باسمه تبارک و تعالی (۴۲۵)
«خطوراتی پیرامون عقل کفایة الاصول»
«عقل پیشرفته حوزوی» (۲)
«پیشنهادی برای نخبگان و نوابغ دانشگاهی»
🔹در کتابخانه به سمت کفایة الاصول مرحوم آخوند خراسانی جذب شدم. همینطور آن را باز کردم و دیدم بحث تعارض روایات و مرجّحات خارجی آمد! عبارتی بود که مرحوم میرزا حبیب الله رشتی شاگرد صاحب جواهر و شاگرد بزرگ شیخ انصاری و مؤلّف کتاب بدائع الافکار اشکالی به استادش شیخ انصاری کرده و در ادامه از اینکه استادش چنین اشکالی بر کلامش وارد است تعجّب میکند؛
👈در ادامه میگوید این استاد ما جناب شیخ انصاری متّصل به مقام عصمت در وادی دانش و عمل است و طوری است که در نیکویی تفکّر و اندیشه، غرائبی از او سر میزند که نزدیک است آن را شبیه معجزاتی مانند شق القمر بدانیم!
📖«هو تالی العصمه علما و عملا و انه فی جوده النظر یأتی بما یقرب من شق القمر!»
✋این کلام شخص عادی ای نیست! خود مرحوم میرزا حبیب الله از نوابغ اندیشه است. چنین نابغه ای در حقّ استادش این را میگوید.
⚪️اصل بحث هم بر سر این است که مرحوم وحید بهبهانی معتقد است که مرجّح جهتی را باید بر مرجّح صدوری مقدّم نمود یعنی مثلا اگر یکی از دو متعارض مخالف عامّه باشد و دیگر موافق شهرت آنچه مخالف عامّه است مقدّم میشود.
👈مرحوم شیخ با استظهار از ادلّه مرجّحات صدوری را بر مرجّحات جهتی و مضمونی مقدّم میداند و مرحوم محقق رشتی اشکال میکند که اصلا تقدیم مرجحات صدوری بر مرجحات جهتی بی معنا و غیر معقول است.
⬇️
👈مرحوم آخوند خراسانی در کفایة هر چند نظریه شیخ انصاری را قبول نمیکند ولی اشکال میرزا حبیب الله را هم وارد ندانسته و از آن پاسخ میدهد و نظریه ی خودش را این میداند که اساسا همه مرجّحات به مرجّح صدوری برمیگردند و ترتیب بین آنها معنا ندارد.
👈در ادامه در دفاع از شیخ انصاری در برابر میرزا حبیب الله میگوید به جان خودم این مطلبی که ذکر کردم آشکارتر از آن است که بر مانند او مخفی باشد ولی افسوس که خطا و نسیان مانند طبیعت دوّم همه ی انسانهای غیر معصوم است:
📖«و لعمری إنّ ما ذکرنا أوضح من أن یخفی علی مثله الّا أن الخطأ و النسیان کالطبیعة الثانیة للانسان»
🔹حالا کاری به این نزاع و حقیقت آن ندارم. مطلب دیگری به ذهنم آمد. دیدم واقعا این کتب حوزوی ما میدان زور آزمایی نوابغ فکری بشر است. البته در وادی خودشان است. متناسب با فضای علوم نقلی است. ولی این امر منافاتی با آن ندارد که نبوغ آنها را نبیینیم. اگر ایرانیان از هوشمندان بشر هستند نوابغ بلکه فوق نوابغ آنها نیز میتوانند به همین نسبت نوابغ بشری برتری داشته باشند.
👈ما به دلیل حس گراییمان تنها از نبوغ امثال انیشتنها و نیوتونها خبر داریم! ولی اصلا بعید نمیدانم برخی مانند همین میرزا حبیب الله و شیخ انصاری در وادی خودشان از آنها دقیق النظرتر و دارای فکر قویمتری باشند!
👈واقعا انس با آثار علمی آنها مخصوصا با این سبک موجود که اینگونه نظرات یکدیگر را نقادی میکنند فرصت بی بدیلی برای رشد و تعالی و فاخر شدن اندیشه است.
💡به ذهنم خطور کرد عقل حوزوی ما واقعا یک عقل پیشرفته ای است. این کفایة الاصول و رسائل و مکاسب حاصل یک عقل بسیار پیشرفته و مترقّی است. عقلی است که اینگونه آن را در کتب دیگر پیدا نخواهیم کرد!
✋نمیگویم بنده از همه جای عالم خبر دارم ولی در حدّ خودم مطالعه کرده ام و آثار علمی را تورّق نموده ام! به گمانم عقلی که با آن امثال این کتاب کفایة مرحوم آخوند خراسانی و رسائل و مکاسب نوشته شده بی نظیر است.
✋اشتباه نشود! نمیخواهم بگویم حرفهایی که زده اند اشکال ندارد! حتّی نمیخواهم بگویم جزئی و کلّی بسیاری از مباحث آنها قابل تحوّل و پیشرفت نیست! نمیخواهم بگویم اتقان مطالبشان از کتب ابن سینا و امثال آنها برتر است. اصلا منظورم اینها نیست.
👈منظورم آن عقل پنهانی است که پشت سر این مباحث در حال جلوه گری است. منظورم آن جوهر و بنیه ی این عقل است! خیلی عقل قوی و توان مندی است. خیلی پیشرفته است. اگر قدر آن دانسته شود آنقدر قوی است که هر علمی را میتواند متحوّل کند. حتّی خود همین فقه و اصول را!
👈البته یک موانعی بر سر راه آن است که نگذاشته به آن ازدهار واقعی خودش برسد. آن چهره ی زیبا و عطر دل انگیزش فراگیر شود. بعدا اشاره ای میکنم. ولی کسی که اندکی اهل فراست است میفهمد این کتابها جنس دیگری دارد! از عقل دیگری سر زده است!
👈مثل این است که گمان کنید ابن سینا اصلا وارد وادی دانش نمیشد و مشغول کشاورزی یا دامداری میگشت! ولی آیا آن ابر نبوغش باطل میشد؟! در همان فضا هم اگر کسی اندکی آشنایی و فراست داشت میفهمید در همان مباحث عادی اش جنس دیگری دارد!
👈این عقل اگر موانع را از سر راهش بردارند دنیا را تکان میدهد! اینقدر عقلش پیشرفته و برتر است! اینقدر عقلش زیبا و قوی است. همین عقل موجود در رسائل و مکاسب را اگر از بسترهایش تجرید و تقشیر کنیم و موانعی که داشته از سر راهش برداریم میبینیم در هر علمی بی نظیر است. دیگر خودتان بگیرید چه میگویم!
⚪کتب مهمّی در زمینه علم اقتصاد، جامعه شناسی، روان شناسی و... دیده ام! با به اصطلاح دانشمندان و دکتراهای زیادی به شکلی با آثارشان انس گرفته ام! ولی اگر به آن عقل مخفی ورای موضوع بحث و نکات پیرامونی شان توجّه کنی اینها کجا و رسائل و مکاسب حوزه ها کجا! اصلا فاصله بسیار زیاد است.
👈اینها ورای همه ی برتری های ظاهری و خوبی هایی که دارند در لبّ واقعیتشان تفاوتشان با عقل حوزوی مانند تفاوت پراید و بنز است!
💡به ذهنم خطور کرد این کتب حوزوی را باید قدر بدانیم! البته نمیخواهم بگویم نباید تغییر کنند! نباید آسیبهایش زائل شود! آن بحث دیگری است. ولی میخواهم بگویم گویا قدرش را اخیرا چندان نمیدانیم! نمیدانیم بر سر چه سفره ی با عظمتی نشسته ایم. مساله عیار اندیشه ورزی است هر چند صعوبتهای غیر عادی آن باید علاج شود.
✅کتبی مانند رسائل و مکاسب و کفایة و مانند آن بسان کوره ای است که باید در آن آب دیده شد! در آن بار آمد! در آن استخوان بندی علمی مان شکل بگیرد! در آن عقلمان بزرگ شده، رشد کرده و پیشرفت کند!
✅در اثر مجالست با بزرگان وادی اندیشه در معرض تفکّرهای فاخر قرار بگیرد! اهل دقّت و تحفّظ شود! اخلاقهای والای علمی مانند حق طلبی، انصاف، تواضع، صبر و عدم عجله، احترام به بزرگان و مانند آن را یاد بگیرد!
⬇⬇
✅وقتی این کتب را میخوانیم باید بدانیم در برابر چه عقل پیشرفته ای قرار گرفته ایم! عقلی مترقّی مجهّز به انواع بسیاری از ادوات بسیار پیشرفته ی فکری و اخلاقهای فاضله ی علمی.
✅وقتی آن را میگشاییم حالتمان مانند آن باشد که گویا به مجلس بزرگان عالم دانش دعوت شده ایم؛ آرام و متواضع گوشه ای بنشینیم و با دقّت هر چه تمامتر با نگاهی درجه دوّم و فلسفی ببینیم چه میکنند؟! از روی دستشان گرته برداری کنیم! کنجکاو باشیم!
✅سعی کنیم به مرور آن عقل پیشرفته ی مطوی و مستتر در ورای این متون را با ظرافت استخراج کرده و به آن متّصل و مجهّز شویم. کار ما در زمان حاضر باید آن باشد که این عقل پیشرفته را سالم و بدون آسیب مانند وقتی که زرده ی تخم مرغ را از سفیده اش جدا میکنیم سالم بیرون بیاوریم!
👈همان عقلی که به تعبیر میرزا حبیب الله رشتی در مورد استادش شیخ انصاری نزدیک است که شقّ القمر علمی کند: «فی جوده النظر یأتی بما یقرب من شق القمر»! وقتی آن را تقشیر و تجرید کردیم میتوانیم از آن در عرصه های نوین استفاده کرده و به فکر زدودن آسیبها و آفتهایی باشیم که مانع ازدهار این عقل نورانی شده است.
🔹فعلا در صدد شرح ابعاد گوناگون این عقل پیشرفته نیستم. ولی به شکل گذرا عرض میکنم این عقل پیشرفته مسلّح به انواع گوناگونی از نگریستنهای برتر است. اموری مانند عمیق نگری، دقیق نگری، انسجام نگری، کنج نگری و... . برای انسان انس با این کتب این امور را تا اندازه ای تبدیل به ملکه میکند. یک ورزش تمام عیار اندیشه است. انسان را اندیشه ورز میکند! سطح تفکر انسان را بالا می آورد و مزاج او را مزاج برتری میکند. قدرت استدلال، استنباط و نقّادی بسیار بسیار بالایی به انسان میدهد.
👈از یکی از فضلا شنیدم در برخی کشورهای غربی شرط اعطاء مدرک دکترا آن است که یک امتحان فلسفه هم بدهند! قصدشان این است که فکرشان فاخر شود تا توان نظریه پردازی داشته باشند! دیدم کار جالبی است.
💡به ذهنم خطور کرد اگر فضاهای علمی میدانستند که این تفکّر حوزوی ما که با آن کتبی مانند رسائل و کفایه رقم خورده چه عقل پیشرفته ای دارد میفهمید نیاز دارد یکی از شروط اعطا مدرک دکترا را باید این قرار بدهد که یک امتحان کفایه هم از آنها بگیرند!
👈نه به خاطر محتوای کفایة! به خاطر عیار تفکّر و عقل پیشرفته ای که در آن به ودیعه گذاشته شده است. کتبی مانند رسائل یا کفایة اندماجی از آن عقل پیشرفته ی تکوّن یافته در دل علوم حوزوی است. تنها یک کتاب نیست. تاریخی از دقّت ورزی و اندیشه ورزی است.
👈به نظرم اگر علوم امروزی و دانشگاه های جهانی مسلّح به این عقل پیشرفته میشدند یک دگرگونی مهمّی در علوم رخ داده و سطح برتری از اندیشه ورزی را تجربه نمیکردند. این را از روی بی اطّلاعی و تعصّب نمیگویم.
👈این روزها که با برخی صحبت میکردم که مدرک دکترا را از نظام دانشگاهی اخذ کرده بودند یا در حال اخذ کردن بودند ورای اطلاعات زیاد و انبوه خوانی که داشتند سذاجت اندیشه آنها برایم واقعا مشهود بود.
👈اینها کجا و آن عقل برتر و پیشرفته ی شیخ انصاری ها و میرزا حبیب الله رشتی ها کجا! این سادگی ها کجا و آن تشقیق شقوقها و تحصیل مطالب ها کجا! ای کاش میشد دانشگاه هایمان را مسلّح به این سطح از تفکّر فاخر میکردیم. منظورم این نیست که مجتهد شوند! نه! آن عقل پیشرفته را بتوان به شکلی استخراج کرد! به آن خو گرفت!
✅شاید مسائلش کهنه باشد یا از مد افتاده باشد یا موضوعاتش تغییر یافته باشد ولی اصول عقلی نهفته در آنها بسیار مترقی و پیشرفته است.
👈البته از آن رو که این عقل به شکل تدریجی تکوّن یافته بیش از نکات علمی مبتنی بر نوعی تربیت عملی آثار مبارک خود را به بار مینشاند. لذا گاهی واقعا ارزش دارد نخبگان و نوابغ دانشگاهیمان مدّتی به مطالعه ی آثاری مانند کفایة و مکاسب دعوت شوند. به گمانم اگر بدانند دنبال چه هستند خیلی روی آنها اثر خواهد گذاشت.
👈اصلا همینکه با این سطح از اندیشه ورزی انس بگیرند و ببینند مزاجشان را تغییر میدهد. دیگر هر حرفی را نمیزنند و هر حرفی را حرف حساب نمیدانند و انتظارشان از نصاب اندیشه و عیار آن عوض میشود. بسیار نقاد میشوند. به اصطلاحات و ادبیات علمی بسیار قدرتمندی در فهم و بیان اغراض مسلح میشوند.
⛔سخنرانی یکی از اساتید برتر دانشگاهی در علوم انسانی را میشنیدم. در پاسخ به اشکالی با یک حالت تضجری گفتند اصلا اگر شما مدتی با آثار کییرکگور و هایدگر و ... انس بگیرید از این حرفها نمیزنید! مساله حل شده است! واقعا احساس کردم از وادی اندیشه واقعی پرت است! حتی اگر ملحد هم باشد باید بداند اگر مدتی رسائل و مکاسب خوانده بود اینگونه ساده اندیش نمیشد! تعالی و اوج اندیشه ورزی ندیده که اینچنین فریفته شده! خدا شاهد است از روی تعصب نمیگویم! اصلا حتی به درد ملحدین هم میخورد! بیایند ببینند اوج دقت ورزی و تعمّق و استدلال و استنباط و اخلاقهای فاضله علمی یعنی چه!
⬇⬇⬇
🔹البته این عقل پیشرفته مشکلات خودش را همانطور که اشاره کردم دارد. یک محدودیتها و موانعی که نگذاشته نورانیّت خود را نشان دهد. شاید زمانی این آسیبها تا اندازه ای قابل درک بود ولی امروزه دیگر باید آنها را از جلوی پای این عقل پیشرفته برداشت. توجّهم به ابتدای کفایة آخوند خراسانی جلب شد؛ دیدم همان ابتدا باسم الله بدون هیچ توضیحی میفرماید: «و بعد فقد رتّبته علی مقدمه و مقاصد اما المقدمه ففی بیان امور ...»
👈از همان ابتدا افراد را غرق در نگاه های جزئی میکند؛ خبری از آن کلان نگری ها و اثبات کلّیات و ساختارها نیست! همانها که به انسان بصیرت میدهد و وضعیت موجود را تبیین میکند. اینجاست که باید این کلام امام صادق علیه السلام را به یاد آورد که:
📖«الْعَامِلُ عَلَى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ الطَّرِيقِ لَا يَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً»
👈از همینجاست که امروزه تفکّر حوزوی ما بیش از آنکه به فقیه نیاز داشته باشد به فیلسوف فقه نیاز دارد. به نگاه های فلسفی باید مجهّز شود.
✅آری به نظرم یکی از مشکلات این عقل حوزوی پیشرفته آن است که برخی اقسام نگریستن دیگر را ندارد! کلان نگر نیست! ژرف نگر نیست! تاریخی نگر نیست! هر چند در استدلالگری و استنباط گری ید طولایی دارد ولی توصیف گر خوبی نیست.
✋مرادم از ژرف نگری در اینجا چیزی غیر از عمیق نگری است. فعلا عمیق نگری را به نگاه در لوازم و عواقب و امور پیرامونی اختصاص میدهم و ژرف نگری را به نگاه به مفروضات!
👈فقر جدّی در نگاه های فلسفی و درجّه دوّم دارد. البته اینکه چرا اینگونه بوده خودش بحث مستقلّی است. امروزه تاریخی نگری و کلان نگری و ژرف نگری به معنایی که گفته شد یا همان نگاه های فیلسوفانه و درجه دوّم به دانش یکی از ضرورتهای حوزوی ماست.
👈این عقل پیشرفته متأسّفانه در این زمینه نقصهای جدّی دارد. همین است که با کمال تأسّف باید گفت مبتلا به نوعی تنگ نظری و تحوّل ستیزی و تحوّل گریزی شده است.
✅وسعت نظر و تحوّل گرایی بر بستر نگاه های درجه دوّم و کلان نگری ها و ژرف اندیشی در مفروضات و نقّادی پیش پنداشته ها رخ میدهد.
✅از همینجاست که این عقل پیشرفته ورای آنکه بسیار عقل نقّادی است چندان عقل نظریه پرداز و تحوّل گرایی نیست. اگر با همین پیشرفتگی که دارد خود را به نگاه های فلسفی نیز امتداد داده و از افق آن نوع نگاه ها به بررسی های جزئی و درجه اوّل برگردد اوج برتری خود را نشان میدهد. رقیبی برایش نمی ماند.
⚪️کتاب بحر الفوائد مرحوم میرزا محمد حسن آشتیانی شاگرد شیخ انصاری را که در شرح رسائل استادش است تورّق میکردم. واقعا عظمت این همه تدقیق و فکر و تعمّق و اوج پیشرفته بودن این عقل حوزوی من را گرفت.
👈ولی واقعا تأسّف خوردم که چرا این عقل به این پیشرفتگی و نبوغ به خاطر کلان نگر نبودن و فقر در نگاه های درجه دوّم برکت نکرده است. برخی از این دست کتابها و رساله های علمی را میخوانم احساس میکنم این نعمت بزرگ را اسراف کرده اند.
👈در نقاط حساس بحث تمرکزش نداده اند. ولی واقعا از عظمت خیره کننده ی این عقل پیشرفته به اعجاب آمده ام. واقعا بی بدیل است. سابقا هم در بذل خاطر ۱۳۶ نکاتی در این زمینه بیان کردم.
باسمه تبارک و تعالی (۴۲۶)
«لا خیرَ فِی لَذاذة لا تَدُوم»
🔹به سمت تهران می آمدم. نگاهم به یک خودرو گران قیمت جلب شد. به ذهنم خطور کرد که: «لَا خَيْرَ فِي لَذَاذَةٍ لَا تَدُومُ وَ عَيْشٍ مِنْ صَاحِبِهِ يَزُولُ»؛ راستی در لذّت و عیشی که یقین داری دوامی ندارد چه خیری هست؟! نباشد بهتر است: «ازْهَدْ فِي الْفَانِي الْمُنْقَطِع»؛ و چه بزرگ فضیلتی است درک این حکمتها!
💡در ادامه به ذهنم خطور کرد علم همین است! این سوادهای دیگر ادایش را در می آورند!😊 دلمان خوش است با این مدرکهای بی محتوای خالی از حکمت!
✅یادگیری و باور به این حکمتها چه ارزش والایی دارد. همانهاست که در مدرسه ها به ما یاد ندادند که این دنیا بازی ای بیش نیست. بلکه برعکسش را تعلیممان دادند! گویا مدام به گوشمان خواندند اینجا اصالتی دارد! گویا توهّم خلود و حال أقسمتم ما لکم من زوالی به ما دادند!
👈نگفتند به همین زودی هاست که کارگردانش کات میدهد و دیگر این نقشهای ثروتمند و فقیر و زیبا و زشت و سالم و مریض تمام میشود! «شَمِّرْ فَكُلُّ مَا هُوَ آتٍ قَرِيبٌ» آری دنیا چون دوامی ندارد نه خوشی اش خوشی است و نه ناخوشی اش ناخوشی! چون یقین داریم میگذاریم و میرویم. راستی که چه نادانیم!
📖لَوْ رَأَتْ عَيْنُكَ مَا أَعْدَدْتُ لِأَوْلِيَائِيَ الصَّالِحِينَ ذَابَ قَلْبُكَ وَ زَهَقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً إِلَيْهِ فَلَيْسَ كَدَارِ الْآخِرَةِ دَارٌ تَجَاوَرَ فِيهَا الطَّيِّبُونَ وَ يَدْخُلُ عَلَيْهِمْ فِيهَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ هُمْ مِمَّا يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنْ أَهْوَالِهَا آمِنُونَ دَارٌ لَا يَتَغَيَّرُ فِيهَا النَّعِيمُ
باسمه تبارک و تعالی (۴۲۷)
«هدیه تولّد»
«و ما أمروا الّا لیعبدوا الله مخلصین»
🔹غروب به بهشت زهرای تهران رسیدم. خلوت شده بود. یکی یکی بر سر مزار اقوامم که نزدیک هم دفن شده اند مینشستم و فاتحه میخواندم و التماس دعا داشتم. بچه ها هم همینطور سرخوشانه در این فضای سبز و خلوت بازی میکردند. هنگام نماز شد و شروع به نماز خواندن کردم.
🔸دیدم بچه ها با هم آمدند و یک دفعه با یک صفای کودکی و خنده ی دلنشین گفتند بابا تولّدت مبارک! دختر کوچکم دیدم در آن تاریکی سرش را پایین انداخت و لای آن درختها رفت! هنوز درست حرف زدن بلد نیست! برگشت و دیدم چیزی کف دستش گذاشته و با محبّت عمیق و نگاه با صفایی گفت: عیدی! منظورش کادوی تولّد بود!
🔹دیدم یک مخروط کاج برایم آورده! صداقت محبّت و خلوص رفتارش من را به خود جذب کرد! شاید یک هدیه ی گرانقیمت هم کسی به من میداد این محبّت را در دل من بیدار نمیکرد که این یک دانه ی کاج کرد!
💡به ذهنم خطور کرد این به خاطر عمق محبّت و اخلاص این فرزندم در این رفتارش بود. مقبول درگاهم شد!😊
✅به دلم افتاد همین است که خداوند متعال هم از ما دنبال عمل زیاد نیست! از ما محبّت و اخلاص میخواهد! کیفیت میخواهد نه کمیت! عملی که در آن شائبه ای نباشد!
✋با خود گفتم آیا من واقعا تا حالا چنین عملی برای خدا با این خلوص و محبّت انجام داده ام؟! یا فریفته و مغرور این حجمهای کاذبم؟!
👈دیدم این فرزندم که هنوز شیرینی هدیه ی تولّدش در کامم مانده این آیه ی شریفه را برایم معنا کرد که:
📖«وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّين»
باسمه تبارک و تعالی (۴۲۸)
«لذت رهایی»
«لذت بندگی»
🔹به مناسبت امر خیری در یک محفلی شرکت کرده بودم. مجلس طوری بود که افرادی در آن حاضر بودند که معمولا یا از اغنیاء بودند و یا از رؤساء! شخصی کنارم نشسته بود و گفت میدانی فلانی کیست؟! بهمانی کیست؟! دیدم برایم مهم نیست! لذاست که شاید به سادگی و بدون واهمه با همه صحبت میکردم و انفعال خاصی نداشتم.
👈تا حدودی احساس نوعی سبکی و رهایی از این عناوین میکردم. یک حسّ لذّت بخشی است. دیدم واقعا برخی این احساس را ندارند. توجّهم به ماهیّت آن جلب شد. راستی این احساس سبکی از کجا آمده؟! عجب چیز ارزشمندی است! عجب چیز با حلاوتی است!
👈دیدم این حسّ بسیار لذّت بخش از عواملی نشأت گرفته! یکی اینکه به اینها طمعی ندارم! نه معیشتم را بند یک نهاد، ارگان، گروه یا شخص خاصی کرده ام که مراقب خوشحالی و ناراحتی آنها باشم و نه آنطور در تحصیل علم و دانش در ابعاد مختلف و استقلال اندیشه تنبلی کرده ام که خودم را وابسته و مقلّد اینها بدانم.
👈دیگر اینکه مجالست با اینها از آن جهت که اینهایند برایم لذّت چندانی ندارد! برایم جذابیتی نداشتند! دیگر هم شاید تا حدودی به این برگردد که دوست دارم باورم شود اینها هم بندگانی ضعیف و فقیر هستند! همه محتاج آن غنیّ مطلق و آن قادر متعال و قاهر لایزالیم!
👈به یاد این فرازهای مناجات مولایمان سید ساجدان علیه السلام افتادم که چه زیبا این حقیقت را بیان میفرماید:
⬇
📖«اللَّهُمَّ إِنِّي أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِي إِلَيْكَ وَ أَقْبَلْتُ بِكُلِّي عَلَيْكَ وَ صَرَفْتُ وَجْهِي عَمَّنْ يَحْتَاجُ إِلَى رِفْدِكَ وَ قَلَبْتُ مَسْأَلَتِي عَمَّنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِكَ وَ رَأَيْتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ. فَكَمْ قَدْ رَأَيْتُ يَا إِلَهِي مِنْ أُنَاسٍ طَلَبُوا الْعِزَّ بِغَيْرِكَ فَذَلُّوا، وَ رَامُوا الثَّرْوَةَ مِنْ سِوَاكَ فَافْتَقَرُوا
📖وَ حَاوَلُوا الارْتِفَاعَ فَاتَّضَعُوا، فَصَحَّ بِمُعَايَنَةِ أَمْثَالِهِمْ حَازِمٌ وَفَّقَهُ اعْتِبَارُهُ، وَ أَرْشَدَهُ إِلَى طَرِيقِ صَوَابِهِ اخْتِيَارُهُ. فَأَنْتَ يَا مَوْلَايَ دُونَ كُلِّ مَسْئُولٍ مَوْضِعُ مَسْأَلَتِي، وَ دُونَ كُلِّ مَطْلُوبٍ إِلَيْهِ وَلِيُّ حَاجَتِي أَنْتَ الْمَخْصُوصُ قَبْلَ كُلِّ مَدْعُوٍّ بِدَعْوَتِي، لَا يَشْرَكُكَ أَحَدٌ فِي رَجَائِي، وَ لَا يَتَّفِقُ أَحَدٌ مَعَكَ فِي دُعَائِي، وَ لَا يَنْظِمُهُ وَ إِيَّاكَ نِدَائِي»
⚪شخصی که کنارم نشسته بود در محیط کارش مشکلی داشت. دیدم اینها میتوانند به راحتی آن مشکل جدّی ایشان را حل کنند. بنده این مسئولان را نمیشناختم. خواستم بروم حسّ بدی به من دست داد! دیدم نکند من بروم کنار اینها بنشینم اینها فکر کنند به آنها طمعی دارم! نکند فکر کنند مانند بعضی از آنهایی هستم که مانند من اند و در عقیدتی سیاسی ها و نمیدانم چه ها دیده اند و گاهی آلوده به روابط قدرت شده اند. نکند گمان کنند پشیزی برخی از تصوّرات و توهّمات برایم ارزشی دارد! گفتم بگذار بعدا اگر فرصت بهتری بود با آنها صحبت میکنم.
💡ولی مطلبی دیگر به ذهنم خطور کرد. دیدم عجب نعمت بزرگی است این «احساس رهایی»؛ این «سبکی رهایی»! اگر برخی این لذّت را تجربه میکردند میدیدند برتر از خیلی لذّتهاست. از هر چه آن را تهدید میکند میترسیدند!
👈چه چیزهایی آن را تهدید میکند؟! همان رقّ مؤبَّد! طمع به این و آن! یا اهل دانش و تحقیق و اجتهاد بار نیامدن! مستقل بار نیامدن! وابسته شدن به این و آن! و...
💡در ادامه به ذهنم خطور کرد شاید نسیمی از همین احساس سبکی و لذّت رهایی است که در اموری آن را تجربه کرده اند که اینقدر برایشان پر جاذبه است!
✔گفتم شاید بُعدی از جاذبه ی آزادی و تجربه ی زندگی در مغرب زمین و حتّی تا اندازه ای همین بی حجابی و یا حتّی تمایل به مسکرات و مخدّرات به همین تجربه ی لذّت سبک شدن و رها شدن از برخی بندهای پنداری برمیگردد! میخواهند دمی سبک و آسوده از نگاه دیگران و فشار افکار و بیخیال از مشکلات و... باشند.
✋کاری به حقّ و باطل فعلا ندارم. آن احساسی که ورای اینها تا حدودی پنهان شده و میتواند منشأ نوعی التذاذ و خوش آیندی شود را میخواهم شکار کنم! گویا نوعی راحتی و سبکی خاصی را انسان با اینها تجربه میکند.
👈این اسم «رها» که اخیرا شایع شده نیز اسم جالبی است. شاید در چنین فضایی است که مجالی برای توجّه و شیوع پیدا کرده است.
💡به ذهنم خطور کرد اینها همه به خاطر آن سبکی حاصل از رهایی است.
🔹مشکل آن است که اینها واقعا درجات عمیقتر سبکی و رهایی را تجربه نکرده اند! نمیدانند این سبکی های کوتاه، سطحی و غیر درون زا اصلا مضرّ به حال آن رهایی های پایدار، عمیق و درون زا است. عین سنگینی و زنجیری شدن انسان است. آن احساس لذّت ناشی از سبک شدن انسان از بار سنگین تبعیت و رسیدن به استقلال شخصیتی چقدر شیرین است. چه در ابعادی اقتصادی یا وجاهتی یا علمی یا ... . سبکی های دیگری هم داریم که لذّت رهایی را به شکل عمیقتری در آن میتوانیم تجربه کنیم.
✅یکی تجربه ی رهایی روح از جسم است که به قول آنهایی که تجربه کرده اند تازه احساس عمیق لذّت رهایی را آن وقت انسان میفهمد. این سبکی های دیگر را بازی میبیند! عین سنگینی!
✅بالاتر و عمیقتر از اینها لذّت رهایی فطرت از نفسانیّت و عقل از جهل است! لذّت رهایی از انانیّت و خود بینی است. خدا میداند هر چقدر از این نفسانیّت و انانیّت انسان زاویه میگیرد و غروب میکند به مراتب عمیقتری از لذّت سبکی و رهایی میرسد که عمقش را انسان بعد از مرگ درک خواهد کرد!
✅بالاتر از اینها و مرتبه ی بالای همه ی رهایی ها هم لذّت سبکی رهایی از همه ی ما سوی اللّه و رسیدن به درجه ی بندگی محض است. رهایی انسان از بندگی غیر خدا!
🔻اگر قرار است به کسی حقیقتا و عمیقا اسم «رها» اطلاق کنیم همان شخصی است که اسم «عبد» بر او صدق کرده است🔺
⬇⬇
🔹همین است که قرآن کریم بارها و بارها شاخصه ی اهل ایمان واقعی را این میداند که سبک و رها از حزنها و خوفها هستند! اینقدر این صفت (لا خوف علیهم و لا هم یحزنون) مهم است که مدام روی آن دست میگذارد. مؤمن واقعی کسی است که سبک و رها و آماده ی عروج و پرواز است!
⛔برخی کوته بینان از اسم بندگی بدشان می آید. فکر میکنند از سنخ در بند شدن و سنگینی و زنجیری شدن است! هرگز! «عبد» در معنای صحیحش همان «رها» است. همانکه بیشترین لذّت را از تجربه ی سبکی از تعلّقات و ابتهاج پرواز تجربه میکند.
👈حالا زمانی متناسب با بافت تمدّنهای سنّتی این اسم برای اشاره به این حقیقت در ارتباط بین انسان و خداوند متعال استفاده شده است. صحیح هم بوده است. خوب است گاهی امروز به جای بنده که درک روشنی از آن در جوامع امروزی وجود ندارد از واژه ی رها و آزاد و صاحب ابتهاج و قدرتمند و ... هم استفاده شود.
👈بسیاری فریب پندارها و ظواهر این الفاظ را میخورند. آنچه آزادی میدانند عین اسارت و بردگی است و آنچه بندگی خدا مینامند عین آزادی و رهایی و سبک بالی است.
👈انسانها برای تجربه ی همین رهایی و لذّت سبک شدن با رفع نیازهایشان است که دست به فعالیتهای اقتصادی و جاه طلبی ها و تفاخرات و... میزنند! اخیرا هم به جان مفهوم آزادی افتاده اند و میخواهند از پستان آن سبکی رهایی را تجربه کنند! نمیدانند که این هم چاهی بر سر راه رهایی واقعی است.
👈حیف که نمیدانند رهایی در مبارزه با نفس و انانیّت است. رهایی در سفر کردن از این سرای فانی و پر گشودن در عوالم برتر است. رهایی در بندگی خدا و بریدن از غیر خداست. رهایی و آزادی در از بند تعلق رهیدن است.
باسمه تبارك و تعالي (۴۲۹)
«پیگیری از برزیل!»
«تأثیر و تأثّرات جهانی»
🔹نصف شب از تهران به قم رسیدم. آمدم چمدان را ببرم! دیدم صدای شُر شُر آب از یکی از طبقات ساختمان می آید! گویا از بالکن واحد بالای مشرف به پارکینگ بود. پیامی در گروه همسایگان گذاشتم که چنین وضعیتی هست! چند ساعت بعد دیدم یکی از همسایگان که برزیل رفته پیام گذاشت که واحد فلانی است! صاحب خانه هم اندکی بعد گفت آن را تعمیر کردم و نوشتند:
👈«آقای فلانی از برزیل هم خبر دار شد ... الله اکبر به این همه پیگیری...»😄😂
💭با خود گفتم ببین چه دنیای کوچکی شده! به ذهنم خطور کرد یکی از مشکلاتمان همین است که نتوانسته ایم تصور مناسبی از جهان امروزی به مخاطبینمان بدهیم.
🔸مگر میشود امروزه بدون توجّه به سیاستهای جهانی تحلیلی مناسبی از وقایع زمان خودمان داشت. دیگر ما ناگزیریم جهانی بیاندیشیم تا حتّی خود و خانواده ی خودمان را بتوانیم مدیریت کنیم! برای اصلاح باید به فکر مبارزه ای جهانی باشیم!
⛔در صحبتها مدام از کاستی ها میگویند. حق هم دارند ولی سهم عامل خارجی را اندک میدانند! آری اگر ما مشکلی نداشتیم عامل خارجی نمیتوانست کاری بکند ولی این دلیل نمیشود که سهم عامل خارجی را اندک بدانیم! نخیر آنهایند که این گسلها را فعال میکنند! سهمشان خیلی است!
✅فکر میکنند برای فرافکنی اینها را میگوییم! به دلیل حس گرایی هنوز نتوانسته ایم عمق در هم تنیدگی سیاستهای جهانی را در دوران معاصر درک کنیم! همین است که وقتی میگوییم این تحولات داخلی بخش مهمش معلول آغاز شدن یک مبارزه ی بزرگ جهانی است باورشان نمیشود!
👈در بذل خاطر شماره ۱۷۲ مقداری در این زمینه نوشتم
باسمه تبارک و تعالی (۴۳۰)
«تکبّر حقیرانه!»
«اعمال قدرت مشروع»
⚪مطلبی از متفکّر معروف آلمانی فریدریش نیچه دیدم!
📖«من قدرت را در جاهایی پیدا کردهام که معمولاً کسی در آنجا به دنبال قدرت نمیگردد: در انسانهای ساده، آرام و خوشآیند. انسانهایی که کمترین میلی به اعمال قدرت ندارند.
📖اتفاقاً تلاش برای اعمال قدرت نسبت به دیگران، در نگاه من معمولاً نشانهای از یک ضعف درونی است: کسانی که از بردگی که در درونشان رخنه کرده میترسند و بر تن آن، جامهی زرباف حکمرانی میپوشانند (آنها هنوز بندهاند. بندهی پیروان خویش. بندهی شهرتشان و بندهی چیزهایی از این جنس).
📖اگر کسی در طبیعت خویش قدرتمند باشد، تجربهی قدرت بخشی از ضرورت وجودی اوست. بی آنکه حتی انگشتی را برای دستوری به اشاره تکان دهد؛ حتی اگر برای تمامی عمر، خودش را در باغی یا باغچهای، به دور از دیگران، پنهان کند»
🔹سابقا روایت امام صادق علیه السلام که مرحوم کلینی در کافی آن را نقل کرده بود برایم جالب توجّه بود. دیدم این کلام نیچه میتواند تفسیر خوبی برای آن باشد. راستی مطالعه ی علوم نوین و کلام متفکّرین گاهی میتواند مبدأ قابلی ما را توسعه داده و فهم و درک ما را از متون دینی بالاتر ببرد. پرداختن به تبیین و شرح متون دینی به این سادگی ها نیست!
✔همین است که باعث میشود عالم دینی شرح صدری پیدا کند که علوم بشری را هم ابزاری برای درک بهتر متون دینی قرار دهد! از آنها غفلت نکند! گاهی میبینیم علمای رشته های مختلف حرفهایی میزنند که شرح و تفسیر خیلی بهتری برای متون دینی است. حکمتی که گمشده ی مؤمن است گاهی همینهاست.
🔸مرحوم کلینی با سند خود از عبد الله بن بکیر از امام صادق علیه السلام نقل میکند که احدی نیست که مبتلا به تکبّر و زورگویی باشد جز آنکه به یک بیماری درونی مبتلاست! به اینکه یک ذلّت و بی مایگی ذاتی را در درون خود به شکل وجودی تجربه میکند! سرّش به آن ذلّت درونی برمیگردد!
📖«مَا مِنْ أَحَدٍ يَتِيهُ إِلَّا مِنْ ذِلَّةٍ يَجِدُهَا فِي نَفْسِهِ»
📖«مَا مِنْ رَجُلٍ تَكَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلَّا لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِي نَفْسِهِ»
🔹برایم جالب بود اگر نیچه این جمله ی نورانی را میدید چه دیدی نسبت به گوینده ی آن پیدا میکرد! راستی که: «إِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا»؛ در بین شرّاح نکته ی دلچسبی در تبیین این روایت ندیدم. مرحوم علامه ی مجلسی در مرآة العقول و همینطور در بحار الانوار ۵ وجه برای تفسیر این روایت جمع آوری کرده است.
👈یکی اینکه یعنی تکبّر از پستی نفس نشأت میگیرد! دیگر اینکه تکبر غالبا صفت تازه به دوران رسیده هایی است که ذلیل بوده اند و عزیز گشته اند! دیگر اینکه تکبّر برای خودنمایی افرادی است که کمال واقعی ندارند و میخواهند با تکبّر اظهار کمال کنند.
👈دیگر اینکه مراد آن است که هر کسی که نزد خدا منزلتی داشته باشد تکبّری ندارد. دیگر اینکه لام معنای عاقبت میدهد و مراد آن است که هر کسی تکبّر کند سرانجامش ذلّت خواهد بود! خود علامه مجلسی هم میگوید این آخری ابعد الوجوه است!
👈در بین این وجوه وجه سوّم به آنچه نیچه میگوید نزدیک است ولی آن لطافت و دقّت را ندارد و مطلب را خوب باز هم نکرده است.
💡به ذهنم خطور کرد این روایت معنایش این میشود که:
✅قدرت باید به دست کسی باشد که تجربه ی درونی قدرت را دارد! از واقعیت درونی اش بجوشد! آن را برای پنهان کردن ذلّت و حقارت درونی اش خرج نکند! چنین اعمال قدرتی قطعا مفاسد دارد! اعمال قدرت توسّط کسی در معنای باطنی ترش مشروعیت دارد که انسان اهل طهارت و اهل عزّت واقعی است. آنهایی که به قول نیچه در تجربه ی درونی شان قدرت مندند!
✅ولی اینها چه کسانی هستند! آنهایی که خود را از زیر بردگی نفسانیّتها و انانیّتها رهیده و بندگان خدا شده اند! بندگان آن قدرت بی انتها! اعمال قدرت توسّط چنین انسانهایی است که بی شائبه است! برای پوشاندن نواقص و نیل به مقاصد دانی نیست.
👈در تجربه ی زندگانی و تجربه ی تاریخی خودمان هم وقتی دقّت کنیم همین است. آنهایی که قدرت از درونشان نجوشیده و خواسته اند آن را به خودشان ببندند و با اعمال قدرت نقصها و حقارتها و عقده های خود را پوشش دهند اثر نیکویی از خودشان نگذاشته اند!
👈ولی آنجا که قدرت از درون شخص بجوشد برای دیگران قدرتی مقبول و مبارک بوده است. الهام بخش و پایدار و خوش آیند بوده است.
🔻اگر چنین است اعمال قدرت در طبیعت و تکوین حقّ آن انسانهای طاهر عزیزی است که تجربه ی قدرت بخشی از ضرورت وجودی شان بوده است. آنهایی که از روی حقارت و ذلّت از قدرت استفاده نمیکنند! قدرتشان جوششی از فضیلتشان است نه پوششی بر رذیلتشان!🔺
👈همین است که به اعتقاد حکمای الهی و مذهب پاک تشیّع حکومت حقّ اولیاء الهی است. بقیه حکومتها و اعمال قدرتها چه بخواهند یا نخواهند و چه بدانند یا ندانند طاغوت اند!
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۱)
«یک چیز را دیدید فال بد بزنید!»
«ندزد نترس!»
🔹با دوستان صحبت میکردم. عرض کردم یک چیز را هر جایی دیدید نشانه ی شومی است! به آن فال بد بزنید! حال یا در یک شخصی دیدید یا در یک کتابی یا در یک دانشی یا در یک مرام و مسلکی یا ... . اینکه شما را از پرسش کردن و تفلسف و ژرف اندیشی باز بدارند! حال یا صریحا جلوگیری کنند یا به شکل ناخودآگاه تمایلاتان را به پرسشگری روی امور ژرف بکاهند و از بین ببرند!
⛔فریب کرّ و فرّهای علمی و بحثی را هم نخورید! ببینید این کرّ و فرّها مطلق و رها هست یا صرفا در قالب یک سری خطوطی فعال میشود و جاهای دیگر اصلا از آن فضل و دقّت خبری نبوده و سریع از آن پرش میشود! اگر فضل و دقّت صادقانه ای باشد تخصیص بردار نیست! همه جا منسجم به دنبال حقیقت میگردد!
🔸هر جایی دیدید که صدق در طلب حقیقت در همه ی ابعادی که قابل تحقق است وجود ندارد و نوعی مجاهدت صادقانه برای درک واقعیت و تحمّل دشواری های آن هر چند خلاف مشهورات و مأنوسات و مناهج مألوف و هر عامل روانی و اجتماعی و ... محقق نمیشود بدانید آن دانش مشکل دارد.
👈حقیقت طلبی نشانه هایی دارد که وقتی نشانه هایش را ندیدید بدانید نفسانیّت آمده! همانطور که انسان در اثر مجاهدت مراتب پاکی را با قدم صدق میپیماید در مراتب علمی نیز باید با قدم صدق از روی مجاهدت به حقیقت رسید.
⬇
🔹وقتی در مناهج و بواطن دانش انسان نظر میکند میتواند تشخیص دهد که چقدر قدم صدق وجود دارد. چقدر روح این دانش از سنخ تفلسف و جستوجوی محض حقیقت است و چقدرش از سنخ تکلّم و مستدلّ و معلّل کردن امیال و مواضع و رفع نیازهای حاضر است. مثلا نگاه کن! ببین در این کتاب که مجمع فحول و بزرگان وادی اندیشه است سنخ پرسش گری ها آیا معنا دار است؟!
✋چرا برخی پرسشها را اصلا نمیپرسند در حالیکه واقعا مهم و تأثیر گذار است ولی برخی دیگر را به راحتی میپرسند و تا اعماقش هم جلو میروند! پرسش پرسش است! چرا یک بام و دو هوا میشود؟!
👈اینها همه نشانه های فال خوب نزدن است. نشانه های آن است که حقیقت طلب به معنای واقعی اش هنوز رخ نداده است. نشانه های ظلم و بی عدالتی و فاصله ی طبقاتی زیاد بین حقائق علمی است. به برخی ظلم میشود و به برخی بیش از حدّ اعتناء میشود. انسانی که صادقانه به دنبال واقعیت است اینگونه نیست.
⚪️ولی آیا این به معنای نوعی بیماری نفسانی برای همه ی جامعه ی علمی است؟! این را باید جای دیگری بحث کنیم. اجمالا همینقدرش را میگویم که این علمهای مختلف ابعاد قوی اجتماعی هم دارند که لزوما به شکل معرفتی بسته نشده است. علم را باید به عنوان یک پدیده ی اجتماعی و یک حرفه ی اجتماعی هم در نظر گرفت.
👈اینطور نیست که آنچه در این علوم متعارف میخوانیم لزوما تلاشی مخلصانه برای درک واقعیّت باشد. اینطور نیست که یک صداقتی در طلب حقیقت در همه جا حاکم باشد.
👈بلکه خودتان وقتی به آن با دقّت توجّه کنید میفهمید یک نظامی از مشهورات و اجماعات و حسن و قبحها اطراف و اکناف آن را در برگرفته است تا فعالیت عالمانه را تحدید و ترسیم کند!
👈همین است که میتوان سخن از تمدّنهای علمی نمود. سخن از پارادایمهای علم گفت! گویا یک هژمونی خاصی بر علم حاکم است. یک ولایت خاصی بر اندیشه ها سایه انداخته است که به آنها اجازه ی هر نوع پرسش، فکر کردن، خطور ذهنی و طرح مسأله و روش حل خاص و مانند آن را نمیدهد! آنها را به طرق خاصی سوق میدهد.
✅نگاه فلسفی آن نگاهی است که فارق از مدح و ذمها و مشهورات زمانه تسلیم هیچ چیزی جز بدیهیات و امور کاملا قانع کننده نشده و میخواهد با قدم صادقانه ای حقیقت را بازشناسی کند. گویا عاشق حقیقت است و در برابر حقیقت کالمیّت بین یدی الغسّال است:
📖«لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْك»
👈چنین نگاهی هر جایی در آن غشّ و ناخالصی باشد بر نمیتابد! چون نه به قدرتی تعهّد دارد و نه به ثروتی و نه به فرهنگ و دیانتی! فقط به واقعیّت متعهّد است. اگر مرام و مسلکی خودش را طرفدار حقیقت میداند معنا ندارد از پرسشگری و تفلسف پیرامون خود هراسی داشته باشد.
👈همین است که دین مبین اسلام و اولیاء راستین آن بیشترین و بالاترین مدح ها را از عقل و عقلانیّت و فکر و تدبّر نموده و بشر را از امور فاسد کننده ی آن مانند مسکرات و دروغ و موسیقی و لهو و لعب و شهوات و مانند آن منع نموده اند.
🔹ولی همین نگاه های فیلسوفانه پیرامون یک چیز همان است که موی دماغ مکاتب و نحله ها و علومی است که در ناخودآگاه خود میدانند مشکلاتی دارند! آنها از تفلسف ناراحتند! ولی چرا؟! چون اینها در نهان خود میدانند در مواضع مهمّی جز با نیروی مشهورات و قدرتهای اجتماعی و روانی کار خود را جلو نبرده اند! حقیقت با آنها همگام نیست! همین است که حماقتها و جهالتهای بسیاری را از پیروانشان مخفی نموده اند! تحمّل پذیرش کرده اند!
🔻نگاه فلسفی کارش این است که جهالتها و حماقتها را آشکار کرده و چهره ی کریه و شرم آور آنها را به شکل عریانی به همگان نشان میدهد! همین است که بسیاری از آن گریزان میشوند! چون سر سازش با جهالتها و تقلیدگری ها ندارد!🔺
👈اصلا انسان تا روحیه تفلسف و حقیقت طلبی عالمانه پیدا کند بسیاری از حرفها اصلا برایش قابل قبول نیست. همین است که هر جا دیدید روحیه ی تفلسف و پرسشگری و ژرف اندیشی و کلان نگری سرکوب میشود نشانه ی شومی و رخنه ی جهالتهاست.
👈به قول مثل رائج بین مردم: «ندزد نترس»! کسی که جایی به حقیقت ظلمی نکرده یا گمان میکند که تابع حقیقت و واقعیّت است و اگر آشکار شود آمادگی پذیرش آن را دارد هیچ گاه نباید از عقلانیّت و ترویج آن بترسد!
👈اتّفاقا باید بیشترین دعوت را به آن داشته باشد. آن را فرصتی برای ترویج حقیقت بداند! حالا شاید برخی از آن سوء استفاده کنند یا جنبه اش را نداشته باشند ولی در کلّ به سود حقیقت تمام میشود.
👈عقل دیدگان درون و چشمی است که باید با آن جمال حقیقت را دید! اگر بینا نشود انسان را مجبور میکنند تا در تاریکی به اموری تن دهد! دیگر معلوم نیست کار به کجا برسد! باب بحث نیز منسد میشود.
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۲)
«نکته ای در باب علم اقتصاد»
«هؤلاء يقولون ولا يحتاجون إلى وحي»
«اقتصاد مهمتر از آن است که آن را به متخصصان بسپاریم»
⚪️مناظره ای بین دو تن از اساتید مطرح علم اقتصاد برگزار شد. در بخشی از این مناظره یکی از افراد اینگونه ابراز کردند که:
🗽«آقای خامنه ای و امام خمینی مگر اقتصاد دان هستند؟ ... ما راجع به فقه و فقاهت نمی توانیم حرف بزنیم و اجتهاد کنیم. خب نخواندیم... اونا مگه اقتصاد خوانده اند؟ چرا باید تابع فرمایش کسانی باشیم که اهل تخصص نیستند؟!»
🔹اشکال خوبی است. انسان فاعل علمی است. اگر روی به تقلید هم می آورد برای رفع نیاز علمی اش است. اگر چنین است پس تنها وقتی که به متخصص در یک رشته رجوع کند میتواند آرام شود. از همینجاست که عقل به روشنی به قول این مستشکل محترم حکم میکند که: «چرا باید تابع فرمایش کسانی باشیم که اهل تخصص نیستند؟!»
📖«فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب»
🔸ولی پاسخ چیست؟! باید گفت برای تقلید از فتوای اقتصادی شما و ترک تقلید از امثال امام خمینی اوّلا باید شما ثابت کنید اینها هیچ تخصّصی در اقتصاد مورد نیاز خلق الله ندارند و ثانیا ثابت کنید خودتان تخصّص دارید و ثالثا باید ثابت شود بین به اصطلاح متخصّصین نیز اختلاف نظر جدّی در این زمینه ها وجود ندارد.
⬇
🔷در مورد اوّل خود کلام این شخص دچار تناقض است. زیرا ایشان تخصص فقهی امثال امام خمینی را پذیرفته اند. اگر این را بپذیرند خب یکی از ابواب بسیار مفصّل فقهی باب معاملات است. این بزرگواران میتوانند از آن جهت که فقیه هستند نظر تخصصی خود را از منظر فقهی در موضوع مسائل اقتصادی در باب معاملات بیان کنند! لذا تبعیت از فرمایشات این مراجع عدول از سیره ی رجوع به متخصّص نیست.
✋در واقع اصل مسأله آن است که در باطن ایشان اساسا وحی و اسلام را باید قبول نکند تا بتواند عدم تخصص فقها را در معاملات اثبات کند!
✅فرق مجتهد باب معاملات با یک اقتصاد دان متعارف آن است که مجتهد در پی استنباط نظر وحیانی یا غیر منافی با وحی در باب معاملات است و اقتصاد دان در پی استنباط یا تأسیس اقتصاد مطلوب نظر خود با تکیه بر عقل بشری است.
👈اگر ما معاد باور و مسلمان باشیم قطعا تبعیت از فقه دینی را خروج از دائره ی سیره ی عقلائی رجوع به متخصص نمیدانیم.
⛔️عمق این حرف آن است که اگر اقتصاد دان یا جامعه شناس یا روان شناس و... چیزی گفت دیگر حرفهای قرآن و روایات در آن حوزه ها هیچ اعتباری ندارد!
👈به تعبیر دقیق مرحوم فضل بن شاذان در کتاب الایضاح دعوا بر سر مقوله ی وحی و نیاز انسان به عقول قدسی و عالم غیب است:
📖«كان صلى الله عليه وآله إذا سئل انتظر الوحي ، وهؤلاء يقولون ولا يحتاجون إلى وحي»
🔷در مورد دوّم که این شخص خودش را متخصّص در باب اقتصاد میداند نیز اشکال این است که در اینجا بین دو امر خلط شده است. آنچه انسان را وادار به رجوع به متخصّص میکند رسیدن به علم است نه به آنچه عرف زمان و تمدّن به او متخصّص این رشته اطلاق میکنند! انسان در واقع محتاج تقلید از عالم است ولی آنچه اینها از آن به عنوان متخصّص یاد میکنند وقتی به دقّت در عمق آن نظر کنیم آن عالم مورد حاجت نیست!
👈بلکه معمولا شخصی است که با مکاتب بشری این رشته اجمالا آشنایی دارد و در یکی بیشتر کار کرده و آراء را حفظ کرده و بعضا نقدهایی یاد گرفته و تدریس کرده و از این قبیل امور... . البته منکر فضیلت آنها در فهم بسیاری از روابط بین پدیده ها نیستیم.
👈علم در اصطلاح اینها اساسا به معانی دیگری تحویل رفته که اگر فطرتها از آن خبردار شوند معلوم نیست چقدر مایل به رجوع به اینها باشند.
⚪️حالا اگر هم فرض کنیم ایشان واقعا در اقتصاد امروزی تخصّص دارد مگر وظیفه ی اقتصاد استنباط حقیقت اقتصاد سالم بین مردمان است؟! اقتصاد در بیشتر صورش اساسا نوعی ساختن دانش و شکل دادن به اقتصاد با انگاره های خاصی است که معمولا در آنچه مورد پسند ایشان است طرف نظام سرمایه داری در آن لحاظ شده است. اینطور نیست که حقائق نفس الامری را بخواهند در آن کشف کنند! اینطور نیست که گمشده اش لزوما عدالت باشد.
✅علم اقتصاد اینها معمولا تخصص در انشاء یک اقتصاد خاص برای اغراض خاص مبتنی بر پیش فرضهای بسیار است!
👈این علوم و تخصصها در بسیاری از موارد خادم نظام سرمایه داری و سرباز مترفین و مفسدین اقتصادی اند! خودشان گاهی متهم ماجرا هستند!
👈رجوع به اینها در مسائل بسیاری از قبیل رجوع به پزشک یا مکانیک و مانند آن هم نیستند. متخصّص در این رشته های علوم انسانی اساسا تفاوتهای معنا داری با متخصصین در رشته های دیگر دارد.
⚪به این آقایانی که خودشان را متخصص میدانند و میخواهند بقیه در برابرشان زانو بزنند باید گاهی مبانی عجیب و غریبشان را یاد آور شد تا دیگر اینگونه خود را برتر نبینند! شما هنوز نتوانسته اید تصویر معقولی از آزادی به دست دهید. شما هنوز دعوایتان بر سر راه حل تعارض بین آزادی و عدالت اجتماعی که منجر به انشعاب بزرگتان بین لیبرالیسم و سوسیالیسم شد به توافق نرسیده اید!
👈حالا ایشان که پیرو مکتب اقتصاد لیبرال است. پیش فرض اساسی اقتصاد آزاد لیبرالی چیست؟! همان پیش فرض اساسی آنارشیسم است که آدام اسمیت در قرن ۱۸ به خوبی با مفهوم «دست نامرئی» به آن اشاره کرد.
👈یعنی یک عامل غیبی منافع شخصی و منافع اجتماعی را در شرایط رقابت کامل متعادل میکند! جلّ الخالق! چه راحت به چیزی معتقد میشوند که اینقدر نتایج سهمگین برای مستضعفین و طبقات انسانی دارد.
👈اینان معتقدند تلاش افراد برای حداکثر کردن منافع خود اغلب ممکن است بیشتر به جامعه نفع برساند تا زمانی که مستقیما تلاش میکنند تا به جامعه نفعی برسانند!
👈با اندک تاملی روشن است که این دست نامرئی و هماهنگی پیشین بنیاد مورد ادعای بازار آزاد نه امری بیّن است و نه مبیّن و بلکه خلافش واضح است. هلوی شیرینی برای سرایه داران است! اصلا اینطور نیست که اگر هر کسی فقط به فکر خودش باشد جامعه نظم پیدا کند و رشد کند.
✋گویا اینها تکانه های نظریات چون داروینیسم است که ورای نکات علمی که داشته تجلّیات شومی از خود در عرصه های مختلف نشان داده است! منظورم این نیست که پس سوسیالیسم صحیح است! نخیر! یعنی شما هم به عروه الوثقایی به نام تخصص چنگ نزده اید!
⬇️⬇️
👈این نوع نگاه به جامعه و به طبقات اجتماعی و مستضعفین و باز کردن عرصه برای مسرفین و ثروتمندان و قارونهای زمان خلاف ضروریات دین مبین اسلام است.
👈در یک جامعه ی اسلامی وقتی تنافی قطعی برخی مباحث اقتصادی اینها با احکام اسلامی آشکار است چطور میتوانند باز خود را مسلمان و متخصّص در رشته ی خود بدانند؟! این خود تناقضی آشکار است.
👈سابقا هم در بذل خاطر شماره ۴۷ در زمینه (مغالطه مگه تو متخصصی؟!) مقداری از آسیبهای این تخصص گرایی امروزی صحبت کردم.
🔷در مورد سوّم هم باید گفت اساسا شما که خودتان را متخصّص میدانید بهتر میدانید که بسیار با هم تفاوت دارید. پارادایمهای اقتصادی متفاوتی وجود داشته و در ذیل آنها مکاتب و مسالک اقتصادی متنوّعی با اغراض مختلف شکل گرفته است. دقیقا شما تخصّص کدام را دارید؟! آیا شما از یک علم محض خبر میدهید که همگی بر آن اجماع پیدا کرده اید و آن را ما ردّ میکنیم؟! هرگز! اگر چنین علوم قطعی را پیدا کنید حتّی ما حاضریم آیات و روایات را هم در برابر آن تأویل ببریم. ولی خودتان هم بهتر میدانید چقدر اینها نزاع خیز است.
👈ولی یک مسأله ای اینجا هست که مشکل ماست. آن هم این است که مدّتهاست که عملا به نوعی سکولاریسم تن داده و حوزه های حسّاسی مانند اقتصاد را به افراد به اصطلاح متخصّص این رشته سپرده ایم! این خطای بزرگ دانشمندان متعهّد مسلمان بود.
👈حوزه های بسیار حسّاسی مانند اقتصاد را باید متفکّرین بزرگ دینی خودمان متکفّلش میشدند تا در این علوم نیز سرآمد شده و مناسبات آن را با فقه بهتر تشخیص میدادند. خودشان هم فقیه میشدند و هم متخصّص برتر در این حوزه های علوم بشری نوین و آنها را به دست افراد نالایق نمیسپردند.
👈گاهی مستقلّا اقتصاد بشری را عمیقتر بررسی میکردند و گاهی نیز اگر لازم بود فقه اسلامی را مبتنی بر رشدهای عقل بشری به روز رسانی مینمودند. فقه نیز عین شریعت نیست و یک تلاش بشری برای استنباط احکام شریعت است لذا در آن حیطه ی بشری اش قابل تحوّل و پیشرفت است. کما اینکه نقش عقل در هندسه ی معرفت دینی نیز را باید جدّی تر گرفت.
🔵در انتها به یاد کلامی از یانیس واروفاکیس اقتصاد دان و سیاستمدار معاصر یونانی افتادم. وی چند سال پیش که اوج بحران اقتصادی یونان بود وزیر دارایی این کشور شد. ایشان یک کتاب به نام: «حرفهایی با دخترم درباره اقتصاد» نگاشته که در واقع تاریخی مختصر از سرمایه داری است! این کتاب را بعد از بحران اقتصادی یونان در سال ۲۰۱۳ به زبان یونانی در ۹ روز برای دخترش سِنیا در استرالیا نوشته است. در جایی از این کتاب این کلام بسیار جالب توجّه را بیان میکند که:
📖«اقتصاد مهمتر از آن است که آن را به متخصصان بسپاریم»
👈در ادامه اینطور بحث را دنبال میکند که فریب پیچیدگی علم اقتصاد را نخورید زیرا ورای این پیچیدگی چیزی نیست و میخواهند شما سر در نیاورید و شما باید خودتان خوب اقتصاد را بفهمید و تصمیمات مهم و بزرگ اقتصاد را ساده لوحانه به این افراد واگذار نکنید.
⚪️در جایی از کتاب میگوید فلانی در یکی از کشورهای آفریقایی تحقیق کرده در یک قبیله که باور راسخی به کاهنان آنجا دارند ولی با وجود اینکه پیشبینی آنها معمولا اشتباه است از اعتقاد آنها به این کاهنان چیزی کم نمیشود. سرّش چیست؟! به این نکته میرسد که در واقع نهادی جز آن کاهنان برای تصحیح مشکلات ندارند و «مجبورند به آنها اعتماد کنند».
👈باز میروند پیش کاهن تا سرّ اینکه پیشگویی اشتباه شد را بگوید. ایشان در ادامه از این جریان استفاده جالبی کرده و میگوید آنچه به عنوان علم اقتصاد میبینید اصلا فکر نکنید وضع بهتری نسبت به آن کاهنان قبیله آفریقایی دارد بلکه اینها هم هر کدام فرمولها و نظریاتی دارند که شکست میخورند ولی با وجود این به تخصصشان در نگاه مردم و اینکه اقتصاد دان هستند و مورد احترام لطمه ای نمیرسد.
👈زیرا باز برای جبران شکست مردم به خود آنها رجوع میکنند. مجبور به این اعتمادند! لذا همواره مورد احترام هستند. از نگاه او گاهی واقعا فرقی بین فوق دکتراهای اقتصاد با کاهنان معبد دلفی نیست.
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۳)
«که مستِ جامِ غروریم و نام هُشیاریست»
«سُكرُ الغَفلَةِ و الغُرور اَبعدُ اِفاقة مِن سُكرِ الخُمُور»
«یکی از نعمتهای بزرگ آن است که سرمان به سنگ بخورد!»
🔹جایی بودم که صحبت از شراب و مستی به میان آمد! برخی از جوانان غافل گویا فریب شیطان را خورده بودند و مبتلا به این لذّت زودگذر شده بودند! «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي ذَهَبَتْ لَذَّتُهَا وَ بَقِيَتْ تَبِعَتُهَا» برخی در مذمّت آن گفتند! گویا خودشان را خیلی مبرّا و منزّه میدانستند! گویا آنها را خیلی مذمّت میکردند!
✋مشکل ما این است که خیلی ظاهری با این مقوله ها مواجه میشویم. اینها باطن دارد! نکند دقیقا خودمان در باطن مبتلا به آن چیزهایی هستیم که دیگران را به خاطر ابتلای ظاهری به آنها مذمّت میکنیم!
🔸ولی مستی چیست؟! چرا اینقدر قبیح است؟! چون انسان عقل خودش را از دست داده و ارتباط عاقلانه اش با واقعیات پیرامونش مختل میشود. غرق در تخیّلات و توهّمات باطل میشود. افرادی که از بیرون شاهد آن هستند واقعا برایشان تأسّف آور است.
👈ولی چرا؟! چون سراب و توهّمی بیش نیست! آنچه سرنوشت انسان با آن گره خورده در مناسباتش با حقایق است نه با توهّماتش! روح معنای مستی در غفلت از حقایق پیرامونی اش و سرخوش شدن با توهّمات است.
⬇
🔹خب اگر روح معنای مستی این است آیا مستی فقط محدود در همین مصداق میشود؟! گاهی جوانهای امروزی که مورد هجوم دنیای سایبر و سبک زندگی جدید شده اند را میبینم احساس میکنم دچار نوعی مستی شده اند! گویا ارتباطشان با واقعیّات زندگی مختل شده است! گویا غرق در تخیّلات و توهّمات خودشان هستند و درکی از امنیت، سلامتی، خانواده، تعهّد، انفعال انسان در برابر حقائق زندگانی ندارند!
👈گاهی میگویم خدایا کی چُرت اینها پاره میشود! کی سرشان به سنگ میخورد که بابا این زندگی دنیایی قواعدی دارد که انسان در برابر آنها نمیتواند خیال پردازی کند! نمیتواند نسبت به آنها لا ابالی باشد!
✋ولی حالا خیلی خودمان را منزّه از مستی ندانیم! خودمان هم به نوع دیگر و شدیدترش مبتلاییم!
⚪به راستی اگر بدانیم حقایق بزرگی پیرامونمان هست که همه ی معاش و معاد و ابدیت ما در گرو مناسباتمان با آنهاست و ما از آنها غافل شده و مشغول لهو و لعبیم آیا واقعا نمیتوان گفت مست شده ایم؟! شخصی را در نظر بگیریم که میدانیم ساعتی دیگر قرار است ملک الموت او را قبض روح کند و حالا مشغول فوتبال بازی و دعوا با این و آن و خواب و... است! چه حسّی به ما دست میدهد! از این غفلت بزرگ!
👈این حکایت حال ماست! تعارف هم نداریم! همه مبتلا به درجاتی از مست لایعقل بودن هستیم! مگر نمیدانیم این عالم صاحبی دارد؟! همه چیز عالم روی حساب و کتاب است؟! ما یلفظ من قول الّا لدیه رقیب عتید! ابدیتی در پیش است!
👈حالا باز این مستهای مسکرات دنیایی دمی بعد سر عقل می آیند! اثرش زائل میشود و میفهمند حقیقتی در کار است! ولی اینگونه مستی را چه کنیم؟! نکند آنقدر عمیق باشد که تازه در برزخ و وقتی کاری از دستمان بر نمی آید به هوش بیاییم و ناله مان بلند شود: «يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّهِ»
👈همین است که در روایت منقول از امیر المؤمنین علی علیه السلام مستی غفلت و غرور را شدیدتر و عمیقتر از مستی شراب بیان میکند:
📖«سُكرُ الغَفلَةِ و الغُرور اَبعدُ اِفاقة مِن سُكرِ الخُمُور»
👈خدا میداند که این روایت چه روایت عمیق و تکان دهنده ای است! طوری است که دیگر آدم جرأت نمیکند خودش را منزّه بداند! میبیند خودش بدتر از هر مستی مست است! به تعبیر حافظ شیراز مست جام غروریم و نامش را هوشیاری گذاشته ایم:
بیار باده که رنگین کنیم جامه ی زرق
که مستِ جامِ غروریم و نام هشیاریست
⚪حکایت ما حکایت آن جماعت مستانی است که وقتی یک نفر عاقل را میبینند گمان میکنند در واقع او مست شده است! همین است که آنهایی که از این مستی جام غرور بیرون آمده و هوشیار شده اند گویا برایشان نامعقول اند! گویا خودشان را هوشیار و این هوشیاران واقعی را مست میدانند!
⬇⬇
📖«يَنْظُرُ إِلَيْهِمُ النَّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ يَقُولُ قَدْ خُولِطُوا وَ قَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ أَمْرٌ عَظِيمٌ إِذَا هُمْ ذَكَرُوا عَظَمَةَ اللَّهِ تَعَالَى وَ شِدَّةَ سُلْطَانِهِ مَعَ مَا يُخَالِطُهُمْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ أَهْوَالِ الْقِيَامَةِ أَفْزَعَ ذَلِكَ قُلُوبَهُمْ وَ طَاشَتْ لَهُ أَحْلَامُهُمْ وَ ذَهَلَتْ لَهُ عُقُولُهُم»
🔹رفقا یکی از نعمتهای بزرگ آن است که لطف الهی شامل حالمان شود و سرمان به سنگ بخورد! این بیماری ها، مشکلات، گرفتاری ها، نداری ها، بی مهری ها و مرگ عزیزان و... همه گاهی برای آن است که انسان را از مستی غفلت و غرورش بیدار کند! چرتش را پاره کند!
📖«وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُون»
👈از این گرفتاری ها گله نکنیم! گاهی پیامها دارد! میخواهد بیدارمان بکند! ما را متوجّه حقایق عظیم هستی کنی! گاهی واقعا نعمت بزرگی است! میخواهد تا فرصت تمام نشده بیدارمان کنند! از اینها ناراحت نباش!
👈خدا نکند با مرگ تازه بیدار شویم که دیر است! دیگر فرصتی برای ارتباط گرفتن با حقایق بزرگ هستی را نخواهیم داشت. بر سر سفره ی اعمالمان خواهیم نشست! اگر با عافیت بیدار نمیشویم خدا کند لطف و نعمت الهی شامل حالمان شود و در همین دنیا سرمان به سنگ خورده و بیدار شویم!
👈یکی را دیدم که عزیزش را از دست داده بود. واقعا وقتی او را میدیدم گویا هوشیار شده بود! بیدار شده بود! هر چند برای ما غفلت زدگان و مستان دار دنیا نامعقول مینمود! ولی خدا میداند که او معقول بود و ما نامعقول! مقداری از این مستی جام غرور بیرون آمده بود!
👈خدا میداند که حال ما چقدر نزد هوشیاران وادی حقیقت زشت و زننده است! خدا میداند این دل مشغولی ها و کارهایمان برایشان چقدر قبیح و باطل است! مانند تلو تلو خوردن انسانهای مست است!
👈گاهی قبرستان میروم به آنها میگویم چرا بلند نمیشود سراغ شغلها و سر زمینها و دلمشغولیهایتان بروید! مگر شما سرتان همیشه شلوغ نبود! مگر نمیگفتید وقت نداریم! چه شد که حال سالها و سالهاست اینجا آرمیده اید؟! دیرتان نشده؟! یا آنکه مست جام غرور بودیم!
✅همه ی انبیاء الهی آمدند تا انسان را از این خواب و مستی بیدار و هوشیار کنند! مؤمن واقعی شدن چیزی از جنس بیدار شدن و هوشیار شدن است! عقلی از جنس عقل بیداران دارد!
👈خدا میداند که این دل مشغولی ها و بوی عطر و لباس زیبای ما مستان جام غرور برای این بیداران وادی حقیقت چه بی ارزش و بی مقدار است:
در آن زمین که نسیمی وزد ز طُرِّهٔ دوست
چه جایِ دم زدنِ نافههای تاتاریست
بیار باده که رنگین کنیم جامهٔ زرق
که مستِ جامِ غروریم و نام هشیاریست
جمالِ شخص، نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بارِ دلداریست
قلندرانِ حقیقت به نیم جو نخرند
قبایِ اطلس آن کس که از هنر عاریست
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۴)
«تحلیلی از تفاوت تجربه حضور در کله پاچه ای و فست فودی!»
🔹با خانواده سحر جمعه جمکران مشرّف شدیم. سحر و بین الطلوعین جمعه خیلی فضای با صفایی دارد. آدم دوست دارد در آن حیاط همینطور بنشیند و به آن گنبد زیبا که گویا بر پهنه ی آسمان بی کران نقاشی شده خیره شود. حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف حقیقتی در عالم است. رئیس دنیاست. ریاستی که حکمش را خود خداوند متعال در وجود نورانی اش نوشته! از سنخ ریاستهای اعتباری و ضعیف دنیایی نیست.
🔸در هوای خوب صبح جمعه به سرمان زد یک سری به کله پاچه ای بزنیم! چند جا گشتیم تا جایی که مناسب و خلوت باشد را پیدا کردیم و رفتیم. دیدم گویا این خلوتی و مکان نسبتا مناسب غنیمتی است:
📖«فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ»
👈چندی پیش با بچه ها همین تجربه را روز عید غدیر در یکی از فست فودهای معروف داشتیم.
💡به ذهنم خطور کرد بین تجربه ی حضور در این دو فضا مطلبی بنویسم. آخر تفاوتهای معنا داری برایم داشت.
✋قبلش هم بگویم اینهایی که میگویم ممکن است بخشی متأثر از سلائق شخصی یا مأنوسات قبلی باشد. ولی سعی میکنم تحلیلی مجرّد از این زمینه های قبلی داشته باشد.
🔹راستش تجربه ی حضور در آن فست فود معروف با غذاهای مناسب با آنجا برایم خوش آیند نبود! برخلاف این تجربه ی حضور در کله پاچه ای! گویا مربوط به خصوصیت این دو نبود بلکه اگر هر فست فودی دیگری هم میرفتم و یا هر کله پاچه ای دیگری نسبتا این ناخوش آیندی و آن خوش آیندی را برایم به همراه داشت. هر دو محلّ را نیز ملبّس و معمّم رفته بودم.
⬇
👈وقتی در آن فست فودی بودم از همان ابتدا احساس میکردم اینجا جای من نیست! دیده اید گاهی احساسی برایتان حادث میشود هر چند نمیدانید چرا؟! گویا در و دیوار و کارکنان و میز و صندلی و آن نظم و ترتیب و حتّی غذاها به گونه ای با من سر ستیز داشتند!
👈به من اخم کرده بودند! یک ستیز و اخمی که آن را در یک لایه ی درونی تری از وجودم درک میکردم. گویا برای من اصالت و مشروعیتی قائل نبودند. ولی چرا اینطور بود؟! آیا خودم از قبل گارد گرفته بودم؟! تلقین خودم بود؟! شاید تا اندازه ای! یا حقیقتی ورای ذهنیتهایم در جریان بود؟! آری بیشتر همین بود!
🔹وقتی تحلیل کردم دیدم ورای اینکه در دید اوّلیه اینجا مکانی است که در آن غذایی قرار است خورده شود در دل این مکان و آن غذا معانی مندمج بسیاری نهفته است! بسیار معنادار است. همانها که به قلبم هجوم می آورد! معانی فلسفی بسیار در دل خود دارد! در آن روح انسان گرایی، فردگرایی، اصالت دادن به دنیا و عالم مادّه نهفته است. روح انکار عالم غیب و پیام اولیاء الهی و تأیید خودخواهی و أنانیّت و نفسانیّت و مانند آن! روح لذّت گرایی بدون لحاظ غایات! لذّت برای لذّت! روح انسان مدرن در آن خوابیده!
👈حتّی اگر تمیزی و نظافت و مرتّب بودن و آراستگی کارکنان و مانند آن هم در این فضاها به شکل بسیار چشمگیری نسبت به آن کله پاچه ای ها دیده میشود لزوما به خاطر فضیلتش نیست! گویا امتدادی از آن فلسفه ها است!
✋اینهایی که گفتم معنایش این نیست که کسی اینجاها میرود یا این غذاها را میخورد آدم بدی است! لطفا بحث را خراب نکنیم!
👈یک نکته ی دیگری که جلب نظر میکرد ترکیب یافتگی زیاد غذاها و همینطور طمعهای دقیق و ظریف و متنوّع و همینطور کثرت تنوّع مدلهای غذا بود. اینها هم بوی نوعی خودخواهی و فضاسازی برای لذّت بیشتر و بهره مندی از لذّت انتخاب گری و محدود نبودن و تحمیل نشدن گزینه های معدود به نفس داشت.
👈اصلا این همه مبالغه در ابداع غذاها خودش یک پدیده ی جالبی است. غذاها هم بر محور لذّت تنظیم شده اند تا فائده! دیگر آن نگاه حکیمانه و غایت محور و طبّی در تنظیم بین مؤلّفه های غذاها دیده نمیشود. مهم آن است که لذیذ باشد.
👈افراط در نو و شیک بودن وسائل و کثرت استفاده از اشیاء یکبار مصرف هم بوی خوبی نداشت! باز گویا بر اساس نوعی فلسفه ی فردگرایانه بود تا نوعی فضیلت راستین.
🔹از آن طرف معنای نشانه ای آشکاری هم دارد! نماد سبک زندگی و فرهنگ انسانهای بریده از دین خدا و عالم غیب است. اینها نماد سبک زندگی غربی و انسان مدرن است که برایم آشکار شده باطن باطن آن چیزی جز الحاد محض و تاریکی مطلق نیست! اینها نشانی از این دست انسانها دارد! غذای آنها! سلیقه ی آنها! نوع رفتار آنها و... . انسان را گویا میخواهد مانند آنها بکند!
👈حالا بنده چند سالی است دیگر برخی از اینجور غذاها را تمایل ندارم بخورم! نمیگویم شما هم نخورید! ولی دیگر عادت کردم. چون میخواهم مانند آنها نباشم! احساس میکنم اثر گذار است. این تشبّه ها، گرایشها و تسانخهایی در باطن برای انسان میتواند به بار بیاورد! هر چقدر انسان تشبّهش را به آنها بخشکاند برایش بهتر است!
⚪در روایت معروف بین شیعه و سنّی هم در این زمینه آمده است که خداوند متعال به یکی از انبیائش وحی فرستاد که به مؤمنین بگوید لباس و غذا و آداب دشمنان من را تقلید نکنید! مانند آنها نباشید زیرا اگر آنگونه شدید خودتان هم مانند آنها دشمن من میشوید!
«أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِهِ قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ لَا تَلْبَسُوا لِبَاسَ أَعْدَائِي وَ لَا تَطْعَمُوا طَعَامَ أَعْدَائِي وَ لَا تَسْلُكُوا مَسَالِكَ أَعْدَائِي فَتَكُونُوا أَعْدَائِي كَمَا هُمْ أَعْدَائِي»
⬇⬇
👈روایات در این زمینه کم نیست. این مطلب امری کاملا موافق تحلیل و مجرّب است. ابن خلدون در مقدّمه ی معروف خودش چندی قبل از سقوط اندلس همین هشدار را به اهالی آنجا میدهد که شما در نوع لباس و آداب شبیه کفّار شده اید و بیم آن میرود که به خاطر این مشابهت در آنها هضم شده و از بین بروید که چند سال بعد نیز گرانادا سقوط میکند.
🔹البته مرادم این نیست که اینها لزوما حرام است. نه! این بحث دیگری است. مثلا زمانی تراشیدن ریش نوعی تشبّه به آنها بود! قطعا از این جهت که تشبّه بود ناپسند بود! از باب قاعده ی تسانخ اثر خودش را میگذارد! ولی صرفا به خاطر این تشبّه حرام فقهی هم بود؟! آیا میشد آن را بر اساس عدم جواز سلوک بر مسلک دشمنان دین الهی تحریم کرد؟! این خب بحث فقهی است.
👈مثلا مرحوم آقای خوئی در مصباح الفقاهة در بررسی ادلّه حرمت تراشیدن ریش استدلال به این امر را برای اثبات حرمت فقهی صحیح نمیداند چون آنچه حرام است ظاهرا این است که سیره ی اعداء الله نماد و سبک انسان شود؛ اگر اینچنین است به صرف اینکه انسان متّصف به برخی صفات آنها شود آن محذور واقع نمیشود:
📖«إن السلوك مسلك أعداء الدين عبارة عن اتخاذ سيرتهم شعارا و زيا، و هذا لا يتحقق بمجرد الاتصاف بوصف من أوصافهم»
👈اینها قابل بحث است ولی چیزی از آن لایه ی باطنی تر امر که قطعا در آن ناپسندی قابل برداشت است کم نمیکند. به عنوان مثال پوشیدن کلاه بُرطُله در زمان قدیم که یک کلاه بلند خاصی بود حرام نبود! ولی چون ریشه ی این کلاه به یهود برمیگشت و به نوعی به رسمیت شناختن یا تشبّه به آنها محسوب میشد در روایاتی پوشیدن آن مکروه دانسته شده است.
👈بلکه مرحوم صدوق در فقیه و شیخ طوسی در تهذیب از یزید بن خلیفه نقل کرده اند که برطله ای بر سر داشتم و دور خانه ی کعبه طواف میکردم که امام صادق علیه السلام من را دید و گفت دیگر در حال طواف این کلاه را نگذار چون نماد یهود است! «لا تبلسها حول الکعبة فإنّها من زیّ الیهود»!
✋اینها حساسیتهای ساده ای نیست! پیامها دارد! در زمان ما این تشبّه ها و نمادها کدام هستند؟! آیا اینها تحجّر و خشک مغزی است؟! حاشا و کلّا!
🔴ولی در این کله پاچه ای اصلا این احساسات را نداشتم! هر چند آن تمیزی را نداشت! آن آراستگی و بزرگی را نداشت! آن صندلی ها شکیل و کارکنان آراسته و مؤدّب را نداشت! آن نو بودن و یکبار مصرف بودن وسائل را نداشت! اگر این درجه از عدم ترتیب و تمیز نبودن در آن فست فودی بود قطعا معنای بسیار بدی داشت ولی در اینجا آن معنای بد را نداشت. البته اگر با این وجود تمیزتر و مرتّب تر بود که بهتر بود! منظورم را بگیرید!
👈در و دیوار نام خدا و صلوات و نمادهای سنّتی و دینی بود. گویا یک فضا و نفس دیگری در آنجا حاکم بود. احساس نمیکردم که این فضا میخواهد من را بیرون کند! یا برایم مشروعیتی قائل نیست! سنگینی خاصی بر روحم احساس نمیکردم.
👈ادب و رفتارشان از باب ادب اقتصادی و عقلانیت دنیایی نبود. نوعی اخلاق فتوّت بود و فضا بوی غیرت میداد و کارکنانش بوی صفا و ارتباط انسانی! آدم احساس میکرد که غذایی که میخورد به طبیعت نزدیکتر است. اصیلتر است.
👈فضای آنجا انسان را مدام به فردیّت و غرق شدن در خودش و بی توجّهی به دیگران سوق نمیداد! البته باید اقرار کرد یک فضای مرد سالارانه خاصی داشت که برای حضور بانوان گویا طرّاحی نشده است. هر چند بخواهند فضایی را برای آن اختصاص دهند باز گویا آن را به آن چسبانده اند و چندان درون زا نیست!
👈خلاصه اینکه خوردن آبگوشت، کله پاچه، کباب، قرمه سبزی، آش رشته و ... خیلی برایم خوش آیند تر از پیتزا، همبرگر و غذاهای لذیذ این قماش است. دیگر میخواهید صرفا ذائقه بدانید یا نوعی تحجر یا تحلیلی برایش داشته باشید. به نظرم بیش از تحجر است. ورای اینکه اگر هم خواستید میل کنید خانگی تهیه کنیم بهتر است؛ سلامتی خودمان را به طمع انسان مادی امروزی و مدرن در غذاها گره نزنیم.
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۵)
«ناله های ناسپاسی»
«دل خوشی ها کم نیست! دیده ها نابیناست ...»
🔹اخیرا گویا جامعه مان مریض شده! از فقیر و غنی، بیمار و سالم، بی سواد و با سواد، کارمند و رئیس و... همه ناله میزنند! آخر ناله ی تو را باور کنیم یا ضدّت را! اگر همه اش حقیقت داشت اینگونه بین اضداد مشترک نبود!
🔸از آن طرف گاهی پیش برخی مینشینم که همه نشاط و امید و خوش بینی اند! دل آدم را جلا و صفا میدهند! در حالیکه در ظاهر مثل بقیه اند! بلکه پایینتر! ولی از آن همه ناله و درد گویا اینجا خبری نیست!
✋راستی ما را چه شده است؟! نمیگویم مشکلات کم است! میگویم نکند گاهی مشکلات بهانه است؟! نکند خیالمان را پریشان کرده اند!
🔹آخر آدمی گاهی سختی میکشد ولی خیال آرامی دارد! خیالمان دیگر چرا اینقدر دردش گرفته! چرا اینقدر نا شکر شده ایم؟! چرا روح قناعت را از ما گرفته اند؟! ناشکری و قناعت نکردن و حریص شدن مسیری است که دیگر انسان در آن روی آرامش را نخواهد دید! به هر درجه ای از بهره مندی هم برسد معیشتش تنگ و ضنک میشود!
🔸این ناله ها و ناسپاسی ها را گاهی میبینم احساس میکنم بیش از آنکه مخاطبش یک نظام یا حکومتی باشد گله از خود خداست! ناسپاسی از خود خداست! ندیدن نعمتهاست!
👈با این ناله ها یاد شعر سهراب سپهری می افتم که گفت مشکل از دیده هایی است که نابینا شده:
دلخوشم با نفسی، حبه ی قندی، چایی!
صحبت اهل دلی، فارغ از همهمه ی دنیایی!
دل خوشی ها کم نیست!
دیده ها نابیناست!
👈اینگونه هم میشود خوش بود:
دلخوشم با سحری، دانه ی اشکی، آهی!
روضه ای، یاد سر و اربابی!
نگران از نگه زیبایی!
بی خود از دغدغه ی فردایی! ...
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۶)
«زبان فطرت»
«بی رحمی عطرها»
🔹در جمعی بودیم که از مشکلات جوانان دانشجوی یکی از معتبرترین دانشگاه ها صحبت میشد. برخی جوانان نخبه مان که متأسّفانه مبتلا به الحاد، بد دینی، انحرافات اخلاقی، خودکشی و مخدّرات و... شده اند! از دشواری برقراری ارتباط با آنها صحبت بود. برخی به الحاد کامل رسیده اند و برخی هنوز خدا را لااقل قبول دارند. برای اینها چه میشود کرد؟!
👈صحبت از این بود که جلساتی در زمینه مباحث معرفت شناسی یا شبهات مربوط به فیزیک یا زیست شناسی یا مانند آن برقرار شود. از اساتید برترشان دعوت شود و به شکل گفتوگوهای زنده به بحث بنشینیم.
👈ممکن است برخی واقعا شبهاتی داشته باشند که حل شود یا لااقل اینقدرها هم گمان نکنند طرف مقابل دستش در پاسخ خالی است. این کارها وظیفه ی ماست و باید به آن عمل کنیم. ولی آیا مشکل حل میشود؟!
👈گویا عمق مسأله لااقل برای اکثرشان اینها نیست. اینها بهانه است! آدمی بیش از آنکه فکر میکند متاثر از امور روانی و گرایشات و نفسانیت فردی و اجتماعی اش است!
✋اگر هم فرضا با بحثی علمی ساکت یا قانع بشوند آیا این شبهات یکی دوتاست؟! اگر ریشه درمان نشود مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد!
👈راستی حبّ و بغضها را چه کنیم؟! آن اراده ها و تعلّق ها را چه کنیم؟! آن موانع هدایت و سبکهای زندگانی که تلائمی با حقیقت ندارد را چه کنیم؟! آن بد بینی های متراکم را چه کنیم؟!
👈آن اختلافات سیاسی عمیق و اختلاف فضاهای ذهنی را چه کنیم؟! با اینها از چه بگوییم؟! از منطق بگوییم؟! یا فلسفه؟! یا طبیعیات؟! یا الاهیات؟! یا سیاست و علوم اجتماعی؟!
⬇
🔹با خود گفتم همه ی اینها خوب است ولی کسی با اینها ایمان نمی آورد! باورمند نمیشود! شاه کلید ارتباط واقعی با انسانها با همه ی اختلافهایشان و همه ی موانع و تعلّقهایی که برای خودشان ایجاد کرده اند در یک چیز است! اینکه مخاطب خودمان را (فطرتها) قرار دهیم! همان فطرتی که خداوند در وجود انسانها از روح خودش به ودیعه نهاد! همان لطیفه نوری که خاطره ی تبار آسمانی اش را از یاد نبرده! همان حقیقت پر رمز و راز! هر چند در پس خروارها آوار مدفون شده باشد!
👈همانکه یادگاری از عالم نور است! همانکه اگر صدایش کنیم جوابمان میدهد! صدای آشنا را میشناسد! (ربّنا إنّنا سمعنا منادیا ینادی للایمان أن آمنوا بربّکم فآمنّا)!
👈چه در ظاهر بی خدا باشد یا با خدا! سیاه باشد یا سفید! زن باشد یا مرد! پیر باشد یا جوان! روستایی باشد یا شهری! فقیر باشد یا ثروتمند و... .
👈همانکه سرچشمه ی همه ی خیرات بشر از آن میجوشد و ساری میشود. همانکه همه ی شرور و پلیدی ها در فراموشی و گم کردن آن است.
⚪آری اگر قرار است هدایتی رخ دهد و مشکلی حل شود باید این فطرت را صدا زد! بیدار کرد! چراغش را روشن کرد! کلیدش را زد! وقتی صدای دیار آشنایی را شنید و صدق و صفا و پاکی و زلالی و دیگر خویشان نوری اش را در وجودمان دید همه ی افکار، عادات، تقلیدها، بد بینی ها و... را کنار میزند و نفس نفس زنان می آید.
🔹فطرتی که وقتی پاکی و صداقت و پارسایی ببیند بی رحمانه همه ی پنداشته ها و گرایشات و عاداتش را کنار زده و به او میپیوندد! هیچ ترحّمی به هیچ علم و پندار و عادتی نمیکند! حتّی آنهایی که تا پای غرور و با هزینه ی هنگفت جوانی و آبرو آنها را برای خودش دست و پا کرده بود! همه ی آن غریبه ها را با سنگدلی رها میکند و به آشنای ازلی و ابدی اش میپوندد! همانکه در عمق وجودش او را میشناسد! واله و شیدای اوست!
👈فرازی از رمان یکی از نویسندگان خانم فرانسوی را در بی رحمی عطرها میخواندم! نمیدانم برای چه آن را گفته! چه در ذهن داشته! ولی من این عطر را در صدا زدن فطرتها یافتم!
🔻«عطرها بی رحم ترین عناصر زمین اند!
بی آنکه بخواهی میبرندت تا
قعر خاطراتی که برای فراموش کردنشان تا پای غرور جنگیدی ...»🔺
⚪مگر قرآن نخوانده ایم؟! قرآن عزیز فطرتها را نشانه گرفته است! پیامبران فطرتها را نشانه گرفته بودند! همان فطرتی که شیفته ی انسان کامل و اولیاء الله است! شیفته ی حسین و یاد کربلای اوست!
📖«إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَبْرُدُ أَبَدا»
👈اگر اینچنین است برای فطرتها پاکی و صداقت بیاورید! از پاکان بگویید! استدلال و استنباط هم جایش خوب است. گاهی موانعی را برمیدارد! ولی بخش محدودی از کار است!
👈برای فطرتها حقیقت را توصیف کنید! از بهشت و جهنّم بگوییم! سیره و زندگانی اولیاء الهی را بگویید! حال یا با زبانتان بگویید یا مهمتر از آن با زبان اعمالتان! بگذارید خودش در معرض پاکی و در معرض ذکر پاکان قرار بگیرد! خودش دریافتهای وجودی داشته باشد! «و ما علَینا الّا البلاغُ المبینُ»!
👈این بلاغ مبین در برابر ضلال مبین است! بنی آدم تا وقتی در وادی نفسانیت و أنانیّت سیر میکند در عالم حقیقت بی سواد است! أمّی است! هر چند فیلسوف دهر و دانشمند روزگاران باشد! برای انسان باید از نشانه های خدا گفته و فطرتش را بیدار کرد! او را تزکیه کرده و کتاب و حکمت آموخت:
📖«هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ»
👈اگر راه باطل با شهوات و زخارف تزیین شده اینطور نیست که راه حق هم بی مدد مانده باشد! مدد بزرگ راه حق همان فطرت الهی انسانهاست!
✅یک داعی اللّه و یک هادی و مبلّغ راه حق اگر روی فطرت انسانها حساب باز نکند راه به جایی نمیبرد! باید به فطرت انسانها اعتماد داشت! به خلقت الهی خوش بین بود.
در دل هر امّتی کز حق مزست
روی و آواز پیمبر معجزست
زآنکه جنس بانگ او اندر جهان
از کسی نشنیده باشد گوش جان
👈آنانی که به فطرتشان ظلم کرده اند و آن را تا حد نابودی مجروح کرده اند هم میشنوند و در باطن دل حقانیت ندای ایمان را میدانند هر چند ینادون من مکان بعید باشند! فقط برایشان بگویید و عیار پاکی را نشانشان دهید! تشنه واقعی به دنبال آب است و کلاه سرش نمیرود:
دل بیارامد به گفتار صواب
آنچنان که تشنه آرامد به آب
⬇⬇