eitaa logo
بذل الخاطر
939 دنبال‌کننده
910 عکس
2 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۶) «زبان فطرت» «بی رحمی عطرها» 🔹در جمعی بودیم که از مشکلات جوانان دانشجوی یکی از معتبرترین دانشگاه ها صحبت میشد. برخی جوانان نخبه مان که متأسّفانه مبتلا به الحاد، بد دینی، انحرافات اخلاقی، خودکشی و مخدّرات و... شده اند! از دشواری برقراری ارتباط با آنها صحبت بود. برخی به الحاد کامل رسیده اند و برخی هنوز خدا را لااقل قبول دارند. برای اینها چه میشود کرد؟! 👈صحبت از این بود که جلساتی در زمینه مباحث معرفت شناسی یا شبهات مربوط به فیزیک یا زیست شناسی یا مانند آن برقرار شود. از اساتید برترشان دعوت شود و به شکل گفتوگوهای زنده به بحث بنشینیم. 👈ممکن است برخی واقعا شبهاتی داشته باشند که حل شود یا لااقل اینقدرها هم گمان نکنند طرف مقابل دستش در پاسخ خالی است. این کارها وظیفه ی ماست و باید به آن عمل کنیم. ولی آیا مشکل حل میشود؟! 👈گویا عمق مسأله لااقل برای اکثرشان اینها نیست. اینها بهانه است! آدمی بیش از آنکه فکر میکند متاثر از امور روانی و گرایشات و نفسانیت فردی و اجتماعی اش است! ✋اگر هم فرضا با بحثی علمی ساکت یا قانع بشوند آیا این شبهات یکی دوتاست؟! اگر ریشه درمان نشود مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد! 👈راستی حبّ و بغضها را چه کنیم؟! آن اراده ها و تعلّق ها را چه کنیم؟! آن موانع هدایت و سبکهای زندگانی که تلائمی با حقیقت ندارد را چه کنیم؟! آن بد بینی های متراکم را چه کنیم؟! 👈آن اختلافات سیاسی عمیق و اختلاف فضاهای ذهنی را چه کنیم؟! با اینها از چه بگوییم؟! از منطق بگوییم؟! یا فلسفه؟! یا طبیعیات؟! یا الاهیات؟! یا سیاست و علوم اجتماعی؟! ⬇
🔹با خود گفتم همه ی اینها خوب است ولی کسی با اینها ایمان نمی آورد! باورمند نمیشود! شاه کلید ارتباط واقعی با انسانها با همه ی اختلافهایشان و همه ی موانع و تعلّقهایی که برای خودشان ایجاد کرده اند در یک چیز است! اینکه مخاطب خودمان را (فطرتها) قرار دهیم! همان فطرتی که خداوند در وجود انسانها از روح خودش به ودیعه نهاد! همان لطیفه نوری که خاطره ی تبار آسمانی اش را از یاد نبرده! همان حقیقت پر رمز و راز! هر چند در پس خروارها آوار مدفون شده باشد! 👈همانکه یادگاری از عالم نور است! همانکه اگر صدایش کنیم جوابمان میدهد! صدای آشنا را میشناسد! (ربّنا إنّنا سمعنا منادیا ینادی للایمان أن آمنوا بربّکم فآمنّا)! 👈چه در ظاهر بی خدا باشد یا با خدا! سیاه باشد یا سفید! زن باشد یا مرد! پیر باشد یا جوان! روستایی باشد یا شهری! فقیر باشد یا ثروتمند و... . 👈همانکه سرچشمه ی همه ی خیرات بشر از آن میجوشد و ساری میشود. همانکه همه ی شرور و پلیدی ها در فراموشی و گم کردن آن است. ⚪آری اگر قرار است هدایتی رخ دهد و مشکلی حل شود باید این فطرت را صدا زد! بیدار کرد! چراغش را روشن کرد! کلیدش را زد! وقتی صدای دیار آشنایی را شنید و صدق و صفا و پاکی و زلالی و دیگر خویشان نوری اش را در وجودمان دید همه ی افکار، عادات، تقلیدها، بد بینی ها و... را کنار میزند و نفس نفس زنان می آید. 🔹فطرتی که وقتی پاکی و صداقت و پارسایی ببیند بی رحمانه همه ی پنداشته ها و گرایشات و عاداتش را کنار زده و به او میپیوندد! هیچ ترحّمی به هیچ علم و پندار و عادتی نمیکند! حتّی آنهایی که تا پای غرور و با هزینه ی هنگفت جوانی و آبرو آنها را برای خودش دست و پا کرده بود! همه ی آن غریبه ها را با سنگدلی رها میکند و به آشنای ازلی و ابدی اش میپوندد! همانکه در عمق وجودش او را میشناسد! واله و شیدای اوست! 👈فرازی از رمان یکی از نویسندگان خانم فرانسوی را در بی رحمی عطرها میخواندم! نمیدانم برای چه آن را گفته! چه در ذهن داشته! ولی من این عطر را در صدا زدن فطرتها یافتم! 🔻«عطرها بی رحم ترین عناصر زمین اند! بی آنکه بخواهی میبرندت تا قعر خاطراتی که برای فراموش کردنشان تا پای غرور جنگیدی ...»🔺 ⚪مگر قرآن نخوانده ایم؟! قرآن عزیز فطرتها را نشانه گرفته است! پیامبران فطرتها را نشانه گرفته بودند! همان فطرتی که شیفته ی انسان کامل و اولیاء الله است! شیفته ی حسین و یاد کربلای اوست! 📖«إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ‏ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَبْرُدُ أَبَدا» 👈اگر اینچنین است برای فطرتها پاکی و صداقت بیاورید! از پاکان بگویید! استدلال و استنباط هم جایش خوب است. گاهی موانعی را برمیدارد! ولی بخش محدودی از کار است! 👈برای فطرتها حقیقت را توصیف کنید! از بهشت و جهنّم بگوییم! سیره و زندگانی اولیاء الهی را بگویید! حال یا با زبانتان بگویید یا مهمتر از آن با زبان اعمالتان! بگذارید خودش در معرض پاکی و در معرض ذکر پاکان قرار بگیرد! خودش دریافتهای وجودی داشته باشد! «و ما علَینا الّا البلاغُ المبینُ»! 👈این بلاغ مبین در برابر ضلال مبین است! بنی آدم تا وقتی در وادی نفسانیت و أنانیّت سیر میکند در عالم حقیقت بی سواد است! أمّی است! هر چند فیلسوف دهر و دانشمند روزگاران باشد! برای انسان باید از نشانه های خدا گفته و فطرتش را بیدار کرد! او را تزکیه کرده و کتاب و حکمت آموخت: 📖«هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ» 👈اگر راه باطل با شهوات و زخارف تزیین شده اینطور نیست که راه حق هم بی مدد مانده باشد! مدد بزرگ راه حق همان فطرت الهی انسانهاست! ✅یک داعی اللّه و یک هادی و مبلّغ راه حق اگر روی فطرت انسانها حساب باز نکند راه به جایی نمیبرد! باید به فطرت انسانها اعتماد داشت! به خلقت الهی خوش بین بود. در دل هر امّتی کز حق مزست روی و آواز پیمبر معجزست زآنکه جنس بانگ او اندر جهان از کسی نشنیده باشد گوش جان 👈آنانی که به فطرتشان ظلم کرده اند و آن را تا حد نابودی مجروح کرده اند هم میشنوند و در باطن دل حقانیت ندای ایمان را میدانند هر چند ینادون من مکان بعید باشند! فقط برایشان بگویید و عیار پاکی را نشانشان دهید! تشنه واقعی به دنبال آب است و کلاه سرش نمیرود: دل بیارامد به گفتار صواب آنچنان که تشنه آرامد به آب ⬇⬇
🔹راستی آدمی چطور به هدایت میرسد؟! چهار مرتبه ی هدایت در پیش است! یکی هدایت فطرت انسانها! همان که اوّلین داعی به خیرات و نور است. همانکه گرایشهای معرفتی و عملی نوری در آن نهفته است. همانکه میتواند با دیدگان اندیشه و عبرت بینی حقایقی را درک کند. داشتن خلوت و فکر کلید نخست هدایت است. بعد از آن عمل به مقتضای فطرت که هدایتی نوین برای آدمی می آورد! عمل به مقتضای اخلاق و حق طلبی! 👈بعد از این مرتبه دیگر سطح برتری از هدایت و مدد دیگری از جانب حق به دستگیری می آید! هدایت وحیانی به مدد میرسد. شنیدن و ایمان به پیام هدایت رسولان الهی و منادیان ایمان و هادیان به دار السّلام است! 👈مرحله ی چهارم و برترین مرتبه ای که در آن هدایتهای عمیق رخ میدهد تبعیت از پیام رسولان الهی و متّصف شده به تقوای الهی و گام برداشتن در قدمگاه اولیاء الهی تا سرچشمه ی نور است. وقتی انسان در مسیر تقوا گام برداشت بیشترین هدایتها را نصیب خود میکند. 👈آری خداوند متعال آدمی را با قلبی صاف و فطرتی پاک آفرید! این پدر و مادرها و فرهنگها و عادات بود که به آن رنگ زد! هدایت نخستین با همین فطرت است! فطرتی که با شریعت الهی تأیید میشود و در نهایت کار انسان را در پاکی و زلالی به جایی میرساند که از فرشتگان مقرّب الهی نیز مقرّبتر میشود.
باسمه تبارک و تعالی (۴۳۷) «نقد مسیحیت» (۳) «مسیحیان غالیان کافر شده ادیان ابراهیمی»! «نکاتی پیرامون مراحل شکل گیری مسیحیت» 👈بحث در نقد مسیحیت ابعاد مختلفی دارد. نوشته زیر خلاصه ی موجزی در این زمینه بود گفتم بذلش کنم شاید به ضمیمه بذلهای دیگر به کار برخی بیاید. 🔹قرآن کریم با اوصاف بسیار قابل تأمّلی از دین مسیحی رایج بین نصارا یاد میکند. از طرفی آنها را پیروان یکی از انبیاء و رسولان بزرگ الهی معرّفی میکند ولی از طرف دیگر آنها را نحله ای انحرافی در تاریخ ادیان توحیدی معرّفی میکند. قرآن کریم در کلام جالب توجّهی آنها را در واقع غالیانی میداند که به خدا حرفهای باطل افسانه ای بسته اند! اگر دین الهی را مجموعا یک دین بدانیم از نگاه قرآنی مسیحیان غلات این دین الهی هستند! 📖«يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في‏ دينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ» 🔸قرآن کریم این طائفه را در واقع طائفه ای از کفّار میداند که خود را به یک پیامبر بزرگ الهی بسته اند و اندیشه ی ناب توحیدی را خراب کرده اند! «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ‏ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَم‏»؛ خداوند متعال آنها را مشرکینی میخواند که خلاف آنچه به آنها گفته شده بود حریم کبریایی خدا را پاس نداشتند! «وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُون‏»
🔹و در اینجاست که در کلامی تکان دهنده آنها را نفرین کرده و میفرماید ببینید که اینها از وادی حقیقت به کجاها پرتاب شده اند! «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ» طوری شده اند که با تکرار اندیشه ی تثلیث به جای توحید عملا هم از دین بیرون شده اند و هم از دائره ی عقلانیّت و به مزخرف گویی رسیده اند! اینجاست که قرآن کریم میگوید دیگر بس کنید! به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید! شما با این اندیشه ی تثلیث نه به خدا در واقع ایمان آورده اید و نه به پیامبرش! 📖«فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ» 🔸قرآن کریم بر این امر صراحت دارد که حقیقت را به آنها گفتیم ولی آنها ظلم کردند و آن را فراموش نمودند: «أَخَذْنا ميثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِه‏». دینشان را دین افراد پر رویی میداند که میخواهند با اصرار و پر رویی و تکرار تناقض حرف خودشان را غالب کنند و بس نمیکنند! گویا سیاستشان همین خسته نشدن و بس نکردن است! 🔹و راستی چه ناراحتی بزرگی برای آن ولیّ پاک الهی ایجاد کردند که امّتش را تبدیل به امّت کافران کردند! به گونه ای گویا دامان پاکش را خواستند به شرک و کفر آلوده کرده و اتّهام بزرگ به او بزنند! راستی چه مظلومیت بزرگی و چه ناراحتی بزرگی! این قسمت و عمق این ناراحتی را در انجیل برنابا که امروزه در دست است خیلی خوب باز کرده است: 📖«وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍ ... ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ‏» 🔸البته قرآن کریم در کلام عجیبی میفرماید با این وجود این نصارا نسبت به مؤمنین از یهودیان و مشرکان بهترند! زیرا در هر حال بینشان انسانهای منصف اهل دانش و همینطور انسانهای عابد و زاهد یافت میشود تا آنها را از صفت مذموم استکبار دور کرده و حقیقت را راحتتر ببینید و با آن راحتتر کنار بیایند! آن لجاجت و استکبار غریب یهود و مشرکان را ندارند: 📖«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏» 🔹نصارا هر چند به سرچشمه نرسیدند ولی در واقع عمدتا انسانهایی هستند که از روی خیر طلبی از ظلمت بت پرستی و کفر بریده و با تلاش و فداکاری به سوی دین ابراهیمی آمدند! اینها با یهودیان متعصّب که گمان میکنند حقیقت در ملک آنهاست و با مشرکان عنودی که اینچنین حقیقت را خوار کرده اند فرق دارند! واقعا توده ی آنها جاهلانی قاصرند که فریب برخی بزرگانشان را خوردند. همین است که استکبار آنها بر حقیقت بر اساس تجربه ی تاریخی بسیار کمتر بوده است. 🔸شاید از همین روست که قرآن کریم از زبان عیسی مسیح در روز داوری نقل میکند که بعد از ردّ اتهام امتش نسبت به او به شکل تلویحی برای آنها درخواست شفاعت میکند که: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم» 👈اگر چنین است پس دقیقا این مسیحی ها و نصارا چه کسانی هستند؟! این چیست که قرآن کریم آنها را نزدیکتر از یهودیان به مؤمنان مسلمان معرفی میکند؟! 💡برای درک این امر به ذهنم خطور کرد بحثی در زمینه شکل گیری مسیحیت بیان کنم. اینکه ورای دعوت راستین عیسی مسیح خود مسیحیت فعلی چگونه شکل گرفت! ⬇⬇
🔸«ادوار شکل گیری مسیحیت»🔸 در یک جمله کوتاه باید گفت مسیحیت دین توده ی انسانهای مظلوم در تاریخ است که طعم محرومیتها و تلخی نظام بت پرستی و شرک را چشیده و وقتی دیدند روزنه ای از دین توحیدی ابراهیمی به روی آنها گشوده شد مشتاقانه به سوی آن شتافتند! با بت پرستی و شرک مبارزه ی فداکارانه ای کردند و موفق شدند بساط بت پرستی تاریخی را در مملکتهای مهم و زیادی ریشه کن کنند! مسیحیان در واقع همان توده ی عادی مردمی بودند که تحت ظلم نظامهای عقیدتی شرک و بت پرستی و افسانه های پیشنیان و استکبار طواغیت ندای دین الهی را گویا به این شکل واضح برای اوّلین بار شنیده و به سوی آن شتافتند. 🔹تا پیش از مسیح نوعا بشر در پهنه ی زمین دچار ظلمت اندیشه های مشرکانه و بت پرستانه با عناوین و فلسفه های گوناگون بود! بت پرستی ورای همه ی صور گوناگونی که داشت ماهیتش با دین توحیدی انبیاء الهی و دین ابراهیمی متفاوت بود. فضای دیگری داشت. بحث از بت پرستی خودش مفصّل است. ولی صور ساده و پیشرفته ی فراوانی داشت به حدّی که اخیرا بت پرستی یونانی به صور پیشرفته تر و با فلسفه های برتری رسیده بود که در ممالک غربی شیوع یافته بود. ولی در هر حال فضای فطرت پسندی نداشت. 🔸همین نوع بت پرستی ها در مشرق زمین و هندوستان و چین و مانند آن توسّط نیروی مباحث عرفانی پیشرفته و زینت داده شده بود. ولی چه آن ماهیت فلسفی غربی اش و چه ماهیت عرفانی شرقی اش همه در تنافی با توحید انبیاء الهی بود. دین ابراهیمی و سپس آیین موسوی هر چند آیینی شناخته شده در دنیای قدیم بود که قدمتی چند هزار ساله دارد ولی دینی قومیتی بود. میتوان از این امر جای دیگری بحث کرد که حکمت این امر چه بود! ولی دینی نبود که تبلیغ داشته باشد! شریعت فراگیر مألوف در ظاهر برای نوع بشر نبود. یهودیت مانند یک دین قبیله ای بود. کسی را –مگر نادرا- به درون خودشان راه نمیدانند! 🔹گویا توده ی بشر فراموش شده بودند! توده ای که عهد الهی با نوح و خاطرات انبیاء الهی را فراموش کرده و با سوء انتخابشان راه کفر را پیموده بودند. دیگر لیاقت خطاب الهی را نداشتند. حتّی بر اساس قرائن بسیار میتوان نشان داد که عیسی مسیح نیز پیامی جهانی نداشته و پیامبری برای بنی اسرائیل بود. اهداف رسالت ایشان را باید جای دیگری بحث نمود ولی در کلّ توبیخ یهود و دعوت مجدد آنها به راه حقیقت و نوعی زمینه چینی برای آمدن رسول خاتم بود. 🔸«النصاری تروموا و الروم لم تنصروا»🔸 مسیحیت تحقّق یافته امروزی از زمانی آغاز شد که رومیان عادی نیز رفته رفته شیفته ی پیام این رسول الهی و معجزات و کرامات او شدند. یهود در آن زمان زیر سلطه ی روم زندگی میکردند و سربازان و مردمان رومی نیز از وقایع خبردار میشدند. حتّی بر اساس قرائن تاریخی میتوان نشان داد که اندیشه ی خدا بودن عیسی مسیح را همین سربازان رومی بعد از دیدن معجزات ایشان با توجّه به سابقه ی ذهنی خودشان در بت پرستی های یونانی و غربی مطرح کردند. 🔹مسیحیت از زمانی آغاز شد که با تلاش مبلّغین سخت کوش مسیحی بعد از جریان صلیب این پیامبر الهی نوعی حالت افسانه ای پیدا کرده و دین او به عنوان دینی فراگیر برای همه بشر معرّفی شد! همه ی مردم ستم کشیده و ظلم دیده به از طریق عیسی مسیح به عالم ادیان ابراهیمی دعوت شدند! امری که تا آن زمان سابقه نداشت! ولی در اینجا سه مشکل عمده بود! یکی اینکه یهودیت چنین امری را قبول نمیکرد! علمای یهود هرگز چنین چیزی را قبول نداشتند! دیگر اینکه شریعت یهود امری دشوار بود که تحمّل آن برای مردم سخت و نفس ستیزانه بود و همچنین نیازمند رجوع آنها به علمای یهود بود که آنها نیز زیر بار چنین تبلیغی نمیرفتند. دیگر اینکه سابقه ی ذهنی مردمان آن زمان نیز آغشته به مفاهیم بت پرستانه و افسانه ای و ابر قهرمانی و مانند آن بود! با آن عالم ذهنی مألوف در عهد عتیق چندان آشنا نبودند و بار نیامده بودند. 🔸چاره چه بود؟! حالا به این کاری ندارم که اینها عامدانه بود یا اتّفاق افتاد ولی آن قرائت پولسی که از عیسی مسیح و پیام او به مردم آن زمان عرضه شد دقیقا امری بود که این مشکلات را رفع میکرد! در یک کلمه چاره ی این امر در نظریه ای به نام «عهد جدید» بود! ⬇⬇⬇
🔹پولس از طرفی به آیین ابراهیمی و دین انبیاء پاک الهی که فطرتها متمایل به آن بود صبغه ی جهانی داد و همه ی مردم اقوام مختلف را به آن دعوت کرد و از طرف دیگر آنها را از علمای یهود بی نیاز کرده و از رعایت شریعت الهی نیز راحت نمود! گویا به آنها اجازه داد میتوانند همان زندگی پیشین خودشان را داشته باشند و فقط با اعتقاد به عهد جدید و پیام فداکاری عیسی مسیح به نجات برسند! از اولیاء الهی خرج کرد و نرخ سعادت را بسیار شکست! دیگر چه چیزی بهتر از این؟! از طرفی با توجّه به ساختارهای ذهنی مألوف بین مردم آن زمان به مسیح صبغه ی خدایی بخشیده و با تکرار طرح واره ی آشنای تثلیث بین امم پیشین به شکلی از باب تألیف قلوب آنها را به این دین جدید انس داد! 🔸عهد جدید را باید در واقع شاهکار تاریخی پولس به عنوان نظریه ای دینی برای تأسیس دیانت نصرانیت دانست! دین مسیحیت در واقع دین پولس است. دینی است که خدایش عیسی است و پیامبرش پولس! خود پولس ادّعا میکند که عیسی خدا بود و خود او در مکاشفه ای به او وحی کرد و عهد جدید را به او آموخت و انجیل را به او عطا کرد! اینگونه باید مسیحیت را شناخت! دین نصرانی در واقع مزاجی جدید از ادیان بت پرستی قدیم با ادیان ابراهیمی است. یضاهئون قول الّذین کفروا من قبل همین است. 🔹نصرانیّت دین موحّدین بت پرست است! دینی است که در یک تناقض آشکار بین کفر و توحید والغاء شریعت جمع کرد. آنقدر این طرح شبیه طرح های پیشینیان است که گاهی انسان به شگفتی می افتد. مثلا در هندوستان نیز همین اندیشه ی تثلیث وجود داشته است. آنها نیز معتقد بودند که کریشنا همان ابن اللهی است که از لاهوتش نازل شده و خود را فدای مردم کرده و به صلیب کشیده شده تا آنها را از خطاهایشان رهایی ببخشد! 🔸امری که به رواج این دین کمک شایانی کرد یکی حالت عاطفی و افسانه ای زندگی مسیح و صلیب بود و دیگر پیگیری مجدّانه و فداکارانه ی مبلّغین این دین جدید بود. واقعا مبلّغینی پای کار و با انگیزه های خوب و جهادی و بدون اغراض مادّی بودند. اگر بخواهم دقیقتر بگویم این فرقه مانند فرقه ی اسماعیلیه در اسلام هستند. افرادی که به قول شیخ مفید اساسا از شاگردان اصلی امام صادق علیه السلام نبودند بلکه من الاباعد و الاطراف بودند ولی توانستند قرائتی نوین و سنگین را ایجاد و تبلیغ کنند. ارکان اصلی نصرانیّت کنونی نیز افرادی بودند که واقعا از حواریون راستین و پیروان عریق مکتب عیسی مسیح نبودند. رهبر آنها شخصی به نام پولس بود که یهودی بود که اصلا مسیح را ندیده بود! 🔹بعد از جریان صلیب به دست برنابا مسیحی شده بود! بعد کاسه ی داغتر از آش شده و حتّی از حواریون هم خود را حواری تر و داغتر میدانست. تاریخ مسیحیت را به نفع قرائت خودشان مصادره کردند. چیزی که بر این امر کمک کرد ابهامهای تاریخی جدّی در مورد آن برهه از تاریخ مسیحیت است. اینطور نیست که مانند تاریخ اسلام بسیاری از وقایع آن به شکل متواتر روشن باشد. بلکه در این زمینه یهودیان که نکته ی خاصی بیان نمیکنند و در مسیحیت هم تمام اطلاعات موثق همانهایی است که بعدها در همین چند انجیل پیرامون عیسی مسیح آمده است. چیزی مانند روایات معتبر متعدد و رجال و اینها ندارند. لذاست که راحتتر امکان تحریف آن بوده است. مخصوصا آنکه حواریون نوعا معتقد بودند که عیسی پیامبری برای یهودیها بوده و تورات هم ملغی نشده است! 🔸همین بود که تبلیغ و ترویج مسیحیت عملا به دست پولس و در کنار او برنابا افتاد که در ادامه با کنار زدن برنابا حلقوم رسمی مسیحیت نزد دیگر اقوام همین پولس بود. همچنین فشارهای روحی ناشی از ظلم و ستم حکومتهای ظالم و سختی های نظام برده داری و اختلاف طبقاتی باعث قبول این دین جدید توسّط فقراء و مبارزان با بی عدالتی و روزنه ی امیدی برای آنها بود. زیرا مسیحیت به شکل ویژه ای دعوت خود را در امور انسانی مبتنی بر مفاهیمی مانند محبت و برادری و اخلاق نیک و رهایی دنیا و گرایشات عرفانی و مانند آن کرده بود. از طرفی چون دستوری به عنوان جهاد و مبارزه سیاسی نداشت حساسیت بسیار عمیقی برای سلاطین آن زمان نداشت بلکه به مرور کار به جایی رسید که امپراطور روم تشخیص داد که اصلا بهتر است دین رسمی کشور را به همین مسیحیت برگرداند! 🔹وقتی به خوبی در زمینه های رواج مسیحیت در روم آن زمان و بیرون آمدن دین ابراهیمی از دایره ی قوم بنی اسرائیل دقّت کنیم به خوبی عمق معنای قاضی عبد الجبّار معتزلی در کتاب تثبیت دلائل النبوة را متوجّه میشویم؛ دیدم قاضی عبد الجبّار مطالب مهمّی در زمینه نصرانیّت در این کتاب بیان میکند و در قسمتی اینگونه نتیجه میگیرد که بر اساس آنچه گذشت در واقع این مسیحی ها بودند که رومی شدند نه اینکه رومی ها مسیحی شوند! گویا وقتی از مسیحیت میگوییم با یک دین ابراهیمی - هلنی مواجهیم! 📖«فاذا تبينت الامر وجدت النصارى تروموا و رجعوا الى ديانات الروم و لم تجد الروم تنصروا» ⬇⬇⬇⬇
🔸«بحثی پیرامون ریشه های تکوّن مسیحیت پولسی»🔸 مسیحیت با ادّعای به صلیب کشیده شدن شخصی که بسیاری در همان زمان گمان میکردند خداست وارد مرحله ی عجیبی شد. همانکه مرده ها را زنده میکرد و آوازه ی صلاح و خیرخواهیش همه جا را گرفته بود. شاگردان اصیل او در همان اورشلیم ماندند و قائل به تبلیغ پیام او به دیگر ممالک و هجرت نبودند. در واقع این پولس بود که یک تنه بار تبلیغ مسیحیت را بر اساس خوانش خودش بر دوش کشید! برای آن فلسفه تراشید و شاگردان را به اطراف و اکناف گسیل میکرد و کلیسا میساخت و رهبانیت را ایجاد میکرد و همینطور یک جریان بزرگی را آغاز کرد! جریانی که مشکلی جدّی با حکومتها هم نداشت. همینها بودند که با کاری جهادی و تلاشی فداکارانه و شبانه روزی به مرور بساط بت پرستی را از مغرب زمین برکندند. تنها مانع جدّی در مسیر فرهنگ مسیحیت پولسی عقل ستیزی آن بود! 🔹جریان قوی و مورد احترام فلسفی که فرهیختگان مغرب زمین مشغول آن بودند هیچ گاه زیر بار چنین تناقضاتی که با نیروی شعر و هنر میخواست به خورد ذهن مشّائی آنها برود نمیرفتند. از همینجا بود که پولس صراحتا شمشیر را علیه علوم عقلی و فلسفی آن زمان کشید و به مذمّت از آنان پرداخت! زیرا اساس دعوت او که دعوت به تثلیث به جای توحید و فداء به جای مجازات بود خلاف احکام قطعی عقلی بود. از اینجا بود که دعوت خود را مبتنی بر نوعی غلیظ از تعبّد و مبارزه با عقلانیت نمود. البته در ادامه از آن رو که عقل چیزی نبود که بتوان به نبرد آن رفت بزرگان مسیحی علم کلام خود را مبتنی بر این انگاره تنظیم کردند که اینها عقل گریز است نه عقل ستیز! طوری ورای طور عقلانیت است. اینها کار مکاشفه و تأیید روح القدس و از اسرار الهی است. از همینجاست که اساس مسیحیت از همان ابتدا مبتنی بر نوعی تصوّف و عرفان ریخته شد تا بتواند در برابر تفکّر فلسفی یونانی مقاومت کند! 🔸زمانی که دعوت مسیحی رونق شایان خود را گرفت چهار بستر تفکّری رایج بود. یکی تفکّر ارسطویی و دیگر تفکّر رواقی و دیگر تفکّر افلاطونی و اخیرا تفکّرات نو افلاطونی! بهترین بستر برای پیریزی کلام مسیحی برای دفاع از عناصر محوری مسیحیت پولسی را در اندیشه های عرفان گونه ی افلاطونی و نو افلاطونی یافته و به نکوهش علوم فلسفی دیگر پرداخته بلکه آنها را ممنوع دانستند. بزرگان فلاسفه آن زمان مانند فلوطین، فرفوریوس و ثامسطیوس و مانند آنها نیز دعوت مسیحی را به دلیل عقل ستیز بودنش نپذیرفتند. سرّ تفاوت اساسی بین مسیحیت و اسلام هم به همین برمیگردد. اینکه چطور متفکّرین اسلامی برخلاف مسیحیت از فلسفه مشّائی استقبال کردند و سعی در تعالی دادن به عقل فلسفی برای نزدیکتر کردنش به شریعت نمودند. برخلاف مسیحیت که اساسا برای فرار از عقل بود که روی به فلسفه ی نو افلاطونی و تصوّف و رهبانیت آورده بود. ⬇⬇⬇⬇⬇
🔸«تقریر مدّعای اصلی مسیحیت پولسی»🔸 اگر اساس دیانت اسلامی بر محور دو شهادت است که: «أشهد أن لا إله الّا الله و أشهد أنّ محمّدا رسول الله» اساس مسیحیت پولسی نیز بر محور دو شهادت است که: «أشهد أنّ عیسی ابن الله و هو الله و أشهد أنّ عیسی فدی نفسه مصلوبا لیغفر ذنوب من یحبّه»؛ اگر توحید و رسالت و شریعت اساس دعوت اسلامی است تثلیث و محبّت عیسای فداکار نیز اساس مسیحیت پولسی است. ولی دقیقا این نظریه ی عهد جدید پولسی از کجا نشأت گرفته است؟! 🔹درک نظریه ی عهد جدید پولسی به این برمیگردد که بر اساس عهد عتیق و تعالیم توراتی آدم ابو البشر وقتی دچار معصیت شد و از شجره ممنوعه خورد دیگر مستحق عذاب الهی گردید! ولی خب این چه ربطی به عهد جدید و این نظریه دارد؟! ربطش این است که اینها ادّعا میکنند که چون خدا عادل است و رحمتش نمیتواند جلوی عدالتش را بگیرد پس باید حتما انسان را عقوبت کند. خب ممکن است بگویید آدم توبه کرد! اینها میگویند اساسا هیچ چیزی گناه را نمیتواند از بین ببرد! گناه به شکل امری وجودی به انسان چسبید که قابل زوال نیست! و چون خدا عادل است پس حتما انسان مستحق عقوبت ابدی میشود. ممکن است بگوییم این خطا چه ربطی به انسان دارد زیرا این امر تنها گناه آدم بود نه نسل او! اینها باز میگویند نخیر! 🔸اینها هم فرزندان همان پدر و مادرند و این گناه به آنها هم سرایت میکند و آنها هم به خاطر آن گناه نخستین مستحقّ عذاب ابدی اند!!! چاره چه بود؟! در ابتدا فرستادن رسولان الهی و وضع شرایع برای پاک کردن بشر بود ولی روشن بود که مشکل از ریشه حل نمیشد! زیرا آن گناه نخستین دامن همه را گرفته بود و چیزی لکه ی ننگ آن را که عدل الهی باید سزایش را به انسان بچشاند نمیشوید! اینجاست که نظریه ی عهد جدید الهی وارد میشود! بر اساس این نظریه این معضل تنافی عدل الهی با رحمت الهی همواره در خلقت وجود داشت که با وجود مسیح برطرف گردید! ولی چگونه؟! تنها راه حلّش این بود که خود خدا از روی رحمتش به شکل عیسی به زمین آمده و در رحم زنان وجود انسانی را تجربه کند و سپس معصومانه زندگی کرده و بدون هیچ گناهی به بدترین نوع قتل که همان به صلیب کشیده شدن است مظلومانه خودش را فدای گناه بشر نماید تا هر کس به او ایمان بیاورد از شرّ آن گناه ذاتی انسان رها گردد! 🔹این طرح اصلی نظریه ی عهد جدید پولس است. یعنی بر اساس این فداکاری خود خدا عهد جدیدی از سنخ محبّت بسته شد که دیگر در آن وحی ملفوظ و شریعت و مانند آن نیست. مفروضات این طرح بسیار است. یکی اینکه گناه آدم ابو البشر و همسرش گناهی مولوی بوده است. دیگر اینکه تبعات این گناه لازم بوده و چون خدا عادل است توبه و مغفرتی در کار نیست! دیگر حکم به سرایت این امر به شکل ژنتیکی است! دیگر حکم به اینکه این جرم به گونه ای بود که مستحقّ هلاک ابدی انسان است! دیگر اینکه معاصی امور اعتباری هستند و اینطور نیست که یک رابطه ی حقیقی بین اعمال انسان و آثارش باشد تا با این فدیه در تنافی باشد! از تبعات این نظریه نوعی انحصار گرایی تمام عیار در باب نجات بشر میشود! آن هم اینکه دیگر تنها آن انسانهایی که باور به عهد جدید پیدا کرده و محبّت مسیح را به دل راه میدهند و به جریان فدیه و صلیب و رستاخیز باور دارند اهل نجات هستند! دیگر مستضعف و نجات دیگر انسانها و... در دیانت آنها مطرح نیست. آن گناه نخستین دامن همه ی آنها را خواهد سوزاند! 👈چند سالی است که برخی متفکرین مسیحی برای کاستن از انحصارگرایی عجیب سعادت در مسیحیت پولسی که حتی قائل به نجات مستضعفین دیگر ادیان هم نیست از طرح تکمیلی مسیحی باطنی استفاده میکنند تا به نوعی شمولگرایی در سعادت راه یابند و از قبح این انحصارگرایی بزدایند. ✋طولانی اش نمیکنم به گمانم همین توصیف دقیق نظریه ی عهد جدید پولسی برای ردّ آن نزد طبع و عقل سلیم کافی است!
باسمه تبارک و تعالی (۴۳۸) «حالت تهوّع جهانی!» «فردای این مسیر کجاست؟!» 🔹صحنه ای از عدّه ای دختر جوان دانشجوی کشف حجاب کرده در حال سیگار کشیدن و وضع نامناسبی در کوچه های کنار دانشگاهشان دیدم. یکی از ساکنین آنجا قمه به دست به سمت آنها هجوم آورده و با داد زدن و نسبت زشت حرامزادگی به آنها این افراد را از کوچه بیرون ریخت و تهدید کرد که دیگر اینجا دیده نشوند! ✋روشن بود که این فرد یک آدم متدیّن نبود! ولی گویا حالش از دیدن این صحنه ها به هم خورده بود! بدش آمده بود! گویا روح انسانی اش دچار نوعی حالت تهوّع شده بود و به سبک خودش ناراحتی اش را نشان داد! 💭شاید پیش خود گفته ما که آدم نشدیم ولی آخر اینها قرار است نخبگان آینده و مادران فردای ما باشند؟! دانشجویان ما اینهایند؟! غیرتش به جوش آمده! 👈کسی که ولو اندکی خاطراتی از حلاوت زندگی عزّتمندانه و عفیفانه ایرانی داشته باشد با دیدن اینها نیک میفهمد دارد چه بلایی بر سر آینده انسان ایرانی بلکه عالم انسانی می آید! وای اگر از پس امروز بود فردایی! 💡به ذهنم خطور کرد گویا شیاطین دارند عالم را به مراحل خطرناکی وارد میکنند! جایی که فطرت جامعه ی انسانی و عالم طبیعت از غرابت فساد آن دچار نوعی حالت تهوّع وجودی میشود! ✅شاید شرایط کنونی و تشدید این حالت تهوّع مقدمه ی یک استفراغ جهانی و یک بیرون ریزی بزرگ باشد! اینکه با یک فشار دفعی این عقائد و عادات و رفتارهای فاسد و باطل را از معده ی جامعه ی انسانی به بیرون بریزد! در یک لحظه ی مناسب با تحوّلات اجتماعی تغییر عظیم آغاز گردد «إنَّ هَذَا الْأَمْرَ إِذَا جَاءَ كَانَ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ الْعَيْنِ»
🔹یک حالت تهوّع و سپس استفراغ از این همه فسادها و آلودگی ها که درک عمق قباحتش چندان نیازمند داشتن دین خاصی هم نیست در حال رخ دادن است. این حالت یک واکنش طبیعی محافظتی است که میتوان گاهی با توجّه به آن برخی وقایع اجتماعی را پیش بینی کرد! آری آدمی احساس میکند که شاید قرار است این فسادها به زودی به بیرون ریخته شود! 👈یادم هست رئیس جمهور بدنام ایالات متّحده و قاتل شهید سلیمانی عزیزمان در انتخابات ریاست جمهوری شان خطاب به وضعیت فساد رایج در کشورش میگفت اگر من روی کار بیایم سیفون را میکشم!😄 ✅تدبّر در روایات علائم آخر الزمان مانند روایت حمران بن اعین از امام صادق علیه السلام که در کافی نقل شده هم نشان دهنده ی آن است که وضعیت طوری میشود که گویا آدم و عالم از آن شرایط دچار نوعی تهوّع وجودی میشود! همان آمادگی تغییر بزرگ! ⚪ببینید روابط انسانها را چه کرده اند! چه بلا و ظلم بزرگی بر سر رَحِم و خانواده ها آورده اند! چگونه حرمت شیوخ و بزرگتر ها شکسته شده است! «رَأَيْتَ الصَّغِيرَ يَسْتَحْقِرُ بِالْكَبِيرِ وَ رَأَيْتَ الْأَرْحَامَ قَدْ تَقَطَّعَت‏» اخیرا با چه تلاش عجیب جهانی در حال تبدیل کردن کلّ عالم به قوم لوط هستند! در بین علائم قبل از ظهور نقش همجنسگرایی و گناهان ناظر به این امور جنسی بسیار جدّی مطرح شده و در فرازهای گوناگونی آمده است: 📖«رَأَيْتَ الْفِسْقَ قَدْ ظَهَرَ وَ اكْتَفَى الرِّجَالُ‏ بِالرِّجَالِ‏ وَ النِّسَاءُ بِالنِّسَاء ...» 👈بارها شده در جمعهایی به برخی جوانها گفته ام آخر این مسیری که میروی اصلا مسیر نیست! مقصدی ندارد که بتوان به آن دل بست! آخر تشکیل ندادن خانواده و افتخار کردن به تجرّد یا فرزند نیاوردند یا برخی عادات ناپسند و خیال زده و تنبل بار آمدن برخی نسلها چیزی نیست که بگوییم حالا اینها انسانهای این زمان اند! اصلا زمانه نمیتواند با چنین انسانهایی سر کند! 👈به اینها میگویم بابا این سبک زندگی کوچه ی بن بست است. چون اجزاء عالم طبیعت آن را بر نمیتابد! فطرت انسانی آن را بر نمیتابد. نوعی حرکت قسری است و القسر لا یدوم! 🔹این امر به مباحث آینده پژوهی مرتبط میشود. مدّتهاست که در این زمینه متفکّرین بحث میکنند که آینده و فردای این تمدّن مادّی غربی که تقریبا دنیا را گرفته یا به شدّت متأثّر کرده چیست؟! برخی غافلان گمان میکنند آینده ای درخشان است و فردایی در پیش دارد که در آن همه چیز رباتیک و الکترونیک و نمیدانم چه میشود! فکر میکنند انسان میتواند با تکیه بر همین علوم تجربی و فناوری آینده ی زیباتری برای خودش رقم بزند! ✋ولی هر چه جلوتر آمده روشن شده که از آن چیزی که انسان به دنبالش است دورتر میشود! آینده اش تاریک تر میشود! ✅یک نظر بسیار جدّی آن است که اساسا این تمدّن آینده ای ندارد. مسیری بن بست است. مدّتهاست که عقلای عالم فهمیده اند که این نوع زندگی و مسیری که بشریت را در آن انداخته اند فردایی ندارد! تمدّن غربی محکوم به سقوط است. 👈وقتی نمیتوان تعیین کرد! کذب الوقّاتون! ولی آنچه امارات و شواهدش گویای آن است آن است که تحوّلی بزرگ در پیش است! از آنجا که بشر را مبتلا به مسائل و بحرانهای جهانی کرده اند میتوان انتظار یک طوفانی جهانی داشت! 👈نمیدانم در پس این تحوّل بزرگ قرار است چه شود! اگر تمدّن دیگری بیاید میخواهد چگونه باشد! اگر زنده بودیم خواهیم دید! حوادث آن را نشان خواهد داد! ولی این مسیر فعلی بن بست است! شکی در آن ندارم! 👈گویا وضعیت جامعه ی مؤمن شیعه ی ایرانی تحت لوای ولایت الهی در این زمان نابسامان جهانی که به سمت نوعی تهوّع بزرگ میرود شبیه داستان نوح علیه السلام و جریان ساختن کشتی در جایی در ظاهر دور از دریاست! آنقدر دور که هر وقت عدّه ای از کنارشان میگذرند در حال غفلت از آنچه زمین و زمان آبستن وقوع آن است آنها را مسخره میکنند! 📖«وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ * فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ ... وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحيمٌ»
باسمه تبارک و تعالی (۴۳۹) «مردم زدگی»! «يَسْتَخْفُونَ‏ مِنَ‏ النَّاسِ‏ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّه‏» 👈سخنرانی یکی از افراد معروف حوزوی را در مورد تعرّض و اهانت برخی به روحانیون شنیدم: 📢«اینها نشانه ی فاصله گرفتن روحانیت از مردم است و اینکه راه ما در گذشته اشتباه بوده! چرا مردم اینطور اعتمادشان را به ما از دست دادند؟! چرا اینطور شده؟! بی اعتمادی را بیشتر نکنید! ما نداشتیم این روزگار را! این بود نظری که مردم به ما داشتند؟! چه شده؟! این عمامه لباس پیغمبر بوده! ما چه کردیم؟! شرایط خوبی نیست! امنیت برای افراد روحانی در بلاد نیست! و...» 🔹این حرف را میشود از جهات گوناگون بررسی کرد! آیا اینها واقعا نمونه های خوبی برای چنین قضاوتهایی است؟! اگر چنین فاصله ای افتاده آیا صرفا تقصیر روحانیت یا نظام حاکم است و باید در مسیرش تجدید نظر کند؟! آیا این کلام قولی سدیدی است و مناسب این زمان و شرائط جنگ ترکیبی علیه ماست؟! آیا واقعا مردم ما از دست روحانیت به آن شکلی که ایشان میگوید عصبانی هستند؟! 👈همیشه ی تاریخ این توهینها و استهزاء ها کما بیش بوده! همواره انبیاء الهی با مفاهیمی مانند قوم خود و مردمان خود و مانند آن درگیر بوده اند! هیچ رسولی نبوده که «إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن‏» بوده است! 👈در همین تاریخ نزدیک خودمان در همین قم گمان میکنیم روحانیت نزد همه محترم بوده؟! یادمان رفت آن رضا خان قلدر در حرم حضرت معصوم با طلّاب و با مرحوم آیت الله بافقی چه کرد؟! پسرش محمّد رضا در فیضیه چه کرد؟! ⬇
👈اصلا کسی که نزاع فطرت و نفسانیت را در تاریخ بشر دانسته و تأثّر اکثریت مردم از نفسانیّات را بداند برایش روشن است که همواره مردمانی بوده اند که دل خوشی از روحانیّات جوامع نداشته اند! 👈افرادی که بر اثر بالا و پایینی های طبیعی و غیر طبیعی جوامع ممکن بود دست به کارهای ناشایست خشنی هم گاهی بزنند! «زیّنَ للنّاس حبّ الشهوات من النساء و ...» و از همینجاست که «إنّ کثیرا من النّاسِ لفاسقُون» هستند زیرا در باطن: «إنّ کثیرا من النّاس بلقاء ربّهم لکافرون» اند. 🔹حالا اینها به کنار! اینکه انگیزه ی گوینده چیست و آیا میخواهد افکار خود را با خرج کردن از جیب مفهوم مردم ثابت کند یا نه ندارم! بلکه اینکه ممکن است روحانیت هم اشکالاتی داشته که باید تصحیح کند حرف بدی نیست و چیزی نیست که بتوان امکان و یا حتی فعلیتش را انکار کرد! حتّی اینکه اساسا این حکومت به حق است یا باطل نیز به کنار و یا اینکه مردم در این بد بینی محق هستند یا دچار خطا شده اند! بلکه فعلا کاری هم به شرایط فعلی جامعه خودمان و نسبت نظام اسلامی با مردمش ندارم! بحث کلی تری میخواهم بکنم. 👈آنچه در کلام ایشان بیشتر به چشم می آید آن است که طور کلامشان به گونه ای است که گویا یک اصالت خاصی برای مردم و نوع مواجهه آنها ورای اینکه حق چیست قائل است! یک ترس خاصی از نوع مواجهه مردم در باطن این کلام نهفته است! 👈بسامد کاربردی واژه ی «مردم» در کلام ایشان که بخشی را نقل نکردم برایم خیلی قابل توجّه بود. اینکه ملاک و شاخص را امری به نام «مردم» قرار داده! اینکه در شرایطی اقبال و ادبار عمومی مردم نیز معنای مهم و حقی میتواند داشته باشد نیز که مسلم است ولی اینکه گویا مطلقا مردم همیشه بر صوابند و باید خود را همیشه در آینه ی آنان دید یک بیماری شایع در زمان ماست! 👈این را بنده فعلا بیماری «مردم زدگی» مینامم! نوعی مقدّس انگاری مفهوم مردم و رویکردهای آنها در تشخیص حقیقت! همان چیزی که خلاف آیات صریح قرآن کریم است! «فاذا أوذِیَ فی اللهِ جعلَ فتنةَ النّاس کعذابِ اللّه»! 🔹در منطق قرآن کریم اساسا مفهومی به نام مردم وقتی در برابر حقیقت قرار بگیرد هیچ قداستی ندارد! مردمان یک جامعه و اقوام انسانی میتوانند صالح باشند و میتوانند فاسق باشند! مبتنی بر عناوینی که بر آنها منطبق میشود ارزش گذاری میشوند. گاهی مبتلا به گناهان جمعی بزرگ میشوند و مستحق عقوبت میگردند و گاهی توبه میکنند و مانند قوم یونس علیه السلام بخشیده میشوند. 👈اساسا مردم در منطق قرآنی موضوع انذار و مؤمنین موضوع تبشیرند نه اینکه مردم شاخصی برای حقیقت باشند! «أن أنذِر النّاس و بَشِّر الّذین آمنوا» و «أنذرِ النّاسَ یومَ یأتیهمُ العذاب»، «قل یا أیُّها النّاس إنّما أنا لکم نذیرٌ مبینٌ» 👈مردم همانها هستند که باید تأدیب و تربیت شده و به راه صلاح دعوت شوند! مردم همانهایی هستند که ممکن است یک دفعه فریب یک شیطانی را بخورند و هیچ عصمتی در انتخاب آنها نیست: «فمن أظلمُ ممّن افتری علی الله کَذِباً لیُضلَّ النّاسَ بغیر علمٍ»!، «إنّهنّ أضللن کثیرا من النّاس»، «سحَروا اعینَ النّاس و استرهبوهُم»! 👈همانهایی که همواره مبتلا به غفلت بوده اند: «اقترب للنّاس حسابهم و هم فی غفلة معرضون»! همانهایی که آحادشان و اجتماعشان مورد آزمایش الهی است: «أحسب النّاس أن یترکوا أن یقولوا آمنّا و هم لا یفتنون»! 👈همانهایی هستند که گاهی فکر نمیکنند و رفتاری از آنها سر میزند: «و تلک الامثال نضربها للنّاس لعلّهم یتفکّرون»! همانهایی که شیاطین در سینه هایشان وسوسه ها دارند: «یوسوس فی صدور النّاس»! 🔹قرآن کریم هرگز برای مشهورات رائج بین مردم و مدح و ذمها و باورهای عمومی و... تره خورد نمیکند! «إن یشَأ یُذهبکم أیّها النّاس و یأتِ بآخرین»! فقط و فقط حقیقت محترم است و بس! کیست که اهل قرآن باشد و این را درک نکند! در برابر نیرویی به نام مردم خود را منفعل ببیند! مردمی که در قرآن کریم انگشت اتّهام اصلا به سوی آنها معمولا دراز است: 📖«کذلک یبیّن الله آیاته للنّاس لعلّهم یتّقون» و «لعلّهم یتذکّرون»! «أکثر النّاس لا یشکُرونَ»، «أکثر النّاس لا یعلمون»، «أکثر النّاس لا یؤمنون»، «إنّ کثیرا من النّاس عن آیاتنا لغافلون»، «و ما أکثر النّاس و لو حرصتَ بمؤمنین»، «فأبی أکثرُ النّاس الّا کفوراً»، «النّاس کانوا بآیاتنا لا یوقنون»! ⬇⬇
⚪قرآن کریم تلاوت میکردم که به فراز آیات مربوط به جنگ احد در سوره ی مبارکه آل عمران رسیدم؛ آنجایی که میفرماید گمان نکنید این شهیدان مردگانی بیش نیستند بلکه نزد پروردگارشان زنده بوده و شادمان و مرزوقند! آنجاییند که دیگر در آن از خوف و حزنها خبری نیست! ✅در ادامه یک صفت مهم برای این شهدای مورد تأیید خداوند متعال بیان میکنند! این شهدا که به این درجات نزد خدا رسیدند همانهایی هستند که از نیرویی به نام مردم و مذمّت و دشمنی آنها نترسیدند! با توکل بر خدا به مبارزه با باطل پرداختند و فقط از خدا ترسیدند! 📖«الَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيل ُ* فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ» 👈دیگر به وضوح رویکرد قرآن کریم را نسبت به مقوله ی مردم زدگی را میتوان دید! توده ی مردم را رها کرده و به مدح برخی از انسانهای شایسته پرداخته که تنها به خدا توکّل کردند و از احدی جز خدا خشیتی به دل راه ندادند! ✋آخر مگر معنای باور توحیدی چیزی جز این میتواند باشد! آخر مگر مردم زدگی با توحید و اخلاص قابل جمع است! اصلا یکی از امتحانات انسانهای برگزیده از منظر قرآنی ابتلاء آنها با مردم است! همانگونه که فرزند و مال و همسرانشان فتنه است مردمانشان هم برایشان فتنه است! 👈اصلا سوخت آتش جهنّم به نوعی همین مردم اند! «وقودُها النّاس و الحجارة»! همان مردمی که مخاطب امر به تقوای الهی اند که: «یا أیّها النّاس اتّقوا ربَّکُم»! حتّی وقتی به گونه ای بیم آن بود که نبی اکرم اسلام در برابر فشار افکار عمومی و مردم نتواند آنطور که مورد مطلوب است جریان غدیر را ابلاغ کنند خطاب آمد: «والله یعصِمُک من النّاس»! 👈در آیات سوره مبارکه نساء نیز وقتی دستور جهاد با کفّار مکّه صادر میشود برخی از مفهومی به نام مردم میترسند! آری گاهی واقعا مردم یک نیروی ترس آوری است که سدّ عن سبیل الله میکند! اینجاست که قرآن کریم صراحتا آنها توبیخ میکند که شما گویا از مردم بیشتر از من میترسید! 📖«فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً»! «یستخفون من النّاس و لا یستخفونَ من اللّه»! «و لا تخشَوُا النّاسَ و اخشونِ»، «و لا تخشی النّاسَ و الله أحقُّ أن تخشاه»! ✔اصلا گویا خداوند متعال نسبت به این مسأله غیرت دارد که نکند مؤمنین به جای او از مردم بترسند! مؤمنین طائفه ی برگزیده ای از مردمان اند که همواره معمولا اقلیت جامعه را تشکیل میداده اند! ولی با این وجود هیچگاه اجازه ندارند از نیرویی به نام مردم وقتی در مسیر خدا هستند بترسند! فقط و فقط اگر ترسی هست باید ترس از خدا باشد و بس! از کدام مردم میترسید؟! همان مردمی که «یوم یقوم النّاس لربّ العالمین» اند و روزی باید حساب پس دهند؟! نکند به مردم پناه ببرید! هرگز! اگر قرار است از شرّی به پناهگاهی پناه ببرید به مردم نباشد بلکه به پروردگار مردم باشد: «قل أعوذ بربّ النّاس ملک النّاس اله النّاس»! 🔹ولی چه شده که زمان ما مردم زدگی پدیده ی شایعی شده است؟! ورای شیوع تفکّرات مدرن و انسان گرایانه و برجسته شدن مفهوم دموکراسی که زمینه های رواج مردم زدگی اند میتوان از یک عقده ی تاریخی نیز یاد کرد! اینکه مردم همواره در طول تاریخ به نوعی زیر چکمه ی طواغیت بوده اند! مظلوم تاریخ بوده اند! زیر پای پادشاهان تحقیر شده اند! رعیّت و نوکر بوده اند! به ناحقّ یک ظلمی به مردم و همینطور به اکثریت شده است! 👈حالا مدّتی است که مردم خود را از زیر بار ستم این پادشاهان در ظاهر رها کرده اند ولی به جای آنکه حقیقت را پادشاه کنند خود را به منصب پادشاهی و طاغوت بودن نشانده اند! زمانی پادشاهان به ناحقّ مردم را تحقیر میکردند و حال مردم به ناحقّ حقیقت را! باطنش یکی است! 👈ولی حقیقت چه میگوید؟! آن مظلوم دیروز و امروز تاریخ چه میگوید؟! حقیقت میگوید نه باید مردم را تحقیر کرد و به آنها ستم نمود و نه باید آنها را طوری تعظیم کرد که گویا بر کرسی حقیقت نشسته اند! مردم را باید تکریم کرد و با حقّ بینشان رفتار نمود و حکم کرد و آنها را به مصلحتشان رهنمون نمود! ⬇⬇⬇
✅ولی مگر میشود دموکراسی نباشد و شخصی به مسند حکومت بر مردم بنشیند و باب استبداد و تحقیر مردم دوباره باز نشود؟! انسان به سبب حب نفسش اگر زورش برسد مستبد میشود. این همان پرسش دشوار تاریخ بشر است که به خاطر آن امروزه مفاسد آشکار تعظیم مردم بر مفاسد تحقیر مردم زیر پای پادشاهان ترجیح داده شده است! ✅پاسخش آن است که اگر قرار باشد انسانی که معصوم نیست و سلسله ای که معصوم نیستند در آفرینش به عنوان حاکمان جامعه ی انسانی قرار نگیرند اشکال در نهایت به شکلی وارد است! ولی اگر انسانهای شایسته و معصومی بر مسند حکومت قرار گیرند که جز به حقیقت و عدالت رفتار نکنند و طریق استبداد مذموم را پیش نگیرند شکّی نیست که آنها سزاوار حکومتند! ✋ولی آیا چنین انسانهای معصومی وجود دارند؟! این تنها مذهب پاک تشیّع است که در نهاد خود به این پرسش پاسخ مثبت داده است و اساسا اگر چنین انسانهایی موجود نباشند نقصی بزرگ در عالم خلقت اثبات خواهد شد. همانها که مخاطب «إنّی جاعلُک للنّاس اماما» هستند. 👈اکنون که بشریت طعم ظلم پادشاهی دودمانهای انسانی و طعم فساد پادشاهی مردم را چشیده شاید زمان آن رسیده که دیگر طعم حکومت بندگان برگزیده ی خدا را هم بچشد. دولتنا آخر الدول ...
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۰) «کاشتن حبّ و بغض»! «اگر از آینده ی فرزندانتان نگرانید اینقدر در خانه ها از آخوندها بد نگویید!» 🔹با یکی از دانشجویان عزیز دانشگاه صنعتی شریف که طلبه شده هم مسیر بودیم. گفت میخواهم سال پنجم را ارتقایی بخوانم چون شرط ملبّس شدن به لباس روحانیت آن است که سال پنجم تمام شود! در ادامه گفت آخر آقا موسی (منظورش آیت الله العظمی شبیری زنجانی دام ظلّه بود) دیگر خیلی پیر و ناتوان شده و میترسم توفیق عمامه گذاری به دست ایشان از من سلب شود! 🔸در ادامه گفت آخر من از بچگی عاشق آقا موسی بودم و دوست داشتم روحانی شوم تا به دست ایشان ملبّس شوم! به خاطر همین محبّتش به ایشان هم علاقه ی زیادی به علم رجال و تحقیقات رجالی دارند! خانواده اش گویا مخالفت کرده بودند و ایشان مجبور شده بود به دانشگاه برود ولی دوباره با تلاش و پیگیری خودش را به حوزه رسانده بود. 🔹برایم جالب بود که این دیگر چه نیرویی است که اینگونه زندگی این جوان را متأثر کرده؟! متوجّه شدم این به خاطر آن است که از کودکی پدربزرگش خاطرات خوشی از آقا موسی برای ایشان در خانه گفته و از همان کودکی دل او با ذکر خیر آقا موسی رفته است! 👈شخصی که عادتا هیچ نسبتی با دین، حوزه آمدن، ملبّس شدن تا چه رسد علم رجال میتوانست نداشته باشد به واسطه ی این محبّت ببین چه شده است! 💡به ذهنم خطور کرد اینها به خاطر آن است که از کودکی محبّت یک انسان روحانی شایسته در دل ایشان (کاشته) شده است! 🔻خیلی از سرنوشتهای بعدی انسانها به کاشته شدنها حبّ و بغضها در دوران کودکی شان برمیگردد! هر چند خودشان هم ندانند! کل مولود یولد علی الفطره ...🔺 ⬇
👈وقتی محبّت این بزرگوار در دل ایشان کاشته شده محبّت به مقارنات و ملازمات آن مانند دین، حوزه، تلبّس، علم رجال و... هم به دل ایشان وارد شده است. 💡به ذهنم خطور کرد اساسا مشکل بسیاری از جوانان ما امروزه آن است که در خانه ها متأسّفانه از روحانیّت به شکل کلّی غیبت و بدی شنیده اند! 👈روحانیّت در هر حال چون بعد از انقلاب با سیاست گره خورد به شکل طبیعی هدف این بدگویی ها قرار گرفته است. زیاد دیده اید که قضیه های کلّیه میگویند که آخوندها فلان اند و بهمان اند! ⛔آیا میدانیم این حرفها که گاهی پدر و مادرهای حتی مذهبی که غرض بدی هم ندارند در خانه ها میزنند چه تأثیرات عمیقی بر روح و روان بچه ها میگذارد؟! چه حبّ و بغضهایی در دل آنها میکارد؟! وقتی از اینها بد گویی میکنید میفهمید عملا دارید سرنوشت آنها را چگونه رقم میزنید؟! دارید آنها را به شکل ناخودآگاه وابسته و محبّ به چه جریانات دیگری قرار میدهید؟! چرا اینکار را میکنید؟! 👈خب با حرّیت بگویید آخوندها هم خوب و بد دارند! پسرم یا دختر عزیزم شما دنبال گلهایشان باش! نه اینکه همه را بزنید که آنها را نسبت به پاکان هم بد بین کنید و در ادامه به نوعی نسبت به نظام دینی و سپس دین هم بد بین کنید. اینها همه به هم پیوستگی دارد. بد گویی از نظام دینی نیز امروزه همین حکم را پیدا کرده است. 🔹بنده بارها دیده ام بعد از مباحث عقلی و استدلالی و اجتماعی و... با برخی که مخالفتهایی داشته اند احساس کرده ام ریشه ی مشکل این است که از زمانی که معمولا در کودکی است بغض و بد بینی به روحانیّت با بد گویی از آنها در دل اینها کاشته شده است. حالا این استدلالها و غیر انصافی ها و... همه از میوه های این شجره ی خبیثه است! 👈بنده در بین حضرات معصومین علیهم السلام علاقه ی ویژه ای به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دارم. وقتی آن را بررسی میکنم میبینم این حالت به خاطر این است که پدرم این محبّت را در دل من کاشته است! در کودکی و نوجوانی از کمالات ایشان برایم میگفت! 👈وقتی من نوجوان بودم و پدرم حجّ عمره رفته بود با اعجاب از عظمت ایشان برایم میگفت که این چه روح بزرگی بوده که این اعراب جاهلی را اینگونه متحوّل کرده! واقعا در دلش این عظمت نشسته بود. 👈طوری شد که یادم هست با هم رفتیم از روی محبّتش یک تابلوی عکس منسوب به حضرت را خرید و به خانه آورد! همین بود که محبّت ایشان به شکل ویژه در دل من کاشته شد و هنوز هم ثمرات آن را در خودم میبینم. ⚪به این کاشته شدن ها چقدر توجّه میکنیم؟! یا یادم هست ایشان محبّت امام خمینی را از همان کودکی در دل ما کاشت! فکر میکنید این کم چیزی در آینده ی ما بود؟! چه امتدادهای عمیقی را در آینده ی ما داشت! یادم هست وقتی سخنرانی ایشان را تلویزیون پخش میکرد به ما با مهربانی میگفت بچه ها پاهایتان را دراز نکنید! امام میخواهد حرف بزند! ادب را رعایت کنید! اینها شخصیت امروزی ما را رقم زده! حبّ و بغضهای ما را تعیین کرده! ✅بسیاری مشکلشان در مباحث اجتماعی و دینی و مانند آن این نیست که در مباحثات و استدلالها نشان میدهد! این است که سلسله جنبان این همه کرّ و فرّ چه حبّ و بغضهای پیشینی است که در دل آنها کاشته شده یا به شکلی به وجود آمده است. 🔹یادم هست پدرم یکبار از یکی از اقواممان انتقاد میکرد که چرا در خانه مدام از آخوندها بدگویی میکند! آیا این شخص نمیداند که آینده ی بچه هایش با این حرفها چقدر تغییر میکند؟! دقیقا هم همینطور شد. فرزندش ابتدا در جریانات فتنه ی سال ۷۸ از فعالان سیاسی ضد نظام شد که تا امروز مشکلات زیادی دارد. در ادامه از همه چیز زده شد و سپس از دین هم زده شده و به الحاد کشیده شد و همینطور ... . ✋حالا شاید پیش او بنشینید بیاید برایتان کلّی استدلال کند و مشکلات اجتماعی و سیاسی و... را بگوید. از نقد بر متافیزیک میگوید و حرفهای داوکینز و راسل و نمیدانم فلان و بهمان! زبان حال من این است که: آره جون بابات!😄 👈من که او را میشناسم و از بچگی او را میدیدم به یاد حرف پدرم می افتم که میگفت اگر چیزی شود تقصیر پدرش است! پدری که اینچنین در خانه بد گویی میکند! همان پدری که الآن بسیار از وضعیت فرزندش ناراحت است و همواره برایش سؤال است که چرا سرنوشت این فرزند نخبه اش اینگونه شد؟! 👈مانده ام اگر وی یک دانشمند بزرگ میشد و حرفهای عجیب و غریب علیه دین میگفت اصلا دیگران میدانستند اصل ماجرای این شخص چیست؟! اینکه این از کودکی بغضی درونش کاشته شده! روانکاوی اش باید کرد و درمانش نمود. 👈آری خودتان را خسته نکنید!بسیاری از اینها به کاشته شدن حبها و بغضها در کودکی توسّط والدین و افراد تأثیر گذار و رسیدن فصل چیدن میوه های آن در سنین جوانی برمیگردد. ✅آیا ما مراقبه و محاسبه ای بر منطق محبتها و بغضهای خودمان داریم؟! چقدر به اینها و منشأ شکل گیریشان در وجودمان خودآگاهی داریم؟! چقدر این مسأله را جدی گرفته ایم؟!
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۱) «انگار اجتماع نقضین گاهی محال نیست!» «منطق میل گرایی» «إن یتّبِعُونَ الّا الظنَّ و ما تَهوَی الانفُس» 🔹عضو کانالی از یکی از پیام رسانها هستم. در زمینه علوم عقلی و فضای فلسفی است و گویا بیشتر برای دانشجویان این رشته ها است. پدیده ای که نظرم را جلب کرد این بود که محتواها معمولا متناقض است! در ماه مبارک رمضان دعای هر روز را میگذاشت. گزیده هایی از فلاسفه ی بزرگ را هم میگذاشت. 🔸نقاشی ها و موسیقی های هنری جهانی را هم میگذارد! حرفهای اخلاقی و نقد مکاتب را میگذارد! حرفهای کاملا ملحدانه را هم میگذارد. طوری هم هست که گویا همه را با هم تأیید میکند! اینبار دیدم مطلبی قرار داده بود که اینگونه بود: 📖«زن ماهو گفت: کاشکی حرفهای کشیش ها درست بود و بیچارگان این دنیا در آن دنیا به همه چیز می رسیدند. ماهو با لحنی طعنه آمیز گفت: امان از دست کشیش ها! اگر آنها به آنچه میگفتند معتقد بودند، خیلی کمتر میخوردند و بیشتر کار میکردند تا جای خوبی در بهشت دست و پا کنند! نه بابا! آدم وقتی مُرد برای همیشه مرده است!» ⛔واقعا ماندم این تکه را از کتاب ژرمینال اثر نویسنده مشهور فرانسوی امیل زولا با چه نیّتی نقل کرده است! اینکه در تناقض کامل با آن مضامین دینی و دعاهایی است که گاهی میگذارد! از این نمونه ها زیاد پیدا میشود. 👈مگر تناقض محال نیست؟! آخر دین را قبول داری یا نداری؟! هم قبول داری و هم قبول نداری؟! آیا اینها انسانهای منافق و فریب کاری هستند یا برای مخاطبین متنوّع این مطالب را میگذارند یا ...؟! 👈فضای ارائه ی مطالب طوری است که آدم احساس نمیکند نه نفاقی در ظاهر باشد و نه تکثّری بین مخاطبین لحاظ شده و یا تناقض و یا فضای غیر عقلانی بودنی از آن استشمام شود. پس جریان چیست؟! 💡این پدیده اخیرا خیلی شایع شده است. عوامل یا حتی توجیهاتی به ذهن میرسد ولی به ذهنم خطور کرد بعدی از این پدیده به عاملی مهم در شخصیت شناسی انسان نوین برمیگردد! ✅انسان نوینی که تنها خودش و امیالش برایش اهمیت دارد نه حقیقت! انسان گرایی و فردگرایی کارش را به جایی کشانده که حقیقت را هم برای خودش میخواهد نه خودش را برای حقیقت! قرار نیست خودش را منطبق بر حقیقت کند بلکه قرار است حقیقت را در خدمت امیال خود قرار دهد! 👈از آنجا که امیال انسان متفاوت و همینطور ناپایدار است دست به بهره کشی از حقائق و امور مختلف به شکل گزینشی و مقطعی میزند! مهم این است که امیالش را ارضاء کنند. منطقش میل گرایی و تلائم با نفس است. آن چیزی خوب و صحیح است که به من حال بدهد! من از آن کیف کنم! سر حالم بیاورد! 👈وقتی منطق میل گرایی شد اجتماع نقیضین هم دیگر محال نیست! هم امیال معنوی و عادات دینی دارد و از آنها ولو گاهی خوشش می آید و هم امیال مادّی دارد و هم گاهی بدش نمی آید به خاطر نفسانیّتش معاد و آخرتی در پیش نباشد و از این سنخ مطالب خوشش می آید و همینطور ... . 👈سابقا این اجتماع نقیضین عمدتا در فضای فسق و عذاب وجدان بود. مثلا شرب خمر میکرد و موسیقی ناشایست گوش میکرد ولی نوحه و عزاداری هم میرفت و عذاب وجدان داشت. 👈ولی الان گویا حتی عقاید را هم میخواهد مصرف کند! عذاب وجدانی در کار نیست. هم کربلایش را میرود و هم آنتالیایش را! هم از قرآن گاهی خوشش می آید و هم از ضد قرآن! چون تابع امیالش است احساس تناقض و عدم تلائم چندانی هم ندارد!
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۲) «تجربه ی زندگی روستایی» «یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا» 🔹روستایمان رفته بودیم. روستایی که بوی خاطره ی حضور یک قرن پدر و پدر بزرگم را میداد! خدا میداند قصّه ی انسان و آفرینش و هبوط و عروج در این نقطه چه ماجراهایی را از سر گذرانده! تاریخ در اینجا چه چیزی از انسان، این پر رمز و رازترین موجود خلقت دیده و چه خاطراتی در سینه اش از آن ثبت کرده؟! 🔸سر پنجه ی وقایع روزگار از نبرد خونین جنود عقل و جهل و مبارزه ی نفسها و فطرتها چه تابلویی را در این خطّه کشیده و چه نقشهایی رقم زده؟! حافظه ی زمان چه هیاهوها و خوشی ها و ناخوشی هایی را از زندگی در اینجا در خود جای داده؟! راستی ما چه میدانیم؟! چه خبر داریم؟! 📖«قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي‏ فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى‏» 👈هر چند الآن دیگر از آنان و دغدغه ها و تکاپویشان خبری نیست ولی گویا همه هست! در جایش همه موجود است. فقط از آن محجوبیم! زمان حجاب ما و آنها شده! زمانی که اگر زمانی از میان رخت بربندد خواهیم دید همه حاضر است! 🔹همراهان و مهمانانی داشتیم! برای گردش با هم رفته بودیم. اقوام سببی و اهل مناطق دیگر بودند و نمیدانستند من هر جایی که مینگرم چه خاطراتی برایم زنده میشود. 👈با خود گفتم این عزیزان نمیدانند زمان چه چیزهایی را از دیدگانشان در این روستا به حجاب برده است! چه انسانهایی اینجا نفس کشیده اند و چه نیّتها و همّتهایی شکوفا شده و جلوه کرده است! ⬇
👈میخواستم بگویم فریب این سکوت را نخورید! فریب این خلوتی را نخورید! مگر نمیبینید چه هیاهوهایی اینجا برپاست؟! دیدم گفتن ندارد! فقط گفتم اینجا اصلا اینطور نبود و خانه ها اینگونه نبود... 👈و چه عبرتی بود! بعد از آن همه صداها و نداها چه سکوت عمیقی همه جا را گرفته بود! همگی رفته بودند! اصلا گویا خبری اینجا نبوده! 📖«وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزا» 🔹نزدیک اذان مغرب به روستایمان رسیده بودیم. برای نماز به مسجد آنجا رفتیم که گلّه گوسفندان روستا هم وارد شد! دیدم شخصی در پی گوسفندانش با هیجان میدود تا آنها را از گلّه جدا کند و به خانه اش ببرد! چندان حواسش به ما نبود! این شخص دوست قدیمی پدرم بود! پدری که از همان ابتدای انقلاب با تاسیس کمیته ی شهرستان وارد دنیاهای دیگری شده بود و اکنون سالهاست از دنیا رفته! عکسهایشان را با هم در جبهه دیده بودم. ولی این هم بازی بچگی هایش هنوز هم در این روستا مشغول همین زندگی ساده و بی پیرایه است! گویا جز در این روستا در این دنیای پهناور خبری نیست! 💡به ذهنم خطور کرد اصلا بشر مسأله را نفهمیده! گمان کرده مسأله توسعه و پیشرفت است! گمان کرده مسأله اکتشافات جدید و نگاه جهانی و بین المللی و نمیدانم چه است! 👈چه بسیاری که فریب این ظواهر را خوردند و گمان میکنند اینجا در این روستای دور از آن آسمان خراشها و زندگی های عجیب خبری نیست؛ همن بود که از همین روستا فرزندان برخی را میشناسم که برای پیدا کردن تجربه های عمیقتری از زندگی به گمان خودشان به کشورهای دور دست رفته اند! از استرالیا بگیرید تا اروپا و آمریکا! 👈با خود گفتم تو فکر میکنی این انسانی که دغدغه ی گوسفندانش را دارد که آنها را از گلّه جدا کند ماجرایی ندارد؟! طعم زندگی را نچیده و زیستش اصالتی نداشته؟! زندگی در تهران و لندن و نیویورک است که چیز دیگری است؟! حاشا و کلّا! 💡به ذهنم خطور کرد اصلا تمام دنیا در همین روستا جمع است! ✅حکایت دنیا حکایت هبوط انسان از عوالم بالا به عالم ابتلاء و امتحان است. حکایت نبرد جنود عقل و جهل و محلّ تزاحم خطورات رحمانی و شیطانی است! داستان این است که انسان از اصلش دور افتاده! خدایش را در این دنیا گم کرده و قرار است در این دار ابتلاء دوباره او را جستوجو کند! ماجرا این بود که قرار بود آدمی در این اجتماعات با امیال نفسانی و خطورات شیطانی مبارزه ای بزرگ را آغاز کند! همان مبارزه ای که در باطن راه وصول به سعادت است. 👈چیدمان محیط و زمینه های ابتلاء در این روستا و آن شهر و آن کلان شهر و این کشور و آن قارّه تغییر میکند ولی عمق باطن محتوا یکسان است! جهاد اکبر با نفس و شیطان و افتادن در پی علم به دوشان وادی توحید تا رسیدن دوباره به سرچشمه ی نور! 👈اگر این است در تجربه ی زندگانی در همین روستا هم همه ی ماجراها نهفته بوده است! آدمی در اینجا نیز دم به دم در بوته ی آزمایش نهاده شده و در حال شکوفا شدن بوده! لازم نبود آن سر دنیا باشد! همه ی ماجرا در همین نقطه هم در جریان بود. ✋ما به دلیل حس گرایی که داریم فریب این صورتها را خورده و از معانی آنها غافلیم! همه ی فرعونها و نمرودها و همه ی ابراهیمها و موسی ها و اتباعشان گویا به نوعی اینجا بوده اند و زندگی کرده اند! 👈در دل همین تجربه ی در ظاهر بسیط روستایی چه معانی پیشرفته و عمیقی نهفته بوده! خدا میداند در همینجای به ظاهر کوچک چه آزمایشهای بزرگی رخ داده و چه نیّتها و عزمهایی جلوه کرده و چه عاقبتهایی رقم خورده! ⚪نمیخواهم بگویم روستا بهتر از شهر است! نمیخواهم بگویم نباید از جایی به جای مناسبتر هجرت کرد! نمیخواهم بگویم ... . میخواهم بگویم عمق ماجرا را اگر آدمی نفهمد هر جایی هم برود نمیفهمد قصّه چیست! نمیفهمد هدف چه بوده! کار را بر خود و دیگران سخت میکند! 👈شاید اگر قصّه را بفهمد خیلی از انتخابها را دیگر نکند! نگاهش به زندگی تغییر کند. دیگر به انسانهای این روستای دور افتاده از اجتماعات بزرگ بشری با نگاه تحقیر نگاه نکند! بداند هر جای این دنیا برود مسأله همان جهاد بزرگ درونی است. همه ی این بیرونی ها زمینه های آن درون اند! برای آن فکری کند! 👈حالا این صورتها و تعیّنها متنوّع است ولی معنا همه جا ثابت است! هر جایی از این گیتی رفت بداند مسأله هبوط و ابتلاء و استعداد برای لقاء الله است! ⬇⬇
🔹به خاطر شغلم با انسانهای زیادی صحبت میکنم. وارد درونی ترین جنبه های تجربه ی زیستشان میشوم. میبینم همه جا گویا یکسان است! یک طرح کلی در حال جریان است! از تجربه ی آن کارخانه دار ساکن فلان کلان شهر تا تجربه ی فلان نیروی نظامی تا تجربه ی فلان معلّم تا تجربه ی طلبه ها و... . گاهی با دیدن فیلمها و رمانها و سفرنامه ها و تواریخ به دیگر نقاط جهان و زمان هم سرکی میکشم! 👈با یکی از اقوام که در شرکت پست تهران مشغول کار است صحبت میکردم. دیدم وقتی دغدغه ها و زندگی اش را تعریف میکرد همان عمق را داشت. نزاع خطورات شیطانی و رحمانی و کشتی گرفتن نفس و فطرت! 👈مسأله ی صراط مستقیم و سبل هدایت و راه های انحرافی مغضوب علیهم و ضالّین! مسأله یکی است هر چند هر جایی بسته به زمینه ها شکلی پیدا کرده است! 👈اصلا احساس نمیکردم باطن دنیای این کارمند شرکت پست با آن آقایی که دهها سال در روستا در پی دام و گوسفندانش بود فرق مهمی داشته باشد. ✋ولی چرا اینها را به ما نمیگویند؟! چرا ما را با این ظواهر و تفاوت قالبها و زمینه ها و شکلها مشغول میکنند؟! چرا درون ما عطش کاذب توسعه و پیشرفتی را ایجاد کرده اند که ما را از حقیقت بزرگ پس پرده غافل کرده؟! 👈وقتی از نیوتونها و ادیسونها و انیشتنها میگویند چرا از آن تجربه های واقعی تر زیستشان در این دنیا چیزی نمیگویند؟! همانها که در آن خود واقعیشان و انتخابهای عمیقشان بر سر دو راهی های نفس و فطرت را جلوه داده اند! آنها که بسی مهمتر بوده! بسی درسهای عمیقتر داشته! ✔اصلا کسی که صحنه اصیل زندگی را در آن بعد باطنش ببیند که لشگرکشی جنود عقل و جهل رخ داده و انسان انتخابهایش را در دو راهی ها رقم میزند نگاهش به انسان تغییر میکند! تازه میفهمد چه کسی گوهری تابناک است و چه کسی ظلمتی تاریک! گرد و خاکها خوابیده و حقیقت را بهتر میبیند. تازه میفهمد آدمی چه نیاز عمیقی به پیامبران و امامان و علم به دوشان نور دارد! اگر اینها برای انسانها چندان جلوه نمیکند به خاطر آن است که شیطان آدمی را با سطحی نازل از تجربه ی زیست در دنیا مشغول کرده! از روی دیگر آن غافلند! 📖«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون‏» 👈مشغول همان سطحی از تجربه ی زندگانی شده اند که در آن ظلمت و نور تمایزی ندارند! نوریان و ناریان فرقی با هم ندارند! در این ظلمتکده است که انسانها را راحت میشود فریب داد. آنها را به دنبال سرابی به نام توسعه و پیشرفت و آینده ی دور و امانیّ و آمال کشاند! به طول امل مبتدا کرد! هر بازی ای را سرشان در آورد! 👈اگر چنین است نه زندگی در آن دیار پر زرق و برق غربی درون آن آسمان خراشها و در دل تکنولوژی های عجیب و خانه های غریب اصالتی دارد و نه زندگی در این روستای دور افتاده از این مظاهر به اصطلاح پیشرفت بشری! همه جا ماجرای انسان و نبرد عقل و جهل است! همه جا جهادی بزرگ برای یافتن آن معشوق گمگشته بعد از هبوط! همان معشوق ازل و ابد! همان سرچمه ی نور و پاکی و طهارت! همان که همه در پی اویند و خبر ندارند! 🔹راستی به نظرتان تجربه ی زندگی در دل کدام تعیّن از زندگی اجتماعی و مظاهر دنیایی بر دیگری برتری دارد؟! به دلم افتاد هر جایی که انسانی یافت شود که عشق اصیلش را پیدا کرده و عاشق آن معشوق ازل و ابد گشته برترین و عمیقترین تجربه های زیست انسان را رقم میزند! از او که بگذریم دیگر ورای این ظواهر فرق چندانی بین انواع زیستنها در کار نیست! گفت معشوقي به عاشق کاي فتي تو به غربت ديده اي بس شهرها پس کدامين شهر ز آنها خوشترست گفت آن شهري که در وي دلبرست هر کجا که يوسفي باشد چو ماه جنتست ارچه که باشد قعر چاه هر کجا تو با منی من خوشدلم گر بود در قعر چاهی منزلم با تو دوزخ جنت است ای جانفزا با تو زندان گلشن است ای دلربا خوشتر از هر دو جهان آنجا بود که مرا با تو سر و سودا بُوَد
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۳) «لذّت نشستن کنار جوی آبی روان میان تپّه ها» «قرآن بخوان!» 🔹در روستا برای تفریح به یک آبگیر محصور بین تپه ها رفتیم. اندکی صعب العبور بود. از لابه لای آن تپه های خالی از هیاهوی انسانها و تکبر تمدنها و مظاهر جاه طلبیشان آبی روان شده بود و آرام آرام با وقاری زیبا به این آبگیر میریخت. مدّتی بود به دل طبیعت نرفته بودم. جایی بود که از مصنوعات بشری خبری نبود و گویا انسان میتوانست لَختی با طبیعت خلوت کند! 🔸آن طرفش تا چشم کار میکرد همه ی نظمها طبیعی بود! تپّه ها و بوته ها و سبزه ها و جریان آبها و... . با همه گوناگونی و عدم تقارنش گویا برای درون انسان واحدی متقارن جلوه میکرد! گویا همه با هم متّحد بودند و در اینجا بین همه چیز صلح و صفایی برقرار بود. به یاد غزل زیبای سعدی افتادم: هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی امید تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش آن کش نظری باشد با قامت زیبایی ⬇️
🔹وقتی ما به دل این طبیعتها میرویم معمولا برای تفریح میرویم! برای خودمان میرویم! با قدم نفس میرویم! گویا میخواهیم آن را برای لذّت بردن خودمان استخدام کنیم. میخواهیم طبیعت را برای خودمان اندک زمانی مصرف کنیم! گویا انسان خودخواهی به اینجا آمده! با یک تکبّر و غروری روی این زمین و سبزه ها راه میرود و غرق خودش است! طرز نگاهش به طبیعت نگاهی متکبّرانه است که از آن از موضعی بالاتر نگریسته و مقداری لذّت ببرد! 👈همین است که از طبیعت واقعی غافلیم و به آن طبیعتی که از پس حجابهای نفسانیّت خودمان برایمان نمایانگر میشود مینگریم! تخمه میشکنیم و سرخوشانه قدم برمیداریم و گاهی هنوز هم به چیزهای دیگر فکر میکنیم. 👈از همینجاست که به راحتی به خودمان اجازه میدهیم در آن محیط که صداها و نواهای خودش را دارد موسیقی یا آهنگی بگذاریم! به خودمان اجازه میدهیم به راحتی گلها و گیاهان را بدون فائده ای خاصی از آنجا بکنیم و لحظه ای در دستمان تملّک کنیم و عکسی بگیریم و بعد آن را دور بیاندازیم! 👈به راحتی آشغال و امور منافی طبیعت را از خودمان به جای می گذاریم. همین است که گویا اصلا به طبیعت نرفته ایم! طبیعت را متکبّرانه در بند کشیده و جلوی خودمان انداخته ایم تا لحظاتی به ما لذّت بدهد! 🔹هر کس به طرفی رفته بود. جایی روی سبزه ها مشرف به آبراه باریکی که به آن آبگیر میریخت نشستم. سعی کردم توجّهم را به خود طبیعت عمیق کنم. مقداری از خودم بیرون بیایم و ببینم طبیعت چه میگوید! ولی چگونه باید سخن طبیعت را شنید؟! شرط عمده اش آن است که بر وجودمان سکوتی عمیق حاکم کنیم و این غوغاهای درونی را بخوابانیم! از خودمان حرف در دهانش نگذاریم. دو زانو به آن توجّه عمیق کنیم و ببینیم او چه به ما القاء میکند. ✅آری همانطور که قرآن کریم را باید تلاوت کرد و حالت فاستمعوا له و انصتوا داشت عالم خلقت و آفرینش را هم باید تلاوت کرد! باید به او گوش سپرد! ببینیم راستی چه پیامی دارد! چه دارد میگوید! پیامها دارد! حرفها در سینه اش دارد! 👈همین که نشستم و سعی کردم از خودم بیرون بیایم و زانوی ادب در برابر آفرینش الهی بزنم لذّتی عمیق وجودم را گرفت! هنوز که چند روز میگذرد یادم می آید یک حالت شیرینی برایم مانده است. یک تناسبی عمیق حاکم بود! 👈صدای دلربای جوی آب همراه صدای لطیف پرنده ای که میخواند در فضایی زیبا از سبزه هایی که پیرامون آبی روان در حاشیه ای کوه ها و تپه ها همه جا را گرفته بود. طوری شد که واقعا دوست داشتم هیچ کسی حرفی نزند و هیچ سر و صدایی نباشد و غرق در این دنیای شگفت انگیز اینجا شوم! 👈گویا یک دروازه ای دارد که باید از آنها اجازه گرفت تا به انسان اجازه ی ورود به دنیای خودشان را بدهند. وقتی اینچنین شویم شاید دیگر آماده ی شنیدن صدای واقعی طبیعت شویم. خیلی لذّت بخش است. گویا انسان دارد ذکر میگوید. با خودش حال خوشی می آورد. 💭با خودم گفتم ای بیچاره ی غرق در ظلمتکده ی نفسانیّت و أنانیّت! ای رانده شده از سرای پاکی و طهارت! تو را چه شده که این مخلوقات الهی با تو به حرف نمی آیند! مگر قرآن کریم و اولیاء الهی نگفتند اینها همه تسبیح میگویند! پس چرا نمیشنوی! هنوز نامحرمی! به خاطر این بار معصیت و آلودگی است که اینگونه ای و الا اکنون با تو حرفها داشتند! ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم با شما نامحرمان ما خامشیم 💡در همان حال که به این صداها و زیبایی ها توجّه میکردم به دلم افتاد ببین! آیه ی شریفه: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَ‏ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُون‏» مقداری برایم جلوه کرد. اینها دیگر حاصل فکر نبود. 💡به دلم افتاد ببین این آب را! همه ی حیات از این آب بی رنگ آغاز شد! بدون آن همه جا را نوعی تاریکی و قهوه ای مرده فرا گرفته بود. این آب بی رنگ بود که وقتی آمد با خود جاری شدن و حرکت آورد و این همه رنگها را پدید آورد! نگاه کن! اوّلین رنگی که از این بی رنگی متولّد شد رنگ سبز بود و... . 👈یک شعور مرموزی در درونم بود که اینجا خیلی حرفها و رمز و رازها هست! ولی هر چه میکردم بفهمم توانش را نداشتم! میدانستم مشکل از من است! شنیدن این صداها گوشها و قلبهای پاک و زلال میخواهد. نمیدانستم باید چه کنم؟! 👈گویا پشت دربی او را نگه داشته و راهش نمیدهند! دیگر از آن غرور و تکبّر غافلانه در برابر طبیعت خبری نبود! انسان را مجبور به تواضع و خضوع در برابر این عظمت میکرد! دوست داشتم چیزی بگویم و کاری بکنم! ولی ضعف و ناپاکی ام برایم مشهود بود. ✋راستی اولیاء الهی چه درکهایی از این صحنه ها دارند؟! چه جمال و عظمتی برایشان جلوه میکند! چه لذّت عمیقی به روح قدسی شان وارد میشود! راستی که چقدر به خود ظلم کرده ایم! دلمان خوش است برای تفریح آمده ایم! بی خبر می آییم و بی خبر میرویم! عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی ⬇⬇
⚪راستی صدّیقه ی طاهره که خود از نور عظمت الهی آفریده شده بود چه درکی داشت که اینگونه تسبیح میگفت: 📖«سُبْحَانَ ذِي الْجَلَالِ الْبَاذِخِ‏ الْعَظِيمِ‏ سُبْحَانَ ذِي الْعِزِّ الشَّامِخِ الْمُنِيفِ سُبْحَانَ ذِي الْمُلْكِ الْفَاخِرِ الْقَدِيمِ سُبْحَانَ ذِي الْبَهْجَةِ وَ الْجَمَالِ سُبْحَانَ مَنْ تَرَدَّى بِالنُّورِ وَ الْوَقَارِ سُبْحَانَ مَنْ يَرَى أَثَرَ النَّمْلِ فِي الصَّفَا وَ وَقْعَ الطَّيْرِ فِي الْهَوَاءِ» 👈من که راه به جایی نبردم. ولی چیزی به دلم افتاد که خیلی ارزشمند است. مانند درّی گرانبهاست. آن را به دوستانم هدیه میکنم. آدمی وقتی متوجّه عظمت عالم و ابدیّت و اینها میشود گاهی دچار نوعی حیرت و دستپاچگی میشود. 👈احساس میکند که باید کاری بکند و نمیداند باید چه کند! نمیدانم برایتان رخ داده یا نه! گاهی برای برخی آنقدر شدید است که میل آن دارند که سر به بیابانها بزنند! فریاد بزنند و ناله کنند! 💡به دلم افتاد نه اینها نه! در دل آن طبیعت و در هر جای دیگری چنین شدی تنها یک کاری بکن! دیگر غصّه ات نباشد! بهره ات را به اندازه ی خلوصت میبری! قرآن کریم آن کتاب الله المنزل را باز کن و با تواضع و حزن شروع به تلاوت کن! قرآن بخوان! 👈دستوری عمیق و کاربردی بود. ان شاء الله همه قدرش را بدانیم و فراموشش نکنیم! «فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْحِكْمَةِ وَ دَلِيلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَةَ فَلْيَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ وَ لْيُبْلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ يَنْجُ مِنْ عَطَبٍ وَ يَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَب‏»
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۴) «تنفّر از گناه یا گناهکار؟» «معنای لعن و تبرّی» 🔹پوست بدنم زود از آفتاب متأثّر میشود. این سری که روستایمان صحرا رفته بودیم صورت و سرم خیلی سوخت! چند روز است سرم خارش دارد! صبح دیگر دیدم سخت است و رفتم دوش بگیرم! همینکه دوش حمّام را باز کردم بدون مقدّمه یا فکر و طلب پیشینی مطلبی به ذهنم خطور کرد! اصلا هیچ ربطی به چیزی نداشت و خودش آمد! 👈گفتم آب نطلبیده مراد است! لااقل به شکل یک فرضیه برای بررسی بیانش میکنم. هیچ قضاوتی هم فعلا نسبت به آن ندارم و فقط آنچه بدون اراده یک دفعه به ذهنم آمد را بازگو میکنم. نمیدانم اصلا درست است یا نه! 👈مقدّمه ای قبلش بگویم؛ این روزها به بهانه ی صحبتهای یکی از ائمه ی جمعه در زمینه برائت جستن از گناهکار بد حجاب به جای گناه بد حجابی بحثهایی داغ شده است. کاری به مراد واقعی گوینده و قول سدید نبودن کلام او و همچنین هجمه های هدف مند به آن ندارم. 👈معمولا این روزها اینطور گفته میشود که اینهایی که کشف حجاب میکنند شیعیانی هستند که صرفا یک گناهی مرتکب شده اند. مؤمنینی فاسقند لذا نمیتوان از آنها تبرّی جست! مگر خودمان در جای دیگر کم گناه کرده ایم و میکنیم؟! اگر این چنین است پس: 📖«تَبَرَّءُوا مِنْ فِعْلِهِ وَ لَا تَتَبَرَّءُوا مِنْهُ، أَحِبُّوهُ وَ أَبْغِضُوا عَمَلَه‏»