🔹یک فهرستی از نوع مواجهه ی علمایی که در محضرشان بوده ام یا حالاتشان را شنیده ایم در این زمینه به خاطر دارم. مثلا شنیدم که گاهی مرحوم آیت الله میرزا جواد تبریزی در چنین مواضعی میگفته: «یا حضرت عبّاس!»😆😂 استادی داشتم که با کمال خونسردی و یک وضعیت جالبی تنها میگفت: «لا اله الّا الله!»
👈به شکل کلّی باید سعی کرد به شکل کریمانه ای با سلامت از این موضع ابتلا گذشت. گاهی آدم در این زمان چیزی میگوید که آبروی کسی میرود یا خودش سبک میشود. جمع کردنش سخت است. یک مرور سالم و کریمانه ای باید داشت. باید حالت «قالُوا سَلاما» و «مَرُّوا كِراماً» داشت.
👈بیان دیگرش این است که سعی کنیم خون سردی خودمان را حفظ کنیم. در این حالت بهتر میتوانیم وضعیت را بسنجیم و مدیریت کنیم. نفس عمیق در این زمانها خوب است. باید سعی کنیم بدون تأمّل قبلی کاری نکنیم.
✔از کوره در نرویم! این را ضعف خودمان بدانیم. ضعفی که این شخص تنها آن را آشکار کرده! بدانیم لزوما با این پرسش و اشکال نمیخواهد ما را اذیت کند! به فکر مبارزه با او نباشیم.
👈شنیدم مرحوم آیت الله بهجت اینگونه مواضع سکوت میکرده و میشنیده ولی بحث خود را ادامه میداده. از طرفی با سکوت و استماع به آن شخص احترام میگذاشت و از طرفی خودش را مشغول پاسخ دادن هم نمیکرده! پاسخی که ممکن است باعث بروز خشم و یا رفتن آبروی مستشکل و یا ایجاد جرّ و بحث شود.
👈انصافا گوش کردن یک کار مهم در برخورد با فرد بی منطق است. همینکه اینها بفهمند شنیده و فهمیده شده اند گام مهمی در گذر از بحث است. سعی کنیم برخورد محترمانه باشد.
✔راستش گاهی طوری هستیم که گویا باید همه ی حرفهای ما را همه بفهمند! همین باعث عصبانیّت در این مواضع میشود. گاهی همین حالت باعث میشود به مبارزه با چنین افرادی کشیده شویم! باید این حالت را از خودمان دور کنیم که باید حتما حرفمان را بفهمد! قانع شوند! و یا اینکه کلام ما را لزوما حقّ و حکیمانه بدانند! گاهی این حالت ریشه در حبّ نفسمان دارد.
👈شنیدم مرحوم میرزا جواد آقا تبریزی گاهی وقتی کسی اشکال میکرده و اصرار بر جواب داشته میفرموده: «آقا من ضامن فهم شما نیستم!»😊 دیدم نکته ی خوبی است.
🔹آری اوّلین کار این است که تا جایی که ممکن است خودمان را از این موقعیتها نجات دهیم. لااقل در آن حالت با آنها وارد بحث نشویم. بحث با آنها بازی با اعصاب خودمان است. آب در هاون کوبیدن است. اگر اصرار بر پاسخ داشت همان مطلب را کوتاه تکرار کنیم و بگوییم بقیه اش را خودش فکر کند. بعد از کلاس یا زمان دیگری بپرسد!
👈گاهی هم اگر شرایط اقتضا میکرد با بیان برخی حرفای خاص او را گیج کنیم تا از پیگیری پرسشش منصرف شود. توپ را در زمین او بیاندازیم. تمرکز او را از میان ببریم. طوری که خودش را متّهم کند.
👈اگر باز اصرار کرد و واقعا معتقد بود اشکالی علمی است خوب است بگوییم دقیقا اشکالش را بنویسد و به ما تحویل دهد. استاد بزرگوار آیت الله فیّاضی گاهی این کار را میکرد. یا بی خیال میشود و یا وقتی خودش بنویسد عمق پرت بودن اشکالش را بهتر میفهمد.
👈اگر در جمع هستیم گاهی طوری رفتار کنیم تا خود جمع به یک نحوی به او اجازه ی چنین اشکالهایی ندهد یا پاسخش را بدهد. اوّلین کار برخورد حلیمانه است! تا جمع بفهمد چقدر حرف پرت است: «أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِل»
👈گاهی نیز میتوانیم از این گزینه استفاده کنیم که نقص را متوجّه خودمان کنیم. مثلا بگوییم این به عقل ناقص من میرسد. ممکن است اشتباه باشد. با یک حالت تواضعی آن حالت صلابتی که باعث برجسته شدن این اشکالات میشود را بشکنیم. وقتی شکست آن سؤالات و اشکالات هم جدّی بودنش را از دست میدهد.
✔این تواضع خودش مشکلات بسیاری را از سر انسان باز میکند. یک عقلانیت و هوشمندی است. در کنار تواضع باید از نیروی شگفت انگیز طنز هم در تعادل بین روابط استفاده کنیم. سعی کنیم در انبار ذهنمان نکاتی متناسب با این زمینه ها قرار دهیم تا در این وقتها در قالب یک حکایت یا یک نکته یا یک کلام بحث را مدیریت کنیم. با این کار ضمن حفظ خونسردی، اقتدار خود را بر بحث نشان داده و از تهاجم و مقابله به مثل جلوگیری میکنیم.
👈گاهی اگر میشود طوری بحثش را تقریر کنیم که اشکالش را ارتقا داده و از آن حرف خوبی استخراج کنیم و به بهانه ی آن بحث را بهتر تبیین کنیم. تهدید را به فرصت تبدیل کنیم. و یا به شکلی تلاش کنیم اگر میشود ولو با احتمال طوری جلوه دهیم که او هم دارد حرف ما در واقع میزند.
👈اگر هم دیدیم خیلی پرت است نیّت کنیم که او هم میخواهد مثل ما حقیقت را بگوید و از این جهت مانند ما فکر میکند.😊
👈اگر احساس کردیم مقداری لازم است ادامه بدهیم اشکالی ندارد. اندکی صحبت کنیم ولی مترصّد باشیم در یک بزنگاه با یک برخوردی زمان اتمام بحث را صریح اعلام کنیم. تا دیگر طمعی برای ادامه وجود نداشته باشد. دندان طمع ادامه ی بحث را بکشیم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۲)
«روز مجاهدان دانشجو مبارک»
«نقدی بر فضای دانشگاه» (۲)
🔹پیاده از جلوی یک دانشگاه عبور میکردم. خانمی را دیدم که بدون چادر از دانشگاه بیرون آمد و وقتی به پل هوایی جلوی دانشگاه رسید چادرش را بیرون آورده و پوشید! رفتار این خانم نوعی از تعارض بین فضای دانشگاه و مفاهیم دینی را جلوی دیدگانم جلوه داد. محزونم کرد😔
🚫آن دانش و آن دانشگاهی که وقتی از آن بیرون می آیی تازه حجاب میگذاری و به رهنمودهای عقول قدسی نزدیک میشوی جای مبارکی است؟!
🚫هزاران هزار دیندار معاد باور با تقوا که ایمان و عمل صالح داشتند به این دانشگاه رفتند و بی دین و سست دین برگشتند. ولی چند بی دین از این درب وارد شدند و دیندار واقعی و از آن سپیدرویان سعید اهل یقینی که روز و شب با ایمان و عمل صالحشان خوشند بیرون آمدند؟!
✋نقد کمی است؟! چیزی است که مخفی اش کنیم؟! مخفی کردنش خیانت به دین و انسانیت است. این دانش و این دانشگاه نسبتش با ابدیّت و سعادت شخص و جامعه چیست؟!
⚪گاهی احساس میکنم در بذل واژه ی دانش و علم به اینها خیلی اسراف کارانه رفتار کردیم! دچار بد مستی و توهم شده اند! تا آنجا که طوری شد در فلسفه ی دانششان آن آیات و روایات و کلامهای نورانی و آن دانش واقعی و حکمت نهایی را از سنخ افسانه ها و خوابهای پریشان و دانسته های رمّالان و قصه سرایان دانستند!
✋راستش به گمانم دلیلی نداریم که این دانشها با آن معانی ای که در این دانشگاه ها فرا گرفته میشود بهتر از ثروت باشد. خیلی بهتر از دیگر مشاغل باشد. اینها هم یک شغل دنیایی دیگر است. اینها هم طیفی دیگر از ابناء الدنیا را به خود مشغول کرده است.
⬇
🔹روز این دانشگاه را چطور تبریک بگوییم وقتی در باطنش تصمیم گرفته به حقیقت دانش کفر بورزد! مبدأ دانش را نبیند! راه آسمان حقیقت که همان عقل است را بسته و آن را در حدّ تجربیات حسی تقلیل داده! در ادامه روح آدمی آن حقیقت شگفت انگیز هستی را انکار کرده و راه معرفت معاد را مسدود کرده! و در نهایت با خدایش هم سر ستیز داشته و تا توانسته آن را خواسته نپذیرد یا نبیند!
👈دانشی که رسما سالک راه خود را از حقیقت جانش و مسیرش تا سرچشمه ی هستی و عوالم توحیدی محروم کرده و بانگ «إن هی الّا حیاتنا الدّنیا نموت و نحیا» سر میدهد را تکریم کنیم؟!
⚪وقتی دانشگاه از خداباوری و معاد باوری فاصله گرفت فقط سعادتش را از دست نداد بلکه علم راستین را هم باخت. با اصولی باطل مانند انکار درک عقلانی و انکار روح و حقائق غیبی خواست به شکارگاه دانش برود! اساس علمش را بر بنیانهای واقعی دانایی بنا نکرد. همین جرم و جنایت بزرگ باعث شد هم نقصی بزرگ در دانش رخ دهد و هم مسیر دانش و فضا و عالم آن دگرگون شود.
✋اصلا معلوم نبود اگر در ذیل همان باورهای ایمانی وارد حوزه ی کاریش میشد اینگونه که میرود برود و این تمدّن علمی که آن را ساخته را بسازد! اشتباه نکنید مرادم بازگشت به قدیم نیست. دانش واقعی برخاسته از حقایق هستی آن چیزی است که در گذشته هم به خوبی محقق نشد. عالم سنت را نباید با عالم دین اشتباه گرفت.
👈 از اینجاست که یکی از بصیرتهای ضروری برای هر دانشجو این است که بداند بعد از اینکه اساس علمش بر نظام توحیدی عالم و حقائق طولی هستی بنا نشده با عالمی خاص از علم ورزی مواجه شده که ضرورتی ندارد. میشد جور دیگری رقم بخورد!
👈به راستی اگر دانش قرار بود در فضای صحیحش با این جدّیتی که بشر امروزی دارد رقم بخورد نقشه اش این میشد که شد؟! سؤال بزرگی است. شاید مسیر دانش و نقشه ی آن طور دیگری بود.
✋حالا باز مگر این دانش با مبانی دروغین صرفا مادی اش توانسته به حرفی نهایی و واحد برسد؟! این همه مکاتب پس چیست؟!
🔹در ادامه وقتی دانش از آخرت خود و غایت خود محروم شد و با از دست دادن اصول موضوعه ی واقعی اش عوالم دیگری از دانستی ها را رقم زد دیگر آن شرافت و قداستش را هم از دست داد. یکی از ابزارهای دنیا و زندگی دنیا شد. وقتی چنین شد چنین دانشی در خدمت ثروت و قدرت قرار گرفت.
👈از اینجاست که ضربه ی دیگری به دانش خورد! و آن هم ظهور تعیّن دنیایی تری از دانش به نام علم سفارشی بود. علمی که رسما اسیر و خادم شهوت و غضب و در خدمت ثروت و قدرت در آمد. برای کامیابی آنها تبدیل به یک ابزار شد. ابزاری که نظریّه ای برای تحکیم قدرت ثروتمندان و طواغیت بشری باشد. علمی که مخدوم بود خادم شد!
👈علمایی که فرزانگان بشر و مایه امید آنها برای رهبری جوامع بشری بودند تبدیل به اصحاب حرفه و مهارتهایی تخصصی شدند که در خدمت نظام طاغوت در آمدند. تخصص گرایی های افراطی برای ماهر پروری استثماری و نه فرزانه پروری رواج یافت.
⚪آری داستان دانش و دانشجو و دانشگاه غمبارتر از آن است که روزش را به این سادگی ها به کسی تبریک بگوییم. تعارف نداریم. خیلی نباید این برادران و خواهرانی که خودشان هم نمیدانند در چه طرحی وارد شده اند را مغرورتر از آنچه هستند کرد! باید انقلابی توحیدی در این ظلمتکده ایجاد کرد. کجایند آن فارابی ها و ابن سینا ها و آن خواجه ها و صدر المتالهین ها؟! آن منادیان بزرگ توحید در دانشهای ظلمت زده ی قدیم. کجایند آن بلند همتان و مجاهدانی که این وظیفه ی بزرگ را در عصر ما انجام دهند؟! این گلوگاه را از دست شیاطین خارج کنند.
🚫گاهی برخی گمان میکنند همینکه یک دانشجو مؤمن باشد علمش هم اسلامی و ایمانی میشود! هرگز! با آن فضای آلوده ی دانش که به شکل کافرانه بسته شده چه کنیم؟! با آن عالم علمی که بر اساس اصول کفر تعیّن یافته چه کنیم؟! با آن علوم سفارشی که ابزار طاغوتها شده و از چیزی جز هوای نفس آنها کشف نمیکند چه کنیم؟! با آن باد نخوتی که در نفس انسان بریده از وحی میدمد چه کنیم؟!
🌸بله این روز را میشود به یک قشری از این دانشجویان محترم واقعا تبریک گفت. آنهایی که واقعا دانشجویند. با بصیرت وارد این عرصه ی جهاد و رشادت شده و آن نور ازل و ابد را فراموش نکرده و آن را مصداقی از ایمان و عمل صالح کرده اند!
🌸به دنبال یافتن گوهر حکمت آن گمشده ی مؤمنین از این بازار دنیایی هستند تا آنها را از آلودگی ها تصفیه کرده و به صاحبان اصلی اش برسانند! آن را ابزاری در خدمت دین و ایمان و توحید قرار دهند. آنهایی که سعی در تأسیس علوم واقعی میکنند! آن علمی که امتدادی از حقائق کلّی عالم است.
🌸روز دانشجو بر شهید شهریاری ها و فخری زاده ها و کاظمی آشتیانی ها مبارک! و سلام و درود خدا بر روح پاک آن مجاهدان غیور وادی دانش که در زمان ما نفسی توحیدی در این ظلمتکده دمیدند. سلام و درود خدا بر روان مطهری ها و مصباح ها. آنانی که حقیقتا دانشجو بود. آری روز آن جهادگران دانشجو مبارک!
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۳)
«نکاتی پیرامون تفسیر شریف المیزان» (۳)
«عقل قرآنی» (۷)
«توضیحاتی تکمیلی پیرامون نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن علامه طباطبایی»
🔹نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن علامه طباطبایی نظریّه ای در زمینه امکان، فعلیّت و ترجیح تفسیر قرآن با خود قرآن بدون ابتناء دلالی به هر امری بیرون از آن است. خواه آن امر روایت باشد یا برهان عقلی یا تاریخ و شأن نزول یا هر امر دیگری که ناظر به آن آیات است. فایده ی این امور صرفا در راستای تفطّن به دلالت درون خود قرآن کریم است.
✋این نظریّه را نباید با امور روشن و رایجی مانند قرینه بودن اجزاء یک کلام برای درک آن کلام و یا برخی تحقیقات نوین نشانه شناسی یکی گرفت.
👈هر چند این نظریه اینها را در خود دارد ولی عمق این نظریّه امری است که مبتنی بر باور به نوعی اعجاز معنایی قرآن کریم و برخی دیدگاه های کلامی ویژه پیرامون آن بوده و در چنین بستری قابل درک است. از طرفی در صورت موفقیت آمیز بودن آن در عمل خود نشانگر عظمت شگفت انگیز کتاب الهی و نشانه ای از آسمانی بودن آن است.
🔹نسبت این نظریّه با تفسیر اهل بیت و حدیث ثقلین هم در نوشته ی قبل روشن شد. این همبستگی و عدم افتراق قرآن و اهل بیت در حدیث ثقلین بر اساس این نظریّه عمدتا ناظر به مقام تعلیم است نه مقام دلالت. البته در بیان وجه ضروری بودن ابتناء تعلیم قرآنی به بیان اهل بیت و همینطور اینکه همانطور که اهل بیت در این صورت نقش تعلیمی دارند عقل یقینی و قطعی نیز اینچنین است باید بحثهای بیشتری نمود.
⬇
👈به عبارتی بر اساس این نظریّه حدیث ثقلین گویا معنای خاصی پیدا میکند که بر اساس آن میراث رسول اکرم صلی الله علیه و آله برای بشر دو چیز است. یکی کتاب خدا و دیگر معلّمین این کتاب! از آنجا که (عقل) ترکه و میراث حضرت رسول نبوده و میراث اصل خلقت برای همه ی بشر و حجّت باطنی پیشا رسولی است در حدیث ثقلین ذکری از آن به میان نیامده! همانگونه که سرمایه ی فطرت و قلب نیز اینچنین است.
👈والّا اینها هم شأن تعلیمی نسبت به قرآن کریم دارند. ولی معلّم ناطق قرآن کریم که واقعا میتواند مانند معلّم با انسان صحبت کند و ابعاد را بیان کند همان اهل بیت علیهم السلام میباشند. معلّمینی که هدایتی تضمین شده داشته و از سوی خود خداوند متعال به عنوان معلّم کلامش به بشر معرّفی شده اند. همانها که از تحریف و انتحال و تاویل غلط قرآن کریم جلوگیری کرده و خود قرآن آنها را فصل الخطاب و معلم خود دانسته.
👈البته ابعاد دیگری نیز در نسبت اهل بیت و قرآن کریم ایشان قائل است. مانند اینکه در تفاصیل احکام خود قرآن مردم را به اهل بیت ارجاع داده و این تفاصیل دیگر خارج از مدلول قرآن کریم است و یا اینکه گاهی الفاظی مانند حروف مقطّعه و یا بطونی مانند تأویلات که از سنخ معانی الفاظ نیست نیز در قرآن کریم هست که فهم آن مختصّ اهل بیت و مطهّران است. ولی اساس این نسبت همانطور که گذشت این است که قرآن در سطح دلالتهای مفهومی تعقیدی نداشته و خود بسنده است و در سطح مصداقها نیز طرحی قرآنی برای کشف آن دارد و میتوان با پیمودن آن مصادیق مورد نظر قرآن کریم را هم دریافته و در این مسیر اهل بیت تنها معلّم قرآن کریم میباشند.
🔸«کشف عقل قرآنی»🔸
مرحوم علامه ی طباطبایی با این نظریّه بزرگ در واقع گویا یک عقل دیگری کشف کرد که دیگران از وجودش غافل بودند. عقلی که میتوان آن را «عقل قرآنی» نامید. یک تعیّن دیگری از عقل است. تا قبل از ایشان در بیان کیفیت نیاز ما به قرآن کریم و چگونگی زندگی با قرآن و فهم حقایق از آن نظریّه پردازی برجسته اینچنینی نشده بود.
👈همه میگفتند قرآن کریم خیلی مهم است. ابتدا قرائات و حفظ آن متداول شد. سپس تلاوت روزانه و انس با آن! به مرور تفاسیر قرآن شیوع یافت. تفاسیری که بیش از آنکه تفسیر خود قرآن باشد تلاش برای فهم قرآن با استعانت از علوم دیگر بود. دغدغه ی استظهار و استنطاق چندان نداشت.
👈این مطلب بین مسلمین ضروری بود که قرآن کریم در رأس همه ی امور است. همین بود که یکی از منابع دین بلکه مهمترین آن قرآن کریم دانسته میشد! ولی استفاده از قرآن در باب معارف و همینطور فقه بسیار محدود بود. گویا نوعی رودربایستی در این زمینه وجود داشته است. در این زمینه که دقیقا از قرآن چگونه میشود استفاده کرد؟! چگونه از آن واقعا درس گرفت؟!
🔻شاید جدّی ترین نظریّه ای که تا کنون در زمینه روش علمی بهره برداری عالمانه از قرآن کریم و تأسیس مدرسه قرآنی مطرح شده همین نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن علامه ی طباطبایی است که قرآن را با عقل قرآنی بفهمید🔺
⚪عقل انسان کارهای مختلفی انجام میدهد. یکی از کارهایش تجزیه و ترکیب مفاهیم است. یکی از کارهای شگفت انگیزش فکر و کشف مجهول است. یکی از کارهایش بررسی و سنجش است. این عقل با پذیرش برخی از مفروضات و اصول موضوعه کلان تعیّن خاصی پیدا میکند و دم به دم ثمرات خاصی یافته و سالک راه ویژه ای میشود.
✔نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن به این معناست که شتر این عقل را با همان فطریّاتش یعنی تلاشهایش در زمینه بررسی و سنجش و تجزیه و ترکیب در وادی قرآن کریم بخوابانید! همه چیز را در مقام فهم قرآن کریم در مقام دلالات آن فراموش کنید و سعی کنید همه ی تلاشهای عقلانی را در فضای خود قرآن کریم آزاد کنید. عقلی که دیگر منبع نبوده و سراجی است که میتوان با آن دم به دم کشفیّات قرآنی داشت. بوی قرآن میگیرد. از اینجاست که این عقل قرآنی عقلی مأثور و تلاشهای این عقل هم در کشف معانی قرآنی در حیطه ی تفسیری مأثور میگنجد.
✔هر چند همه ی دقّت ورزی ها و تلاشهایی که همین عقل قبلا با آن علوم بشری را رقم زده بود دارد ولی حالا در فضای دیگری آزاد شده است. اصل چنین عقلی در تفسیر قرآن کریم چیز جدیدی است. همین فرق اساسی بین تفسیر المیزان و دیگر تفاسیر است. نوع انتظارات و پرسشها و دورخیزها و تلاشها و... در آن فرق دارد. یک عقل دیگری است. به قول امروزی ها یک پارادایم دیگری از تلاش تفسیری است. فریب ظاهر مشترکش را نخوریم. روح دیگری بر آن حاکم است هر چند در ظاهر یکی باشد.
⬇⬇
🔻وقتی دروازه ی چنین دنیایی را به روی عقلتان گشودید با کمال تعجّب آن بالا میبینید نوشته: «به دنیای عقل قرآنی خوش آمدید!» گویا تا به حال وارد آن نشده بودید. از دور چیزهایی از آن دیده بودید🔺
👈وقتی هم وارد این دنیا شدید بقدر الطاقة البشریة میتوانید حقایق قرآنی را کشف کنید. همینطور چون ابزارتان عقل خودتان است ممکن است گاهی دچار اشتباهاتی شوید و کتاب را خوب نفهمید. همین است که نیاز به معلّم دارد.
👈وقتی عقلتان را صادقانه و خالصانه و متدبّرانه و مجاهدانه وارد این دنیا کردید اوّلین روحیاتی که پیدا میکنید که این است که تشنه و جویای فهم ظهورات و دقّت در قرائن و بافت و آیات متناسب میشوید. همه چیز را میخواهید با خود قرآن بفهمید. یک نگاه دیگر و یک عقل دیگر و یک روحیه ی دیگری است.
🔹در واقع در نگاه علامه طباطبایی اسلام از همان ابتدا میخواسته مسلمین را به این عقل قرآنی دعوت کند. دعوت شریعت الهی به تلاوت، حفظ، تدبّر و سپس تفقّه در قرآن کریم همه مقدّمه ی ورود به این دنیای قرآنی بوده است. اهل بیت علیهم السلام در روایاتشان همین را فرموده بودند ولی متأسّفانه مورد غفلت واقع شد. وقتی در سقیفه ولایت الهی منحرف شد از انحراف در این امور نیز نباید دیگر چندان تعجّب کرد. اگر دستور «تفقّهوا فی القرآن» به ما داده شده تا حالا فکر کرده ایم این فقه قرآنی چیست؟!
👈از نظر علامه ی طباطبایی این فقه قرآنی همان یافتن عقل قرآنی است. ما تا کنون قرآن را پاره پاره و یا با اصالت دادن به منابع بیرونی میفهمیده ایم! همین بوده که ربیعا لقلوب الفقهاء و ریّا لعطش العلماء نبوده است.
👈تفقّه و تدبّر واقعی در قرآن با ورود به تفسیر قرآن به قرآن و کشف عقل قرآنی میسور است. اگر چنین نشود در واقع قرآن هنوز آن جایگاه واقعی اش را برایمان پیدا نکرده است.
⚪از نگاه علامه اساسا تا قبل از المیزان تفسیر قرآن کریم بر اساس عقل قرآنی به معنای واقعی کلمه شروع نشده بود. در این نگاه تفسیر قرآن به قرآن را نباید با المیزان اشتباه گرفت. تفسیر قرآن به قرآن ورود به یک دنیایی است که خط شکن آن فعلا تفسیر المیزان است ولی میتوان با نگارش تفاسیر پیشرفته تر با همین عقل قرآنی ابعاد عمیقتری از قرآن را کشف نموده و برخی نواقص المیزان را هم اصلاح نمود.
👈اینجا هم در هر حال تلاش بشری ماست. ولی تلاش خاصی است که دیگر بر اساس عقل قرآنی رقم میخورد. ولی از آنجا که المیزان توانسته ابعاد گسترده ای از تفسیر قرآن کریم با این تعیّن نو از عقلانیّت را کشف کند دیگر حدّ نصاب برای پذیرش یک تفسیر مورد قبول بالا رفته است.
👈اگر دیگران بخواهند بر اساس عقل قرآنی تفسیر بنویسند میبایست از رشد حاصل شده در المیزان استفاده کرده و مبتنی بر بلوغ رخ داده در این تفسیر و پیشرفت حاصل شده به وسیله ی آن در دنیای تفسیر قرآن به قرآن دست به قلم شوند.
👈باید به خوبی کشفیّات این تفسیر را در درک نظام معانی موجود در قرآن کریم و نظام قراین به کار رفته در فهم آیات و دیگر ظرایف مورد توجّه قرار دهند. و الّا همانطور که امروزه در زمان ما با پیشرفت علم فقه دیگر تفقّه در حدّ مبسوط شیخ طوسی فقاهت دانسته نمیشود در مورد تفسیر قرآن کریم نیز اگر کسی بخواهد وارد دنیای تفسیر قرآن به قرآن شود نمیتوان او را به این سادگی ها مفسّری معتبر در این عرصه دانست.
👈در واقع ادامه و آینده ی این نوع تفسیر را باید در امتداد تفسیر گرانسنگ المیزان دنبال نمود و سعی در اصلاح، پیشرفت و کشفیّات نوینی در این عرصه داشت.
🔹به نظر میرسد که ما هنوز در ابتدای دنیای تفسیر قرآن به قرآن قرار گرفته و تفسیر شریف المیزان را باید گام اساسی و مهمّ اوّلیه در ظهور دنیایی نوین از تفسیر قرآن کریم قلمداد نموده و در آن متوقّف نشد. به عبارت دیگر علامه در مواجهه با تفسیر قرآن دو کار اساسی انجام داده است. یکی اینکه نظریه ی تفسیر قرآن به قرآن و عقل قرآنی و دنیای جدیدی از فعالیتهای تفسیری را کشف نمود و دیگر اینکه در این دنیای جدید یک کتاب هم به نام المیزان نوشت. دنیایی که ظرفیت آن را دارد که تفاسیری زیادی در آن نگاشته و ابعادش واکاوی شود.
👈در این نوشته ها صرفا به دنبال توصیف دقیق و بیان جایگاه تفسیر شریف المیزان و معنای نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن بودیم و از بررسی و نقد ادلّه ی این نظریّه و همینطور آسیب شناسی و نقد تفسیر المیزان چشم پوشی نمودم. امیدوارم در همین حدّ که نگاشته شد و به بهانه ی سالگرد این حکیم گرانقدر به ذهنم خطور نمود که بذل کنم مفید باشد.
✔غرض این بود که روشن شود که کشف نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن یکی از بزرگترین اکتشافات علمای اسلامی در تاریخ اسلام بوده است. همانگونه که کشف نظریّه ی ولایت فقیه و یا کشف اصالت وجود و مانند آن را باید با اهمیت قلمداد نمود. در واقع بزرگترین یادگار علامه ی طباطبایی نیز کشف این نظریّه به معنای فنّی آن و اثبات و نشان داده تعیّن عقل قرآنی بود.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۴)
«کشک همّتان!»
«کرم خاکی»
🔹شبهایی که آش داریم بچه ها اجازه دارند بعد از غذا یک قاشق کشک اضافی هم بخورند! این سری کشک کم بود. آش را خوردند و سر آن قاشق کشک گریه و دعوا راه انداختند! آنقدر این مسأله برایشان جدّی بود که گویا هیچ مسأله ای در عالم مهمتر از سهم کشکشان نیست!
💡به دلم افتاد میبینی همّت کودکانه اینها را؟! چرا برایت اینقدر بی معنا و زشت است؟! چون وجودت قد کشیده و فهمیده ای در این دنیا دل مشغولی های مهمتری هم هست.
💡ولی فکر میکنی دل مشغولی های تو و ابناء الدنیا که روز و شب به دنبال این دنیا میگردید نزد آن اولیاء الهی که از این عالم دنیا قد کشیده و عوالم برتری را دیده اند بهتر است؟!
💡آنها هم وقتی به شما مینگرند از افقی مینگرند که مانند نگریستنت به دعوای این سه فرزند بر سر یک قاشق کشک بود! زندگیتان برایشان اینقدر زشت و بی معناست!
😔از این زندگی کشکی توبه نمیکنی؟! این همه عوالم هستی و آسمانها و دریاها و کهکشانها و صحراها آفریده شد تا اینگونه سر این مقام و این خانه و این ماشین و آن حقوق و... بجنگی؟! حقّا که کودکی! خامی!
😔روز و شبت همّت چه چیز را داری؟! نکند فریب این بازی کودکانه و این لهو و لعب دنیا را خورده ای؟! نکند مثل سگی بر سر جیفه ی دنیا با دیگران درگیری؟!
😔نزد آن صاحبان عزم و آن بلند همّتان وادی حقیقت چون کرمی هستی که در زمین میلولی و خوشی! اصلا زین پس تو را «کرم خاکی» مینامم! دیگر از این مغز کوچک زنگ زده و همّت پستت خجالت بکش!
📖«إِيَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلَادِ أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَيْهَا وَ تَكَالُبِهِمْ عَلَيْهَا ...»
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۵)
«ماشالله شیطانی»
«باطن عمل»
🔹برای خرید به فروشگاه رفتم. پنیر و مادّه شوینده و خوراکی متناسب با بچه ها و چیزهایی از این قبیل برداشتم. هنگام حساب کردن وقتی نوبت به من رسید خریدها را چیدم. یکی از آن میان نگاهی کرد و با لحن خاصی گفت: «ماشالله»!
🔸گویا میخواست با صدایی که همه بشنوند بگوید ببینید این آخوند ها چقدر خرید میکنند! لابد مال ملّت را خورده اند که اینطور خرید میکنند! واقعا هم خرید زیادی نبود.
🔹انگار آن شیطان ملعون یک دفعه از زبان این مرد نادان با گفتن یک «ماشالله» مانند ماری بیرون آمد و نیش زند! ای لعنت بر این شیطان خبیث که همه جا در کمین است! این طفلک نمیداند با یک کلمه ماشالله چه ظلمی در حق خودش کرد!
این سخنهای چو مار و کژدمت
مار و کژدم گردد و گیرد دمت
🔸گفتم آقا این ماشاللّه که گفتی خیلی غلیظ گفتی! تو بچه داری؟! گفت بله یکی دارم. گفتم حالا اگر کسی سه تا بچّه داشته باشد و این پنیر و شوینده و چند تا خوراکی برای بچّه ها را خرید کند و به منزل ببرد به نظرت زیاد است؟! گفت نه! اصلا با شما نبودم!😄
🔹نگاه ها هم به شکلی مایل به نکوهش حرف او شد. همه گویا عمق کلامم را فهمیدند که چطور میخواستم شیطان را با آن برانم!
💡به ذهنم خطور کرد دیدی با یک «ماشالله» که ذکری توحیدی است هم میشود جهنمی شد؟! شیطان با ذکری توحیدی میخواست نیش بزند!
🔸میدانی چه درسی به تو داد؟! اینکه هیچ وقت فریب ظاهر عمل را نخور! ممکن است ظاهر عملی ذکر الله باشد ولی باطنش ظلمت! آن روح و باطن مهم است. نکند فریب ظاهر این نماز و اذکار و اعمالت را بخوری! ببین چقدر خالص است!
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۶)
«عن عمرِه فیمَ أفناه»
🔹عبارتی از نمایش نامه نویس شهیر ایرلندی و برنده جایزه نوبل ادبی جورج برنارد شاو دیدم که حکمت آموز بود:
🌿«زندگی عمر کردن نیست،
بلکه رشد کردن است
عمر کردن کاری است که از همه حیوانات بر میآید.
اما رشد کردن هدف والای انسان است
که عده معدودی میتوانند ادعایش را داشته باشند»🌿
🔸انسان مؤمن شخصی است که در برابر حق گردنش از مو باریکتر است! اهل أنانیّت فردی و نژادی و حتّی دینی نیست! صفحه ی وجودش را تسلیم حق کرده! همین است که هر جا حقیقت را ببیند به سمت آن جذب میشود. نه تنها انکار نمیکند بلکه آن را گمشده ی خودش میداند!
🔹از همان ابتدا باید سعی کنیم یک شرح صدری نسبت به حق داشته باشیم. حتّی اگر از دهان کودکی جمالش را دیدیم! حتّی اگر در دست کافر و فاسق و اهل نفاقی دیدیم! اینها برای اهل ایمان است که در دست آنهاست.
📚کتب و آثار علمی مخالفین و اهل الحاد را هم خواندیم با همین دید بخوانیم. گمشده ی خودمان را با اعتزاز و استعلا طلب کنیم و باطلشان را به خودشان برگردانیم📚
💭این عبارت ایشان من را به یاد کلام رسول الله صلی الله علیه و آله انداخت که در روز قیامت جلوی هر انسانی را میگیرند تا از سنّش بپرسند! ولی نه اینکه مانند حس گراها از عدد سنشان بپرسند! از کیفیّتش میپرسند! میپرسند عمرت را در چه راهی صرف کردی؟!
👈بیان این حدیث نورانی را میتوان از عبارت این نویسنده برداشت کرد! یعنی بگو چقدر با این عمری که به تو دادیم رشد کردی؟! به کدام درجات صعود کردی یا در کدامین درکات سقوط؟! عالمت به اندازه ی رشدت در اینجا برایت جلوه میکند. هستی این عالم اینگونه است.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۷)
«با شبهات الحاد نوین چه کنیم؟!»
«مَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ؟! قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُه»
🔹برخی مباحث مرتبط با الحاد نوین و شبهات امروزی را مرور میکردم. بحث بر این بود که چطور برخی قرائات از نظریّات نوین فیزیکی با زیر سؤال بردن قانون علّیت امکان اثبات خدا را با براهین عقلی که بر اساس ضروری بودن این قانون مبتنی است، از میان میبرد!
🚫حالا این بحثها جای خودش باید بشود. ولی یک اشمئزازی وجودم را گرفت. اینها چه میگویند؟! حالا این را حل کردیم جای دیگرش میزند بیرون! آن را حل کردیم باز جای دیگر! اینقدر بحث توحید و خداشناسی را مبتذل کرده ایم.
👈این بحث از آنهایی است که تا انسان به شکل وجودی عزم مسافرت به درون عوالم طهارت و حرکت به سمت قلّه نکند برایش عمیقا حل نمیشود. از همان ابتدای مسیر وقتی عزم کرد مراتبی خفی از ذوق وجودش را میگیرد که اثری عمیقتر از هزاران برهان ذهنی بر او دارد.
👈گویا همه چیز بر صحّت مسیر و مقصد شهادت میدهد. همه اش دلالت و آیه و تذکّر و تنبّه میشود. اعتقاد و باور که هیچ بلکه به مرور احساسات و عواطف توحیدی در او دامن میگیرد.
✋تا کی میخواهیم گوشه ای بنشینیم و از خدا بگوییم! معرفة الله اصلش ذوقی است. آن هم مراتب دارد. اگر در آن دور دور بایستیم و بخواهیم با بد بینی محض و بدون عمل و دست به کار شدن ذهنمان را عارف کنیم نمیشود! باید با ایمانی اوّلیه ناشی از دلیلی عقلانی یا اعتمادی قلبی دست به کار شویم.
⬇
🔸«مسأله چیز دیگری است!»🔸
برای این ملحدین و متفکّرین ملحد و حتّی مؤمنینی که تنها به ظاهر ایمان دل خوش کرده اند باید گفت مسأله چیز دیگریست! خداشناسی و معرفة الله مراتبی از نوعی ذوق وجودی است. ضعیفترین لایه اش از ذهن آغاز میشود. در این لایه نمیتوان به آن یقین و باور وجودی رسید! اینجا موطن ظلمت و تاریکی و تردید است. موطن شیاطین و کفر است. فرسنگها فاصله است.
👈همین است که معمولا حتّی اگر به الحاد صریح منجر نشود نوعا مبتلا به الحاد خفی و عمل ملحدانه هستیم. در عملمان گویا نشانی از آن بی نشان نمیبینیم. این حقیقت عظیم را اینقدر به بازی نگیریم.
🔹معرفة الله اساسش مانند آن است که بخواهیم برای کودکی از غریزه ی جنسی بگوییم. حتّی اگر زیرکترین و دقیقترین ذهنها را داشته باشد نمیتواند درک روشنی از آن داشته باشد. همین عدم وضوح درک زمینه برای شیطان و القاء شبهات میشود. ولی باید بدانیم این شبهات از احکام توقّف در این موطن است. دائمی نیست. با اندکی آغاز عمل موحّدانه بعد از ایمان اوّلیه اینها قلع و قمع میشوند.
👈معرفة الله از جنس نوعی بلوغ ادراکی است. این ادراکهای ملحدانه ی ما که همه اش کثرت دیده و سرچشمه را ندیده کم کم طوری میشود که با حضور حقیقتی برتر و مهیمن در دل اینها آشنا میشود.
👈مقاطعی از این بلوغ دیگر تدریجی نبوده و دفعتا رخ میدهد و تازه میفهمیم مسأله از چه قرار است. یک دفعه شبیه آن حالتی که کودکی بالغ میشود و تازه لذّت جنسی برایش حل میشود هر چند سیری تدریجی برای این امر طی کرده در معرفت هم همینگونه است.
👈وقتی رخ داد لذّتها و بهجتها و شوریدگی های فوق عمیق فرا میرسد. گویا با همه ی ذرّات عالم احساس میکند که به نوعی در ارتباط است و از یک حقیقتی ناشی شده و به سوی او در حرکت است. اینها دیگر جای قیل و قال نیست.
👈از همان ابتدایش هم آغاز میشود ولی در مقاطعی دیگر خیلی جدّی میشود. اوّلین برقها که آمد بسان بدایات دوران بلوغ ادراک توحیدی است. تازه آن وقت است که انسان دل کندن از دنیا و نفی خواطر و اخلاص به شکل حقیقی برایش ممکن میشود.
👈چون ذوقی از حقیقتی را یافته که دیگر میداند برای چه باید کار کند و چقدر عظیم و لذّت بخش است و چقدر کار کردن برای غیر او زشت و بی معناست. این راه تا آن نهایات فنا ادامه دارد.
🔸«ما معرفة الله؟!»🔸
شاید معنای کلام امام حسین علیه السلام در باب معرفة الله همین باشد. امام صادق علیه السلام در حدیثی فرمودند روزی امام حسین به اصحابش فرمود خداوند بندگان را آفرید تا به معرفة الله برسند و وقتی به این درجه رسیدند عبادتش میکنند و وقتی عبادت کردند به غنا و آزادگی و لذّتی میرسند که دیگر بنده ی هیچ احدی جز خدا نمیشوند. شخصی از حضرت پرسید که این معرفة الله که میگویید چیست؟! خدا را که همه ی ما میشناسیم. خدا پرستیم. مسلمانیم.
👈حضرت در جوابی عجیب فرمودند معرفة اللهی که اینجا گفتم که چنین آثاری دارد همان امام شناسی است. اینکه بدانید در هر زمانی امامتان که باید از او تبعیّت کنید کیست! به نظرتان این پاسخ عجیب نیست؟! چه ربطی بین معرفت امام با معرفت خدا وجود دارد؟!
👈شاید مراد این باشد که آن معرفة اللهی که غرض از خلقت بود و آن آثار عظیمه را داشت آن معرفة الله ذوقی و تجربی است. میفرماید اساسا معرفة اللهی که گفتم از سنخ بلوغ ادراکی و ذوق وجودی است. این را که نمیتوان الآن به توی نابالغ فهماند!
👈فقط دنبال من راه بیافت تا بچشی! همین را بدان که اگر امامت را شناختی و از او تبعیّت کردی او دست تو را میگیرد و به این ذوق و شهود میرساند. شناخت امام و تبعیت از او راه تجربه ی معرفة الله واقعی است:
📖«فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُه»
🔹رفقا به قول معروف دیر آمده ایم و زود هم می خواهیم برویم! این را یکی از اولیاء الهی سالها پیش به بنده گفت! وقتی از ایشان پرسشی داشتم! خیلی تکان خوردم. آری حالا حالاها کار دارد تا به یقین برسیم. به عمیقترین تجربه ها برسیم! اوّل اسلام است و بعد ایمان و بعد تقوا و بعد از عبور از ابتلائات و امتحانات تازه حوزه ی یقین آغاز میشود.
🔻درد بسیاری از این شبهه پردازها را وقتی واکاوی میکنیم همین نداشتن یقین وجودی است. دوست دارند تجربه کنند! این هم خدا در وجود انسان قرار داده است. ولی نمیدانند برای تجربه ی این حقیقت عظیم که همان حالت یقینی را برای وجودشان به ثمر برساند حالا حالا کار است اصلا اصل ماجرا همین است. نه اینکه امری مرموز است. بلکه چون این یقین گرانبها ترین درّ صدف خلقت است. از کبریت احمر هم نایابتر است. مگر میشود ارزان باشد. جلّ جناب الربّ أن یکون شریعة لکلّ وارد أو أن یطّلع علیه الّا واحدٌ بعد واحدٍ🔺
🔹ولی برای آغاز راه باید چه کرد؟! مگر نگفتیم تا یک سکون و ایمان و قرار ابتدایی برای ذهن انسان حاصل نشود نمیتواند دست به کار شود؟! خب با وجود این شبهات قدیم و جدید نمیشود. در پاسخ باید گفت آرامش و قرار ذهن که با آن بتواند حرکت را آغاز کند اعمّ از دسترسی به یک برهان عقلی و باطل کردن همه ی شبهات پیرامون آن است. میتواند با اعتماد هم حاصل شود.
👈اعتماد به همان انسانهایی که فطرتش شهادت میدهد که اینها اهل پاکی و صدقند و خودشان هم با آوردن معجزات ادّعای پیامبری و امامت کرده اند! حتی از راه آنها و حشر و نشر با آنها میشود خداباور شد. از روی شواهد و قرائن یک قلب پاک میتواند ایمان بیاورد. وقتی ایمان آورد دیگر به دنبال امامش بیافتد و به مقصد برسد.
👈راستش گیرنده های انسان عمیقتر و لطیفتر از آن است که برخی گمان میکنند تنها در سطح حس و عقل است. چیزهایی را در مراتبی عمیقتر از وجودش و در سر و سریره و مراحل مخفی ترش از حقیقت دریافت میکند که هنوز صورتبندی علمی نشده تا بتواند آنها را بازگو کند. آن لحظه ی ناب ایمان از عجایب ادراکی انسان است.
🔸«چه کنیم تا این متفکّرین ملحد و مبتلایان به شبهه نجات پیدا کنند؟!»🔸
بیچاره تجربه گرایان هم یک حقیقتی را درک کرده اند که تجربی شده اند ولی آن را خراب کرده اند! وجودشان شهادت میدهد که باید خدا را تجربه کنند ولی دچار مغالطه شده اند. وقتی میگویند خدا را نمیشود تجربه کرد پس نیست پاسخش آن است که چه کسی گفته نمیشود تجربه کرد؟! تجربه نکردن شما دلیل بر مجرب نبودنش نیست. انبیاء و بسیاری از پیروان صادقشان آن را تجربه کرده اند!
👈منتها راه تجربه و شرایط آزمایشگاهی اش فرق دارد. هر ریاضتی هم نیست. تبعیت از آن امامی است که این خدا برای انسانها فرستاده. ولی میدانید مسأله چیست؟ مانع اصلی نفسانیّت و أنانیّت است. مسأله چندان عقل نیست.
👈مسأله این است که انسانها باید متقاعد شوند که محبّت دنیا را از دلشان بکنند. و این مگر کار ساده ای است؟! وقتی بخواهند با سلاح دانش تن به این راه ندهند راهش آن است که بگویند تنها به آن چیزی که بتوانند خودشان تجربه اش کنند ایمان می آورند!
👈قرآن کریم میگوید جرم واقعی اینها دلیل عقلانی نیست. استکبار نفسانی است. این عالم طوری طرّاحی شده که در هر جامعه ای مجرمین بزرگشان مشغول مکاری شوند! البته این دیوانگان نمیدانند که خودشان را دارند فریب میدهند.
📖«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا في كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِميها لِيَمْكُرُوا فيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ»
✋ولی دلیلشان برای انکار نبوّت انبیاء الهی چیست؟! این است که تا خودمان تجربه نکنیم قبول نمیکنیم! علم معتبر تنها علم تجربی است! تا اینجا چندان اشکالی هم قرآن کریم نمیگیرد.
👈بلکه اشکال کارشان این است که میگویند علم معتبر تنها علم تجربی است و آن هم تجربه ی خودم! نه دیگری! به من هم باید مانند انبیاء الهی وحی شود تا قبول کنم! تجربه ی او ربطی به من ندارد! باید وحی را خودم تجربه کنم!
👈اینجاست دم خروسشان بیرون میزند! برو پی کارت مرد حسابی! دیر آمده زود هم میخواهد برود! اینها مبتلا به استکبار شده اند! مغرورند! حالا یا غرور و استکبار فردی یا صنفی!
📖«وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ»
👈این نادانان نمیدانند اینجا دیگر عرصه ی طهارت و پاکی است. تجربه ی آنها بر اینها حجت است چون میبیندد اینجا عرصه ی پاکی است و آنها هم از پاکانند و حتی اعجاز هم آورده اند.
👈مگر آن عروس پرده نشین عوالم وجود میهمان دلهای تاریک اینها میشود؟! خدا خود میداند کدام یک از بندگانش تاب این رسالت را دارند. ولی این مستکبران را نه به جرم قصور استدلال عقلی شان بلکه به دلیل استکبار نفوسشان مبتلا به حقارت و کوچکی میکند!
📖«اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَيُصيبُ اَّذينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَديدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ»
⚪️پیامی که این آیات به ما میدهد آن است که ماها یا اینها تا ضعفها و آلودگی ها و قصورهای خودمان را با عقل فطری مان نبینیم و پاکی و طهارت برخی از بندگان برگزیده ی خدا کارمان حل نمیشود.
👈باید کاری کرد این نفس خبیث شکسته شود. قبول کند که آلوده است و آن شخص پاک! جاهل است و آن شخص حکیم! فاسق است و آن شخص پرهیزگار! اگر این شد پذیرش نبوّت الهی برایش آسان میشود. کلید همه چیز از درون و مبارزه با نفسانیت و أنانیّت آغاز میشود. اینها مقدّم از این استدلالهاست.
👈این نفس باید عمیقا متقاعد شود که آلوده است و کاستی دارد. ناقص است. و سپس استکبار را کنار گذاشته و حق طلبانه با سلامت فطرتش نور هدایت را در سیمای این ذوات نورانی ببیند. مجالست با صالحین و نیکان میخواهد. خلوت و محاسبه و تقوای فطری میخواهد. این راه، راه صدق و راستی و طهارت است.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۸)
«مغالطه ای شیطانی به نام لجن مال کردن!»
«استشمام رایحه ی ظهور»
🔹کتاب منهاج السنّة ابن تیمیه را میخواندم. تقریبا بعد از هر بحثی یک فحش و ناسزا و استهزاء و افترائی به شیعه و به تعبیر خودش رافضه میبندد. طوری القاء میکند که گویا اینها جماعتی دیوانه اند که به راحتی تن به تناقض داده و دروغگو ترین طوایف انسانی هستند که خورشید حقیقت را انکار میکنند!
✋واقعا اگر این حجم از بد و بیراه ها را از کتاب ایشان کسی جمع کند خیلی قابل تأمّل و بررسی است. انصافا هم وی یکی از نوابغ اهل سنّت است. در فنّ جدل کم نظیر و مسلّط است.
💡به ذهنم خطور کرد میبینی دارد چه میکند؟! دارد از مغالطه ی لجن مال کردن استفاده میکند!
🔻لجن مال کردن اینطور است که به روی چیزی هر چند آن چیز به خودی خود بد هم نباشد لجنهای زشت و بد بو بریزیم و با اینکار باعث نفرت دیگران از آن شویم! عجیب حقّه ی کثیف و شیطانی است. جمالش مانند یوسف هم باشد وقتی لجن مالش کنی کسی دیگر به آن رغبت ندارد! در لجن مال کردن مسأله این است که کاری کنند که از حیث روانی افراد از چیزی دلشان زده شود. بدشان بیاید! ولو با تهمت و افتراء!🔺
👈انصافا نفس آلوده ی ابن تیمیه باعث لجن مال شدن نسبی تشیّع در ارتکاز اهل سنّت شده است. در فرهنگ عامّه تأثیر گذاشته است. بگذارید مقداری بیشتر توضیح بدهم.
📚در حکایات آمده برای سلطانی سعایت وزیرش را کردند! گفتند این مبتلا به فلان مریضی بد شده! یک مریضی چندش! نوعی از بیماری مقعد! سلطان هم بدش آمد و تصمیم گرفت عزلش کند! این بنده ی خدا هم رفت شهودی جمع کرد و همه شهادت دادند که وزیر چنین بیماری ای ندارد! سلطان گفت حالا فهمیدم تو آنگونه نیستی ولی راستش دیگر دلم زده شده! نمیخواهم ببینمت!😐 😊 این دقیقا همان تأثیر لجنمال کردن است!
👈از آقای پناهیان یکی از وعّاظ محترم شنیدم که گفتند شخصی اهل فهم و اندیشه به ایشان گفت میدانی؟! ۹۰% اصلاح طلبان با ۹۰% حرفهای تو کاملا موافق هستند! ولی مسأله این است که تو را برای آنها لجن مال کرده اند! نمیگذارند دیگر اصلا صدایت به آنها برسد!
👈به یکی از خبرگزاری ها گاهی رجوع میکنم! گرایشات سیاسی جالبی ندارد. تقریبا همواره در صدر اخبارش تکّه هایی از سخنرانی ائمه ی جمعه و نمایندگان رهبری که در ظاهر القاء مطلبی بی ریشه و سطحی میکند را نقل میکند! میخواهد به شکل غیر مستقیم این قشر خدوم را لجن مال کند! البته لجن مالی نوین و رسانه ای با شکلی لطیف!
✋زمان ما برای لجن مالی فنون بسیار پیچیده تری ابداع شده است. طوری روان شناسی رشد کرده که بدون آنکه شخص بفهمد برایش قشر خاصی را لجن مال میکنند!
🔹امروزه در مباحث مغالطات مغالطه ی لجن مال کردن با عنوان مغالطه ی مسموم کردن چاه: «poisoning the well» شناخته میشود. انصافا همان تعبیر رایج بین خودمان یعنی لجن مال کردن دقیقتر و گیراتر است. حالا بحثمان در مورد این مغالطه ی زشت ابن تیمیه بود. خودمان هم باید مراقب باشیم مبتلا به این روشهای ناپسند جدل نشویم!
👈اینها کار شیطان است. پیامبر اکرم را هم میخواستند به خیال خام خودشان لجن مال کنند! چه اتّهاماتی به ایشان که نزدند! «وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُون» ولی خدا سیمای نورانی او را برای همگان آشکار کرد!
👈در مورد شیعه نیز در زمان ما این لجنهایی که در طول تاریخ به سیمای نورانی اش زده بودند دارد کم کم کنار میرود. با انقلاب شکوهمند اسلامی ایرانیان و سپس دفاع صادقانه از فلسطین و آرمانهای اسلامی به مرور سیمای زیبا و معطّر تشیّع در حال ظهور برای امّت اسلامی و جهانیان است.
👈لجنها دارد کنار میرود و مسلمین و جهانیان دارد بیشتر متوجه جمال واقعی این آیین پاک میشوند. امری که ان شاء الله نوید ظهور آن دُرّ درخشان صدف خلقت حضرت بقیة الله الاعظم عجّل الله تعالی فرجه الشریف را میدهد.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۹)
«امام خمینی مرد بی نظیر تاریخ ایران زمین»
«ما عازم هستیم که تمام سلطه ها را نابود کنیم»
🔹بعد از اذان صبح منتظر بودم دقایقی بگذرد تا نماز را بخوانم. احتیاط در این زمینه جا دارد. چشمم به صحیفه امام افتاد! همواره از کودکی با چشم عظمت به اماممان نگاه میکردم. ولی شاید چندان به کلمات ایشان آنطور که باید توفیق نداشتم توجّه کنم.
🔸جلد هفدهم را برداشتم و همینطور باز کردم؛ پیام چند صفحه ای ایشان به مناسبت ۲۲ بهمن سال ۶۱ آمد. مقداری که خواندم عظمت آن من را گرفت. بعد از نماز شروع کردم با دقّت این پیام را خواندم. گویا عمق دیگری از محتوای کلام ایشان برایم روشن میشد که برایم ژرف و اعجاب بر انگیز بود.
👈آنجا که از تحوّل الهی ملّت ایران و رخسار درخشنده ی آفتاب عالمتاب اسلام در این ملّتی که خورشید آسمان معنویّت شده سخن میگفت. یعنی حواستان باشد این ایران دیگر آن ایران نیست. گمان نکنید امتداد همان قبلی است. نه! تحول الهی پیدا کرده و کسی این را نفهمد اصل داستان را نفهمیده! این همانی دیگر برقرار نیست! سعی نکنید صرفا از تاریخ آن را درک کنید.
👈در ادامه از ادوار چهارگانه ی نهضت، انقلاب، پیروزی و دوران استقامت گفت. آنجا که از اثر معجزه آسای وحدت ملّت سخن گفتند. آنجا که همگان را به پرهیز از ابتلا به غرور بعد از فتح خرّمشهر فراخواند و گوشزد نمود که این فتح جز با امداد غیبی و غلبه دادن رعب و وحشب بر دل دشمنان رخ نداد.
👈در بخشی هم ضمن بیان منصفانه از اینکه هر انقلابی ضایعات و صدماتی طبیعی دارد بیان داشتند که انقلاب ما از سایر انقلابهای بزرگ ضایعاتش کمتر و دست آوردهایش بیشتر بود.
⬇
👈در ادامه اصلاح امور را جز با فرهنگ شدن کار جمعی و ضرورت همّت و قیام فعالانه ملّت و اتّحاد کلمه و همت همگان میسور نمیدانند. و این چه حکمت عمیقی است. هر بخش را باید ایستاد و شرحی مفصل برایش گفت.
👈در ادامه از این حقیقت پرده بر میدارند که این مصایب و مشکلاتی که بر سر این ملّت مظلوم وارد کردند جز با استقامتی برخاسته از قدرت روحی و الهی این ملّت ممکن نبود.
👈از ضرورت پرورش قاضی و پرداختن به علوم غریبه حوزوی و حفظ فقاهت سنّتی و پرهیز حوزه ها از تشریفات و تشبّه به قطب مادّیت سخن گفتند که در نسلهای بعد اثر دارد.
👈و در جای دیگر از وجوب امتثال قوانین مجلس از باب بنای عقلا مبتنی بر رجوع به عرف کارشناس در تشخیص احکام ثانویه. دمی هم از سیاست خارجی و تعهّد الهی ملّت ایران به حفظ حریم دیگران سخن گفته و به نصیحت حکیمانه دول اسلامی پرداختند. دمی دیگر از تدابیر نظامی و امنیتی نکاتی فرمودند.
⚪مانند چشمه ای جوشان از حکمتهای ناب حقایقی را بیان میکنند. در بیان جنگ ایران و عراق بیان میکنند که: «آمریکا از جهالت و غرور و بلند پروازی صدام استفاده کرد و او را به هجوم به ایران واداشت. و به منطق آمریکا شکست عراق و ایران و از پا در آمدن هر دو یا ایران در هر صورت به نفع اوست»
👈نکته ی ظریفی بود. در ادامه به این نکته ی دقیق دیگر اشاره میکنند که این آمریکا مانند شیطان است که به پیروانش وفا ندارد. اگر احساس کند نمیتواند از آنها استفاده کند رهایشان میکند! بیان میکنند که واقعا آمریکا نخواست به شاه مخلوع در موقع سختی که به آمریکا نیاز داشت کمک کند. ولی این نخواستن نه به خاطر این بود که به سودش بود بلکه به این دلیل بود که میدانست نمیتواند! نخواست چون نمیتوانست! اینها را باید جداگانه فهمید.
👈و این پیام چه شروع و چه پایان توحیدی عمیقی برایم داشت. مثل آنجا که در مناجات با خدا مانند پیشوایی راستین میگوید: «[پروردگارا] دست این ملت مظلوم را گرفتی و از سراشیبی سقوط و جهنم هر دو عالم به قله ی بلند عنایات خود رساندی ...»
🔹رفقا بدون مبالغه و جوگیری و حزب اللهی بازی میگویم! آنهایی که بنده را میشناسند میدانند که بحمد الله اهل این حزب بازی ها و سطحی گویی ها نیستم. راست میگویم و خدا را بر این صداقتم گواه میگیرم که یک تأثّر عمیقی وجودم را گرفت. احساس کردم فرسنگها از این درکهای عمیق دورم! راستی این علوم ناب را ایشان از کجا آورده؟! اینها تباری دیگر دارد. گویا متصل شده به خزائن واقعیات هستی و چون هدهدی آسمانی، حکمتهای وادی سبای حقیقت را با نبأیی یقینی برایمان می آورد.
✋راستی ما هم که همین درسهایی را خواندیم که ایشان خواند! از همین الآن میتوانم حدس بزنم اگر تا چند ده سال دیگر هم بخوانم ادامه ی این تلاشهایم من را به این درکهای عمیق واقعی نمیرساند! تعارف و اصطلاح بازی که نیست. واقعا فَیَضان حکمت و چشمه ی جوشان فرزانگی است. استاد هم کم ندیده ایم! از هر صنف و هر فنی! این چیز دیگری است.
👈خدایا ایشان دیگر کیست؟! گاهی عارف میشود و گاهی پدری مهربان و گاهی سیاستمداری عمیق و گاهی فرمانده ای مقتدر و گاهی عالمی حکیم و گاهی ...! واقعا مجرای چه خیر کثیری قرار گرفته! «طوبی لمن أجریت علی یدیه الخیر» خیرات ما کجا و خیراتی که از وجود مبارک ایشان به عالم هستی رسید کجا!
🔹این پیام برایم پر از حکمتهای ناب بود. شاید قبلا اگر میخواندم آن را ساده تلقّی میکردم ولی حقیقتا برایم عمیق و ژرف بود. عمق دیگری از دانش در آن موج میزد! الحمد للّه که دیگر چندان از آن جوگیری های سابق در وجودم خبری نیست. هم علوم قدما از فقه و عرفان و فلسفه را چشیده ام و سعی کردم عمقشان را در حد خود درک کنم و هم از علوم جدید بی خبر نیستم.
👈این سخنانی که ایشان میگوید را در مدارس و کتابها نخوانده بودم! تبار دیگری دارد. راستی ما قدر این بزرگ مرد را میدانیم؟! آیا مردم ما و ایران پرستان میدانند چه انسان بزرگی از دامان ایران زمین به جهان عرضه شد؟! کدام شخصیت علمی و فرهنگی دنیا را میتوانند با ایشان مقایسه کنند؟!
👈حتّی آنهایی که اهل دین هم نیستند از ایرانی بودن امام خمینی به خود باید ببالند! غافلها و احمقها نمیدانند ایشان چه ابر مرد و چه نابغه ی روزگارانی بود. چه عنایت بزرگ آسمانی به این پیر فرزانه ی مان شده بود. و چه زمین و زمان با طلوع رخسار نورانی ایشان نورانی شد:
سَعِدَت بغرّة وجهِک الأیّامُ
و تزیَّنَت بلقائِکَ الأعوامُ
⬇⬇
⚪راستش باز دلم آرام نگرفت! جای دیگری از همین جلد را باز کردم! سخنرانی ایشان در بیستم اردیبهشت ۶۲ در جماران در دیدار وزیر فرهنگ نیکاراگوئه آمد. نصف صفحه است. ولی سرشار از حکمت است. واقعا دیگر میخواستم در برابر این عظمت زانوی ادب بزنم.
👈ایشان در ابتدا میفرمایند ما برای استقلال و آزادی قیام کردیم و میخواهیم زیر سلطه ی هیچ قدرتی نباشیم. همان چیزی که از دیدگاه ابرقدرتها گناه بزرگ و نابخشودنی است.
👈در ادامه از یک سلطه ی شیطانی جهانی پرده برداشتند که برای برطرف شدنش چاره ای جز اتّحاد همه ی مستضعفان جهان با هر دین و آیینی نیست. باید بیدار شوند و اتّحاد کلمه پیدا کنند:
📖«همه باید کوشش کنیم که وحدت بین مستضعفان در هر مسلک و مذهبی که باشند تحقق پیدا کند ...»
👈در ادامه در کلامی بلند و توحیدی و آخر الزمانی تصریح میکنند که: «ما عازم هستیم که تمام سلطه ها را نابود کنیم» خدایا چه عمق و چه همّتی عظیمی! اماممان واقعا که بود؟! به کجا وصل بود؟! اماممان را باید اعتراف کنیم نشناختیم.
👈در ادامه به آنها توصیه میکند شما که اهل آیین ما نیستید. به تعبیر بنده مستضعف هستید ولی در حق گرایی و اعتماد به خدا و اخلاص که دیگر در هر آیینی باشید مستضعف نیستید! همین را انجام دهید! به خدا توکّل کنید و برای او مخلصانه در راه حقّ قیام کنید!
👈اگر چنین کنید در همان دینتان اگر اعتمادتان به خدا باشد عنایتش شامل حالتان میشود و از سلطه ها خارج میشوید. باید تلاش کنید ملّتها را با حق همراه کنید! حقیقتا این جملات را باید بارها خواند و از اعماق عمیقی که هر دم برای انسان خبیر باز میکند به وجد آمد!
باسمه تبارک و تعالی (۶۸۰)
🌸«إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيب»🌸
«آرام باش!»
🔹دخترم کلاس اوّل است. صبحها تا آماده شود و به سرویس برسد گاهی اضطراب و خوف پیدا میکند. میترسد که نرسد. اینبار به دلم افتاد به او بگویم: «آرام باش!» عزیزم نگران چه چیزی هستی؟! تلاشت را بکن ولی اگر هم از این راه موفق نشدی سر وقت برسی غصّه ی چه چیزی را میخوری؟!
🔸مگر نمیبینی بابا کنارت ایستاده؟! مگر بابا مرده؟! مگر نمیتواند تو را برساند؟! مگر از حال تو بی خبر است؟! مگر بی تفاوت است؟! درست است که بابا به تو گفته از راه این سبب به مدرسه برسی ولی اگر سعیت را کردی و نشد مگر دستش دیگر بسته است؟! مگر رهایت میکند؟! پس از چه میترسی؟!
🔹اصلا میدانی این نگرانی و ترست معنای بدی میدهد! گویا بابایت را اصلا نمیبینی! قبولش نداری! به او ایمان نداری! از او غافلی! هیچ توکّلی به او نداری! رویش حساب نمیکنی! به وجودش کافری!
💡به دلم افتاد حکایت تو و پروردگارت، حکایت همین فرزندت با تو است!
🔸تو هم آیا در اموراتت اینگونه ای؟! با وجود اینکه به دنبال اسباب میروی توکّلت به خداست؟! او را میبینی؟! آرامشی مبتنی بر این توکّل وجودت را گرفته؟! به یاد کلام آن پیامبر بزرگ حضرت صالح به قوم ثمود افتادم که فرمود: ای ثمودیان از پروردگار غافل نشوید که او قریب مجیب است! «فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَريبٌ مُجيبٌ» و چه ذکر زیبایی است: 🌸«یا قریبُ یا مجیبُ»🌸
📖«وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُون»
باسمه تبارک و تعالی (۶۸۱)
«ای کاش سَرَکی در برزخ میکشیدیم»
🔹با یکی از عزیزان صحبت میکردیم. با تأثر خاطراتی از پدر مرحومشان که یکی از علمای معروف بود میگفت. افراد آن خاطرات هم رحلت کرده بودند. ایشان از پیرمردی نقل میکرد که از قبرستان برمیگشت. میگفت من با اهالی این قبرستان بیشتر و عمیقتر از اینهایی که سمتشان برمیگردم آشنا هستم!
🔸دلتنگی وجودم را گرفت. یاد پدرم! پدر بزرگم! مادربزرگم! عمّه ام! دیگرانی که با آنها چه خاطراتی داشتم! چه محبتهایی در حقم داشتند! به این برادر عزیز گفتم فلانی واقعا دلم میخواهد یک سَرَکی در عالم برزخ بکشم! ببینم چه میکنند! دلم تنگ شده.
🔹ماها معمولا یک تصوّر اشتباهی از مرگ داریم! فکر میکنیم همه ی انسانها در حال زندگی هستند و یک نفر از آنها مرد و رفت! دلمان میسوزد که از جمع ما کم شد! ولی ماجرا را از این طرفش نمیبینیم که یک نفر دیگر به جمع برزخ نشینان زیاد شد.
🔸اصلا بیشتر نسل بشر الآن در عالم برزخ مشغول زندگی هستند. از آدم و نوح و دیگر صالحان و صدّیقان بگیرید تا قابیل و نمرود و فرعون تا کورش و داریوش و اسکندر تا افلاطون و ارسطو و نیوتون و انیشتن تا آباء و اجدادمان و دیگران! همه الآن آنجا زندگی میکنند! تنها بخش اندکی از انسانها هستند که هنوز در این دنیا هستند.
🔹راستی چه خوب بود میتوانستیم گاهی یک سری به عالم برزخ بزنیم و ببینیم میلیاردها میلیارد انسان الآن در آنجا چگونه زندگی میکنند! الآن به چه چیزی مشغولند؟! در مورد ما و دل مشغولیهایمان چه قضاوتی دارند؟! ای کاش میدیدم! به یاد کلام مؤمن آل یس افتادم: «قالَ يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ»
باسمه تبارک و تعالی (۶۸۲)
«برایمان از قرآن و حدیث بگویید»
🔹در مسجد یکی از فضلا رجال کشّی را باز کرد و گفت معنای این روایت چیست؟! خوشحال شدم. آخر یکی به جای مغنی و رسائل و مکاسب و اشارات و شفا سراغ سرچشمه رفته. بابا خسته شدیم اینقدر از حرف این و آن شنیدیم! یکی به ما خود قرآن و حدیث را مستقیم بگوید.
🔸متأسفانه بسیار بیش از آنکه با منابع و چشمه های دین مواجه میشویم با مقدّمات بعیده و اقوال و نظرات و کلام اندیشمندان ولو با چند واسطه مواجه شده ایم. گویا حرف همه را میشنویم جز اینکه خوب یاد بگیریم ساکت در گوشه ای نشسته و زمانی هم فقط قرآن و حدیث بشنویم!
🔹البته در دل این شنیدن، پرسشهایی رخ میدهد که میتوان بعد از آن با یک نظام دقیق طلاب را با کلام علما و علوم تولید شده پیرامون قرآن و حدیث آشنا نمود. نه اینکه طوری شود سالها درس بخوانیم ولی هنوز بی واسطه با قرآن و حدیث و تاریخ اسلام آشنایی نداشته باشیم. خسارت نیست؟!
✔️طلبه باید مفسّر و محدّث بار بیاید. در دل اینها هم به مرور سعی شود فقیه و اندیشمند دینی بار بیاید.
💡به ذهنم خطور کرد حکایت جمع ما شبیه آن محفلی است که در آن قرآن جایی نشسته و حدیث جای دیگر و ما هم جمع شده ایم که کلام آنها را بشنویم ولی بیش از آنکه به آنها گوش فرا بدهیم با همدیگر مشغول بحث و گفتوگو هستیم! حکایت غریبی است!
💭به یاد حدیث شریفی افتادم که مرحوم برقی در محاسن خود از امیر المؤمنین نقل کرده:
📖«إِذَا جَلَسْتَ إِلَى عَالِمٍ فَكُنْ عَلَى أَنْ تَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْكَ عَلَى أَنْ تَقُولَ وَ تَعَلَّمْ حُسْنَ الِاسْتِمَاعِ كَمَا تَتَعَلَّمُ حُسْنَ الْقَوْل»
باسمه تبارک و تعالی (۶۸۳)
«لذّت نشستن روی زمین»
«لَا تَسْلُكُوا مَسَالِكَ أَعْدَائِي فَتَكُونُوا أَعْدَائِي كَمَا هُمْ أَعْدَائِي»
🔹پنجشنبه ها گذرم به یکی از حوزه های علمیه می افتد. درب اتاق مدیر باز و به جای میز و صندلی، پشتی و استکانهای چایی آماده گذاشته است. هر وقت از آن رد میشوم اگر عجله نباشد میروم و دقایقی کنار ایشان مینشینم و یک چایی نوشیده و چند کلمه ای صحبت میکنم.
🚫💺مطمئنم اگر درب اتاق ایشان مانند دیگر مدیران بسته بود و یا اگر هم باز بود میز و صندلی به شکل مرسوم چیده بودند اصلا طرفشان نمیرفتم. وقتی در اتاق این مدیر حوزوی روی زمین مینشینم واقعا احساس خوبی از صمیمیت و نصیحت پیدا میکنم.
✔گویا اندماجی از یک طیف از معانی دلنشین برایم رخ میدهد که تفصیلش برایم دشوار است. همینقدر بگویم که انگار وضع الشیء فی موضعه رخ داده! به آن حالت طبیعی و تنظیمات کارخانه برگشته ام!
💡به ذهنم خطور کرد مقداری در زمینه اینگونه آداب و رسوم سطحی نگری کردیم.
👈مذمت تشبّه به کفّار را تنها در حجاب و کروات و مانند آن خلاصه کردیم. فکر کردیم حالا میز و صندلی و این بروکراسی های عجیب و غریب و... دیگر اشکالی ندارد. نپذیرفتن آن نوعی تحجّر است! اینها پیشرفتهای عقل بشر است که باید با آغوش باز با آن برخورد کرد!
✋ولی راستش از گذشته برایم این مطلب دلچسب نبود. هر چه هم میگذرد بد بین تر میشوم.
👈در این جلسات وقتی روی این میز و صندلی های مدیریتی مینشینم احساس نوعی زحمت میکنم! گویا به شکلی با آن نظام وجودیم در نوعی تزاحم مخفی است. ولی همینکه روی زمین مینشینم گویا رها شده ام. به حالت طبیعی برگشته ام.
⬇
🔻به گمانم مسأله عمیقتر از این حرفهاست. این آداب و رسوم و وسایل نوین همه ظاهرا برونداد فلسفه های وجودی مخفی تری هستند. کسی که با فهمی توحیدی و با تبعیتی ولایی میخواهد بار بیاید از بسیاری از این مظاهر احساس نا ملایمی و زحمت میکند. گویا به قول امروزی ها با گشتالت درونش هماهنگ نیست. این روی زمین نشستن و پرهیز از تجمّل و زرق و برق دنیا و رفاه گرایی و دوری از مظاهر دنیا گرایی و استعلا و استکبار همه مناسب فضای توحید و فرهنگ ولایت و عبودیت است. اینها بروندادهای طبیعی چنین فرهنگ عمیقی است. فرهنگی که انسان را به تذکّر بندگی و زهد در دنیا دعوت میکند. آدم در عمق جانش احساس میکند با فضای بندگی نزدیکتر است🔺
🔹به صورت کلّی باید دانست که هر جامعه ای ناگزیر مبتنی بر پایه های بنیادین فلسفی شکل گرفته است. چه بخواهد یا نخواهد! بداند یا نداند! نگرشی فلسفی در کار است. انسان چیست؟ جهان چیست؟ رابطه انسان و جهان چیست؟ سرانجام انسان چیست؟ مرگ چیست؟ و... .
👈ما معمولا در برخورد با جوامع به دلیل ضعف عقلانی و حسگرایی که داریم تنها لایه های بیرونی، محسوس و برون دادهای این فلسفه های بنیادین را میبینیم. همین فاصله های طبقاتی، نقشهای اجتماعی، آداب، رسوم، مترو، پارک، تکنولوژی و... .
👈مقداری که ژرف اندیشتر میشویم به علوم انسانی توجّه کرده و به مسائل اقتصاد، تربیت، آموزش، سیاست و... میپردازیم.
🔸ولی اینها همه تکیه بر یک ژرفای عمیقتری دارد که خیلی طول میکشد افراد آن را به خوبی درک کنند! آن هم مغز فرهنگ و آن اتاق فرمان جامعه است که از سنخ تصدیقات فلسفی و بنیادین است.
👈در هر حال نسبت به یک سری پرسشهای عمیقی آن جامعه اتّخاذ موضعی کرده و سر ریز آن خود را در علوم انسانی و سپس نمودهای ظاهری حیات اجتماعی نشان داده است.
👈 آخر گذشتگان ما که نادان نبودند که برایمان میز و صندلی نیاوردند! در اثر ارتباط با فرهنگهای دیگر هم کاملا با این امر آشنا بودند. پس چرا چنین فرهنگی را مناسب فضای خود نمیدیدند؟! احساس میکردند عرش و کرسی نشینی شایسته فرهنگ آنان نیست. از آن بوی استکبار و بزرگی استشمام میکردند.
👈اساسا بررسی مناسبت فلسفه های کلان با این دست بروندادهای تمدّنی خودش یک بحث لطیف علمی است. اینها حیثیت نشانه ای قوی و مخفی دارد. متأسّفانه بابش هنوز بین ما باز نشده است. مساله عمقش بیش از صرف استحسان ساده زیستی است. برخی صورت بندی خوبی از آن نداشتند که اینقدر با تسامح در برابرش رفتار کردند.
👈در مباحث مهندسی فرهنگ و استنباط فرهنگ توحیدی باید مورد کنکاش قرار گیرد. در پس این مظاهر تمدّنی معانی ای نهفته است. ساده انگاری است که گمان کنیم اینها یک سری وسایلی خنثی و عاری از هر پیام درونی اند!
👈اصلا بحثی که امروز در زمینه ی معماری اسلامی و ساختمان سازی و دیگر نمادها مطرح است اساسش را باید در این فضا فهم و درک نمود. یعنی بدانید هر طور معماری تناسبی با مفاهیم اسلامی ندارد.
✋البته فعلا مرادم تسری این حکم به مطلق تکنولوژی مدرن نیست. مرادم همین چیزهای ساده تر مانند میز و صندلی و مبل و تختخواب و... است که اخیرا با آغوش باز وارد فرهنگمان کردیم. پوشش بومیمان را که قبلتر گرفتند.
💡به ذهنم خطور کرد اگر در روایات نوعی فرهنگ پرهیز از تشبّه به کفّار در خوراک و پوشاک و آداب دیگر مطرح شده صرفا برای تمیّز و هویت یابی اجتماعی شاید نباشد.
👈حتّی تنها از این باب هم نیست که این تشبّه نوعی تمایل و محبّت می آورد. بلکه شاید از این باب هم باشد که گاهی شما فکر میکنید اینها پدیده هایی بی معناست. ولی غافلید که بسیاری از این آداب بروندادهای فلسفه های کافرانه ای است که عادت کردن به آنها بسان راه دادن موذیاتی برای تمدن ایمانی است.
👈همین است که در بیان سیره ی نبوی صلی الله علیه و آله بر این امر تأکید شده که حضرت همواره روی زمین مینشست و روی زمین غذا میخورد: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَجْلِسُ عَلَى الْأَرْضِ، وَ يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْض» و در روایت دیگر: «و ینامُ علی الأرضِ». به نظرتان اینها بی معناست؟! حاشا و کلّا! همه اش معنا است.
🔹اینکه عباد الرحمان ویژگی شان با حالت «هون» روی زمین گام برداشتن است یعنی چه؟! یعنی در احوالات زندگانی و در صحنه های آن همواره آن حالت فروتنی و تواضع را انتخاب میکنند. خیلی پیام عمیقی است. خودش را در طراحی و انتخاب وسایل زندگانی برای یک جامعه ایمانی هم امتداد میدهد.
✋حالا نمیخواهم بگویم کسی که مشکل دارد روی صندلی ننشیند. جایی که همه یک سبک خاصی دارند ما ساز مخالف بزنیم! نه مرادم اینها نیست.
👈مرادم این است که از همان ابتدا در این زمینه ها گویا ساده پنداری رخ داده است. تا همین چند سال پیش علمای ما نوعا میز و صندلی نشین نبودند. روی زمین بودند!
🚫با چه عقلانیّتی و با چه نگاه عمیق فرهنگی و معناشناسانه ای یک دفعه ما پذیرفتیم که همه ی روحانیون که قلب تپنده ی فرهنگ دینی هستند باید در کلاسها روی صندلی بنشینند و مدیرهایشان میزهای مدیریتی پیدا کنند و حتّی در خانه هامان هم مبلمان و تختخواب و مانند آن از مایحتاج ضروریمان شد!
👈به گمانم در این زمینه حکیمانه برخورد نکردیم. انگار نه انگار که آن زمین نشینی پیامبرمان و آن فرهنگ پیشینیانمان ممکن است حاوی معانی عمیقی بوده است که نباید اینگونه چوب حراج به آن بزنیم.
✋واقعیّت آن است که عجیب در این زمینه تشبّه به دیگران پیدا کرده ایم. میترسم به مرور در مزاجمان اثر کند و اخلاقهای خاصی را در ما به وجود بیاورد. بیایید بار دیگر در این مسائل با دیدی عالمانه بیاندیشیم. آن را واقعا مسأله بدانیم. امری که ارزش تأمّل و استدلال دارد.
👈باید حکیمانه حکمش را استنباط کرد. تا بیش از این خراب نشده فکر کنیم. در نسلهای بعد دیگر این امور بسان پدیده هایی بدیهی تلقّی میشود. عادات رفتاری به شکلی منافقانه عقاید انسان را متأثّر خود میکند.
👈سعی کنیم خودمان را به عادات رفتاری مناسب با فضای توحید و بندگی عادت دهیم. حقیقتا وقتی تفاوت فضای بین اتاق این مدیر را با برخی مدیران دیگر مجسّم میکنم برایم مانند روز روشن میشود که اینها دو راه گوناگون است. باید پیرامونش بیشتر می اندیشیدیم.
👈این هم خودش یکی از آن ریزقلی خانهاست! (بذل خاطر ۳۶۴) همچنین در بذل خاطر ۶۰۳ پیرامون مقایسه میان توالت ایرانی و فرنگی نکاتی در این زمینه بیان شد.
باسمه تبارک و تعالی (۶۸۴)
«صدّیقه طاهره و فهمی عمیقتر از عالم صدق و صفا و بهاء»
«رگ خداوندی انسان»
🔹یکی از عزیزان پرسید این صدّیقه بودن حضرت زهرا به چه معناست؟! آیا معنایش این است که خیلی راستگو بود و دروغ نمیگفت؟! گفتم از این سطحی تر نمیشد تفسیرش کرد! این صدق در برابر نفاق است و فضایش را همان مفهوم هم نشینش یعنی «طاهره» بیان کرده است.
💡به ذهنم خطور کرد این را توضیح دهم. واقعا یکی از اصول معارف الهی است که معمولا از آن غفلت میشود. یکی از کلیدهای فهم آن هم تأمّلی عمیقتر پیرامون حقیقتی به نام «مهر مادر» است. امری که انسان را وادار به درک عمیقتری نسبت به عالم صدق و طهارت و صفا و بهاء میکند.
🌸زنها مخصوصا وقتی مادر میشوند نمونه ای از لطافت و خلوص و صفا و بی غرضی را جلوه میدهند! دیده اید یک مادر نسبت به فرزند خردسالش چگونه رفتار میکند؟! با یک حالت طهارتی در صداقت و خلوص نسبت به او رفتار میکند! در آن هیچ غرض و عوضی را قصد نمیکند! با یک خوش دلی عجیبی خیرش را میخواهد! یک صفای ویژه ای در آن است. همان است که اینقدر مهر مادر را در این ظلمتکده ی دنیایی برجسته کرده!
✋مهر مادر را نباید با خوش اخلاقی اشتباه گرفت! صرفا این نیست که کار نیکی را شخصی انجام میدهد. همچنین نباید آن را با ترحّم و دلسوزی عادی اشتباه گرفت. گویا در آن نوعی محو شدن در دیگری و ایثار و خود ندیدن است.
👈به خودی خود ربطی به اخلاص عمل هم ندارد. اخلاصی که ناظر به ربط عمل با خدا و توحید است. نه! مهر مادری در ذات خودش نوعی اخلاق نیک دلسوزانه است که از روی صدق و صفای ناب و خوش دلی محض و خود ندیدن بدون چشم داشت سر میزند!
⬇️
👈در آن معامله و خودخواهی نیست. یک عمل خیری است که در آن ایثار و عشق و محبّت و پاکیزگی موج میزند. بسی جذابتر و لطیفتر از خوش اخلاقیهای رایج بین ماست.
💡به ذهنم خطور کرد مقداری در مورد آن بگویم. تا حقایق خیره کننده ای را از آن استنباط کنیم. تا بدانیم بانویمان صدّیقه ی طاهره از چه عالمی بود!
✋البته نمیگویم تنها معنای این حقیقت همین است. ولی یکی از ابعاد عظیم آن را میگویم که کمتر به آن توجّه میشوید. از کلام اساتید استفاده کرده ام.
🔻معمولا ما از ایمان و معرفت و همچنین اخلاص در عمل زیاد شنیده ایم ولی چندان برایمان از صدق و صفای عمل نگفته اند. چیزی که به خودی خود نه معرفت است و نه اخلاص توحیدی هر چند در واقعیّت با آنهاست! صدّیقه ی طاهره مظهر این معناست🔺
🔸«صدق و صفا»🔸
انسانها چه زن و چه مرد فقط یک جسم خاکی پیشرفته ی دنیایی نیستند! یک هوش مصنوعی برتر نیستند! اگر چنین بود شیطان راست میگفت که بر چنین مخلوقی برتر است و نباید بر آن سجده کند! داستان ابن بود که خداوند از آن روح خداوندی و فطرت الهی اش در وجود این کالبد خاکی دمید و او را با آن یادگار آسمانی و تقویم احسنش به این سرای ظلمانی و اسفل سافلین فرستاد. آری این فطرت خداییِ انسان، از سنخ عالم ملکوت است. و اگر کسی این را نفهمد حقیقت انسان را هیچ گاه نخواهد فهمید.
👈رفقا روح و فطرتِ انسانی از جنس عالم ارواح و عقول است. همانجا که موطن پاکیزگی های بی پایان است. همانجا که در آن امواج بی کران و با صفای خوبی ها بدون هیچ کدورتی موج میزند. فضایی در نهایت خلوص و طهارت و پاکی!
👈در آن مهربانی، سخاوت، تواضع، صداقت، لطافت، نصیحت، خضوع در برابر حقیقت و... بدون هیچ حدّ و اندازه ای موج میزند. همانکه در حدیث نورانی جنود عقل و جهل به آن اشاره شده است. این خوبی ها در آن عالم ارواح رنگ و تقیّد و آلودگی ای ندارد. پاکِ پاک است. خالصِ خالص است. نابِ ناب است. شریفِ شریف!
👈ولی همینکه به این سرای ظلمانی آغشته به نفسانیّت و اغوای شیاطین می آید آلوده میشود. معامله ای و آغشته به منفعت و لذّتهای شخصی میشود. خوبی هایش هم دیگر به آن خلوص و ناب بودن سابقش نمی ماند! دیگر از آن چشمه ی زلال خوبی ها خبری نیست.
👈مگر به صورت آبهای آلوده ای که با منّت و اذیّت و توقّع و انتظار و عجله و ریا و حبّ مدح و ثنا و جهل و دیگر جنود جهل تیره و تار شده است. آن حقیقتی که در عالم ملکوت و عالم عقول آنگونه صفا و پاکی و بهاء و نورانیّت داشت و خیری بی رنگ و تقیّد بود حال به این حال و روز افتاده است. آن خیراتی که آنقدر بی غلّ و غش و غرض و مرض بود حال اینگونه بیمار شده است.
👈آری روح آسمانی انسان که از سنخ آن عالم پاکی هاست با خود، فهم و گرایش به آن خوبی ها را به این دنیا آورده است. هر چند اسیر هزاران رنگ و قید و تعلّق شده و به اسارت بدن و نفس و شیاطین و دنیا در آمده ولی باز نشانی از آن عالم پاکی ها در خود می یابد.
👈انسان با این فطرت اسرار آمیزش گرایشی رمز آلود به امور خیر و نفرتی عجیب از آلودگیها دارد. هم میفهمد و هم گرایش دارد. وجودش خوبی ها را بو میکشد و عطر دل انگیزشان را درک میکند.
🔸«رگ خداوندی انسان»🔸
بگذارید طور دیگری توضیح بدهم. حیف است درک این حقیقت بزرگ به خوبی شکارمان نشود. تا کنون دیده اید میگویند فلانی رگ جاه طلبی دارد! رگ حقیقت طلبی دارد! رگ توحش دارد و...؟! به همین قیاس همه ی انسانها یک رگ قوی ای از فطرت الهی دارند که سر از آن عالم نور و خوش دلی و صفا در می آورد. همان رگی که گاهی آنها را میگیرد و بسیاری از اوقات هم گویا خاموش است ولی هست! این رگ اگر تحریک شود چه بسا فطرت انسان را بیدار کند و عطر دل انگیز آن وطنی که از آن دور افتاده است را به مشام جانش برساند.
👈تا کنون دیده اید وقتی کاری را از روی صفا و خوش دلی انجام میدهید حال دیگری پیدا میکنید؟! کاری که در آن کاری به این معادلات دنیایی و معامله گری ها و حساب و کتابهایش ندارید؟! واقعا از روی صدق و صفا نصیحتی میکنید! دستی میگیرید! انفاقی میکنید! هیچ نیّتی هم جز یک حالت نابی از ایثار و خیرخواهی ندارید.
👈دیده اید بعد از آن به شکل عجیبی یک گرایشی به عوالم بالا پیدا میکنید! نمازتان طور دیگر میشود! احساساتتان طور دیگر میشود. گویا میل پرواز پیدا میکنید. این همان تأثیر صدق و صفا در عمل است. شعبه ای از خیرخواهی مادرانه است.
👈وقتی از درب صدق و صفا وارد شویم رگ فطریمان را بیدار میکنیم. رفتاری که از روی چنین خوش دلی عمیق و خیرخواهی محضی انجام میشود گویا از آن عقول و مفارقات و آن عالم طهارت سر زده! یک صرافت فطری ناب! و این عملی که در ظرفی چنین از صدق و صفا سر میزند خدا میداند چه شرافتی پیدا میکند!
✋به نظرتان این همان اخلاق خوب است؟! نخیر! خیلی بالاتر است. انسان میتواند خوش اخلاق باشد ولی از روی صدق و صفا نباشد. عمل احسن چنین عملی است.
⬇⬇
👈چنین عملی وقتی با اخلاص و غرض توحیدی همراه شود که دیگر غوغا میکند! یعنی آن عمل نیکی که از روی صدق و صفا سر زده و با معرفتی توحیدی و اخلاصی عبودی همراه باشد. این همان نیّتی از مؤمن است که بهتر از عمل اوست.
👈شاید امثال حاتم طائی هم که اهل بخشش بودند این عملشان با نوعی صفای فطری همراه بوده که اینگونه ذکرشان در تاریخ با نیکی ماندگار شده است.
🔸«مادر و صفای عمل»🔸
آری خداوند به فضل و حکمت خودش نشانی از آن عالم نور و بهاء و صفا را در وجود مادر به شکل نمایانتری قرار داد. اندکی که بشر صفا و بهاء خیره کننده ی آن را در وجود مادر دیده شیفته شده! اگر میدانست این خیرات در چه عالمی موج میزند و چه اقیانوسهایی بی کرانی دارد چه میکرد؟! عاشق آن عالم و بازگشت به آن نمیشد؟! حتّی این مادر هم با همه ی صفایی که در رفتارش مانده و نشانی از آن عالم پاکی ها دارد باز میبینیم مهرش آلوده میشود. گاهی کاسه صبرش لبریز میشود.
👈گاهی در ذهنش می آید که این فرزند سر پیری به دردش میخورد! گاهی ابراز خستگی میکند! از تعدّد فرزند پرهیز میکند تا با راحتی اش تعارض نداشته باشد. اینها باز آلودگی است و آن صفا را کم میکند. ولی باز هم خیره کننده است. نوع رفتارهای واقعا نیک و صادقانه ما باز مشوب به این آلودگی هاست. دقّت میخواهد.
🔹البته مراد این نیست که این اعمالمان را رها کنیم. باید آنقدر در دل عمل تلاش کنیم تا پاک و پاکتر شود. هیچ عمل خیری را به خاطر آلودگی هایش نباید ترک کرد. باید تلاش کرد پاکترش کرد. ولی باید دانست خیلی فاصله دارد با آن اعمال پاک و صادقانه و خالصانه! با آن حالتی که: «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورا». باید ادبیاتی به نام عمل ضعیف و عمل قوی داشته باشیم.
👈ما هم به خاطر آن فطرت نورانی رفتار میکنیم. ولی تیرگی دارد. کدورت دارد. باید این کدورتها را بزنیم. والّا اقتضای فطرت خدایی ما عمل به خیرها و خوبی هاست. کار خیر شرافت ذاتی دارد. باید تلاش کرد همانگونه که فطرت اقتضا میکند آن را به منفعت خود و گروه خود و دیگر أنانیّتهای آلوده نکرد.
👈اینها از صدق و صفای عمل میکاهد. آن صدق و صفا را خاکی و آلوده میکند. این تیرگی ها خیلی زیاد است. آنکه به چشم می آید را انسان باید به مرور تصفیه کند. شیطان میگوید تو برای ریا عمل میکنی! بگو چشمت کور و بیشتر هم انجامش میدهم. سعی هم میکنم تصفیه اش کنم و کسی هم نبیند. آهسته آهسته باید این تیرگی های گوناگون را وقتی به چشمش می آید حذف کند.
🔸«ائمه و صفایی برخاسته از طینت علّیینی»🔸
آری بانویمان در بین دیگر ذوات نورانی جلوه ای دیگر از عالم صدق و طهارت و صفا داشت لذا بود که او را در عالم حقیقت صدّیقه ی طاهره نامیدند. گویا حالاتش ناب ناب بود. هیچ کدورتی در آن نبود. ولی چرا این ویژگی در ایشان در نسبت با دیگر ائمه ی نور برجستگی خاصی دارد؟ به گمانم به دلیل زن بودن بانویمان بود. در زنها این حقیقت زمینه ی بروز بیشتر و بهتری را دارد.
👈حقیقت این صفای در عمل را فهمیدیم؟! دانستیم ریشه در چه عوالمی از طهارت دارد؟! فهمیدیم در همین دنیا میتوانیم با رفتارهای خوش دلانه فطرتمان را بیدار کنیم؟! فهمیدیم چرا مادر برایمان اینقدر جذابیت دارد؟!
👈حالا حدس نمیتوانیم بزنیم خدا بندگانی میتواند داشته باشد که از همان ابتدا همه ی وجودشان را این صدق و صفا و خوش دلی در رفتارهایشان گرفته است؟! در هر صفتی اینگونه اند؟! اگر به کسی مهربانی میکنند یا جود میکنند یا نصیحت میکنند یا ... همه اش از خوش دلی محض و ناب است؟!
👈آنچنان آن روح الهی در وجودشان غلبه دارد که گویا از همان ابتدا هیچ آلوده نشده اند! طاهر محض هستند. در همان روز ولادتشان با سلام الهی همراه اند! همین است که طینتی دارند که هم قلبشان و هم بدنشان از نور و وادی علّیین است. اولیاء الهی بشرند ولی گویا بشر نیستند! آن جنود عقل را با همان صفا و بدون آلودگی دارند. اشکشان ناب است. خنده شان ناب است. غضبشان ناب است. مهربانی شان ناب است.
⚪رفقا میبینید چقدر فاصله داریم؟! آنقدر تعلّق و تیرگی روحمان را گرفته که مگر به این سادگی ها میتوانیم رفتارهایمان را اینگونه صادقانه و با خوش دلی ناب و بدون آلودگی به اغراض انجام دهیم؟! هزار و یک قید داریم تا عملی از روی صدق و صفای ناب از ما سر بزند. تا جایی که سر از عوالم فنا در بیاورد تا صدق و صفای رفتار به نهایاتش نزدیک شود.