eitaa logo
بذل الخاطر
939 دنبال‌کننده
910 عکس
2 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
👈روزنامه ها را هم اجیر میکرد تا علیه قاجار مطلب بنویسند و همین باعث شد احمد شاه دیگر به ایران بازنگردد و عملا کشور به دست استبداد رضاخان بیافتد! مدرّس برای جلوگیری از رضا خان تصمیم گرفت در مجلس احمد شاه را عزل کنند و یکی دیگر از قاجار را به حکومت برسانند تا حکومت به رضا خان نرسد! 👈برخی معتقدند یکی از اشتباهات مرحوم مدرّس آن بود که فریب وعده های رضاخان را خورد و با طرح فرمانده کلّ قوا شدن رضا خان در مجلس مخالفت نکرد! همین باعث شد همه چیز عملا به دست رضاخان بیافتد و دوباره آشوب به راه بیاندازد و هم مجلس به دستش بیافتد و هم فرماندهی کلّ قوا و هم نخست وزیری و زمینه برای خلع احمد شاه و انتخاب رضا خان به عنوان پادشاه ایران مهیّا شود. 🔹آری یک بازه ی پنج ساله از ملاقات گراند هتل قزوین در سال ۱۲۹۹ تا نهم آبان ۱۳۰۴ طول نکشید که شخصیتی گمنام به نام رضا خان در کمال ناباوری در آن شرایط پیچیده ی ایران به پادشاهی ایران زمین رسید! اصلا قابل باور هست؟! این عمق خباثت انگلیسی ها و نفوذ و اراده ی آنها و ضعف و وابستگی ایران در آن زمان است. 👈از جمله مخالفان مطرح رضا خان در آن زمان مرحوم مدرّس، مصدّق و مستوفی الممالک بودند که در آن برهه که رضا خان مانند یک غدّه ی سرطانی توسّط نقشه ای انگلیسی در همه جا نفوذ کرده بود راه به جایی نبردند و با تهدید و تطمیع در آبان ۱۳۰۴ مجلس حکم به خلع پادشاهی قاجار و تأسیس پهلوی کرد! 👈ولی ماها که بیخبران تاریخیم گمان میکنیم حقیقت ماجرا این کودتاها و بحثها و جریانات پیچیده بود! نخیر اینها نبود! همه در لیلة القدر گراند هتل قزوین بود! همان زمانی که رضاخان میرپنج با آیرونساید دیدار کرد. بقیه اش همه تفصیل آن انتخاب و تصمیم بود! 👈مدرّس در آن روز تاریخی در مجلس میگوید این تصمیم اساسا خلاف قانون اساسی کشور است. حتّی اگر ۱۰۰ هزار رأی هم بدهید خلاف قانون اساسی است. در جلد سوم کتاب حسین مکّی شرح وقایع مجلس در آن روز آمده است. مصدّق هم مخالفت کرد که در حکومت مشروطه همه کاره نخست وزیر است نه شاه! شاه فقط میتواند نخست وزیر پیشنهاد کند! 👈ولی چه سود که از ۸۵ نماینده ۸۰ نفر به خلع قاجار به نفع رضا خان رأی دادند. همان چیزی که خلاف قطعی قانون اساسی بود. صدای توپها بلند شدند که قاجارها هم کنار رفتند. سقوط قاجارها به نوعی اندکی بعد از سقوط عثمانی ها رقم خورد. ✅این همان است که مرحوم امام خمینی در سخنرانی معروفشان بعد از ورود به تهران در بهمن ۱۳۵۷ در بهشت زهرای تهران فرمودند این حکومت از همان ابتدایش خلاف قانون بود و غیر قانونی بود. 👈این را احمد شاه قاجار هم که به او پیشنهاد رشوه ای سنگین توسّط فرستاده ی رضاشاه یعنی فروغی به اروپا برای نوشتن نامه ی استعفا بود نیز بیان کرد آنجا که بر اساس جلد چهارم کتاب حسین مکّی گفت: 📖«تاریخ قضاوت خواهد کرد که من برخلاف اراده ی ملّت ایران برکنار شدم! ... اگر تمام دنیا را به من بدهید استعفا نخواهم کرد!» 👈رضاخان را به شکل مادام العمر پادشاه ایران انتخاب کردند. بعدا پادشاهی را رضاخان موروثی کرد. سرانجام در ۱۵ آذر ۱۳۰۴ در مجلس مؤسسان در تکیه دولت که بدون حضور مدرّس و مصدّق و دیگر مخالفین تشکیل شد در بند 36 برخلاف قانون اساسی مشروطیت آوردند که: 📖«سلطنت مشروطه ایران از طرف ملّت به وسیله ی مجلس مؤسسان به شخص اعلی حضرت شاهنشاه رضاشاه پهلوی تفویض شد و در اعقاب ذکور ایشان نسل بعد از نسل برقرار خواهد شد!» 👈جالب است که بر اساس جلد چهارم کتاب حسین مکّی از ۲۷۲ نماینده در مجلس مؤسسان ۲۶۹ نفر آن را تصویب کردند! در مجلسی که مدرّس و مصدّق و مانند آن را اجازه نداده بودند حاضر شوند! فقط سه نفر رأی ممتنع دادند! به نظرتان چنین انتخاباتی قابل باور است؟! متن سوگند نامه ی منافقانه ی رضاشاه هم جالب است: 📖«من خدای متعال را گواه میگیرم به کلام الله مجید و به آنچه نزد خدا محترم است ... که در ترویج سلطنت بکوشم و در ترویج مذهب شیعه اثناعشری سعی و کوشش کنم و از ارواح طیبه ی اولیاء اسلام کمک بگیرم!» 👈و چه شد سرانجام این فریب بزرگ! همین رضا خانی که در ۱۳۱۹ رسما به تصریح حسین مکّی شب و روز عاشورا کارناوال شادی در تهران راه انداخت! کشف حجاب بزرگ را راه انداخت! در اردیبهشت ۱۳۰۵ نیز رسما رضاخان میرپنج ۶ سال بعد از ملاقات مرموزش در گراند هتل به عنوان رضا شاه تاج گذاری کرد! 👈نفاق انگلیسی از آنجا آشکار میشود که بعد از پادشاهی مستوفی الممالک را که مخالف رضا شاه بود به عنوان نخست وزیر انتخاب کرد!
باسمه تبارک و تعالی (۳۹۴) «پختگی و رشد دینی» «فقه دینی در برابر مصرف گرایی دینی» 🔹سر سفره سحری نشسته بودیم. یکی از وعّاظ و فضلاء محترم مباحث تحلیلی خوبی در حوزه ی حقایق دینی مطرح میکرد. مجری برنامه هم دیدم همان مجری برنامه ی معروفی است که بیش از ده سال است تقریبا هر روز چنین گفتوگوهایی را اجرا کرده است. نفس علما، فضلا و منبری های بسیاری به او خورده! 🔸چون ماهیت برنامه های ایشان هم حالت گفتوگوی طرفینی بوده قاعدتا باید تلاش مینموده یک درک زنده ای با محتوای فرمایشات این روحانیون محترم برقرار کند. شخص جوان و مذهبی و خوش انگیزه ای هم هست. دقت میکردم در نوع مواجهه و مفهوم گیری و عکس العمل ها چگونه رفتار میکند. 🔹این حجم بسیار وسیع ، عمیق و متنوّع از معارف دینی که ایشان سالهاست در معرض مستقیم آن قرار گرفته چه اثر وجودی در ایشان داشته است؟! بعید میدانم هیچ شخصی از افراد غیر روحانی چنین شرایطی را که ایشان تجربه کرده را دیده باشد. 💡حالا واقعا قضاوت در مورد شخص ایشان سخت است و کار ما هم نیست ولی به ذهنم در همان حال وقتی برخی رفتارهای ایشان را دیدم مطالبی خطور کرد. اینکه مهم شکوفا شدن وجود دینی انسان است. اگر در راستای آن قرار گرفت خوب است و الا صد سال هم فقط حرف بشنود و وارد حوزه ی فقه دینی و تربیت دینی نشود گویا وجود دینی اش هنوز شکوفا نشده! 🔸در وجود هر انسانی یک رشته ها و بذرهایی از دین هست که اینها باید آبیاری و رشد کنند و خودشان تبدیل به شجره ی طیبه شده و میوه بدهند. روشهای تربیتی باید فکری برای کشف و شکوفایی این استعدادها بکنند. مدام صرفا انسانها را در معرض ثمرات دینی قرار ندهند! ✅دغدغه شان صرفا مسابقه در شیرینتر و با کیفیت تر شدن ثمرات نباشد! آنها را تنبل بار نیاورند! آنها را مصرفگرا بار نیاورند! به آنها شخصیت بدهند و مطالبه کنند خودشان به مراتبی از فهم دینی برسند. مردم را سر سفره ی خودشان در امور دینی بنشانند. اگر استقلال در عرصه های دیگر مهم، لذّت بخش و شخصیت دهنده است در اینجا نیز مطلوب است. 💡به ذهنم خطور کرد دو چیز استعدادهای دینی انسان را شکوفا میکند؛ ✔️یکی اهل فقاهت در دین شود؛ اهل فهم عمیق، فکر و تدبّر شدن طوری که انسان در اثر تلاش خودش به ثمرات شیرین دینی برسد. سر سفره ی فهم و درک دینی خودش بنشیند. اگر سخنرانی و استماعی هم هست همه برای آن باشد که به این جریان کمک کند! البته نمیخواهم بگویم همه میتوانند چنین باشد. ولی نباید فراموش کرد که هدف باید همین باشد. گفتمان دینداری باید بر اساس ترویج فقاهت باشد نه تقلید. 👈شاید بتوان مباحثی در نقّادی هندسه ی اجتماعی انگاره اجتهاد و تقلید که عملا باعث شده توده ی جامعه مقلّد محض در امور دینی بار بیایند مطرح نمود. بحثهای تخصصی مهمّی است. 👈گویا طوری شده که به جامعه ی دینی اینگونه القاء میشود که فریضه بودن طلب العلم همین مصرفگرایی دینی و شنیدن سخنرانی و مطالعه رساله های عملیه است! در صورتی که نصوص متکرّر دینی دلالت بر عمومیت طلب فقاهت برای همه ی آحاد دینی دارد. 👈فقاهت دینی ساز و کار دیگری دارد. باید به فکر آن بود. این برنامه های دینی چقدرش فقاهت دینی می آورد؟ البته مهمترین مشکل در این زمینه برنامه های مدارس و دانشگاههاست که اصلا گویا برنامه ای برای ترویج فقاهت دینی ندارند. 👈درجه ای از روح علوم حوزوی باید در بدنه ی آموزشی عموم شیعیان تزریق شود. وقتی فهم انسان در راستای فقه دینی قرار گرفت اعمال او نیز میتواند به درجه ی پاکی مطلوب دینی برسد: 📖«عَلَيْكُمْ بِالتَّفَقُّهِ فِي دِينِ اللَّهِ، وَ لَا تَكُونُوا أَعْرَاباً؛ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فِي دِينِ اللَّهِ، لَمْ يَنْظُرِ اللَّهُ‏ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَ لَمْ يُزَكِّ لَهُ عَمَلا» ✔️عامل دیگری که باعث رشد استعدادهای دینی میشود عمل مخلصانه و با مراقبت به دستورات دینی است. تقوای دینی است. این هم به شدّت انسان را رشد میدهد. اینکه واقعا انسان به مقتضای فهم و فقه دینی که دریافت کرده عمل کند. حقیقت مبارزه با أنانیّت و نفسانیّت را درک کند. بفهمد باید به جهاد اکبر با نفسش برود. 👈غیبت نکند! نماز اوّل وقت بخواند! نماز شب بخواند. مراقب باشد اندازه ی علمش عمل کند و حرف بزند. مراقب باشد همیشه از حقیقت طرفداری کند هر چند خلاف مصالح شخصی او باشد. ✋حالا اینها همان حالت به ذهنم خطور کرد. قصد تأمّل پیرامون آن و پرورش بحث را ندارم. ✅اگر چنین شد جامعه ی دینی در یک مراتب تشکیکی از فقه دینی و رشد دینی قرار میگیرد. خود به خود در برابر بسیاری از شبهات واکسینه میشود. همه ی افراد جامعه به شکلی تشکیکی سر سفره ی درک دینی خود نشسته و بازار فقاهت در دین گرم میشود. ✅اینطور مصرفگرا بار نمی آیند و به تدریج جامعه ی دینی در راه شکوفا شدن استعدادهای دینی اش قرار میگیرد. دغدغه ی تحقّق مفاهیم دینی پیدا میشود و... .
باسمه تبارک و تعالی (۳۹۵) «نیاز بشر مدرن به حکمت و فلسفه از نگاه ویل دورانت» «موج چهارم» 🔹کتاب لذّات فلسفه یا همان کاخهای فلسفه را مطالعه میکردم. ویل دورانت یکی از جهانگردان متفکّر اهل فلسفه و مورّخین بزرگ معاصر آمریکایی است. ابتدا کتابی در تاریخ فلاسفه نگاشت و سپس تفکّرات فلسفی معاصر خود را در کتاب شیرین و خواندنی کاخهای فلسفه به یادگار گذاشت و سپس دست به تدوین کتاب مهم تاریخ تمدّن زد. 👈ایشان برخلاف بسیاری از متفکّرین و نویسندگان غربی شخصیت و احساسات واقعی و انسانی خودش را هنگام بیان مطالب پنهان نمیکند. همین امر باعث شده بهتر بتوان با آثارش ارتباط گرفت و از حجم تلاشهایش بیشتر بهره برد. 👈فرازهای مهمّی از کتاب کاخهای فلسفه ایشان چشمم را گرفت. کتابی که نزدیک یک قرن از تألیف آن در اوایل قرن بیستم میگذرد. زمانی که عبور انسان از دنیای کشاورزی به دنیای صنعت دیگر کاملا عیان شده و تحوّلات شگرف اجتماعی رخ داده است. 👈دیدم ایشان خیلی خوب عمق این تحوّلات را توانسته درک کند و در عباراتی به چشم بیاورد! تحوّلاتی که باعث شده انسان دچار مشکلات بسیار عمیقی در کیفیت زندگی و داشتن تصویر کلّی متلائم از عالم شود. 💡به ذهنم خطور کرد عبارات ایشان را نقل کنم. عبارات خواندنی است. 👈قبلش نکاتی را بیان میکنم. آنچه ویل دورانت در این عبارات از آن سخن میگوید به اصطلاح رایج مربوط به موج دوّم تاریخ تمدّن طولی انسان بر روی کره ی زمین است. موجی که از آن به موج صنعت تعبیر میشود. بعد از این موج در اواخر قرن بیستم موج سوّم یا همان موج الکترونیک رخ داد که باز بر عمق و کیفیت این تحوّلات اثر شایانی داشت. ⬇⬇⬇
👈کتاب موج سوّم تافلر در این زمینه بسیار خواندنی است. اخیرا به نظر میرسد اساسا تمدّن انسانی وارد موج چهارم شده است. همانکه آن را عصر ظهور شبکه ی ارتباط جهانی و ظهور دنیای سایبر میتوان دانست. عصر حکمرانی سایبری. 👈حقیقتا دارد به شکل بسیار عمیقی تحوّلات بسیاری را رقم میزند که هنوز عمقش آشکار نشده است. حالا خود بنده تقریبا از کودکی در عصر نیمه صنعتی رشد کردم. در نوجوانی و اوایل جوانی در تهران ماهیت موج سوّم را تا حدودی درک کردم و اکنون نیز که موج چهارم را تجربه میکنیم. 👈پدر و مادرانمان وقتی خاطرات خودشان را از زندگیشان در روستا تعریف میکنند مطالبی را از عمق موج اوّل زندگی بشری درک میکنم. خودم هم در کودکی و نوجوانی مدّتها در روستایمان میرفتم و گاوداری داشتیم و بر سر مزارع و گوسفندان حاضر میشدم. 👈عمق زندگی روستایی و معاشرت روستایی و انحاء روابط و مفاهیم انسانی در این فضا را تا اندازه ای درک کرده ام. البته موج کشاورزی یا همان موج اوّل را نباید به زندگی روستایی معنا کرد! زندگی در بغداد قدیم! در خوارزم قدیم و مانند آن هم هست. 💭گاهی با خود فکر میکنم این چه برهه ی عجیبی از تاریخ است که امثال ما تجربه کرده ایم! چقدر حجم تحوّلات ماها سریع است. برخی زندگیشان را که میبینی توأم با هم همه ی چهار موج تمدّن را تا اندازه ای تجربه کرده اند. بگذریم. 🔹ویل دورانت در این عبارات بعد از تصویر عمق این تحوّلات به این مقوله میپردازد که درمان بشر در این تشویش عجیبی که به بهانه ی عقلانیت دامنگیرش شده چیست؟! در نوشته ای دیگر در مورد رمان قدّیس مانوئل دیدیم که یک طرح همان دینداری اگزیستانسیالیستی بود. 👈طرح ویل دورانت در عصری که به قول اشپنگلر امارات سقوط تمدن غربی ظاهر شده برای انسان مدرن که قرار نیست به بهانه ی این مشکلات کندن از دنیای قدیم و مقولات آن دست از عقلانیت خود که این همه برکات برایش داشته بردارد چیست؟! یک کلمه! احیاء فلسفه مناسب این زمان! ایشان مشکل را در نبودن فلسفه و حکمت متناسب برای این موج جدید از تمدّن انسانی میداند. فلسفه را رئیس علوم میداند. 👈علوم بشری با این تخصص گرایی افراطی از نگاه ویل دورانت حکمت و خرد خود را از دست داده است: «هر کسی سهم خود را میشناسد اما از معنای آن در تمام بازی بی خبر است!» از نگاه او: «ما بدون حکمت نجات نخواهیم یافت». 👈ایشان هیچ عنایتی هم به فلسفه ارسطویی یا به تعبیری فلسفه ی مدرسی اسکولاستیک ندارد. میخواهد کاخهای فلسفه را متناسب با دنیای نوین بچیند. توجّهی دوباره به دین هرچند با تقریر یا طرح نوین یا نقدی بر مدرنیته ندارد و به گونه ای آن را راه قطعی بشر توهّم میکند. گمان میکند تأسیس و ترویج فلسفه ی متناسب با این عصر علاج این آشفتگی هاست! ⚪فعلا در صدد نقد سخنان ایشان نیستم. حقیقتا هم هرچند مطالب نیکو و بعضا حقّی است ولی پنداری باطل است. بشر جز با رجوع به دین خاتم المرسلین و تمسّک به قرآن کریم و توجّه و انتظار فرج حجت کبرای الهی راه دیگری برای سعادت ندارد. در باتلاق نفسانیت فرو رفته و قصد ندارد به ندای فطرتش گوش فرا دهد. چه در موج اوّلش و چه در موج دوّم، سوّم و چهارمش! در همان موج اوّلش هم برخلاف تصور بسیاری گلی به سر بشر چندان نزده بود. گمان میکنند دفاع از آن نوع زندگی لزوما دفاع از دین است. نخیر تلازمی ندارد. 👈بارها عرض کرده ام مشکل ما آن است که هنوز مدینه ی فاضله ی دینی محقّق نشده! در درون انسانهای پاکی چون انبیاء و اولیاء و تابعین آنها باقی مانده و جز برهه های محدود ظاهر نگشته. همانکه «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ‏ بَرَكاتٍ‏ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض‏»؛ امّا فرازی مهم از عبارات ایشان را همانطور که وعده داده بودم نقل میکنم: ⬇⬇⬇
📖«زندگی اخلاقی ما با انحلال عادات و عقاید قدیم در معرض تهدید است و زندگی عقلانی ما در سرعت و گسترش است. همه ی اعمال و اندیشه های ما تازه و در مرحله ی آزمایش است و هنوز چیزی محقق و مستقر نگشته است؛ وسعت و پیچیدگی و تنوع تغییرات زمان ما بی سابقه است. 📖همه آنچه در دور و بر ماست از ابزاری که کار ما را پیچیده تر میسازد و از چرخهایی که ما را به دور زمین میگرداند تا نوآوری هایی که در روابط جنسی ما پیدا میشود تا تکانهای سختی که روح ما را از جهان وهم و خیال پایین می آورد دگرگون شده است. 📖انتقال از کشاورزی به صنعت و از ده به شهرهای کوچک و از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ علم را بالا برده و هنر را پایین آورده و اندیشه را آزاد کرده و به حکومت استبداد و اشراف خاتمه داده است. 📖حکومتهای سوسیالیستی و دموکراتیک پدید آورده و زن را آزاد ساخته و ازدواج را سست کرده و اخلاقیات قدیم را نقض کرده و تجمل را جایزگین ریاضت و لذت جویی را جانشین تقدس ساخته است و از شمار جنگها کاسته و بر شدت و وحشت آنها افزوده و بسیاری از گرامیترین عقاید دینی ما را از ما گرفته و به جای آن فلسفه ای مکانیکی و جبری درباره ی حیات به ما داده است. 📖همه چیز با شتاب در جریان است ولی ما در میان امواج آن لنگرگاه و مستقری نمی یابیم. در هر تمدنی که روی به گسترش دارد دورانی میرسد که غرایز و عادات کهنه با محرکات تغییر کننده سازگار نمیگردد و سازمانها و اخلاقیات قدیم در زیر فشار سرسخت حیات مانند صدفهای به هم فشرده خرد میگردند. 📖اکنون که از مزرعه در آمده و روی به اداره و کارخانه نهاده ایم و به خانه پشت پا زده و جهان را وطن خود دانسته ایم عکس العمل ها و نظمهای فطری و طبیعی در تمام قسمتها از میان میرود و هوش با دستپاچگی و آشفتگی میخواهد راهبری آگاهانه را جایگزین آمادگی ساده ی محرکات و راه های مأنوس سازد. امروز دباره ی هر چیز ... باید از نو فکر کرد. 📖ما مانند کسی هستیم که نمیتواند بی آنکه به پاهایش فکر کند راه برود یا مانند بازیگری هستیم که همه ی حرکات و نکات بازی خود را باید تجزیه و تحلیل کند. آن وحدت سازگار غرایز از میان رفته و ما در میان دریایی از شک و استدلال دست و پا میزنیم و در میان این همه دانش و نیروی بی سابقه به مقاصد و ارزشها و هدفهای خود اطمینان و اعتماد نداریم! 📖آنچه ما بیش از هر چیز از دست داده ایم منظر کلی است. زندگی به نظر ما پیچیده تر و سیالتر از آن میرسد که بتوانیم وحدت و معنای آن را دریابیم. ما تصمیمها و نیتهایی که شامل پس از مرگ ما هم بشود نداریم. امروز هیچ کس جرأت ندارد که زندگی را در کمال و تمامی آن در نظر آورد؛ 📖تجزیه و تحلیل به سرعت جلو میرود اما ترکیب لنگان و وامانده است. ما در هر زمینه ای از متخصصان ترسانیم و خود را برای سالم ماندن در قسمت تنگ تخصصی خود زندانی میکنیم. هر کسی سهم خود را میشناسد اما از معنای آن در تمام بازی بی خبر است! زندگی بی معنی تر میشود و هنگامی که آن را کاملا پر میپنداریم خالی میگردد! 📖ما فلسفه را دورنمای کل و عقلی که خود را بر حیات میگستراند و آشفتگی را به وحدت بر میگرداند تعریف خواهیم کرد! 📖امروز فرهنگ ما سطحی و دانش ما خطرناک است زیرا از لحاظ ماشین توانگر و از نظر غایات و مقاصد فقیر هستیم. آن تعادل ذهنی که وقتی از ایمان دینی گرمی بر میخاست از میان رفته است. علم مبانی فوق طبیعی اخلاقیات ما را از ما گرفته است و گویی همه ی جهان در اصالت فردیتی درهم و برهم که نشانه ی قطعه قطعه شدن نا منظم خوی و منش است گم گشته است... 📖ما بدون فلسفه و بی آن منظر کلّی متحد کننده ی غایات و منظم دارنده ی سلسله امیال و رغبات میراث اجتماعی خود را از یکسوی با فسادی وقیح و از سوی دیگر با جنونی انقلابی پایمال میسازیم. ما بر روی زمین با سرعتی بی سابقه حرکت میکنیم و نمیدانیم و فکر نکرده ایم که کجا میرویم و آیا در اینجا برای نفوس نا آرام خود سعادتی پیدا خواهیم کرد؟! 📖ما با دانش خود که ما را با قدرت خود مست کرده است نابود میشویم. ما بدون حکمت نجات نخواهیم یافت!»
باسمه تبارک و تعالی (۳۹۶) «مروری بر فرازهایی از متن بودایی دمماپادا» «مضامین غنی معنوی در تجربه ی عرفان انسانی» 🔹هستی و حقیقت پر اسرار تر و با شکوهتر از آن است که ذهن و دل فرهیختگان و نخبگان بشر را واله عظمت خود نکند. برایم همیشه جالب بوده که ببینم طبقه ی عارف و فرهیخته ی انسانی در جوامع مختلف چگونه با بواطن هستی ارتباط گرفته و چگونه آن را در قالب مفاهیم بشری به چشم آورده و معانی بلند را با الفاظ متعارف شکار کرده اند. 🔸چنین طلبی ربطی به عالم ادیان هم ندارد و میتوان منتظر بود آن را در مرحله ای پیشا دینی رصد کرد. در هر حال حقیقت پر کشش و پر عظمت است و انسان نیز دارای استعدادهای فطری فراوان است که اگر مقداری توأم با ریاضات و تأمّلات شود و آینه ی وجودش را در برابر حقیقت قرار دهد حقایق بلندی را اظهار خواهد کرد. تعجّبی ندارد. مؤمن و کافر ندارد. فاسق و متّقی ندارد. بحثی دیگر است. 🔹در بین مزاجهای انسانی گاهی طبایع عرفانی خاصی نیز ظهور میکند که در شرایط مهیّایی آماده ی رصد برخی حقایق غیبی خواهند بود. اینها را رصدخانه های عرفانی مینامم. یکی از تجربه های مهم اتّصال بشر به بواطن هستی تجربه های بودایی است. کاری به میزان حق و باطل آن در درجه ی کشف و درجه ی صدق و ضبط در عالم الفاظ و مفاهیم ندارم. 🔸نمیتوان کشف بسیاری از حقایق را در تجربه ی های آنها انکار نمود. برخی گمان میکنند تنها کشفیات مادّی است که در مورد آن بین مؤمن و کافر فرقی نیست! نخیر! تجربه های معنوی هم همینطور است. اموری مانند کشفهای صوری و قلبی و روحی! هر چند قائل شویم تجربه های عمیقتر سرّی و ذاتی دیگر باید قرین ایمان باشد. ⬇
💡به ذهنم خطور کرد مروری بر متن مهم بودایی به نام دمماپادا داشته باشم. این متن مشتمل بر ۲۶ سوره است. خلاصه ی فاتحة الکتاب آن را ذکر میکنم: 📖«آنچه هست پدید آمده از پندار است! زاده ی پندار است! آفریده ی پندار است! آن را که گفتار و کردار از پندار پلید برخاست رنج از پی آمد! چنانچه چرخ ارابه از پی اسب! ... آن را که گفتار و کردار از پندار نیک برخاست نیک بختی از پی آمد! چنانچه سایه از پی موجودات! ... 📖در این جهان هیچگاه نفرت به نفرت فرو ننشیند بلکه با دوری از نفرت آرام یابد! چنین است حکم ازلی! گروهی نمیدانند که ما هر آن در پیشگاه مرگیم! فرزانگان دانستند و به آرامش رسیدند! ... آن کس که جامه ی زرد بر بر کرد و ناپاک بود! و برخود چیره نشد! و عاری از حقیقت ماند! چنان کس جامه ی زرد را سزاوار نیست [جامه ی زرد: لباس راهبان بودایی]... 📖آنان که در گوهر گوهر دیدند و بی گوهری را در بی گوهری شناختند به گوهر رسیدند و در مزرع حقیقت ماندند! باران اندیشه ی بی بنیان را در هم شکند و شهوت اندیشه ی خام را! ... آن کس که خیر کرد شاد شد در این جهان! شاد شد پس از مرگ! شاد شد در عالمین! شاد شد و شادی کرد چون اخلاص اعمال خویش دید! ... 📖آن کس که بسیار خواند و به آن عمل نکرد کاهل است! چوپانیست که گاوهای گله ی دیگران را میشمرد! او در شمار طالبان راه نیست! آن کس که کم خواند ولی به راه راست آیین قدم نهاد و از شهوت و نفرت و وهم دست شست به معرفت راستین رسید. فکرش آزاد شد و لذت جهان بنهاد و در شمار طالبان در آمد!» ⚪این کتاب انصافا سرشار از مضامین معنوی است. یکسره دعوت به مفاهیم مهمّی مانند زهد و پارسایی و پاکی و خلوت و تعمّق و مبارزه با نفس و أنانیّت است. مثلا در سوره ی ارجمندان میگوید: 📖«درد نیست آن کس را که سرف را به پایان رساند، از اندوه دست شست، از همه به آزادی رسید، همه ی بندها را بگست! آگاهان میکوشند و به مقری دل نمیبندند چنانکه قو منزل واگذاشت و از آبی به آبی دیگر رفت و همه را پشت سر نهاد! ... خدایان غبطه خورند بر آن کس که حواس را مهار کرد چون سواران اسبها را! و نفس را شکست و منزه شد! 📖رهایی یافت از دور هستی آنکه چون زمین شکیبا بود! چون آستانه ی در کار خود را انجام رساند و چون دریا صاف شد! آرام در پندار، آرام در گفتار، آرام در کردار! چنین است آزاده ای که به علم به آرامش رسید! والاترین مرد آن است که ایمان پشت سر نهاد و آگاه شد بر آنچه آفریده نشد و بندها را بشکست؛ قرارها را به هم پاشید و بر امیال چیره شد!» 👈در سوره ی هزارگانه میگوید: 📖«یک سخن پر معنا به از هزار سخن بی معنا! سخنی که هر کس شنید آرام شد ... والاترین جهان گشا آن کس است که بر تن خویش غالب شد گرچه هزار مرد را هزار بار در میدان نبرد مغلوب کرده باشد. غلبه بر نفس خویش به از غلبه بر دیگران است... 📖صد سال هر ماه هزار قربانی کردن، و یک آن ستودن آن را که بر نفس خویش غلبه کرد این ستایش به از آن قربانی صد ساله! ... یک روز زندگی با معرفت و در مراقبه به از صد سال عمر به غفلت و پریشانی!» 👈در سوره ی خطا: 📖«بشتابید بسوی عافیت! و خاطر از خطا برگردانید ...خطا نیک نماید تا ثمرش به بار نیامده است! چون کار خطا به ثمر رسد پلیدیش به ثمر رسد! کار نیک تلخ مینماید چون نیکیش به ثمر نرسیده است! چون نیکیش به ثمر رسید نیکیش نمایان شود! ...حذر کن از خطا آنچنان که حذر میکنی از زهر! ...» 🔹انصافا هر جای این کتاب را باز میکنم لبریز از مضامین بلند معنوی و دستورات نیک است. طولانی اش نمیکنم. آخرین سوره ی این کتاب سوره ی برهمن است: 📖«ای برهمن! از رود بگذر! بخود آی! از کام دل حذر کن! قانون فساد یافتن ترکیب یافته ها را درک کن! و دریاب آنچه را آفریده نشد! برهمن هر دو آیین را فرا گیرد و چون آگاه شود بندها از هم بگسلد. برهمن خوانم آن کس را که این ساحل و آن ساحل نشناخت، فارغ از ترس شد! رها از بندها! 📖برهمن خوانم آن کس را که جمعیت خاطر داشت! تشویش بنهاد و بنشست! واجب به جا آورد و از آلودگی پاک شد و به بالاترین غایت رسید! ... برهمن خوانم آن کس را که تن و گفتار و اندیشه اش لکه دار نشد! ... برهمنی به موی فروپیچیده و اصل و تبار و طبقه و جامعه نیست! آن کس که حقیقت و حق در او پای گرفت نیکبخت هموست! 📖ای ساده لوح! موی فروپیچیده و پوستین بز از برای چیست؟! درونت پر از زشتی است و بیرونت را پرداخته ای! ... برهمن خوانم آن کس را که از تمام دلبستگی ها برید و نهراسید و از دلبندان دست شست و آزاد گشت! 📖برهمن خوانم آن کس را که بیدار شد و زنجیرها بگسست و بندها و رشته ها و ابزار اسارت را! برهمن خوانم آن کس را که در عین بی گناهی دشنام و زور و اسارت کشید و به شکیب نیرو و توانایی یافت! ⬇⬇
📖برهمن خوانم آن کس را که خشم نگرفت! به سوگند خود وفادار بود! پارسا بود و از احکام پیروی کرد و بر خود حاکم شد و به تن آخرین خود زیست! ... برهمن خوانم آن کس را پایان دردهای خویش در اینجا دانست و بار بنهاد و آزاد شد! برهمن خوانم آن کس را که معرفتش ژرف گشت و دانا و عالم به راه و بیراه شد و به بالاترین غایت رسید!» 🔸این متن معنوی بودایی آشکارا از مفاهیم مهمّی استفاده کرده! یک نظام و مزاج خاصی از مفاهیم را در بر دارد. خیلی بر مفهوم مبارزه با نفس برای رهایی تکیه کرده است. نیروی این مبارزه را هم لذّت رهایی قرار داده است. مکاشفات درونی دانسته است. به جای شیطان و بهشت و جهنّم از مفاهیم دوری از فکر پلید و خطا و تلاش برای رهایی و رسیدن به آرامش مطلق بهره برده است. 👈در آن هیچ محوریّتی برای حقیقت غایی یا همان الله تبارک و تعالی قائل نشده بلکه محور همان سلوک انسان است. در فضا و رنگ و بوی ادیان ابراهیمی که خدایی احد واحد با انسان صحبت میکند نیست. اساسا کلام الله نیست. 👈گویا کلام عارفی بلند مرتبه است که تجربیات معنوی عمیقی داشته و سعی در ترویج آن دارد. گرچه این هم برخاسته از سنّتی غنی از مضامین معنوی در مشرق زمین است که ریشه های آن را باید جداگانه دید که چقدرش حاصل تجربیات بشری منقطع از وحی است. 👈آری این متن به روشنی مضامین عالیه ای دارد که نمیتوان آن را ندید ولی تفاوتهای عمیقی با قرآن کریم و اولیاء الهی ما دارد. شرح آن بسیار است. در مرتبه ی کشفی که برای این عرفا هم رخ داده میتوان بحث کرد. 🔴چند سال پیش نصف شب خسته پای تلویزیون نشستم. دیدم مستندی پخش میکند از زندگی مردمانی در کوههای دور افتاده ی مرتفعی از کشور بوتان! خدایا بوتان دیگر کجاست که این مناطق دورافتاده اش کجا باشد! تو چقدر آفریدگانت گوناگونند. انت المعبود فی کل مکان 😢 بودایی بودند! آداب دینی و معنوی و زندگیشان را نشان میداد. واقعا مرا گرفت! گفتم خدایا! اینها هزاران سال است دارند با تو با چه زبانی حرف میزنند! چه احساسات باطنی را در مواجهه با تو کانون نور و هستی دارند؟! 👈خیلی برایم عظمت عالم انسانی و تجربه های دینی جلوه کرد! خوابم برد! در عالم رؤیا دیدم در غاری قرار گرفته ام که انتهای آن نوری میدرخشد! مدام نزدیک و نزدیکتر شدم دیدم بودا دو زانو در حال مراقبه نشسته! 👈گفتوگویی کردیم و به من گفت این نوری که میبینی نور من است. اینجا نورها در همین حد است. مردمان اینجا بیش از این کشش ندارند. ولی آنجایی که تو در آن زندگی میکنی نورهای عظیم آنجا هستند! همین مقدارش را خاطرم هست و از خواب بیدار شدم! این فرازهای زیارت جامعه کبیره به دلم افتاد که: 📖«أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا سَابِقٌ لَكُمْ فِيمَا مَضَى وَ جَارٍ لَكُمْ فِيمَا بَقِيَ وَ أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ‏ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ‏ خَلَقَكُمُ‏ اللَّهُ‏ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ‏ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ‏ وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا فَكُنَّا عِنْدَهُ مُسَلِّمِينَ بِفَضْلِكُمْ وَ مَعْرُوفِينَ بِتَصْدِيقِنَا إِيَّاكُمْ فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ وَ أَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ حَيْثُ لَا يَلْحَقُهُ لَاحِقٌ وَ لَا يَفُوقُهُ فَائِقٌ وَ لَا يَسْبِقُهُ سَابِقٌ وَ لَا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِع‏»
باسمه تبارک و تعالی (۳۹۷) «کالجوش با نان پفکی» «بل سوّلتم لأنفسکم أمرا!» 🔹رفتم نان تهیه کنم دیدم تمام شده! چند تا نان پف کرده کم کیفیت مانده بود؛ ظاهرا کسی آنها را نخریده بود! گفتم یکی دو تا از همینها را بردارم تا فعلا امشب کارمان را راه بیاندازد! سر سفره دیدم فرزند کوچکم بین این نان را باز کرد و دید جور دیگری است. بدش آمد! 🔸گفت بابا این دیگه چیه؟! گفتم بابا نان پفکیه! دیدم یک دفعه خوشحال شد و گفت: «آخ جون! نون پفکی» بعد با یک حرص قشنگی شروع به خوردن کالجوش با نان پفکی کرد! ✅بچه ها طوری هستند که رفتارهایشان معمولا از روی نفسانیّت صادر میشود. حدّ و مرز چندانی ندارند چون عقلشان هنوز رشد نکرده! با دیدن آنها خوب میتوان حالات نفس را دید! این فرزندم در واقع نفسش فریب خورد! 💡به ذهنم خطور کرد عجب! ما همیشه با این نفس منفعلانه برخورد میکنیم! میگذاریم تا برایمان تسویل کند! فریبمان بدهد! 🔻ما هم گاهی میتوانیم نفسمان را فریب بدهیم! مدام سوّلت أنفسکم لکم أمرا نباشد! گاهی هم میتواند از قبیل: سوّلتم لأنفسکم أمرا باشد!🔺 🔹 برخی مکروهات عقل پسند را برای نفس با فرمول نان پفکی شیرین کنیم. اساسا ذکر بهشت و جهنّم و یاد آخرت و مرگ نوعی شیرین کردن یا تحمّل پذیر کردن امور تلخ و محدودیتها برای نفس است. 🔸وقتی زندگی تلخ میشود! مشکلات و مصیبتها روی میدهد! از فرمول نان پفکی استفاده کنیم! بگوییم اینها همه مشکلات پفکی است! مشکلاتی است که ظاهرش بد است ولی باطنش اگر با تقوا پیموده شود رشد است! شیرین است. نهایتش دلچسب است. چلوکباب و حور و قصور و جنّات تجری تحتها الانهار و لقاء الله است.
باسمه تبارک و تعالی (۳۹۸) «عظمت واقعیت صله رحم» «انّ الرحم معلّقة بالعرش تقول اللهم صل من وصلنی واقطع من قطعنی» 🔹ایّام عید سری به فامیل زدم. این سری تا اندازه ای یک دفعه عظمت و شکوه و نورانیت حقیقت پیوندهای رحمی برایم جلوه کرد. دیدم عجب حقیقت نورانی و عجب نیاز عمیقی برای بشر است! چرا تا حالا به چشمم نیامده بود؟! سعی میکنم مقداری آنچه به قلبم از این عظمت القاء شد را بازگو کنم 🔸فامیل ما مخصوصا از سمت پدری بحمد الله خیلی پیوندهای عمیقی دارند. بیشتر ازدواجها هم فامیلی است. روابط هم بحمد الله گرم است. وقتی میگویم فامیل فعلا منظورم فرزندان پدربزرگ پدری و فرزندان برادر پدربزرگ پدریم است. دامنه ی گفتوگویم همینقدر محدود است. ولی همینها هم خیلی پر جمعیت هستند. پدربزرگم چند سال پیش به رحمت خدا رفت. 👈ایشان فقط یک برادر دیگر داشت که دهها سال با هم در روستا بودند و نزدیک یک قرن عمر کردند. بعدا هم هر دو به تهران آمدند و با فرزندان خودشان زندگی کردند و هر دو هم که همین چند سال اخیر فوت شدند کنار یکدیگر نزد پدر بنده در بهشت زهرا مدفون شدند. اینقدر به هم نزدیک بودند. 👈پدر بزرگم ۴ فرزند دختر و ۵ فرزند پسر داشتند. برادر ایشان هم ۲ فرزند دختر و ۶ فرزند پسر داشتند. از اینها یکی پدر بنده و دیگر یکی از پسرعموهایشان به رحمت خدا رفتند. پسر عموهای پدرم همگی با هم همکار و شریک و کارخانه دارند 👈حتّی سالهای سال هم در یک آپارتمان با هم زندگی میکردند و اخیرا برخی جدا شده اند. فرزندانشان زیاد شده و برخی به کشورهای خارجی رفته اند و نسل جدید بین آنها مقداری تفاوتهایی رقم زده! راه پدرانشان را چندان نمیروند ⬇
👈در بین عموهای بنده هم چند نفر با هم همکار بودند و بقیه هم کاری دیگر داشتند ولی کاملا انسجام خود را حفظ کرده بودند. فرزندان این دو برادر یک شبکه ی بزرگی را سالهای سال ایجاد کرده بودند که هنوز هم نسبتا باقی است. 👈این دو برادر شبکه ای بسیار مستحکم از روابط فامیلی و رحمی در طول نزدیک به یک قرن ایجاد کردند که به برکت نیّت خیر و عقل و بزرگترها باعث شده مفاهیم بسیار شیرینی بین آنها دامن بگیرد. روابط گرم خانوادگی و فامیلی که بسیاری از حوائج عاطفی و اقتصادی و دنیایی و تفریحی و معنوی افراد را تأمین میکند. 👈واقعا یک اکوسیستم قوی است که یک نهاد قدرت را تشکیل داده بود. گویا یک خانواده ی واقعی بزرگ است. برای من بین عموهایم و پسر عموهای پدرم فرقی نیست بلکه گاهی پسر عموهای پدری نزدیکترند! 👈زنان اینها هم نوعا فامیلمان هستند و مانند مادر برای بنده بودند. همسرانشان مانند پدر برای بنده بودند. وقتی پدرم در ۴۲ سالگی به رحمت خدا رفت و یک شک عمیقی به این شجره ی با برکت رحمی وارد کرد واقعا جای خالی ایشان را در جمع گرمشان کمتر احساس کردم. 👈گویا در آغوش گرمشان جا گرفتم. واقعا چه آسیبها و خطراتی را این حقیقت نورانی رحم از سر من باز کرده! در آن سنین حساس و در آن تهران بزرگ! دست محبت الهی گویا بالای سر آدم است. اینقدر اینها گرم بودند. 🔹سالها نمیفهمیدم چرا افرادی که در تهران بزرگ میشوند نزد شهرستانی ها به صفاتی مانند تکبّر و فردیت و یک جوری بودن و مانند آن متّهم میشوند. ولی من را متّهم نمیکردند. بعدا دیدم اصلا آن حالتها و آسیبهای انسانی که زندگی در شهری مانند تهران برای افراد ایجاد میکند را چندان من تجربه نکردم. 👈زیرا آنقدر رحم و فامیل قوی بود که احساس گرم انسانی و حسّ اعتماد و علاقه به دیگران را آموخته بودم. مانند روابط غریبانه در شهرهای بزرگ نبود که افراد برای محافظت از خود مجبور به محافظه کاری و فردیت شوند. اصالت ما خمینی است. در واقع ما یک شعبه ی خمین در تهران بودیم! 👈همواره هم بر لهجه ی خودمان تعصّب داشتیم. پدر بزرگها هم بر محافظت از این روابط اصرار داشتند. یادم هست پدر بزرگم وقتی میخواست به رحمت خدا برود با یک محبت عمیقی درخواستش فقط این بود که با هم مهربان باشید و الا از شما راضی نمیشوم. همین! واقعا دوست داشت فرزندانش همیشه با هم باشند. 🔴نمیدانم چطوری این روابط و شرینی و اهمیت آن را برای انسانها باز کنم. سالها فکر میکردم امری طبیعی و عادی است. همه دارند! تازگی ها متوجّه شدم که نه بابا این خبرها نیست! مانند ماهی در آب بودم! بیشتر انسانها اساسا گرمای وجودی پیوند فامیلی و رحمی را به شکلی که من تجربه کرده ام اصلا تجربه نکرده اند! نمیدانند چه چیز با اهمیتی را تجربه نکرده اند! نمیدانند چقدر ضرر کرده اند! چقدر دنیا میتوانست برایشان شیرین تر باشد. 👈نمیگویم عمو و عمّه و خاله و دایی و فامیل دورتر ندارند! اینها که قطعی است. ولی این رحمشان چندان زنده نیست! یک سر زدن و دید و بازدید و ... است. متوجّه شدم رحم باید زنده شود و مدام زنده تر شود. یک حقیقتی دارد. باید فعالش کرد! خیلی ازش کار بر می آید! خیلی اهمیت دارد. ✅نیاز قطعی بشر است. همانطور که انسان نیاز به آب خوردن، غذا خوردن، و نیاز به همسر و در ادامه نیاز به فرزند دارد نیاز به رحم زنده هم دارد! این را تا انسان نچشد خوب نمیفهمد چقدر چقدر اهمیت دارد! تازه میفهمیم این مفهوم نورانی صله رحم در چه فضایی از نور متولد شده است. 👈دیده اید گاهی انسان چقدر لذّت برادر و خواهر داشتن را میچشد! حالا از همینجا حدس بزنید این قابل تعمیم به رحم است. اگر زنده شود. اگر حقّ رحم ادا شود! اگر صله رحم رخ دهد! ✋سالها روایات صله رحم را میخواندم. چندان نمیفهمیدم یعنی چه! خب یعنی برویم خانه شان سر بزنیم! زنگ بزنیم. خوب است! تازگی متوجّه شدم اساسا زنده شدن پیوندهای رحم و فعال شدن مکانیزم طبیعی رحم در زندگی اجتماعی انسان یک حقیقتی دارد. 👈این روایات همه در این مقام بود که ای انسانها شما هم پیوندها را فعال کنید. بدانید به آن نیاز دارید! قطع رحم گناه بزرگی است. اینها را ما حقیقتش را داشتیم. اصلا مخاطب این بیانات چندان نبودیم. 👈نمیدانستم اینها را خیلیها اصلا تجربه نکرده اند! نه آنها از تجربه ی ما چندان خبری دارند و نه ما از حرمان آنها! از آن اموری است که انسان باید در فضایش قرار بگیرد تا خوب آن را درک کند! گمان نمیکنم توانسته باشم عمقش را به چشم بیاورم. 👈واقعا رحم باید در همه ی کارهایشان یک پیوست مصلحت رحم داشته باشند. اینقدر به آن اهمیت بدهند! از نیازهای قطعی خودشان و خانواده شان بدانند! اگر میخواهند زندگی برایشان گلستان شود راه طبیعی اش را خدا این قرار داده! چه بخواهند یا نخواهند! بدانند یا ندانند! به جای سفر خارج و تفریحات عجیب و غریب نیازهایشان را در رحمشان تأمین کنند. ⬇⬇
👈میدانم میگویند تأمین نمیشود! ولی برای آن است که آن را زنده نکرده اند! این نعمت بزرگ خدا را پایمال کرده اند! بزرگانشان برایش فکری نکرده اند! نمیدانند چه درّ گرانبهایی از دستشان رفته است! صورتی از رحم را دیده اند! آن باطن نورانی و حالت شکوفایی اش را تجربه نکرده اند! 👈این روایات میخواهد کلید این ساز و کار طبیعی نورانی را بزند. مراد زنگ زدن و شام خوردن و اینها فقط نیست. حقیقتش را میخواهد زنده کند. از آنهایی است که تا اندازه ی یدرک و لا یوصف است! الرحم و ما أدراک ما الرحم! 👈مدام برای ما میگویند قطع رحم نکنید! چه چیزی قطع رحم است!نمیدانم صله رحم با چیست؟! اصلا بحث خیلی عمیقتر از این حرفهاست! اینها همه یعنی وارد حوزه ی نورانی پیوندهای عمیق رحمی بشوید! برای رحمتان اولویّتی قائل شوید. آنها را خودتان بدانید! ✅بدانید خداوند متعال مقدّر کرده بسیاری از نیازهای بشر در زندگانی دنیا در قالب این پیوند نورانی رحمی تأمین شود. ✔تازه عمق این روایت شریف که سالها در ذهنم بود را درک کردم که: «صلة الرحم و حسن الجوار تعمران الدیار و تزیدان فی الاعمار»! واقعا عمران دنیا می آورد! واقعا کیفیت زندگی را بالا میبرد. زندگی را واقعا زیاد میکند. 👈خدا میداند چه برکاتی زیر سر این حقیقت نورانی نهفته است! انسان را قدرتمند میکند! انسان را با عزّت میکند! انسان را بیمه میکند! انسان را از عواطف پاک سیراب میکند! فامیل واژه ی خوبی نیست! رحم خیلی دقیقتر است. در آن همان حالت تکوینی نهفته در این پیوندها اشراب شده است. 👈به ذهنم آمد آدمی که چنین رحم زنده ای داشته باشد بدبخت نمیشود! بسیاری از آنهایی که دیدم به اصطلاح بدبخت شدند آنهایی بودند که چنین چیزی نداشتند. کسی نبود دستشان را بگیرد! از زمین بلندش کند! 👈واقعا چنین پیوندی را اگر کسی تجربه کند متوجّه میشود ثروتی بسیار عظیم دارد که قابل قیمت نیست! بهترین لذّتهایش را میتواند در دنیا با آنها تجربه کند. 💡به ذهنم خطور کرد اساسا وقتی صحبت از صله رحم میشود نوعا افراد نمیفهمند دارند از چه موضوع بسیار پر اهمیتی حرف میزنند! چقدر حقیقت درخشان و عرشی دارد! در روایات ذکرش خواهند آمد! ✅این همان حقایقی است که جز از زبان عقول قدسی به ما تعلیم نمیشود. در این دانشگاه ها و کتابها پیدا نمیشود! این به اصطلاح علوم اجتماعی کجا دیدید سعی در فهم این اسرار عمیق و شکوفا تر کردن این پیوندها داشته باشند! این علوم جامعه شناسی و روان شناسی و حقوق و... چقدر روی این مفاهیم نورانی کار کرده اند؟! 🔸«صحبتی در عید نوروز امسال»🔸 عید نوروز در منزل پدری نشسته بودیم دیدم خاله و پسر خاله ام که چند سالی بود ندیده بودمش برای سر زدن آمدند. وقت ظهر بود. به مادرم گفتم آبجوش بگیر روی قابلمه آبگوشتت ناهار نگهشان میدارم! آبگوشت برکتش زیاد است😊 خانمش مقداری بد حجاب بود ولی گفتم اهمیتی ندارد! حق رحم بیش از این حرفهاست! 👈آمدند و حرف زدیم! بیشتر با دوستانش میچرخد و البته فامیل خوبی هم هستند. به ایشان گفتم پسر خاله! درست است که رفیق خیلی خوب است. ولی بدان چیزی جای رحم را برایت نمیگیرد! من همین که دستم را به بدنت میگذارم میفهمی یک دست دیگری به تو خورده! اینقدر این پیوند مبارک است. 👈به فامیل رسیدگی کن! بعد هم ناهار نگهشان داشتیم و کلّی حرف زدیم که شرحش مجال دیگری میطلبد. 👈برادرم شروع به حرف زدن کرد! تجربیات جالی از محیط اداریش میگفت! از آن بیرون آمده بود! واقعا بعد از ۱۹ سال خسته شده بود! میگفت اینها قدر آدم را نمیدانند! از حسادتهای محیط کاریش میگفت! اینکه مانع رشد او میشوند! اینکه در جلسات بدون ابا انتقاد میکند بدشان می آید! اصلا خیلیها زیر آب هم را میزنند! ارتباطشان صادقانه نیست! مخصوصا آنهایی که از استانهای دورتر آمده اند! 👈بعد نکته ی جالبی اضافه کرد! گفت من تحلیل کرده ام دیده ام اینها واقعا گویا غریب هستند! انسانی رفتار نمیکنند! اینها مانند ما روابط گرم رحمی را تجربه نکرده اند تا بعدی از وجودشان شکوفا شود. اگر این بعدشان فعال میشد خیلی چیزها را در روابط زنده ی با فامیل فرا میگرفتند! انسانتر میشدند! دل رحم تر میشدند! خوش بین تر میشدند! محبّت به دیگران را یاد میگرفتند. از زیر آب زنی بدشان می آمد. 👈ایشان تحلیلش این بود که اینها در پیوندهای رحمی بعدی از روحیاتشان گویا شکوفا نشده! کاری به صحّت و سقم کلامشان ندارم ولی دیدم تفطّن خوبی به عمق مسأله ی رحم و ارضاء عواطف انسانی و آموزنده بودن آن برای انسان دارند. ⬇⬇⬇
🔹خسته بودم. ولی حیفم آمد برای عید دیدنی شب اوّل ماه مبارک رمضان به منزل بزرگتر فامیل که پسر عموی پدرم هست نروم. رفتم و وقتی دیدند آمدم بقیه هم آمدند و تماس گرفتند دایی ام هم آمد و جمع زیادی شدیم. واقعا لذّت نشستن در جمع آنها و گفتوگوهای صمیمانه با آنها قیمت ندارد! احساسم را میگویم! 🙏گویا نسیمهای خوشی از رایحه ی رحمت الهی میوزید! لبخند رضایت و سایه رحمت عالم غیب بر جمع ما افتاده بود. محبّتی ناب و بدون چشم داشت. ✋حیف نیست این نعمت را تجربه نکنیم؟! حیف نیست اصلا ندانیم از چه دارم سخن میگوییم؟! حیف نیست اگر داریم شکرش را نگوییم و در تحکیمش تلاش نکنید؟! حیف نیست این دنیای کنونی ما را از این حقائق نورانی دور کند؟! به فردیتها و تفاخرها و جدایی های ظلمانی بکشاند؟! 👈تازه آدم میفهمد این اولیاء الهی در این روایات چه حقیقتی را میخواسته اند به ما بفهماند! چقدر غافلیم. ⚪مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان در عبارات مهمّی حقیقت رحم را خوب به چشم آورده و میفرماید: 📖«الصلة [صلة الرحم] تحكم الوحدة السارية بين الأقارب فيتقوى بذلك الإنسان قبال العوامل المخالفة لحياته المضادة لرفاهية عيشه من البلايا و المصائب و الأعداء... و الرحم كما عرفت هي جهة الوحدة الموجودة بين أشخاص الإنسان من حيث اتصال مادة وجودهم في الولادة من أب و أم أو أحدهما، و هي جهة حقيقية سائرة بين أولي الأرحام لها آثار حقيقية خلقية و خلقية، و روحية و جسمية غير قابلة الإنكار و إن كان ربما توجد معها عوامل مخالفة تضعف أثرها أو تبطله بعض الإبطال حتى يلحق بالعدم و لن يبطل من رأس 📖و كيف كان فالرحم من أقوى أسباب الالتيام الطبيعي بين أفراد العشيرة، مستعدة للتأثير أقوى الاستعداد، و لذلك كان ما ينتجه المعروف بين الأرحام أقوى و أشد مما ينتجه ذلك بين الأجانب، و كذلك الإساءة في مورد الأقارب أشد أثرا منها في مورد الأجانب.... 📖قاطع الرحم يحارب الله في تكوينه فإن لم يصلح بالاستصلاح بتر الله عمره و قطع دابره، و أما أن الإنسان اليوم لا يحس بهذه الحقيقة و أمثالها فلا غرو لأن الأدواء قد أحاطت بجثمان الإنسانية فاختلطت و تشابهت و أزمنت فالحس لا يجد فراغا يقوى به على إدراك الألم و العذاب» 🔸«صله رحم در متون دینی»🔸 یکی از تکان دهنده ترین آیات قرآن کریم که بسیار انسان را به فکر فرو میبرد این آیه ی شریفه است که: «واتّقوا الله تسائلون به و الارحام إنّ الله کان علیکم رقیبا»؛ همچنین آیه ی دیگر نیز در این زمینه «الذین یصلون ما أمر الله به أن یوصل و یخشون ربّهم و یخافون سوء الحساب» میباشد که مصداق بارز آن صله ی رحم است. 👈بر اساس قرآن کریم خداوند متعال در آن دنیا بعد از پرسش از توحید و موحّد بودن از برّ والدین و سپس از ارحام انسان پرسش میکند. مرحوم کلینی در کافی در باب صلة الرحم ۳۳ روایت آورده است. اسانید بسیار خوب دارند و بخشی از مضامین این باب را میتوان از قطعیات مضامین اسلامی دانست. 👈در روایت صحیح از امام صادق علیه السلام که روایت اول این باب است میفرماید مراد این آیه ی شریفه همان ارحام الناس است که «إنّ الله أمر بصلتها و عظّمها». در روایت هفتم باب با سندی بسیار خوب از امام صادق علیه السلام نقل میکند که «انّ الرحم معلّقة بالعرش تقول اللهم صل من وصنی واقطع من قطعنی» 👈و در روایت هشتم از امام صادق علیه السلام نقل میکند: «اول ناطق من الجوارح یوم القیامة الرحم تقول یا ربّ من وصلنی فی الدنیا فصل الیوم ما بینک و بینه و من قطعنی فی الدنیا فاقطع الیوم ما بینک و بینه». 👈از این روایت بر می آید که این صله رحم چیزی در طول صله ولایت الهی است. خداوند متعال از طریق پدر و مادر و رحم فیوضات خود را به جامعه میرساند و جامعه باید بر اساس خانواده و فامیل و قبیله رشد طبیعی خود را دنبال کند. 👈و باز در روایت ۲۹ داریم که رحم «یوم القیامة لها لسان ذلق تقول: یا ربّ صل من وصلنی و اقطع من قطعنی». همچنین حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «حقّ الرحم لا یقطعه شیء و اذا کانوا علی امرک کان لهم حقّان: حقّ الرحم و حقّ الاسلام» 👈این روایت نشانگر آن است که رحم یک حقیقتی است که حقّی دارد! این حقّ حتّی پیشینی تر از پیوندهای دینی است. یعنی دین آن را ابطال نمیکند. برای تحکیم آن آمده است. ⚪از قطعیّات روایات این باب آن است که رحم یک حقیقت و تمثّلی دارد که در آن عالم خود را نشان میدهد؛ هم دعا میکند و هم نفرین و از خداوند متعال میخواهد صله و قطع فیض او متناسب با صله و قطع صله رحم باشد. 👈روایتش را در بالا ذکر کردم. آن را روایت «الرحم معلّقه بالعرش» مینامم. خیلی تعبیر سنگینی است. نشان دهنده ی حقیقت والایی است. ⬇⬇⬇⬇
👈این فراز در روایت هفتم آمده و در روایت هشتم باب هم آمده که اول ناطق من الجوارح یوم القیامة است و در روایت دهم باز معلّق بودنش به عرش الهی ذکر شده و در روایت یازدهم قدمی دانسته شده که با آن از پل صراط عبور میشود 👈و در روایت ۲۶ باز همین معلّقة بالعرش آمده است و در روایت ۲۹ آمده که الرحم لها لسان یوم القیامة ذَلقٌ تقول: یا ربّ صل من وصلنی واقطع من قطعنی. 🔹همچنین یکی از قطعیات باب رحم در متون دینی این است که تحت هیچ شرایطی انسان اجازه ندارد که قطع رحم کند حتی اگر آنها قطع کردند؛ یا از ناحیه آنها دچار حرمان و ظلم شد لذا عنوان «صل من قطعک و اعط من حرمک و اعف عمّن ظلمک» 👈از مضامین قطعی اسلام است. همچنین از آثار قطعی صله رحم افزایش عمر به صورت عجیب است. البته معادله اش را ما نمیدانیم ولی در جوهر این کار این امر نهفته است که گاهی اگر شرایط مهیا باشد اقتضاء آن را دارد که بسیار بر طول عمر انسان بیافزاید. 👈شاید بخشی از این افزایش عمر ناظر به کیفیت عمر هم باشد. صله رحم آنقدر ارزش دارد که حتّی اگر یک سال مسافت داشته باشد باید بر اساس روایات این صله را داشت و آن را قطع نکرد. 👈همچنین در روایت نهم آمده است که ولو بشربة من ماء صله رحم کنید و در روایت ۲۲ ولو بالتسلیم آمده است. روایت عجیب شماره ۲۵ نیز جالب توجه است؛ مرحوم کلینی از امام صادق علیه السلام با سند خوب نقل میکند که: 📖«إنّی أحبّ أن یعلم الله أنّی قد أذللت رقبتی فی رحمی و أنّی لأبادر اهل بیتی أصلهم قبل أن یستغنوا عنّی». ✅مجموعه ای از آثار عجیب هم در روایات این باب برای صله رحم برشمرده شده که خیلی قابل تأمّل است؛ آنها را فهرست میکنم: 🔻«تزکّی الاعمال-تنمی الاموال-تدفع البلوی-تیسّر الحساب و یهوّنه-تنسئ فی الاجل-تحسّن الخلق-تسمّح الکفّ-تطیّب النفس-تزید فی الرزق-محببة فی الاهل-اعجل الخیر ثوابا-اشدّ الناس حیطة من ورائه-اعطفهم علیه و المّهم لشعثه»🔺
باسمه تبارک و تعالی (۳۹۹) «گزارشی از رساله ی ثامسطویس به امپراطور یولیان در سیاست و تدبیر مملکت» «نورانیت تفکّر فلسفی در عصر ظلمت» 🔹در گوشه ی کتابخانه ام کتابی قدیمی افتاده بود. رساله ی ثامسطیوس (تِمیستِیُوس) حکیم به یولیان قیصر روم در زمینه سیاست و تدبیر مملکت! ارسطو پس از خود دو شارح بزرگتر و معروفتر دارد که بعدا حکمای اسلامی از آثار آنها استفاده ی زیادی کردند. 👈یکی اسکندر آفرودیسی است و دیگر همین ثامسطیوس حکیم که هر دو قبل از ظهور اسلام میزیسته اند. اختلاف نظر این دو در تفسیر حقیقت عقل فعال ارسطویی بین حکمای اسلامی مشهور است. 👈ثامسطیوس در سال ۳۸۸ میلادی در قسطنطنیه وفات یافته است. وی فیلسوف زاده اشرافی و خود استاد بزرگ فلسفه و خطیب مشهور در امپراطوری روم بود؛ مشاور سلاطین بوده و امپراطوران او را به عنوان مؤدّب و آموزگار فرزندان خود انتخاب میکردند! 👈همچنین جزء مجلس سنا بوده و مدّتها مناصب مهم حکومتی را هم ظاهرا داشته است. جالب است که این امپراطوران در این زمان مسیحی شده بودند ولی ثامسطیوس مسیحیت را قبول نداشته و پیرو دیانت قدیم یونانیان بود! 👈البته وی تلاشهایی برای اصلاح مذهبی و آشتی میان دین یونانیان با مسیحیت داشت و در اواخر نیز گویا به ریاست مجلس سنا رسید. مسیحیان خاطره ی خوبی از او دارند زیرا مانع سختگیری یولیان برای بازگشت روم به دین یونان قدیم شد. ویژگی علمی او در بین فلاسفه پیشین بلاغت و اعتقاد او به آسان سازی غوامض فلسفی بود. 👈وی پیرو بزرگ فلسفه مشّائی بوده و تأثّر خاصی از نوافلاطونیان نداشت. بحث در مورد او و تأثیرش در فلسفه اسلامی بسیار است. ⬇
🔹ولی در بین آثار ایشان یک رساله ای است که به امپراطور روم یولیان در آداب مملکت داری نوشته که به دقّت طرز فکر فلسفی را در باب حکومت از نگاه عقل فلسفی بیان میکند. زمانی که هنوز اسلام ظهور نکرده و مسیحیت در اوایل کار خود است و ثامسطیوس نیز بزرگ فلاسفه است که این دین را نپذیرفته است. 👈بررسی این رساله مهم است. به زبان بسیار بلیغ و روانی عمق تفکّر فلسفی را در این زمینه باز کرده و به شدّت به اندیشه ی اسلامی شیعی امامی نزدیک میشود. همان امری که معمولا در اسلام به نام فارابی منتسب میشود ولی خیلی روشن در آثار فلسفه ی قبل از اسلام هم موجود است. 💡به ذهنم خطور کرد این رساله و امثال آن به خوبی میتواند پاسخی برای منکرین فلسفه باشد! ببینید فلسفه در زمان الحاد چگونه در سیاست عمق روح شیعی داشته و به اندیشه های والایی مانند امامت، عصمت، جعل الهی و مانند آن نزدیک شده است! 👈از همین رو برای احیاء این رساله ی مهم که در بین حکمای ما گویا شناخته شده نبوده یک گزارش دقیق از آن ارائه میدهم؛ چون حرفهای او به گونه ای سند برای حکمت مشّائی محسوب میشود. 👈این رساله را ابن ندیم هم گزارش کرده ولی ندیدم جایی در دست حکمای اسلامی بوده و از آن گزارشی نقل کرده باشند؛ نمیدانم؛ ولی آنچه الآن از این رساله موجود است کمتر از نیم قرن است به عربی ترجمه شده است. 👈شاید به دلیل روانی تقریر فلسفه در زبان ثامسطیوس است که تقریبا حکمای اسلامی عمده ی آثار او را ترجمه کردند و فلسفه مشّاء را از نگاه او وارد اسلام نمودند. 🔸«گزارش رساله ی ثامسطیوس در باب سیاست»🔸 انسان کاملترین حیوان آفریده شده است که سه قوه دارد؛ قوه ی نباتی که با آن مانند گیاهان میشود؛ قوّه حیوانی که با آن شبیه حیوانات میگردد و عقلانی که با آن حیوان ممتاز در عالم میگردد! همان قوّه ای که به او امکان فکر، فهم، تمییز اشیاء و طلب فضائل میدهد. وقتی چنین است اگر در پی شهوات و لذّات بیافتد در واقع جزء حیوانی اش را که همان بدن است بر جزء انسانی اش که همان نفس است و جزء افضل وجودش است برتری داده! از اینجاست که در نزاع نفس و بدن اگر میخواهد انسان بماند باید طرف نفس را بگیرد. 👈البته انسان در یک ویژگی دیگر نیز در بین حیوانات ممتاز است. آن هم این است که در بین حواس ظاهریش حسّ لامسه ی قوی دارد که دیگر حیوانات به این گونه ندارند. پوست انسان لطیف و بدون پشم و موی متکاثف آفریده شده لذا برخلاف دیگر حیوانات که تنها نیاز به غذاء دارند انسان نیاز به لباس پیدا کرده و در ادامه برای صیانت از سرما و گرما و خطرات از خودش نیازمند مسکن هم شده و چون به دلیل ساختار وجودی اش زود بیمار میشود نیازمند علاج نیز هست. 👈از همین روست که برای برطرف کردن این نیازها نیازمند صنائع و علوم میشود. و چون انسان به تنهایی نمیتواند به این صنائع و علوم برسد پس نیازند تعاون و زندگی اجتماعی میشود! و چون به یکدیگر نیاز دارند نیازمند زندگی در مکان نزدیک به هم و تأسیس شهرها میشوند. 👈این دورخیز ثامسطویس برای تبیین فلسفه ی حیات اجتماعی انسان است. در ادامه میگوید البته انسان بالطبع مایل به اجتماع و انس نیز آفریده شده است ولی در تفسیر این میل به انس تنها به همین حبّ نفسش اکتفا میکند که بتواند با اجتماع نیازهایش را که به تنهایی نمیتواند تأمین کند را برطرف کند. 👈در ادامه چون انسانها در شهرها دچار ظلم میشوند نیازمند سنن و فرائضی میشوند که به آن عمل کرده و محتاج حکامی میگردند که حافظ این قواعد و مجری آن باشند تا ظلم از میان برود. در ادامه ثامسطیوس به این بحث میپردازد که شرور از سه راه به انسان میرسد! 👈یکی از طریق نفس خودش و دیگر از طریق نفس شهرش و دیگر از طریق نفس شهرهای دیگر! ⬇⬇
🔹انسان برای بقاء نیاز به غذا و تناسل دارد لذا نیازمند شهوت داشتن به اینها میشود. ولی چگونه طبیعت او را به سمت اینها با سختی هایش هُل میدهد؟! طبیعت برای اینکه انسان را به استعمال این شهوت و خواستن آن ترغیب کند از یک مزد استفاده کرده است! قرین این شهوات «لذّة قویة عجیبة» قرار داده است. 👈ولی چون انسان است و حیوان نیست با عقلش باید تقدیر این شهوات را بکند و این لذائذ را حد بزند! اگر اینطور نشود از انسانیت خارج میشود. به خاطر همین از نگاه ثامسطیوس اساسا قوّه ی غضب به عنوان یاوری برای عقل برای قهر قوه ی شهوت قرار داده شده است! «لتستعین بها القوة الممیّزة علی ضبط الشهوة و قهرها»! 👈ولی رئیس اگر بخواهد انسان بماند باید همان قوّه ی ممیزه عاقله باشد. کارمند این رئیس هم شهوت و غضب باید باشد. از اینجاست که از نگاه ثامسطیوس ادبیات ضبط نفس متولّد میشود. انسان سالم کسی است که نفسش را با عقلش در اتّباع لذات ضبط میکند و جز در موقع نیاز غضب نمی ورزد و در زمان نیاز نیز به مقدار نیاز اینها را استفاده میکند. 👈ولی چه زمانی انسان دچار شر میشود؟ وقتی که قوه شهوانی قاهر و رئیس شده و ضبط نفس با عقل از دست برود: «من صار الی هذه الحال لم یکن بینه و بین البهائم فرق و کان إنسانا بالاسم لا بالحقیقة و وجب تجنبه و الحذر منه أو تقویمه أو إصلاحه». 👈از دید ثامسطیوس آنچه باعث آن میشود که انسان در مبارزه با شرور نفسش موفق شود آن است که متّصف به تأمّل در نفسش شود و بداند نفس ناطقه همیشه خیر را انتخاب کرده و به دنبال فضائل و پاکی و تقوا است. نفس ناطقه در اصطلاح ایشان چیزی شبیه همان است که در در لسان دینی به فطرت تعبیر میشود: 📖«نفس ناطق عاقلة ممیّزة مؤثرة للخیر محبّة للفضائل مائلة الی التقی و النسک مشتهیة للنظر فی العلوم و استنباط الصنائع». 👈از طرفی بداند اگر از این نفس والا مقام یا همان فطرتش تبعیت نکند گرفتار تبعیت از بدنش میشود. ولی بدن چیست؟ «بدن أرضی متحلل فاسد شدید التغیّر و الاستحالة مطالب بالانهماک فی الشهوات و التلذذ»! 👈تعریف ایشان از بدن منطبق بر همان طبیعت و نزاع فطرت و طبیعت و یا نزاع عقل و جهل در متون دینی است. آری بدن ابزار نفس است و «إنّما هو انسان من جهة النفس لا من جهة البدن»؛ با این طرح مسأله کشتن شهوات نیست! بلکه ضبط و مهار آن با عقل است «الا ما یحتاج الی قوامه فقط» است. 👈ولی درمان چیست؟ از نگاه ثامسطیوس همین معرفت به فضیلت نفس ناطقه و فطرت و پستی بدن و احکام طبیعی مؤثر است. ولی اگر گرفتار شد درمان چیست؟ درمان از نگاه ثامسطیوس با عمل است و لا غیر! عملی توأم با تکرار آن معرفت قبل! تا شخص نخواهد افعال زشت را ترک کرده و توبه کند هیچ درمانی نیست؛ 👈بعد از این ترک فعل متضادّ با آن رفتار باید انجام شود: «یکون بمفارقة الافعال الردیئة و مجانبتها و التوبة و استعمال ضد الحال التی کان علیها» 🔸«اندیشه ی امامت و عصمت رهبران جامعه در نگاه ثامسطیوس»🔸 ولی ظلم و شروری که به انسان از مجتمع میرسد را باید چه کرد؟! اینجا نیز باید عقل حاکم بر شهوات شود. ولی چگونه؟ با ضبط نفس جامعه به وسیله ی تمسّک به شرائع و سنن و ترک مخالفت آن. ولی چگونه؟ با تأدیب و عقوبت! همچنین شروری که از شهرهای دیگر به یک مجتمع میرسد را باید چه کرد؟ 👈با ضبط شهر به وسیله ی خندق و نگهبان و نیروهای نظامی و امنیتی و آمادگی برای جنگ و دفاع! ولی اینها را باید چگونه تحصیل کرد؟! اینجاست که از نگاه ثامسطیوس برخلاف ضبط نفس در ضبط شهر و کشور پادشاهان و حاکمان جای قوه ی عاقله را میگیرند. اینها در واقع باید عقل جامعه باشند که بر بدنشان حاکم میشوند. 👈انسانها نیاز ضروری به داشتن چنین حاکمانی دارند تا امر و نهی شوند و از اینجاست که چون قرار شد این حاکمان به منزله ی عقل جامعه باشند باید افاضل باشند: «إنّ المتولّین لذلک منهم ینبغی أن یکونوا أفاضلهم»؛ 👈البته ثامسطیوس یک تبیین دیگر برای سرّ ضرورت فاضل بودن حاکم هم دارد. آن هم اینکه فعل نیز مانند قول دلالت دارد! اگر قرار است دیگران کلام او را گوش دهند باید خودش اوّلین عامل اوامر و نواهی باشد و از اینجا از نگاه ثامسطیوس به نوعی اندیشه ی عصمت متولّد میشود: 📖«فإنّ من نهی عن شیء و أمر بشیء فالواجب أن یظهر استعمال ذلک فی نفسه اولا ثمّ فی غیره»! ⬇⬇⬇
🔹مراد از فضل حاکم در اینجا چیست؟! طبق سیاق کلام ثامسطیوس این است که اوّلا خودش به درجه ی ضبط نفس رسیده باشد! ثانیا توان ضبط نفس جامعه و دفاع از جامعه را نیز داشته باشد و بتواند قوانین صالح برای آن بگذارد! به تصریح وی به شکل منحصری باید گفت حاکم جامعه باید کسی باشد سیاست نفس خودش و سپس سیاست اهل بیتش را کامل کرده باشد! در اینجا کاملا عقل را حاکم کرده باشد. اگر از این دو مرحله نگذشته باشد محال است که به سیاست مدینه موفق شود! 👈در اینجا به خوبی نگاه یک فیلسوف بزرگ قبل از اسلام در مورد حکومت هویدا میشود. اندیشه ای کاملا منطبق بر اندیشه ی اسلام شیعی امامی! زیرا امام جامعه از نگاه شیعه ی امامی بالاترین مصداق چنین تحلیلهایی است که هم فاضلترین است و هم معصومترین و هم تواناترین بر اداره ی جامعه و هم چون منصوب من قبل الله است مشروعترین ها برای مردم است. 👈اینجاست که میفهمیم عقل حجتی باطنی است که میتواند واقعا انسان را به حقیقت نزدیک کند! هر چند بعدا مصداق را اشتباه کنند و گمان کنند چون چنین شخصی یافت نمیشود پس باید به آنچه موجود است اکتفا کرد! شاهدش هم کلام ثامسطیوس در قسمتی دیگر است که میگوید: «و إن کان المستحقّ للانفراد بالریاسة و السیاسة ینبغی أن یکون أفضل أهل زمانه» 👈این یعنی برترین انسان باید حاکم جامعه ی انسانی باشد! ولی آیا اگر وجود دارد قابل شناخت است؟! اینجا دیگر فلسفه نمیتواند چیزی بگوید و باید برود بگردد! آیا بهتر از امیر المؤمنین در تاریخ پیدا میکند یا؟! نکته ی جالب در تعابیر فلسفی ایشان هم استفاده از تعبیر مستحقّ است! 👈استحقاق یعنی اینها منصبهایی اعتباری و جعلی بدون منشأ اعتبار نیست. اگر شخصی چنین باشد حقیقتا رئیس جمهور است چه مردم بدانند یا ندانند و بخواهند یا نخواهند! تنها باید او را کشف کرده و به حکومت خودشان برسانند! 👈اینجا نیز به نوعی اندیشه ی مثل الامام کالکعبة یؤتی و لا یأتی تا اندازه ای روشن میشود. مردم نیاز به چنین امامی دارند و چنین امامی نیاز به مردم ندارد! واقعیت چنین جعل و انشائی برای مشروعیت ریاست او دارد نه اینکه به انتخاب مردم با شهواتشان باشد! 👈اساسا چنین رئیس جمهور و حاکمی آمده نفس جامعه را ضبط کند نه اینکه خودش حاصل انتخاب نفس شهوانی جامعه باشد! در ادامه ثامسطیوس صفاتی برای چنین حاکمی میگوید که جالب توجّه است: 📖«ینبغی أن یکون أفضل أهل زمانه و أن یکون لم یرأّسه و یسوسه بمنزلة الوالد الشفیق متفقدا لما صغر و ما کبر من أمور رعیته غیر متشاغل بشیء عم ما حصنها و جمع شملها و بث العدل و الانصاف فیها و دفع الضرّ عنها بکل ما یجد الیه السبیل» ⚪در اینجا در یک سخن مهم تیر آخر را میزند و میگوید اگر قرار است چنین شخصی حاکم شود باید منحصرا جمیع فضیلتها را در خود به فعلیت رسانده باشد! «لن یکمل لذلک الّا من اجتمعت فیه الفضائل کلّها»؛ در اینجا در یک ارتقاء خیلی جالب به گونه ای به اندیشه ی جعل الهی و نصب آسمانی چنین امامی نزدیک میشود. ولی چگونه؟! با استفاده از اینکه اگر قرار است رئیس جامعه جمیع فضائل را داشته باشد باید بدانیم چنین جامعیتی عادتا در انسانی که بخواهد با تلاش خودش آنها را کسب کند یافت نمیشود! 👈باید مزاجی داشته باشد که از ابتدا گویا مهیّای چنین جامعیتی آفریده شده باشد! سبحان الله! چقدر جالب توجّه؛ بعد آن وقت میگویند فلسفه بد است! 📖«إنّما تجتمع الفضائل فیمن کان مطبوعا علی قبولها فإننّه لیس کلّ طبع مواتیا لقبول الفضائل و لا کلّ نفس بصیرة بالجمیل» 👈ولی چرا؟ چون از دید ثامسطیوس انسانها در نسبت با فضیلت سه دسته میشوند! برخی نه نفسشان طوری است که خود به خود تنبّه به «فعل الجمیل و ایثار الحقّ» داشته باشند و نه اگر بشنوند قبول میکنند! اینها شرار الناس هستند! برخی نفسشان اینگونه نیست ولی اگر بشنوند قبول میکنند! ولی دسته ای دیگر هستند که گویا خود به خود اینگونه اند! نیازی به شنیدن از کسی ندارند! ✋اینها مراتب تشکیکی است که برای به چشم آوردن اصلش آن را در این سه مرحله بیان میکند. از دید ثامسطیوس این دسته اخیر همانها هستند که افضل النّاس میباشند. 👈باز در اینجا از روی تقیه یا اشتباه در تطبیق این خصال را به پادشاه زمانش تطبیق میکند که معلوم است که اینها دیگر از فلسفه خارج است! فلسفه کارش بیان کلیات است نه تطبیقات! هر وجدانی میداند یولیان ملک کجا و یعسوب الدّین امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب کجا! اینجاست که باید گفت: فلعن الله امه دفعتکم عن مقامکم و أزالتکم عن مراتبکم الّتی رتبکم الله فیها. ⬇⬇⬇⬇
👈تازه اینجا میفهمیم چرا امیر المؤمنین لقب اختصاصی حضرت شده است! اینها رمزهایی برای اهل خرد و دانایی است. خود ثامسطیوس جای دیگر میگوید حاکم و رئیس جامعه باید شخصی باشد که قاهر بر لذاتش باشد بلکه طوری زاهد باشد که جز به قدر ضروری به هیچ لذتی نپردازد تا مطلقا بنده ی لذتش نباشد زیرا اگر ولو اندک بنده ی لذّتش باشد دیگر رئیس خودش هم نیست چه رسد به رئیس منزل و شهر و جامعه و تمدّن! از اینجاست که چنین رئیسی باید زاهدترین انسانها باشد! 📖«فواجب من ذلک أن یکون المتقلد لسیاستهم معری من الشره قاهرا للذاته لا یطلق لنفسه منها الّا ما کان به قوام بدنه فإنّ من قهرته لذاته فهو عبد لها و من کان عبدا فلیس له بالحقیقة ملک» 🔹البته در این قسمت از کلام ثامسطیوس ابهامی در نسبت چنین فاضلی با آحاد جامعه وجود دارد. آیا آحاد جامعه میتوانند خودشان به فضیلت برسند یا باز هم نیازمند ارشادهای چنین مرشد و امام معصومی هستند؟! نه اینکه مخالفتی با این داشته باشد بلکه سکوت شده است. به نظرم اگر مقداری این بحثها شفافتر میشد و شورانده میشد قطعا ایشان در این نواحی نیز به اندیشه های تشیّع باطنی و عرفانی نزدیک شده و تمایل پیدا میکرد. زیرا اصول کارش او را وادار به چنین اموری میکند. فیلسوف به خوبی این امور را درک میکند و قابل پیش بینی است. 👈در ادامه ثامسطیوس به خوبی اندیشه ی وحدت چنین فاضلی را مطرح میکند! اگر در نفس انسان عقل باید رئیس شهوت و غضب باشد در بین جمهور و مردم هم رئیس جمهور باید چنین انسان فاضلی باشد. ولی از دید او باید فقط یکی باشد. 👈تحلیل ایشان از این وحدت به واسطه ی نوعی حکم اجتماعی است و فاقد عنصر محوری و آسمانی اندیشه ی امامت که منصوب من قبل الله است میباشد. البته باز نه به خاطر اینکه این امر از نگاه او حتما باطل است بلکه چون اصلا چنین تصویری از خدا شناسی نداشته. 👈از نگاه او چون کثرت رئیس هر چند فاضل باشند سیاست را فاسد کرده و تشتت آور است مدینه یا مدن یا بلد یا بلدان یا کشورها نیازمند رئیس جمهور واحد هستند! اینجا خیلی خوب ثامسطیوس از اندیشه ی مدینه فاضله به اکبر العمارة و تمدّن پل میزند و قائل میشود که اساسا همه ی تمدّن انسانی در واقع اگر بشود نیازمند یک رئیس جمهور است: «الی أن یکون رئیسها واحدا» 👈اینجا به نوعی اندیشه های مهدویت متولّد میشود. البته در اینجا تطبیق را باز اشتباه میکند و آن را به سلطان زمانش یولیان ملک تطبیق میدهد! دیگر آشنایان با حکمت میدانند اینها دیگر ربطی به فلسفه ندارد! و قطعا مراد فلسفه شخصی مانند یولیان ملک نیست! 👈اگر امثال ثامسطیوس در این موارد تقیه نکرده باشند باید گفت چون معیار در دستشان هست قطعا اگر حکومت معصومین را میدیدند و واقعا از این اصول میخواستند تبعیت کنند سریع آن را قبول میکردند. اینگونه باید در این موارد قضاوت کرد. 👈قرینه ی آشکار برای این امر این است که این رساله به درخواست یولیان ملک از حکیم بزرگ ثامسطیوس نگاشته شده تا آن را بیاموزد! به تعبیر ثامسطیوس در بخشی از این رساله: «أنا ممتثل ما أمر به الملک من وصف ما ینبغی أن یکون فی الملک من الخصال الّتی یستحقّ ها أن یکون ملکا و یزول عنه بها اسم التغلّب و القهر!» 👈روشن است که فاقد الشیء لا یعطی الشیء! آیا واقعا چنین شخصی که اینقدر نیازمند ارشاد است میتواند آن افضل النّاس و رئیسی باشد که قرار است جامعه را به سعادت عقلی اش برساند؟! آیا این چیزی است که ثامسطیوس آن را نداند؟! حاشا و کلّا! ⬇⬇⬇⬇⬇
🔹سپس ثامسطیوس به درخواست یولیان ملک وارد توصیف آنچه بر رئیس جامعه لازم است در اخلاق و لباس و معاشرینش و همینطور در مورد حاجب و سپاه و... میپردازد! روشن است دیگر اینها بحث دیگری است و میخواهد امتداد حکم عقل را در اینها بگوید ولی روشن است که اگر واقعا چنان رئیسی به حکومت حقّه رسید خودش بهتر اینها را میداند. این فرازهای رساله ی ثامسطیوس را میتوان با رساله امیر المؤمنین علیه السلام به مالک اشتر مقایسه کرد! 👈نکات شیرینی را از آداب مملک داری میگوید که همه از برکات همان نفس ناطقه ممیّزه یا همان روح خداوندی و فطرت است. مثل اینکه در روایات ما شیعیان را جز آنهایی که حضرات خودشان تعیین میکردند از اشتغال به کلام و نظر منع میکردند. 👈همین را ثامسطیوس که خودش فیسلوفی بزرگ است بیان میکند. زیرا صنایع یا علمی هستند مثل فلسفه و بلاغت یا عملی مانند نجّاری یا مرکّب مانند طب و موسیقی. رئیس باید خودش افراد را در یک نظامی چینش کند! به چه کسانی اجازه ی اشتغال به علوم انسانی یا صنایع علمی دهد؟! 📖«لا یطلق تعلّمها الا لمن کان ذکیا فطنا سریع الحفظ جیّد التمییز لما یقرأه عارفا بمقدار العلم قائلا بفضله محبّا لأهله سلیما من الآراء المفسدة للعقول»! 👈ببینید چقدر عمیق ودقیق میگوید. همین را در روایاتمان هم میتوان برداشت کرد. یا مثلا میگوید چنین رئیسی بر اهل هر صنعتی افضلشان را رئیس میکند! یعنی این جریان ریاست یک امر واقعی است که تنها در رئیس جامعه حاکم نیست و در همه جا عقل این را میگوید. 👈لذاست که ثامسطیوس در انتهای رساله میگوید همه ی اینها که گفتیم در مورد وزیر این رئیس نیز جریان دارد زیرا: «اذ کان الوزیر ینبغی أن یکون متخلقا باخلاق الملک ینوب منابه فی کلّ الامور و لا یکون الفرق بینهما الا فی المرتبة فقط» 👈ولی چرا باید در هر جایی فاضلترین را حاکم کرد؟! در هر صناعتی باید این کار را کرد؟! از این مدرک گرایی ها و انتخاباتها و مانند آن پرهیز کرد؟! برای آنکه رغبت به فضیلت پیدا شود: 📖«لا یستعمل الملک منهم الّا أحذقهم لیرغب الباقون فی التزید فی الصناعة لینالوا بها الحظّ فإنّ أکثر ما تتعاطی الصنائع للحظوظ فمتی نیلت الحظوظ بالیسیر من الصناعة لم یرغب النّاس فی الازدیاد فیها متی تمادی ذلک بطلت الصناعة أو ضعفت»
باسمه تبارک و تعالی (۴۰۰) «آشتی ایران و عربستان» «تقوای وحدت» «اتحادیه کشورهای اسلامی» «وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ» 🔹تا کنون دو بار توفیق حج عمره و زیارت قبور مطهّر پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام را داشته ام. یادم هست بار اوّلی که مشرّف شدم سال دوّم طلبگی بود. وقتی هواپیما نشست و وارد فرودگاه مدینه ی منوره -یا شاید هم جده بود یادم نیست- شدیم آنجا دیدن این محیط جدید برایم جالب بود. 👈معلوم بود که یک محیط مذهبی است. بوی اسلام را میداد هر چند اسلام ناب نباشد. وقتی به گیتها رسیدم دیدم سربازی که آنجا بود با حال خوشی قرآن یکی از قرّاء معروف را گذاشته و در حال خودش است و گذرنامه ها را مهر میزند. 👈این را که دیدم احساس نوعی قرابت با او کردم. واقعا یادش می افتم تکان میخورم! این هم شیفته ی قرآن من است! همان قرآنی که صمیمیترین دوست و والاترین همدم مؤمنین است! پس چرا اینقدر ما از هم دور افتاده ایم! مگر پیغمبر و کتابمان یکی نیست؟! راستی این هم واقعا شیفته ی آن پیامبر نور است؟! 💡به ذهنم خطور کرد اسلام عزیز چه ظرفیتهای عظیمی برای علاقه مند شدن مسلمین به هم دارد. خدا میداند مسلمین با همه ی اختلافاتشان به واسطه ی همین پیامبر واحد و شرایع واحدی مانند نماز، روزه، حجّ و زکات بزرگترین عوامل وحدت بخش را دارند. 👈حتّی اگر در ولایت تفاوت داشته باشند این حجم از اختلاف اصلا طبیعی نیست. اگر به واسطه ی القاء شیاطین، مسلمین از ظرفیّت بسیار عظیم ولایت اهل بیت که عامل اصلی وحدت بود محروم شدند باید باز این شیاطین ما را از دیگر عوامل اتحاد هم محروم کنند؟! حواسمان هست؟!
👈باز در محبّت اهل بیت هم که مشترکیم! حدیث ثقلین را هم که قبول داریم. ⚪حالا اینها همه جای خودش هست ولی ظرفیّت وحدت آفرین کتاب واحد واقعا چشم گیر است. قرآن همان ثقل بزرگی است که پیامبر اکرم از خود به یادگار گذاشت. حقیقتا همین قرآن کریم به تنهایی کافی است که یک پیوند عمیقی بین مسلمین بر محور آن ایجاد شود. مگر کم عامل وحدت بخشی است. مسلمین در آن هیچ تردیدی ندارند. همه میگویند همان است که به آن ایمان دارند! خب بسم الله! بر اساس همین میتوان ید واحده شد. ✋حتّی اختلاف بر سر شیخین نیز نوعی اختلاف صغروی است. اگر ما مخالف آنهاییم چون میگوییم اوصاف بدی بر آنها منطبق بوده که شما بیخبرید یا غافلید و اگر آنها موافق آنهایند میگویند چون اوصافشان همگی خوب بوده و مورد تأیید رسول الله صلی الله علیه و آله بوده اند. منطقمان بر محور بدی و خوبی است. اگر شیاطین بگذارند میتوان از تفرقه انگیز بودنش به نوعی کاست. البته تفاوتهای کلی در زمین مفهوم امام هم هست. 🔹در مورد این سرباز عرب مثالی میزنم! شخصی یک دوست بسیار صمیمی دارد که واقعا شیفته ی اوست. یکبار به او سر میزند و میبیند شخص دیگری نزد اوست و از دیدن احوال این دو متوجّه میشود که این شخص نیز با این دوستش بسیار صمیمی بوده و مانند او شیفته ی اوست! به نظرتان وقتی اینها به هم میرسند خود به خود میل به وحدت پیدا نمیکنند؟! 👈اگر بدانیم هر دو شیفته ی این دوست واحدیم آیا به نوعی به یکدیگر علاقه مند نمیشویم؟! با هم دوست نمیشویم؟! آیا کاملا طبیعی نیست؟ 👈حالا مثالی بالاتر عرض میکنم. فرض کنیم که آن دوست صمیمی واحد اصلا دوست نیست! پدرمان است. حق پدری و مهر پدری بر ما دارد؟! آیا واقعا مانند فرزندان پدری واحد با هم میل به وحدت و کنار گذاشتن اختلافات بر محور محبّتی واحد نخواهیم داشت؟! آیا درکش سخت است؟ 👈وقتی آن صحنه ها را به یادم می آید به خودم میگویم اینها هم امّت رسول الله هستند! امّت شخص دیگری نیستند. هر چند فرزندان ناخلفی باشند! مانند برادرانی که اهل فسق باشند! ناشکر باشند! ولی در هر حال برادرند! آیا میتوان به آنها مهر برادری نداشت؟! آیا میتوان در ادّعای محبّت پیامبر اکرم و قرآن صادق بود و به این برادران محبّتی نداشت؟! 👈وقتی علاقه ی اینها را به قرآن کریم و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دیدم و نامهای مطهّر ائمه اثنی عشر را نیز در مسجد النبی بالای ستونها مشاهده کردم به خود گفتم چرا ما از این همه ظرفیتهای وحدت آفرین استفاده نمیکنیم؟! 👈یکی از دلایلش این است که واقعا چنین احساسات و تأمّلاتی نداریم. برخی شبهات هم به این تفرقه بیشتر دامن میزند. یکی از دلایل بسیار عمده اش هم این است که هنوز ما در فقه اسلامی به خوبی مفهوم ضرورت وحدت مسلمین را برجسته سازی مناسب نکرده و وارد مقولات فرهنگی مسلمین ننموده ایم. 👈هر کسی اندک آشنایی واقعی با قرآن کریم و روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام و تاریخ اسلام داشته باشد شکی برایش نمی ماند که ما را دعوت به اتّحاد و همبستگی و عدم تفرقه کرده اند. اینکه همه مسلمانیم. باید بتوانیم با هم زندگی خوبی داشته باشیم. همه امت رسول الله هستیم. همه با هم برادریم. ⛔برخی گمان میکنند دستور مراعات حال مسلمین در روایات و شرکت در مجالس و جماعات و تشییع جنازه و عیادت مریضان همه تقیه است! در صورتی که اینها برای حفظ وحدت مسلمین است. اگر هم میخواهید اسم تقیه بگذارید تقوای وحدت بگویید! 🔹آری یکی از مهمترین یا شاید به تعبیر برخی متفکّرین بزرگ دینی مهمترین دستور دینی در باب امور فرعی دستور به لزوم اتّحاد بین مسلمین است. چقدر ما در فقه توانسته ایم این را جای بیاندازیم که اتّحاد بین مسلمین و همبستگی بین آنها یک وظیفه ی شرعی است؟! 👈یعنی چه؟! یعنی باید بتوانیم همدیگر را تحمّل کنیم و با هم باشیم. باید بتوانیم اختلافات را طوری برجسته نکنیم که اینچنین دشمنانمان را بر خودمان و اسلام عزیزمان جسور کنیم! اینها مشکلات کمی نیست! 💡به ذهنم خطور شاید اینکه دستور قرآنی نهی از تنازع بین مسلمین به گونه ای تنها بعد از لزوم اطاعت از خدا و رسولش آمده ناظر به همین اختلافات بعدی بین امّت اسلامی و در رأس آن اختلاف شیعه و سنّی است. 👈به خاطر دشواری چنین اتّحاد با وجود القائات شیاطین ذیل همین آیه دستور صبر نیز آمده است. یعنی این را وظیفه ی شرعی خودتان بدانید که با آن امتحان میشوید! 📖«وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرين‏»
🔹چرا؟! چون باید قدرت داشته باشید! اسلام برای آقایی بر عالم آمده است! برای لیظهره علی الدّین کله آمده است! پس باید قدرتمند باشد. اگر تنازع کنید سست میشوید و قدرت شما هم میرود و دیگر اسلام نمیتواند به اهداف بلند تمدّنی و اجتماعی اش برسد! بالمآل شما هم نمیتوانید بهره ی والا را از اسلام ببرید. دشمنان اسلام قوی میشوند! ✅اگر دلتان برای امور دیگر میسوزد برای این اهداف عالی اسلامی و قدرت اسلام هم بسوزد! به فکر آن هم هستید؟! ✅اتّحاد یعنی قدرت اسلام! یعنی عزّت اسلام! یعنی رضایت پروردگار! این همان است که هیچ گاه شیاطین نمیگذارند محقق شود. چون میدانند چه قدرت عظیمی پشت سرش برای اسلام خوابیده است! ✅شک نکنید هر دعوتی به تفرقه بین مسلمین از شیطان است. خیلی دیر برای افراد جا می افتد که بین مسلمین و همینطور بین مؤمنین باید یکی از اولویتها حفظ اتّحاد باشد. ✅اگر نماز واجب است! روزه واجب است! حج واجب است! اتّحاد هم واجب است. 👈اتّحادی بر محور اسلام و سپس ایمان. یعنی پرهیز از تفرقه بدون دلیل! پرهیز از پرداختن به اختلافات! نه اینکه اختلافی نداشته باشید! نه اینکه بر سر عقیده ی خود نباشید! یعنی نگذارید مسلّمات و مشترکات و مؤلّفه های قدرت و وحدت شما را سست کند! بدانید اینجا خیلی شیاطین تخم گذاری میکنند! 👈مراقب باشید شیاطین نیایند شما را دو قطبی کنند! دو قطبی اوّلشان شیعه و سنّی گری به شکلی است که اتّحاد بین مسلمین را از بین ببرد! سپس درون هر فرقه ای نیز همینطور اختلاف افکنی میکند تا میرسد به اختلاف بین اصلاح طلبی و اصولگرایی بین مؤمنین و همینطور تا آنجا که حتّی بین اعضاء یک خانواده ی شیعی مؤمن حزب الله اصولگرا با پدر و مادر واحد هم باز اختلاف افکنی میکند! تنازع ایجاد میکند! ✋این شیطانی که در خانه ها میبینیم که بین زن و شوهر و خانواده با وجود این همه مؤلّفه های وحدت بخش اختلاف می افکند همان است که در مقیاس بزرگ خانواده ی اسلامی را به این روز کشانده است! ✋آیا این بهانه که پادشاهان برخی کشورهای اسلامی انسانهای خوبی نیستند یا غرض ورزی دارند یا قطع رحم اسلامی میکنند و مانند آن برای رفع ید از این حکم مهم دینی کافی است؟! نخیر! 👈تا جایی که میشود باید همگرایی و اتّحاد بین مسلمین حاکم باشد. باید این مطلب برایمان جا بیافتد که ضرورت حفظ اتّحاد مسلمین مناطش در تزاحمات در بسیاری از جاهای اختلافی مهمتر است. همین است که وقتی این اختلاف را امروز بین مسلمین میبینیم اینگونه کفّار پادشاهی عالم انسانی را به دست گرفته اند و اینگونه فساد عظیمی در عالم راه انداخته اند! 👈اگر مسلمین متوجّه این حکم مهم اسلامی یعنی وجوب اتّحاد و همبستگی بر محور اسلام و قرآن و پیامبر میشدند چقدر از مشکلات خودشان بلکه مشکلات عالم امروزه کم میشد. چه قدرت عظیمی میشدند! خیلی عظیم! 🔹وقتی این کشورهای اروپایی را میبینم که با وجود همه ی اختلافهای تاریخی و قومی و مذهبی و زبانی و مانند آن اینگونه در اتحادیه اروپا واقعا اتّحادیه و مفهوم اتّحاد که از مفاهیم مهم اسلامی است را رعایت میکنند محزون میشوم! ما سازمان کنفرانس اسلامی داریم و آنها اتّحادیه اروپا! ما هم باید اتّحادیه کشورهای اسلامی داشته باشیم! مگر آنها نتوانستند؟ چرا ما نتوانیم! 👈آنهایی که اینقدر از هم نفرت دارند و اینقدر مناقشات تاریخی دارند و اینگونه نسبت به یکدیگر حسادت دارند وقتی دیدند نیاز به این وحدت دارند چقدر خوب توانستند تا اندازه ای عوامل اختلافشان را مدیریت کنند! 👈شما فکر میکنید بین آلمان و فرانسه یا بین ایتالیا و نمیدانم فلان کشور و... هیچ عوامل اختلافی نیست؟! اصلا اینگونه نیست! یکی از دوستان که ساکن آلمان است میگفت آنجا بدشان می آید کسی انگلیسی حرف بزند! چون میگویند مگر ما چه چیزی از آنها کمتر داشتیم که زبان آنها جهانی شد و ما نه! ببینید چقدر با هم مشکل دارند. خاطرات تاریخی بسیار بدی از هم دارند ولی توانستند! 💡به ذهنم خطور کرد دعوت به اتّحاد و وحدت بین مؤمنین و مسلمین همان صدایی است که آن را خداوند متعال و رسول خدا و حجّت کبرای الهی حضرت بقیة الله عجّل الله تعالی فرجه الشریف دوست دارند. ✅هر صدایی که به اتّحاد دعوت کند ندای قرآن است. دعوت به اسلام و عزّت مسلمین است. 👈چقدر مراقبیم به این وظیفه ی بزرگ دینی عمل کنیم! بی خود و بدون ضرورت بر عوامل اختلاف برانگیز دامن نزنیم؟! تنازع نکنیم! برای خدا متّحد شویم و دوباره اسلام قدرت پیشین خود را پیدا کند. 👈میدانم سخت است. میدانم شبهات زیاد است! میدانم خطورات شیطانی برای اختلاف افکنی زیاد است. میدانم دشمنان نمیگذارند. ولی اینها همه آزمایشهایی برای آن است که چقدر ما «تقوای اتّحاد» داشتیم. 👈چقدر به جای خودمان و مذهبمان و مانند آن به فکر اسلام بودیم و خواستیم عزّت و شوکت و قدرت اسلام باقی بماند؟! آری ما تقوای اتّحادمان ضعیف است!
باسمه تبارک و تعالی (۴۰۱) «اندر علّت بودِش عالم جسم!» «بحث (از دنیا) به جای بحث (در دنیا)» 🔹در محفلی نشسته بودم. دیدم همه ی صحبتها بر سر دنیاست! با خود گفتم حالا ما تلاش میکنیم تا در این دنیا در مال و مقام و کامیبابی عقب نمانیم. همه اش در مورد این دنیا حرف میزنیم. دنیایی که همه یقین داریم که آن را رها خواهیم کرد و همگی از آن کوچ خواهیم نمود. ولی نوع صحبتمان در مورد دنیا طوری است که گویا یقین داریم که آن را رها نخواهیم کرد و مرگ برای دیگران است! میپنداریم با این اموالمان قرار است تا ابد در دنیا بمانیم! یحسب أنّ ماله أخلده! 🔸و چه تکان دهنده است! اینکه انسانها ورای ظاهرشان نوعا در دنیا توهّم نامیرایی دارند! توهّم خلود در آن را دارند! توهّمی که لایه ی عمیقتر وجودی آن را مشغول خود کرده هر چند در ظاهر بگویند مرگ برای همه است! 👈رفقا واقعیت آن است که ما به مرگ خودمان اعتقاد داریم ولی باور نداریم! مرگ را برای دیگران میدانیم لذا وقتی میشنویم کسی مرد میگوییم آخی! حیف شد! خدا رحمتش کند! وقتی این عبارات را میگوییم آن را خوب باز کنیم متوجه میشویم در عمق و نهادش آن است که مرگ برای دیگران است! 👈همین است که قرآن کریم در توبیخ جهنمیان وقتی از خداوند متعال فرصت مجدد میخواهند بیان میشود مگر شماها نبودیدکه قسم میخوردید مرگی ندارید! (أَوَ لم تَکونوا أقسَمتُم ما لَکُم من زَوال؟!) ولی آیا کسی مکر چنین قسم احمقانه ای خورده است؟! شاید مراد همین بیان حال واقعی وجود انسانهای غافل در دار دنیاست که گویا مرگشان را باور ندارند!
👈با خود گفتم حالا صحبت از دنیا و وجودهای دنیایی اشکالی ندارد ولی چرا صحب از چرایی وجود دنیا بینمان رواج ندارد؟! اصلا چرا ما به دنیا آمدیم که حالا نیازمند خانه و ماشین و موبایل و مغازه و شغل و اینها باشیم؟! 👈چرا به این دنیا آمدیم تا دچار تورّم و مبتلا به مشکلات اقتصادی و اخلاقی و سیاسی و... شویم؟! ما مدام عادت کرده ایم در جمع هایمان سخن از دنیا کنیم! چرا گاهی از فلسفه ی وجود دنیا صحبت نمیکنیم؟! واقعا ارزش صحبت ندارد یا چون آن را برای خودمان حل کرده ایم؟! حاشا و کلّا! 👈بحثی است که همه ی فعالیتهای دنیایی ما را متأثّر خواهد کرد! بحثی است که روز و شبمان با پاسخ به آن گره خورده است! راستی فلسفه ی آفریده شدن دنیا چیست؟! ما که میدانیم روزی نبودیم و الآن در دنیاییم و روزی هم خواهیم رفت! اگر چنین است چرا ما را به دنیا آوردند؟! ⚪در کتابخانه چشمم به کتاب زاد المسافر حکیم و شاعر معروف ناصر خسرو قبادیانی افتاد. ناصر خسرو بیشتر در بین فارسی زبانان به شاعری مشهور است ولی شأن اصلی او در واقع حکمت بوده و از بزرگان فکری اسماعیلیون و از طرفداران حکومت فاطمیون مصر بوده است. این کتاب را ناصر خسرو به زبان فارسی و در حکمت نگاشته است. 👈ناصر خسرو از فلاسفه ی معاصر شیخ طوسی است که بعد از ابن سینا در ایران ظهور کرد. کتاب را در دستم گرفتم و باز کردم. قول نوزدهم آن با این عنوان آمد: «اندر علّت بودِش عالم جسم»! بحثی استدلالی و مفصّل در باب اینکه چرا خداوند دنیا را آفرید و انسان را به آن فرستاد؟! فلسفه ی حیات دنیایی انسان چیست؟! مطالب خواندنی از نگاه فلسفی دارد. 💡به ذهنم خطور کرد عبارات او را بیاورم. عباراتی روان و زیباست. 👈ترجمه ی وجود به «بودِش» در زبان فارسی هم برایم جالب است. اساسا متنهای ناصرو خسرو مانند این کتابش از گنجینه های زبان فارسی برای محققین این رشته است. اهمیت این کتاب مخصوصا برای علاقه مندان به زبان فارسی از منظر معادل سازی های دقیق و برابر نهادهای خاص آن در برابر اصطلاحات علمی و فلسفی است که بسیار قابل توجّه است. 👈ناصر خسرو قول نوزدهم کتابش را اینگونه آغاز میکند: 📖«جویندگان از چرایی بودش عالم به دو گروه شدند: یک گروه گفتند که ممک نیست دانستن که عالم چرا بوده شد و دیگر گروه گفتند که چرایی آفرینش عالم دانستنی است ...» 👈سپس به شکل مفصّلی بحث کرده تا به آنجا که من آن را اتّفاقی باز کرده بودم میرسد؛ در اینجا ناصر خسرو میگوید میدانید چرا ما را به این دنیا آوردند؟! برای آن آوردند تا علم پیدا کنیم! تنها جایی که انسان میتواند حیطه ی دانایی های کلّی خود را تحصیل کند دنیاست. 👈همان علمی که قرار است بعد از این عالم با آن زندگی کند. دنیا و این بدن دنیایی هیچ اصالتی ندارد جز اینکه جایگاه و ابزاری برای کسب معارف برای انسان است. جای زراعت است. 👈اگر توانست علوم حقّانی را هر چند با دشواری های جسمانی تحصیل کند بداند لذّتی از آنها خواهد برد که مخصوصا بعد از ترک دنیا و کنار رفتن اشتغالات و تیرگی های آن عمق والایی آن را درک خواهد کرد! 👈همان زمانی که فلسفه ی آفریده شد دنیایی که باعث شده بود به این جایگاه و لذّتهای والا برسد دیگر برایش بالوجدان روشن میشود: 📖«چو نفس مردم کالبد را که زمانی بدو پیوسته بود زنده داشت ما را ظاهر شد که او به ذات خویش زنده بود نه به چیزی دیگر و چو به ذات خویش زنده بود زنده رفت و حال چو این بود ظاهر شد که اینجا نه بدان آورده بودندش تا هم چنان باز شود که آمده بود 📖از بهر آنکه هر که بر چیزی مشغولی کند بی آنکه از آن چیز مر او را فایده ای باشد آن مشغولی او بازی باشد و صانع حکیم از بازی دور است چنانکه همی گوید قوله: «أفحسبتم أنّما خلقناکم عبثا و أنّکم الینا لا ترجعون» 📖و چو هر نفسی اندر این عالم زنده و نادان آید و مر او را دانش اندر این عالم حاصل شود پیدا آمده است که مر نفس را اندر این عالم بدان همی آرند تا علم که مر او را نیست اندر این علم بدو رسد! ... 📖و چو این حل معلوم شد دانستیم که مر نفس را اندر این عالم بدان آورده اند تا آنچه مر او را نیست و آن علم است به فنون خویش و او پذیرنده ی آن است بدو برسد و بدین شرح ظاهر شد که علت بودش عالم رسیدن نفس است به علم و دیگر از عالم هیچ حاصلی نیست البته. 📖و چو مردم از آموختن علم لذّتی جسمی نیافت بل کز بسیاری لذّت جسمانی باز ماند بدانچه لذّت نفسانی قوی تر است لازم آید که مردم به تمامی این لذّت به عالم خویش رسد بدان وقت کز کثافت و تیرگی جسد جدا شود».