فرصت دوباره
شاهیر سینهاش را جلو داد و گفت:«امروز روزِ مسابقهی شیرهاست، هرکس بزرگترین شکار را بیاورد برندهی امسال خواهد بود»
یالطلا، دمش را تکان داد و گفت:«من عاشق این مسابقه هستم»
شیرزاد آرام گفت:«او خیلی قویاست حتما بزرگترین شکار را میآورد»
شیرانه سرش را بالا گرفت و گفت:«ناامید نباش شاید او قوی باشد اما ما هم ضعیف نیستیم!»
شیرزاد لبهایش را جمع کرد. چیزی نگفت و رفت.
یالطلا، یالِ طلاییاش را تکان داد. نعرهای کشید. دشت لرزید. برای شکار راه افتاد.
هنوز خیلی از گله دور نشده بود که چشمش به آهوها افتاد. آهوها توی دشت میگشتند و علف میخوردند. بین آهوها، آهویی چاق و چله دید. بیصدا در کمین نشست.
:«میخواهی برای شاهیر آهو ببری؟»
به اطراف نگاه کرد. لاکپشت را دید. لاکپشت توی لاکش پنهان شده بود و فقط صدایش شنیده میشد.
یالطلا یک قدم جلو رفت و پرسید:«بردن آهو برای مسابقه چه اشکالی دارد؟ ببین آن آهو چقدر چاق و چله است؟»
لاکپشت از توی لاک گفت:«اشکالش این است که شاهیر هر روز شکارهای بزرگتری دارد آهو برایش کوچک است!»
یالطلا کمی فکر کرد و گفت:«راست میگویی باید فکر بهتری کنم و شکار بزرگتری پیدا کنم»
به دشت نگاه کرد. از گلهی آهوها دور شد. کمی که رفت چشمش به خانههای شهر افتاد. شهر پر از آدم بود. شکار آدم شکار بزرگی بود.
یالطلا بلند خندید و با خودش گفت:«امروز بزرگترین شکار را برای شاهیر میبرم!»
به طرف شهرکوفه رفت. نزدیک شهر رسید. بو کشید و گفت:«بهبه چه بوی دلنشینی...»
جلوتر رفت. صاحب بوی خوش را شناخت. امام علی(علیه السلام) را دید که همراه مردی قدم میزد. آرام آرام جلو رفت.
جلوی پای امام نشست. امام بر سرش دست کشید و گفت:«برگرد! نباید به شهر کوفه وارد شوی!»
یالطلا آرام سرش را بالا آورد. امام ادامه داد:
«به دوستانت هم بگو که نباید وارد این شهر شوند»
یالطلا سرش را تکان داد و به دور شدن امام نگاه کرد. به طرف دشت برگشت.
چیزی شکار نکرده بود. دوستانش را دید که منتظر او بودند. شیرا جلو رفت و پرسید:«شکارت کو؟ حتما آنقدر بزرگ بود که نتوانستی آن را با خودت بیاوری!»
یالطلا با صدای بلند پیغام امام را به همه اعلام کرد. سرش را پایین انداخت و گوشهای نشست. آهی کشید و گفت:«من نتوانستم چیزی شکار کنم»
شاهیر که حرفهای یالطلا را شنید لبخند زد و گفت:«چون تو حرف امام را به ما رساندی من هم یک فرصت دیگر به تو میدهم»
یالطلا از جا پرید و به طرف دشت دوید.
#باران
#قصه_شب
♥⃢ ☘ @bayenatiha
روشـــツــنی خونه [🌙]
#بهوقتسورهواقعه 🍃
شبت خوش مهربون ترین مخلوق خداتوے خونہ😍
ممنون که وجودت باعث خیر و برکتہ🍃
توبا دستات یہ عالمه کارهای خوب انجام میدی
این دست ها لایق بهشتن❤️
پیامبࢪ اسلام﴿ﷺ﴾فࢪمودند:
هࢪشــ🌙ــب پیش از خواب:
💠یڪ باࢪ قࢪآݩ ࢪا ختم ڪنید
﴿=سہ مࢪتبہ سوࢪه مباࢪکہ توحید✨﴾
💠پیامبࢪاݩ ࢪا شفیع خود گࢪدانید:
﴿=۱مࢪتبہ:اللھم صڵ علے محمد و آڵ محمد و عجڵ فࢪجهم،اللھم صڵ علے جمیع الانبیاء و المࢪسلیݩ﴾🦋
💠مؤمنیݩ ࢪا از خود ࢪاضے کنید:
﴿=۱مࢪتبہ:اللھم اغفࢪ للمؤمنیݩ و المؤمناٺ﴾🤲🏻
💠یڪ حج و یڪ عمࢪه بہ جاے آوࢪید:
﴿=۱مࢪتبہ:سبحاݩ اللھ و الحمدللھ و لا الہ الا اللھ و اللھ اکبࢪ﴾💚
💠اقامہ هزاࢪ ࢪکعٺ نماز
﴿=۳مࢪتبہ:یفعڵ اللھ ما یشاء بقدرتہ و یحکم ما یࢪید بعزتہ﴾🌹
#مامان_بایدحواس_جمع_باشه😊
@bayenatiha☘
•
٠
گر نگهدارِ من آن است که من میدانم،
شیشه را در بغلِ سنگ نگه میدارد🌱
♥⃢ ☘ @bayenatiha
☀️ッ
خانوم خستہ اما خندوݩ 😌
الهی خط به خط کف دستت
نوࢪ بشہ 🌟
برای فردا برنامه ریزے که یادت نرفتہ ؟
#خیالخودتروراحتکن
🍊ツ
ســــــــــلام به روےشما 😍
روز قشنگتون بخیــــــــــــــــــــر 🍃
حال و احوال بہ کامہ ؟
دماغا چــــــــــاقہ ؟
امروز با لبخنــــــــــــــــــــد از خواب پاشدی ؟😍
همه رو یه ماچ آبداࢪ کردی؟ 💋
بہ خودت رسیــــــــــدی ؟💄💅
بگو ببینم چقدࢪ خودتو دلبࢪ کردی؟😎
خوش به حال مامان هایی کہ همیشھ
ملـــــکہ زندگےشون هستن 👑
خنده ࢪو 😌
محتـــــࢪم 🍃
عاشــــــــــق آقایی ❤️
همه چےتموم 🎈
بابرنامه 💪
امࢪوز شـــــروع هفتہ اس
و دوباره قراره یہ هفتہ دیگہ رو عالے رقم بزنیم ...🍬
امـــــࢪوز روز "بوسهاےآبداࢪ"😘هست .
یعنےچے؟
یعنے از صبح تا شب وقتے دیگہ داره باتریت تموم میشہ😁هے باید
بچہ هارو ببوسے 😘
باباے بچہ هارو ببوسے 💋
(حیف کروناست وگرنہ مےگفتیم هرکی رو دیدین ببوسید😁)
بوسیــــــــــــــــــــدن
از نظر دینے
از نظࢪ روانشناسے
از نظر پزشکے و درمانے
فوق العاده عالیــــــــــہ 👌❤️
#عشقزندگیتروبیشترشکن
#بذاࢪرحمتخدابپاشهتووجودت
♥⃢ ☘ @bayenatiha
💓 تلاش کنید تا حد امکان در اختلافات و دعواهای فرزندان تان دخالت و جانبداری نکنید؛ بچه ها بخشی از اجتماعی شدنشان را از تعاملات میان فردی در محیط خانواده می آموزند.
✍ محسن پوراحمدخمینی|روانشناس
♥⃢ ☘ @bayenatiha