eitaa logo
بذل الخاطر
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
4 ویدیو
13 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین و جستارهایی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت خطورات است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @Saghorb :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۱) «چرا برخی اعراب ایرانیان را صفوی مجوسی مینامند؟!» «فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» 🔹یکی از برچسبهایی که در عصر ما بارها توسّط اعراب به ایرانیان زده شده است برچسب مجوسی بودن ایرانیان است! مجوسی به معنای زردشتی است ولی در بار لغوی و نحوه ی اداء این واژه معانی بغض و پلیدی و رجس نهفته است. گویا اساسا ایرانیان مسلمان نیستند. 👈اگر زمانی اعراب در فضای مفاخرات جاهلی ایرانیان را با عنوانی مثل عجم تحقیر میکردند امروزه در فضای دینی ایرانیان را با عنوان مجوسی تحقیر میکنند. سابقا از تعابیر دیگری برای القاء نفرت از ایرانیان استفاده میکردند. 👈زمانی از تعبیر رافضی استفاده میکردند که البته بیشتر در همان فضای اعراب معنا داشت و زمانی دیگر از تعبیر صفوی استفاده میکردند که اشاره به مبدأ تغییر مذهبی گسترده ی ایرانیان و همچنین سابقه ی نزاعهای طولانی بین صفوی و عثمانی بود ولی اخیرا تعبیر مجوسی در میان آنها شایع شده. 👈تعبیری که هم اسلامی بودن را از ایرانیان سلب میکند و هم به دلیل اختصاص این عنوان به ایرانیان در زمانهای قدیم اشاره به فرهنگ ایرانی به شکلی دارد. در زمان جنگ تحمیلی صدام حسین بارها ایرانیان را مجوسی میخواند و بیان میکرد که مانند حشراتی هستند که باید آنها را با حشره کش که مقصودش سلاح شیمیایی است از میان برداشت! 👈همین تعبیر را حتّی مفتی عام مذهبی عربستان عبد العزیز آل الشیخ نیز در مورد ایرانیان به کار برد. به تبع در زبان عامه ی آنان نیز رواج دارد. ⬇️
🔹ولی بستر به کارگیری این تعبیر چیست؟! آن است که با یک تکبّر قومی گویا اعرابی که نوعا پیرو مذهب عامّی هستند خودشان را مالک اسلام و همینطور قرائت صحیح از آن میدانند. اعرابی که تاریخی جز همین اسلامیتشان ندارند مجبورند اسلام را نیز برای خود به شکل امری انحصاری تعریف کنند. 👈وضعیت برای آنها وقتی دردناکتر میشود که ایرانیان به مرور نمایندگان مذهب و قرائتی بسیار متفاوت از اسلام به نام تشیّع شدند که از اساسا مشروعیّت اسلامی جمهور اعراب را نیز زیر سؤال میبرد. 👈تشیّعی که خودشان دیگر به خوبی میدانستند ریشه در اعماق تاریخ اسلام و عصر صحابه و حتّی خود پیامبر صلی الله علیه و آله دارد و نمیتوان به آن وصله ی قومی و نژادی زد! در بذل خاطر ۵۱ به بعد در سه شماره سیر تاریخی تشیّع ایرانیان را بیان کردم. 👈امروزه ایران نماد تشیّع امامی است و تشیّع رقیب اصلی و اساسی عثمانی گری و عامّی گری موسوم به تسنّن در طول تاریخ بوده است. زمانی تشیّع را با لقب رافضی گری خراب میکردند و حالا که این عنوان را ایرانیان بر تن کرده اند طبیعی است که آنها بخواهند از وصله هایی مانند عجمی صفوی مجوسی و مانند آن استفاده کنند. 🔴ولی داستان اصلی بر سر چیست؟! اساس داستان آنجاست که گویا چیزی شبیه بدا در تاریخ اسلام رخ داده است. بستر اساسی اسلام که فرهنگ عربی و یاورانی عرب و پیشگامانی عرب بودند کنار گذاشته شده و اسلام و حمل اعباء آن و مخاطب واقعی این دین الهی شیعیان ایرانی عجم و فارس زبان قرار گرفته اند! همیشه درک و باور به این تحوّلات عمیق دینی در بسترهای جامعه ی مخاطبین فرهنگی دشوار بوده است. چیزی از قبیل حسادت عمیق درونی به شدّت از آن برآشفته میشود. 👈بنده وقتی عمق این مطلب را تا حدودی درک کردم که مدّتها تورات و کتب یهود را مطالعه میکردم. دیدم گویا خدای اینها یک خدای اسرائیلی است. گویا یک دین قومیتی است. واقعا اینها هیچ چیزی جز این دین و این پیام الهی در قالب زبان و تاریخ اینها نیستند. ✋مگر میشود همان خدایی که آنهمه برایشان تاریخ ساخت و لطف داشت و در تورات با آنها صحبت کرد حال کلا آنها را کنار بگذارد و آنها را ترک کند و بیاید خدای قومی دیگر مانند اعراب اسماعیلی شود؟! 👈گاهی برای اینکه این باور ناپذیری و حسادت عمیق را به شکلی علمی بخواهند بیان کنند از محال بودن نسخ یا بداء استفاده میکردند. اساسا اینکه مسیحیت تعصّب بسیار کمتری از یهود نسبت به اسلام داشت نیز شاید به همین برگردد. امری که در قرآن کریم هم به آن اشاره شده است. 👈زیرا مسیحیّت صبغه ای نژادی یا فرهنگی ویژه ندارد که پیام خدا را خاصّ قوم خودش بداند. لذا باور به اینکه خدا با زبان دیگر و در ظاهر برای قوم دیگری صحبت کرده برایشان بسی آسانتر از یهود است. ✋البته روشن است که کسی اندک آشنایی با قرآن کریم داشته باشد متوجّه میشود اصلا به هیچ نژاد و نحله و گروهی باج نمیدهد. یک عزّت خاصی دارد. در فرهنگ عربی و با زبان عربی است ولی هرگز عربیّت ندارد. بلکه آنها را تهدید میکند که اگر شما هم به من وفادار نمانید قومی دیگر را بر می انگیزانم و پیامم را به آنها میدهم. 🔹حالا چه میخواهم بگویم؟! میخواهم بگویم آنچه در تاریخ اسلام رخ داده آن است که گویا چیزی شبیه بداء رخ داده است. کسی انتظار نداشت خدا اینگونه کند! مگر میشود خدا اسرائیل را به حال خودش رها کند و خدای اعراب شود؟! حالا هم مگر میشود خدا اعراب را به حال خودشان رها کند و خدای ایرانیان شود؟! مخاطب این قرآن عربی و این همه روایات عربی فارسهای شیعه ایرانی شده اند! و خداوند متعال نیز در کمال آرامش میفرماید: 📖«ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ» ⚪این همان حقیقتی است که آیات ۵۴ تا ۵۶ سوره ی مبارکه مائده آن را بیان میکند. این سه آیه را باید دقیقا با هم معنا کرد تا عمقش عیان شود. در این آیات بسیار عجیب و تکان دهنده بین چند مفهوم پیوند ایجاد میشود. مفهوم ارتداد صحابه و مسلمین مطرح میشود و سپس از این موضوع یاد میشود که در آینده ها خداوند قومی را برمیگیزند که محب و محبوب اویند! همانها که با کفّار سر ستیز دارند و با مؤمنین مهربانند. 👈آنها همان حزب الله هستند. ولی حزب الله چه کسانی هستند؟! همان قومی هستند که از ولایت امیر المؤمنین علی علیه السلام دست نکشیدند. ✋رفقا دقّت کنید آیه ی ولایت و ایتاء زکات در حالت رکوع در این سیاق و بافت نازل شده و سپس بعد از مطرح کردن ارتداد «من یرتدّ منکم عن دینه» و مطرح کردن آمدن قومی جدید در تاریخ اسلام که قرار است بار اسلام را آنها به دوش بکشند: «فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» بلا فاصله این آیه مطرح میشود که این مرتدّین همانهایی هستند که بر خدا و رسول و الّذین آمنوا پشت کردند! ⬇⬇
🔹ویژگی این حزب اللهی که در آینده ها ظاهر خواهند شد نیز این است که غلبه خواهند کرد که به شکلی نوید مهدویت میدهد. اهل جهادی بزرگ در راه خدا هستند که در راه آن از هیچ ملامت و سرزنشی ترس به خودشان راه نمیدهند! نوع تعابیر هم به گونه ای است که این قوم موعود به شکل جماعت مبعوث میشوند و مراد تک و توکهایی نیست که مصلحین دینی هستند. 📖«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ 💢 إنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ 💢 و مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» 🔹در روایات آمده این آیات در مورد قائم و اصحابش نازل شده است. در روایتی دیگر آمده است مراد امیر المؤمنین و اصحابش هستند. همینطور آمده وقتی این آیه نازل شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دست بر شانه ی سلمان فارسی زدند و فرمودند که قوم او هستند. همان ابناء فارسی که اگر دین بر ثریّا هم آویزان باشد به آن خواهند رسید! و روایت عجیب دیگری نیز که در این زمینه آمده است آن است که نقل شده پیامبر اکرم به ابوموسی اشعری اشاره کردند و فرمودند قوم او هستند. معمولا در تفسیر این روایت گفته اند مراد اهل یمن هستند زیرا اشعریّون یکی از قبائل یمنی هستند و اهل یمن نیز چون قلبهای لطیفتری دارند معمولا ایمانهای بهتری دارند! 👈ولی اگر بخواهیم بین این روایات جمع کنیم باید بگوییم نه! مراد همان قبیله ی اشعری هاست که ابوموسی از آنهاست. این قبیله در ادامه اوّلین قبیله ی عربی است که تشیّع امامی می آورد و به شهر قم مهاجرت میکند و نطفه ی اصلی تشیّع امامی را در شهر قم برای قرنهای قرن ایجاد میکند. 👈ظاهر آیه نیز نشانگر آن است که مراد از این قوم قومی موعود است که در آن زمان اساسا وجود نداشته اند و در آینده ها پای به عرصه ی تاریخ خواهند گذاشت. لذا اساسا تطبیق آن به اهل ردّه و صحابه ای که زیر رکاب ابو بکر با آنها جنگ کردند بی معناست مخصوصا با گره خوردن آن به آیه ی ولایت امیر المؤمنین علی علیه السلام. 👈این سه آیه را باید با هم معنا کرد. متأسّفانه مرحوم علامه ی طباطبایی آیه ی اوّل را جدا از دو آیه ی دیگر معنا کرده و به نظرم آن دقّت نهفته در این آیات که یکی از پیش گویی های عمیق قرآنی است به خوبی تبیین نشده است. مرحوم علامه تفسیر این آیات را سالها قبل از انقلاب اسلامی و ظهور امام خمینی نوشته اند و شاید این امر در این تفکیک و عدم تفطن بی تاثیر نبوده است. ⚪️آری این آیات مناسبت بسیار زیادی با شکل گیری گروه منظّم ایمانی شیعی ایرانی به رهبری امام خمینی رضوان الله تعالی علیه دارد که پیروان راستین امیر المؤمنین و مجاهدین بزرگ همه ی اعصار هستند که با ایمان عمیق قرآنی و باور اهل بیتی پنجه در پنجه ی ظلم و نفاق و کفر انداخته اند. 👈اهل افراط و گزافه گویی دوست ندارم باشم. ولی اگر من باشم و این آیات این نسل از ایرانیان فارس شیعه را که با امامت امام روح الله خمینی عزیزمان گویا یک دفعه مبعوث شدند و دنیای معاصر را به گونه ای تکان داده اند احتمالا همان حزب الله و همان قوم موعودی هستند که قرار است هم الغالبون باشند. 👈همانها که طبیعی است هم کفّار با آنها سر ستیز داشته باشند و هم اعرابی که خود را مالک قرآن و اسلام میدانستند حسادت آنها را به دل کرده و با القابی زشت مانند مجوسی و صفوی آنها را متّهم کنند. 👈امام خمینی امام این قوم موعود بودند. همانکه بیش از همه خودش مصداق «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ» بود.
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۲) «آیت الله بهجت و ارشادی بودن روایات منع عمل به ظن قیاسی» «شریعت را دَم دستی ندانید!» «آیت الله چه فرقی با دانشمند و دکتر دارد؟!» 💡مطلبی را از کتاب مباحث الاصول مرحوم آیت الله بهجت مطالعه میکردم که به ذهنم خطور کرد خوب است بذلش کنم. قبلش مقدّمه ای عرض میکنم. 🔹با شخصی صحبت میکردم؛ حرفش این بود که این آخوندها سواد ندارند! به جای اینکه من را قانع کنند مدام میخواهند آیه و روایت بخوانند! گفتم البته امروزه بشر با سوادتر از قبل شده است. اشکالی ندارد که آیات و روایات را مقداری عمیقتر و تحلیلی تر بیان نمود. مقداری از مصالح احکام و حقایق معارف هم گفت. 👈زیرا بشر امروزی طوری شده که میخواهد بیشتر بداند و در فضای اومانیستی برای فکر خودش و خودش ارزش بیشتری از سابق قائل است. منبرها خوب است از باب تألیف قلوب و همینطور ترویج فقاهت دینی مقداری عمیقتر و تحلیلی تر حقایق آیات و روایات را بیان کنند. 👈تا مردم محاسن کلام اهل بیت علیه السلام را درک کنند. تا بفهمند جنس دیگری است. ولی باید مراقب بود که این باعث نشود که دین الهی و شریعت آسمانی را در حدّ درک و قانع شدن انسانها مدام تنزّل بدهیم! 👈باید بدانیم بسیاری از امور را باید به شکل تعبّدی تلقّی کنیم! تعبّدی یعنی چه؟! یعنی باور به عظمت دین و عظمت وحی و عقول قدسی و قصور عقل و اندیشه خودمان نه رفتن به سوی عقل ستیزی و مانند آن! ⬇
⚪️آری نباید گمان کرد اگر واقعا آیه و روایتی بیان میشود قانع کننده نیست! نباید اگر طلبه ای توانست تبار مسأله را خوب تشخیص دهد و آیه و روایت مناسب آن را بیان کند گمان کنیم کم کاری کرده است. کار طلبه ها را نباید با کار عقل بشری اشتباه گرفت. از سنخ آوردن آب از نهر عظیم است نه مکیدن قطرات آب زیر سنگهای بیابان: «يَمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيم‏» ✅کار اصلی آنها آن است که مسائل را خوب درک کرده و آن را با خود بردارد و به محضر وحی و عقول قدسی که عقل کلّ هستند عرضه کند و پاسخ را تحویل گرفته و برایمان بیاورد. ✋ولی دیگر اینکه فرآیند حلّ این پاسخ و تحلیل آن چیست بحث دیگری است. ✅کار طلبه و روحانی آن است که برود نسخه را از بزرگترین متخصّص عالم تحویل بگیرد و برگردد. کار کوچکی است؟! جز طلبه هیچ کس دیگری چنین کاری نمیکند. ✅اگر کسی خدا و اهل بیت علیهم السلام را قبول دارد و باور کرده این عالم صاحبی دارد و معادی در پیش است و خدایی که به خاطر حکمتش از آفرینش موژه بر بالای چشم فروگذار نکرده این عالم را سرگردان و بدون امام و هادی رها نکرده متوجّه میشود که کار طلبگی و آیه و روایتی که او بعد از فحص و پالایش و پردازش عرضه میکند بسیار کار پر عظمتی است. ✋از طلبه نباید لزوما انتظار داشت مطالبی تحلیلی و قانع کننده در سطح عقل ما بگوید. نباید انتظار داشت که لزوما بتواند افکار ما را نقد و بررسی کند. مغالطات آن را برایمان تبیین کند. برایمان از هگل و هایدگر و پوپر و نمیدانم فلان بهمان بگوید! 👈ماهیّت چنین انتظاری به این برمیگردد که واقعا ایمان ما به ثقلین و نیاز بشر به وحی و اولیاء الهی عمیق نشده است. مگر وقتی بزرگترین متخصّص در رشته ی فیزیک یا شیمی یا پزشکی و مانند آن نظری بیان میکند شما میخواهید شما را قانع کند؟! همین بزرگیش فعلا دلیل اعتبار کلامش است. 👈در بسیاری از مواضع صرف فتوای علمی آنها به دلیل اوج علمی شان برای شما خلق اعتقاد و باور کرده و باعث عمل متناسب میشود. ✅از همینجاست که منبرهایی که در آن زیاد آیه و روایات خوانده میشود و البته متناسب با نیاز و با بررسی های سندی و دلالی لازم بسیار ارزشمند است. میتواند بسی والاتر از آن منبرهای تحلیلی باشد که برخی گمان میکنند مطلب فقط همان است! 👈اینها همان چیزهایی است که در جای دیگر پیدا نمیشود. شاید عین آن را گاهی بزنند ولی باز ارزش چندانی ندارد زیرا ما معمولا از باطن آن سراغی نداریم تا دلمان به آن کاملا گرم شود. 👈اینها معمولا حرفهای خودشان را میزنند و حرفهایشان نیز معمولا اندازه ی افق نگاهشان است. کاری هم به پرسیدن از وحی و عقول قدسی و آن بندگان برتر خدا ندارند؛ به قول مرحوم فضل بن شاذان در الایضاح: 📖«کان صلی الله علیه و آله اذا سئل انتظر الوحی و هؤلاء یقولون و لا یحتاجون الی وحی!» ✔️شاید یک سخن حکیمانه و عمیق را آبراهام لینکلن یا افلاطون یا بودا یا ... بگوید و خیلی برایمان چشم گیر باشد! ولی این چشم گیری بیشتر به دلیل اصالت دادن به سطح درک خودمان است تا عمق عمیق واقعیت. اگر یک طلبه ای بگوید دقیقا همان سخن را امام صادق هم گفته آن وقت است که برایم واقعا قابل اطمینان نهایی و اعتقاد راسخ میشود. چون میفهمم این را عقل کل میگوید. کلامی را که عقل کل بگوید هر چند ساده باشد عمیق است و اگر برای من در ظاهر عمیق بوده میفهمم در باطن هم عمیق است. 👈بله اگر نقدی قرار است به طلاب وارد شود آن است که در مسیر تشخیص مسأله و دریافت پاسخ از منابع دینی دچار اشکال و سستی باشند. فهم دینی معتبر و قانع کننده ای نداشته باشند. 👈این بحث دیگری است و غیر از آن است که اگر در استنباط موفّق بودند باید آن فتوای آسمانی را برای عقول ما قانع کننده هم جلوه دهند. البته منکر اهمیت ورود به بحث از ملاکات احکام و مانند آن هم نیستم و آن موضع دیگری از بحث است. 👈در مرحله ی دوّم وظیفه ی طلّاب تبلیغ دین است. تبلیغ هم یعنی رساندن پیام به قلبها. مردم را از استضعاف فکری نسبت به مطالب قدسی بیرون بیاورند! «لَا يَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُه‏» 👈برای آنکه بتوانند مطالب را به قلب برسانند نیازمند بیان و هنر انتقال مطلب و توصیف گری قوی هستند. از همینجاست که اساس طلبگی بر دو اصل استنباط و توصیف مبتنی است. 👈البته برای اصل تحقّق باور دینی و سپس دفاع از دین و برخی اغراض دیگر به استدلال و برهان هم نیاز پیدا میکنند. گاهی حتّی برای تکمیل عملیّات استنباط نیازمند استدلال و علوم انسانی بشری و دیگر علوم بشری هم میشوند ولی اینها دیگر روشن است که در مسیر استنباط است! اساس کار طلبگی از جهتی همان استنباط و توصیف است. ⬇️⬇️
🔹ولی چرا بسیاری از مطالب تحلیلی بیشتر خوششان می آید؟! چرا میخواهند قانع شوند؟! چرا تا به آیه و روایت بیانی تحلیلی ضمیمه نشود شرح صدر مطلوبی برای پذیرش مطلب ندارند؟! عامل اوّلیش نبودن ایمان است. اگر ایمان داشتند عامل بعدی اش ضعف ایمان است. به چه معنا ضعف ایمان؟! به این معنا که عظمت شریعت و دین الهی و عقول قدسی هنوز به دلمان ننشسته است. 👈نمیدانیم اینها در چه افق بلندی از هستی قرار دارند و حقیقت را میبینند و از آن سخن میرانند. قیاس به نفس خودمان میکنیم. همین است که متون آیات و روایات و شریعت الهی را امری تقریبا دَمِ دستی تلقّی میکنیم و انتظار داریم در سطح و افق ذهن ما معنا شوند. 👈اگر به این ایمان داشتیم که این مضامین از چه افق بلندی صادر شده است هرگز از کنار حرفهای به ظاهر ساده ی آنها نمیگذشتیم. کتبی مانند قرآن و صحیفه و نهج البلاغة و کافی و مانند آن را در بالای سر خودمان همواره قرار میدادیم. با وجود آنها دیگر به چیزی احساس نیاز اساسی نمیکردیم: «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَه‏» 🔸«ارشادی بودن بطلان ظنّ قیاسی از نگاه آیت الله بهجت»🔸 دیدم این مطلب را مرحوم آیت الله بهجت به خوبی بیان کرده اند. ایشان یک کتاب اصولی به نام مباحث الاصول دارند. به دست خودشان نوشته و گویا بر الفاظ و دقّت آن عنایت هم داشته و چندین بار آن را تنقیح نموده اند. متن سنگینی داشته و فصاحت مطلوب را چندان ندارد ولی عالمانه و متفکّرانه نوشته شده است. مباحث ایشان کاملا متأثّر از نهایة الدرایة استادشان محقّق اصفهانی است و شاید ادبیّات سنگین ایشان نیز متأثّر از همین کتاب باشد. مباحث ایشان از جهتی تلخیص و تحشیه بر نهایه الدرایه است. 👈یکی از ویژگی های علمی آیت الله بهجت آن است که باور دارد بیانات دینی ارشاد به امور عقلانی است لذا در مواضع مختلف وجه ارشادی بودن امور را تبیین میکند. گویا برخی این خصیصه و امتدادهای آن را که ناشی از نگاه های فلسفه ی فقهی خاص است با میل به قیاس اشتباه گرفته اند. 👈ایشان در اواخر بحث از حجّیت خبر واحد وارد بحث از تعارض این امر با آیات ناهی از عمل به ظنّ میشود. از نگاه ایشان این آیات در واقع از ظنّ به معنای توهّم نهی میکند در حالیکه خبر واحد ظنّی عقلائی و معمولا مفید اطمینان است. 👈در ادامه یک ذیلی هم کلامشان دارد که بسیار قابل توجّه است. ایشان میفرماید اینکه در روایات از ظنّ قیاسی یا همان تأمّلات ما و افکارمان پیرامون امور دینی پرهیز شده و آن را ظنّی باطل معرّفی کرده اند مراد همان ظنّ توهّمی است نه ظنّ به معنای اعتقاد راجح! ✋ظنّ به معنای اعتقاد راجح اگر بود واقع نمایی و مصلحتش بیش از باطل نمایی و مفسده اش میبود و نمیشد اینگونه از آن پرهیز داد! 👈این روایات میخواهد بگوید شما خیال میکنید که ظنّ دارید ولی اینها در واقعیّت چیزی جز خیالات و اوهامی نیست که باطل نمایی و مفسده اش بیش از حق نمایی اش است. شاید از همین روست که در آیه ی شریفه خطاب به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله گفته شده که: «ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى‏ شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُون‏» و باز به تعبیر مرحوم ملاهادی سبزواری در منظومه نبراس الهدی که در بیان فلسفه احکام به شعر عربی گفته: الحسن و القبح بعقلی صفا و الشرع للعقل اعرفن کاشفا فکل حکم جاء فیه مصلحة و ان لدی الاوهام لیست واضحة لکن عند الانفس الکلیة اسرارها الخفیة جلیة فما بمعیارک لاعیار له ففیه ردع للاقتحام العاقلة ... 👈لذا روایات ناهیه از عمل به ظنّ قیاسی در واقع ارشاد به آن است که اینها ظنّ نیست بلکه توهّم است! در ادامه میفرمایند اساسا کسی در همین مطلب تأمّل کند که آدمی از درک ملاکات احکام عاجز است و بداند شارع مقدّس و عقول قدسی چنین احاطه ای دارند برایش کافی است که بفهمند حتّی نمیتواند ادّعای ظنّ هم داشته باشد و آنچه به ذهنش می آید در واقع اوهام است زیرا از روی ملاک و میزانی نیست. متن کلام مرحوم آیت الله بهجت این بود: 📖«الظاهر أنّ الردع الواقع عن العمل بالقياس، من قبيل الإرشاد إلى أنّه توهّم لا ظنّ؛ و أنّ الغلبة فيه في الإفساد دون الإصلاح؛ و لو كان من الظنون العقلائيّة بنحو يصح إعماله في التعبديّات الشرعيّة، كان الأمر بالعكس، بل التأمّل في أنّ الأصل ليس ممّا نحيط فيه بالملاك، يرشد إلى أنّ الظنّ القياسي توهّم بخيال الظن» ⚪️خب این یعنی چه؟! یعنی اینکه اگر کسی شریعت و دین الهی را با عظمت بداند و ایمانی قوی داشته باشد و اهل فهم و شعور باشد خود به خود بسیار تعبّد گرا میشود. بسیار متواضع میشود. اینطور نیست که انتظار داشته باشد مدام این بیانات را با تحلیلهایی به سطح ذهن خودش تقلیل بدهد زیرا اینها ممکن است حتّی ظنون هم نبوده و توهّماتی بیش نباشد. ⬇️⬇️⬇️
👈یعنی اینطور نیست که بگوییم ظنّ قیاسی شبیه همان ظنّ ظهوری یا ظنّ حاصل از خبر واحد است. نخیر ظنّ قیاسی همان اوهام است. روایات ناهی از آن ردّ اماره بودن اینها نیست بلکه به تعبیر آیت الله بهجت ارشاد به وهمی بودن آنهاست. 👈لذاست که اگر دلیل انسداد هم اقامه شد اصلا دلالتی بر حجّیت ظنون قیاسی ندارد تا نیازمند بحثهای پردامنه در این زمینه شویم که فرق ظنّ ظهوری و ظن خبر واحدی با ظنّ قیاسی چیست؟! اصلا یکی اعتقاد راجح است و دیگری وهم است. فرق دارند. البته اینجا مباحثی قابل مطرح شدن است که مجال دیگری میطلبد. 👈ولی چطور میشود ظنون ما از زاویه ی دیگر از سنخ اوهام باشد؟! این را مرحوم آیت الله صافی گلپایگانی در کتاب بیان الاصول به خوبی تقریر کرده اند که ظنون ما هرچند برای خودمان ظن باشد وقتی در برابر متخصّصین رشته های علمی بشری بیان شود همه میدانند که چیزی از سنخ اوهام است. 📖«أ لا ترى أنّ العالم الخبير في كل فن يرى إحالة إدراك بعض المطالب العالية الغامضة إلى الجاهل غير المطلع على هذا الفن قبيحا، و يرى حكومته و إظهار رأيه‏ رجما بالغيب و الخرص و التخمين. فكيف إذا كان ذلك الأحكام الإلهية الصادرة من منبع الوحي الكافلة لجميع مصالح البشر، و ما لعقل الإنسان من الشأن و القدر حتى يكون له شأنية الرد و القبول في ذلك. و لو كانت له هذه الأهلية فلا حاجة إلى بعث الأنبياء بالشرائع و الأحكام» 👈اگر چنین است مهمترین وظایف طلّاب همواره این است که ابتدا اهل قرآن و روایات باشند. محدّث باشند. با متون دینی بسیار مأنوس باشند. همواره به این متون رجوع کنند. در ادامه سعی در برداشتن فاصله ی صدوری و دلالی خود با این متون را پیدا کنند. 👈در مورد قرآن کریم که تواتر وجود دارد و عمدتا داشتن فهم بهتر است. در مورد روایات هم باید مجهّز به فهم بهتر شد و هم روی ارزش معرفت شناسی صدوری روایات کار کرد. 👈بنده همواره تشنه ی روایات قطعی الصدور و واضح الدلالة بوده ام. اگر جایی ببینم یا در منبر یا کلام کسی بشنوم و موضع استفاده از آن را هم یاد بگیرم و متوجّه برخی ابعاد دلالی موجود در آن شوم آن را یک هدیه ی بسیار خوبی میدانم. 👈حالا در زمینه ی اینکه ضمیمه شدن بیانهای تحلیلی و عقلی چه مزایایی دارد و یا چه ضرورتی گاهی دارد باید در نوشته ی دیگری صحبت کرد.
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۳) «شبهه شرور» (۱) «گامهای هفت گانه در پاسخ به شبهه شرور» 🔹مصاحبه ی یکی از ملحدان بزرگ معاصر و برجستگان فلسفه علم و دانشمندان مکتب داروینیسم به نام مایکل روس را مطالعه میکردم. ایشان برخلاف داوکینز معتقد است که اساسا داروینیسم و مباحث علمی ربطی به اثبات یا ردّ دین ندارند. اگر ایشان ملحد است به خاطر داروینیسم نیست زیرا با دینداری قابل جمع است بلکه: 📖«شاید من مسیحیت یا دین دیگری را نپذیرم اما دلیل آن علمی نیست ... علم و دین طوری هستند که نمیتوانند با هم تضاد داشته باشند چون دباره ی دو چیز مختلف صحبت میکنند ... 📖بلکه مشکل من با موضوعی است که فیلسوفان آن را موضوع شرّ می نامند. من متوجّه این نمیشوم که چگونه یک خدای خوب میتواند اجازه دهد که رنج افرادی زیادی در جنگ جهانی دوّم اتفاق بیافتد مخصوصا اطفال ... 📖شاید شما بگویید خب خدا همه ی اینها را به یک نتیجه ای میرساند. من میگویم خب من این را نمیفهمم!» 👈البته این مصاحبه به گونه ای است که در نهایت این دانشمند ملحد نمیشود بلکه یک لا أدری میشود. خود داروین نیز در انتهای عمرش منکر خدا نبود بلکه لا أدری بود. میگفت نمیدانم! 💡از آنجه که شبهه ی شرور تنها دلیل یا مهمترین دلیل بر ردّ خدای ادیان توحیدی عنوان شده به ذهنم خطور کرد چیزی در این زمینه بنویسم. ⬇
🔸«پاسخهای کلّی پیرامون شبهه ی شرور»🔸 از آنجا که معضلّ شر مبتنی بر ادّعای تنافی بین علم، قدرت و خیرخواهی خداوند متعال با تحقّق شرور است پس این اشکال تنها میتواند بعضی از صفات الهی را ابطال کند نه خود خدا را. از همینجاست که برخی همانگونه که ابن میمون در دلالة الحائرین میگوید قائل به انکار علم الهی به جزئیّات شده اند تا از شبهه ی شرور پاسخ دهند و برخی مانند آلوین پلانتینگا منکر قدرت مطلقه ی الهی در آفرینش جهانی شده اند که در آن همه ی افراد همواره مختارانه بر راه صلاح باشند و برخی دیگر نیز منکر خیرخواهی پیوسته شده و تنها خدایی ساعت ساز را تصویر کرده اند که صرفا خیرخواهی ابتدائی در اصل آفرینش را انجام داده است. ✔در گام نخست باید گفت شر امری عدمی است لذا نیازی به علت ندارد. با این گام ثنویّت ابطال میشود. ✔در اینجا پرسش این میشود که چرا خدا این امور عدمی را با اموری وجودی پر نکرد تا شرّی در کار نباشد؟! در گام دوّم باید گفت شرّ امری نسبی است. شرّ بالذات نداریم. ✔در اینجا چهره ی پرسش تغییر میکند و اینگونه میشود که چرا خداوند جهان را طوری نیافرید که خیر موجودی مستلزم شرّ برای دیگری نباشد؟! در گام سوّم باید گفت در عالم مادّه و طبیعت چاره ای جز این تضادها و تزاحمها نیست. اگر اینها نبود دیگر جهانی مادّی نبود. ✔در اینجا این شبهه اینگونه چهره اش عوض میشود که خب اساسا نباید جهان مادّی آفریده میشد تا اینگونه شرور به وجود نمی آمد! در گام چهام گفته شده خیرات عالم مادّی بیش از شرور آن است و برای اجتناب از شرّ قلیل نباید از خیر کثیر دست کشید. لذا نیافریدن عالم مادّی به بهانه ی شرور خودش مصداق ظلم کثیر و بالتبع مصداق شرّ کثیر است. البته باید دقّت کرد که این قلّت و کثرت را در اینجا لزوما به معنای کمّی معنا نکرد تا آنجا که کمالات وجودی انسان کامل به تنهایی بر همه ی شرور جهان میتواند برتری داشته باشد. ✔در اینجا چهره ی شبهه اینگونه میشود که این بیان تنها اثبات میکند که عالم مادّه باید آفریده میشد ولی چرا انسان باید به این عالم آورده میشد؟! انسان خودش منشأ شرور است و اگر در بهشت میماند دیگر این اشکال رخ نمیداد! اینجاست که در گام پنجم باید گفت احسنت! پرسش خوبی را مطرح کردید! رمز کار همین است! این همان شبهه یا پرسش ملائکه از خداوند متعال بعد از فهمیدن آن بود که قرار است انسان به عالم مادّه فرستاده شود: 📖«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ‏ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون‏» خداوند متعال از روی جود و سخاوت و بی نیازی از مخلوقاتش به انسان قدرت انتخاب و اختیار داد. وجود انسانی اساسا وجودی است که باید خودش انتخاب کند چه میخواهد باشد. مجبور به انتخاب است. و این نعمت آزادی و انتخابگری نیز خیر کثیر است هر چند برای برخی به خاطر سوء انتخاب خودشان باعث شرّ شود. آدمی برای آنکه انتخاب گری اش رخ دهد ناچار باید به عالم مادّه که دار تزاحم و حرکت است می آمد تا در این کشاکش نفس و فطرت و تسویلات شیطان و همینطور شرور طبیعی این عالم بتواند هویّت خود را بسازد و عروج کند. ✔در اینجا چهره ی شبهه اینگونه میشود که آیا خدا نمیتوانست جهان مادّی را طوری بیافریند تا انسانها با وجود قدرت انتخابشان همواره صلاح و خیر را آزادانه انتخاب کنند؟! این همان شبهه ای است که اخیرا ملحدانی مانند جان مکی و آنتونی فلو آن را در دنیای غرب برجسته کرده اند. در گام ششم باید گفت چنین جهانی ممکن بود و بلکه بالاتر از آن مطلوب خداوند متعال هم بود ولی مطلوب آن بود که خود انسانها آن را با انتخاب مختارانه ی خودشان بسازند! ✔در اینجا چهره ی شبهه اینگونه میشود که خب اگر ممکن بود در جهانهای فرضی خدا دنیایی را بداند که در آن انسانها از روی انتخابشان دچار شرّ اخلاقی نمیشوند چرا آن را نیافرید؟! آیا قدرتش را نداشت؟! در گام هفتم باید گفت نخیر خلاف حکمتش بود! اساسا مراتب سعادت و تکامل انسانی به گونه ای است که جز در سایه ی تحمّل سختی و صبر و وجود چنین شروری امکان وصول به کمالاتش را ندارد. جهان فاقد این شرور اساسا نمیتواند آدمیان را به کمالاتشان برساند. وقتی این دنیا در کنار آن دنیا قرار گیرد کاملا همه چیز پر معنا میشود. ✅پیش فرض شبهه ی شروع نوعی اصالت عالم مادّه است ولی وقتی بدانیم اساسا خداوند قرار نبوده بهشتی زمینی بسازد بلکه زمین تنها صحنه ی ابتلاء و آزمایش و مسابقه برای پرورش روح و انسان سازی طرّاحی شده دیگر این شبهه رنگ میبازد. ✋ورای آنچه مختصرا عرض شد شکل گیری شبهه ی شرور و رواج آن در دنیای کنونی در بین دانشمندان و فضای مدرن مبتنی بر نکته ای مهم است که در رسائل اخوان الصّفا به خوبی به آن اشاره شده و در نوشته بعدی آن را توضیح میدهم.
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۴) «شبهه شرور» (۲) «هشدار حکیمانه اخوان الصّفا از ابتلاء جزئی نگران به شبهه شرور» 🔹سخن در زمینه کلام مایکل روس و شبهه شرور بود. در این زمینه همچنین باید گفت وقتی شبهه ورود وارد میشود که بتوان اثبات کرد واقعا در نهایت شرّی رخ داده که به عدم تحقّقش نمی ارزیده! شما تنها چیزی را که میتوانید نشان دهید آن است که بالفعل امری ناملایم رخ داده است ولی چگونه میتوانید اثبات کنید که در کلّ هم این امر اگر اتّفاق نمی افتاد لزوما از همه جهت بهتر بود؟! 👈به تعبیر دیگر عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود! در اینجا شما نمیتوانید از ما مطالبه کنید که سرّ اینکه فلان آهویی بیگناه در گوشه ی بیابانی در آتش میسوزد چیست؟! 👈بلکه باید دلیلی بیاورید که این شرّی محض است که هیچ مصلحتی در آن نیست. اینکه شما نمیتوانید به شکل تفصیلی سرّ این ناملایمات را درک کنید منافاتی با آن ندارد که چنین سرّی وجود نداشته باشد و یا نتوان آن را به شکل اجمالی درک نمود. 👈لذا اگر بتوانیم با دلیلی وجود خداوند متعال و صفات حسنایش را اثبات کنیم همین ایمان به ما برای عبور از این شبهه کمک میکند. ✅اساسا اینکه گفته میشود که ایمان انسان را نجات میدهد و مهم است همینجاها خودش را نشان میدهد. این ایمان یعنی داشتن پاسخی اجمالی و سرنوشت ساز. ⬇
🔹مگر اینکه اساسا منکر ادلّه اثبات وجود خدا و صفاتش باشید تا بتوانید این حرف را بزنید که در این حالت هم مادامی که نتوانید یک تنافی قطعی را اثبات کنید نمیتواند این امر را دلیلی منطقی برای انکار خدا قرار دهید. مگر اینکه بگویید مادامی که به شکل تفصیلی و قانع کننده سرّ این شرور را نفهمم خدای دینی برایم قابل اثبات و قانع کننده نیست. 👈در این فرض باید گفت چنین انتظاری مبتنی بر انحصار علم در علوم تفصیلی و انکار علوم اجمالی است که امری باطل است. زیرا میتوان خدای دینی را در ضمن پاسخی اجمالی به این شبهه اثبات نمود. 👈اینکه خودمان را شرطی کنیم که مادامی که مفصّلا اسرار امور برایمان روشن نشود چیزی را قبول نکنیم اوّلا غیر منطقی است و ثانیا غیر اخلاقی و ناشی از نوعی تکبّر و انتظار بیجا. ✅سرّ نزاع هم به این برمیگردد که افراد حقایق کلّی را رها کرده و بخواهند حقیقت را صرفا در عالم جزئیّات درک کنند. روشن است که درک یک حقیقت گاهی در عالم کلّیتش میسّر و در عالم جزئیّت بسیار دشوار است. 🔸به قول امام حسن مجتبی علیه السلام در پاسخ اشکال برخی یارانش در سرّ صلح با معاویه همینکه شما بدانید من امام شما هستم برای پاسخ کافی است: 📖«إِذَا كُنْتُ إِمَاماً مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ لَمْ يَجِبْ أَنْ يُسَفَّهَ‏ رَأْيِي‏ فِيمَا أَتَيْتُهُ مِنْ مُهَادَنَةٍ أَوْ مُحَارَبَةٍ وَ إِنْ كَانَ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِيمَا أَتَيْتُهُ مُلْتَبِساً» 🔸«کلامی مهمّ از کتاب اخوان الصفا»🔸 در رسائل اخوان الصّفا فصلی در «جزاء المحسنین» دارند. در این فصل بیان میشود که انسان در آخرت بر حسب درجات معرفتی و جهاد عملی شان درجه بندی میشوند. سپس انسانها به دو دسته ی عوام و خواصّ تقسیم میشوند. عوام نیز دو دسته میشوند. یکی گناهکاران و دیگر نیکوکاران. در بین عوام بهترین انسان یا همان «أجود احوال العامة و الجهّال» آنهایی هستند که دنبال کثرت نماز و روزه و ذکر و قرائت قرآن و مانند آن هستند که باعث میشود در گناه نیافتاده و آفت زده نشوند! 👈ویژگی خواصّ آن است که اهل فکر مخصوصا در امور دینی هستند. سپس در مورد خواصی که اهل فکر هستند دو دسته مطرح میشود دسته ای که اهل یمین و سعادت هستند و دسته ی دیگری که اهل شمال و ضلالت میباشند. 👈بحث از اینجا آغاز میشود که چه چیزی باعث میشود که برخی اهل فکر و اندیشه سعید و برخی دیگر شقیّ شوند؟! اخوان الصّفا معتقدند که این امر به آن برمیگردد که امورات عالم به دو نوع کلیات عالم و جزئیّات تقسیم میشود. 👈اگر خواصّ اهل فکر ابتدا از دروازه ی کلّیات وارد وادی معرفت شوند دربها به روی آنها گشوده میشود: «كلما ازداد تفكرا في هذا الباب، ازداد بربه يقينا و بأوصافه معرفة» 👈اینها به زودی در عالم کلّیات خدایی حیّ عالم قادر علیم حکیم محسن جواد کریم مشفق رحیمی را می یابند که وقتی در دل چنین معرفتی به علوم جزئی دیگر میپردازند مدام تقرّب و معرفة اللهشان بیشتر شده و شوقشان برای لقاء الله افزوده میشود. 👈ولی اگر از دروازه ی جزئیّات بخواهند وارد درک حقایق عالم شوند از آنها جلوگیری شده و مدام دچار شک و تحیّر و درد روحی میشوند! گویا آدرس را نمیدانند: 📖«كلما ازداد تفكرا ازداد تحيرا و شكوكا و من اللّه بعدا، و كان قلبه من أجل ذلك في عذاب أليم» 👈این دسته به تعبیر اخوان الصفا همانهایی هستند که قبل از آنکه به علوم کلّی و آداب و ریاضیات و تهذیب اخلاق مانند آن خودشان را تربیت کنند انتظار دارند که بتوانند امور جزئی پیچیده ی عالم را درک کنند! همان اموری که حتّی نوابغ علماء و فلاسفه هم از درک آن معمولا عاجزند چه رسد به اینها! ⬇⬇
🔹ولی این امور چه هستند؟! اوّلین چیز که به شکل بسیار جالب توجّهی از این امور جزئی که باعث حیرت جزئی نگران اهل شقاوت میشود مسأله ی شرور و آن هم مصداق درد و ألم کودکان است. در پی آن طلب تفصیلی درک دیگر اقسام شرور مانند اینکه سرّ مصیب اخیار و گشایش اشرار و فقر زیرکان و ثروت عاجزان چیست؟! 👈مدام از این پرسشها میکنند که چرا این مرد مریض است و آن دیگری سالم؟! چرا این کرم کوچک است و این شتر بزرگ؟! چرا فیل با آن جثّه ی بزرگش چهار پا دارد ولی پشه با آن کوچکی اش شش پا و دو بال دارد؟! 👈اصلا چرا باید این سوسکها و پشه ها و غورباقه و... به وجود آمده باشند؟! «و ما شاكل ذلك من المسائل التي لا يحصي عددها إلّا اللّه و لا يعلم سواه عللها» ✅از نگاه اخوان الصفا وقتی انسان از آن دروازه ی کلّیات به این امور ننگرد مدام بر تحیّر و خسارت و وسواس قلبی اش افزوده میشود و کارش به جایی میرسد که امر عالم و دار هستی را مهمل و باطل دانسته و کائنات را حاصل بخت و اتّفاق میداند نه حاصل عنایت خدایی حکیم و صانعی علیم! ✅یا اینکه گمان میکند اگر خدایی هم هست از امر عالم غافل است یا خبری از آن ندارد یا در امور جزئی علم ندارد یا خیرخواهی ندارد یا خدایی ظالم است یا حکیم نیست: 📖«و ما شاكل هذه من الظنون و الشكوك و الحيرة و الضلال الذي قد تاهت في طلب معرفته عقول كثير من العقلاء المتقدّمين المرتاضين بالعلوم الحكمية، فكيف غيرهم ممن ليست له رياضة و لا معرفة بحقائق الأسرار المعروفة» 👈اینها را گاهی حکمای بزرگ ایران باستان نظیر بزرگمهر ها نیز توان حل کردن نداشتند لذا وقتی با این امور مواجه شدند برای پاسخ به سرّ شرور و مصیبت انسانها تنها به این گاهی بسنده کردند که اگر خدایی حکیم و عادل را میپرستی پس بدان عللی دارد که تو نمیدانی! «إقرارا على نفسه بالعجز عن معرفة هذه الأمور المشكلة» ⚪ولی مگر این امور جزئی چقدر پیچیدگی دارد که نمیتوانیم تفاصیل آن را درک کنیم؟! در اینجا اخوان الصّفا یک داستان و حکمتی را برای جا انداختن مطلب بیان میکنند که جالب توجّه است. نقل میکنند یکی از انبیاء الهی عبورش به چشمه ای در دامنه ی کوهی افتاد. وضوء گرفت و به بالای کوه جایی رفت تا مشغول نماز و عبادت شود. 👈از همان بالا نگاهش به سوارکاری افتاد که بر سر آن چشمه رسیده و آبی نوشید و اسبش را سیراب کرد و رفت. ولی دید کیسه ی پولش پیش چشمه جا ماند! بعد از آن چوپانی را دید که به سمت آن چشمه آمد و وقتی آن کیسه ی پول را دید آن را برداشته و رفت. 👈در ادامه پیرمرد هیزم کشی را دید که با خستگی و مسکنت در حالیکه بر دوشش باری از چوب سنگینی میکرد نزد آن چشمه آمد آبی نوشید و دراز کشید تا استراحت کند. 👈آن پیامبری که بالای کوه شاهد این ماجراها بود با خود گفت ای کاش آن کیسه ی پول را آن چوپان نبرده بود و نصیب این پیرمرد فرتوت بینوا میشود! این بیشتر به آن نیاز داشت! 👈همینکه در این افکار بود دید آن سوارکار اوّلی که پولش را پیش چشمه جا گذاشته بود به آنجا برگشت و از آن پیرمرد درخواست کرد که پولش را بدهد! او نیز گفت خبری از آن ندارد که در این حالت آن سواکار شروع به شکنجه ی آن پیرمرد هیزم کش کرد و سپس او را کشته و رفت! 👈اینجا بود که دیگر آن پیامبر حیرت زده شده و گفت خدایا این دیگر چه عدالتی است؟! «يا رب ما وجه الحكمة في هذه القضية و أين هذا من العدل؟» 👈درخواستش مستجاب شد و در اینجا از سرّ این شرّ ظاهری در عالم جزئیّات پرده برداری شد. به او گفته شد پدر آن پیرمرد در قدیم پدر این سوارکار را کشته بود و پدر این سوارکار نیز در قدیم یک بدهی به اندازه ی پول درون این کیسه به پدر این چوپان داشت. 👈خداوند بر اساس مصلحتش اراده کرد در همین دنیا قصاص برپا شود. سپس یک داستان دیگر هم در همین زمینه اخوان الصّفا نقل میکنند که خودتان رجوع بفرمایید: 📖«فتبين للنبي أن كل ما يجري في العالم من أمثال هذه الأمور فلله تعالى فيه سر و تدبير و حكمة لا يعلمها إلّا هو»
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۵) «آبجی گوگوگو»! «روابط مرموز طبیعی بین الفاظ و معانی» «انسانهای اوّلیه چگونه زبانها را تأسیس کردند؟!» 🔹مدّتهاست که گویا در یک آزمایشگاه طبیعی اوّلیه برای شهود ادوار شکل گیری زبانهای بشری قرار گرفته ام. فرزند اوّلم به زودی زبان باز کرد و گویا قوّه ی تکلّمش در برابر ساختارهای رسمی زبانی موجود در خزانه ی فرهنگ زبانی جامعه خیلی زود اهلی و رام شد. به فاصله ی اندکی فرزند دو قلوی دیگرم به دنیا آمدند. 👈در بین دوقلوهای همسان گویا متداول است که دیر زبان باز کنند. به همین سبب هم الآن چند سالشان شده و هنوز به خوبی زبان باز نکرده اند. ولی از آنجا که دو قلو هستند و از طرفی همواره سه تایی با هم در حال بازی اند مجبورند مدام از اصواتی برای انتقال معانی بین خودشان استفاده کنند. 👈با وجود این دو قلوها به شکل طبیعی در شرایطی قرار گرفته ام که گویا میتوانم انسانهای اوّلیه غارنشین و جوامع بسیطی را تصوّر کنم که به مرور در حال تأسیس زبان و دلالتهای لفظی هستند. 👈هر روز بارها و بارها شاهد تلاشهای نافرجام یا با فرجامشان در ارتباطشان با یکدیگر یا با خودم برای انتقال معانی هستم. گاهی دقّت میکنم که این عقلشان که رشد کافی را تقریبا یافته ولی هنوز ساختارهای فرهنگی زبانمان را یاد نگرفته از چه تدابیر و دقّتهایی برای انتخاب صوتهایی در راستای انتقال معانی استفاده میکند؟! ✋با شگفتی های بسیار در این راستا مواجه شده ام. شرح ابعاد آن مجال واسعی میطلبد. ⬇
🎶مثلا به مرور شاهد این بوده ام که چطور بین خودشان الفاظی را جعل و اعتبار کرده اند! با هم قرارداد بسته اند! مثلا به آبجی بزرگشان مدّتهاست میگویند: آبجی گوگوگو! 👈مکانیسم دستیابی شان به این واژه و استقرار بر آن تا آنجا که من درک کردم آن بود که «گ» را از واژه ی «بزرگ» خودمان گرفتند و برای بیان بزرگی به شکل طبعی با تکرار این صوت آن را بین خودشان تداعی میکردند! 👈حالا جالب است که این قرارداد آنقدر بینشان قوی و این لفظ به این معنا تبادر حاقّی برایشان پیدا کرده که الآن هم که دیگر میتوانند اسم خواهر بزرگترشان را بگویند ولی باز اصرار دارند که بگویند: «آبجی گوگوگو»! 🔹یا مثلا یک امر جالب توجه که بارها بینشان دیده ام این است که بدون داشتن خزانه ی الفاظی که دلالت اعتباری رسمی به معانی برایشان داشته باشد میتوانند گاهی بعضا دقیقترین معانی ترکیبی را به هم منتقل کنند! 👈مثلا روی صندلی نشسته ام و مشغول مطالعه هستم و میبینم یکیشان به دیگری یک اصوات مهملی به زبان چینی یا ژاپنی😄 از نگاه من میگوید و یک دفعه آن دیگری بلند میشود میرود توی اتاق و بعد از مدّتی جستوجو یک چیز خاصی را می آورد و به شکل ویژه ای شروع به تعامل با آن میکنند که تازه متوجّه میشوم آن اصوات مهمل برایشان گویا دلالات مفصّلی داشته!😳😊 ✋ولی چگونه؟! آنچه بنده متوجّه شدم این بود که این الفاظ نه مهمل اند و نه مستعمل! یک امر بینابینی دارند! گویا یک هاله ی اوّلیه و یک برزخی دلالی را ایجاد میکنند که با تکیه بر قرائنی که عقلشان آن را درک میکند حالت دلالت پیدا میکنند. 👈یعنی چه؟! یعنی اینکه گاهی اصواتی نسبتا -و نه کاملا- مبهم اجمالا میتواند کرسی ای مهم برای انتقال معانی با کمک قرائن قرار بگیرد. اگر آن کرسی صوتی نبود صرف قرائن توان چنین انتقالی نداشت. و بدون وجود آن قرائن این اصوات هم توان آن دلالت را نداشت. 👈اینجاست که عظمت بستگی عالم فهم و انفهام به قرائن هم با دیدن اینها برای انسان تا اندازه ای روشن میشود. اینجاست که شگفتی های نعمت عقل در تعین زبانی اش را میتوان به چشم دید. این حقیقت پیامدهای خاصی برای مباحث الفاظ و منطق فهم دارد که باید در جای دیگری از آن بحث کرد. 🔹یکی دیگر از نکات قابل توجّهی که در فعالیت زبانی اینها برایم جالب بوده روند انتخاب اصوات برای انتقال معانی است. تازه اینجا تا اندازه ای شاید عمق آن نظری که میگوید دلالت الفاظ بر معانی دلالتی ذاتی است روشن شود. ✋روشن است که دلالت لفظ بر معنا دلالتی ذاتی نیست و الّا مثلا الآن ما همه ی زبانهای دنیا را بلد بودیم. بلکه اعتباری و قراردادی است. ولی گویا افرادی که چنین نظری را ابراز کرده اند مرادشان آن ریشه های اوّلیه ی تکوّن زبان است. 👈اینکه قرارداد یک عمل اختیاری است که از انسانی صادر میشود که فاعلی شعوری ارادی است و ترجیحاتش با مرجّحات است. در اینجا مهمترین مرجّح اوّلیه برای انتخاب الفاظ خاص برای معانی خاص همان مناسبتهای طبیعی اوّلیه میتواند باشد. همین الآن هم وقتی در الفاظ دقّت کنیم بعضا همین تناسبهای طبیعی را گاهی میبینیم. ⚪ولی ورای این بحثهای علمی این مطلب را دقیقا در میان این دوقلوها دیدم. یک مناسبتهای طبیعی یا وهمی و خیالی بین الفاظ و معانی گاهی لحاظ میکنند و از الفاظ استفاده میکنند. گاهی از قیاس و مشابهت در شکل و هیئت هم برای انتخاب الفاظ استفاده میکنند. و گاهی از خزانه ی الفاظ مصطلح پیشینشان هم برای اختراع لفظ جدید یا تعمیم استفاده میکنند. 💭مثلا یادم هست برایشان بستنی که میخریدم میگفتم مثلا چوبش را بگیرید تا نریزد و دستتان سرد نشود. یکبار لیوانی دست یکیشان بود و میخواست به دسته ی لیوان اشاره کند که از آن برای گرفتنش میشود استفاده کرد و از واژه ی چوبش را بده استفاده کرد!😳😐 ⬇⬇
🔹البته مثلا در زبان عربی برخی از بزرگان زبان شناس مانند ابن جنّی در کتاب خصائص و سکّاکی در کتاب مفتاح العلوم اجمالا بابی برای همین روابط طبیعی بین الفاظ و معانی باز کرده اند. خواسته اند ما را وارد این بعد از شگفتی های عالم زبانی بکنند. ✋ولی گاهی بستر چنین تلاشهایی نظریّه ی واضع بودن خدا یا قداست خصوص زبان عربی نیز بوده است و دقیقا به بحث ما مرتبط نیست. ✔مثلا سکاکی در قسم علم بیان از مفتاح العلوم در بحث از مجاز وقتی از خواص حروف بحث میکند به این بحث هم اشاره میکند که علمای اشتقاق و تصریف معتقدند وقتی در علم اصوات و تجوید ثابت شد که حروف خواصّ صوتی متفاوتی از جهر و همس و شدّت و رخوت و مانند آن دارند اینها ظرفیتهای مناسبتی طبیعی بسیاری را برای الفاظ ایجاد میکند که اگر کسی مانند خداوند متعال علمی احاطی به این ویژگی های داشته باشد حکمت و عدالت اقتضاء آن را میکند که رعایت حقّ این مناسبتها را هم کرده و هنگام وضع الفاظ برای معانی «قضاء لحقّ الحکمة» این تناسبها را مهمل نگذارد. ✋البته این بیان بیشتر در نظریه ی وضع الهی قابل طرح است ولی روحش در وضع بشری تدریجی نیز قابل بیان است. 👈حالا بنده کاری به این ندارم که آیا باید یک نگاه صرفا داروینی به زبانهای بشری داشت یا میتوان قائل به واضعین اوّلیه یا وضع الهی هم شد؟! اینکه حضرت آدم علیه السلام از همان ابتدا هبوط کرد دقیقترین معانی ترکیبیه را با همسرش حوّاء به شهادت قرآن کریم به زبان می آورده است. 👈ولی آنچه میخواهم بگویم این است که اگر یک نگاه تکاملی لااقل به تاریخ خود بشر داشته باشیم که ادواری از تکامل اجتماعی را بعد از هبوط لااقل از غارنشینی شروع کرده باشد و خودش مجبور شده باشد بعد از هبوط زبانی برای خودش وضع کند دقیقا چه وضعیتهایی را تجربه کرده است. 👈به نظر میرسد که اگر این بشر در جاهای مختلف این کره ی خاکی منتشر شده باشد و اجتماعهای اوّلیه ای را تشکیل داده باشد که دیگر اجتماعات خبری نداشته باشد میتوانسته همین نظم لغوی که در بین این کودک دو قلویم دیدم را توسعه داده باشد. 👈یعنی قوام کارش بر لحاظ تناسبهای طبیعی اوّلیه بین الفاظ و معانی و سپس لحاظ تناسبهای خیالی و وهمی و قیاسها بوده باشد و همینطور این تلاش به یک تلاش دسته جمعی تبدیل شده باشد و به مرور توانسته باشد از اعماق تاریخ تا کنون خودش را به این سطح بسیار پیشرفته و راقی از زبانهای رنگارنگ موجود مانند زبان فارسی و عربی و انگلیسی و مانند آن برساند. 👈هم تکثّرش خیلی عجیب نیست و هم تکاملش! اگر این تلاشی که این دو قلوها در این زمینه انجام میدهند و بالعیان دیده ام را به کلّ افراد جامعه آن هم در طول تاریخ تعمیم دهیم میتواند به توفیقات بسیار عمیق و ایجاد تعهّدهای زبانی بسیار گسترده انجامیده باشد. 👈در چنین بستری چندان نیازی به قائل شدن به وضع تعیینی خاصی هم نیست. بیشتر وضعها خصلت تعیّنی پیدا میکنند و مانند امری واگیردار به دیگر اعضاء جامعه سرایت میکنند. البته در این بین شاید نوابغی هم گاهی در زبانهایی ظهور کرده باشند که جهشها یا تغییر جهتهایی در آینده ی زبانها هم ایجاد کرده باشند و مهندسی هوشمندانه ی خاصی به آن داده باشند و در خزانه ی ارتباط لغوی فرهنگ جوامع به شکلی دست برده باشند. اوضاع تعیینی شخصی یا نوعی ایجاد کرده باشند. 🙏در بین اصولیّون معاصر دیدم آیت الله سبحانی حفظه الله تعالی در کتبشان مانند الوسیط و همینطور المبسوط و همینطور در تقریر درس خارجشان المحصول و تا حدودی در ارشاد العقول بهتر از دیگرانی که الآن به یاد دارم به این امر توجّه داده اند.
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۶) «تعارض علم و دین» «عوامل خالی شدن باد نخوت علم زدگی در دوران مدرن» 🎧در حال حرکت که فعالیتی نمیتوانستم داشته باشم صوت سخنرانی یکی از فیزیکدانان معاصر را میشنیدم. مباحث جالب توجّهی را مطرح کردند. میشود برای این وقتها هم از قبل برنامه ای ریخت تا از دست نرود. 💡به ذهنم خطور کرد آن را خلاصه نموده و مواردی به آن با تنظیم مجدّد بیافزایم و با بیانی دیگر آن را بذل کنم. ساختار اوّلیه و خوبی برای اصلاح، تکمیل، تدقیق و ارتقاء دارد. بحث ایشان در زمینه تعارض علم و دین و افقهای فیزیک نوین و ظهور فیزیکدانان موحّد بود. 🔹برای قرنهای قرن کسی تعارضی برجسته میان علم و دین نمیدید! اساسا اشتغال علمی خود تداعی گر نوعی اشتغال دینی بود. رشد علوم باعث تعمیق باورهای دینی بود. ولی عواملی باعث شد که به تدریج اشتغالات علمی تداعی گر نوعی فعالیت غیر دینی بلکه تعمیق کننده ی گرایشات الحادی باشد. 👈در قرن هجدهم میلادی یکی تشکیک برخی مانند هیوم در ادلّه ی اثبات خدا و دیگر تشکیک کانت در ادراکات عقل محض و توان انسان در راهیابی به باطن امور که عمده پایگاه اثبات عقلی خداوند بود. 👈در قرن نوزدهم هم دو عامل اساسی به نسبت میان علم و دین و تبدیل کردن علم به فعالیتی غیر دینی ضربه زد. یکی نظریّه ی ظهور عصر پوزیتیویسم توسّط آگوست کنت بود. 👈وی گفت بشر از عصر خدا باوری و سپس عصر متافیزیک فلسفی گذشته و وارد عصر پوزیتیویسم و باور به حواس رسیده است. اگر هم دینی نیاز دارد همان دین انسانیت است. این گرایش در قرن بیستم با پوزیتیویسم منطقی تشدید شد. ⬇
🔹عامل دیگر نظریّه ی داروینیسم بود که تبار آسمانی انسان و همینطور ارکان دلیل نظم برای اثبات خدا را به شدّت در اذهان لرزاند. عوامل اینچنینی باعث شد ارکان دین لرزیده شده و علم به عنوان عنصری مستقلّ معرّفی شود که اساسا هویّتی دینی نداشته بلکه رقیب و معارض دین است. با سرایت این اندیشه ها به فضاهای علمی گویا روحی الحادی میان دانشمندان و مشتغلین به آن دمیده شد ✅دیگر اشتغال علمی اساسا اشتغالی نبود که در فضای دینی رقم بخورد. یا دیندار باش یا دانشمند! مانعة الجمع است 👈تا جایی که در اواخر قرن نوزدهم مسأله ی تعارض علم و دین به اوج برجسته بودن خود رسیده و بر اساس یک آمار قریب نیمی از فیزیکدانان برجسته دنیا ملحد بودند. گمانشان این بود که در قرن بیستم اساسا دین از بین بشر نابود شود و دنیای کاملا علمی آغاز گردد. 👈یکی از عوامل دیگر رواج این اندیشه این بود که این پیشرفتهای بزرگ علمی بشر از وقتی آغاز شد که از اقتدار نهادهای دینی کاسته گشت. تکرار مکرّر خاطرات دراماتیکی مانند محاکمه گالیله نیز بر این امر می افزود. ✅عدم رشد علمی دنیای قدیم را به پای دین و سپس فلسفه نوشتند. 🔹در ادامه عواملی باعث شد سوزنکهایی به این بادکنک غرور علمی بخورد و رفته رفته بادش بخوابد! دیگر از آن سرکشی قبلی اش کم و کمتر شود. رام و اهلی شود و چندان دیگر نتواند بد مستی کند که عصر دین و فلسفه گذشته! در اینجا سه علّت را بیان میکنم و سپس چند دلیل را ذکر خواهم کرد: ✔۱-یکی اینکه دینداری بشر را خیلی دست کم گرفته بودند. گمان میکردند انسانها بر اساس یک سری عوامل سطحی ناشی از نداشتن فلسفه و سپس علم خداباوری و حیات دینی دارند. به مرور متوجّه شدند تمایل فطرتها به دین و عالم غیب خیلی ریشه دار تر و اصیلتر از آن بود که گمان میکردند! مگر بیدی است که با این بادها به زمین بیافتد؟! حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء. بسیاری از بزرگترین دانشمندان بدون احساس هیچ تعارضی از دینداران برجسته نیز بودند. ✔۲-دیگر اینکه ظهور جنگهای جهانی اوّل و دوّم که در تاریخ بشریّت سابقه ای نداشت. همه اش هم در عصر علم و با ابزارهای علم رخ میداد. اگر علم اینگونه است بشریّت دیگر آینده ای نخواهد داشت! تا قبل از اینها گمان میکردند علم همواره باعث سعادت بشر است. وقتی بمبهای اتمی استفاده شد جامعه ی علمی به خود لرزید. تفکّر نسبت به علم تغییر کرد. انیشتن در نامه ای بعد از بمباران اتمی آمریکا نوشت اگر به قبل برمیگشتم به جای فیزیک به سراغ هنر میرفتم. ⛔البته اخیرا بعد از ۱۱ سپتامبر جریان علمی الحادی تلاشی گسترده در معرفی کردن دین به عنوان نماد توحش و خشونت نموده و در راستای دین زدایی و ترویج اخلاق نئولیبرال گامهای مهمی با کمک سیاسیون برداشته است. ✔۳-همچنین چالش معنویّت و بحران معنا که ثمره ی برجسته کردن فضای علمی و الحادی در برابر فضای دینی بود خودش عامل دیگری برای توجّه به دین بود. انسان بدون معنویّت و نوعی معاد باور توان زیست مطلوب را ندارد و چنین اموری در علم مرسوم یافت نمیشود. دیدن الگوهای برجسته از رجال علمی ملحد اصلا آن جذّابیت معنوی فطرت پسند را برای بشر نداشت. آن رشد وجودی که در وجود انسانهای دیندار واقعی دیده میشود اصلا در آنها دیده نمیشود. 🔹امّا ادلّه و برخی امور دانشی نیز ضربه های مهلکی به بنیانهای معرفتی دانشهای تجربی و مقدّس پنداری علم در برابر دین زد: ✔۱-یکی از این اموری که به تجربه گرایی و دنیای پوزیتیویسمی ضربه مهلکی وارد کرد ظهور مکاتب علمی نوین مانند تحوّل فیزیک نیوتونی به فیزیک کوانتومی و مانند آن بود که باعث رشد مباحث فلسفه ی علم گردید. مباحثی که به مرور نشان داد علم تجربی جنبه های سوبجکتیو بسیاری با خود دارد و نباید گمان کند از حاقّ واقعیّات عالم خبر میدهد! نخیر! همواره در معرض زوال و تغییر است. به یقینی دست نیافته است. با ظهور نظریّاتی مانند نظریّه ی پارادایم و تقلیل ارزش معرفتی گزاره های علمی به ابطال پذیری و مانند آن توسّط افرادی نظیر کوهن، پوپر، فایرابند و لاکاتوش و... دیگر آن غرور ناشی از توهّم یقین برخاسته از علوم محسوس فروخوابید. ✔۲-یکی دیگر از این اموری که به علم الحادی که میخواست در برابر دین خود را بزرگ نشان دهد ضربه زد تفطّن تدریجی به این بود که اصول علم از خود علم گرفته نشده؛ ریاضی و فیزیک و دیگر شاخه های علمی اصول غیر تجربی دارند و با آنها تباری غیبی پیدا میکنند. البته این امر به نوعی به مورد قبلی قابل بازگشت است. ✔۳-همچنین برجسته شدن و مقبول واقع گشتن این دیدگاه که اساسا ما در علوم با تجربه ی نابی مواجه نیستیم نیز ضربه ای دیگر بر غرور علمی زد. از تجربه ی واحد میتوان تفاسیر و تئوری های مختلفی ارائه کرد. هیچ گاه داده های تجربی باعث قطعی شدن نظریّات علمی نخواهند شد. ما تنها با انتخاب مقطعی و برتر نظریّات مواجه هستیم. در علم با بتون آرمه مواجه نیستیم که با آن به جنگ دین برویم!
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۷) «نَفَس استاد» (۱) «خُذِ العلمَ مِن افواهِ الرجال» 🔹مهمانی بودیم. یکی از حاضرین مطلبی از دوستانش که چند سالی است از اوایل طلبگی با یکی از اساتید بسیار فاضل دام ظلّه در ارتباط و رشد علمی هستند نقل کرد. گفت از آن استاد که نظراتش را قبول دارند در مورد شرکت در درس شما پرسیده اند و ایشان هم گفته است شرکت نکنید! ایشان نفس استاد نخورده است! با خود گفتم این جمله نوعی ترور علمی است! الفاتحه! 😊😅 ✋ولی دیدم نقد جالبی است. البته شاید استادهایی که چند سال در محضرشان در دروس سطح و خارج بوده ام را ایشان اطلاعی نداشته اند. یا شاید این تعداد کم بوده و یا استاد بودنشان را قبول ندارند. نمیدانم! ولی میدانم نیتشان خیر بوده است. 💡به ذهنم خطور کرد که بحثی کبروی و نه صغروی در زمینه ی اصل اشکالی که بیان کرده اند بنویسم. 🔹یکی از مسائلی که از دیرباز در مجامع علمی اسلامی مشهور شده این است که «خذوا العلم من افواه الرجال»؛ بلکه گاهی این جمله معروف همانطور که در غوالی اللئالی آمده به شکل حدیث نبویّ صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است. ✋البته چنین روایتی در کتب شیعه و یا نقلهای معتبر عامه وجود ندارد! بلکه خلاف آن نیز به نوعی دیده میشود؛ مرحوم کلینی در مقدّمه ی کافی این روایت را نقل میکند که: 📖«من اخذ دينه من كتاب اللّه و سنة نبيه صلوات اللّه عليه و آله زالت الجبال قبل ان يزول، و من اخذ دينه من افواه‏ الرجال‏ ردته الرجال‏» 👈در هر حال بر اساس عبارت حکمت گونه ی مشهور: «خذ العلم من افواه الرجال» علم را باید از دهان و نفس علماء گرفت و در درس آنها حاضر شد! باید نزد استاد تلمّذ کرد! ⬇
👈گویا علمی که از دهان آنها گرفته میشود غیر از علمی است که از بنان آنها در نوشته ها دیده میشود! یا اینکه اساسا علم واقعی چیزی از قبیل وراثت است که باید در اثر مجالست به افراد منتقل شود! دانش چیزی از قبیل «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدورِ الَّذينَ اُوتو العِلـْمَ» است که میبایست در اثر تلمّذ با نفس استاد وارث آن شد! ✋البته در متونی که در مطالعاتم دیده ام ندیدم در تاریخ کسی ضرورت اخذ علم از افواه الرجال را اینگونه تقریر کرده باشد. اگر علم به همان متعارفی که میدانیم وراثت بود دیگر رشد و تحوّل در آن بی معنا میشد. 🔹تتبّع تاریخی در بستر شکل گیری این جمله ی معروف نشانگر آن است که این جمله در فضای علوم قرآنی و ضرورت سماع قرائات از مشایخ و سپس فضای علم حدیث از همان قرن اوّل و دوّم شایع شده است. سرّ عمده ی آن هم مشکلات علم خطّ و نبودن نقطه و اعراب و مانند آن و همینطور امکان تحریف در علم روایات بوده که تنها با مجالست و نقل شفاهی در آن زمان به شکل مطلوب قابل رفع بوده است. 👈از همین رو نقل وجاده ای از کتب اساسا به شکلی فاقد اعتبار علمی بوده است. شهید ثانی در منیة المرید به خاطر همین خطر تحریف و تصحیف میگویند: 📖«العلم لا يؤخذ من الكتب فإنه من أضر المفاسد سيما الفقه» 👈چنین افرادی که علمشان را با مطالعه ی کتب و نه سماع مستقیم از مشایخ پیدا میکردند «صحفیّون» گفته میشد که به شکلی ناسزای علمی در قدیم بود. 👈مرحوم کلینی در کافی روایتی از علی بن جعفر نقل میکند که بین عبد الله بن حسن و امام صادق علیه السلام پیکهایی ردّ و بدل شد که در آن عبد الله بن حسن گویا در صدد اثبات برتری خودش بود که در نهایت بحث به اینجا کشید که عبد الله بن حسن امام صادق علیه السلام را به این متّهم کرد که درست است که تو عالم هستی ولی عالم صحفیّ هستی! «أنت رجلٌ صحفیٌّ» عالمی که دانشت را از افواه الرجال نیاموختی! 👈حضرت نیز در پاسخ گفت قسم به خدا که درست میگویی! صحفی که علمم را از آن گرفته ام همان صحف ابراهیم و موسی و عیسی است که به وراثت به من رسیده است. 👈در این زمینه روایت نیز نقل کرده اند که «إيّاكم و أهل الدفاتر و لا يغرنّكم الصحفيون‏»! از همینجاست که از دیرباز این تلقّی نزد برخی وجود داشته که اساسا یکی از شروط اجتهاد اتّصال روایت است زیرا که نقل از کتب کار صحفیّون است. 👈حتّی مرحوم شهید ثانی در کتاب الاقتصاد بر اساس این فرهنگ مستند به برخی روایات عمل به کتابت را برخلاف شهید اوّل صحیح نمیدانند و میگویند: 📖عدم اعتبار الخطَّ كاد أن يكون إجماعياً عندنا ... وللخبر المشهور «خذوا العلم من أفواه الرجال » ولقوله عليه السلام «ولا يغرّنّكم الصحفيّون» 👈تدبّر در متون تاریخی نشانگر آن است که اساسا قوّت حافظه در فضای علم حدیث نیز در ترویج این امر بی تأثیر نبوده است. اساسا حفظ بودن نشانه ی علمیّت بوده و نوشتن روی کاغذ نشانه ی ضعف بوده است. شواهدش بماند. 👈گاهی نیز برای اینکه مثلا علمشان به واسطه ی مشکلات کتب باعث مشکلی نشود کتب حدیثیشان را دفن میکردند و از خود به جای نمیگذاشتند. اینها همه در فضای حساسیتهای حدیثی و برخی عوامل دیگر بوده است. 👈مثلا ذهبی در سیر اعلام النبلاء ذیل نام اسحاق بن راهویه استاد بخاری نقل میکند که این اسحاق و دیگر بزرگانی مانند ابن المبارک و محمد بن یحیی کتبشان را دفن کردند. بعد در وجه آن میگوید این کاری است که برخی از امامان حدیثی میکردند زیرا نقل وجاده ای را قبول داشتند و علم صحیح را تنها از افواه الرجال قابل کسب میدانستند: 📖«فَإِنَّ الخَطَّ قد يَتَصَحَّفُ عَلَى النَّاقِلِ، وَقَدْ يُمكِنُ أَنْ يُزَادَ فِي الخَطِّ حَرْفٌ، فَيُغَيِّرُ المَعْنَى، وَنَحْوَ ذَلِكَ. وَأَمَّا اليَوْمَ، فَقَدْ اتَّسَعَ الخَرقُ، وَقَلَّ تَحْصِيْلُ العِلْمِ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ، بَلْ وَمِنَ الكُتُبِ غَيْرِ المَغْلُوْطَةِ، وَبَعْضُ النَّقَلَةِ لِلْمَسَائِلِ قَدْ لاَ يُحْسِنُ أَنْ يَتَهَجَّى» 👈البته گویا عوامل دیگری هم بوده است. مثلا اینکه این علوم در دسترس نااهلان قرار نگیرد و به همان عظمتش باقی بماند. مثلا ذهبی در سیر اعلام النبلاء ذیل نام اوزاعی فقیه بزرگ شام در عصر أموی از او نقل میکند که این علم تا وقتی وارد کتابها نشده بود کریم بود ولی وقتی وارد کتابها شد نااهلان آن را آلوده کردند: 📖«كَانَ هَذَا العِلْمُ كَرِيْماً، يَتَلاَقَاهُ الرِّجَالُ بَيْنَهُم، فَلَمَّا دَخَلَ فِي الكُتُبِ، دَخَلَ فِيْهِ غَيْرُ أَهْلِهِ» 👈ذهبی در ذیل این نقل میگوید درست است که قبول دانش از افواه الرجال باعث میشود دچار غلط و تصحیف و تحریف نشویم ولی باید دانست تشویق به رجوع به حافظه هم آفات خودش را دارد. زیرا گاهی آدم فراموش کار است و فریب حافظه اش را میخورد: 📖«كَذَلِكَ التَّحدِيْثُ مِنَ الحِفْظِ، يَقَعُ فِيْهِ الوَهْمُ، بِخِلاَفِ الرِّوَايَةِ مِنْ كِتَابٍ مُحَرَّرٍ» ⬇️⬇️
🔹بستر شکلگیری و رواج این گزاره ی مشهور صرفا در فضای حدیثی نبود بلکه علوم ادبی مانند صرف و نحو و لغت و روایت اشعار نیز دقیقا به همین صورت نیازمند پرهیز از تصحیف بود. سیوطی در کتاب تحفة الادیب ذیل نام اصمعی ادیب معروف عرب میگوید به کثرت روایتش افتخار میکرد و معتقد بود که اساسا علم جز با روایت صحیح از آب در نمی آید! 📖«الأصمعيّ يفتخر في علم الشعر و اللغة و العربيّة بكثرة الرواية و يعتقد أنّ العلم يصحّ بالرواية و الأخذ عن أفواه‏ الرجال‏» 👈این مباحث در فضای علوم ادبی در زمانهای بعد نیز داغ بوده است. مثلا یکی از ایرادهای مکرّر ابو حیّان نحوی به ابن مالک این بوده که هر چند فوائد و غرائبی آورده که دیگران نیاورده اند ولی باید در مواجهه با او احتیاط کرد! چون وی استاد ندیده است! 👈خود ابوحیّان شخصی است که گاهی تا ۴۵۰ استاد برایشان نام برده اند که حالا مبالغه هم باشد عدد زیادی است. برای سیوطی تا ۶۰۰ مورد ذکر کرده اند. سیوطی در رساله ی (حاطب لیل و جازف سیل) نام اساتیدش را جمع کرده است. 👈در نقلی ابوحیّان معتقد است که ابن مالک توان بحث علمی و دفاع در برابر مناقشات را نداشت زیرا این علم را خودش خوانده بود و از اساتید فرانگرفته بود تا آب دیده شود! در نقل دیگری در شرح تسهیل میگوید سرّ ضعف استنباط او از کتاب سیبویه و همینطور بد فهمی اش به همین استاد ندیدنش برمیگردد. بعد شعری در مضرّات افرادی میگوید که دانش را میخواهند با مطالعه و نه از نفس استاد بیاموزند! 🔴در هر حال به مرور با رشد علم خطّ و اشتهار نسبت کتب حدیثی و تصانیف دیگر معنای محصّلی برای این بستر از ضرورت تلقّی علم از نفس اساتید یا همان افواه الرجال باقی نماند ولی این فرهنگ خود را به اشکال دیگری ادامه داد. مثلا مرحوم خواجه نصیر در آداب المتعلّمین معنای نوینی برای ضرورت اخذ علم از نفس اساتید بیان میکند؛ این مطلب از آن روست که مشایخ بهترین چیزهایی را که در عمرشان شنیده اند حفظ کرده اند و به خاطر همین زمینه ی این پیدا میشود که در مقام گفتن به شاگردان نیز بهترین چیزهایی که حفظ کرده اند را بیان کنند! در کتب اینگونه نمیتوان برتر گزینی و برتر گویی کرد! «العلم ما يؤخذ من أفواه الرّجال لأنّهم يحفظون أحسن ما يسمعون ، ويقولون أحسن ما يحفظون» 👈ظاهرا این جمله از کلام ابو زید انصاری در اواخر قرن دوّم اقتباس شده است. سیوطی در تحفة الادیب با سندی از ابو زید نقل میکند که میگفت اینکه گفته میشود دانش را از نفس اساتید بگیرید از آن روست که استاد بهتری آنچه شنیده را نوشته و بهترین آنچه نوشته را برگزیده و بهترین آنچه برگزیده را حفظ کرده و بهترین آنچه حفظ کرده را برای شما گفته و روایت میکند: 📖«خذوا العلم عن أفواه الرجال؛ فإن الرجل يكتب أحسن ما يسمع، و يختار أحسن ما يكتب، و يحفظ أحسن ما يختار، و يروي أحسن ما يحفظ» 👈آیت الله جوادی آملی حفظه الله در درس اخلاق تفسیر خوبی از شبیه این نقل بیان فرموده اند: ⬇⬇⬇
📖«علما و رجال دين سعي‌شان در اين است كه كتاب‌هاي سودمند قرآني و روايي را مطالعه كنند (يك) گرچه همه مطالبي كه از كتاب و سنّت معصومين(عليهم السلام) استفاده شد نوراني است ولي بعضي‌ها نوراني‌تر، شفاف‌تر و سودمندتر است 📖(دو) آنها در بين اين كتاب‌ها مطالب فراواني را كه استفاده كردند بهترينش را انتخاب و يادداشت مي‌كنند (سه) در مجالس و محافل در گفتگو، بهترِ بهترين را انتخاب مي‌كنند و براي ديگران مي‌گويند (چهار) اين است كه گفتند: «خذ العلم من افواه الرجال» 📖(پنج) قهراً آن كسي كه جزء رجال محسوب مي‌شود بايد اين مراحل را گذرانده باشد يعني مجتهد در مطالعه باشد (يك) مجتهد در انتخاب باشد (دو) مجتهد در گزينش از منتخب باشد (سه) مجتهد در انتخاب در نقل باشد 📖(چهار) تا عصاره مطالبي كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند و براي انسان نافع و سودمند است ارائه كنند (پنج) فرمود: «خذ العلم من افواه الرجال» 👈به عنوان نمونه دیگر مرحوم علامه ی حلّی در مقدمه ی تحریر الاحکام این ضرورت کسب علم از نفس استاد و پرهیز از افراد صحفی را اینگونه تبیین میکند که هر علمی اسراری دارد که در کتاب و دفتر یافت نمیشود! 📖«لكلّ علم أسرار لا يطلع عليها من الكتب ، فيجب أخذه من العلماء» 👈در ادامه میگویند تنها با محادثه و مباحثه دانش قابل کسب است. وجه دیگر را نیز این مطلب میدانند که با این مباحثات نفس استعداد تامّی پیدا میکند تا بتواند تحصیل مطالب و استخراج مجهولات کند. 👈همینطور مرحوم محقّق کرکی در رساله ی صلاة الجمعة در بین شروط نائب امام شرط دوازدهم را همان قوّه ی قدسیه ای میداند که بعد از ایشان توسّط مرحوم وحید بهبهانی در فوائد حائریة به خوبی تبیین شده است. 👈محقّق کرکی در اینجا معتقد است که ضرورت کسب علم از نفس استاد و همینطور پرهیز از دانشمندان صحفی به این نکته برمیگردد که افراد به شکل قارچ گونه اگر بخواهند در علوم دینی رشد کنند خطرناک میشوند! 👈دین امری نیست که بتوان اینگونه آن را به دست افرادی که صلاحیّتشان احراز نشده سپرد! لذاست که میگویند یک انسان فقیه باید مدّتها با اهل صناعت مجالست و ممارست داشته و در محافل آنها خودش را نشان دهد به شکلی که بین مجتمع علمی استقامت مزاج در احوالاتش آشکار شده و قابل دفع نباشد. 👈از همینجاست که گفته شده نروید در یک جای بسته فقط کتاب بخوانید بلکه در محافل علمی و نزد اساتید حاضر شوید. خلاصه اینکه از انسانهای پر مطالعه ی استاد ندیده پرهیز کنید زیرا اینها ضمانتی از جهت جامعه ی علمی ندارند: 📖«لا بد في ذلك من ممارسة أهل الصنعة ، واقتباس التدرب في ذلك منهم ، وظهور الاستقامة على صفحات أحواله بينهم على وجه لا يكاد يدفع ، فلا يجوز لمن يخاف عذاب الآخرة وتتلون وجنتاه بالحياء أن يقدم على القول على الله ورسوله وأئمته صلوات الله عليه وعليهم لمجرد اعتقاده في نفسه فهم المراد ، وظنه سلوك نهج السداد ، ومطالعة عبارات الأولين» 👈مضمون همین مطلب را شهید ثانی در منیة المرید بیان کرده و در ادامه میگوید: 📖«قال بعض السلف من تفقه من بطون الكتب ضيع الأحكام‏ و قال آخر إياكم و الصحفيون‏ الذين يأخذون علمهم من الصحف فإن ما يفسدون أكثر مما يصلحون‏» 👈ضرورت اخذ علم از نفس اساتید به نوعی از شأن کتاب و کثرت مطالعه میتوانست بکاهد. همین است که در تاریخ تمدّن اسلامی شاهد مباحثی در زمینه فضیلت کتاب یا نفس استاد هستیم که در نوشته ی بعدی ان شاء الله این بحث را ادامه میدهم. این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۸) «نَفَس استاد» (۲) «کتاب بهتر است یا استاد؟» نَفَس کتاب یا نَفَس استاد؟: «عرفت به فی شهر ما لا تعرفه من افواه الرجال فی دهر» 🔹گفتیم عبارت «خذوا العلم من افواه الرجال» که برای اوّلین بار متناسب با ضرورتهای فضای علوم قرآنی، علوم حدیثی و در ادامه ادبی معروف شده و سپس با انتساب به روایاتی موجّه سازی شد منجر به ارزشی شدن مضاعف مفاهیمی چون نفس استاد و ضرورت تلمّذ نزد مشایخ گشت. 👈به مرور همین امر به نوعی میتوانست بهانه برای تخریب وجهه ی علمی افرادی قرار گیرد که هر چند در ظاهر فاضلتر از دیگران بودند ولی از آن رو که بیشتر مرهون تلاش و ذکاوت و مطالعات شخصی خودشان بودند در جامعه ی علمی به شکلی با سوء ظنّ به آنها نگریسته شد. 👈از همینجا بود که رفته رفته بحثی در مقایسه کتاب و استاد درگرفت. در نوشته قبل از انتقادات ابوحیّان نحوی به ابن مالک یاد کردیم که وی را متّهم میکرد که علمش را از بطون دفاتر گرفته لذا نباید طلاب فریفته ی کرّ و فرّ ظاهری او شوند! 👈جالب است که دقیقا شبیه همین اشکال را ابن مالک در شرح تسهیل خودش بر زمخشری میگیرد که به نوعی استاد ندیده بوده و علمش از سنخ ورق زدن و فیش برداری بوده: «يعرف‏ بتصفح‏ و انتقاء، لا بتدبر و استقصاء»؛ 👈عجیبتر آنکه ناظر الجیش در شرحی که بر کتاب تسهیل نگاشته میگوید طلّاب مصری زمان میگویند خود ابوحیّان نیز برخلاف آنچه از خود اظهار میکند کتاب سیبویه را وقتی در اندلس و مغرب بوده نزد استاد نخوانده و صرفا وقتی به مصر آمده نزد ابن النحّاس به شکل قرائت تصحیح لفظی خوانده نه قرائت بحثی و تدبّری! بگذریم! ⬇
🔹یکی از افرادی که علی رغم فضل غیر قابل انکارش مورد اتّهام قرار گرفت رئیس اطبّاء ابو الحسن مصری بود که بدون آنکه استاد مطرحی داشته باشد به ریاست علمی رسیده بود. وی کتابی در این زمینه نگاشته که یادگیری از کتاب برتر از تلمّذ نزد مشایخ است. دیگران هم آمده اند و کتابی بر ضدّ او نگاشته اند. 👈صفدی در کتاب الوافی بالوفیات برخی ادلّه ی شخصی به نام ابن بطلان را که کتابی در اثبات برتری استاد بر کتاب نوشته را نقل کرده است؛ برخی را که واضحتر است را نقل میکنم. بسیاری از این استدلالها واقعا عجیب و غریب است. 👈یکی اینکه فضای تخاطبی که در محضر استاد ایجاد میشود در فضای تعلیم تأثیر بیشتری دارد. دیگر اینکه متعلّم گاهی نمیتواند با یک تعبیر ارتباط برقرار کند و عمقش را بفهمد! 👈اینجاست که اگر استاد باشد میتواند بیان را تغییر دهد ولی کتاب بیانش ثابت است. دیگر اینکه کتاب ممکن است مبتلا به تصحیف و غلط شود. باید درست خوانده شود و اعراب زده شود. نسخش متفاوت باشد و... ولی استاد اینگونه نیست. 👈باز برخی از مقاطع کتاب ارسطو را نقل میکند که مفسّرین کتابش میگویند اگر خود ارسطو در مجلس درس برای شاگردانش نمیگفت از روی الفاظش قابل فهم نبود! و... صفدی در ادامه به ابن سینا مثال میزند که چطور از آنجا که نزد استاد تلمذ نکرده در برخی داروهای کتاب قانون دچار تصحیفهای ناجور شده است! ⚪مرحوم ابن ادریس حلّی در کتاب سرائر عبارات مفصّلی در بیان فضیلت نوشتن و کتاب از برخی علما بیان میکند و آن را سبب نگارش کتابش میداند. در ضمن این بیانات به نوعی برخی مزایای تألیف کتاب و مطالعه ی آن به جای تعلیم و تعلّم مشافهه ای بیان میشود. 👈یکی از این امور آن است که گاهی قلم برخی از بیانشان بهتر است. اساسا برخی با قلمشان شناخته میشوند و معروف میگردند. دیگر اینکه کتاب برخلاف استاد در هر جا و زمانی قابل استفاده است. 👈استاد میمیرد ولی کتاب باقی میماند! لذاست که علمای بزرگ به فکر تألیف و اشتغال به کتب افتاده و صرفا به تدریس اکتفا نکرده اند. کتاب نزهة و انیس انسان در هر زمانی میتواند باشد. یار و رفیق انسان در غربت و مسافرت است. کتاب مشکلات حافظه را ندارد زیرا چیزی را فراموش نمیکند. 👈کتاب برخلاف استاد دیگر شب و روز و سفر و حضر و خستگی و خواب ندارد! در ادامه خطابه ی بلیغی در فضائل کتاب آورده که جالب و خواندنی است و ظاهرا آن را از خطابه ی معروف جاحظ در بیان فضائل کتاب اقتباس نموده است. 👈کلام معروف جاحظ که در نوع خود از متفکرین اسلامی بوده را مرحوم کراجکی در کنز الفوائد نیز مفصلا در (فصل فی فضل اقتناء الکتب) آورده است. جاحظ در فرازی در مقایسه علم کتابی با نفس اساتید میگوید نَفَس کتاب ظرفیت آن را دارد که به تو در یک ماه چیزهایی را بیاموزاند که در تمام عمر از نفس اساتید نخواهی آموخت! ✅(عرفت به فی شهر ما لا تعرفه من افواه الرجال فی دهر) 🔹ابن خلدون در فصل ۳۳ از فصل ششم مقدّمه ی معروفش ضرورت استفاده از مشایخ را عمدتا از آن رو میداند که کسب معارف و اخلاق و مذاهب و فضائل وقتی به شکل حضوری و مباشره ای و با تلقین و محاکات صورت پذیرد حصول ملکات علمی و اخلاقی و رسوخ آن آسانتر میشود: 📖«فعلی قدر کثرة الشیوخ یکون حصولُ الملکات و رسوخُها»! 👈در ادامه مشایخ معضل دائمی اصطلاحات علمی و زبان دانش را برای متعلّم حل میکند. ✅ابن خلدون هم اصل مصلحت استاد دیدن را تقویت میکند و هم تعدّد این اساتید را و هم تنوّع آنها را! این خودش نکته ی مهمّی است. تعدّد و تنوّع از نگاه ابن خلدون در مورد مشایخ و اخذ از افواه الرجال موضوعیّت دارد. 👈تهانوی نیز غرض از تألیف کتاب کشّاف اصطلاحات الفنون را این میداند که اساسا نیاز به استاد عمدتا در تشخیص اصطلاحات و اشتراکات لفظی و دقائق مرتبط به عالم تصوّرات است. 👈از همین رو بود که وی تصمیم گرفت کار استاد را برای اذکیاء با نگارش کتاب کشّاف اصطلاحات الفنون تمام کند تا دیگر بعد از آن نیازی به استاد برای افرادی که قابلیت فراگیری را با تلاش خودشان دارند نماند. 👈ان شاء الله در نوشته ی بعدی در زمینه فوائد استاد و عوامل برتری تلمّذ نزد اساتید مطالبی عرض میکنم و سپس به معایب آن هم در نوشته ی دیگری خواهم پرداخت. این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۹) «نَفَس استاد» (۳) «محاسن شاگردی نزد استاد» 🔹در ضمن نوشته های قبل برخی محاسن شاگردی نزد اساتید و حضور در جلسات علمی و اخذ علم از افواه الرجال ذکر شد. در این نوع کسب علم زمینه های مناسبی برای کسب فوائدی برای شاگرد رخ میدهد که گاهی مطالعه و تأمّل شخصی هر چند توأم با بیشترین تلاشها و همتها و برترین استعدادها و بهترین متون علمی چنان فوائدی را در بر ندارد. 👈گاهی برای اشاره به همین ویژگی است که در تعابیر از اهمیت زانو زدن و تلمّذ نزد استاد یا بهره مندی از نَفَس استاد و مانند آن یاد میشود. 👈گاهی نیز تعابیر غلیظتری در این زمینه بیان شده مانند اینکه اساسا هر دانشی اسراری دارد که یا عمدا در کتب نوشته نشده و یا مخفی بوده و به سادگی از کتب نمیتوان آن را دریافت کرد! 👈اموری شبیه فوت کوزه گری است که تنها باید آن را از استاد گرفت. گاهی نیز در تقریر آن ممکن است اینگونه گفته شود که اساسا علم بیش از آن است که در کتب بتوان آن را گنجاند و بسیاری از دقایق و ظرایف است که هنوز در سینه ی علما به شکل سنّت شفاهی علمی نسل به نسل منتقل شده و در کتب نیامده است. 👈تقریر دیگر استحسان شاگردی نزد اساتید آن است که بگوییم عادتا انسانها حفظشان از نوشته شان ارزشمند تر است و بیانشان هم از محفوظاتشان. شاگردی نزد استاد انسان را با گلچین گلچین مطلب علمی مواجه میکند. به قول حکمت عربی: الناس یکتبون احسن ما یسمعون و یحفظون احسن ما یکتبون و یتحدثون باحسن ما یحفظون.
👈و یا اینکه برخی دقائق و ظرائف است که تنها میتوان از زاویه ی زبان اساتید به آنها دسترسی مطلوب پیدا کرد! مثلا زمخشری ذیل آیه ی شریفه ی «مهما تأتنا به من آیة» بیان میکند که برخی مهما را به معنای «متی ما» میگیرند و این وجه هر چند معنای خوبی دارد ولی اساسا در عربی ریشه ای ندارد و این دقایقی که در این زمانهای حسّاس مشکل ساز میشود را باید از اساتید فنّ یادگرفت: 📖«هذا و أمثاله مما يوجب الجثو بين يدي الناظر في كتاب سيبويه» 👈به عبارت دیگر گویا اساسا تفاوت اهل علم بیش از آنکه به میزان تلاش و ذکاوت و دقّت مطالعه خودشان در علم برگردد به قوّت تلقّی نکات و دقایقی برمیگردد که از مشایخشان آموخته و در انبان خود قرار داده و در زمان نیاز از آن بهره مند میشوند! ✋گاهی نیز تقریرهای غریب دیگری برای بیان این مطلب بیان شده که گویا علم ورای ظاهری که دارد باطن و حقیقتی نیز دارد که به شکل تکوینی باید آن را از سینه ی علمای واقعی دانش و به همّت آنها و با اراده ی آنها گرفت! گویا علم نوعی میراث معنوی است. ⚪یکی از اشکالاتی که از دیرباز به عرفا گرفته میشد همین بود که معارف آنها در کتب موجود است و نه در افواه الرجال وجود داشته است! از همینجاست که جنید بغدادی میگفته علم ما از تعلیم مستقیم خداوند متعال است. ابن عربی نیز در باب ۵۴ فتوحات، حصر علم در کتب و افواه الرجال را ویژگی علماء الرسومی میداند که اهل دنیا بوده و دنیا را بر آخرت ترجیح داده و خودشان را عادت داده اند که عم را تنها از کتب و افواه الرجالی از جنس خودشان بیاموزند. 👈خبر ندارند که خداوند متعال فرموده: «یؤتی الحکمة من یشاء» و خودش مستقیما علم را به برخی از اهل الله می آموزد بدون که واسطه ای بشری بخورد! 👈البته ظاهر تعبیر مرحوم علامه ی حلّی همین بعد غیبی علوم رسمی بود که جز با افواه الرجال قابل کسب نیست: «لكلّ علم أسرار لا يطلع عليها من الكتب ، فيجب أخذه من العلماء» 👈ایشان در فصل هفتم از مقدمه ی تحریر الاحکام همین اشاره به بعد سرّی و غیبی علم را معنای روایت منسوب میداند که: «خذ العلم من افواه الرجال» و «لا یغرنّکم الصحفیّون». ✋البته نه این متون به عنوان روایت قابل اطمینان و نه این استفاده ی دلالی قابل اثبات است و نه دقیقا مراد مرحوم علامه ی حلّی از این بیان روشن است. ⚪از نقطه نظر فلسفی و علوم عقلی نیز معلّم شأنی بسان علّت اعدادی برای شاگرد داشته و امکان آن هست که شاگرد بدون معلّم با فکر و حدس خودش بسان عقول مستکفی به علم دست یافته و یا در اندک زمانی به مراتب عالی تر از استادش دست یابد. معلّم واقعی همان عقول و مفارقات اند و العلم یحصل فی النفس من المعلّم المفارق! 👈خود علم نیز یا از سنخ علوم حضوری است و یا حصولی که یا بدیهی است و یا کسبی؛ بدیهی نیز ضرورت صدق و بداهت دارد و علوم کسبی نیز با ارجاع به بدیهیات ضرورت صدق پیدا میکنند. معلّم و استاد شأنی جز تسهیل گری نخواهد داشت. الشیخ الرئیس بوعلی سینا که به نوعی صدرنشین تاریخ فلسفه است خود مصداق بارز افرادی است که میتوان گفت نفس استاد به او نخورده است. 🔸«بیانی عقلائی از فوائد استفاده از نفس استاد»🔸 در هر حال میتوان این مضامین مرتبط با ارزشمندی نَفَس استاد را در بستر تاریخی آن درک نموده و تبیین عقلائی از آن ارائه نمود. دلیلی نداریم که یک امر تعبّدی یا عقل گریزی باشد که نتوان نکات آن را درک کرد. همانطور که مباحثه یا انتخاب کتاب خوب آثار خوبی دارد داشتن یک استاد خوب نیز میتواند آثار مبارکی برای متعلّم به بار بیاورد. روشن است که مرادمان نیز جنس قلابی نبوده و استاد و معلم واقعی است که نه هر که سر بتراشد قلندری داند! در اینجا میتوان فوائد بسیاری برای استفاده از مشایخ فنّ و اساتید برجسته برشمرد. مانند اینکه: ✅استاد سرعت و کیفیت تعلیم را میتواند بالاتر ببرد. با تجربیات و بیان خودش آسیبهای امر تعلیم را برای او کمتر نموده و اخلاقهای نیک علمی را در او نهادینه نماید. اخلاقهایی بسیار تأثیر گذار در آینده ی علمی شاگرد نظیر صبر و عدم عجله در مسیر تحقیق! انصاف و پرهیز از تأثیر امیال و قضاوتهای پیشین در تنسیق ادلّه! ✅ترغیب به ژرف نگری و سطوح فاخرتر تأمّل. در شاگرد به شکل عملی ملکه ی فکر و محقق بودن را میتواند ایجاد کند. به شکل ناخودآگاه نیز برخی منهجهای پسندیده را نیز میتواند در نفس شاگرد کاشته و باغبانی نماید. یکی از فوائد مهم استاد همین نقش انگیزه بخشی و ایجاد و تشدید شوق و همینطور الگو بودن برای شاگرد است. ✅تسلّط به علم را برای شاگرد امری باور پذیر و مرغوب و در دسترس جلوه میدهد. به انسان نشاط داده و خستگی ها را زدوده و به گونه ای دست او را گرفته و تا انتهای کتاب با خود میکشاند. گاهی استاد به شکلی محفوف به کمال برای نفس انسان تداعی میکند که محبّت او به دل نشسته و سیر تعلیم و یادگیری را بسیار گواراتر و آسانتر میکند. ⬇⬇