انت مو مسلم !؟
شجاع گفت: لا آنی مسیحی، گفت نه من مسلمان نیستم، نه من مسیحی هستم! داشت سر بسر ما می گذاشت! مسلمان بود.
ما هم نگهبان را سرکار گذاشتیم!
بچه ها گفتند بیایید ما هم شجاع را سرکار بزاریمش! برای همین منم به شجاع گفتم :حاج محسن مسیحی!
شجاع تعجب کرد، از اونجایی که روحیات حاج محسن رو می دانستم گفتم: حاج محسن! دعای مسیحی بخوان. حاج محسن گفت : باشه فقط در آخر دعا شما بجای آمین بگید بعله! خلاصه هماهنگ شدیم حاج محسن شروع کرد اوپرا خواندن و آخرش هم دعا کرد .
🔻حاج محسن در قالب دعا هر چه خواست به شجاع گفت!
حاج محسن به فارسی شروع کرد در قالب و شکل دعا به شجاع هرچی دلش خواست گفت، ما هم خیلی هماهنگ بعله هارو گفتیم! شجاع هاج و واج مونده بود و با تعجب به حاج محسن نگاه میکرد، باورش شده بود حاج محسن، مسیحی است وگرنه کی می تونه به این زیبایی مثل مسیحی ها بخونه! وقتی خواست بره سمت اتاق نگهبانی همه با هم شروع کردیم بلند خندیدن.. عین الله نصراللهی از بس خندید از روی تختش به زمین افتاد. شجاع همانطور که بسمت اتاق نگهبانی می رفت شاید شک کرده بود که سرکارش گذاشتیم یا نه واقعی بود.
آزاده تکریت ۱۱
@bavelayat_maser_enghelabvshohada
#با_ولایت_در_مسیر_انقلاب_و_شهداج
شهید رئیسی: هر جا گرفتار میشدم توسل به صدیقه طاهره میکردم.
السلام علیک یا فاطمه الزهرا
@bavelayat_maser_enghelabvshohada
#با_ولایت_در_مسیر_انقلاب_و_شهداج
2.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من تا قیامت دلم به ایرانی ها خوشه...
@bavelayat_maser_enghelabvshohada
#با_ولایت_در_مسیر_انقلاب_و_شهداج
شهـادت . . .
یعنی متفاوت به آخر رسیدن ؛
و گرنه مرگ پایان همه قصههاست
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
@bavelayat_maser_enghelabvshohada
#با_ولایت_در_مسیر_انقلاب_و_شهداج
او 17 سال بیشتر نداشت و در وصیتنامهاش برای خواهرانش نوشت: «مثل حضرت زینب(س) باشید»؛ دفعه آخر هم میخواست برود، گفت: «اگر من مجروح و زخمی شدم؛ اگر شهید شدم و نیامدم، شما راه مرا ادامه بدهید».
تا اینکه پسرم در 14 دی 1365 و در جریان عملیات «کربلای 4» منطقه امالرصاص به شهادت رسید و پیکرش را نتوانستند به عقب بازگردانند.
وقتی خبر شهادت حسن آقا را آوردند، آخرین عکس او که با لباس غواصی است، داخل ساکش بود و در نامهای هم نوشته بود: «وصیت نامهام در کمدم است»
پدر شهید هم بعد از 12 سال بیخبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره چهل روز بعد از فوت همسرم، استخوانهای پسرم را آوردند؛ وقتی برای شناسایی رفتیم، استخوانهایش تیره رنگ شده بود؛ پلاکش همراهش بود؛ حتی موهای طلایی حسن روی لباسهایش بود...
: بیسیمچی گردان غواصی نوح لشگر سیدالشهدا
شهید_حسن_فتاحی
@bavelayat_maser_enghelabvshohada
#با_ولایت_در_مسیر_انقلاب_و_شهداج
خلوت عاشقانه..زیارت بامعرفت....یادمان هویزه...
@bavelayat_maser_enghelabvshohada
#با_ولایت_در_مسیر_انقلاب_و_شهداج
شخصیت انسان در کودکی شکل می گیرد...
فیض کاشانی..
@bavelayat_maser_enghelabvshohada
#با_ولایت_در_مسیر_انقلاب_و_شهداج