میشه امروز با بچه ها توے خونمون یه حرم امام رضا؏ بسازیم❤️🍃
#کاردستی
@bayenatiha☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میتونیـــــد اینجورے هم یه حـــــرم خوشگل بسازید ❤️🍃
#کاردستی
@bayenatiha☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبادرمورد امام رضا ؏🌱
#کلیپ
@bayenatiha☘
-1227809022_-211230.pdf
3.98M
*السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)*🌱
🏴🏴🏴🏴
*نشریه آموزشی
و سرگرمی کودک،
ویژه نامه شهادت امام رضا (ع)*❤️
همراه با سرگرمی های متنوع ، داستان و اطلاعاتی پیرامون امام رضا ع و... ☘
🔺توجه: در قطع آ5 چاپ شود پشت رو سپس منگنه بالا خورده شود.
#امام_رضا_(ع)
#نشریه_کودک
#نذر_فرهنگی
@bayenatiha☘
"اللّـهـمَ اَعطِـنـا مـا اَغفَـلنـاهُ"
خدایا! آنچه را از درخواستش غفلت میکنیم،
به ما عطا فرما...
• ابوحمزه ثمالی
@bayenatiha☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🌱 سرآغاز همهی برکاتی که خدای متعال،
برای بشریت مقدر فرموده است...🌷
#ماهربیعتونمبارک😍
@bayenatiha☘
گنجشک پَر
جیک جیکو به جوجه ها گفت:« بی سرو صدا بمانید تا برگردم» وبرای پیدا کردن غذا از لانه بیرون رفت . جوجه اولی سرش را از لانه بیرون برد و به اطراف نگاه کرد و گفت:« کاش می شد برویم بیرون ببینیم چخبر است!» جوجه دومی نوکش لرزید گفت:« نه خطرناک است » و بال هایش را جمع کرد .جوجه ی سومی سری تکان داد و گفت :« بیایید همین جا بازی کنیم»
_«گنجشک»
_«پَر»
_«درخت»
_«درخت که پر نداره....»
وسط بازی جوجه ها صدایی به گوش رسید:_«فیس فیس فیس »
جوجه ی اولی آرام گفت:« هیس بچه ها ساکت باشید یک صدایی می آید»
هر سه ساکت شدند و گوش هایشان را تیز کردند.
جوجه ی دومی گفت:« من می ترسم صدای چیست؟»
جوجه ی سومی کمی سرش را از لانه بیرون آورد. بلند فریاد زد:« مار... مار....»
جوجه ها وحشت زده می لرزیدند و مادرشان را صدا می زدند:« مامان..... مامان جون»
جیک جیکو که صدای جوجه ها را از دور شنید ، به سمت لانه پرواز کرد. مار را دید که آرام آرام به سمت جوجه ها می خزید.
پرواز کرد و به دنبال کمک رفت. از این طرف به آن طرف پرواز می کرد اما هیچ گنجشکی ندید. ناگهان چشمش به مرد مهربانی افتاد.جیکو قبلا شنیده بود که این مرد مهربان ضامن بچه آهو بوده است. با رنگ و روی پریده و نوکی لرزان روی شاخه نشست . رو به اقای مهربان کرد و گفت:« کمکم کنید مار ....مار...الان جوجه هایم را می خورد. کمکم کنید» آقای مهربان به مردی که همراهشان بود گفت:« سریع خودت را به ایوان برسان و جوجه های این گنجشک را نجات بده» آن مرد چوبی برداشت و به طرف مار دوید. مار بدجنس تا مرد را دید ترسید و از آن جا دور شد.
#قصه_شب
@bayenatiha☘