eitaa logo
روشـــツــنی خونه [🌙]
2.8هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
138 فایل
عشق یعنی دعای خیر حضرت زهرا(س)همراهت باشه😍 نشر مطالب=صدقه جاریه میتونید با ما در ارتباط باشید 😉 @haniekhanooom بادڵ و جوݩ گوش میدیم بہ حرفاتوݩ♥️ یہ گروه داریم پراز مامان هاے باحاڵ و پرانرژے 💕 هرکے دوست داشت واردش بشہ بہ این شخصی یه ویس بفرستہ 🎼
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 •. از حلقه‍‌ی کمٰنـد تُ لا یمـکن الفرار. .♥️ [ صلی‌الله‌علیکْ‌یٰا‌اباعبـَدالله. .🌿 ] @mamanogolpooneha💔
در یک بعد از ظهر زمستانی، مرد فقیری، درِ یکی از خانه های دهکده را زد و درخواست کرد تا شب را آن جا بماند. پیر زن صاحب خانه، غرولندی کرد و گفت: « باشه، اما انتظار غذا نداشته باش؛ چون انبار من از کف دست تو هم پاک تره. » مرد فقیر که هم سردش بود و هم گرسنه، در کنار آتش کوچک خانه ی پیرزن نشست. ناگهان فکری به ذهنش رسید. لبخندی زد. بعد میخی را از جیبش بیرون آورد و گفت: « این میخ جادوییه. دیشب با این میخ بهترین سوپ میخ دنیا رو درست کردم. » پیرزن اخم کرد و گفت: « سوپ میخ! در تمام عمرم چنین چیز مسخره ای نشنیده بودم! » مرد ادامه داد: « واقعا. تنها کاری که من کردم این بود که میخ را توی یک قابلمه ی آب انداختم. دوست داری امتحان کنی؟ » با این که پیرزن اصلا قانع نشده بود، ولی تصمیم گرفت که امتحان کند. پس گفت: « باشه. شروع کن. اما باید نشون بدی که چه کار می کنی. » مرد گفت: « بسیار خوب، اول یک قابلمه لازم داریم که تا نصفه آب داشته باشه. » پیرزن سریع یک قابلمه آب آورد و مرد آن را بر روی اجاق گذاشت. بعد میخ را درون قابلمه انداختو گفت: « میخ های زنگ زده، قول بدین که یک سوپ خوشمزه به ما بدین. » بعد هم نشست و صبر کرد. بعد از مدتی پیرزن کنجکاو شد و سری به قابلمه زد. مرد گفت: « دیشب من کمی نمک و فلفل هم اضافه کردم. با این کار میخ ها یک سوپ معمولی رو به یک سوپ خوب تبدیل کردند. » پیرزن به طرف انبار رفت و کمی نمک و فلفل آورد و درون قابلمه ریخت. بعد از چند دقیقه پیرزن دوباره به درون قابلمه نگاه کرد. مرد چانه اش را می خاراند گفت: « چقدر حیف که شما هیچی مواد غذایی نداری. یک پیاز شاده یک سوپ خوب رو به یک سوپ خیلی خوب تبدیل می کرد. » پیرزن که کنجکاویش تحریک شده بود، گفت: « مطمئنم که می تونم یک پیاز پیدا کنم. » رفت و داخل انباری را نگاه کرد. وقتی در را باز کرد، مرد دید که طبقه های انباری، زیر بار سنگین انواع خوراکی ها در حال شکستن هستند. با خودش گفت: « آخه چرا!؟ پیرزن بدجنس! » او پیاز را درون سوپ انداخت و مدتی آن را هم زد. بعد گفت: « چقدر بده که هیچی هویج و سیب زمینی و شلغم نداریم که به سوپ اضافه کنیم. اون ها یک سوپ خیلی خوب رو تبدیل به یک سوپ خیلی خیلی خوب می کردند. » پیرزن که دیگر کم کم داشت احساس گرسنگی می کرد، دوباره به طرف انبار پرید. بعد با یک بغل پر از سبزیجات تازه، ظاهر شد؛ آن ها را پوست کند و خرد کرد. مرد هم آن ها را درون قابلمه ریخت. مرد گفت: « داره کم کم عالی میشه. اما می دونی چی کم داره؟ » پیرزن که شکمش مثل صدای رعد و برق، غار و غور می کرد، گفت: « چی؟ » مرد گفت: « یک کم گوشت تازه یک سوپ خیلی خیلی خوب رو به یک سوپ عالی تبدیل می کنه. » پیرزن به سرعت به درون انبار رفت و با یک تکه بزرگ برگشت. بعد آن را خرد کرد و به مرد داد تا درون قابلمه بریزد. بوی خوب سوپ کم کم داشت در هوا پخش می شد. مرد گفت: « چقدر حیف که این سوپ عالی رو باید روی این میز خالی بخوریم. من فکر می کنم غذا روی میزی که به زیبایی چیده شده باشه، خوشمزه تر می شه. این طور فکر نمی کنی؟ » پیرزن گفت: « البته » و برای اینکه مزه سوپ را از بین نبرد به سرعت رفت و بهترین رومیزی اش را آورد و روی میز پهن کرد. ظرف های سوپ خوری چینی و قاشق های نقره را روی میز چید و چند شمعدانی با شمع روشن، روی میز گذاشت. مرد مدتی سوپ را هم زد و بعد گفت: « چقدر حیف که هیچی تو خونه نداری وگرنه کمی نان، این سوپ عالی رو معرکه می کرد. » باز پیرزن به درون انبار دوید و نانی را که صبح همان روز پخته بود، آورد. بالاخره مرد آهی کشید و سرش را تکان داد. پیرزن که دیگر دهانش از بوی سوپ آب افتاده بود گفت: « دیگه مشکل چیه؟ » مرد گفت: « داشتم فکر می کردم که خیلی حیف که نوشیدنی نداریم که همراه این سوپ بنوشیم ... » اما پیرزن گوش نمی کرد و در حالی که به سرعت به طرف زیرزمین می رفت، گفت: « مطمئنم یک نوشیدنی خوب یک جایی داشتم. » و با دو تا از بهترین لیوان هایش و یک نوشیدنی خوشمزه بازگشت. مرد میخ را با دقت از درون سوپ برداشت و داخل جیبش گذاشت و گفت: « فکر کنم سوپ آماده است. » آن ها سر میز نشستند و یک شام با شکوه خوردند. بعد از این که شام را خوردند پیرزن اعتراف کرد که خوشمزه ترین سوپی بوده که تا آن زمان خورده است. برای تشکر از مرد به او پنیر و پای سیب تعارف کرد. سپس ماجراهای زندگی شان را برای همدیگر تعریف کردند تا این که شمع ها سوختند و خاموش شدند. پیرزن تخت خودش را به مرد داد تا روی آن بخوابد و خودش هم روی صندلی خوابید. کاملاً معلوم بود که تا صبح چه خوابی می دیدند. خواب سوپ میخ. @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
【• •】 . . +⚠️‌‌ . . "استغفار ڪن؛ غم از میره اگر استغفار ڪردی و غم از دلت نرفت ... یعنے داری خالی بندی میڪنی بگرد گناهت و پیدا ڪن و ڪن بهش اینہ راز موفقیت و ارامش..."🌱 ‎‌‌‌‌ ‌‌‌‌ . . @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❅↻✿|• . • |اَلسَّلـاَم‌عَلَيْڪَ‌يَاحُجـَّةَاللَّه‌فے‌الارضہ| 🌻🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلااااام 😍✋ روزتون سبز☘ به سبزی هرگلی که خودتون دوست دارین..🍃☘🍃 @mamanogolpooneha☘
⸽ دستانت را ⸽ اندکی به من امانت بده ⸽ میخواهم با آنها ⸽ گره از بافته‌های اندوهم بگشایم...:)❤️ #غادةالسمان @mamanogolpooneha☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 می‌گفت : قدیما که ترازو داشتن یه سنگ محک داشتن ؛ همه چیو با اون می‌سنجیدن... می‌گفت : اگر سنگ محک زندگیت بشه سود کردی ....🌱 ما کردیم یا ؟؟؟؟ @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•{🏴}• •{ 👨‍👩‍👧‍👦}• . . در استحکام بنیان خانواده💑}• خود زن و شوهر بیشترین نقش را دارند. با گذشت خودشان، با همکاری خود، با مهربانی و محبت و اخلاق خوب خودشان که از همه مهمتر هم محبت اسٺ😇👌}• می توانند این بنا را ماندگار و این سازگاری را همیشگی بکنند. @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
↻🔗↑✿. . • غیبتــ نڪردن نزد خداوند عزوجل، محبوبتر از ده هزار رکعتــ نماز مستحبے استــ . . .!(:🌱 〖〗 • @mamanogolpooneha
↜.❅.↝ . • ! جوانے را در برزخ دیدم ڪه مےگفت: نمےدانید اینجا چہ خبر استــ هنگامے ڪه به برزخ بیائید خواهید فہمید هر نفسے ڪه بہ غیر یاد خدا ڪشیده اید بہ ضرر شما تمام شده استــ...!🌱 〖〗 • @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا