- منراپدربھدستِعموداد
وبعدازآن؛
بایڪنفرخوشمکہهمان
استجانِمن (:
شیرینۍِمحبتِاو
چیزدیگرۍاست ..
احلامنالعسلشدھ
وِرد ِ زبانِمن🌿!
- 🖤
هاتفـے گفت : یتیم است ، مراعات کنید
نیزھ اي گفت :حسینےست ، مجازات ڪنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|آمدعمودیداستخوانهایششکسته
•|جوریزاسبافتادهکهپایششکسته
#یاقاسمبنالحسنعلیهالسلام💔
#ماهمقاسمداشتیم😭💔
@mamanogolpooneha☘
˼چگونھ جسم ٺو ࢪا تا خیمه ھا ببرم؟
ٺو تڪه تڪه اۍ باید جدا جدا ببرم..💔🍃˹
• قاسم بن الحسن
4_6041733424450898289.mp3
8.5M
^#نواےعاشقی💔^
زیارت عاشـــــورا
با نواے حاج قاسم ..🌱
@mamanogolpooneha☘
روشـــツــنی خونه [🌙]
↯#منبـــــرمجازے🍃 خدارحمـــــت کنه کسی رو که به وقت نعمت هاے خدا خودش رو گـــــم نکنه ...🌱
02 علم بابرکت.mp3
3.82M
↯#منبـــــࢪمجازے🌱↯
نعمــت با برکـت
فرق میکنـــــہ...🌺
برکت فقط براے کمیّت نیست
بلکه کیفیته ..👌
#استاد_عالی
@mamanogolpooneha☘
دارد سوزناڪ ترین ساز جهان
ڪوڪ میشود...
علے لای لای... علی لای لای ...
*شیرین تر از عسل*
داستان شب ششم
هوا تاریک شده بود 🌑 از سپاه دشمن صدای خنده و شادی و خوشحالی میومد😠
اما خیمه های امام حسین علیه السلام ساکت بود 😔
همه به فکر جنگی بودن که فردا شروع میشد 😔
امام حسین علیه السلام🌹 یارانشون رو جمع کردن 💐و بهشون گفتن دشمن فقط دنبال منه 😔با شما کاری نداره تا هوا تاریکه🌑 اگر میخواین برید و جونتون رو نجات بدید🌼 .
در میان اون جمع یک نوجوانی بود که از همه سنش کمتر بود اون نوجوان قاسم، برادر زاده امام بود🌺
میون اون جمع قاسم بلند شد و از امام حسین علیه السلام پرسید🌺
عموجان اگر من پیش شما بمونم فردا کشته میشم؟
امام حسین علیه السلام از او پرسیدن بنظر تو مرگ چطوری هست 🌷
قاسم گفت اگر در راه تو باشه از عسل هم شیرین تر هست🍯 .
امام فرمودن فردا تو شهید میشی🌹
امام دوباره به یارانشون گفتن هر کس میخواد بره، چون اگر بمونه فردا کشته میشه💐
اونشب تعدادی از همراهان امام وقتی هوا تاریک بود فرار کردن و رفتن😔
امام ماندن و خانواده و ۷۲ نفر یار💐.
اونشب قاسم خیلی به سوال عموش فکر کرد🌹 .
عموش در رابطه با مرگ ازش پرسیده بود
قاسم فکر کرد آیا جواب خوبی به سوال امام داده یا نه🌹
همون موقع چشماش روی هم گذاشت تا بخوابه که احساس کرد کلی پروانه نورانی🦋🦋 دورش دارن پرواز میکنن چشماش رو باز کرد ولی هیچی ندید🌿 دوباره چشماش رو بست و دوباره همه جا پر از پروانه های نورانی شد 🦋.
اونشب هر بار که قاسم چشماش رو روی هم می گذاشت پروانه ها رو میدید🦋 و بمحض اینکه چشماش رو باز میکرد پروانه ها ناپدید میشدن🌿
صبح شد🌕 و روز مبارزه بزرگ رسید☄ مبارزه توی سرزمینی به اسم کربلا بود
سپاه دشمن🏇🏇 مقابل سپاه کوچک امام حسین علیه السلام ایستاده بودن😱
یکدفعه سربازهای دشمن تیرهاشون رو داخل کمون گذاشتن و به طرف یاران امام پرتاب کردن🏹🏹🏹
تعداد زیادی از یاران امام حسین علیه السلام کشته شدن😭 و تعدادی زخمی شدن😭 پسر بزرگ امام حسین علیه السلام به میدان رفتن و شهید شدن😭
قاسم آماده بود به میدون بره و بجنگه😔 امام وقتی قاسم رو دید گریشون گرفت🌹 امام به سر تا پای قاسم نگاه کردن به خودشون گفتن چطور پسری با این قد و قواره کوچک میتونه با سربازهای دشمن بجنگه😔 و پیروز بشه امام با خودش فکر کرد او هنوز برای جنگیدن کوچیکه🌹
امام دوست نداشتن قاسم به میدان بره و با کسی بجنگه🌹
امام دستشون رو روی شونه قاسم گذاشتن و با مهربانی در چشمش نگاه کردن و گفتن🌹 دلم نمیخواد تو به جنگ بری و کشته بشی🌷
قاسم به سربازهای دشمن نگاه کرد😔 به هزاران سرباز که تا دوردست ها ایستاده بودن و بیشترشون سوار اسب هایی بودن که آروم و قرار نداشتن🏇 قاسم به عموش گفت عموجان من زنده بمونم و شما شهید بشید🌹من دوست ندارم همچین روزی رو ببینم🌹
امام حسین علیه السلام اجازه ندادن به میدان بره و بجنگه🌹 قاسم شجاع ما گریه کرد😭 و به دست و پای امام افتاد و خواهش کرد که اجازه بدن و به جنگ بره😭
امام حسین علیه السلام اون رو بغل کردن و موهاشون رو بوسیدن🌹
قاسم با التماس به چشم های امام حسین علیه السلام نگاه میکرد با نگاه با عموش حرف میزد🌹
امام نمیدونستن چطور میتونن قاسم رو از رفتن به جنگ با این سربازهای بی رحم منصرف کنن😔
قاسم توی چشم های امام حسین علیه السلام نگرانی رو دید😔 اما دوباره خواسته اش رو به زبون آورد التماس کرد که عمو جان اجازه بدید من هم وارد میدان جنگ بشم🙏
امام حسین علیه السلام وقتی اصرارهای زیاد قاسم رو دیدن اجازه دادن🌹چند دقیقه بعد قاسم وارد میدان جنگ شد
قاسم شجاعانه جنگید او شجاع و نیرومند بود👌سربازها وقتی به قاسم نزدیک میشدن میترسیدن و فرار میکردن🏇 اون حاکم ستمگر😡 وقتی دید سربازها دارن فرار میکنن سرشون داد زد و گفت چی شده چرا فرار میکنید از یک بچه ترسیدید😤
کلی سرباز رو جمع کرد و فرستاد به جنگ با قاسم😔قاسم مثل یک مرد نیرومند جنگید🌷 ولی لحظه به لحظه تعداد سربازهای دشمن زیاد و زیادتر میشد😱 قاسم با تمام نیرویی که داشت جنگید
اما یکی از سربازهای بیرحم قاسم رو زخمی کرد😭
قاسم از درد زیاد با صدای بلند گفت عمو جان🌹
امام حسین علیه السلام میون اون همه گرد و غبار 🌫صدای قاسم رو شنیدن به سرعت به طرف قاسم دویدن و دیدن اون سرباز بیرحم بالای سر قاسم🌹 ایستاده و از چانه اش داره عرق میاد😔 امام فورا به اون سرباز حمله کردن و با ضربه ای دستش رو قطع کردن👌 سرباز دشمن چون دستش قطع شده بود از درد دندونش رو روی هم فشار میداد🤒 تمام نیروش رو جمع کرد و به یاراش گفت چرا حمله نمی کنید👺پس منتظر چی هستید
یک دفعه بیشتر از ده نفر به امام حمله کردن 😱امام با همه اونا جنگیدن و مجبورشون کردن عقب نشینی کنن😨
قاسم نوجوان و شجاع ما درد زیادی رو تحمل میکرد🌹 یک لحظه چشماش رو بست وقتی چشماش رو باز کرد عموش رو دید که روی صورتش خم شده بود و گریه میکرد🌹
قاسم با لبخند کوچکی دوباره چشماش رو بست
نگاه امام به موهای خونین قاسم افتاد😭 فهمید اون دیگه چشماش رو باز نمی کنه😔 اون رو بغل کرد و به خیمه برد🌹
قاسم نوجوان و شجاع ما برای همیشه خوابید و اطرافش پر از صدای بال پروانه ها شد🦋🦋🦋
روشـــツــنی خونه [🌙]
☘🌼☘🌼☘ 🌱 #بیداری_اسلامی_چیست؟ 😁 بیدار شدن با بوسه های همسر ، برای نماز صبح را "بیداری اسلامی" م
❤️ #ایده_آشتــے
هـیچ حسـی
قشنـگ تَـر از ایـن نیـست
کـه وقتـے بـآهـآش قَهـری
نصف شَـب
یهـو یـه اس اَزَش میـآد
کـه نوشتـه :
💠 اَصلاً مَعلـوم هست چـرا ایـن وقتِ شَـب بغـل مَـن خـالیـه؟
#ایده_دلبری
@mamanogolpooneha☘
♡
همین ابتدای هیئتمون
دستمونو بذاریم رو قلبمون..
همون قلبے که به امید بخشیده شدن به حقِ حسین ؏ میتپه..
و سلام بدیم:
السلام علے الحسین ؏
و علے علے بن الحسین ؏
و علے اولاد الحسین ؏
و علے اصحاب الحسین ؏
♡