باسمه تبارک و تعالی (۶۸۷)
«فاطمه عشقِ علی بود»
💕تاریخ بشر هیچگاه پیوندی مبارکتر و عاشقانه تر از پیوند مولایمان علی و بانویمان فاطمه ندید. ای کاش بشریّت ذرّه ای از این عشق را درک میکرد تا حکایات عشق و عاشقی رنگ میباخت.
💗فرقی که بود آن بود که عشقی الهی بود. عشقی که در توحید محو شده بود. همین بود که هیچ تزاحمی با عشق به خدا نداشت بلکه مؤکّد آن بود. عشق فاطمه، عشق خدا بود. چون فاطمه از نور عظمت خدا بود.
👥ما کرمهای خاکی عشق را آلوده ی نفسانیّتمان کرده ایم! و الّا چه ادبیّاتی برتر از عشق برای بیان مقامات اولیاء الهی بود؟!«قُلُوبٌ خَلَتْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ حُبَّ غَيْرِهِ»
🔹مرحوم کلینی در کافی با سندی از امام حسین روضه خوانی پدر را بر سر مزار مادر بعد از ریختن خاک نقل کرده که فرمود: فاطمه جان! خیلی سریع رفتی! علی دیگر صبر ندارد! «قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي»
💔زین پس دیگران مرا میبینند ولی نمیدانند در دل علی چخبر است! حزنش دیگر سرمدی است. در خنده هایش هم دیگر حزن تو را دارد. اندوهی قلبم را گرفت که هرگز تا بمیرم از قلبم بیرون نخواهد رفت! «هَمٌّ لَا يَبْرَحُ مِنْ قَلْبِي أَوْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي أَنْت فِيهَا مُقِيم»
💔فاطمه جان! اگر مانع نبود همه میدیدند که علی نزد قبرت تا آخر عمر معتکف میشد؛ همه میدیدند علی مانند مادران فرزند مرده تا آخر عمرش ناله میزد! «لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ وَ اللَّبْثَ لِزَاماً مَعْكُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّكْلَى عَلَى جَلِيلِ الرَّزِيَّة» کجایند عاشقان که رسم عاشقی بیاموزند؟!
باسمه تبارک و تعالی (۶۸۸)
«فاطمه و خط بطلان مشروعیت خلافت شیخین»
🔹یکی از حجّتهای قاطع بر امّت اسلامی آن است که فاطمه با رحلتش ثابت کرد که یا باید من را انتخاب کنید یا شیخین را! مانعة الجمع است! ولی چگونه؟! ممکن است بگویید هر دو را قبول داریم!
🔸ولی پاسخ آن است که فاطمه با غضب خود بر شیخین و عدم بیعتش و سپس قبر مخفی اش بازی را به هم زد! یا باید قائل به مرگ جاهلی فاطمه شوند یا شیعه ی علی گردند! کمتر از این دلیل گفته شده و یا همه ی مقدّماتش خوب چیده نمیشود.
🔹فضیلت فاطمه سرور زنان عالم از ضروریّات مسلمین است. از طرفی از مسلّمات اسلامی که شیعه و سنّی نقل کرده اند آن است که اگر مسلمانی بدون بیعت با امام وقت و سلطان زمانش بمیرد و اجتماع مسلمین را نقض کند چون کافری به مرگ جاهلی مرده است.
🔸هم در صحیح مسلم و هم در صحیح بخاری با اسانید مختلف آمده است: «من خرج من السلطان شبرا مات ميتة جاهلية»؛ در صحیح مسلم اینگونه هم آمده که: «من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة» و در مسند احمد از معاویه نقل میکند که حضرت فرمود: «من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة»
🔹از طرفی همین صحیح بخاری از عائشه نقل میکند که: «وجَدَت فاطمة علی أبی بکر فهجرته فلم تکلّمه حتّی توفّیت ... و دفنها زوجها لیلا و لم یؤذن بها أبابکر ... فلمّا توفّیت التمس مصالحة أبی بکر و مبایعته و لم یکن بایع تلک الأشهر»!
🔸اولا فاطمه بدون بیعت رحلت کرد و ثانیا با حالت غضب از او از این عالم رفت و مشمول این روایت دیگر صحیح بخاری شد که: «یؤذینی ما آذاها» و «إنّ الّذين يؤذون الله ورسوله لعنهم الله في الدنيا والآخرة وأعدّ لهم عذاباً مهيناً»!
باسمه تبارک و تعالی (۶۸۹)
«أحفِها السؤالَ و استَخبِرهَا الحالَ»
«زیارت نامه ی حضرت زهرا»
«مصحف فاطمه»
🔹یکی از مهمترین و زیباترین فرازها از تاریخ حضرت فاطمه مناجاتی است که امیرالمؤمنین بعد از خاکسپاری ایشان روی به سمت قبر مطهّر رسول الله صلی الله علیه و آله در مورد حضرت زهرا دارند. فرازهایی از آن در نهج البلاغة و دیگر کتب معتبر شیعه آمده است. البته گویا نهج البلاغة آن را خلاصه کرده است.
🔸این مناجات از یادگاری های امام حسین علیه السلام است که خود شاهد ماجرا بوده و تک تک فرازهای آن پر از نکات فراوان و قابل استنباط است. مرحوم کلینی در کافی آن را از شخصی به نام علی بن محمد هُرمُزانی از حضرت نقل میکند ولی مرحوم شیخ مفید و شیخ طوسی در امالی و همینطور عماد الدین طبری در بشارة المصطفی معتقدند وی از امام سجاد و ایشان از امام حسین علیه السلام آن را نقل کرده.
🔹سند این روایت چندان سند مشهوری نیست و از طرق معروف شیعه گزارش نشده است. خوشبختانه صاحب کتاب دلائل الامامة که یکی از علمای شیعه تقریبا معاصر شیخ طوسی است سندی دیگر برای آن نقل کرده که از طرق معروف و اجمالا معتبر شیعه است. ایشان آن را با یک واسطه از شیخ صدوق از ابن الولید از صفّار از احمد بن محمد بن عیسی اشعری از علی بن مسکان از محمد بن سنان از مفضّل بن عمر از امام صادق علیه السلام از پدرانشان از امام حسین علیه السلام هم نقل میکند. متن هم تقریبا همان است.
👈در اواخر این مناجات طبق نقل کلینی حضرت بعد از آنکه خاکسپاری تمام میشود به پیامبر عرضه میکند به زودی دخترت به تو خبرهای بزرگی میدهد!
⬇
👈خبر میدهد که چطور امّتت در ظلم و هتک حرمتش همدست شدند! ولی بدان یا رسول الله که او از تو ممکن است مخفی کند! چیزی نگوید! ولی بدان خبرها در سینه دارد! با اصرار از او بپرس و بخواه که برایت ماجراهایش را شرح بدهد!
👈چه بسیار سوز سینه و غیظهای عمیقی در دلش موج میزد و میجوشید ولی هرگز نتوانست آنها را به احدی بروز دهد! شاید به من هم نگفت! ولی تو بخواه تا برایت بگوید!
📖«سَتُنْبِئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلًا وَ سَتَقُولُ»
👈این فرازها آنقدر جانسوز است که عجیب نیست عشّاق این خاندان نور بعد از خواندن آن عنان از دست بدهند! مرحوم محمد تقی مجلسی یکی از این عشّاق است که در روضة المتّقین وقتی این فرازها را نقل میکند میگوید:
📖«فانظر هل يبقى اللعن عليهم محل توقف أو في كفرهم مجال كلام فلعنة الله على من توقف في كفرهم»!
🔸قبر مخفی و زیارت نامه مخفی!🔸
رفقا یکی از امور جانسوز آن است که مظلومیّت حضرت به گونه ای بود که حتّی بعد از شهادت و قبر مخفی شان، هنوز هم باید پیرامون تاریخ مظلومیّتشان تقیه رخ میداد! چرا؟! چون شهادت هر امامی هیچگاه اساس مذهب اهل سنّت را نمیلرزاند! لذا میشد در موردش زیارت نامه گفت و قاتلینش را لعن کرد! ولی حضرت زهراء دیگر اینگونه نبود! ماجرای شهادتش ریشه و اساس مذهب اهل سنّت را هدف قرار میدهد!
👈ماجرای شهادت امیر المؤمنین و امام حسین و امام حسین و دیگران علیهم السلام اینگونه نبود! و این درد را به که بگوییم که به خاطر همین زیارتنامه ای از سوی اهل بیت علیهم السلام برای قبر مخفی بانویمان صادر نشد! همین را به خوبی مرحوم محمد تقی مجلسی در موضعی از روضة المتّقین دریافت کرده و فرموده:
📖«و الظاهر من عدم الخبر في زيارتها أنهم صلوات الله عليهم لو ذكروها لكان اللازم ذكر مظلوميتها و شهادتها و كانوا يتقون من العامة لأن في ذلك رفع مذهبهم بخلاف سائر الأئمة»
👈تنها یک زیارت غیر مألوف و کوتاه نقل شده که امام جواد به یکی از سادات فرمودند و شیخ طوسی در تهذیب از یک طریق غیر معروف نقل کرده اند! یعنی حتّی این را هم به گونه ای نخواستند از طرق معروف شیعی نقل کنند. امام جواد علیه السلام به این سیّد فرمودند وقتی طرف قبر مادرت فاطمه رفتی اینگونه بگو:
📖«يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ وَ أَتَانَا بِهِ وَصِيُّهُ فَإِنَّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْنَاكِ إِلَّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُمَا بِالْبُشْرَى لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوَلَايَتِكِ»
🔹و چه زیارتنامه ی عجیبی است. هر روز آن را به یاد مظلومیّت بانویمان بعد از نماز صبح بخوانیم. یک زیارتی هم هست که خود عاشقان اهل بیت گویا تألیف کرده اند: «السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّه ...» شیخ طوسی در تهذیب میگوید این زیارت معروف را اصحابمان میگویند ولی زیارت مرویّ همان است که امام جواد به آن سیّد تعلیم کرده است. مرحوم شیخ صدوق هم در من لا یحضره الفقیه نقل میکنند که وقتی به سفر حج رفته بودند و به مدینه آمدند بعد از زیارت حرم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وقتی برای زیارت حضرت فاطمه سلام الله علیها رفتند همین زیارت معروف بین اصحاب را خواندند.
👈مرحوم محمد تقی مجلسی اینگونه استظهار میکنند که مراد شیخ صدوق این است که این زیارت مشهور از انشائات شیخ صدوق است که اصحاب به آن عمل کرده اند: «و الظاهر أن التأليف من المصنف و عمل به الأصحاب رضي الله عنهم» ولی احتمال میدهم که پیش از شیخ صدوق هم این زیارت رایج بوده و شیخ از قبلی ها آن را گرفته است. انشاء زیارت از سوی شیخ صدوق امر مألوفی نیست آنهم به این فصاحت.
⬇⬇
🔸مصحف فاطمه🔸
در انتها حیفم آمد ذکری از مقام حضرت زهرا نیاورم! مرحوم کلینی و دیگران در روایتی صحیح از محمد بن یحیی از احمد بن محمّد بن عیسی از حسن بن محبوب از علیّ بن رئاب از ابو عبیدة حذّاء که همگی از بزرگان شیعه هستند نقل میکند که از امام صادق علیه السلام شخصی در مورد مصحف فاطمه پرسید! حضرت فرمودند فاطمه بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ۷۵ یا ۹۵ روز زنده بودند. حالا اینجا دیگر تصحیف خط کوفی است که کدام درست است.
👈در این مدّت یک حزن شدیدی به خاطر رحلت پیامبر بر قلبشان وارد شده بود و به خاطر همین جبرئیل برای تسلّی حضرت نزد حضرت فاطمه نازل میشد و به ایشان تسلیت میگفت! جبرئیل با صحبتهایش دل حضرت زهرا را آرام میکرد و از پیامبر و جایگاه رفیعش میگفت و از آینده ی دنیا و احوال ذرّیه اش به او اطلاع میداد. این مطالبی که جبرئیل به حضرت زهرا میگفت را امیرالمؤمنین مینوشت؛ حکایت مصحف فاطمه این بود!
«كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَى أَبِيهَا وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ ع يَأْتِيهَا فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَى أَبِيهَا وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا وَ كَانَ عَلِيٌّ ع يَكْتُبُ ذَلِكَ فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ»
👈آری مقام حضرت زهرا اینگونه بود که جبرئیل امین برای تسلیش از آسمان نازل شود. ای جانها به فدای آن سینه ی پرسوز و دل غمگینت. ای جانها به فدای آن همسر مظلوم و فرزندان شهیدت.
باسمه تبارک و تعالی (۶۹۰)
«استغفار فنّ بدلی در کشتی گرفتن با نفس و شیطان»
🔹یکی از استعاره های مفهومی قوی در توصیف وضعیت انسان مؤمن و مقوله ی سعادت تمثیل به کشتی گرفتن انسان با نفس و شیطان است. هر چند فرقهایی هم دارند. یکی از فنون مهم شیطان فن ترکیبی غرور-یأس است. یعنی اوّلش گناه را کوچک میکند تا انسان را از خدا دور کند ولی بعدش گناه را در چشمش بزرگ میکند تا مانع شود انسان به خدا بازگردد!
🔸دو امتیاز شیطان از انسان در این فن میگیرد. یکی گناه اوّل است و دیگر گناه دوّم یأس! در دل هر دو دور شدن از خدا موج میزند. ندیدن خدا و بزرگ شدن أنانیّت موج میزند. کاری به فنون دفاعی اینها فعلا ندارم. میخواهم یک بدلکاری بزرگی که خداوند متعال آن را به انسانها آموزش داده را بیان کنم.
👈فرق فنون دفاعی با فنون بدلکاری در کشتی آن است که در فنون دفاعی تهدیدها خنثی میشود ولی در فنون بدلکاری تهدیدها تبدیل به فرصت میشود. حالا اگر امتیازی هم از تو گرفت بلافاصله با فنّی خاص طوری از این فرصت استفاده کن تا امتیاز بیشتری از حریفت بگیری! ولی این فن چیست؟!
🔻وقتی شیطان و نفسانیّت، انسان را با گناه زمین زد چگونه به او بدل بزنیم و امتیاز بیشتری بگیریم؟! شکست را به پیروزی تبدیل کنیم؟! راهش سرعت و عمق استغفار است! بلا فاصله تا دیدیم این ملعون چه ضربه ای به ما زده شروع به استغفار کنیم! یعنی چه؟! یعنی به خداوند توجّه کنیم و عذرخواهی کنیم! موضع غفلت و یأس را به موضع ذکر و توجه و تضرع تبدیل کنیم. آتش را گلستان کنیم.🔺
⬇
⚪️با استغفار اوّلین کاری که میکنیم این است که نگذاریم یأس و تثبیت شکست رخ بدهد! نگذاریم گناهمان نوشته شود! بله گاهی انسان مؤمن گناه میکند ولی هنوز گویا در وجودش تثبیت نشده و در لوح وجودش نوشته نگشته است! «إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً أُجِّلَ مِنْ غُدْوَةٍ إِلَى اللَّيْلِ فَإِنِ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ لَمْ يُكْتَبْ عَلَيْهِ» مانند انسانهایی که اصلا دنبال صعود به قلّه ی سعادت هستند غافل نباشیم! مانند مؤمنین واقعی برایمان مهم باشد. فراموش نکنیم!
✋فراموش کردن گناه و بی تفاوتی به لطمه که به رابطه ی انسان و خدا میزند کار کافران است! آنهایی که دغدغه ی خدا و سرچشمه ی حیات و لذّت را ندارند! ولی مؤمن همینکه مبتلا به گناهی میشود و یا گناهی را حتّی بعد از سالها به یاد می آورد سریع به خدا توجّه میکند! بدل میزند!
📖«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُذَكَّرُ ذَنْبَهُ بَعْدَ عِشْرِينَ سَنَةً حَتَّى يَسْتَغْفِرَ رَبَّهُ فَيَغْفِرَ لَهُ وَ إِنَّ الْكَافِرَ لَيَنْسَاهُ مِنْ سَاعَتِه»
⚪️دوّمین کاری که میکنیم آن است که با این توجّه و شرمساری و در دل استغفار و خواندن خدای غفّار شروع به تلقین خداباوری و ذکر اسماء و صفات الهی مانند حیّ بودن و قادر و عالم بودن خدا و دیگر صفاتش میکنیم. یعنی میتوانیم از این حالت شکستگی بعد از گناه راهی برای تقرّب بیش از پیشمان پیدا کنیم.
👈اساسا یکی از دربهایی که به سوی خدا باز میشود دربی است که دقیقا در این زمان خداوند متعال آن را برای زدن فن بدل به شیطان گشوده و نامش را توبه نهاده است:
📖«أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبادِكَ باباً إِلَى عَفْوِكَ، وَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ، وَ جَعَلْتَ عَلى ذلِكَ الْبابِ دَلِيلًا مِنْ وَحْيِكَ لِئَلَّا يَضِلُّوا عَنْهُ، فَقُلْتَ «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»، فَما عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ ذلِكَ الْبابِ يا سَيِّدِي بَعْدَ فَتْحِهِ، وَ إِقامَةِ الدَّلِيلِ عَلَيْهِ»
👈و چه حقیقت عظیم و راه همواری است! مگر شیطان به دنبال چه بود؟! این بود که انسان را از سرچشمه دورتر کند! ولی با استغفار انسان نه تنها میتواند از شکستش دوباره برخیزد بلکه میتواند به خدا نزدیکتر هم بشود! نکند شیطان مانعمان شود از اینکه دست به استغفار بلند کنیم! با عمق وجودمان سه مرتبه بگوییم:
📖«أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَيْه»
🔹میدانید خوبی این راهی که خداوند برای گنهکاران گشوده چیست؟! این است که در آن دیگر معمولا غرور و ریا و دکان بازی وجود ندارد! انسان به صدق نزدیکتر است! آفت طاعات غرور است ولی گناه برای کسی که اهل استغفار است چنین آفتی معمولا ندارد.
👈رفقا این استغفار را دست کم نگیریم! اهل استغفار باشیم. خیلی ذکر عمیقی است. ابتدایش برای گناهان است. ولی در ادامه مراتب بالاتر آلودگی را هم میگیرد! مانند غفلتها! استغفار از اتّکاء به خود! استغفار یعنی همواره جهت نقص و ضعفمان را در درگاه الهی توجّه کنیم! همواره خودمان را در جهت ضعف قرار دهیم.
👈زمانی رؤیت این ضعف در ظرف گناه، مشهود درکهای ضعیف ما میشود ولی در مراتب بعدی این ضعف را در صورتهای دیگرش هم میتوان دید و از خود برید و به خدا توجّه نمود.
🔸استغفار و شکر گزاری برادر یکدیگرند! یکی توجّه به خداوند متعال در دل توجّه به ضعف و شرمساری از خود است و دیگری توجّه به خداوند متعال در دل توجّه به دست خدا در نعمتهاست. هر دو روحش همان توجّه به خداست. ولی در دل یکی تسبیح بیشتر مشهود است و در دل دیگری تحمید. انسان مؤمن انسان شاکر مستغفر است. وقتی نعمتها را میبیند شکر میگوید و از این راه وصل میشود و وقتی گناهان و ضعفهای خودش را میبیند استغفار میکند و از این راه دوباره وصل میشود.
✔️استغفار و شکرگزاری وقتی عمیق شود انسان وارد مرحله ی عمیقتری به نام ستایش و مناجات میشود! اینجا دیگر جیغ شیاطین بلند میشود! انسان در مقام ستایش و پرستش و مناجات قرب زیادی به خداوند متعال پیدا میکند.
👈آری وقتی مبتلا به گناهی شدیم یا متوجّه ضعفی گشتیم سریع بدلش را به شیطان بزنیم! شروع کنیم به استغفار! استغفار کردن را یاد بگیریم! ذکر شیرینی است. بگوییم خدایا غلط کردم! فقط تویی و تو! خدایا دیدی اگر من باشم و خودم چقدر پستم؟! پس خودت دستم را بگیر! ای خدایی که حیّ قیّومی! ای خدایی که جز تو معبودی نیست! به سوی تو توبه میکنم! دستم را بگیر!
باسمه تبارک و تعالی (۶۹۱)
گزارش و نقد کتاب «حکایة کسر ضلع الزهراء و اسقاط جنینها فی میزان النقد العلمی»
🔹یکی از عزیزان کتابی از یکی از علمای سنّی در ردّ مصائب فاطمه را برایم فرستاد که تازه نگاشته شده است. تحقیقی ترین کتاب از سوی اهل سنّت در نقد قیام فاطمی است که با تکیه سنگین بر مصادر شیعه سعی در نقّادی آن نموده است. از بنده کمترین خواستند نظرم را بیان کنم.
👈با توجّه به نیاز چنین مسائلی به فحص گسترده و بررسی جامع فعلا آنچه بعد از مطالعه ی این کتاب در روز شهادت صدّیقه طاهره به نظرم آمد را عرض میکنم.
👈در ابتدا تلخیص دقیقی از محتوای کتاب و سیر نقدهای آن بیان میکنم و سپس در دو قسمت نقدهای کلان و نقدهای جزئی نظریّه ی ایشان را در این زمینه نقد میکنم.
👈زمانی مصائب حضرت زهرا را از اختراعات شیعه در عصر صفوی میدانستند. حال که فهمیده اند ریشه دارتر از این حرفهاست تحقیقات جدیدی در این زمینه انجام داده اند.
👈به صورت کلّی مؤلف این کتاب معتقد است که مصائب حضرت زهرا مانند کسر ضلع و سقط جنین و مانند آن از اختراعات ذهنی هشام بن حکم است و پیش از آن سابقه نداشته و بعد از او در بین برخی از شیعیان شایع شده و برای آن اسانیدی ساخته شده و در قرن پنجم به دست سید مرتضی و شیخ طوسی تثبیت شده و وارد فرهنگ عوام شیعه گشته است!
👈با توجّه به اینکه مؤلّف کتاب سعی کرده در ظاهر کتابش را در قالبی علمی عرضه کند اشکالات کلان و خرد طرح ذهنی اش در توجیه مراحل تکوّن و شیوع اندیشه ی مصائب حضرت زهرا در میان شیعه را در این نوشته بیان نموده ام. برای پرهیز از اطاله ی کلام آن را به شکل نوشته ای خلاصه پیوست میکنم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۹۲)
«تاریخچه ای در زمینه حضرت محسن بن علی»
«آیا شیخ مفید وجود حضرت محسن را انکار کرده است؟!»
🔹در بسیاری از مصادر تاریخی آمده که حضرت زهرا پسر سوّمی نیز داشته که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را مُحسِن یا مُحَسِّن (ضبط تاج العروس و برخی دیگر) نامیده است. البته برخی مانند ابن قتیبة در المعارف معتقدند که متولّد شد و در کودکی از دنیا رفته (مات صغیرا) و برخی مانند ابن حزم در جمهرة أنساب العرب ذکر کرده اند بلافاصله بعد از تولّد مرد.
👈بسیاری دیگر از ریشه در اصل وجود چنین پسری یا تردید کرده اند یا انکار نموده اند. اینها عمدتا عقیده ی اهل سنّت است که البته شیعیان زیدی هم با آن موافقند ولی از این جهت که برایشان باور پذیر نیست که شیخین و صحابه دست به چنین جنایتی زده باشند!
👈هر چند زیدیه معمولا قائل به مظلوم واقع شدن ایشان شده اند. برخی هم مانند ابو جعفر نقیب که از بزرگان زیدیه در قرن ششم و استاد ابن ابی الحدید است احتمال داده اند با ترساندن حضرت زهرا سبب سقط محسن شده باشند: «إن فاطمة روعت فألقت المحسن»
👈ولی اهل سنّت اساسا منکر هجوم به بیت حضرت فاطمه سلام الله علیها و جسارت به ایشان شده و فوقش برخی از آنها شاید تا اندازه ای در حدّ یک کشمکش لفظی مسأله را تقلیل داده اند که زود تمام شد! در هر حال معمولا اهل سنت زیر باز چنین جسارتی به حضرت زهرا به هیچ عنوان نرفته و اینها را افسانه پردازی شیعیان میدانند. به قول ابن ابی الحدید:
📖كله لا أصل له عند أصحابنا و لا يثبته أحد منهم و لا رواه أهل الحديث و لا يعرفونه و إنما هو شيء تنفرد الشيعة بنقله
⬇️
👈البته این مقدارش را که در صحیح بخاری از عائشه نقل میکنند را دیگر نمیتوانند انکار کنند که حضرت فاطمه بدون بیعت با خلیفه و با حالت غضب بر او از دنیا رفته و برای آنکه خلیفه بر او نماز نخواند شبانه دفن شد ولی برخی معتقدند که حتّی آن اواخر با ابوبکر آشتی کرد.
👈در هر حال این امر حتی بین اهل سنت هم قطعی است که بین خلیفه و حضرت زهرا کشکمش رخ داد. در چند موضع از صحیح بخاری آمده که حضرت زهرا به شدت از خلیفه ناراحت بود و حتی با این ناراحتی طبق نقل عایشه از دنیا رفت. این را دیگر کسی نمیتواند کتمان کند. قبر مخفی ایشان هیچ عذری را برای تاریخ باقی نمیگذارد.
👈معمولا هم معتقدند یا به خاطر این ناراحت شده بود که چرا فدک را از او گرفته اند و یا برای اینکه چرا بدون مشورت با همسرش خلیفه انتخاب کرده اند. در هر حال در این زمینه حق را به خلیفه میدهند. ولی انصافا جریان حضرت زهرا مانند استخوانی در گلوی تاریخ تکوّن اهل سنت است. آنها را با یک بحران مشروعیت مواجه میکند.
👈در این میان برخی مانند ابن کثیر در البدایه و النهایه و سیره نبویه صریحا از حضرت زهرا انتقاد کرده اند که یک زن ضعیف و احساساتی مانند دیگر زنان بود که به خاطر طرفداری از همسرش طوری غضب کرد که حتّی امیر المؤمنین علی علیه السلام هم نتوانست جلویش را بگیرد و مجبور بود با او مدارا کند! لذا بعد از آنکه از دنیا رفت سریع با خلیفه دوباره بیعت کرد.😳
👈از نگاه ابن کثیر که در هر حال حرف دل بسیاری از عامّه را بر زبانش آورده که در مورد جریان حضرت زهرا خود را در یک برزخی میبینند حضرت زهرا اشتباه بزرگی انجام داد و با این کار «فتح للرافضة شرّا عریضا و جهلا طویلا»! ایشان انحراف بزرگی را برای شیعیان پیریزی کرد!
🔹در هر حال آنچه لااقل میتوان قطعا گفت این است که در قرن چهارم و پنجم شیعیان امامی به این امر معتقد بوده و شناخته میشدند که محسن فرزندی بود که در جریان هجوم به خانه ی حضرت زهرا و جسارت به ایشان سقط شد. آن کشمکشها صرفا لفظی نبود و عملی شد و جسارتهای بزرگی به اولیاء الهی رخ داد که یکی از صفحات تاریک تاریخ است که بنابر مصالحی یا تقیّه هایی اهل بیت علیهم السلام آن را باز نکردند. ترجیح دادند مانند قبر مخفی مادرشان مخفی بماند: «فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلا»😭
👈مثلا در قرن چهارم در کلام علمای شیعه مانند حسین بن حمدان خصیبی در هدایه و دیگران آمده و در رأس آنها شیخ صدوق در معانی الاخبار آن را به شکلی مفروغ عنه بین مشایخ شیعه آورده است. توضیح اینکه وقتی شیخ صدوق به این روایت نبوی صلی الله علیه و آله میرسد که: «یا علیّ إنَّ لکَ کنزاً فی الجنّة» میگوید مراد از این کنز بهشتی «مفتاح نعیمها» است و برای آن استدلالی ذکر میکند.
👈سپس میگوید از برخی مشایخ شیعه شنیدم که در بیان معنای اینکه مراد از کنز چیست میگفت مراد همان فرزندشان محسن است!
📖«و قد سمعت بعض المشايخ يذكر أن هذا الكنز هو ولده المحسن ع و هو السقط الذي ألقته فاطمة ع لما ضغطت بين البابين و احتج في ذلك بما روي في السقط من أنه يكون محبنطئا على باب الجنة فيقال له ادخل الجنة فيقول لا حتى يدخل أبواي قبلي»
👈تدبّر در این نقل نشان میدهد که گویا اصل اندیشه ی وجود حضرت محسن و سقط آن بین در و دیوار امری مفروغ عنه بین مشایخ شیعه در قرن چهارم بوده است. مراد از آن روایتی که در مورد سقط می آورد نیز همان روایت عبد الاعلی مولی آل سام از امام صادق علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که در کافی در باب فضل الابکار آمده است.
👈البته محدّثین بزرگ دیگری مانند ابن قولویه در همین زمان در کتاب کامل الزیارات دو روایت از عبد الله بن عبد الرحمن الاصمّ با سندی که البته قابل مناقشه هست در مورد شهادت حضرت محسن آورده اند که نشانگر شیوع این اندیشه و روایات آن در این زمان و قبل از آن است.
🔹در قرن پنجم نیز در کلام سید مرتضی این مطلب در کتاب الشافی آمده است. مهمترین عبارت از سوی علمای شیعه در این زمینه کلام شیخ طوسی در تلخیص الشافی است. شیخ طوسی در تلخیص الشافی کلامی دارد که لااقل از آن میتوان استفاده کرد در زمان وی بین شیعیان هیچ اختلافی در این نیست که محسن با ضربه ی عمر سقط شده:
📖«المشهور الّذی لا خلاف فیه بین الشیعة أنّ عمر ضرب علی بطنها حتّی أسقطت فسمّی السقط محسنا و الروایة بذلک مشهورة عندهم و ما أرادوا من احراق البیت علیها حین التجأ الیها قوم و امتنعوا من بیعته و لیس لأحد أن ینکر الروایة بذلک لأنّا قد بیّنّا الروایة الواردة من جهة العامة من طریق البلاذری و غیره و روایة الشیعة مستفیضة به لا یختلفون فی ذلک»
👈البته ظاهر کلام ایشان حتّی زمانهای سابق را هم میگیرد ولی میدانیم این عقیده مثلا بین شیعیان زیدی مورد قبول نیست و در مورد شیعیان امامی نیز نیازمند بررسی بیشتر است.
⬇️⬇️
👈در این میان میشود به شکل قطعی گفت در اواخر قرن سوّم یعنی در زمان امام کاظم و امام رضا علیه السلام رافضه به عنوان کسانی که معتقد به جسارتهای بزرگ علیه فاطمه سلام الله علیها هستند که منجر به سقط فرزندی به نام محسن بود شناخته شده اند.
👈هشام بن حکم به عنوان بزرگ متکلّمان امامیه در این زمان صریحا این مطلب را بیان کرده و در مصادر کلامی و کتب ملل و نحل به این مطلب اذعان شده است.
🔹از بین معاصران و مجالسان و مباحثان هشام هم لااقل تا کنون سه نفر در همین زمان قطعا این مطلب را به رافضه نسبت داده اند. یکی نظّام معتزلی است که این مطلب را از او به شکل قطعی در کتب ملل و نحل مانند شهرستانی نقل کرده اند و دیگر عبدالله بن یزید فزاری متکلّم اباضی مذهب این زمان در کتاب الردود است که در بیان اعتقادات شیعة میگوید:
📖«وأنّ أبابکر وعمر رضوان الله عليهما ضربا فاطمة بنت رسول الله صلی الله عليه وسلم حتی ألقت جنیناً»
👈و دیگری نیز ضرار بن عمرو معتزلی است که در کتاب التحریش به شیعه نسبت میدهد که: «و أنّ أبابکر و عمر ظلما و ضربا فاطمة بنت رسول الله حتّی ألقت جنینا»
👈تا اینجا میتوان ردّ پای اعتقاد به سقط حضرت محسن در ماجرای بعد از رحلت را در تاریخ امامیه به وضوح دید. امری که دقیقا معاصر با زمان اهل بیت علیهم السلام و از سوی بزرگان امامیه که زبان و چهره ی مذهب بوده اند بیان شده و ظاهرا مورد ردّ و انکار اهل بیت علیهم السلام نیز واقع نگشته است.
👈البته در اینجا بررسی بیشتری میتوان نمود. مثلا در مورد این اندیشید که چرا شخصی مانند ابو القاسم کوفی م 302 که هم طبقه کلینی است در کتابی مانند الاستغاثة فی بدع الثلاثة که در این زمینه نوشته و تقیّه ای هم در آن ندارد اصلا در مقام بیان ماجراهای رحلت حضرت زهرا و تشنیعات وارد بر شیخین اشاره ای به ضرب و هتک و سقط محسن نمیکند!
👈در نقل دیگری زیدیه از سلمة بن کهیل که بزرگ بتریه است در نیمه ی اوّل قرن دوّم نقل میکنند که از زید در مورد برخورد فیزیکی با حضرت فاطمه که برخی معتقدند رخ داده میپرسد که زید به گونه ای آن را انکار میکند! ابوالحسین بصری این نقل را در شرح الاصول ذکر کرده است.
👈این نقل هم نشانگر آن است که چنین اندیشه ای در زمان امام باقر علیه السلام نیز پیروان قابل توجّهی داشته که ظاهرا همان شیعیان امامی باشند.
✔️البته همواره باید سیر تکوّن و شیوع اعتقاد پیروان یک مذهب به یک عقیده و شناخته شدن آنها به آن عقیده و بین واقعیت داشتن آن عقیده فرق گذاشت. در این شکّی نیست که در انتهای قرن دوّم شیعه ی امامی به عنوان فرقه ای که معتقد به سقط حضرت محسن به سبب جنایات مخفی تاریخ اسلام شناخته شده اند و در قرن پنجم نیز شیخ طوسی این مطلب را صریحا به شیعه نسبت داده و هرگونه اختلافی را در پیرامون آن نفی کرده است. ولی آیا این اندیشه صحّت هم دارد؟! این خودش بررسی بیشتری میطلبد و صرف اعتقاد بدنه ی یک مذهب به چیزی دلیل بر صحّت آن معتقَد نیست مگر اینکه بگوییم مورد تقریر اهل بیت علیهم السلام قرار گرفته و یا ضمیمه ای به آن افزوده شود. در هر حال فعلا در صدد تحقیقی نهایی در این زمینه نیستم و در حدّ اطلاعات موجود هم در نوشته ی دیگری بیان کردم وقوع چنین امری اصلا بعید نبوده و استبعاد پیرامون آن قابل پاسخ گفتن است هر چند ای کاش این وقایع جانکاه اتّفاق نیافتاده باشد.
🔸«آیا شیخ مفید وجود حضرت محسن را انکار کرده است؟!»🔸
در این میان شاید مهمترین شبهه در مورد تاریخ باور امامیه به وجود حضرت محسن مطلبی باشد که شیخ مفید در کتاب الارشاد بیان نموده است. ایشان در ارشاد در بیان اولاد امیر المؤمنین میگویند ۲۷ تا هستند ولی در بین شیعه عدّه ای هستند که معتقدند حضرت محسنی هم داشت که سقط شد و بنا بر اندیشه ی ایشان فرزندان حضرت ۲۸ تن میشوند!
📖«و في الشيعة من يذكر أن فاطمة ص أسقطت بعد النبي ص ولدا ذكرا كان سماه رسول الله و هو حمل محسنا فعلى قول هذه الطائفة أولاد أمير المؤمنين ثمانية و عشرون و الله أعلم»
👈ظاهر این تعبیر شاید موهم آن باشد که شیخ مفید خودش مایل به قبول شخصی به نام حضرت محسن نیست. از طرفی طرز بیان این مطلب هم گویا نشانگر اختلافی بودن مسأله میان شیعیان است. بلکه به شکلی قول معتقدین به وجود حضرت محسن گویا قولی فرعی قلمداد شده است که تنها عدّه ای محدود به آن قائلند!
✋این کلام شیخ مفید که استاد شیخ طوسی است را چطور میشود با آن کلام شیخ طوسی و دیگر قرائن جمع نمود که فرمود: «المشهور الّذی لا خلاف فیه بین الشیعة أنّ عمر ضرب علی بطنها حتّی أسقطت فسمّی السقط محسنا»؟!
⬇️⬇️⬇️
⚪️در پاسخ باید گفت شیخ مفید نیز معتقد به شهادت حضرت محسن بوده لذا بعد از دانستن این نکته باید تفسیر منسجمی از این عبارت با توجّه به مفروغ عنه گرفتن این مطلب بیان نمود. ولی از کجا میگوییم شیخ مفید هم مانند دیگر امامیه قائل به این مطلب بوده است؟! دو دلیل عمده برای این مدّعا وجود دارد.
✔️یکی مطلبی که معاصر بزرگ ایشان قاضی عبد الجبّار معتزلی در کتاب تثبیت دلائل النبوّة آورده است. ایشان در جایی نام ۱۳ تن از بزرگان شیعه را در دنیای اسلام در شهرهای مختلف می آورد و وقتی به بغداد میرسد نام ابو عبدالله محمد بن النعمان را می آورد که اینها در این نواحی ادّعای تشیّع را داشته «فیبکون علی فاطمة و علی ابنها المحسن الّذی زعموا أنّ عمر قتله ... و یقیمون المنشدین و المناحات فی ذلک».
👈میدانیم ابو عبد الله محمد بن النعمان همان شیخ مفید است که به تصریح قاضی عبد الجبّار معتقد به شهادت حضرت محسن و اقامه ی عزا برای او در آن زمان بوده است. این را ندیدم کسی ملتفت شده باشد ولی نکته ی بسیار مهمی است.
👈قرینه ی دیگر در این زمینه هم آن است که شیخ مفید هم در کتاب المزار و هم در المقنعة زیارتنامه ای برای حضرت زهرا نقل میکند که در آن آمده است: «السلام عليك أيتها البتول الشهيدة الطاهرة» که به قرینه ی تصریح به شهادت حضرت زهرا میتوان به شکلی تأییدی برای سقط حضرت محسن هم آورد زیرا معمولا تعبیر شهادت با سقط جنین و امور مربوط به آن گره خورده است.
👈البته در کتاب الاختصاص منسوب به شیخ مفید هم مطلبی در زمینه ی سقط حضرت محسن آمده ولی به دلیل قطعی نبودن انتساب نمیتوان به آن استدلالی قطعی نمود: «كان سبب وفاتها عليها السّلام أنّ قنفذا مولى عمر لكزها بنعل السيف بأمره، فأسقطت محسنا، و مرضت من ذلك مرضا شديدا»
🔹حال اگر چنین است پس چرا شیخ مفید در ارشاد آنگونه در مورد حضرت محسن تعبیر آورده است؟! شاید نوعی تقیّه در میان بوده و یا نخواسته اند به خاطر مصالحی جزم خودشان را در این زمینه بیان کنند! ولی اگر اینطور است چرا عقیده ی شیعه را در این زمینه اینقدر متزلزل نشان میدهند؟ در پاسخ آن چیزی که به ذهن نگارنده می آید با توجّه به قطعی بودن انگاره ی سقط حضرت محسن در قرن چهارم و پنجم در میان جامعه ی امامیه ظاهرا مراد از شیعه در اینجا مطلق طوایف شیعی اعمّ از زیدی و امامی است.
👈میدانیم شیخ مفید در زمانی میزیست که شیعه در ممالک اسلامی شایع شده بود و زیدیه به واسطه ی روی کار آمدن آل بویه قدرت را در دست گرفته بودند. معمولا عنوان شیعه در فضایی که شیخ مفید قلم میزد شامل عقاید آنها هم گاهی میشد.
👈اگر در لفظ شیخ مفید دقّت کنیم این عدّه ای که قائل به سقط محسن میشوند را شیخ مفید «هذه الطائفة» مینامد که نشان میدهد که جماعتی بزرگ هستند. یک عدّه ی قلیلی از یک مذهب معیّن نیستند. بلکه گویا یک فرقه هستند.
👈با توجّه به آنچه گذشت ظاهرا مراد شیخ مفید از «فی الشیعة» کلّ شیعیان اعمّ از زیدی و امامی است و مراد ایشان از «هذه الطائفة» خصوص امامیه است. میدانیم زیدیه برخلاف امامیه نوعا سقط حضرت محسن و دیگر جسارتهای بزرگ به ساحت حضرت زهرا سلام الله علیها را قبول ندارند! معتقدند که اینها رخ نداده است! این را اصولی معروف قرن پنجم ابو الحسین بصری در کتاب شرح الاصول خود بیان میکند که:
📖«لو کانت هذه صحیحة لما ذهب عنها الزیدیة بأجمعها ... و قد روی عن زید بن علی علیهما السلام أنّه قیل: هل بلغک أنّ فاطمة صلوات الله علیها عوملت بسوء؟ فقالت إنها کانت لأعزّ علی قومها من ذلک إنّها کانت تأوی الی رکن شدید»
👈راستش همه ی این مطالب را نوشتم تا تذکر بدهم کلام شیخ مفید در ارشاد را نباید لزوما به معنای وجود مخالفی آنهم مانند ایشان در مورد انکار جریان حضرت محسن دانست.
⬇⬇⬇⬇
🔸نقدی بر کلام ابوالحسن عمری نسابه🔸
در اینجا فقط یک مطلب میماند. آنهم این است که ابو الحسن عُمَری نسّابه ی معروف شیعه و معاصر شیخ طوسی در کتاب المجدی فی انساب الطالبیین نکته ای گفته که ممکن است از آن قدحی در مورد شهادت حضرت محسن استنباط شود. ایشان که یکی از سادات و از نسل عمر اطرف فرزند امیر المؤمنین بوده وقتی فرزندان امیر المؤمنین را میشمارد میگوید:
📖«ولم يحتسبوا بمحسن ؛ لانه ولد ميّتا ، وقد روت الشيعة خبر المحسن والرفسة و وجدت بعض كتب أهل النسب يحتوى على ذكر المحسن ، ولم يذكر الرفسة من جهة اعوّل عليها»
👈این کلام ایشان چطور با کلام معاصرشان شیخ طوسی قابل جمع است که صریحا معتقد است که شیعه در زمانشان هیچ اختلافی در شهادت حضرت محسن ندارند؟! در این باب باید گفت اوّلا ابو الحسن عُمَری چندان در محیط شیعه نبوده و اینکه کلامش چقدر آینه ی مذهب باشد قابل تأمّل است. گویا در موصل هم میزیسته است.
👈از طرفی خود این کلام هم در آن تصریح شده که شیعه خبر محسن و سقط شدنش را روایت کرده و ظاهرش نسبت دادن این اندیشه به شیعه است. ولی اینکه در انتها میگوید خود ایشان خبر سقط حضرت محسن را از طریقی ندانسته که برایش قابل اتّکاء باشد احتمال دارد مرادش در فضای علم نسب باشد.
👈یعنی ورای اینکه شیعه وجود محسن را روایت کرده در کتب انساب پیش از ایشان که مرجع اصلی ایشان در فنّ انساب است برخی نام محسن را هم آورده اند ولی در این کتب انساب طریق معتبری در این زمینه نمیداند.
👈این امر به خودی خود دلالت ندارد که ایشان روایت شیعه را در این زمینه قبول نداشته باشد. علم نسب مبتنی بر منقولاتی است که لزوما ربطی به روایات و معتقدات فرقه ای نداشته.
👈و شاید اساسا کلام شیخ مفید در ارشاد هم که در مقام بیان اولاد امیر المؤمنین با نوعی تردید حضرت محسن را اشاره کرده ناظر به همین اختلاف دانشمندان نسب باشد نه ناظر به اعتقادات شیعه و روایات آن.
👈از طرفی دیگر تدبر در کلام ایشان نشانگر این است که اصل وجود محسن را در کتب انساب هم مسلم میداند ولی میگوید سقط آن بر اثر ضربه را در سندی از کتب انساب ندیده است. در پاسخ باید گفت طبیعی است که کیفیت رحلت محسن دیگر چیزی نیست که انتظار داشته باشیم در کتب انساب به دقت ضبط شود.
👈در انتها بد نیست سندی از اهل سنت در مسند ابن حنبل را که به قول حاکم نیشابوری بنا بر شرط صحیحین سندی صحیح است را نقل کنم:
📖حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا يحيى بن آدم ثنا إسرائيل عن أبي إسحاق عن هانئ بن هانئ عن علي رضي الله عنه قال لما ولد الحسن سميته حربا فجاء رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال أروني ابني ما سميتموه قال قلت حربا قال بل هو حسن فلما ولد الحسين سميته حربا فجاء رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال أروني ابني ما سميتموه قال قلت حربا قال بل هو حسين فلما ولد الثالث سميته حربا فجاء النبي صلى الله عليه وسلم فقال أروني ابني ما سميتموه قلت حربا قال بل هو محسن ثم قال سميتهم بأسماء ولد هارون شبر وشبير ومشبر
👈البته این نقل متضمن تولد محسن است که به اجماع اهل بیت و شیعه چنین چیزی وجود نداشته لذا این نقل مهم صرفا در همین حدش که از اصل وجود محسن با سندی قابل توجه نزد عامه گزارش میدهد حائز اهمیت است.
باسمه تبارک و تعالی (۶۹۳)
«اخبار ساعت ۲»
«فَكَاَنّ الدّنيا لَم تَكُن وَكَاَنّ الاخِرَةَ لَم تَزَل»
🔹ظهر مقداری دیرتر به خانه رسیدم. دیدم ساعت ۲ شده است. بچه ها هم مشغول بازی هستند و حواسشان به تلویزیون نیست! بعد از مدّتهای زیادی که اخبار مخصوصا این ساعت را ندیده بودم به ذهنم آمد بزنم اخبار شبکه یک ببینم چه خبر است!
🔸همین که اخبار آمد به یاد سالها قبل افتادم! زمانی که پدرم این ساعت از محل کارش به خانه می آمد و همگی اخبار ساعت ۲ را میدیدم! الآن سالهای سال است که ایشان به رحمت خدا رفته!
💡به دلم افتاد یادت می آید چقدر اخبار برای پدرت مهم بود؟! اینکه بداند هر روز چه اتّفاقی افتاده است! الآن که سالهاست از دنیا رفته این خبرها دیگر برایش اصلا اهمیتی دارد؟! اصلا برایش مهم است که روزانه در زمین چه رخ میدهد؟!
🔹نکند فریب این خبرهای جزئی متغیّر را بخوری و از نبأ عظیمی که در پیش داری غافل شوی! راستی پدرت الآن در برزخ چه میکند؟! الآن چه خبرهایی برایش مهم است؟! در عالم برزخ که انسانها بالغتر از دنیا میشوند چه چیزهایی برایشان اهمیت دارد؟!
🔸آنجا که دیگر از این تغییرات و حوادث روزگار خبری نیست! پس چه خبرهایی برایشان مهم است؟! روزها و شبها در چه اموری اندیشه کرده ای! دمی هم پیرامون این سؤال بیاندیش!
💭به یاد نامه ی مولایمان امام حسین در مسیر کربلا به برادرشان محمد حنفیه افتادم. آنجا که میخواست خبر را برایش بنویسد و چه خبر عمیقی داد که:
📖«بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن على الى محمد بن على و من قبله من بنى هاشم، اما بعد فَكَاَنّ الدّنيا لَم تَكُن وَكَاَنّ الاخِرَةَ لَم تَزَل و السلام»
باسمه تبارک و تعالی (۶۹۴)
«یلدا، شب نکوداشت شعر عرفانی پارسی»
«مولانا و پاک کردن شکمبه!»
🔹یکی از عزیزان گفت چیزی به مناسبت یلدا بگویید! به ایشان عرض کردم این چیزهایی که مینویسم عمده اش به ذهنم خطور میکند و به دلم می افتد! به قول هنرمندان سفارشی نیست!😊 ولی دلم نیامد خاطر این عزیزمان را مکدّر کنم!
💡ذهنم را باز کردم که چیزی در آن از آسمان معنا بیافتد و بذلش کنم!
🔻سر شب به دلم افتاد شب یلدا شب شعر پارسی است! همان زبانی که به عنایت ازلی حضرت حق در برهه ای نورانی آشیانه ی اصلی عرفان ادبی و بروز احساسات ناب توحیدی گشت. افسوس که هنوز خیلی از ایرانیان خبر ندارند که زبانشان نظر کرده است! خدا میداند چه احساسات پاک و مضامین بلندی در چه جذبه ها و خلوتهای نابی به شکل شعر در زبان فارسی برای بشریت به یادگار نهاده شده است. شب یلدا را شب نکوداشت شعر عرفانی پارسی قرار دهیم. شب احساسات ناب توحیدی ایرانیان قرار دهیم. از ثنائی و عطّار و مولانا و حافظ بگوییم🔺
✋اشتباه نکنید! منظورم هر شعری نیست! مرادم اشعار آن دلسوختگان عاشقی است که حالات نابشان را برای گرم کردن جمع مستان در این اشعار پارسی به یادگار گذاشتند! آنهایی که اشعارشان بوی نیستی میدهد نه هستی!
👈همان عشّاق اهل معرفتی که در برهه ای از تاریخ بشر گویا مبعوث شدند تا زبان پارسی را زبان ابراز احساسات توحیدی و معارف الهی قرار بدهند. اینها که شاعر نبودند! اشتباهشان نگیرید!
👈وقتی شعرهای این عشاق را میخوانید دنبال صناعتهای شعری و صور خیالش نباشید! اینها جنس دیگری است! اینها درس عرفان است نه ادبیات! اینها زمزمه های عاشقی و ترانه های سلوک معنوی است.
⚪بهاء ولد فرزند مولانا در فیه ما فیه اصرار میکند مبادا اشعار اولیاء را مانند اشعار شعرا بدانید! حاشا و کلّا! این اشعار اولیاء همه در حالت سکر انشاء شده و همه تحقیقات است نه اینکه در قالب هوشیاری و خیال پردازی گفته شده باشد!
شعر عاشق ز حیرت و مستی است
شعر شاعر نتیجه ی هستی است
💡به دلم افتاد از مولانا بگویم! حقیقتا اشعار او نعمت بزرگ زبان پارسی است و یکی از افتخارات قطعی فرهنگ ایرانی در تاریخ بشریت است.
✋ولی اشتباه نکنید! وقتی میگوییم مولانا گمان نکنید با شاعری توانا طرفید! نه! نه! مولانا را با شعر و شاعری چکار؟!
🔹یکی از شاگردان و مریدان بزرگ مولانا که چهل سال نزد او مشغول ریاضات بوده فریدون بن احمد سپهسالار است. وی در رساله ی معروفش میگوید استادمان مولانا میگفت واللّه من شاعر نیستیم و اصلا از شعر بیزارم! وقتی شعر میگویم مانند آن است که مهمان نزدم آمده و مجبورم برای پذیرایی از او شکنبه گوسفند را بشویم! اصلا برای خودم نمیگویم!
👈در ادامه سپهسالار میگوید مولانا میگفت اینکه میبینید شعر میگویم برای آن است که دل رحمم و دلم برای این مریدان میسوزد! این مریدان که با من هستند میبینم خسته و رنجور میشوند و برای آنکه دوست ندارم کسی از متابعتم رنجور شود تصمیم گرفتم آنها را با شعر مشغول کنم!
👈همینطور نقل میکند دلیل دیگر این امر آن بود که شعر در آن زمان در قونیه خیلی رواج داشت. اگر مولوی در وطنش خوارزم بود مطابق با ذائقه ی مردم آنجا اصلا شعر نمیگفت و تنها به کتابت و وعظ و تصنیف اکتفا میکرد.
🌸دیوان حکیم سنائی را گشودم و این ابیات را تحفه ایی برای امشب یلدایمان یافتم؛ راستی این عارف روشن ضمیر از چه درک و لذّتی در قالب این اشعار شیرین پارسی میخواهد برایمان بگوید؟! راستی که انسان تا به بلوغ نرسد طعم این اشعار را نخواهد چشید!
ای چون تو ندیده جم آخر چه جمالست این
وی چون تو به عالم کم آخر چه کمالست این
تو با من و من پویان هر جای ترا جویان
ای شمع نکورویان آخر چه وصالست این
زان گلبن انسانی هر دم گلی افشانی
ای میوهٔ روحانی آخر چه نهالست این
در وصف تو عقل و جان چون من شده سرگردان
ای وهم ز تو حیران آخر چه جمالست این
ای از پی داغ ما آرایش باغ ما
ای چشم و چراغ ما آخر چه مثالست این
هر روز نپویی تو جز عشق نجویی تو
ای ماه نکویی تو آخر چه خصالست این
هر روز مرا نرمک بکشی تو به آزرمک
ای شوخک بیشرمک آخر چه وبالست این
پرسی: چو منی دلبر بینی تو به عالم در
ای ماه نکو منظر آخر چه سوالست این
گفتی همه جا با تو وصلست مرا با تو
ای بی خود و با ما تو آخر چه دلالست این
👈سابقا مطلبی در زمینه عرفان ادبی (بذل خاطر ۸۸) نوشته بودم. ان شاء الله اگر توفیق بود یکبار خلاصه ای از رساله ی سپهسالار را در شرح حال مولوی بیان میکنم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۹۵)
«امامت یا صحبت؟!»
«غبارٌ دخل فی أنف معاویة مع رسول اللّه أفضل من عمل عمر بن عبد العزیز»
🔹در مطالعه ی منهاج السنّة ابن تیمیه به جایی رسیدم که برایم هر چند قابل درک بود ولی تصریح به آن تکان دهنده بود! آنهم این بود که اهل سنّت اتّفاق نظر دارند که مجموعه ی صحابه از مجموعه ی تابعین و دیگر انسانها در تاریخ برترند! ولی در اینکه آیا تک تک صحابه بر تک تک انسانهای دیگر تاریخ برترند اتّفاق نظر نبوده و اکثر اهل سنّت همانطور که ابن حنبل و قاضی عیاض و دیگران میگویند معتقدند تک تکشان هم برترند!
🔸ولی مگر به وضوح و یقین نمیبینم بعد از آنها عبّاد و صلحاء و اهل عدلی آمدند که اکثر این صحابه که عددشان به هزاران هزار میرسید به گرد پای آنها هم نمیرسند؟! مثلا امام زین العابدین کجا و مغیرة بن شعبة و ولید و مروان کجا؟! در توجیه میگویند فضائل مربوط به عالم قلب است نه عالم خارج لذا نباید به کثرت و قلّت عمل و ظاهر آن نگریست و حتما صحابه در قلبشان ایمانی بسیار عمیقتر و راسختر داشته اند که ولو عبّاد و زهّاد بعدی هر چند ظهور بیشتر و نیکوتری دارند ولی به پای ایمان قلبی آنها نمیرسند! «فضل الاعمال لیس بمجرّد صورها بل بحقائقها فی القلوب»
👈از اینجاست که برخی از سلف اهل سنّت میگفته: «غبارٌ دخل فی أنف معاویه مع رسول اللّه أفضل من عمل عمر بن عبد العزیز»! تا قبل از این چندان باورم نمیشد که لوازم نظریّه ی عظمت صحابه را تا اینجاها هم امتداد بدهند!
⬇
✔️در مواجهه با دنیای اهل سنّت باید میان دو امر تفکیک نمود. یکی اینکه در دنیای خارج، چه شد که سه ماه بعد از غدیر خم با ابوبکر بیعت شد؟! چه شد که این بیعت تثبیت شد و به جای امامت، جریان خلافت به راه افتاد؟!
✔️دیگری این است که در دنیای ذهن، چه شد که این بیعت در ذهن و روان عموم مسلمین به تدریج مشروعیت یافت؟! اینها را باید جداگانه بررسی کرد. اوّلی عمدتا جنبه ی تاریخی دارد و دوّمی عمدتا جنبه ی کلامی دارد.
🔹روانکاوی مذهب اهل سنّت -که اتّفاقا به دلیل اینکه همان ابتدا خلافت را به دست گرفت و عموم مردم و مسلمین اسلام را با آن شناختند اکثریت را به نام خودش زد- نشانگر آن است که عالم ذهنی آنها بر محور مفهومی به نام صحبت و صحابه میگردد! صحابه هم یعنی کسی که حضرت را در حال ایمان به ایشان دیده باشد!
👈سرّش هم روشن است. اندیشه ی شیعه مستلزم انگشت اتّهام بسیار بزرگی در مورد صحابه است! اهل سنّت اگر بخواهد خودش را توجیه کند باید انتخاب ابوبکر را تثبیت کند و چنین امری مستلزم اعتبار دادن به انتخاب صحابه است و چنین امری هم مستلزم حداکثری کردن شأن صحابه و جایگاه آنهاست!
👈از اینجاست که مفهوم صحبت و صحابه یک مفهوم سنگینی میشود! اگر قرار باشد باب نقد زندگی و کارهای صحابه باز شود دیگر اساس مذهب اینها که مبتنی بر عمل صحابه است متزلزل میشود.
✋این علّت تعظیم صحابه نزد اهل سنّت بود. ولی دلیلشان چیست؟! معمولا یک سری ادلّه روایی دارند و برخی برداشتها از آیات و استدلال به سیره ی سلف و به اکثر بودن اتباع مذهبشان و مانند اینها.
👈از اینجاست که سلسله ای از مفاهیم اقماری برای محافظت از جایگاه صحابه در برابر گزند نقدها متولّد میشود. یکی عدالت صحابه است. دیگری مغفرت صحابه و اینکه گناهانشان مغفور است. و دیگری هم اجتهاد صحابه است!
⚪️آری مفهوم کانونی در عالم ذهنی اهل سنّت صحبت رسول الله صلی الله علیه و آله است! به شکل طبیعی در میان صحابه هم خلفای صحابه در رأس قرار خواهند گرفت و سپس در سلسله مراتبی عشره مبشّره و مهاجرین اوّلین و اصحاب جنگ بدر و اصحاب بیعت رضوان و... مطرح میشوند تا آنجا که در آخر طیف این نظریّه حتّی اگر یک نفر عرب جاهلی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دیده باشد و مطلبی شنیده باشد شامل تعظیم میشود.
👈اهل سنّت از همان بچگی که به دنیا می آیند مدام در گوششان خوانده میشود صحابه صحابه صحابه! روشن است که چنین نگاهی و چنین نظریّه ای چه لوازم سنگینی برای خوانش تاریخ و فهم پدیده های صدر اسلام و مباحثات عقیدتی خواهد داشت.
👈تا اینها حاضر نشوند دست از تصوّر رمانتیک و خیالی اش که شیطان برایشان پیرامون صحابه ساخته و زینت داده و تدلیس ماشطه نموده بردارند امیدی به هدایتشان نیست! نه غدیر دیگر برایشان دلالتی دارد ونه قلم و قرطاس و نه حدیث ثقلین و نه روایت ائمه ی اثنا عشر و نه قبر مخفی زهرا!
👈باید تصمیم بگیرند بدون تعصّب یکبار دیگر در مورد تصوّرشان پیرامون انسان، شیطان، نفس و سپس انسان صحابی و عوامل انحراف او و توصیف قرآن کریم پیرامون صحابه و واقعیتهای تاریخی تجدید نظر کنند. باید اراده کنند!
✋و الّا مباحثات در قالب دو دنیای متفاوت ذهنی بین شیعه و سنّی رقم میخورد که همانطور که تاریخ نشان داده راه به جایی نمیبرد! یک دنیا بر محور مفهوم امام است و دیگری بر محور مفهوم صحابه!
👈به قول سید علی خان در الدرجات الرفیعة: «حكم الصحابة عندنا في العدالة حكم غيرهم ، ولا يتحتم الحكم بالأيمان والعدالة بمجرد الصحبة» دقیقا نکته ی اختلاف همین است.
🔹گویا این اندیشه ی عظمت صحابه و سوء استفاده از برداشتهای دلالی غلط برای توجیه رفتارها در این زمینه به گونه ای از همان ابتدا شایع شده بود. قراینی در این زمینه وجود دارد. یکی از آنان جریان قدامة بن مظعون است! وی همه ی ویژگی های صحابه ی برتر که قلّه ی انسانهای برگزیده ی عالم نزد خداوندند را نزد اهل سنّت دارد. هم قریشی است و هم از مهاجرین است و هم در جنگ بدر بوده و هم از طرف پیامبر اکرم والی بحرین شده است. همسر صفیّه خواهر عمر بن خطّاب هم بوده است.
👈همه شیعه نقل کرده اند و هم سنّی ها که وقتی او را نزد عمر آوردند قدامة به این آیه استدلال کرد که: «لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا»! طبق برخی نقلها عمر از جاری کردن حد او صرف نظر کرد ولی امیر المؤمنین علی علیه السلام وقتی متوجّه شد در پاسخ فرمود: «إِنَّ طَعَامَ أَهْلِهَا لَهُمْ حَلَالٌ لَيْسَ يَأْكُلُونَ وَ لَا يَشْرَبُونَ إِلَّا مَا أَحَلَّهُ اللَّهُ لَهُمْ» همین شد که با سفارش علی علیه السلام ۸۰ ضربه شلّاق به او زدند.
⬇️⬇️
👈عمق خیالی و غیر واقعی بودن مذهب اهل سنّت را باید به شکلی برایشان حضوری نمود! انسان به سادگی میتواند عصمت امام و یا طول عمر حضرت بقیة الله را توجیه کند ولی توجیه چنین جایگاهی برای هزاران هزار صحابه واقعا از آن عجایب تاریخ بشر است.
👈اینها وقتی اینگونه صحابه را بالا میبرند از طرفی روی میز را شلوغ کرده و دیگر نمیشود میان اینها به سادگی باب مدینة العلم و هارون امّت و آن امام بر حقّ را تشخیص داد! درد بزرگ همینجاست.
👈دیگر فرقی میان امیر المؤمنین با دیگران نمی ماند! به رفتارهایش بسان یک انسان معصوم نمینگرند! ببینید ابن تیمیه در مورد حضرت چه میگوید: «ادّی اجتهادُه الی أن قُتِلَ یوم الجمل و صفّین نحو من تسعین ألفا فهذا اعظم مرارا من خطأ عمر فی قتل ولد زنا و لم یقتله...» و یا در موضع دیگر:
«لا رأی اعظم ذمّا من رأی أریق به دم ألوف مؤلفة من المسلمین و لم یحصل بقتلهم مصلحة للمسلمین لا فی دینهم و لا فی دنیاهم بل نقص الخیر عمّا کان و زاد الشرّ علی ما کان فاذا کان مثل هذا الرأی لا یعاب به فرأی عمر و غیره فی مسائل الفرائض و الطلاق أولی أن لا یعاب»
🔸«سازه ی جالب ابن تیمیه برای توجیه رفتار صحابه»🔸
کلامی در موضع دیگر ابن تیمیه در مورد توجیه رفتارهای صحابه بیان میکند که حیفم آمد بیانش نکنم! یک سازه ی مهندسی شده ی دقیقی است تا بتواند هر گونه اشکالی را به ساحت صحابه دفع کند! دلیلش هم این است که چون قرآن میگوید صحابه بهشتی اند پس هر شبهه ای در برابر آنان شبهه در برابر بدیهی است! خوب است با ذهن اینها به خوبی آشنا شویم:
📖«ما ذکر عن الصحابة من السیائات کثیر منه کذب و کثیر منه کانوا مجتهدین فیه و لکن لا یعرف کثیر من الناس وجه اجتهادهم. و ما قدِّر أنّه کان فیه ذنب من الذنوب لهم فهو مغفور لهم: إمّا بتوبة و إمّا بحسنات ماحیة و إمّا بمصائب مکفّرة و إمّا بغیر ذلک. فإنّه قد قام الدلیل الّذی یجب القول بموجبه أنّهم من اهل الجنة فامتنع أن یفعلوا ما یوجب النار لا محالة ...
📖و العلم بتفاصیل أحوال کلّ واحد منهم باطنا و ظاهرا و حسناته و سیّئاته و اجتهاداته أمر یتعذّر علینا معرفته فکان کلامنا فی ذلک کلاما فیما لا نعلمه و الکلام بلا علم حرام فلهذا کان الامساک عمّا شجر بین الصحابة خیرا من الخوض فی ذلک بغیر علم بحقیقة الاحوال اذ کان کثیر من الخوض فی ذلک أو أکثره کلاما بلا علم و هذا حرام...
📖و من علم ما دلّ علیه القرآن و السنة من الثناء علی القوم و رضا الله عنهم و استحقاقهم الجنّة و أنّهم خیر هذه الأمة الّتی هی خیر أمّة أخرجت للناس لم یعارض هذا المتیقّن المعلوم بأمور مشتبهة: منها ما لا یعلم صحّته و منها ما یتبیّن کذبه و منها ما لا یعلم کیف وقع و منها ما یعلم عذر القوم فیه و منها ما یعلم توبتهم منه و منها ما یعلم أنّ لهم من الحسنات ما یغمره فمن سلک سبیل اهل السنة استقام قولَه و کان من اهل الحقّ و الاستقامة و الاعتدال و الا حصل فی جهل و نقص و تناقض کحال هؤلاء الضلّال... و قد قدمنا أنّ الرجل المشهود له بالجنة قد یذنب لانتفاء العصمة»
باسمه تبارک و تعالی (۶۹۶)
«کشف یک فریب بزرگ در زندگی دنیا»
«فریب لذّتهایی که آخرش قرار است حالتان از آن به هم بخورد را نخورید!»
🔻فریب بزرگی در کار این دنیاست! آن هم این است که همواره ما در ظرف فقدان و یا بهره مندی جزئی از لذّتهای دنیا پیرامونش قضاوت نموده و آنها را لذّت بخش میدانیم! چه دلیلی داریم که وقتی به آن رسیدیم و در دلش فرو رفتیم اشباع نشویم و باز هم برایمان لذّت بخش بماند! نکند بعد از کلّی دوندگی برای به دست آوردنش، افسردگی دارایی آنها را بگیریم و زده نشویم؟!🔺
🔹چند روزی مریض بودم. از همان ابتدا فهمیدم این مریضی از آنهایی است که مرد افکن است! همین شد که داروهایی خوردم و شاید نزدیک به دو شبانه روز کامل خوابیدم! تنها برای نمازها بلند میشدم. خودم مانده بودم این همه خواب از کجا آمد! شاید تأثیر این داروها هم بود!
🔸خلاصه خوابم را حسابی ریخت به هم! بحمد الله خوب شدم. شب بعدش با زحمت خواستم بخوابم تا برای بیداری نماز صبح اذیت نشوم. بعد از مدّتها میدیدم خوابم نمیبرد! ساعت نزدیک ۲ شب بود و هنوز خوابم نمیبرد! دوباره چشمانم را بستم ولی اینبار مثل اینکه کسی از درونم یک پس کله ای به وجودم بزند که پاشو به کارهایت برس!
🔹اصلا درونم گویا از خواب تنفّر داشت! بدش می آمد! گویا تمام سلّولهایم میگفت نخواب! ما از خواب بدمان می آید! بلند شو فعالیت کن! خدایا مگر آن خواب لذیذ میتواند اینقدر مورد نفرت باشد؟! دیدم این نفرتم از خواب عجب حکمت عمیقی است!
🚫راستی این دنیا چه ارزشی دارد وقتی لذّت بخش ترین چیزها در آن خوابیدن و ندیدن آن است! آنهایی که اهل تلاش و پر کارند میدانند خواب چقدر لذّت بخش است! حالا این خواب لذیذ هم دیگر منفور شده!
👈از یکی از انسانهای اهل ریاضت و معنویّت شنیدم که میگفت سالهاست حسرت یک خواب عمیق و طولانی را میکشد! ولی به دلیل اینکه دنیا دار عمل است روزانه بیش از چند ساعت اندک نمیخوابد! آرزویش آن است که وقتی مرد بتواند حسابی بخوابد!
💡به ذهنم خطور کرد ماها خیلی وقتها فریب لذّتهای دنیا را خورده ایم! لذّت خوردنی ها! لذّت پوشیدنی ها! لذّت شهوتها! لذّت مرکبها و مسکنها! لذّت پیروزی ها! لذّت ... .
👈همین است که مدّتها برای آنکه به آنها برسیم حاضریم بدویم و عمرمان را صرف کنیم! ولی همانطور که گفتم یک فریب بزرگ در کار است! آن هم این است که همواره ما در ظرف فقدان و یا بهره مندی جزئی از این لذّتها آنها را لذّت بخش میدانیم!
👈چه دلیلی داریم که وقتی به آن رسیدیم و اشباع شدیم باز هم برایمان لذّت بخش باشد! نکند وقتی ۵ سیخ کباب خوردیم و ۵ جور ماشین را مدّتی سوار شدیم و ۵ جور ویلا را مدّتی ساکن شدیم و ۵ طیف کنیز استخدام کردیم و... بعدش حالمان از همه ی آنها به هم نخورد؟! اصلا وجودمان از درون بیزار شود؟! راستش نه تنها دلیلی نداریم بلکه برخلافش دلیل داریم و بلکه بارها تجربه هم کرده ایم!
👈آخر اینها اگر لذّتهای اصیلی باشد باید هر چه بیشتر میشود لذّت بخشتر شود نه اینکه برعکس باعث تنفّر ما شود! نکند اینها هم مانند این خواب لذیذ باشند که برای چشمان خسته و آنهایی که منتظرش هستند فقط لذیذ باشد! ولی وقتی به آن رسیدی و دو شبانه روز هم خوابیدی دیگر از آن حال تهوّع پیدا کنی؟!
👈نکند وقتی در یک قصر زیبا با خدمه و فرمانبرداران فراوان و همسران و کنیزان زیاد و سفره های رنگارنگ نشستی بعد از مدّتی احساس کنی اینها را دیگر نمیخواهی؟! دچار افسردگی شوی! گویا وجودت میگوید پاشو دنبال لذّت اصیل بگرد! نکند بفهمی عمری فریب خوردی و اینها خیالشان برایت شیرین بود نه خودشان؟!
ما من الحزم أن تقارب أمرا
تطلب البعد منه بعد قلیل
⚪️اگر اینطور است پس آن لذّتی که هر چه از آن پیدا کنیم مدام شکوفاتر شده و بیشتر وجودمان جذبش میشود چیست؟! والله نمیخواهم شعار بدهم. دلم میسوزد! دلم برای خودم و برای دیگرانی مثل خودم میسوزد که لذّت نچشیده از این دنیا برویم! والله هر چه لذّت بود را این اولیاء الهی بردند! بقیه همه ول معطلند!
👈دین را برایمان خوب باز نکرده اند! دین یعنی برنامه ای برای رسیدن به عمیقترین و پایدارترین لذّتها! امام هم یعنی کسی که از همه بیشتر لذّت میبرد. میخواهد دست ما را بگیرد تا ما هم ذرّه ای از آن را بچشیم! ای جانها به فدای تو ای مولا که در نهج البلاغة میخواستی ما بیچارگان را بیدار کنی و فرمودی:
📖«كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الدُّنْيَا سَمَاعُهُ أَعْظَمُ مِنْ عِيَانِهِ وَ كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الْآخِرَةِ عِيَانُهُ أَعْظَمُ مِنْ سَمَاعِهِ فَلْيَكْفِكُمْ مِنَ الْعِيَانِ السَّمَاعُ وَ مِنَ الْغَيْبِ الْخَبَر»
باسمه تبارک و تعالی (۶۹۷)
«فرق فلسفه و شریعت در سحر است!»
🔹حقیقتا شبهای اواخر پاییز و اوایل زمستان بهار دل مؤمنان و عاشقان عوالم غیب و طهارت است. مبارکی شبهای یلدا در واقع برای آن سحرخیزانی است که در این شبها فرصت بیشتر و مهیّاتری برای آن خلوتهای نابشان دارند. همانها که از همان ابتدای شب و شلوغی های این دنیا زمزمه ی جانشان این است که:
بسم حکایتِ دل هست با نسیمِ سحر
ولی به بختِ من امشب سحر نمیآید
ز بس که شد دلِ حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقه زلفت به در نمیآید
🔸آن عاشقانی که پهلوهایشان از خوف و طمع آن عوالم ابدی از بسترها جدا شده و مشغول راز و نیاز با آن مجیب قریب اند! راستی کدام عاشق است که خلوت با معشوقش را در دل سحر بر خواب خوش ترجیح ندهد؟!
📖«يَا ابْنَ عِمْرَانَ كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِي فَإِذَا جَنَّهُ اللَّيْلُ نَامَ عَنِّي أَ لَيْسَ كُلُّ مُحِبٍّ يُحِبُّ خَلْوَةَ حَبِيبِهِ هَا أَنَا ذَا يَا ابْنَ عِمْرَانَ مُطَّلِعٌ عَلَى أَحِبَّائِي إِذَا جَنَّهُمُ اللَّيْلُ حَوَّلْتُ أَبْصَارَهُمْ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ مَثَّلْتُ عُقُوبَتِي بَيْنَ أَعْيُنِهِمْ يُخَاطِبُونِّي عَنِ الْمُشَاهَدَةِ وَ يُكَلِّمُونِّي عَنِ الْحُضُورِ يَا ابْنَ عِمْرَانَ هَبْ لِي مِنْ قَلْبِكَ الْخُشُوعَ وَ مِنْ بَدَنِكَ الْخُضُوعَ وَ مِنْ عَيْنَيْكَ الدُّمُوعَ فِي ظُلَمِ اللَّيْلِ وَ ادْعُنِي فَإِنَّكَ تَجِدُنِي قَرِيباً مُجِيباً»
🔹حالا برای چون منی که جیفة باللیل و بطّال بالنهار است هم عجیب نیست که در این شبها که طولانی ترین شبهاست شبی در وقت سحر یکبار هم شده از خواب بیدار شوم! این همای سعادت بر این وجود ظلمت زده هم سری زد و برای یک شب هم که شده از خواب برخاستم! شاید گفتند این یکی خیلی بیچاره است! گناه دارد! بیدارش کنیم شاید برای بار سنگین گناهانش مغفرتی طلب کند!
🔸همینکه در یکی از این شبها بیدار شدم بدون هیچ مقدّمه بلافاصله قبل از آنکه برخیزم به دلم افتاد این شور سحرخیزی را میبینی؟! فرق راه انبیاء و اولیاء با راه افلاطون و ارسطو و آنها که بزرگشان میپنداری در همین است! آنها سحر ندارند! آنها این مناجاتها را ندارند! خدایی در ذهن و غایب دارند! خدایی که هیچگاه با آنها به سخن نیامده! برایشان از اسرار نگفته! فرشته ی وحیش جبریل امین را برای راهنمایی شان نفرستاده!
🔹اگر حکمتی در کلامشان بود برگیر ولی تنها و تنها پیرو شریعتی باش که بر قلب آن مبشّر نذیر و آن سراج منیر نازل شد و بس:
📖«إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ»
باسمه تبارک و تعالی (۶۹۸)
«میو میو عوض میشه!»
«و هب لی الجدَّ فی خشیتِک»
🔹بچه ها با اسباب بازی حسابی مشغول بازی و شادی بودند! گاهی هم دعوایشان میشد! گریه شان که میگیرد دوست دارم بگویم باباها سخت نگیرید! جدّی نگیرید! بازی است دیگر!
💡به ذهنم خطور کرد ما بزرگترها هم همینطوریم! بیشتر از آن نیازها و بلغة الکفاف دنیا که میرسد، بی خود جدّی اش گرفته ایم!
🔸بازی همان بازی است! فقط اسباب بازی هایمان عوض شده! یادش بخیر! به یاد کارتون «میو میو عوض میشه!» افتادم!
🔹ما وقتی از افق خودمان به کودکان مینگریم میگوییم دارند با اسباب بازی، بازی میکنند! به همین قیاس کسی که از افق بالاتری به ما بنگرد ما را سخت و جدی مشغول بازی میبیند!
✋فقط یک فرقی کرده! وقتی بزرگتر میشویم خودمان هم میفهمیم این بازی دنیا را باید رها کنیم و برویم ولی به جای آنکه برای حیات ابدیمان زندگی کنیم برای حیات دنیایمان باز حرص و جوش میخوریم!
👈این دیگر مرحله ی دوم حیات دنیاست که به آن لهو میگویند! یعنی زندگانی ای که طبیعتش ترک کار مهمتر و غفلت از آخرت است! آری خلاصه داستان زندگی دنیا همین لعب و لهو است!
📖«وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُون»
🔹رفقا در این دنیا جز تقوای الهی را جدّی نگیریم! بقیه اش لعب و لهو است! «هَبْ لِيَ الْجِدَّ فِي خَشْيَتِكَ وَ الدَّوَامَ فِي الِاتِّصَالِ بِخِدْمَتِك» اگر هر کسی شغلی دارد شغل انسانی که از خواب دنیا بیدار شده چیز دیگری است: «جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ اللهُ بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْه»
باسمه تبارک و تعالی (۶۹۹)
«اعتیادی مبارک»
🔹یکی از عزیزان میگفت یکی از آشنایانشان دختری بود که در کودکی وقتی به مدرسه رفت به شدّت بی تابی میکرد! از مدرسه تماس میگرفتند که بیایند او را به خانه برگردانند! همینکه به خانه و پیش پدرش میرسید آرام میشد!😳
🔸پزشکان تشخیص دادند این دختر بچّه معتاد شده! چون معمولا در خانه شان بوی تریاک پدرش بلند بوده! همین است که وقتی پیش پدرش می رود و بوی تریاک به مشامش میرسد آرام میشود! گویا محیطهای دیگر برایش آن آرامش را ندارد!
💡به ذهنم خطور کرد مجالست با محیطها و انسانها پاک هم همینطور است! همه ی ما نیاز داریم که همواره در معرض چنین رایحه های دل انگیزی قرار بگیریم!
🔹آدم از آنجایی که اصلا فکرش را نمیکند کم کم معتاد عطر معنویّت آنها میشود! خودش هم نمیداند که معتاد شده! طوری میشود که وقتی از آنها دور میشود احساس آرامش ندارد!
🔸مشکل بسیاری این است که از کودکی و محیط خانه این اعتیاد خوب را پیدا نکرده اند! اگر از همان ابتدا خانه هامان را معطر به تلاوت قرآن و ذکر اهل بیت و اخلاق نیک میکردیم فرزندانمان به سادگی به محیطهای آلوده خو نمیگرفتند!
🔹برنامه ای هم برای شرکت در محافل ذکر اهل بیت و همینطور زیارت و خواندن زیارت نامه هایشان داشته باشیم! تا کم کم معتادشان شویم! اعتیادی نورانی و مطهر! سعی کنیم روزانه زیارت جامعه صغیره را با توجه در خلوت ترک نکنیم!
🔸کم کم در طول شبانه روز دلمان تنگ میشود و میخواهیم به هر بهانه ای باز روی به آستان آنها کنیم و با بلند شدن رایحه ی ذکرشان آرامش بگیریم! این محبت و اعتیاد انسان را در دنیا و آخرت بیمه میکند.
باسمه تبارک و تعالی (۷۰۰)
«تقوای قضاوت»
«فهم هرمنوتیکی»
🔹یکی از نوشته های بنده (بذل خاطر ۶۹۷) را خدمت یکی از اساتید داده بودند و ایشان برداشتش آن بود که غرض نگارنده قدحی بر تاریخ حکمت و بزرگان آن و اینکه اهل سحرخیزی و دینداری نیستند بوده است! در قسمتی از این نوشته آمده بود:
🚫«نسبت ناروا دادن به بزرگان فلسفی آن هم به این شکل بدون پشتوانه، دور از اخلاق و انصاف است. اولا اگر مرادتان از فلاسفه صرفا افلاطون و ارسطو باشند و نه فیلسوفان مسلمان، در همین نکته و قضاوتتان هم انصاف را رعایت نکردید ...
🚫اما اگر مرادتان فیلسوفان مسلمان باشند، که باید طلب استغفار کنید؛ چراکه در سحرخیزی و شب زنده داری و عبادت (البته از روی تفکر نه از روی جهل) این متفکران و حکیمان بزرگ اسلامی هیچ تردیدی نیست و این امر زبانزد اهل معارف است ... خوب است که به سفارشهای خداوند در قرآن جامه عمل بپوشیم که خداوند به همه ما می فرماید: ولا تقف ما لیس لک به العلم»
⚪بنده این استاد ارجمند را نمیشناسم ولی با بیشتر حرفهایشان موافق بودم! گفتم خدایا چقدر میتواند یک متن به شکل دیگری فهمیده شود که اینگونه باعث سوء تفاهم شود!
💡به ذهنم خطور کرد این امر به دلیل شیوع یک اخلاق خاص در بین ماست. آنهم اینکه چندان عادت نداریم بین مراد گوینده و بین آنچه خودمان از متن میفهمیم و نسبتش با واقعیّت تفکیک نماییم!
⬇
🔹اگر در روایات آمده «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» مراد بررسی فهممان از چیزی با واقعیّت بدون تحت تأثیر قرار گرفتن از امور دیگر غیر از تحقیق حق است. به کوچکی و بزرگی قائل نگاه نکن وقتی که قرار است در مقام تحقیق گفته ی او با واقعیّت بر آیی و یا درسی از حقیقت نهفته در آن برگیری!
👈ولی از آن طرف روایات بسیاری هم داریم که: «ضع أمرَ أخیکَ علی أحسنِه» یعنی سعی کن در مقام فهم مراد او وقتی میخواهی چیزی را به او نسبت دهی همواره گمان نیک بدهی و زود او را قضاوت نکنی! حالا این امر جنبه های مختلفی دارد که یکی از آن را بیان میکنم.
🔹چه چیزی باعث شده از آن متن شخصی فاضل مطلبی برداشت کند که فرسنگها با مراد گوینده فاصله دارد؟! نکند خود ماها در بسیاری از موارد، دیگران را اینگونه قضاوت کرده باشیم و خبر نداشته باشیم؟! سرّ اصلی به مطلبی برمیگردد که امروزه دیگر برای دانشمندان رشته ی فهم و مباحث هرمنوتیک جزء قطعیّات شده که فرآیند فهم مراد خیلی بیش از آنکه گمان میکنیم در بیرون از نوشته و به تعبیر امروزی ها «text» رخ میدهد.
👈گاهی این ابتناء بر قرائن طوری میشود که یک متن برای بسیاری به تعبیر مرحوم میرزای قمّی غیر مقصود بالافهام شده و ظهوراتش از اعتبار ساقط میشود! چون ظهوراتش دیگر خادع و مِنّایی میشود نه ظهورات کاشف و اِلَینایی!
👈امروزه دیگر به ثبوت رسیده که در فهم متون و پدیده ها نباید صرفا متوجّه لغت و صرف و نحو و بلاغت آن بود! چنین فهمی را به اصطلاح فهمی غیر هرمنوتیکی مینامند! حالا ورای اینکه رویکردهای گوناگون هرمنوتیکی وجود دارد ولی این مقدارش مورد اتّفاق همگان است!
👈یعنی گمان نکنید که تمام مراد را میتوان همواره در لایه ی متن پیدا نمود. لذاست که نباید زود دست به ظهورگیری و قضاوت زد!
🔹غیر از متن لااقل ۵ عنصر دیگر وجود دارد که در فهم و تفسیر یک کلام کاملا دخیل است! عقل لغوی خود ما به شکل فطری اگر رهایش کنند معمولا اینها را رعایت میکند ولی گاهی وقتی خوب خودآگاه نباشیم و به منطق فهم را استخراج نکنیم میتواند منشأ مغالطاتی در فضای فهم باشد. این ۵ عنصر دیگر که لحاظش در فهم یک متن مؤثّر است اینهاست:
✔۱-یکی از این عناصر که غیر از متن است توجّه به بافت و سیاق و محیطی است که متن را احاطه کرده است.
✔۲-عنصر دوّم شناخت ما از نویسنده است. خود ما اگر بسیاری از روایات را بخوانیم و ندانیم روایت است ممکن است دست به نقدهای بیجایی بزنیم!
✔۳-عنصر سوّم توجّه به فاصله ی زمانی و فرهنگی و تمدّنی بین متن و زمان تفسیر است.
✔۴-عنصر چهارم بافت و سیاق و محیطی است که فضای تفسیر و مفسِّر را احاطه کرده و باعث تبادرهای کاذب میشود.
✔۵-عنصر پنجم هم خود شخصیت مفسِّر و خودآگاهی به عواملی در درون خود مفسّر است که میتواند باعث برداشتهای خاصی از متن شود.
⚪حالا برگردیم به نقد این ناقد بزرگوار! ایشان نگارنده را به دوری از اخلاق و انصاف و همینطور طلب استغفار برای نسبت ناروا و در انتها تبعیت از امری بدون علم موصوف نموده است. آن هم برای مواردی که واقعا آنها را نگفته بودم!
👈به گمانم همه ی این سوء تفاهمها آن هم در تذکّر اموری که نگارنده هم با آنها همدل و همزبان است به دلیل آن است که نوعا ما عادت نکرده ایم تا فهم هرمنوتیکی داشته باشیم!
👈به عبارت دیگر در اینگونه موارد که ایشان نه نگارنده را میشناسد و نه فضای نوشته های او را میداند و نه آن حسن ظنّ کافی برای دقّت وافی به دقایق موجود در متن را اعمال میکند که میتواند قرینه ای باشد که بر فهم کل متن سایه بیاندازد و سرنوشت مراد را تعیین کند باید حتما بگوید ممکن است مرادش را نفهمیده باشم! لذاست که شاید مقصود بالافهام نبوده و نسبتهای ناروایی بدهم!
✋این مطلب هیچ ربطی به شکاکیت در فهم و یا اصالت ظهور هم ندارد. این اصالت ظهور را باید در جای دیگری نقّادی کنیم. خودش گاهی برای خودش مانع از ظهورات اصیل شده!
🙏این درس بزرگی است که از این استاد ارجمند گرفتم! اینکه خود بنده هم احتمالا در نقد بسیاری به دلیل رعایت نکردن این مراحل مهم در قضاوت و فهم دیگران مبتلا به آن شده ام!
👈سابقا در بذل خاطر ۳۵۶ تحت عنوان «عقل دلالی زمینه ای» نکاتی در این زمینه بیان کردم. گفتم اهل بیت علیهم السلام هم گاهی از فهم روایات با چنین فهمهایی هشدار داده بودند!
باسمه تبارک و تعالی (۷۰۱)
«خدای دین»
🔹خدای انسانهای کنجکاو همان خدای معجزات است! خدای انسانهای جاهل همان تصور لذّت بخش و تنوّع آوری برای برون فکنی های روانی است! خدای انسانهای عادی همان خدای تنگناها و رافع اضطرارهاست!
🔸خدای دانشمندان همان خدایی است که رخنه ها و خللهای تبیینی دانششان را میپوشاند! خدای فلاسفه همان خدایی است که شبهات پیرامونش را صفر کرده و ذهن بهانه گیر فلسفی را مضطرّ به قبول میکند! خدای مرتاضان همان خدایی است که اعطاء کننده ی نیروهای نفسانی ویژه است!
🔹خدای مردم دیندار همان خدای حدّاقلّی کوک کننده ی دنیا و برطرف کننده ی ترسهای بعد از مرگ است! خدای اهل زهد همان خدایی است که اگر برایش از لذّات این دنیا دست کشیدی به لذّات آن دنیا خواهی رسید! خدای عابدان همان خدایی است که اگر برایش عبادت کنی حس و حال خوبی در دنیا و أجرت و ثواب خوبی در آخرت خواهی گرفت و بیمه خواهی شد!
🌸ولی خدای انبیاء و اولیاء آن نور آسمان و زمین و آن حیّ قیّوم و آن اوّل و آخر و ظاهر و باطنی است که ازل و ابد را فراگرفته و به هر چیزی محیط است و ورای همه ی آنهاست. همان قریب مجیبی است که از رگ گردن به انسان نزدیکتر و همواره همراه اوست.
🌸همان واحد قهّاری است که همه ی اینها مخلوقات و آثار اویند و به او بازمیگردند! همان غنیّ مطلقی است که همه ذرّات عالم فقر محض به اویند! چنین خدایی را بشناس و چنین خدایی را بخوان و چنین خدایی را عبادت کن و با چنین خدایی زندگی کن!
«ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُون»
باسمه تبارک و تعالی (۷۰۲)
«زندگی نامه حَسَن»
💡گاهی با برخی مباحثات سیاسی و اجتماعی داریم. به ذهنم خطور کرد تا ماجرای شخصی به نام حسن را برایشان تعریف نکنم تفاهم پیدا نمیکنیم!
🔹آری میخواهم برایتان از شخصی به نام حسن بگویم! هر چند هنوز خیلی در ظاهر نسبت به دیگران برجستگی پیدا نکرده که قصّه اش سر زبانها بیافتد! شاید هنوز دیگران در ظاهر ثروتمندتر و زیباتر و فرهیخته تر و جذّابتر از او به نظر برسند و قصه ی آنها را سر حسن بکوبند ولی اخیرا دیگر گویا میخواهد خودی نشان بدهد!
🔸به نظرم در آینده ی نه چندان دوری قصّه ی زندگی اش سر زبانها خواهد افتاد! ولی هنوز خیلی ها او را به خوبی نمیشناسند! حتّی اطرافیانش هم نمیدانند این حسن چه آینده ی درخشانی دارد! فریب برخی کاستی هایش را میخورند!
👈حسن حدود ۴۰ سال از عمرش میگذرد! وقتی به احوال او مینگریم میبینیم در رفتارهایش تفاوتهای جدّی با حسین و محسن و محمد و رضا و دیگران دارد. حتّی با برادر و خواهرهایش هم متفاوت است.
👈دیده اید گاهی مطلب یکسانی را به افراد مختلف میگوییم بازخورد متفاوت میگیریم! یا در صحنه ی یکسان با یکدیگر در سرعت عمل و نوع تصمیم تفاوت دارند؟ به نظرتان این همه تفاوت از چه چیزی نشئت گرفته؟! دانستن این منشأها تأثیر خوبی در شناختن حسن و تفاوتش با دیگران دارد.
👈آری مقداری که عمیق بشویم متوجّه میشویم اصلا بخشی از اخلاق حسن ریشه در آباء و اجدادش دارد. اخلاقی وراثتی است. بخشی هم ریشه در جوهرش دارد! همان چیزی که خیلی از آن خبر نداریم ولی گویا جنس و نطفه اش اینطوری است و زمینه های خاصی برایش ایجاد میکند. مثلا جوهرش با استعداد و با هوش است.
⬇
👈بخشی دیگر از آن ریشه در آب و هوای منطقه و نوع تغذیه او دارد. بخشی دیگر ریشه در تربیت خانوادگی اش دارد. بخشی دیگر ریشه در تأثّری دارد که از همسایگان و دوستانش برگرفته است! بخشی دیگر ریشه در تعلیمات و اعتقاداتی است که در مدارس به او یاد داده اند! بخشی دیگر ریشه در فرهنگی است که در آن بار آمده است.
👈حسن مخصوصا وقتی به مدرسه رفته معلّم خوبی داشته که دیگران از نعمت این معلّم بهره مند نبوده اند! همین است که اعتقادات خیلی خوبی پیدا کرده که باعث شده روحیه سالمی داشته و بتواند از فوائد این اعتقادات صحیح به مرور در زندگی اش بهره ببرد.
🔹در این میان سلسله ای دیگر از روحیاتش هم با دقّت بیشتر ریشه در حوادثی دارد که در مقاطعی از عمرش اتّفاق افتاده است! مثلا این احتیاطش ریشه در آن فریب بزرگی دارد که فلان سال از فلانی خورد! بعد از آن محتاط شد! یا این شجاعتش ریشه در دوستی اش در فلان سال با فلان انسان شجاع و سرایت اخلاق او به حسن دارد.
👈یا این گاهی دروغ گویی اش ریشه در محیط کاری اش دارد که چون برای سالها در محلّ کارش زیر دست رئیسی ظالم و بی منطق بوده مجبور بوده برای محافظت از خودش دست به تملّق و چاپلوسی و انس با نوعی نفاق و دروغ بزند! اگر رئیسی بهتر داشت دچار این نفاق و دروغ نمیشد!
👈با مقداری دقّت ریشه ی احوالات جالبتری را نیز میتوان در حسن تشخیص داد. مثلا حسن مقداری روحیه ی مبارز و ضدّ ظلم مخصوصا نسبت به طاغوتها هم دارد. شاید مقداری از آن به حادثه ای در زندگی اش برگردد. در فلان مقطع پدرش و برادرش ظالمانه توسّط برخی مفسدین بزرگ به قتل رسیدند! خاطره اش از یادش نمیرود! کمتر وقتی است برایشان گریه نکند و خشمش تجدید نشود!
👈همین است که کینه ی شدیدی نسبت به ظالمین و طاغوتها دارد! یک ویژگی جالب دیگر هم در حسن هست! آن هم اینکه در دل سختی و مشکلات نا امید نمیشود! گویا وجودش با نوعی امید همیشگی گره خورده!
👈گویا بخشی از این امید ریشه اش در این است که میداند عمویی دارد که بسیار معروف، قوی و ثروتمند و نیکو خصال است که هر چند به دلایلی از همان ابتدا خودش را از او پنهان کرده و نگذاشته او را پیدا کند ولی هر زمانی ممکن است خودش را نشان دهد و مشکلات حسن تمام شود!
👈در بین همه ی این ویژگی های خیره کننده به خاطر اینکه در زندگی حسن موقعیتهای مناسبی هنوز رخ نداده و یا گاهی هم حتّی فریب برخی دیگر را خورده هنوز استعدادهایش خوب شکوفا نشده و ثمرات شیرین این اخلاقهای نیکش را دیگران به خوبی ندیده اند!
👈ولی کسی که عمقها را میبیند بهتر میفهمد این حسن با این هوش و شجاعت و حق طلبی و تعلیمات نیکویی که فراگرفته چه آینده ی درخشانی دارد.
⚪️عامل دیگری هم که میتواند آینده ی حسن را برجسته کند موقعیت خوب اوست. وی با برخی افراد با نفوذ و همینطور برخی دوستانی ارتباط دارد که میتواند از ظرفیّت آنها خیلی استفاده کند! ارثیه ی خوبی هم به او رسیده که هنوز به خوبی از آنها استفاده نکرده است. خلاصه موقعیّتش برای رشد خیلی مناسب است.
🚫ولی متأسّفانه حسن یک مشکلات و عادات ناپسندی هم دارد که در قضاوت خیلی ها نسبت به او تأثیر زیادی گذاشته! اصلا این همه خوبی ها را به حاشیه رانده! مثلا یکی از این عادات ناپسند آن است که گاهی از زیر کار در رو است! روحیه ی اتقان در کارها را ندارد!
🚫شاید بخشی از آن ریشه در سوء استفاده از هوشش یا روحیه ی نفاق و دروغی داشته باشد که به خاطر سلطه ی آن رئیس ظالم در او ایجاد شده است. نمیدانم شاید ریشه های دیگری هم داشته باشد! همینطور مقداری شلخته است! نمیدانم چرا؟!
🚫یکی دیگر از این عادات ناپسندش هست که در ظاهر خیلی ها نمیدانند ولی عجیب او را به زحمت انداخته! بین خودمان بماند ولی مقداری معتاد به تریاک شده! داستان به همان رئیس ظالم و همینطور برخی رقبایش برمیگردد! برای آنکه او را به خودشان وابسته کنند و از قدرتش بکاهند با یک ترفندهایی او را معتاد کردند! دوستان جاهلش هم بی تاثیر نبودند!
👈البته اخیرا خیلی تلاش کرده خودش را از این اعتیاد نجات دهد ولی هنوز کاملا موفّق نشده! ولی در هر حال مگر معتادها آدم نیستند! شاید برخی از آنها از خیلیهای دیگر خیلی بهتر و با شخصیتتر و موفّقتر هم باشند! ولی یک بدی است دیگر! ریشه ی خیلی از بدی ها به آن میگردد که در ذات حسن هم نیست ولی به این اعتیادش برمیگردد! البته باعث شده تا حدودی از غرورش کاسته شود.
⚪️یک چیزی به یادم آمد که خیلی در حسن برجستگی دارد! آن هم این است که گویا یک رگی دارد که گاهی وقتی او را میگیرد و به آن گوش میکند از همه ی انسانها دیگر فرزانه تر و عاقبت اندیش تر و عاقلتر میگردد! اصلا گویا چیز دیگری میشود! فقط ای کاش همیشه او را بگیرد و به آن گوش کند! ولی هر وقتی او را گرفته آثارش وجودش را گرفته و باعث رشدی در زندگی حسن شده! این رگ و روحیه را در دیگران ندیده ام!
⬇️⬇️
✔️حالا که بهتر ریشه ی رفتارهای حسن و همینطور استعدادهای پنهان و آینده ی درخشانش را دیدیم خیلی تحلیل رفتارهایش برایمان راحتتر میشود. نسبت به او خوش بین تر میشویم. دیدن برخی امور ناخوش آیند او مانند عادت شلختگی و اعتیادش باعث نمیشود قضاوتی عجولانه نسبت به او داشته باشیم. وقتی او را اینگونه عمیق شناختیم به این سادگی دست به مقایسه های سطحی بین او با حسین و علی و رضا و دیگران نمیزنیم! نسبت به او و شرایطش واقع بین میشویم. بهتر او را درک میکنیم.
✋راستی میدانید دشمنان حسن و رقبایش او را خیلی بیشتر از دوستان و اطرافیانش و حتی خودش شناخته اند! فهمیده اند چقدر برایشان خطرناک است. همین است که روز و شب برای حسن نقشه میکشند! همین حسنی که خانواده و فامیلش حسابش نمیکنند اینقدر برای دشمنانش بزرگ و خطرناک جلوه کرده! بخش زیادی از مشکلات حسن که حتی خودش هم نفهمیده و شاید هیچ گاه هم نفهمد ریشه در دسیسه های اینها دارد!
🔹رفقا میدانید حسن ماجرای ما کیست؟! حسن نام دیگر همین ایرانمان است! ایرانی که با همه ی جمعیّت زیادی که دارد گویا یک انسان واحدی است که خلقیّات و روحیات و استعدادها و موقعیتهایی در او جمع شده! گذشته ای دارد که در ایجاد این مزاج خاص جسمی و روحی او نقش داشته!
👈خیلی ساده بینی و سهل اندیشی است که برخی در تحلیل رفتارهای مردممان بدون اینکه به خوبی او را بشناسند زود قضاوت میکنند! آیا به راحتی ما ایران را به خوبی میشناسیم؟! از استعدادها و مسیر و آینده اش خبر داریم؟!
👈میدانیم در گذشته اش چه اموری رخ داده که در حال امروزش تأثیر واقعی گذاشته؟! میدانیم در گذشته اش کجاها تغییر مسیر داده که دیگر گویا این ایران آن ایران قبلی نیست؟!
👈میدانیم بسیاری از مشکلاتش ریشه در معتاد کردنش به اقتصاد نفتی دارد؟! ریشه در قرنهای قرن سلطه ی سلاطین جائر و استبدادهای مخوف دارد؟! میدانیم شرایط جغرافیایی و همینطور محیطی اش چقدر در آن استعدادهای نهفته برای پیشرفت به ودیعه نهاده؟!
👈میدانیم در مقاطعی معلّمین بزرگی مانند اهل بیت علیهم السلام پیدا کرده؟! ظلم ستیزی و حق طلبی را از مولایش حسین و امید و تلاش را از اعتقاد به مولایش مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف دارد! میدانیم چه دشمنان خطرناک قسم خورده ای دارد؟!
👈میدانیم به خاطر ظرفیّتها و استعدادهایش معدن ظهور انسانهای بزرگ و پاکی است که وقتی آنها را رهبر خود قرار میدهد و به آنها توجّه میکند و صدایشان را میشنوند اینگونه متحوّل میشود؟! آری حکایت ایران حکایت حسن است! حسنی که آینده ای درخشان دارد! حسن را بشناسید و بعد در موردش قضاوت کنید!
باسمه تبارک و تعالی (۷۰۳)
«گسترده تر شدن دنیای بیرون انسانها با فضای مجازی»
«نایاب شدن متاع خلوت در دنیای دیجیتال»
🔻دنیای مجازی یک دروغ خیلی بزرگ به بشریت گفته! آنهم این است که زندگی بهتر در مشغولیت بیش از پیش به امور بیرونی است!🔺
💡به ذهنم خطور کرد ابعادی از این دروغ بزرگ را بیان کنم:
👈دیگر برای همگان روشن شده که ما با یک وسیله ی ارتباطی جدید مواجه نیستیم! ما با یک دنیای جدید و تولّد یک انسان نوین در جغرافیا و اقتضائات آن مواجهیم!
👈سابقا انسانها وقتی از خواب بیدار میشدند دنیای بیرونشان خلاصه میشد در خانواده و سپس محلّه و محلّ کار و شهرشان! گاهی حتّی برخی تا آخر عمرشان از شهرشان خارج نمیشدند! بیرونشان کوچک بود!
👈بعد از آن به محض اینکه شب میشد یا تنها میشدند اگر توان مقاومت در برابر خیال پردازی هایشان را داشتند مجالی برای خلوت با درونشان پیدا میکردند! همان خلوتی که میتوانستند در آن با خودشان مواجه شوند و احیانات محاسبه کرده و تصمیمهای مهمّی گرفته و وضعیت خودشان را رصد کنند. خودشان باشند.
✋ولی الآن با زنگ گوشی چشم باز میکنند و سری به دنیای دیجیتال میزنند و ذهنشان مشغول مقولات آن شده و سپس در یک تعادلی بین اشتغالات بیرون حقیقیشان با بیرون مجازی شان روزشان میگذرد!
👈به محض اینکه اشتغالات بیرون حقیقی کم یا تمام میشود مثل اینکه شب شده یا تنها شوند سریع دوباره وارد دنیای دیجیتال میشوند!
🔹به عبارت دیگر گویا انسانها بیرونشان خیلی خیلی گسترده تر از قبل شده! دنیایشان خیلی خیلی بزرگتر از قبل شده! همین است که دیگر مانند سابق فرصتی قابل توجّه برای خلوت کردن با خودشان ندارند! تا آن لحظه ی خواب درگیر دنیا و کوچه و پس کوچه ی آن هستند! بلکه گویا در همان کوچه ها و بیابانهای دنیای دیجیتال خوابشان میبرد نه در خلوت و در بستری ساکت و فارغ از وقایع روزشان!
👈ولی با آغشته شدن زندگی انسانها به دنیای دیجیتال آنقدر زمان روز یعنی وقت فعالیت و اشتغالات بیرونی انسان زیاد شده که گویا دیگر شبی برای آسایش و خلوت برایش باقی نمانده. ظرفیت ناشئه ی لیلی برای آمادگی سبح طویل دیگر ندارد!
👈همه اش در روز زندگی میکند! انگار از وقتی بیدار میشود تا وقتی میخوابد در دنیا غوطه ور است! دنیای مجازی طوری طراحی شده که دیگر در آن خورشبد غروب نمیکند!
⚪️چه بخواهیم یا نه و چه بدانیم یا نه زندگی دیجیتال یک سری بنیانهای فلسفی پیرامون انسان و جهان و مقوله ی سعادت او دارد. یکی از آنها این است که گویا بر این اساس طرّاحی شده که زندگی بهتر در حدّاکثری شدن اشتغالات بیرون انسان و گسترش دنیا و دور شدن از خلوت و درون است! گویا هر چه یافت میشود در بیرون است و در درون انسان خبری نیست! سعادت را باید در بیرون خودش پیدا کند! جهانهای بزرگ و خبرهای بزرگ در بیرون است نه درون!
✔️دنیای دیجیتال طوری طرّاحی شده که:
✋هم انسان را به بیرون از خودش بیش از پیش وابسته نموده و توجّهش را به آن جلب میکند
✋و هم دنیای بیرون را بیش از واقعیّتش برایش جذّاب و زیبا و در دسترس ترسیم میکند
✋و هم دنیای بیرون انسانها را به شدّت گسترده تر و فراگیرتر نموده و شب آنها را تبدیل به روز، خلوتشان را به جلوت و خلأشان را به ملأ تبدیل مینماید! هم قابلیّت آن را دارد که انسان را درگیر با مسائل کلّ جهان کند و هم به شدّت روزمرّگی ها و توجّه او به جزئیّات متغیّر را بیش از پیش نماید.
👈همین است که دنیای دیجیتال زمینه ای قوی برای غفلت از خود و پیدا نکردن خلوتی برای درون نگری و تفکّر در خود برای یافتن آرامش و استراحت واقعی را دارد. دنیایی نیست که چندان مناسب برای تأمّل پیرامون کلّیات و تعمّق در حقایق و توجّهات باطنی عمیق باشد.
🔹آری کی از پیش فرضهای فلسفی حاکم بر دنیای دیجیتال تعریف سعادت در بیرون از حوزه ی جان او با گسترده تر کردن و تزیین نمودن بیرون حوزه ی وجودی اش است! اگر کسی و یا مکتبی قائل به آن باشد که سعادت ربطی وثیق با درون انسانها دارد هرگز نمیتواند به این سادگی چنین دنیای نوینی را تأیید کند! به دنبال راهکاری برای ایجاد تعادلی بین درون و بیرون و از دست ندادن خلوت و امکان درون نگری و توجّهات باطنی برای انسان است.
👈عالم طبیعت به شکل طبیعی این خلوت را در شب و مخصوصا سحر قرار داده بود. ولی امروزه با رشد تکنولوژی و سپس شروع دنیای مجازی این طرّاحی طبیعی با خطری بسیار جدّی مواجه شده است.
✋راستی برنامه های فردی و اجتماعی ما برای از دست ندادن خلوتهای ناب در عصر دنیای مجازی چیست؟! اصلا میدانیم از چه امر با اهمیتی صحبت میکنیم؟! فعلا خواستم اصل مسأله را به چشم بیاورم!
👈اگر قرآن کریم میفرماید بدانید که گاهی اموال و اولادتان فتنه ای برایتان میشوند امروزه فتنه ی بزرگ زمانمان همین دنیای مجازی است! میترسم زمانی برسد و نسلی به وجود بیاید که اصلا فراموش کند سابقا امکان خلوت و آرامش و توجهات باطنی نابی داشته!