باسمه تبارک و تعالی (۳۰۰)
«قدرت تدریج»
«منطق تدریج»: قلیل تدوم علیه ...
«محاسبه تدریجها»
🔹امروز به بذل خاطر شماره ۳۰۰ رسیده ام! هیچ وقت به ذهنم هم خطور نمیکرد که چنین چیزهایی بنویسم و حال اگر نوشتم اینقدر طولانی شود! همه چیز از پارسال شروع شد که اواخر شب نشسته بودم و صحبتهای یکی از روشنفکران معاصر را میخواندم؛
👈مدام به ذهنم نقدهایی خطور میکرد و سپس به ذهنم خطور کرد که چه میشد یک کانالی باشد تا به نوعی آبخیز داری این خطوراتی باشد که هدر میرود! شاید به درد کسی بخورد!
👈نمیدانم چطور عزمش هم در من ایجاد شد! شروع کردم و بدون آنکه فکر خاصی داشته باشم این شماره ها را به فراخور حال در اوقات فراغت نوشتم. حالا دیدم چقدر نوشته ام!
🔸واقعا اگر کسی از من میخواست در این زمینه های با این طول و عرض چیزی بنویسم اصلا در خودم چنین قدرتی نمیدیدم و کسی هم شاید به ذهنش نمیرسید که چنین درخواستی داشته باشد! ولی حالا دیدم ۳۰۰ شماره شده! خدا میداند تا چقدر دیگر توفیق باشد و برسد!
💡به نظر شما چه چیزی این توان را به حقیری چون بنده داد که اینقدر بنویسم؟!اینجا بود که مطلبی به ذهنم خطور کرد. یک حقیقت مهم ولی کمتر شناخته شده به نام «قدرت تدریج»! از منظری میتوان پاسخ آن را در تدریج دانست!
✅آری بخشی از نیروی هسته ای و حیرت انگیز تدریج را توانسته بودم آزاد کنم. به خدمت هدف بگیرم. عجب! پس تدریج هم اینقدر توانمند است! اینقدر قدرت دارد! میتوان بر بال آن نشست و به کارهای دیگر مشغول شد و یکباره خود را در مقصد یافت! میتواند گاهی همای سعادت باشد؟! پس چرا اینقدر از این نیروی شگفت انگیز غافلیم؟!
👈من که خودم را میشناسم! تنبلی و عافیت طلبی و... خود را میدانم! این قدرت تدریج بود که ممکن کرد تا ۳۰۰ شماره نوشته شود. عجب قدرت عجیبی! کیمیایی است برای خودش!
⚪اگر توانسته باشم مقداری این حقیقت اسرار آمیز را به چشم بیاورم آن وقت میتوان انتظار داشت که اهل ذکاوت و آگاهی به شدّت تکان بخورند! از چه نظر؟!
✅یکی از این نظر که چرا از این نیروی فوق العاده غافلیم! چرا بسیاری از اهداف بزرگمان را با نشستن بر بال آن به دست نمی آوریم؟!
✅دیگر اینکه نکند همین الآن ناخودآگاه در دل تدریجهایی قرار گرفته ایم و درون تونل اسرار آمیز آن در حال حرکتیم؟!
✅نکند غافلانه داریم کار خودمان را میکنیم ولی تا چشم باز کنیم خودمان را در مقصدهای ناشناخته ای ببینیم که یک دفعه حسابی جا بخوریم؟!
👈تدریج قدرتی است که هم در مسیر خیر و هم در مسیر شرّ فعالیت میکند! یک ریل است! ویژگی اش آن است که چون نامحسوس است انسان متوجّه تغییرات نمیشود! ولی واقعا در حال حرکت است و خود نمیداند!
👈خودش هم شاید نفهمد دیگر آن انسان چند سال پیش نیست. برای شناختن آن باید از دیگرانی که مدّتی ما را ندیده اند یا برخی علامتها بهره برد!
👈به این معنایی که بیان کردم استدراج هم در خیرات و هم در شرور معنا دارد. البته در ادبیات دینی در شرور به کار رفته است.
✔فقط در استفاده از نیروی تدریج باید بدانیم که لازم است فراموشش کنیم! مدام ننشنیم و بگوییم کی دَم میکشد؟! این یعنی هنوز نیروی تدریج را نفهمیده ایم. چند سال پیش سماور خریده بودیم. اولین بار که آب ریختم و گذاشتم جوش بیاید هر چه صبر کردم دیدم نه! آخه لا مصّب چرا جوش نمیای!😂 خیلی توی ذوقم خورد! این مطلب برایم جا افتاد که سماور با منطق تدریج کار میکند. روشنش کن و برو سراغ کارهایت! یک وقت ننشینی پیش سماور تا جوش بیاورد!
⚪رفقا بسیاری از اینهایی که خود را در درجات عالی و یا درکات پست دیدند با قدرت اسرار آمیز تدریج اینگونه شدند. خوبان با محاسبه از همان ابتدا تدریجهای نیکی برای خودشان قرار دادند و گذاشتند خوب دم بکشد و به کار خود پرداختند! بدان هم تدریجهای زشتی برای خودشان قرار دادند و غافل شدند که سر از چه آینده های شومی در خواهند آورد!
🔻بسیاری از درجات و درکات با قدرت تدریج پیموده شده! بسیاری از کارهای بزرگ با قدرت تدریج به سامان رسیده!🔺
🔹اگر اینطور است ما چقدر محاسبه ی تدریجهایمان را داریم؟! چقدر خودآگاهی داریم که در دل چه تدریجهایی خود را قرار داده و یا قرار گرفته ایم؟! نکند قرار است چندی دیگر به مقصدی برسیم که انتظارش را نداریم؟! تکان دهنده نیست؟!
👈حالا بحث از برنامه ریزی برای تدریجها خودش بحث مفصّلی است. در همه ی امور هم جاری است. امور علمی و دنیایی و معنوی و... . فقط خواستم اصلش را مقداری به چشم بیاورم.
⚪در انتها یک ریلگذاری پیشنهادی هم برای خودم و عزیزان برای تدریج معنوی عرض میکنم. اگر توانستیم عمل کنیم و دیگر غممان نباشد! بگذاریم خودش دم بکشد و به کار و زندگیمان بپردازیم. نمیگویم تحجر ولی مقداری سرسختی در آن نشان دهیم. مدّتی که گذشت یک دفعه به خودمان که آمدیم میبینیم عجب تدریج مبارکی بود! چه فرزند بالغ و نورانی ای شده است!
👈یکی اینکه حتّی الامکان با حالت طهارت باشیم. وضوء داشته باشیم.
👈دیگر اینکه ملتزم به نماز اوّل وقت و حتّی الامکان با جماعت باشیم. سعی کنیم هیچ بهانه ای در این زمینه نداشته باشیم.
👈بعد از نمازها سه بار سوره ی توحید را خوانده و به حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف هدیه کنیم.
👈در طول روز هم حتّی الامکان شروع کنیم به کشتی گرفتن با آن گناهانی که واقعا هیچ توجیهی برایش نداریم. نمیگویم یک دفعه ترکش کنید! ولی کشتی گرفتن و دست و پنجه نرم کردن را شروع کنیم.
👈هر روز ببینیم چندمین روز ماه قمری است! آیاتی از شماره ی جزء متناسب با آن روز را خوانده و تقدیم به روح پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله کنیم. یک صفحه یا هر چقدر از هر جایی از آن جزء را دوست داشتید. هر وقت که دوست داشتید.
👈قبل خواب یک نگاهی به روزمان داشته باشیم که چه کردیم!
🔹همین! زیادش نمیکنم! فقط یک چیز را حیفم می آید نگویم! اگر دچار مشکلی یا التهابی شدیم این در و آن در نزنیم! «طَلَب الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ» بی صاحب که نیستیم! سراغ مولایمان برویم. دستمان را بر سرمان گذاشته و مانند کسی که او را پشت درب سعادت نگاه داشته اند و به او اجازه ی ورود نمیدهند با شکستگی سه بار بگوییم و با این عمل و حالت هر روز مأنوس باشیم:
📖«السّلام علیکَ یا بقیّةَ الله یا أبا صالح المُستغاثُ بکَ یا صاحبَ الزَّمانِ المُستَعانُ بکَ یا صاحبَ الزَّمان»
👈اگر خود را در دل این تدریج قرار دهیم بعد از مدّتی امید است تغییراتی در ما ایجاد شود که از سنخ نوعی شکفتگی درونی است ...
باسمه تبارک و تعالی (۳۰۱)
«نقدی بر پویا نمایی روح (۱): Soul»
«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ»
«شیطانی در قالب زخارف هنری»
🔹برای بار چندم بچه ها پویا نمایی روح را دیدند. اثری که به وضوح به مقوله ی نسبت مرگ و زندگی پرداخته و ضمن سعی در ارائه ی تصویری جدید از عالم پیش از دنیا، دنیا و پس از دنیا به مقوله ی حیاتی معنای زندگی برای انسان مدرن پرداخته است.
💡به ذهنم خطور کرد یک نقدی بر آن بنویسم. کاری هم به آن جنبه های هنری و نحوه ی روایتگری و موسیقی و... که مورد علاقه ی اهل هنر است ندارم. به آن جنبه ی محتوایی کار دارم.
👈روشن است که این پویا نمایی به شکل واضحی محتوا را نشان گرفته و اصلا در آن شوخی ندارد! به دنبال القاء مسائل فلسفی خاصی پیرامون مرگ و زندگی است.
⚪رهبر عزیزمان در سخنرانی اخیرشان در جمع مدّاحان به درستی فرمودند اهل هنر باید مراقب باشند مضمون عمیق و صحیح را فدای جنبه های هنری نکنند! شعر خوب را خرج مضمون خوب کنند و مضمون خوب را در شعر خوب بریزند.
👈اگر به فرموده ی رسول اکرم صلی الله علیه و آله در مورد قرآن کریم: «ظاهرُه أنیقٌ و باطنُه عمیقٌ» یعنی هم ظاهرش زیبایی شگفت انگیزی داشت و هم باطنش حقیقتی عمیق بود که: «لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُه»
#لبیک_یا_خامنه_ای
✅البته در اینجا باید بین دو معنا از عمق تفکیک نمود. گاهی مطلبی میتواند در ظاهر عمیق و دقیق باشد ولی در باطن باطل باشد. مراد از باطن عمیق یعنی حق هم باشد.
✅بسیاری به مجرّد اینکه هنر در مورد مطلبی خرج شود که پیچیده و عمیق است آن را دارای زیبایی مضاعف میدانند. همین باعث گشوده شدن بابی شیطانی از ضلالت در وادی سینما به روی بسیاری شده است.
✅در حالیکه در واقع اینها عمیق نیست. عمیق بودن صفت حقیقتی است که به واسطه ی تکه بر نظام علّی با همه ی حقایق هستی منسجم است.
✅اینها باطلهایی هستند که برای پنهان کردن خود برخی لباسهای حقیقت را بر تن کرده و سپس با پیچیده کردن و دقیق کردن خود سعی در مخفی نمودن چهره ی زشتشان دارند.
✅اینها را ادبیّات دینی ما عمیق نمیگوید. بلکه از اینها با تعبیر هنر مزخرف و زخرف القول یا همان باطل زینت شده یاد میکند.
🔹مرحوم طریحی در مجمع البحرین میگوید زُخرُف در عربی در اصل به معنای طلا است ولی در ادامه برای هر چیزی که آن را تزیین کنند به کار رفته است؛ «أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها» أي زينتها و «أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» أی: من ذهب. بر همین اساس است که امام صادق علیه السلام در روایتی معروف فرمودند:
📖«كُلُّ حَدِيثٍ لَا يُوَافِقُ كِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ زُخْرُف»
🔻هر چه شما آن را حق بپندارید و بپسندید ولی موافق قرآن نباشد بدانید که مزخرفی بیش نیست!🔺
✅در همین ابتدا بگویم بر این اساس پویا نمایی روح از آن مزخرفهایی است که هر چند ظاهرش زیباست ولی باطنی باطل دارد.
🔸«خلاصه ی داستان» 🔸
جو گاردنر یک معلم موسیقی آرزویش آن است که بتواند روزی در یک گروه موسیقی خوب بنوازد. مادرش اصرار میکند که یک کار با حقوق ثابت و بیمه برای خودش دست و پا کند تا زندگیاش به درستی پیش برود.
🎬بالاخره روزی که کار استخدام او به عنوان معلّمی که آرزوی مادرش است درست میشود ناگهان به واسطه یکی از دانش آموزان قدیمیش دعوت میشود که با وساطت او با نوازنده ای بزرگ روی صحنه اجرا کند!
🎬جو گاردنر ناگهان خود را در حالتی میبیند که گویا یک دفعه به شکل باور نکردنی و غیر منتظره آرزوی دست نایافتی اش را به آغوش کشیده است!
🎬وی که در پوست خود نمیگنجد در همان وضعیّت مانند دیوانه ها در خیابانهای شلوغ نیویورک میدود و با شادی و غافل از پیرامونش خبر موفقیت بزرگش را با تلفن به این و آن میدهد که ناگهان در همین وضعیّت در هنگام عبور از خیابانی در منهتن به درون چاهی عمیق افتاد و روح از بدنش جدا شده و ناگهان عالم عوض شد!
🎬خود را در عالمی دیگر دید و همه چیز تمام شد! اینجاست که دید ارواح را دارند به سمت یک نور بزرگ میبرند و در آن به شکل مرموزی محو میشوند! اینجا بود که به خودش آمد که او وقت مردن ندارد و الآن که به قلّه ی آرزویش رسیده که وقت مردن نیست!
🎬شروع به فرار میکند و ناگهان از یک حفره ی اتّفاقی از آن پلی که مانند پل صراط است به پایین افتاده و به عالم قبل از دنیا می افتد! چیزی شبیه عالم ذر! همان عالمی که ارواح آماده میشوند تا برای زندگی دنیا جرقّه ی خود را پیدا کنند.
🎬در اینجا با یک روحی آشنا میشود که قرنهای قرن است که هیچ کسی نتوانسته او را متقاعد کند که به دنیا بیاید! زیرا هیچ چیزی از دنیا برایش معنایی ندارد و جرقّه ای برای زندگی در دل او روشن نمیکند!
🎬نه انگیزه های اخلاقی و عرفانی مادر ترزای مهربان و نه انگیزه های جاه طلبانه ی امثال آبراهام لینکلن و نه اندیشه های مصلحانه ی امثال گاندی! کلید واژه ی او بعد از همه ی این معانی این است که: «بعدش چی؟!»
🎬اینها هر چند معنای زندگی و جرقّه ای برای حیات برای بسیاری باشند ولی او را قانع نمیکند! به دلش نمی نشید! بی معناست!
🎬در ادامه ی داستان در وقایعی جو گاردنر با این روحی که نامش ۲۲ است طیّ جریانی به دنیا می آیند تا وی معنایی برای زندگی کردن پیدا کند که در انتها به این نتیجه میرسد که مشکل این است که ما به دنبال آن هستیم که برای زندگی معنایی پیدا کنیم!
📢خود زندگی کردن معناست! برای خود زندگی زندگی کن و از همه ی لحظاتش لذّت ببر! در زندگی چیزی نیست که به آن معنا بدهد و این معنا را باید خودت ایجاد کنی!
📢ولی اگر نتوانستی بدان اینها همه جرقّه یا به تعبیری « Sparkle» است و معنای ذاتی زندگی در خود زندگی نهفته است! زندگی را باید زندگی کرد! زندگی برای زندگی! نباید برای هنر و یا جاه طلبی و یا شادی و یا اخلاق و یا حتّی آخرت زندگی کرد!
📢باید برای خود زندگی زندگی کرد! این همان چیزی است که در نهایت به زندگی معنا میدهد! اصلا معنایی و هدفی در کار نیست! حالشو ببر!
🔹این آن چیزی است که بنده از دقّت در محتوای این پویا نمایی فهمیدم. البته اگر بخواهم با حسن ظنّ بیشتری عمق معنای آن را تقریر کنم اینطور است که اگر دقّت کنیم میبینیم همه آنهایی که معنای زندگی و آن چیزی که برای آن زندگی میکنند آنها را آزار میدهد در یک چیزی مشترک هستند ولی از آن غفلت میکنند.
🎓آن هم این است که همگی اصل زندگی را میپسندند و تنها چالششان این است که چه معنایی به آن بدهند تا زندگی را زندگی کنند! ناله ی اینها به خاطر ترجیح مرگ بر زندگی و عدم بر وجود داشتن نیست!
🎓بلکه به خاطر نداشتن معنایی برای استفاده از این بهره ی بزرگ است. پیشنهاد فلسفی این اثر آن است که قبل از اینکه هر معنایی به زندگی بدهیم خود زندگی خودش معنا دارد و میتوان آن را زندگی کرد!
🎓لذا خودکشی کردن به خاطر معضل معنای زندگی دیوانگی است! تو برای فقدان نوعی از زندگی که دوست داری خودکشی میکنی که باعث میشود همان چیز را از دست بدهی! زیرا آن نوعها و معناها همه ریشه در اصل زندگی دارد و هیچ جایگاهی در عالم مرگ و نیستی ندارد!
🔸«نقد پویانمایی روح»🔸
صحبت کردن از مزایای هنری این اثر را باید به متخصّصین این عرصه واگزار کرد. حرفهای زیادی برای گفتن در این زمینه دارد. البته همانگونه که گذشت زیبایی ظاهری را نمیتوان در نهایت از زیبایی باطنی جدا کرد! ولی در هر حال نمیتوان منکر مزیّتهای هنری این اثر شد!
👈مانند استفاده ی جالب از زبان تصویر برای ترسیم پیچیدگی های عالم ارواح و تصویر سازی اجمالی از آن! و یا تلاشی جالب توجّه برای تصویر دنیایی فارغ از هر نوع مذهب و باور در عوالم پیشین و پسین!
👈برجسته سازی خوب و چند لایه ی پیام اصلی اثر که ضرورت توجّه به معنای زندگی و یافتن آن است. پرداختن جسورانه به مسائل اساسی بشر مانند مرگ و هدف زندگی و اینکه از کجا آمده ایم و برای چه آمده ایم و به کجا میرویم؟!
👈حالا این اثر ریزه کاری و دقایق فراوانی دارد. یکی از نقاط جالب توجّه این اثر تصویر بسیار خوب نزدیکی مرگ و زندگی است! همان حقیقتی که در یک آن یقه آدم را میگیرد!
👈دیگر سرش هم نمیشود که الآن ما سرمان شلوغ است و تازه داریم به قلّه ی اهدافمان میرسیم و...! همان حقیقتی که وقتی رخ میدهد اصلا همه چیز تغییر میکند. دنیا عوض میشود! چهره ی دیگری باز میشود.
🔹از آنجا که اساس این اثر بر نوعی فلسفه ی اگزیستانسیالیستی مبتنی شده و به دنبال معنا کردن دوباره ی انسان و هستی و مرگ است باید نقد اصلی را به نقد فلسفی این اثر اختصاص داد. آیا باطن این اثر عمیق و حقّ است یا باطنی باطل و به تعبیر دینی مزخرف دارد؟!
✋نکند از آن زخرفهایی باشد که به تعبیر روایی ما میخواهد با شیطانی به نام هنر سدّ عن سبیل الله کند! نکند از جنود و عساکر جهل است؟!
⚪اگر بخواهم مطلب را خلاصه کنم پیش فرض این اثر نوعی هستی شناسی و خدا شناسی و انسانی شناسی و معاد شناسی خاصی است که هیچ گاه به دنبال اثبات آن نمیرود! اینها را از فلسفه های خاصی وام گرفته و با نیروی هنر میخواهد پیام آنها را تبلیغ نماید!
👈عملا به منبر نشسته و فلسفه ی غیر بیّن و لا مبیّن خود را به خورد مخاطب میدهد. در این اثر جایی برای خدا وجود ندارد! اصلا معلوم نیست نقش خدا در زندگی کجاست؟! نسبت ما با خدا چیست؟!
👈در ادامه بدون هیچ دلیلی زندگی دنیایی به عنوان غایت و نوعی زندگی اصیل معرّفی میشود. همان زندگی که خودش ارزش ذاتی دارد و باید برایش زندگی کرد! همه چیز را همین زندگی دنیایی است که معنا میدهد!
👈اگر منطق دینی در کلام امیر المؤمنین علی علیه السلام به ما می آموزد که: لسنا للدنیا خلقنا و لا بالسعی فیها أمرنا و انما وضعنا فیها لنبتلی بها؛ این اثر میگوید: بل انا للدنیا خلقنا و أمرنا بالسعی فیها و الالتذاذ بها و وضعنا فیها لنرعی فیها!
👈از نکات بسیار فریبکارانه ی این اثر آن است که مسأله ی مرگ و ابدیّت انسان را هنرمندانه به حاشیه رانده و نمیگذارد انسان به آن توجّه کند! همان چیزی که چالش عمیق همه ی این فلسفه های باطل دنیای مدرن است.
👈پذیرش اینکه برای زندگی باید زندگی کرد و خودش معنای خودش است وقتی است که نسبت خودمان را با مسأله ی مرگ روشن کرده باشیم! مسأله ی مرگ همان چیزی است که اگر پاسخ مناسب نگیرد واقعا میتواند اصل زندگی دنیایی را بی معنا کند.
✋چه پاسخی برای این وجود دارد؟! صرف اینکه بدون هیچ دلیلی انسانها به سمت یک نور میروند و در آن تا ابد نابود میشوند کافی است؟! تازه برای همین قدرش هم دلیلی ندارند و این را صرفا برای وحشتناک جلوه ندادن مرگ و فرار از چالش مرگ به تصویر کشیده اند!
👈اینجاست که باید گفت:
📖«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ * فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَريمِ»
👈عمده ی نقد این اثر در بررسی فلسفی آن و مروری گذرا بر ادوار فلسفه ی مغرب زمین است که برای آنکه طولانی نشود این بحث را در نوشته ی دیگری قرار میدهم. این بحث ادامه دارد...
باسمه تبارک و تعالی (۳۰۲)
«نقدی بر پویا نمایی روح (۲): Soul»
«پسا ساختارگرایی پست مدرنیستم و بحران معنا»
🔹تاریخ بشر را از جهتی میتوان به سه دوره ی پیشا مدرن، مدرن، و پسا مدرن تقسیم کرد. به عقیده ی بسیاری اگر زمانی از مدرنیسم یا به تعبیری تجدّد و نوگرایی در برابر سنّتگرایی یا تحجّر و مانند آن صحبت میشد امروزه دیگر باید از ابر تجدّد فرا نوگرایانه به نام پست مدرنیسم صحبت کرد!
👈بشر امروزی در حال فرا نوگرایی است! یک گرایش قلبی و عاطفی به فرا نو که ویژگی آن اصالت دادن به تکثّر و تفرّد و از دست دادن معانی و ساختارهای خارجی و مجبور شدن انسان برای طرّاحی و خلق معنا از جانب خودش است.
✔انسان سه حیطه ی شناختی، گرایشی و رفتاری دارد. یکی به فکر انسان و دیگری به قلب او و آخری به بدنش مرتبط است. فرانوگرایی در بشر امروزی به واسطه ی معضلات مدرنیستم تبدیل به نوعی گفتمان اجتماعی شده است. گفتمانها معمولا از طریق ساحت قلب انسان وارد میشوند و سپس ساحت فکر و عمل انسان و جوامع را تحت تأثیر خود قرار میدهند.
👈کمتر انسانهایی یافت میشوند که صرفا متأثّر از فکر و اندیشه ی خود باشند. نوعا فکر و رفتارهایشان متأثّر از قلب و گرایشات و عواطفشان است.
👈در این بخش به بررسی تأثیرات فرانوگرایی در فکر بشری و بسترهای ظهور نظری فرا ساختارگرایی و بحران معنا در تمدّن غربی میپردازم.
🔻شاخصه ی دوران پیشا مدرن پر رنگ بودن و اصالت دادن به عینیتها و ساختارهای متافیزیکی دانسته شده است. شاخصه ی دوران مدرن ابطال یا بی توجّهی نسبت به ساختارهای متافیزیکی و اصالت دادن تنها به ساختارهای فیزیکی است. شاخصه ی دوران پست مدرن نوعی پسا ساختارگرایی و ابطال ساختارهای متافیزیکی و فیزیکی دانسته شده است🔺
🔹اگر زمانی در عصر پیشا مدرن علم معتبر در شناختن حقایق کلّی ما ورائی بود در دوران مدرن در شناختن ساختارها و نظریّات و قوانین فیزیکی با روش تجربی دانسته شد. در ادامه با انکار وجود ساختارهای واقعی در خارج و یا امکان معرفت به آن زمینه برای انکار ساختارگرایی در اندیشه مهیّا شده و علم به معنای آفریدن دانش و ساختن دانایی و خلق معانی تقلیل پیدا کرده است.
✅علم برای انسان فرانوگرا دیگر کشف حقیقت نیست بلکه ساختن حقیقت است. اگر چنین است حقیقت برای ما همان چیزی است که در کاربرد است نه آنکه در نظریه و آرمان جلوه میکند. وظیفه ی فلسفه ساختن واقعیّتی خیالی برای کاربرد و درمان است.
✅از همینجاست که پرسش از چرایی را باید کنار گذاشته و از چگونگی ها پرسش نمود. اگر چنین است عمل بر باور نوعی تقدّم دارد. دنبال معنایی در بیرون نباید گشت! باید خودمان معنای بیرون را برای خودمان بسازیم!
✅و چون خبری از معنایی در بیرون نیست پس اصلا ضرورتی ندارد به فرا روایتها تن داده و هر کسی میتواند معنا و روایت خودش را از واقعیت داشته باشد.
🔴اما نقطه ی عزیمت به پسا ساختارگرایی و پست مدرنیسم در دوران معاصر بعد از اثبات گرایی و عینیت گرایی پوزیتیویستی چه بوده است؟! تا آنجا که نگارنده از فلسفه ی غرب برداشت کردم شاید بتوان گفت به صورت کلّی چهار امر در گرایش به این امر تأثیر ویژه ای داشته است.
🔻شاید با نگاهی دقیقتر بتوان این فرانوگرایی را امتدادی از همان روحی دانست که انسان را از دامن سنت به تجدد کشانده بود. روح دنیا گرایی، انسان گرایی و فردگرایی که حال باطن خود را عریانتر از قبل نشان میدهد. به ما میگوید آنچه در مدرنیسم گفت نیز ابزاری بیش برای پیشبرد پروژه ی کلان سلوک در وادی نفسانیت نبود! اگر چنین است حتی چندان نباید به معنویت گرایی در عصر پست مدرن نیز خوش بین بود. معنویت در خدمت و بندگی انسان قرار میگیرد و از آن به جای رایحه ی خوش بندگی بوی أنانیت و نفسانیت به مشام میرسد🔺
👈حالا فعلا آن چهار عاملی که به پسا ساختارگرایی به شکل فلسفی کمک کرد را میخواهم توضیح دهم.
⚪در ابتدا برخی بعد از مواجهه با معضلات اجتماعی برآمده از مدرنیسم و انسان دور شده از دین و اسیر در چنبره ی تکنولوژی و همچنین جنگهای جهانی با اصالت دادن به انسان و پیگیری ارتباط وجودی به جای ارتباط ذهنی با اشیاء و معنا دادن به زندگی به نوعی پسا ساختارگرایی مایل شدند. این همان گرایش اگزیستانسیالیستی است.
👈انسانها میتوانند ماهیتشان را خودشان تعیین کنند. انسان موجودی در جستوجوی معناست. نقد اینها از اسارت انسان در چنبره ی ساختارها خود عاملی برای ورود به دنیای پسا ساختارگرا شده است.
⚪نقطه ی عزیمت دوّم برای پسا ساختارگرایی تن دادن به نوعی فائده گرایی به جای خرد گرایی یا تجربه گرایی و در نتیجه رواج فلسفه ی پراگماتیستی است. علم همان است که مشکل را حل میکند نه آن ساختارهایی که شما به دنبال کشف آن هستید! ساختار فیزیکی یا متافیزیکی مادامی که برای جامعه یا فرد فایده ای عملی دارد خوب است و الا نه!
👈در جهانی که دائم در حال تغییر و صیرورت است دیگر ثباتی در شناخت و اخلاق وجود ندارد تا به دنبال ساختارها باشیم! پس ملاک علمی بودن جواب دهنده بودن است.
👈اگر چنین است فلسفه مهارتی برای زندگی است که برای الان ما باید مفید باشد. فکر و اندیشه نیز به چیزی به نام هوش تقلیل یافته و هوش هم به قول پیاژه چیزی جز تلاش موجود زنده برای بقای خودش نیست.
👈اين هوش همواره در تأثیر و تأثّر با جامعه در حال رشد بوده و از این روست که تربیت چیزی جز پیامدهای تجارب زندگی نیست! به جای اصرار بی جا به کلان روایتهای پوزیتیویستی باید به پدیدار شناسی و تجارب زیسته ی بشری و تنوّع ها هم اصالت داد.
⚪نقطه ی عزیمت سوّم برای پسا ساختارگرایی تن دادن به نوعی اصالت زبان برای شناخت واقعیّت و نتیجه رواج فلسفه ی تحلیلی است. این خودش تاریخ جالبی دارد!
👈زمانی در عصر پیشا مدرن فلسفه در چنبره ی هستی شناسی بود! در عصر مدرن متوجّه شد که قبل از بحث از هستی باید از معرفت شناسی بحث کند! ابتدا باید دید آیا ابزار مناسبی برای شناخت هستی داریم؟ با این ابزار چه نوع هستی را میتوان شناخت؟
👈اینجا بود که برخلاف عصر پیشا مدرن به دلیل تنوّع پاسخها به مقوله معرفت در عصر مدرن فلسفه های مختلفی در این دوران ظهور کرد. ولی پیش فرض هستی شناسی و معرفت شناسی به گونه ای بر نوعی ساختارگرایی و عینیت گرایی استوار بود!
👈در ادامه فلاسفه ی زبان مخصوصا ویتگنشتاین نشان دادند که اساسا باید قبل از هستی و حتّی قبل از معرفت از خود زبان بحث کرد! انسانها با الفاظ فکر میکنند.
👈اینجا بود که با انکار نظریه ی وضع و طرح نظریه بازی های زبانی به نوعی آفرینش زبانی معانی در قالب میدانهای شناختی زاییده شده از بازی کلمات تن دادند. از دید آنها این زبان است که به جهان معنا میدهد.
👈اینها نظریّه ی محاکات و بازنمایی را هم در الفاظ و هم در صور ذهنی کنار زده و آن را مبتنی بر نوعی ساختارگرایی موهوم دانستند. اگر چنین است باید از سوژه ها تمرکز زدایی کرد.
👈در اینجا سوبجکتیویسم و آن انساني که به عنوان فاعل شناسا دارد جهان را میشناسد به چالش کشیده شده و پیوستگی و یکپارچگی در فهم كنار ميرود. از همینجاست که انسان در واقع مفسّر واقعیّت دانسته میشود. فلسفه کارش نوعی تفسیر است.
👈به این معنا که خود بیننده و معنایی که با زبان برای درک خارج می آفریند اهمّیت بنیادی دارد نه خود خارج! در لایه ی دیگری از این انگاره اندیشه های هرمنوتیک فلسفی نیز دامن زده میشود.
⚪نقطه ی عزیمت چهارم به پسا ساختارگرایی نیز مباحث فلسفه ی علم بوده است. در دوران مدرن به مرور تجربه گرایی جای خردگرایی را گرفته و روش علمی منحصر در تجربه شد. در ادامه علوم تجربی رشدی فزایده نمود ولی به مرور که قوانین و قواعد این علوم با نقض و ردّ و ناکارآیی مواجه میشد و نظریّات جدید جای آن را میگرفت در مباحث فلسفه ی علم این بحث جدّی شد که پس آن قوانین و علوم تجربی که آنها را درست میدانستیم از چه چیز حکایت داشت؟!
👈اگر تجربه را نمیتوان ملاک علم دانست پس ملاک علم چیست؟! اینجا بود که با شدیدتر شدن این مباحث علم به صرف ابطال پذیری در اندیشه های پوپر تنزّل یافته و با پارادایمهای کوهن به نوعی بازیهای نظری کلان تشبیه گردید!
👈بلکه توسّط فایرابند مرز و عامل ترجیحی بین علم و غیر علم نماند! اینجا بود که زمینه ی مساعد دیگری برای پسا ساختارگرایی و قائل شدن به نوعی مصنوع بودن علم مهیا شد.
🔹در هر حال اگر نیچه گفت حقیقت قابل تغییر است و یا فوکو از بازی حقیقت صحبت میکرد و یا سخنانی از این دست را باید در فضای پسا ساختارگرایی معنا کرد. یعنی آنچه شما آن را حقیقت میدانید ساختاری است که برای آن خودتان طرّاحی کرده اید و آن را واقع پنداشته اید! قابل تغییر است.
✅با کنار رفتن ساختارها معضلی که پدیدار میشود معضل معنا است. این خود انسان است که باید ساختار و معنا بیافریند! دیگر امید به جای دیگری نباید داشته باشد.
این نوشته ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۳۰۳)
«خاک بر سر دنیا!»
🔹یکی از اقوام تماس گرفت. معمولا برای خرید و فروشهای کلان و مانند آن استخاره میکند. گفت میخواهم یک واحد مسکونی را بخرم پولم ضرر نکند! این چند ماه که پول دستم هست چند صد میلیون یا بیشتر ضرر کرده ام!
🔸چند وقت پیش یک خودرویی میخواست بخرد استخاره کرد و خرید! حالا میگفت میخواهم این ماشینم را هم بفروشم! گفتم خیلی خب!
💰قیمتش چند است؟! دیدم ظرف چند ماه اخیر حدود یک میلیارد قیمت ماشینش بیشتر از قبل شده است!
💡همینکه این حرفها و این رقمها را برای من مرور میکرد چیزی در دلم جرقه زد! ای خاک عالم بر سر تو ای دنیا!
⚪به یاد روایتی افتادم که شیخ مفید در کتاب ارشاد از سفیان بن عیینه -که از بزرگان اهل سنّت است- از شخصی از امام سجاد علیه السلام نقل میکند که در هیچ منزلی نبود که با پدرم حسین بن علی علیهما السلام برسیم و عبور کنیم جز آنکه یاد شهادت حضرت یحیی علی نبیّنا و آله و علیه السلام می افتاد.
🔸روزی که در مسیر کربلا از ایشان یادی کرد فرمود در پستی و خواری زندگی دنیا نزد خدا همین بس که اجازه داد سر مطهّر بنده ی برگزیده و محبوبش یحیی بن زکریّا بریده شده و به عنوان هدیه ای برای بد کاری از بدکاران بنی اسرائیلی فرستاده شود!😭
📖«خَرَجْنَا مَعَ الْحُسَيْنِ ع فَمَا نَزَلَ مَنْزِلًا وَ لَا ارْتَحَلَ مِنْهُ إِلَّا ذَكَرَ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيَّا وَ قَتْلَهُ وَ قَالَ يَوْماً وَ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا ع أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ»
🔸با خودم گفتم آری در پستی و خواری این دنیا نزد خداوند متعال همین بس که اجازه میدهد اینطوری این رقمهای کلان چند صد میلیونی و میلیاردی مثل توپی بین اینو آن پاسکاری شود! آیا حرص و غصه همچنین چیزی را میخوری؟!
🔸رقمهایی که سالها اگر کار کنی نمیتوانی به آن برسی ولی اینها در چند ماه بدون هیچ کاری آن را سود میکنند! این همان دنیایی است که بعضی از ما روز و شب برای ذرّه ای از آن خودمان را خسته و بیچاره میکنیم؟!
🔸حبّ و بغضمان را بر اساس آن تنظیم میکنیم؟! جوانیمان را برای آن هدر میدهیم؟! ارزشش را دارد؟! همین دنیایی که مانند شیشه ی عمر ما اینطوری زیر دست و پای اینها افتاده و بالا و پایین میشود! آهای پولدارها! مقداری آرامتر با شیشه ی عمر ما حقیرها بازی کنید!😔
⚪اگر چنین است خودت را برای چنین چیز بی ارزشی ارزان نفروش! اگر ارزشی داشت اهل تقوا ثروتمندین انسانها بودند! ولی چون ارزشی نداشت خدا آن را در شأن بندگان برگزیده اش ندانست. اگر ارزشی داشت آن را از آنهایی که دوستشان دارد دریغ نمیکرد!
🔸حالا که اینطور است تلاشت را بکن ولی اصلا حرصش را نزن! لا تأسَ علی ما فاتَک من الدّنیا! بگذار خودش به دنبالت بدود و تو هم ناز کن و به آن توجّه نکن! به خدا و آخرت بپرداز! به آن حیّ قیّوم! به آن نور ازل و ابد! به آن ثروت واقعی! به عبادت آن غنیّ مطلق! آن عزیز مطلق! آن جمیل مطلق! همو که ذرّه ای تلاش و سعی نزدش ضایع نمیشود!
ذرهای گر جهد تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
پیش این شاهان هماره جان کنی
بیخبر ایشان ز غدر و روشنی
گفت غمازی که بد گوید ترا
ضایع آرد خدمتت را سالها
پیش شاهی که سمیعست و بصیر
گفت غمازان نباشد جایگیر
🔹سالها قبل شاید در رمانی میخواندم! رمانش هم یادم نیست. نوجوانی عاشق زنی شد! مدام روز و شب در فکر و خیال او بود! در سوز و گداز بود و مبتلا به غم فراق! چه فکرها که در مورد آن نمیکرد! چه خوش بختی ها و سعادتهایی که در ذهنش در مورد لذّت وصال توهّم نکرده بود!
🔸در همین سوز و گداز بود و سالها آن معشوق را ندید. روزی که به یک مهمانخانه ی بین راهی وارد شد دید همان زن در یک چهره ی غیر منتظره شغلش خود فروشی شده! هر کسی آمده دستی به او زده رفته! عجب! این بود؟! همانجا دیدن آن صحنه مثل آب سردی بر عشق سوزانش بود! این بود آن قلّه ی دست نیافتنی من؟!
🔸رفقا ما اگر به دنبال ثروت و عشق اینچنینی و اینجور چیزها میرویم چون واقعا خیلی ساده ایم! ساده لوحیم! فکر میکنیم اینها واقعا همان ثروت و کمال واقعی است که فطرتمان تمنای آن را دارد! شبهه بشر شبهه ی صغروی است نه کبروی!
🔸همه دنبال آن معشوق و معبود و محبوب ازل و ابدیم و خبر نداریم! فریب این جلوه های فانی را میخوریم. سرچشمه سعادت را ببین! اینچنین عاشقانه دنبال چنین چیز بی ارزش و بی قراری هستی که در یک لحظه با گران و ارزان شدن سکه و ارز و زمین و مانند آن اندازه ی ثمره ی تلاش عمر تو بالا و پایین میشود؟! برای چنین چیزی اعصاب برایت نمانده؟! اینقدر حقیر شده ای؟!
📖«إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِي لَا يَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِهِ خَطَراً أَمَا إِنَّ أَبْدَانَكُمْ لَيْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِيعُوهَا بِغَيْرِهَا»
باسمه تبارک و تعالی (۳۰۴)
«معرّفی کتاب: الذریعة الی مکارم الشریعة»
«تحقیر و هتک شخصیتی دنیای سنّتی»
🔹در کتابخانه ی منزل نگاه میکردم. توجّهم به کتاب «الذّریعة الی مکارم الشریعة» راغب اصفهانی جلب شد. یکی از علمای تقریبا ناشناخته ای که عظمت او تنها از راه آثارش مانند کتاب المفردات ظاهر شده راغب اصفهانی است. شرح حال چندانی از او در دست نیست؛
👈بلکه تا آنجا احوال او مخفی مانده که حتّی در مورد سال وفات او اختلافی سنگین وجود دارد. برخی آن را در اواخر قرن چهارم و برخی در اواخر پنجم یا اوّل قرن ششم دانسته اند.
👈برخی از علما همینگونه هستند. ای بسا آدم که بعد از مرگ زاد! مثلا مرحوم محقّق رضی استرآبادی نیز از آنهایی است که عمدتا ایشان را از اثر علمی وزینشان میشناسیم و اطلاعات خاصی از حیاتشان نداریم.
🔸در هر حال کتاب الذریعة ایشان کتابی قابل توجّه است. واقعا حیفم آمد که چرا فضلا و دانشگاهیان و طلّاب ما به این دست تراث غنی که از میوه های قابل استفاده و شیرین تمدّن اسلامی است بی توجّهی میکنند.
🔸جایی دیدم ابو حامد غزّالی این کتاب را کتاب بالینی خود قرار داده و در سفرها با خود حمل میکرد! اخیرا هم یکی از اساتید مسلّم فلسفه دیدم این کتاب را تدریس میکند. خوشحال شدم. رسالتشان را احیاء تراث قدیمی حکمت قرار داده اند.
💡از باب الدال علی الخیر کفاعله به ذهنم خطور کرد آن را معرّفی کنم. به تعبیر گیرای راغب در اوایل این کتاب:
📖«کن أیّها الأخ عالما و بعلمک عاملا تکن من أولیاء الله ... واعلم أنّه قبیح بذی العقل أن یکون بهیمة و قد أمکنه أن یکون انسانا أو انسانا و قد أمکنه أن یکون ملکا و أن یرضی بقنیة مستعارة و حیاة مستردّة و له أن یتّخذ قنیة مخلّدة و حیاة مؤبّدة»
✔تلاش اصلی راغب اصفهانی در این کتاب به فعلیّت رساندن ظرفیّتهای متراکم فلسفه ی یونانی و اسلامی برای ارائه ی یک الگوی مقبول در راستای پیوند دادن بین علوم در تمدّن اسلامی برای وصول به میوه ی نهایی خلقت یا همان انسان کامل است. از این جهت باید به الگوی ارائه شده توسّط ایشان و بازخوانی یک دوره تراث معرفتی در قالب آن توجّه ویژه نمود.
👈بسیاری در این زمینه اندیشه ورزی کرده اند و مثلا در مباحث عرفانی الگوی شریعت، طریقت و حقیقت را بیان نموده اند.
👈ولی طرح کلّی ایشان برای ترابط بین علوم در راستای فعلیّت دادن به انسان برتر بر اساس نگاه هایی است که آن را از مباحث حکمت مشاّئی مخصوصا حکمت عملی و همچنین مفاهیم اسلامی موجود در آیات و روایات و بلکه عرفان اوّلیه ی اسلامی به دست آورده است.
👈وی در این کتاب آن چهره ی غنی فلسفی خود را به نمایش گذاشته و مخصوصا در مباحث مرتبط با حکمت عملی میتوان او را به حق مسکویه ثانی نامید.
✅با این تفاوت که زبان ایشان در این کتاب نوعی مزاج نوینی از ارائه ی بحث حکیمانه با ادبیّاتی دینی ولی با روحی فلسفی و نظری است. ایشان حتّی المقدور سعی نموده بین حکمت عملی دینی و حکمت عملی فلسفی جمع کند. در این راستا توجّه ویژه ای نیز به روایات امیر المؤمنین علی علیه السلام دارد.
⚪ایشان در این کتاب بیان میکند که شریعت یک سری احکامی دارد که انسان با رعایت آن به درجه ی بندگی میرسد و یک سری مکارمی دارد که با اتّصاف به آن انسان به درجه ی خلیفة اللهی میرسد! ولی همه جزء شریعت هستند. نباید با تأسیس علمی مانند فقه شریعت را به نفع مباحث آن مصادره نمود.
👈همانطور که فقه الاحکام نیاز داریم فقه المکارم نیز نیاز است. در نگاه او هم احکام و هم مکارم دو بال همای شریعتند!
👈در نگاه او تنها نباید به احکام الشریعة پرداخت و گمان کرد شریعت چیزی جز همین رساله ی عملیه و حلال و حرامها نیست بلکه باید سعی در تحصیل مکارم الشریعة نیز نمود.
👈مکارم الشریعة چیست؟! همان کمالاتی که همه یا اکثرشان را میتوان به خدا هم نسبت داد!
📖«المکارم المطلقة هی اسم لما لا یتحاشی من أن یوصف الباری جلّ ثناؤه بها أو بأکثرها نحو الحکمة و الجود و الحلم و العلم و العفو و إن کان وصفه تعالی بذلک علی حدّ أشرف ممّا یوصف به البشر»
🔹ایشان کتاب خود را در هفت فصل تنظیم کرده است. فصل اوّل در احوال و قوای انسان و فضائل و اخلاق مربوط به اوست. خود این فصل ۳۴ باب دارد. فصل دوّم در عقل و علم و نطق و امور متضادّ آنهاست که ۴۴ باب است.
👈فصل سوّم ایشان در مباحث مربوط به امیال و گرایشهای شهوانی انسان است که ۱۵ باب دارد. فصل چهارم در مباحث مربوط به گرایشهای غضبی و دافعه ای انسان است که ۱۲ باب دارد.
👈فصل پنجم نیز در زمینه عدالت و ظلم و محبّت و بغض است که ۱۳ باب دارد. فصل ششم این کتاب نیز در مورد صناعات و مکاسب و انفاق و جود و بخل است که ۲۱ باب دارد. فصل آخر و هفتم این کتاب نیز در زمینه انواع افعال است که ۶ باب دارد.