eitaa logo
بذل الخاطر
937 دنبال‌کننده
904 عکس
1 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹انسان برای بقاء نیاز به غذا و تناسل دارد لذا نیازمند شهوت داشتن به اینها میشود. ولی چگونه طبیعت او را به سمت اینها با سختی هایش هُل میدهد؟! طبیعت برای اینکه انسان را به استعمال این شهوت و خواستن آن ترغیب کند از یک مزد استفاده کرده است! قرین این شهوات «لذّة قویة عجیبة» قرار داده است. 👈ولی چون انسان است و حیوان نیست با عقلش باید تقدیر این شهوات را بکند و این لذائذ را حد بزند! اگر اینطور نشود از انسانیت خارج میشود. به خاطر همین از نگاه ثامسطیوس اساسا قوّه ی غضب به عنوان یاوری برای عقل برای قهر قوه ی شهوت قرار داده شده است! «لتستعین بها القوة الممیّزة علی ضبط الشهوة و قهرها»! 👈ولی رئیس اگر بخواهد انسان بماند باید همان قوّه ی ممیزه عاقله باشد. کارمند این رئیس هم شهوت و غضب باید باشد. از اینجاست که از نگاه ثامسطیوس ادبیات ضبط نفس متولّد میشود. انسان سالم کسی است که نفسش را با عقلش در اتّباع لذات ضبط میکند و جز در موقع نیاز غضب نمی ورزد و در زمان نیاز نیز به مقدار نیاز اینها را استفاده میکند. 👈ولی چه زمانی انسان دچار شر میشود؟ وقتی که قوه شهوانی قاهر و رئیس شده و ضبط نفس با عقل از دست برود: «من صار الی هذه الحال لم یکن بینه و بین البهائم فرق و کان إنسانا بالاسم لا بالحقیقة و وجب تجنبه و الحذر منه أو تقویمه أو إصلاحه». 👈از دید ثامسطیوس آنچه باعث آن میشود که انسان در مبارزه با شرور نفسش موفق شود آن است که متّصف به تأمّل در نفسش شود و بداند نفس ناطقه همیشه خیر را انتخاب کرده و به دنبال فضائل و پاکی و تقوا است. نفس ناطقه در اصطلاح ایشان چیزی شبیه همان است که در در لسان دینی به فطرت تعبیر میشود: 📖«نفس ناطق عاقلة ممیّزة مؤثرة للخیر محبّة للفضائل مائلة الی التقی و النسک مشتهیة للنظر فی العلوم و استنباط الصنائع». 👈از طرفی بداند اگر از این نفس والا مقام یا همان فطرتش تبعیت نکند گرفتار تبعیت از بدنش میشود. ولی بدن چیست؟ «بدن أرضی متحلل فاسد شدید التغیّر و الاستحالة مطالب بالانهماک فی الشهوات و التلذذ»! 👈تعریف ایشان از بدن منطبق بر همان طبیعت و نزاع فطرت و طبیعت و یا نزاع عقل و جهل در متون دینی است. آری بدن ابزار نفس است و «إنّما هو انسان من جهة النفس لا من جهة البدن»؛ با این طرح مسأله کشتن شهوات نیست! بلکه ضبط و مهار آن با عقل است «الا ما یحتاج الی قوامه فقط» است. 👈ولی درمان چیست؟ از نگاه ثامسطیوس همین معرفت به فضیلت نفس ناطقه و فطرت و پستی بدن و احکام طبیعی مؤثر است. ولی اگر گرفتار شد درمان چیست؟ درمان از نگاه ثامسطیوس با عمل است و لا غیر! عملی توأم با تکرار آن معرفت قبل! تا شخص نخواهد افعال زشت را ترک کرده و توبه کند هیچ درمانی نیست؛ 👈بعد از این ترک فعل متضادّ با آن رفتار باید انجام شود: «یکون بمفارقة الافعال الردیئة و مجانبتها و التوبة و استعمال ضد الحال التی کان علیها» 🔸«اندیشه ی امامت و عصمت رهبران جامعه در نگاه ثامسطیوس»🔸 ولی ظلم و شروری که به انسان از مجتمع میرسد را باید چه کرد؟! اینجا نیز باید عقل حاکم بر شهوات شود. ولی چگونه؟ با ضبط نفس جامعه به وسیله ی تمسّک به شرائع و سنن و ترک مخالفت آن. ولی چگونه؟ با تأدیب و عقوبت! همچنین شروری که از شهرهای دیگر به یک مجتمع میرسد را باید چه کرد؟ 👈با ضبط شهر به وسیله ی خندق و نگهبان و نیروهای نظامی و امنیتی و آمادگی برای جنگ و دفاع! ولی اینها را باید چگونه تحصیل کرد؟! اینجاست که از نگاه ثامسطیوس برخلاف ضبط نفس در ضبط شهر و کشور پادشاهان و حاکمان جای قوه ی عاقله را میگیرند. اینها در واقع باید عقل جامعه باشند که بر بدنشان حاکم میشوند. 👈انسانها نیاز ضروری به داشتن چنین حاکمانی دارند تا امر و نهی شوند و از اینجاست که چون قرار شد این حاکمان به منزله ی عقل جامعه باشند باید افاضل باشند: «إنّ المتولّین لذلک منهم ینبغی أن یکونوا أفاضلهم»؛ 👈البته ثامسطیوس یک تبیین دیگر برای سرّ ضرورت فاضل بودن حاکم هم دارد. آن هم اینکه فعل نیز مانند قول دلالت دارد! اگر قرار است دیگران کلام او را گوش دهند باید خودش اوّلین عامل اوامر و نواهی باشد و از اینجا از نگاه ثامسطیوس به نوعی اندیشه ی عصمت متولّد میشود: 📖«فإنّ من نهی عن شیء و أمر بشیء فالواجب أن یظهر استعمال ذلک فی نفسه اولا ثمّ فی غیره»! ⬇⬇⬇
🔹مراد از فضل حاکم در اینجا چیست؟! طبق سیاق کلام ثامسطیوس این است که اوّلا خودش به درجه ی ضبط نفس رسیده باشد! ثانیا توان ضبط نفس جامعه و دفاع از جامعه را نیز داشته باشد و بتواند قوانین صالح برای آن بگذارد! به تصریح وی به شکل منحصری باید گفت حاکم جامعه باید کسی باشد سیاست نفس خودش و سپس سیاست اهل بیتش را کامل کرده باشد! در اینجا کاملا عقل را حاکم کرده باشد. اگر از این دو مرحله نگذشته باشد محال است که به سیاست مدینه موفق شود! 👈در اینجا به خوبی نگاه یک فیلسوف بزرگ قبل از اسلام در مورد حکومت هویدا میشود. اندیشه ای کاملا منطبق بر اندیشه ی اسلام شیعی امامی! زیرا امام جامعه از نگاه شیعه ی امامی بالاترین مصداق چنین تحلیلهایی است که هم فاضلترین است و هم معصومترین و هم تواناترین بر اداره ی جامعه و هم چون منصوب من قبل الله است مشروعترین ها برای مردم است. 👈اینجاست که میفهمیم عقل حجتی باطنی است که میتواند واقعا انسان را به حقیقت نزدیک کند! هر چند بعدا مصداق را اشتباه کنند و گمان کنند چون چنین شخصی یافت نمیشود پس باید به آنچه موجود است اکتفا کرد! شاهدش هم کلام ثامسطیوس در قسمتی دیگر است که میگوید: «و إن کان المستحقّ للانفراد بالریاسة و السیاسة ینبغی أن یکون أفضل أهل زمانه» 👈این یعنی برترین انسان باید حاکم جامعه ی انسانی باشد! ولی آیا اگر وجود دارد قابل شناخت است؟! اینجا دیگر فلسفه نمیتواند چیزی بگوید و باید برود بگردد! آیا بهتر از امیر المؤمنین در تاریخ پیدا میکند یا؟! نکته ی جالب در تعابیر فلسفی ایشان هم استفاده از تعبیر مستحقّ است! 👈استحقاق یعنی اینها منصبهایی اعتباری و جعلی بدون منشأ اعتبار نیست. اگر شخصی چنین باشد حقیقتا رئیس جمهور است چه مردم بدانند یا ندانند و بخواهند یا نخواهند! تنها باید او را کشف کرده و به حکومت خودشان برسانند! 👈اینجا نیز به نوعی اندیشه ی مثل الامام کالکعبة یؤتی و لا یأتی تا اندازه ای روشن میشود. مردم نیاز به چنین امامی دارند و چنین امامی نیاز به مردم ندارد! واقعیت چنین جعل و انشائی برای مشروعیت ریاست او دارد نه اینکه به انتخاب مردم با شهواتشان باشد! 👈اساسا چنین رئیس جمهور و حاکمی آمده نفس جامعه را ضبط کند نه اینکه خودش حاصل انتخاب نفس شهوانی جامعه باشد! در ادامه ثامسطیوس صفاتی برای چنین حاکمی میگوید که جالب توجّه است: 📖«ینبغی أن یکون أفضل أهل زمانه و أن یکون لم یرأّسه و یسوسه بمنزلة الوالد الشفیق متفقدا لما صغر و ما کبر من أمور رعیته غیر متشاغل بشیء عم ما حصنها و جمع شملها و بث العدل و الانصاف فیها و دفع الضرّ عنها بکل ما یجد الیه السبیل» ⚪در اینجا در یک سخن مهم تیر آخر را میزند و میگوید اگر قرار است چنین شخصی حاکم شود باید منحصرا جمیع فضیلتها را در خود به فعلیت رسانده باشد! «لن یکمل لذلک الّا من اجتمعت فیه الفضائل کلّها»؛ در اینجا در یک ارتقاء خیلی جالب به گونه ای به اندیشه ی جعل الهی و نصب آسمانی چنین امامی نزدیک میشود. ولی چگونه؟! با استفاده از اینکه اگر قرار است رئیس جامعه جمیع فضائل را داشته باشد باید بدانیم چنین جامعیتی عادتا در انسانی که بخواهد با تلاش خودش آنها را کسب کند یافت نمیشود! 👈باید مزاجی داشته باشد که از ابتدا گویا مهیّای چنین جامعیتی آفریده شده باشد! سبحان الله! چقدر جالب توجّه؛ بعد آن وقت میگویند فلسفه بد است! 📖«إنّما تجتمع الفضائل فیمن کان مطبوعا علی قبولها فإننّه لیس کلّ طبع مواتیا لقبول الفضائل و لا کلّ نفس بصیرة بالجمیل» 👈ولی چرا؟ چون از دید ثامسطیوس انسانها در نسبت با فضیلت سه دسته میشوند! برخی نه نفسشان طوری است که خود به خود تنبّه به «فعل الجمیل و ایثار الحقّ» داشته باشند و نه اگر بشنوند قبول میکنند! اینها شرار الناس هستند! برخی نفسشان اینگونه نیست ولی اگر بشنوند قبول میکنند! ولی دسته ای دیگر هستند که گویا خود به خود اینگونه اند! نیازی به شنیدن از کسی ندارند! ✋اینها مراتب تشکیکی است که برای به چشم آوردن اصلش آن را در این سه مرحله بیان میکند. از دید ثامسطیوس این دسته اخیر همانها هستند که افضل النّاس میباشند. 👈باز در اینجا از روی تقیه یا اشتباه در تطبیق این خصال را به پادشاه زمانش تطبیق میکند که معلوم است که اینها دیگر از فلسفه خارج است! فلسفه کارش بیان کلیات است نه تطبیقات! هر وجدانی میداند یولیان ملک کجا و یعسوب الدّین امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب کجا! اینجاست که باید گفت: فلعن الله امه دفعتکم عن مقامکم و أزالتکم عن مراتبکم الّتی رتبکم الله فیها. ⬇⬇⬇⬇
👈تازه اینجا میفهمیم چرا امیر المؤمنین لقب اختصاصی حضرت شده است! اینها رمزهایی برای اهل خرد و دانایی است. خود ثامسطیوس جای دیگر میگوید حاکم و رئیس جامعه باید شخصی باشد که قاهر بر لذاتش باشد بلکه طوری زاهد باشد که جز به قدر ضروری به هیچ لذتی نپردازد تا مطلقا بنده ی لذتش نباشد زیرا اگر ولو اندک بنده ی لذّتش باشد دیگر رئیس خودش هم نیست چه رسد به رئیس منزل و شهر و جامعه و تمدّن! از اینجاست که چنین رئیسی باید زاهدترین انسانها باشد! 📖«فواجب من ذلک أن یکون المتقلد لسیاستهم معری من الشره قاهرا للذاته لا یطلق لنفسه منها الّا ما کان به قوام بدنه فإنّ من قهرته لذاته فهو عبد لها و من کان عبدا فلیس له بالحقیقة ملک» 🔹البته در این قسمت از کلام ثامسطیوس ابهامی در نسبت چنین فاضلی با آحاد جامعه وجود دارد. آیا آحاد جامعه میتوانند خودشان به فضیلت برسند یا باز هم نیازمند ارشادهای چنین مرشد و امام معصومی هستند؟! نه اینکه مخالفتی با این داشته باشد بلکه سکوت شده است. به نظرم اگر مقداری این بحثها شفافتر میشد و شورانده میشد قطعا ایشان در این نواحی نیز به اندیشه های تشیّع باطنی و عرفانی نزدیک شده و تمایل پیدا میکرد. زیرا اصول کارش او را وادار به چنین اموری میکند. فیلسوف به خوبی این امور را درک میکند و قابل پیش بینی است. 👈در ادامه ثامسطیوس به خوبی اندیشه ی وحدت چنین فاضلی را مطرح میکند! اگر در نفس انسان عقل باید رئیس شهوت و غضب باشد در بین جمهور و مردم هم رئیس جمهور باید چنین انسان فاضلی باشد. ولی از دید او باید فقط یکی باشد. 👈تحلیل ایشان از این وحدت به واسطه ی نوعی حکم اجتماعی است و فاقد عنصر محوری و آسمانی اندیشه ی امامت که منصوب من قبل الله است میباشد. البته باز نه به خاطر اینکه این امر از نگاه او حتما باطل است بلکه چون اصلا چنین تصویری از خدا شناسی نداشته. 👈از نگاه او چون کثرت رئیس هر چند فاضل باشند سیاست را فاسد کرده و تشتت آور است مدینه یا مدن یا بلد یا بلدان یا کشورها نیازمند رئیس جمهور واحد هستند! اینجا خیلی خوب ثامسطیوس از اندیشه ی مدینه فاضله به اکبر العمارة و تمدّن پل میزند و قائل میشود که اساسا همه ی تمدّن انسانی در واقع اگر بشود نیازمند یک رئیس جمهور است: «الی أن یکون رئیسها واحدا» 👈اینجا به نوعی اندیشه های مهدویت متولّد میشود. البته در اینجا تطبیق را باز اشتباه میکند و آن را به سلطان زمانش یولیان ملک تطبیق میدهد! دیگر آشنایان با حکمت میدانند اینها دیگر ربطی به فلسفه ندارد! و قطعا مراد فلسفه شخصی مانند یولیان ملک نیست! 👈اگر امثال ثامسطیوس در این موارد تقیه نکرده باشند باید گفت چون معیار در دستشان هست قطعا اگر حکومت معصومین را میدیدند و واقعا از این اصول میخواستند تبعیت کنند سریع آن را قبول میکردند. اینگونه باید در این موارد قضاوت کرد. 👈قرینه ی آشکار برای این امر این است که این رساله به درخواست یولیان ملک از حکیم بزرگ ثامسطیوس نگاشته شده تا آن را بیاموزد! به تعبیر ثامسطیوس در بخشی از این رساله: «أنا ممتثل ما أمر به الملک من وصف ما ینبغی أن یکون فی الملک من الخصال الّتی یستحقّ ها أن یکون ملکا و یزول عنه بها اسم التغلّب و القهر!» 👈روشن است که فاقد الشیء لا یعطی الشیء! آیا واقعا چنین شخصی که اینقدر نیازمند ارشاد است میتواند آن افضل النّاس و رئیسی باشد که قرار است جامعه را به سعادت عقلی اش برساند؟! آیا این چیزی است که ثامسطیوس آن را نداند؟! حاشا و کلّا! ⬇⬇⬇⬇⬇
🔹سپس ثامسطیوس به درخواست یولیان ملک وارد توصیف آنچه بر رئیس جامعه لازم است در اخلاق و لباس و معاشرینش و همینطور در مورد حاجب و سپاه و... میپردازد! روشن است دیگر اینها بحث دیگری است و میخواهد امتداد حکم عقل را در اینها بگوید ولی روشن است که اگر واقعا چنان رئیسی به حکومت حقّه رسید خودش بهتر اینها را میداند. این فرازهای رساله ی ثامسطیوس را میتوان با رساله امیر المؤمنین علیه السلام به مالک اشتر مقایسه کرد! 👈نکات شیرینی را از آداب مملک داری میگوید که همه از برکات همان نفس ناطقه ممیّزه یا همان روح خداوندی و فطرت است. مثل اینکه در روایات ما شیعیان را جز آنهایی که حضرات خودشان تعیین میکردند از اشتغال به کلام و نظر منع میکردند. 👈همین را ثامسطیوس که خودش فیسلوفی بزرگ است بیان میکند. زیرا صنایع یا علمی هستند مثل فلسفه و بلاغت یا عملی مانند نجّاری یا مرکّب مانند طب و موسیقی. رئیس باید خودش افراد را در یک نظامی چینش کند! به چه کسانی اجازه ی اشتغال به علوم انسانی یا صنایع علمی دهد؟! 📖«لا یطلق تعلّمها الا لمن کان ذکیا فطنا سریع الحفظ جیّد التمییز لما یقرأه عارفا بمقدار العلم قائلا بفضله محبّا لأهله سلیما من الآراء المفسدة للعقول»! 👈ببینید چقدر عمیق ودقیق میگوید. همین را در روایاتمان هم میتوان برداشت کرد. یا مثلا میگوید چنین رئیسی بر اهل هر صنعتی افضلشان را رئیس میکند! یعنی این جریان ریاست یک امر واقعی است که تنها در رئیس جامعه حاکم نیست و در همه جا عقل این را میگوید. 👈لذاست که ثامسطیوس در انتهای رساله میگوید همه ی اینها که گفتیم در مورد وزیر این رئیس نیز جریان دارد زیرا: «اذ کان الوزیر ینبغی أن یکون متخلقا باخلاق الملک ینوب منابه فی کلّ الامور و لا یکون الفرق بینهما الا فی المرتبة فقط» 👈ولی چرا باید در هر جایی فاضلترین را حاکم کرد؟! در هر صناعتی باید این کار را کرد؟! از این مدرک گرایی ها و انتخاباتها و مانند آن پرهیز کرد؟! برای آنکه رغبت به فضیلت پیدا شود: 📖«لا یستعمل الملک منهم الّا أحذقهم لیرغب الباقون فی التزید فی الصناعة لینالوا بها الحظّ فإنّ أکثر ما تتعاطی الصنائع للحظوظ فمتی نیلت الحظوظ بالیسیر من الصناعة لم یرغب النّاس فی الازدیاد فیها متی تمادی ذلک بطلت الصناعة أو ضعفت»
باسمه تبارک و تعالی (۴۰۰) «آشتی ایران و عربستان» «تقوای وحدت» «اتحادیه کشورهای اسلامی» «وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ» 🔹تا کنون دو بار توفیق حج عمره و زیارت قبور مطهّر پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام را داشته ام. یادم هست بار اوّلی که مشرّف شدم سال دوّم طلبگی بود. وقتی هواپیما نشست و وارد فرودگاه مدینه ی منوره -یا شاید هم جده بود یادم نیست- شدیم آنجا دیدن این محیط جدید برایم جالب بود. 👈معلوم بود که یک محیط مذهبی است. بوی اسلام را میداد هر چند اسلام ناب نباشد. وقتی به گیتها رسیدم دیدم سربازی که آنجا بود با حال خوشی قرآن یکی از قرّاء معروف را گذاشته و در حال خودش است و گذرنامه ها را مهر میزند. 👈این را که دیدم احساس نوعی قرابت با او کردم. واقعا یادش می افتم تکان میخورم! این هم شیفته ی قرآن من است! همان قرآنی که صمیمیترین دوست و والاترین همدم مؤمنین است! پس چرا اینقدر ما از هم دور افتاده ایم! مگر پیغمبر و کتابمان یکی نیست؟! راستی این هم واقعا شیفته ی آن پیامبر نور است؟! 💡به ذهنم خطور کرد اسلام عزیز چه ظرفیتهای عظیمی برای علاقه مند شدن مسلمین به هم دارد. خدا میداند مسلمین با همه ی اختلافاتشان به واسطه ی همین پیامبر واحد و شرایع واحدی مانند نماز، روزه، حجّ و زکات بزرگترین عوامل وحدت بخش را دارند. 👈حتّی اگر در ولایت تفاوت داشته باشند این حجم از اختلاف اصلا طبیعی نیست. اگر به واسطه ی القاء شیاطین، مسلمین از ظرفیّت بسیار عظیم ولایت اهل بیت که عامل اصلی وحدت بود محروم شدند باید باز این شیاطین ما را از دیگر عوامل اتحاد هم محروم کنند؟! حواسمان هست؟!
👈باز در محبّت اهل بیت هم که مشترکیم! حدیث ثقلین را هم که قبول داریم. ⚪حالا اینها همه جای خودش هست ولی ظرفیّت وحدت آفرین کتاب واحد واقعا چشم گیر است. قرآن همان ثقل بزرگی است که پیامبر اکرم از خود به یادگار گذاشت. حقیقتا همین قرآن کریم به تنهایی کافی است که یک پیوند عمیقی بین مسلمین بر محور آن ایجاد شود. مگر کم عامل وحدت بخشی است. مسلمین در آن هیچ تردیدی ندارند. همه میگویند همان است که به آن ایمان دارند! خب بسم الله! بر اساس همین میتوان ید واحده شد. ✋حتّی اختلاف بر سر شیخین نیز نوعی اختلاف صغروی است. اگر ما مخالف آنهاییم چون میگوییم اوصاف بدی بر آنها منطبق بوده که شما بیخبرید یا غافلید و اگر آنها موافق آنهایند میگویند چون اوصافشان همگی خوب بوده و مورد تأیید رسول الله صلی الله علیه و آله بوده اند. منطقمان بر محور بدی و خوبی است. اگر شیاطین بگذارند میتوان از تفرقه انگیز بودنش به نوعی کاست. البته تفاوتهای کلی در زمین مفهوم امام هم هست. 🔹در مورد این سرباز عرب مثالی میزنم! شخصی یک دوست بسیار صمیمی دارد که واقعا شیفته ی اوست. یکبار به او سر میزند و میبیند شخص دیگری نزد اوست و از دیدن احوال این دو متوجّه میشود که این شخص نیز با این دوستش بسیار صمیمی بوده و مانند او شیفته ی اوست! به نظرتان وقتی اینها به هم میرسند خود به خود میل به وحدت پیدا نمیکنند؟! 👈اگر بدانیم هر دو شیفته ی این دوست واحدیم آیا به نوعی به یکدیگر علاقه مند نمیشویم؟! با هم دوست نمیشویم؟! آیا کاملا طبیعی نیست؟ 👈حالا مثالی بالاتر عرض میکنم. فرض کنیم که آن دوست صمیمی واحد اصلا دوست نیست! پدرمان است. حق پدری و مهر پدری بر ما دارد؟! آیا واقعا مانند فرزندان پدری واحد با هم میل به وحدت و کنار گذاشتن اختلافات بر محور محبّتی واحد نخواهیم داشت؟! آیا درکش سخت است؟ 👈وقتی آن صحنه ها را به یادم می آید به خودم میگویم اینها هم امّت رسول الله هستند! امّت شخص دیگری نیستند. هر چند فرزندان ناخلفی باشند! مانند برادرانی که اهل فسق باشند! ناشکر باشند! ولی در هر حال برادرند! آیا میتوان به آنها مهر برادری نداشت؟! آیا میتوان در ادّعای محبّت پیامبر اکرم و قرآن صادق بود و به این برادران محبّتی نداشت؟! 👈وقتی علاقه ی اینها را به قرآن کریم و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دیدم و نامهای مطهّر ائمه اثنی عشر را نیز در مسجد النبی بالای ستونها مشاهده کردم به خود گفتم چرا ما از این همه ظرفیتهای وحدت آفرین استفاده نمیکنیم؟! 👈یکی از دلایلش این است که واقعا چنین احساسات و تأمّلاتی نداریم. برخی شبهات هم به این تفرقه بیشتر دامن میزند. یکی از دلایل بسیار عمده اش هم این است که هنوز ما در فقه اسلامی به خوبی مفهوم ضرورت وحدت مسلمین را برجسته سازی مناسب نکرده و وارد مقولات فرهنگی مسلمین ننموده ایم. 👈هر کسی اندک آشنایی واقعی با قرآن کریم و روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام و تاریخ اسلام داشته باشد شکی برایش نمی ماند که ما را دعوت به اتّحاد و همبستگی و عدم تفرقه کرده اند. اینکه همه مسلمانیم. باید بتوانیم با هم زندگی خوبی داشته باشیم. همه امت رسول الله هستیم. همه با هم برادریم. ⛔برخی گمان میکنند دستور مراعات حال مسلمین در روایات و شرکت در مجالس و جماعات و تشییع جنازه و عیادت مریضان همه تقیه است! در صورتی که اینها برای حفظ وحدت مسلمین است. اگر هم میخواهید اسم تقیه بگذارید تقوای وحدت بگویید! 🔹آری یکی از مهمترین یا شاید به تعبیر برخی متفکّرین بزرگ دینی مهمترین دستور دینی در باب امور فرعی دستور به لزوم اتّحاد بین مسلمین است. چقدر ما در فقه توانسته ایم این را جای بیاندازیم که اتّحاد بین مسلمین و همبستگی بین آنها یک وظیفه ی شرعی است؟! 👈یعنی چه؟! یعنی باید بتوانیم همدیگر را تحمّل کنیم و با هم باشیم. باید بتوانیم اختلافات را طوری برجسته نکنیم که اینچنین دشمنانمان را بر خودمان و اسلام عزیزمان جسور کنیم! اینها مشکلات کمی نیست! 💡به ذهنم خطور شاید اینکه دستور قرآنی نهی از تنازع بین مسلمین به گونه ای تنها بعد از لزوم اطاعت از خدا و رسولش آمده ناظر به همین اختلافات بعدی بین امّت اسلامی و در رأس آن اختلاف شیعه و سنّی است. 👈به خاطر دشواری چنین اتّحاد با وجود القائات شیاطین ذیل همین آیه دستور صبر نیز آمده است. یعنی این را وظیفه ی شرعی خودتان بدانید که با آن امتحان میشوید! 📖«وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرين‏»
🔹چرا؟! چون باید قدرت داشته باشید! اسلام برای آقایی بر عالم آمده است! برای لیظهره علی الدّین کله آمده است! پس باید قدرتمند باشد. اگر تنازع کنید سست میشوید و قدرت شما هم میرود و دیگر اسلام نمیتواند به اهداف بلند تمدّنی و اجتماعی اش برسد! بالمآل شما هم نمیتوانید بهره ی والا را از اسلام ببرید. دشمنان اسلام قوی میشوند! ✅اگر دلتان برای امور دیگر میسوزد برای این اهداف عالی اسلامی و قدرت اسلام هم بسوزد! به فکر آن هم هستید؟! ✅اتّحاد یعنی قدرت اسلام! یعنی عزّت اسلام! یعنی رضایت پروردگار! این همان است که هیچ گاه شیاطین نمیگذارند محقق شود. چون میدانند چه قدرت عظیمی پشت سرش برای اسلام خوابیده است! ✅شک نکنید هر دعوتی به تفرقه بین مسلمین از شیطان است. خیلی دیر برای افراد جا می افتد که بین مسلمین و همینطور بین مؤمنین باید یکی از اولویتها حفظ اتّحاد باشد. ✅اگر نماز واجب است! روزه واجب است! حج واجب است! اتّحاد هم واجب است. 👈اتّحادی بر محور اسلام و سپس ایمان. یعنی پرهیز از تفرقه بدون دلیل! پرهیز از پرداختن به اختلافات! نه اینکه اختلافی نداشته باشید! نه اینکه بر سر عقیده ی خود نباشید! یعنی نگذارید مسلّمات و مشترکات و مؤلّفه های قدرت و وحدت شما را سست کند! بدانید اینجا خیلی شیاطین تخم گذاری میکنند! 👈مراقب باشید شیاطین نیایند شما را دو قطبی کنند! دو قطبی اوّلشان شیعه و سنّی گری به شکلی است که اتّحاد بین مسلمین را از بین ببرد! سپس درون هر فرقه ای نیز همینطور اختلاف افکنی میکند تا میرسد به اختلاف بین اصلاح طلبی و اصولگرایی بین مؤمنین و همینطور تا آنجا که حتّی بین اعضاء یک خانواده ی شیعی مؤمن حزب الله اصولگرا با پدر و مادر واحد هم باز اختلاف افکنی میکند! تنازع ایجاد میکند! ✋این شیطانی که در خانه ها میبینیم که بین زن و شوهر و خانواده با وجود این همه مؤلّفه های وحدت بخش اختلاف می افکند همان است که در مقیاس بزرگ خانواده ی اسلامی را به این روز کشانده است! ✋آیا این بهانه که پادشاهان برخی کشورهای اسلامی انسانهای خوبی نیستند یا غرض ورزی دارند یا قطع رحم اسلامی میکنند و مانند آن برای رفع ید از این حکم مهم دینی کافی است؟! نخیر! 👈تا جایی که میشود باید همگرایی و اتّحاد بین مسلمین حاکم باشد. باید این مطلب برایمان جا بیافتد که ضرورت حفظ اتّحاد مسلمین مناطش در تزاحمات در بسیاری از جاهای اختلافی مهمتر است. همین است که وقتی این اختلاف را امروز بین مسلمین میبینیم اینگونه کفّار پادشاهی عالم انسانی را به دست گرفته اند و اینگونه فساد عظیمی در عالم راه انداخته اند! 👈اگر مسلمین متوجّه این حکم مهم اسلامی یعنی وجوب اتّحاد و همبستگی بر محور اسلام و قرآن و پیامبر میشدند چقدر از مشکلات خودشان بلکه مشکلات عالم امروزه کم میشد. چه قدرت عظیمی میشدند! خیلی عظیم! 🔹وقتی این کشورهای اروپایی را میبینم که با وجود همه ی اختلافهای تاریخی و قومی و مذهبی و زبانی و مانند آن اینگونه در اتحادیه اروپا واقعا اتّحادیه و مفهوم اتّحاد که از مفاهیم مهم اسلامی است را رعایت میکنند محزون میشوم! ما سازمان کنفرانس اسلامی داریم و آنها اتّحادیه اروپا! ما هم باید اتّحادیه کشورهای اسلامی داشته باشیم! مگر آنها نتوانستند؟ چرا ما نتوانیم! 👈آنهایی که اینقدر از هم نفرت دارند و اینقدر مناقشات تاریخی دارند و اینگونه نسبت به یکدیگر حسادت دارند وقتی دیدند نیاز به این وحدت دارند چقدر خوب توانستند تا اندازه ای عوامل اختلافشان را مدیریت کنند! 👈شما فکر میکنید بین آلمان و فرانسه یا بین ایتالیا و نمیدانم فلان کشور و... هیچ عوامل اختلافی نیست؟! اصلا اینگونه نیست! یکی از دوستان که ساکن آلمان است میگفت آنجا بدشان می آید کسی انگلیسی حرف بزند! چون میگویند مگر ما چه چیزی از آنها کمتر داشتیم که زبان آنها جهانی شد و ما نه! ببینید چقدر با هم مشکل دارند. خاطرات تاریخی بسیار بدی از هم دارند ولی توانستند! 💡به ذهنم خطور کرد دعوت به اتّحاد و وحدت بین مؤمنین و مسلمین همان صدایی است که آن را خداوند متعال و رسول خدا و حجّت کبرای الهی حضرت بقیة الله عجّل الله تعالی فرجه الشریف دوست دارند. ✅هر صدایی که به اتّحاد دعوت کند ندای قرآن است. دعوت به اسلام و عزّت مسلمین است. 👈چقدر مراقبیم به این وظیفه ی بزرگ دینی عمل کنیم! بی خود و بدون ضرورت بر عوامل اختلاف برانگیز دامن نزنیم؟! تنازع نکنیم! برای خدا متّحد شویم و دوباره اسلام قدرت پیشین خود را پیدا کند. 👈میدانم سخت است. میدانم شبهات زیاد است! میدانم خطورات شیطانی برای اختلاف افکنی زیاد است. میدانم دشمنان نمیگذارند. ولی اینها همه آزمایشهایی برای آن است که چقدر ما «تقوای اتّحاد» داشتیم. 👈چقدر به جای خودمان و مذهبمان و مانند آن به فکر اسلام بودیم و خواستیم عزّت و شوکت و قدرت اسلام باقی بماند؟! آری ما تقوای اتّحادمان ضعیف است!
باسمه تبارک و تعالی (۴۰۱) «اندر علّت بودِش عالم جسم!» «بحث (از دنیا) به جای بحث (در دنیا)» 🔹در محفلی نشسته بودم. دیدم همه ی صحبتها بر سر دنیاست! با خود گفتم حالا ما تلاش میکنیم تا در این دنیا در مال و مقام و کامیبابی عقب نمانیم. همه اش در مورد این دنیا حرف میزنیم. دنیایی که همه یقین داریم که آن را رها خواهیم کرد و همگی از آن کوچ خواهیم نمود. ولی نوع صحبتمان در مورد دنیا طوری است که گویا یقین داریم که آن را رها نخواهیم کرد و مرگ برای دیگران است! میپنداریم با این اموالمان قرار است تا ابد در دنیا بمانیم! یحسب أنّ ماله أخلده! 🔸و چه تکان دهنده است! اینکه انسانها ورای ظاهرشان نوعا در دنیا توهّم نامیرایی دارند! توهّم خلود در آن را دارند! توهّمی که لایه ی عمیقتر وجودی آن را مشغول خود کرده هر چند در ظاهر بگویند مرگ برای همه است! 👈رفقا واقعیت آن است که ما به مرگ خودمان اعتقاد داریم ولی باور نداریم! مرگ را برای دیگران میدانیم لذا وقتی میشنویم کسی مرد میگوییم آخی! حیف شد! خدا رحمتش کند! وقتی این عبارات را میگوییم آن را خوب باز کنیم متوجه میشویم در عمق و نهادش آن است که مرگ برای دیگران است! 👈همین است که قرآن کریم در توبیخ جهنمیان وقتی از خداوند متعال فرصت مجدد میخواهند بیان میشود مگر شماها نبودیدکه قسم میخوردید مرگی ندارید! (أَوَ لم تَکونوا أقسَمتُم ما لَکُم من زَوال؟!) ولی آیا کسی مکر چنین قسم احمقانه ای خورده است؟! شاید مراد همین بیان حال واقعی وجود انسانهای غافل در دار دنیاست که گویا مرگشان را باور ندارند!
👈با خود گفتم حالا صحبت از دنیا و وجودهای دنیایی اشکالی ندارد ولی چرا صحب از چرایی وجود دنیا بینمان رواج ندارد؟! اصلا چرا ما به دنیا آمدیم که حالا نیازمند خانه و ماشین و موبایل و مغازه و شغل و اینها باشیم؟! 👈چرا به این دنیا آمدیم تا دچار تورّم و مبتلا به مشکلات اقتصادی و اخلاقی و سیاسی و... شویم؟! ما مدام عادت کرده ایم در جمع هایمان سخن از دنیا کنیم! چرا گاهی از فلسفه ی وجود دنیا صحبت نمیکنیم؟! واقعا ارزش صحبت ندارد یا چون آن را برای خودمان حل کرده ایم؟! حاشا و کلّا! 👈بحثی است که همه ی فعالیتهای دنیایی ما را متأثّر خواهد کرد! بحثی است که روز و شبمان با پاسخ به آن گره خورده است! راستی فلسفه ی آفریده شدن دنیا چیست؟! ما که میدانیم روزی نبودیم و الآن در دنیاییم و روزی هم خواهیم رفت! اگر چنین است چرا ما را به دنیا آوردند؟! ⚪در کتابخانه چشمم به کتاب زاد المسافر حکیم و شاعر معروف ناصر خسرو قبادیانی افتاد. ناصر خسرو بیشتر در بین فارسی زبانان به شاعری مشهور است ولی شأن اصلی او در واقع حکمت بوده و از بزرگان فکری اسماعیلیون و از طرفداران حکومت فاطمیون مصر بوده است. این کتاب را ناصر خسرو به زبان فارسی و در حکمت نگاشته است. 👈ناصر خسرو از فلاسفه ی معاصر شیخ طوسی است که بعد از ابن سینا در ایران ظهور کرد. کتاب را در دستم گرفتم و باز کردم. قول نوزدهم آن با این عنوان آمد: «اندر علّت بودِش عالم جسم»! بحثی استدلالی و مفصّل در باب اینکه چرا خداوند دنیا را آفرید و انسان را به آن فرستاد؟! فلسفه ی حیات دنیایی انسان چیست؟! مطالب خواندنی از نگاه فلسفی دارد. 💡به ذهنم خطور کرد عبارات او را بیاورم. عباراتی روان و زیباست. 👈ترجمه ی وجود به «بودِش» در زبان فارسی هم برایم جالب است. اساسا متنهای ناصرو خسرو مانند این کتابش از گنجینه های زبان فارسی برای محققین این رشته است. اهمیت این کتاب مخصوصا برای علاقه مندان به زبان فارسی از منظر معادل سازی های دقیق و برابر نهادهای خاص آن در برابر اصطلاحات علمی و فلسفی است که بسیار قابل توجّه است. 👈ناصر خسرو قول نوزدهم کتابش را اینگونه آغاز میکند: 📖«جویندگان از چرایی بودش عالم به دو گروه شدند: یک گروه گفتند که ممک نیست دانستن که عالم چرا بوده شد و دیگر گروه گفتند که چرایی آفرینش عالم دانستنی است ...» 👈سپس به شکل مفصّلی بحث کرده تا به آنجا که من آن را اتّفاقی باز کرده بودم میرسد؛ در اینجا ناصر خسرو میگوید میدانید چرا ما را به این دنیا آوردند؟! برای آن آوردند تا علم پیدا کنیم! تنها جایی که انسان میتواند حیطه ی دانایی های کلّی خود را تحصیل کند دنیاست. 👈همان علمی که قرار است بعد از این عالم با آن زندگی کند. دنیا و این بدن دنیایی هیچ اصالتی ندارد جز اینکه جایگاه و ابزاری برای کسب معارف برای انسان است. جای زراعت است. 👈اگر توانست علوم حقّانی را هر چند با دشواری های جسمانی تحصیل کند بداند لذّتی از آنها خواهد برد که مخصوصا بعد از ترک دنیا و کنار رفتن اشتغالات و تیرگی های آن عمق والایی آن را درک خواهد کرد! 👈همان زمانی که فلسفه ی آفریده شد دنیایی که باعث شده بود به این جایگاه و لذّتهای والا برسد دیگر برایش بالوجدان روشن میشود: 📖«چو نفس مردم کالبد را که زمانی بدو پیوسته بود زنده داشت ما را ظاهر شد که او به ذات خویش زنده بود نه به چیزی دیگر و چو به ذات خویش زنده بود زنده رفت و حال چو این بود ظاهر شد که اینجا نه بدان آورده بودندش تا هم چنان باز شود که آمده بود 📖از بهر آنکه هر که بر چیزی مشغولی کند بی آنکه از آن چیز مر او را فایده ای باشد آن مشغولی او بازی باشد و صانع حکیم از بازی دور است چنانکه همی گوید قوله: «أفحسبتم أنّما خلقناکم عبثا و أنّکم الینا لا ترجعون» 📖و چو هر نفسی اندر این عالم زنده و نادان آید و مر او را دانش اندر این عالم حاصل شود پیدا آمده است که مر نفس را اندر این عالم بدان همی آرند تا علم که مر او را نیست اندر این علم بدو رسد! ... 📖و چو این حل معلوم شد دانستیم که مر نفس را اندر این عالم بدان آورده اند تا آنچه مر او را نیست و آن علم است به فنون خویش و او پذیرنده ی آن است بدو برسد و بدین شرح ظاهر شد که علت بودش عالم رسیدن نفس است به علم و دیگر از عالم هیچ حاصلی نیست البته. 📖و چو مردم از آموختن علم لذّتی جسمی نیافت بل کز بسیاری لذّت جسمانی باز ماند بدانچه لذّت نفسانی قوی تر است لازم آید که مردم به تمامی این لذّت به عالم خویش رسد بدان وقت کز کثافت و تیرگی جسد جدا شود».
🔹ولی این علمی که قرار بود که در دنیا به آن برسد چه بود؟! این را دیدم در قول بیست و هفتم «اندر اثبات ثواب و عقاب» بیان میکند که انسان را آوردند تا در این دنیا علم یقینی و صادقانه به توحید پیدا کند و بر اساس آن به صلاح رفتار کند! 👈انسان را آوردند تا به ایمان و عمل صالح برسد! به تعبیر ناصر خسرو انسانها را به این دنیا نیاوردند تا همه اش دنبال کار و شغل و قیمت خانه و پیگیر بورس و تفریحات و درگیر مشکلات و... باشد! 👈او را آوردند تا انتخاب کند که میخواهد فرشته باشد یا شیطان! به تعبیر ناصر خسرو: 📖«مر نفس را با بسیاری قوتهای او قوت به دو نوع است: یکی عملی و دیگر علمی. و نخست فعلی کز قوت علمی او حاصل آید تصوّر اوست مر چیزها را چنانکه چیزها بر آن است اندر ذوات خویش و فاضلتر علمی کز این قوّت مر نفس را حاصل آید آن است که اعتقاد او اندر توحید بر یقین و صدق باشد 📖و نخست فعلی کز قوت عملی مر نس را حاصل آید آن است که آرزومند شود بدانچه صلاح ا اندر آن است از کارها و فاضلتر فعلی کز این قوت مر نفس را حاصل آید آن است که مواظبت کند بر طلب نیکویی اندر کارهای خویش اعنی از هر فعل پذیری چیزی کند کز آن بهتر از آن فعل پذیر مفعولی نیاید. 📖و هر نفسی که آن به صدق و یقین اعتقاد خویش و نیکویی حقیقی خویش اندر کارهای خویش شادمانه باشد به فریشتگی رسد و آن ثواب او باشد و آنکه از این مراتب بیافتد و از این ثواب بازماند به دیوی رسد و آن عقاب اوست ...» 👈حالا به بحث در این زمینه کاری ندارم. ولی دیدم عبارات جالب توجّهی در این زمینه آورده است. خوب نیست گاهی در مهمانی ها و محفلهایمان به جای «بحث در دنیا»، «بحث از دنیا» بکنیم؟ از خود دنیا و فلسفه ی آفریده شدنش بحث کنیم؟! 👈هر چه این بحثها بینمان رایجتر شود ظلمت وادی کفر و معصیت آشکارتر میشود! آدمی خودش بالفطره درک میکند بسیاری از حرفها زدنی است! آیا ما به این دنیا آمده ایم تا لذّت ببریم و نابود شویم؟! 👈آیا آمده ایم تا بخوریم و بخوابیم و خبری نیست؟! آیا آمده ایم تا دچار شرور شویم؟! وقتی بحث در گرفت آن وقت ید بیضاء دین الهی و اولیاء الله در این وادی برای فطرتهای بیدار آشکار میشود. شیاطین از این بحثها بسیار هراسان اند! ✅وقتی این بحثها در محفلهایمان دامن گرفت تازه اوج آیات الهی سوره مبارکه عصر برایمان جلوه میکند که چرا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مؤمنین را سفارش فرمودند وقتی جمع میشوید آن را تذکر بدهید! از دنیا بحث کنید نه در دنیا! از اینکه فلسفه ی آمدنمان به دنیا فراموشمان نشود! «وَالْعَصْرِ ﴿۱﴾ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ ﴿۲﴾ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»
باسمه تبارک و تعالی (۴۰۲) «بادام هندی خوش مزه تر است یا بادام زمینی؟!» «زُر غِبّاً تَزدَد حُبَّاً» 🔹مهمانی عید نشسته بودیم. کاسه ی آجیل جلویمان بود. به برادرم گفتم به نظرت بادام هندی خوش مزه تر است یا بادام زمینی؟! گفت به نظرم بادام زمینی خوش مزه تر است! به فکر فرو رفتم. دیدم حرف بدی نمیزند! بادام زمینی اگر تازه و خوب باشد واقعا میچسبد! ولی چرا بادام هندی طرفداران بیشتری دارد؟! 👈دیگر ایّام نوروز وقتی آجیل می آوردند با این فرضیه کار میکردم که آیا واقعا بادام هندی خوش مزه تر است!😊 با همین نیّت در مهمانی ها جایتان خالی مقداری بادام هندی خوردم! 👈با خودم تصوّر میکردم که اگر مثلا یک پاکت پر این را میخوردم یا یک پاکت پر بادام زمینی یا چیز دیگر کدام بهتر بود! حاصل تجربه ام این بود که واقعا بادام هندی کمش جذابتر و بهتر است😉 👈به خاطر همین که خیلی کم به عمل می آید گران شده و باز به خاطر همین کمتر مصرف میشود. ظاهرا همین باعث شده که علاقه ی بیشتری به آن داشته باشند و گرانتر باشد. 👈بادام هندی در اصل درختی گرمسیری در سریلانکا، ویتنام، ساحل عاج و هند و مانند آن است که همیشه سبز و بلند است؛ یک میوه مانند فلفل دلمه یا سیب تولید میکند که دمش همین دانه ی بادام هندی میشود. 👈همین است که کم یاب است. ولی اگر مانند بادام زمینی بوته ای بود و به وفور یافت میشد اصلا گمان نمیکنم در رقابت با دیگر آجیلها برتری اینچنینی داشت. اتّفاقا مقداری که جلو برویم دیگر آن مزّه را ندارد. بلکه اصلا به نظرم به مثل بادام یا حتّی بادام زمینی هم شاید نتواند برسد!
👈این محبوبیت بادام هندی برای ما ایرانیها هم نیست و جایی دیدم که ارزش بادام هندی در آمریکا تقریبا ۷ برابر بادام زمینی است. خلاصه بیکاری هنگام آجیل خوردن بود دیگر! 💡ولی نکاتی به ذهنم در مورد بادام هندی خطور کرد! 🔹یکی اینکه به یاد این ضرب المثل معروف عربی افتادم که «زُرْ غِبَاً تَزْدَدْ حُبّا»گاهی هم به عنوان حدیث نبوی صلی الله علیه و آله نقل میشود ولی در واقع ضرب المثل قدیمی در بین اعراب است. یعنی اگر میخواهی دیگران دوستت داشته باشند مدام پیششان نباش! یک روز در میان یا چند روز در میان یا به قول برخی لغویون هفته ای یکبار مثلا به زیارت دوستانت برو که دلشان برایش تنگ شده باشد و برایشان تکراری نشوی! متوجّه حضورت و نبودنت بشوند! 👈دیدم حکایت بادام هندی هم همین است. دیر به دیر می آید و آن هم با حجم کم و با ناز زیاد و به خاطر همین اینقدر محبّتش در دلها زیاد شده! 👈مرحوم کلینی در کافی یکی از وصایای لقمان حکیم را به فرزندش همین میداند که: «يَا بُنَيَّ لَا تَقْتَرِبْ‏ فَتَكُونَ أَبْعَدَ لَكَ وَ لَا تَبْعُدْ فَتُهَان‏» نه آنقدر نزدیک شو تا دورت کنند و نه آنقدر دوری کن که فراموش شوی و خوار گردی! 👈در حدیث دیگری نیز از امام رضا علیه السلام نقل میکند که به یکی از اصحابشان فرمودند هر روز حمام نرو مریض میشوی! به شکل غِبّی حمّام برو «الْزَمِ الْحَمَّامَ غِبّاً؛ فَإِنَّهُ يَعُودُ إِلَيْكَ لَحْمُكَ، وَ إِيَّاكَ أَنْ تُدْمِنَهُ؛ فَإِنَّ إِدْمَانَهُ يُورِثُ السِّل‏» 👈در مورد عیادت مریض هم در حدیث آمده که به شکل غبّی باشد نه هر روز! ولی برخی چیزها را نباید به شکل غبّی داشت! باید دائمی باشد! در دعای صحیفه ی سجّادیه در مورد یاد مرگ آمده: «و انصب الموت بين أيدينا نصبا، و لا تجعل ذكرنا له غبّا» 👈خدایا یاد مرگ را از آن چیزهایی برایمان قرار نده که به تعبیر من مانند بادام هندی زیارت غِبِّی داشته باشد! یعنی چند روز یکبار و بدون پیوستگی باشد! هر چیزی زیادش بد است مگر اینگونه چیزها! یاد مرگ را همیشگی و در همه حال از ما نگیر! 👈خیلی اثر تربیتی عمیقی دارد! معجونی برای شفای مریضی ها و نیروگاهی برای دادن انگیزه های معنوی است. 🔹در یک مهمانی حجم زیادی بادام هندی آوردند. البته سعی کردم رعایت کنم ولی گویا دوست داشتند خورده شود! وقتی مقداری خوردم واقعا دیدم مزه ی خاصی ندارد! یک دانه گردو خیلی ارزشش بیشتر برایم جلوه کرد! با خودمم گفتم ای اف بر تو این دنیا! دنیا همیشه از دور شیرین است: «كُلُّ شَيْ‏ءٍ مِنَ الدُّنْيَا سَمَاعُهُ‏ أَعْظَمُ‏ مِنْ عِيَانِهِ» 👈خیالش شیرین است نه واقعیتش! ولی در آخرت اینگونه نیست! حتّی تخیّلش هم نمیتوان کرد! «كُلُّ شَيْ‏ءٍ مِنَ الْآخِرَةِ عِيَانُهُ أَعْظَمُ مِنْ سَمَاعِهِ» حیف نیست برای چنین چیزهایی انسان عمرش را تباه کند؟! 👈به یاد فرزندانم افتادم. گاهی پویانمایی دوست دارند ببینند برایشان چیزی ذخیره میکنم. با یک اشتیاق عجیبی شروع میکنند به دیدن ولی همینکه دو یا سه بار دیدند دیگر اصلا حاضر نیستند ببینند! انگار هیچ خبری از آن اشتیاق نیست. 👈اگر اصرار کنم همان را ببینند میگویند اصلا کارتون خوبی نیست و دوستش ندارند! این حکایت دنیاست! تا نیست فکر میکنیم ماشین و خانه کذایی و مقام کذایی چیست! ولی وقتی میرسیم میبینیم فطرتمان این را نمیخواهد! چیز دیگری میخواهد! آرام نمیشویم! اصلا قانع نمیشویم. خلاصه این بادام هندی ها فریبتان ندهد! با همان بادم زمینی و تخمه ژاپنی هم میشود خوش بود😅 خوشی باید از دل بجوشد.
باسمه تبارک و تعالی (۴۰۳) «چرک خشک کن معنوی» 🔹حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مشرّف بودم. جلوی ضریح مطهّر ایستادم. مدّتی است چرک گلو و سینه داشتم. زیارت را شروع کردم که به ذهنم خطور کرد چرا برای چرک و عفونتهای معنویت از چرک خشک کن معنوی استفاده نمیکنی! 🔸چرک و عفونت فقط آن چیزی نیست که در گلو و سینه تجربه کردی! خطرناکتر از آن همین تعلّقها و لذّتهای مهار نشده ای است که روحت را عفونی کرده است! راستی من قویترین چرک خشک کن را میخواهم تا ریشه ی این عفونتها را بخشکاند! 💡به ذهنم خطور کرد اسم این چرک خشک کن معنوی «هادم اللذات» است! فراموشش نکن! چرک و عفونتهای این لذائذ رهای دنیوی را از ریشه خشک میکند! همان ذکر الموت و ذکر الآخرة است! ✋ولی مراقب باش داروی قلّابی زیاد دارد!ذکری که حقیقتا ذکر باشد! جنس مرغوب و نابش باشد! اگر پیدا کردی بدان ریشه همه ی عفونتهایت را میزند! ولی چطور آن را استفاده کنم؟! هیچ! فقط باید با ذکر آن را بنوشی! واقعا یادش کنی! 🔹شخصی را دیدم که فرزندش مرده بود! طوری بود که گویا اصلا هیچ شهوتی برایش نمانده بود! چشمهایش را تکان میداد و حرف میزد ولی وجودش شده بود ذکر الموت! تو هم اگر اینطوری این دارو را مصرف کنی چرکهایت را میسوزاند! 🔸ولی کجا پیدایش کنم؟! دیگر خودت دارویش را پیدا کن! شاید در قبرستان! شاید در خلوت! شاید در خرابه ها! شاید در تلاوت قرآن کریم! شاید در تشییع جنازه! شاید در مجالست با فقرا! 📖«أَكْثِرُوا ذِكْرَ الْمَوْتِ عِنْدَ مَا تُنَازِعُكُمْ إِلَيْهِ أَنْفُسُكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ أَكْثِرُوا ذِكْرَ هَادِمِ اللَّذَّات‏»
باسمه تبارک و تعالی (۴۰۴) «انسان شناسی کلیدی برای پیامبر شناسی و امام شناسی» 🔹در تلاوت قرآن کریم آیه ی شریفه ی «قالوا ما أنتم الّا بشر مثلُنا» توجّهم را جلب کرد. قرآن کریم در مواضعی دلیل ایمان نیاوردن به انبیاء الهی را این معرّفی میکند که میگفتند شما هم مانند ما بشری بیش نیستید! ولی واقعا این چه نوع استدلالی است؟! 💭گویا تلقّی شان این بوده که بشری که ما میشناسیم همان است که آن را در وجود خودمان دیده و در معاشرت با دیگران لمس کرده ایم! انسانی دنیایی در پی حوائج مادّی و رقابتهای وهمی و مانند آن! شما هم مانند ما هستید و اگر قرار بود خداوند پیامی بفرستد طور دیگری میفرستاد! نه با وساطت بشری که خودمان آن را میشناسیم که چنین قابلیتی ندارد! 💡به ذهنم خطور کرد که این یعنی مانع مهم ایمان به انبیاء الهی و ائمه هدی آن است که انسانها خودشان را نمیشناسند! انسان شناسی شان ضعیف است! خودشان و مراتب والای وجودی خودشان را درک نکرده اند! نفهمیده اند که انسان میتواند چه موجود شریفی باشد! چقدر میتواند در مراتب پاکی و طهارت پیش برود تا آنجا که به عصمت مطلق برسد! 👈آدمی اگر در خودش گاهی خوبی و پاکی ولو خیلی گذرا دیده باید بتواند حدس بزنند که امکان پاک بودن همیشگی و آن هم در اعماق بسیار والاتر پاکی برای انسان وجود دارد. 💡اگر چنین است به ذهنم خطور کرد یکی از اموری که بسیار به خوش بینی انسانها به دین و پیام اولیاء الهی کمک میکند بالا بردن سطح انسان شناسی است. 👈انسان را واقعا بشناسند! عظمت روح انسانی را بفهمند! اینکه چقدر میتواند اوج بگیرد! مباحث پیرامون انسان کامل و انسان فاضل و انسان برتر برایشان مطرح شود. هر چقدر این گفتمان برجسته تر شود و انسانها بفهمند که انسان میتواند چه اوجی داشته باشد آن وقت زمینه برای قبول و پذیرش پاکان درگاه الهی برایشان بهتر مهیّا میشود. ✅یکی از برکات همنشینی با خوبان و پاکان و مجالست با فقرا و ضعفاء و دوری از اغنیاء و مترفین همین است که انسان را به مقامات انسانی خوش بین میکند. آن ریشه های تقلیل گرایی مادّی انسانیّت را که در «ما أنتم الّا بشر مثلنا» وجود دارد را میخشکاند! شخص را مهیّای پذیرش دعوت پاکان میکند. ✅انسان هر چه بیشتر در وادی پاکی وارد شود و آن را یک مسیر و سلوک تلقّی کند باورمندی اش به وجود چنین انسانهای پاکی راحتتر میشود. بلکه کار به جایی میرسد که احساس میکند این عالم نمیشود بدون امام و راهبر باشد. این انسانی که من میشناسم آنقدر مراتب کمالات دارد و میتواند رشد کند که باید ببینم چه کسانی از همه جلوترند و میتوان از آنها مدد گرفت! 🔹دیده اید آدمی وقتی وارد هر وادی میشود آمادگی و پذیرش خاصی به انسانها برتر در آن وادی پیدا میکند؟! مثلا وقتی وارد ورزش فوتبال میشود خود به خود علاقه مند است که بفهمد برترین فوتبالیست دنیا چه افرادی هستند! یا وقتی بدنسازی میرود دوست دارد بداند برترین ورزشکاران این رشته چه افرادی هستند؟! وقتی وارد دنیای علم میشود میگوید برترین فیزیکدان یا ریاضی دان یا... چه افرادی هستند؟! 🔸به همین قیاس وقتی انسان وارد وادی انسانیّت شوند و آن را در همین زندگی پلشت مادّی صرفا نبیند و مقداری انسان شناسیش بالا رود خیلی طبیعی دنبال انسان کامل خواهند گشت! البته در اینجا چون چنین انسانی میتواند به دستگیری و مدد او بپردازد عملا گرایش خاصی به نبی شناسی امام شناسی پیدا میکنند! به اینکه چه کسانی پیام آوران عالم غیب برای آنها هستند. دیگر نمیگویند: «ما أنتم الّا بشر مثلنا»! 👈از همینجاست که یکی از مباحثی که توجّه به آن به شدّت انسان را مهیّای باورمندی عمیق به عظمت اولیاء الهی و ضرورت تبعیت و محبّت به آنها میکند مباحث انسان کامل عرفانی یا مباحث امامت در روایات دینی است.
باسمه تبارک و تعالی (۴۰۵) «شریعت ختمی و آوردن دستگاهی برتر برای رشد بشر!» 🔹بعد از نماز صبح شروع به خواندن زیارت حضرت صدّیقه طاهره کردم. همینکه شروع کردم به دلم افتاد این ۱۴ نور پاک رهبران نظام برتر و مزاج والاتری از دین الهی اند! والاترین سطح از تقرّب و خداخواهی را دارا هستند و به واسطه ی همان دین اسلام خاتم ادیان است! ✋حواست هست داری به چه انوار پاکی متوسل میشوی؟! همانهایی هستند که همه ی انبیاء و اولیاء پیشین خادم آستان آنهایند! 💡در همان حال به ذهنم خطور کرد بحث در تفاوت ادیان الهی مانند یهودیت و مسیحیت و اسلام مانند تفاوت سیستم عاملهای رشد معنوی است. 👈درست است که همه از خداوند متعال و اعتقادات پاک، اخلاق و احکام سخن گفته اند. ولی در سطوح مختلفی که عمق واقعی اش برای نوع ما قابل درک نیست. 👈در ظاهر همه از توحید گفته اند و اخلاقیات واحدی دارند و احکام نسبتا متفاوتی! ولی آیا واقعا تفاوت صرفا در همین احکام است؟! تفاوت همین است که دین اسلام برخلاف آنها جهانی است و فقه برتری دارد که بیشتر و وسیعتر از قبل متضمّن مصالح متدیّنان است؟! 💡به ذهنم خطور کرد نه اینها نیست! درجه ای نهایی از ولایت و قرب الهی رخ داده و اساسا شریعت ختمی دور خیز دیگری برای ارتقاء بلندتر و عمیقتر جامعه ی انسانی دارد. دین جامع است. 👈از همین رو محدود به قوم و طایفه ی خاصی هم نیست و قرار است همه نسل آدم را برخلاف یهودیت و یا حتّی مسیحیت اولیه بگیرید! اصلا مزاج این دین خاتم مزاج برتری است! آلیاژش چیز دیگری است. گوهرش تابناکتر است! حقیقتش برتر است!
🔹چطور وقتی از درشکه وارد سواری امروزی میشوید و یا از پراید سوار سانتافه میشوید هنوز همان کارکرد را دارد و راه را اجمالا میپیماید ولی گویا همه چیزش عوض شده! در سرعت و عمق راهپیمایی هم فرق دارد. چطور وقتی از سیستم عامل جاوا و سیمبین به اندروید می آیید گویا دنیای دیگری است! درست است که همه تماس میگرفتند ولی این کجا و آن کجا! ✅به همین قیاس واقعا وقتی از یهودیت یا مسیحیت وارد اسلام میشوید واقعا گویا وارد دنیای دیگری شده اید در عین اینکه میدانید این در طول دعوت آنها و اوج فراتر و تعالی یافته تری از آنهاست! مصدّق و سپس مهیمن بر آنهاست! ✅گویا سطح دیگری از تکنولوژی و فناوری معنوی ظهور یافته و کشف شده است! این سطح همان سطحی است که حاصل کشف ختمی است که در قالب شریعت اسلام به بشر عرضه شده و با آمدن آن همه ی شرایع دیگر نسخ شد! ✅به عنوان یک استعاره ی مفهومی میتوان گفت سخت افزار اسلام که همان درجات والای ولایت رخ داده در آن است فرق دارد و همین باعث شده سیستم عامل آن تفاوت کرده و نرم افزارهای دیگری طلب نموده و به برکت اینها کاربران قابلیت دیگری برای برتری های نوین داشته باشد. 💡به دلم افتاد همین است که امّت اسلامی افضل الامم است. چرا؟! چون کاربران چنین سیستم عامل برتری هستند. چون قرار است در دل چنین نظم نوین برتری به رشد معنوی جامع دست یابند! 👈از اینجاست که بالقوّه انسان مسلمان چون در پی رسول الله افتاده برتر از اهل همه ی ادیان سابق میتواند بشود. چون ولایتی که آن را تبعیت میکند ولایت برتر است. 👈اینجاست که علماء این امت میتوانند افضل از انبیاء بنی اسرائیل باشند. راستی چه فضیلت بزرگی است که خداوند متعال به ما منّت نهاد و ما را امّت حضرت ختمی مرتبت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و پیروان اهل بیت علیهم السلام قرار داد. «خَلَقَكُمُ‏ اللَّهُ‏ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ‏ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ‏ وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ‏ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا فَكُنَّا عِنْدَهُ مُسَلِّمِينَ بِفَضْلِكُمْ‏ وَ مَعْرُوفِينَ بِتَصْدِيقِنَا إِيَّاكُم‏» 🔹مسأله این نبود که انبیاء و رسولان سابق تا حدّی از درجات قرب جلو رفتند و پیامبر ما جلوتر رفت! تا قاب قوسین أو أدنی رفت! بلکه مسأله این است که نوع مزاج و آن دورخیز نهفته در وجود نورانی ایشان طوری بود که اقتضاء چنین قرب برتری را داشت. از همان اول هم فرق داشت و به خاطر همان آخرش هم فرق داشت! 👈به عبارتی گویا ایشان با نوع مزاج و سلوکش قوّه ی چنین تقرّبی را داشت لذا دینی را آورد که کاربران و راهروانش بتوانند با قدم ایشان به آن مراتب بالاتر برسند. آن مراتبی که وصول به آن با ادیان قبل و نوع سلوک و قدم فاتحان مراتب ولایی آن ادیان میسور نبود. 👈اگر کسی طالب برترین و نهایی ترین سیستم عامل برای رشد بشر به والاترین مقاصدش است باید از همان ابتدا از اسلام تبعیت کند. تابع محض شریعت اسلامی باشد. لذاست که اگر موسی و عیسی علیهما السلام هم بودند باید مسلمان میشدند و بر قدم حضرت و امامت ایشان سلوک میکردند (لو کان موسی حیّا لما وسعه الّا اتّباعی) ✅همینکه واقعا وارد فضای اسلام میشود و تصمیم میگیرد عالمانه و خالصانه پا در قدمگاه رسول الله صلی الله علیه و آله بگذارد گویا پای در مسیری گذاشته که میتواند او را به مراتبی برساند که هیچ دینی توان آن را ندارد! یعنی چه؟! ✅یعنی یک فرد سالک بر قدم سلوکی پیامبر اسلام با تلاش یکسان صیرورت وجودی برتری از سالکین بر قدم نوح و ابراهیم و موسی و عیسی علیهم السلام پیدا میکند. ⛔اشتباه برداشت نشود! مقصود این نیست که یک مؤمن عادی از مسلمین، برتر از پاکان و انبیاء ادیان سابق است! هرگز! بلکه مراد آن است که به برکت رسول الله صلی الله علیه و آله و اسلام میتواند پاکتر از آنها شود. یعنی بالقوّه توان پاکتر بودن را به خاطر مسلمان بودنش دارد هر چند بالفعل از صدّیقان و پاکان ادیان سابق پایینتر باشد. 👈مؤمن مسلمان در اثر تمکّن و تخلّق در اسلام به مراتبی از ولایت میرسد که در تاریخ بشری بی سابقه بوده است. مراتبی که به واسطه ی نوع سلوکش گویا قبل از رسیدنش هم بوی خوش آن از وجود چنین مسلمانی به مشام میرسد و گویا از همان ابتدا با دیگر مؤمنین شرایع سابق متفاوت میشود. ⚪مرحوم علامه ی طباطبایی در تفسیر شریف المیزان ذیل آیه ی شریفه «اهدنا الصراط المستقیم صراط الّذین أنعمت علیهم» این پرسش را مطرح میکند که اگر شریعت ختمی از همه جهات اکمل، اوسع و برتر از جمیع شرائع سابقه است چرا درخواست هدایت به صراطی که پیشنیان آن را پیمودند میکنیم؟! ایشان در پاسخ همین را بیان میکنند:
📖«و ذلك أن كون شريعة أكمل من شريعة أمر، و كون المتمسك بشريعة أكمل من المتمسك بشريعة أمر آخر وراءه، فإن المؤمن المتعارف من مؤمني شريعة محمد ص مع كون شريعته أكمل و أوسع ليس بأكمل من نوح و إبراهيم (ع) مع كون شريعتهما أقدم و أسبق، 📖و ليس ذلك إلا أن حكم الشرائع و العمل بها غير حكم الولاية الحاصلة من التمكن فيها و التخلق بها، فصاحب مقام التوحيد الخالص و إن كان من أهل الشرائع السابقة أكمل و أفضل ممن لم يتمكن من مقام التوحيد و لم تستقر حياة المعرفة في روحه و لم يتمكن نور الهداية الإلهية من قلبه، 📖و إن كان عاملا بالشريعة المحمدية ص التي هي أكمل الشرائع و أوسعها، فمن الجائز أن يستهدي صاحب المقام الداني من أهل الشريعة الكاملة و يسأل الله الهداية إلى مقام صاحب المقام العالي من أهل الشريعة التي هي دونها» 👈همین است که در باب ۴۴ انجیل برنابا همین جامعیّت شریعت ختمی و برتری آن را با این عبارات توصیف میکند: 📖«فرستاده ی خدا روشنایی است که تقریبا هر چه را خدا ساخته است مسرور میسازد. زیرا او آراسته شده به روح دانش و مشورت روح حکمت و توانایی روح خشیت و روح احتیاط و اعتدال. او آراسته است به روح نیکوکاری و رحمت روح عدل و پرهیزگاری. روح نجابت و صبر که آنها را ز خدا گرفته است. 📖سه برابر آنچه که او به سایر خلق خود عطا فرموده است. چه فرخنده است زمانی که او در آن به جهان خواهد آمد. مرا باور کنید که او را دیده ام و تکریم نموده ام چنانکه هر پیغمبری او را دیده است. دیدن از روحی که خدا به نبوّت به ایشان عطا میکند. 📖چون او را دیدم جانم از تسلّی پر شد و گفتم: ای محمّد! خدا با تو باد و مرا لایق آن نمایاد که بند کفشهای تو را باز کنم. زیرا هر گاه به این افتخار برسم پیغمبری بزرگ و یکی از مقدّسین خدا خواهد شد» 🔸«بیان عرفانی»🔸 در جای خود به ثبوت رسیده و بزرگان عرفان بیان کرده اند که در نحوه تعیّن علم و وجود خارجی، جمیع حقائق تابع و فرع حقیقت انسان کامل هستند. در حضرت علمیه اوّلین متعیّن که برای استیفای جمیع مراتب وجودی به صورت حقائق خارجی از موطن علم تنزل نمود تا از باب رجوع حقایق به بدایت انتهای سیر خود را که استقرار در رحم است طی کند حقیقت محمّدیه است؛ همو که از مقام نطفه ترقّی و استکمال نمود تا به اصل خودش که مقام تعیّن اوّل باشد برگردد و در این نزول و صعود منصبغ به احکام همه ی موجودات شود. 👈این همان است که لازمه ی مقام خاتمیت است و جز انسان قابلیت اعتدالی چنین مقامی را ندارد که در نزول و صعودش منصبغ به احکام همه ی اشیاء شده و کمالات همه ی حقائق را با رفض نقائصشان در مقام صعود استیفاء نماید. 👈در بین افراد انسان نیز کسی که واجد جمیع این شرائط است همان حقیقت محمدیه است. لذاست که شریعت ختمی ناسخ الشرائع بوده و حقیقت ایشان واسطه ی ایجاد و افاضه و منشأ تشکیل عوالم و مبدأ و معاد است. 👈زیرا حقیقت وجود و تعیّن ایشان حقیقتی سعی و احاطی و ساری در جمیع حقائق است لذا حقيقت كلى ایشان متصل بوجود ساير انبياء از نوع اتصال اصل بفرع و حقيقت به رقيقت و كل بجزء است؛ لذاست که آدم و ساير انبياء بعد از آدم تحت لواء وجود سعى ایشانند و فقط نبوت ایشام ازلى و ولايت خاتمان ولايت محمديه ازلى و ابدى است. 👈البته تجلّی ایشان به حسب ظهور به وجود مادی كه لازمه خاتميت و استيفاى جميع مراتب وجودى است، منافات با مبدئيت و علميت و ربوبيت ایشان نسبت به انبياء گذشته ندارد، و حقيقت جامع بين حقايق وجودى، بايد بحسب رتبه مادى، متأخر و باعتبار ابتداى وجودى مقدم بر كل باشد: «كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين» و «آدم و من دونه تحت لوائى». 👈آری احاطه قيومى و ربوبى حقيقت محمدى نسبت به اشياء و به مظاهر اسماء و سريان هويت او در مظاهر جميع انبياء و اولياء، و خاتميت او نسبت به رسل قبل از خود از خواص مرتبه و ولايت كليه است. 👈لذاست که نبوت و ولايت ایشان خاتم نبوت و ولايت جميع انبياء و اولياء عليهم السلام است. از طرفی مرتبه جامع جميع صفات كمال، مماثلی در عالم وجود و ايجاد نمیتواند داشته باشد و بحسب نشأتين اختصاص بشخص اطلاقى ایشان دارد: «صرف الشى‏ء لا يتثنى و لا يتكرر». 👈بنا بر اين، نشئه صورى مقام محمدى به اعتبار ظاهر و باطن و غيب و شهادت وجود، خاتم جميع مراتب و نشئات نبوات و ولايات است. ولايت مطلقه مثل نبوت مطلقه و عامه و كلى به او ختم میشود. 👈اما ولايت خاصه و امامت كه تابع ولايت مطلقه است، بدوام وجود حق ادامه دارد زیرا اين ولايت بالاصاله نيست، بلكه تبعى و فرعى است و با وراثت به اهل بیت علیهم السلام منتقل میشود. 👈همین است که ائمه ی اثنا عشر امامان مفترض الطاعه ای بالوراثة هستند که از حقیقت محمدیه فیض ولایت یافته اند و همه عبد من عبید محمّد صلی الله علیه و آله بوده و در برابر ایشان خضوع تامّ داشتند.
باسمه تبارک و تعالی (۴۰۶) «خطوراتی پیرامون زیارت عاشورا» 🔹یکی از برادران دینی گفتند میخواهند شبهای قدر را کربلا مشرّف شوند! در کنار مولایمان باشند! زهی سعادت! طوبی لک! هنیئا لک! در آن دیار عطش و شیدایی یادی هم از ما لب تشنگان جام سعادت کن! در آن حائر نورانی زیر آن قبّه ی آسمانی ما سیاه رویان درگاه الهی را فراموش نکن! «إنَّ لِلَّهِ تَعَالَى بِقَاعاً يُحِبُ‏ أَنْ يُدْعَى فِيهَا فَيَسْتَجِيبَ لِمَنْ دَعَاهُ» 🔸مسجد مقدّس جمکران رفته بودم. زیارت عاشوراء خواندم. این بار که میخواندم مدام مضامین آن برایم برجسته میشد و متوجّه ابعاد مختلف آن میشدم. راستش قبل از این وقتی زیارت عاشورا میخواندم عمدتا با این احساس و حال میخواندم که میخواهم با امام حسین علیه السلام درد دل کنم! گویا دلم تنگ شده بود و میخواستم با زیارت عاشورا به یاد مولایمان بیافتم و نگاه مهربانش را به خودم جلب کنم. 🔹ابراز محبّت کنم و بگویم مولا جان آن واقعه ی بزرگت را یادم نرفته! آن امتحان بزرگ تمام تاریخ بشر را از یاد نبرده ام! فراموش نکرده ام چه مظلومانه از این سرای دنیایی رفتی و ما را داغدار غربتت کردی! بعد از تو دیگر خاک بر سر این دنیا و خوشی هایش! بعد از تو و اهل بیت و اصحابت دیگر خاک بر سر این دنیایی که اینگونه از آن رفتی! اگر این دنیا لیاقتی داشت حاضر نمیشد تو معدن پاکی و نور را اینگونه بدرقه کند!
💡ولی این بار در آن فضای احساسی مضامین زیارت هم برایم بیشتر جلوه میکرد. بخشی را به ذهنم خطور کرد بیان کنم. 🔸ابتدایش این سلامها انسان را به خود جذب میکند! راستی در چه محضری ایستاده ای؟! راستی داری چه نورهای والایی را میخوانی؟! السّلام علیک یا أبا عبد الله! راستی تو چه شأن عظیمی عند الله داری! راستی من دارم که را میخوانم؟! دارم توجّه چه بلند مرتبه مقامی از عوالم هستی را به خودم جلب میکنم؟! 🔹وقتی به این فراز میرسم منقلب میشوم: «لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنَا» و «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي لَقَدْ عَظُمَ مُصَابِي بِك‏» مولای من خدا شاهد است که مصیبتت خیلی بر دل ما گران آمده! از دلم نرفته و هیچ وقت نخواهد رفت! به راستي برايت مصیب زده ام و از خدا میخواهم به خاطر این مصیب به من عطای افضل بدهد. اجر بدهد! تسلّی بدهد! 🔸راستی چه زیباست! مصیبت زدگان امام حسین را خداوند متعال با عطای افضلش تسلّی میدهد. راستی چه مصیبتی و چه تسلّی ای! مولای من لعنت خدا بر آنانی که مناصب شما پاکان را غصب کردند! همان جایگاه هایی که در عالم تکوین شایسته ی شما بود. حکمت الهی در برنامه ی آفرینش شما را حاکمان عالم قرار داده بود. 🔹مولا جان! لشگر جهل و ظلمت دیگر راه هیچ صلح و تقیه ای باقی نگذاشت؛ ظلمتها باطن متعفنشان را در برابر نور قاهر شما چه آشکارا بر ملا کردند. لعنت خدا تا روز قیامت بر ریز و درشت و جزء و کلّ و رگ و ریشه و تک و طائفه شان! مخصوصا بر اولشان و همچنین بر آخرشان! بر مؤسس و مؤید و شیعیان و تابعین و اولیائشان! کلی هم نمیگویم و فاش و علنی و جزئی میگویم! بر همه شان! بر آل زیاد و آل مروان و بنی امیة و ابن مرجانه و عمر بن سعد و شمر و اصل و فرع و همه و همه! بر هر کسی ذرّه ای مقصّر بود و به ریخته شدن آن خونهای پاک راضی بود. 🔸مولای من به راستی خدا چه خیری در من دید که «أکرمنی» و به من کرامت این جایگاه را داد که برای تو مصیبت زده باشم! خدایا چهره ی گنهکار من را که میشناسی! هیچ آبرویی پیش تو کانون نور و پاکی ندارم! ولی میدانم به خاطر محبّتم به مولایم این چهره ی گناهکار هم نزدت در دنیا و آخرت محبوب میشود! مولایم کیمیای سعادت است! وسیله ی بزرگ درگاه توست؛ خدایا میخواهم نزد تو در دنیا و آخرت وجیها بالحسین شوم! ⚪راستی از اینجا به بعدش در این فرازهای براءت چه تکان دهنده و کوبنده به نبرد آلودگی ها و ظلمتها میرویم! شمشیرها را دیگر از نیام کشیده ایم و دلیرانه به یاد مولایمان به دل حادثه زده و به جان همه ی ظلمتها می افتیم. ✔ماها گمان میکنیم تقرّب به خداوند متعال همه اش با محبّت و موالات و عبادات است. یک میانبر و یک عمق دیگری از تقرّب به خداوند متعال و آن اولیاء نور را امام حسین علیه السلام برایمان باز کرد! آن هم تقرّب با براءت و لعن دشمنان است. همان چیزی که کمال تقرّب را میسور میکند. محبّت را به اوج خودش میرساند. صدق و طلب را پرورش میدهد. ✔بسیاری از مؤمنین و اهل عرفان تقرب بالموالاه دارند ولی تقرب بالبراءه ندارند. اینها از زیارت عاشوراء محرومند! آن امام مظلوم، آن قتیل العبرة آمد تا با خون پاکش به ما درس تقرّب بالبراءة بیاموزد. بیزاری از دنیا و همه ی زشتی ها و پلیدی هایش! ما را از ظلمتها متنفّر کند! ریشه شان را در وجودمان بخشکاند! در وجودمان لعنی ابد الآبدینی و الی یوم القیامتی برای این تاریکی ها ایجاد کند. همین است که واقعا تقرّب بالبراءة رزقی است که نصیب هر کسی نمیشود. هر کسی به کرامت «رزقنی البراءه من اعدائکم» نمیرسد! اوج دیگری است. میانبر سعادت است. 🔹در فراز دیگر به ما می آموزد اگر قرار است با امام حسین علیه السلام در دنیا و آخرت باشیم بعد از معرفت به جایگاه ایشان باید حتما تبرّی را در کنار تولّی داشته باشیم. فرازهای زیارت عاشورا خیلی پیامها دارد. به ذهنم آمد راستی زیارت عاشورا مثل شمس و قمر در جریان است و متوقّف نمیشود. 🔸اگر امام حسین علیه السلام امروز بینمان بود و عاشورا بر پا میشد این همه لعن و برائت را باید به چه کسانی و چه جریانهایی میگفتیم؟! حواسمان هست که اگر بخواهیم صادقانه زیارت عاشورا بخوانیم باید واقعا از همه ی آنها برائت بجوییم؟! اینها همان اتباع و اولیاء همان جنایتکاران بزرگ اند!
🔹راستی در پایان این جهاد و انتقام مقدس از ظلمتها و ناپاکی ها و در معرکه ی قتال خونین با دیوها و پلیدی ها چه سجده ی عرفانی زیبایی دارد! یکی را دیدم خیلی از مرحوم سید بن طاووس انتقاد میکرد که چرا گفته روز عاشورا را اگر نمیفرمودند عزاداری کنید روز عید میدانستم! دیدم عمق کلام ایشان را نفهمیده است. ایشان همان مقام «ما رأیت الّا جمیلا» را میگوید. همان که در سجده ی پایانی زیارت عاشورا آن را میگوییم. خیلی سجده ی عرفانی ای است. 🔸وقتی به سجده می افتیم گویا دیگر خدا را میبینیم و وارد عمق برتری میشویم که همه چیز سر جای خودش است! دیگر باطن این مصیبت را میبینیم. از ظواهر میگذریم و متوجّه باطن عوالم هستی میشویم. برنامه ی الهی بر اساس حکمت بالغه اش انجام شده است. هیچ چیزی از دست خدا خارج نشده! حتّی در آن لحظات سخت و مصیبت بزرگ امام حسین علیه السلام نیز باید خدا را حمد و ثناء گفته و شکر کرد! باز حمد و شکر حاکم است: 🔹«اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ عَلَى مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِيمِ‏ رَزِيَّتِي‏» خدایا در این ماجرای عاشورا هم باز حمد تو را میگویم. گله ای ندارم. همه اش خوبی تو بود. منّت تو بود. شکایتی دیگر ندارم. بلکه بالاتر! شکایت ندارم؟! نه شکر تو را هم برای این مصیبت میگویم! این مصیبت را نعمت بزرگ تو میدانم! خدایا تو را برای این مصیبت بزرگ حمد و ثناء میگویم! راستی چه باطنی از هستی است که چنین فرازهای نورانی در آن جریان پیدا میکند؟! ✅زیارت عاشورا گنج شیعه است. زیارت عاشورا درد دل شیعه با امام مظلومش است. معجونی برای قلع و قمع محبت دنیا و محبت پلیدی ها و ظلمتها از قلب است! میانبر سلوک با تقرب بالبراءه است. قیام آشتی ناپذیر شیعه علیه همه ی جبهه ی تاریکهاست! 🔸ای کاش زیارت عاشورا را هر روز بخوانیم و بگوییم مولای ما! آری دنیا مشغولمان کرده! همان دنیای پستی که با تو چنان کرد! مولا جان! نکند اگر مشغولش شده ایم گمان کنی با دشمنت دوست شده ایم و داغت را از یاد برده ایم! نه! لعنت بر این دنیایی که با تو چنان کرد! مگر گلوی علی اصغر و بدن ارباً اربای علی اکبر و دستان بریده ی عباس و محاسن خونینت فراموشمان میشود؟! هرگز!😭 🔹هیچ گاه از یادمان نرفته ای! تا ابد به یادت هستیم! تو هم تا ابد به یاد ما باش! میخواهیم به قیام خونین تو بپیوندیم و ذیل لوای حجت کبرای الهی خودمان را به صف قتال در جهاد بزرگ برای خونخواهی تو علیه همه جبهه ی کفر و جهل و ظلمت و آلودگی برسانیم! میخواهیم با قدم صدق در راهت به پا خیزیم و به شهدای این راه نورانی که برای تقرب به سوی آن نور ازل و ابد برایمان گشودی بپیوندیم. خودت با کرمت دست ما را هم بگیر و در وادی پاکی شفاعتمان کن!
باسمه تبارک و تعالی (۴۰۷) «تفاوت طرح حکمرانی ولایی با طرح حکمرانی پادشاهی و انتخاباتی» «قالوا لنبیّ لهم ابعث لنا ملکا» «سموئیل پیامبر و انتخاب طالوت پادشاه» 🔹یکی از برادران دینی پرسشی را مطرح کردند که دیدم خوب است پاسخش را به شکل عمومی بذل کنم. ایشان در ذیل آیاتی که بنی اسرائیل به پیامبر زمانشان گفتند که برای ما ملکی تعیین کن: «ابعث لنا ملکا» مطرح نمودند که: 💭چرا به خود پیامبرشان نگفتند تا بر ما پادشاهی کن تا در رکابت بجنگیم؟ آیا در مقام تفکیک جنبه نبوّت و مقام معنوی با جنبه های سیاسی و حکومتی است؟! اگر چنین نیاز قطعی به چنین پادشاهی در برابر جالوت که آنها را منسجم کند وجود داشت چرا خود پیامبرشان آن را بر عهده نمیگرفت؟! 🔸سؤال خوبی است. دقیقا این آیه شریفه چه میخواهد بگوید؟! مرحوم علامه ی طباطبایی در تفسیر شریف المیزان بیان میکنند وقتی جالوت که از قبطی ها بود به نوعی بر بنی اسرائیل مسلّط شد و دوران سختی بر آنها گذشت بزرگانشان جمع شدند و نزد پیامبر زمانشان رفتند و گفتند ملکی برای ما تعیین کن تا بتوانیم جمع شده و به جنگ با دشمنان بپردازیم! 👈در اینجا لحن قرآن کریم به نوعی توبیخ آنان در این درخواست است. ولی چرا؟! مرحوم علامه ی طباطبایی میفرمایند چون دستور جنگ و قتال را باید خداوند میداد نه اینکه اینها خودسرانه از پیامبرشان طلب آن را بکنند آن هم با آن سابقه ی خرابی که در این زمینه داشتند! 👈طرح کلّی مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیات به نوعی مبتنی بر همان روایت ابو بصیر از امام باقر علیه السلام در تفسیر قمّی است که بیت نبوّت و بیت ملک در بنی اسرائیل متفاوت بوده است. ⬇
🔹در تفسیر تسنیم نیز آمده بنی اسرائیل برای آنکه مدیریت جهاد و دفاع اگر بخواهد خدایی باشد باید به دست صاحب وحی باشد به پیامبر زمانشان برای انتخاب فرمانده ی لشگر رجوع نمودند! ایشان ملک را به معنای فرمانده ی لشگر گرفته اند! در ادامه به شکل ضمنی کلام علامه طباطبایی را نقد میکنند و میگویند رجوع بنی اسرائیل به پیامبرشان برای انتخاب فرمانده در واقع همان رجوع به خداوند متعال بود و از این منظر توبیخی در کار نیست! 👈از نظر ایشان پرسش پیامبرشان از اینها نیز صرفا برای تعهد گرفتن از آنها بود! توبیخی در آن نبود لذا استفهام را استفهام تقریری معنا میکنند! برای اتمام حجّت بود! در ادامه ایشان از این آیه لزوم دفاع و پرهیز از ستم پذیری را استفاده نموده اند. 👈ایشان بر روایت عیّاشی از حلبی از امام صادق علیه السلام به نوعی در تفسیر این آیه ی شریفه تکیه کرده است و معتقد است پیامبر الهی مقنن من الله است و مَلِک بسان مجری دستورات وحی است لذا ملک در بنی اسرائیل حکمی در عرض دستور الهی نداشت! «كان الملك في ذلك الزمان هو الذي‏ يسير بالجنود و النبي يقيم له أمره و ينبئه بالخبر من عند ربه‏». 🔸«نقدی بر تفسیر مشهور»🔸 از خود آیات قرآن کریم در این قسمت روشن است که در سیاق مذمّت بنی اسرائیل مطرح شده که چرا چنین درخواستی از پیامبرشان کردند و در ادامه نیز پیامبرشان به نوعی به آنها هشدار میدهد که چیزی را طلب نکنید که بعدا نتوانید به لوازمش عمل کنید و به ضررتان تمام شود! ولی آنها قبول نکردند و طالوت از سوی پیامبر زمانشان به عنوان پادشاه بنی اسرائیل منصوب شد. قرآن کریم دیگر مطلب را بیش از این باز نمیکند. ✅باید بدانیم قرآن کریم به نوعی متنی اشاری به تورات است. یعنی اگر بخواهیم عمق مباحث را بهتر درک کنیم یکی از ابزارهای جدی داشتن نگاه های فاسئلوا اهل الذکری و نگاه به قرآن کریم از منظر تورات و اهل کتاب است. ✅اگر از چنین افقی به قرآن کریم نگاه کنیم ابعاد دلالی و اشاری دیگری از قرآن کریم و مقاصد آن برایمان شکوفا میشود. لذا مطالعات تطبیقی بین شریعت اسلام و شرایع پیشین و همینطور قرآن کریم با تورات بسیار راهگشاست. 🔹تا جایی که بنده تتبّع کردم ورای نقلها عامّه در تفسیر این جریان تنها دو روایت از اهل بیت علیهم السلام در این زمینه موجود است. یکی روایت تفسیر قمّی از ابو بصیر از امام باقر علیه السلام و دیگر روایت عیّاشی از حلبی از امام صادق علیه السلام. ولی هر دو روایت یا برداشت از آنان به گونه ای خلاف تاریخ ضروری بنی اسرائیل است. از این رو باید با احتیاط در مورد آنها رفتار نمود. نقد دقیق سندی و متنی این روایات مجال دیگری میطلبد. 👈مرحوم علامه ی طباطبایی هم به شکل لطیفی به این تعارض متفطّن شده و در یک عبارت بسیار گذرا در ذیل این قسمت که برخی گفته اند نبوت در بیت لاوی بود و ملک در بیت یهودا میگویند به این مطلب چنین اعتراض شده که اساسا قبل از طالوت بنی اسرائیل هیچ پادشاهی نداشت که بخواهد در بیت یهودا بوده باشد! 👈علامه در همینجا میگوید این اعتراض مؤیّدی برای روایت امام باقر علیه السلام است که در آن آمده ملک در بیت یوسف بود زیرا این مطلب از مسلّمات است که حضرت یوسف صاحب مملکت بوده است: «فإن كون يوسف ملكا مما لا ينكر»! 👈در اینجا ضمن مشکوک بودن این قسمت که آیا از مدرجات است یا واقعا در روایت هم بوده باید گفت این مطلب چیزی را حل نمیکند و مشکل این فراز از این نقل و تعارضش را با تاریخ قطعی یهود برطرف نمیکند. ✔ما یک سلسله امور متواتر و قطعی در تاریخ بنی اسرائیل داریم که در نصّ تورات آمده و سینه به سینه اهل کتاب آن را تاریخ خود میدانسته اند! از آنهایی نیست که بتوان در آن عادتا تشکیک نمود. گفت چون نقلی خلافش آمده پس تاریخ متواتر باطل است و این خبر واحد صحیح است! ⚪آن نکته ی تاریخی که نقش اساسی در فهم عمق این جریان دارد این است که اساسا تا قبل از این درخواست بنی اسرائیل هیچ گاه پادشاهی نداشت تا بر اسباط دوازده گانه اش حکمرانی کند! 👈در اندیشه ی دینی بنی اسرائیل بعد از حضرت موسی علیه السلام اساسا پادشاهی چیزی در عرض خدایی بود و پادشاه همان خداوند متعال بود و امورات اسباط بنی اسرائیل میبایست با رجوع به انبیاء بنی اسرائیل و سپس تعیین شورای قاضیان توسّط پیامبر الهی برای مدیریت آنان رتق و فتق میشد. ⬇⬇
👈اسباط بنی اسرائیل با رجوع به این قاضیان و منصوبین توسّط پیامبرانشان میبایست اداره میشدند هر چند مدام نافرمانی میکردند. تا آنجا که برای اوّلین بار بعد از زمانهای طولانی گفتند ما هم مانند دیگر اقوام پادشاه میخواهیم! 👈مشکلاتمان به خاطر این است که پادشاه برای ما قرار نمیدهید! در تفکّر آن زمان پادشاهی که اینها طلب میکردند به نوعی بدیل برای پیامبر خدا و حتّی خود خدا بود. زیرا پادشاه در ارتکاز آنها قدرت و شوکت زیادی داشت که آن میزان از قدرت و شوکت را همواره مختصّ خداوند متعال میدانستند. 👈اینجا بود که برای اوّلین بار سموئیل نبی را واداشتند که طالوت را به عنوان پادشاه همه اسباط بنی اسرائیل مسح کند! 🔻این واقعه انتخاب طالوت در عرض سموئل نبی و جدایی نبوت و حکمرانی اساسا شروع فصل جدیدی از تاریخ بنی اسرائیل و تحوّلی بزرگ در نظام سیاسی آنها بود که مورد صلاح دید پیامبر و شریعت موسی نبود!🔺 ✔اگر چنین است پس اساسا این آیه ی شریفه نمیخواهد بگوید بنی اسرائیل از پیامبرشان شخصی را خواستند تا بتوانند در راه خدا از خودشان دفاع کنند! بلکه بحث در تمرّد بزرگ و تاریخی دیگری در تاریخ بنی اسرائیل است که بر اساس آن گفتند ما میخواهیم بجنگیم ولی ذیل لوای تو نه! میخواهیم پادشاهی مانند دیگر اقوام بر ما بگماری تا بعد از آن به جنگ برویم! گویا مشکل سموئیل بود نه نافرمانی آنها! به نوعی بر علیه نظم سیاسی مشروع در شریعت یهود شورش کردند! همانکه مبدأ عصر پادشاهان در تاریخ بنی اسرائیل شد. 👈این را باید مقداری توضیح بدهم تا نکات بسیار مهمّ آن روشنتر شود. 🔸«تفاوت عصر داوران و عصر پادشاهان در تاریخ بنی اسرائیل»🔸 آری بعد از آنکه بنی اسرائیل به دست حضرت موسی علیه السلام از زیر سلطه ی پادشاهی فرعون نجات یافتند تا سالهای سال نظم حاکم بر آنها بر اساس وحی الهی با نوعی حکومت ولایی انبیاء بنی اسرائیل و داوران نصب شده توسّط ایشان بود. این دوره را دوره ی داوران مینامند. از زمان یوشع تا آخرین آنها که همین پیامبری است که قرآن کریم از او ذکر میکند که گفتند به جای حکومت ولایی خودت برایمان یک حکومت پادشاهی تأسیس کن و برایمان مانند دیگر اقوام پادشاه انتخاب کن! 👈این پیامبر در تورات سموئیل معرّفی شده و شرح این وقائع در کتاب اوّل سموئیل مخصوصا فصل هشتم آن بیان شده است. در واقع سموئیل نبی حاکم بنی اسرائیل هم بود و از طرف او قضات منصوب میشدند و امور بنی اسرائیل رتق و فتق میشد. 👈مسأله ای که بارها و بارها در این زمان طولانی عصر داوران وجود داشته که قرآن کریم هم به آن اشاره نموده این است که بنی اسرائیل به هیچ وجه روی خوشی به این نوع حکمرانی ولایی اولیاء الله رضایت ندادند! 👈گاهی نافرمانی میکردند و گاهی انکار و تکذیب انبیاء را مینمودند و حتّی تا آزار و اذیّت و کشتن آنها جلو رفتند! مدام بهانه تراشی میکردند. دقیقا در اینجا نیز به همان سیاق: «اجعل لنا الها کما لهم آلهة» کارشان به جایی رسید که برای اوّلین به شکل صریحی بعد از مدّتها به طرح مشروع حکمرانی در شریعت موسی اعتراض کردند و به نوعی به سموئیل نبی گفتند نمیخواهیم تو حاکم ما باشی! 👈ما هم میخواهیم مانند دیگر پادشاه داشته باشیم! همان پادشاهانی که همه سیره و روش آنها را میشناختند که تفاوتی واضح با روش و سیره ی حکمرانی و زندگی داوران بنی اسرائیل داشتند لذا بود که گفتند: «ابعث لنا ملکا»! 👈درخواستشان هم نوعی درخواست عمومی بود و به گونه ای شبیه شورش و کودتا مینمود لذا تعبیر قرآن کریم نیز این است که اینها ملأ بنی اسرائیل بودند. بزرگان همه ی اسباط به این امر تن دادند. 🔹بر اساس متن تورات ابتدا بر علیه سموئیل نبی بهانه آوردند که قاضیانی که بر ما منصوب کرده ای خوب حکم نمیکنند و تو هم پیر شده ای و پسرانت فساد میکنند و...! بعد صریح گفتند ما میخواهیم دیگر مانند دیگر اقوام پادشاه داشته باشیم. در اینجا تورات میگوید این پیامبر الهی از کلامشان محزون شد و به ایشان وحی رسید که اینها تو را تحقیر نکردند بلکه من را تحقیر نمودند! 👈اینها نمیخواهند سلطانشان من باشم بلکه دنبال سلطانهای دنیایی هستند! اینها از همان زمانی که از مصر بیرون آمدند همیشه نافرمانی من را کردند و حال با تو چنین کردند! در اینجاست بود که فرمان رسید درخواست آنها را اجابت کن و آنها دیگر قرار است مبتلا به سیره ی پادشاهان شوند و از طرح حکومت ولایی محروم خواهند شد! 👈سپس وحی آمد که به آنها بگو که اگر برایشان پادشاه نصب کنی دیگر سیره ی پادشاهان خیلی با سیره ی داوران فرق خواهد کرد! قاعده ی پادشاهی ذلیل شدن مردم نزد آنها و فسادهای مناسب چنین طرحی است؟! آیا حاضرند چنین چیزی را قبول کنند؟! ⬇⬇⬇
👈باید بدانند نهایت این طرح آن است که بنده ی پادشاهان شوند و اگر در آن زمان پشیمان هم شدند و خدا را خواندند دیگر استجابتی در کار نخواهد بود! بنی اسرائیل گفتند آری ما همین نظام پادشاهی را میخواهیم! ⚪به دلیل اهمیت این فرازهای تورات در فصل هشتم کتاب اوّل شموئیل آن را نقل میکنم: 📖«خداوند به شموئیل فرمود که آواز قوم قوم خود را در هر چه به تو گفتند استماع نما زیرا که تو را تحقیر ننمودند بلکه مرا تحقیر نمودند تا بر ایشان سلطنت ننمایم ... قاعده ی پادشاهی که بر شما سلطنت نماید این میشود که پسران شما را گرفته از برای خود بر عرّاده ها و بر اسبها خواهد گذاشت تا آنکه در برابر عرّاده اش بدوند* 📖و ایشان را سرداران هزاره و سرداران پنجاهه تعیین خواهد نمود تا آنکه کشتش را بکارند و محصولش را درو نمایند و آلات جنگش را و اسباب عرّاده اش را بسازند* و دخران شما را تا آنکه عطرکشان و طبّاخان و نانبایا باشند خواهد گرفت* 📖و کشت زارهای شما و تاکستانهای شما و باغات زیتون شما را خوبترینش را گرفته به بندگان خود خواهد داد* و عُشر زراعات و تاکستانهای شما را گرفته به خواجه سرایان خود و بندگانش خواهد داد* 📖و بندگان شما و کنیزکان شما و جوانان شما از گزیده گان ایشان و همچنین حماران شما را خواهد گرفت و ایشان را کارکُنان خود خواهد کرد* عشر گوسفندان شما را میگیرد و خود شا بندگانش خواهید بود* و در آن روز به خصوص پادشاهی که از برای خود برگزیده اید فریاد خواهید کرد و خداوند در آن روز شما را استجابت نخواهد نمود* 📖اما قوم از شندین قول شموئیل ابا نمودند گفتند نه البته از برای ما پادشاهی باشد* تا آنکه ما نیز مثل تمامی قبائل باشیم و پاشاه ما بر ما حکم نماید و در حضور ما بیرون رفته جنگهای ما را بجنگد! ...» 🔹در این زمان شموئیل نبی برای بنی اسرائیل طالوت را انتخاب میکند. باز اینها بهانه می آورند که این نه پولدار است و نه تنومند است و مانند آن! بعد از طالوت پادشاهی با عنایت الهی به حضرت داوود و سپس حضرت سلیمان میرسد و این دوره ای است که دوران پادشاهان بنی اسرائیل است. البته برخلاف نظر یهودیان قرآن کریم داوود و سلیمان را از انبیاء الهی هم میدانند. ولی دیگر طرح پادشاهی به عنوان عقوبتی برای بنی اسرائیل مشروع شده است. 👈لذاست که در همین زمان است که ساخت کاخها و صرح ممرّدها و هیکل بزرگ اورشلیم و لشگر کشی و جنگ و... آغاز میشود. بعدا هم دوران افول این پادشاهان و فلاکت بنی اسرائیل شروع میشود. 👈پادشاهان ظالم می آیند و پادشاهان مناطق دیگر به آنها حمله میکنند. شرح این قسمت دیگر مجال دیگری میطلبد. ⚪حالا برگردیم به پرسش این برادرمان! در واقع باید گفت مسأله در اینجا بیان یکی دیگر از معاصی سیاسی بزرگ بنی اسرائیل است که نظام حکومت ولایی انبیاء را ردّ کردند و گفتند ما هم میخواهیم مانند عقلانیت حاکم بر آن زمان که نظام پادشاهی بود پادشاهانی برای خودمان داشته باشیم! نظام سیاسی مشروع در وحی الهی را نپذیرفتند. و الا این انبیاء خودشان به نوعی حکومت میکردند و قاضی نصب میکردند و لشگرها را مدیریت میکردند و فرمان میدادند ولی دیگر در آن قصرهای کذایی و آن آداب کذایی و ... نبودند. مردم را به بندگی خود نمیکشیدند. 🔹بنی اسرائیل هم خوب این را میفهمیدند و چون قومی حس گرا بودند از چنین اولیاء پاکی درک عظمت نمیکردند لذا فرامینشان را خوب امتثال نمینمودند. در روایت منقول از امام باقر علیه السلام نیز در ذیل همین آیه در تفسیر قمّی آمده که: «کَانَ فِيهِمْ نَبِيٌّ يَأْمُرُهُمْ وَ يَنْهَاهُمْ فَلَمْ يُطِيعُوه‏» اینها دقیقا به دنبال شخصی مانند فرعون و نمرود و... متناسب با قوم خودشان بودند. 👈آن قصرها و دربارها و عظمتهای ظاهری و آن را میخواستند. به جای منّ و سلوی در پی خیار و عدس و سیر و مانند آن بودند. دقیقا نظام پادشاهی به معنای دقیق کلمه اش را طلب کردند. 👈لذاست که وقتی طالوت انتخاب شد قبول نکردند زیرا میگفتند نه ثروتمند است و نه از سبط برتر است بلکه فقیری از سبط بنیامین است که هیچ منشأ برتری بر ما ندارد! 👈دیگر برتری جویی در امور مادّی در وادی پادشاهی برایشان مطرح بود که خطاب آمد اگر قرار است پادشاه را خدا انتخاب کند و انتخاباتی نباشد چون طالوت در علم و جسم برتری دارد خداوند متعال او را برای پادشاهی شما برگزیده است. ⚪در هر حال در اینجا به شکل بسیار جالبی طرح حکومت ولایی برجسته میشود که دقیقا چه کیفیتی داشته است! این اولیاء الهی دقیقا طرحشان برای حکومت چگونه بوده است. تورات از این منظر اطلاعات جالب توجّهی به دست میدهد. در دوران اسلام نیز همین بود. پیامبر اکرم هرگز طرح پادشاهی را اعمال نکرد بلکه به نوعی طرح حکومت ولایی داشتند. ⬇⬇⬇⬇
👈در روایت مشهور نیز بیان فرمودند که به زودی خلافت من تبدیل به مملکت و پادشاهی خواهد شد و با این تعابیر تفاوت این دو روش را به خوبی به جشم آورده اند! حالا فعلا به دنبال کشف ابعاد این نظام سیاسی دینی نیستیم. 👈طرح ولایت فقیه در واقع امری است که تکیه ی اصلیش به چنین سرچشمه هایی برمیگردد هر چند به دلیل عقلانیت معاصر به نوعی به جای پادشاهی از رئیس جمهور و انتخابات برای پیش برد جامعه ی دینی استفاده میکند ولی باید دانست چنین امری اصالتی در طرح حکومت ولایی ندارد. 👈فعلا به دلیل مصلحت اینگونه است و الّا این انتخاب نیز به خودی خود در امر حکومت مشروعیّتی ندارد زیرا امر حکومت امر النّاس نبوده تا شوری در آن جریان داشته باشد بلکه امر الله است و باید نصب الهی در آن باشد «و لو یطیعکم فی کثیر من الأمر لعنتّم»! 🔹در پاسخ این برادرمان باید بگوییم که واقعا شموئیل به تصریح تورات و دیگر مسلّمات تاریخی از عصر داوران بنی اسرائیل حکومت ولایی داشت. این مشکل بنی اسرائیل بود که زیر بار فرامین چنین طرح حکومتی نمیرفتند. گویا حاکم باید کاخی داشته باشد و حشمی و یال و کوپال و تاج و جواهراتی تا از او منفعل شوند! لذا ذیل چنین حاکم الهی ای منسجم نمیشدند. 👈از همینجاست که هم طبق سیاق آیات قرآن کریم در اینجا و هم بر اساس نصّ تورات اساسا چنین طرحی برای حکومت مطلوب نبود. طرحی بود که طبق آیه ی ۱۷ از فصل هشتم کتاب اوّل شموئیل منجر به بنده شدن انسانها ذیل نظام پادشاهی میشد! انسانهایی که قرار بود فقط بنده ی خدا باشند. 👈لذاست که در آیه ی ۷ نیز آمده است که عدم پذیرش چنین طرحی به معنای آن است که خداوند متعال را تحقیر کنند و سلطنتش و ربوبیتش را بر خودشان نپذیرند و زیر یوغ پادشاهان برود! از آنها درک عظمت کنند! از ترس ظلم و عقوبت آنها و به طمع پاداش و مقامهای آنها منفعل شوند! ✋قرار نبود مؤمنان از احدی جز خدا بترسند! قرار نبود زیر دست حاکمان و پادشاهان خوار باشند بلکه قرار بود تحت ولایت بندگان پاک خدا بدون این کاخها و ... زندگی کنند. ✔یکی از مهمترین بلکه مهمترین ثمره ی نهضت آزادی در عصر اخیر کنار گذاشتن نظام سیاسی پادشاهی و برجسته کردن نظام سیاسی مبتنی بر دموکراسی و انتخابات بوده است. مدرنیته با خود پیام نفی نظام پادشاهی مرسوم و بندگی انسانها در زیر دست این پادشاهان را آورد. ولی این طرح چقدر موفّق بود؟! آیا واقعا انسانها به آزادی رسیدند؟ آیا انسانهای شایسته حاکم سرنوشت آنها شدند؟! بحث از طرح سیاسی نظام پادشاهی و نظام دموکراسی جای دیگری میطلبد ولی همینقدرش را باید گفت هزاران سال قبل طرح حکومت ولایی اساسا در آن عصر برای نفی همین طرح حکومت پادشاهی آمده بود. به انسانها واقعا آقایی داده بود. در عین حال حاکمان را هم شایستگان قرار داده بود. 🔹خلاصه آنکه تعبیر (ابعث لنا ملکا) دقیق بوده و به معنای فرمانده لشگر یا استمراری بر یک سیره ی موجود نبوده! بلکه درخواست نوعی بدعت و شورش علیه نظام سیاسی مشروع در شریعت یهود بود. بر اساس آنچه گذشت نه تنها نبوّت با حکومت تفکیکی نداشت بلکه تا قبل از این تمرّد بزرگ بنی اسرائیل نبوّت در پیوند راسخ با حکومت بود و تشریع نظام پادشاهی برای بنی اسرائیل بعد از درخواست آنها به نصّ تورات نوعی عذاب و عقوبت برای آنها معرّفی شده است. 👈البته پادشاهی حضرت داوود و حضرت سلیمان علیهما السلام تنافی با نبوّت این دو بزرگوار هم ندارد و اینها جمع دو عنوان است و قرار نبود انبیاء مانند حضرت سلیمان قصر نشین شده و آنگونه بر تخت پادشاهی تکیه بزنند! این دیگر شریعت ثانوی یهود بعد از آن تمرّد بود. ✔تاکید بر کاخ و کرسی نشینی پاشاهان یا پرهیز از آن در فضای حکمرانی ولایی تنها یک نماد برای اشاره به دو فضای حکمرانی متفاوت بود که یکی مشروعیتش را در روان انسانها میخواهد از امور مادی و عظمتهای آن مانند کاخ و کرسی و تاج و اموال زیاد و ارتش و القاء ترس و ... بگیرد و دیگری از امور معنوی و فضائل و نصب الهی که اصلا گویا واقعا پادشاهی جز خداوند متعال در کار نیست و انسانها در آن احساس پادشاهی خداوند و احکام او را میکنند که واقعا دو نوع فضای حکمرانی را رقم میزند و لوازم زیادی دارد که اجمالا در حکمرانی علوی و معاویه ای بوده است. اما اینکه طرح ولایی حکومت دقیقا چه بوده نیاز به بحث و استنباط دیگری دارد.