🔺تو اعدام هم کنی راضیام!
▫️احد منبع جود:
🔹در ایامی که در تبریز دادگاه انقلاب تشکیل نشده بود، #شهید_مدنی خودشان به پروندهها رسیدگی میکرد.
🔸یک روز خانم بارداری را آوردند که مشکل اخلاقی داشت. قرار شد تا به دنیا آندن فرزندش در زندان باشد و بعد از آن محاکمه شود
🌀 هنوز چند دقیقه از بردن زن نگذشته بود که پسر نوجوانی آمد که خون از بینیاش جاری بود و گفت پاسداری که خواهرش را به زندان میبرد او را زده. او را پیش آقا فرستادم و آقا پنجره را باز کرد و گفت: «پاسدار را برگردانید».
⚡️ آقا از او پرسید تو این پسر را زدی؟
گفت: «بله! بیغیرت شرم نمیکند به من میگوید خواهرم را کجا میبری؟»
🍁 آقا گفت: «خب! میگفتی میبرم زندان. این از کجا باید بداند که تو خواهرش را کجا میبری؟»
☄سپس رو به من کرد و گفت: «اسلحه این آقا را بگیر». به پسر هم گفت: «برو یک آبی به دست و صورتت بزن، بیا کارت دارم».
💢 اسلحه را از پاسدار گرفتم و پسر هم رفت صورتش را شست و آمد. آقا به پسر گفت: «هر طوری که تو را زده همانطور بزن توی گوشش».
پسر کمی جا خورد. آقا گفت: «نترس! بزن توی گوشش». پسر من و منی کرد و گفت من می بخش.
آقا خودش بلند شد خواباند زیر گوش پاسدار. بعد هم گفت: «در هر مقامی هستی و در هر ارگانی حق نداری با مردم این گونه برخورد کنی».
به من هم گفت: «زنگ بزن زندان و بگو این پاسدار دیگر حق ندارد آنجا باشد».
پسر بلند شد برود، پرسیدم: کجا میروی؟ گفت: «اگر قرار باشد همچین آقایی خواهرم را محاکمه کند، من هیچ اعتراضی ندارم حتی اگر خواهرم را اعدام کنند».
📚کتاب سیداسدالله، علیاکبری، صفحه ۱۱۷.