#قصه_گویی
#شهر_اشکال_هندسی 🟣🔺🟧▪️
🟣 دایره ای بود تنهای تنها. یک روز از تنهایی حوصلهاش سر رفته بود، بیرون رفت تا قدم بزند.
رفت و رفت تا به یک 🔺مثلث رسید، 🔺مثلث داشت با بچه ها بازی می کرد.
🟣 دایره رفت پیش او و به 🔺مثلث گفت: با من دوست می شوی؟
🔺مثلث گفت: حتما
آن دو با هم راه افتادند، رفتند و رفتند تا به یک 🟧 مستطیل که تنها در خیابون نشسته بود رسیدند به او گفتند: چرا تنها نشستهای؟
🟧 مستطیل گفت: کسی را ندارم تنهای تنها هستم، 🟣 دایره و 🔺 مثلث به او گفتند می توانی با ما بیایی. بعد 🟧 مستطیل با آن دو به راه افتاد. آنها رفتند تا با هم در شهر اشکال هندسی زندگی کنند. وقتی وارد شهر شدند با اشکال هندسی دیگر هم آشنا شدند که داشتند بازی می کردند و با خود شکل های مختلف می ساختند.
🔺مثلث گفت: بیایید با هم یک خانه بشویم
🔺مثلث شد سقف خانه،🟧 مستطیل شد دیوارهای خانه، 🟣 دایره شد درِ خانه، اما خانه آنها پنجره کم داشت یکدفعه دایره دید که
▪️مربع تنها در گوشه ای نشسته است.
🟣 دایره از سرجایش بیرون آمد پیش
▪️مربع رفت و گفت: ما می خواهیم خانه درست کنیم اما خانهی ما پنجره کم دارد
▪️مربع گفت: من به شما کمک می کنم بعد همراه 🟣 دایره به راه افتاد، ▪️مربع گوشه ی 🟧 مستطیل پنجره شد و دایره هم سرجای خود برگشت
خلاصه آنها با هم خانه ای زیبا شدند و دیگر هیچ کدام تنها نبودند.😍👬👭😍
👇
نمونه بازی برای قصه شهر اشکال هندسی
وسایل مورد نیاز: نخود و لوبیا😊
@bazivarzesh_ahdi