باسمه تبارک و تعالی (۶۶۸)
«بوسیدن در و دیوار حوزه»
«دستور العملی برای واقع بینی»
🔹یکی از برادران فاضل روحانیمان میگفت ماشینم مشکلش زیاد بود. این بار مکانیک آب پاکی را ریخت و گفت دیگر خرجش نکن! بفروش! گفتند همینکه آن را در گوشی آگهی کردم مانند سرعت برق یک دفعه زنگ خانه را زدند و در کمتر از ۵ دقیقه ماشین فروخته شده و پولش به شکل نقد برایم فرستاده شد!
👈میگفت شخصی با هیئت خاصی آمد و مدام احساس میکردم دروغ میگوید! از علّت نیازش به ماشین گرفته تا هر چیز دیگری که فکرش را بکنید. بعد میگفت وارد محضر خانه شدم دیدم اصلا غوغایی است و این شخص گویا یک ریاستی داشته و کارش همین است.
👈دیگران هم در این فضای خرید و فروش طوری بودند که گویا همه میخواستند به هم دروغ بگویند! میگفت سند را هم زدیم و دیدم باز دارد دروغ گفتنش را ادامه میدهد! به خودم گفتم دیگر حالا که تمام شده چرا باز اصرار دارد دروغ بگوید؟! گویا اصلا مسخ شده اند!
🔹در هر حال برای ایشان که یکباره از فضای درس و بحث و معنویّت حوزه به چنین فضایی پرتاب شده بود این تفاوت فضاها خوب به چشم آمده بود. میگفت:
💗وقتی به حوزه وارد شدم دوست داشتم در و دیوارش را ببوسم!💗
👈رفقا به نظرتان چرا ایشان اینطور به فضای حوزه دوباره علاقه مند شده بود؟! طوری که حتّی در و دیوارش هم برایش قابل احترام شده بود؟! چرا تا دیروز چنین حالتی را نداشت؟ شاید انتقاد هم میکرد! شاید برخی گمان هم میکردند فرقی بین این فضاها نیست! و شاید برخی به دلیل برخی از این انتقادات ترجیح میدادند از این فضا خارج شوند!
👈جوابش در همان قاعده ی مهمی است که شیخ الرئیس در نمط هشتم اشارات بیان نموده! شرط لذّت بردن از چیزی صرفا ملائمت و لذیذ بودن آن در واقع نیست! بلکه تفطّن به این ملائمت و لذیذ بودن هم هست.
👈حالا این دوستمان چون خیلی دفعی یکباره از فضای حوزه به چنان فضای تاریکی پرتاب شده بود و دوباره به شکل خیلی دفعی دوباره به فضای حوزه برگشته بود آن حجاب عادت و تدریجش کنار رفته بود! حقیقت را بهتر دیده بود! عمق لذّت بخش بودن تنفّس در این فضا را بهتر درک کرده بود! به قول ابن سینا این دوستمان:
📖«وجد عند الثؤوب الی الحالة الطبیعیة مغافصة غیر خفیّ التدریج لذّة عظیمة»
👈حالا این حقیقت را سابقا در بحثی تحت عنوان قاعده اوفّیش شرح داده بود. میخواستم چیز دیگری بگویم.
🔻شکر گزاری دستور العملی برای توجّه و تفطّن به این نعمتهای پیرامون و دیدن آنهاست تا بتوانیم از آنها لذّت ببرم. وقتی لذّت بردیم قدر آنها را بهتر میدانیم. وقتی قدرشان را بهتر دانستیم برخورد واقع بینانه تری پیدا میکنیم. اساسا کسی که شکر گزار نیست قدر نشناس میشود. غیر واقع بین میشود. در وزن دهی بین امور دچار اختلال ادراکی میشود. قضاوتهایش دیگر اعتبار عمیقش را از دست میدهد🔺
✔آری گاهی ما دچار حجاب عادت میشویم! همین باعث میشود از واقع بینی دور شویم! وقتی از آن دور شدیم قضاوتهایمان دیگر آن تعادل و انصاف را ندارد! وقتی قضاوتهایمان اینگونه شد گاهی انتخابهایمان هم در معرض خطا قرار میگیرد.
⚪برخی که از فضای حوزه انتقاد میکنند ورای صحّت و سقم این انتقادات گاهی میگویم خدایا میدانند چه میگویند؟! طوری انتقاد میکنند که گویا فضای بهتری و جمع بهتری هم در این دنیا از این حوزه ها پیدا میشود.
✋گاهی طوری میشوند که کم کم زده شده و این فضا را ترک میکنند! گویا قرار است به سوی جای بهتری بروند! بعد از آن به یک محیط آلوده ای به راحتی تن میدهند و نقدی هم ندارند! انسان موجود عجیبی است!
✋حالا نمیگویم انتقاد نکنیم! بنده خودم هم انتقاد میکنم! ولی قبل از اینکه انتقاد میکنی آیا قدرش را میدانی؟! آیا حواست هست در چه نعمتهای عجیبی غوطه ور شده ای؟! آیا با شکر گزاری و توجّه به این نعمتها به خودت اجازه داده ای از این نعمتهای بزرگ الهی لذّتی عمیق بچشی؟!
👈اگر این چنین است اشکالی ندارد حالا انتقاد هم بکن! ناصحانه و مصلحانه هم انتقاد بکن! ولی بدان دیگر انتقاد تو رنگ و بوی دیگری خواهد داشت! به گونه ای مانند انتقاد محبّ از محبوب میشود. اینقدر دلسوزانه و ناصحانه و عالمانه!
👈رفقا در این کره ی خاکی جایی نورانی تر از فضای این حوزه ها و گوشه ای معطّرتر از گوشه ی این حجره ها و زمانی پر برکت تر از زمان تحصیل در این محفلها نیست! قدرش را بدانیم!
👈با تمام وجود این نعمتها را ببینیم و بگوییم: ربِّ أنعمتَ فزِد! اگر چنین کنیم و شکر بگوییم مدام ابعاد عمیقتری از این نعمت برایمان شکوفا شده و لأزیدنّکم میشویم. ولی اگر کفرانش کردیم لا یزید الظالمین الّا خسارا میشویم! سقوط میکنیم!
باسمه تبارک و تعالی (۶۶۹)
«تصحیح تصوّرات در زمینه دشواری سلوک معنوی»
🔹یکی از اموری که شیطان با آن انسانها را از طیّ مسیر معنویّت دور میکند القاء آن است که تا شروع مسیر معنا خیلی خیلی راه است! شاید برای سالهای سال باید تلاش کنی تا شاید متوجّه شوی قبولت کرده اند. روشن است که نفس آدمی اهل معامله است! لذّت را اماره ی حقیقت میداند. وقتی احساس کند هر چه تلاش میکند بی فائده و بی لذّت است بدش می آید! ولی آیا واقعا اینگونه است؟!
🔸واقعیّت آن است که چنین تصویر ناصوابی از سلوک راه حقّ بسیار دور از حقیقت و خود یکی از مکائد شیطان برای منصرف کردن انسانها از این مسیر پربهجت و جذّاب است. اینطور نیست که تنها مقصد این راه جذّاب باشد. مسیر آن در کنار سختی ها مملو از حالات خوش و شرح صدرها و گشایشها و مبشّرات نشاط آور و در ادامه القائات قلبی در دل اعمال و بارقه ها و در نهایت شهود و مراتب آن تا مراتب فنا است.
👈از همان ابتدای ابتدا هم شروع میشود. از همان آغاز راه انسان میتواند بفهمد چه راه خوش آب و هوایی است! اساسا انسانهایی که وارد این مسیر میشوند لذّتهای بسیار عمیقتری را تجربه میکنند. اصل لذت اینجاست. ذات این مسیر اینگونه است. مسأله این نیست که این راه دشوار است! دشواری های این راه با مبشّراتش برای آنهایی که همّت طیّ آن را کرده اند آسان میشود.
👈مسأله این است که شیطان اساسا نمیگذارد انسانها وارد این صراط مستقیم شوند. یکی از حقایقی که انسان همان ابتدا متوجّه میشود همین است که شیطان در همان ابتدای راه نشسته! تا انسان میخواهد شروع کند با بهانه ای طوری او را زمین میزند که تا مدّتها اصلا فراموش کند!
⬇
📖«لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ»
👈وقتی وارد این مسیر نشویم امر دیگر بر این شیاطین سهل است. شاید آنقدرها هم دیگر با ما کاری نداشته باشند. برخی بزرگترهای آنها همان ابتدا سر راه نشسته و با هر طریق ممکن نمیگذارد افراد در این مسیر افتاده و لذّات آن را بچشند!
👈آنچه هست این است که ابتدا و آغاز آن دشوار است. چون ابتدایش حالت خروج از باتلاق را دارد. ولی انسان هرگز نباید نا امید شود. این تنها ابتدای آن است. همین است که از جهتی ابتدای این راه از ادامه اش دشوارتر است.
🔹همانطور که در همان ابتدا برایش حقیقت این قعود شیطان بر صراط مستقیم که راه توحید است آشکار میشود زودتر از آن در همان لحظات و ثانیه های اوّل که با قلبش عزم این راه را میکند لذّتی وجود انسان را میگیرد. میفهمد معنای توبه و استغفار و بازگشت چه شیرین است. یک دفعه هوا دل انگیز و مطبوع میشود. این همان مبشّر اوّل است. معنای سریع الرضا و سریع الحساب را انسان متوجّه میشود.
👈اگر چند ساعت و چند روز با همین مراقبه ادامه دهد دیگر به شکل محسوسی میفهمد زندگی اش بوی دیگری گرفته! خیلی خوش و شیرین شده! گویا یک حقیقت مرموز ناشناخته ای میخواهد آرام آرام در وجودش جوانه بزند!
👈نمیداند چیست ولی احساس میکند در یک مسیری قرار گرفته. گویا او را در جایی گذاشته اند و در حال دم کشیدن است! اینجاست که این حقیقت برایش آشکار میشود که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «إِنَّ رِيحَ الْجَنَّةِ تُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ أَلْفِ عَامٍ» بوی بهشت از هزار سال قبلش به مشام جانهایی که در مسیرش قرار گرفته اند میرسد!
👈از همینجا یک نوع حدس وجودی برایش محقّق میشود که انتهای این مسیر خیلی جذّاب و زیباست. تجربه ای از آن ندارد ولی وجودش احساس میکند هر چه هست چیز دیگری است! کشش و جذبه دارد. به سادگی میتواند حدس بزند هر چه لذّت و بهجت است در انتهای این مسیر است. میفهمد راهش درست است!
👈این همان ابتدا برای انسان روشن میشود و باید به آن تفأل بزند و دلش را محکم کند. یکی از افرادی که دیدم به خوبی این مسأله را متوجّه شده و به آن تذکّر میدهد حکیم بزرگ اسلامی فارابی است. وی وصیتی حکیمانه نگاشته و در آن یکدوره وصایای حکمی خود را به مردم بیان میکند. مسکویه در جاویدان خرد آن را نقل کرده است. در فرازی از آن میگوید:
📖«اوّل ما ينبغي ان يستدلّ به المرء على وجوب المكافأة هو انه متى ما اعتقد ما تقدّم ذكره من معرفة البارئ و وحدانيّته و تنزّهه عن صفات المخلوقين و معرفة رسوله في ايّ زمان كان و انتهج النهج المستقيم وجد في صدره سعة و في احواله استقامة و عن الاشرار سلامة و عند الاختيار حظوة و في معاشه سدادا مقدار ما يفعله و ينويه منه. و اذا تيقّن ذلك فينبغي ان يقدم على سياسة الاحوال بقلب قويّ و نيّة صادقة و صدر واسع و ثقة بانّ ما يأتيه من ذلك و ان قلّ يجدي عليه نفعا يجلّ»
👈حدّاقلش این است که ابتدای مسیر تغییراتی در خودش میبیند. اینکه حسّ بهتری دارد. احساس میکند خطورات بهتری به قلبش می آید! فکرهای بهتری دارد. با عالم سر آشتی پیدا کرده! خوش بین میشود. فکرهای بدش کم و کمتر میشود. اینها همه آثار همنشینی بیشتر با آن ملائکه الهی است.
👈در همان ابتدای شروع راه خدا و عزم اجمالی استقامت این حالت می آید. این همان بدایات نازل شدن ملائکه به این قلب است. همانها که در همین حیات دنیا با ما هستند ولی دیده نمیشوند! «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا». این را دیگر همه ی ما بارها و بارها تجربه کرده ایم. ولو صدایشان را نشنیده و آن را امری عادی دانسته ایم.
⚪ولی ادامه اش چگونه است؟! انسانها دیگر متفاوتند. برخی یک مناسبت وجودی و یک سنخیت مزاجی با عوالم بالا دارند. از همان ابتدا گویا آسمانی اند! اینها زود وصل میشوند. ولی نوع انسانها اینگونه نیستند. نیازمند آن هستند که آن ایمانشان را به صحنه ی عمل بیاورند. حقیقتا این ایمان و عمل صالح که مدام در قرآن کریم تأکید شده رمز سلوک این راه است.
👈وقتی ایمان ابتدایی به صحنه ی عمل آمد و صادقانه و خالصانه و از روی صفای نفس عملیاتی شد ورای اینکه انسان فوائد این صلاحش را میچیند خود این عمل شکهای او را کمتر کرده و ایمانش را قویتر میکند. عمل به شرط خلوص و صفا به ایمان وضوح و قوّت میدهد. ایمان بدون عمل شکوفا نمیشود.
🔹حالا مرحله ی دیگری گویا آغاز میشود. در دل چنین عملی که در فضای ایمانی رخ میدهد گاهی برای انسان القائاتی قلبی رخ میدهد. یک حقایقی به دلشان می افتد! مثلا در حالت زیارت یا نماز یا عبادت یا چیز دیگر گویا یک دفعه عمق دیگری از یک درک را پیدا میکنند! یک معرفت حصولی ساده نیست! با خودش یک انکشاف عمیقتر و یک احساس و شور و جا افتادن و فهم عمیقتر دارد. نوعی حکمت و توجه وجودی است.
⬇⬇
👈اینها رزقهای علمی معنوی است که اگر انسان بر سفره ی آن بنشیند و آن را خوب صید کند و فراموش نکند و سعی کند مدام آن را لحاظ کند منطق عمل او را ارتقاء داده و ایمان او را از جهت دیگر عمیقتر میکند.
🔹یکی از عجایب این راه ماجراهای همین القائات قلبی است. مثلا انسان میداند که خداوند رازق است ولی یک دفعه در یک صحنه و در دل یک عمل به قلبش این امر طوری القاء میشود که باورش میشود. اصلا چیز دیگری است. و همینطور. وقتی قرآن میخواند گاهی یک چیز دیگری به قلبش می افتد! گویا یک تفسیر دیگری از وجودش میجوشد. خاص خود اوست. گویا با خودش نور و انکشاف دیگری می آورد. یک حال و احساس و بصیرت عمیق! گویا وجودش را روشن میکند! شاید اگر بیانش کند دیگران بگویند اینکه چیز خاصی نیست ولی خیلی خاص است! اینها دیگر تجربی است.
👈مثلا با بچه هایش مشغول است. یک دفعه گویا به قلبش می افتد اینها بندگان خدا و امانتهای خدایند! همان نور ازل و ابد! و با این توجّه یک دفعه به نوع دیگری از تعامل عمیقتر با آنها کشیده میشود! دوست دارد آنها را نگاه کند و با دیدن آنها به خدا گویا توجّه میکند! دوست دارد محبّت کند! اصلا محبّتش و نگاه کردنش طوری دیگر میشود. البته اینها را اگر قدر نداند و ادامه ندهد از میان میروند!
⚪اینها همان القائات خوش است. همان القائاتی که گویا بدایات شروع عالم شهود است. اگر اینها را قدر دانسته و کفران نعمت نکند و مدام بر سر سفره ی این مدرسه ی الهی بنشیند اینها رفته رفته زیادتر و تبدیل به شهود و مراتب شهود میشود. مدام ایمانش عمیقتر و معرفتش عمیقتر میشود. یک مدرسه ی دیگری برایش از آسمان تشکیل میدهند. اینها دیگر از سنخ مدارس بشری نیست. این دیگر یک راه بی نهایتی است.
👈هر چه انسان خالصانه تر و با صفاتر و با معرفت برتر عمل کند همینطور این راه را ادامه میدهد و دیگر آن برقها می آید که اولیاء الهی از آن به ما خبر داده اند! به فرموده ی امیر المؤمنین علی علیه السلام:
📖«قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْإِقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّه»
🚫یک اشتباهی که معمولا انسانها در این زمینه میکنند این است که گمان میکنند این راه از آن چیزهایی است که باید خودشان مدارج آن را اکتساب کنند! بعد میبینند اصلا گویا از عهده ی آنها خارج است! آخر مگر ما میتوانیم به نبرد این خطورات برویم؟! به نبرد این دنیا؟! به نبرد این تعلّقات؟!
👈غافل از اینکه بسیاری از این امور اعطائی و موهبتی است. انسان وقتی حقیقتا وارد این صراط مستقیم شده و عزم حرکت میکند با آمدن این القائات و سپس بارقه های نوری و همینطور امور دیگری که اولیاء الهی از آن خبر داده اند یکباره گویا چیز دیگری میشود! دیگر آن انسان قبلی نیست.
👈وقتی انسان برخی از آن بارقه های نوری به قلبش وارد شود اساسا منطق عملش دگرگون میشود. یک دفعه میبیند نفی خطورات برایشان آسان میشود. آخر مشکل ما این است که همه اش دنیا دیده ایم و لذّت برتر ندیده ایم. وقتی این لذّتها در لحظاتی به روی قلب ما روی آورد اساسا دیگر قضیه متفاوت میشود. دیگر برایمان راحت میشود. دل بریدن از تعلقات آسان میشود.
👈منتها باید وارد این راه شد و منتظر این نفحه های الهی بود. اینها دیر یا زود خواهد آمد. باید یقین کرد که خداوند عمل هیچ عاملی را ضایع نمیکند. اگر طول کشید حکیمانه است و نباید نا امید شد. گاهی که شخص خسته میشود یک خواب خوشی می آید و دلش را گرم میکند!
👈اگر اهل استقامت باشد خلاصه به شکلی مبشّرات برایش می آید. بدون این مبشّرات کار دشوار است. تدبیرشان دیگر با آن سو است. فقط از ما ایمان و عمل میخواهند! بعد از آن دیگر افتادن در راه حقیقت و صبر است. همان پیام سوره ی مبارکه ی عصر! و چه سوره ی زیباییست!
👈حالا حرف در این زمینه ها بسیار است. دیگر واقعیّتش را خدا باید روزیمان کند. ولی دانستن حرفش هم مهم است. تصویر اشتباهی نداشته باشیم. شیطان از راه تصویر غلط ما را از خودمان نا امید نکند. نمط نهم اشارات بیان روان و شفّافی در این زمینه آورده که انصافا ارزشش را دارد با بیان روانتری در کتب درسی همه ی مردم بیاید.
👈معمولا در روایات اینگونه بیان شده که انسان مومن ابتدا از درجه ی اسلام وارد میشود. یعنی همان لایه ی ظاهر سپس وادی ایمان شروع میشود. یعنی باوری که با آن حرکت آغاز میشود. وسیله ی این حرکت تقوا است و نتیجه اش دیگر یقین و مراتب آن.
✋اینها را از کلام اساتید و لا به لای کتب بیان کردم و بذل نمودم. تجربه ی خاصی بنده ندارم ولی از باب الدالّ علی الخیر کفاعله بیان کردم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۰)
«معضلات تغییر مکبّر!»
«علم ذهنی و علم خارجی»
«تفاوت علم خارجی و محافظه کاری»
🔹با یکی از برادران صحبت میکردیم. بحث در این بود که انتقاد کردن چندان هنر نیست. حلّ کردن مسائل اجرایی عالم دیگری دارد! آدمی اوائل خام است. ولی وقتی وارد مسئولیتهای اجرایی میشود تازه میفهمد مگر به این سادگی ها هر چه فکر میکند قابل اجراست؟!
🔸این برادرمان میگفت باجناقش امام جمعه ی یکی از شهرهاست. سه سال است میخواهد مکبّر نماز جمعه را عوض کند زورش نمیرسد!😲 اگر بخواهد آن را عوض کند به دلایلی با سپاه و اوقاف و نهادهای دیگر باید درگیر شود! تو حدیث مفصّل بخوان از این مجمل!
💡به ذهنم خطور کرد همین مسأله را تحت عنوان تفاوت میان علم ذهنی و علم خارجی توضیح دهم.
🔹وقتی چند نفر با هم جمع میشویم راحت به نهادهای مختلف اشکال میکنیم و راه حل میدهیم! بعد با یک پرسشی مواجه میشویم! اگر راه حلّ اینقدر واضح است پس چرا اجرا نمیشود؟! از اینجا وارد مرحله ی تعجّب میشویم. در ادامه عدم تحقّق آن را معلول بی فکری مسئولان و یا خیانت خائنان و تضییع مضیّعان میپنداریم! از همینجا مبتلا به نوعی بد بینی میشویم. گاهی راحت فحش میدهیم!
✋یک چیزی که نمیدانیم تفاوت علم ذهنی با علم خارجی است.
✔اگر ما مشکل را به خوبی فهمیده و برای آن مسأله ی مناسبش را طرّاحی کرده و پاسخش را هم بدانیم ولی اینها همه در ذهن است. مرحله ی مهمّی است ولی ذهنی است. همه ی ماجرا نیست. بخشی از ماجرا به عالم خارج برمیگردد. اینکه بعد از تشخیص مشکل و مسأله و پاسخ چگونه از وضع موجود واقعیّت خارجی را به وضع مطلوب برسانیم. مگر به این سادگی هاست؟!
⬇
👈مگر مادّه ی خارجی مانند انسانهای دیگر و فرهنگ جامعه و عوامل اثر گذار دیگر به راحتی میگذارد؟! در ذهن هیچ یک از این موانع نیست. ولی در خارج که اینگونه نیست! باید با نفس این و آن و منافع این و آن و عادات این و آن و... کار کرد.
👈نوعی سیاست، انسان شناسی و جامعه شناسی میطلبد. نوعی صبر و تدبیر و حکمت میخواهد. نوعی دیگر از علم که میتوان آن را علم خارجی نامید میخواهد. علم خارجی آن علمی است که ناظر به وضعیت واقعی یک امر در خارج با همه ی مؤثّرات جزئیه در آن است.
👈شاید یکی از دلایلی که در روایات تأکید شده مؤمنین در دل اجتماع فعالیت کنند و اینکه تجارت کنند و اینکه تجارت بر عقل انسان می افزاید و تشویق به فراگیری عقل معیشت و تدبیر و مانند آن سوق دادن مؤمنین برای یافتن درجاتی از علم خارجی در کنار علم ذهنی است. همان علمی که با آن زندگی میکنند. درک این علم تاثیر مهمی در شناخت عمیقتر شریعت دارد.
👈این علم خارجی همان چیزی است که گاهی یک بی سواد بهتر آن را بلد است تا یک با سواد. همان است که این بازاری های بی سواد بعضا به سادگی با آن سر محصّلین با سواد کلاه میگذارند.
⚪️آن اوّلی که قم آمده بودم در درس مکاسب یکی از فقهای معاصر شرکت میکردم. بسیار فاضل و مجتهد بود. یکبار برای مشورت به منزلش رفتم. آن ته ته قم بود! آنجا که دیگر به اتوبان میخورد! گفت میدانی مسأله چیست؟! من تا کنون دوبار معامله خانه کرده ام و پولم را خورده اند! دیگر مجبور شدم به اینجا بیایم! ایشان کسی بود که متخصّص مباحث بیع و بازار بود! علم ذهنی داشت ولی علم خارجی نه!
👈تفاوت علم ذهنی و خارجی را اگر درک نکنیم از فهم بسیاری از امور اجتماعی و راه حلّ تحقّقی آنها و واقع بینی در مورد مشکلات جامعه محرومیم. در خیال خودمان سیر میکنیم. خامیم. همین است که حتّی اگر در عالم ذهن دقیق النظر باشیم لزوما نمیتوانیم در عمل و تحقق موفّق باشیم.
👈بنده خود در مطلبی بعد از تأمّل فراوان اشکالاتی کلان داشتم. در جلسات برنامه ریزی مدیران که شرکت کردم تازه فهمیدم مگر به این سادگی ها میتوان این مشکلات را حلّ کرد. خیلی چیزها باید یاد گرفت. چطور ذهن این مدیران و بزرگان آن حیطه را با خود همراه کرد! چطور گاهی کوتاه آمد و گاهی کوتاه نیامد! چطور صبر و تحمّل کرد! چطور برنامه ریزی کرد که اندکی این بدنه به سمت آن وضع مطلوب تکان بخورد!
🔻این علم خارجی غیر از محافظه کاری است. مثلا یکی از اصولش صبر و مدارا است. یکی از اصول دیگرش تقیه است. یعنی به جنگ صخره ها نرفتن. باید ابعاد گوناگونش را استنباط کرد. عقل دیگری است. عقلی که نباید با ترس و محافظه کاری اشتباه گرفته شود🔺
🔴این مطلب فروعات بسیاری دارد. یکی از جلوه های آن را مرحوم وحید بهبهانی در مباحث اجتهاد و تقلید فوائد حائریة بیان نموده و آن هم آسیب علم اصول برای فقاهت است. اینکه چطور غور در کلّیات و غفلت از قرائن فقیه را از حقیقت فقاهت میتواند دور کند. عالم فقه عالم تأثیر قرائن است. مثال میزند که مثلا وصف در اصول و عالم ذهن مفهوم ندارد ولی در فقه و عالم واقع در بیشتر موارد مفهوم دارد! این یکی از تفاوتهای علم ذهنی و علم خارجی است.
🔹از دیرباز یکی دیگر از آسیبهای جدّی فضاهای علمی آن بوده که علما و فقها به درد سیاستهای جزئی چندان نمیخورده اند! حتّی مردم عادی سرشان کلاه میگذاشتند! بیشتر مورد احترام و تکریم بودند تا مجری واقعی و تأثیر گذار در صحنه ی امور تحقّقی!
🚫معمولا چنین علمایی ضعف خود را در علوم تحقّقی با افراط در احتیاط و محافظه کاری گاهی جبران میکردند که باز خودش مشکل دیگری برای تحقّق حق در جامعه بود. همین بود که علومشان چندان به خوبی به جامعه سرایت نمیکرد.
⚪️ابن خلدون در مقدّمه ی مشهور خود فصل مهمی در این زمینه گشوده! «فصل فی أنّ العلماء من بین البشر أبعد عن السیاسة و مذاهبها». سبب این پدیده را در این میداند که علما معتاد هستند! اعتیاد به نظم فکری و غوص در معانی و انتزاع و تجرید آنها از محسوسات به شکل امور کلّی! علمشان ناظر به جزئیّات و تفاصیل مواد خارجی و اصناف گوناگون و اشخاص و شرایط ویژه نیست. لذاست که زمینه برای تساهل در تطبیق کلّیات پیدا میشود.
👈همینطور این دانشمندان معتاد به امر دیگری هم هستند. و آن هم افراط در نوعی تفکّر قیاسی! به جای آنکه بیشتر به تفاوتها توجّه کنند به شباهتها و تسرّی احکام توجّه میکنند. به تعبیر ابن خلدون از همینجاست که:
📖«فلا تزال أحكامهم وأنظارهم كلها في الذهن، ولا تصير إلى المطابقة إلا بعد الفراغ من البحث والنظر. أو لا تصير بالجملة إلى مطابقة»
👈شاید امور زیادی باشد که مانع از الحاق چیزی به شبیهش باشد و یا فارقی در میان باشد. از نگاه ابن خلدون انسانهایی که زیادی زیرک و اهل دقّت نظر هستند هم گاهی مانند فقها و علما مبتلا به این آسیب میشوند. گاهی هوش زیادی باعث دور شدن از علم خارجی میشود. این شرحش موضع دیگری میطلبد.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۰)
«درد دل خورشت قیمه!»
🔹ناهار، قیمه داشتیم. قرار بود من برای بچه ها غذا بیاورم. همان بالای اجاق گاز برنج را کشیدم. ملاقه را زیر قیمه ها بردم و روی برنج ریختم! عطر و رنگ خوبی داشت. مقداری از آن را چشیدم!
💭به یاد غذاهای نذری و روضه ی اهل بیت علیهم السلام افتادم.
💡نمیدانم چرا احساس کردم با من درد دل میکند! گویا گفت: میبینی؟! من که فرقی با آنها ندارم! ولی ای کاش من هم قیمه ی روضه ها بودم! ای کاش یکی از آنها بودم! تا مبارک بودم!
💭به خودم آمدم و گفتم حیوانات و فوقش نباتات دارای حیات هستند! این قیمه که دیگر از جمادات است! حالا نمیدانم این حالت و حس چه بود که آمد و رفت!
💡ولی به ذهنم خطور کرد اینها هم وقتی نسبتی با آن نورهای آسمانی پیدا میکنند مبارک میشوند. گویا به کمالشان میرسند. وقتی اینها مبارک شدند ما هم که آنها را تناول میکنیم اثرش را میبنیم!
🍲اگر اینطور است چرا اینگونه این غذاها را نخوریم؟! چرا آنها را متبرّک به نیّتی از آن انوار مطهّر نکنیم؟!
👈مثلا نیّت کنیم این غذا را برای آن بخوریم که نیرویی برای خدمت به دین خدا و مکتب پاک آنها بگیریم. برای خدا بخوریم: «قوّ علی خدمتِک جوارحی» شویم. قوّت و سلامتی ای پیدا کنیم تا بتوانیم با آن زندگی کرده و در زندگانی توفیق معرفت بیشتر به مقامات آنها و پیروی از این امامان نور را داشته باشیم.
✋آیا نمیدانیم هر چه هست زیر سر این نیّتها و عزمهای برآمده از آنهاست؟! اگر چنین است با نیّت غذا بخوریم. یکی از بهترین نیتها همین درسی بود که این قیمه داد. اول غذا را متبرک به نام خدا کنیم و بعد اینگونه نیت کنیم و نوش جان کنیم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۱)
«روشهای برخورد با پرسشها، اشکالات و برخوردهای سفیهانه!»
🔹یکی از عجیبترین و جالبترین تجربه ها که گاهی باعث خنده و گاهی عصبانیّت میشود آن است که با شور و هیجان مطلبی دقیق و عالمانه بیان کنید و بعد اشکالی بشنوید که مانند آب سردی بر روی وجودمان باشد! یعنی مثلا وقتی حسابی داغیم و به نقطه ی جوش بحث رسیده ایم به جای تبخیر یخ بزنیم!
👈از سؤالش میفهمی از ریشه هیچ نفهمیده و تازه گاهی اشکال و اعتراض هم میکند! نمیدانم خوب آن حالت را توانستم تصویر کنم یا نه! این حالتی است که برای آنها که مشغول تدریس هستند زیاد تجربه میشود! در جاهای دیگر هم گاهی هست. منظورم آن پرسشها و اشکالاتی است که از قبیل این است که کسی به شما اشکال کند:
«اگه بدیهیه و همه میدونن که دو دو تا پنج تا میشه پس چرا تو میگی شش تا میشه؟!»😲😠😆😢
👈حالا گاهی به این غلظت هم نیست ولی نوعی اصرار بر کج فهمی و نفهمیدن مراد گویا وجود دارد! هر چقدر هم توضیح بدهیم گویا بر برداشت اشتباه خودشان اصرار دارند.
شما باشید در این مواضع چه میکنید؟!
👈واکنش اوّلیه به شکل طبیعی آن است که طوری انسان جا میخورد که سکوتی سهمگین وجودش را میگیرد. همینطور به آن شخص زُل میزند که خدایا چه بگوید! گاهی اگر آن شخص فردی محترم باشد و یا طوری باشد که انسان میخواهد طوری مسأله را جمع کند سعی میکند آبروی او نرود! ولی گاهی هم نمیشود.
👈معمولا اساتید معروفتر که شاگردان بیشتری هم دارند و فرصتی برای اینگونه اشکالات ندارند زمینه ی عصبانیّت بیشتری پیدا میکنند. تقوای بیشتری نیاز دارند. امری طبیعی است و قابل درک است.
⬇
🔹یک فهرستی از نوع مواجهه ی علمایی که در محضرشان بوده ام یا حالاتشان را شنیده ایم در این زمینه به خاطر دارم. مثلا شنیدم که گاهی مرحوم آیت الله میرزا جواد تبریزی در چنین مواضعی میگفته: «یا حضرت عبّاس!»😆😂 استادی داشتم که با کمال خونسردی و یک وضعیت جالبی تنها میگفت: «لا اله الّا الله!»
👈به شکل کلّی باید سعی کرد به شکل کریمانه ای با سلامت از این موضع ابتلا گذشت. گاهی آدم در این زمان چیزی میگوید که آبروی کسی میرود یا خودش سبک میشود. جمع کردنش سخت است. یک مرور سالم و کریمانه ای باید داشت. باید حالت «قالُوا سَلاما» و «مَرُّوا كِراماً» داشت.
👈بیان دیگرش این است که سعی کنیم خون سردی خودمان را حفظ کنیم. در این حالت بهتر میتوانیم وضعیت را بسنجیم و مدیریت کنیم. نفس عمیق در این زمانها خوب است. باید سعی کنیم بدون تأمّل قبلی کاری نکنیم.
✔از کوره در نرویم! این را ضعف خودمان بدانیم. ضعفی که این شخص تنها آن را آشکار کرده! بدانیم لزوما با این پرسش و اشکال نمیخواهد ما را اذیت کند! به فکر مبارزه با او نباشیم.
👈شنیدم مرحوم آیت الله بهجت اینگونه مواضع سکوت میکرده و میشنیده ولی بحث خود را ادامه میداده. از طرفی با سکوت و استماع به آن شخص احترام میگذاشت و از طرفی خودش را مشغول پاسخ دادن هم نمیکرده! پاسخی که ممکن است باعث بروز خشم و یا رفتن آبروی مستشکل و یا ایجاد جرّ و بحث شود.
👈انصافا گوش کردن یک کار مهم در برخورد با فرد بی منطق است. همینکه اینها بفهمند شنیده و فهمیده شده اند گام مهمی در گذر از بحث است. سعی کنیم برخورد محترمانه باشد.
✔راستش گاهی طوری هستیم که گویا باید همه ی حرفهای ما را همه بفهمند! همین باعث عصبانیّت در این مواضع میشود. گاهی همین حالت باعث میشود به مبارزه با چنین افرادی کشیده شویم! باید این حالت را از خودمان دور کنیم که باید حتما حرفمان را بفهمد! قانع شوند! و یا اینکه کلام ما را لزوما حقّ و حکیمانه بدانند! گاهی این حالت ریشه در حبّ نفسمان دارد.
👈شنیدم مرحوم میرزا جواد آقا تبریزی گاهی وقتی کسی اشکال میکرده و اصرار بر جواب داشته میفرموده: «آقا من ضامن فهم شما نیستم!»😊 دیدم نکته ی خوبی است.
🔹آری اوّلین کار این است که تا جایی که ممکن است خودمان را از این موقعیتها نجات دهیم. لااقل در آن حالت با آنها وارد بحث نشویم. بحث با آنها بازی با اعصاب خودمان است. آب در هاون کوبیدن است. اگر اصرار بر پاسخ داشت همان مطلب را کوتاه تکرار کنیم و بگوییم بقیه اش را خودش فکر کند. بعد از کلاس یا زمان دیگری بپرسد!
👈گاهی هم اگر شرایط اقتضا میکرد با بیان برخی حرفای خاص او را گیج کنیم تا از پیگیری پرسشش منصرف شود. توپ را در زمین او بیاندازیم. تمرکز او را از میان ببریم. طوری که خودش را متّهم کند.
👈اگر باز اصرار کرد و واقعا معتقد بود اشکالی علمی است خوب است بگوییم دقیقا اشکالش را بنویسد و به ما تحویل دهد. استاد بزرگوار آیت الله فیّاضی گاهی این کار را میکرد. یا بی خیال میشود و یا وقتی خودش بنویسد عمق پرت بودن اشکالش را بهتر میفهمد.
👈اگر در جمع هستیم گاهی طوری رفتار کنیم تا خود جمع به یک نحوی به او اجازه ی چنین اشکالهایی ندهد یا پاسخش را بدهد. اوّلین کار برخورد حلیمانه است! تا جمع بفهمد چقدر حرف پرت است: «أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِل»
👈گاهی نیز میتوانیم از این گزینه استفاده کنیم که نقص را متوجّه خودمان کنیم. مثلا بگوییم این به عقل ناقص من میرسد. ممکن است اشتباه باشد. با یک حالت تواضعی آن حالت صلابتی که باعث برجسته شدن این اشکالات میشود را بشکنیم. وقتی شکست آن سؤالات و اشکالات هم جدّی بودنش را از دست میدهد.
✔این تواضع خودش مشکلات بسیاری را از سر انسان باز میکند. یک عقلانیت و هوشمندی است. در کنار تواضع باید از نیروی شگفت انگیز طنز هم در تعادل بین روابط استفاده کنیم. سعی کنیم در انبار ذهنمان نکاتی متناسب با این زمینه ها قرار دهیم تا در این وقتها در قالب یک حکایت یا یک نکته یا یک کلام بحث را مدیریت کنیم. با این کار ضمن حفظ خونسردی، اقتدار خود را بر بحث نشان داده و از تهاجم و مقابله به مثل جلوگیری میکنیم.
👈گاهی اگر میشود طوری بحثش را تقریر کنیم که اشکالش را ارتقا داده و از آن حرف خوبی استخراج کنیم و به بهانه ی آن بحث را بهتر تبیین کنیم. تهدید را به فرصت تبدیل کنیم. و یا به شکلی تلاش کنیم اگر میشود ولو با احتمال طوری جلوه دهیم که او هم دارد حرف ما در واقع میزند.
👈اگر هم دیدیم خیلی پرت است نیّت کنیم که او هم میخواهد مثل ما حقیقت را بگوید و از این جهت مانند ما فکر میکند.😊
👈اگر احساس کردیم مقداری لازم است ادامه بدهیم اشکالی ندارد. اندکی صحبت کنیم ولی مترصّد باشیم در یک بزنگاه با یک برخوردی زمان اتمام بحث را صریح اعلام کنیم. تا دیگر طمعی برای ادامه وجود نداشته باشد. دندان طمع ادامه ی بحث را بکشیم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۲)
«روز مجاهدان دانشجو مبارک»
«نقدی بر فضای دانشگاه» (۲)
🔹پیاده از جلوی یک دانشگاه عبور میکردم. خانمی را دیدم که بدون چادر از دانشگاه بیرون آمد و وقتی به پل هوایی جلوی دانشگاه رسید چادرش را بیرون آورده و پوشید! رفتار این خانم نوعی از تعارض بین فضای دانشگاه و مفاهیم دینی را جلوی دیدگانم جلوه داد. محزونم کرد😔
🚫آن دانش و آن دانشگاهی که وقتی از آن بیرون می آیی تازه حجاب میگذاری و به رهنمودهای عقول قدسی نزدیک میشوی جای مبارکی است؟!
🚫هزاران هزار دیندار معاد باور با تقوا که ایمان و عمل صالح داشتند به این دانشگاه رفتند و بی دین و سست دین برگشتند. ولی چند بی دین از این درب وارد شدند و دیندار واقعی و از آن سپیدرویان سعید اهل یقینی که روز و شب با ایمان و عمل صالحشان خوشند بیرون آمدند؟!
✋نقد کمی است؟! چیزی است که مخفی اش کنیم؟! مخفی کردنش خیانت به دین و انسانیت است. این دانش و این دانشگاه نسبتش با ابدیّت و سعادت شخص و جامعه چیست؟!
⚪گاهی احساس میکنم در بذل واژه ی دانش و علم به اینها خیلی اسراف کارانه رفتار کردیم! دچار بد مستی و توهم شده اند! تا آنجا که طوری شد در فلسفه ی دانششان آن آیات و روایات و کلامهای نورانی و آن دانش واقعی و حکمت نهایی را از سنخ افسانه ها و خوابهای پریشان و دانسته های رمّالان و قصه سرایان دانستند!
✋راستش به گمانم دلیلی نداریم که این دانشها با آن معانی ای که در این دانشگاه ها فرا گرفته میشود بهتر از ثروت باشد. خیلی بهتر از دیگر مشاغل باشد. اینها هم یک شغل دنیایی دیگر است. اینها هم طیفی دیگر از ابناء الدنیا را به خود مشغول کرده است.
⬇
🔹روز این دانشگاه را چطور تبریک بگوییم وقتی در باطنش تصمیم گرفته به حقیقت دانش کفر بورزد! مبدأ دانش را نبیند! راه آسمان حقیقت که همان عقل است را بسته و آن را در حدّ تجربیات حسی تقلیل داده! در ادامه روح آدمی آن حقیقت شگفت انگیز هستی را انکار کرده و راه معرفت معاد را مسدود کرده! و در نهایت با خدایش هم سر ستیز داشته و تا توانسته آن را خواسته نپذیرد یا نبیند!
👈دانشی که رسما سالک راه خود را از حقیقت جانش و مسیرش تا سرچشمه ی هستی و عوالم توحیدی محروم کرده و بانگ «إن هی الّا حیاتنا الدّنیا نموت و نحیا» سر میدهد را تکریم کنیم؟!
⚪وقتی دانشگاه از خداباوری و معاد باوری فاصله گرفت فقط سعادتش را از دست نداد بلکه علم راستین را هم باخت. با اصولی باطل مانند انکار درک عقلانی و انکار روح و حقائق غیبی خواست به شکارگاه دانش برود! اساس علمش را بر بنیانهای واقعی دانایی بنا نکرد. همین جرم و جنایت بزرگ باعث شد هم نقصی بزرگ در دانش رخ دهد و هم مسیر دانش و فضا و عالم آن دگرگون شود.
✋اصلا معلوم نبود اگر در ذیل همان باورهای ایمانی وارد حوزه ی کاریش میشد اینگونه که میرود برود و این تمدّن علمی که آن را ساخته را بسازد! اشتباه نکنید مرادم بازگشت به قدیم نیست. دانش واقعی برخاسته از حقایق هستی آن چیزی است که در گذشته هم به خوبی محقق نشد. عالم سنت را نباید با عالم دین اشتباه گرفت.
👈 از اینجاست که یکی از بصیرتهای ضروری برای هر دانشجو این است که بداند بعد از اینکه اساس علمش بر نظام توحیدی عالم و حقائق طولی هستی بنا نشده با عالمی خاص از علم ورزی مواجه شده که ضرورتی ندارد. میشد جور دیگری رقم بخورد!
👈به راستی اگر دانش قرار بود در فضای صحیحش با این جدّیتی که بشر امروزی دارد رقم بخورد نقشه اش این میشد که شد؟! سؤال بزرگی است. شاید مسیر دانش و نقشه ی آن طور دیگری بود.
✋حالا باز مگر این دانش با مبانی دروغین صرفا مادی اش توانسته به حرفی نهایی و واحد برسد؟! این همه مکاتب پس چیست؟!
🔹در ادامه وقتی دانش از آخرت خود و غایت خود محروم شد و با از دست دادن اصول موضوعه ی واقعی اش عوالم دیگری از دانستی ها را رقم زد دیگر آن شرافت و قداستش را هم از دست داد. یکی از ابزارهای دنیا و زندگی دنیا شد. وقتی چنین شد چنین دانشی در خدمت ثروت و قدرت قرار گرفت.
👈از اینجاست که ضربه ی دیگری به دانش خورد! و آن هم ظهور تعیّن دنیایی تری از دانش به نام علم سفارشی بود. علمی که رسما اسیر و خادم شهوت و غضب و در خدمت ثروت و قدرت در آمد. برای کامیابی آنها تبدیل به یک ابزار شد. ابزاری که نظریّه ای برای تحکیم قدرت ثروتمندان و طواغیت بشری باشد. علمی که مخدوم بود خادم شد!
👈علمایی که فرزانگان بشر و مایه امید آنها برای رهبری جوامع بشری بودند تبدیل به اصحاب حرفه و مهارتهایی تخصصی شدند که در خدمت نظام طاغوت در آمدند. تخصص گرایی های افراطی برای ماهر پروری استثماری و نه فرزانه پروری رواج یافت.
⚪آری داستان دانش و دانشجو و دانشگاه غمبارتر از آن است که روزش را به این سادگی ها به کسی تبریک بگوییم. تعارف نداریم. خیلی نباید این برادران و خواهرانی که خودشان هم نمیدانند در چه طرحی وارد شده اند را مغرورتر از آنچه هستند کرد! باید انقلابی توحیدی در این ظلمتکده ایجاد کرد. کجایند آن فارابی ها و ابن سینا ها و آن خواجه ها و صدر المتالهین ها؟! آن منادیان بزرگ توحید در دانشهای ظلمت زده ی قدیم. کجایند آن بلند همتان و مجاهدانی که این وظیفه ی بزرگ را در عصر ما انجام دهند؟! این گلوگاه را از دست شیاطین خارج کنند.
🚫گاهی برخی گمان میکنند همینکه یک دانشجو مؤمن باشد علمش هم اسلامی و ایمانی میشود! هرگز! با آن فضای آلوده ی دانش که به شکل کافرانه بسته شده چه کنیم؟! با آن عالم علمی که بر اساس اصول کفر تعیّن یافته چه کنیم؟! با آن علوم سفارشی که ابزار طاغوتها شده و از چیزی جز هوای نفس آنها کشف نمیکند چه کنیم؟! با آن باد نخوتی که در نفس انسان بریده از وحی میدمد چه کنیم؟!
🌸بله این روز را میشود به یک قشری از این دانشجویان محترم واقعا تبریک گفت. آنهایی که واقعا دانشجویند. با بصیرت وارد این عرصه ی جهاد و رشادت شده و آن نور ازل و ابد را فراموش نکرده و آن را مصداقی از ایمان و عمل صالح کرده اند!
🌸به دنبال یافتن گوهر حکمت آن گمشده ی مؤمنین از این بازار دنیایی هستند تا آنها را از آلودگی ها تصفیه کرده و به صاحبان اصلی اش برسانند! آن را ابزاری در خدمت دین و ایمان و توحید قرار دهند. آنهایی که سعی در تأسیس علوم واقعی میکنند! آن علمی که امتدادی از حقائق کلّی عالم است.
🌸روز دانشجو بر شهید شهریاری ها و فخری زاده ها و کاظمی آشتیانی ها مبارک! و سلام و درود خدا بر روح پاک آن مجاهدان غیور وادی دانش که در زمان ما نفسی توحیدی در این ظلمتکده دمیدند. سلام و درود خدا بر روان مطهری ها و مصباح ها. آنانی که حقیقتا دانشجو بود. آری روز آن جهادگران دانشجو مبارک!
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۳)
«نکاتی پیرامون تفسیر شریف المیزان» (۳)
«عقل قرآنی» (۷)
«توضیحاتی تکمیلی پیرامون نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن علامه طباطبایی»
🔹نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن علامه طباطبایی نظریّه ای در زمینه امکان، فعلیّت و ترجیح تفسیر قرآن با خود قرآن بدون ابتناء دلالی به هر امری بیرون از آن است. خواه آن امر روایت باشد یا برهان عقلی یا تاریخ و شأن نزول یا هر امر دیگری که ناظر به آن آیات است. فایده ی این امور صرفا در راستای تفطّن به دلالت درون خود قرآن کریم است.
✋این نظریّه را نباید با امور روشن و رایجی مانند قرینه بودن اجزاء یک کلام برای درک آن کلام و یا برخی تحقیقات نوین نشانه شناسی یکی گرفت.
👈هر چند این نظریه اینها را در خود دارد ولی عمق این نظریّه امری است که مبتنی بر باور به نوعی اعجاز معنایی قرآن کریم و برخی دیدگاه های کلامی ویژه پیرامون آن بوده و در چنین بستری قابل درک است. از طرفی در صورت موفقیت آمیز بودن آن در عمل خود نشانگر عظمت شگفت انگیز کتاب الهی و نشانه ای از آسمانی بودن آن است.
🔹نسبت این نظریّه با تفسیر اهل بیت و حدیث ثقلین هم در نوشته ی قبل روشن شد. این همبستگی و عدم افتراق قرآن و اهل بیت در حدیث ثقلین بر اساس این نظریّه عمدتا ناظر به مقام تعلیم است نه مقام دلالت. البته در بیان وجه ضروری بودن ابتناء تعلیم قرآنی به بیان اهل بیت و همینطور اینکه همانطور که اهل بیت در این صورت نقش تعلیمی دارند عقل یقینی و قطعی نیز اینچنین است باید بحثهای بیشتری نمود.
⬇