eitaa logo
بازی و قصه کودکان
635 دنبال‌کننده
301 عکس
242 ویدیو
1 فایل
به دنیای بازی🧩 شعر🎺 کاردستی✂️ نقاشی🎨 قصه🌛 متن های آموزشی🤱 خوش آمدید با داشتن این کانال دیگه هیچ مادری نمیگه چطوری بدون تلویزیون و گوشی بچمو سرگرم کنم🥰 برای تبادل و تبلیغات به @Admin_bazioghese پیام دهید. با دوستانتان لینک زیر را به اشتراک بگذارید⬇️
مشاهده در ایتا
دانلود
آیا می‌دانید: زنبور عسل دو معده دارد: یکی برای انبار کردن عسل و یکی برای غذا. و از آنجا که زنبور عسل بی نظمی را دوست ندارد،‌ اگر جلوی کندوی آنها بایستید و مانع رفت و آمد آنها شوید به شما حمله خواهند کرد. 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت مادرا وقتی بچه شون یک ساعت میخوابه😂🤌🏻 وقتی هم میخوای به خودت برسی و هم تمام کارهای خونه‌رو انجام بدی🤪 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
داستان کفشدوزک‌ها یکی بودیکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. بابا کفشدوزک و مامان کفشدوزک با پسرشان خال خالی در جنگل سبز زندگی می کردند.مامان کفشدوزک کفشهای قشنگی درست می کرد. همه ی حیوانات جنگل مشتری کفشهای او بودند.بابا کفشدوزک هم کفش های دوخته شده را به فروشگاه جنگل می برد و می فروخت. خال خالی کوچولو خیلی دلش می خواست مثل مادرش کفش بدوزد ولی پدر و مادرش به او می گفتند:«تو هنوز کوچکی و کار کردن برای تو زوده، تو حالا حالاها باید بازی کنی.»خال خالی کوچولو هم توی کارگاه ،پیش مامانش می نشست و کفش دوختنش را تماشا می کرد. یک روز خبر خوشی توی جنگل پیچید،خبر عروسی خاله سوسکه. این خبر حیوانات را به فکر خریدن کفش و لباس نو انداخت.همه دلشان می خواست با کفش و لباس نو در جشن عروسی شرکت کنند.باباکفشدوزک اسم حیواناتی را که کفش می خواستند نوشت و به مامان کفشدوزک داد تا برایشان کفش بدوزد. مامان کفشدوزک چندین روز پشت سر هم کارکرد.آنقدر دوخت تا خسته شد اما برای تمام حیواناتی که کفش سفارش داده بودند،کفش دوخت. بابا کفشدوزک تمام کفش ها را به حیوانات داد. آنها خوشحال شدند و از او و مامان کفشدوزک تشکر کردند. در جنگل سبز رسم بر این بود که هرکس برای دیگران کاری انجام می داد،آنها هم در مقابل برایش کاری انجام می دادند؛مثلاً برایشان خوراکی می آوردند.حیوانات جنگل آنقدر خوراکی برای بابا و مامان کفشدوزک آوردند که انبارشان پرشد.آنها از این موضوع خوشحال بودند ولی مامان کفشدوزک آن قدر کار کرده بود که خسته و بیمارشد و در رختخواب خوابید.خال خالی و بابا کفشدوزک هم مواظبش بودند تا حالش خوب شود. سه روز بیشتر به عروسی خاله سوسکه نمانده بود که آقا و خانم هزارپا به سراغ مامان کفشدوزک آمدند و از او خواستند برایشان کفش بدوزد تا بتوانند با کفش نو در جشن عروسی خاله سوسکه شرکت کنند، اما وقتی دیدند او در رختخواب خوابیده و حالش خوب نیست،ناراحت شدند و رفتند. فردای آن روز وقتی مامان و بابا کفشدوزک از خواب بیدار شدند،دیدند یک عالمه کفش اندازه ی پای هزارپاها توی کارگاه کنارهم چیده شده است.آنها با تعجب به کفشها نگاه می کردند و نمی دانستند چه کسی آن همه کفش را دوخته است. اما وقتی در گوشه ی کارگاه خال خالی را دیدند که لنگه کفشی در دست دارد و خوابش برده است، فهمیدند کسی که کفش ها را دوخته،خال خالی بوده که تمام شب بیدار مانده و برای خانم و آقای هزارپا کفش دوخته است. آقای کفشدوزک خال خالی را بغل کرد و او را توی تختش گذاشت تا راحت بخوابد. مامان کفشدوزک هم استراحت کرد تا بلکه حالش زودتر خوب شود. باباکفشدوزک به خانه ی هزارپاها رفت و کفش های آماده شده را به آنها داد.هزارپاها خیلی خوشحال شدند و به بابا کفشدوزک مقداری داروی گیاهی دادند تا به مامان کفشدوزک بدهد. بابا کفشدوزک داروها را به مامان کفشدوزک داد.حال مامان کفشدوزک خیلی زود خوب شد و توانست همراه خال خالی و باباکفشدوزک در جشن عروسی خاله سوسکه شرکت کند. روزجشن عروسی،تمام حیوانات کفشهای نو پوشیده بودند و می رقصیدند. هزارپاها که فهمیده بودند کفشهای آنها را خال خالی دوخته، کفش‌هایشان را به دوستانشان نشان می دادند و می گفتند:« ببینید خال خالی کوچولو چقدر هنرمنده!این کفش ها را خال خالی دوخته. ببینید چقدر قشنگ دوخته، دستش دردنکنه، حالا مامان کفشدوزک یه همکار خوب و زرنگ داره و می تونه برای همه کفش بدوزه.»مامان کفشدوزک و بابا کفشدوزک هم خوشحال بودند و به پسرشان افتخار می کردند. آن روز حیوانات جنگل سبز به افتخار خال خالی و پدر و مادرش دست زدند و هورا کشیدند و از آنها تشکر کردند.خاله سوسکه هم دسته گل قشنگی را که توی دستش گرفته بود به خال خالی کوچولو هدیه کرد. 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
سلااااااااام یک سلام گرم از..ته دل به شما که عشق ...تو دلاتونه مهربونی تو چشاتونه.... وخنده رو لباتونه... سلاااام صبحتون عاشقانه♥️ 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
در تربیت یک دختر هر دوی والدین مسئول هستند. مادر می‌تواند به او زن بودن و پدر می‌تواند به او استقلال را بیاموزد. پدر مسئول است دخترش را شجاع و قوی تربیت کند و به گونه‌ای رفتار کند که احساس زیبا بودن به او دست بدهد. به او یاد بدهد چگونه ماجراجویی کند و اعتماد به نفس و حس امنیت به او بدهد. رابطه پدر و دختر رابطه‌ای ساده است. دختر تا آخر عمر پدرش را دوست خواهد داشت و به او اعتماد می‌کند. چرا که او اولین عشق، اولین قهرمان و اولین مرد زندگیش است. هری اچ، هریسون جی آر/ پدر و دختر دختراتون بیشتر بابایی هستند یا مامانی؟ 😊☺️ 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی ساده با خونه سازی هدف از بازی: «سرگرمی کودک افزایش دقت و تمرکز تقویت هوش تقویت حس لامسه» 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
🚫وقتي فرزندتان قشقرق راه مياندازد به هيچ عنوان با پاداش دادن، تسلیم او نشوید!!! والدین نباید به خاطر قشقرق راه نینداختن بچه ها، به آنها اجر و مزد دهند. به محض اینکه تسلیم بداخلاقی بچه ها شوید،دفعه دیگر که بدخلقی به آنان دست می دهد، اگر به خواسته خود نرسند، خشمگین تر هم می گردند. چنانچه در برابر آنچه که بچه می خواهد، سر فرود آورید، شاید فکر کند که بدخلقی، او را به خواسته هایش می رساند. چنانچه اوقات تلخی‌ها، آرزویی را تحقق نبخشند، در این صورت کمتر احتمال دارد که آنان به این رویه ادامه دهند. خشم و غضب بچه زمانی فزونی می گیرد که شما وی را با حالتی نزار رها سازید. مهم این است که مهربان و در عین حال ثابت قدم باشید و در طول مدت حملات پرخاشگری، واکنش یکسانی به او نشان دهید. با صبوري به قشرق‌هاي فرزندتان پاسخي ندهيد تا اين پرخاشگري‌ها براي هميشه پايان يابند. 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازهم 5شنبه شدو آموزش نقاشی داریم🎨🖌️ امروز می‌خوایم باهم یه نقاشی خوش مزه بکشیم😋😋 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
نقاشی اصلاح شد و دوباره گذاشته شد. یکی از اعضای گروه درباره شکلات رنگین کمانی ۶رنگ که در نقاشی بود(البته الان پاک کردم) پیامی فرستاد که جالبه شما هم بخونید. پایین پیامشو براتون میذارم.👇
سلام وقتتون بخیر و نیکی کانال جالب و جذابی دارین ممنون از بازی هاتون استفاده میکنم فقط یه موردی نقاشی شکلات که الان گذاشتین خیلی جذابه ولی متاسفانه رنگ آمیزیش رنگین کمان ۶رنگی هستش نشانه ی نماد خاص بدبختانه همه‌جا تبلیغات دارن😔 درکل ممنون از زحمت هاتون 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 امیدوارم کانالتون پر رونق باشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ترس ناگهانی باعث ازکار افتادن کلیه ها میشود. از ترساندن کودکان حتی به عنوان شوخی بپرهیزید. برای یک لحظه خندیدن سلامتی کودکتان را به خطر نیندازید. هیچوقت نه خودتون کودکو بترسونید نه به بقیه این اجازه رو بدید😑 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
‌ داستان تپل و مپل 🐻 خانم و آقای خرس یک دختر و یک پسر داشتند. اسم دخترشان تپل بود و اسم پسرشان مپل. خانم خرسه هر روز خانه را تمیز می کرد،غذا می پخت و لباس می شست.گاهی هم برای خرید به بازار می رفت. آقا خرسه هم به او کمک می کرد اما او بیشتر وقت ها برای آوردن عسل به کوهستان می رفت و گاهی چند روز به خانه نمی آمد. هروقت می خواست برای آوردن عسل برود، تپل و مپل را صدا می زد و می گفت: «بچه های گلم ، من دارم می روم سرِ کار. شما مواظب مادرتان باشید. در کارهای خانه کمکش کنید و نگذارید زیاد خسته شود.» تپل و مپل می گفتند: «چشم پدرجان.» ولی همین که آقاخرسه می رفت، آن ها مشغول بازی می شدند و قولی را که به پدرشان داده بودند، فراموش می کردند. خانم خرسه تمام کارهای خانه را به تنهایی انجام می داد. تپل و مپل هم فقط با هم بازی می کردند و از غذاهای خوشمزه ای که مادرشان می پخت می خوردند و می خوابیدند و هیچ کمکی به او نمی کردند. یک روز وقتی آقاخرسه می خواست به کوه برود گفت که این بار سفرش کمی طول می کشد و او تا چهار روز دیگر به خانه برنمی گردد. او باز هم به تپل و مپل سفارش کرد که مواظب مادرشان باشند و بعد هم خداحافظی کرد و کوزه ی خالی را برداشت تا برود و عسل بیاورد. تپل و مپل مثل همیشه از خانه بیرون رفتند و مشغول بازی شدند. ظهر که برای خوردن ناهار به خانه برگشتند دیدند که مادرشان بیمار شده و توی رختخواب خوابیده و آه و ناله می کند. از ناهار هم خبری نبود. تپل گفت: «وای چه بدشد! مامان مریض شده. حالا چه کار باید بکنیم؟» مپل گفت:« من می روم و دکتر را می آورم. تو هم برای مامان سوپ درست کن.» مپل رفت دنبال دکتر پلنگ که برای تمام دردها داروی گیاهی داشت. تپل هم رفت و سبزی و هویج و شلغم خرید و چون تا آن روز سبزی پاک نکرده بود، با زحمت سبزی ها را پاک کرد و شست و هویج و شلغم ها را هم خرد کرد و توی قابلمه ریخت و روی اجاق گذاشت. چندبار نزدیک بود دست های کوچکش را با آتش اجاق بسوزاند اما او به خاطر مادرش خیلی احتیاط می کرد و چیزی نمی گفت. دکتر پلنگ و مپل هم آمدند. دکتر پلنگ خانم خرسه را معاینه کرد و گفت: «بچه ها، مادرتان زیاد کار کرده و خسته و بیمار شده است. بگذارید دو سه روزی توی رختخواب بماند و استراحت کند. به او غذاهای مقوی بدهید. او احتیاج به دارو ندارد.» دکتر پلنگ رفت. خانم خرسه از سوپی که تپل پخته بود خورد و گفت: «به به!چه سوپ خوشمزه ای! دخترم دیگر بزرگ شده و میداند چطوری سوپ بپزد. پسرم هم می داند که وقتی مامانش مریضه، باید برایش دکتر بیاورد. آفرین به شما تپل و مپل خودم!» خانم خرسه سه روز تمام در رختخواب خوابید و استراحت کرد. تپل و مپل هم تمام کارهای او را با هم انجام می دادند.غذا می پختند،جارو می کردند،ظرف و لباس می شستند. خرید می کردند و به گلهای باغچه آب می دادند. وقتی هم کاری نداشتند، آرام و بی سر و صدا با هم بازی می کردند. صبح روز چهارم آقاخرسه با یک کوزه ی بزرگ عسل از راه رسید. خانم خرسه از رختخواب بیرون آمد. به آقاخرسه سلام کرد و گفت: «نمی دانی در این چند روزی که نبودی، تپل و مپل چقدر بزرگ شده اند!» آقاخرسه کوزه ی عسل را در گوشه ای گذاشت و پرسید: «چطور؟مگر چه اتفاقی افتاده؟» خانم خرسه برای او همه چیز را تعریف کرد. آقاخرسه به سراغ تپل و مپل که توی حیاط به گل ها آب می دادند رفت و آنها را بوسید و گفت: «بچه ها،مادرتان گفت که شما چقدر زحمت کشیدید و از او مراقبت کردید تا حالش خوب شد. آفرین به شما بچه های گلم. من برای شما یک جایزه دارم.» تپل و مپل با خوشحالی پرسیدند: « چه جایزه ای پدرجان؟» آقاخرسه جواب داد: «دفعه ی بعد که خواستم به کوه بروم شما را هم با خودم می برم تا یاد بگیرید که چطور عسل جمع کنید.» تپل و مپل خیلی خوشحال شدند، آنها از آقا خرسه تشکر کردند و رفتند تا کمی بازی کنند. 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese