🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
هماهنگی بین پدر و مادر؛ عامل تربیّت فرزند
☘شما، همدست راست دارید و همدست چپ، اگر این دو بهصورت مستقل تصمیم میگرفتند، شما دیگر با این دودست نمیتوانستید کاری را انجام بدهید. اما چون این دودست خود تصمیمگیرنده نیستند، بلکه مغز و اراده انسان است که بر دست راست و چپ حکومت میکند و اوست که تصمیم میگیرد، لذا دستها باهم همکاری میکنند و هماهنگاند.
💕با یکدست کاغذ میگیرید و با یکدست مینویسید. خیّاطها با یکدست پارچه را میگیرند، با دست دیگر میدوزند. آشپزها با یکدست، دیگ را میگیرند، با دست دیگر غذا را به هم میزنند و چون فرمانده یکی است این دودست اینچنین باهم همکاری میکنند. اگر خدایناکرده در وجود ما دو فرمانده وجود داشت معلوم است که چه اتفاقی میافتاد.
🧔👧حال فرض کنید، اگر پدری نسبت به بچهی خود تندی کند، مثلاً بگوید: چرا این کار را کردی؟ آنگاه مادر بگوید: اتفاقاً کار بچه درست بوده و خوب کاری هم کرده است. یا یکی به بچه بگوید: تو خیلی بیادب هستی. دیگری به او بگوید: اتفاقاً تو از همه مؤدبتر هستی.
یکی بچه را بزند و دیگری او را نوازش کند.
❣چنین برخوردهایی موجب میشود که بچه بیتربیت بار بیاید. وقتی اینگونه عمل شود، بچه شکایت پدر را به مادر و شکایت مادر را به پدر میبرد و ضمن اینکه بین آنها دعوا راه میاندازد، خود بچه نیز نسبت به پدر و مادر بیاعتقاد و بیاعتنا میشود.
#آیت_الله_حائری_شیرازی
#جرعه_ای_پدرانه
@mamanogolpooneha☘
#بازی
#خودت_بساز
#کاردستی_وسایل_دور_ریختنی
#مناسب_2سال_به_بالا
🔸چوب های بستنی را کنار هم گذاشته تصویر مورد نظر را به چوب ها میچسبانیم بعد چوب هارو جدا کرده و در اختیار کودک قرار دهید تا تصویر (پازل) را کامل کند😍
@mamanogolpooneha☘
دیر کرده بود. هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمیآمد. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. دیدند بچهای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی میکند.
گفتند: « از شما بعید است، نماز دیر شد.»
رو به بچه کرد و گفت: «شترت را با چند گردو عوض میکنی؟»
بچه چیزی گفت.
گفت: «بروید گردو بیاورید و مرا بخرید.»
#کودک_میخندید، #پیامبر_هم.
📚کتاب آخرین آفتاب
#قصه
#کودکانه
#حضرت_محمد
@mamanogolpooneha☘
شعر در مورد پیامبر و صلوات
پیامبرم محمد *** در آسمانها احمد
عبد الله پدر او * آمنه مادر او
خدیجه همسراو * فاطمه دختر او
دایه ی او حلیمه*** با اخلاق کریمه
صل علی محمد *** صلوات بر محمد
#شعر
#کودکانه
#حضرت_محمد
@mamanogolpooneha☘
بیمـاری نـازیبـاسـت
امـا چـه زیبـاسـت،
بیـمار ‹حسیـن ع› بودن...! :)
#به_وقتِ_حسین 🏴
@mamanogolpooneha☘
همـــــــــــه رويام _.mp3
6.77M
آرومِ دلِ بی قرارم باش
حسین جانم...♥️
@mamanogolpooneha☘
【• #رزق_معنوے •】
.
.
+⚠️
.
.
•/• وقتی حتی
با سنگینترین روضه هم
اشکت در نیومد برو جلویِ
آینه از خودت بپرس؛
چیکار کردی با خُودت..؟!💔
.
@mamanogolpooneha☘
ما تشنه عشقیم و شنیدیم که گفتندرفعِ عطشِ عشق فقط نامِ حسین است
#به_وقتِ_حسین
@mamanogolpooneha☘
#داستان_60
#قصه_دم_طاووس
#غرور
🌲طاووسی زیبا در جنگلی سرسبز زندگی می کرد. او بال و پر و دم بسیار زیبایی داشت. روی پرهایش نقطه های بزرگی مثل چشم های درشت به نظر می رسید.
رنگ سبز و آبی پرها، چشم همه حیوانات را خیره می کرد. برای همین وقتی طاووس می دید که حیوانات جنگل با تعجب و تحسین نگاهش می کنند، دمش را باز می کرد و با آن چتر زیبایی درست می کرد و با ناز و غرور جلوی چشم آن ها راه می رفت و فخر می فروخت.
حیوانات جنگل هم که دم زیبای او را دوست داشتند، به او نمی گفتند که پاهای زشتی دارد و صدایش هم اصلاً خوب نیست. طاووس چون خودش را از همه بهتر می دانست با هیچ کس دوست نمی شد و همیشه تک و تنها بود.
در کنار جنگل سبز، رودخانه ای بود که تمام حیوانات برای نوشیدن آب به آنجا می رفتند. یک روز طاووس به سوی رودخانه رفت تا هم آب بنوشد و هم دم زیبایش را به حیوانات نشان بدهد. او سرش را بالا گرفته بود و به هیچ کس نگاه نمی کرد. دو تا خرگوش که یکی از آن ها رنگش سیاه بود و مشکی نام داشت و دیگری سفید بود و به او برفی می گفتند، داشتند با هم بازی می کردند که طاووس را دیدند و به او گفتند: «سلام به طاووس قشنگ، پرنده خوش آب و رنگ، چتر دمت چه نازه وقتی که باز بازه گاهی نگاه کن به زمین، دوستای خوبت را ببین، اما طاووس به آن ها که سعی می کردند، توجه او را جلب کنند، اصلاً اعتنا نکرد و همان طور که سرش را بالا گرفته بود، با غرور به راهش ادامه داد.
او بوته بزرگ خارداری را که سر راهش بود ندید و دم بلندش به آن گیر کرد. طاووس خواست دمش را آزاد کند، اما کار آسانی نبود و تعدادی از پرهایش کنده شدند. طاووس به قدری از این پیشامد ناراحت شد که فریاد کشید و با صدای بلند گریه کرد. برفی و مشکی که کمی از او دور شده بودند، صدایش را شنیدند و پشت سرشان را نگاه کردند و او را دیدند.
فوراً برگشتند و کمکش کردند تا از بوته دور شود. برفی پرهای کنده شده طاووس را جمع کرد و به عنکبوت درشتی که داشت از آنجا رد می شد گفت: «خاله عنکبوت، دم قشنگ طاووس کنده شده بیا به او کمک کن» عنکبوت ایستاد و پرسید، چه کار باید بکنم؟» مشکی گفت: «من و برفی پرها را سر جایشان قرار می دهیم و تو با آب دهانت تار درست کن و آن ها را بچسبان، خاله عنکبوت گفت: «باشد، این کار را می کنم، بعد از آن برفی و مشکی پرها را یکی یکی و با دقت سر جایشان گذاشتند و عنکبوت آن ها را با آب دهانش چسباند. دم طاووس به شکل اولش در آمد. طاووس خیلی خوشحال شد و از خاله عنکبوت و برفی و مشکی تشکر کرد و با آن ها دوست شد.
آن روز برای طاووس روزی فراموش نشدنی بود؛ چون برای اولین بار دوستانی پیدا کرد و فهمید که نباید به خاطر زیبایی ظاهری مغرور باشد. حالا برای او مهم بود که دوستانی داشته باشد و به آن ها محبت کند؛ دوستانی که در هنگام سختی ها به یاری او بشتابند و هنگام خوشی ها در کنارش باشند. فردای آن روز طاووس از مشکی و برفی و خاله عنکبوت و دوستان آن ها دعوت کرد که به خانه اش بیایند و مهمانش باشند. آن ها آمدند و چند ساعتی را در کنار هم با شادمانی سپری کردند. پس از آن نیز حیوانات جنگل ندیدند که طاووس سرش را با غرور بالا بگیرد و به آن ها فخر بفروشد
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘
#پیامبر_اکرم_صلی_الله_علیه_و_آله_و_سلم :
در مورد حفظ عمر خود بخیل تر از پول و ثروت خود باش. (بحارالانوار، ج 77، ص 78)
الهی امروزتون خوب گذشته باشه☺️
@mamanogolpooneha☘
خورشيد به طُلوع برخاسته ؛
اول سلام بر آرام جان!
و بعد تصدق علينا كربلا ... :)
{ السلام علي الحُسين! }
@mamanogolpooneha☘
گردِ آن خانه بگردم كه در آن خلوت توست...
#وحشی_بافقی
@mamanogolpooneha☘