.
#دیر_یا_زود_میفهمی
✍ سالها سعی کردهای به دولت بگویی این آنچه گفته یودهاید و قول داده بودید، نیست.
این فاصلههای طبقاتی، این فقر، این اختناق.
کشور که نباید خودی و غیر خودی باشد!
تازه متوجه میشوی دولتها که کارهای نیستند!
آنها کبریتهایی بیخطرند، اصلا چوب کبریتهایی سوخته!
میفهمی اشتباه کردهای!
میآیی بگویی حاکمیت، نظام، انقلاب...
با احتیاط وارد میشوی، آنقدر احتیاط که از خودت هم بدت میآید!
- آهای آقایان نظام! این شایسته این کشور نیست. انتخابات را بیمعنا نکتید، مردم را نادیده نگیرید، به متخصصین، به جوانان بیتوجهی نکنید، ایران را اولویت چندمتان ندانید، خودتان را معصوم جلوه ندهید، اشتباه در حاکمیت طبیعی است، خودتان را اصلاح کنید.
بغض میکنی.
- کشور دارد از دست میرود!
صدایت میرود، به دیوار میخورد، برمیگردد!
بادمجان دور قابچینها حمله میکنند، چرا دستگیرش نمیکنید!
او تضعیف نظام کرده.
میترسانندت!
نظام اسلامی است و نقد نظام یعنی نقد خدا، اشکال به مقدسات یعنی کفر، یعنی همکاری با دشمن خدا.
فریادت را بلند میکنی، من هزاران نشانه دارم که بدخواه نظام وکشور نیستم، زندانی دشمن بودهام، صدماتی در جنگ خوردهام، جوانیام برای دفاع از کشور رفته، من برای انقلاب و کشور جانباختهام.
من از جنس همین مردمم، آبادانی کشورم آرزویم است.
چرا خجالت بکشم بگویم، من اصلا، با شهدا بودهام، همان که سنگشان را به سینه میزنید، چرا باور نمیکنید شهدا اینها را نمیخواستهاند، آنها آرامش، آسایش، عدالت، زندگی با عزت برای مردم خواسته بودند.
نمیشنوند...
دلت آتش میگیرد!
چپچپ نگاهت میکنند. ابن ملجم هم جانباز بوده، طلحه و زبیر هم از صحابه بودند، همانها بر علی شمشیر کشیدند.
با شهدا باشی یا نباشی، جانباز و اسیر باشی یا نباشی، انقلابی سابق باشی یا نباشی، اهمیتی ندارد!
"امروز یک شاقول بیشتر نداریم، تبعیت از ولی!"
بغض میکنی، اشک میریزی، فریاد میکشی؛
- من از این مردم خجالت میکشم، از دخترانم از پسرانم، از مادران شهدا، از مستضعفانی که قول حاکمیتشان داده بودیم. از پابرهنگان، از فقرا که امروز همه جامعه شدهاند!
دلسوزان سرزنشات میکنند!
چرا با سرنوشتت بازی میکنی، چرا به فکر خانوادهات نیستی، میخواهی قهرمانبازی در بیاوری؟
گریهات میگیرد.
- من خواستم به آرمانهای دوستان شهیدم خیانت نکنم، من خواستم با عهدی که با خدا، با وجدانم، با مردمم بسته بودم وفا کنم.
برخی همرزمهایت هم تنهایت میگذارند.
دلت میگیرد.
داد میکشی، اشتباه نکنید، خیلی چیزها عوض شده.
سخت است برایشان. حق هم دارند!
با ان زخمها بخواهند قبول کنند راههایی را اشتباه آمدهاند. دلت میسوزد...
چندی است متوجه شدهای حاکمیت هم کارهای نیست!
مافیا را به تو معرفی کردهاند، مافیا، باند، لاشخورهایی با لباسهایی مرتب. آدمنماهایی بی ذرهای وجدان.
همانها که از عدالت مضحکهای ساختند، از دیانت پوستهای، از تو نردبان!
نمیتوانی باور کنی!
یعنی به دام افتادهای، نه راه پیش داری نه راه پس، میکشندت به مذبح!
تنها آرام آرام ، وحشت میکنی!
تازه میفهمی چرا معاهدات جهانی شفافیت مالی با آن همه مزایا امضا نشده!
تازه میفهمی چرا مذاکره با غرب، با جهان، میشود مترادف خیانت.
تازه میفهمی، چرا وقتی از آرمان شهدا میگویی به تو میخندند، برایت خط و نشان میکشند.
تازه میفهمی تو انقلاب نکردهای!
فقط شدهای بازیچهای، تو جمهور نیستی، تو جاده صاف کنی...
با اخرین رمقت فریاد میکشی؛
- ما راستگو بودیم، دروغگویی را یادمان دادید.
خوش باور بودیم، بدبینی را آموختیدمان!
ما با خدا بودیم، بی خدایمان کردید.
ما تازه فهمیدیم!
جوانی کنار توست.
میپرسد تو هنوز میخواهی اصلاح کنی؟ میخواهی حاکمیت را بفهمانی؟
با اشاره سر میگویی، دیگر نه!
میپرسد امیدت به چیست؟
میگویی به مردم.
میگوید مگر مردم را میشود تغییر داد؟
ناامیدانه میگویی نه!
میخواهی بگویی امیدم به خداست. امیدم به نفسهای شهداست، به تغییر مردم است.
خجالت میکشی، آنقدر با این کلمات بازی کردهاند که حال خودت هم بههم میخورد و نمی گویی ...
و دوباره در تنهایی فریاد میزنم من اهل قهر نیستم من با صندوق رای قهر نکردهام ، من صندوق رای را رها کردهام از بس اعتماد کردم و دروغ شنیدم! آری به هر کس در این ۴۵ سال اعتماد کردم جز خیانت ندیدم و حالا دیگر تصمیم دارم به کسی اعتماد نکنم و به کسی رای ندهم
🇮🇷🕊☫https://t.me/bazgashtaznimehrah
🇮🇷🕊☫ @bazgashtaznimehrah