eitaa logo
با ولایت🌷کمیته خادمین شهدای شهرستان نایین🌷
249 دنبال‌کننده
10هزار عکس
4.8هزار ویدیو
31 فایل
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عج) ارتباط با ادمین: @Mohammads44 🌷شادی_ روح شهدا_ صلوات @bavelayat_maser_enghelabvshohada باولایت در مسیر انقلاب وشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📚📚 برشی از کتاب: داخل سنگر کنار یکدیگر دراز کشیدیم. سقف آن‌قدر کوتاه بود که حتی نمی‌شد به راحتی نشست. شروع کرد به خنده. با خوشحالی گفت: – امروز من می‌رم. گفتم: اول بگو ببینم این مسخره بازی چیه که از صبح در آوردی؟ مگه تو نبودی که همه‌اش می‌گفتی بیا عکس بگیریم، ولی حالا که من می‌گم عکس بگیریم، حضرت عالی ناز می‌کنی؟ که چی صبح من رو جلوی بچه‌ها ضایع کردی؟ هرچی گفتم بذار یه عکس تکی ازت بگیرم، گفتی باشه بعداً وقت زیاده، اصلا ازت توقع نداشتم. یک‌دفعه پرید صورتم رو بوسید و با خنده گفت: اصلا ناراحت نشو، فکرش رو هم نکن. من امروز بعد از ظهر می‌خوام برم! تعجبم بیشتر شد. گفتم: خب کِی می‌خوای تشریف ببری؟ با همان شادی، دست‌هایش را به هم مالید و گفت: – من… امروز… شهید می‌شم! 📚 دیدم که جانم میرود 🖋محمود داوود آبادی
📚📚📚 📖پروین چشم دوخت به قاب روی دیوار. عکس دو نفره‌ای که در حرم خانم گرفته بودند و با ذوق خاصی گفت: «من اگه وزیر بشم، وزارتخونه رو توی حرم حضرت معصومه(س) می‌ز‌نم. اگر هم نذارن، درمانگاه حرم حضرت معصومه(س) رو وزارتخونه می‌کنم.» او قم را دوست نداشت، عاشقش بود. هر هفته از تهران به آنجا می‌آمد تا به بهانه عمل جراحی، اول خودش را برساند به حرم و بعد هم هر زمان که بتواند به مسجد جمکران برود؛ هر چند، وقتِ دل‌خواهش هیچوقت نصیبش نمی‌شد و تنها به یک سلام از راه دور اکتفا می‌کرد. 📚همه خبرها اینجاست 🖋نجمه جوادی @bavelayat_maser_enghelabvshohada
📚 یکی از مسئولان، که از شهدا است، بی‌انصافی کرد. بنی‌صدر به او اشاره کرد و گفت: "در ستاد صیاد چه دیده‌ای؟» او گفت: "ما ستادی ندیدیم. چند نفر به اسم ستاد دور هم جمع شده‌اند.» این‌ها از ستاد زمان طاغوت چیزی در سر داشتند؛ گروهی که گوش تا گوش بنشینند و همه چیز اطاعت شود. ستاد ما، ستاد کیفی بود. هر کس به اندازه چند نفر کار می‌کرد و همه مخلص و متعهد بودند. هر کسی را به ستاد نیاورده بودیم. 📚 ناگفته های جنگ 🖋احمد دهقان @bavelayat_maser_enghelabvshohada
📚📚📚 📝«آقا جون سیاسی نبود اما خیلی خوشش نمی‌آمد جز وقت‌های فوتبال بازی یا تماشای تظاهرات مردم از پشت نرده‌ها، برویم طبقه بالا. شنیدن صدای شعار مردم برای ما هیجانش بیشتر از شنیدن حرف‌های تکراری حسین‌آقا بود و خودش هم این را خوب می‌دانست. دسته‌های جلوی دانشگاه بیشتر دانشجو بودند و از روی ریختشان راحت می‌شد از مردم عادی تشخیصشان داد؛ جوان بودند و کتاب یا کلاسور دستشان بود، زن‌ها بیشتر مانتوهای گشاد تنشان بود و روسری‌های تک‌رنگشان را بزرگ زیر گلویشان گریه زده بودند و شعارهایشان را با مردها چند تکه کرده بودند و به نوبت جواب می‌دادند. انگار شعارهای تندی هم بود که هم‌کلاسی‌هایشان را به تظاهرات دعوت می‌کردند.» 📚سایه ناتمام 🖋زینب پاشاپور @bavelayat_maser_enghelabvshohada