باسمه تبارک و تعالی (۳۸۴)
«نهایتی در بدایت!»
«آرامش بندگی»
🔹ما انسانها به دلیل اُنسمان با محسوسات سعی میکنیم دیگر امور مجهولمان را نیز با تمثیل به احکام محسوسات برای خودمان قابل درک کنیم. ولی چقدر این تمثیلهای ما دقیق است؟! نکند بسیاری از مواقع چوب اشتباه در این تمثیلها را خورده ایم؟! تمثیلی که قرار بود برایمان راه را روشن کند خودش ظلمت آفرین شده است.
🔸چقدر دغدغه ی تصحیح این استعاره های مفهومی وام گرفته از احکام محسوسات و تمثیلات اثر گذار که در درون ما تبدیل به نگرش شده را داریم؟! واقعیت آن است که ما نوعا رفتارهای خودمان را بر اساس این تصویرها و استعاره هایی که برای خودمان قبول کرده ایم رقم میزنیم.
👈یکی از این عرصه های بسیار مهم که به شدّت متأثّر از استعاره ای که از آن قبول کرده ایم رقم میخورد فعالیتهای دینی و عبادی ماست. راستی نسبت ما با خداوند متعال و کانون سعادت چگونه است؟!
👈آن را در قالب چه استعاره ای برای خودمان میتوانیم قابل فهم و پیش بینی کنیم؟! طوریکه در دل آن بتوانیم به شکل زنده ای حرکت کنیم؟!
⛔️گاهی تصوّری که در ذهنها به واسطه ی تصوّر مفهوم هدف و مقصد و قیاس امور معنوی با محسوس پیدا میشود از قبیل تصوّر مسیری طولانی و پر پیچ و خم و صعب العبور با شیاطین بسیار بر سر راه میشود! یا مثلا تصوّر صعود به یک قلّه ی مرتفع با تحمّل دشواری های فراوان! هدف و مقصد بلندی که نیازمند همّت و اراده ی بسیار والاست. یا تمثیلات دیگری شبیه این استعاره ها.
👈هر کدام هم نکات خوب و مهمی دارد. ولی کاملا منطبق بر واقعیت نیست. باید آنها را آسیب شناسی کرد و دچار آسیبهای آن نشد.
🔹این درست است که وقتی انسان جایگاه خود را با جایی که میتواند در آن بایستد میسنجد انتزاع نوعی از مفهوم فاصله و بُعد میکند ولی این را باید باز کرد. آیا چیزی مانند فاصله ی مکانی است؟! در فاصله ی مکانی انسان تا مقصد هیچ قسمتی از مقصد در مبدأ و در مسیر یافت نمیشود. اصلا انسان تا به مقصد نرسد گویا به هیچ چیزی نرسیده است. لذا تمام همّت باید رسیدن به مقصد باشد و بس. انسانی که عازم مشهد مقدّس میشود تا به آنجا نرسد آرام نمیشود.
✋ولی آیا فاصله ی ما با خداوند متعال و کانون سعادت از این سنخ است؟! مانند فتح یک قلّه است؟! باید خود را مسافری بدانیم که حالا حالا باید راهمپیمایی کنیم و در این کوره راه ها طیّ مسیر کنیم تا شاید به مقصد برسیم؟!
این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟
کز صد هزار منزل بیش است در بِدایت
👈طرح واره ی سلوک اخلاقی برای رسیدن به مقصد نکات خود را دارد ولی این یک تصوّر اشتباه و پر آسیب در وادی امور معنوی نیز میتواند باشد که بسیاری از آن لطمه خورده اند.
✅میدانید چرا؟! چون از طرفی چنین تصویری برای همه باعثیّت و انگیزه بخشی لازم را برای حرکت ایجاد نمیکند! شیاطین با القاء دوری مسافت و دشواری آن به او القاء نا امیدی میکنند.
✅نفس انسانی نیز اگر مدام در گوشش بخوانند که تا مقصد راه بسیاری هست و اصلا معلوم نیست به آن برسی با این همه دشواری و خطرات رَم میکند! بدش می آید! اعصابش خورد میشود. احساس میکند تلاشهایش ثمره ی روشنی ندارد.
✅احساس میکند نگاهی سنگین مدام در حال تحقیر اوست که تو تا مقصد نرسی هیچ نیستی! پست و حقیری! نفس اگر در معرض یک خود تحقیری دائمی قرار گیرد انگیزه هایش را از دست میدهد. بی شخصیت میشود. پژمرده میشود.
👈بله گاهی ممکن است انسان با مقداری تلنگر وجودی به حقارتش به شکل روشمند و هدفمند به خودش بیاید! ممکن است انگیزه برای حرکت یا دویدن پیدا کند. ولی به صورت کلّی تحقیر نفس انگیزه را نابود میکند.
👈از طرفی چنین تصوری منجر به نوعی فرقه ای کردن و مصادره ی تلاشهای معنوی برای طیف خاصی نیز میشود. گویا این تلاشها برای همه انسانها نیست! هر کسی اهلش نیست! راه انسانهای خاص است و بقیه بروند زندگیشان را بکنند!
🔹پس تصوّر درست چگونه است؟! صحبتی از یکی از فضلا شنیدم که برایم قابل تأمّل بود. شاید باید گفت مراقب باش فریب مفهوم هدف و مقصد را نخوری! اینجا از آن اموری است که نهایاتش در بدایات است و بدایاتش در نهایات! قلّه و مقصد همین الآن در دسترس است. تو هر لحظه اگر تقوا داشته باشی و ذاکر باشی به نوعی در قلّه و مقصد قرار گرفته ای! فقط سعی کن خودت را در آن تثبیت کنی!
👈مسأله این نیست که باید بروی تا برسی بلکه مسأله این است که باید آنچه همین الآن بالفعل میتوانی به مراتبی از آن برسی را از دست ندهی و مدام تقویتش کنی! مسأله این نیست که تو هیچ نداری تا آنکه به آن قلّه برسی بلکه مسأله این است تو همه چیز را همین الآن داری و باید با سختی از این کرامت و ارزش وجودی ات حراست کنی تا شکوفاتر شود.
👈مسأله این است که تو از وقتی متوجّه درگاه الهی و ذاکر شوی و تقوای الهی را اراده کنی همه چیز دیگر داری! از همان اوّلین لحظات مجالست با خداوند متعال و ذکر حلاوت و صفا و پاکی را انسان میتواند درک کند که «لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيما». فقط باید دیگر آن را نگه بداری و شکوفاترش کنی!
👈اعصابت را برای اینکه چرا نمیرسی خرد نکن! خود را متوقّع هم بار نیاور! تو به همه چیز رسیده ای بلکه با اعصاب آرام از آن حراست کن! ذکر الله همه چیز است؛ به قول مرحوم علامه ی طباطبایی در تفسیر شریف المیزان:
📖«الذكر القلبي بمعنى استحضار المذكور في ظرف الإدراك بعد غيبته نسيانا أو إدامة استحضاره، أفضل عمل يتصور صدوره عن الإنسان و أعلاه كعبا و أعظمه قدرا و أثرا فإنه السعادة الأخيرة التي هيئت للإنسان و مفتاح كل خير»
⚪مراقب باش خرابش نکنی! شاید این همان حقیقت «الّا من أتی اللهَ بقلبٍ سلیمٍ» باشد. یعنی به همه ی شما قلب سلیم داده بودیم. آیا آن را سالم به ما تحویل دادید؟! لازم نیست به قلّه صعود کنید! همین قلبتان را مراقبت کنید سالم بماند! طرح ذهنی شما در مراقبه ی معنوی حراست از مقام انسانیتان با ذکر و تقوای دائمی باشد. شما به مقصد رسیده اید هر چند عمق مقصد همواره برای شما بازتر میشود. دیگر غصّه ی چیزی را نخورید!
👈اینطور نیست که هیچ چیزی نداشته باشید! شما همین الآن همه چیز را دارید! احساس گرانبهایی و شخصیت داشته باشید و این گوهر وجودتان را حفظ کنید. این کرامتتان را حفظ کنید. خودتان را سالم و بدون آلودگی به من تحویل بدهید.
🔹رفقا اینطور زیباتر نیست؟! اینطور انسان بهتر انگیزه نمیگیرد؟! اصلا مگر واقع امر غیر از این است؟! نگران مسیر و مقصد نباش طوری که برایت آسیب داشته باشد! اصل مطلب را بدان! نگران آن باش همین الآن این درّ گرانبهایی که در اثر مراقبه و تقوا پیدا کرده ای شیاطین از تو با گناه و سپس غفلت نربایند.
👈تو همین الآن به مقصد راه یافته ای اگر قدر خودت را بدانی! فقط باید نگهش بداری! این همان حالی است که از آن جنّات تجری تحتها الانهار میجوشد! این همان حالی است که: «وَ اللَّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَى الْحَالِ الَّتِي وَصَفْتُمْ بِهَا أَنْفُسَكُمْ لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَةُ وَ لَمَشَيْتُمْ عَلَى الْمَاء».
👈مقصد ما چیست؟! مقصد ما همین است که همین الآن ذاکر حق شده و تقوای الهی را انتخاب کرده ایم. همین است که با همّت بر التزام به تقوا نگاه مهربانی خداوند متعال را به خود جلب کرده ایم. در آغوش نگاه الهی قرار گرفته ایم.
👈اگر چنین است مقصد در اینجا همیشه در مبدأ حاضر است. با آرامش و اعصاب راحت میتوان عبادت و بندگی کرد. چقدر فرق است که انسان سرگردان و طالب امر مفقود باشد یا شیفته و حافظ امر موجود.
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس!
🔹راستی انسان مؤمنی که متوجّه ذکر و تقوا شده دیگر چه میخواهد؟! فقط باید آن را ادامه دهد و زلالتر و پاکتر و عمیقتر کند. یعنی از سرمایه ی موجودش تحصیل کیمیای سعادت کند. وقتی چنین است دیگر دغدغه ی چیز دیگری جز حفظ آنچه دارد را ندارد! خوف و حزنی ندارد.
👈فقط میخواهد در این مقام تقوا ماندگار شود. «جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْه» است تا آنجا که «مشغولةً عن الدّنیا بحمدِک و ثنائِک» میشود. آدمی تا وقتی تقوای الهی دارد گویا در مقصد سیر میکند. هر لحظه نیز میتوان با یک توبه و توجّه و ذکر به تقوای الهی رسید و آن را ادامه داد.
👈باید چنین تصویری داشت تا به آرامش بندگی رسید. تا به وظایف عمل کرده و ذکر آن نور ازل و ابد در قلب روشن است انسان در مقصد است. اگر از چیزی قرار است ترسیده شود از گناه و غفلت باید ترسید نه از طولانی بودن مسیر تا مقصد! از آن گناهی باید ترسید که انسان را چشم خداوند متعال انداخته و او را خوار میکند: «لا تُخزِنی بمعصیتِک»!
⚪️چنین انسانی به نظرتان سنخ کار معنوی و تلاش عبودی اش فرق نمیکند؟! خیلی آرام و با شخصیت و گرانبها نیست؟! پر انگیزه نیست؟! بهتر برای رعایت تقوا انگیزه نمیگیرد؟ آخر انسانی که چیز گرانبهایی درون خود احساس میکند حاضر است برای حراست از آن شبها بیداری بکشد و روزها مراقبت کند.
👈ولی انسانی که مدام تحقیر شده و به او گفته میشود که تو هیچ نیستی و تا به آن قلّه نرسی که با این پای لنگ و دشواری مسیر هم بعید است برسی دیگر چه چیزی برایش باقی میماند؟! بلکه بعید نیست کم کم بد بین هم بشود. زده بشود. مأیوس بشود.
باسمه تبارک و تعالی (۳۸۵)
«نوگرایی و مصرف گرایی»
«گناه کبیره ای به نام خرید جنس دست دوم»
🔹تمیز، آراسته و معطّر بودن از سنتهای اسلامی است. ولی نو، در چشم فرو کردن و برند بودن از سنتهای نظام سرمایه داری است. اوّلی به روح و درون انسانها اصالت داده و بیرون انسانها را تنها عنوانی برای درونشان میداند ولی دوّمی به بدن و بیرون انسانها اصالت داده و بیرون آنها را موجودیت آنها معرّفی کرده و هویّتها را بر اساس ظواهر میخواهد تعریف و تحدید کند.
🔸از همینجاست که میتوان حدس زد در ادامه در هر فضایی چه مفاهیمی میدان میگیرد. در فضای سنّت اسلامی مفاهیمی مانند قناعت، بخشش، تعاون، حرص نزدن، حرمت ربا و مانند آن متولد میشود و در فضای نظام سرمایه داری مفاهیمی مانند مصرف گرایی، امساک و کنز کردن، دیوان سالاری، حرص و زیاده طلبی، سود گرفتن و مانند آن متولد میشود.
👈اینها اصلا دو فلسفه و دو مسیر و دو غایت دارد. همه چیزش با هم فرق دارد هر چند در ظاهر گاهی شبیه هم باشد. یکی احوالات بشر را بر اساس ریشه های فطری او بسته و دیگر احوالات او را بر اساس ریشه های طبیعی او!
👈از اینجاست که مشاغل در فضای اسلامی در یک نظام مبتنی بر آفرینش الهی همه شاخه های شجره ی طیبه ای میشوند که میوه های شیرین انسانی میدهند ولی همین مشاغل در فضای غیر اسلامی و نظام سرمایه داری شاخه های شجره ی خبیثه ای میشوند که میوه هایش همه در باطن تلخ و غیر انسانی است.
✋گویا مشاغل در نظام سرمایه داری همه به نوعی نجاست آلوده میشوند. نوعی کراهت پیدا میکنند.
⚪️به شکل انسانی رقم نمیخورند. اگر در شغلهای دنیای قدیم مشاغلی مانند صیرفی بودن به دلیل شبهه ربا یا کفن فروشی به دلیل علاقه به وباء و بیماری های کشنده یا قصّابی به دلیل قسیّ شدن قلب و مانند آن به خاطر چنین زمینه هایی که در روایات آمده مکروه بود کلّ مشاغل نظام سرمایه داری نیز مکروه میشود.
⛔️چرا؟! چون اساس نظام سرمایه داری بر حبّ نفس حداکثری و انتفاع حداکثری از دیگران و نفع رساندن حداقلی به آنان بسته شده است. بر خودخواهی افراطی بسته شده است. واقعا سود حرف اوّل را میزند و لا غیر! اقتصاد مبتنی بر غرر بسته شده است.
⛔️شغلها در نظام سرمایه داری برای یک تعاونی واقعی انسانی تعریف نشده بلکه نوعا به شکل جایگاه هایی برای مکیدن خون جامعه از نقاط ضعفش طرّاحی شده است. از همین روست که بسیار مایل است این نقاط ضعف و عیوب افراد گسترده شود.
⛔️از نظام پزشکی و تجارت نهفته در آن بگیرید تا نظام آموزشی و تجارت نهفته در آن تا سایر نظامهایی که در قالب سرمایه داری تعریف میشود. هر شغلی به شکلی از شاخه های درخت نظام سرمایه داری شود باید دانست دیگر میوه ی شیرین نخواهد داد.
👈اخیرا وقتی به بازار میروم و با طیفی جدید از فروشندگان جوان آشنا میشوم که از تجارت صحیح بر اساس مکاسب اسلامی گویا بویی نبرده اند واقعا میترسم! گاهی آدم احساس میکند واقعا هیچ امنیتی در برابر زیاده خواهی آنها ندارد! از هر جایی که جهلی راه پیدا کند ضربه ای گویا میخواهند در معامله به انسان بزنند.
🔹همین یک قلم کار نظام سرمایه داری را نگاه کنید که چقدر کثیف است. بین ما مصرف گرایی را میخواهند تبدیل به یک ارزش کنند! حالا کیف، شلوار، کت، کفش و مانند آن را دارد که خوب است. قابل تعمیر و استفاده است. یخچال و تلویزیونش خوب است. ولی باز میخواهد نو بخرد! واقعا چرا؟!
👈برای آنکه این نظام تاریک سرمایه داری میخواهد با ترویج اسراف چرخهای کثیفش را بچرخاند! ما را به خودش وابسته تر کرده و برایمان خرج تراشی نموده و به دنیا وابسته تر کند.
👈از این روست که نظام سرمایه داری عاشق ترویج اخلاق بیرون ریختن اشیاء غیر نو است! برای همین به شکل غیر عادی انگ زباله و کهنه و غیر قابل مصرف را به چیزهایی میزند که واقعا اینگونه نیستند. زباله انگاری اینها یعنی سوخت کارخانه ها و جیب پرپولتر مترفین!
👈از همینجا دلهای بیدار میتوانند عمق تاریک این نظام را حدس بزنند. آخر وقتی محرّک اصلی اقتصاد سرمایه داری بیرون ریختن چیزهایی است که هنوز مفید است پس محور همه ی کارهایش بر نوعی بطلان استوار شده است.
✔️در چنین نظامی همه شغلها به شکل سیستماتیک مکروه میشوند. آدمی در یک روستایی برود بیل بزند و عرق بریزد و زندگی خودش را بچرخاند شرافت دارد. نظام سرمایه داری در سفره ی معیشت مردم نان طیب و پاک قرار نمیدهد. سفره ی خانه ها را آغشته به نوعی چرک و پلیدی و کراهت کرده است.
👈وقتی این را در کنار سنّت قناعت اسلامی میگذاریم میدانید یعنی چه؟! یعنی یک خط بطلان بزرگ بر کلّ نظام سرمایه داری! قناعت و پرهیز از اسراف از خطرناکترین مفاهیم برای چنین نظامی است.
🔹بنده خدایی کاپشنی برای فرزند کوچکش برای چند ماه نیاز داشت. کاپشن دست دوّمی کاملا سالم و تمیز دید و خرید. اگر سؤر مؤمن مستحبّ است این هم کمی از سؤر مؤمنین ندارد. ولی برای برخی در ابتدا طوری جلوه میکرد که گویا ننگ و رسوایی بزرگی را مرتکب شده!
✅مراد از نو گرایی یعنی نو از آن حیث که نو است و هیچ عقلانیّتی جز این نو بودن ندارد. چنین مفهومی پیوند خاصی با مفهوم تفرّد و محبّت نفس دارد. نه اینکه واقعا فائده و رجحانی عقلائی داشته باشد.
✅همچنین مراد لزوما خرید یا فروش اجناس دست دوّم نیست. بلکه مراد بازشناسی آن عقل معیشتی حادثی است که اساسا تمایل به تغییر دائمی داشته و هویّت خود را در این سیلان و تغییر و صیرورت در اجناس منزل و لباس و پیرامونش میبیند! تعریف خود را در بستر زمان از نحوه ی تغییرات معیشتی که تجربه کرده به دست می آورد! هر چند تغییرات به شکل دست دوّم!
✅مراد این است که چرا برخلاف انسان سنّتی از ثبات بدش می آید؟ انسانی که حتّی اگر ۶۰ سال یک پارچه و قاب را گوشه دیوارش میگذاشت و آن را میدید بدش نمی آمد! مراد آن است که چرا انسان امروز دنبال آن ثباتی نیست که واقعا نیاز او را برطرف میکند و او را دعوت به نوعی عمق و باطن و درون میکند. اسیر تحوّل دائمی مدلها و برندها و تغییرها شده است.
✅چنین دعوت به ثباتی مبتنی بر نوعی آرامش بیرونی میسور است که با نظام سرمایه داری قابل جمع نیست. با فرهنگ قناعت و ترک اسراف و خواباندن غوغا قابل تحصیل است. مفاهیم دینی مانند پرداختن به ضرورت و پرهیز از دنیا و زهد و... اصلا در فضای امروزی معنای خود را از دست داده و مفاهیم بعضا غیر عقلائی جلوه داده شده است.
باسمه تبارک و تعالی (۳۸۶)
«وظیفه ی مؤمنین در قبال ناملایمات دینی رایج در جامعه»
«فقه باقری یا فقه عطائی؟!»
«لَوْ أَنَّا إِذَا رَأَيْنَا شَيْئاً مِنَ الْبَاطِلِ مَعَ الْحَقِّ تَرَكْنَا لَهُ الْحقَّ لَمْ نَقْضِ حَقَّ مُسْلِمٍ»
🔹یکی از برادرانی که ایّام عید برای دید و بازدید فامیل به شهرشان رفته از دیدن برخی ناملایمات دینی مخصوصا در زمینه حجاب شرعی ابراز تألّم نمودند. اینکه چطور این وضعیت باعث آزردگی روحی و ناراحتیشان شده است. پرسیدند آیا واقعا در چنین شرایطی گوشه نشینی برای مؤمنین بهتر نیست؟! اینکه به دین خودشان بپردازند همانطور که در مورد آخر الزمان آمده است که مؤمن غریب میشود. به واسطه لطفی که داشتند ابراز نظری از بنده را جویا شده بودند.
💡به ذهنم خطور کرد در پاسخ این برادرمان روایت سوّم از «بَابُ مَنْ يَتْبَعُ جَنَازَةً ثُمَّ يَرْجِع» کافی را نقل کنم که با سندی صحیح اعلایی زرارة واقعه ای مشابه را از امام باقر علیه السلام نقل میکند که برای همه ی ما درس آموز است.
👈مرحوم کلینی از استادش علی بن ابراهیم از پدرش ابراهیم بن هاشم از حسن بن محبوب از علیّ بن رئاب از زرارة نقل میکند که روزی امام باقر علیه السلام بر سر جنازه ی شخصی قریشی که احتمالا یک قرابتی با حضرت هم داشت در مدینه حاضر شد.
👈اتّفاقا در تشییع جنازه عطاء بن أبی رباح فقیه بزرگ شهر هم حاضر بود. یکی از زنان که نمیتوانست جلوی شیون و گریه ی خود را بگیرد داد میزد؛
👈عطاء روی به سمت آنان کرد و گفت یا ساکت شو و دست از این منکر بردار یا اینکه ما از تشییع برمیگردیم؟! این زن هم نتوانست ساکت شود و عطاء مجلس را ترک کرد و بازگشت!
👈زرارة میگوید نزد حضرت رفتم و گفتم عطاء برگشت! حضرت فرمودند چرا؟! جریان را تعریف کرد ولی امام باقر علیه السلام برخلاف فقاهت عطاء در جمله ای بسیار کلیدی به زرارة فرمودند ما ادامه میدهیم.
👈چرا؟! چون اگر قرار باشد هر زمانی باطلی را در کنار حقّی دیدیم حق را به خاطر آن باطل ترک کنیم دیگر موفق به ادای حقوق مسلمین نخواهیم شد!
«قلت لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنَّ عَطَاءً قَدْ رَجَعَ قَالَ وَ لِمَ قُلْتُ صَرَخَتْ هَذِهِ الصَّارِخَةُ فَقَالَ لَهَا لَتَسْكُتِنَّ أَوْ لَنَرْجِعَنَّ فَلَمْ تَسْكُتْ فَرَجَعَ فَقَالَ امْضِ بِنَا فَلَوْ أَنَّا إِذَا رَأَيْنَا شَيْئاً مِنَ الْبَاطِلِ مَعَ الْحَقِّ تَرَكْنَا لَهُ الْحَقَّ لَمْ نَقْضِ حَقَّ مُسْلِمٍ»
🔹حالا به خود و به این برادر عزیز و دیگر دوستان عرض میکنم. به نظرتان فقه عطاء بن ابی رباح را باید در برخورد با ناملایمات دینی رایج در جامعه داشت یا تابع فقه باقر علوم اهل بیت علیهم السلام بود؟! اگر قرار باشد وقتی به تبلیغ میرویم یا به صله رحم و به کارهای لازم اجتماعی خود میپردازیم به خاطر دیدن بد حجابی برخی مردم یا فامیل یا برخی سوء رفتارها یا حرفهای باطل و مانند آن وظایفمان را فراموش کنیم که مدام باید حقیقت را خوار و ذلیل در کنار آن باطلها رها کنیم؟!
👈مگر این فرد بد حجاب یا بد عقیده فامیل من نیست؟! مگر حقی بر گردن من ندارد؟! مگر وظیفه ی من حضور در بین آنها و گفتوگو با آنان نیست؟! آیا این حقایق را میتوان به بهانه ی وجود باطل تعطیل کرد؟! این خذلان حقیقت نیست؟!
👈نخیر وظیفه ی مخصوصا طلّاب و مؤمنین حضور بین اقوام و جامعه است. قطعا این حضور اثر دارد. به جامعه معنویت و توفیق میرساند. آنها را به یاد خدا می اندازد. حضور ما در بین آنها گیره هایی برای لباس تقوای آنان در این طوفانهای حوادث این زمان است. مؤمن هر جایی حاضر شود با خود مانند کوه ها آرامش ایمانی میبرد. ایمان و مؤمنین تأیید میشود.
🔹اما در مورد اینکه انسان از دیدن این مظاهر و ناملایمات ناراحت میشود دو جنبه دارد. یکی از جهت منکر بودن اینهاست که تلقین این نفرت به شکل دائمی در درون امر مطلوبی است. باعث حفظ انسان میشود. ولی یک جنبه ی نامطلوب هم دارد. اینکه انسان اعصابش خُرد شود! منفعل شود! گوشه گیر شود! اینها دیگر صحیح نیست. وقتی چیزی از دست ما خارج است دیگر وظیفه ای در قبال آن نداریم!
⛔گاهی شیطان میخواهد از طریق این مظاهر روان و آرامش انسان مؤمن را به بازی بگیرد! او را به استهزاء بکشاند! مدام او را دچار حدیث نفس کند! از ذکر و توجه به خدا بازداشته و او را غافل کند! بد بین کند! گویا به او نشان دهد که دیدی چطور شکستت دادم؟! پشتت را به خاک مالیدم؟! به انسان احساس نا امیدی و شکست بدهد! اینها همه وسوسه های آن خناس رجیم است.
👈باید این حالات مذموم را از خود نفی کرد. اینها همه شیطان است که انسان را میخواهد از آن نور ازل و ابد غافل کند:
سرا خالی است از بیگانه می نوش
که جز تو نیست ای یار یگانه
✋نخیر! اینها دیگر درست نیست! مؤمن عزیز است! در اوج تنهایی کرامت نفس و عزّتمند است. با عزّت و قدرت در سطح جامعه حاضر میشود. بدون اینکه ذرّه ای به این آلودگی ها اعتناء کند با صلابت وظایف خود را انجام میدهد و از کنار این جهالتها با حالت سلام میگذرد.
✋مؤمن احساس شکست کند؟! چه شکستی؟! انسان تا در دل یاد و پروای آن احد واحد را دارد چه بیمی دارد؟! تا معتکف کوی اوست چه خوف و حزنی دارد؟! اگر تأسّفی هم برای ایمان جامعه هست از باب دل رحمی و از موضع فعالیت است نه از باب انفعال و اعصاب خُردی و از موضع ضعف!
👈آخر مگر در اینکه این عالم صاحبی دارد شکّی هم هست؟! مگر در اینکه عن قریب بساط عالم قرار است برچیده شود و موازین قسط برقرار شود شکی هست؟! مگر در اینکه پاکی پاکی میماند و پلیدی پلیدی شکی هست؟! مگر در عدل الهی شکّی هست؟! پس غصّه ی چه را بخوریم؟! خالق حکیممان را غفلتی نیست و نبأی عظیم در راه است! (و لقد خلقنا فوقکم سبع طرائق و ما کنّا عن الخلق غافلین).
👈اگر هم باطل اجازه ی جولان دارد به خاطر مصالح دار ابتلاء است. و الاّ خرج همه ی این عصیانها فقط یک صیحه ی آسمانی بود که «إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُون»! برای خدا دشوار است؟! نخیر!
👈داستان این است که انسان موجودی مختار آفریده شده است. مجبور به انتخاب آفریده شده است. قرار است اگر به سوی نار میرود یا به سوی نور می رود با انتخاب خودش برود. چه کنیم که داستان این است؟!
⚪حالا از جهت دیگر هم باید یک تذکری داد. آن هم این است که گاهی انسان سخت میگیرد! بسیاری از امور را میتوان خیلی طبیعی تر از آنچه مینماید تحلیل کرد و درک نمود. نباید از آن تفسیر وحشتناکی ارائه کرد! طوری که سیاه نمایی و پلید انگاری کرد! این وضعیت حجاب یک دسیسه ی جهانی است. کما بیش مشکلات پیرامون آن وارد فرهنگ جهانی شده است.
👈وقتی خود را به سطح فرهنگ برساند دیگر طبیعی است هر جایی بروی خودش را با قدرت فرهنگ به انسانها تحمیل کرده باشد! چیزی نیست که انسان از آن جا بخورد! فکر کند اینها دیگر خیلی پلید شده اند! قرینه اش هم همین است که در بین همینها مفاهیم خداپسند بسیاری وجود دارد.
👈انسان وقتی صحنه را به شکل صحنه ی جنگ و نبرد ببیند آرام تر میشود! بابا جنگ است! آن هم چه جنگی! یک تیری شیطان میزند و یک تیری هم تو میزنی! گاهی او ضربه میزند و گاهی تو! زمان زمان زور آزمایی جنود عقل و جهل است. وسط جنگ که نباید زودرنجی کرد!
✋مشکل ما آن است که خوب عمق جریان این جنگ عظیم بین جنود عقل و جهل را در مظاهر مختلف زندگی امروزی درک نمیکنیم. به خاطر همین وقایع را در بستری غیر از بستر جنگی تحلیل میکنیم.
👈نخیر جنگ سختی دارد! ناملایمات دارد! انسان خود را در بین این صحنه های اجتماعی که میرود درون یک جنگ بزرگ ببیند! وقتی خودش را اینگونه دید نگاهش تغییر کرده و کار خود را از سنخ مجاهدت می یابد.
👈دیگر آنچه آن را تا کنون خستگی های روحی و آزردگی های روانی در این روابط اجتماعی میدید خستگی های ناشی از میدان نبرد میبیند. برایش شیرین و قابل تحمّل میشود. با خداوند متعال معامله میکند. صبرش بیشتر میشود. درکش از تزاحمات و امور تغییر پیدا میکند.
👈تضرّع و استکانتش بیشتر میشود. استمدادش از مبادی عالیه قویتر شده و خلوصش بیشتر میشود. دیگر میفهمد که انزوای مؤمنین در شرایط کنونی یعنی فرار از زحف و کناره گیری از جنگ و جهاد! خودش گناه بزرگی است.
👈الآن زمان جهاد تبیین است. زمان عزّت مؤمنین است. برای روحانیون و طلاب صرف حضورشان در بین مردم نیز نوعی جهاد تبیین است. زیرا لباس و نقش و نماد آنها خودش حاوی معانی بسیاری برای جامعه بوده و برایشان دلالتها دارد.
باسمه تبارک و تعالی (۳۸۷)
«نوروز عیدی قرآنی برای همه بشر»
🔹بعد از نماز صبح عید نوروز توفیق داشتم سوره ی مبارکه ی یس را تلاوت کرده و به حضرت صدّیقه ی طاهره هدیه کردم. رسیدم به آیاتی که از نشانه های خداوند متعال میگوید. همان اموری که انسان را میتواند به عالم غیب وصل کند. تا آنجا که یکی از نشانه های الهی را برای همه ی انسانها زنده شدن زمین بعد از مرگ آن معرفی میکند.
🔸ای انسان! مگر ندیدی این زمین مرده چگونه دوباره زنده شد و با زنده شدنش رزق و روزی برایتان به ارمغان آورد؟! همان زمینی که باغها و چشمه هایش باعث آسایش شما شد تا شما از روزی خداوند متنعّم شوید؟! این کم نشانه ای است؟! این زنده شدن طبیعت بعد از مردنش که این همه با خود برای شما نعمتها به ارمغان آورد از نشانه های خداوند متعال است.
🔹ای انسانها شما باید با دیدن آن به یاد خدا بیافتید! در ادامه نیز وظیفه ی انسانها هنگام توجّه به این آیه و نشانه ی الهی که همان بهار و رستاخیز طبیعت است را لزوم شکر گذاری در این زمان بیان کرده و با لسان توبیخی انسانها را ملامت میکند که آیا قصد آن را ندارند که دیگر با دیدن این نشانه در بهاران نقش عالم غیب را در احوالاتشان دیده و شاکر آستان آن غنی بی نیاز باشند؟!
📖«وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ * وَ جَعَلْنا فيها جَنَّاتٍ مِنْ نَخيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فيها مِنَ الْعُيُونِ * لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْديهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ»
💡تا این آیات را تلاوت کردم به دلم افتاد یعنی این نوروز را هم از ایّام الله بدانید! عید بدانید! زمانی بدانید که به نوعی بازگشت به اصل و عالم غیب باید داشت.
👈زمانی که آیات الهی در نظام تکوین ظهور خاصی پیدا کرده و به واسطه ی آن باید خداوند متعال را با ذکر و عبادت و شکرگزاری بزرگ داشت. مگر عید چیزی غیر از این است؟!
🔻عید زمانی است که نسبتی شریفه با خداوند متعال داشته و در آن خداوند متعال آشکاری خاصی نسبت به دیگر زمانها داشته و به واسطه ی نعمت و گشایشی ویژه در آن، سزاوار توجّه ویژه اجتماعی به درگاه الهی و نوعی شکرگزاری عمومی است🔺
✅گویا به واسطه ی چنین نسبتی درهای آسمان گشودگی خاصی نسبت به دیگر زمانها داشته و انسانها بهتر میتوانند به عالم غیب متوجّه شوند.
👈اگر چنین است نوروز نیز یکی از اعیاد است. توجّه به زمان آغاز اعتدال بهاری و رستاخیز طبیعت همان زمان توجّه به آیه ی الهی و اسم محیی خداوند متعال است که در آن زمین مرده را دوباره زنده کرده و نعمتهای بی پایانش را بار دیگر به بندگانش سرازیر میکند.
👈یک عید طبیعی و تکوینی است. چیزی فراتر از یک مراسم باستانی یا عیدی زرتشتی و فرهنگ ملّی است. امری است که قرآن کریم به نوعی دعوت به توجّه به آن و لزوم شکر گذاری خداوند متعال با توجّه به این نشانه ی آشکار نموده است. دستور به توجّه به این آثار رحمت الهی داده و عبور غافلانه از این آیت بزرگ طبیعت در فصل بهار را سزاوار توبیخ دانسته که: «أفلا یشکرون؟!» آری نوروز را هم میتوان عیدی قرآنی و اسلامی دانست.
📖«فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ»
👈همچنین قرآن کریم در یک ترقّی و اشباع معنای توحیدی متناسب با اغراض خود عید نوروز یا همان عید بهار را با معنای اسم محیی خود پیوند عمیقتری داده و آن را ظرف توجّه ویژه به معاد و زنده شدن مردگان قرار داده است. نوروز ایرانی هنوز نتوانسته خود را به این مستوا و اوج برساند و باید به آن پیشرفت داد تا به این هدف قرآنی نیز نزدیک شود. آری نوروز قرآنی پیشرفته تر از نوروز ایرانی است.
✅از نگاه قرآن از طرفی در نوروز انسانها باید با دیدن عظمت زنده شدن طبیعت به یاد خداوند متعال افتاده و او را به خاطر نعمتهایش شکر بگویند و از طرف دیگر باید به شکل ویژه ای انسانها به یاد آخرت و معاد بیافتند که:
📖«إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى»
📖«وَ كَذلِكَ تُخْرَجُون»
📖«كَذلِكَ النُّشُورُ»
👈خوب است متناسب با این اغراض قرآنی دعایی متناسب با فضای این عید انشاء نموده و مدیریت دینی بهتری بر این ظرفیت بزرگ فرهنگی اعمال شود. یک دعای کوتاهیی را عجالتا انشاء میکنم و به عنوان نمونه عرض میکنم. واقعا ظرف بسیار مهیایی برای توجهات اجتماعی و پاک به عالم غیب در این عید زیبا نهفته است.
✅یا خالق الارض و السماء یا فالق الحب و النوی یا محیی الارض بعد موتها لک الحمد و الشکر یا ربنا و سیدنا علی ما احییت لنا الارض و جعلتنا احیاء متنعمین فیها فاعف عنا و ارحمنا عند ما تحیینا بعد موتنا واجعلنا عند ذلک من المتنعمین بنعمائک و آلائک و اصرف عنا شرّه بحق محمد و آله الطیبین الطاهرین إنّک علی کل شیء قدیر آمین یا رب العالمین
باسمه تبارک و تعالی (۳۸۸)
«تلبیس ابلیس بر مؤلّفین و مصنّفین»
«چلو کباب میخوری یا تخمه میشکنی؟!»
👈جایی نوشته بود: به نظرتون اونی که اولین بار ساعتو اختراع کرده ... از کجا میدونسته ساعت چنده که تنظیمش کنه؟!😐 ...
دو روزه دارم دیوونه میشم ....!😂😂
✅رفقا میدانید این بنده خدا دارد به چه ماجرای مهمّی در قالب این لطیفه اشاره میکند؟! ذهن آدمی طوری ساخته شده که وقتی درگیرش کنی دیگر طلب پیدا میکند! باید طلب و نظر کند تا درد جهلش را فرو نشاند!
✅آن نتیجه ای که به آن میرسد غذای ذهن اوست؛ اگر بعد از تفطّن به معده ی خالی و جهل با چیزی اقناعش نکنی احساس درد گرسنگی ذهنی میکند! انسان موجود عجیبی است!
👈یکی دیگری با رفیقش صحبت میکرد! میگفت راستی فلانی به نظرت چرا در اسمها با جمع بستن «پر» اسم درست میکنند ولی با جمع بستن «پشم» نه!😒
چرا «پرهام» داریم ولی «پشمام» نداریم!😑
دارم دیوونه میشم! آخه چرا؟!😁😂
💡به ذهنم خطور کرد چالش اینها همان چالش بسیری از اهل علم است! حکایت بسیاری از کتابها و مباحثی است که مشتاقانه میخوانیدم ولی حالا فهمیده ام که بسیاری از آن ممّا لا یعنی بود. مهم نبود.
👈منتها یک شگردی داشت! از گرسنگی و حسن ظنّ و اعتماد ما سوء استفاده میکرد و چیزی را از دور به معده ی گرسنه ی ما نشان میداد و اسید معده ی ما برایش تراوش میکرد! ذائقه ما را تحریک میکردند و ذهنمان را درگیر میکردند.
👈چطوری اسید معده ی ما را تحریک میکردند؟! با سؤال سازی! با فرضهای ساختگی! با توجّه دادن ذهنمان به نوعی گرسنگی! چه کتابهای مفصّلی که نخواندیم! با مطوّل تفتازانی نمیدانم چقدر آشنا هستید! با کتبی از این دست!
🔹نمیدانم چرا برخی گمان میکنند شیطان همه جا هست حتّی در خانه ی خدا هم انسان برود او را رها نمیکند ولی این مؤلّفین را هنگام نگارش این کتب علمی و درسی رها کرده است! بابا اینها را هم بعضا به بازی گرفته! با طول دادنهای بی جا! با تکلّفات و پیچیدگی های بی مورد. با دعوت به تفکّر و دقّت فیما لا ینبغی! با عدم دعوت به تفکّر و دقّت فیما ینبغی!
🔸اگر ابلیس برای هر طایفه ای تلبیسهای معروف خود را دارد باید یکی از فصول کتاب تلبیس ابلیس را به تلبیسات او بر مصنّفین و مؤلّفین اختصاص داد. گاهی یک کتاب را دست میگیرم که مشحون از استدلال و کرّ و فرّ است با خود میگویم چطور این همه راه را طولانی کرده است؟! با چه انگیزه ای؟! با چه نیرویی این همه توانسته معطّل بماند و بنویسد؟!
👈آخرش را هم حساب میکنی میبینی نکته ی خاصی متولّد نشده است. دردی را درمان نکرده است. در یک کلمه اگر بخواهم بگویم گویا این همه ظرائف، دقائق و شگفتی ها در این کتاب بسان یک کاسه تخمه در یک ظرف است که برای گذراندن وقت به ما تعارفش میکنند.
👈آدم وقتی تخمه میشکند یک کیفی میکند! یک اشتهای کاذب بلکه یک اعتیاد شیرینی پیدا میکند. میشکند تا دوباره بشکند! لذّت هم میبرد! ولی وقتی تمام میشود میفهمند چیزی نبود! سیر هم نشده است! مشت پر کن نبوده!
👈چلوکباب نبوده! تخمه بوده! فوقش مشتی آجیل هم قاطی داشته! حالا فوقش پسته و بادام هندی هم گاهی داشته ولی غذا نبود!
✋اشتباه نکنید! نمیگویم در علم عجله کنیم! حس گرایی افراطی داشته و حوصله بحثهای نظری مهم را نداشته باشیم! بنده طرفدار بحثهای دقیق و ابتکاری علمی هستم. ولی بحثی که سر و تهش معلوم باشد. فلسفه اش روشن باشد!
👈نه اینکه ببینی مهمترین پرسشهای پیرامون آن اصلا مطرح نمیشود ولی جزئی تری فروع فروعات دارد موشکافی و کنجکاوی میشود! اینجاست که میگویم داریم تخمه میشکنیم! فریب نخوریم!
🔴چقدر بد است که بعد از سالها تحصیل هنوز نتوانیم تشخیص دهیم که این بشقابی که جلوی ما گذاشته اند یک بشقاب تخمه است یا چلوکباب! بلکه بدتر از آن این است که تخمه میخورد ولی فکر میکند چلوکباب خورده! بد مستی هم میکند! نمیداند واقعا چیز خاصی یاد نگرفته! جز مشتی اصطلاح و کرّ و فرّ مشتش را حقیقتی پر نکرده!
👈بدتر از این هم داریم! اینکه طوری مزاج علمی شخص خراب شود که وقتی به او چلوکباب تعارف کنی اخم کند! اصلا میلش نکشد! غذا را فقط تخمه بداند! این را که بنده بارها تجربه کرده ام! برایم روشن شده که بسیاری از اوقات ما اهل علم به جای چلوکباب به شکستن تخمه مشغولیم.
🔸رفقا وقتی قرآن و روایات تلاوت میکنیم و میخوانیم بهترین غذاهای دنیا را جلویمان گذاشته اند. چه تصویری از آنها داریم؟! چه احساسی داریم؟! وقتی نهج البلاغة خوانده و صحیفه را زمزمه میکنیم بهترین و مفیدترین غذاهای معنوی را جلویمان گذاشته اند!
🔸حواسمان هست یا مزاجمان خراب شده؟! آیا قدر میدانیم؟! نکند حقیقت ناب را رها کنیم و سراغ موهومات برویم؟! ظلمات و تاریکی ها را دانش دانسته و نوای «لَقَدْ جِئْتُكُمْ بِهَا بَيْضَاءَ نَقِيَّة» را نشنویم!
👈نکند مانند بیخبرها لبهای خشکیده ی خود را برای نوشیدن آب معرفت به ته مانده آب باران زیر سنگهای بیابان چسبانیده و با وله شروع به مکیدن کنیم در حالیکه آب گوارا و نهر عظیم قرآن و روایات را رها کرده باشیم! مرحوم صفّار در بصائر و مرحوم کلینی در کافی در حدیثی شریف از امام باقر علیه السلام نقل میکنند که:
«يَمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيمَ قِيلَ لَهُ وَ مَا النَّهَرُ الْعَظِيمُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الْعِلْمُ الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ ص سُنَنَ النَّبِيِّينَ مِنْ آدَمَ وَ هَلُمَّ جَرّاً إِلَى مُحَمَّدٍ ص قِيلَ لَهُ وَ مَا تِلْكَ السُّنَنُ قَالَ عِلْمُ النَّبِيِّينَ بِأَسْرِهِ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص صَيَّرَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع اسْمَعُوا مَا يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاءُ إِنِّي حَدَّثْتُهُ أَنَّ اللَّهَ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ ص عِلْمَ النَّبِيِّينَ وَ أَنَّهُ جَمَعَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ هُوَ يَسْأَلُنِي أَ هُوَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ»
باسمه تبارک و تعالی (۳۸۹)
«لزوم امید آفرین بودن سخن»
«تفاوت کلام حق و کلام صادق»
«تفاوت تقوای راستگویی و تقوای درست گویی»
🔹رهبر عزیزمان بار دیگر به آنهایی که اهل سخن هستند تذکّر دادند که مراقب باشید سخنانتان امید آفرین باشد. به ذهنم آمد شرحی بر این قسمت از سفارشهای مکرّر و مورد توجّه ایشان بنویسم.
🔸هر سخنی چهار طرف دارد؛ چپ و راست و جلو و عقب! باید مراقب صادقانه بودن کلام در هر چهار طرفش بود؛ یکی اینکه باید اصل سخن حق باشد؛ این همان جلو و پیشانی سخن است. دوم آنکه باید هدف و نیّت از آن هم حق باشد؛ این همان عقبه و پشتوانه سخن است. سوم آنکه شرایط گفتنش و کارکردش هم حق باشد؛ این همان جانب راست سخن است تا بازویی برای امور باطله قرار نگیرد. چهارم آنکه از آن روی نیکو و زیبا و حقش هم باشد؛ این همان جانب چپ سخن است که نشانگر زیبایی و روی نیکوی آن است.
👈اینکه به سر و وضع و تیپ و معطّر بودن کلام باید اهمیت داد. مرغّب باشد و منفّر نباشد. به قول قابوسنامه: «سخن بود که بگویند بعبارتی که از شنیدن آن روح تازه شود و همان سخن بعبارتی دیگر بتوان گفت که روح تیره گردد».
🔻در گفتار چهار مؤلّفه مهم است. محتوا، قالب، نیّت و کارکرد🔺
✅اگر چنین است پس میتوان گفت که «کلام حق» غیر از «کلام صادق» است. کلام حق کلامی است که همه اطرافش حق باشد. باطل راهی به آن نداشته باشد. صادق بودن کلام تنها ناظر به مؤلّفه ی محتوای کلام است.
👈تقوای صدق یا همان صداقت و دروغ نبودن چیز مهمّی است ولی کافی نیست. گاهی شیطان می آید در دیگر مؤلّفه های کلام تخم میگذارد! سرش را از دیگر جوانب کلام ناگهان بیرون آورده و نیش منحوس خودش را میزند. از آن بهره ی خود را میبرد!
👈گاهی نیّت را خراب میکند و بهره ی انسان را از صدق از بین میبرد. گاهی قالب را خراب میکند و اثر صدق را از بین میبرد؛ آبرویی برای آن باقی نمیگذارد. گاهی نیز کارکرد را خراب کرده و آن را در خدمت اغراض باطل قرار داده و منطبق بر واقعیتهای دیگر نمیشود. یأس پراکنی میکند! نفرت پراکنی میکند! اختلاف انگیزی میکند! گویا چهره ای کاذبانه به شکل جنبی بر تن کلام میپوشاند.
✅هنوز تقوای این جنبه های دیگر گفتار در فرهنگ دینی برجسته نشده است. آن را برای اینکه بهتر به چشم بیاید «تقوای قول سدید» یا «تقوای درست گویی» مینامم. تقوایی بالاتر از «تقوای راستگویی» است. برخی راستگویی دارد ولی درست گویی و قول سدید ندارند.
🔴رفقا وقتی سخن از نقاط ضعف میزنیم و یا بدیهای خود، یا دیگری یا در مقیاس بزرگتری کشور خود را متذکّر میشویم داریم چه میکنیم؟! آیا دغدغه ی قول سدید داریم؟! آیا تقوای درست گویی را رعایت میکنیم؟! اوّل باید بکوشیم سخن حقّی باشد. باطل نگوییم. کوچک و بزرگش هم نکنیم! دوّم آنکه باید سعی کنیم هدف و نیّتمان حقّانی باشد. للّه باشد. برای خودنمایی و همراه جمع شدن و دیگر اهداف باطل نباشد. سوم آنکه باید سعی کنیم استفاده ی حقّانی هم از آن بشود. باعث تأیید دیگر حقائق شده و بازوی باطلی قرار نگیرد. چهارم آنکه آن روی معطّر و زیبا و مجلس پسندش را ارائه دهیم. بر تن این سخن لباس کثیف و در دهانش سیر و پیاز نریزیم و آن را پاک و پسندیده به جامعه تحویل دهیم!
👈ما وقتی از کاستی های جامعه، دولت، ادارات، حوزه ها و... صحبت میکنیم مراقبیم تقوای درست گویی داشته باشیم؟! آیا نمیترسیم که نکند گناهی مرتکب شویم؟! گناهی که لزوما به صدق و کذب محتوای کلاممان برنگردد؟!
⛔برخی از انسانهای خوب و با تقوا را دیده ام که تقوای درست گویی را رعایت نکرده و به کارکرد گفتارشان توجّه نمیکنند. محاسبه نمیکنند که این جمله چه اثری روی روان و نگرش مخاطب می گذارد؟! آیا باعث امید میشود یا یأس پراکنی میکند؟! آیا از آن سوء استفاده نمیشود؟! آیا باعث لطمه خوردن حقائق دیگر نمیشود؟!
👈واقعا موضوع مهمی است. خیلی خوب است آن را با کار فرهنگی وارد مقوله های حیات دینی کنیم. مفهوم آن را به خوبی از متون دینی استنباط کنیم و سطح تقوای دینی را پیشرفته تر و فاخر تر از پیش کنیم! متأسّفانه به دلیل عدم برجسته سازی این مفهوم مهم دینی (تقوای درست گویی) حتّی انسانهای با تقوای ما نیز مرتکب این آلودگی ها و گناهان مربوط به تقوای درست گویی هستند.
باسمه تبارک و تعالی (۳۹۰)
خطوراتی پیرامون «بسم الله الرحمن الرحیم»
🔹قرآن کریم را گشودم تا تلاوت رمضانیه قرآن را در روز اوّل ماه مبارک رمضان شروع کنم. در همان بسم الله سوره ی مبارکه حمد مطالبی به ذهنم خطور کرد که توجّه و عمق جدیدی برایم داشت. ابتدا به دلم افتاد مشکل ما در همین «بسم الله» است. مشکل ما این است که در اموراتمان حقیقت «بسم الله» جریان ندارد. با نامهای دیگر کارهایمان و بیم و امیدهایمان را رقم میزنیم.
🔸ریشه ی همه ی این نامهای غیر خدا نیز اسم اله نفس و شیاطین است. از خواطر نفسانی و شیطانی تبعیت میکنیم. زبان وجودیمان در اموراتمان در روز و شب آن است که: «باسم اله نفسی العظیم المتکبّر» و «باسم الشیطان المعبود المتعالی»! همین است که اموراتمان مبارک نیست! مقدّس نیست! نورانی نیست!
🔹ما اموراتمان را با نام خدا آغاز نمیکنیم. با قدم بندگی آن نور ازل و ابد حرکت نمیکنیم. با قدم نفسانیّت و شیطنت میرویم. بسم الله یعنی چه؟! یعنی در همه ی فعالیتها باید به یاد او بود! تقوای او را داشت! به ذهنم خطور کرد باسم الله یعنی توجّه به اخلاص امور للّه تبارک و تعالی. مشکل ما آن است که اخلاص نداریم!
🔸ما چه بخواهیم یا نخواهیم، بدانیم یا ندانیم با توجه وجودی به یک اسمی اموراتمان را انجام میدهیم! چقدر دغدغه ی آن را داریم این اسم، اسم الله باشد؟! خوردن، خوابیدن، درس خواندن، معاشرت، فکر کردن، سکوت کردن، حرف زدن ... همه و همه بسم الله باشد! برای آن نور ازل و ابد باشد تا به نتیجه برسد. تا موجب حرکت به سمت قلّه سعادت باشد. تا توقّف و عقبگرد نباشد.
🔹به ذهنم خطور کرد اصلا همه ی این تعبیرها مراد آن حقیقتش است. وقتی گفته میشود در شروع فعالیتها و کارهای هر چند متنوّعتان «بسم الله الرحمن الرحیم» بگویید مراد واقعی از این گفتن خیلی باطنی تر است. مراد این است که بگویید تا بتوانید توجّه کنید. دین ما دین عمل و دین توجّه عمیق و درونی است. مسأله که این الفاظ نیست. اگر معنای این الفاظ نباشد که خودش غفلت است.
🔸معمولا ما در کارهایمان بسم الله میگوییم ولی با اسم الاه نفس آن را میگوییم! «بسم الله» را از روی عادت و لذّت بردن از امر مأنوس و فرهنگ رایج و... میگوییم. واقعا «بسم الله» نمیگوییم. علامتش چیست؟! این است که وقتی درونمان را بنگریم آن نور التوجّه الی اللّه را بر پیشانی آن عمل ننوشته ایم! اگر باسم الله واقعی باشد قابل تفکیک با رعایت تقوای عمیق و مراقبه ی دائمی نیست. قابل تفکیک با درک حضور و محضر نیست.
🔹اگر چنین است «بسم الله» اساسا لفظ نیست. حقیقتی است. انسان تا به اخلاص که آن روی توحید است در امورش دست نیابد حقیقت بسم الله را در خود محقّق نکرده است. انسانی که کاری را برای خدا میکند یعنی در تک تک اجزاء عملش گویا حقیقت بسم الله جریان پیدا میکند. چنین انسانی حتّی در لفظ هم چیزی نگوید وقتی به جایی نگاه میکند یا حرفی میزند یا کتابی را باز میکند تا مطالعه کند گویا وجودش با زبانی که برای اهل ملکوت آشناست مدام میگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم».
🔸ولی اگر چنین نباشد هر چند مدام در کارهایش این ذکر شریف را بگوید گویا وجودش با زبانی آشنا برای اهل ملکوت مدام میگوید: «باسم الاه نفسی و باسم الشیطان معبودی»!
🔹در ادامه به ذهنم خطور کرد داستان بشر داستان عبادت و تقرّب است. در یک مثلّثی از معبودها انسان آفریده شده تا با اختیار و انتخاب خودش اسم معبودی را گفته و به آن نزدیک شود. یک معبود که بالای مثلّث است اللّه است. همان ذات پاک و سرچشمه و کانون هستی. معبود دیگر نفس است و معبود دیگر نیز شیطان و طاغوت! مسأله این است که کدام کلمه را انسان با درک و انتخاب خودش در وجودش غلبه دهد! در هستی که کلمة اللّه هی العلیا! در وجود انسان چه؟!
🔸در ادامه به ذهنم خطور کرد تنها اللّه است که رحمان و رحیم است. این رحمانیّت و رحیمیّت هم حقیقتی دارد. در اموراتت نام کسی را بخوان و پروای کسی را داشته باش که رحمن و رحیم است. از رحمتش به تو فیض هستی میرساند. تلاشهایت را ناکام نمیگذارد! مشکل اسم نفس و شیطان آن است که اینها رحمی به تو نداشته و نخواهند داشت! سعادتی برایت رقم نخواهند زد!
🔹حتّی اگر مخلصانه آنها را عبادت کنی و در مسیر تقرّب آنها بکوشی ذرّه ای به تو رحم نخواهند کرد! بدان که از آنها به تو چیزی جز خذلان و ناکامی نخواهد رسید! این نام نامی اللّه است که رحمت محض است. وفاداری محض است. نصرت محض است. همان نامی که نه تنها برای آنانی که مخلصانه او را عبادت کنند و در مسیر تقرّبش بکوشند رحیم است بلکه حتّی برای همه خلائق و حتّی برای آنها که مسیر کفر را میروند نیز رحمان است. آنها را هم در کارهایشان ناکام نمیگذارد.
🔸به ذهنم خطور کرد اساسا همه ی انسانها در پی رحمت و جلب سعادت است که این همه تکاپو دارند. چه آنهایی که متوسّل به اسم الله میشوند و چه آنهایی که متوسّل باسم النفس و الشیطان میشوند برای جلب رحمت است. اگر چنین است پس همه با زبان وجودشان دارند میگویند: «باسم الرحمان»؛ اگر مشکلی هست خطای در تطبیق است.
🔹برخی صاحب این رحمت عام را اللّه تبارک و تعالی تشخیص داده اند و برخی دیگر نفس و شیطان! ولی همه واقعا دنبال رحمتند! به حقیقتی که از او رحمت میجوشد متوسّل شده اند و به دنبال تقرّب به اویند! اگر چنین است آن حقیقتی که صاحب چنین رحمتی است مخلصانه معبود همگان است. از همین روست که رحمانیّت خداوند متعال مختصّ مؤمنین نیست و حتّی کافران را هم شامل میشود.
🔸کافران بندگان خدای رحمان هستند ولی بندگان خدی رحیم نیستند. همین است که تلاشهای آنها نیز بی ثمر نمیماند. خداوند متعال از فیض وجودش آنها را نیز به بی بهره نمیگذارد و نتایج کارهایشان را به آنها در دنیا و آخرت میدهد. همین است که وقتی تلاش میکنند و نظم و صداقت را رعایت میکنند توانسته اند با تمسّک به این رحمانیّت حتّی دنیایی در ظاهر آبادتر از دنیای مؤمنین برای خودشان رقم بزنند! دعایشان در این زمینه به هدف استجابت برسد.
🔹اصلا فتنه همین است. اینکه خداوند رحمانیّتش را مقیّد به مؤمنین نکرده است! اگر چنین نبود که هیچ امتحان و فتنه ای رخ نمیداد! اگر قرار بود همه از همان ابتدا بفهمند که هیچ خیری از این نفس و شیطان به آنها نخواهد رسید که دیگر ابتلائی نبود.
🔸فتنه ی عجیبی است. از طرفی کافران را بر کفرشان مصرتر میکند! از طرف دیگر برای بسیاری از مؤمنان ایجاد شبهه میکند. مؤمنینی که گمان میکنند رحمت الهی فقط باید به آنهایی برسد که او را عبادت میکنند. غافل از آنکه رحمانیّت الهی مختصّ مؤمنین نیست. این کفّار با تکیه بر همین رحمانیّت الهی است که این تمدّنهای دل فریب و عظمتهای دنیایی را رقم زده اند.
🔹به ذهنم خطور کرد اساس مسأله فتنه در دار دنیا در تفاوت همین رحمان و رحیم است. یکی رحمتی محسوس است که نه تنها اختصاصی به مؤمنین ندارد بلکه به گونه ای زمینه های آن برای کفّار همواره مهیّاتر هم بوده است. و دیگری رحمتی نامحسوس ولی بسیار والاتر است که تنها مختصّ مؤمنین واقعی است ولی مشکلش آن است که دیده نمیشود!
🔸اگر دیده میشد این همه ماجرا نبود! دیگر همه میفهمیدند موسی با فرعون قابل مقایسه نیست! ابراهیم با نمرود قابل مقایسه نیست! آخر آن رحمتهای پاک و نابی که خداوند متعال بر قلوب مؤمنین نازل میکند را مگر میشود دید تا هوش از سر ابناء الدنیا برود؟! مگر از نوع کاخ و باغ و لشگر و خدم و حشم است تا این خفّاشهای ظلمتزده ی اهل دنیا آن را ببینند؟! از آن عظمتهای موجود در روح اولیاء الهی جز خدایشان و بندگان برگزیده ی خدا کسی خبر ندارد. دیگران تنها نسیمی خوش و فطرت پسندی از وجود آنها به مشامشان میرسد.
🔹تفاوت همین رحمانیّت و رحیمیت است که نبردی در ظاهر نابرابر بین جنود عقل و جهل را در عالم راه انداخته است. موسی ها باید یک تنه به نبرد این عظمتهای ظاهری ای بروند که باعث ضلالت بشر شده! و چه دشوار است تا مؤمنین به این بلوغ برسند که خداوند متعال به کفّار رحمان است ولی رحیم نیست. فریب این متاع قلیل و تقلب کفار در بلاد را نخورید! پشت این رحمانیّت رحیمیّتی نیست. مأوی و مآل آن سعادت و بهشت نیست.
🔸مدام گله نکنید که چرا دنیای آنها کوکتر از ماست؟! چرا هر چه عذاب و بدبختی است بر سر آنها نمی آید؟! چرا مشکلات اقتصادیشان کمتر است؟! چرا ماشین و خانه هایشان بهتر است؟! چرا نظم و برخی خلقیّاتشان بهتر است؟! نه! اینها مقتضای رحمانیّت الهی است. شما اسم آن اللّه را بخوانید که رحمان رحیم است. آنها را هم که میبینید یاد خداوند و رحمانیّت او افتاده و او را حمد کنید. وقتی این برجها و این تکنولوژی های شگفت و این نظمها و زیباییهای بلاد کفر را میبینید بدانید اینها «باسم الرحمان» است که به ثمره نشسته! به یاد او بیافتید!
🔹نکند شیطان و هوای نفس فریبتان دهد! آنجا هم حمد آن خداوند یگانه را بگویید! همه ی حمدها برای اوست چون همه ی رحمتها و ثمرات زیبا از اوست!
شما هم برای اصلاح امورتان هم به رحمانیّت خدا توجّه کنید و با سعی و تلاش و برنامه و فکر دنیایتان را آباد کنید و هم به رحیمیت خدا توجّه کنید و به سعادت واقعی ابدی برسید. شما «بسم الله الرحمن الرحیم» واقعی بگویید و دنیا و آخرتتان را آباد کنید! تمسّک به رحمانیّتی که منافاتی با رحیمیت ندارد یعنی توجّه به خداوند متعال و اخلاص داشتن برای او در همه ی امور دنیوی و اخروی.
باسمه تبارک و تعالی (۳۹۱)
«لذّت انس با تفسیر المیزان»
🔹یکی از لذّتهای علمی بنده پیدا کردن بهانه ای برای رجوع به تفسیر شریف المیزان است. از همان اوایل طلبگی با این تفسیر شریف مأنوس بودم. امروز که تلاوت سوره ی مبارکه حمد را شروع کردم به دلم افتاد بروم المیزان را باز کنم و ببینم جناب علامه چه دریافتهایی از این مائده ی آسمانی داشته است!
👈با دقّت تمام تفسیر ایشان را ذیل سوره مبارکه حمد خواندم. شاید درخشانترین قسمت از تفسیر شریف المیزان همین تفسیر سوره مبارکه حمد ایشان باشد. میتوان آن را خلاصه ی تمام تفسیر شریف المیزان و نشانگر روح کلّی حاکم بر این تفسیر شریف و روشها و سلایق تفسیری مرحوم علامه دانست.
💡به ذهنم خطور کرد چه خوب میشد تفسیر حمد ایشان متن درسی قرار میگرفت. نمونه ی بسیار خوبی برای آشنایی با این تفسیر شریف است. خلاصه حقائق عالیه قرآنی را به شکل زیبایی در خود گنجانده است. خوب است چند بار خوانده شود و طلاب آن را با هم مباحثه کنند و درس بگیرند.
👈این امر شاید به خاطر دو نکته باشد. یکی اینکه علامه در ابتدای تفسیر خیلی تازه نفس است. خیلی با حوصله و پر انگیزه است. هنوز هم مشکلات ناشی از پیری و ضعف قوای جسمی قوّت نگرفته است.
👈مانند سوارکاری ماهر بر براق علوم اسلامی و تربیت اسلامی فهم خود را تعالی بخشیده و فاخر نموده و از جایگاه بلند انسانی که عصاره ی تمدّن ناب اسلامی است به رصد حقائق در آسمان قرآن نشسته است.
⚪جالب است که چون به روش کارش از همان ابتدا خودآگاه است و میداند قرار است در ادامه چه کند این تازه نفسی باعث نشده بحث را طولانی کند. بلکه بیشتر باعث شده در عبارات اندک اشباع معانی و فوائد کند. دقیقا از حیث روش کار و نوع قلم زدن همان دست فرمانی را دارد که تا انتها با آن میرود. هر چند از حیث اشتمال بر تحقیقات و دقایق گویا در این اوایل حوصله و ابتکار بیشتری دارد.
✔اگر انسان بخواهد برداشت بیشتری از کار ایشان داشته باشد میبایست خیلی با نگاه درجه دوّم به این تفسیر شریف بنگرد! ببیند ایشان دارد چه میکند؟! به دنبال چیست و دغدغه اش چیست و ابزارش چیست و از کجا خیز برمیدارد و چگونه گام برمیدارد و چگونه هدف را ترسیم میکند. اگر اینگونه مطالعه شود همین تفسیر سوره ی مبارکه حمد برای شناخت عمیق تفسیر شریف المیزان کافی است. مصداق سالی که نکوست از بهارش پیداست.
👈یکی دیگر از عوامل برجستگی تفسیری ایشان در این قسمت کشش و اوج فاتحة الکتاب است. به تعبیر خود علامه طباطبایی: «انها مشتمله علی جمیع المعارف القرآنیه علی ایجازها و اختصارها ... و هذه السوره کما هو واضح تشتمل علی جمیعها فی أوجز لفظ و أوضح معنی»
🔸الله سبحانه غریم لا یقضی دینه🔸
آنقدر برجستگی دارد که هر مفسّری شبکه و تور خود را جداگانه برای صید درّ و جواهرات آن انداخته و هنوز هم لطایف آن تازه و بکر است. همین حقیقت را مرحوم علامه بعد از اتمام تفسیر آیه ی شریفه: «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» بیان میکند. بعد از بیان نکات جدید و جالب و متعدّد میفرماید باز برای برداشت نکات دیگر این آیات شریفه به تفاسیر دیگر رجوع کنید! اینهایی که من گفتم همه ی حقیقت نیست! بعد تعبیر جالبی به کار میبرد. میفرماید: «الله سبحانه غریم لا یقضی دینه»!
👈به خاطر این میگویم که به برداشتهای دیگر مفسّرین هم اینجا مراجعه کنید چون خداوند متعال در اوج معارفی که در کلامش آورده مانند طلبکاری است که هیچ گاه نمیتوان بدهی او را اداء کرد!
👈مفسّرین آنهایی هستند که سعی کرده اند بدهی فهم بشر را به قرآن کریم پرداخت کنند ولی هیچ کسی تا کنون نتوانسته و نخواهد توانست. اگر چنین است از خرمن هر تفسیری باید استفاده کرد! شاید گوشه ای از بدهی فهممان به اوج این کلام آسمانی در آن اداء شده باشد!
🔹بعد از آنکه المیزان را خواندم به تفسیر تسنیم هم مراجعه کردم. ایشان هم خیلی زحمت کشیده ولی انصافا المیزان چیز دیگری است! ذوق دیگری است. او استاد است و این شاگرد! در ادامه به دلم افتاد نگاهی هم به تفسیر مرحوم ملاصدرا هم بیاندازم. ایشان بعد از نگارش کتاب شریف مفاتیح که بسان مقدمه ی تفسیر قرآنی اوست شروع به تفسیر کرده است. البته عمر شریفش به اتمام این اثر بزرگ نرسیده ولی حقایق بسیاری را بیان نموده است.
👈حقیقتا بعد از تفسیر شریف المیزان دیگر هیچ تفسیری نیست که مراجعه به آن برایم چندان رغبت انگیز باشد. مگر به شکل جزئی! ولی همیشه ارادت دیگری به مرحوم صدر المتألّهین دارم. انصافا حقّ ایشان در علمای شیعه ادا نشده است. در بین حوزه های ما خیلی غریب مانده است.
👈و چه شیرین و لذّت بخش بود مرور تفسیر شریف ایشان از سوره ی مبارکه حمد! از همان ابتدا چه حقایق مهمّی را با شروع استعاذه باز میکند. با تفسیر شریف ایشان هم خوب است انس بگیریم. خدا رحمتش کند خیلی نفس گرمی دارد. خیلی بهره ها از قرآن داشته است. البته به آن شکل فنّی تفسیر المیزان نیست ولی باز انسان زیاد میتواند از آن خوشه چینی کند.
🔸اینها همه را گفتم ولی یک چیز را اعتراف میکنم. وقتی قرآن میخوانم احساس میکنم خیلی برتر و فراتر از این تفاسیر است. گاهی یک لطافت و اوجی را انسان احساس میکند و مدام به این تفسیر و آن تفسیر رجوع میکند که ببیند دیگران توانسته اند آن را شکار کنند و قفلش را با بیانی مناسب باز کنند! میبینیم اصلا گویا به چشمشان نیامده است.
👈مثلا یکبار ابتدای سوره ی مبارکه مؤمنون را میخواندم. عجیب من را گرفت! رفتم ببینم مرحوم علامه چه کرده است؟! ولی دیدم نه! نتوانسته! خیلی اوج دارد! نمیدانم ولی خیلی والاتر از این دریافتهاست. انسان گاهی درون آیاتی گنجی را درک میکند ولی کسی که بتواند آن را استخراج کند پیدا نمیکند. ولی مطمئن است اینجا خیلی گنجها نهفته است.
👈این احساس دائمی است که با قرآن کریم دارم. واقعا برایم کتابی اسرار آمیز است. شیطان آدمی در قرآن این است که به او القاء کند با همین فهم عامیانه قرآن را بخوان! همین ظواهر است! او را از تدبّر باز دارد!
👈یک خصلتی هم قرآن دارد که جای دیگری ندیدم. آن هم این است که وقتی انسان میخواند احساس میکند باورش و ایمانش بیشتر شده! گویا واقعا عبادت کرده است. آدم احساس نور میکند. احساس میکند از چشمه ای گوارا سیراب میشود. دیگر گمشده ای ندارد.
🔹ولی چگونه قرآن بخوانیم؟! در رأس آداب آن بعد از تحصیل شرایط مناسب این است که واقعا باورمان بشود با کلامی اسرار آمیز مواجهیم که باید در آن تدبّر کنیم! وقتی قرآن کریم تلاوت میکنیم واقعا سکوت کنیم و غوغای وجودمان را بخوابانیم! سراپا گوش باشیم و تمنّا!
👈واقعا بخواهیم تا قرآن خودش حرف بزند و چیزی در زبانش نگذاریم! بدانیم با ما حرف میزند! آمده دستمان را بگیرد! حرفها برای گفتن دارد! حرفهایی که واقعا آنها را بلد نیستیم! نمیدانیم!
👈مانند یک جاهل نیازمند واقعی که نزد استادش با ادب زانو میزند متوجّه حرف زدن قرآن کریم با حالمان شویم.
✋برایم آشکار شده اگر کسی با این حالت تواضع وجودی با قرآن کریم مواجه نشود نه تنها بهره ای ندارد بلکه بر ضلالتش افزوده میشود.
👈به یاد فرازهایی از عبارات مرحوم ملاصدرا در اوائل اسفار اربعه افتادم که چه زیبا این حقیقت را بیان کرده است:
📖«و ليعلم أن معرفة الله تعالى و علم المعاد و علم طريق الآخرة ليس المراد بها الاعتقاد الذي تلقاه العامي أو الفقيه وراثة و تلقفا فإن المشغوف بالتقليد و المجمود على الصورة لم ينفتح له طريق الحقائق كما ينفتح للكرام الإلهيين
📖و لا يتمثل له ما ينكشف للعارفين المستصغرين لعالم الصورة و اللذات المحسوسة من معرفة خلاق الخلائق و حقيقة الحقائق و لا ما هو طريق تحرير الكلام و المجادلة في تحسين المرام كما هو عادة المتكلم
📖و ليس أيضا هو مجرد البحث البحت كما هو دأب أهل النظر و غاية أصحاب المباحثة و الفكر فإن جميعها ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ بل ذلك نوع يقين هو ثمرة نور يقذف في قلب المؤمن بسبب اتصاله بعالم القدس و الطهارة و خلوصه بالمجاهدة عن الجهل و الأخلاق الذميمة و حب الرئاسة و الإخلاد إلى الأرض و الركون إلى زخارف الأجساد
📖و إني لأستغفر الله كثيرا مما ضيعت شطرا من عمري في تتبع آراء المتفلسفة و المجادلين من أهل الكلام و تدقيقاتهم و تعلم جربزتهم في القول و تفننهم في البحث حتى تبين لي آخر الأمر بنور الإيمان و تأييد الله المنان أن قياسهم عقيم و صراطهم غير مستقيم
📖فألقينا زمام أمرنا إليه و إلى رسوله النذير المنذر فكل ما بلغنا منه آمنا به و صدقناه و لم نحتل أن نخيل له وجها عقليا و مسلكا بحثيا بل اقتدينا بهداه و انتهينا بنهيه امتثالا لقوله تعالى ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا حتى فتح الله على قلبنا ما فتح فأفلح ببركة متابعته و أنجح»
باسمه تبارک و تعالی (۳۹۲)
«نقدی بر رمان مانوئل قدّیس»
«قرائتی اگزیستانسیالیستی از دین»
🔹یکی از رمانهای جالب توجه که سعی کرده با زبان داستان و تجربه زندگانی به بیان نگاه های خود و تجربیات و دغدغه های دینی و فلسفی بپردازد رمان مانوئل قدّیس اثر متفکّر اسپانیایی میگل دِ اونامونو م 1936 است. این رمان شاید آخرین آثار او قبل از مرگش است که البته مدتها جزء کتب ممنوعه کلیسای کاتولیک بوده است.
👈در این رمان از زبان دختری به نام آنخلا کاربالینا از اهالی روستای بال ورذه به شرح احوال کشیش و قدّیس بسیار محبوب، تأثیرگذار و بلکه از نگاه مردم صاحب کرامتی در آن منطقه به نام دُن مانوئل میپردازد. آنخلا به نوعی شاگرد و فرزند روحانی این قدّیس خود را حساب میکند.
👈قدّیسی که از ابتدای جوانی تا زمان مرگ در آن روستای دور افتاده که بیش از هزار نفر جمعیت نداشت به ارشاد و گره گشایی از مشکلات و شاد کردن دلها پرداخته بود. طوری که اخیرا اسقف آن نواحی او را قدّیس شناخته و آوازه ی خوبی ها و کمالاتش آن مناطق را پر کرده بود.
👈از آنجا که این رمان به نوعی توانسته برخی عناصر را در عالم دین و نوع برداشت اگزیستانسیالیستی از فلسفه دین را با زبان زنده ی هنر و زندگی به چشم بیاورد به ذهنم خطور کرد نکاتی در مورد آن بنویسم.
⬇⬇⬇
🔸«مروری کوتاه بر رمان مانوئل قدّیس»🔸
در این رمان سخن در مورد قدّیس مانوئل شهید است! همو که شرح فضائل کتابی جداگانه میطلبد. همو که: اهل دِه رایحه تقدّسش را میشنیدند و از آن سرمست میشدند! همو که: میکوشید آزردگان روحی را تسلّی بخشد! همو که اهالی آن منطقه برای شفای مریضی هایشان به او متبرّک میشدند؛ با همه با نهایت مدارا و مهربانی رفتار میکرد و با کسانی که بدبختتر بودند و به خصوص با متمرّدان بیشتر ملاطفت میکرد.
👈نسبت به همه چیز و همه کس بخشنده و بخشاینده بود! زمستانها برای فقرا هیزم میشکست! گاهی به جای کارگری که بیمار یا بستری بود به کار میپرداخت! برای پسر بچه ها توپ درست میکرد و اسباب بازی میساخت! صدایی ملکوتی داشت که در انسان گریه می انگیخت!
👈نفوذش در مردم چنان بود که کسی جرأت نمیکرد به او دروغ بگوید! و همه بدون نیاز به جایگاه و مراسم اعتراف رازهایشان را با او در میان میگذاشتند! میگفت: کار من قضاوت در مورد انسانها نیست خداوندگارمان گفته است: در چیزی که داورش نیستید داوری نکنید! من باید جواب خدا را بدهم نه سلطان را!
👈وقتی اجل به بالین یکی از اهالی ده می آمد با مرگ مبارزه میکرد تا قدّیس مانوئل بیاید و سپس جانش را در حضور او تسلیم میکرد! گویی او لنگر کشتی روحشان بود! راستی در مراسم عشای ربّانی چه زیبا مناجات میکرد که: «من به خدا ایمان دارم! به قادر متعال! خالق آسمان و زمین ...» ولی همیشه وقتی به این فراز میرسید آهسته و ساکت میشد! «من به رستاخیز بدنها و حیات ابدی ایمان دارم»! گویی صدایش در دریای صدای مردم غرق میشد!
🔹همه چیز خوب بود تا آنکه لاثارو برادر این خانم راوی کتاب از آمریکا برگشت! آمریکایی که آن زمان نشانه ی دنیای جدید و روشنفکری بود. یک انسان روشنفکر و لا مذهبی بود که میخواست مادر و خواهرش را با خود به شهر و یا حتّی به مادرید ببرد زیرا ماندن در چنین روستاهای دور افتاده ای را سبب خرفت بار آمدنشان میدانست! ولی مادر و خواهرش تحت تأثیر قدّیس مانوئل هرگز چنین چیزی را قبول نداشتند. مدّتی گذشت که لاثارو نیز شیفته ی قدّیس شد! حرفهای عجیبی در مورد قدّیس میزد! میگفت: «به نظر من باهوشتر از آن است که به هر چه که میگوید ایمان داشته باشد»؛
👈جالب بود که لاثارو این را دلیلی بر نفاق و تزویری در قدّیس مانوئل هم نمیدانست! قدّیس هم اصلا به عقاید لاثارو کاری نداشت و تنها به او سفارش میکرد که تو هم برای شادی دل مادر و اهالی روستا تظاهر به ایمان داشته باش! مهم شادمانی مردمان است! و این غیر از نفاق است!
👈اگر میبینی باعث شادمانی میشود آیین عشاء ربّانی را هم بدون اینکه ایمانی به آن داشته باشی انجام بده! این همان سیر و سلوک مقدّس است! طرفدار صلح و صفا و آرامش و حمایت از شادی و خوشنودی و خواب و خیال طلایی خلق خدا باش!
⬇⬇⬇
👈حتّی اگر نامش را فریب هم بگذارند چون برای منفعت شخصی نبوده و برای نفع مردم است پس خوب است. منطق حقّی دارد! این همان صراط مستقیم است! چرا؟ چون «شاید حقیقت چندان تحمل ناپذیر و هول انگیز و تلخ و مرگبار باشد که مردم عادی نتوانند با آن زندگی کنند!»
👈پس بهتر است به خیال مردم بیاندازیم که جاودانه اند! برای اینکه بدون تشویش و در صلح و صفا زندگی کنند! اساسا نگاه این قدّیس و مایه اساسی تقدّس او همین بود. وظیفه ی کشیش و کلیسا و بلکه دین و پیامبران و بلکه خداوند را زیستنی کردن این دنیا میداند.
👈اینها همه ابزارهایی برای آرامش بخشیدن و تسلّی دادن درد و رنج انسان در این دنیا است! «این همان کاری است که کلیسا میکند! زندگی را برایشان زیستی جلوه میدهد!» از دید این قدّیس همه ی ادیان تا آنجا که به مؤمنان و معتقدان خود حیات روحانی میبخشند مادام که درد بزرگشان را میدانند که برای مردن زاده شده اند تسکین و تسلّی دهند حقیقت دارند!
👈اگر چنین است حتّی اندیشه ای متناقضی مانند مسیحیت هم بهتر از بی اعتقاد بودن است! وگر نه صلح و آرامش خاطر بشر به خطر می افتد! آن جهان در این جهان است. ملک و ملکوت همینجا است. آری بگذارید بشر خودش را از محنت تولّد و به جهان آمدن تسلّی دهد!
👈بگذار خودش را به این خوش کند که هر چیزی غرض و غایتی دارد! مذهب افیون است ولی افیون خوبی است تا انسانها زندگیشان را خواب ببینند! قدّیس مانوئل با همین وضعیت به بالین مرگ افتاد و در آخر هم مردم را موعظه کرد که با هم خوب باشند و او را ببخشند و منتظر دیدار در سرای دیگر باشند!
👈به لاثارو و آنخلا نیز وصیت کرد راه او و دین او را ادامه دهند! در ترویج ایمان برای شاد کردن مردم بکوشند! قوانین کلیسا را ارج نهند!
🔸«توضیحی پیرامون دین جدید قدّیس مانوئل»🔸
به راستی مانوئل یک قدّیس بزرگ بود یا یک مرتدّ بزرگ؟! مانوئل شخصیتی است که منادی ایمانی نوین است. ایمانی که نه کلیسا آن را قبول دارد و نه روشنفکران متجدد! ولی از نگاه مانوئل یک آشتی ضروری برای نسل کنونی بشر است. همین است که مردم نیز دین او را میفهمیدند و قبول داشتند. چون دغدغه ی مردم کارکرد دین است نه مباحث نظری آن! از همین رو اینقدر شیفته ی مانوئل بودند.
👈مانوئل در این رمان نماد قرائتی روشنفکرانه از ادیان است. قرائتی که به زعم نویسنده نیاز جامعه ی امروز انسانی است. نه میبایست مانند دنیای سنّت به شکل خرافی قائل به تناقضات ادیان شده و عقل را تعطیل کرد و نه مانند دنیای تجدّد به شکل افراطی قائل به نفی دین شده و دل را به آشفتگی و درد ناشی از شرور حیات دنیا و نابودی با مرگ کشاند.
👈اما راهکار چیست؟! این است که هم دین پذیرفته شود و هم دنیا! ولی مگر میشود؟! از دید این رمان شدنی است! مانوئل قدّیس پیامبر زندگی بود! منادی ایمان به نفس زندگی بود! ایمان به تسلّی بخشی زندگی! همان ایمانی که هر روشنفکری هم میتواند آن را در قالب مسیحیت یا هر دینی برای خودش داشته باشد؛
👈باید چنین ایمانی داشته و مردم را به آن دعوت نمود. منادی این بود که نه به گونه ای به آخرت ایمان داشته باشید که این دنیا برایتان تلخ شود و نه به نحوی منکر آن شوید و صرفا به این دنیا ایمان داشته باشید که مرارتهای ناشی از مرگ و شرور این عالم باعث تلخی این عالم برایتان شود.
👈مهم خودتان هستید و شاد بودنتان و اینکه زندگیتان را مرغوب کنید. بهترین راه این است که طوری به آخرت ایمان داشت تا همین زندگیمان در دنیا شیرین شود زیرا چیزی جز این زندگی دنیایی نیست! اگر چنین است مدرنیته که میخواهد چنین دینی را از انسانها بگیرد دارد به آنها ظلم میکند. بشر را دچار تشویش میکند!
👈راهکار حل معضل تعارض علم و دین از طرفی و ضرورت حفظ علم و دین از جهت دیگر را چگونه میتوان حل نمود؟! این معضل از دید این رمان در وجود مانوئل قدّیس با ارائه ی روایتی اگزیستانسیالیستی از دین حل شده است. مانوئل قدّیس در واقع انسان کامل مکتب اگزیستانسیالیسم است.
👈انسانی است که علیه سنّت و تجدّد قیام کرده و طرحی دینی نوینی ارائه نموده است. طرحی که بر اساس آن نه تنها نباید با ادیان مبارزه نکرد بلکه باید در ترویج آنها نیز کوشید. نباید به بهانه ی روشنفکری به دین حمله کرد!
👈مانوئل بیش از آنکه به مبارزه با عقاید ایمانی رایج برود به مبارزه ی عقاید بی ایمانی رایج رفته است! در برابر عقلگرایی افراطی اروپایی است که دین را میخواهد کنار بزند! آخر مگر در این دنیای پر از درد میشود بدون دین زندگی کرد؟!
👈ای روشنفکران چرا مدام تلاش میکنید ایمان مردم را از بین ببرید! حتّی اگر حقیقت را هم فهمیده اید لازم نیست در عشای ربّانی شرکت نکنید! با حقیقت که نمیشود زندگی کرد! با عیسی میشود زندگی کرد! با کلیسا میشود زندگی کرد! مخاطب قدّیس مانوئل عمدتا افرادی نظیر لاثارو هستند تا آنخلا!
⬇⬇⬇
👈میخواهد بگوید شما روشنفکران که قبله آمالتان آمریکاست و زندگی روستایی ها را تحقیر میکنید هر چند درست میگویید ولی جز پیام درد و رنج برای بشر چیزی ندارید! مدام دم از رشد و ترقّی نزنید و بر درد و رنج انسانها نیافزایید! اگر مقداری عقل داشته باشید به مبارزه ی با دین نمیروید! بلکه ترویج دیانت و مسیحیت را هم دنبال کرده و خودتان هم در مراسم کلیسا شرکت میکنید بلکه کشیش میشوید!
👈دین خیلی فائده برای بهزیستی انسان در این دنیایی دارد که تنها جایی است که قرار است زندگی کند! چرا میخواهید خرابش کنید؟! مگر چیز بدیلی هم برای آن دارید؟! بگذارید زندگیشان را خواب ببینند و خوش باشند.
👈قدّیس مانوئل پیامبر شادی است؛ از نگاه او مهمترین چیز برای مردم شادی و شادمانی است. آدم برای اینکه زنده بماند باید شاد باشد. خشنودی از زندگی از همه چیز مهمتر است. برای سعادت همین کافی است که به شاد کردن دل مردم مشغول باشیم!
👈بگذار مردم در خواب و خیال جاودانگی باشند! بگذار این زندگی لااقل چند سال برایشان جاودانه باشد! مایه ی تسلای خاطری در زندگی برای انسانها پیدا کنید!
✋ولی مگر میشود بدون ایمان به آخرت و معاد انسانی اینگونه قدّیس شود؟ با چه پشتوانه ای؟! هیچ دلیلی برای این امر جز ادعای تحقق آن در قالب شخصیتی خیالی به نام مانوئل قدّیس نیست. شخصیتی که خواننده ی رمان تا وقتی نمیداند هیچ ایمانی ندارد برایش آشنا و فطرت پسند است ولی به محض اینکه پی به راز او میبرد ناگهان ظلمتی سهمناک شخصیت او را نزد فطرتهای بیدار درون خود میبلعد! متوجّه میشود که همه ی اینها یک بازی هنرمندانه بیش نیست!
👈آخر چرا اگر معادی نیست انسان نباید به دلخواه خود رفتار کند؟! با چه منطقی نباید برای رسیدن به لذّات بیشتر به دیگران ظلم نکند؟! هیچ پاسخی برای این پرسشها ندارد! بلکه پاسخ آن را صریحا نمیداند آنجا که مانوئل قدّیس اعتراف به یک وسوسه ی دائمی میکند و آن هم وسوسه ی به خودکشی است.
👈آن روی سکّه ی این قدّیس بزرگ شخصی است که سالهاست وقتی آرامش دریاچه ی روستا را میدیده وسوسه به خودکشی میشده است!
🔸«نقد رمان مانوئل قدّیس»🔸
بحث در زمینه نقد این رمان مجال دیگری میطلبد. این رمان به شکل قطعی با فرض گرفتن بطلان ما وراء الطبیعه و نیاز قطعی بشر به آرامش شروع به بیان طرح دینی خود میکند. طرحی که آن را در نقد روشنفکری از افکار امثال کییر کگور، نیچه و مانند آنها وام گرفته است. به عقیده ی نویسنده طرح امثال کانت برای دفاع از دین در قالب احکام عقل عملی و یا طرح امثال شلایر ماخر برای دفاع از دین در قالب تجربیات دینی و مانند آن صحیح نیست!
👈هیچ راهی برای دفاع منطقی و عقلانی از دین نمانده مگر دفاع پراگماتیستی از آن! اینکه بدانیم کارکرد دین برای حیات بشر یک کارکرد ضروری و بی بدیل است! دین تنها ابزار موجود برای شاد زیستن و کاستن از درد و رنج انسان است. اگر مفروضات این رمان را نقد نکنید باز جای این پرسش هست که آیا این طرح اساسا طرح ممکنی است؟!
👈فرقش با نفاق چیست؟! آیا مردم اگر بفهمند آن را قبول خواهند کرد؟! اصلا آیا میتواند کسی را قانع کند؟! اینها همان پرسشهایی است که پاسخی جز خیال پردازی و ادّعای امکان و تحقّق در قالب وجود مانوئل قدّیس را ندارد.
⬇⬇⬇
🔹ولی نقد خیلی مهم بر این رمان اتّهام بزرگی است که بدون هیچ گونه مستندی به ادیان الهی میزند! از نگاه مانوئل این دین او سابقه ی کهنی دارد! اساسا «بسا اولیاء و قدّیسان بزرگ و شاید بزرگترینشان بدون اعتقاد به آخرت از دنیا رفته باشند!» به شکل تلویحی بلکه صریح معتقد است که حتّی خود عیسی هم همینطور بوده است. هیچ ایمانی به حرفهایش نداشته و فقط به ضرورت شاد شدن انسانها و کاستن از رنجهایشان در این دنیا ایمان داشته است! برای اینکه بشر را خوش کنند این دینها را ساخته اند!
✋البته عوام فریبی هم نکردند زیرا نیّتشان خیر بود! انسانها باید به دین آنها ایمان داشته باشند تا به سعادت این دنیایشان برسند! یک بازی مقدّس ملکوتی را برای کاستن از رنج بشر راه انداختند! این انجیلها چیزی جز داستانهایی برای تسلّای بشر نیستند!
👈یکی از قرائنی که وی برای این برداشتش مدام از آن استفاده میکند برجسته کردن این کلام عیسی مسیح در انجیل هنگام به صلیب کشیده شدن و مرگش است که مدام تکرار میکرد: «خدایا خدایا چرا مرا ترک کردی؟!»
👈برداشت قدّیس مانوئل و نویسنده ی این رمان از این فراز معروف انجیلی این است که منظور عیسی هم در انتهای کارش برای هوشمندان همین بود که خدایی در کار نیست! خدا و آخرت تنها پنداری است که انسان را هنگام مرگ ترک خواهد کرد! چاره ای از آن نیست!
👈البته سالها قبل که انجیل را میخواندم وقتی به این فراز رسیدیم واقعا برایم زننده بود! برداشتم این بود که شاید اگر چنین حرفی را مردم شنیده اند از آن شخصی است که شبیه حضرت بوده و به صلیب کشیده شده! ولی برایم جالب بود که برای متفکّرین غربی نیز این زنندگی به چشم آمده است.
👈این عبارت زننده کجا و عبارات مولایمان ابا عبد الله الحسین وقتی در گودی قتلگاه افتاد کجا! انصافا ورای همه ی نقدهای واضح بر ایده ی این رمان از این اتّهام بزرگ نمیتوان چشم پوشی کرد! البته نمیدانم اگر اینها درون فرهنگ اسلامی و شیعی زندگی میکردند و با وقایعی مانند عاشورای مولایمان ابا عبد الله آشنا میشدند اصلا میتوانستند باز هم این افکار به ذهنشان خطور کند؟!
👈واقعا دوست دارم بدانم اگر امثال مانوئل در کربلا بودند چه جایگاهی داشتند؟! شاید یکی از دلایلی که چنین شبهات خامی هیچ گاه زمینه ی مناسبی برای رواج بین متفکّرین مسلمان و شیعه نداشته همینها باشد. آخر عیسایی که بر اساس تعالیم کلیسا خود خداست و در انتها هم میگوید خدایش او را تنها کرده و رها کرده چه بازتابی برای یک انسان عاقل و فرهیخته میتواند داشته باشد؟!
🔹حالا بنده یک امر دیگری را در اینجا اجمالا ادّعا میکنم. آنهم دقیقا بر عکس مانوئل قدّیس است. اساسا آن یقین والایی که انسان از امیر المؤمنین و مولایمان اباعبدالله و بزرگان اهل معرفت و دین مشاهده میکند خودش برای دلهای بیدار دلیلی قوی و اطمینان بخش برای پذیرش ایمان است. خودش خلق اعتقاد و ایمان میکند. تقریر علمی آن هم مجال دیگری میطلبد ولی کاملا امری مجرّب است.
👈از یکی از فلاسفه غربی که مدّتی است به قم آمده هم شنیدم که دلیل ایشان برای قبول ایمان فقط خود امیر المؤمنین بود. چون او ایمان داشت پس ایمان باید داشت! این منطق کجا و برداشت امثال مانوئل از بزرگان دین کجا! آری طرح دین اگزیستانسیالیستی حقیقتا از منظر عالم ادیان طرحی غیر منصفانه و غیر منطقی و شکست خورده است.
✋ولی نباید از انصاف گذشت. این طرح میتواند طرحی باشد که از حملات به دین به بهانه ی روشنفکری بکاهد! میتواند یک پاسخی برای مقامی خاص باشد که در علم کلام از آن برای دفاع از دین استفاده کرد!
👈آن هم به این تقریر که فرض کنیم که دین پشتوانه ی منطقی ندارد که دارد و فرض کنیم خبری نیست که هست باز هم مگر میشود منکر فوائد عملی بی بدیل دین برای جامعه ی انسانی شد؟! اگر چنین است با چه منطقی با دین مبارزه میکنید؟!
👈این استدلال شبیه استدلال امام صادق علیه السلام در مقابل ابن ابی العوجاء است که فرمودند فرض کنیم که بعد از این عالم به قول تو خبری نیست که هست؛ اگر مردیم و خبری نبود که دوتایمان مثل هم معدوم شده ایم و اگر خبری بود که هست خواهی دید ما به سعادت رسیده ایم و تو به شقاوت دچار شده ای؟! اگر چنین است دینداری امری موجّه نیست؟!
👈این تقریر اگزیستانسیالیستی از دیانت را هم میتوان شبیه این استدلال به شکلی تقریر کرد؛ در برابر افرادی که از ریشه دین را قبول ندارند و به خاطر ادّعاهای روشنفکری میخواهد ایمان دینی مردم را از بین ببرند و مسخره کنند به آنها میگوییم اگر آنگونه که تو میگویی دین پایه ی منطقی ندارد فوائد عملی فراوان که دارد!
👈آیا بهتر نیست برای رسیدن به این فوائد هم شده دست از این حرفها برداری و بگذاری مردم زندگی شان را بکنند و از دین تسلّی خاطر بگیرند! ورای اینکه عالم آخرت حق هم هست و خواهی دید که خبرها در پیش است!
«باسمه تبارک و تعالی» (۳۹۳)
«مهمانخانه ی قزوین و ما أدراک ما مهمانخانه ی قزوین!»
«روی کار آمدن رضا خان میرپنج و تأسیس پهلوی با تلاش آیرونساید انگلیسی»
«شرحی بر غیر قانونی بودن و غیر مشروع بودن اساس سلطنت پهلوی»
✅یکی از مشکلات ما در دفاع از نظام جمهوری اسلامی مسلح نبودن به تاریخ ایران معاصر است. جهل ایرانیان مخصوصا از وقایع تقریبا معاصر درکشان را از عظمت و نورانیّت این نظام مقدّس دشوارتر میکند.
✅برای اثبات حقانیت و کارآمدی جمهوری اسلامی یکی از بهترین راه ها نقل تاریخ معاصر ایران در نگاه ایرانیان است. همان چیزی که دستهایی شوم نمیگذارد به درستی برای ما برجسته شود!
👈کتاب هشت جلدی تاریخ ۲۰ ساله ی ایران نوشته ی حسین مکّی به شرح وقایع زمان رضا خان پرداخته است. کتابی که قبل از انقلاب چاپ شده و خود از نمایندگان مجلس در عصر پهلوی است. به ذهنم خطور کرد خلاصه ی مباحث این کتاب را تا جلد چهارم از آن که به تاج گذاری رضاشاه می انجامد بیان کنم.
🔹ایران کشوری کلیدی برای قدرتهای جهانی آن زمان بود. یکی به سبب شرایط مهم جغرافیایی و دیگر دروازه ی هندوستان و اتّصال به دریاهای جنوب بودن برای روسیه و در انتها کشف نفت در ۱۲۲ سال پیش یعنی سال ۱۲۸۰ شمسی. از همین رو نوعی تعارض منافع جدّی بین قدرتهای آن زمان بر سر ایران وجود داشت!
👈همین باعث شده بود همواره در مورد ایران سیاست نفوذ را پیگیری کرده و در پی اشغال رسمی آن نباشند. همچنین روحیات استکبار ستیزی و بیداری ایرانیان نیز در انتخاب این موقف توسّط غربی ها بی تأثیر نبود. میدانستند اشغال نظامی ایران هزینه های بسیاری برایشان به دنبال دارد.
⬇⬇⬇
🔹در زمان مشروطیت و اواخر عصر قاجار قراردادی موسوم به قرارداد ۱۹۰۷ بین انگلیس و روسیه منعقد شد که بر اساس آن ایران به سه قسمت تقسیم شد. مناطق شمالی ایران برای روسیه و مناطق مرکزی مناطق بی طرف و مناطق طرف هندوستان یعنی سیستان و کرمان برای انگلیس قرار داده شد! همین لشگر قزاقها لشگری بود که مستقیما تحت نظر روسیه تزاری بود.
👈۱۰ سال بعد با سقوط حکومت تزاری انگلیس یکّه تاز نفوذ در ایران شد. مخصوصا اینکه کشف نفت در ایران بر طمع آنها افزوده بود. انگلستان در حرکت نخست وعده ی تأمین نظامی و اقتصادی قزاقهای تحت امر روسیه را به حکومت ایران داد. با تحت فشار قرار دادن ایران فرمانده ی روسی لشگر قزاقها را برکنار کرد. میخواست آنها را تحت سلطه ی خودش دربیاورد.
👈ژنرال آیرونساید انگلیسی به ایران آمد تا قزاقها و آینده ایران را زیر نظر انگلستان سر و سامان داده و نیروهای انگلیس را از خاک ایران بیرون بکشد. برای چنین امری نیازمند یک دیکتاتور نظامی در ایران بود. همین آیرونساید است که در سال ۱۲۹۹ در ایران شخصیت رضاخان میرپنج را در بین فرماندهان قزاق کشف کرد و با تحریک سید ضیاء الدین طباطبایی زمینه را برای تغییرات سیاسی مهم در تاریخ ایران زیر نظر انگلستان مهیّا کند.
😳هیچ کس باورش هم نمیشد قرار است شخصی مانند رضا خان میرپنج به پادشاهی کشوری کهن مانند ایران برسد! حتّی خود رضا خان هم به تصریح خاطرات همسرش به ذهنش هم خطور نمیکرد! همین است که حکومت پهلوی را حکومت انگلیسی میدانیم. اوّلین پادشاهی که با دخالت مستقیم خارجی به این شکل بر ایران حاکم شد.
🔸گراند هتل قزوین و تاسیس پهلوی🔸
به تحریک انگلیسی قزاقها به فرمان رضا خان از قزوین راهی تهران شدند. راستی چه غافلند آنهایی که گمان میکنند پهلوی با لیاقت و رشادت شخص رضا خان به وجود آمد! لیلة القدر این حکومت منحوس و سرنوشت کشور ایران به تصریح حسین مکّی به ملاقات رضا خان و آیرونساید انگلیسی در گراند هتل قزوین برمیگردد. از اوّلین کارهایی که بعد از سقوط تهران با دسیسه ی انگلیسی انجام دادند تبعید مرحوم مدرّس به قزوین بود. ابتدا هم طوری جلوه دادند که قرار نیست قاجارها ساقط شوند! قزاقها هم خودشان در دسته های عزاداری و مراسمات دینی پیش قدم میشدند! رضا خان خودش پیش قدم میشد و بر سرش گل میمالید!
👈رضا خان در گام نخست بعد از گرفتن قدرت نظامی ایران به سرکوب نیروهای مخالف مانند کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان و میرزا کوچک خان جنگلی در گیلان پرداخت. هر دو را در سال ۱۳۰۰ از میان برداشت. مصدق هم که والی فارس بود و منتقد این تحرّکات مشکوک بود استعفا کرد. دولتی برآمده از کودتای نظامی انگلیسی!
👈جالب آنجاست که در ابتدا برای آنکه کودتای سید ضیاء طباطبایی که مقدمه ی حکومت پهلوی بود خوب بگیرد انگلیسی ها طرح دقیقی ریختند. به شدّت طلیعه ی این حکومت نو ظهور را طرفدار دین و حتّی مخالف انگلیس جلوه دادند!
👈طوری که انگلیس دیرتر از کشورهای دیگر تلگراف تبریک صادر کرد و سید ضیاء هم قرارداد استعماری معروف با انگلیس را ملغی اعلام کرد! دستور داد هر زن بد حجابی را به کلانتری ببرند! دستور دادند روی مغازه ها فقط با زبان فارسی نوشته شود و از زبان انگلیسی استفاده نشود! دستور بستن مشروب خانه ها را صادر کرد. زنان مسلمان کارمند نباید نوکر خارجی ها شوند! مسئولان دولت هم در مذاکرات با خارجی ها نباید در میزشان مشروباتی سرو شود! اینها همه در کتاب حسین مکّی آمده است!
👈برنامه ی انگلیسی ها برای تأسیس حکومت پهلوی دقیق بود. ابتدا سعی کردند رضا خان را در نگاه مردم ایران بزرگ کنند! او را به عنوان فرمانده ی قزاقها و سپس وزیر جنگ سید ضیاء بزرگ کردند. سپس با ایجاد درگیریهایی بین او با سید ضیاء و سپس احمد قوام و سپس مشیر الدوله و مستوفی الممالک مدام بر قدرت و برجستگی رضا خان افزودند. اینها گامهایی بود که برای روی کار آوردنش به عنوان قدرت مطلق وابسته به آنان لازم بود.
✅قاجارها هرچقدر بی کفایت هم بودند لااقل اصالتی داشتند و چنین وابستگی غریبی به اجنبی هیچگاه نداشتند. در مشروعیت و پذیرش قدرتشان وامدار کسی نبودند لذا در برابر طمع آنها میتوانستند کمابیش ایستادگی کنند. نوعی نماد استقلال ایران بودند.
👈آری هرگز در ابتدا چنین پذیرشی از سوی ایرانیان برای تحمیل شخصی مانند رضا خان بعد از آن تاریخ کهن و جریانات مشروطیت وجود نداشت. به مرور رضا خان ژاندارمری را که نیز با قزاقها ادغام کرده و لباسها را متّحد الشکل کرد تا به قدرت نظامی بی بدیل ایران تبدیل شود. در ادامه با تصرّف انبار غلّه که به نوعی بنیه ی اقتصادی کشور بود بر قدرت خود افزود. سپس به سرکوب و خلع سلاح عشایر پرداخت تا قدرت بلامنازع نظامی شود. ایلاتی که یکی از وزنه های قدرت ایران در برابر طمع قدرتهای غربی بود.
⬇⬇⬇