باسمه تبارک و تعالی (۶۵۵)
«شوپنهاور و عبث بودن وجود»
🔹رساله ای از شوپنهاور متفکّر شهیر آلمانی به نام: «در باب عبث بودن وجود» خواندم. سرشار از مواعظ بلیغ در باب نکوهش زندگی دنیا و بیان دردها و رنجهای آن است! آنقدر پستی و پوچی زندگی دنیا را خوب به چشم آورده که انسان را متقاعد میکند به هیچ رو ارزش دل بستن ندارد.
🔸از نگاه او دنیا فریب و افسانه ای است که بسی برایمان واقعی نموده! اگر بر آن صبر میکنیم به خاطر طلب نوعی ابدیّت مرموز است و الّا هیچ عاقلی صبر نمیکرد. اگر فریب این کسالت محض را میخوریم به علّت طول امل و آرزوهایمان است که ما را نسبت به آن خوش بین کرده! جایی میگوید:
📖«دست یافتن به آنچه که مدّتها در آرزویش به سر میبرده ایم فقط و فقط کشف این حقیقت است که آن چیز چه پایه پوچ و تو خالی بوده است»
👈جای دیگری میگوید:
📖«چه سبکسرانه است برای انسان که بر فرصتهای گذشته افسوس بخورد و دل بسوزاند ...اکنون از آن لذّتهایی که تجربه کردیم چه مانده؟! تنها شبحی از یک خاطره! این ذات زمان است که بیهودگی و بی ارزشی همه لذّات خاکی ما را روشن میسازد»
💭وقتی این رساله را میخواندم احساس آن را داشتم که بلا تشبیه فرازهای نهج البلاغة مولایمان در باب زهد را میخوانم! با این تفاوت که دیگر توصیفی از آخرت نداشته و ربطش را با کیفیت زندگی دنیا نمیداند. آن روی دیگر این حکمت بزرگ را شکار نکرده که: «وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً»
💡به ذهنم خطور کرد این رساله ورای فلسفه باطلش بسان توضیحی از این آیه ی شریفه است:
📖أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ ...
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۶)
«چرا بیرونت را درون نمیکنی؟!»
🔹راه سعادت و بهجت از آن آرامشهای درون میگذرد. راهی که کلیدش سکوت وجودی و توجّه به اعماق درون است! برای آنهایی که با آرامش وادی درون و عظمت آن آشنا شده و انس گرفته اند یکی از سختترین کارها اشتغال به بیرون از وجودشان است. امور بیهوده ای که ربطی به آن تجربه ی درونی ندارد. آنها را از توجّه به درون باز میدارد.
🔸تازه وقتی هم این اشتغالات بیرونی تمام شد صورتهای ذهنی مزاحم و خطوراتشان درون انسان را بیرون میکند! شلوغ و کدر میکند. آن زلالی و خلوص توجّه به باطن را میگیرد یا کم میکند. حالا برخی که اصلا نفهمیده اند هر چه خبر هست در درون است! گمان کرده اند خبرها همه اش در این بیرونی هاست. ولی آنهایی که فهمیده اند چه کنند؟!
✋آیا میشود عزلت گرفته و در گوشه ای رهبانیّت گزیده و روزه ی صمت و سکوت گرفت؟! زندگی اجتماعی و شریعت اسلام چنین چیزی را قبول نمیکند. اگر هم موفّق شویم تازه باز با سر و صداهای خطورات چه کنیم؟!
🔹خسته شده بودم. از بس با این و آن حرف زده و بچه ها مخم را خورده بودند! مجبور بودم حرفهای الکی زیادی بزنم! گفتم خدایا آخر دیگر حالی نمانده تا این درون بیچاره ام را دریابم! چه کنم؟!
💡به دلم افتاد چرا بیرونت را درون نمیکنی؟! نیّت کن برای رضای او حرف بزنی، ببینی و بشنوی! اینگونه بیرونت کم کم ساکت و درون میشود.
🔸بالاتر که آمدی در همه ی این بیرونی ها آثار لیلای درونت را میبینی! گویا همه جا با او طرفی! در دل همه ی این بیرونی ها گویا در درون درونی! با آن اوّل و آخر و ظاهر و باطنی! به جای این دنیا به حمد و ثنای او مشغولی! اینگونه باش!
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۷)
«عقب مانده ای با صفا»
«السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَة»
🔹ظهر بود. ماشین را در کوچه ای خلوت پارک کردم تا به مسجد بروم. همینکه پیاده شدم کسی از پشت با صدای گرمی سلام کرد. برگشتم و دیدم یک معلول ذهنی است که با لبخندی سرشار از محبّت و چشمانی لبریز از صفا من را نگاه میکرد. خلوص سلام و ابراز محبّتش من را گرفت.
🔸گفتم اسمت چیه؟ گفت علی اکبر! حرکت کردم! حیفم آمد دوباره نبینمش! برگشتم و گفتم علی اکبر برام دعا کن! باز با یک صداقت ویژه و سیمای جدّی گفت: حتما!😊 این صفا و صداقتش روحم را جلا داد. نگاهم به آسمان افتاد. اینقدر آبی و زیبا بود که گویا تا حالا چنین آسمانی ندیده بودم! باز صافی و زلالی آسمان جذبم کرد
💡به ذهنم خطور کرد میدانی چرا اینقدر از او خوشت آمد؟! چون نفاق نداشت. نشانی از آن دار السلام داشت. از دار صداقت و یک رنگی! برایت یادآور آن عوالم پاکی و صداقت و زلالی و اخلاص بود. همانکه همه فطرتها مجذوب آنند!
💔دیدم علی اکبر پیراهنی سیاه بر تن کرده! یادم آمد ایّام فاطمیّه است. به یاد بانوی عالمیان افتادم😢 همان بانویی که صدّیقه بود. ولی به او تهمت دروغگویی زدند و شهیده اش کردند!
🔹حالا علی اکبر از فرط سادگی و ضعف عقل صادق بود. ولی بانویمان از شدّت فرزانگی و پرهیزگاری صادق بود. آنقدر زلال و پاک و خالص بود که باطن نورانیش در عالم حقیقت نام صدّیقة را گرفته بود. آن نهایت درجات یکرنگی و دوری از آلودگی ها!
🔻رفقا برای طهارت و جلای روحمان متوسل به صدّیقه طاهره شویم. جز صدق هیچ راهی به عوالم پاکی و طهارت نیست: «یا حبیبَ قلوبِ الصّادقین» 🔺
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۸)
«او عاشق علی بود!»
«قد طَهُرنا بولایتِک»
💔جوش و خروش آن حوریّه ی انسیة و آن مظهر لطف و لطافت پروردگار که از نور عظمت الهی آفریده شده بود برایم عجیب بود
💔آخر آن مظهر لطافت و عصمت کجا و این خروش در معرکه ی فتنه ها و اینگونه زیر مشت و لگد و پشت درب افتادن و آنطور به دنبال مولا دویدن!
⚪بله میشود گفت احساس وظیفه کردند و برای امّت اسلامی دلشان میسوخت. امتی که اینگونه داشت از امامش محروم میشد. و یا بگوییم چنین خروشی از شخصی چون ایشان مورد قبول و مؤثر بود لذا احساس وظیفه کردند!
✋ولی احساس وظیفه که دیگر اینقدرها کشش و اوج ندارد. این کیفیّت و حماسه چیزی بیش از آن است. شور دیگری است. زبانم لال با عقل ما جور در نمی آید! دیگر دارد از وضعیت طبیعی بیرون می آید!
🔸شخصی از یکی از اهل معنا نقل کرد در حالتی حضرت زهرا را دیده و گفته بود آخر چرا اینگونه کردید؟! حضرت اشاره کردند که گویا از عشق علی دیوانه بودم! عشق علی بود! عشق علی!
💡به یاد روایت زراره از امام صادق علیه السلام افتادم که وقتی مولایمان را بردند فاطمه از عشق مولا واله و حیران بیرون زد! نزد قبر مطهّر رسول الله ایستاد و فریاد زد:
📖«خَرَجَتْ فَاطِمَةُ وَالِهَة ... فقالت: خَلُّوا عَنِ ابْنِ عَمِّي، فَوَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَئِنْ لَمْ تُخَلُّوا عَنْهُ، لَأَنْشُرَنَّ شَعْرِي»😭
💗این (وَالِهَة) روضه عشق است. حکایت بانویمان حکایت عشق بود. ای جانها به فدای مولای عفیفمان که بر سر مزار عاشقش اینگونه ناله کرد: «قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ رَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِي»
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۹)
«هدیه ی گرانبهای ابن عباس به امت اسلامی به نام حدیث قلم و قرطاس»
«إنّ الرجلَ لیهجُر»
🔹یکی از گردنه های صعب العبور که همواره علمای اهل سنّت را دعوت به باز بینی در مسلّمات خود و بازگشت از دنیای اسلام سنّی و نظری مجدّد به دنیای اسلام شیعی میکند گردنه ای به نام «یوم الخمیس» و حدیث «قلم و قرطاس» است. آن پنج شنبه ای که حضرت در خانه بستری شده و دیگر همه فهمیده بودند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حال رحلت است!
👈پیرامونشان را بزرگان صحابه گرفته و حضرت در همان حال بیماری دستور داد قلم و کاغذی بیاورند تا سندی برایشان بنویسد که اگر به آن عمل کنند دیگر گمراه نشوند! اینجا بود که عمر کلام حضرت را قطع کرده و با گفتن اینکه این مرد دچار هذیان شده و قرآن برایمان کافی است مجلس را به هم زد!
👈یک دعوایی بین صحابه رخ داد و عدّه ای گفتند کاغذ بیاوریم و عدّه ای دیگر گفتند نیاوریم! حضرت هم که این وضعیّت را دید با عصبانیّت دستور داد همگی بیرون بروند!
✋خدا میداند از این پنجشنبه که حضرت دیگر در بستر بیماری قرار گرفته بودند و اینگونه تهمت هذیان گویی به ایشان زدند تا آن دوشنبه که رحلت فرمودند شیب تند فتنه ها مانند پاره های شب ظلمانی چگونه امّت اسلامی را فرا گرفت.
🔹این مضمون دیگر قابل مناقشه ی سندی در فضای اهل سنّت نیست. هم در صحیح بخاری و هم صحیح مسلم با طرق مختلف از ابن عباس نقل شده. ابن عبّاس هم در انتهای آن میگوید: «إنّ الرزیة کلّ الرزیة ما حال بیننا و بین کتاب النبی» در ادامه هم یک گریه ی شدیدی میکند. به راستی این حدیث یکی از هدیه های ابن عباس به امت اسلامی است.
⬇
👈این جریان در دنیای اسلام به حدیث قلم و قرطاس یا همان کاغذ مشهور شده است. در برخی روایات قلم و کتف آمده! عمر اصرار داشت حضرت هذیان میگوید و در کلامی تأمل برانگیز ابراز کرد (حسبنا کتاب الله)!
🔸توصیفی از تلاشهای مذبوحانه ی ابن تیمیه در پاسخ به علامه حلی پیرامون حدیث قلم و قرطاس🔸
یکی از قراینی که علامه حلی در کتاب منهاج الکرامه برای الجایتو مغول در اثبات تشیع ذکر میکند همین ماجراست. ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه که مهمترین کتاب اهل سنت در اینگونه مباحث و دفاع از عامه است نظریه ای زیرکانه برای توجیه میسازد که به ذهنم خطور کرد ماجرا را در قالب توصیف تلاش مذبوحانه ی او نقل کنم. کارش شبیه یک طراحی سریالی است.
🔻گاهی توصیف دقیق و منصفانه و ساختاری یک دیدگاه خود بهترین قضاوت پیرامون آن است!🔺
🎬ابن تیمیه ابتدا این تکیه گاه را تأسیس میکند که علم و فضل عمر مفروغ عنه است. احادیثی در فضیلت عمر نقل میکند. در گام دوّم روایت دیگر صحیحین را نقل میکند که عائشة گفته حضرت به او گفته میخواهد نوشته ای پیرامون ولایت ابوبکر بنویسد! «یأبی اللّه و المؤمنون الّا أبابکر».
📎داخل پرانتز بدانید که از دیرباز افرادی مانند سفیان بن عیینه معتقد بوده اند که حضرت میخواسته نام خلفاء را بنویسد. البته خلفاء بعد از حضرت بر اساس صحیحین دوازده نفر هستند. ولی برخی دیگر به قرینه ی اینکه عمر گفت حسبنا کتاب الله میگویند میخواسته برخی احکام دینی را بنویسد!
🎬ولی روشن است که این امر اگر ثابت هم بشود نمیتواند کار عمر را توجیه کند! اینجا قسمت دیگر طرح ابن تیمیّه در توجیه آغاز میشود. به نظرتان چه میتواند بگوید؟! مصداق تامّ الغریق یتشبّث بکلّ حشیش همینجاست. میگوید امر به عمر مشتبه شده بود که این به خاطر شدّت مریضی است یا کلامی عاقلانه از حضرت صادر شده!
🎬این اشتباه هم امر عجیبی نیست زیرا پیامبران هم مریض میشوند. ولی اینجا اشکال این میشود که چرا جازمانه گفت حضرت دچار هذیان شده! در اینجا ابن تیمیة مجبور میشود از نقل مشهور «إنّ الرجل لیهجر» و مانند آن که نه تنها جازمانه است بلکه گاهی توأم با نوعی قسم است عدول کرده و یکی دیگر از متنهای این روایت را پیدا کند که با حالت تردید و سؤال آمده: «ما له أ هَجَر؟!»
🎬ولی برای چه؟! برای اینکه در گام بعدی از این گزاره برای تکمیل طرحش در توجیه استفاده کند که همانطور که مریضی بر انبیاء جائز است دلیلی بر عصمت عمر هم نداریم لذا شک کردن بر او بدون جزم در این موضع اشکالی ندارد زیرا گاهی انسانهای مریض دچار هذیان میشوند و دقیقا به همین خاطر هم بود که گمان کرد حضرت بعد از رحلت نمرده! پس هیچ اشکالی به عمر وارد نیست!
📎البته باز داخل پرانتز بدانیم تلاشهای دیگری در این مواضع برای توجیه رخ داده. مثلا ابن حجر در فتح الباری هم در اینجا می افزاید شاید عمر از شدت ناباوری نسبت به رحلت حضرت سعی در فرافکنی کرده و نمیخواست باور کند حضرت میخواهد وصیت کند!: «يحتمل أن يكون الذي قال ذلك صدر عن دهش وحيرة كما أصاب كثيرا منهم عند موته»
🎬ولی هنوز طرح ابن تیمیة تمام نشده است! اگر قرار بود حضرت چنین چیزی بنویسد پس چرا کار را رها کرد؟! در اینجا ابن تیمیة میگوید مگر قرار نبود برای ابوبکر طبق قول عائشه حکم خلافت را بنویسد؟! خب اینجا وقتی حضرت دیدند تردید و شک در کلامشان ایجاد شده و اگر چیزی بگویند ممکن است مقبول واقع نشود دیگر فائده ای برای نوشتن آن ندیده و صرفا به همان علم غیبی شان به اینکه ابوبکر خلیفه خواهد شد اکتفا کردند!
🎬خب اگر چنین است پس چرا ابن عبّاس گفت بلای بزرگ بر امّت اسلامی این بود که نگذاشتند این سند نوشته شود؟! به نظرتان ابن تیمیة اینجا را چطور ماست مالی کند؟! با فرض اینکه ابن عبّاس هم کسی نیست که بشود در جایگاهش در اسلام شک داشت.
🎬ابن تیمیة میگوید این بلای بزرگ در واقع برای آنانی است که در خلافت ابوبکر شک داشتند. برای شیعیان این بلا شد! «فأمّا من علم أنّ خلافته حقّ فلا رزیة فی حقّه» در ادامه برای آنکه به زعم خودش طرحش را تکمیل کند میگوید عمر در اینجا اجتهاد کرده. آن هم به خاطر شکّی که داشت. هر وقت هم که فهمید خلاف قطعی سیره هست برگشته است.
🎬ولی مگر همین علی علیه السلام خلاف برخی از سیره فتوا نداده است؟! مواردی را میشمارد و در انتها میگوید برایمان روشن هم نشده که آیا بعد از دانستن حکم برگشته یا برنگشته! خلاصه فرار رو به جلو میکند! میخواهد امیرالمومنین را بدهکار هم بکند😑 طلبکار هم شده😒
✋همچنین بحثی می آورد که نگارش چنین کتابی برای علی علیه السلام طبق نظر شیعه ممکن نیست زیرا شیعه قائل به نصّ جلیّ هستند و چنین کتابی به درد آنها نمیخورد!
👈این تلاشِ زیرکترین و بحّاثترین آنها برای عبور از گردنه ی حدیث قلم و قرطاس بود. علمای دیگرشان هم سعی کرده اند به گونه ای اطراف این ماجرا را توجیه کنند!
⬇⬇
🔸تلاشهای دیگر در توجیه حدیث قلم و قرطاس🔸
مروری بر تلاش دیگر بزرگان اهل سنت هم در اینجا خالی از لطف نیست. به عنوان مثال ابو سلیمان خطّابی م۳۸۸ اوّلین شارح بزرگ صحیح بخاری در توجیه این حدیث معتقد است که اساسا عمر معتقد به هذیان و یا جواز مخالفت با حضرت نبود بلکه شرایط را طوری دید که منافقین ممکن است از این نوشته ی حضرت سوء استفاده کرده و حضرت را متّهم به هذیان ناشی از سکرات موت نموده و مضمون این امر مهم را برای همیشه زیر سؤال ببرند! «خشي أن يجد المنافقون سبيلا إلى الطعن فيما يكتبه...!»
✔این نکته ی جالبی است. تقریبا شبیهش در کلام ابن تیمیه هم گذشت. دقیقا همان جوابی است که میتواند شیعه به عامّه بگوید وقتی میگویند اگر امر لازمی بود چرا حضرت اصرار نکردند تا آن را بنویسند؟! «لو كان واجبا لم يتركه لاختلافهم» پاسخش همین است که وقتی اینها اینگونه حضرت را متّهم به هذیان کرده و اینگونه با جسارت جلوی ایشان را گرفتند فتنه ی بزرگی شده بود که اظهار تنصیصی مکتوب حقیقت میتوانست به معنای شورشی علیه اصل اسلام بوده و با هتک حرمت حضرت دیگر چیزی از اسلام در آن شرایط حساس باقی نماند. وقتی اینچنین صریح نه آوردند دیگر مصلحت نبود ادامه دهند. مطلبی هم نبود که مسلمین ندانند. خود این واقعه هم سندی برای اهل هدایت و استبصار در تاریخ شد. آنهایی که مانند ما بعدا این واقعه را بخوانند و حقیقت ماجرا را درک کنند.
👈همچنین فقیه معروف مالکی به نام مازَری م۵۳۶ در شرحی که بر صحیح مسلم نگاشته در توجیه اینکه چطور صحابه در آن وضعیت بر بالین حضرت دعوا راه انداخته و دستور صریح حضرت را عمل نکردند این طرح را می آورد که لابد با توجّه به قرائنی که دیدند متوجّه شدند که این امری وجوبی نبوده بلکه ارشادی بوده! از همین رو دست به اجتهاد زدند و عمر تصمیم گرفت از کار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جلوگیری کند!
📖«وصمم عمر على الامتناع لما قام عنده من القرائن بأنه صلى الله عليه و سلم قال ذلك عن غير قصد جازم»
👈سبحانَ اللّه! ببینید اینها چطور برای توجیه مجبور شده اند عمر را از پیامبر هم بالاتر ببرند! صدای نحس قهقهه ی شیطان از پس این کلمات را میتوان شنید! ولی هنوز گویا طرحشان کامل نشده! راستی چرا عمر اینگونه تصمیم گرفت نگذارد حضرت آنچه میخواست را بنویسد؟! گویا مسأله بیش از صرف شک در هذیان گویی است! لذاست که گفت: «حسبُنا کتابُ اللّهِ»!
🔹عالم بزرگ شافعی دیگر اهل سنّت به نام ابو زکریایی نووی م۶۷۶ در شرحی که بر صحیح مسلم نوشته پرده از طرح خود برای توجیه این قسمت از ماجرا برداشته است. به اعتقاد او همه ی علمای عامّه اتّفاق نظر دارند که این کلام عمر که گفت حسبنا کتاب الله به خاطر عمق فقاهت و دقّت نظر و دلسوزی او برای امّت بود. چون میترسید حضرت در آن شرایط چیزهایی بنویسد که امّت اسلامی نتواند آنها را رعایت کند و به خاطر آن مستحقّ عقوبت شود.
👈چرا؟! چون اموری منصوص بود و دیگر عذر و بهانه ای نمیشد در موردش آورد! عمر خواست باب اجتهاد بر علماء بسته نشود!
📖«خشي أن يكتب أمورا ربما عجزوا عنها فاستحقوا العقوبة لكونها منصوصة وأراد أن لا ينسد باب الاجتهاد على العلماء»
✋ولی مگر عمر صلاح امّت را بهتر از پیامبر تشخیص میدهد؟! نووی در ادامه ی کلامش میگوید همینکه پیامبر سکوت کرد و نامه را ننوشت یعنی اجتهاد عمر را پسندید و آن را امضاء کرد و این نشان دهنده ی فضیلت عمر است!
👈خودش میداند خیلی طرحی قوی برای ماست مالی نیست. ادامه میدهد شاید عمر دلش برای حضرت سوخت و چون میدانست امر مهمی نمیخواهد حضرت بنویسد سعی کرد حضرت بیشتر استراحت کند!
👈بعد در برابر این چالش که پس چرا ابن عبّاس با گریه گفت بلای بزرگ بر اسلام ممانعت از نوشتن این سند بود میگوید این دیگر از اشتباهات ابن عبّاس است زیرا عمر قطعا فقیه تر از امثال او بوده: «لأن عمر كان أفقه منه قطعا»
🔸«چرا چنین روایت تکان دهنده ای را صحیحین نقل کرده اند؟!»🔸
ولی چرا این روایت که ارکان دنیای اسلام سنّی را میلرزاند در صحیحین نقل کرده اند؟ پاسخهایی به ذهن میرسد. یکی به دلیل آنکه در همین صحیحین از عائشه نقل کرده اند که حضرت میخواست نام ابوبکر را به عنوان خلیفه بیان کند! و همینطور در همین صحیحین بسیاری از روایات را در مدح شیخین آورده بودند! وقتی چنین بستری بود میتوانستند از دلالتهای دیگر موجود در این حدیث مهمّ که سند صحیحی داشت استفاده کنند. ولی این دلالتها چیست؟!
👈بخاری این حدیث را یکبار در «باب کتابة العلم» در کتاب العلم نقل کرده است. میخواهد از این حدیث استفاده کند که میشود علم را نوشت و حضرت نوشته های غیر از قرآن کریم را هم با این حدیث تجویز نموده است. دلالت دیگری را هم که بخاری خواسته با نقل این حدیث تکان دهنده استفاده کند در کتاب المرضی و «باب قول المریض قوموا عنّی» آورده است.
⬇⬇⬇
👈بخاری در صدد آن بوده که احکام مریض را در روایات پیدا کند و از این حدیث استفاده کند که مریض میتواند به مؤمنینی که بر بالینش حاضر شده اند اگر اذیّت است بگوید بروید! چنین چیزی هتک و بی احترامی نیست و برای مریض به خاطر کار حضرت جایز است!
👈موضع دیگری که بخاری از این روایت استفاده دلالی کرده در باب الجهاد و السیر و «باب جوائز الوفد» است. ولی به چه مناسبتی؟! به این مناسبت که در این طریق این روایت تتمّه ای دارد که حضرت در آن فرموده: «أجیزوا الوفدَ» یعنی از هیئتهای قبائلی که می آیند پذیرایی کنید و به آنها هدیه بدهید.
👈موضع دیگر کتاب الاعتصام و السنّة و «باب کراهیة الاختلاف» است که از کلام ابن عبّاس: «إنّ الرزیّة کلّ الرزیة» میخواهد این حکم را استنباط کند که اگر این اختلاف رخ نمیداد به سود اسلام ختم میشد. باز در کتاب المغازی و «باب مرض النبی» این مضمون را برای بیان برخی نکات تاریخی منتهی به رحلت حضرت آورده است.
👈هر بار هم یک متن را می آورد با طریق خاصّی. مثلا در این باب ابن عبّاس برای بیان این مضمون مهم از این تعبیر استفاده میکند که: «یومُ الخمیس و ما یومُ الخمیس؟!» نکته ی جالب این است که در برخی از این طرق نامی از عمر هم برده نمیشود. همچنین به خاطر تتمّه ی این روایت از آن در دو باب دیگر برای دستور اخراج یهود از جزیرة العرب و همینطور استشفاع الی اهل الذمة استفاده میکند.
🔹ولی مسلم در صحیح خود با چه لحاظی این روایت تکان دهنده را آورده است! وی در کتاب الوصیة و «باب ترک الوصیة لمن لیس له شیء یُوصی فیه» آورده است! سه طریق آن را هم از ابن عبّاس ذکر میکند. به این لحاظ که ترک وصیّت جایز است! حضرت بر اساس این نقل میخواست وصیّت کند ولی در هر حال چون چیزی نداشت و امر لازمی نبود از آن منصرف شد! همین نشان میدهد کسی که چیزی ندارد بر او واجب نیست وصیّت کند!
👈مسلم بر خلاف بخاری دیگر دلالات این حدیث را برای تأسیس و غنی سازی دیگر ابواب نچلانده! مکر الهی برای حفظ این روایات کلیدی ببینید! دقیقا به همین اعتبار مسلم حدیث خلفاء اثنا عشر را برای استفاده ی انحصار مشروعیت خلافت در قریش آورده است.
👈از همینجا سرّ اینکه چرا حدیث غدیر را صحیحین ذکر نکرده اند میفهمیم. چون واقعا توجیه روشنی برایش نداشته و واقعا از آن احساس خطر میکرده اند! ولی از این احادیث نه!
🔸«عبرتهای حدیث قلم و قرطاس»🔸
عبرتهای حدیث قلم و قرطاس بسیار است. یکی عمق فتنه ای که با آغاز بیماری حضرت درگرفته بود را نشان میدهد. دیگر اینکه چطور چنین حقیقت تکان دهنده ای که وقوعش نزد اهل سنّت قطعی است را تنها به شکل عمده از ابن عبّاس نقل کرده اند! (حالا هر چند از جابر بن عبدالله انصاری یا حتّی عمر نیز در کتب دیگر آورده اند ولی با نقلهای کم رمق!)
👈آن هم ابن عبّاسی که هنگام رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تنها ۷ سال یا طبق نظر ابن حنبل ۱۵ سال بیش نداشته! این نشان میدهد حقایق آشکار و تکان دهنده ی بسیاری است که اساسا به ما نرسیده است! در همان تاریخ فراموش شده است!
✋هرگز نباید گمان کنیم هر چیز مهمّی بوده به ما رسیده! دقیقا همین وضعیت در مورد حدیث جابر بن سمرة هم صادق است. حدیثی که صحیحین آن را تنها از نوجوانی کم سن و سال با طرق متعدّد نقل کرده اند که میگوید با پدرش در مسجد حاضر بوده و منبر حضرت را میشنیده که حضرت فرموده بعد از من ۱۲ خلیفه خواهند آمد.
👈طوری میشود که همهمه و سر و صدا مسجد را پر میکند و دیگر چیزی نمیشود! چنین مضمون تکان دهنده ای که صدورش نزد اهل سنّت قطعی است را عمدتا فقط همین نوجوان نقل کرده!
👈در چنین فضایی وقتی طرق حدیث غدیر اینقدر زیاد برایمان نقل شده خودتان بدانید چقدر واضح و قطعی و در چه شرایط مهمّی بیان شده که این همه طریق پیدا نموده است. و اینکه چنین حدیثی را در صحیحین ذکر نمیکنند حاکی از چه سانسور عظیمی است!
🔹عبرت دیگر این حدیث آن است که فتنه ی اصلی برای امّت اسلامی آن است که باورشان نمیشود که شیخین واقعا آن شخصیتی را داشته باشد که شیعه در مورد او معتقدند! گمان میکنند شیعه سوء ظن داشته و بد بین است! عمده دلیلشان هم یک فتنه ی بسیار تاریک دیگر است و آن هم احادیثی که از زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مدح شیخین نقل کرده اند!
🔻ظلمانی ترین فتنه ی اهل سنّت همین احادیث در مدح شیخین از طرفی و سپس پیروی صحابه از این دو از طرف دیگر است! تا ذهن یک اهل سنّت نتواند به خودش اجازه ی این پرسش و بررسی را بدهد که شاید شیخین در باطن آن طوری نبودند که در ظاهر نشان دادند امیدی برای هدایتشان نیست.🔺
👈در کلام ابن تیمیة هم دیدیم که تمام فضای سازه ای که برای توجیه این حدیث بنا کرد مبتنی بر فرض مفروغ عنه بودن صلاح شیخین است.
⬇⬇⬇⬇
🔹ولی حقیقت ماجرای روز پنجشنبه و این قلم و کاغذ چیست؟! بر اساس حدیث ثقلین به دلیل فراز «لن تضلّوا بعده» که در هر دو حدیث آمده و همینطور کلام عمر: «حسبُنا کتاب اللّه» حضرت گویا میخواسته برای اهل بیت علیهم السلام و خلفای بعد از خود چیزی بنویسد. چنین امری در آن شرایط ضامن حفظ امّت از ضلالت است زیرا تا کنون هیچ ضلالتی مهمتر از امر ولایت و حکومت در تاریخ اسلام واقع نشده است.
👈در مواضعی از کتاب سلیم بن قیس هلالی مطالبی در این زمینه آمده که حضرت میخواست نام خلفاء اثنا عشر را برای امّت اسلامی بنویسد و بعد از این جریان هم آن را در حضور امیر المؤمنین و سلمان و مقداد و ابوذر نگاشت.
👈یعنی این حدیث را باید در شبکه ی حدیث ثقلین و حدیث ائمه ی اثنا عشر که هر سه از قطعیّات روایات صحیحین است فهمیده شود.
نکته ی جالب دیگری که در کتاب سلیم وجود دارد آن است که وقتی سلیم بن قیس این مضمون را از ابن عبّاس میشنود وی حاضر نمیشود نام عمر را ببرد و بعد که جلسه خصوصی میشود نامش را از او میشنود و ابن عبّاس میگوید نسبت به شیخین باید تقیه نمود!
👈این تقیّه در مورد شأن شیخین آنقدر برجسته بوده که از همان صدر اسلام گویا سیره ی شیعه بوده است: «يَا سُلَيْمُ اكْتُمْ إِلَّا مِمَّنْ تَثِقُ بِهِمْ مِنْ إِخْوَانِكَ فَإِنَّ قُلُوبَ هَذِهِ الْأُمَّةِ أُشْرِبَتْ حُبَّ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْن»
باسمه تبارک و تعالی
حاشیه ای بر بذل خاطر شماره (۶۵۷)
🔹برخی دوستان ابراز کردند که ممکن است از مطلب آن بذل خاطر سوء برداشت شود. هیچ کسی را نمیتوان با اهل بیت و صدّیقه ی طاهره مقایسه کرد چه رسد به انتقال از صداقت یک معلول ذهنی به صدّیقه بودن حضرت صدّیقه طاهره!
🔸خلاصه ابراز میکردند که خیلی در ذوقشان خورده است. ضمن تشکّر از بذل توجّه و تذکّری که ناصحانه بیان نمودند مراد از آن قیاس را توضیح میدهم.
✔ابن سینا برای اثبات امکان نبوّت از یک برهان لطیفی استفاده میکند که دقیقا روح آن برهان را در این نوشته استفاده کردم. ایشان میگوید همینکه در وجودمان می یابیم که گاهی مطالبی نظری را با حدس و بدون سختی کسب میکنیم میتوانیم از همین حدسمان چیز دیگری را هم حدس بزنیم و آن هم امکان وجود قوّه ای قدسیه در برخی انسانهاست که بتوانند همه ی مطالبشان را اینگونه با حدس حل کنند! امری کاملا ممکن است لذا نبوّت را نباید محال دانست حال اگر در خارج دیدیم واقع شده مصداق چنین امکانی را هم یافته ایم! در اینجا نیز مقصود این بود که:
🔻وقتی ما با دیدن یک طیف انسانهایی مانند افرادی که معلول ذهنی هستند صفت صداقت و یکرنگی و دوری از نفاق را به وضوح شکار کرده و صفا و خوش دلی موجود در آن برایمان دلنشین و جذّاب است میتوانیم حدس بزنیم و به طریق اولی به این حقیقت منتقل شویم که اگر کسی این صداقت و یک رنگی اش نه به خاطر ضعف عقل و نداشتن امکان نفاق بلکه برخاسته از نهایت قوّت و شکوفایی عقل و داشتن طهارتی در آلوده نکردن خود به نفاق باشد چقدر میتواند وجودی با صفا و جذب کننده و جلا دهنده ی روح ها داشته باشد🔺
✔ اگر دیدن یک صدق در یک معلول ذهنی که برخاسته از سذاجت نفس اوست اینگونه باعث انبساط نفس و صفای روحمان میشود دیدن آن نهایت درجه ی صدق که برخاسته از نهایت درجه ی شکوفایی عقل در امثال صدّیقه ی طاهره است دیگر چقدر باعث انبساط نفس و طهارت روحمان میشود.
👈با این بیان میخواستیم اوّلا ارزش صدق و اخلاص را بفهمیم و سرّ جذابیّت آن برای فطرت را درک کنیم و ثانیا گریزی به این حقیقت بزنیم که چطور به صورت خاص این مطلب در مورد صدّیقه ی طاهره وارد شده که پذیرش ولایت و توجّه به مقام باطنی ایشان باعث طهارت ویژه ی انسانها میشود.
باسمه تبارک و تعالی (۶۶۰)
«الحکمة ضالّة المؤمن» (۱)
«با چیزی که نمیشه دید نمیشه جنگید!»
🔹غروب به منزل رسیدم. دیدم بچه ها در حال دیدن شبکه پویا بودند. یک دفعه این جمله در کارتون پاندای کونگفوکار به گوشم خورد که: «با چیزی که نمیشه دید نمیشه جنگید!» همانجا دیدم خودش حکمتی است: «الحکمة ضالّة المؤمن»؛
🔸میشود از پنجره ی این حکمت حقایق زیادی را دریافت. یک کمین گاه مناسبی برای شکار گلّه ای از آهوان تیزپای معانی است. همین بود که یک سلسله نکاتی پیرامون آن به ذهنم خطور کرد.
💡به ذهنم خطور کرد سرّ اینکه بسیاری در حال سقوط اند و کاری نمیکنند همین است! چون این سقوط به شکل روندی تدریجی در زندگی شان ریل گذاری شده آن را نمیبینند تا با آن بجنگند! از این تدریجهای بد و سقوط دهنده باید خیلی ترسید! چون دیده نمیشوند تا جنگیده شوند!
💡به ذهنم خطور کرد سوره مبارکه عصر مهلکترین تدریجی است که قرآن کریم از آن پرده برداری کرده؛ یک دستور جامع سلوک است.
💡باز به ذهنم خطور کرد سرّ وجود درد در انسان همین است! این درد هم خودش نعمتی است. درد را خداوند مقدّر کرده تا وجود مشکل را برایمان دیدنی کند! اگر ما درد نداشتیم هیچگاه به وجود خطری منتقل نمیشدیم تا با آن بجنگیم! آخر با چیزی که دیده نمیشود که نمیشود جنگید. این دردهای جسمی و روحی همه اش از این جهت نعمت است. باید سجده ی شکر کنیم که به ما خبر میدهد. وقتی دردی دیدیم باید آماده ی جنگ شویم.
💡به ذهنم خطور کرد همین است که تشخیص درست بعد از درک درد اهمیت دارد. زیرا درد منشأهای گوناگونی میتواند داشته باشد و چون معمولا این منشأها را نمیشود دید گاهی انسان به دلیل روح عافیت طلبش به جای رفتن به جنگ منشأ درد به دنبال رفتن به جنگ علامتهای دردناک میرود! تشخیص درست به چشم آوردن دشمن واقعی است تا بتوان با آن جنگید. از همین رو تبدیل کردن درست مشکل به مسأله هم ضرورت دارد. مسأله یعنی تشخیص درست از منشأ اشکال و این خودش برای آن است که بتوانیم چیزی را ببینیم تا با آن بجنگیم!
💡باز به ذهنم خطور کرد مشکل بسیاری نداشتن انگیزه برای جنگ و یا نداشتن توان جنگیدن نیست. شاید در این زمینه ها از هر جنگاوری هم توانمندتر باشند. مشکلشان در واقع آن است که دشمن خود را نمیبینند و به وجودش و یا موضعش نرسیده اند تا با آن بجنگند! در چنین وضعیتی تمام توان مقابله شان مختل میشود.
💡از همینجا به ذهنم خطور کرد مهمتر از نیروی جنگاوری دشمن شناسی است. دشمن شناسی یعنی دیدنی که امکان جنگیدن به انسان میدهد. این حکمت انصافا درس ضرورت دشمن شناسی میدهد. عمده ی اختلافات جریانات سیاسی بر سر همین است!
💡و باز از همینجا خطور کرد برای اینکه دیگران را هدایت کنیم بهترین راه این است که دشمنانشان را نشانشان دهیم! روشنگری کنیم تا بتوانند آن را ببینند. مسائلشان را برایشان روشن کنیم. خدمت بزرگی و ثواب بزرگی است. بعد از آن خودشان به نبردش میروند! اگر قبل از این مرحله خودمان به جای آنها بخواهیم برایشان کاری کنیم چندان فایده ندارد! شاید نه تنها قدرش را ندانند بلکه با ما مقابله هم بکنند!
💡به ذهنم خطور کرد مثلا سرّ اهمیت تبلیغ عملی برای روحانیون همین است. همینکه خوب زندگی کنیم هر چند منبر هم نرویم در واقع مشکلاتشان را در عمل به آنها نشان داده و در آینه ی پاک خودمان زشتی ها و نواقصشان را برایشان جلوه داده و به آنها امکان جنگیدن و تلاش برای رهایی میدهیم.
💡باز به ذهنم خطور کرد یکی از دلایلی که قرآن کریم اینقدر مفاهیمی مانند شیطان، دنیا و هوای نفس را برجسته میکند همین است. همان چیزی که هیچگاه در زندگی برایمان برجسته نمیکنند. ولی وقتی وارد قرآن میشویم مدام به چشممان آورده میشود. میخواهد این دشمنان خطرناک را ببینیم تا بتوانیم با آن بجنگیم! نکند آنها را دوست خودمان دانسته باشیم! این حیات فانی را! این وسوسه های شیطانی را!
💡باز به ذهنم خطور کرد یکی از امور مهمّی که مخصوصا در زمان ما وقتش رسیده دیدن عالم پیش فرضها برای جنگیدنی عمیقتر با لایه های عمیقتر جهل هاست! معمولا ما در لایه ی ظاهر و لوازم آن به نبرد جهل که آن را دشمن میدانیم میرویم! ولی باید بدانیم رأس فتنه معمولا در لایه ی باطن و عالم پیش فرضهاست.
💡باز به ذهنم خطور کرد از همین حکمت میتوان ضرورت خودآگاهی را دریافت. خودآگاهی در مسائل درونی و یا نگاه های درجه دوّم و فلسفی در مسائل دیگر به انسان امکان دیدن میدهد. امکان دیدن هم به انسان امکان جنگیدن با مشکلات میدهد.
💡از همینجا به ذهنم خطور کرد سرّ اهمیت محاسبه همین است. محاسبه دشمن را به چشم آدم می آورد. انسان میفهمد بی صدا دارد مدام چوب چه چیزهایی را میخورد و از چه حفره های گزیده میشود! همینکه محاسبه قوی شد به شکل طبیعی حالت مراقبه برای انسان پیش می آید زیرا دشمنی که دیده میشود جنگیده میشود! همین است که محاسبه مهمتر از مراقبه و مقدّم بر آن است
و...
باسمه تبارک و تعالی (۶۶۱)
«سَرحُ العیونِ فی شرحِ رسالةِ ابن زیدون»
«اللّهمَّ سَلِّط علیهم الغلامَ الثقفی»
«أنا الغلامُ الثقفی»
🔹کتاب سرح العیون ابن نباته مصری م۷۶۸ در شرح رساله ی ابن زیدون اندلسی م۴۶۳ را میخواندم. به نقلی رسیدم که بعدی دیگر از نفرین امیر المؤمنین و امام حسین علیهما السلام نسبت به کوفیان را در آن متوجّه شدم. قبلش توضیحی در مورد رساله ی ابن زیدون بیان میکنم.
👈با روی کار آمدن بنی عبّاس باقی مانده ی بنی امیه به سمت اندلس رفته و برای چند قرن خلافت خود را در آنجا ادامه دادند. همانطور که با روی کار آمدن ساسانیان باقی مانده ی اشکانیان برای قرنها در ارمنستان حکومت خود را ادامه داده و سپس با ظهور آیین مسیحیت مسیحی شدند. اینجا هم همانگونه بود.
👈آخرین خلفای بنی امیه در اسپانیا شخصی به نام المعتدّ باللّه بود که در قرطبه یا همان کوردوبا امروزی حکومت میکرد. مردم او را خلع کرده و حکومت بنی امیّه در این سرزمین در سال ۴۲۲ از میان رفت. دختر یکی از این آخرین خلفای اموی شخصی به نام ولادة بود که زنی زیبا و اهل ادب و بی پروا بود!
👈با سقوط بنی امیة آزادی بیشتری پیدا کرده و محافل ادبی و سیاسی تشکیل میداد. ابن زیدون یکی از ادباء و سیاسیون بزرگ آن زمان در این محافل عاشق این ولادة شد. مدّتی عاشقانه بودند و سپس ولادة او را از خود راند و سر و کلّه ی رقیب عشقی جدّی به نام ابن عبدوس پیدا شد.
👈ابن زیدون که بازی را باخته میدید دست به نگارش رساله ای ماندگار در فنون ادب عربی در فضای هزل زده و در آن به تمسخر ابن عبدون و تلویحا رابطه ی او با ولادة پرداخت.
⬇