eitaa logo
بذل الخاطر
947 دنبال‌کننده
969 عکس
2 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۶) «اندر حکایات مسیری بن بست!» 🔹به ساحل رامسر رفته بودم. گویا یک دستهای غیبی با یک تازیانه این بانوان را وادار به مسابقه ای بی امان در زمینه اظهار زینت کرده! برای اینکه افرادی مثل من به آنها نمره بدهیم! حسّ جلسه ی امتحان را داشت! امتحانی سخت و دشوار! 🔸برخی مدام هم از خودشان در حالتهای مختلف عکس میگرفتند! گویا برای خودشان زندگی نمیکنند! انگار زندانی عکسها شده اند! انگار دریا آمده بودند تا دوباره و عمیقتر خودشان را ببینند تا دریا را! 🔹جلوی بازار ماهی فروشها ایستادم تا همراهمان برسد. جلسه ی امتحان ادامه داشت! با خودم گفتم دیگر این طفلکها خیلی خودشان را دارند اذیت میکنند! آدم دلش میسوخت! بابا برو زندگیت را بکن! چرا اینقدر گدا و نیازمند نگاه شده اید؟! 🔸اینها که راه میرفتند احساس میکردم کسی راه میرود که ساعتها برای سر و وضعش فکر کرده و جلوی آینه آرایش نموده و مدام دغدغه ی نگاه این و آن را داشته! حجمی از هزینه گویا دارد راه میرود! 💡به دلم افتاد بسیاری از اینها خودشان هم نمیدانند که دزدند! اینها از زمان و حقوق همسران، فرزندان، خانواده، خود و خدایشان برای این کار دزدیده اند و هزینه کرده اند! امان از این طواغیت زمان که به مهندسی فرهنگی ما حمله کردند 🔹برخی دختران نوجوان را که میدیدم واقعا میگفتم یعنی این میخواهد مادر آینده باشد؟! چه بگویم؟! راستی چه کنیم که با نسلی آفت خورده و مجروح در جنگ فرهنگی مواجهیم! 💡اینجا بود که به دلم افتاد نگران نباش! گاهی مشتری باید دورش را بزند تا با شوق بیشتری برگردد! این مسیری بن بست است! فطرت رهایشان نمیکند! مجبورند که برگردند.
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۷) «از جواهر دِه تا شلمچه» 🔹وارد ارتفاعات ییلاقی شدیم و رفتیم و رفتیم تا اینکه به ابرها رسیدیم! ابرها را هم شکافتیم و در دل جنگلهای روح افزا و هوای بارانی به انتهای جادّه جایی به نام جواهر ده رسیدیم! چه زیبا و چه با طراوت! گویا بهشتی در زمین است. چه آبشارهایی و صدای پرندگانی و هوای خوشی! 🔸چشمم به عکس شهدای این روستای دور افتاده یِ همچون بهشتِ در دل ییلاقِ کوه هایِ جنگلی شمال افتاد!😢 مادر خانم که اهل گیلانند گفتند وقتی به شلمچه رفته بودند دیدند هوا مانند جهنّم است! یک دفعه به یاد شهدای گیلانی افتاده بودند و گریه شان گرفته بود 🔹آخر این جوانها از چه بهشتهای زمینی آمدند و اینجا غریبانه شهید شدند! کسی گرمای سوزان شلمچه را تصوّر کند و از آن طرف بهشتی مانند جواهر ده را مجسّم کند عمق ماجرا را بهتر درک میکند 🔸با خود گفتم نه! زیرک اینها بودند! این را دادند و جنّات تجری تحتها الانهار ابدی را خریدند. معامله شان پر سود نبود؟! برد نکردند؟! مشکل ما از قیاسمان است! باید جواهر ده را با بهشت ابدی و رضوان الهی مقایسه کنیم تا به جای گریه و دلسوزی برای این شهدای عزیز تمام وجودمان از غبطه لبریز شود. 🔹راستش آنقدر این مناظر زیبا بود که دلم بهشت خواست! آیا نمی ارزد آدم مقداری جلوی این نفسانیّت را بگیرد و مالک چنان بهشتهایی شود؟! اگر ایمان داشته باشیم والله که می ارزد! 📖«إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي‏ نَعيمٍ * عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ * تَعْرِفُ في‏ وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ * يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ * خِتامُهُ مِسْكٌ وَ في‏ ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ»
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۸) «اصل تمانع نعمات دنیوی»! «لَا تَنَالُونَ مِنَ الدُّنیَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ‏ أُخْرَى» 🔹در مناظر بسیار زیبا و جنگلهای انبوه زیر نم نم باران حرکت میکردیم. یکی از همراهان با استفهامی آکنده از حسرت گفتند اینهایی که اینجا ساکنند خودشان میدانند چه نعمتی دارند؟! میدانند چه زندگی خوشی دارند؟! 💡به ذهنم این فراز از نهج البلاغة امیر المؤمنین علی علیه السلام خطور کرد که: «مَعَ كُلِّ جَرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَصٌ لَا تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ‏ أُخْرَى» 🔸یعنی شماها هنوز دنیا را نشناخته اید! احکامش را استنباط نکرده اید! یکی از احکام دنیا تمانع نعمات است! یعنی نعمت ناب ندارد! هر چیزی که خوشی دنیایی است توأم با ناخوشی است. هر نعمت دنیایی را که طلب کردید نعمت دیگر را به نوعی از دست میدهید. 🔹چه بدانید یا ندانید! بخواهید یا نخواهید! فقط انتخاب کنید که کدام نعمت را میخواهید و در کنارش از کدام نعمت میخواهید بگذرید! آن آخرت است که نعمتهایش همه با هم جمع است. در آن خبری از تمانع نعمتها نیست! آن آخرت است که دار النعیم و دار السلام است. 🔸دنیا جای خوشی ناب نیست. این را باید برای خودمان تبدیل به یک باور عمیق کنیم و الّا خیلی خودمان و دیگران را بیجا اذیت میکنیم. دنیا شناس باشیم! یکی از فوق تخصصهایی که انسان میتواند در نهج البلاغة بگیرد دنیا شناسی است. 🔹مدّتی است که دارم از دروازه ی «لا تنالون منها نعمة الّا بفراق أخری» نعمتهای دنیایی را مرور میکنم. واقعا باب جدیدی را بر روی نگاهم گشوده است. دست روی هر نعمتی میگذاری وقتی تحلیل میکنی میبینی توأم با از دست دادن نعمتهای دیگر است. 🔸راستی ما چرا حسرت دنیای دیگران را میخوریم؟! چون گمان میکنیم میتوانیم آن نعمتهایی را که داریم داشته باشیم و مدام چیزهایی به آن بیافزاییم! همین است که اینقدر مشتاق دنیاییم چون فکر میکنیم دنیا واقعا میتواند دار النعیم و دار السلام باشد! 🔹هنوز نفهمیده ایم که اگر قرار شد آنها را داشته باشیم چیزهای دیگری را نخواهیم داشت! راستش این از آن مطالبی نیست که بگوییم و بشنویم! یک اقیانوسی از عمق و یک صحرایی عظیم از عبرتها در آن موج میزند. گاهی بهتر است آدم به جای آنکه حرف بزند سکوت کند! بقیه اش را دیگر سکوت حرف میزند! 📖«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنْتُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا مَعَ كُلِّ جَرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَصٌ لَا تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ‏ أُخْرَى 📖وَ لَا يُعَمَّرُ مُعَمَّرٌ مِنْكُمْ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِهَدْمِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ وَ لَا تُجَدَّدُ لَهُ زِيَادَةٌ فِي أَكْلِهِ إِلَّا بِنَفَادِ مَا قَبْلَهَا مِنْ رِزْقِهِ وَ لَا يَحْيَا لَهُ أَثَرٌ إِلَّا مَاتَ لَهُ أَثَرٌ وَ لَا يَتَجَدَّدُ لَهُ جَدِيدٌ إِلَّا بَعْدَ أَنْ يَخْلَقَ لَهُ جَدِيدٌ 📖وَ لَا تَقُومُ لَهُ نَابِتَةٌ إِلَّا وَ تَسْقُطُ مِنْهُ مَحْصُودَةٌ وَ قَدْ مَضَتْ أُصُولٌ نَحْنُ فُرُوعُهَا فَمَا بَقَاءُ فَرْعٍ بَعْدَ ذَهَابِ أَصْلِه‏»
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۹) «باگ خلقت یا باگ معرفت؟!» «درس اخلاقی از پشه ها» 🔹شب بود. نم نم باران هوای خنک و دلپذیری را در زیر درختان زیبا در حیاط خانه ی روستایی شمالی به وجود آورده بود. گویا همه چیز برای لذّت حد اکثری مهیّا بود. گفتیم چایی دم کنیم و برویم در حیاط بخوریم! 🔸همینکه نشستیم و شادمان از این همه نعمتها و زیبایی ها یک دفعه خودمان را در میان سپاهی از پشه هایی که قصد نیش زدنمان را داشتند محاصره دیدیم!😐 🍗گویا مرغ بریانی در میان ضیافت پشه ها هستیم! به شوخی گفتم خدایا این همه نعمت دادی و این همه زیبایی ها حالا این پشه ها را دیگر چرا اینجا گماردی؟!😊 پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد 🔹خانواده که حرفم را شنید به شوخی گفت: «باگ خلقت» است! گفتم خیلی خوب عمق طرز نگاه داروینی را بیان کردی! البته اگر آنها بخواهند بگویند بهتر است از تعبیر: «باگ طبیعت» استفاده کنند. ✋ولی نه! اینها باگ خلقت نیست! باگ معرفت ماست! اینها همه از حکمتهای آفرینش است. لااقل برای من که معنایش این است که به اینها دل نبند! 🔻دنیا نه خوشی اش خوشی است و نه ناخوشی اش ناخوشی! خیالش شیرینتر از واقعیّتش است! برعکس بهشت که واقعیّتش شیرینتر از خیالش است! ولی افسوس که نه خیال دنیا دنیاست و نه خیال آخرت آخرت! واقعیّت دنیا همین توأم بودن خوشی ها و رنجهاست🔺 🔸آری این پشه ها استاد اخلاق و معرفت اند! برای آن آمده اند که انسانهایی که فطرتی متمایل به خوشی بی نهایت دارند را بیدار کنند. بگویند که اینجا آنجا نیست! نکند آخرت و دار السلام را فراموش کنی!
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۰) «غرب پرستی یا خیال پرستی» 🔹جایی مهمانی بودیم. یکی از افراد به شدّت منتقد وضعیت کشورمان بود. از آنهایی که مدام غرب را بر سر کشورمان میکوبند. میگویند نظام ما ظالم و سرکوبگر است و مردم ناراضی اند و آماده ی انقلاب! 🔸دیگری در جواب گفت پس این روزها سرکوب مردم در فرانسه چیست؟! آیا مثال نقضی برای طرز تفکّر شما در مورد خودمان و دیگران نیست؟! در کمال تعجّب گفت مردم فرانسه اعتراض نمیکنند! اینها غرق در شادی اند! همانطور که در خیابان میرقصند و شادند گاهی یک انتقاداتی هم میکنند!😳 💡حالا این شخص خیلی فضل آن را نداشت که برای جمع این تناقض عالمانه تر ببافد! به ذهنم خطور کرد که این مثال خوبی برای جمع تبرّعی است! ✅این امور ریشه در چیزی از سنخ پرستش و دیانت و محبّت دارد! لذاست که پذیرش نواقص غرب به معنای بحران هویّتی برای آنان است! آنقدر غرب در خیالشان کامل است که گاهی نواقص غرب هم برای اینها چیزی مانند خالی بر صورتی زیبا مینماید! ✅ولی اگر واقعیّت غرب این نیست پس اینها شیفته ی چه شده اند؟! شیفته ی خیال غرب اند! غرب چیزی است و خیالش چیز دیگر! اینها خیالاتی اند! کاری با واقعیّت ندارند که برایشان از واقعیّت غرب بگوییم. 💭به یاد حکایتی افتادم که دو مرید مدام با فضایل شیخشان پز میدادند! تا جایی که یکی گفت استاد من هر شب طیّ الارض میکند و در کعبه نماز میخواند! خبر به استادش رسید و تکذیب کرد؛ ولی این مرید زیر بار نرفته و گفت استادم فلان خورده! ناکس چقدر دروغگوست! 😂 ✅آری این مرید، مرید خیالش بود! شبیه غرب پرستها که مرید غرب نیستند بلکه مرید خیالشان از غرب اند! خود پرستند!
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۱) «نقدی بر سریال جواهری در قصر» «اخلاق کنفوسیوسی» 🔹این روزها بچه ها سریال کره ای جواهری در قصر یا همان یانگوم را میدیدند. سریالی که نقش بسزایی در معرّفی تاریخ و سینمای کره به جهان داشت. 🎬این سریال جریان یک آشپز یتیم در آشپزخانه ی دربار خاندان سلطنتی را دنبال میکند که در نظام طبقاتی و مردسالار آن زمان تنها با تکیه بر پشتکار و صداقت و بدون استفاده از روابط سوء ثروت و قدرت به مقام اوّلین پزشک زن پادشاه رسید. 👈قبل از آنکه به این فیلم بپردازم مختصری از تاریخ کره میگویم تا برای درک مختصّات این فیلم و دیگر فیلمهای تاریخی کره مفید باشد. 👈بدون هیچ تردیدی کشوری مانند کره نه تاریخ قابل اعتنائی و نه شخصیتهای قابل ذکری در برابر تاریخ و شخصیتهای ما ایرانیان دارد ولی افسوس ... . اساسا جز در همین دوران تقریبا معاصر خبری از جایی به نام کره در میان ایرانیان وجود نداشته! 🔸«مختصری از تاریخ کره»🔸 در مورد تاریخ قدیم کره چیز قابل توجّهی جز سنگ نوشته معروف سامگوک ساگی (به معنای تاریخ سه امپراتوری) که به زبان چینی نگاشته شده وجود ندارد. این سنگ نوشته در قرن دوازده میلادی یعنی اواخر قرن ششم هجری یعنی زمان امثال فخر رازی و ابن عربی نگاشته شده. 👈این سه امپراتوری باستانی که خبری از آن جز در این سنگ نوشته نداریم گوگوریو، باکجه و شیلا هستند که به آن چوسان قدیم میگویند. تاریخی بیش از دو هزار سال قبل از میلاد مسیح برای شکل گیری آن ذکر کرده اند. ⬇
👈محدوده ی قدرت باکجه و شیلا در کره جنوبی امروزی و محدوده ی گوگوریو در کره ی شمالی تا شمال شرق چین یا همان منچوری بوده است. تاریخ باستان کره در واقع تاریخ روابط پر فراز و نشیب و پر ماجرای این سه دودمان و حکومت است. 🎬جالب اینجاست که بر اساس همین اطلاعات بسیار محدود و مبهم تا کنون فیلمهای زیادی برای این تاریخ ناشناخته غیر مؤثّر در احوالات جهانی ساخته اند! 👈یک قرن بعد از این یعنی در زمان خواجه نصیر و علامه حلّی، متن سنگ نوشت دیگری به نام سامگوک یوسا هم به زبان چینی نوشته و در آن به افسانه های بیشتری پیرامون این سه امپراتوری باستانی پرداخته اند که معمولا با سوء ظنّ به آن نگریسته میشود. 👈چوسان جدید حکومت شناخته شده ی کره است که از اواخر قرن چهاردهم یعنی حدود زمان شهید اوّل تأسیس شد و بیش از ۵۰۰ سال حکومت کرد هر چند بیشتر زیر نفوذ چین بود تا اینکه در نهایت در اوایل قرن بیستم توسّط ژاپن از بین رفت. پایتخت آن همین شهر سئول بوده است. 👈در جنگ جهانی دوّم با شکست ژاپن طیّ قراردادی بین آمریکا و شوروی، کره به دو قسمت شمالی تحت نفوذ شوروی و جنوبی تحت نفوذ آمریکا تقسیم شد. یکی کمونیستی و دیگری لیبرالی! ✔حالا که مختصری از تاریخ کره بیان شد مختصّات یانگوم در جغرافیای تاریخی کره روشن میشود. یانگوم نام شخصیتی تاریخی و واقعی در چوسان جدید است که در اوایل قرن شانزدهم میلادی یعنی معاصر با تشکیل صفویه و امثال محقّق کرکی و همینطور مقداری بعد از فتح قسطنطنیه و تقریبا معاصر سقوط اندلس و کشف آمریکا زندگی کرده و برای اوّلین بار در تاریخ کره با تبحّر خود به مقام پزشک پادشاه و سوّمین مقام برتر دربار رسیده و لقب یانگوم بزرگ را از آن خود کرد! در زمان همین دودمان چوسان بود که کنفوسیوس دین رسمی کره شد. 🔸«مختصری از اخلاق کنفوسیوسی»🔸 از این خانم یانگوم که چیز خاصی نمیدانیم ولی آنچه در این سریال به تصویر کشیده شده حاوی نکات برجسته اخلاقی است. تعالیم کنفوسیوس آئین رسمی مردم کره در دوران چوسان جدید و عصر یانگوم بود که در این فیلم به صراحت به مؤلّفه های اصلی اخلاقی انسان برتر در این تعالیم پرداخته شده است. البته جایی به شکل گذرا مجسمه بودا هم به تصویر کشیده شد. درهر حال این دو نوع تفکر از طریق چین به کره سرایت کرده بودند. 👈کنفوسیوس حکیم، سیاستمدار و مربّی بزرگ چین باستان بود که تعالیم تربیتی او پیش از شیوع تعالیم بودا در چین مقبولیت داشت. البته نام و تعالیم او در چین همواره زنده و مورد احترام بوده و مانند لقمان حکیم برای آنها تا همین اواخر ستودنی بود. 👈وی را سقراط شرق نامیده اند که البته اندکی قبل از سقراط در یونان به دنیا آمد. عمده ی تعالیم او برخلاف بودا و لائوتسه نه در تصوف بلکه در باب اخلاق و سیاست مدن بود. 👈اخلاق کنفوسیوسی اخلاقی بریده از آسمان و الهیّات و با تأکید زیاد بر راه و رسم صحیح بهزیستی مانند احترام، مسئولیت پذیری، قانون مداری، ولایت پذیری، نظم، وفاداری، وفای به عهد، همدردی، صداقت و خانواده دوستی و ارزش فرهیختگی و پارسایی و... . 👈اخلاقی که نه وحی گراست و نه صوفیانه و نه فردگرایانه! فلسفه ای که به دنبال هماهنگی میان انسانها و طبیعت و ایجاد هارمونی اجتماعی است. 👈شاید سرّ عمده ی رواج مکتب او تأکید وی بر نوعی نظام طبقاتی است که هر کسی باید نقش اجتماعی خود را به نحو احسنت ایفا کند! شاه باید شاهی کند و پدر، پدری و فرزند فرزندی و مردم وفاداری! اندیشه ای که لااقل به شدّت به درد سیاستمداران میخورد! 👈همین نظام طبقاتی را به وضوح میتوان در سریال یانگوم مشاهده کرد. همین شیوه به گونه ای با اندیشه ی تناسخ در هندوستان و در ایران عصر ساسانی نیز همانطور که در عهدنامه ی اردشیر ساسانی آمده نظام طبقاتی راهی مهم برای کنترل بر مردم معرفی شده است. 👈از همین روست است که با روی کار آمدن نظام کمونیستی در چین در قرن بیستم مبارزه ی شدیدی با شخصیت کنفوسیوس آغاز شد و او را نماد شوم فردی دانستند که باعث محرومیّت تاریخی توده ی زحمتکش در برابر طبقه ی اشراف بود. 👈انسان کامل یا همان چونگ تزو در اندیشه ی کنفوسیوس انسان شریفی آراسته به عزّت نفس، بزرگواری، خلوص نیّت و نیکوکاری مشتاقانه است. مفاهیمی مانند محبّت، حکمت و شجاعت نیز به شکل برجسته ای مورد تأکید قرار میگیرند. ⬇⬇
🔸«نقدی بر جواهری در قصر»🔸 این سریال را از زوایای گوناگون هنری و تاریخی میتوان نقد کرد. ولی آنچه برای بنده مهمتر است نقد اخلاقی و فلسفی آن است. به راستی چرا ما باید شیفته ی چنین شخصیت و چنین زندگی ای باشیم؟! آنچه بیش از هر چیزی بر تأثیر گذاری این سریال بر جوامعی مانند جامعه ی ما افزوده وجود مفاهیم برجسته اخلاقی مانند نظم، قانون مداری، صداقت، احترام، ادب و... در قالب انسان کاملی به نام یانگوم است. یانگوم به واسطه معصومیت و پاکی و در ادامه مظلومیت و پشتکارش برای وصول به اهداف بزرگ دارد یک شخصیت محبوب است. 👈در هر حال باید بدانیم این امور بیش از آنکه ریشه در یک اخلاقیّات پسندیده داشته باشد کاشف از نوعی نگاه فلسفه ی اخلاق کنفوسیوسی است. اینگونه از اخلاقیّات اگر با دقّت تبار شناسی نشود و ریشه های عقیدتی و فلسفی نهفته در آن تبیین نگردد میتواند باعث سوء تفاهم شود. ✔برای بهتر درک کردن چنین انسان برجسته ای در قیاس با تفکرات دیگر میتوان سریال جواهری در قصر را با سریال آمریکایی پزشک دهکده مقایسه کرد. در هر دو به نوعی یک بانوی معیار و جامع فضایل اخلاقی پسندیده معرفی شده اند. با این وجود تفاوتهای معناداری با هم دارند که میتواند موضوع نوشته ی دیگری باشد. در رأس این تفاوتها هم آن است که یانگوم اخلاقی ایثار گرایانه و عاطفی دارد ولی مایکلا کوئین اخلاقی حقوقی و خشک را ترسیم میکند. یانگوم گویا نماد نوعی اخلاق قلبی است و مایکلا نماد نوعی اخلاق عقلی! 👈آنچه در زمینه ی اخلاق یانگوم در این سریال میتوان گفت آن است که شخصی بدون داشتن عقاید توحیدی و دینی و بدون ارتباط با خدا و تکیه بر مفاهیمی مانند توکّل، توسّل تنها با تکیه بر توانایی های فردی و به واسطه ی خوش قلبی و اخلاق مداری توانسته چنین صحنه های زیبایی را رقم بزند! 👈در این سریال آشکارا خبری از ارتباط با غیب و تمسّک به ربوبیّت الهی نیست! حرفی از خدا به میان نمی آید! نهایت کاری که این شخص انجام میدهد آن است که همواره تلاش کند و بدون تمسّک به دروغ و مکاری سعی کند به برخی غایات وهمی مانند اثبات بی گناهی فلان کس و یا ثبت شدن ذکر خیر بهمان کس در نوشته ی تاریخی بسنده نماید. ✅ارزش انسانها بر اساس ارزش نیتهای آنها و مجاهداتشان در راه آن است. اگر چنین است باید دانست سلسله جنبان تمام زندگی حماسی و پر ماجرای یانگوم دو نیت اساسی است. یکی انتقام از قاتلین مادر و استادش و دیگر اثبات بیگناهی آنها! هر چند برای تزیین این امر در انتها سعی شده این انتقام به شکل انتقام فردی نباشد و تصویری نوع دوستانه از یانگوم معرفی شود. ✅نیت والای دیگری در کار نیست. همه اش دنیا و غایات وهمی آن است که با مرگ نابود میشود. در آن خبری از معاد و زندگی ابدی و قیامت و فلسفه ی آفرینش و تحصیل رضای خدا نیست. گویا در عالم هیچ خبر دیگری جز انتقام و اثبات بیگناهی مادر و استادش وجود ندارد! گویا انسان صرفا برای این بازی های کودکانه آفریده شده! در انتها نیز صرفا تلاش کند که به مردم خدمت کند. همین! 👈فلسفه ی مخفی در پس ذهن یانگوم یک کفر وهم آلود است که بیش از آنکه به دنبال حقایق عالم باشد به دنبال اعتباریات پوچ و خیالات روان شده است. یانگوم و دیگران خودشان را در فضای فرهنگ کنفوسیوسی خاضع در برابر پادشاهی میبیند که گویا حق مطلق است! برایش به گونه ای صفات خدایی قائلند! 👈اگر لقبی به کسی داد گویا حقیقتی تکوینی ایجاد شده و اگر عنوانی را گرفت گویا سقوطی وجودی رخ داده! ملاک رضایت عالی جناب و قانع شدن اوست و همه خود را در برابر او مستحق مرگ میدانند! گویا اصل بر گناهکاری در برابر حاکم است مگر خلافش ثابت شود و همه بردگان و بندگان عالیجنابند! 👈اگر یانگوم مزین به صفات اخلاقی پسندیده تصویر شده ولی دیگر سخنی از این نیست که چنین فضایلی در دامان کدام عقیده و فلسفه قابل پرورش حقیقی است. نکند مصداق ایّاکم و خضراء الدِّمَن باشد! اینها میوه های کدام شجره ی طیبه است؟! آیا شخصی که باوری به معاد و اندیشه های توحیدی ندارد به راستی میتواند پایگاهی قابل دفاع برای چنین امور داشته باشد؟! 👈این درست است که این اخلاقیّات میوه های شیرینی است ولی آیا میتواند اثبات کند که این میوه ها برای همان فلسفه های پنهانی است که وی برگزیده؟! ✋نکند اینها میوه های فطرتی باشد که اساسا سر از عوالم دیگری در می آورد که از آن در وجود چنین شخصیتهایی خبری نیست! نکند اخلاقیّات هم به نوعی مشترک لفظی و صوری باشند! نکند اخلاقیّات هم به نوعی شیطان راه حق باشند! ⬇⬇⬇
⚪میدانید کجا صدای شوم فلسفه های نهفته این گونه امور در می آید! آنجایی که فیلمنامه را آنطوری که فیلمنامه نویس نوشته ندانیم! مثلا شخصی را تصوّر کنیم که با رعایت همه ی این قواعد همواره مورد ظلم و اجحاف قرار میگیرد و بدون اینکه قدر پاکی و صداقت او دانسته شود بدون داشتن حماسه ای و یا حسن ختام و ذکر جمیلی از دنیا برود! 👈اینجاست که فطرتها بیدار میشوند که پس این اخلاقیّات چه ارزشی داشت؟! اگر آخرش نابودی است و هیچ چیزی عائد انسان نمیکند پس ... اینجاست که جز با اندیشه ی معاد و حساب و کتاب و توحید نمیتوان پاسخ قانع کننده ای به فطرتهای بیدار داد. 🔹ولی اینگونه سریالها چه میکنند؟! آنچه این سریال و بلکه تقریبا همه ی فیلمها انجام میدهند مبتنی بر نوعی کفر پنهان است. آن هم بر اساس این است که معاد را به همین دنیا آورده و میخواهند در همین دنیا حق را به حقدار داده و سزای ستم را نشان دهند! از همینجاست که فیلمها همیشه پایان خوشی دارند! چون در ناخودآگاه معاد را انکار نموده و به زمین آورده اند! امری که به وضوح خلاف واقعیّات زندگی دنیایی است. 👈همان که برخی ملحدین را بر آن داشته که با آن بر تنور شبهه ی شرور بدمند. ولی اینگونه فلسفه ها که به نوعی اصالت را به همین حیات دنیای داده اند چاره ای جز این ندارند که به نوعی در همین دنیا کار را تمام کنند! ⚪در هر حال باید دانست شخصیتهایی مانند یانگوم ورای ظاهری فریبنده اساسا نمیتوانند الگویی برای یک انسان برتر یا بانوی برتر در فضای دینی و اسلامی مطرح شوند. اخلاق اینها اخلاقی بریده از آسمان و وهمی خضراء الدمنی است. اینها شخصیتهایی به دور از وادی توحیدی ‌و سلوک راه واقعی انسانیت هستند. افرادی که تمام حماسه ی زندگیشان و همت والایشان برای غایات وهمی دنیوی است که سرانجام و معادی جز نابودی ندارد. 👈این افراد کجا و آن بانویی که از نور عظمت پروردگار عالم آفریده شد. آن بانویی که وقتی در محراب عبادت می ایستاد از نورانیتش آسمانها متلألأ میگشت! آن بانویی که حلیفه الورع و الزهد و تفاحه الفردوس و الخلد بود کجا! آن بانویی که از وجود او انوار پاکان عالم منشعب شده و با خروش تاریخی و شهادت مظلومانه اش فتنه هایی بزرگ چون قطعه های شب ظلمانی را رسوا نمود. آن بانویی که تا ابد برتر از ماست و چشم امیدمان به گوشه ی چادر خاک آلودش است.
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۲) «سارویه اصفهان بسان اهرام مصر!» «مغالطه ی خلط بین تاریخ ایران و تاریخ ایرانیان» «زندانی به نام ایران باستان» «شروع تاریخ ایرانیان با ظهور دین اسلام» 🔹مطلبی از کتاب اختلاف الزیجات ابو معشر بلخی میخواندم. وی که از منجّمین بزرگ ایرانی در قرن سوّم بوده در عباراتی سعی در بیان تاریخ علمی ایران باستان میکند که عمدتا در زمینه نجوم بوده است. 👈البته تدبّر در عبارات او نشانگر نوعی وطن پرستی افراطی است که گویا میخواهد فضایل همه ی جهان را به نوعی به ایرانیان و سیاست پادشاهانش ربط بدهد. 👈گویا تمایلات و گرایشات جدّی در آن زمان در این زمینه وجود داشته است. بعد از مقدّمه چینی هایی میگوید پادشاهان علوم اوائل را بر کاغذهایی مقاوم نوشتند و در جی اصفهان در بنای عظیمی به نام سارویه بایگانی کردند. 👈حتّی برخی ادعا کرده اند منطق و حکمتی که ارسطو آورد چیزی جز سرقت علمی شاگردش اسکندر از همین خزائن نبود! «إنّ المنطق و الحکمة الّتی ألّفها و هذّبها أرسطاطالیس أصل ذلک مأخوذ من خزائن الفرس حین ظفر الاسکندر بدارا و بلادهم و أنّه ما قدر أرسطو علی ذلک الّا بمدد کتبهم و معاونتها» ✋کاری به این ادّعاهای عجیب ندارم! آدم با تقوایی هم نبوده که ورای وثاقت منقول از ناحیه ی وثاقت ناقل هم مطمئن باشیم. شخصی شراب خوار بوده که به همین سبب گویا مبتلا به بیماری هم صرع بوده؛ 👈برخی دقایق علمی را همانگونه که شاگردش شاذان بن بحر گزارش کرده بسان فوت کوزه گری به شاگردانش تعلیم نمیداده تا از او بی نیاز نشوند! همین است که ابو ریحان بیرونی نیز از او به نیکی یاد نمیکند. ⬇
🔹حالا این بحث حاشیه ای بود. در مورد این شهر سارویه که آن را جایگاه خزائن علوم ایران باستان میداند مطلبی در نزهة الارواح شهرزوری دیدم که برایم عجیب بود. ایشان در تعبیری میگوید سارویه از بناهای اعجاز گونه ای است که که در شرق چیزی شبیه اهرام مصر است! 📖«سارویة من الأبنیة العجیبة القدیمة المعجزة البناء و هی فی المشرق یشبه الأهرام الّتی بمصر فی الجلالة و اعجاز البناء» 👈برایم جالب شد که این بنای به این با عظمت کجاست؟! جستوجویی کردم و دیدم یک بنای مخروبه ی حقیری از آن باقی مانده! راستی آن معجزه ی باستانی که چیزی شبیه اهرام مصر است این بود؟! 👈حالا باز یک خرابه ی قابل ذکری از تخت جمشید باقی است ولی این دیگر اصلا چیز خاصی از آن باقی نمانده! ولی مقداری دقّت در ابنیه ی ایرانی نشانگر آن است که بنای بی سابقه ی تخت جمشید اساسا شباهتی به تاریخ ایران ندارد. 👈در ایران بناها خشتی و آجری بوده و سابقه ندارد که چنین بنای عظیمی با چنین طرح هایی با سنگ بخواهد ساخته شود. البته خود این تخت جمشید هم روشن است که بنایی ناتمام بوده و سنگهای آن هنوز خام و نتراشیده رها شده بوده است. اصلا بنایی تمام شده نبوده. 👈خود مورّخین ایرانی هم نمیدانستند که اساسا این بناها چیست! مثلا در مسالک و ممالک اصطخری که از مورّخین و جغرافی دانان قرن چهارم بوده دیدم که میگوید: 📖«به ناحیت اصطخر بناهای عظیم هست از سنگ صورتها کرده و بر آن جا نبشته و نگاشته. گویند مسجد سلیمان بوده است و دیوان ساخته اند» ✋ببینید چقدر این بناها ناشناخته است که شخصی مانند اصطخری که اگر مطلب مسلّمی در حافظه ی تاریخی ایرانیان در این زمینه بود ذکر میکرد صرفا میگوید برخی میگویند مسجد سلیمان بوده که اجنّه برایش ساخته اند! شاید به دلیل همین بی سابقه بودن این نوع معماری آن هم با سنگ آن را به اجنّه نسبت داده! 👈ولی مطلبی در الاخبار الطوال دینوری که از مورّخین قرن سوّم است دیدم که در این زمینه قابل توجّه بود. وی در بیان وقایع پادشاهان ایران قبل از اسکندر نقل میکند که در زمان زنی به نام خمانی یا ظاهرا همان هما که به گفته وی همسر بهمن و مادر دارا یا همان داریوش بوده ایرانیان به بلاد روم آن زمان حمله کردند. 👈البته روشن است که آن زمان رومی در کار نبوده و ظاهرا از روی مسامحه و کم دقّتی اینگونه میگوید و مرادش همان یونان و حوالی آن است. همچنین در زین الاخبار گردیزی دیدم که این هما را دختر بهمن و نه همسرش معرّفی میکند. در هر حال بر اساس نقل دینوری ایرانیان، رومیان را شکست سختی دادند. در این جنگ معمارها و بنّائین رومی را به فارس آورده و سه ایوان بزرگ را در اصطخر و اطراف آن ساختند: 📖«قد حملت معها بنائین من بنائی الروم فبنوا لها بأرض فارس ثلاثة ایوانات أحدها وسط مدینة اصطخر و الثانی علی المدرجة الّتی یسلک فیها من اصطخر الی خراسان و الثالث علی طریق دارابجرد علی فرسخین من اصطخر» ⚪اين نقل نشان میدهد اساسا این بناها را معماران یونانی برای ایرانیان قرار بوده بسازند. حالا کاری به این نداشتم. ولی چرا هیچ خبری از آن همه شکوه ایران باستان باقی نمانده؟! آیا اینها را مسلمین ویران کرده اند؟! این سارویه که چیزی شبیه اهرام مصر بوده پس کجاست؟! اگر ویران کرده اند چرا تخت جمشید و موارد دیگر را باقی گذارده اند؟! 👈واقعیت آن است که نمیتوان منکر عظمت ایران باستان شد. البته با توجّه به شاخصه های معماری حاکم بر این مناطق و سلایق مردمان و نوع زیست بوم ایران بناها مانند یونان و روم و مصر و برخی مناطق دیگر به شکل سنگی بنا نمیشده تا باقی بماند. 👈هنوز هم بقایایی از ایوان مدائن و کاخ تیسفون و همینطور چغازنبیل و مانند آن وجود دارد که میتوان از روی قرائن آن حدس زد که بناهای عظیمی وجود داشته که نشانگر تمدّن بزرگی بوده است. حقیقتا ایرانیان برای دورانهای طولانی از مهمترین قدرتهای جهانی بوده اند. 🔸«مغالطه ی خلط بین تاریخ ایران و تاریخ ایرانیان»🔸 آرتور کریستن سن ایران شناس شهیر دانمارکی است که سالها در زمینه تاریخ ایران باستان خصوصا ساسانیان تحقیق نموده میگوید: 📖«جهان ایرانی به صورتی که مورخان غرب مثل آمیانوس مارسلینوس و پروکوپیوس آن را شناخته و با جنبه های نیک و بدش وصف کرده اند به نظر ما جامعه اشرافی محض می آید. فقط طبقات عالیه معرّف این جامعه محسوب میشده اند و به ملت ایران جلوه و وجهه خاصّ خود را بخشیده اند» 👈این کلام بسیار مهمّی برای فهم یک مغالطه ی بزرگ تاریخی است. مغالطه ی خلط بین تاریخ ایرانیان و تاریخ ایران! 🔹نیروی ذاتی و استحکام باطنی جامعه ایرانی مبتنی بر علائق خلل ناپذیر طبقاتی و دودمانی بوده است به شکلی که قوانین را برای پاسبانی نظام طبقاتی و حق ملکیّت اشراف عمدتا وضع نموده بودند. تاریخ با شکوه ایران باستان عمدتا بازتاب دهنده ی تاریخ این طبقه ی اشرافی است نه تاریخ توده ی مظلوم ایرانی! ⬇⬇
👈عمده جمعیت ایرانی در روستاها تحت عنوان رعیت زندانی بوده و سواد آموزی و حقّ شهرنشینی و انتقال طبقاتی نداشته و باید خدمت سربازی نیز مینمودند. ✋بلکه ظاهرا آنگونه که آقای نفیسی در تاریخ اجتماعی ایرانیان نقل نموده حقّ مالکیّت نیز از رعایا سلب شده بوده است. رعیت چیزی در حدّ غلامان بوده و بر اساس برخی منقولات اشراف و ملّاک خود را صاحب اختیار جان غلامان و رعایا میدانستند! 👈اینگونه نظم اجتماعی بسان امری مقدّس همواره از سوی دستگاه حاکم و نظام دینی به جامعه ایرانی پمپاژ میشده و به شدّت مورد پاسبانی قرار میگرفته است. 👈حکایات جالب توجهی نیز در این زمینه بعضا در تواریخ نقل شده است. فردوسی در شاهنامه جریان نیاز مالی انوشیروان را در اثر جنگ با رومیان ذکر نموده که تجّار را جمع نموده و از آنها استقراض نمود. 👈در این میان یک کفش فروش بود قبول کرد که همه بار مالی را متحمّل شود به شرط آنکه بر او منّت نهاده و یگانه فرزندش را سواد یاد بدهند! البته این درخواست از سوی انوشیروان ردّ شده و آن را وسوسه دیوان در ذهن این کفش فروش دانست که به دنبال آن است که فرزند بازرگانان به طبقه دبیران منتقل گردد! یکی پور دارم رسیده به جای به فرهنگ جوید همی رهنمای بدو گفت شاهای خردمند مرد چرا دیو چشم تو را خیره کرد؟! 🔸نحن خیر الناس للناس🔸 در تواریخ مانند تاریخ طبری همچنین کلامی بین رستم فرخزاد و نماینده مسلمین نقل شده که شخص مسلمان معالم دین اسلام را یکی یکی بیان نموده و رستم آن را میپسندد. فرستاده مسلمان در پاسخ رستم که قیام اعراب را قیامی اقتصادی برای طمع مادی میدانست باین میکند که طلب ما مربوط به مطالب دنیا نبوده و همّت ما برای آخرت است. 👈از جمله معالم اسلامی که فرستاده مسلمان آنها را به رستم بیان میکند شهادت به توحید و رسالت و همینطور بیرون آوردن بندگان خدا از عبادت بندگان دیگر به سمت بندگی خدا و بیان برابری بین انسانهاست زیرا همه آنها از آدم و حوّاء آفریده شده اند. 👈رستم همه این امور را پسندیده و تنها مانع را در این میداند که از عهد اردشیر تا آن زمان تصمیم بر آن بوده که توده مردم را در امر سیاست دخالت نداده و نظام طبقاتی را از میان نبرند؛ ✋اینجاست که فرستاده مسلمان کلام مهمّی را بیان مینماید که «نحن خیر الناس للناس» و وقتی رستم بر بزرگان و اشراف ایرانی مطلب را در میان میگذارد آنان نیز زیر بار نمیروند! 👈اساسا گویا دلیل اصلی رواج ازدواج محرم در بین زرتشتیان نیز به همین نظام طبقاتی و تلاشی در جهت حفظ امتیازات نژادی و ملکیتی یا به عبارت پوشیده تر حفظ خانواده و پاکی نژاد بوده که با برخی مضامین دینی و بیان ثواب و پاداش اخروی سعی در زدودن قبح فطری آن نموده و آن را به عنوان عبادت تلقّی مینمودند! 🔸«شروع تاریخ ایرانیان با ظهور دین اسلام»🔸 آنچه با آمدن اسلام زائل شد در واقع زوال تدریجی این طبقه اشراف کهن ایرانی و ذوب آنها در دیگر طبقات ایرانی بود که آثار مهمّ سیاسی و اخلاقی برای ایرانیان به دنبال داشت. با توجه به این نکته میتوان از مغالطه عظیم سرایت عظمت سیاست اشراف ایرانی و پادشاهی آنان به خوشی و سعادت توده ایرانی در زیر حکمرانی آنان و شکوفایی استعدادهای ایشان پی برد. اساسا این دو طبقه را باید از یکدیگر تفکیک نمود. 👈ایرانیان در واقع اسیر این طبقه اشرافی خاصّ شده بودند که به نظام طبقاتی شوم زمان ساسانی انجامیده و خود بزرگترین مانع در رشد و شکوفایی آنان بوده است. اندکی مقایسه بین اوضاع حاکم بر یونان و ظهور آثار ماندگار علمی و فرهنگی توسّط آنان با آنچه از رقیب بزرگ آنان که به مراتب حکومتی عظیمتر از آنان در تاریخ داشته یعنی ایران نشانگر محرومیت و مظلومیت جامعه ایرانی است. 👈نسبتی که دقیقا بعد از ظهور اسلام دگرگون شده و ایرانیان در دوره ای گوی سبقت را در علوم متعارف بشری در آن روزگار از دیگر ملل عالم می ربایند. حقیقتا تاریخ ایرانیان و توده ایرانی بعد از ظهور اسلام برای انسان منصف مطّلع بسان عبور از یک کوره راههای تاریک و رسیدن به یک جاده هموار روشن مینماید. 👈تاریخ ایران باستان از منظر فایده آن برای توده ایرانی مانند اتاقی نسبتا تاریک است که به زحمت بتوان در آن ایرانیان را دید که یک دفعه با ظهور اسلام گویا در آن چراغی روشن شده و توده ایرانی به وجود خود مطّلع شده و یکدیگر را دباره دیده و تلاشی نوین آغاز کرده باشند. ✋✋بحث در این زمینه بسیار است. چند سال پیش نوشته ای را برای تبیین تاریخ ایران تا ظهور جمهوری اسلامی ایران با طرح و روایت دیگر آغاز کردم که متأسّفانه به دلیل کثرت اشتغالات ناتمام ماند. الآن که تابستان است شاید برای علاقه مندان فرصت خوبی برای مطالعه باشد. اگر کسی علاقه به این دست مطالعات داشته و نیت مطالعه کردن دارد پیام بدهد تا خصوصی برایش ارسال کنم
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۳) «بچه ها چقدر راحت میخندند!» 🔹بچه ها کارتون نگاه میکردند. جایی صدای مناسبی نداشت! گفتم صدایش را قطع کنید. دختر کوچکم اشتباهی دکمه ی استپ را زد! بعد سه تایی زدند زیر خنده! یک خنده ی عمیق از ته دل! 💭با خودم گفتم واقعا مگر چه شد که اینقدر خنده ی عمیقی به اینها دست داد! دیدم خنده شان زیر سر تعجّب ناشی از اشتباه کردن بین دکمه ی قطع صدا و دکمه ی استپ است! ✋ولی مگر چنین تعجّب کوچک و ساده ای میتواند منشأ چنین خنده ی عمیقی بشود؟! 💡به ذهنم خطور کرد ما بزرگترها از فطرتمان خیلی دور شده ایم! اینقدر وجودمان کدر شده که خنداندنمان مدام سختتر و سختتر شده! بارها از خنداننده های حرفه ای کشور شنیده ام که گفته اند خنداندن مردم سخت شده! 👈دیگر مواجه شدن دفعی با عدم تناسبهای عادی باعث خنده نیست! مدام باید تعجّبها را عمیق و عمیقتر کنند تا خنده بگیرند! خنده ای که با خود یک لذّت و یک انبساط وجود بیاورد! 👈مانند معتادانی شده ایم که دیگر دز قلبی مواد به ما حال نمیدهد! مدام باید دزش را بالا ببریم! 🔸به یاد کلام ابن قیم جوزیه در کتاب الطب النبوی افتادم که میگفت هر چه غذاها پیچیده تر شوند بیماری ها هم پیچیده تر میشوند و داروهای قبلی دیگر کفایت نمیکند! 📖إن الأدوية من جنس الأغذية ، والأمة والطائفة التي غالب أغذيتها المفردات : أمراضها قليلة جدا ، وطبها بالمفردات وأهل المدن الذين غلبت عليهم الأغذية المركبة ، يحتاجون إلى الأدوية المركبة . وسبب ذلك أن أمراضهم في الغالب مركبة ، فالأدوية المركبة أنفع لها . وأمراض أهل البوادي والصحاري مفردة : فيكفي في مداواتها الأدوية المفردة
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۴) «جایگاه ایرانیان در تاریخ فلسفه و علوم بشری قبل از اسلام» (۱) «منشأ حکمت و فلسفه» 🔹مطلبی را از آقای مصطفی ملکیان در نقد تأثیر ایرانیان در تاریخ علوم بشری و نقد تجدد ایرانی سید جواد طباطبایی دیدم که میگویند: 📢«یکی از بزرگترین دروغهایی که ما به تاریخ گفته ایم این است که ما فرهنگ و تمدن عظیمی داشته ایم ... یک اثر فلسفی شما به من نشان بدهید. یک اثر دینی بلند یا هنری و عرفانی شما به من نشان بدهید. ممکن است گفته شود که اینها همگی سوخته است ولی باید اثبات کرد. 📢یک پزشک طراز اول یا فیلسوف طراز اول یا هنرمند طراز اول و... ما تمام چیزی که از قبل از اسلام داریم سه چیز است: یک تخت جمشید و یک مانی نقاش و یک دانشگاه جندی شاپور. اینها را با یونان مقایسه کنید. ما حتی ۵ ورق نوشته هم نداریم که قابل مقایسه باشد» ✋البته هضم این سخنان ایشان برای بنده چندان دشوار نیست. در نوشته ی دیگری بیان کردم که اساسا نباید تاریخ ایران را با تاریخ ایرانیان خلط کرد! 👈آن عظمت و شکوهی که از تاریخ ایران باستان گفته میشود عمدتا تاریخ طبقه ی اشراف و دودمانهایی است که استعدادهای ایرانی را در زیر نظام طبقاتیشان خفه کرده بودند. 👈اگر شکوهی بوده عمدتا در امور سیاسی و جنگاوری بوده تا علوم و معارف بشری. تحقیق این مدّعا مجال واسعی میطلبد. تاریخ ایران باستان مخلوطی از حماسه های اشرافیان و سیاستمداران بزرگ و تراژدی نسل ایرانی است. 👈ابن ندیم در فهرست جمیع آنچه از کتب فارسی قبل از اسلام باقی مانده و ترجمه شده را ذکر میکند که در برابر کتب یونانی و دیگر اقوام واقعا چیز قابل ذکر و عرضه ای نیست. ⬇
👈از همینجاست که با توجه به مزاج و هوش برتر ایرانی انسان منصف میتواند پی به ظلم عظیمی ببرد که به استعداد ایرانیان در تاریخ باستان رفته است! تاریخ ایرانیان حقیقتا با ظهور اسلام آغاز شد. 💡حالا با کلام ایشان کاری ندارم. به ذهنم خطور کرد نظر دانشمندان اسلامی را در زمینه منشأ فلسفه و شکل گیری علوم بشری را جمع بندی کنم تا روشن شود از دیدگاه آنها ایرانیان در دنیای باستان چه جایگاهی داشته و چه علومی را به معارف بشری هدیه داده اند. آیا آنها هم با آقای ملکیان هم عقیده اند؟ 👈اجمالا در این نوشته معلوم میشود که واقعا ظهور استعدادهایی مانند فارابی ها و ابن سیناها تنها به برکات اسلام و از میان بردن نظام طبقاتی و آزاد کردن استعدادهای شگرف ایرانی در وادی علم و فرزانگی میسور شده است. 🔸«مختصری پیرامون کتب تاریخ فلسفه و دانش در تمدّن اسلامی»🔸 علمای اسلامی در زمینه تاریخ علوم بشری و در رأس آنها حکمت و فلسفه کتبی نگاشته اند. از قدیمیترین کتب در زمینه تاریخ علوم بشری میتوان به کتاب مهم صوان الحکمة ابو سلیمان سجستانی از دانشمندان معروف قرن چهارم و همینطور تتمّه صوان الحکمة ظهیر الدّین بیهقی معروف به ابن فُندُق در قرن پنجم و الملل و النحل شهرستانی در قرن ششم نام برد. 👈همینطور در قرن هفتم کتبی مانند تاریخ الحکما قفطی و عیون الانباء ابن ابی اصیبعة نگاشته شده است. برخی نوشته های تاریخی قبل اسلام مانند تاریخ فرفوریوس هم در دست دانشمندان اسلامی در بیان تاریخ علم بوده و از آن متأثّر میباشند. 👈البته در این بین نوشته ها و کتب دیگری نیز یافت میشود که اطلاعات مفیدی در زمینه تاریخ حکمت و دانش ارائه کرده اند. کتبی مانند الفهرست ابن ندیم و مختار الحکم ابو الوفاء مبشّر بن فاتک و تاریخ مختصر الدول ابن عبری و مسالک الابصار ابن فضل الله عمری. 👈شاید مفصّلترین و جامعترین این کتب محبوب القلوب مرحوم اشکوری است که در عصر صفویه نگاشته شد. در بین این کتابها نزهة الارواح شهرزوری که توسّط یکی از حکمای بزرگ مکتب اشراقی در اواخر قرن ششم یا اوایل قرن هفتم نگاشته شده خیلی با سلیقه و مختصر اطلاعات رایج در آن زمان را با تلخیص و ترتیب دقیقی جمع کرده است. 👈حالا اینها عمدتا در زمینه کتبی بود که در بیان تاریخ دانشهای بشری مخصوصا فلسفه نگاشته شده است. در این بین برخی نقلهای مهم هم هست که باید جداگانه مورد دقّت و بررسی قرار بگیرد. 👈ارزش این نقلها صرفا در میزان حقیقت و تطابقش با واقعیّت نیست بلکه همچنین کاشف از طرز نگاه هایی از سوی بزرگانی پیرامون تاریخ علم است. اموری که خود کاشف از وجود برخی روایتها و ذهنیتهای رایج بین برخی نحله های فکری بوده است. 🔸«مختصری پیرامون مؤسّس فلسفه»🔸 تواریخ غربی معمولا اصرار دارند که فلسفه در نیمه ی اوّل سده ی ششم پیش از میلاد با تالس مَلَطی آغاز شد. کسی که به قول راسل در کتاب تاریخ فلسفه پرسش «چه؟» را به جای پرسش «که؟» به بشر هدیه داد. بعد از او پی در پی در یونان فلاسفه ای ظهور کردند تا فلسفه توسّط ارسطو به کمال رسیده و تنها محتاج تعلیم شد. مورّخین تاریخ فلسفه در دنیای اسلام هم نوعا همین را از تواریخ غربی مانند تاریخ فرفوریوس اخذ کرده اند. 🔹البته روشن است که قبول چنین امری دو واکنش عمده را بر میانگیخت! یکی واکنش ملّی و احساسات وطن پرستی که پس نقش دیگر امّتها مانند ایرانیان و دیگر تمدّنها در تاریخ علوم چه بوده و دیگر واکنش دینی که آیا اینها ثمار تفکّرات الحادی است؟! 👈در مورد نخست نظریّات دیگری به شکل مروری در تواریخ اسلامی ابراز شده است. مثلا سجستانی در صوان الحکمة در ابتدا تاریخ فلسفه را اینگونه روایت میکند که تالس آن را از مصری ها گرفت 👈و سپس در روایت دیگری بعد از آنکه یک دوره تاریخ فلسفه را تا ارسطو بیان کرد با تعبیر «قیل» میگوید فلسفه نه از مصر بلکه از تمدّن بابل و زمان بختنصر به یونان و تالس سرایت کرده است. در آن زمان اساسا یونانی ها خبری از فلسفه نداشتند: «کانت حالهم کحال أمة العرب الجاهلیة». 👈یونان قبل از اینکه تالس با خود فلسفه را از بابل بیاورد فقط لغت و خطابه و شعر و مانند آن داشت. شاعری بزرگ به نام اومیرس داشت که بسان امرئ القیس برای عرب بود! 👈در این بین ابو الحسن علی بن یحیی الندیم در کتاب تاریخی که داشته سعی نموده سهم تمدّنهای مختلف را در شکل گیری علوم و صناعات بشری تبیین کند. وی منشأ فلسفه و حکمت را یونان میداند. منشأ نجوم و آلات موسیقی را تمدّن بابل و کلدانی ها در زمان قبل از حضرت ابراهیم علیه السلام میداند که به درد کشاورزی و نیازهای آن زمانشان میخورده است. 👈منشأ هندسه را مصری ها میداند که به خاطر اندازه ی گیری آب نیل و مزارع به آن نیاز داشتند. منشأ علم حساب را فینیقی ها میداند و منشأ علم طبائع را نیز شام میداند. ⬇⬇
👈ابو الحسن عامری نیز سعی در حلّ مشکل پیوند فلسفه با عالم دین میکند. وی استاد ابو علی مسکویه و شاگرد ابو زید بلخی، فیلسوف معروف قرن چهارم و از جمله فلاسفه بین فارابی و ابن سینا است. 👈عامری در کتاب الأمد علی الابد حکمت یونان را به انبیاء الهی مانند لقمان و سلیمان پیوند میزند! وی در این کتاب صراحتا میگوید پدر حکمت و فلسفه لقمان حکیم بود و لقمان نیز شاگرد حضرت داوود بوده است! انباذقلس شاگرد لقمان بود که حکمت را به یونان آورد! در ادامه فیثاغورث ظهور کرد که به مصر آمده و شاگردی اصحاب حضرت سلیمان را نمود؛ این امر توأم با زمانی شد که از موطنشان تبعید شده بودند؛ 👈علوم طبیعی و الهی را از اصحاب سلیمان و هندسه را از مصری ها آموخته و به یونان برد و با ذکاوت خودش علم الحان را استنباط کرد. سقراط هم شاگرد فیثاغورث بود و سپس افلاطون و ارسطو ظهور کردند. ✋روشن است که این پیوند زدنهای تاریخی که ابو الحسن عامری آن را نقل کرده ناشیانه و به دور از مسلّمات تواریخ است. حضرت داوود و حضرت سلیمان چند صد سال قبل از تالس و فیثاغورث زندگی میکردند و عصرشان به هزار سال قبل از میلاد برمیگردد. ✋روشن است که پیوند زدن فضای فلسفه با فضای دین از حیث تاریخی طرحی قابل دفاع نبود. ⚪نظریّات فلسفی نیز آشکارا متضمّن آرائی ضدّ برخی مسلّمات باورهای دینی بود. از همینجا بود که یهودی ها از همان ابتدا علوم فلسفی را به دینشان ربط ندادند و مسیحیت نیز وقتی ظهور کرد مخصوصا توسّط پولس فلسفه را سمّی برای فضای دینی تشخیص داده و آن را تحریم کردند. البته در ادامه قرائت عرفانی و رمزی افلاطونی از فلسفه را مناسب برخی مقاصد خود شناخته و متکلّمین مسیحی از آن استفاده نمودند. 👈از همین روست است که فلسفه در یهودیت و مسیحیّت هیچ ازدهاری را تجربه نکرد و در نادرترین تجربه هایش تنها در حدّ افرادی مانند موسی بن میمون و توماس آکوئیناس ظهور کرد. 👈این مطلب روشنتر از آن است که کسی در مورد آن تشکیک کند که فلسفه مشکلش در فضای یهودیت و مسیحیت هیچ گاه حل نشد لذا بزرگان فلسفه مانند فلوطین و فرفوریوس و ثامسطیوس و دیگران هیچکدام مسیحیت را قبول نداشتند. بلکه فرفوریوس رساله ای در ردّ مسیحیت نگاشته است. 🔹ولی فلسفه برخلاف فضای یهودیت و مسیحیت با رویکرد به مراتب ملایم تری در دنیای اسلام مواجه شد. در ادامه با ظهور فلاسفه ی عظیمی مانند فارابی و ابن سینا اساسا فلسفه رشد هم نموده و پیوندهای علمی و فلسفی عمیقی با فضای دینی خورد. 👈با طرح نظریّه ی زوج ترکیبی بودن ممکنات از وجود و ماهیّت زمینه را برای اثبات واجب الوجود و توحیدی کردن فلسفه مهیّا نمودند و سپس فارابی آشکارا از راه قوّه ی خیال سعی در تصویر نیاز ضروری به مقام نبوّت و رئیس جمهور نموده و ابن سینا نیز با استفاده از ظرفیّت قوّه ی حدس و همینطور برهان سانّ و معدّل و مانند آن فلسفه را به مشکات نبوّت مرتبط ساخت. 👈قبل از این بزرگان نیز برخی تلاشها برای تقریب بین فضای فلسفه و دین انجام شده بود. مثلا در دنیای قبل از اسلام در تواریخ اسلامی متنی از جالینوس طبیب نقل میشود که در آن به گونه ای سعی در این تقریب شده است. 👈جالینوس کتابی در زمینه سیاست مدن از منظر افلاطون نگاشته بوده که در آن مطلبی میگوید که گویا برای تقریب فضای دینی با فضای فلسفی است. البته تا جایی که بنده اطلاع دارم جالینوس هر چند حدود ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح فوت شده ولی مسیحی نبوده است. در هر حال از جالینوس در این کتاب نقل میکنند که گفته: 📖«إنّ جمهور النّاس لا یمکنهم أن یفهموا سیاقة الأقاویل البرهانیة و لذلک صاروا یحتاجون الی رموز ینتفعون بها یعنی الرموز الّتی جاءت عن الانبیاء علیهم السلام لأنّهم ینتفعون بها منفعة لیست بالیسیرة فی یسیرهم من التصدیق بأشیاء بغیر برهان» 👈ان شاء الله در نوشته ی بعدی این مطلب را ادامه میدهم...
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۵) «جایگاه ایرانیان در تاریخ فلسفه و علوم بشری قبل از اسلام» (۲) «نظریه ی انحطاط ایران قبل از اسلام» 🔹ما ایرانیان باید عمق مدیون بودن خودمان را به اسلام بدانیم! اینکه اسلام ما را از چه ظلمتهای متراکم و چه دودمانهای تو در تو و ظالم و چه نظام طبقاتی و دینی شومی نجات داد! ✅ریشه ی بسیاری از شبهات پیرامون نسبت ایران و اسلام به پیش فرضی در زمینه وضعیت ایرانیان در ایران قبل از اسلام و ایران باستان برمیگردد. بر اساس این پیش فرض ایرانیان در دوران قبل از اسلام مراتب بلندی از ترقّی و پیشرفت را تجربه کرده و سرآمد ممالک عالم بودند! ✋روشن است که ما چیزی از عظمت علمی یا معماری و... از ایران باستان نسبت به دیگر امم پیدا نمیکنیم. 🔹با رجوع به آثار باقی مانده از این عظمت پیشین متوجّه میشویم اصلا تناسبی با این پیش فرض ندارد و در ادامه برای توجیه این ناهماهنگی عجیب نظریّاتی شایع شده است. 👈یک نظریه ی مشهور آن است که این تمدّن بزرگ توسّط اعراب نابود شد! با قتل عام و کتاب سوزی و مانند آن! اصحاب این نظریّه دقیقا همین توجیه را برای نیافتن آثاری قابل توجّه از دوره ی اشکانی بیان نموده و میگویند ساسانیان به دلیل حسادتشان آن را نابود کرده اند! 👈و باز دقیقا همین توجیه را در زمینه موجود نبودن آثار قابل توجّهی از هخامنشیان بیان کرده و آن را به قتل عام و کتاب سوزی اسکندر مقدونی نسبت میدهند! اموری که هیچ گاه اثبات نشده و مخالف قرائن و شواهد قطعی است. ⬇
⚪نظریّه ی دیگری که اخیرا توسّط برخی مانند احمد تفضّلی در تاریخ ادبیات پیش از اسلام ابراز شده آن است که این فقر ناشی از آن است که علوم ایرانیان از سنخ سنّت شفاهی بوده و آنها عادت به نگاشتن و ثبت علوم خودشان نداشته اند! ✋این نظریه هم بیش از آنکه مستند بر دلایل قطعی باشد وجه جمعی برای تحفّظ بر آن پیش فرض پیش گفته است. 👈نظریّه ی سوّمی هم در این زمینه دیده ام و آن هم کلامی است که شهرزوری در نزهة الارواح بیان نموده؛ از دید او حکمت و دانش در ایران باستان به شکل گزینشی تعلیم داده میشده و آداب خاصی داشته و به خاطر همین محدود به گونه ای مخفی بودن است که اثری از آن باقی نمانده است! 🔸«شیخ اشراق و ادّعاهای بی سند در زمینه علوم ایران باستان»🔸 البته گرایش مبالغه کننده در تاریخ ایران باستان محدود به زمان ما نیست. در گذشته نیز کمابیش چنین ادّعاهایی شایع بوده است. در این بین میتوان از شیخ اشراق نیز نام برد که در تأسیس دستگاه فلسفی خود ادّعاهای بی سند زیادی در زمینه حکمت فهلویّون و ایرانیان باستان ارائه کرده است. 👈یک ایران گرایی خاصی در آثار شیخ اشراق مشهود است. شاید هم برای نوعی یارگیری در راستای مبارزه با حکمت یونانی یا همان حکمت مشّاء بوده است. امری که به واسطه ی او تا حدودی به کتب دیگران مانند ملاصدرا نیز سرایت کرده است. 👈اساسا شیخ اشراق مدّعی است که حکمت اشراقی و تأسیس فلسفه ای بر اساس مفهوم نور و ظلمت چیزی جز احیاء حکمت باستانی خسروانی ایران زمین نیست. روش حکمت آنها بر خلاف یونانیان مبتنی بر ریاضت و مجاهدت و خلع بدن میداند نه فکر و استدلال! 👈اندیشه هایی مانند مثل نوری و ارباب انواع و عقل فعّال یا همان روان بخش و یا حتّی بعدها وحدت سنخی وجود را به این حکمت باستانی نسبت داده اند! البته حکمت خسروانی را چیزی غیر از اقاویل مجوس و الحاد مانی میداند. وی در رساله کلمة التصوّف در این زمینه میگوید: 📖«و كانت في الفرس أمّة يهدون بالحق، و به كانوا يعدلون، حكماء فضلاء غير مشبهة المجوس، قد أحيينا حكمتهم النّورية الشريفة التي يشهد بها ذوق أفلاطون و من قبله من الحكماء في الكتاب المسمّى ب‍«حكمة الإشراق» و ما سبقت إلى مثله» 👈و در کتاب حکمة الاشراق نیز میگوید: 📖«و على هذا يبتنى قاعدة الشرق فى النور و الظلمة التى كانت طريقة حكماء الفرس مثل جاماسف و فرشاوشتر و بوزرجمهر و من قبلهم. و هى ليست قاعدة كفرة المجوس و الحاد مانى و ما يفضى الى الشرك باللّه تعالى و تنزّه» 👈شهرزوری نیز که معاصر و تابع شیخ اشراقست در کتاب تاریخ فلسفه نزهة الارواح بعد از آنکه نمیتواند پایگاه قابل ذکری برای ایرانیان در تاریخ علوم بشری پیدا کند تنها به تکرار همین ادّعا بسنده کرده و بعد از نقل اینکه ارسطو منطق و حکمت را از کتبی که اسکندر از خزائن ایرانی ها به یونان برد تأسیس کرد میگوید: 📖«لاشکّ و لا خفاء عند من أدرک طرفا من الأمور الشریفة و الحکمة الصحیحة مقدار حکمة فرس و شرفها و کان فیهم ملوک أفاضل مثل کیومرث و طهمورث و أفریدون و أردشیر بابک و کیخسرو و غیرهم من الملوک العارفین بحقیقة الحکمة و مثل جاماسب و فرساوش و بزرجمهر و غیرهم من الأجلّة و الحکماء الأعزة» 👈در ادامه وقتی خود به خوبی میداند که چنین ادّعای بزرگی بدون سند قابل پذیرش نیست که فلسفه برای ایرانیان بوده و به یونان رفته به شکلی که آنها گوی سبقت را ربوده اند اینطور توجیه میکند که این به خاطر دأب الأمور الالهیة و الأحوال السماویة است که حکمت و ملک را از جیلی به جیل دیگر و از قومی به قوم دیگر منتقل میکند فسبحان الأولی الأبدی الدائم الغیر المتغیّر علی مرّ الدهور و الاعصار. ✋ولی چالش دیگری که برای او رخ میدهد این است که اگر واقعا چنین فلسفه ی غنی در بین ایرانیان وجود داشت آثارش باید بین توده ی ایرانیان باقی میماند؛ وی در اینجا برای اثبات ادّعایش به ادّعای دیگر تمسّک میکند که این به خاطر آن است که حکمت ایرانی بسیار گزینشی تدریس میشده! 📖«کانت الحکمة فی قدیم الزمان ممنوعا منها الّا من کان أهلها و من یتقبلها طبعا و کانت الحکماء ینظرون فی موالید من یرید الحکمة و الفلسفة فإن علمت أن صاحب المولد فی مولده حصول ذلک استخدموه و الّا فلا» ⬇⬇
🔸«نظریّه ی انحطاط ایران قبل از اسلام»🔸 ولی از آن سو یک نظریه ی بسیار جدّیتر وجود دارد که علی رغم کثرت شواهد و قوّت قرائن اصلا بین ایرانیان در زمان ما برجسته نمیشود. آن هم این است که تاریخ ایرانیان و نه ایران در واقع با اسلام شروع شد. اساسا ایران قبل از اسلام عظمتش محدود به عظمت سیاسی و حکمرانی بوده نه زوایای علمی و فرهنگی! ✋نباید دچار مغالطه ی خلط میان عظمت ایران و عظمت ایرانیان شد. آنچه از عظمت ایران قبل از اسلام شنیده ایم عمدتا ناظر به دودمانهای اشرافی و حکومتهای نظامی است که با نظامی طبقاتی بر گرده ی ایرانیان سوار بودند تا خود ایرانیان! برخی مانند کریستن سن به این حقیقت تصریح نموده اند. 👈از همین روست که از بین همه ی علوم آنچه بیشتر در ایران تبلور عملی پیدا کرده حکمت عملی و سیاست مدن است. خوشبختانه ایرانیان تلاش در خور تحسینی در حفظ این دسته از میراث فکری ایرانی قبل از اسلام از خود نشان داده و روزبه پور دادویه یا همان ابن مقفّع در قرن دوم دو کتاب بسیار مهم الادب الکبیر و الادب الصغیر را در این زمینه جمع آوری نموده است. 👈همینطور از جمله ایرانیانی که به این امر اهتمام نموده ابوعلی مسکویه در قرن چهارم است که مقدار زیادی از مباحث حکمت عملی ایرانی را مانند کلمات اردشیر و بزرگمهر و... در کتب خود مانند تجارب الامم و الحکمة الخالدة جمع آوری کرده است. 👈اخیرا عهد اردشیر ساسانی که در آئین مملکت داری است نیز از این مجموعه ها جدا شده و جداگانه به طبع رسیده است. حكمتهایی در باب سیاست که البته در سیاق حکمت یونانی نبوده و بیشتر به تجربیّات عملی حکیمانه شباهت دارد تا یک علم مدوّن و منسجم. 🔹آری ایرانیان در تاریخ علوم بشری ورود جدّی نداشته و سهم قابل توجّهی از پیش برد دانش را از خود نشان نداده اند. به عنوان نمونه گوستاولوبن در این زمینه مینویسد: 📖«اهمیت ایرانیان در تاریخ سیاست دنیا خیلی بزرگ بوده است ولی برعکس در تاریخ تمدن خیلی خرد بوده است. در مدت دو قرن که ایرانیان قدیم بر قسمت مهمی از دنیا سلطنت داشتند شاهنشاهی فوق العاده با عظمتی به وجود آوردند ولی در علوم و فنون و صنایع و ادبیات ابدا چیزی ایجاد نکردند و به گنجینه علوم و معرفتی که از طرف اقوام دیگری که ایرانیان جای آنها را گرفته بودند چیزی نیافزودند. ایرانیان خالق نبودند بلکه تنها رواج دهنده تمدن بودند و از این قرار از لحاظ ایجاد تمدن اهمیت آنها بسیار کم بوده است و سهم آنها در آنچه سرمایه ترقیات بشر را تشکیل میدهد خیلی ناقابل بوده است» 👈برخی از مستشرقین مانند کلمان هوار و برخی معاصرین مانند زرینکوب در کارنامه ی اسلام و احسان یارشاطر و تقی زاده و جمال زاده و دیگرانی که تا کنون دیده ام بر این امر تصریح نموده اند. 👈در بین قدما نیز برخی مانند جاحظ و همینطور ابو ریحان بیرونی به این امر تصریح نموده اند! ابوریحان در کلامی تکان دهنده زبان فارسی را هیچ گاه زبان علم ندانسته و آن را زبانی میداند که بیشتر مناسب «داستانهای خسروانی و قصه های شب» است! 👈شاید از همین جهت است که صاعد اندلسی در طبقات الأمم در شرح ویژگی های امّتهای بزرگ وقتی به ایرانیان میرسد تنها آنها را به شرف و عزّت و سیاست پادشاهان و عظمت پادشاهی و نیکویی اقلیمی میستاید. البته در میان همه ی علوم عنایت پادشاهان ایرانی به طب و نجوم را هم اجمالا تأیید میکند. 👈ابن العبری و ابن خلدون نیز در تواریخشان همین امر را تکرار نموده اند. ابو ریحان طبّ ایرانی را تقلیدی از یونانیان دانسته و اخوان الصّفا نیز نجوم ایرانیان را مقتبس از هندیان عنوان میکند. 🔴ولی چرا ایرانیان از خود درخشندگی در تاریخ اندیشه ی بشری در قبل از اسلام نشان ندادند؟ دو نظریّه ی عمده در این زمینه دیده ام. یکی نظریه ی برخی مانند هنری راولینسون که اوّلین شخصی است که موفّق به خواندن کتیبه ی میخی بیستون شد آن را به مزاج ایرانیان و عدم صبر و حوصله ی آنها مربوط میدانند. 👈نظریّه ی دیگر که برخی مانند متفکّر شهید مرتضی مطهّری به آن معتقدند آن است که این امر به خاطر نظام طبقاتی عمیق حاکم بر توده ی ایرانی است که آنها را از مشارکت در علوم محروم نموده و ایرانیان را به گونه ای در اسارتی تاریخی و زندانی باستانی قرار داده بود. 👈نظام طبقاتی آن زمان چنین اجازه ای را گویا به استعدادهای توده ی ایرانی نمیداده تا در این زمینه ها بدرخشند. علوم موجود به شکل اشیاء عتیقه و قیمتی و به شکل مصنوعی و مختصّ طبقه ای خاصّ بوىه و به شکل درونزا حاصل نبوغ توده ایرانی در علوم نبوده است. 👈اساسا علم و نبوغ معمولا در طبقات ضعیف جامعه به دلیل انگیزه رشد و نداشتن عجب و رفاه زدگی، بیشتر یافت میشود تا طبقات مرفّه و برخوردار. ⬇⬇⬇
🔹شواهد نظریّه ی اسارت ایرانیان در زندان باستان بسیار است. قصد داشتم آن را مفصّل بیان کنم ولی به دلایلی بسیار فشرده میگویم. یکی ضعف مفرط خط در عصر ساسانی است که تنها مشتمل بر ۱۴ علامت بوده و بسیار مبهم بوده و توان بازتاب متون علمی غنی را نداشته است. دیگر هم عدم رواج کاغذ در ایران است. 👈عجیبتر آنکه ایرانیان فاقد تاریخ رسمی ثابت بوده اند و تاریخ خود را با سال پادشاهان خود به شکل متغیّر تعیین مینموده اند. بعد از گذشت هزار سال هنوز هم کتابهای مهم فلسفی مانند آثار ارسطو نیز به زبان فارسی ترجمه نشده بوده است. 👈تدبّر در هنر سکه سازی ایران باستان و همینطور معماری های آن هم نشان دهنده ی ضعف جدّی در معماری و مهندسی و علوم اینچنینی نسبت به دیگر ملل مانند یونان و روم باستان است. 👈در عصر ترجمه نیز مسلمین آثار علمی را از زبان سریانی و یونانی و اندکی هندی ترجمه کردند و رجوع آنها به زبان فارسی همانگونه که در فهرست ابن ندیم آمده بسیار اندک بوده است. 👈نام دانشمند ایرانی یا کتاب علمی شناخته شده و مهمّی نیز در تاریخ اندیشه باقی نمانده و حتّی در مفاخرات بین عرب و عجم نیز در جریان شعوبیه به مفاخرات علمی و دانشی استدلال نشده است. در کتبی مانند شاهنامه نیز تنها به جنبه های تاریخ پادشاهان پرداخته شده و افتخاراتی در زمینه علم و دانش برای ایرانیان ذکر نشده است. ✋به راستی این باستان پرستان و باستان گرایان اگر شخصی که حتّی اندکی شبیه افرادی نظیر فارابی، فردوسی و مانند آن بود را قبل از اسلام پیدا میکردند معلوم نبود که با چه تبلیغات عجیبی از انحطاط ایرانیان با اسلام دم میزدند! 👈اساسا اگر زبان فارسی زبان علمی بود اثر آن را در مفاهیم رایج بین ایرانیان میگذاشت در حالیکه بررسی متون فارسی اوّلیه و دوره اسلامی نشانگر فقر مفاهیم علمی رایج در زبان ایرانی است. 👈در محرومیّت آنها در علوم معماری و مهندسی نسبت به غرب همین بس که بناهای مهم و ماندگاری مانند پل شادُروان یا همان بند قیصر که شاید باشکوهتر از سی و سه پل صفویه بوده و برخی سازه های مهم دیگر و همینطور تأسیس شهر و دانشگاه جندی شاپور به دست اسرای رومی در جنگ شاپور اوّل با والریانوس بوده است. 👈اساسا دانشگاه جندی شاپور همانطور که در الاخبار الطوال بیان شده اردوگاهی برای اسرای رومی بود که در ادامه با ترجمه ی کتب طب یونانی و آوردن اساتید نسطوری، سریان و رومی و هندی و برخی فراریان از پادشاهی روم و مانند آن جایگاهی مانند دار الفنون آن زمان را پیدا کرد. 👈رفته رفته با ظهور مسیحیّت فلاسفه و برخی اقلّیتهای مذهبی مورد جفا و بی مهری قرار گرفته و به ایران مهاجرت نموده اند. به عنوان مثال خاندان بختیشوع که از بزرگان این مدرسه بوده اند خود نصرانی نسطوری بوده اند. همه اش عمدتا مرهون علوم دیگران بود. 👈قرنها قبل از تأسیس جندی شاپور در ایران دانشگاههای بزرگی در یونان و روم و اسکندریه و اماکن دیگر وجود داشته است. جالب است بدانیم جندی شاپور از گزند هرگونه حوادث ناشی از فتوحات اسلامي در امان مانده و تا قرن بعد به همان حیات علمی و فرهنگی خود ادامه داده است. 👈در اسلام زردشتی بودن هم به عنوان یک دینی رسمی مانند اهل کتاب پذیرفته شده و تنها به گرفتن جزیه از آنها بسنده شد. آزادی دینی و مناسکی داشتند و تا قرنها بعد آتشکده های آنها در فارس برقرار بوده است. ⚪شاید برجسته ترین اثری که در زمینه تاریخ تألیفات ایرانی پیش از اسلام نگاشته شده و به بررسی آثار علمی ایرانیان در این دوران کهن پرداخته کتاب «تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام» اثر احمد تفضّلی است. وی تلاشی بسیار وسیع در جهت گرداوری اطلاعاتی پیرامون کتب و علوم ایرانی در عصر قبل از اسلام نموده است. 👈ورای وسعت تلاش ایشان خود این کتاب بهترین دلیل برای فقر نسبی ایرانیان در علوم نسبت به دیگر امم است. مقایسه این متون که آقای تفضّلی با تلاشی بسیار جمع و دسته بندی کرده با آنچه ایرانیان بعد از اسلام آغاز کرده اند به شوخی شباهت بیشتر دارد هر چند بررسی این متون به خودی خود و ورای این مقایسه میتواند کاری ارزشمند برای بررسی های تاریخی تلقّی شود. 👈کافی است تمام کتاب ایشان را در مورد تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام با آنچه از سیسرون خطیب، سیاستمدار و فیلسوف معروف رومی به زبان لاتین متوفای ۴۳ قبل از میلاد مسیح باقی مانده مقایسه نمود تا به عمق ماجرا پی برد. 👈بر اساس آنچه نقل شده تنها حدود ۹۰۰ نامه از نامه های این خطیب توانا به زبان لاتین امروزه در دست است که از گنجینه های ادبی و تاریخی به شمار می آید. 👈این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۶) «جایگاه ایرانیان در تاریخ فلسفه و علوم بشری قبل از اسلام» (۳) «نظریه ی انحطاط ایران قبل از اسلام» 🔹گاهی برای توجیه فقدان آثار قابل توجّه علمی ایرانی در قیاس با دیگر امم بزرگ مانند بابل، مصر، یونان، روم و هند اینگونه بیان شده که دانشمندان و مطّلعین زردشتی ایرانی از میان رفته اند تا بتوانند از خودشان دفاع کنند! 👈البته تدبّر در استدلالهایی که برای بیان انحطاط علمی ایران قبل از اسلام بیان نمودیم خود بی ریشه بودن این توجیه را نشان میدهد 👈ولی برای تکمیل بحث به ذهنم خطور کرد شاید قانع کننده ترین راه برای افراد در این زمینه یافتن کلام علمای بزرگ ایرانی باشد که به زمان ساسانیان نزدیکتر و خود از دانشمندان زمانشان بوده اند که علمشان را از آبائشان و سنّتهای ایرانی اخذ کرده اند. 👈افرادی که در مقام بیان مفاخر علمی ایران قبل از اسلام بوده و در این زمینه تقیه ای نیز عادتا نداشته باشند. اگر متنی از آنها بیابیم که تاریخ دانشهای بشری و سهم ایرانیان را در آن روایت کنند میتواند به حقیقت کمک کند. 👈لااقل ورای صحّت و سقم کلامشان ارتکاز و امور سینه به سینه ی خود ایرانی ها را در پاسخ به این پرسش شاید آشکار نماید. ⚪در این زمینه سه متن مهم در دسترس است که این مؤلّفه ها را دارد. یکی از قرن دوّم هجری و دو تا از قرن سوّم هجری! هر سه هم از دانشمندان بزرگ ایرانی و منجّمین شناخته شده و معتبر است. هر سه هم در مقام بیان تاریخ دانش در ایران قبل از اسلام هستند. 👈یکی از ابو سهل بن نوبخت در قرن دوّم است و دیگر هم از ابو معشر بلخی دیگری از علی بن یحیی الندیم در قرن سوم هجری. ⬇
🔸«روایت ابو سهل بن نوبخت از تاریخ علم در ایران قبل از اسلام»🔸 شاید مهمترین و قدیمی ترین متن از سوی یک ایرانی دانشمند که علوم خود را از آباء دانشمند ایرانی و فضایی غیر اسلامی گرفته و در مقام بیان تاریخ دانش است کلامی است که ابو سهل بن نوبخت در کتاب النهمطان یا البهطمان بیان نموده است. ابو سهل فرزند نوبخت منجّم است که منصور عبّاسی در قرن دوّم به عنوان اخترشناس بزرگ برای خود انتخاب کرد. احتمالا اینها از طبقه ی دبیران و دانشمندان عصر ساسانی بوده اند. 👈خاندانی ایرانی اصیل که در اصل زردشتی بودند. وی را نباید با ابوسهل نوبختی که در قرن سوّم میزیست و از علمای امامیّه است اشتباه کرد! اینها یک خاندان بزرگ هستند که در ادامه مایل به تشیّع شده و علمای بزرگی از شیعه ی امامی که همه جزء طبقه فرهیختگان بودند را به جامعه تحویل دادند. حسین بن روح نوبختی نائب از همینهاست. 👈ابو سهل بن نوبخت اختر شناس بزرگ هارون الرشید در بیت الحکمة بود که به قول ابن ندیم در فهرست متونی از فارسی را نیز به عربی ترجمه نمود «ومعوله في علمه على كتب الفرس». 👈در نقل قفطی در تاریخ الحکماء آمده نام وي در آغاز فرشاذماه طیماذماه مازرباذ خسرو ابهمشاذ بود، منتها چون منصور نامش را نپسندید، کنیه ابوسهل را برای او انتخاب کرد و از آن پس به ابوسهل شهرت یافت. 👈در هر حال بر اساس این متن ابو سهل معتقد است که اصل نجوم از بابلیون قدیم بوده است. در ادامه مصری ها از آنها آموختند و هندیان نیز آن را به بلادشان بردند. مدّتی این علوم مهجور ماند تا آنکه در زمان پادشاهی جمشید دوباره این علوم مورد توجّه قرار گرفت تا آنکه ضحّاک به پادشاهی رسید و شهری بنا کرد و علم و علما را در آن جمع نمود و ۱۲ قصر به عدد بروج دوازده گانه بنا نهاد. 👈در این زمان علم و علما معظّم بودند تا اینکه پیامبری میان آنها مبعوث شد که او را انکار کردند و بدبختی آنها آغاز شد. هر عالمی به گوشه ای مهاجرت کرد و رئیس آنجا شد. هرمس به سمت مصر رفت و علمش را در آنجا آشکار نمود! 👈ولی بیشتر این دانشمندان در همان بابل باقی ماندند تا آنکه اسکندر حمله کرد و این علوم و کتب را با خود در نجوم و طب و طبائع به مصر فرستاد. تنها از آن علوم اندکی در هند و چین باقی ماند! 👈آن هم با دور اندیشی زردشت و جاماسب بود که حمله ی اسکندر را از زمانهای قبل پیش بینی میکردند و بخشی از علوم ایرانیان را به مناطق دیگر فرستاده بودند. بعد از حمله ی اسکندر دیگر علم از عراق رخت بربست و دوره ی ملوک الطوائفی که در تواریخ امروزی از آن به عصر اشکانی یاد میشود آغاز گردید. 👈این وضعیت از دید ابو سهل ادامه داشت تا اینکه اردشیر بابکان از نسل ساسان قیام کرد و از چین و هند و روم علوم ایرانیان را دوباره جمع آوری نمود. پسرش شاپور نیز این رویه را ادامه داد و کتب را به زبان فارسی نوشت. بعدها انوشیروان نیز این راه را ادامه داد! ✋روشن است که این نقل مخلوطی از افسانه و اندکی واقعیّت است و با حقایق تاریخی انسجام نداشته و جز ادّعاهایی بدون سند نیست. همچنین اصل این علوم را نیز به ایرانیان نسبت نمیدهد و آن را از کلدانی ها میداند. ⬇⬇
🔸«روایت ابو معشر بلخی از تاریخ علم در ایران قبل از اسلام»🔸 نقل دیگر در این زمینه کلام ابو معشر بلخی است. ابومعشر بلخی رئیس اختر شناسان بغداد و عضو دار الحکمة در قرن سوّم و دربار عبّاسی بود. شاخصه های ایران پرستی را میتوان در متن او به وضوح مشاهده نمود. هر چند وی در زمان خود و بعد از آن مشهور بود ولی معمولا وثاقت او زیر سؤال رفته و برخی مانند ابو ریحان نیز به تنقیص او پرداخته اند. در هر حال وی در کتاب اختلاف الزیجات متنی در باب تاریخ علم دارد که به گونه ای در آن خواسته همه ی علوم بشری را به نوعی به نفع ایرانیان مصادره کند. 👈خلاصه ی روایت او از تاریخ دانش آن است که پادشاهان ایران علاقه ی بسیار زیادی به دانش داشتند! برای اینکه علومشان در طول زمان باقی بماند و دچار آفات ارضی و سماوی نباشد تصمیم گرفتند علم را بر پوست درخت خدنگ که مقاومترین بود بنویسند. 👈چینیها و هندی و دیگر امم نیز از آنها این سنّت را یاد گرفتند. چالش بعدی آنها این بود که این متون علمی را در کجا نگهداری کنند که دچار آفات نشود! بعد از بررسی بسیار جی در اصفهان را به عنوان خزینه ی علمشان انتخاب کردند! 👈اینجا بود که بنای عظیم سارویه که چیزی شبیه اهرام مصر باستان بود را ساختند و کتب علمی را در آن ذخیره کردند که با زبان فارسی قدیم نوشته شده بود. وی اصل این بناء را به طهمورث نسبت میدهد. 👈این کتب در اصناف مختلف علوم بود که از همه مهمتر علوم نجومی بود که هندیان و کلدانیان ساکن بابل نیز نجومشان را از این کتب داشتند! شهرزوری در نزهة الارواح این متن را وقتی از ابو معشر نقل میکند میگوید از همین جهت است که گفته میشود منطق و فلسفه را ارسطو از ایرانیان گرفته است. 👈اسکندر کتب این خزینه ها را به نزد استادش ارسطو برد و او با آن دست به تألیف کتابهای معروفش زد! اینجاست که شهرزوری ضمن تأیید اجمالی نقل ابومعشر به تجلیل از حکمت عظیم فارس و شرف آن نزد پادشاهانی نظیر کیومرث و طهمورث و فریدون و اردشیر و کیخسرو و دیگران میپردازد و میگوید این سنّت الهی است که پادشهای و علم را از امّتی به امّت دیگر میسپارد. ✋نگارنده بعید نمیداند که احتمالا شیخ اشراق نیز متن ابومعشر بلخی یا چیزی شبیه به آن را دیده است که آنقدر در زمینه علوم ایرانیان در دنیای باستان مبالغه نموده است. 👈در هر حال این گزارش ابومعشر امری است که هم خلاف تواریخ قطعی از سیر تاریخ اندیشه است و هم اموری بی دلیل است که دیگران نیز از آن تبعیّت نکرده اند. 🔸«روایت علی بن یحیی الندیم از تاریخ علم در ایران قبل از اسلام»🔸 متن مهم دیگر عبارات ابو الحسن علی بن یحیی الندیم در کتاب تاریخ است که آن را سجستانی در صوان الحکمة نقل کرده است. این شخص را نباید با ابن الندیم صاحب فهرست یا شخص دیگری اشتباه گرفت. وی از ایرانیان منجّم و از اطبّاء قرن دوّم و ندیم دربار عبّاسیان بوده است. وی کتابی در تاریخ داشته که در آن یک دوره سیر علوم بشری را گزارش نموده که از این جهت نقل مهمی است. وی معاصر ابومعشر بوده و روایتی رسمی تر و قابل قبول تر را نقل میکند. 👈ندیم در این نقل اساسا نقشی برای ایرانیان در تاریخ اندیشه قائل نبوده و صرفا به مقارنه ی زمانی بین حکمای بزرگ و پادشهان ایرانی میپردازد. مثلا میگوید فیثاغورث در زمان داریوش دوّم ظهور کرد. 👈در نقل او که به تواریخ رسمی بسیار نزدیکتر است بیان میشود که ایرانیان سرزمینهای یونان و روم را فتح کردند و کتب علمی را از جزیره و شام و مصر و غیر آنها به ایران آوردند. همچنین در زمان دیگری نیز پادشاه روم کتب علمی زمان را به شاپور ذو الاکتاف هدیه کرد و اساسا ایرانیان از خود دانشی مستقل از این امور نداشتند. 👈ندیم تنها چیزی که به شکل جالب و دقیق برای مشارکت ایرانیان در فنون قدیم بیان میکند این است که در علم موسیقی عود را برای اوّلین بار ایرانیان ساختند و بعد شروع به اثبات این مدّعا میکند که بطلیموس و نیکوماخوس عود را نمیشناختند. 👈ندیم علم نجوم و آلات موسیقی را میراث تمدّن بابل و کلدانی ها میداند. علم هندسه را نیز عمدتا میراث مصری ها دانسته و علم حساب را به فنیقیهای اهل حمص که اهل تجارت بودند نسبت میدهد. علم طبائع را نیز میراث شامیان و علم لحون را میراث یونانیان میداند. 👈در این بین تنها اختراع عود را به ایرانیان نسبت میدهد! این نقل دقیق و تفصیلی ندیم کجا و آن کلام افسانه ای ابو معشر بلخی کجا! جالب است که هر دو هم معاصر و اخترشناس دربار عبّاسی بودند. 🔸در هر حال این سه متن مهمترین متونی بود که دانشمندان بزرگ ایرانی در قرون اوّلیه در زمینه تاریخ علم در ایران باستان از خود ابراز نموده اند که بر هر منصفی پوشیده نیست که هیچ کدام از آن شبهات مهمی که در زمینه انحطاط علمی ایران در دوران پیش از اسلام است را پاسخ نمیدهد. بلکه طور بیان همین سه متن نشانگر شیوع نوعی خرافات در بین آنهاست! این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۷) «فریب مستمعین را نخورید!» 🔹مبلّغین دینی اگر به دنبال سخنرانی میروند از آن روست که پیام دین را به مردم ابلاغ کنند. به آنها معلومات نوین و فهم دینی عمیقتر و توجّهات ژرفتر داده و مواعظ تأثیر گذاری برایشان داشته باشند. ✋نه آنکه یک وسیله ی سرگرمی و یا مایه تعجّب و لذّت بردن و مصرف مخاطبشان قرار بگیرند. 🔻برخی سخنرانی ها قوامشان بر تبلیغ نیست بلکه بر لذّت بردن مخاطب است🔺 👈صحبتهای برخی خطبای نسبتا معروف را که گوش میکنیم اصلا نه معلومات مهم یا جدیدی به انسان میدهند و نه توجّهات عمیقتری و نه مواعظ تأثیر گذاری! 👈مثلا میگوید صبر خیلی مهم است! اقسامش را میگوید و یک داستان! خب مگر همه اینها را به نوعی بلد نیستند! ولی چرا چنین صحبتهای تکراری و ساده ای باز استقبال میشود؟! 👈بسیاری وقتی چنین صحبتهایی را میشنوند حالت نفسانی خاصی از تعجّب را تجربه میکنند که چگونه یکی مثل خودشان با هیئت و لحن مناسب و با اعتماد به نفس و هنرمندی خاصی مطالبی را میگوید که خودشان هم به نوعی بلدند یا میپسندند! همین برایشان کیف آور و لذّت بخش است. ✋در این سخنرانی ها گاهی بیش از آنکه دغدغه ی تبلیغ و بالا بردن فقه دینی مردم باشد که منجر به رشد دینی انسانها شود فریب نفس انسانی و کش و قوسهای درونش را خورده ایم. به بازی گرفته شده ایم. 👈همین است که این سخنرانی ها معمولا رشد وجودی برای افراد به بار نیاورده. تکرارش ملالت آور نبوده. چون اعجابشان از معلوم و توجّهات جدید و یا مواعظ بلیغ نیست بلکه از امور پیرامونی است. باید مهندسی خطابه ی دینی را تغییر داد و مزاج و انتظار مردم را اصلاح نمود.
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۸) «زهد یعنی ترمز دستی را بکش!» 🚗ماشین را جایی که شیب بسیار ملایمی داشت پارک کردم. با تلفن همراه کاری داشتم که دیدم ماشین بسیار آرام شروع به حرکت کرد! اندک اندک حرکتش محسوستر میشد و مدام به صورت تصاعدی بیشتر میشد. 🚗ولی من که ماشین را کاملا متوقّف کرده بودم و به ماشین گاز هم نمیدادم! اصلا گویا اراده ای در این حرکت ماشین ندارم. 💡به ذهنم خطور کرد گاهی مسأله فقط متوقّف شدن و گاز ندادن و اراده ی حرکت نداشتن نیست! 🔻گاهی باید در همان حالت سکون ترمز دستی را هم کشید! ما فکر میکنیم تنها در حال حرکت باید ترمز را گرفت! ولی نمیدانیم در حالت سکون هم احتیاطا باید ترمز دستی را کشید!🔺 ✅تدبّر در احوالات انسانها نشان میدهد که سرّ سقوط بسیاری به درّه ی هلاکت نکشیدن ترمز دستی بود!صرفا همینکه حرکت ارادیشان به سمت درّه را متوقّف کردند و به سمت آن به صورت ارادی گاز ندادند گمان کردند کار تمام است! ✋نمیدانستند ماهیّت زندگی دنیا یک مسیر شیب دار به سمت درّه ی هلاکت است. به سمت تعلّقات پست دنیایی است. یک ترمز مضاعف نیاز دارد. 💡به ذهنم خطور کرد این ترمز مضاعف یا ترمز دستی همان حقیقت زهد است. ✔زهد یعنی فریب سکون ظاهری را نخور! مراقب این حرکتهای بسیار خفیف باش! دنیا مسیرش شیبدار و به سمت درّه و ماهیّتش شتابدار است! انسان را غافلگیر میکند! به خود که می آید میبیند چقدر بدون آنکه بخواهد حرکت کرده و به چه نقاط خطرناکی رسیده! ورع و احتیاط هم از همین قبیل است.