eitaa logo
بذل الخاطر
941 دنبال‌کننده
895 عکس
1 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و شاید کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۰) «قدرت مذاکره» «تقوای چانه زنی» 🔹به یکی از طلاب که به خواستگاری رفته بود و داشت همه چیز را خراب میکرد گفتم با این دست فرمان هم به مطلوبت نمیرسی و هم ناراحتی درست میکنی! میتوانی با دست فرمان دیگری هم به مطلوبت برسی و هم آنها را از خودت خوشنود کنی! همه چیزشان خوب است لطفا گند نزن😂 👈میخواست مثلا بر این مطلب تأکید کند که اولویّت برای زنان ماندن در منزل و رسیدگی به همسر و فرزندان است. سپس در طول آن اگر خواست درسی هم بخواند بخواند! برای وصول به این هدف گفته بود اگر دانشگاهت شهر دیگری افتاد چه کار میکنی؟! اگر امر دائر مدار این شد که بچه داری کنی یا دانشگاه بروی چه میکنی؟! اگر ...! خلاصه هر چه وضعیت بحرانی بود را گفته بود! ✋گفتم بابا اینها چیست میگویی؟! حتّی اگر تا حالا به این چیزها فکر نکرده بودند با این صور فرضی که برایشان درست کرده ای مجبورشان میکنی پاسخی بدهند که با عقل الآنشان لزوما پاسخ مطلوب نیست! با این فرضها حساسشان نکن! 👈بله اگر واقعا فکر میکنی به شکل غیر عادی و غیر عاقلانه اینها برایشان مهم است خب بپرس! ولی اگر اینطور نیست وقتی اینچنین واضح آنها را به عرصه ی این پرسشها میکشانی واقعا برایشان سؤال میشود! قابل تأمل میشود. ✋راستی نکند من قرار بود در آینده پروفسور باشم و این آقا آمده تا بزرگترین مانع پیشرفت من شود؟! آمده بالا و پر دانش و فضیلتهای بیکران من را بچیند؟! آمده من را از قافله ی فضیلت و دانش جدا کند؟!😐 خلاصه طوری حرف نزن متوهم شود. 👈وقتی آنها را با این پرسشها رنجاندی آن وقت وضعیت معیشتی تو هم برایشان حسّاس میشود.
👈دیگر محاسنت را هم ندیده و معایبت را هم بیش از آنچه هست میبینند! چون اصول و کلّیاتتان به هم میخورد پس انصافا خراب نکن! اینها را نگو! از جای دیگری شروع کن! 👈مثلا بگو برای من مهم است که مادر فرزندانم فرهیخته باشد. در جامعه ی امروزی برای حراست از خانواده باید زنان هم دانش بیاموزند. ابتدا مادری را برای او پیش فرض بگیر. و سپس تکلیف کن که باید با وجود زحمت مادری دنبال علم هم باشی! برنامه ات چیست؟! 👈سپس بگو البته چون خودتان هم میدانید که به خاطر اینکه همسری و مادری و وابستگی های اینچنین اجازه نمیدهد که دانشگاه دور باشد من انتظار دارم تلاش کنید تا در همین شهر خودمان مشغول شوید. اگر غیر این باشد کانون خانواده به حاشیه رانده میشود. من هم دانشگاه شهر دیگری نمیروم خانواده عزیزم را تنها بگذارم😉 👈من دوست دارم هر دوتایمان فداکارانه برای داشتن یک خانه ی سالم و فرزندان سالم تلاش کنیم. اولویّت من آن است که بتوانم در ابتدا همسر خوبی برای شما باشم و سپس پدری خوبی برای تک تک فرزندانم. اینقدر مادر و فرزند بگو تا حسابی برایش جا بیافتد😁 👈چون میدانم تحصیلات شما باعث میشود کمکی به مادری و همسری و حتّی خدمتی به حکومت دینیمان باشد مشکلی با آن ندارم بلکه خودم از شما مطالبه گر هم هستم. ✋خلاصه به جای انفعال در این زمینه خودت را فعال کن! محور را ببر روی موضوع فرزند وقتی آن محقّق شد همه چیز عوض میشود! این خانم عقل دیگری پیدا میکند! تو اصلا حتّی نگویی هم یا حتّی اجبارش کنی در غالب موارد حاضر نیست به دانشگاهی در شهر دیگر برود! حوصله ی درس خواندن هم ندارد! 👈خلاصه یک مدل کلّی برای مذاکره به او گفتم هر چند دقیقتر و ظریفتر از آن هم میشد گفت. طوری حرف بزن که هم در لایه ی باطنی تر کاملا با مفروغ عنه گرفتن برخی امور مانند ضرورت فرزند آوری و تعدد فرزند و اولویت دادن به آن آنها را به او تحمیل کنی و هم در ظاهر برخورد فعالانه ای در مورد اموری داشته باشی که فعلا گمان میکنی نسبت به آن منفعلی. ✅مشکل الآن تو بیش از آنکه معلول مشکلی در آن خانواده یا این خانم باشد در هنر مذاکره است! الآن کار را به جایی رسانده ای که آنها هم به تردید افتاده اند. ⚪مثالی زدم؛ با ابو الزوجة محترم برای خرید کالایی به بازار رفته بودیم. ایشان تخصّص عجیبی در تخفیف گرفتن دارد. جنسی انتخاب کردیم. فرضا اگر این جنس ۱۳ میلیون بود ایشان شاید میتوانست آن را با ۱۰ میلیون بخرد. 😐جالب هم این است که بعد از خرید هم فروشنده راضی است و نوعی احترام متقابل و دوستی هم برقرار میشود. اینطور نیست که در فضای ناراحتی و عدم رضایت هم رقم بخورد. 😕جالبترش هم این است که فروشنده شاید اگر من اصرار کنم فوقش این جنس را ۱۲ میلیون با منت به من بفروشد و اگر بیشتر اصرار کنم که مثلا واقعا ۱۱ میلیون بیشتر ندارم قبول نکرده و میگوید به سلامت ...! 🔻این چه پدیده ای است که این فروشنده حاضر است با رضایت و احترام و خنده این جنس را به ایشان با قیمت ۱۰ میلیون بفروشد ولی به من با قیمت ۱۱ میلیون هم اصلا حاضر نشود بفروشد؟! این همان چیزی است که آن را «قدرت مذاکره» و «هنر دیپلماسی» و مانند آن میتوان نامید🔺 👈هنوز هم وقتی بعد از چند هفته به فروشنده تماس میگیرم که آیا جنس آماده شد اول احوال ابو الزوجه را میپرسد😐😂 👈خودش مقوله ای است. کارها از آن بر می آید! برخی آنقدر در این زمینه قوی اند که گویا چیزی شبیه قدرت ساحری دارند! آدم نمیفهمد چطور دارد مغلوب آنها قرار میگیرد ولی آنقدر اینها زیبا و هنرمندانه جلو میروند انسان خوشش می آید این تابلوی هنری آنها حتی با مغلوب واقع شدن خودمان هم شده کامل شود!😀 🔹باجناق محترم میگفت مرحوم مغفور حجّة الاسلام مهندسی را برای روضه ی خانگی به منزل ابو الزوجة آوردم. در مسیر ایشان گفت اصلا من روضه ی خانگی وعده نمیدهم! ولی نمیدانم وقتی ابو الزوجة شما تماس گرفت چطوری با من حرف زد که نفهمیدم چطوری به ایشان جواب مثبت دادم😄 🔻ایشان معمولا چه میکند؟ ابتدا فضاسازی کرده و تصویری خاصی از خودش در ذهن فروشنده میسازد. با کلاس و مرفه و مشتاق و هیجان زده نشان نمیدهد. یک انسان دقیق و مطلع که زبلها بفهمند با چه کسی طرف اند و پرت و پلا قیمت نگویند! از همان ابتدا آمادگی انصراف از معامله را از خود نشان میدهد. نظر نهایی خودش را مخفی میکند. سطح انعطاف فروشنده را تشخیص میدهد و اگر میفهمد خوش معامله نیست مغازه دیگر میرود. در فرصت مناسب تخفیف میطلبد. گاهی از مقایسه بین مغازه ها و رقابت انداختن بین آنها استفاده میکند و...🔺 🔸رفقا قدرت مذاکره را دست کم نگیریم! گاهی شبیه یک بازی شطرنج است. خیلی وقتها چوب ضعفهایمان را در این زمینه میخوریم! خودش نوعی زور آزمایی است. بسیاری از ما خیلی در این زمینه ضعیفیم! مغلوب واقع میشویم. در حلّ بسیاری از مشکلات خانوادگی، فامیلی، اداری و ابعاد زندگی اجتماعی اهمیت دارد.
🔹معلوم نیست چقدر تا حالا در خرید و فروشهایمان بر سر همین موضوع ضرر کرده ایم. چقدر در معاشرتهایمان بیشتر میتوانسته ایم موفّق باشیم! مقداری از آن طبیعی است ولی بخشی از آن هم کسبی است. مثلا یکی از بدیهیات چانه زنی آن است که اولین پیشنهاد بهترین پیشنهاد نباشد. یا مثلا توجه به زمان دقیق چانه زنی و تأخر آن از فضا سازی. 👈خوب است گاهی آن را یاد بگیریم یا از دست برخی افراد توانا در این زمینه گرته برداری کنیم! امروزه در این زمینه کتابها مینویسند و بازارش در امور تجاری داغ است. مخصوصا در جوامعی مانند جامعه ما که بازار اساسا مبتنی بر چانه زنی است یادگیری این فنون خیلی مفید است. 🔸البته این امر تقوای خاصی نیز میطلبد. یکی از مباحث مهم و مغفول تقوای چانه زنی است. اگر انسان در استفاده از فنون این هنر مراقبه نداشته باشد میتواند آن را ابزاری برای ارضاء نفسانیّات خود و تحمیل اراده ی خود بر دیگران تبدیل کند! بی انصاف شود. متأسّفانه خیلی اوقات اینچنین میشود. ابزاری برای شیطنت میشود. برخی دیپلماتهای حرفه ای هستند ولی با تقوا نیستند. درست است که او نفهمید چه کلاهی سرش رفته ولی تو و خدای تو که فهمید😞 قدرت مذاکره و چانه زنی را باید با تقوا، عدالت و انصاف مهار کرد. 🔹بسیاری اساسا مبتنی بر همین قدرت چانه زنی و مذاکره پولهای هنگفتی در می آورند. شغلهای معامله گری که از جمله مشاغل بسیار پر سود است مبتنی بر قدرت مذاکره است. گاهی در یک جلسه و یک معامله اندازه ی یک عمر ماها با قدرت مذاکره سود میکنند! 🔸در جلسات و گفتوگوها و در زمان تصمیم گیری جمعی بالعیان دیده ام که چطور قدرت مذاکره و مقهور کردن جمع در رأی نهایی گروه ها و جلسات و نهادها تاثیر دارد. اگر از این پدیده به خوبی مراقبت نشود اساسا این جلسات یکی از بهترین فضاها برای رقم خوردن استبداد این اقلیت چانه زن هستند. استبدادی مخفی و نقاب دار! خودش را در قالب نظر جمع بر بقیه قالب میکند. 🔹قدرت مذاکره گاهی آنچنان عظیم است که وقایع بزرگ تاریخی را رقم زده است. بلاهایی را ایجاد یا دفع کرده است. بخشی از حادثه ی سقیفه در تاریخ اسلام و فریفته شدن صحابه به خاطر قدرت عجیب مذاکره و نقشه های دقیق برخی ادهیاء عرب بود. 🔸امروزه یکی از جذابترین مباحث برای تفکر و یادگیری و ارائه نظریه بحث پیرامون (تنوع وضعیتهای مذاکره) و چانه زنی است. اساسا میشود به زندگی اجتماعی از منظر مواضع چانه زنی و قدرت آن نگریست. بخش مهمی از زندگی بشر در مواضع مذاکره در حیطه خانواده و اقتصاد و سیاست و... میگذرد. نظریه چانه زنی (Bargaining Theory) به مطالعه ی وضعیتهای مذاکره میپردازد. 🔹با یک مثال یک وضعیت چانه زنی را تعریف می‌کنیم. فرض کنید فرد الف، خانه‌ای دارد که ارزش این خانه برای او ۵۰ میلیون تومان است (کمترین قیمتی که او حاضر است خانه‌اش را بفروشد ۵۰ میلیون تومان می‌باشد) و ارزش این خانه برای فرد ب ۷۰ میلیون تومان است (بیشترین قیمتی که او حاضر است خانه را از فرد الف بخرد ۷۰ میلیون تومان می‌باشد). 👈اگر معامله بین فرد الف و ب در قیمتی بین ۵۰ میلیون تومان و ۷۰ میلیون تومان صورت گیرد، هر دوی آن‌ها از این معامله سود خواهند کرد؛ بنابراین هر دو انگیزه دارند که معامله انجام شود. اما هرچه قیمت بیشتر باشد به نفع فروشنده الف و هرچه قیمت کمتر باشد به نفع خریدار ب خواهد بود؛ 👈بنابراین علاوه بر اینکه هر دو انگیزه دارند این معامله صورت بگیرد، دارای منافع متضاد در محدوده قیمت معامله نیز هستند. هر مبادله‌ای بین دو نفر (دو سازمان)، مانند مثال بالا، که برای طرفین مبادله سود به همراه داشته باشد ولی منافع آن‌ها روی یکی از اجزای مبادله به نوعی متضاد باشد، معرف یک وضعیت چانه زنی خواهد بود. ⛔️راستی نکند ما خیلی اوقات فریب قدرتهای استعماری و استثماری مذاکره گر را خورده ایم؟! نکند با این قدرت دارند از ما سواری میگیرند و ما خوشمان هم می آید؟! نکند اموراتمان بیش از ابتناء بر حقیقیات مبتنی بر نیروهای اینچنینی باشد که معلوم نیست بر چه چیزی و هوای نفس چه کسانی بند است؟! نکند اموری که در جنگها دشمن نمیتوانست از ما بگیرد در این مذاکرات از ما ربوده است؟! 👈امروزه قدرت مذاکره در مباحث روانشناسی ارتباطات تبدیل به یک علم و یک سلاح قدرتمند سیاسی و تجاری شده است. به شکل رسمی برای آن فنون و تکنیکها و شیطنتها استنباط کرده اند. دیگر مانند گذشته شکل طبیعی نداشته و بسیار خطرناکتر و اغواگرتر مسلح به دانش و تئوری و تفکر شده است. لذا باید مراقبت بیشتری در این زمینه نمود. در مذاکره با این شیاطین و طواغیت فریفته ی صفای فطری انسانی نشده و کاملا با سوء ظن تمام به رفتارهای آنان نگریست. 🔻ماها معمولا قدرت برخی امور محسوس مانند قدرت بمب اتمی و قدرت ثروت و قدرت مقام و عناوین و... را باور کرده ایم ولی هنوز قدرت مذاکره را باور نکرده ایم!🔺
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۱) «خنده بچه ها با گفتن: بابا کوچولو!» «بحثی فلسفی پیرامون حقیقت خنده در فلسفه مشّاء» 🔹سر سفره نهار بودیم. به بچه ها گفتم این غذا را بخورید تا مثل بابا قوی شوید! این دو قلوها در چشمانشان یک شیطنتی درخشیدن گرفت و با یک هماهنگی خاصّی با خنده گفتند بابا قوی نه! بابا کوچولو!😐 من میگفتم بابا قویه! اینها هم میخندیدند و با حالت انکار میگفتند نه! بابا کوچولو!😁😂 🔸به خانواده گفتم میدانی چرا اینها میخندند؟! قیافه شان را نگاه کن! این خنده به خاطر این است که عقلشان دیگر دارد رشد میکند! میدانی از چه چیزی خنده شان میگیرد؟! از اینکه خودشان با عقلشان میدانند کلامشان مطابق واقعیّت نیست و از این عدم تطابق عمدی دچار تعجّب شده و در یک فضای ویژه یک انبساط نفسی لذت بخش را تجربه میکنند که منشأ حالت خنده در آنها شده است. 🔹بچه ها را خیلی راحتتر میتوان خنداند! چرا؟! چون به دلیل سادگی ادراکاتشان زودتر میتوان آنها را به آن حالت عدم تطابق انتظار با واقع کشاند و به دلیل صفای فطری آنها میتوان تعجّب بیشتری از این عدم تطابق از آنها گرفت! اینها واقعا با دروغ و عدم تطابق عمدی خو نگرفته اند! از همینجاست که خیلی تعجّبشان عمیق است! نگاهشان کن چطور قهقه میزنند!
🔻خنده برونداد لذیذ و طبعی نوعی حالت تعجّب حاصل از انتقال ناگهانی از یک انتظار به هیچ است! یک بعدش ادراکی و بعدی دیگری بدنی است. بعد ادراکی زیر سر همین تعجّب است. این تعجّب هم ناشی از عدم تطابق غیر منتظره ای است که عقل آن را درک میکند و گاهی تبدیل به خنده میشود و گاهی گریه و... . بعد بدنی خنده هم در این برونداد طبعی معروف است که معمولا مبتنی بر نوعی واکنش بدنی برای رهایی از تنش ادراکی ناشی از عدم تطابق با آزاد کردن انرژی از مجاری تعبیه شده در صورت و صوت است🔺 ✅خنده معمولا از پدید آمدن نوعی رابطه ی ناسازگار و وارونگی بین انتظار و واقعیت یا همان تضاد بین انتظار عقلائی شخص برای تحقّق امری خاص با آنچه به انسان به عنوان واقع نشان داده میشود در فضایی خوشایند رخ میدهد ✅اصلا خنده از آثار عقل است. به همین دلیل است که حیوانات خنده ندارند. حیا هم از آثار عقل است. خجالت هم همینطور! حیوانات هیچ گاه حیا و خجالت ندارند. نفاق و دروغ هم از آثار عقل است. هیچ حیوانی منافق نمیشود. ظاهر و باطنش یکی است. ✅از همینجاست که انسان را میتوان با حیوان ضاحک، منافق، حیا دار و... هم تعریف کرد. زیرا همه ریشه در ناطقیت و عقل انسان دارد. 🔸«بحثی فلسفی پیرامون خنده»🔸 چرا انسان میخندد؟! پاسخ به این پرسش ربط مستقیمی با درک ما از نیروها و قوای نفسانی دارد. امروزه لااقل چهار نوع دیدگاه در زمینه نیروهای نفس انسان وجود دارد. یکی دیدگاه اطبّاء قدیم و جدید است که چون با عینک سلامتی و مرض و مزاج به قوای انسانی مینگرند طور خاصی از بحث پیرامون قوای انسان را رقم زده اند. 👈دیگری روان شناسان و ذهن شناسان امروزی اند! امروزه برخلاف پیشینیان تمایل دارند بیشتر افعال نفس را به یک قوّه ی جداگانه نسبت دهند! از همینجاست که قوای بسیاری را برای نفس انسانی اثبات میکنند. 👈مثلا میگویند انسان نیروی درک فاصله یا حرکت یا قوّه ی خنده و گریه و مانند آن دارد! طبق کلام امروزی ها به خوبي نشان داده میشود چقدر انسان نعمت دارد ولی در فلسفه ی قدیم زیاد به این قوا پرداخته نمیشد زیرا قوه نمیدانستند. کار امروزی ها انسان را بهتر با سعه ی نعمتهای خداوند متعال مواجه میکند. ⚪️دیگر هم دیدگاه عرفا پیرامون قوای انسان است. عرفا مراتب هفت گانه ای برای انسان قائل هستند؛ نفس، عقل، قلب، روح، سرّ، خفیّ و اخفی. انسان در هر مرتبه ای از مراتب کمالی خودش با یکی از این مراتب متحد میشود. انسان در مراتب رشد با مراتب مختلفش دریافت نور حق میکند. 👈مثلا سرّ یک حالت نورانیت است که وسیله ادراک نفس است. همانهايي كه در فلسفه مشّاء اثبات نشده است. در فلسفه از صور معدنی شروع كرده و سپس به قوای حیوانی و در نهایت به قوه عاقله میرسند. ولي عرفاء میگویند نفس ما نیروهای بیشتری از آنچه مشاء میگوید دارد. 👈ظاهرش هم همین است زیرا برخی جاها عقل نمیتواند استدلال کند ولی دل قبول میکند. انگار مدرکات دیگری نیز در کار است. 🔸«حقیقت قوا و ضحک در فلسفه مشّاء»🔸 به ذهنم خطور کرد که از قوای نفسانی و حقیقت ضحک در فلسفه مشّاء بحثی مختصر بیاورم. چرا انسان میخندد؟! از دید فلاسفه مشّاء خنده ریشه در عقل انسان دارد. عقل عملی انسان در تفاعلی که با دیگر قوا دارد به حالت خنده میرسد. همانگونه که ارسطو در مباحث خطابه بیان میکند نوعا مولّد این حالت نیز انتظار رخ دادن یک حادثه خاص و ارائه ی نوعی تضاد با آن توقّع است. 👈از دید مشّاء قوای نفسانی یا بسیطند یا مرکّب! بساطت و ترکیب نیز به بساطت و ترکیب فعل برمیگردد. برای اینکه بدانیم این افعال نفس از چه قوه ای صادر میشود باید ابتدا دید این فعل بسیط است یا مرکب. 👈حکما میگویند افعال بسیط درونی نفس ۵ تا میباشد پس ۵ تا قوه میخواهیم. حکیم میگوید طبق قاعده ی الواحد هر قوه یک فعل دارد. برخی گمان میکنند که قاعده ی الواحد تنها در خداوند متعال جاری است که اینگونه نیست. 👈مرکب بودن قوه هم به این است که قوه مبدأ فعلی باشد که این فعل مرکب از افعال دو یا چند قوه باشد. از دید فلسفی ما یک قوای ظاهری داریم و یک قوای باطنی و یک قوای ادراکی و یک قوای تحریکی. 👈سعی مشاء بر این است که تا میتواند تکثر قوا قائل نشوند برخلاف امروزه که قوا را زیاد میکنند. در بین فلاسفه مشّاء فخر رازی اساسا منکر قوا شده و همه را کار نفس میداند. همین نظر فخر رازی را ملاصدرا با تقریر دیگری پذیرفته است. 👈ولی فلاسفه مشّاء بر اساس دیدگاه خاصی که پیرامون قاعده ی الواحد و قوای بسیط و مرکّب دارند بحث را به شکل دیگری رقم زده اند.
🔹برای روشن شدن اجمالی دیدگاه مشّاء در این زمینه و تبیین حقیقت خنده و گریه و مانند آن در نگاه آنان خلاصه ای از مطالب ابن سینا در فصل پنجم از مقاله اوّل نفس شفاء را مرور میکنم. از دید ابن سینا قوّه همان مبدأ التأثیر فی شیء آخر است و بر این اساس نفس ناطقه انسانی دو قوّه دارد. یکی قوّه ی عالمه یا همان عقل نظری و دیگری قوّه عامله یا همان عقل عملی! 👈قوّه ی عامله چیست؟! «فالعاملة قوة هی مبدأ محرک لبدن الانسان الی الافاعیل الجزئیة الخاصة بالرویّة علی مقتضی آراء تخصها اصطلاحیة» 👈در ادامه ابن سینا برای عقل عملی سه اعتبار ذکر میکند. یکی قیاس به قوه ی نزوعی حیوانات و دیگر قیاس به قوه ی متخیله و موهومه ی حیوانات و دیگر قیاس به نفس عقل عملی. 👈در این بین اموری مانند خنده، گریه، حیاء و خجالت اموری هستند که از قیاس عقل عملی انسان به قوّه ی نزوعی ایجاد میشوند: 📖«فاعتبارها بحسب القیاس الی القوة الحیوانیة النزوعیة هو القبیل الذی تحدث منه فیها هیئات تخص الانسان یتهیأ بها لسرعة فعل و انفعال مثل الخجل و الحیاء و الضحک و البکاء و ما أشبه ذلک» 🔹قوّه ی نزوعی چیست؟! توضیح اینکه از دید فلاسفه مشّاء نفس حیوانی دو قوه دارد یکی محرکه و دیگری مدرکه و محرکه نیز دو قسم است یا باعثه علی الحرکة یا فاعل حرکت؛ قوه ی مدرکه به خارجی و باطنی تقسیم میشود و خارجی همان حواس خمسة است و باطنی هم همان امور خمسه معروفه است. قوه ی محرکة فاعله چیست؟! 📖«هی قوة تبعث فی الاعصاب والعضلات من شأنها أن تشنج العضلات فتجذب الاوتار والرباطات المتصلة بالاعضاء الی نحو جهة المبدأ أو ترخیها أو تمدها طولا فتصیر الاوتار والرابطات ای خلاف جهة المبدأ» 👈ولی عمده در اینجا قوّه نزوعیّه است؛ فلاسفه مشّاء قوّه محرکه ی باعث و انگیزاننده ی حرکت را قوه ی نزوعیة شوقیة مینامند؛ ولی مکانیسم انگیزش چگونه است؟! این است که: 📖«وهی القوة التی اذا ارتسمت فی التخیل الذی سنذکره بعدُ صورة مطلوبة أو مهروب عنها بعثت القوة المحرکة الاخری التی نذکرها علی التحریک» 👈بعد برای این قوه ی نزوعیة دو شعبه قائل میشوند که یکی قوه ی شهوانی است: «وهی قوة تبعث علی تحریک تقرب به من الاشیاء المتخیلة ضروریة کانت أو نافعة طلبا للذة» و دیگری قوه ی غضبیة است: «و هی قوة تبعث علی تحریک تدفع به الشیء المتخیل ضارا أو مفسدا طلبا للغلبة» 🔴خب حالا برگردیم به تحلیل فلسفی خنده و گریه و حیاء و خجالت و مانند آن از دید فلاسفه مشّاء؛ این امور از نگاه آنها از قیاس عقل عملی انسان به قوّه ی نزوعی ایجاد میشوند. یعنی چه؟! یعنی حالاتی مانند خنده از یک قوّه ی بسیط سر نمیزنند زیرا نوعی فعل مرکّب اند و ترکّب فعل کاشف از تفاعل قوا است. قوه ی عقل عملی به واسطه ی شهوتش یا غضبش هیئتی بر آن عارض میشود که خاص انسان است و به واسطه ی این هیئت یک فعل یا انفعال خاص پر سرعتی پیدا میکند که با توجه به نوع این فعل یا انفعال خنده و گریه و خجالت و... حاصل میشود. 👈خلاصه آنکه این ضحک چند فعل است نه یک فعل پس یک قوه ندارد بلکه نهایتا یک قوه ی مرکب دارد یعنی حاصل ترکیب و مزج چند قوه است. نفس انسان امری را ملاحظه کند که شهوت یا غضبش بر آن غالب شوند حالتی برای او از عقل عملی اش عارض میشود که طبق آن میخندد و اگر مغلوب شود گریه میکند. ✋حقیقت آن است که این قسمتها به شکل بسیار مجملی در کلام فلاسفه پیشین مورد بحث قرار گرفته است. تنها سر نخ های کلّی را بیان کرده اند. میتوان بحثهای مهمّی را در این زمینه ها سامان داده و بازنگریهای جدّی در این مباحث داشت.
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۲) «شهود حقیقت سوء ظنّ و بد گمانی» 🔹چند هفته پیش تعدادی مبل سفارش دادیم. بالاخره بار رسید و از ماشین باری ارسال شده آن را تخلیه کردیم. به کمک باجناق محترم و فرزندشان آن را با مقداری زحمت به طبقه ی ششم آوردیم. بنده هم خیلی سرخوش سریع خود را به مهمانی نزد خانواده رساندم. همه چیز بر وفق مراد بود تا آنکه آخر شب وقتی برگشتیم یک دفعه خانواده گفت یکی از میز عسلیها نیست! 🔸چوب رویش هست ولی خودش نیست! کجاست؟! یک دفعه به گونه ای خیلی در ذوقمان خورد! مخصوصا اینکه رنگشان هم خوب در نیامده بود! همین شد که مخصوصا به دلیل اهمیت موضوع برای خانواده دیگر مانند شیشه ای ها به همه چیز مظنون و بد گمان شدم!😄 نکند در ماشین باری جا مانده! نه! انگار همه را خالی کردیم! نکند وقتی بارها را در جلوی درب مجتمع گذاشتیم این میز عسلی جا مانده؟! احتمالا خودش است! 🔹وقتی بالا میرفتم به فرزند باجناق گفتم چیزی جا نمانده گفت نه! ای کاش به او اعتماد نمیکردم! خودم میرفتم! شاید دقت کافی نکرده! اگر چنین است پس کنار سطل آشغال بزرگی که خدمتکار مجتمع آنجا گذاشته بود جا مانده! 👈خب حالا کجاست؟! لابد این خدمتکار فکر کرده از وسائل بی مصرف است. اگر چنین است یا چون دیده نو است برای خودش برداشته و یا گذاشته در سطل آشغال بزرگ بیرون مجتمع!
👈آخر شب سریع بیرون رفتم دیدم ماشین حمل زباله آمده و ثانیه هایی قبل از رسیدن من سطل بزرگ آشغال را بلند کرد و به درون محفظه ی خود ریخته! سریع خودم را رساندم و به کارگران محترم گفتم یک میز چوبی ندیدید؟! 👈گفتند هر چه بوده ریختیم داخل! ولی ما چوب نمیریزیم! گفتم احتمالا داخل آشغالها بوده و تمام! خلاصه احتمالات دیگر را هم بررسی کردم. گفتم شاید همسایه ای دیده و فکر کرده بی استفاده است برده برای استفاده! بروم تک تک طبقات را ببینم! 👈همّت نکردم! ولی تا نگهبانی رفتم شاید کسی آنجا برده! نقاط کور مجتمع و زیر راه پله و پارکینگ زیر زمین را هم دیدم! خلاصه احتمالات بسیاری به ذهنم می آمد! ولی تقریبا این احتمال داشت به قطع میرسید که این حاصل غفلت پسر باجناق است! حالا یا داخل آشغالها رفته یا ... ! 🔹میدانید میخواهم چه بگویم؟! اینکه چطور یک دفعه یک فضایی برای ذهنم ایجاد شد که مدام دوربینهای مدار بسته ذهنم را مرور میکردم! فضای روانی ام طوری شده بود که به اندک قرینه ای توجّه غیر عادی میکردم! به همه چیز مظنون بودم. 👈دنبال سر نخ بودم. امور کم اهمیتی در چنین فضایی بسیار پر اهمیت و پر دلالت خودش را معرفی میکرد! واقعا فضای خاصی است. حقیقت سوء ظنّ و اختلال ادراکی انسان در این فضاء برایم تا حدود زیادی خودآگاه شد. ⚪روز بعد در جلسه ای بودم که فروشنده پیامک داد که ببخشید یک عدد میز عسلی در فروشگاه ما از شما جا مانده! یک دفعه مانند یک آب سرد بر آتش این همه احتمالات و سازه های عجیب و غریب ظنّی برای نشان دادن انگشت اتّهام به سمت خاصی بود. تازه متوجّه شدم که چقدر بی خود سوء ظنّ داشتم و بافتم و بافتم! همه اش هیچ بود و هیچ! چقدر هم دقیق و ظریف و هنرمندانه روی احتمالات بندبازی کرده بودم! ✅آری سوء ظنّ بد چیزی است. گاهی که انسان مبتلا میشود بدجور دچار اختلال ادراکی میشود. اینجاست که امری معمولا نامبارک به نام (تهمت) و متهم کردن دیگران متولد میشود. به قول شهریار: دوشم که بدگمانی چون اهرمن به جان باخت حورم به دیده دیو و طاوسم اژدها بود 👈امّا داستان اینجا تمام نشد. با خودم گفتم چطور ممکن است این میز جا مانده باشد؟! با توجّه به اخلاقی که از بازاری ها دستم آمده بود حال دیگر سوء ظنّ از این طرف رها نمیکرد! نکند چون پول را بعد از ارسال واریز کردم برای احتیاط یک قطعه را در مغازه نگه داشته تا مطمئن شود من واریز میکنم؟! 👈در چنین فضایی دوباره با کوچکترین مؤیّدی ذهنم مستعدّ آن بود که یک حکم قطعی صادر کند! آخرش هم دلم صاف نشد! همینکه سوار ماشین شدم تا بروم آن را بگیرم به خودم گفتم میبینی؟! دیگر با آن صفای دل نمیتوانی با آن فروشنده برخورد داشته باشی! ولی شاید واقعا یادشان رفته باشد و متّهم نباشند! (لَیسَ مِنَ العَدلِ القَضَاءُ عَلیَ الثّقَةِ بِالظّنِّ) و (إِذَا ظَنَنتَ فَلاَ تُحَقِّقْ) شاید هم واقعا از فنون این بازاری هاست: 📖«من وضعَ نفسَه مواضعَ التّهمةِ فلا یلومنَّ من أساءَ به الظنَّ» خ 💡اینجا بود که به ذهنم خطور کرد این همان است که میگویند هیچ چیزی بدتر از شک و تردید نیست! ✅انسان وقتی مبتلا به شک و تردید شود و نتواند به طرفی جزم کند واقعا کارش مشکل میشود. خدا نکند انسان در مورد ایمان و خداوند متعال و معاد دچار چنین تردیدهایی شود. دیگر نمیتواند با دلی قرص و قلبی جازم عبادت کند. لا اِیمَانَ مَعَ سُوءِ ظَنّ؛ واقعا باید به داد این اهل شبهات و تردیدها رسید! حل مشکل اینها ثواب عظیمی دارد. 😔یک دفعه ترسیدم. چون میدیدم که من هر چند بنا را بر این بگذارم که فروشنده منظوری نداشته ولی باز دلم صاف نمیشود. خوب آن عمل صاف از من در ظرف چنین تردیدی بر نمی آید. از اینجا بود که ارزش یقین برایم جلوه کرد. خدایا به ما یقین عبادت کنندگان درگاهت را عنایت کن! 📖«قَدْ مَلَكَ الشَّيْطَانُ عِنَانِي فِي سُوءِ الظَّنِّ وَ ضَعْفِ الْيَقِين‏» 👈واقعا حسن ظنّ انسان را آرام و روان را سالم میکند: «حسن الظنّ یخّفف الهمَّ» واقعا اگر انسان طبیعتش بد گمانی باشد و یا به عوامل واهی به دیگران بد گمان باشد چقدر مستعدّ گناهان و آسیبها میشود! واقعا خطرناک است؛ 👈چه خانواده ها و معاشرتها و ارتباطهایی که بر اساس این سوء ظنّ بر باد نرفته! مَن غَلَبَ عَلَیهِ سُوءُ الظّنّ لَم یتْرَک بَینَهُ وَ بَینَ خَلیلٍ صُلْحًا؛ چه تهمتها به حریم انسانها بی گناه که زده نشده!سُوءُ الظَّنِّ یفْسِدُ الْأُمُورَ و َیبْعِثُ عَلیَ الشّرُور؛ جریان افک هم همین بوده است: 📖اذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُم مَا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَهُوَ عِندَ اللّه ِ عَظِیمٌ ✋اصلا نکند ما در مورد برخی امور دچار سوء ظنّ هستیم و خودمان نمیدانیم! در مورد آن متوهّم شده ایم! آیا نیاز به یک محاسبه ندارد؟! اینها کدامها هستند؟! چقدر خودآگاهی نسبت به این دست اموراتمان داریم؟!
🔴اینجا بود که بعد از این جریانات به یاد فیلم سینمایی افتادم که چند سال پیش در تلویزیون دیده بودم. فیلمی آرژانتینی- اسپانیایی به نام «طبقه هفتم» ساخته ی سال ۲۰۱۳ با بازیگری ستاره ی بازیگری آرژانتینی به نام ریکاردو آلبرتو دارین! 🎬داستان فیلم در مورد وکیل آرژانتینی مشهوری به نام سباستین است که با همسر اسپانیایی و دو فرزندش زندگی میکند. مدّتی است که برای زندگی به آرژانتین و بوئنس آیرس آمده اند ولی در هر حال همسرش چندان از این نقل مکان راضی نیست. 🎬خلاصه زندگی خوبی دارند تا آنکه وقتی سباستین میخواهد از طبقه هفتم آپارتمانشان با دو فرزندش پایین آمده و جایی بروند بچه ها اصرار میکنند که میخواهند از پلّه ها بیایند! او هم ناچار قبول میکند و خودش با آسانسور پایین می آید ولی هر چه صبر میکند خبری از فرزندانش نیست! 🎬اینجاست که به زمین و زمان سوء ظن پیدا میکند. به کوچکترین توهّمی انگشت اتّهام را به سمت یک همسایه یا دیگری میگرداند! مَن لَم یحْسِنْ ظَنّهُ اِسْتَوْحَشَ مِن کلّ أَحَدٍ؛ این فیلم به زیبایی هر چه تمامتر ماهیّت سوء ظن و اختلال ادراکی در چنین فضایی را به تصویر کشیده است. 🎬با همسرش سر همین موضوع که باعث مفقود شدن فرزندانشان شده به شدّت اختلاف پیدا میکنند. همسری که از روی محبّت مادری مدام در سوز و گداز است. 😐😳ولی در انتهای داستان فیلم بعد الّتیا و الّتی معلوم میشود که برخلاف همه ی انتظارات تنها جایی که به ذهنش هم خطور نمیکرد متّهم اصلی است! آری کار همسر اوست تا با فرزندان مخفیانه به اسپانیا برگردند! 👈این فیلم به خوبی توانسته این معنا را به چشم بیاورد. هنر نوعی صورت گری معانی است. ارزش دیدن از این منظر را دارد. 🔹بحث از سوء ظنّ و عوامل و پیامدها و راهکارهای درمان آن بحث مفصّلی است. خواستم اصلش را به چشم بیاورم. اینکه بفهمیم سوء ظنّ چه حقیقتی دارد و چطور انسان در ظرف آن دچار اختلال ادراکی میشود. رفقا خدا انسان را مبتلا به بد گمانی نکند! مخصوصا سوء ظنّ به اخیار که نشان دهنده ی خبث باطنی شخص است: 📖«مُجَالَسَةُ الْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْأَخْيَارِ» 👈حتی بدگمانی به خلق الله هم نشان خوبی نیست! نشانی از خبث درونی دارد. مدام خلق الله را متهم کردن نشانه ها دارد. یکی از موانع جدی کارهای گروهی و تعاون بین مؤمنین همین است. امام راحلمان به خاطر بدگمان نبودن به مردم بلکه حسن ظن به آنها توانست این انقلاب بزرگ را رقم بزند. ⚪مگر در جایی که عقل حکم میکند که انسان بد گمان باشد. در فرازی از وصیّت امیر المؤمنین به امام حسن علیه السلام آمده که: «وَ قَدْ يُقَالُ مِنَ الْحَزْمِ سُوءُ الظَّن‏». 👈یکی از اینجاها بد گمانی به نفس است. بسیاری چوب خوش گمانی به آن را میخورند! به فرموده ی امیر المؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغة: 📖«اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُصْبِحُ وَ لَا يُمْسِي إِلَّا وَ نَفْسُهُ‏ ظَنُونٌ‏ عِنْدَهُ فَلَا يَزَالُ زَارِياً عَلَيْهَا وَ مُسْتَزِيداً لَهَا»؛ 👈دیگر سوء ظنّ به دشمن و طواغیت است. اینها حکمش فرق دارد. عقل میگوید سوء ظنّ داشته باش والّا ممکن است فریب بخوری. اینجا سوء ظنّ اختلال ادراکی نیست. در چنین ظرفی اتّفاقا بهتر میتوانی تسویلات و فریبهای ظریف را تشخیص دهی و احتیاط پیشه کنی! «فَخُذِ الحَزْمَ وَ اتَّهِمْ فی ذلِک حُسْنَ الظَّنِّ» این را نباید با پارانوئید و بیماری توهّم توطئه اشتباه گرفت! 🔹حالا که به اینجا رسیدیم خوب است که از یکی از رذائل که بلکه امّ الرذائل است یاد کنم! آن هم اکبر الکبائر سوء الظنّ باللّه است! همانکه منشأ همه ی بدیها میشود. به فرموده ی زیبای امیر المؤمنین علی علیه السلام در فرمان معروف به مالک اشتر: 📖«فَإِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجَوْرَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّه» 👈رفقا متأسفانه باید بگویم غیر از اولیا و موحدین واقعی همه مبتلا به نوعی سوء ظنّ عملی به خداوند متعال هستند. همین است که وضعمان با یکدیگر همین است. همین است که وضعمان با آفرینش همین است. خوش دل نبوده و با دلی صاف و بی آلایش با امورات مواجه نمیشویم. همین است که آن آرامش اهل رضا به قضای الهی را نداریم. 📖«اِنَّ اللّه َ عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِهِ، اِنْ خیرا فَخَیرٌ و اِنْ شرا فَشَرٌ» 📖وَ الَّذِی لَاإِلَهَ إِلَّا هُوَ لَایحْسُنُ ظَنُّ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ بِاللَّهِ إِلَّا کانَ اللَّهُ عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ لِأَنَّ اللَّهَ کرِیمٌ بِیدِهِ الْخَیرُ یسْتَحْیی أَنْ یکونَ عَبْدُهُ الْمُؤْمِنُ قَدْ أَحْسَنَ بِهِ الظَّنَّ ثُمَّ یخْلِفَ ظَنَّهُ وَ رَجَاءَهُ فَأَحْسِنُوا بِاللَّهِ الظَّنَّ وَ ارْغَبُوا إِلَیه این بحث سر درازی دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۳) «تفسیر و تأویل تصویری آیات قرآن کریم» «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» 🔹نقّاشی زیبایی را دیدم. مرا جذب کرد و به آن خیره شدم. نتوانستم از کنارش بگذرم. شاید این نقّاش دل شیدایی داشته! در شکار گاه شگفت انگیز عالم معنا عجب حقیقت والایی را با تیر این صورت صید کرده! شاید حقیقت توحید و فقر عالم را نشانه گرفته است. 🔸آن بزرگ معمّای هستی را! آن نسبت شریفه اشراقیه را! ولی مگر این معنای عظیم را میتوان در عالم صور به چنگ آورد؟! زهی خیال باطل! ولی میتوان به یادش صورتگری کرد! نقشی زد! گر میسّر نیست ما را کام او عشق بازی میکنیم با نام او! و چه زیبا این معنای عظیم را به عالم صور کشانده! چه زیبا به تفسیر و تأویل آیات الهی نشسته: 📖«كُلٌ‏ أَتَوْهُ‏ داخِرِين‏» «كُلٌّ لَهُ قانِتُون‏» «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّوم‏» «لِلَّهِ‏ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» «يُسَبِّحُ‏ لِلَّهِ‏ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض‏» « إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي‏ الرَّحْمنِ‏ عَبْدا» و... 🔹همه روی نیاز و اشتیاق به سوی آن واحد قهّار دارند! چه بدانند یا ندانند! بخواهند یا نخواهند! جمادات و انواع نباتات و حیوانات و انسانها همه و همه روی به سمت او دارند. زن و مرد! پیر و جوان! درنده و چرنده و پرنده! از این چشم انداز توحیدی همه در پی یک مقصدند! هیچ تزاحم و نزاعی نیست! 🔸میپرسند از خدا چه بخواهیم؟! خودش را بخواهیم! و چه غافلیم که مبدأ همه خواستها هم خود اوست!
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۴) «آسیب شناسی ورزش بدن سازی» 🔹در مسافرتی به تهران در مهمانی فامیلی حاضر بودم. دیدم ماشاالله این جوانهای فامیل چه هیکلهای ورزشکاری پیدا کرده اند! سابقا هیکلها اصلا اینطور نبود. بعد دیدم اساسا این هیکلها خودش موضوعیّت پیدا کرده است. 🔸چندان برخی به دنبال ورزش هم نیستند. دقیق است که به آن بدنسازی و پرورش اندام و مهمتر از این دو زیبایی اندام گفته اند. از سنخ خود نمایی است! اُخ اُخ! چرا اینقدر اخمو میشوند؟! واقعا برای بسیاری از اینها مسأله ورزش نیست! همان بادی بیلدینگ است! میخواهند با تمرینهای مختلف قدرتی و استقامتی بر روی عضلات مختلفشان با تغذیه خاص و استراحت، بدنی حجیم و کات شده پیدا کنند! 🔹از همینجاست که داروهای مضرّ و مکمّلهای غذایی نا مناسب بین آنها رواج دارد. اگر غرض سلامتی بود که اینها لازم نبود. باز از همینجاست که اینقدر با بذل و بخشش عجیبی عمر و وقت خودشان را در این باشگاه های اینچنینی تلف میکنند! 💡به ذهنم خطور کرد اساسا ایجاد و شیوع ورزش بدنسازی و فیتنس و مانند آن بنیانهای فلسفی و تمدّنی هم دارد. انسان کامل چنین ورزشهایی هم همان لختی هایی هستند که تصاویرشان روی در و دیوار باشگاه زده شده! پهلوان پوریا از آن بیرون نمی آید! سمبلش افرادی مانند مستر المپیاها میشوند!
🔹حالا در دنیای قدیم به دلیل نوع زندگی اساسا مفهوم ورزش یا اصلا شناخته شده نبود و یا بسیار محدود بود. بیشتر مفهوم بازی و انواع آن وجود داشت. ولی امروزه به دلیل تغییر نوع زندگی مفهوم ورزش و انواع آن بسیار برجسته شده است. تا اینجایش خیلی عجیب نیست ولی شیوع بدنسازی یک تحلیل جداگانه میطلبد. ✋البته منکر آن نیستیم که برخی برای سلامتی و برخی سلایق جزئی یا محدودیت در انتخاب این ورزش را برگزیده باشند. ولی شیوع گسترده ی آن احتمالا ریشه های عمیقتری هم داشته باشد. 💡نکاتی به ذهنم خطور کرد! ✅در این ورزش نوعی اصالت دادن به بدن و دنیا بیشتر هویداست. انسان بیشتر متوجّه بدنش میشود. همین توجّه زمینه های ایجاد اخلاقهای خاص ناشی از حبّ نفس و حبّ دنیا و تفرّد را بیشتر میکند. ✅انسان مدام به مفهوم خود و أنا و تقلیل آن به من بدنی توجّه پیدا میکند. بستر عجیبی برای مبتلا شدن به غرور و تکبّر است. ✔سالها قبل در دوره دبیرستانم چند جلسه ای تجربه کردم. وقتی وارد میشویم همه جا آینه بود! فقط خودت را باید میدیدی! همه غرق توجّه در خودشان و بدنشان بودند! مدام جلو آینه ها فیگورهای مضحک میگرفتند! وقتی از باشگاه بیرون می آیند ببینید چطور گام بر میدارند! از آن عباد الرحمنی نیستند که یمشون علی الارض هونا! ✅در آن مقولات فرهنگ مدرن و آزادی در انتخاب نیز به چشم میخورد. برخلاف دیگر ورزشها در اینجا انسان اسیر قالبهای از پیش طرّاحی شده نیست. لازم نیست جبر قوانین را متحمل شود. چیزی نیست به این من چموش افسار بزند! ✅از طرفی ابزارهای بسیار متنوّعی هست. انسان میتواند با انتخاب خودش و با نفسانیّت خودش آنها را انتخاب کند یا ردّ کند! وسیله ای خاص انتخاب انسان را محدود نمیکند! خود همینها برای نفس لذّت بخش است. اینها باز انسان را بیشتر به خودش متوجّه میکند. ✅نکته ی جالب دیگر این است که حتّی مربّی را هم میتوانی انتخاب کنی! اگر خواستی کسی با اراده ی تو به تو مشورت و نه دستور میدهد! و اگر هم نخواستی که باز خودت هستی! انسان بیشتر با انانیتش میتواند خلوت کند. 🔹حالا اینها را میتوان با دقّت بیشتری تحلیل کرد! ولی آنچه مشهود است آن است که شیوع این نوع ورزش ارتباط مستقیم با سطحی شدن انسانها و گسترش انانیّت و تفرد در جامعه ی انسانی دارد. بلکه برای برخی خود همین بدن سازی نوعی معنا آفرینی نیز میکند! یک تمایز است. ⛔خلاصه اش کنم! به این ورزش و معانی مندمج در آن خوش بین نیستم. چندان آن را ورزش هم نمیدانم! اندماجی از فلسفه های دور از وادی حقیقت در آن نهفته است. البته منکر آن نیستم که میتوان استفاده مطلوب هم از آن نیز برخی داشته باشند. 👈ولی نه به صورت کلّی ورزشی است که مطلوب در آن سلامتی باشد و نه یک سرگرمی انسانی است که در آن بتواند فطرت میدان گرفته و انسان کار گروهی و شادمانی مطلوب را تجربه کند! یک نوع اسارت روح در بدن و توجّه افراطی به عضلات و جسم دنیایی در آن نهفته است. محبّت دنیا در آن موج میزند! 👈بنده که وقتی آن فضاها را به یاد می آورم گویا احساس میکنم به نوعی مقام کرامت انسانی و روح بزرگ او تحقیر میشود! گویا همه چیز در آن به نوعی طرّاحی شده که انسان را به دنیا و بدن توجّه دهد! از موسیقی ها گرفته تا آینه ها تا نمادها و... . 👈این کجا و زورخانه های سنّتی و اخلاق فتوت کجا! کشتی کجا! کوهنوردی کجا! حتّی فوتبال و بسکتبال و مانند آن کجا! باز در این بازی ها مفاهیمی خوبی مانند عدالت، تلاش جمعی، داوری، ولایت پذیری از قوانین و... وجود دارد. ولی اینجا عمده أنانیت است. 👈از اینجاست که وقتی در اجتماعات انسانی در این باشگاه ها توجّه کنیم میبینیم زمینه برای میدان گرفتن نفسانیّت و نه فطرت در آن بیش از جاهای دیگر است. انحرافات خاصی را میتواند در انسانها به وجود بیاورد. ⚪ای کاش در کنار بدن سازی، اندکی روح سازی هم میکردیم. اصل را آن روح میدانستیم. بدن را خدمتگذار آن روح میدانستیم. به فکر پرورش اندامهای روحانی و تربیت آن هم بودیم. وزنه های روحی بلند میکردیم. تواضع، خدمت بی منت، محبت به انسانها، نصیحت و... همه از وزنه های روحی است. با علم نافع روحمان را وسعت میدادیم. ✋نکند اندام جسممان زیبا باشد و اندام روحمان از زشتترینها باشد. ضعیفترین ها باشد! هیکل بزرگ ولی روح حقیر! حتی توان و زور یک از خود گذشتگی ساده و یک خدمت کوچک را هم نداشته باشیم! معلول روحی باشیم! پوچی و حقیر بودنمان را پشت اندامهای بزرگ و زیبا مخفی کنیم! 🔹اصلا میدانیم زیباترین اندامها را چه کسانی دارند؟! آن بلند همتانی که از هر چه رنگ تعلق است رهیده و سالهای سال در اثر کشتی گرفتن با الاه نفس و زدن وزنه های معنوی به پرورش روح خود پرداخته اند. زیباترین و قویترین اندامهای معنوی را برای خود ساخته اند. همانها که یذکرکم الله رؤیتُه و یزیدکم فی العلم منطقُه و یرغبکم فی الآخره عملُه هستند.
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۵) «مرا خیال کسی کز خیال بیرونست» «تست لذّتهای معنوی» «شراب طهور» 🔹ماه شعبان است و مناجات شعبانیّه و امروز هم میلاد با سعادت آن عبد پاک خدا و برگزیده ی عالمین ابا عبد الله الحسین علیه السلام! فصل لذّتهای عمیق معنوی است. آدمی آن گنبد زیبا را میبیند میتواند لذّتهایی را تجربه کند که همه لذّتهای دنیایی را از یادش ببرد! 🔸خدا شاهد است همین است! اگر لذّت و کیف و حال میخواهید باسم الله! اگر عشق و صفا میخواهید بدانیم (گداییِ درِ او یک جهان صفا دارد)؛ اگر نمیتوانیم در این روز میلاد و مناجات شعبانیه لذّت ببریم بدانیم که مزاجمان خراب است! لذت چهره ی زیبا و رایحه سیب روح افزا و طعم بهجت آفرین و شراب طهور در این ضریح شش گوش است! به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزونست مرا خیال کسی کز خیال بیرونست 👈رفقا با یاد ابا عبدالله عمیقترین لذتها را تجربه کنیم. در آن مجالسی که به یاد ایشان است شرکت کنیم و صفا کنیم! چای روضه را چون شرابی طهور سر بکشیم! راستی که مجالس ذکر ابا عبد الله میکده و خرابات مؤمنین است. لذت کده اهل ایمان است. خدا میداند چه لذّتهای عمیقی در این مجالس یافت میشود! بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام است ای مجلسیان راه خرابات کدام است هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتند ما را غمت ای ماه پری‌چهره تمام است دردا که بپختیم در این سوز نهانی وان را خبر از آتش ما نیست که خام است 🔹میگویند حاج آقا بزار کیف و حال کنیم! جوانی کنیم! خیال میکنند ما میگوییم حال نکنید! لذّت نبرید! نخیر! کی همچنین حرفی زده؟! آخر کی اینها حالی میشوند که ما هم میگوییم حال کنید! لذّت عمیق را تجربه کنید! اصلا تلاش کنید تا آنچنان مست شوید که تا ابد به هوش نیایید! 🔸چرا شما فکر میکنید لذّت آن چیزی است که شما تجربه میکنید؟! نفی نمیکنیم شما هم اندکی لذّت میبرید! ولی فریبتان ندهد! لذّت پراید سواری و موبایل دکمه ای کجا و لذّت پورشه سواری و گوشی نمیدانم اپل کجا! 🔹پورشه سواران و اپل داران و ویلا نشینان آنچنانی و تاج داران الماس نشان این اولیاء الهی اند! امثال من و برخی به ظاهر مؤمنینی که جز ظاهری از دین را ندارند فریبتان ندهند! کی میخواهیم بفهمیم که هر چه لذّت و بهجت است را این اولیاء الهی برده اند! بقیه همه بی کام مانده ایم! 🔸این لذّتهای ما از لباسها و مرکبها و خانه ها و شهوات و... اگر از مجرایش خارج شود همه حجاب لذّتهای بسیار عمیقتر و برتر است! اینها برای آن است که ما را امتحان کنند چقدر جنبه ی لذّت را داریم! اگر دیدند جنبه داریم و برای این لذّتهای کوتاه و سطحی آب از لب و لوچه مان جاری نشد لذّتهای بالاتری را برایمان رو میکنند! 🔹فکر میکنیم این یک ادّعاء است؟! خب ادّعاء بزرگ ارزش امتحان و تست کردن ندارد؟! اگر لذت ترک لذت بداني دگر شهوت نفس، لذت نخواني هزاران در از خلق بر خود ببندي گرت باز باشد دري آسماني سفرهاي علوي کند مرغ جانت گر از چنبر آز بازش پراني وليکن تو را صبر عنقا نباشد که در دام شهوت به گنجشک ماني ز صورت پرستيدنت مي هراسم که تا زنده اي ره به معني نداني 🔸در همین نماز و مناجات و مجالس ذکر اهل بیت علیهم السلام لذّتهایی است که بسیار عمیقتر و پایدارتر از این لذّتهاست. فیلمهایی از شخصی به نام مستر تستر را دیدم! ای کاش اینها یکبار برخی لذّتهای معنوی را هم تست میکردند تا ببینیم چقدر میتوانند عنان از کف ندهند! 📖«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريم‏» 🔹ای کاش شمّه ای از آن حال معنوی را به کام ما تشنگان و لذّت ندیده ها هم میچشاندند! ای کاش اهل دلی بود شمّه ای برایمان باز میکرد تا حقارت این دنیای پستمان برایمان هویدا میشد! «از مَستیَش رمزی بگو، تا تَرکِ هشیاری کند»! ای کاش لحظه ای و برقی هم نصیب ما هشیاران میشد تا دمی هم مستی کنیم!
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۶) «شنونده باید عاقل باشد!» «عقل دلالی زمینه ای» 🔹یکی از فضلا در مهمانی سخنرانی میکرد. به مناسبتی روایت زراره از برخی اصحاب را نقل کرد که از امام صادق علیه السلام پرسید حدیثی از شما برایمان نقل شده که شما فرموده اید وقتی شیعه شدید دیگر هر کاری دوست داشتید انجام بدهید! یعنی وقتی شیعه شدیم حتّی زنا و سرقت و شرب خمر هم گناه ندارد؟! 🔸حضرت فرمود: «إنّا للّه و إنّا الیه راجعون»! به خدا قسم که آنهایی که اینطور فهمیده اند در مورد ما انصاف به خرج نداده اند! چطور خود ما که امام شماییم برایمان رعایت شریعت الهی واجب باشد ولی برای شما که پیروان ما هستید واجب نباشد! مرادمان تاکید بر شرطیت شرط بود نه عمومیت جزاء! یعنی شیعه دیگر با خیال راحت عمل خیر داشته باشد! کم یا زیادش از شما پذیرفته میشود. برخلاف دیگرانی که چنین معرفتی ندارند که عمل آنها ممکن است پذیرفته نشود! «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع حَدِيثٌ رُوِيَ لَنَا أَنَّكَ قُلْتَ إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ فَقَالَ قَدْ قُلْتُ ذَلِكَ قَالَ قُلْتُ وَ إِنْ زَنَوْا أَوْ سَرَقُوا أَوْ شَرِبُوا الْخَمْرَ فَقَالَ لِي‏ إِنَّا لِلَّهِ‏ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏ وَ اللَّهِ مَا أَنْصَفُونَا أَنْ نَكُونَ أُخِذْنَا بِالْعَمَلِ وَ وُضِعَ عَنْهُمْ إِنَّمَا قُلْتُ إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ مِنْ قَلِيلِ الْخَيْرِ وَ كَثِيرِهِ فَإِنَّهُ يُقْبَلُ مِنْكَ» 💡به ذهنم خطور کرد که یعنی پیش فرض ما در روایاتمان این است که شما عاقلید! برای آدم آهنی که حرف نمیزنیم! کلاممان را برای انسان عاقل بیان میکنیم. شخصی که میداند محکماتی هست! قرائن منفصلی هست! ملّا لغتی برخورد نمیکند. عاقلانه برخورد میکند ⛔روایات ما را خراب نکنید! مقداری انصاف داشته باشید! کلام ما را در شبکه ای از مقولات و محکمات ببینید و تفسیر کنید! آن را به قرآن کریم عرضه کنید. آن را به عقل خودتان عرضه کنید! «أخذنا بالعمل و وضع عنهم؟!» یعنی حضرت به عقل خودشان ارجاع میدهند. عقلتان کجا رفته؟! 🔹در روایات مختلفی داریم که حضرات افراد را به حجّت باطنی خودشان و همان عقل فطریشان ارجاع میدهند! در روایت دیگری در اصول کافی زراره نقل میکند که شخصی از امام صادق علیه السلام در مورد شطرنج و برخی بازیهای دیگر آن زمان پرسید و حضرت فرمود به عقل خودت رجوع کن! اگر زمانی رسید که خدا حقّ و باطل را از هم جدا کرد به نظرت اینها در کدام دسته قرار میگیرند؟! او هم گفت در باطلها! حضرت هم فرمود پس خیری در آنها نیست! «أَ رَأَيْتَكَ إِذَا مُيِّزَ الْحَقُّ مِنَ الْبَاطِلِ مَعَ‏ أَيِّهِمَا يَكُونُ قَالَ قُلْتُ مَعَ الْبَاطِلِ قَالَ فَلَا خَيْرَ فِيهِ» 🔸یا مثلا در روایت دیگری مسعدة بن صدقة نقل میکند که نزد امام صادق علیه السلام بودم که شخصی آمد و گفت پدر و مادرم به فدایت! ظاهرا شیعه بوده که چنین تعبیری میکند. گفت گاهی در خانه ام دستشویی میروم؛ همسایه هایی دارم که کنیزانی آواز خوان دارند که موسیقی میزنند و ترانه میخوانند! برای شنیدن صدای آنها دستشویی نمیروم ولی خب وقتی میروم گاهی بیشتر مینشینم تا صدایشان را بشنوم! حکمش چیست؟! 👈حضرت گفت: «لا تفعل» گویا قانع نشد و قسم خورد که هرگز سراغ این کنیزها نمیرود و فقط همین شنیدن صدا آنهم در دستشویی است که برای قضاء حاجت رفته! به نظرتان حضرت به این انسان چه پاسخی بدهد! اینجا هم حضرت او را به نوعی به عقلش رجوع داد! به تعبیر ما فرمود: خدا پدرت را بیامرزد با این عقلت! «للّه أنت»! بعد برای اینکه قانع شود این آیه ی شریفه را تلاوت کردند که: 📖إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا 🔹بحث در زمینه منزلت عقل در هندسه معرفت دینی بسیار است. انواع عقل را نباید با قیاس اشتباه گرفت. فعلا مرادم آن عقلی است که دلالتهای لفظی ناظر به آن القاء میشود. در سیاق و بافت آن کلام را متکلّم رقم میزند! سرنوشت ظهورات و تبادرات را تغییر میدهد 🔸بحث از اینکه روایات بر اساس بستری از عقلانیّت القاء شده است. فعلا آن را «عقل زمینه ای» یا «عقل دلالی» مینامم. عقلی که متکلّم با لحاظ وجود آن کلامش را تنظیم میکند. عقل زمینه ای میتواند سر فصلی برای مباحث بسیار مهمّی در دلالتهای روایی و ظهورات باشد. نباید با چوب کلی نبودن و قرینه جزئی بودن آنها را از گود بحثهای علمی راند! مباحث کلی هم دارد. ⛔مراد آن عقلی نیست که با آن به خاطر برخی مشکلات علمی دست به تأویل تکلّفی میزنیم. یا آن عقلی نیست که به دلیل تنافی براهین و تجاربش نوعی تنافی با مقتضای دلیل لفظی داشته و ما را دعوت به تأویل و تأمّل میکند. مراد عقل قیاسی هم که نبود. مرادمان عقل دلالی زمینه ای است که ظهورگیری ها را تحت تاثیر قرار میدهد. 👈آری بر اساس همین عقل است که گاهی باید گفت: للّه أنت! انا لله ...!
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۷) «سپاه پاسداران، شرطة الخمیس ولیّ فقیه» «تحقیقی پیرامون شرطة الخمیس» 🔹در صدر اسلام لشگر مانند یک لوزی به پنج قسمت تقسیم میشد. نوک آن مقدّمه لشگر بود و وسط آن نیز میمنه در راست و میسره در چپ و قلب در وسط و انتهای آن نیز ساقه نامیده میشد! به همه این پنج قسمت با هم خمیس میگفتند. همچنین نگهبانانی نیز به عنوان حَرَس و برخی مأموران ایجاد نظم به نام شرطیّ وجود داشتند. 🔸قلیلی از نیروهای دیوانی و کاتبان حکومتی و خزانه داران و مانند آنها نیز وجود داشته و اساس لشگر را نیز نیروهای نظامی قبائل تشکیل میدادند. این نیروها نیز به واسطه عریف قبائل که واسطه ای بین حاکم و قبائل بود به شکل دیوانی با حکومت مرتبط میشدند ولی در هر حال حکومتها وابستگی بسیاری به بازی سیاسی با رؤسای قبائل و جلب حمایت آنها داشتند. 🔹وقتی امیر المؤمنین علی علیه السلام به خلافت رسید در این نظام محدود چاره را در آن دید که دست به یک ابتکار بسیار جالب و بدیع در دنیای آن روز زده و نیروهای جدیدی که به «شرطة الخمیس» مشهور شدند برای خود ایجاد کند. افرادی که بر محور عقیده و جهادگری و به شوق شهادت با یک نظام اداری کاملا منعطف با نوعی اجتماع حبّی پیرامون امیر المؤمنین علی علیه السلام شکل گرفتند. 🔸اینها در آن وضعیت پیچیده ی قدرت بسان بازوان ویژه ی امیر المؤمنین در همه ی امور مورد نیاز و از جمله جنگها تبدیل شدند. از آنجا که چنین جایگاهی در بین عرب نه سابقه داشته و نه لاحقه متأسّفانه جایگاه مهمّ آنها در تاریخ حتّی برای مورّخین شیعه خوب روشن نشده است.
🔹این جماعت مجهول القدر بعد از صلح امام حسن علیه السلام توسّط معاویه پراکنده شدند و جایگاهشان در تاریخ هنوز خوب روشن نشده است. مثلا برخی مانند مرحوم مجلسی اوّل در روضة المتّقین معتقدند که شرطة الخمیس به آن شجاعان لشگر گفته میشدند که علامتهای ویژه داشتند! 👈یا مرحوم علامه مجلسی در ملاذ الاخیار که معتقد است اینها آن سپاهیانی بودند که حتّی جلوتر از مقدمه لشگر حرکت میکردند طوری که گویا شرط کرده بودند که تا پیروز نشوند یا شهید نگردند برنگردند! 👈مرحوم ملاصالح مازندرانی در شرح کافی معتقد است آنها همان پیش آهنگان لشگر و برگزیدگان از سپاه سلطان و نخبگان از یاران و به نوعی امراء لشگر بودند! برخی نیز مانند سید بدر الدّین عاملی در حواشی اصول کافی دیدم معقتدند که اینها آن قهرمانانی بودند که بر لباس خود علامتهایی قرار میدادند تا شناخته شوند! 👈شاید شخصی که تا حدودی به حقیقت نزدیکتر شده مرحوم آیت الله میانجی در مکاتیب الائمة باشد که شرطة الخمیس را آن محبّان امیر المؤمنین علی علیه السلام میداند که با حضرت پیمان فداکاری تا شهادت بسته بودند. ⛔ولی در هر حال هیچکدام از اینها مبیّن جایگاه شرطة الخمیس نیست. اینها چیزی نیستند که صرفا با تحلیل لغوی واژه ی آن بتوان جایگاهشان را فهمید. آنها را نباید با نیروی نظامی صرف یا نگهبان صرف و افرادی که قرار است صرف در جنگ و نبرد به کار بیایند و مانند آن اشتباه گرفت. ⚪شیعیان جان بر کف و مجاهدی بودند که همه جا به کار گرفته میشدند و به نوعی شرطة الشرطة و جیش الجیش برای حضرت محسوب شده و بازوان توانمند حضرت در جنگها و امور مهم به حساب می آمدند. همان بازوانی که با آن دیگر حضرت برای پیشبرد اهداف خود مبتلا به مداهنه و معامله با سران قبائل و زد و بندهای سیاسی رایج آن زمان نشده و وزنی سیاسی و نظامی فرا قبیله ای پیدا میکرد. ✔شرطة الخمیس قومی عمدتا از قبائل مختلف عرب و شیعیان محبّ حضرت بودند که پیرامون حضرت اجتماعی حبّی و در ادامه دیوانی تشکیل داده و حضرت پیروانش را به عضویت در میان آنها تشویق میکرد و وعده ی بهشت را به اعضاء این گروه سیاسی جدید در دنیای سیاست آن روز میداد! افرادی که برخلاف امر رائج در آن زمان از یک قبیله نبودند و یک نیروی فرا قبیله ای و بر محور محبّت و عقیده و جهاد بودند. 👈تا جایی هم که بنده تحقیق کرده ام علامت خاصی نیز برخلاف آنچه برخی ذکر کرده اند بر بدن و لباسشان نداشته اند. ✔شرطة الخمیس همانطور که در طبری در تاریخ خود جایی اشاره میکند اساسا یک ابتکار سیاسی خاصّ امیر المؤمنین علی علیه السلام بود که بین عرب هیچ سابقه ای نداشت. شرطة الخمیس بازوان خاص فرا قبیله ای حضرت بودند که با حضرت نه به عنوان صرفا خلیفه بعد از عثمان و نه به طمع ذهب و فضّه بیعت نکردند. بلکه از آن روی با حضرت بیعت نمودند که ایشان را بزرگ مسلمانان و شخصیت برگزیده ی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میدانستند که اطاعت از ایشان و مرگ در رکابشان در آن دوران فتنه سعادت و شهادت است. 👈به تعبیر ابن عساکر در تاریخ دمشق آنها افرادی بودند که با حضرت بیعت تا دم جان کرده بودند: «الّذین کانوا یبایعون للموت»! ابن ندیم در فهرست معروف خود در معنای شرطة الخمیس میگوید این واژه از آنجا گرفته شد که امیر المؤمنین علی علیه السلام به آنها گفت: مانند برخی انبیاء پیشین من هم با شما بر طلا و نقره عهد نمیبندم بلکه بر بهشت برین پیمان میبندم: «أشارطکم علی الجنّة» 👈ظاهرا ابن ندیم این را از رجال برقی یا متنی شبیه آن که چنین مضمونی را با سندی نقل کرده برداشت نموده است. شاید کاملتر یا دقیقتر از این در نقل دیگری باشد که در رجال کشّی آمده که اصبغ بن نباتة به ابو الجارود میگوید حضرت به ما فرمود: 📖«إِنَّ قَوْماً مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ تَشَارَطُوا بَيْنَهُمْ فَمَا مَاتَ أَحَدٌ مِنْهُمْ حَتَّى كَانَ نَبِيَّ قَوْمِهِ أَوْ نَبِيَّ قَرْيَتِهِ أَوْ نَبِيَّ نَفْسِهِ وَ إِنَّكُمْ لَبِمَنْزِلَتِهِمْ غَيْرَ أَنَّكُمْ لَسْتُمْ بِأَنْبِيَاء»
🔹البته بر اساس تتبّع بنده اینطور نبوده که همه حضرت را به عنوان امام مفترض الطاعة قبول داشته و یا منکر شأن شیخین بوده باشند! به نوعی اوّلین بذرهای تشیّع اجتماعی گسترده بین طوائف مردم بوده که از محبّت امیر المؤمنین و قبول برتری او بین صحابه آغاز شده بوده است. البته برخی نیز از شیعیان مخلص حضرت بوده اند. 👈ولی آنچه امروزه به عنوان شیعه ی دوازده امامی با عقایدی روشن پیرامون ائمه علیهم السلام میشناسیم چیزی نبوده که بین عموم مردم –و نه خواص آنها-یکباره ایجاد شده باشد. از همینجاست که امام باقر علیه السلام در روایتی در رجال کشّی به ابو خالد کابلی میفرماید: 📖«کان علی بن ابی طالب عندکم بالعراق یقاتل عدوّه و معه أصحابه و ما کان فیهم خمسون رجلا یعرفونه حقّ معرفته و حق معرفة امامته». 👈در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که تعداد شرطة الخمیس شش هزار نفر بوده است. البته ۱۲ هزار نفر یا بیشتر نیز نقل شده است. بر اساس نقلی که در موضعی از رجال کشّی دیدم روشن میشود که یک جماعت پراکنده هم نبوده و نوعی دیوان و انضباط برایشان ایجاد شده بوده است. 👈امیر المؤمنین علی علیه السلام در جایی به اصحابشان میفرمایند نامتان را در میان این شرطة الخمیس بنویسید زیرا قسم به خداوند که هر کس از آنان نیست از شرطة النّار است مگر کسی که مانند اینها رفتار کند! «اکتتبوا فی هذه الشرطة ...». 👈در طبقات ابن سعد دیدم فرمانده ی اصلی شرطة الخمیس صحابی بزرگ و شیعه ی راستین قیس بن سعد بن عباده بوده و در وقعه صفّین دیدم یکی دیگر از فراماندهاشان نیز همین اصبغ بن نباتة بوده است. 👈اینها برای امیر المؤمنین علی علیه السلام در عرض نیروهای قبیله ها جایگاه ویژه ای داشتند تا جایی که در روایتی در جنگ جمل آمده که حضرت به عبد الله بن یحیی حضرمی میگوید بر تو بشارت باد که تو و پدرت حقیقتا از شرطة الخمیس اید! 👈همانهایی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نامشان را در شرطة الخمیس به من گفت و بدانید که قسم میخورم که این خداوند بود که بر زبان پیامبرش صلی الله علیه و آله شما را شرطة الخمیس نامید! 🔹بحث در مورد اینها بسیار است ولی آنچه از بررسی و تتبّع گسترده در متون تاریخی و روایی به دست می آید جایگاه آنها چیزی مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در زمان ماست. همان بنیاد مبارکی که با ذهن آسمانی امام راحلمان بر محور مؤمنین و محّبین شهادت طلب برای پیش برد اهداف انقلاب ورای این ساختارهای اداری خشک ایجاد شد. 👈امیر المؤمنین نیز در همه امور از جنگ و کارهای سیاسی و امور مختلف از اینها استفاده مینمودند. مثلا در دعائم الاسلام جایی در مورد جنگ آمده که حضرت هنگام چیدن لشگرشان به مقدمه ی لشگر دستور حمله میداد و میگفت اگر دیدید دچار سستی یا دشواری شدند شرطة الخمیس به کمک آنها برود! ✅تدبّر در این ابتکار سیاسی بزرگ نشانگر آن است که شرطة الخمیس یک اجتماع حبّی و البته منظّم و با دیوانی اجمالی بودند که نه بر محور مطامع مادّی بلکه به نوعی بر محور ارتباط قلبی با ولیّ جامعه و به شوق شهادت کار میکردند. ✅از همینجاست که خود را آماده ی هر خدمتی میدیدند. به خاطر همین حالت معنوی که داشتند کارهای دشوار از آنها ساخته بود. آنها نیز امیر و دیوان و نظامهای اجمالی داشتند و اینطور نبود که بی نظم و پراکنده کار کنند! بلکه امیر آنها توسّط امیر المؤمنین یکی از بزرگان عرب و ادهیاء آنها یعنی قیس بن سعد بن عبادة قرار گرفته بود. ✅ولی با این حال مبتلا به تشکیلات و ساختارهای اداری خشک و بی روح هم نبودند که جلوی مجاهدت آنها را بگیرد. حوزه ی فعالیتشان هم محدود به زمان جنگ و امور نظامی نبود. آنقدر اینها نیروی جدّی ای بودند که معاویه از آنها خیلی میترسید و حتّی بعد از شهادت امیر المؤمنین وقتی عمرو بن عاص به او گفت به جنگ آنها برو نپذیرفت. ✅اساسا باید بدانیم جریان صلح امام حسن عمدتا به معنای انحلال شرطة الخمیس بود. به خاطر همین حضرت تضمین گرفت که به شیعیان و محبّین حضرت تعرّضی نشود و همینها بودند که از این امر ناراحت بودند. 👈بعد از صلح نیز این دسته ی عجیب و ابتکار بزرگ علوی در دنیای تاریک سیاسی آن زمان به ناچار از میان رفت و به تاریخ سپرده شد تا آنکه به نوعی روح آنها در زمان ما در قالب دلیرمردان جان برکف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی احیاء شد.
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۸) «فریب عظمت تایتانیک را نخورید»! 🔹شخصی برای شستن مبلها آمده بود. من هم بیکار نگاهش میکردم که به ذهنم خطور کرد رهبر عزیزمان چند سال پیش در سخنرانی برای باور پذیر کردن امکان سقوط تمدّن با شکوه غرب با این همه زرق و برق از یادآوری ماجرای کشتی تایتانیک استفاده کردند! تذکر دادنش مفید است. فرمودند: 📖«همچنانکه شکوه و جلال کشتی معروف تایتانیک مانع از غرق شدن آن نشد، تلاش برای آرایش ظاهر آمریکا و شکوه و جلال آن نیز مانع از غرق شدنش نیست و آمریکا غرق خواهد شد» 🚢چه استعاره ی قوی ای! زبانی جهانی و تمثیلی بسیار قدرتمند است. تایتانیک با شکوهترین کشتی اقیانوس پیمای جهان در بیش از صد سال پیش بود. اسمش از روی تیتان که خدای اساطیری یونان بود اقتباس شده بود تا به کشتی عظمت بدهد. نماد عظمت تمدّن غرب بود. 🔹برای بیشتر به رخ کشیدن این عظمت آن را با ۴ دودکش بزرگ ساخته بودند که یکی از آنها اساسا دکوری بود تا عظمت آن را به رخ بکشد! ولی چه شد؟! «ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ‏ اللَّهُ‏ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا» 🚢در ساعت ۲۳ و ۴۰ دقیقه روز ۱۳ آپریل ۱۹۱۲ در وسط اقیانوس اطلس با یک کوه یخ برخورد کرد و سوراخ شد! تا نیم ساعت اول که زمان مهمّی برای نجات بود هیچ کس باور نمیکرد مشکلی رخ داده! بچه ها با تکه های یخ در عرشه بازی میکردند. 🚢گروه های موسیقی مینواختند! رهبر گروه ویالن تا لحظه ی غرق شدن موسیقی مینواخت! همه فکر میکردند وضعیت عادی است ولی حدود ۲ ساعت و ۴۰ دقیقه بعد از این عظمت هیچ خبری بر روی آب نماند و به تاریخ پیوست!
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۹) «خَلطهای بزرگ وادی تفکّر» «پرهیز از خلط عینکها در وادی علم» 🔹جلسه ی وعظ یکی از بزرگواران شرکت کردم. در اثنای وعظ فرمودند میدانید چرا ما قیامت را آن دور دورها میپنداریم! هزاران سال بعد! چون همه چیز را با عینک مادّی و ذهن دنیایی میخواهیم بفهمیم! قیامت همین الآن برپاست! 💡به ذهنم خطور کرد باید حساب ویژه ای برای خلطهای تاریخی وادی تفکّر باز کنیم. چهارتایش را همانجا یادداشت کردم: ✅۱-یکی خلط بین «ذهن و عین» و کشف بزرگ تاریخ تفکّر بشری توسّط ملاصدرا به عنوان اصالت وجود است. ✅۲-دیگری خلط بین «حقیقت و اعتبار» که امروزه دیگر روشن شده هر چند زوایای آن هنوز به خوبی در علوم تبیین نشده و منطق اعتباریات و امتداد آنها در مباحث علمی به دقّت استنباط و اعمال نگشته است. ✅۳-دیگری خلط بین «مفهوم و واقع» که برخی با برجسته کردن آن و طرح نظریه ی اصالت واقع به دنبال تحوّل در علوم مختلف برآمده اند! ✅۴-دیگر خلط بین احکام «مادّه و مجرّد» است. نباید عالم مجرّدات را صرفا با عینک مادّی نگریست! 🔹هرچند شریعت به دلیل محدودیت ما احکام آن دنیا را با زبان این دنیا باز گو میکند ولی باید بدانیم با زبان خاصی مواجه هستیم! زبانی عمیقتر و تأویلیتر است! روح بیانات شریعت بر اساس احکام تکوین است هر چند ادبیات آن بر اساس زبان دنیایی یعنی زبان مادّی و احکام حسن و قبح و مانند آن باشد! 🔸همچنین از دید یکی از متفکّرین معاصر حتّی روح احکام شرعی نیز قانونی است هر چند زبان آن به خاطر سطح فکری مخاطبین بر اساس ادبیات عبد و مولایی است. از اینجاست که فقیه هم نیازمند نوعی تأویل زبانی است.
باسمه تبارک و تعالی(۳۶۰) «شبهه عصمت» 🔹در محضر برخی بزرگان شخصی اشکال کرد چطور معصوم در مناجات شعبانیه اینقدر سوز و گداز دارد؟! این حالات خودش دلیل بزرگی برای معصوم نبودن است. این را هم نگویید که میخواهند با ظاهر سازی به ما تعلیم نمایند یا اینکه محنت قرب است یا هر چیز دیگر! اینها خلاف ظاهر است! استاد محترم در پاسخ فرمود این حالات را باید ذوق کنی و یدرک و لا یوصف است! 💡به ذهنم خطور کرد و عرض کردم این حالات ممّا یوصف است! آنچه غافلانه آنرا شبهه عصمت ذکر میکنی خودش مؤکِّد عصمت است. 🔸مگر عصمت چیست؟! آن حالت مصون بودن شخص از گناه یا خطا. معلوم است که انسان تا اراده، جهل، نفسانیت و شیطان دارد در معرض عصیان و غفلت است. «ملکه» نمیتواند رافع این معرضیّت باشد. ملکه تنها شأنش تسهیلگری است و نمیتواند در شبهات و دشواری ها و خطور منافی و... انسان را به مقام عصمت برساند. 🔹این تقوای دائمی و خوف از مقام ربّ است که چنین نیرویی میتواند داشته باشد. چنین تقوایی از جنس درک فقر به خداوند متعال و عدم استقلال و لزوم توجه و استمداد لحظه به لحظه از اوست! یک شعور عمیق به نیاز وجودی دائمی! هر چه این حالت قویتر عصمت عمیقتر! از اینجاست که گریه ی آنها بسیار عمیقتر از گریه ی ماست! 🔸اگر چنین است پس به شکل کاملا حقیقی و با زاری وجودی و ناله کنان میگویند: «الهی لا تَکِلنِی الی نَفسِی طَرفَةَ عینٍ أَبَدَاً» با دیدن این ناله های عمیق از دانستن به باور عصمت آنان میرسیم. 🔻فریب آن خود خواهانی که چنین ناله های وجودی ندارند را نخورید! اساسا با چنین ناله های وجودی آن مراتب فنایی و خود ندیدن نهایی قابل تحقق است🔺
باسمه تبارک و تعالی (۳۶۱) «رودل معنوی» «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَارا» 🔹قرار بود مبل شویی بیاید! به خانه رسیدم سریع ناهار خوردم! به قول یکی از عزیزان وقتی ناهار میخورم انگار تیر خوردم! خواستم استراحت کنم ولی گفتم شاید کارگر بیاید! بلافاصله مشغول کارهای خانه برای آماده سازی شرایط شدیم. مقداری عملیات تطهیر نیاز بود. 🔸بیش از یک ساعت فعالیت جدّی داشتیم و بعد از آن برای استراحت رفتم! شب و امروز دیدم مبتلا به رودل شدم! بررسی که کردم دیدم به دلیل فعالیت سریع بعد از غذای سنگین است! اگر بدن بعد از خوردن ناهار گویا تیر خورده و یا در روایات آمده مقداری دراز بکشید یعنی نیاز به استراحت هست! 🔹معده باید کارهای اوّلیه ی هضم غذا را انجام دهد! باید این نفس مشغول معده شود! بخشی از فلسفه خواب هم فراغت نفس برای هضم غذاست. این امیال خیلی حکیمانه است! حالا رودل را تحمل کن! همان روز مطلبی شنیدم که دیدم شبیه همین است. شخصی پرسید چرا ما ادبار نفس داریم؟! میخواهیم همیشه حالت اقبال داشته باشیم! گویا از وجود چنین حالتی اعتراض داشت! 🔸پاسخ این بود که این هم حکیمانه است! ادبار نفس شبیه آن حالت خستگی بعد از غذا برای هضم کردن است. اگه همه اش اقبال بود رودل معنوی میکردیم! متوهّم بار می آمدیم. غذاهای معنوی خوب هضم وجودمان نشده و باعث رشد نمیشد! ✅یعنی چه؟! یعنی آدمی با چنین ادبارهایی است که میتواند اراده و عزم و همّتهای بلند در خود ایجاد کند! این چنین اراده های بزرگ و همّتهای بلندی در ظرف چنین ادبارهایی قابل تحقّق است. ✅این چنین عبورهای بزرگی از خودخواهی ها و خود ندیدنها و لذّت پرست نشدنهایی در ظرفه چنین ادبارهایی قابل وصول است. این چنین اخلاصهایی در ظرف این ادبارها یافت میشود. 🔻ادبار قلب معجونی الهی برای بالا بردن همّت، از بین بردن أنانیّت و بالا رفتن اخلاص است. فلسفه ی هبوط، نفسانیّت و خلقت شیطان نیز همین است🔺 🔹اینها که گله ندارد! ابزارهای رشد ماست. با اینهاست که آن اراده های نوری و آن همّتهای بلند شکوفا شده و جنّات تجری تحتها الانهار میشود! کجای کاریم؟! قیمت انسان به این اراده ها و همّتهای اوست. ✅از اینجاست که آن ربّ العالمین و آن بزرگ مربّی عالم آفرینش مسیر وصول به سمت خود را به شکل سر بالایی ها و سرازیری ها ایجاد کرده است. سرازیری همان زمانهای نفحات الهی و اقبال نفس است و سربالایی ها همان زمانهای ادبار نفس است. 🔸با چنین تربیتی انسان از خودش گذشته و خود ندیدن را تمرین نموده و با ترک عبادت به شرط مزد پای در مراحل وادی اخلاص و پاکی میگذارد. ما گمان میکنیم آن کارهایی از ما پذیرفته شده که حال معنوی خوبی با آن تجربه کرده ایم! اصلا اینطور نیست! 🔹چه بسا زمانی بیاید که به ما نشان دهند بسیاری از حسنات ما و آنهایی که از ما پذیرفته شده آنهایی است که در زمان ادبار نفس ما بوده! یک کار ساده ای که اصلا حال معنوی هم برایمان نداشته انجام داده ایم که در اثر همین خود ندیدن برایمان مانده! قبول شده! آنقدر خود ندیدن در این زمان جدّی است که معمولا انسان آنها را فراموش میکند! اصلا به یادش هم نمی ماند. 👈اگر دوستان ابراز تمایل کردند میشود این بحث را ادامه داد ...
باسمه تبارک و تعالی (۳۶۲) «دستورهای طلائی» «زبان آگاهی و تقوای زبان» 🔹جایی بودن که بزرگواری حدیث «هَلْ يَكُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِم‏» خواندند. خیلی تکان دهنده بود. 💡به ذهنم خطور کرد در بین سفارشهای دینی برخی جایگاهی ویژه داشته و دستورات راهبردی هستند! دستورات طلایی هستند! معجون معنوی اند! یک چیزند ولی بسیار چیزهایند! اینها را باید استنباط کرد و یاد گرفت و روی آنها تمرکز کرده و تبلیغ نمود. 🔸مثلا دستور العمل مبارزه با نفس یک دستور راهبردی و طلایی است. گاهی میگوید برای درمان فلان مشکلم چه کنم! میتوان پاسخی جزئی داد! ولی پاسخ عمیقترش آن است که به صورت کلّی با نفسانیّت مبارزه کن! 👈این نفسانیّت است که در هر جایی جلوه میکند و مشکل ایجاد میکند! وقتی با آن شروع به کشتی گرفتن کردی در همه جا نیرومند میشوی! وقتی نفسانیت ضعیف و ضعیفتر شد خطورات شیطانی هم کم و کمتر میشود. 👈زمینه ی فعالیت شیطان همین نفسانیّت است و اگر نبود شیطان هم ابزاری برای القاء گری ندارد! حالا این بحث مبسوطی است. 🔸دستور طلایی دیگر مبارزه با أنانیّت است. مبارزه با آن بت اعظم! دستور طلایی دیگر بالا بردن همّت است! این هم یک دستور راهبردی بسیار مهم است. باید روی اراده و همّت کار کرد! با این اراده و همّتهاست که قرار است مشکلات آسان شود. راهها پیموده شود. 🔸دستورات طلایی و راهبردی دیگر هم داریم. مثلا کم خوردن! بسیاری از مشکلات ساده و پیچیده انسان زیر سر پرخوری است! ⬇⬇⬇
🔹مثلا نماز جماعت هم یک دستور راهبردی است. یک دستور است ولی در دل خود مسائل زیادی را حل میکند. هم اصل نماز خواندن را! هم نماز اوّل وقت را! هم اغراض جمعی تشریع و اظهار دینداری را! هم تشویق و انگیزه بخشی به مؤمنین! هم بستری برای یادگیری معارف دینی پای منبرهاست و ... . مرحوم صدوق در فقیه نقل میکند که امیر المؤمنین میفرمود: 📖«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ مَنِ اخْتَلَفَ إِلَى الْمَسَاجِدِ أَصَابَ‏ إِحْدَى‏ الثَّمَانِ‏ أَخاً مُسْتَفَاداً فِي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ أَوْ عِلْماً مُسْتَطْرَفاً أَوْ آيَةً مُحْكَمَةً أَوْ رَحْمَةً مُنْتَظَرَةً أَوْ كَلِمَةً تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى أَوْ يَسْمَعُ كَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى هُدًى أَوْ يَتْرُكُ ذَنْباً خَشْيَةً أَوْ حَيَاء» 💡به ذهنم خطور کرد یکی از این دستورات طلایی بسیار مهم مراقبت از زبان است. همانکه جِرمُه صغیرٌ و جُرمُه کبیرٌ. همانکه: «مَا مِنْ يَوْمٍ إِلَّا وَ كُلُّ عُضْوٍ مِنْ أَعْضَاءِ الْجَسَدِ يُكَفِّرُ اللِّسَانَ‏ يَقُولُ نَشَدْتُكَ اللَّهَ أَنْ نُعَذَّبَ فِيكَ» 👈خدا میداند که کنترل زبان چه نعمت بزرگی است. به قول لقمان به فرزندش: «إنّ السکوت من ذهبٍ» جنسش از طلای ناب است. و از جمله وصایای ابوذر است که: «فَاخْتِمْ عَلَى لِسَانِك»؛ 👈هر جایی این کنترل و سکوت را دیدید فال نیک بزنید «من علامات الفقه» است. «دلیل علی کلّ خیر» است. از علامات نجات است. اینکه زبان در اسارت انسان باشد! نه اینکه انسان در اسارت زبانش باشد! ولی هر جا این کنترل و «زبان آگاهی» را ندیدی فال بد بزنیم! نشانه ی شومی است: «إِنْ كَانَ فِي شَيْ‏ءٍ شُؤْمٌ فَفِي اللِّسَان‏». 🔹چه جرمها و جنایتها و مشکلات خرد و کلانی است که فقط و فقط زیر سر همین زبان است! «وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأُعَذِّبَنَّكَ بِعَذَابٍ لَا أُعَذِّبُ بِهِ شَيْئاً مِنْ جَوَارِحِك‏» خیلی آن را دست کم گرفته ایم! به خاطر همین است که اینچنین با این جثّه ی کوچکش این فطرت پاکمان را پایمال و لگد کوب میکند! به راستی که تا به این بلوغ نرسیم که چرخاندن این زبان خودش نوعی کار و بلکه مهمترین کارهاست حسابی روی آن باز نمیکنیم! «مَنْ لَمْ يَحْسُبْ كَلَامَهُ مِنْ عَمَلِهِ كَثُرَتْ خَطَايَاهُ وَ حَضَرَ عَذَابُه‏» 👈و وقتی به درجه ی زبان آگاهی رسیده و دانستیم زبان کارها دارد میکند و همینطور پرونده ما را پر میکند دیگر بیشتر سکوت پیشه میکنیم: «مَنْ رَأَى مَوْضِعَ كَلَامِهِ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلَامُهُ إِلَّا فِيمَا يَعْنِيه‏» البته سکوتی نورانی ایمانی و نه برای اذیّت دیگران! سکوتی که دیگران وقتی آن را میبینند احساس خوبی دارند و برایشان جلب محبّت میکند. از روی نفسانیّت نیست. فطرت پسند است: «إِنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الْمَحَبَّة» ✅ولی چرا سکوت خوب است؟! انسان را متوجّه درون میکند! گرد و غبارها را میخواباند! انرژی معنوی انسان را با توجّه به بیرون کم نمیکند! از همینجاست که اگر اهل ایمان و توجّهات توحیدی باشد همین سکوت خودش بذر رشد میشود: «لَا يَزَالُ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ يُكْتَبُ مُحْسِناً مَا دَامَ سَاكِتاً فَإِذَا تَكَلَّمَ كُتِبَ مُحْسِناً أَوْ مُسِيئاَ» ✅انسان مؤمنی که از روی دغدغه ی حقیقت جویی روی به سکوت و حفظ زبان آورده گویا دری از درهای حکمت را یافته! در چنین ظرفی توجّهات عمیق و نابی را به حقایق پیدا میکند: «إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِكْمَة». ✅نوعی تلازم بین حفظ و مراقبت از زبان و خودآگاهی و توجّه درونی وجود دارد؛ شاید از همینجاست که از جمله حکمتهای آل داوود بود که انسان عاقل «مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِهِ» است. یکی از راههای نفی خطورات همین سکوت ایمانی است. ✅انسان وقتی اهل سکوت شد دلش بیدار میشود و با سخن و توجّه به بیرون و کثرات زنگار نمیگیرد! چه بدانیم یا ندانیم و بخواهیم یا نخواهیم این زیاد حرف زدنها و توجّهات به بیرون نوعی قساوت می آورد! از همینجاست که یکی از وصایای دائمی مسیح علیه السلام همین بود: 📖«كَانَ الْمَسِيحُ ع يَقُولُ لَا تُكْثِرُوا الْكَلَامَ فِي غَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ فَإِنَّ الَّذِينَ يُكْثِرُونَ الْكَلَامَ فِي غَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ قَاسِيَةٌ قُلُوبُهُمْ وَ لَكِنْ لَا يَعْلَمُون» ⬇⬇⬇
🔹اگر چنین است آیا نمیتوان گفت یکی از نشانه های شیعه ی واقعی آن است که اهل سکوت باشد؟! «إِنَّمَا شِيعَتُنَا الْخُرْس‏» آیا نمیتوان گفت یکی از دستور العملهای طلایی برای حرکت توحیدی برای خواصّ مؤمنین تمرین کنترل زبان است؟ «كَانَ الرَّجُلُ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذَا أَرَادَ الْعِبَادَةَ صَمَتَ قَبْلَ ذَلِكَ عَشْرَ سِنِينَ»؛ آیا نمیتوان گفت وقتی انسان اهل سکوت میشود گویا بر خودش رحم کرده و به فطرتش صدقه داده است؟! «أَمْسِكْ لِسَانَكَ فَإِنَّهَا صَدَقَةٌ تَصَدَّقُ بِهَا عَلَى نَفْسِكَ» 👈در بین اینهایی که عرض کردم دو تعبیر است که خیلی برایم تکان دهنده بوده! یکی وصیّت نبوی صلی الله علیه و آله که دستور العمل کلّی «احفظ لسانَک» را صادر نموده و در بیان آن میفرمایند که اساسا مگر چیزی جز همین حصائد السنه هست که دوزخیان را گرفتار کرده؟! 👈آنچه گفته ایم گویا مانند بذرهایی است که در بیرون پاشیده ایم و رشد کرده اند و بزرگ شده اند و درو میشوند و به ما روزی برخواهد گشت: «وَيْحَكَ وَ هَلْ يَكُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِم‏»؛ آن سخنهای چو مار و کژدمت مار و کژدم گشت و می‌گیرد دمت 👈اللّه اکبر! اگر هیچ چیزی نبود جز همین روایت کافی بود! تکلیف عارف و عامی را با زبان روشن میکند. ولی برای خواصّ اهل ایمان هم یک مضمون تکان دهنده ی دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند. 👈اینکه هر کس به دنبال بالا بردن درجات و استقامت ایمانی خود است به فکر استقامت قلبش باشد. و هر کس به دنبال اصلاح و مستقیم کردن قلب است بداند که جز با اصلاح زبان و مستقیم کردن آن نمیتواند! در رأس برنامه های سلوکی باید زبان آگاهی و مراقب بر زبان باشد: 📖«لا يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ وَ لَا يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى‏ يَسْتَقِيمَ‏ لِسَانُهُ‏» 👈از همینجاست که در روایت دیگری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند بنده حقیقت ایمان را جز در سایه ی زندانی کردن زبانش و حاکم شدن بر آن درک نخواهد کرد! «لَا يَعْرِفُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَخْزُنَ مِنْ لِسَان» ⚪رفقا اصلا حواسمان هست این زبان چقدر مهم است؟! میدانیم ابدیّت ما را رقم میزند؟! آیا برای مهار کردن این حیوان چموش برنامه ای داریم؟! والله هیچ بنده ای تقوایی نداشت که به دردش بخورد مگر اینکه تقوای زبانی داشت. ای به فدای تو یا امیر المؤمنین: «وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً يَتَّقِي تَقْوَى تَنْفَعُهُ حتَّی يَخْزُنَ لِسَانَهُ» 👈ای کاش از همان نوجوانی عادتمان می دادند! پس در این مدارس چه چیزی یاد ما دادند؟! آیا والدین حواسشان به اینها بود؟! یادمان می دادند همیشه قبل از حرف زدن یک لحظه به آنچه میخواهیم بگوییم فکر کنیم و بعد حرف بزنیم! اگر میشد چه میشد! مدتی هم شده مراقبه ای بر زبانمان داشته باشیم بعد ببینیم در قلب و سپس ایمانمان چه تاثیری دارد! «إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ فَإِنْ كَانَ خَيْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ كَانَ شَرّاً وَارَاهُ وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ يَتَكَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ لَا يَدْرِي مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَيْهِ»
باسمه تبارک و تعالی (۳۶۳) «شیطانی در لباس هنر» 🔹مطلبی از یکی از شعرای پر آوازه معاصر خواندم که اشعار عرفانی و زیبای مشهوری دارد. ایشان میگفت وقتی مادرش مرد آنقدر بر او سخت گذشت که تنها با بیلیارد میتوانست خودش را آرام کند! روزی ۱۴ ساعت بازی میکرد تا همه چیز را فراموش کند! ✋با خود گفتم ما را باش! این آقا آرامشش را میخواهد از بیلیارد بگیرد و بسیاری از ما میخواهیم آرامشمان را از اشعار او بگیریم! احساس معنوی و عرفانی پیدا کنیم! گر اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی! خیلی فریب این الفاظ پر جاذبه و پر طمطراق را نخوریم! 🔸باز مطلبی خواندم که رئیس گروهک منافقین خیلی علاقه مند به آواز خوان بسیار مشهوری بود که اخیرا کنار فردوسی به خاک سپرده شد. آنقدر که در پادگانهای این گروه منحط مدام نوارهای او را پخش میکردند. ولی وقتی بعد از اصرار او این خواننده با آوردن این بهانه که او خواننده ای ملّی است و نمیخواهد عضو گروه خاصی شود و قبول نکرد عضو منافقین شود دستور داد دیگر صدای او پخش نشود! ✋با خود گفتم خدایا واقعا این اشعار عرفانی با این صدای خوش و موسیقی حزن آور به اصطلاح معنوی چه مناسبتی با پادگانهای اینها دارد؟! با منش اینها دارد؟! خیلی فریب این موسیقی ها و صداهای خوش معنوی را هم نخوریم! اگر این حالات خیلی ناب بود اینها از آن خوششان نمی آمد! خود آن آواز خوان هم کجایش به یک موحد واقعی و مؤمن منادی راه حق می آمد؟! باز هم باید گفت گر اگر طبیب بودی ... 🔹یکی از اشعار مولوی را با دکلمه ی بسیار زیبا و تأثیر گذار یکی از روشنفکران خارج نشین که اخیرا حرفهای کاملا کفر آمیز دیگر میزند را شنیدم. ✋با خود گفتم چرا به چیزی دلخوش کرده ای که این همه انسانها با عقاید مختلف و متضادّ با آن ارتباط برقرار میکنند! این دقیقا از این اشعار چه میفهمد که احساس میکند منافاتی با رویّه و عقیده و منشش ندارد؟! اینجا هم گر اگر طبیب بودی ... ⛔واقعا از هنر ترسیدم! به نظرتان هنر که اینقدر زیبا و جذاب است آن رویش نمیتواند خیلی زشت و وحشتناک باشد؟! نمیتواند یک تنه خودش مانعی بزرگ برای سعادت شود؟! 💡به ذهنم خطور کرد اینها همه از تلبیس ابلیس میتواند باشد. ⚪ابن جوزی کتاب معروفی به نام تلبیس ابلیس دارد. در آن از این بحث میکند که ابلیس برای هر طائفه ای با چه لباسی وارد میشود تا سدّ عن سبیل الله کند! سبیل الله چیست؟! همان راه اولیاء الهی و مفاهیم قرآنی! این مورد را در کتاب او ندیدم. ولی باید به فصول کتاب او افزود که گاهی با لباس اشعار عرفانی و ساز و آواز و هنر می آید! 👈خیلی اینها را ناب ندانیم! خیلی روی اینها حساب باز نکنیم! ساده لوح نباشیم! نمیگویم لذّت ندارد! خلسه آور نیست! نه هست! مشکل کار همینجاست! تخمه شکستن هم در وادی خودش لذت دارد! ⛔هر چیزی لذت معنوی داشت که دلیل نمیشود چیز خوبی باشد. 🔹با نگاهی عمیقتر که به موضوع نگاه کنیم میبینیم خودش ابزاری بزرگ در دست شیطان است! ابزاری که انسانها را از توبه واقعی و روی آوردن حقیقی به درگاه حضرت حق و تبعیت از اولیاء الهی دور میکند! یک بدیل و رقیبی برای آنها میخواهد بشود. 👈ما معمولا گمان میکنیم شیطان فقط می آید میگوید دزدی کن یا چشم چرانی کن یا زیر آب بزن و...! نخیر! ما فطرتمان امیال معنوی و گرایشات عِلوِی هم دارد. 👈در اینجا نیز شیطان می آید میگوید برو فقط این شعرها را بخوان و آواز گوش کن و هنرمند باش و به خلسه برو! نوعی لذّت معنوی دارد! ⛔ولی این نوع لذّت معنوی که قرار است سدّ عن سبیل الله کند در باطن شاید حرمتی مانند لذّت جنسی حرام و حبّ جاه حرام و... داشته باشد. از همان قبیل است. آمده انسان را متوقّف کند! نگذارد به راه بیافتد! 🔸میدانید علامتش چیست؟! این است که انسان میبیند باز هم اسیر چنبره ی نفس و انانیّتش است. نمیخواهد بندگی کند. به خاطر همین دنبال معنویّت و خدایی می افتد که به او دستور ندهد! از همینجا یفرّق بین الله و رسله میشود! اگر هم تن دهد خیلی خنثی و دیگر به امام صادق علیه السلام و فقه و سپس تبعیت از مرجع تقلید و دینداری نمیرسد! 👈دیگر به نماز با حال و امر به معروف و نهی از منکر نمیرسد! دیگر به فکر رعایت مو به موی شریعت الهی نیست! ✅از معنویّت اصیل و آن حالات ناب توحیدی فقط همین موهای بلند و ساز و آواز و مقداری الفاظ عرفانی و کش و قوس روانی و تلقینهای معنوی برایشان می ماند! ⛔آری از شیطان در لباس هنر باید ترسید! 🔹رفقا به نظرتان شیطان برای امیال معنوی انسان برنامه ای ندارد؟! «إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِين‏» به نظرتان اینجا چطور تخم میریزد؟! نمیگویم شعر عرفانی نخوانید و نگویید و یا حتّی این آوازها و صداهای خوش بد است. میگویم مراقب شیطان باشیم. ✋این ملعون خطّاف با این حس و حال معنوی فریبمان ندهد. با آن بُرنُس ذو ألوان و کلاه رنگارنگش اینبار با رنگ و لعاب هنری کلاه سرمان نگذارد!