eitaa logo
بازار
66 دنبال‌کننده
28هزار عکس
24.6هزار ویدیو
1.1هزار فایل
حمایت از کالای ایرانی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جنگ فقر و غنا
🔶🔷اتفاقی عجیب و غیرباور در نماز جمعه این هفته یزد امام جمعه درحال شرح (ع) بود. آنجاییکه حضرت سیدالشهدا خطاب به بزرگان و اصحاب پیامبر میگویند: شما یاران و نزدیکان پیامبر، حق و طبقات جامعه را تضییع کردید. این حقوق را نادیده گرفتید و کردید و حال توقع دارید در بهشت همسایه پیامبر باشید... امام جمعه در حال توضیح بود که ناگهان از میان جمعیت، فردی بلند شد و به خاطر گرانی شروع به اعتراض کرد. بلافاصله و به سمت مرد رفتند تا اجازه ندهند، نظم نماز جمعه از هم بپاشد. امام جمعه وقتی این صحنه را دید، گفت: رهایش کنید! بگذارید حرفش را بزند! چهل سال من و امثال من حرف زدیم بگذارید حالا ایشان صحبت کند. اگر اینجا داد نزند، پس کجا فریاد بزند. اصلا از ابتدا قرار بود نمازجمعه باشد. نگاه جمعیت به این مرد معطوف شد. با خشم درحال اعتراض بود. صدایش خفیف بود ولی انگار اینجا بود. امام جمعه گفت: صدایت را نمی شنوم. بیا اینجا صحبت کن. مرد از میان جمعیت، تندتند به سمت جلوی جایگاه رفت. امام جمعه خواست بغلش کند ولی به خاطر پروتکل های بهداشتی صرف نظر کرد. مرد پشت تربیون رفت. ماسکش را پایین آورد و بدون سلام و تعارفات، مشکلات خود را می گفت. بود و چند ماه نگرفته بود. یک دختر دم بخت داشت و با شرمندگی و درحالی که عرق شرم روی پیشانیش بود، گفت برای تهیه مشکل دارم. همینجوری با حرارت از وضعیت معیشت و زندگیش میگفت. تیر آخر را وقتی زد که یک کاغذ از جیبش بیرون آورد که ظاهرا نسخه دکتر بود و با بغض گفت: زنم مریض است و برای تهیه دوا ودرمانش مشکل دارم. جمعیت را زیر چشمی نگاه می کردم. اشک از چشمان مردم سرازیر شده بود. بالاخره حرفاش تمام شد. در تمام این مدت امام جمعه کنارش ایستاده بود. منتظر واکنش امام جمعه بودم. امام جمعه پشت تریبون آمد و با خشم فریاد زد: مسئولین، چه میکنید؟! چرا به داد مردم نمی رسید؟ رنگ صورت امام جمعه عوض شده بود. هیچوقت امام جمعه را اینجوری ندیده بودم. امام جمعه ادامه داد: مردم تا کی باید شمارو تحمل کنند. قرار بود این مردم باشند... قند در دلم آب شده بود. انگار علی(ع) زنده شده بود و خطبه می خواند. نعره های حیدروار امام جمعه شور و هیجان در بین مردم ایجاد کرده بود. مردم با خودشان حرف می زدند و آهسته میگفتند: بارک الله!!! خدا پدر و مادرت را بیامرزد. ناگهان صدای امام جمعه بلندتر شد و گفت اگر تا هفته بعد مشکل کارگران حل نشود، اسم تک تکتان را می آورم و آبرویتان را میبرم. صدای تکبیر جمعیت بلند شد!!! الله اکبر الله اکبر... دیگر خودم نبودم. میخواستم پرواز کنم. نیم خیز شده بودم و الله اکبر میگفتم. مردم از شدت ایستادند و تکبیر گفتند. منم همراهشون بلند شدم و با تمام وجود فریاد میزدم. الله اکبر الله اکبر... خوشحال بودم که بعد از مدت ها به نماز جمعه می آیم. با خودم عهد بستم که هر هفته بیایم. هنوز باورم نمی شد. انگار خواب بودم. همچنان الله اکبر الله اکبر میگفتم که ناگهان مادرم گفت: پاشو! پاشو! چقدر میخوابی؟ ظاهرا تو خواب، انقلاب کرده بودی!! دائم الله اکبر الله اکبر می گفتی. آری خواب بود... همه اش خواب بود. مگر در واقعیت همچین اتفاقی خواهد افتاد؟! دیگر نه کارگر دردش را به نماز جمعه می آورد و نه امام جمعه درد کارگر را می فهمد. تازه ماموران حفاظت و امنیت هم به کنار... و من تلویزیون را روشن کرده و به درس اخلاق امام جمعه گوش فرا می دهم. بعد نوشت: و من آرزویم چنین امام جمعه ای است همچون و ✅به کانال جنگ فقر و غنا در ایتا بپیوندید: 🆔 @mardom57