در آن نفس که بمیرم ، در آرزویِ تو باشم
بدان امید دهم جان که خاکِ کویِ تو باشم ..
به وقتِ صبحِ قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گویِ تو خیزم ، به جست و جویِ تو باشم ..
به مجمعی که درآیند شاهدانِ دوعالم
نظر به سویِ تو دارم ، غلامِ رویِ تو باشم ..
حدیثِ روضه نگویم ، گلِ بهشت نبویم
جمال حور نجویم ، دوان به سوی تو باشم ..
میِ بهشت ننوشم ز دستِ ساقیِ رضوان
مرا به باده چه حاجت ، که مست روی تو باشم ..
هزار بادیه سهل است با وجودِ تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سویِ تو باشم ..
خنک آندم که بگویی که بیا عاشقِ مسکین
که تو آشفتهی مایی سرِ اغیار نداری ..
جز کویِ تو دل را نبوَد منزلِ دیگر ..
گیرم که بوَد کویِ دگر ، کو دلِ دیگر ؟..