eitaa logo
روشـــツــنی خونه [🌙]
2.8هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
141 فایل
عشق یعنی دعای خیر حضرت زهرا(س)همراهت باشه😍 نشر مطالب=صدقه جاریه میتونید با ما در ارتباط باشید 😉 @haniekhanooom بادڵ و جوݩ گوش میدیم بہ حرفاتوݩ♥️ یہ گروه داریم پراز مامان هاے باحاڵ و پرانرژے 💕 هرکے دوست داشت واردش بشہ بہ این شخصی یه ویس بفرستہ 🎼
مشاهده در ایتا
دانلود
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅هر چی توپ پینگ پنگ و سینی بزرگ دارید برای این بازی بیارید😊 @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مامان جونیا 😍 بریم بازی...🎈 یکی از هیجان انگیز ترین بازی ها توی خونه چی میتونه باشه؟؟ آفرین ...🎈والیبال بادکنکی 🎈 مامان جون پرانرژی باش خوشگله😉 @mamanogolpooneha
پسردارا دستشون بالا😍✋ اول از همین تریبون بهتون خداقوت بگم ...خسته نباشید😅 دوم بگم ...پاشید دست به کار شید و یه لیگ والیبالی توووپ 🏀 راه بندازید ... مامانی که پسرداره که نباید شل و وِل باشه😉 پس یاعلی پاشو هیجان وارد کن به اهل خونه...💕 ⚽️ @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کوتاه ترین راه به خدا💕 @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ مامانِ عزیز❣ میدونستید سوره "فرقان" 🌱هرموقع شب تلاوت باشه و براون مداومت کنید چه آثار و برکاتی داره؟؟ 🍀خواندن هرشب آن عذاب قبر را برمی دارد ، حسابرسی ندارد و جایگاهش فردوس برین است. پس از قافله عشق جا نمون...💕] 🌟 [ 💕] @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انگوری یک گربه سیاه کوچولو بود. یک روز مادر صدایش زد و گفت:«انگوری جان! امروز این ظرف پنیر را برای خاله پیش پیش ببر. توی راه مواظب سگ ها باش. سگ ها دشمن گربه ها هستند. آن ها را دنبال می کنند و می گیرند و می خورند.» انگوری گفت: «باشه مامان، مواظبم.» و پنیر را در سبد کوچکی گذاشت و به راه افتاد. خاله پیش پیش در دهکده دیگری زندگی می کرد. انگوری رفت و رفت. او تا آن روز هیچ سگی را ندیده بود. انگوری از کنار مزرعه ای می گذشت که حیوان سبز کوچکی دید. او وسط راه نشسته بود و اطراف را نگاه می کرد. انگوری با خود گفت: «نکند این سگ باشد؟ ولی با این کوچولویی چطوری می خواهد مرا دنبال کند و بگیرد؟» انگوری جلو رفت و با صدای بلندی گفت: «سلام آقا سگه! حتماً خیلی دلت می خواهد که مرا دنبال کنی و بگیری.» آن حیوان سبز، یک قورباغه بود. با صدای بلندی خندید، قورقور کرد و گفت: «چه گربه کوچولوی نادانی هستی! من که سگ نیستم. قورباغه ام. حالا راهت را بگیر و برو. اگر واقعاً یک سگ دیدی، خیلی مراقب باش.» انگوری دوباره به راه افتاد. رفت و رفت. این بار یک حیوان سفید کوچولوی پشمالو دید. انگوری فکر کرد: «چه حیوان قشنگی! حتماً مثل قورباغه بی آزار است!» بعد گفت: «سلام پشمالو سفیده! تو این دور و بر سگ دیده ای! البته فکر نمی کنم هیچ سگی بتواند مرا بگیرد!» حیوان سفید پشمالو که یک سگ بود، واق واقی کرد و گفت: «معلومه که این دور و برها یک سگ دیده ام! خودم!» و به طرف انگوری پرید. انگوری فرار کرد، آن هم چه فراری! سبدش را انداخت و از درختی بالا رفت. سگ سفید مدتی زیر درخت ماند و واق واق کرد. بعد هم خسته شد و از آنجا رفت. انگوری باز هم مدتی روی درخت ماند و دید که هیچ خبری از آقا سگه نیست. آرام آرام پایین آمد و گفت: «کی فکر می کرد که آن حیوان سفید پشمالو یک سگ باشد؟!» بعد سبدش را برداشت و دید که پنیر سرجایش است. آن وقت با احتیاط به طرف خانه خاله پیش پیش به راه افتاد. @mamanogolpooneha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا