باسمه تبارک و تعالی (۱۴۳۷)
«بصیرتهایی پیرامون هوش مصنوعی» (۳)
«نابغه کودن، استعاره ی مفهومی مناسب در مواجهه با هوش مصنوعی»
«سواد مواجهه با هوش مصنوعی»
🔻یکی از مسائل اصلی آینده بشر در برخورد با هوش مصنوعی پیدا کردن دانشی جهت تشخیص مرز نبوغ و بلاهت آن است. امری که تشخیصش خود گاهی به تخصّص و نبوغ نیاز دارد. امروزه یکی از تحصیلات بشر باید «سواد مواجهه با هوش مصنوعی» باشد🔺
🔹انسان اگر در مواجهه با منطقه های ادراکی ناشناخته ای که با آنها مواجه میشود با توجّه به معلومات قبلی اش نتواند استعاره های قوی برای خود تولید کرده و با آن به ابعاد مختلف آن منطقه نور افکنی نماید کارش دشوار و پر آسیب میشود. یکی از مهمترین منطقه های ناشناخته ی ادراکی در زمان ما هوش مصنوعی است.
🔸ما در برخورد اوّلیه با هوش مصنوعی به صورت طبیعی این پدیده را در استعاره ی انسانی معنا میکنیم. گویا با یک دانشمند بزرگ مواجه هستیم. همین استعاره ی ناقص هر چند ما را تشویق به استفاده از آن میکند ولی در ادامه از آسیبهای ناشی از وجوه ضعف این تشبیه جلوگیری نمیکند.
🔹به خاطر تبار خاص هوش مصنوعی که بسان یک وسیله ی ذهنی ادراکی برای انسان عمل میکند نمیتوان به سادگی آن را از فضای استعاره انسانی بیرون آورد. ولی برای پیشگیری از آسیبها و اعتماد بی مورد به آن پیشنهاد بنده مواجهه با این پدیده در قالب استعاره «نابغه کودن» است.
🔸نابغه در قدرت حفظ، ربط، پردازش و... و کودن در هر چه به اموری پیرامون حیات و ادراک نظیر ابتکار، خلاقیت، انصاف، صداقت، اذعان به جهل و... برمیگردد. ترکیب این درجه از نبوغ و بلاهت وضعیت ویژه ای را ایجاد خواهد کرد.
۲۰ فروردین
باسمه تبارک و تعالی (۱۴۳۸)
«عارفانی بزرگ در جامعه ای کوچک»
🔹یکی از پدیده های جالبی که در شهر قم دیدم عدم توازن میان درجات معنوی انسانهاست. انسانها تا یک درجات معقولی از فضیلت با هم فاصله دارند. ولی اینجا گاهی فاصله ها کهکشانی است! حتی بین اهل فضل!
✋اصلا آدم گاهی احساس میکند برخی از این انسانهای بزرگ میوه های این اجتماع نیستند! اهالی قاره ای دیگرند!
🍏🍒مثل میوه های درخت کریسمس به شکل غیر طبیعی روی آن آویزان شده اند! اینطور نیست که سر ریز طبیعی فضائل جامعه باشند. همین است که اینقدر بی توازنی انسان میبیند. عارفانی بزرگ در دامان جامعه ای ...!
🔸شاید بخشی از این پدیده به شیوع نوعی عرفان نخبه گرا، فردی و غیر اجتماعی در دنیای اسلام برگردد. این هم شاید از یادگاری های فضای تصوّف برای معنویّت رایج بین ما باشد. بزرگان معنوی بیشتر به دنبال خلوت خودشان بوده اند.
🔹به جای آنکه شناور و رسانا بوده و بار عام داده و مخاطب خود را مانند پیامبران و اولیاء الهی عموم انسانها قرار دهند به دنبال استعدادهای ویژه بودند. خودشان را از مردم غایم میکردند. آنقدر که از فنا و بقاء دم زده اند از یاد مرگ و اخلاقیّات و رونق دادن به بازار معنوی جامعه سخن نگفته اند.
🔸به جای تلاش برای ترویج معنویّت اجتماعی به دنبال تأسیس گلخانه و باغبانی گلهای خودشان بوده اند. گویا مانند افلاطون بر سر در آکادمی معنوی شان نوشته بودند: «من لم یکن معنویا فلا یدخل علینا»
🔹همین است که جامعه ما از لحاظ اخلاقی چندان از آنها بهره مند نشده! لذاست که آنقدری که امثال کنفسیوسها برای جامعه شان برکات داشته اند خیلی از عارفان ما نداشته اند!
۲۰ فروردین
باسمه تبارک و تعالی (۱۴۳۹)
«حکمتی از سورن کییرکگور»
«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُ مَعَالِيَ الْأُمُورِ وَ يَكْرَهُ سَفْسَافَهَا»
🔹جمله ای را در کتاب ترس و لرز اثر فیلسوف شهیر سورن کییرکگور دیدم که برایم آموزنده و الهام بخش بود. از پنجره ی حکمت آمیز آن سلسله ای از آیات و روایات جلوی دیدگانم آرایش دیگری پیدا کرد:
📖«هر کس به قدر عظمت آنچه با آن زور آزمایی میکرد بزرگی یافت»
🔸دین آمده تا انسان را از راه دادن مسأله ها و دغدغه ها و همّتهای بزرگ، بزرگ کند! داستان بر سر بزرگ شدن یا کوچک ماندن است. وقتی دنیا را با تمام شعبش خلاصه کنی میبینی میخواهد نگذارد تا بزرگ شوی! تو را مبتلا به دغدغه های کوچک و همّتهای کوچک میکند. همّتهایی که از شهوت و غضب و وهم تجاوز نکرده و دامنه ای فراتر از دنیا و قبر ندارد.
🔹یکی از بهترین سنجه ها برای شناختن انسانها دغدغه های آنهاست. قیمة کلّ امرئ ما یحسنه! انسان ارزشش اندازه ی همان حال و هوا و همّتهایی است که با آن روز و شبش را به سر میبرد. اوج هر انسانی به اندازه ی اوج دغدغه هایش است.
🔸انسان اگر از خدا جدا شود اوّلین عقوبتی که دامنگیرش میشود همین مبتلا شدن به همّتها و دغدغه های پست است. معیشت ضنک و تنگی پیدا میکند. قرآن و حدیث و ادعیه مسأله های انسان را بزرگ میکند. جملة اشتغاله فیما أمره به و ما نهاه عنه میشود. ای به فدای همّت بلند آن زینت عبادت کنندگان که اینگونه ما را تشویق به همّتهای کهکشانی میکرد:
📖«اللَّهُمَّ اسْلُكْ بِيَ الطَّرِيقَةَ الْمُثْلَى، وَ اجْعَلْنِي عَلَى مِلَّتِكَ أَمُوتُ وَ أَحْيَا»
۲۰ فروردین
باسمه تبارک و تعالی (۱۴۴۰)
«اتْرُكِ الْمِرَاءَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحِقّا»
🔹تصرّف شیاطین در دنیا از طریق وسوسه و تاثیر در اراده انسان ظاهر میشود. این تصرّف هم از سنخ اشاعه ی تاریکی با انواع گوناگونش از اختلاف، دشمنی، کینه، ریا، عجب، تکبّر، حسد، شبهه و... است. آری شیاطین از راه هَک کردن اراده انسانها در عالم تصرّف میکنند!
🔸یکی از مواضع مهیّا برای تصرّف شیطان هنگام بحث و مجادله است. اینجا بستر بسیار مناسبی برای تخم گذاشتن شیاطین و نفوذ به دنیای انسانهاست. عجیب آن را دوست دارند! انسانهای بیچاره هم نمیدانند چطور این وقتها محلّ آمد و شد و پایکوبی شیاطین شده اند! نمیدانند چطور مسخر و برده ی آنها شده اند! چطور فریب خورده و موجب بزم و هلهله شیاطین گشته اند!
🔹همین است که اولیاء الهی با آن چشمهای نافذشان به مؤمنین دستور ترک مجادله دادند. فرمودند تا میتوانید در بحثهای علمی یا سیاسی یا خانوادگی و... وارد کلام و جدل نشوید! اگر هم شدید خیلی با احتیاط و مراقبه و تصحیح نیّتها نیّتتان جدال احسن باشد. اگر چنین حالی داشتید و واقعا دیدید حق با شماست و توان ارشاد داشتید بحث کنید.
🔸ولی باز اگر دیدید حقیقت آشکار شده و شیطان در پوست مخاطب ظاهر شده و در حال بی انصافی است بحث را رها کنید! چون مخاطب شما دیگر آن انسان بیچاره نیست! شیاطینی است که فرماندهی ذهن او را در دست گرفته اند! قوت و غذای آنها ادامه یافتن این بحث برای تصرّف بیشتر است!
🔹اگر توانستید آن شخص را نسبت به دوگانگی اش با آن شیطان خودآگاه کنید و نجاتش دهید بکنید والّا هر چند حق با شماست ادامه ندهید! این کار شما ناله ی شیاطین را بلند میکند!
۲۱ فروردین
باسمه تبارک و تعالی (۱۴۴۱)
«ادب دعا»
🔹یکی از آداب دعا آن است که انسان دعا کند تا دیگر دعایی نداشته باشد. دعای فنا و بی دعایی داشته باشد. از شرّ خودش و خواست خودش رها شود. دعا نیامده تا باعث تثبیت أنانیّت و نفسانیّت انسان و پرداختن به امیالش بشود! دعا آمده تا به رها شدن انسان سرعت بدهد.
🔸لذا خوب است خواست خودمان را در خواست خدا ذوب کنیم! دعای خیرات و کمالات و توفیقات داشته باشیم! اموری که یقین داریم واقعا خواست خداوندند! در دعا خود دعا و ابراز فقر و نیاز و تهی بودنمان برایمان موضوعیت داشته باشد.
🔹حالا فرض کنیم میخواهیم برای ازدواج یا فرزند داشتن یا خانه خریدن یا صحّت و ثروت دعا کنیم. چیزی که به خودمان برمیگردد. اینجا ادب دعا کردن چگونه است؟! چطور دعا کنیم که وبالمان نشده و باعث رشد أنانیّت و نفسانیّتمان نشود؟!
🔸ادبش این است که همه اینها را برای خدا و سعادتهای واقعی بخواهیم لذا همیشه با این قید درونی باشد که اگر مصلحت است بده! در چنین دعایی نا امیدی یا عجله داشتن نشانه ی جهل و نفسانیت است.
🔹حالا فرض کنیم یک چیز خاصی را برای خودمان میخواهیم! نفسانیّتمان گل کرده! اینجا چه کنیم؟! پاسخ آن است که چون خیر و کمال واقعی نیست خدا گاهی میدهد و گاهی نمیدهد. ولی اگر خواستیم درصد اجابت بالاتر برود دعا کنیم و دعایمان را رها کنیم! بخواهیم و ولش کنیم! درخواست کنیم و تسلیم شویم!
🔸در بند درخواستمان نمانیم! از درخواستمان رها باشیم. بگوییم بده ولی اگر ندادی هم ندادی! این حالت در اجابت دعا هم تأثیر دارد! گویا میگویند به این بنده بدهید تا زودتر بفهمد تهش چیزی نیست و همین خواست جزئی را هم رها کند!
۲۱ فروردین
۲۱ فروردین
باسمه تبارک و تعالی (۱۴۴۲)
«الحکمة ضالة المؤمن» (۱۶)
«جَعَلَ اللَّه إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة»
👶نمیدانم دیده اید گاهی کودکی گم میشود چقدر دچار ناراحتی و سرگشتگی است؟! چقدر گریان است؟! دل آدم را میسوزاند! آدم دوست دارد دست نوازشی بر سرش بکشد و آرامش کند و دستش را بگیرد و به پدر و مادرش برساند!
👦حکمتها نیز شبیه همین کودکان گمشده ی جامعه ی مؤمنان هستند که گاهی در گوشه و کنار کتب و طرز فکر و سبک زندگی ملل و نحل دیگر سرگردانند! انسان مؤمن سراغشان رفته و دست نوازش بر سرشان کشیده و بغلشان کرده و آنها را به قرار اصلی و محیط اصلی ایمانی شان برمیگرداند.
🔹صحبتهای یکی از افراد مخالف سیاسی را در نقد نظام اسلامی میشنیدم! چون انسان با سوادی بود میدانستم از این کودکان گمشده ی عالم ایمان در خانه ی او پیدا میشود! ناگهان گویا صدای گریه ی یکی از این کودکان بینوا را شنیدم! این آقا در فضای خودش میخواست مسئولان ارشد نظام اسلامی را زیر سؤال ببرد ولی حکمتی گفت! گفت:
📖«در روانشناسی تربیتی اثبات شده که دو دشمنی که دوست مشترک و دو مریدی که مراد مشترک دارند نمیتوانند در دشمنی به نهایت رسیده و از حدّ خاصی از یکدیگر دورتر شوند. در ادامه این دوست و مراد مشترک در نهایت میتواند با داوری و حکمیّت خود باعث رفع نزاعها در جامعه شود»
👈انصافا درست هم هست. پدر و مادر شیرازه ی اتّصال و بقای برادرها و خواهرها هستند! تا هستند گویا مثل یک نخ تسبیح اینها را به همدیگر متّصل میکنند. مخصوصا مادر اینگونه است.
🔸خلاصه تا این حکمت را تا شنیدم دست نوازشی بر سرش کشیده و با آغوش باز آن را از این فضای تاریک بیرون کشیده و به والدین اصلیش رساندم. به یاد خطبه ی فدکیه حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم که خداوند متعال مودّت ما را برای حفظ جامعه از اختلافات واجب کرد: «فَرَضَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ إِمَامَتَنَا لَمّاً [أماناً] لِلْفُرْقَةِ»
👈وقوع اختلاف بین جامعه ی اسلامی با این تفاوت در درجات درک و میل و رخداد شبهات امر کاملا طبیعی است. به خاطر چنین امری میل طبیعی به رفع اختلاف با یک سبب طبیعی برای رفع محذورهای این اختلاف قرار داده شد و این سبب هم محبّت اهل بیت علیهم السلام بود. اینکه امّت پدر واقعی داشته باشد.
👈روشن است که هیچگاه خلیفه یا حاکم نقش پدری واقعی برای جامعه نمیتواند داشته باشد. ولی اگر مسلمان، مسلمان است مودّت و پدری اهل بیت علیهم السلام را باید بپذیرد. و خود این پذیرش باعث کم شدن اختلافات و همینطور ایجاد بستری برای فیصله یافتن این اختلافات میشود.
🔹در ادامه این آقا برای اینکه رهبری این نظام را با چالش مواجه کند گفت حاکمی برای جامعه مشروعیّت دارد که نقش پدری داشته باشد! در نزاع بین بچّه ها حتّی المقدور طرف نزاع قرار نگیرد! خودش را کنار بکشد و تا کار به جای باریک نکشیده و یا از او دو طرف درخواست نکرده اند مداخله نکند. حتّی اگر خودش یک طرف را بر حق میداند سعی کند حتّی الامکان طرفداری نکرده و ابراز نکند! با این کارها علاقه ی دو طرف نزاع به او حفظ میشود. همین باعث میشود هم نتوانند خیلی از هم دور شوند و هم زمانش که رسید با مداخله پدر مشکل حل شود.
👈خلاصه دیدم همینطور ایشان دارد حکمت میگوید. با این بیانش خیلی خوب سرّ نوع مواجهه رهبری در مسائل و اختلافات بین جریانات سیاسی و گرایشات دینی را متوجّه میشویم. اصلا برخی شبهات را میتواند حل کند. در زمینه ی اینکه یک پدر خوب و یا نهاد روحانیّت باید چگونه باشد هم حکمت مهمی است.
👈نوع مواجهه ائمه علیهم السلام با جریانات شیعی را هم بهتر انسان درک میکند. اینکه چطور امام رضا علیه السلام یونس بن عبدالرحمن عقل گرا را در خلوت نوازش میدهد و او را دستور به صبر در برابر ناملایماتی میکند که جریانات ظاهرگرای شیعه داشتند؛ اهل بیت علیهم السلام نقش پدری خود را بین شیعه کاملا حفظ میکردند و سریع در اختلافات آنها وارد گود نمیشدند؛ در رجال کشّی نقل شده:
📖«كنا عند أبي الحسن الرضا عليه السّلام و عنده يونس بن عبد الرحمن، اذ استأذن عليه قوم من أهل البصرة، فأومأ أبو الحسن عليه السّلام الى يونس: أدخل البيت، فاذا بيت مسبل عليه ستر، و اياك أن تتحرك حتى تؤذن لك. فدخل البصريون و أكثروا من الوقيعة و القول في يونس، و أبو الحسن عليه السّلام مطرق، حتى لما أكثروا و قاموا فودعوا و خرجوا: فأذن ليونس بالخروج، فخرج باكيا فقال: جعلني اللّه فداك أني أحامي عن هذه المقالة، و هذه حالي عند أصحابي فقال له أبو الحسن عليه السّلام: يا يونس و ما عليك مما يقولون اذا كان امامك عنك راضيا، يا يونس حدث الناس بما يعرفون، و اتركهم مما لا يعرفون»
۲۱ فروردین
باسمه تبارک و تعالی (۱۴۴۳)
«نقشش را نه ولی تجربه اش را دوست دارم!»
«التجارة تزید فی العقل»
🔹با برخی فضلا صحبت میکردیم. سخن به اینجا رسید که فلانی که آشنایمان بود رئیس فلان مجموعه شده! عرض کردم راستش من علاقه ای به مدیریت و ریاست ندارم؛ به شکل طبعی بعث و برانگیختگی در درونم برای این امر نمیبینم. ولی دوست داشتم آن کمال و پختگی نهفته پس از عبور از این نقشها را تجربه میکردم.
😅ای کاش کپسولش بود که میخوردی و کمالات این نقشها را جذب میکردی! به همین قیاس آن پختگی و کمالات ناشی از ثروت، جهاد، ایثار و... .
✋میدانم خیلی خامی ها در وجودم مانده و دوست ندارم اینگونه به آن عالم بروم!
🔸همین است که در روایات متعدّدی آمده که مثلا تجارت را رها نکنید! خام میمانید! نه به خاطر صرفا پولش! به خاطر عقل و کمال نهفته در اشتغال به آن! آدمی وقتی از دل این نقشها به توحید برسد خیلی پخته تر است.
✅آدم در قبال این نقشهای گوناگون دو مسأله دارد. یکی اینکه از آنها عبور کند و بفهمد تهش هیچی نیست! فقط به خدا توجّه کند! این را میشود با زهد هم تأمین کرد!
✅ولی مسأله ی دیگر کمال و بصیرت نهفته در فتنه ها و صبرهای نهفته در این نقشهاست. این را هم به ذهنم آمد میشود با زیست ذهنی و تجربه های جزئی در مقیاس کوچک مثل دقت در نقش پدری و همسری با حضور کامل تا حدودی به دست آورد.
✅گاهی هم برخی از این بصیرتها در عالم رؤیا برای انسان حاصل میشود. مثلا تجربه ی مرگ عزیزان و صبر نهفته در آن را در عالم خواب طی میکنی و پختگی اش را درک میکنی و عبور میکنی! انسان بخشی از تجربیاتش را میتواند در رؤیاها و همینطور با زیست خیالی تحصیل کند.
۲۱ فروردین
باسمه تبارک و تعالی (۱۴۴۴)
«ابتناء فلسفه غرب بر رذیله ای به نام جربزه ی سوبژکتیویسم و ضرورت معالجه اخلاقی آن»
«کلامی مهم از اتین ژیلسون در کتاب وحدت تجربه ی فلسفی:
There is an ethical problem at the root of our philosophical difficulties»
«مروری بر ادوار و مدّعای سوبژکتیویسم و نقد کلی آن از منظر حکمت اسلامی»
[بحث نیمه تخصّصی برای علاقه مندان به مطالعات تطبیقی بین فلسفه اسلامی و فلسفه غرب است]
🔹تا کنون در زمینه تفاوتهای فلسفه اسلامی و فلسفه غرب مطالبی نوشته ام. باز هم به درخواست برخی دوستان در زمینه بیان تفاوت فلسفه اسلامی و فلسفه غرب با زبان دیگر آنچه به ذهن میرسد را عرض میکنم. سابقا با یکی از اساتید فلسفه بحث میکردیم. بنده عرض کردم به نظرم اساسا فلسفه غرب بنیانش بر یک رذیله ی اخلاقی است.
👈به قول حکمای قدیم مشکلش این است که به جای فضیلت حکمت به رذیله جربزه مبتلا شده لذا چاره اش بحث منطقی نیست زیرا مشکلش اخلاقی است و مشکلات اخلاقی را با منطق نمیشود حل کرد بلکه حلّش با معالجه است. در مراتب علوم رتبه ی اخلاق قبل از منطق است. لذا برای حلّ این سنخ از معضلات هر چند در وادی اندیشه رخ دهد پیشنهاد معالجه اخلاقی میدادند.
👈البته عرض کردم منافاتی هم ندارد که در ساخت این بنیاد فلسفه غرب از مصالح مرغوب بسیاری استفاده کرده باشند و سازه های جالب و قابل استفاده و با شکوهی هم به وجود آورده و آسیبشناسی های خوبی هم از فضای رئالیسم خام داشته باشند. ولی اساسش باطل و علی شفا جرف هار است.
⬇
۲۲ فروردین
🚫قصد توهین ندارم! ولی فلسفه ی انسانهای بی انصاف و دارای مشکل روانی است. هر چند آنها غیر خود را دارای مشکل روانی جزم اندیشی بدانند! فلسفه ی آنهایی است که بر سر دو راهی مهم وادی اندیشه راه ظلمت بی انصافی را به راه نور تواضع و واقع گرایی ترجیح داده اند. بلکه اصلا فلسفه نیست؛ سفسطه است.
👈هر چند میشود از مصالح و سازه ها و حکمتهای این فلسفه ی غرب در جای دیگر استفاده های فراوانی کرد. انصافا حکمتهای فراوانی برای مؤمنان در آن وجود دارد. إنّ الله یؤیّد هذا الدّین باقوام لا خلاقَ لهم!
🔹از قرنها پیش فلسفه با دستان توانمند سقراط بزرگ توانسته بود راه خود را در برابر این بیماری ادراکی باز کند؛ ولی باز وقتی بغی و مکابره دوباره خودش را به میدان آورد این اختلاف عظیم در عالم اندیشه دوباره زنده شد: «وَ ما تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُم»
👈در بین متفکّرین غربی دیدم اتین ژیلسون در کتاب وحدت تجربه ی فلسفی به خوبی همین نکته را دریافته! ایشان در جایی از کتابش میگوید:
📎یک مشکل اخلاقی در ریشه دشواریهای فلسفی ما نهفته است؛ زیرا انسانها مشتاقانه به دنبال یافتن حقیقت هستند، اما بسیار بیمیل به پذیرش آن. ما دوست نداریم که با شواهد عقلانی در تنگنا قرار بگیریم، و حتی زمانی که حقیقت آنجا است، در عینیت غیرشخصی و مقتدرانهاش، بزرگترین مشکل ما همچنان باقی میماند؛ این که من باید در برابر آن سر تعظیم فرود آورم، با وجود اینکه منحصراً از آن من نیست، و شما باید آن را بپذیرید، هرچند نمیتواند منحصراً از آن شما باشد. به طور خلاصه، یافتن حقیقت چندان دشوار نیست؛ آنچه دشوار است، فرار نکردن از حقیقت پس از یافتن آن است:
There is an ethical problem at the root of our philosophical difficulties; for men are most anxious to find truth, but very reluctant to accept it. We do not like to be cornered by rational evidence, and even when truth is there, in its impersonal and commanding ob-jectivity, our greatest difficulty still remains; it is for me to bow to it in spite of the fact that it is not exclu-sively mine, for you to accept it though it cannot be exclusively yours. In short, finding out truth is not so hard; what is hard is not to run away from truth once we have found it.
♦«خلاصه ای از سیر فلسفه مدرن غربی»♦
اساس فلسفه مدرن غربی بر سوبژکتیویسم به معنای وابستگی حقیقت به ذهنیّت فرد است. این ایده برای چند قرن مخصوصا از دکارت آغاز شد و به مرور کاملتر شده و امروز به دست فلاسفه ی پست مدرن رسیده و خود را در اشکال مختلف معرفتی، اخلاقی و زیبایی شناسانه رشد داده است!
نطفه ی این عقلانیّت با جمله ی معروف دکارت در تأمّلات و اولویّت دادن به ذهن و فرد انسانی بر هر واقعیّت عینی دیگری حتّی وجود خود انسان آغاز شد: می اندیشم پس هستم: « Cogito, ergo sum» البته اصل انحراف از مدّتها پیش و مخصوصا شیوع نومینالیسم و انکار کلّیات شروع شده بود.
👈سپس صورت اتوکشیده ی خودش را در نقد عقل محض کانت با تفکیک نومن و فنومن و قطع ارتباط با نومن و ارتباط مطلق با فنومنها پیدا کرد؛ اینکه فهم انسان قوانین خودش را منفعلانه از طبیعت نمیگیرد بلکه فعالانه به آن دیکته میکند:
The understanding does not derive its laws from nature, but prescribes them to nature.
👈سپس باطن تاریک خودش را در افکار امثال نیچه نشان داد که در کتاب اراده ی معطوف به قدرت ادّعا کرد اصلا نومن و حقیقتی وجود ندارد و حقیقت چیزی جز ساختاری ذهنی و وابسته به قدرت و اراده ی فرد نیست:
There are no facts, only interpretations
👈سپس لوازم خودش را مانند بی معنا شدن زندگی انسان و لزوم ساختن معنا توسّط خودش به بار آورد. سارتر در کتاب اگزیستانسیالیم و اصالت بشر میگوید اساسا انسان چیزی جز آنچه از خود میسازد نبوده و معنا و ارزشها توسّط انسانها آفریده میشوند زیرا حقیقتی در خارج وجود ندارد و اساسا آزادی انسان را به همین معنا گرفتند:
Man is nothing else but what he makes of himself
👈هدف اوّلیه سوبژکتیویسم تن ندادن به جزم گرایی متافیزیکی و قبول جزمیّت فیزیکی بود. ولی روشن بود که تفکیک این دو به سادگی میسور نبود و ورود به دنیای سوبژکتیویسم به معنای ورود به فردیّت روانشناختی و در ادامه عالم نسبیّت و شکاکیّت بود که حتّی امور فیزیکی را هم میگرفت.
⬇⬇
۲۲ فروردین
🔹راه حلّی که برخی از فلاسفه ی غربی برای حلّ این مشکل دادند همان تکیه بر سوژه ی استعلایی و ساختار کلّی و ضروری برای هر عقل انسانی توسّط کانت بود تا سوژه را از حالت فردی و روان شناختی بیرون بیاورند و بتوانند از دل آن چیزی به نام ساینس را در حوزه ی علوم تجربی نجات دهند. سوژه ی استعلایی ساختار عام ذهن انسان است که با قوانین ثابتش واقعیّت را برای ما قابل فهم میکند.
👈باز هم باید بدانیم ذهن در اینجا هم سازنده است نه بازتابنده ولی در هر حال دیگر نسبی نیست! یعنی از طرفی علم را از نسبیّت نجات میدهد ولی از طرف دیگر شکاکیّت را که لازمه ی ورود به دنیای سوبژکتیویسم است نمیتواند کاری کند.
✋البته اینها همه ادّعاست و برهانی هم ندارد و از باب الغریق یتشبّث بکلّ حشیش آرزوهایی برای برون رفت از چالشهاست تا واقعیّتهایی اثبات پذیر. لذاست که مثلا هوسرل با آوردن مکتب پدیدار شناسی، نومن کانت را فرضیه ای غیر ضروری دانست و عینیّت را از همان تجربه ی آگاهی آغاز کرده و دوگانه ی ذهن و عین را هم باقی نگذاشت.
👈برخی از فلاسفه ی غربی مانند هایدگر هم تلاش کردند این نطفه ی ناپاک سوژه گرایی را در فلسفه ی غرب با نظریّاتی مانند مطرح کردن دازاین و هستی انسانی به جای سوژه اصلاح کنند و از طرف دیگر تن به رئالیسم کلاسیک هم ندهند. البته این هم نوعی دیگر از سوبژکتیویسم است که در آن سوژه اینبار دازاین و هستی انسان است نه ذهن مستقل و ناظر انسان! لذاست که انسان هر چند دیگر مالک حقیقت نمیشود ولی کاشف آن هم نمیشود تا مسأله ی تطابق ذهن و عین مطرح شود بلکه محلّ تجلّی هستی میشود.
👈حقیقت مطابقت ذهن و عین نیست بلکه رخداد آشکارگی جهان هستی است. منِ هایدگری برخلاف من دکارتی هست پس می اندیشد ولی از طرف دیگر مانند من دکارتی هستی های دیگر در قالب آن آشکار میشود. حالا اینکه واقعا ایشان دارد حرف سوّمی میزند یا همان سوبژکتیویسم است یا رئالیسم خودش داستانی است! خودش که گویا میگوید چیز سوّمی است.
برای اینکه بحث طولانی نشده و از تبار این نوشته ها زیاد بیرون نرود ادامه ی آن را در یک فایل تقدیم میکنم...
۲۲ فروردین
۲۲ فروردین