باسمه تبارک و تعالی (۵۳۱)
«أَعْذَرَ فِي الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْح»
«در روضه ها و عزاداریها چه حاجتی داشته باشیم؟»
🔹روز عاشوراست. روز عزا و مصیبت عالم است. علم به دوش بزرگ وادی توحید را ببینید چگونه یک تنه به دل لشگر جهل و تاریکی زده! چه ماجرایی به پا کرده! روز مقتل خوانی و تماشای عارفانه ترین صحنه هایی است که تا کنون عالم دیده! بیایید دمی ساکت و آرام بنشینیم و نظاره گر و حیران مقامات بلند اولیاء الله باشیم.
نوبت ساقی سرمستان رسید
آنکه بُد پا تا به سَر مست، آن رسید
کرد بر وی باز درهای بلا
تا کشانیدش به دشت کربلا
سرخوشم کان شهریار مهوشان
کی به مقتل پا نهد دامن کشان
وقت آن شد کز حقیقت دم زند
شعله بر جان بنی آدم زند
پرده از روی مراتب وا کند
جمله ی عشاق را رسوا کند
خودنمایی کن که طاقت طاق شد
جان تجلی تو را مشتاق شد
🔸یا حسین تو از نسل رسول الله و آقای عالمی! در بارگاه الهی شهادت میدهیم تکلیفت را ادا کردی! «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ وَفَيْتَ وَ أَوْفَيْت» دیگر بس است! «طه* ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى *إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى» با ما زمینیان چه میکنی یا حسین؟! با آسمانیان چه میکنی یا حسین؟! «قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِكَ مَلَائِكَةُ السَّمَاوَاتِ»
🔹یا حسین مگر عرش خدا را نمیبینی که به لرزه افتاده؟! «وَ اقْشَعَرَّتْ لَهُ أَظِلَّةُ الْعَرْش»، دیگر بس است! عالم تاب و توان دیدن همّت بی انتهایت را ندارد! مگر نمیبینی آسمانها و زمین و بهشت و جهنّم و همه ی خلائق همه و همه واله و حیران و گریان تواند!
📖«بَكَى لَهُ جَمِيعُ الْخَلَائِقِ وَ بَكَتْ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ مَنْ يَتَقَلَّبُ فِي الْجَنَّةِ وَ النَّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنَا وَ مَا يُرَى وَ مَا لَا يُرَى»
🔸یا حسین آخر ما کجا و توان دیدن اقیانوس و کهکشان همّت و اراده ی نورانی تو کجا؟! مدارای ما سیه رویان و ضعیفان را نمیکنی؟!
⚪️رفقا ای کاش خبرش ضعیف بود! ای کاش میشد گفت شاید نبوده! ولی افسوس که رخ داده! جایی برای تردید نگذاشته! آخر حسین تو که این قوم را میشناختی! تو که خود بهتر میدانستی چه میکنند! مگر خودت نفرمودی: «ایتونی بثوبٍ لا یُرغَبُ فیه»؟! دیگر هر کسی باید میفهمید فهمیده بود!
😭چرا دیگر علی اصغرت را با خود بردی؟! چرا زینب را صدا زدی که علی را بیاورد؟! «ناوِلِینی ولدِی الصَّغیر حَتّی أوَدِّعَه»
🔸میخواستی به همه بفهمانی اینها انسان نبودند؟! میخواستی با مرکب ایثارت تا منتهای وادی نصیحت بتازی؟! میخواستی حالا دل حتّی انسانهای غافل و حتِّی کفّار عالم را بلرزانی؟! میخواستی همه اهل عالم را سوار کشتی نجاتت کنی؟!
🔸آخر اینها برای چه بود؟ برای خدا بود و خدا! «بَذَل مهجتَه فیک» برای ذات خدا مهجه اش را هم داد. میدانید بذل یعنی چه؟ یعنی بدون چشم داشت این کار را کرد! میدانید مهجة یعنی چه؟! یعنی آن بهترین خونی که زندگی انسان به آن بسته است! یعنی خون قلب! ولی برای چه اینگونه کرد؟! «لیستنقذ عبادَک من الجهالة و حیرة الضلالة»
🔹اینها برای آن نبود که فقط ما گریه کنیم و حال خوب پیدا کنیم! نه! اینها برای بیرون آوردن بشر از جهل به سوی علم و از ضلالت به وادی هدایت بود. اینها همه برای توحید بود. برای آن نور ازل و ابد بود. حسین را او برای هدایتمان فرستاده بود. گریه برای حسین گریه برای آن مقامات بلند توحیدی است.
🔹و راستی این توحید چه حقیقت پر رمز و رازی است و این انسان قرار است به کجا برسد که مولایمان حسین حاضر شد اینگونه برایش ایثار کند! برایش عاشورا به پا کند! این توحید چیست که وقتی علی اصغر در آغوش پدری که دریای مهربانی و رحمت بود پر پر زد به حسین تاب ایستادگی داد؟!
🔸این کدام مقصد و مقصود والاست که حسین برای تسلی اصحابش آن را یادشان می آورد که: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة» کدام حقیقت عظیمی بود که تأثیرش در وجود حسین تعجّب یاران ابا عبدالله را هم برانگیخته و مدام صورت مبارکش را با نشاط تر و نورانی تر مینمود: «فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْت»
🔹راستی این توحید چیست که همه چیز پیشش آسان است! خون گلوی علی اصغر هم در راهش آسان است: «رَمَى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ هَوَّنَ عَلَيَّ مَا نَزَلَ بِي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّه»
🔻در این روضه ها و حالات خوش با تمام وجود از امام حسین علیه السلام بخواهیم ما را با خدایش آشنا کند! از خدا بخواهیم ذرّه ای خودش را به ما بشناساند. دعایمان و حاجتمان این باشد که خدایا من نمیدانم تو کیستی! خودت روزنه ای به این قلب سیاهم باز کن! به حق خون گلوی حسین! به حق خون گلوی علی اصغر به من نشان بده تو کیستی که این مصیبتهای بزرگ را اینگونه برای اولیاءت گوارا کردی؟!🔺
باسمه تبارک و تعالی (۵۳۲)
«چرا امام حسین علیه السلام به قتل صبر کشته شد؟»
«روضه ی مقتل»
🔹در نقلی از امام سجاد علیه السلام نقل شده که فرمودند: «أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً» قتل صبر نوعی زجر کش کردن است! اینکه کار را تمام نکنند! طولش بدهند! ولی چرا امام حسین علیه السلام زجر کش شد؟
✋آیا چون دشمنانش خیلی وحشی بودند؟ آری ولی همه ماجرا نبود! وحشی بودن فقط کشتن را یا وحشیانه کشتن را توجیه میکند نه زجرکش کردن!
✋آیا چون بی رحم بودند؟ از زجر دادن حضرت لذّت میبردند؟ شاید برخی اینگونه بودند ولی عمومشان اینطور نبودند! هیچ مورد دیگری از آنها گزارش نشده که چنین کرده باشند. هیچکدام از شهدای دیگر را هم اینگونه زجرکش نکردند.
✋آیا چون حضرت خیلی دلاورانه میجنگید واقعا حریف حضرت نمیشدند؟ درست است ولی همه ماجرا نبود! آخر اگر این جماعت میخواستند نمیتوانستند با یک هجوم دسته جمعی کار را تمام کنند؟!
🔹نخیر اینها نبود! امام حسین علیه السلام درست است که غریبانه شهید شد ولی همه ایشان را به عظمت میشناختند. لشکر ابن سعد از شیعیان حضرت که نبودند! نکند گمان میکنیم شیعه امام خودش را کشت؟! هرگز! اینها همه به نوعی از مخالفین حضرت و دنیا طلبان بودند.
👈ولی باز میدانستند جایگاه و وزن حضرت در دنیای اسلام کجاست! واقعا از عاقبت خود میترسیدند! هم در دنیا و هم در آخرت! از آبروی خود و قبیله شان میترسیدند.
✋نکند گمان میکنیم امام حسین شخصیت کوچکی بود و لقمه ای بود که از گلوی آنها به راحتی پایین برود؟! نکند فکر میکنیم امام حسین یک انسان عادی یا فوقش یک شخصیت معروف و بزرگ در دنیای اسلام بود؟
🔹نخیر! همین قتل صبر و زجرکش شدن حضرت به خاطر بزرگی ایشان در چشم آنها بود! داستان زجرکش شدن حضرت در واقع بر سر این بود که هیچ قبیله ای و شخصی جرأت آن را نمیکرد که کار را تمام کند!
👈اینها در کربلا برای هیچ شخصی حریمی از اصحاب و اهل حضرت حریمی قائل نبودند ولی وقتی نوبت به حضرت رسید داستان شهادت ایشان واقعا ماجرایی شد!😢
👈اینجا را مقتل ابو مخنف به نقل از حمید بن مسلم که در کربلا حاضر بود اینگونه می آورد که حضرت مدّت طولانی از روی رها شده بود!
📖«لقد مکث طویلاً من النّهار و لو شاء النّاس أن یقتلوه لفعلوا و لکنّهم کان یتّقی بعضهم ببعض و یحبّ هؤلاء أن یکفیهم هؤلاء»
👈ابن سعد هم در طبقات معروف خود میگوید:
«مکث ملیّاً من النهار و الناس یتدافعونه و یکرهون الاقدام علیه»
👈در آن زمان لشگرها به شکل قبیله ای بود! افراد هر قبیله موافق نظر امیر خود و مبتنی بر مصالح قبیله رفتار میکردند. دینوری در الاخبار الطوال به شکل دقیقتری این را بیان میکند که:
«بقی الحسین ملیّا جالسا و لو شاؤوا أن یقتلوه قتلوه غیر أنّ کلَّ قبیلة کانت تتّکل علی غیرها و تکره الاقدام علی قتله»
⛔️کشتن امام حسین هیچ افتخاری برای هیچ قبیله ای نداشت! بلکه ننگ بزرگ بود!
👈ابو مخنف نام شخصی به نام عبد الله بارقی را در کوفه می آورد که مردم او را سرزنش میکردند که چرا در سپاه ابن سعد حاضر بوده! وی نیز مدّعی بوده که اتّفاقا او حقّی بر گردن بنی هاشم دارد! میگوید با نیزه ای به طرف حسین علیه السلام رفتم و به خدا سوگند که اگر میخواستم میتوانستم با نیزه او را به قتل برسانم! ولی دوباره برگشتم و گفتم به من چه؟! چرا من او را بکشم؟! «ما أصنع بأن أتولّی قتلَه؟ یقتله غیری!»
🔹طوری ماجرا طولانی شد که ابو مخنف و دیگران نقل کرده اند که صدای شمر و عمر سعد بلند شد! بلکه ظاهر برخی نقلها طوری است که گویا دلشان به رحم آمدند! فریاد زدند چرا حسین را راحت نمیکنید! اینجا بود که از هر جهت به حضرت حمله کردند و هر کس طعنه ای میزد ولی باز کسی جرأت نمیکرد کار را تمام کند!
👈شمر مدام به این و آن میگفت برو کار را تمام کن ولی کسی قبول نمیکرد! طوری شد که شمر همانطور که ابو مخنف نقل کرده رو به یکی از شجاعان عرب به نام ابو الجَنوب کرد و گفت برو کار را تمام کن! او هم به شمر فحش داد و گفت چرا خودت نمیروی؟! «ما یمنعُک أن تُقدِمَ علیه أنت؟!»
👈اینجا بود که سه حرام زاده به نوعی جسارت را به انتها رساندند! شمر و خولی و سنان! نقل شده خولی هم جرأت نکرد و دستش لرزید! در امالی شیخ صدوق ره از امام صادق علیه السلام از جدشان امام سجاد علیه السلام نقل میکند که شمر و سنان در میان عدّه ای از شامیان که در سپاه بودند دور حضرت حلقه زدند! صدای شامیان هم درآمد که: «ما تنتظرون؟ أریحوا الرجل»!
👈همین شد که علی بن اسباط در نوادر خود از امام باقر علیه السلام نقل میکند که:
📖«لَقَدْ قَتَلُوهُ قِتْلَةً نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْ يُقْتَلَ بِهَا الْكِلَابُ، لَقَدْ قُتِلَ بِالسَّيْفِ وَ السِّنَانِ، وَ بِالْحِجَارَةِ وَ بِالْخَشَبِ وَ بِالْعَصَا، وَ لَقَدْ أَوْطَئُوهُ الْخَيْلَ بَعْدَ ذَلِكَ»😭
باسمه تبارک و تعالی (۵۳۳)
«تفاوت دانه سنگ، دانه برنج و برنج پخته»
«یومَ ندعو کلّ أناسٍ بامامِهم»
🔹قرار شد برنج را من دم بگذارم. وقتی آب برنج شروع به بخار کردن کرد بالای قابلمه منتظر ماندم تا مقداری خشک شود و زیر اجاق را کم کنم. مقداری از این برنجهای خیس شده را در دهانم گذاشتم و دیدم هر چند هنوز خام است ولی اندکی نرم شده!
💡بدون مقدمه ای به ذهنم خطور کرد این دانه های برنج خام را میبینی؟ به نظرت چه فرقی با سنگ ریزه یا دانه های پلاستیکی دارد؟! نه برنج خام را میشود خورد و نه سنگ ریزه را!
✋شاید از همین جا فکر کنی پس بین اینها فرقی نیست! ولی نه! خیلی فرق هست! این برنج حالایش را نبین! آرام آرام در بالای این اجاق پخته میشود و تازه عمق تفاوت و فائده و برتری خود را نشان میدهد!
👈وقتی پخت میفهمی چقدر دانه برنج با دانه سنگ فرق داشت! هر چند در آن زمانی که خام بود فکر میکردی فرقی ندارند! درست است که این دانه های برنج خام است. به خاطر همین خام بودن قابل خوردن نیست! ولی این دانه های سنگ حتّی خام هم نیست! قابلیت پختن هم ندارد!
💡در ادامه به ذهنم خطور کرد این مؤمنین مانند همین دانه های برنج خام هستند. به خاطر همین قدر خودشان را نمیدانند. گمان میکنند در ظاهر فرقی میان آنها با دیگران و حتی کافران نیست!
⛔بلکه گاهی آنها را خوش اخلاقتر، با فرهنگتر و بهتر از خود گمان میکنند! ولی نمیدانند اینها هر چقدر هم زیبا و خوب باشند سنگ ریزه هایی بیش نیستند.
✋الآنشان را نبین! وقتی پخته شدی آن وقت خودت را با آنها مقایسه کن! تازه میفهمی چقدر با آنها متفاوت بودی! اصلا دو آینده ی مختلف داشتید! دو مسیر مختلف بودید! یکی وقتی پخته شد سر از جنّات تجری تحتها الانهار و عوالم نور در می آورد دیگری وقتی مدّتش تمام شد سر از آتش و گرفتاری در خواهد آورد.
📖«لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِه»
✋نکند فریب اینها و عظمت تمدّنها و زیبایی های ظاهریشان را بخوری! تو در مسیر پخته شدن هستی و آنها مسیری به سمت کمال ندارند:
📖«لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ»
💡در ادامه به ذهنم رسید اگر خواستی بین خودت با این کفّار و غافلان مقایسه کنی آن حالت پختگی ات را ببین و مقایسه کن! ولی مگر آن حالت را میشود همین الان دید؟!
✅امام هر طائفه ای نمایی از عوالم پختگی اوست. قیمت هر انسانی به آن امامی است که او را میپسندد. اگر چنین است امام حسین را با ائمه و پیشوایان آنها مقایسه کن! تازه میفهمی عمق تفاوت کجاهاست!
✅امام حسین همان نماد پختگی نهایی مؤمنین است. انتهای مسیر مؤمنین را نشان میدهد. اوج زیبایی های مسیر وجودی آنها را به تصویر میکشد. اگر شیعه ی او باشی و در مسیر او حرکت کردی دیگر غمت نباشد! آخر الامر سر از عوالم پختگی در خواهی آورد! زمانی تو را با حسین خواهند خواند!
📖«یومَ ندعو کلّ أناسٍ بامامِهم»
🔹اینجا بود که دیگر آب قابلمه برنج بخار شد و در قابلمه را گذاشتم تا این دانه های برنج آرام آرام دم بکشند! آری الآن زمان خوردن اینها نیست! باید زمانی بر آنها بگذرد! اگر در مسیر باشیم و اجاق وجودمان را با ایمان و عمل صالح روشن کنیم دیگر غممان نباشد.
🔸فقط وقتی برنج وجودمان را بار گذاشتیم عجله نکنیم! کنارش ننشینیم و مانند بچه ها مدام نگوییم کی دم میکشد! برویم سراغ کارهایمان. گاهی عمری باید بگذرد تا ثمره هایش آشکار شود. گاهی نیز تدریجی است و خودمان متوجه عمق تغییرات در خودمان نمیشویم. هر چند از همان ابتدای راه هم نسیم خوش بهشتی را با حالات خوب استشمام خواهی کرد:
اوحدی شصت سال سختی دید
تا شبی روی نیک بختی دید
باسمه تبارک و تعالی (۵۳۴)
«عرفت اهمّیة المزاجِ بفسخِ العزائم و نقضِ الهِمَم»
«تا اراده ات ضعیف است خودت را نخواهی شناخت!»
🔹این روزها سرم خیلی شلوغ بود. قرار بود خیلی فوری در کمتر از دو هفته یک کتاب در زمینه خاصی بنویسم. دیگر شب و روز مشغول نوشتن بودم. اینجاست که آدم تازه میفهمد از این زمان چقدر میشود کار کشید! چقدر میشود وقتها را دوشید! چقدر اوقاتمان را هدر میدهیم.
🔸اینجاست که آدم تازه میفهمد انسان اگر اراده کند چقدر میتواند در برنامه هایش تغییر دهد! چقدر میتواند توان خودش را بیشتر کند! چقدر میتواند چیز دیگری شود!
⚪حالا اینها منظورم نبود. وقت شام شده بودم. با همان اراده ی قوی که در خودم میدیدم گفتم شام را بخورم و بعد از آن دو درس دیگر بنویسم! واقعا عزم و همّتم همین بود. ولی همینکه شام خوردم انگار تیر خوردم!💣
💭 به درونم که نگاه کردم دیدم اصلا از آن عزم و اراده و همّت خبری نیست! میل زیادی به استراحت دارم! جالبش این بود که برای این میل جدیدی که در خودم میدیدم و خودم هم آن را اراده نکرده بودم توجیه میتراشیدم. اینکه مثلا به فلان دلیل بهتر است الآن مقداری استراحت کنم!
✋نمیدانم گرفتید چه میگویم یا نه! منظورم این نیست که آن اراده ی قبلی بود و حاضر بودم سختی ها را در مسیرش تحمل کنم! منظورم این است که اصلا انگار هیچ اراده ای نداشتم! اصلا انگار قرار همین بود!
🔹ولی اگر این من بودم که تصمیم گرفته بودم دو درس دیگر بنویسم پس این کدام من بود که تصمیم گرفت استراحت کند؟! دقّت که کردم متوجّه شدم آنکه تصمیم گرفت بنویسد خود من بود ولی اینکه تصمیم گرفت ننویسد بدن من بود! مزاج من بود! عجب!
⛔یعنی اینها اینقدر راحت میتوانند تصمیمات و اراده های من را وتو کنند! خنثی کنند! خودم هم نفهمم که این میل و اراده ای که الآن دارم میل خود واقعی من نیست! میل بدن من است!
💡اینجا بود که به ذهنم خطور کرد این ریزقلی خان را خیلی دست کم گرفته بودم! خیلی زیر زیرکی و خاموش چه اراده هایی را سر بریده و فلسفه ها تراشیده و خودم خبر دار نشدم. در بذل خاطر ۳۶۴ در مورد ریزقلی خانها صحبت کردم. به خودم گفتم:
«عرفتُ اهمّیّةَ المزاجِ بفَسخِ العزائمِ و نقضِ الهِمَمِ»
✅اگر اینطور است تا میتوانی مراقب احوال بدنت باش! مراقب سلامتی ات باش! مراقب این باش که نکند بسیاری از تصمیمهایت اصلا تصمیم تو نبوده! تصمیم مزاجت بوده! تصمیم بدنت بوده!
🔻بسیاری چون مزاجشان و سبک زندگیشان مناسب نیست اراده ی خوب ندارند. اصلا گویا اراده های واقعیشان یادشان رفته! ما نوعا تابع زمینه ایم نه قاهر بر آن! به خاطر همین ضعف اراده مان هست که هنوز واقعا خودمان و خوسته های واقعیمان را نشناخته ایم!🔺
🔹نکند خودت هم نمیدانی که خیلی چیزهایی که خواستی را واقعا خودت نخواستی! نکند خودت هم نمیدانی خیلی چیزهایی که واقعا میخواستی را هیچ وقت نخواستی! نکند خیلی از چیزهایی که فکر میکنی دلت میخواهد را واقعا دلت نمیخواهد! نکند اگر دین گاهی آزادی ات را محدود میکند میخواهد بفهمی که خیلی چیزها را واقعا خودت نمیخواهی!
✋فریب خورده ای که فکر میکنی آن را میخواهی! تو دنبال چیز دیگری هستی! فریب خورده ای که فکر میکنی بی حجابی را میخواهی! این آزادی های جزئی را میخواهی!
✋فریب خورده ای که فکر میکنی خواب صبح را میخواهی و نمازت قضا میشود! این ماجرا سر درازی دارد! العاقل یکفیه الاشارة ...
باسمه تبارک و تعالی (۵۳۵)
«اصلا حسین جنس غمش فرق میکند»
«کربلا ویترین بی نظیر تشیع در میان همه ملل و نحل است»
✅انسان زیرکتر و فهمیده تر از آن است که فکرش را میکنیم! اگر فریب میخورد معمولا خودش اجازه میدهد که فریبش بدهند! والا طوری آفریده شده که اگر بخواهد میتواند حقیقت و حتّی عیار آن را بو بکشد! هر چند نخواهد یا نتواند بیان خوبی از درکش بیاورد!
🔹میدانید اصلا ماجرا چیست؟ ماجرا این است که همانطور که عقل انسان میتواند اموری را تصدیق کند، نفس یا عادات او نیز میتواند اموری را تصدیق کند. به همین قیاس فطرت او نیز میتواند اموری را تصدیق کند!
🔸همانطور که وجود انسان آب گوارا را از دیگر نوشیدنی ها تشخیص میدهد و عقل او برهان را از مغالطه، فطرتش نیز عیار انسانها را میفهمد! وقتی با یک انسان پاک، فاضل و خالص مواجه شود میفهمد جنس نابی است. هر جای دنیا هم باشد و چنین شخصی را ببینید میفهمد این جنسش خیلی مرغوب است.
🔹دیده اید هر جنسی را وقتی میخواهیم ببینیم اصل است یا نه! مرغوب است یا نه! به اهلش رجوع میکنیم! به متخصصش رجوع میکنیم! مثلا این عقیق اصل است یا نه! این طلا عیارش چطور است؟ این وسیله جنسش چیست و چقدر مرغوب است؟ این مواد چقدر خالص است!
🔸به نظرتان آیا نمیشود در مورد انسان هم همین را پرسید؟ کدام انسان بهتر است؟ خالصتر است! اصل تر است! به تعبیر دیگر انسان کامل کدام است؟ متخصص فهمیدن این چیست؟ باید برای فهمیدنش به چه کسی مراجعه کنیم؟!
🔹آری انسانها دیگر در این زمینه خودشان اهل فن هستند! خودشان تجربه ی زنده و واقعی ای از انسانیّت دارند. خوب تفاوتها را درک میکنند! حتّی اگر بدترین انسانها هم باشند میفهمند انسان خوب کدام است! معاویه و هارون هم باشند میفهمد حق با کیست!
🔸ایّام عزای آقایمان حسین بن علی است! فضائل و وقائع ایشان را مطالعه کنیم. توصیف حماسه ی ایشان را مرور کنیم. آن را برای جهانیان بیان کنیم! دیگر خودش کار خودش را میکند! خودش در وجودمان کار میکند!
🔹فطرتمان وقتی با حسین علیه السلام و شرح ماجرای ایشان مواجه شد خوب میفهد این جنس دیگری است! اصل اصل است! ناب ناب است! خالص خالص است. کامل کامل است. میفهمد این حماسه ها و این کارها چیزی نیست که اتفاقی باشد! ریایی باشد! قلابی باشد! بی ریشه باشد! دل انسان با ذکر او آرام میشود! گویا آب گوارایی به فطرتش نوشانده شده است:
دل بیارامد به گفتار صواب
آنچنان که تشنه آرامد به آب
🔸فکر میکنید فطرت اگر خوب برایش توصیف کنیم نمیفهمد؟ مدام نیاز به توضیح و تحلیل دارد؟! نخیر! تا بشنود میفهمد داریم از چه میگوییم! میفهمد این آقا همان گمشده ای است که او را گویا در اعماق درونش میشناسد! با او آشناست. فطرتها را نمیتوان فریب داد. میفهمد این همان آرام جانش است:
📖«يَا وَابِصَةُ الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّ بِهِ الصَّدْرُ، وَ الْإِثْمُ مَا تَرَدَّدَ فِي الصَّدْرِ و جَالَ فِي الْقَلْبِ، وَ إِنْ أَفْتَاكَ النَّاسُ وَ أَفْتَوْك»
💭سابقا در بذل خاطر ۴۶۶ مطلبی در این زمینه بیان شده بود.
✅میدانید نشانه اش چیست؟! نشانه اش این است که وقتی مبتلا به غم او میشویم اصلا گویا دفائن عقولمان اثاره میشود! انسان و انسان تر میشویم. شکفته و شکفته تر میشویم. عاشق و عاشقتر میشویم. بیدار و بیدارتر میشویم. نورانی و نورانی تر میشویم. وجودمان از دنیا بریده و حکمت پیدا میکنیم.
🔻کربلا مذبح مغالطات عقلها و کاشف حجاب نفسانیتها و ویران کننده ی عادات و اُنسهاست! کربلا آزاد کننده ی انسانها برای تماشای عمیقترین مکاشفات و شهودهای فطری است. کربلا مواجه کردن فطرتها با اصل ترین و مرغوبترین جنسهای انسانی است. کربلا تذکره الاولیاء فطرتهاست. کربلا ویترین بی نظیر تشیع در میان همه ملل و نحل است🔺
باسمه تبارک و تعالی (۵۳۶)
«چرا از دینداری لذّت نمیبریم» (۴)
«اصالت زهد و گمنامی»
🔹از آنجا که دینداری تکیه بر آخرت گرایی دارد کلید لذّت بردن از دینداری در زهد است. اگر انسانی ایمان دارد ولی حلاوت ایمان را در خود چندان احساس نمیکند شک نکند به خاطر آن است که هنوز دنیا را دوست دارد. چاره ای نیست! یا باید شیرینی دنیا را بچشی یا شیرینی آخرت را! به فرموده ی مولایمان علی:
📖«مَرَارَةُ الدُّنْيَا حَلَاوَةُ الْآخِرَةِ وَ حَلَاوَةُ الدُّنْيَا مَرَارَةُ الْآخِرَة»
🔸روشن است که منظور از زهد فقر نیست! بی بهره بودن نیست! دلبسته نبودن است. چه بسا ثروتمندی در دنیا که زاهد است و چه بسا فقیری در دنیا که زاهد نیست! البته جمع زهد و ثروت دشوار است. انسانی که طالب فیض است خودش را نباید فریب دهد. خودش اگر به محاسبه بنشیند خوب میفهمد چه خبر است!
🔹حالا میخواهم بگویم همانطور که زهد را به فقر و بیکاری و تنبلی نباید معنا کرد نباشد آن را به ابعاد مالی و اقتصادی نیز محدود نمود. زهد در اینجا یعنی زدن ریشه ی دنیا طلبی! زدن ریشه ی محبّت دنیا! یعنی به این پیرزن مشاطه حیله گر نشان دهیم از او بدمان می آید! برایمان زشت و بد بو و کریه است. به او توهین کنیم! به او بی احترامی کنیم! تحقیرش کنیم!
👈دنیا که فقط پول و ماشین و خانه و ثروت نیست. گاهی آنچه مانع چشیدن لذّت و حلاوت ایمان میشود آن است که مؤمنی جاه طلب است! مؤمنی دنبال شهرت است! او هم باید بداند شیفته ی دنیاست! تا در اینها نیز زاهد نشود آن بارقه ها و حلاوتهای لذیذ ایمانی به دل و کامش نخواهد نشست.
⬇
🔹رفقا دیده اید سالهاست تلاش میکنیم تا رتبه و تحصیلاتمان بالاتر برود! مدام فکر و ذکرمان طیّ مدارج و مقامات است! بزرگ شدند و محترم شدن است! آبرو دارتر شدن است! جایگاهمان بالاتر برود! حقوقمان بیشتر شود!
✋همین است که از اینکه کارهایی بکنیم که کسی نفهمد و قدردانی نشویم گریزانیم! از اینکه کاری بکنیم و به اسم دیگری تمام شود وحشت میکنیم! از اینکه شخصی پیدا شود که بخواهد رقیبمان بشود بیزاریم! از اینکه طرفدارهایمان کم و زیاد میشود خیلی متأثّر میشویم. از ... .
👈اینها میدانید نشانه های چیست؟ نشانه های آن است که از دنیا حسابی لذّت میبریم! در حال جنگیدن برای به چنگ آوردنش هستیم! بزرگترین چیزی که اینها را از دستمان بیرون میکشد آخرت است. لذا در باطن در حال فرار کردن از آخرتیم! مهیّای ورود به عوالم اخروی نیستیم. دل بسته ای این سوییم. از اینکه از ما گرفته شود فراری هستیم!
👈اینها همه یعنی محبّت دنیا داریم! یعنی زاهد نیستیم! زاهد هم که نباشی هیچ گاه لذّت دینداری و حلاوت ایمان را نخواهی چشید! چرا؟ چون خودت نمیخواهی بچشی! چون در ناخودآگاه آخرت دشمن دنیای توست!
🔹رفقا اگر فهمیدیم زاهد بودن چه ابعاد وسیع و چه حقیقت نورانی دارد پس در موردش بیاندیشیم. بدانیم ریشه ی مشکل در این تن است! در این امیال بدنی است! همانکه نمیگذارد مرغ جان که با ایمان پر و بال گرفته به آسمانها پرواز کند:
جان گشوده سوی بالا بالها
تن زده اندر زمین چنگالها
⚪️رفقا خدا هیچ ولیّ و بنده ی صالحی نداشته جز اینکه زاهد بوده! زهد در دنیا همانا و رغبت به آخرت همان! هیچ ولیّ اللهی روسفید از این دنیا نرفته جز آنکه از دنیا بدش می آمده! بالاتر از آن از دنیا وحشت داشته! همانکه ما عاشقش هستیم را اینها وحشت داشتند! همان مال و مقام و نام و ... ها! اگر هم داشتند آن را ابتلاء میدیدند. خود را مبتلا میدیدند. چرا؟ چون آدمی با نبودن اینها آسانتر سیر میکند! مگر آنکه وظیفه ای داشتند.
🔸اصالت زهد و گمنامی🔸
تا اینجا خواستم یک چیزی را به چشم یک اصل در وادی ایمان بنگریم. آن هم «اصالت زهد» است. بگذارید یک اصلی تأسیس کنیم. اسمش را میگذارم: «اصالت گمنامی». از اصلهای اقماری ذیل اصالت زهد است. یعنی چه؟ یعنی تا جایی که توانستیم سعی کنیم برای نام و مقام کار نکنیم.
👈بلکه تلاش کنیم نامی از ما در میان نباشد. بلکه کارهایمان به نام دیگران هم ثبت شد غصّه اش را خیلی نخوریم (لا تأس علی ما فاتک من الدنیا). بلکه خوشحال هم بشویم. حالا یک عیبی از ما گرفتند زود از خودمان دفاع نکنیم! به هم نریزیم! حالا قدرمان دانسته نشد حرص نخوریم!
👈 هر چه میخواهیم برای آخرت باشد. به این نامها و منصبها ثابت کنیم که دوستشان نداریم! آنها را نمیخواهیم! بلکه از آنها وحشت داریم. مونس ما گمنامی و فرار از دنیاست. خودمان تا وظیفه ای نشده دو دستی خودمان را اسیر ابتلائات دنیایی نکنیم. در مواقع شک هم باز چون زهد اصل است توقّف کنیم.
✋باید دندان طمعش را کند. عمق منظورم را بگیرید! زود اشکال نکنید. مگر سفارش امام صادق علیه السلام به شاگردانشان را فراموش کرده ایم که فرمودند:
📖«إِنْ قَدَرْتُمْ أَنْ لَا تُعْرَفُوا فَافْعَلُوا وَ مَا عَلَيْكَ إِنْ لَمْ يُثْنِ عَلَيْكَ النَّاسُ وَ مَا عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مَذْمُوماً عِنْدَ النَّاسِ إِذَا كُنْتَ عِنْدَ اللَّهِ مَحْمُودا»
👈یعنی چه؟ یعنی تا جایی که توانستید کاری کنید که هیچ کس شما را نشناسد اصل را بر گمنامی بگذارید! بعد خیلی دقیق حضرت مشکل را بیان میکند.
👈میفرماید چرا دنبال نام میروید؟ آخر چه مرگت است؟ از راحتی رنجیدی؟! چه میشود مدح و ثنایت را این مردم نگویند! اصلا بالاتر از اینها! چه میشود نزد این مردم بدنام باشی وقتی نزد خدا خوش نامی! ملاکت خدا باشد و خدا!
🔹به یاد صدّیقه ی طاهره سلام الله علیها افتادم! حلیفة الورعِ و الزهدِ بود.😢 میدانید یعنی چه؟ یعن گویا قسم خورده بود به زهد و پارسایی خیانت نکند! همسرشان امیر المؤمنین که مقتدای زاهدان عالم بود. فرازی از زیارت ناحیه مقدّسه را میخواندم عجیب بر دلم نشست! گاهی برای مقتلش گریه میکنیم. به دلم افتاد اینجاها هم گریه کن! ببین مولایت چگونه بود!
✅مولایمان طوری زاهدانه زندگی میکرد که گویا عمرش تمام شده و در حال کوچ کردن از دنیاست! طوری به دنیا نگاه میکرد که گویا از آن وحشت دارد! آرزوهای دنیا را از دلش کنده و همّتش را از زیبایی های آن جدا کرده بود! طوری پلک میزد که گویا هیچ سرور و بهجتی در دنیا نمیدید! همین بود که برای همگان آشکار شده بود که چه میل و علاقه ی ای به آخرت دارد:
📖«زَاهِداً فِي الدُّنْيَا زُهْدَ الرَّاحِلِ عَنْهَا، نَاظِراً إِلَيْهَا بِعَيْنِ الْمُسْتَوْحِشِينَ مِنْهَا، آمَالُكَ عَنْهَا مَكْفُوفَةٌ، وَ هِمَّتُكَ عَنْ زِينَتِهَا مَصْرُوفَةٌ، وَ أَلْحَاظُكَ عَنْ بَهْجَتِهَا مَطْرُوفَةٌ، وَ رَغْبَتُكَ فِي الْآخِرَةِ مَعْرُوفَة»
باسمه تبارک و تعالی (۵۳۷)
«لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا يَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَه»
🔹آینده ام چه میشود؟ بدهی هایم پرداخت میشود؟ شغل خوب پیدا میکنم؟ حقوقم بیشتر میشود؟ وامم جور میشود؟ قرعه ام بیرون می آید؟ مشکلم با فلانی حل میشود؟ امتحانم چطور میشود؟ نکند قبول نشوم! نکند رتبه ی خوبی نیاورم! بلیط گیرم می آید؟ در جادّه خطری رخ نمیدهد؟
🔸همسر خوب پیدا میکنم؟ بچه دار میشوم؟ بچه هایم را ازدواج میدهم؟ اگر خانه پیدا نکنم چه میشود؟ اگر غذایم خراب شد چه کنم؟ اگر مهمانی خوب برگزار نشد چه کنم؟ اگر دیر رسیدم به مراسم چه میشود؟ اگر آبرویم رفت چه؟ نکند بیمار شوم! نکند خوب نشوم! نکند بلایی سرم بیاید! نکند آن دنیا اهل عذابم! راستی انتخابات اگر فلانی ها بالا آمدند چه؟ اگر تیممان شکست خورد چه؟ اگر مردم تحملشان تمام شد چه؟ اگر...
✋ای مشرک! خیال کردی یک لا اله الا الله گفتی و ماجرا تمام شد؟! روز و شبت را با این دلهره ها، دغدغه ها و نگرانی های دروغین پر کردی! بتی در درونت از امور مختلف تراشیدی و از آنها در حال بیم و امیدی! پس خدایت کجاست؟! یادت رفت مولایت امیرالمؤمنین چه وصیت کرد؟ فرمود موحد باش!
📖لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا يَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَه
✋گناه بزرگ همینهاست! همین شرک ها! نکند ما مشرکین را نبخشد! نکند خدا با همینها رهایمان کند! با همین بیم ها و امیدهای دروغین! با همین سرابهای خیالی و توّهمهای باطل!
✋نه نه! ففرّوا الی اللهِ إنّی لکُم منه نذیر مبین! رهایشان کن! اینها همه دروغ است و دروغ! این نگرانی ها و دلهره ها همه خیال است و سراب!
باسمه تبارک و تعالی (۵۳۸)
«صفّینی که کربلا شد» (۳)
🔻«اگر بین مردم بینش و تحلیل سیاسی ضعیف باشد با وجود همه زمینه های مناسب دیگر باز هم صفّین ها به نهروان ها و کربلاها ختم میشود»🔺
🔹تدبّر در تاریخ صدر اسلام گویای آن است که سرّ اصلی انحراف امّت اسلامی ورای ساختار قبیله ای عرب نوعی ضعف آشکار در بینش و تحلیل سیاسی بین آحاد مردم بود. آخر اینها همان امت رسول الله صلی الله علیه و اله بودند! غریبه ها که نبودند! ولی امتی بودند که به دلیل نداشتن بینش کافی و عدم توجه به ملاکها فریب خورند. به تعبیر امیر المؤمنین در خطبه طالوتیه: (أیّها الأمه الّتی خُدِعَت فانخَدَعَت)
🔸سنخ استدلالهای مطرح شده در سقیفه را در آن زمینه ی حسّاس ببینید چگونه شد! چطوری بازی خوردند! یا در ادامه جریان پیراهن عثمان را ببینید! جریان شتر عائشه را ببینید! جریان قرآن بر نیزه را ببینید!
✋مشکل این نبود که مردم دینداری نیستند. توان مقابله با مفسدین را ندارند. نه! مفاهیم دینی آنقدر قوی بود و حضرات علیهم السلام آنقدر جایگاه داشتند که بتوانند دست به اقدام بزنند.
✅مشکل عمده آن بود که مردم بینش سیاسی نداشتند. راحت بازی میخوردند. سیاست را برای بزرگانشان و رؤسایشان قرار داده بودند. خودشان را کنار کشیده بودند! از خطوط و نیّتها آگاه نبودند.
✅اساسا بزرگترین عامل به وجود آمدن مذهب عامّه نه یک موضعگیری عقیدتی بلکه شاید زاویه ای ناشی از ضعف در تحلیل سیاسی بود.
👈اینها انسانهای ضعیف الایمانی نبودند. انسانهای بی تفاوتی نبودند. همینها بودند که آن همه حماسه ها را رقم زده بودند و بعد از آن نیز دست به فتوحات بزرگ اسلامی زدند.
⬇
🔹ببینید جریان امام حسین علیه السلام چه شد! کوفیان و شیعیان چه بازی عجیبی خوردند! همین ضعف تحلیل سیاسی بود که صفّین را به نهروان کشاند! همین ضعف بینش سیاسی بود که آنچه قرار بود مانند صفّین شود را به عاشورای کربلا کشاند.
🔻اساسا جریان کربلا یکی از آثار بزرگش بالا بردن بلوغ سیاسی امّت اسلامی و خصوصا شیعیان بود🔺
👈در خصوص جریان کربلا چند مفهوم دینی بود که خیلی ضربه زد! در رأس آنها مفهوم جماعت و مفهوم لزوم اطاعت از امیر بود. مفاهیمی که از عصر پیامبر صلی الله علیه و آله بین مسلمین جا افتاده بود ولی در یک ساختار سیاسی فهمیده نشده و تبدیل به ابزاری بزرگ برای سیاستمداران فرصت طلب برای استحمار مردم شده بود. باید جای دیگری از اینها بحث کرد.
⚪وقتی مردم تحلیل نداشته باشند سیاست ورزی منحصر در طبقه ی خاصی میشود. وقتی چنین شد مردم بازیچه نخبگان و بازی قدرت قرار میگیرند. در چنین فضایی سیاستمداران ریاکار و منافق که حدودی ندارند راحتتر بر مسند مینشینند. و آن سیاستمداران که پایبند اصول و تقوا هستند زود از گردونه خارج میشوند. عرصه برای زرنگها و خبیثهای بلند پرواز باز میشود.
👈در عربی به اینها دهاة عرب میگفته اند! افرادی مانند عمرو بن العاص، مغیرة بن شعبة، معاویة بن ابی سفیان و مانند آنها را از زیرکان عرب شمرده اند. ولی چه زیرکی ای؟ از جنس مکر و خدعه! همانکه حضرت در موردش میگفت: «لَوْ لَا أَنَّ الْمَكْرَ وَ الْخَدِيعَةَ فِي النَّارِ لَكُنْتُ أَمْكَرَ الْعَرَبِ»
👈در جامعه ای که مردم بینش و تحلیل سیاسی دارند این مکرها و نیرنگها و بازی در آوردنها رنگ می بازد. همین است که جاحظ در کتاب عثمانیة از عبّاس نقل میکند که وقتی خلافت را از بنی هاشم گرفتند امیر المؤمنین علی علیه السلام را سرزنش میکرد که چرا با آنها از در مکر و زیرکی که به تو گفتم بر نیامدی!
👈امر را ضایع کردی و کاری کردی که دیگر طرف حساب تو ادهیاء عرب شده اند! دیگر کار از کار گذشت: «قد منيت بدهاة قريش».
🔹آری مفاهیم سیاسی را باید بین مردم پخش کرد. باید به آنها اطلاعات داد. نطقشان را در سیاست باز کرد. آن را تبدیل به یک فرهنگ کرد. توان تجزیه و ترکیب سیاسی از حوادث را در آنها ایجاد کرد. اگر چنین شد زمینه برای ظهور انسانهای صالح در عالم سیاست مهیّا میشود. انسانهایی که قرار است از روی صدق و راستی و نه مکر و خدیعه سیاست را نورانی کنند.
👈در بین علمای اسلامی دیدم رهبر عزیزمان به خوبی این مفهوم را در تاریخ اسلام فهمیده و سالها قبل بیان نموده اند. در سخنی از ایشان دیدم که فرمودند:
📖«من یک وقت در دوران زندگی تقریباً پنجسالهی حکومت امیرالمؤمنین (علیه الصّلاةوالسّلام) و آنچه که پیش آمد، مطالعات وسیعی داشتم. آنچه من توانستم به عنوان جمعبندی به دست بیاورم، این است که «تحلیل سیاسی» ضعیف بود. البته در درجهی بعد، عوامل دیگری هم بود؛ اما مهمترین مسأله این بود. والّا خیلی از مردم هنوز مؤمن بودند؛ اما مؤمنانه در پای هودج امالمؤمنین در مقابل علی(علیهالسّلام) جنگیدند و کشته شدند! بنابراین، تحلیل غلط بود»
👈در مورد دیگر در بیانات ایشان دیدم که فرمودند:
📖«بنده در قضایای تاریخ اسلام این مطلب را مکرّراً گفتهام که، چیزی که امام حسن مجتبی علیهالسّلام را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسی نداشتند. چیزی که فتنه خوارج را بهوجود آورد و امیرالمؤمنین علیهالسّلام را آنطور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آنگونه مظلوم کرد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود واِلّا همه مردم که بی دین نبودند. تحلیل سیاسی نداشتند. یک شایعه دشمن میانداخت؛ فوراً این شایعه همه جا پخش میشد و همه آن را قبول میکردند!»
باسمه تبارک و تعالی (۵۳۹)
«در مواجهه با تاریخ احتیاط کنید!»
«پاسخ اهل بیت علیهم السلام به شبهات تاریخی جنگ جمل»
✅در مواجهه با وقایع تاریخی ورای بررسی صحّت و سقم گزارشات دو چیز را نباید فراموش کرد! یکی اینکه بسیاری چیزها را ما خبر نداریم. دیگر اینکه رفتارها زبان ندارند و از نیّات مخفی معمولا خبر نمیدهند. غفلت از اینها باعث شبهات تاریخی خواهد بود.
👈گاهی باید به محکمات تاریخی و کلامی تکیه کرد تا از ظلمت تاریخ عبور نمود. مثلا دانست که «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» یا دانست: «ابنایِ هذانِ امامانِ قاما أو قَعَدا» و مانند اینها!
👈یعنی هر چه در تاریخ رخ داد اینها را یادتان نرود. تاریخ ظلمتهای فراوانی دارد. اقبل علیکم الفتن است! بسیاری از مناطق آن تاریک است! شب است! آفتابی بر آن نتابیده تا وقایع و همینطور ضمایرش را روشن کند.
🔹وقایع امیر المؤمنین در زمان جنگ جمل برای همان زمان شبهاتی تاریخی ایجاد کرده بود. هنوز زمان زیادی هم نگذشته بود. از همان زمان بسیاری میگفتند در جمل خلاف سیره ی رسول الله صلی الله علیه و آله رفتار کرد و در صفّین دچار تعارض شد! حالا چه بگوییم؟!
👈در کافی از ابو حمزه ثمالی نقل میکند که به امام سجاد علیه السلام عرض کردم جدّتان برخلاف سیره ی نبوی در مورد مسلمانان در جمل حکم کرد!
👈کاری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد مشرکین هم نکرده بود! ببینید شبهه چقدر سنگین بوده که حتّی ابوحمزه هم درگیرش بوده و بدون پرسش درحال اخبار از آن است. امام سجاد علیه السلام غضبناک شدند و نشستند و فرمودند به خدا سوگند به همان سیره ی نبوی صلی الله علیه و آله در روز فتح مکه رفتار کردند.
👈منتها مشکل این است که شما از چیزی خبر ندارید! اینگونه فریب محدودیتهای علم تاریخ را خورده اید! مسأله این بود که مالک اشتر جلودار لشگر حضرت بود. حضرت به ایشان نامه ای نوشت و در آن نوشته بود اگر کسی فرار کرد او را نکشید و اگر کسی جنگ را رها کرد او را زخمی نکنید و اگر مجروحی را دیدید او را نکشید و هر کسی وارد خانه اش شد را امان بدهید!
👈ولی مالک وقتی نامه به دستش رسید آن را دیر خواند! آن را جلوی زین اسبش قرار داد و دستور داد همه را بکشند تا به کوچه های بصره رسید. اینجا بود که نامه ی حضرت را باز کرد و تازه به منادی گفت دستور حضرت را بر همگان بخواند! ماجرا این بود!
📖وَضَعَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ عَلَى الْقَرَبُوسِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقْرَأَه
✋به نظرتان اگر این مطلب را امام سجاد علیه السلام بیان نکرده بود چه میگفتیم؟! یا باید میگفتیم دروغ است و مکابره میکردیم و یا اگر میگفتیم راست است نمیدانستیم بعدش چه کنیم!
🔹حالا باشد باور کردیم! اگر چنین است چرا در صفّین دقیقا برعکس را دستور داد! در صفّین دستور دادند که همه را بکشند! چه کسی که در جنگ است یا کسی که فرار میکند و یا کسی که زخمی است! واقعا شبهه نیست؟! حتّی برای ابان بن تغلب که خود بزرگ شیعه است شبهه شد
👈در نقلی که در کافی آمده است ابان بن تغلب به عبد الله بن شریک میگوید: «هذه سیرتان مختلفتان»! تعارض دارد! عبدالله یکی از بزرگان کوفه و از یاران مختار بود که هر چند شیعه ی مصطلح برای ما نبود ولی در فرهنگ آن زمان عامه او را یک شیعه ی افراطی میدانستند. بیش از صد سال هم عمر کرده بود. از خیلی چیزها خبر داشت.
👈عبد الله گفت نخیر خیلی فرق بین جمل و صفّین بود. در جنگ جمل وقتی طلحه و زبیر کشته شده و سپاه جمل شکست خورد دیگر شیرازه ی دشمن از هم پاشید و نیازی به سختگیری نبود. ولی در صفّین معاویه زنده بود. اینها فرار میکردند یا خودشان را دوباره به معاویه میرساندند و زیر رهبری او دوباره هجوم می آوردند!
👈به عبارت دیگر در جمل جنگ تمام شده بود و آن سیره اعمال شد ولی در صفّین جنگ تمام نشده بود. بعدا امام صادق علیه السلام نیز در روایاتی همین حکمت را تأیید نموده و فرمودند: «إنّ للحرب حکمین».
✅آری گاهی شبهات تاریخی ظاهری فریبنده و قانع کننده دارند. حتّی ابو حمزه ثمالی و ابان بن تغلب نیز میمانند با آن چه کنند! اینجاست که ایمان به داد انسان میرسد. اینکه بداند حالا هر چه بوده این ذوات نورانی امام معصوم بوده اند.
✅فریب تاریخ را نخوریم. خودش میتواند شیطانی بشود. امروزه هم شیاطینی پیدا شده اند که به جان گزارشات تاریخی افتاده اند تا چیزهایی پیدا کنند و با آن شبهه افکنی کنند. ما واقعا بسیاری از وقایع ماجرای کربلا یا صلح امام حسن علیه السلام را نمیدانیم. خیلی امور هنوز در ظلمات تاریخ قرار دارد.
⛔منظورم شکاکیت کلّی در تاریخ نیست. منظورم آن است که با احتیاط در مورد تاریخ حرف بزنیم. به محکمات تکیه بدهیم و از نقاطی که تاریخ در دستمان قرار میدهد مدلهای واقعی تری برای خودمان ترسیم کنیم. ذهنمان را از اطلاعات مختلف تاریخی پر کنیم تا هر کسی در خلأ ذهنیمان نتواند هر جور خواست بین وقایع ربط ایجاد نموده و معنا بسازد.
باسمه تبارک و تعالی (۵۴۰)
«بت آزادی» (۲)
«تقریری دیگر از مسأله آزادی در دنیای معاصر»
🔹جای شک نیست که یکی از امور جدیدی که بشر به آن دست پیدا کرده امکان تجربه ی لذیذی به نام «آزادی» است. آزادی تبدیل به گفتمان و فرهنگ شده و مورد تبلیغات وسیع قرار میگیرد و هم بسیاری از جهات ظاهری آن تحقق یافته است
🔻چرا آزادی اینقدر برای بشر جذّاب است؟ چون آن را تجربه کرده است. ولی مگر تجربه ی آزادی چه لذّت و جذّابیتی دارد؟ لذّت آزادی ریشه در احساس قدرت و بیرون آمدن از فشارها و احساس توان انتخابگری دارد🔺
🗽همین است که آزادی برای تمام بشر جذاب است. چه شهوت رانانی که آن را وسیله ای برای لا ابالی گری و بی بند و باری قرار میدهند
🗽و چه لیبرالهایی که به دنبال اباحی گری و آزادی در انتخاب هستند
🗽و چه حتّی برای انسانهای متدیّنی که طعم آزادی را چشیده و دوست دارند خودشان دینداری را انتخاب کرده و در انتخاب آن قدرت انتخاب و لذّت آن را ببینند. میخواهند در دینداریشان آزاد باشند و دینداریشان حاصل ألم فشار بیرونی نباشد
✔هر کسی تجربه ی ناب آزادی و لذّت نهفته در قدرت انتخاب گری را چشیده باشد میداند که اساسا وقتی انسان آن را تجربه کرد دیگر منطقش را تغییر میدهد! حاضر نیست آن را از دست بدهد
✔از اینجاست که باید گفت: اساسا آزادی بعد از آنکه ابعادی از آن تجربه شد تبدیل به یک منطق تفکّر و یک ادبیّات میشود
✔باید برای کسانی که آن را تجربه کرده اند با منطق و ادبیّات خودشان حرف زد! چرا؟ چون حقّانیت آن را یک امر قطعی و بدیهی دانسته و هر گونه مبارزه با آن را مبارزه با حقیقت میپندارند!
⬇
🔹الآن تقریبا وضعیت بسیاری از متفکّرین و حتّی توده های انسانی در چنین شرایطی قرار گرفته است. یعنی شرایطی که آزادی را امری قطعی و بدیهی برای خود میدانند. حق خود میدانند. هر چیزی که آن را تهدید کند را بر نمی تابند. غیرت خاصی نسبت به آن دارند. آن را ناموس خود میدانند. آن را گوهر تابناک و دستاورد درخشان تاریخ برای خود میدانند.
👈حالا بگذارید پرده ی دیگری از ماجرا را بیان کنم. درست است که در فضایی که آزادی در آن تبدیل به یک فرهنگ میشود بستری برای گناهان مهیّا میشود.
👈ولی در این بستر وقتی تدبّر میکنیم حتّی افرادی که آن گناه را انجام نمیدهند بلکه آن را زشت میدانند اگر احساس کنند مبارزه با آن گناهان یا گناهکاران به نوعی آزادی را تهدید میکند تمایلی به فشار ندارند!
👈زیرا فشار بر گناه و گناهکار را فشار بر خودشان میدانند. خطری برای اصل آزادی میدانند. شروع فرآیند استبداد میدانند. لذا گاهی حتّی یک انسان در ظاهر متدیّن نیز معتقد میشود که نباید به آنها فشار آورد. باید مردم را در انتخابشان آزاد گذاشت!
👈حالا در جوامع غربی بسیاری از انسانها معتقد شده اند که نباید همجنس گرایی را ممنوع کرد. حتّی آنها که اعتقادی به آن ندارند. چون مسأله اعتقاد به اصل آن عمل نیست. مسأله اعتقاد به اصل آزادی است.
👈اینها در ناخودآگاهشان در واقع در حال صیانت از آزادی خودشان هستند. هر چند آزادیشان را در انتخاب دین خرج کرده باشند. ولی برای آزادی شان ارزش بیشتری قائلند.
⛔البته این آزادی خواهی امری است که متأسّفانه مورد سوء استفاده طواغیت قرار گرفته. به آن جهت داده و قالب میزنند. ولی اصلش همین است. اگر این زمینه ها نبود اینها اینقدرها هم زور نداشتند.
⚪وقتی چنین است به نظرتان در چنین فرهنگی امر به معروف و نهی از منکر دچار معضل نمیشود؟ حالا کاری با انسانهای فرصت طلب و شهوت ران ندارم. ولی برای بسیاری از اینها مخصوصا نسل جوان که آزادی را بیشتر درک کرده اند سؤال جدّی در این زمینه است.
✅اینها واقعا برایشان سؤال است که چرا میخواهی ظالمانه آزادی من را سلب کنی! به چه حقّی میخواهی حقّ من را از من بگیری؟ تو فوقش از باب خیر خواهی خواستی در شرایط مناسب با من مشورت کن و بگو ولی نباید کاری کنی که من احساس کنم آزادی ندارم. نباید در کار من فضولی کنی! اصلا به تو چه ربطی دارد؟ میخواهی من را خفه کنی؟
✅از همینجاست که افرادی که آزادی را چشیده و منطق و ادبیات آزادی پیدا میکنند نسبت به افراد یا جماعتی که بخواهد آن را تهدید کند احساس خطر میکنند. بیزار میشوند. اگر نتوانند کاری کنند از آنها کینه میکنند. چرا؟ چون واقعا آنها را ظالم و بی منطق میدانند. واقعا احساس میکنند به آنها ظلم میشود. حقشان سلب میشود. مانند کسی که میخواهد به زور اموال آنها را تصاحب کند.
🔹عمق مسأله را وقتی خوب باز کنیم به اینجا میرسد که معتقد شده اند هیچ نیرویی جز انتخاب خود انسان نباید به او امر و نهی الزامی داشته باشد. بعضهم اولیاء بعض بی معناست! حالا اگر قانون در جوامع وضع میشود از باب ضرورات است و الضرورات تتقدّر بقدرها! یعنی تنها آن مقداری قانون لازم است که آزادی ما باعث سلب آزادی دیگران و هرج و مرج شود. بعد از آن دیگر آزادی را نباید محدود کرد. بلکه دولتها باید ضامن آزادی افراد باشند. یعنی کاری کنند که هیچ نیرویی نتواند آزادی افراد را سلب کند! حتّی دین! حتّی اخلاق!
✋البته این امر به معنای آن نیست که مثلا دولتها معتقد باشند برهنگی خوب است یا سوزاندن کتاب مقدّس خوب است! بلکه صرفا به این معناست که آزادی از همه ی اینها خوبتر است!
🔻برای بسیاری از ما چون آن تجربه ی آزادی و فارغ بودن از فشار اجتماعی در انتخابهایمان را نداشته ایم شاید مسأله دیر جا بیافتد. خوب درک نکنیم اصل ماجرا چیست! اتّفاقا دقیقا همین است که یک سوء تفاهم جدّی بین متدیّنین و یا افراد جامعه ی دینی با آزادی خواهان وجود دارد. چون به نوعی دو پارادایم ذهنی دارند. این فکر میکند آن نمیفهمد و دنبال فساد جامعه و ترویج بی بند و باری است و آن هم فکر میکند این نمیفهمد و دنبال استبداد و ظلم بر انسانهاست. لذاست که برخی از آنانی که مخالف امر به معروف و نهی از منکر و محدود نمودن آزادی هستند واقعا در فضای خودشان ممکن است انسانهای فهمیده، متفکّر، با شخصیت و بلکه بعضا متدیّنی هم باشند🔺
👈اگر توانسته باشم تقریر مناسبی از معضل آزادی در عصر حاضر برای فضای دینی داشته باشم میتوان در ادامه به این پرسش پرداخت که در چنین فضایی چگونه میتوان به تبلیغ دین پرداخت؟
👈چگونه میتوان جامعه ی دینی داشت؟ چگونه میتوان امر به معروف و نهی از منکر داشت؟ ان شاء الله تعالی در نوشته ی دیگری به آن میپردازم.
باسمه تبارک و تعالی (۵۴۱)
🌸«کانت فاطمة من أحسن الناس وجها🌸
«عظمت کتاب کافی»
🔹کتاب کافی مرحوم کلینی را گشودم. کتابی که اکنون ۱۱۱۷ سال قمری از رحلت مؤلّف بزرگوارش میگذرد. اگر از من بخواهند یک عالمی را در شیعه نام ببرم که از همه بیشتر منّت بر تاریخ شیعه دارد به گمانم همین مرحوم کلینی را نام میبرم. حقیقتا در نوع خودش عالمی بی نظیر است
🔸اثری که از خود بر جای نهاده بهترین اثری است که یک عالم شیعی موفّق به تدوین آن شده است. توضیح ابعاد بی نظیر این کتاب که به حق میراث اهل بیت را برای همیشه زنده کرد مجال واسعی میطلبد
🔹احتمالا ایشان این کتاب را با تأیید و نظر نوّاب زمانش نگاشته زیرا آن را در عصر غیبت صغری و در بغداد که محلّ زندگی نوّاب بوده منتشر کرده است. خودش هم خوب میدانسته دست به چه کار عظیم و ماندگاری زده
🔸همین است که در مقدّمه کتابش میگوید نیّتم را برای نگارش این کتاب آنقدر پاک کردم که تا قیام قیامت در عمل هر کسی که از این کتاب بهره میبرد شریک باشم
📖فمهما كان فيه من تقصير فلم تقصر نيّتنا في إهداء النصيحة، إذ كانت واجبة لإخواننا و أهل ملّتنا، مع ما رجونا أن نكون مشاركين لكلّ من اقتبس منه، و عمل بما فيه في دهرنا هذا، و في غابره إلى انقضاء الدنيا
🔹چشمم به روایت ۱۷۶ از روضه کافی افتاد. در روایتی با سندی خوب و قابل اعتماد از امام صادق علیه السلام جمله ای در مورد سیمای بانوی عالمین زهرای اطهر آورده بود که جایی ندیده و نشنیده بودم؛ خودش یک روضه کامل است😢
🌷بانویمان زیباترین انسانها بود. طوری که گونه هایشان چون گلی زیبا بود😭
🌹«کانت فاطمة من أحسن النّاس وجها کأنّ وَجنَتَیها وردَتان»🌹
باسمه تبارک و تعالی (۵۴۲)
«سوء استفاده دستگاه خلافت از سادات و بنی هاشم»
«یزید بن معاویة بن عبد الله بن جعفر بن ابی طالب!!!»
«اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَه»
🔹محمد نفس زکیه که از نوادگان امام حسن علیه السلام بود به عنوان اینکه مهدی موعود است در زمان امام صادق علیه السلام در مدینه قیام کرد. در این زمان منصور دوانیقی خلیفه بود. امام صادق علیه السلام قیام او را تأیید نکرده و او را مهدی موعود ندانست و به هیچ وجه حاضر نشد با او بیعت کند.
👈نفس زکیه با توجّه به عظمت امام صادق علیه السلام نزد مردم میخواست با این کار قیام خود را نزد مردم بزرگ جلوه دهد ولی حضرت فرمود: «مَا إِلَى مَا تُرِيدُ سَبِيل».
👈همین شد که در مدینه به دستور محمد نفس زکیه امام صادق علیه السلام را محاصره کردند. حضرت فرمودند حالا که میخواهید من را زندانی کنید پس بگذارید آینده تک تک شما را بگویم!
✅اینجا یکی از عجایب تاریخ امام صادق علیه السلام است که آینده و چگونگی کشته شدن نفس زکیه را برایش میگویند. مرحوم کلینی در کافی آن را نقل کرده است.
👈یکی از سادات به نام عیسی بن زید قبل از اینکه حضرت چیزی بفرماید جسارت میکند و میگوید اگر چیزی بگویید دهانت را خُرد میکنم! «لَوْ تَكَلَّمْتَ لَكَسَرْتُ فَمَك»😔 حضرت آینده ی او را نیز میگوید.
👈خلاصه نفس زکیه عصبانی میشود و با بی ادبی دستور میدهد امام صادق علیه السلام را به زندان انداخته و آزار بدهند. در اینجا یکی دیگر از پیرمردهای بنی هاشم که اسماعیل بن عبد الله بن جعفر است را می آورند.
👈شخصی با بصیرت و نیکو سرشت که یک چشمش نابینا شده بود و توان حرکت نداشت.
⬇
🔹او هم بیعت نکرد و گفت تا امام صادق علیه السلام بیعت نکند من بیعت نمیکنم. او را پیش امام بردند. اینجا نیز این پیرمرد نورانی به حضرت فرمود یادت می آید روزی پیش پدرت امام باقر علیه السلام بودم و وقتی من را دید گریه کرد و گفت چگونه کشته خواهم شد؟! ماجرا را تعریف کرد و امام صادق علیه السلام نیز تأیید نمودند و فرمودند إنّا للّه و إنّا الیه راجعون.
👈اسماعیل را از نزد امام صادق علیه السلام بردند و فرزندان برادرش یعنی فرزندان معاویة بن عبد الله بن جعفر آنقدر به او لگد زدند که به شهادت رسید: «دَخَلَ عَلَيْهِ بَنُو أَخِيهِ بَنُو مُعَاوِيَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ فَتَوَطَّئُوهُ حَتَّى قَتَلُوه»
👈البته بعد از شهادت او محمد نفس زکیه دستور داد امام صادق علیه السلام را آزاد کردند.
👈حالا کاری به ادامه ی این ماجرا ندارم. خواستید به همین نقل کافی و یا به مقاتل الطالبیین ابو الفرج اصفهانی رجوع کنید.
✋✋اینجا نامی هست که وقتی آن را شنیدم یک دفعه لرزیدم. جلودار لشگر محمد نفس زکیه یکی از همین برادر زاده های اسماعیل بود که ظاهرا او را به شهادت رساندند. شخصی به نام یزید بن معاویة بن عبد الله بن جعفر!
💡به ذهنم خطور کرد مختصری پیرامون او بنویسم تا متوجّه پیچیدگی مناسبات قدرت در آن زمان و پلشتی وادی سیاست بشویم.
🔸«مختصری پیرامون یزید بن معاویة بن عبدالله بن جعفر»🔸
عبد الله بن جعفر مانند عبد الله بن عبّاس هم سن امام حسین علیه السلام بود و در حبشه به دنیا آمده بودند. پدرش جعفر طیّار رضوان الله علیه و مادرش اسماء بنت عمیس بود. اسماء بعد از شهادت جعفر همسر ابوبکر شد و محمّد را به دنیا آورد و بعد از مرگ ابو بکر همسر امیر المؤمنین علی علیه السلام شد. همان است که حضرت صدّیقه طاهره وصیت کرد که متولّی غسلشان باشد. از این جهت محمد بن ابی ابکر و عبدالله بن جعفر از طرف مادری برادر هم هستند.
👈عبدالله بن جعفر در جمل و صفّین نیز در رکاب امیر المؤمنین علی علیه السلام بود ولی در ادامه مانند بسیاری دیگر به معاویه متمایل شد. معاویه واقعا فتنه بزرگ دنیای اسلام بود. رگ خواب همه را به دست داشت. حتّی عقیل و عبدالله بن جعفر را نیز به خودش جذب کرد.
👈این عبدالله همسر حضرت زینب سلام الله علیها است که البته خودش با حضرت از مدینه خارج نشد ولی برخی فرزندانش با حضرت زینب سلام الله علیها راهی شده و در کربلا شهید شدند.
👈برای شرح حال فرزندان حضرت زینب و فرزندان عبدالله میتوانید به منابعی مانند جمهرة انساب العرب ابن حزم و دیگر مصادر رجوع کنید.
👈وی هر سال یک بار نزد معاویه میرفت و هدایای بسیار میگرفت. معمولا هم آنقدر این پولها را بذل و بخشش میکرد که بدهکار میشد. بعد از کربلا نیز مدّتها زنده بود و حدود ۲۰ سال بعد درگذشت.
👈نقطه ضعف او نیز همین بود که اینقدر بذل و بخشش میکرد و به این کار و بزرگی آن تحریک میشد که عملا وابسته دستگاه حکومت بود. میگویند در عرب کسی بخشنده تر از او نبود و مزّی در تهذیب الکمال میگوید به او دریای جود و سخاوت میگفتند! البته روشن است که این پول را از معاویه میگرفت.
🔹آیا میدانیم همین عبدالله بن جعفر بعدا به دیدار یزید آمد و هدیه ی بسیار سنگینی از او گرفت؟ ذهبی در سیر اعلام النبلاء میگوید این جایزه ی زیادی نبود! چون یزید بهتر میدانست عبدالله جایگاه بهتری برای خلافت نسبت به او داشت!
💭حالا کاری ندارم ولی از قبل در دلم مانده بود که وقتی پیش معاویه رفت و با او طرح دوستی ریخت دیگر چرا اسم پسرش را معاویه گذاشت؟
👈آری همین عبدالله زمانی که در شام بود از یکی از کنیزانش پسری به دنیا آورد و او را به نام معاویه نامگذاری کرد و معاویه هم به خاطر همین چند صد هزار درهم به او هدیه داد! این معاویه هم رفیق شفیق بنی امیّه و بنی مروان بود.
✋به نظرتان واقعا چرا پدرش عبدالله اسم او را معاویه گذاشت؟ حالا یک فرض بسیار بعید بدهیم که شاید رودربایستی بود و یا نام معاویه آنقدرها هم بد نبود و بعدا بد شد و ... . ولی چیزی که وضعیت را پیچیده میکند این است که این معاویة بن عبدالله بن جعفر به نوعی با یزید بزرگ میشود و دوست او بوده است.
👈ذهبی در تاریخ السلام میگوید: «کانَ صَدِيقًا لِيَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ خَاصًّا بِهِ». آیا میدانیم اشعاری در مدح یزید سروده است؟ زمخشری در ربیع الابرار و برخی دیگر آن را نقل کرده اند: (... فسیِّدُ إخوانِ الصَّفاءِ یزیدُ) اینها را دیگر چه بگوییم؟!
⬇⬇
🔹یک چیز هست که تیر خلاص را میزند. به ما عمق پیچیدگی ها و مظلومیت ائمه مان علیهم السلام را میفهماند. آن هم این است که این معاویه بن عبدالله بن جعفر نیز نام فرزندش را یزید قرار داد. انصافا دیگر این را نمیشود توجیه کرد. یک یزید بن معاویه در بین بنی هاشم بعد از واقعه کربلا به دنیا آمد!!!
👈مادر این یزید همانطور که در طبقات ابن سعد آمده فاطمة بنت حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب بود. این یعنی پیچیدگی مناسبات قدرت. این یعنی اینکه بدانیم چقدر وضعیت گاهی غبارآلود بوده است.
✋در زمان خودمان مگر این پیچیدگی را در خانواده های سیاسی معروف و دستگاه حاکم نمیبینیم؟ آیا باید از اینها تعجّب کنیم؟! آیا باید حق را با افراد را بشناسیم و یا افراد را با حق؟
👈مگر یادمان رفت امیر المؤمنین علی علیه السلام به حارث همدانی چه فرمود؟
📖«إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآيَةِ الْحَقِ فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَه»
👈برخی که توان و جنبه ی درک این پیچیدگی ها را ندارند وقتی از دیدن آنها به تعجّب می افتند اینطور نتیجه میگیرند که اینها همه مثل هم هستند! همه دستشان در یک کاسه است! ما را بازی داده اند! این هم کید دیگری از مکائد شیطان است.
✋نخیر بین اینها خیلی فرقها هست! آیا بین امام صادق علیه السلام با عبد الله بن حسن میتوان گفت فرقی نبود؟ یا بین عبد الله بن جعفر و امام حسین علیه السلام؟ کاملا روشن است که تفاوتها هست.
👈تاریخ را خوب برایمان باز نکرده اند. به خاطر همین خوب از آن درس نمی گیریم. به ذهنم آمد گاهی در مورد برخی پشت پرده های تاریخ مطالبی بنویسم.
باسمه تبارک و تعالی (۵۴۳)
«تفاوت میان اعتراف به تقصیر و بی ثمر پنداری اعمال»
«فَاعْمَلْ كَأَنَّكَ تَرَى ثَوَابَ عَمَلِكَ لِكَيْ يَكُونَ أَطْمَعَ لَكَ فِي الْآخِرَة»
🔹برداشت و تلقّی برخی از مؤمنین در انجام اعمال دینی آن است که گمان کنند اعمالی که انجام میدهند هیچ ارزشی ندارد! آخر خدا کجا و این اعمال ما کجا! آخر ما گنهکاران کجا و اعمال نیکو کجا! معمولا گمان میکنند که باید همینطور هم باشند. فکر میکنند تفکّر درست همین است.
🔸نمیدانند این طرز تفکّر دشمن رشد و تربیت آنهاست! این همان وعده فقری است که از حلقوم شوم شیاطین به گوششان میرسد. بد بینی به خدا و وعده های اوست.
✅این طرز تفکّر به مرور نوعی احساس یأس، شکست و نا امیدی از اعمال دینی را به انسان میدهد. احساس میکند اعمالش بی ثمره هستند.
✅انسان مفطور به حبّ نفس است. اگر احساس کند کاری که میکند هیچ ارزشی ندارد از آن بیزار میشود. درست هم همین است. مگر آدم عاقل کار بی ارزش را انجام میدهد؟
✋پس این همه ثوابها که برای اعمال بیان کرده اند فلسفه اش چیست؟ چرا گفته اند؟ چرا مدام بر این مطلب اصرار شده که خدا اجر هیچ عملی را ضایع نمیکند؟
✔تجربه و تحلیل بیانگر آن است که انسان مؤمن باید وقتی کار نیکی میکند یقین کند که توفیقی بوده و قطعا ضایع نشده و برایش ثوابی دارد. طوری کار خوب باید بکند که گویا همین الآن در خیالش پاداشی که میخواهند به او بدهند را ببیند! واقعا احساس کند سود کرده است. کارش قطعا ثمر دارد. طوری که میل به تکرار و زیاد کردن اعمال خیر در او زیاد شود. احساس کند خیلی از ثوابها از دستش رفته و حسرت آن را بخورد.
⬇
👈مرحوم کلینی در کافی در حدیث قدسی خطاب به حضرت موسی علیه السلام نقل میکند که طوری کار نیکت را انجام بده که گویا همین الان میبینی میخواهند پاداشش را به تو بدهند! نکته ی تربیتی اش را هم میگوید. تا طمعت به آخرت بیشتر شود. باورت عمیقتر شود. احساس کنی آخرت همانجاست که ثروتت را به آنجا فرستاده ای.
📖«فَاعْمَلْ كَأَنَّكَ تَرَى ثَوَابَ عَمَلِكَ لِكَيْ يَكُونَ أَطْمَعَ لَكَ فِي الْآخِرَة»
✅اگر اینطور شد انسان وقتی کار خیر میکند احساس پیروزی پیدا میکند نه احساس شکست! احساس ثمره داشتن دارد نه احساس بی ارزشی و بی ثمری! طمع پیدا میکند نه یأس!
👈باور کنید بسیاری آنقدر به خودشان تلقین میکنند که این اعمالت به درد نمیخورد که به مرور نسبت به کار خیر سرد میشوند! خودشان هم فکر میکنند فکر خوبی است! نمیدانند شیطان چه رکبی به آنها میزند!
🔹ولی ریشه ی مشکل کجاست؟ در متون دینی که میتوان حدس زد سبب پیدایش چنین تلقّی و برداشتی از دین شود وقتی بررسی میکنیم متوجّه یک سوء برداشت بزرگ میشویم. آن هم اینکه:
🔻رابطه ی مناسبی بین باب الاعتراف بالتقصیر و بین باب ثواب الاعمال در ذهنها ایجاد نشده است. خوب این دو دسته در ذهن بسیاری هضم و جمع بندی نشده است🔺
👈ما مضامین زیادی داریم که در آنها به نوعی تأکید شده که خودتان را از حدّ احساس کوتاهی و تقصیر در کارهای خوبی که انجام میدهید خارج نکنید:
📖«كُلُّ عَمَلٍ تُرِيدُ بِهِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَكُنْ فِيهِ مُقَصِّراً عِنْدَ نَفْسِكَ فَإِنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ فِي أَعْمَالِهِمْ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اللَّهِ مُقَصِّرُون»
👈اینکه روی اعمالتان حساب باز نکنید! آنها را بزرگ نبینید و همواره در محضر الهی اعتراف کنید که نشد! نتوانستم! سبحانَ الله! تو منزّهی! اصلا من برای نجاتم فقط به فضل و کرم تو امید دارم:
📖«لَسْتُ أَتَّكِلُ فِي النَّجَاةِ مِنْ عِقَابِكَ عَلَى أَعْمَالِنَا بَلْ بِفَضْلِكَ عَلَيْنَا»
📖«مَا قَدْرُ أَعْمَالِنَا فِي جَنْبِ نِعَمِكَ وَ كَيْفَ نَسْتَكْثِرُ أَعْمَالًا نُقَابِلُ بِهَا كَرَمَكَ»
⚪ولی دقّت که کنیم مسأله روشن میشود. بین این طائفه از روایات و مضامین با آن مطلبی که بیان کردیم: «فَاعْمَلْ كَأَنَّكَ تَرَى ثَوَابَ عَمَلِكَ» تعارضی نیست. اینجا اصلا مسأله چیز دیگری است. میخواهد بگوید نکند اعمال خوبت باعث توقّفت شود! نکند مغرور شوی! نکند فکر کنی کار تمام است! نه این عملت هر چند خوب است و ثمره اش را خواهی دید ولی بدان درجات پاکی و ثواب خیلی بزرگ است. پاشو و ادامه بده! قانع نباش. مطلب خیلی بالاتر و جوائز خیلی بیشتر است.
✋اصلا معنایش این نیست که در این کاری که کردی شکست خوردی! نخیر! یعنی احسنت موفّق شدی! حالا پاشو و ادامه بده! «فاذا فرغتَ فانصَب». اعمالت را در جانب آن پاداشی که به تو وعده داده شده اندک ببین! فضل الهی را ببین! بزرگواری خدا را ببین!
👈اگر گفته میشود: «ما عبدناکَ حقَّ عبادتِک» معنایش این نیست که باز هم شکست خوردم! هرگز! معنایش این است که تو آنقدر بی پایانی که و پاداشت بی پایان است که هر چه تلاش کنم باز هم هست. باز هم جا برای کار هست. پیروزی های من هیچ گاه نهایت ندارد.
🔹بله اینها که گفتیم عبادت تاجرانه است. نوع ما همین هستیم. یک منطق برتری برای عمل هم هست که عبادت احرار است. آن هم هیچ منافاتی با این عبادت ندارد. فقط منطق ثواب و پاداش خیلی برتر و عمیقتر میشود. آنجا طوری میشود که خدا را فقط برای آنکه اهل پرستش است میپرستیم. ثواب کارمان خود خداست. اصلا معنایش این نیست که تاجرانه نیست! شکست است!
👈بلکه معنایش این است که تجارتش خیلی عمیقتر است. قابل قیاس با تجارتهای دیگر نیست طوری که بهتر است اسمش را عوض کنیم تا همه بدانند تجارت دیگری است. اسمش را عبادت احرار و محبّین و مانند آن بگذاریم.
👈اینها وقتی میگویند ما هیچ عملی نداریم نکند گمان کنیم یعنی کارهایشان را بی ثمر و بی ارزش میدانند! هرگز! اتفاقا اینها اعمالشان را از همه با ارزشتر و با ثمره تر میدانند. اینها به معرفتی رسیده اند که از آنها چنین اعمالی متمشّی و ممکن میشود. به حرف و ادّعا و لفظ نیست.
👈منظورشان آن است که ما خودی نداریم که عملی را به خودمان نسبت بدهیم! همه ملک خدا و فضل خدا و خداست. لذا اینها اگر در ادّعایشان صادق باشند بیش از دیگران راغب و مشتاق عمل خیر بوده و خود را نیازمند آن بلکه عین نیاز به آن میدانند. اینکه هیچ عملی ندارند خودش بزرگترین عملشان است. بزرگترین ثوابشان است.
باسمه تبارک و تعالی (۵۴۴)
«فلسفه ی عبادت در فلسفه مشّاء»
«تقریری فلسفی از معنای: إنّ الحسنات یذهبن السیّئات»
🔹قسمت الهیّات از کتاب بیان الحقّ بضمان الصّدق از ابو العبّاس لوکَری را گشودم. مطلبی دیدم به ذهنم خطور کرد بذلش کنم. ابو العبّاس نوه ی علمی ابن سینا و شاگرد بهمنیار است. معاصر خیّام و غزالی در اواخر قرن پنجم است. ویژگی کتاب او این است که بعد از کتاب التحصیل استادش بهمنیار دوّمین اثر مهمّ در تحریر و تقریر روان شفای ابن سینا است
👈البته قبل از اینها خود ابن سینا در کتاب النجاة یک تلخیص از شفای خود بیان نموده است. در هر حال کتاب لوکَری خیلی خوب و روان شفای ابن سینا را تحریر کرده است
👈بعد از او فخر رازی در مباحث مشرقیّه نیز تحریر روانی از ابن سینا ارائه کرده و گوی سبقت را در این زمینه از دیگران ربوده است
👈اینها همه برای در دسترس قرار دادن قرائت سینوی از حکمت مشّاء نگاشته شده که در کتاب شفا بیان شده بود. شفای ابن سینا نیز خودش تحریر و تکمیل بزرگی بر فلسفه مشّاء و میراث ارسطو توسّط ابن سینا است
👈البته خاصیّت ابن سینا آن است که صرفا متعبّد به کلام ارسطو و شرّاح او نیست. خودش صاحب نظر بوده و قرائت خود را به شکل منسجمی از فلسفه مشّاء به یادگار گذاشته است
👈چاله چوله های این فلسفه را با فکر خودش پر کرده و در این زمینه معطّل و کاسه لیس کسی نمانده است
👈یکی از افرادی که شرح حال لوکری را نگاشته معاصر او بیهقی (ابن فندق) در کتاب تتمة صوان الحکمة است. ایشان در این زمان اطلاعات منحصر به فردی در زمینه ابن سینا، بهمنیار، خیّام و دیگر حکمای این عصر و از جمله همین لوکری بیان نموده است
⬇
👈میگوید لوکَری اواخر عمرش نابینا شده و خیلی شور و شوق آخرت را پیدا کرده بود.
🔹دیدم در فصل ۲۸ کتابش سرّ شیدایی به آخرت را آورده است. البته مانند دیگر مواضع این کتاب دقیقا مباحث ابن سینا را بیان میکند. اینها آنقدر حکمت را بزرگ میدانستند که اجتهاد در حکمت را فهم صحیح و عمیق کلام پیشنیان و درک دقایق آن و تقریر روان آن میدانستند. قائل به معلّم اوّل و ثانی بودند.
👈یعنی چه؟! یعنی هر چه علم بود را اینها استنباط کرده اند و ما تنها شاگرد و متعلّم هستیم. لذا از اینکه عینا این عبارات تکرار میشود اصلا نباید تعجّب کنیم. مانند زمان ما سرقت علمی نیست.
👈در این فصل بحثی در زمینه منفعت عبادت در دنیا و آخرت گشوده است. ولی چون دقیقا کلام ابن سینا را آورده همان کلام را از فصل سوّم از مقاله ی دهم الهیّات شفا توضیح میدهم. نگاه فلسفی به دین و اعمال عبادی را توضیح میدهد.
🔸«ابن سینا و فلسفه اعمال دینی»🔸
ابن سینا بعد از آنکه فوائد اجتماعی دین را برای تشکیل تمدّن انسانی بیان میکند شروع به بیان فلسفه اصلی اعمال دین میکند که مربوط به زندگی جاوید انسان در آخرت است. اساس آن را نیز تنزّه از بدن میداند. انسانها هر چند در دنیا به دین و بعثت انبیاء نیازی ضروری دارند ولی نیاز اصلی شان به آن را بعد از مرگ و در معاد درک خواهند کرد. اساس سعادت اخروی انسانها در «تنزیه النفس» است.
👈ولی تنزیه نفس چیست؟ روح انسانی از جنس این دنیا نیست. لذاست که اساس بدبختی انسان تمایل بدنی و دنیایی اوست که باعث دوری او از وطنش شده است. اگر چنین است هر چه کمک کند که نفس انسان از این بدن و احوال آن کنده شود مناسبتش با آخرت بیشتر جلوه گر میشود.
👈ولی این تنزیه نفس چطور به دست می آید؟ باید انسان اخلاق و ملکاتی پیدا کند که با آن بر بدنش مسلّط شود. ولی چطور میتواند اخلاق و ملکات اینچنینی پیدا کند؟ تنها راهش انجام مکرر کارهایی است که نفس انسان را از بدن و احساسات این دنیایی اش بکند!
👈طوری که بتواند نسبت به وطن اصلی اش دائم الذکر بشود. وقتی طوری شد که گویا مدام در حال سر زدن به وطن اصلی خودش شد کارش به جایی میرسد که گویا اصلا این امور بدنی و دنیایی مزاحمش نمیشود.
👈ولی کدام کارها مثل یک میانبر است تا به چنین ملکات و اخلاقی دست پیدا کنیم که با آن مسلّط بر بدنمان بشویم؟ بهترین راهکار انجام کارهای سخت و دشواری است که با عادت و راحت طلبی ما سازگار نبوده و بدن و قوای حیوانی آن را ضعیف کرده و اراده ی آن را برای استراحت و کسالت بشکند.
👈باید ریاضت داشت. باید دانست که مسیر بهشت محفوف به مکاره و ناگواری ها برای بدن است. چاره ای جز این نیست. باید برای خودمان حلش کنیم. همراه ریاضت مدام ذکر خدا و ملائکه و عالم آخرت را نمود. هر چند نفس خوشش نیاید ولی باید مدام به یاد مرگ و آخرت بود.
👈وقتی مدّتی اینگونه بود یک حالت خاصی در نفس انسان ایجاد میشود که گویا از بدن و تأثیراتت آن کنده شده و ملکه ی تسلّط و پادشاهی بر بدنش پیدا کرده است. دیگر بدنش به او دستور نمیدهد بلکه او به آن دستور میدهد.
👈طوری میشود که حتّی اگر کارهای دنیایی و بدنی هم انجام دهد دیگر باعث نمیشود که از آخرت و سعادتش غافل شود برخلاف وقتی که چنین حالت و هیئت حکومت بر بدنش را نداشت
✅از نگاه ابن سینا معنای فلسفی آیه ی شریفه: «إنّ الحسنات یذهبنَ السیئّات» همین است. یعنی وقتی به چنین ملکه ای دست پیدا کنیم دیگر آن اموری که ذاتش دنیایی و متضاد با سعادت ما بود اثر بدی بر ما نخواهد گذاشت. از این نظر میتوان این مغفرت و بخشش را به شکل تکوینی معنا نمود
👈وقتی انسان چنین شد یک ملکه و اخلاقی پیدا میکند که گویا مدام متوجّه عالم غیب و خداوند متعال بوده و از باطل و امورات این دنیا اعراض دارد. اینگونه که شد یک استعداد و سنخیت ویژه ای برای برگشت به وطن اصلی اشت با مرگ پیدا میکند
👈یک علاقه و شیدایی خاصی به مرگ و آخرت و پیوستن به آنجایی که برای آنجاست در وجود او پیدا میشود
🔹ابن سینا در انتهای کلامش یک نتیجه ای هم میگیرد که فعلا مجال بحث پیرامونش را ندارم. آن هم این است که اینها مقیّد به رهبانیّت دینی نیست. یعنی حتّی اگر کسی به آخرت و خدا با عقلش ایمان پیدا کند و شروع به تزکیه نفس کند اهل سعادت است. یعنی به اعتقاد ابن سینا حکمایی مانند افلاطون و فلوطین و مانند آنها اگر به حیات آخرت و خدا اعتقاد داشته و با ریاضت نفس چنین استعلائی نسبت به حالات بدنی پیدا کرده بوده باشند اهل سعادت اند.
👈نباید تحجّر داشته و آنها را کافر دانست. اینها هم پیروان پیام انبیاء الهی اند. چنین شخصی در واقع و در باطن هرگز کافر نیست بلکه لبّ پیام انبیاء الهی را درک کرده و به آن عمل نموده است. اگر چنین شخصی اهل سعادت است پس دیگر آنهایی که عبادات را از جانب پیامبری از جانب خدا انجام میدهند به طریق اولی اهل سعادت خواهند بود. در اینجا بحث ابن سینا در این باب به اتمام میرسد.
باسمه تبارک و تعالی (۵۴۵)
«ثمّ وضعَ خدَّه بنحرِه الشّریف»
🔹وقتی از اقوام کسی به رحمت خدا میرود متولّی نماز، تدفین و تلقینشان میشوم. یکی از اقوام نزدیکم به رحمت خدا رفته بود. سفارش کرده بود کارهایش را انجام دهم
🔸نزدیک ظهر بود و هوا بسیار سوزان! داخل قبر شدم تا تلقین بخوانم. دهانم را به سرش نزدیک کرده، بدنش را تکان میدادم و با صدای بلند عقاید حقّه را به او تلقین میکردم. بر اساس همان سفارشی که امام صادق علیه السلام فرموده:
📖يَا فُلَانَةَ بِنْتَ فُلَانٍ هَلْ أَنْتِ عَلَى الْعَهْدِ الَّذِي فَارَقْتِنَا عَلَيْهِ مِنْ شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ...
🔹این دفعه برایم دشوارتر بود. کسی بود که مظهری از مهربانی و محبّت بی منّت و غرض بود. همه ی خاطراتش برایم شیرین بود. در اوج بیماری ها شاداب بود. اهل شکوه و گلایه نبود.
🔸دلی بی کینه و حسادت و توقّع داشت. گویا از کسی تا حالا بدی ندیده! همین بود که خاطرش از چیزی ناراحت نبود. همین بود که قدرت بذل محبّتی بی منّت داشت. آری:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
🔹دوست داشتم سر و صورتش را برای آخرین بار ببینم. فرزندانش هم میخواستند برای بار آخر او را ببینند. از من میخواستند سرش را برگردانم! بندها را گشوده و سر را آرام تکان میدادم!
🔸آخر یک پیکر است و یک سر! اصلا همه ی توجّه انسان به سر است. همه ی خاطره ها گویا با آن سر است!
😢روضه ها برایم مجسّم شد! به یاد مولایمان زین العابدین افتادم! خدا میداند چه بر آن قلب نازنین گذشت! خودش یک روضه کامل است!
ثمَّ وَضَعَ خدَّه بنحرِه الشریفَ و هوَ یبکِی😭
باسمه تبارک و تعالی (۵۴۶)
قاعده «سَسَّا»
«من میگم اَنِف نگین اَنِف بگین اَنِف»😄
🔹بچه های دوقلویم به منزل باجناق محترم رفته بودند. هنوز خوب حرف نمیزنند. باجناق محترم در پیامی گفتند: «به فلانة و فلانة میگم اسم باباتون چیه؟ میگن سَسَّا!!!😐 میگم: سسَّا؟!! میگن نه! سسَّا!!!😂
🔻اسم این را قاعده ی «سَسَّا» میگذارم. قاعده ای که بر اساس آن گاهی انسانها درکی کاملتر، صحیحتر و عمیقتر از زبانشان دارند. هیچ گاه نباید فریب محدودیتهای زبان انسانی را خورد. انسانها گاهی درکهای عمیقی دارند که زبانشان قاصر از بیان آن است🔺
👈اینجا خود بچّه ها میدانستند نام پدرشان: «سجّاد» است؛ خودشان به دلیل مشکل تکلّم «سَسَّا» میگفتند؛ ولی اگر شخص دیگری آن را «سسَّا» بگوید میگویند نه! اشتباه نگو! بگو «سَسَّا»!
🔹بنده خدایی میگفت معلّمی نون را به جای لام به کار میبرد! به بچه های دبستان میگفت: بچّه ها بگین اَنِف! بچه ها هم همگی میگفتند: «اَنِف» این هم عصبانی میشد و میگفت: من میگم اَنِف نگین اَنِف بگین اَنِف!!!😂
✔حقیقت آن است که آدمی در بسیاری از اوقات درکش بیشتر از قدرت بیانش است. بسیاری فریب ضعف قدرت بیانی انسانها را خورده و آنها را افرادی بی سواد و نادان میدانند! همین میشود که نمیتوانند برآورد مناسبی از قابلیت آنها داشته و قضاوت صحیحی در مورد آنها داشته باشند! آنها را دست کم میگیرند! همین است که به فکر ارتباط برقرار کردن با عمق درکهای آنها نیستند. تنها به همان سطوح ظاهری عوامانه ی حرف زدنشان مینگرند. همین است که منبرهای ما ضعیف است. فکر میکنند نمیفهمند! فکر میکنند عوام اند!
✔بدتر از این وضعیت آن است که خود انسانها نیز به دلیل همین ضعف در بیان دچار نوعی خود تحقیری شده و خود را در حدّ قدرت بیانشان تقلیل میدهند. به خوبی به این نکته خودآگاه نیستند که درکی عمیقتر دارند که فعلا نمیتوانند با استفاده از نیروی بیان آن را ظاهر کرده و پرورش دهند. آنقدر توسّط فرهیختگان جامعه با بیان سطحی با آنها صحبت شده واقعا اینها هم باورشان شده حدّشان همین است!
✔در امتداد این وضعیت هم آن است که حتّی اگر قدرت بیان قوی تر داشته باشیم و خود از دانشمندان باشیم ولی گاهی باز هم درکهایمان لطیفتر و عمیقتر از سطح بیانمان است. در اینجا نیز دچار نوعی خود تحقیری دیگر شده و ادراکاتمان را در سطح مفاهیم و قدرت بیانمان تقلیل داده و بسته بندی میکنیم. فریب مفاهیم و اصطلاحات موجود را میخوریم. اگر در وادی دانش سعی نکنیم به آن تفاوتهای لطیف میان ادراکات نابمان با آن صورت بندی مرسوم علمیشان بنگریم خیلی از برکات فهممان را از دست میدهیم. دچار رکود میشویم. خیلی وقتها زبان علم و محدودیتهای آن کلاه بر سر افراد گذاشته است.
✔در سطح امیال انسانی نیز قاعده سسّا خیلی جریان دارد! معمولا میل بی نهایت طلب انسانی در قالب کلمه های وجودی مختلف محدود شده و تنها وقتی انسان متوجّه عمق بدون نسبت میلش با مصادیق میشود که به آنها دسترسی پیدا کند! مثلا میگوید سَسّا میخواهم! میگوییم آهان آری تو ماشین میخواهی! او هم میگوید بله کلی که دوندگی کرد و به خانه رسید میبیند این آن سسّا نیست! باز میگوید سَسّا میخواهم! باز او را به دنبال ثروت و قدرت و شهوت و... میکشند و مبتلا به طول امل میشود تا بفهمد باز این آن سسّایی که در عمق وجودشان درک میکردند نبود! کلاه سرشان رفته است!
🔹به عنوان کسی که مواجهه علمی با افراد زیادی داشته ام واقعا به این نتیجه رسیده ام که باید روی درک بالای انسانها حساب باز کرد! درکی که آن را دست کم میگیریم. انسانها فهم عمیقی میتوانند داشته باشند. عقلی که خداوند در آنها به ودیعه نهاده را دست کم نگیریم. به آن اعتماد داشته و به خلق خدا خوش بین باشیم.
👈بارها تجربه کرده ام. مادرم شخصی بی سواد است که تقریبا هر شب با ایشان صحبت میکنم. وقتی با ایشان صحبت میکنم از این زاویه که سالهای سال درس خوانده ام و اصطلاح بلدم حرف نمیزنم. سعی میکنم با عمق مطالب حرف بزنم.
👈کاملا برایم روشن است که خیلی میفهمد! هر چند نتواند بیان کند ولی کاملا باید به درک او احترام گذاشت. نباید دست کم گرفت. نباید مبتلا به غرور شد. اسلام در میان همین امّی ها گلهای بزرگ خود را پرورش داد.
✋البته از آن طرف هم هست. گاهی زبان غنی فکر انسان را تقویت میکند. تعالی میدهد. این هم بعدی دیگر دارد که فعلا کاری به آن ندارم. راستی چقدر در زمینه قاعده (سسّا) در محافل علمی کار شده است؟!
باسمه تبارک و تعالی (۵۴۷)
«عظمت تاریخ اجتماعات بشری»
«كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِين»
🚗برای شرکت در مراسم ختم یکی از اقوام از قم راهی شهرستان خمین شدم. انسان پشت فرمان با خیالات، دغدغه ها و خطوراتش گاهی تنها میشود
🚗حرکت کردیم و به سلفچگان رسیدیم! از کنار جایی به نام راهجرد عبور کرده و از کنار مناطقی به نام ابراهیم آباد و خیر آباد گذشتیم! آن طرفتر از جادّه هم نامهایی به چشم میخورد! اسمهایی مانند راوه، موجان، ده نمک، میقان، طرمزد و...
🚗جلوتر آمدیم و به جایی به نام کارچان رسیدیم. از کنار شهری جدید به نام شهر امیر کبیر عبور کردیم و به سنجان و سپس اراک نزدیک میشدیم. جایی دیدم نوشته بود خروجی به سمت فرمهین!
✋اینجا بود که یک دفعه عظمت این نامها من را گرفت. خدایا چه تاریخی بر این بشر گذشته! چطور نسل آدم و حوّا منتشر شده و اینگونه در جای جای این زمین اجتماعاتی شکل داده اند!
👈چه صحنه هایی از حیات انسانی در قالب این مناطقی که این نامها بر آنها دلالت دارد رقم خورده است. این نامها در سینه ی خود نشان از چه خاطرات و چه اجتماعاتی دارند؟! ریشه شان چه بوده؟
👈میدانم نوعا مرتجل نبوده اند! اگر منقول اند از چه معنا و لفظی نقل پیدا کرده اند. چرا سلفچگان؟ چرا راهجرد؟ چرا کارچان؟ چرا فرمهین؟ چرا خمین؟!
👈و ما بر سر چه تاریخ پر اسراری ایستاده ایم! و ما بر سر چه سفره ی کهنی نشسته ایم! راستی اجتماع ما بسان نقطه ی کوچکی در تاریخ کهن انسانی است!
💡 به ذهنم خطور کرد این نامها میگوید از کنار ما راحت عبور نکن! کمی آهسته تر! ما تاریخی کهن در سینه داریم! حواست هست روی چه تاریخ کهنی حرکت میکنی؟
باسمه تبارک و تعالی (۵۴۸)
«عالم محضر خداست»
«ذکر بگوییم یعنی دقیقا چه کنیم؟!»
🔹ظهر به منزل آمدم. قرار شد یک ربع استراحت کنم و عازم مسافرت شوم. بچه ها سر و صدا میکردند. چشمهایم را بستم و روی این آیه ی شریفه تمرکز نمودم که: «يا ايُّها النَّاسُ انْتُمُ الْفُقَراءُ الى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَميد»
🔸گاهی خوب است تمرین کنیم. خودمان را در یک حالت تهی از هر دارایی قرار داده و به حالت فقریمان نسبت به خداوند متعال توجّه کنیم. اینکه هیچ علمی ندارم! هیچ ثروتی ندارم! هیچ قدرتی ندارم! هر چه هست از توست. من هیچ بن هیچ ام!
💡وقتی به اینجا رسیدم که من هیچ آبرویی هم ندارم خطوری نورانی پیدا کردم. تازه دو زاریم افتاد!
✅یک بخشی از علوم و معارف انسان در القائات ربّانی و الهامات ملکی است. اینها اصلا چیز دیگری است. وقتی بیاید با خودش شرح صدر می آورد. دوزاری آدم را هم می اندازد! انسان را توسعه وجودی میدهد.
✅انسان باید وجود خودش را تهی کند و مانند یک فقیر کاسه ی گدایی را با حالت تضرّع وجودی و التجاء جبلّی به سمت آسمان بگیرد تا بلکه چیزی در آن بیاندازند.
👈قدر این سنخ امور را بیشتر بدانیم. مثلا حقیقت همّت و تأثیر آن در سلوک راه خداوند را در بذل خاطر ۴۹۴ بیان کردم. از همین سنخ بود. خیلی روی اینها عمیق شویم. از صدها جلد مطالعه گاهی نافعتر است. البته میدانم آوردن این توجه های عمیق و وجودی در عالم الفاظ کار دشواری است. باید کاری کرد روحش هم منتقل شود.
⚪در همین فرصت کوتاه که چشمم در هم بود مطلب مهمّی برایم حلّ شد. شاید برای شما ساده باشد و خودم هم آن را میدانستم. شاید دقیقتر و عمیقترش را در مباحث فلسفی و عرفان نظری خوانده بودم. ولی این توجّه، عمیقتر و چیز دیگری بود.
🔸آن هم این بود که به دلم افتاد میدانی حقیقت ذکر چیست؟ میخواهی به تو بگوییم داستان چیست؟ میخواهی به تو بیاموزیم با چه حالتی ذکر بگویی؟ با این حالت که بدانی عالم محضر خداست.
🔸ذکر گفتن یعنی قطع توجّه از این کثرات و عطف توجّه به آن بزرگی که با همه ی این کثرات در محضر او حاضری! یعنی چه؟ وقتی به دیدار یک بزرگی میروی چه میکنی؟
👈مثلا به دیدار مقام معظّم رهبری میروی! آیا وقتی کنار ایشان نشستی حواست به قندان و چایی و پرده و فرش و نگرانی ها و خاطرات و خیالاتت است؟ یا اینکه اینها را کنار زده و محو توجّه به این وجود نورانی و محضر او هستی؟!
👈این همان حقیقت ذکر است. یعنی بدان در هر لحظه با همه ی این کثرات در محضر خدایی! با این زن و فرزند و کتاب و شغل و رانندگی و خوردن و خوابیدن و گفتوگو کردن و خرید کردن و... همه در محضر خدایی! نکند طوری غرق اینها شوی که گویا در محضر خدا نیستی!
👈نخیر! در همه ی این احوال خودت را در محضر خدا ببین! این همان حقیقت ذکر است. توجّهت به او باشد. وقتی در این کثرات فرو میروی با این بینش باش که در محضر اویی و او دارد تو را میبیند و اوست که میخواهد در دل همه ی اینها به او توجّه کنی.
👈همین حقیقت ذکر است. حالا اگر توانستی قلب و زبانت را هم با توجّه به این اذکار مترنّم کن که سبحان الله و الحمد للّه و لا اله الّا الله و اللّه أکبر.
🔹اگر اینطور نباشی میدانی چگونه ای؟! مانند آن کودکی هستی که با پدرش در محضر بزرگی نشسته! پدر که درک محضر میکند غرق توجّه به آن بزرگ است ولی کودک که چنین معرفتی ندارد در حال بازی با اشیاء پیرامون است! انگار هیچ درکی ندارد! انگار نفهمیده در چه محضری قرار گرفته است. نکند مانند این کودک باشی! این کودک جاهل است! ولی تو که جاهل نیستی غافلی! فرقی نمیکند.
🔸فهمیدی ذکر یعنی چه؟ فهمیدی وقتی میگوییم عالم محضر خداست یعنی چه؟ حالا دیگر با این توجّه زندگی کن! حالا دیگر با این توجّه ذکر بگو! وقتی در خانه نشسته ای! در ماشین نشسته ای! در بازار قدم میزنی! در حال خوردنی! خوابیدنی و... خودت را در آن محضر ببین و توجّهت به آن باشد.
👈وقتی چنین شدی حقیقت نماز و صلاة در تو جلوه میکند! حقیقت نماز همین ذکر است. فرقش آن است که نماز یک توجّه ویژه و خاص به آداب محضر الهی است. یک دستور عام است. ولی روحش همین است.
👈به خاطر همین است که در ذکر حکیم گفته شد: «الَّذينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ». این چطور نمازی است که دائمی است؟ همان حقیقت ذکری است. همان است که مدام خودت را در محضر آن نور آسمان و زمین ببینی!
👈همانکه هر وقت غافل شدی زود به او توجّه کرده و کثرات را ضرب علی الجدار کنی! بدانی در محضر او بودی و مشغول فنجان و قندان و این بازی های کودکانه شدی. همو که همیشه در حال نگاه به توست! تو را میبیند!
📖«وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزيزِ الرَّحيمِ * الَّذي يَراكَ حينَ تَقُومُ * وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدينَ * إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ»