eitaa logo
بذل الخاطر
1.5هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
4 ویدیو
13 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین و جستارهایی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت خطورات است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @Saghorb :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۸۴۹) «آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» 🔹مشغول تلاوت سوره مبارکه حدید بودم. سوره ی عجیبی است. یک روح توحیدی و سلوکی و معنوی خاصی دارد. همه ی آنچه در آسمانها و زمین است در حال تسبیح اویی است که عزیز حکیم است! اویی که مالک این آسمانها و زمین است. اویی که او زنده میکند و می‌میراند! اویی که بر هر چه توانایی دارد. 🔸اویی که اوّل و آخر و ظاهر و باطن است و به هر چیزی داناست! این خدا دیگر کدام خداست که دارد به ما معرفی میشود؟! این دیگر چه عظمت بیکران و چه حاضر غایبی است؟! اویی که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و بر عرش ایستاد و بر هر چیزی آگاه است! اویی که هر جایی باشیم با ماست و به همه ی احوالمان بصیر است! اویی که همه و همه روی به سوی دارند و به سوی او در حالت بازگشتند! اویی که شب را در روز و روز را در شب برده و از درونمان هم آگاه است! 🔹همینطور که روی هر آیه ای می ایستادم عظمت و هیبت محضر ربوبی بیشتر کوچکم میکرد. تا اینکه یک دفعه در آیه ی هفتم خواندم: «آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اوج پستی خودم و عظمت این بارگاه را در این آیه دیدم. 😔ای حقیر! ای پست! ای گنهکار! به چنین خدایی ایمان نمی آوری؟! آنچه بیشتر من را گرفت ذکر رسول الله بود. گویا کسی یک نهیب به دل آدم بزند که مگر نمیدانی ایشان رسول چنین خدایی است! اضافه ی رسول به الله خیلی عظمت دارد. 🔸اینجا بود که یک احساس خضوع و کوچکی در برابر پیامبر و اهل بیت علیهم السلام پیدا کردم. اینها فرستاده ی آن اوّل و آخر و ظاهر و باطن و آن مالک آسمانها و زمین اند! میدانی با چه انوار پاکی طرفی و ولایت چه کسانی را در سینه داری؟!
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۰) شرحی حکمی بر روایت «بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِكْمَةُ لَا بِالتَّكَبُّر» (۲) 🔹برخی عزیزان در مورد ربط حکمت با تواضع پرسش کردند. اینکه دقیقا چگونه است؟! چطور عمارت حکمت تنها در زمین تواضع بنا میشود؟! به ذهنم رسید بیانی حکمی از آن هم ذکر کنم. 👈ذهن آدمی مانند کاسه ای است که ما وظیفه داریم با مطالعه و تفکّر و تلاش و تصحیح نیّت آن را از آلودگی ها و غفلتها تمیز نموده و به سمت آسمان بگیریم تا از خزائن غیب چیزی به آن انداخته شود. به راستی همه چیز از بالا نازل میشود! «و فی السّماء رزقکم و ما توعدون». 👈قوه عاقله آدمی وقتی متوجه چیزی شده و مشتاق دانستنش میشود به صورت طبیعی به مبدأ وهّاب تضرّع میکند. در این مرحله برخی نفوس مناسبتی خاصّ با عوالم بالا دارند که یکباره گویا ذهنشان مشتعل شده و اصطلاحا بدون نیاز به تلاشی بیشتر به شکل حدس، مطلب برایشان روشن میشود. 👈انبیاء و اولیاء الهی واجد چنین مناسبت تامّی هستند. دیگرانی که چنین نیستند به صورت طبیعی به برخی قوای دیگر که نقش اعدادی برای آماده نمودن انسان برای حصول این مناسبت دارد رجوع نموده و مستعدّ قبول فیض میشوند. 👈ایشان با تلاش و درس و بحث و فکر و... خلوص کافی برای استجابت دعای ذهنی را پیدا میکنند. در مورد الهامات و خطور فرضیّات و حتّی ظهور یا فسخ عزمها و تصمیمها نیز همین مطلب صدق میکند. 👈در هر حال خوب است این خطورات را چندان به خود منتسب نکرده و متواضعانه تعبیر کنیم: «به ذهن آمد» و «به ذهن خطور کرد» و... . 🔹با مقداری مراقبه هم انسان به خوبی می یابد که گویا در گوشش خوانده شد. به قلبش انداخته شد. به جانش تفهیم شد. گاهی حتی در ظاهر بدون اشتیاق قبلی مطالب برای انسان روشن میشود که از آن به الهام یاد میشود و گاهی تنها در حد حدوث فرضیات و سرنخها و شوقهای اولیه است. 👈این خطورات و اشتیاقات و الهامها و حدسها بلکه علوم حاصل از تلاش و فکر، همگی از غیب می آید. قلب انسان بر اساس تجربه و روایات مسلّم، گوشهایی دارد که با آن اصوات آسمانی را میشنود؛ نداهای حقّ و باطل را! در واقع به ما نیز به نوعی وحی میشود. شیاطین نیز به اولیائشان وحی میکنند! راستی احوال و افکار ما خیلی بیش از آنکه فکر میکنیم به آسمانها مرتبط است! ⚪️از منظر عقلی اساسا همه ی فیوضات از جانب خداوند متعال به مخلوقات میرسد. اگر چنین است پس رابطه ی اعمال ما با جلب این فیوضات چیست؟! مثلا ما گمان میکنیم وقتی کتاب میخوانیم یا مدرسه میرویم یا فکر میکنیم به علوم و حکمتها میرسیم. ولی آیا واقعا اینگونه است؟ 👈از منظر عقلی هیچگاه اعمال و رفتار ما نمیتواند علّت پیدایش این کمالات و علوم باشد. چون اینها امور برتر است و روشن است که یک امر سافل نمیتواند سبب هستی بخش برای یک امر عالی باشد. 👈اگر چنین است پس رابطه ی اعمال ما با این علوم و معارف چیست؟ اینجاست که در نگاه حکما اساسا ما با کارهایمان تنها به گونه ای رفع مانع یا ایجاد مقتضی میکنیم تا از خزانه ی غیب چیزی به ما عطا و عنایت شود. 👈این علوم و معارف اساسا اموری اعطائی است. به زبان ساده تر ما با همه ی تلاشهایمان تنها به نوعی دست گدایی را به سوی عالم غیب بلند میکنیم تا چیزی به ما از روی فضل عنایت کند. 👈از همینجاست که روح چنین اعطائی به نوعی ابراز فقر وجودی و گدایی و تضرّع عقلی و دعای فکری و مسألت وجودی برمیگردد. ما تنها کاری که میکنیم آب و جاروب کردن است تا عروس خوش نشین حکمت در نفسمان حاضر شود. کار ما از سنخ دعاء و طلب است. 👈از اینجاست که اساسا همه ی عنایاتی که به ما میشود به نوعی با تواضع و مراتب آن گره میخورد و همه‌ی کم توفیقی ها و جهلها هم به نوعی به لایه هایی از تکبّر گره میخورد. ✔️اگر چنین نگاهی داشته باشیم دیگر هیچگاه مبتلا به تکبّر و غرور نشده و این دارایی ها را برای خود نمیدانیم. بلکه ادب تواضع بعد از عطاء، شکر است و از اینجاست که شکر باعث تثبیت و ازدیاد نعمت است زیرا روح آن باز به همین تواضع برمیگردد. 👈از همینجا میتوانیم حدس بزنیم بالاترین شکارهای معرفتی و حکمی نصیب متواضع ترین و پاکترین و زلالترین نفوس خواهد شد. نصیب بنده ترین بنده ها میباشد. 👈از همینجاست که شاید وجهی از معنای این روایت شریف از ابوهاشم جعفری را میفهمیم که از امام رضا علیه السلام نقل کرده است؛ اینکه عقل برخلاف ادب امری اعطائی است و از آن چیزهایی نیست که خودمان بتوانیم به خودمان ببندیم. آنچه از ما برمی آید فقط همین ادب است: 📖«كُنَّا عِنْدَ الرِّضَا فَتَذَاكَرْنَا الْعَقْلَ وَ الْأَدَبَ فَقَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللَّهِ وَ الْأَدَبُ كُلْفَةٌ فَمَنْ تَكَلَّفَ‏ الْأَدَبَ‏ قَدَرَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ يَزْدَدْ بِذَلِكَ إِلَّا جَهْلًا»
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۱) «مرحوم علی صفائی حائری و توصیف زیبای مرگ» «جوری زندگی کن که مرگ مزاحم زندگی تو نباشد» 🎬یکی از زیباترین و تکان دهنده ترین صحنه هایی که در پویانمایی ها دیده ام صحنه ای است که جو گاردنر در پویانمایی «روح» درست زمانی که قرار بود به آرزوی بزرگ زندگیش یعنی اجرای موسیقی سر صحنه برسد یکباره در اوج شادی در خیابان درون گودالی افتاد و خود را در عالم دیگر دید! 🎬جایی که انسانهایی در یک مسیر بی پایان در دل تاریکی در حال ملحق شدن به نوری بی مانند هستند. اینجاست که به بهترین شکلی نسبت میان زندگی دنیا و زندگی پس از آن تصویر شده است؛ صحبتهای جو گاردنر که آمادگی مرگ را نداشت در این فراز به یاد ماندنی اینگونه است: 🎬«این چیه دیگه؟! من اصلا نباید اینجا باشم. گیتی پسین؟! من امشب یک اجرا دارم! الآن چه وقته مردنه؟! قرار نیست همون روزی که شانس در خونه ام رو زده بمیرم! من کلّی کار دارم! اصلا وقت مردن ندارم! 🎬نه! من دارم میرم خداحافظ! من نمیمیرم! درست وقتی که زندگیم شروع شده بمیرم؟! کارم تموم نشده! باید برگردم! نمیخام بمیرم! بدوید! چرا فرار نمیکنید؟!» 🔹حقیقتا چه زیبا تعارض و تنافی بین دو زندگی را در نهاد نوع انسانها تصویر کرده است. وقتی این صحنه را میبینم به یاد جملات زیبا و عمیقی می افتم که یکی از مجهول القدرهای آسمانی معاصرمان مرحوم حجة الاسلام علی صفائی حائری بیان کرده بود. 👈حکمتهایی در توصیف «مرگ» و توصیه هایی در این زمینه که چگونه زندگی کنیم تا مرگ برایمان معنای دیگری داشته باشد. حقیقتا توصیف مرگ در زبان این مرد نازنین و بلیغ، عمق و شکوه دیگری دارد. ⬇
👈ایشان در نوشته ای به نام «نامه ای برای دخترم منیره» جایی اینطور به دخترشان توصیه میکنند که: 📖«منیره جان! نازنین مهربانم، جوانه زنده قلبم! ماه‌هاست كه می‌خواهم برای تو، كه مثل آبی آسمان و جاری آب‌ها هستی، حرف‌هایی را بنویسم؛ حرف‌هایی كه در همین ماه‌ها در دل من جوشیده‌اند و در ذهنم شكل گرفته‌اند... عزیزم! منیره مهربانم! آن‌طور زندگی كن كه مرگ مزاحم زندگی تو نباشد و آن‌گونه بمیر كه زندگی‌ساز باشی!» 👈دقیقا برعکس این حالتی که برای جو گاردنر در این صحنه رخ داده است. آیا ما واقعا زندگیمان و دغدغه و حال و هوایمان طوری هست که با مرگ هیچ خللی در آن وارد نشود؟! خیلی انسان را به فکر فرو میبرد. 💭گاهی که به قبرستان میروم و روی قبرها گام برمیدارم خطاب به آنها میگویم بلند شوید! مگر شما کار و زندگی ندارید؟! مگر شما نبودید که میگفتید سرمان شلوغ است و وقت نداریم؟! پس چرا بلند نمیشوید به خانه و زندگیتان برسید؟! ولی هیهات: 📖«أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ‏ لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلَامِ لَأَخْبَرُوكُمْ أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏» ✋نکند مرگ مزاحم دلمشغولی هایتان شده و یکباره به دنیای غریبی رفته اید که خودتان را برایش مهیّا نکرده اید! ای جانها به فدای تو یا امیر المؤمنین! آنجا که از آن ابن ملجم ملعون ضربت خورده و وصیتهایش را گفت و در انتها فرمود: 📖«وَ اللَّهِ مَا فَجَأَنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ كَرِهْتُهُ وَ لَا طَالِعٌ أَنْكَرْتُهُ وَ مَا كُنْتُ إِلَّا كَقَارِبٍ وَرَدَ وَ طَالِبٍ وَجَدَ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرار» 👈اگر کسی مرگش را ادامه زندگیش ببیند انسان دیگری میشود: (من ارتقب الموت سارع الی الخیرات) در دنیا صبور و راضی و کم دغدغه میشود: (من اکثر من ذکر الموت رضی من الدنیا بالیسیر) مرگ او را غافلگیر نمیکند (لا یأتیک بغته فیبهرک) 🔹مرحوم صفائی رضوان الله علیه یک وصیتنامه هم دارند که در آن توصیفی زیبا و عمیق و حکیمانه از مرگ می آورند؛ ارزش آن را دارد که بارها و بارها خوانده و شنیده شود: 📖«وقتى بناست مرگ تو را انتخاب كند، تو پيش‌دستى كن و بهترين مرگ را انتخاب كن كه اين زيركى، انگيزه‌ى ديگرى است كه تو را به مرگ سرخ مى‌خواند و باعث مى‌شود كه سنگينى خون را در رگ‌هايت احساس كنى و مرگ شهادت را بخواهى. من نمى‌دانم تو چه احساسى از مرگ دارى، ولى اينقدر مى‌دانم كه اگر خط‍‌ مرگ در تقاطع زندگى تو نباشد و زندگى تو را نبرد،بل ادامه‌ى آن باشد و استمرار آن، ديگر مرگ مسأله‌اى نيست. 📖بايد آن گونه زندگى كرد كه مشرف بر مرگ بود. اين ترس از مرگ به خاطر ناهنجارى زندگى است. حياتى كه با حيات محمد و آل محمد پيوند بخورد، مرگ آن را نمى‌سوزاند و بن‌بستِ‌ آن نمى‌شود؛ كه مرگ، استمرار زندگى و انقلاب زندگى و حيات بزرگتر است؛ كه «سحره» مى‌گفتند: «اِنّا ِالى‌ رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون» و خدا مى‌گويد: «خَلَقَ‌ الْمَوْتَ‌ وَ الْحَيوةَ‌...». موت مخلوق است و از زندگى جلوتر است و زندگىِ‌ بزرگتر است؛ انّ‌ فى قتلى حياة فى حياة. 📖ما به گونه‌اى زندگى كرده‌ايم كه مرگ، آرزوها، كارها و عشق‌هاى ما را ناتمام گذاشته و مزاحم بوده است. مزاحمت مرگ با زندگى ما،باعث ترس و فرار از مرگ است . اگر آرزوهاى ما با مرگ تأمين شود و اگر كارهاى ما با مرگ نقد شود و اگر عشق‌هاى ما با مرگ به تماميّت خود برسد، آيا جز عشق به مرگ، تفسير ديگرى براى عشق به زندگى خواهد بود؟ راستى كه انس به مرگ، تحولى را در زندگى و اساس آن خواستار است. 📖بى‌جهت نيست كه على مى‌گويد: «وَ اللّهِ‌ لَابْنُ‌ ابى‌طالِب آنَسُ‌ بِالْمَوْتِ‌ مِنَ‌ الطِّفْلِ‌ بِثَدىِ‌ امِّهِ‌»؛ على به مرگ از كودك به پستان مادر مأنوس‌تر است؛ كه غذاى او،بازيچه او، انس او در آن خلاصه شده است. ما ميدان زندگى را با مرگ، محدود كرده‌ايم و اين است كه براى هفتاد سال مى‌كوشيم و درست در هنگام بهره‌بردارى ما، مرگ جلوه مى‌كند و حاضر مى‌شود و ثمرات تو را مى‌بلعد و ميوه‌هاى تو را در كام خود مى‌كشد. 📖اگر زندگى را گسترده‌تر ببينيم و مرگ را استمرار زندگى و براى هميشه‌ى خود بكوشيم و نه براى هفتاد سال، كه براى هميشه فرش و لحاف و كفش و كلاه تهيه كرده باشيم و پيش فرستاده باشيم، آيا جز انس به مرگ حاصلى خواهيم داشت‌؟ با اين تحليل از مرگ و انس به آن، تنور زندگى و كار و كوشش هم گرم‌تر مى‌شود، كه تو بيشتر مى‌كوشى و بيشتر به كار مى‌گيرى و كمتر انبار مى‌كنى... 📖انس به مرگ تو را به قبرستان پيوند نمى‌زند، كه به چرخش مى‌آورد تا كام بگيرى و از خاك بهره‌بردارى، پيش از آنكه در كام آن پنهان شوى؛ همچون سنگى در مرداب...»
باسمه تبارک و تعالی «چند نکته در باب ماجرای حجة الاسلام صدّیقی» 🔹با قطع نظر از حقیقت ماجرا و زوایای آن چند نکته در این زمینه برایم جالب بود: 1️⃣یکی مظلومیّت این ملّت شریف که اینگونه مورد هجوم حملات بی امان روانی است. مهمتر از تحریمهای اقتصادی که سفره ی این ملّت مظلوم را نشانه گرفته تا آنها را از نظام اسلامی ناراضی کند، ابر تحریمهای روانی است که میخواهند با آن بهداشت روانی و آرامش خاطر و رضایت این ملّت را خدشه دار کنند. گویا میخواهند نگذارند خیال انسان ایرانی تنفّس کند. تا کنون کمتر از این «تحریم روانی» برایمان گفته اند. تحریم آسایش روان ملّت ایران. یک اراده ی بزرگ و شومی وجود دارد که نمیخواهد بگذارد خیال این ملّت مقداری آسوده باشد. میخواهند ایرانیان را آزار و شکنجه روانی بدهند. روان متدینین که حسن ظنّ زیادی به آقای صدّیقی عزیز دارند وقتی اینگونه آشفته شود دیگر وای به حال دیگران! 2️⃣نکته دوّم اینکه حقیقتا انسان از این هجم از تخریب و ابراز کینه و سخنان نیشدار به این نمادهای دینی تعجّب میکند! سبحان الله! خدایا اینها دیگر کیانند؟! آدم تازه میفهمد این عذابهای مار و عقربی که برای دوزخیان است ریشه در چه دارد. آدم به وضوح آن نیش مار را در صحبتهای برخی میبیند که با یک خوشحالی و لذّت و یک شماتت قهرمانانه ای در حال زخم زبان هستند: «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ‏ أَكْبَر» این سخنهای چو مار و کژدمت مار و کژدم گردد و گیرد دمت 3️⃣نکته ی سوّم مسأله ی احتیاط و بزرگی محتمَل در زمینه ی آبروی دین است. بزرگان در تصمیماتشان باید محتمَل که آبروی دین است را هم در نظر بگیرند. نکند یک دفعه شبهه ای پیرامون کارهایشان ایجاد کنند که توان شفاف سازی مطلوب را نداشته و یکجا از ریشه همه ی خدماتشان زیر سؤال برود. از همین رو حتّی به احتمالات ضعیف به دلیل بزرگیِ محتمَل باید در مقام تصمیم‌گیری توجّه کنند. زمینه های سوء استفاده را بخشکانند و همواره در تصمیمات اینچنینی یک پیوستی ناظر به امکان سوء استفاده و اعاده‌ی حیثیت دینی در نظر داشته باشند. یک دفعه غافلگیر نشوند که تا بخواهند کاری کنند کار از کار بگذرد و دشمن ضربه ی شومش را وارد کند. 4️⃣نکته ی چهارم به یکی از ابتلائات زمان ما برمیگردد. اختاپوسی به نام نظام بروکراسی و کاغذ بازی که خود را گاهی با واژه ی قانون تدلیس میکند. گاهی برای اینکه انسان بتواند زمینه های انجام کار خیری را انجام دهد مجبور میشود به شکلی حیله قانونی بزند! بنده خودم انسانهای پاکی را میشناسم که گاهی میگویند میدانند اگر واقعا دلشان برای بیت المال بسوزد گاهی باید خلاف قانون کارهایی بکنند تا پولها هدر نرود و به درد کاری بخورد. باید یک فکری برای بروکراسی های غیر ضروری بشود. اموری که به شدّت میتواند از جهتی فسادزا و از جهت دیگر مانع خیرات و از جهت دیگر متّهم کننده ی خیّرین واقعی و اهل صلاح باشد. آنهایی که واقعا دست در کارهای اجرایی دارند خوب میدانند از چه حرف میزنم. چطور واژه ی قانون با همه ی زیبایی هایش خودش میتواند گاهی مانع تحقّق کارهای خوب شود. 5️⃣نکته ی پنجم معضلی به نام اعتماد است. این مطلب واضح است که هر بزرگی به دلیل بزرگی اش زمینه برای فساد پیرامون او و اطرافیانش مهیّا می‌شود. اوّلین کار این است که خود شخص اهل فساد نباشد. ولی مگر همه ی کارهای مربوط به او را خودش به تنهایی میتواند انجام دهد؟! معمولا نیاز به اطرافیان و دفتر و مشاور و... دارد. آنها را چه کار کنیم که فاسد نباشند؟! بعضا توانمندی هایی دارند که دیگرانی که جای آنها را پر کنند هم نمیشناسیم. اینجا برخی با سوء ظن کارها را به این افراد و حتی فرزندان خود نسپرده و خودشان سعی میکنند حتّی المقدور در تصمیمات مباشرت داشته باشند. ولی روشن است که بدون اعتماد، این حجم زیاد کارها پیش نمیرود و خودش مفاسد دیگری دارد. برخی دیگر هم که اعتماد میکنند، گاهی سر از فساد در می آورد. در اینجا چاره‌ی کار اعتماد هوشمند است. به نوعی باید مدیریت کرد. مطالعه ی سیره ی امام خمینی در این زمینه راهگشاست. در واقع تدبّر در ماجرای آقای صدّیقی عزیز نشان میدهد باز مسأله به همین معضل اعتماد بزرگان به اطرافیان یا عدم اعتماد برمیگردد. معضل زمانی سنگین‌تر میشود که شخصی سالها همه ی کارها را به خوبی انجام میدهد و واقعا انسان را به خودش و لیاقتش وابسته میکند ولی یک دفعه در یک نقطه ی خاصی ضربه را میزند. 🔹در انتها تذکّری هم خطاب به مؤمنین باید داد. زبان تیز و تند و القاء شبهه و بیان اینکه قانع نشدیم و... همه در این موارد و نسبت به این انسانهای امتحان پس داده مصداق بارز سوء ظنّ است. سوء ظنّ هم گاهی بیش از آنکه دلالت بر فسادی در متعلَّق ظن ما داشته باشد نشان دهنده ی درون خود ماست. گاهی انسان باید از خودش بترسد! نقش رخ توست هر آنچه در من بینی با شمع در آ که خانه روشن بینی
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۲) شرحی بر حدیث«اذَا رَأَيْتُمُ الْعَالِمَ مُحِبّاً لِدُنْيَاهُ فَاتَّهِمُوهُ عَلَى دِينِكُمْ» 🔹محبّت به چیزی نمیتواند منفک از معرفت آن باشد. از همینجاست که محبّت شدید کاشف از معرفت شدید است. زیرا محبّت یا خود معرفت است یا امری مساوق آن. از همینجا به نکته ی مهمی پی میبریم. آن هم این است که اگر کسی محبّت دنیا در قلبش زیاد شد به همان درجه محبّت خدا در دلش کم خواهد بود. 👈اینها لا یجتمعان هستند مگر نوعی از بهره مندی از دنیا که اصلا نشود نامش را محبّت دنیا گذاشت و نوعی دیدن خدا در دنیا و تعامل با محبوب باشد. 🚫از همینجا متوجّه میشویم محبّت دنیا و شدّت آن در باطن نوعی ذکر کفر و شرک است. انسانی که دچار محبّت دنیاست و یا در این مسیر هر روز بیشتر گام برمیدارد در باطن در حال ذکر کفر و شرک است. در حال تشدید محبّت عدوّ الله است. 🚫لذاست که حتّی اگر ایمان داشته باشد چنین ایمانی مدام ضعیف و ضعیفتر شده تا جایی که در حدّ یک حدیث نفس و حکایت لفظی صرف میشود که: «إِنَّ الْمُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ ... وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَليلا» 🔹گاهی آنچنان در اهمیت ایمان برخی صحبت میکنند که از آن ترخیص در محبّت دنیا استشمام میشود. این اصلا مطلب صحیحی نیست. اساسا محبّت دنیا یعنی ایمان به کفر که با ایمان به خدا در عالم باطن قابل جمع نیست. همین است که حلاوت دین در کاممان نمینشیند. باید این مطلب را با هر زحمتی شده به قلبمان بفهمانیم که مسیر محبّت الله و لقاء الله جز از راه زهد در دنیا نمیگذرد. حالا یا زهدی اختیاری یا زهدی جذبه ای و تفضّلی. ⬇
🔹نباید بر مؤمنین سخت گرفت ولی از آن طرف هم نباید به آنها آدرس اشتباه داد. خیالاتی بارشان آورد. باید به آنها یاد داد که روح کلّی دین مناسبتی با محبّت دنیا ندارد. بدانید مسیری را انتخاب کرده اید که دیر یا زود از شما همه ی این محبّتها را میخواهد بگیرد. باید این محبّت شوم از قلب خارج شود تا تازه حلاوت دین و اجتماع با مصطفی و آل او علیهم السلام به کام دلمان بنشیند. 👈وقتی مدام بر صرف ایمان به شکل حدیث نفس و حکایت لفظی تأکید کنیم و روح زهد را در جامعه ندمیم بیم سوء خاتمه داریم. شاید همین ایمان هم از ما گرفته شود و بلکه بدتر از آن با حالت بغض نسبت به خداوند متعال از این دنیا رحلت کنیم و دچار هلاکت ابدی شویم. 👈آدمی در سکرات موت وقتی ببیند این خداست که دارد او را از محبوبی که محبّتش طوری به قلبش غلبه کرده است که فقط او را میخواهد جدا میکند به شکل طبیعی از خدا متنفّر میشود. اعاذنا الله من سوء الخاتمة. 🔹حال که چنین است در تبلیغ دین باید طوری بیان شود که همه بفهمند دین میانه ای با محبّت دنیا ندارد. هر چند همه مبتلا به آنیم ولی بدانیم باید از این مسیر بگذریم تا وارد عوالم نوری و حلاوتهای دینی شویم. باید لااقل از نظر ذهنی برای همه این مطلب روشن شود. 👈با توجّه به آنچه گفته شد روشن میشود که اساسا محال است کسی ادّعای واقعی نسبت به معرفة الله و محبة الله داشته باشد و مبتلا به بیماری محبت دنیا باشد. برخی طوری از اعتقادشان به خدا و عاشق خدا بودن حرف میزنند که گویا در تخیّلشان سیر میکنند. چنین چیزی خیال خام و از محالات است. ⚪️وقتی این مقدّمات را دانستیم معنای این روایت شریف امام صادق علیه السلام را میفهمیم که وقتی دیدید که عالمی مبتلا به بیماری محبّت دنیاست دیگر نسبت به او در امور دینی بدبین باشید. چنین شخصی هیچگاه نمیتواند عالم واقعی دین و اهل محبّت الله و راهبر شما به عوالم نور و داعی الی الله باشد. بلکه دین را هم برای شما وارونه معرّفی میکند. 🚫بلکه بالاتر از آن شما را نسبت به دین و سلوک راه خدا بدبین میکند. خدا میداند چقدر این تعبیر سنگینی است. چنین افرادی که ادّعای عالم دین بودن دارند ولی همه زندگیشان اشرافیّت و تجمّل و محبّت دنیاست راهزنان راه خدا هستند! «قطّاع طریق عبادی» شیطان هستند! 📖«إِذَا رَأَيْتُمُ الْعَالِمَ مُحِبّاً لِدُنْيَاهُ فَاتَّهِمُوهُ عَلَى دِينِكُمْ فَإِنَّ كُلَّ مُحِبٍّ لِشَيْ‏ءٍ يَحُوطُ مَا أَحَبَ‏» 👈نکته ای که در این حدیث شریف است این است که لازم نیست با آنها درگیر شوید. بحث علمی کنید! نه! حریف لفاظی آنها و صغری و کبرایشان شاید نشوید! انکار هم نکنید! شاید مطلب درستی گاهی بگویند! فقط از آنها بر حذر باشید و سوء ظنّ داشته باشید! از آنها احساس خطر کنید: «فاتّهموه علی دینکم». 👈از طرفی نکته ی لطیفتر در این روایت آن است که دیگر نمیتوانید بهانه بیاورید که ما که عالم دین نیستیم. ما که توان بحث و نقّادی و نظر نداریم! ما مقلّدیم! نخیر! همه ی شما در بازشناسی علائم که دلالت طبعی بر حقایق دارند مجتهد و محقّق هستید. مگر نمیدانید محبّت دنیا با محبّت خدا جمع نمیشود؟! 👈اگر در درونتان نگاه کنید و فریب نخورید و دچار تعصّبها نشوید این را فطرتتان فریاد میزند. خودتان میفهمید. لذا دیگر حجّتی در پیروی از چنین انسانهایی نخواهید داشت. اگر عقل زیادی ندارید اینقدر که دیگر خدا به شما عقل داده که مانند حیوانات دیگر نباشید و بتوانید تفاوت بین اولیاء الله و اعداء الله را از راه علامتها متوجّه شوید. 👈نمیدانید راه خدا و علمای این راه نشانه های واضحی دارند؟ مهمترین این نشانه ها همین است که مانند شما نیستند! محبّت دنیا ندارند! در آنها روح وارستگی را میبینید. در نشست و برخاست و دیدن موضع گیری ها میفهمید این محبّت خدا و ابدیّت و عوالم غیبی را در دل دارد یا محبّت دنیا و مقام و مال را! حقیقتا چه روایت شریفی است. 👈این نکته ی اخیر انصافا مطلب شیرینی است. آن را از حکیم بزرگ ملاصدرا در انتهای فصل هفتم از مقاله ی دوّم کتاب کسر اصنام الجاهلیة استفاده کرده ام. برای ذکر خیری از ایشان متنشان را نقل میکنم: 📖«نحن نقضي العجب ممّن يدّعي محبّة اللّه مع انغماسه في الدّنيا و الشّهوات، و انهماكه و تورّطه في اللّذّات. و أعجب من ذلك حال الجهلة من النّاس و الحمقى من العوامّ في قبولهم ذلك عنه، مع أنّهم من الّذين أعطاهم اللّه تعالى قدرا من العقل، تميّزوا بذلك عن البهائم، و رزقوا من الفهم ما ميّزوا به بين أولياء اللّه و أعدائه ... لأنّ المحبّة إذا تمكّنت في القلب، تترشّح آثارها على الظّواهر و الجوارح، تدلّ عليها دلالة الدّخان على النّار و دلالة الثّمار على الأشجار»
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۳) «عاشقانه ای به نام نماز صبح» 🔹بنده خدایی میگفت مشغول نماز صبح شدم. اینبار فرق داشت. نسیم خوشی از مهر و محبّت و عطوفت را از معنای دو رکعت بودن نماز صبح احساس کردم. گویا یک دست نوازش و مهربانی روی سرم کشیده میشد و میگفت همین دو رکعت کافی است! برو استراحت کن!😭 🔸رایحه ی محبّتی ناب و عشقی عمیق را میداد. همین احساس عشق و محبّتی که در باطن نماز صبح نهفته است باعث شد خیلی احساس شرمندگی کنم. احساس کنم در برابر این محبّت بی کران خیلی ناچیز و بیمقدارم! لایق این همه توجّه نیستم. 🔹در همین حال باز احساس جدید دیگری را تجربه کردم. گویا نماز را بسان یک اسب سفید و زیبایی دیدم که از جانب خود خدا آمده تا مرا با خودش به دیدار او ببرد! دیدم داخل نماز مانند یک محوّطه حفاظت شده است. گویا دور تا دورش یک دیوار کشیده اند و یک امنیّت ویژه ای درون آن است تا بدون گزند بتوان نزد خدا رفت. هیچ چیزی اجازه ندارد مانع توجه تو باشد. یک حصاری دور تا دور انسان را فراگرفته است. 🔸بعد از نماز که شروع به ذکر کردم دیدم هر چند باز ذکر خداست ولی دیگر آن لایه ی محافظتی تمام شده! خودت باید از خودت مراقبت کنی! وقت نماز را با هیچ وقت دیگری مقایسه نکن! حتّی با وقت ذکر و توجّه! درست است که روح نماز همین ذکر و توجّه است ولی درونش سخت افزار و نرم افزار اسرارآمیزی دارد! خیلی به آن جفا کرده ایم! بهترین راه تقرّب است. نشسته و نمیداند چه کند؟! بلند شو دو رکعت نماز بخوان! قبل از خوابیدن دو رکعت به عشق خدا نماز بخوانیم و بخوابیم: 📖مَا أَعْلَمُ شَيْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ أَفْضَلَ مِنْ هَذِهِ الصَّلَاة
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۴) «دست نوازش بر سر یتیم» 🔹وقت سحر بود و بچه ها خوابیده بودند. از برخی بی مهری هایی که عدّه ای در حقّ این نظام پاک میکنند آزرده خاطر بودم. به یاد شهدایی افتادم که خون پاک خودشان را به پای نهال این انقلاب جاری کردند. یک شرمندگی وجودم را گرفت. 🔸ای شهدای عزیز! شما از همه چیز گذشتید تا ما بعد از شما اینگونه به این نظام نورانی جفا کنیم؟! طلبکارش باشیم؟! برای نصرتش قیام نکنیم؟! در همین حال بودم که به یاد شهدای امنیّت و دفاع از حرم افتادم. 💔بی اختیار به یاد کودکانشان افتادم؛ قلبم به درد آمد. چطور این عزیزان یتیم شدند و اینگونه ایثار کردند تا این نظام پاک استوار بماند. ما نشسته ایم با خانواده و بچه هایمان خوشیم و آنها در این سحرها خانه هایشان از حضورشان خالی است! کودکانی یتیم و همسرانی صبور! 💔خدایا تو شاهدی که این داغها برای تو بود. ای ظاهر و ای باطن! ای اوّل و ای آخر! ای نور آسمان و زمین! تو مونس و یاور این عزیزان باش! ذرّه ای در حقّانیّت راه نورانی پدرانشان تردید نکنند و بدانند مورد چه عنایات بزرگی در عالم هستند. 🔹دوست دارم به خانه ی این عزیزان و یتیمان سر بزنم. ولی دستم کوتاه است و کاری از دستم بر نمی آید. هر کسی یتیمی دید مخصوصا یتیم شهیدی دید و مخصوصا یتیم شهیدی در این عصر پر شبهه و تاریک را دید از طرف من گنهکار هم دست نوازشی بر سرش بکشد و خیری به آنها برساند. این یتیمان یکی از ابوابی هستند که خداوند متعال به سوی خودش برای ما گنهکاران گشوده است. 📖«وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ وَفَاتِي قَتْلًا فِي سَبِيلِكَ تَحْتَ رَايَةِ نَبِيِّكَ‏ مَعَ‏ أَوْلِيَائِكَ»
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۵) 💓بوسیدن کتاب الهی💓 💖من احبّ عالما احبّ تصنیفه💖 🔹دیده اید قرآن را با احترام گرفته و بوسه زده و بر دیدگان قرار میدهیم؟! در حالیکه بخش زیادی از قرآن کریم در مورد کفره و ظلمه و فسقه و اشرار و بیان عذابهای آخرت است. اینها هم کلام خدا و بوسیدنی است. نشانی از خدا در همه ی این کتاب عزیز وجود دارد. آدمی وقتی کسی را دوست داشته باشد کتاب او را هم دوست دارد. هر چه بنویسد دوست دارد. 🔸استادی داشتم که حدود چهار سال با ایشان بودم ولی سالهای سال است که خود را مدیون ایشان میدانم. هر وقتی نوشته ای از ایشان منتشر میشود در میان این همه نوشته ها با یک علاقه و محبّتی به این آثار نگاه میکنم. ورای اینکه چقدر مطالبش عمیق و دقیق و حقّ است این دیگر اثر محبّت است. 💡به دلم افتاد اگر واقعا در پی سعادتی و محبّت آن نور ازل و ابد را در سینه داری نشانه اش را هم داری؟! چطور همه صفحات قرآن را دوست داشتی ببوسی؟! چطور هر نوشته و کلامی از آن استادت را دوست داری بخوانی؟! ✋پس چرا نسبت به انسان و حیوان و گیاه و خلائق خدا چنین رحمت و شفقتی نداری؟! مگر اینها خطوط کتاب تکوین خدا نیستند؟! ✋مگر این خدا نیست که با قلم غیبی اش این کلمه ها و صور وجودی را بر صفحه ی مواد نگاشته و مینگارد؟! مگر میشود خدا را دوست داشته باشی و آثارش را نه؟! 💞هر چقدر نسبت به مخلوقات خدایت مهربانتر باشی یعنی خدایت را دوست داری. نکند به این خلق مظلوم و حتّی اهل معصیت و افتادگان که همه آثار آن محبوب ازلی اند مهربان نباشی؟! دلت برای آثار او اگر نتپید برای او هم نتپیده است. و ما حب الدیار شغفن قلبی و لکن حبّ من سکن الدیارا
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۶) «رابطه تونل و چاه در تجربیات نزدیک مرگ» «شیخ نجم الدّین کبری و کتاب فوائح الجمال و فواتح الجلال» «و فی کلّ وجود فی الطریق بئر» 🔹شبهای ماه مبارک برنامه ی زندگی پس از زندگی پخش میشود. در سال گذشته در بذل الخاطر ۱۰۵ بیان کردم آنچه به عنوان تونل و امری جدید و بدیع در این تجربیات دانسته اند که از مسلّمات و قطعیات این تجربیّات است چیزی است که در گذشته به آن چاه گفته میشده است. 👈امشب که مشغول مطالعه ی کتاب «فوائح الجمال» یکی از اکابر عرفانی اسلامی به نام نجم الدّین کبری بودم دیدم به وضوح هر چه تمام تر در مورد این تونلها و احوال آنها در آسمانهای گوناگون بحث کرده است. 👈تا کنون چنین وضوح و تفصیلی در این زمینه ندیده بودم. به گمانم شاید برجسته ترین نمونه در بیان و معرّفی این تونلها در تجربه ی عرفای اسلامی باشد. البته ایشان هم به آنها چاه اطلاق میکند که انسان از آن بالا میرود. 🔸نجم الدّین یکی از اقطاب سلسله ذهبیّه و از بزرگان عرفای اسلامی است. داماد عارف مشهور روزبهان بقلی و ظاهرا استاد بهاء ولد پدر مولوی و بسیاری دیگر است که گاهی در بین آنها عطار نیشابوری هم ذکر شده. ایشان در فتنه ی مغول کشته شده است. عرفان اسلامی با ظهور ابن عربی عمدتا با او و کتب و شاگردان او شناخته میشود. 👈ولی در عرفان عملی و سلسله ای تأثیر برخی دیگر مانند همین نجم الدّین کبری در جریانات صوفیانه شاید بیشتر از ابن عربی هم بوده است. بیان تفصیلی اینها مجال دیگری میطلبد. به ذهنم رسید مختصری از قسمتی از این کتاب بسیار مهم که خلاصه ای از ذوقیّات سلوکی او تا آسمان هفتم است را بیان کنم. ⬇
👈بعد از این مطلب به وضوح روشن میشود که این تونلها همان است که در گذشته به آنها در سنّت اسلامی چاه اطلاق میشده است. 🔸توصیف تونلها در کلام نجم الدین کبری🔸 انسانها در قبال حقایق غیب نابینا هستند مگر خداوند متعال پرده را کنار بزند و پرده چیزی خارج از وجود خود آنها نیست و آن چیز ظلمت وجودشان است. حال که چنین است چشمت را ببند. چه میبینی؟! هیچ؟! نه تو ظلمت میبینی! میخواهی بیشتر ببینی؟! راهش این است که وجودت را کم کنی. چطور کم کنی؟! با مجاهدت. مجاهدت چیست؟! قتل اغیار است. اغیار کیانند؟! سه تا: وجود، نفس و شیطان. 👈راه این جهاد چطور است؟ سه راه هست. یکی کم کردن تدریجی غذا است زیرا این سه از غذا مدد میگیرند تا سلطنت اینها ضعیف شود. راه دیگر ترک اختیار و سپردن خویش به دست ولیّ و شیخ است. راه دیگر هم دستور العمل هشتگانه جنید است. 👈جایگاه جنید بغدادی در بین عرفای اسلامی مانند مرحوم حسین قلی همدانی در عرفانی متأخّر شیعی است. یک عارف متشرّع متمکّنی که هم عالم شریعت و عامل به شریعت بود و هم مبتلا به شطحیات نبود و زندگی عرفی داشت. دستورات هشتگانه ی او چیست؟ ✔دوام وضوء، دوام صوم، دوام سکوت، دوام خلوت، دوام ذکر «لا اله الّا الله»، دوام ربط قلب به شیخ (ولی) و فانی کردن تصرّفات خود در تصرّفات او، دوام نفی خواطر، دوام ترک اعتراض و درخواست از خدا. 🔹وقتی مجاهدت را با این روشها شروع کردی رؤیت عجایب شروع میشود. ولی این وجود و نفس و شیطان را چگونه دیگر خواهی دید؟! در ابتدا وجود را به شکل ظلمت شدید میبینی و سپس شبیه ابری ظلمانی و سپس ... تا آنجا که شبیه ابر سفید. نفس هم ابتدا رنگش آبی است و... و شیطان هم آتشی عظیم است و گاهی به شکل زنجی دراز قامتی است و مدام به سمت تو می آید و اگر میخواهی از تو دور شود با قلبت این ذکر را بگو: «یا غیاث المستغیثین أغثنی» و... 👈وجود چهار رکن دارد که همه ظلمانی است و برای عبور باید هر کدام سهم خودشان از تو را بگیرند تا سبک شوی و بالا بروی. روش نجم کبری برای عبور از این وجود روش کیمیا و استخراج لطیفه نورانی است. باید حظّ ترابی، مائی، ناری و هوائی فانی کنیم. 👈اینجا سیار به تعبیر ایشان چه میبیند؟! در حظّ ترابی میبینی که گویا در حال عبور از صحراها و سرزمینهایی هستی و میبینی که گویا ته چاهی هستی که داری بالا میروی و شهرها و اماکن زیادی میبینی و از این چاه بالا می آیی و تا به موت کبیر نرسی از این چهار مرتبه ی وجودی خارج نمیشوی. 👈وقتی دیدی داری از دریاها عبور میکنی و یکی یکی اینها را توضیح میدهد تا جایی که میبینی به فضای بزرگی رسیده ای که بالایش هوای صافی است. و آنجا که چشم می اندازی رنگهای سبز و قرمز و زرد و آبی میبینی. بدان این رنگها همان احوال توست. 👈رنگ سبز همان حیات قلب توست. اگر دیدی رنگ قرمزت صاف است یعنی همّت و قدرتت زیاد است و اگر دیدی کدر است بدان مجاهده نفس و شیطان برایت تا اینجا دشوار بوده است و علامت خستگی است.زرد علامت ضعف تو و آبی علامت حیات نفس توست. ✋اگر بپرسی اینها را از کجا میگویی؟! پاسخ این است که این معانی با تو به حرف می آیند: 📖«هذه معان تنطق بأنفسها؛ مع صاحبها، بلسانى الذوق و المشاهدة، و هما شاهدان عدلان‏» 👈اینجاست که وارد بحث قلب و قلیب میشود. قلیب یعنی چاه و اینکه چطور سالک از این چاه ها عبور میکند تا به آسمان هفتم برسد. این قلب مانند نور جمال یوسف در چاه است. وجود یک چاه است. 👈وقتی برایت ظاهر شود میبینی بسیار عمیق است. در اول سیر این چاه بالای سرت ظاهر میشود و در ادامه در برابرت چاه ظاهر میشود و در نهایات چاه را زیر خودت میبینی. در آن عمق عمق این چاه یک نور سبز میبینی که در واقع نهایت وجود و حدوث و آغاز عالم قِدَم است. 👈وقتی این چاه هنگام بیداری برایت جلوه کند بسیار تعجّب میکنی و انس خاصی به آن داری ولی اگر در حالت مناسبی دیده نشود یک هیبت و شدّت و تکانهای شدیدی احساس میکنی که نزدیک است روحت را کنده و بمیری! 👈در این هنگام روی به ذکر بیاور. وقتی وارد این چاه شوی چیزهایی از عجائب ملکوت و غرائب جبروت میبینی که ویژگی اش این است که آنقدر عمیق است که تا ابد فراموشت نمیشود. هم خوشحالی دارد و هم خوف و انس. در آن واحد حالات متضاد را تجربه خواهی کرد. 👈اوایل مشاهدات ممکن است اینها برایت مهبط شیاطین باشند لذا آن را مقداری ظلمانی ببینی و کم کم احساس کنی به شکل بنایی است که با خشت و آجر است تا آنقدر پاک میشود که مهبط ملائکه و رحمت و نوری سبز میشود. ⬇⬇
🔹ولی مراتب این وجود چگونه است؟! هر وجودی بالاترش وجودی برتر است تا جایی که به حوزه ی وجود الهی میرسیم. نکته ی بسیار جالب در کلام نجم کبری این است که: «و فی کلّ وجود فی الطریق بئر». همه ی اینها را باید از چاه بروی تا عبور کنی. انواع کلّی این وجود هفت تا میباشد و باید از هفت چاه عبور کنی تا اینکه به آسمان ربوبی برسی: 📖«و إذا عرّجت على الآبار السبعة فى أنواع الوجود، بدت لك سماء الربوبية و القدرة» 👈آنجا دیگر همه چیز فرق میکند. نور بسیار شدیدی سبزی که نشانه ی حیات عظیم است و طوری قدرت دارد که روح توان آن را ندارد ولی با این وجود عاشق آن است. در آسمان اینجا نقطه های قرمز میبینی که از آتش قرمزتر است که احساس عشق و شوقی به آنها داری که به آنها برسی. 👈اگر بخواهد سالک به این آسمان برسد چهار فرشته از چهار طرف باید به او کمک کنند. وقتی به آنجا تو را رسانند یک حال عجز عبودی به تو دست میدهد که اینگونه زبانت باز میشود که: «أنت ربّى و قادرى‏ إن شئت أحينى‏ و إن شئت أمتنى‏» 👈اینجاست که طوری خوف بر تو مستولی میشود که آرزو میکنی نبودی و اینکه وقتی از آن چاه عبور کردی و به اینجا رسیدی روح و نفسی هم برایت باقی نمیماند. ⚪️اوّلین نورهایی که میبینی نورهای عزّت در مقام تجلّی از بالای سرت است در حالیکه در چاه هستی. طوری است که زلزله و اضطراب و قبض ترسناکی به تو روی می آورد و بی اختیار به سجده می افتی و سپس از چاه بالا می آیی و نور احاطه ات میکند و این آرامش را از سکینه میگیری. 👈سکینه جمعی از ملائکه هستند که به قلب تو وارد میشوند و با خودشان طمأنینه می آورند تا فقط به حق توجّه کنی؛ ویژگی اینها این است که بی اختیار در حال صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله هستی و این نشان میدهد که حضرت حاضر است. خدا نور آسمانها و زمین است و رسول از نور خداست و اولیاء و مؤمنین از نور رسول. 🔸نجم کبری میگوید یکبار فرشته ای او را بالا برد و دور من گردید و سپس من را بوسید و نورش در بصیرتم متشعشع شد و سپس گفت: «بسم اللّه‏ الذى لا إله إلا هو الرحمن الرحيم» و باز من را بالا برد و دوباره برگرداند. 🔸وقت سحر که میشد و من در حال خلوت مشغول ذکر بودم تسبیح ملائکه را میشنیدم. گویا این زمان که میشد خود حق تعالی به سمت آسمان دنیا می آمد و ملائکه دچار اضطراب میشدند. گویا میخواهند از چیزی نجات پیدا کنند مانند اینکه کودکی از پدرش وقتی غضب دارد و میخواهد بزند میترسد و میگوید: ببخشید ببخشید! وقتی دیدم ملائکه ترسشان زیاد شد این ذکر را میگفتند:«يا قادر، يا قادر، يا قادر، يا مقتدر» وقتی ترس تمام شد اینگونه میگفتند: «اللهمّ ارزقنا من ثوابك جنانا، و من عقابك أمانا» 🔻در ادامه خاطره ی دیگری را نقل میکند که خیلی جالب است. میگوید یکبار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دیدم که همراهش علی علیه السلام بود. به سمت علی علیه السلام رفتم و دستش را گرفته و مصافحه کردم. در همین زمان به یاد روایتی افتادم که شنیده بودم: «من صافح عليّا، دخل الجنة». از علی علیه السلام پرسیدم این حدیث صحیح است؟! فرمود: نعم صدق رسول اللّه صدق رسول اللّه من صافحنى دخل الجنة🔺 👈غرائب و دقائق و لطائف این کتاب بیش از آن است که فعلا در موردش بیان کنم. پر از نکات و وقایع و مشاهدات است. میگوید این کتاب را به عنوان نمونه ی سیر و سلوکی برای مشتاقان نوشته تا بدانند ذوق و عشق کشف و مجاهدت دیگران چگونه است. 👈در اینجا فقط خواستم قسمتی از توصیف ایشان را از این تونلهای عجیب که زمان ما مشهور شده در عرفان اسلامی بیان کنم. جالب این است که ایشان میگوید این چاه گاهی پایین است و گاهی بالا و گاهی رو به رو. گاهی تاریک است و گاهی شبیه بنای خشتی و گاهی صاف و نورانی. اینکه هر آسمانی این چاه هست تا اینکه به آسمان هفتم برسیم. در موضع دیگر در نوع عروج بعد از خلاصی از وبال ارکان چهارگانه اینطور میگوید: «و الطريق فى هذا التعريج، فى أزقّة على شكل التدوير، و هى بروج الوجود أو آبار الطبيعة، كيفما شئت قلت‏» 👈بررسی مباحث ایشان پیرامون این تونلها و چاه ها و همینطور دیگر عرفای اسلامی میتواند ابعاد جدیدی از این بحث جالب را باز کند.
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۷) «وَ مَا أَنَا يَا رَبِّ وَ مَا خَطَرِي‏» 🔹خداوندا این اعمال ناقصمان در برابر این همه نعمتهایت چه ارزشی دارد؟! چطور در برابر این همه لطف و کرمت به حسابش آوریم؟! خدایا تو کجا و این اعمال مشوب ما کجا! راستی مولای من! در برابر این عظمت تو چه تفاوتی بین اعمال صالح ما و جنایات جانیان هست؟! 🔸وقتی تو در آن نباشی و لایق درگاه تو نباشد چه فرقی میکند تا مغرورش شویم؟! خداوندا چه بی مقدارم! خودت با عفوت به این پست بی مقدار صدقه بده و تفضّلی کن! 🔹در کلام یکی از عرفا دیدم که میگفت مدّت سی سال با تمام وجود و جان و دل مشغول عبادت خدا بودم. طوری شد که گمان کردم نزد خدا جایگاهی دارم. مکاشفات بیشماری در آسمانها دیدم و خوشنود بودم تا اینکه جایی به صفی از فرشته ها رسیدم که به تعداد همه ی خلائق بودند. 🔸پرسیدم شما چه کسانی هستید؟ گفتند ما محبّینیم! اکنون سیصد هزار سال است در این مکان فقط در حال عبادت خداییم و تا کنون چیزی جز او و ذکر او به قلب ما خطور نکرده! این عارف گفت اینجا بود که از اعمالم خجالت کشیدم و همه را به آنهایی که مستحقّ عذاب الهی اند بخشیدم تا در جهنّم عذابشان تخفیف پیدا کند! 🔹مرحوم صدر المتألّهین در فصل چهارم از مقاله سوّم کسر اصنام الجاهلیة بحثی دارد که در دار وجود کسی جز عارف بالله در حقیقت خدا را عبادت نمیکند! در انتها با بیانی علمی اثبات میکند که غیر از عارف چه اهل بهشت و چه اهل جهنّم در قیاس با عارف مانند حیوانات و حشرات در قیاس با انسان هستند! وقتی قیاس شوند همّتها و همّشان اینقدر در برابر آن عظمت بی انتها بی اهمّیت و بی مقدار است.
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۸) «و خدایی که خدیجه را برگزید» 🔹راستی ای خدیجه بگو در آن دل بزرگت چه میگذشت که اینگونه وجودت را با آن انوار عرش نشین گره زد؟! تو را همسر حضرت رسول و مادر زهرا و مادر بزرگ ائمه اطهار قرار داد؟! 🔸آری حکم ازلی این بود که تو پرده نشین باشی و باطن نورانی ات تنها برای اهل اشارت جلوه کند. ابن عبد البر در الاستیعاب نقل کرده که در آن عصر تاریک جاهلی نوری بودی که تو را طاهره میخواندند: 🌸«كانت تدعى فِي الجاهلية الطاهرة»🌸 💗چهل سال طاهره عرب صبر کرد تا امین عالم به طلبش بیاید! بیست و چهار سال شب و روز هم نفس برترین خلق خدا بودی! با جان و دلت به او ایمان داشتی! همدم و یاور و مونس و پیرو بودی! 💖راستی تو که بودی که تنها همسر واقعی پیامبر بودی که در عصر جاهلی سالها تنها با تو بود و در عصر اسلام هم در مکّه مکرّمه تا زنده بودی همسر دیگری برنگزید؟! 📖«لا يختلفون أن رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لم يتزوج فِي الجاهلية غير خديجة، ولا تزوج عليها أحدًا من نسائه حَتَّى ماتت» 🔹تو که بودی که به همراه مولایمان علی اوّلین ایمان آورنده به اسلام بودی و بزرگترین نصرت دهنده ی به آن! در آن دوره ی دشواری و شدّت و تا آخر عمر شریفت پایدار ماندی و آخر الأمر فاطمه را به یادگار نهادی و به ملکوت پر کشیدی؟! آری: 📖«يَا خديجة، هَذَا جبرئيل يقرئك السلام من ربك. فقالت: اللَّه هُوَ السلام، ومنه السلام، وعلى جبرئيل السلام» 💖همین بود که خاطرت هیچگاه از دل پیغمبر نمیرفت و عائشه گفت: «لا يَكَادُ يَخْرُجُ مِنَ الْبَيْتِ حَتَّى يَذْكُرَ خَدِيجَةَ فَيُحْسِنُ الثَّنَاءَ عليها»
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۹) «مؤمن آل فرعون» 🔹یکی از فرازهایی که از تاریخ بشر در قرآن کریم تا ابد ثبت شده خطابه ی نورانی مؤمن آل فرعون است. میگویند پسر عموی فرعون بوده! خدا میداند چه حماسه ی تاریخی بوده که نزدیک بیست آیه از سوره مبارکه غافر به ایشان اختصاص یافته است. ✋ولی چرا این فرازها آن هم به این تفصیل در قرآن نقل شده است؟ ممکن است حرفهایی زده شود. 💡به دلم افتاد این برای تشکّر الهی از صدق و خلوص این شهید مظلوم و گمنام تاریخ بود. خدایی شکور! اگر همه فراموش کنند او فراموش نمیکند که این مؤمن پاک یک تنه چه جهاد مخلصانه ی بزرگی برای خدا نمود. 🔹و نمیدانم بر این دل پاک چه گذشته که لایق این توجّه بزرگ شده است. فقط میدانم که اهل بیت فرموده اند او هر چند تقیه میکرد ولی از صدّیقان تاریخ بود. یک فرازی عجیب آدم را متأثّر میکند؛ چه نصح و محبّت و دلسوزی داشته این مرد خدا: «وَ يا قَوْمِ ما لي‏ أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَني‏ إِلَى النَّار» 🔸و چه مظلومانه او را به شهادت رساندند و چه ذکر زیبای توحیدی از خود برایمان به یادگار گذاشت که: «و َأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ» گاهی برای این شهید مظلوم نظر کرده هم دعا و خیرات کنیم. ⚪داشتم این آیات را میخواندم که با خودم گفتم خدایا چطور این حماسه را آفرید؟! چرا دیگران مانند او شجاع نبودند؟! 💡به دلم افتاد اشتباه نکن! او مدّتها بود که بنده خدا بود! سالها بود که در صحنه های مختلف وزنه ی حقیقت میزد! تا عمری وزنه حقیقت نزنی و بازوان معنویت قوت نگیرد در چنین زمانهایی توان زدن چنین وزنه هایی را نخواهی داشت!
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۰) «الرَّفِيقَ ثُمَّ الطَّرِيق‏» «اهمیت رفیق طریق و مجالست با بزرگان برای سلوک راه خدا» 🔹فرزندم دو روز است روزه میگیرد. راستش مانند بقیه بچه ها اصلا زیر بار گرسنگی و تشنگی نمیرفت! مگر میشود این خردسال یک دفعه از آن حالات غریب و بهانه ی اکید گرسنگی تصمیم بگیرد روزه بگیرد؟! باز هم اصرار دارد برای سحر بیدارش کنم و روزه بگیرد. 🔸دقّت کردم ببینم چه شده که این عزیز دلم اینقدر توان و انگیزه پیدا کرده؟! اصلا این فرزند دیگر آن فرزند نیست! خیلی راحت و مؤدّب برای سحر بیدار میشود و منتظر میماند تا با هم نماز بخوانیم و شب بخیر میکند و میرود بخوابد! دقّت که کردم دیدم دو عامل اینقدر کیمیاگری کرده است: 1️⃣یکی اینکه فهمیده بزرگترها روزه میگیرند و اگر روزه بگیرد احساس بزرگی پیدا میکند! احساس رشد و کمال! 2️⃣دیگر اینکه فهمید این روزه گرفتن و تشبّه به بزرگان برای او ممکن و دست یافتنی هم هست. ولی چطور؟ وقتی فهمید دختر خاله اش که یک سال بزرگتر است روزه گرفته! 💡به دلم افتاد حالا فهمیدی مجالست با بزرگان و مطالعه ی احوال آنها و همینطور داشتن رفیق طریق چقدر مهم است؟! کیمیا میکند! انسان را عجیب تکان میدهد. میل به حرکت و تشبّه در او ایجاد میکند. ✔️به جای اینکه مدام کتابها را بخوانیم اگر سودای طیّ طریقی داریم باید به آنهایی که این راه را رفته اند بنگریم و رفیقی پیدا کنیم تا ما هم باورمان بشود این راه رفتنی است! ✔چه بسیارند آنهایی که میدانند ولی مسافرت را آغاز نمیکنند. چون در محفل بزرگان اهل سفر وارد نشدند و رفیق راهی و همنفس سفری برای خود جستوجو نکردند.
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۱) «ربَّنا تقبَّل مِنّا» «خدایا این اداهای ما را به کرمت بپذیر» 🔹از فرزند خرسالم پرسیدم: عزیزم چرا روزه میگیری؟! میخواستم ببینم نیّتش چیست؟ آخر ارزش عمل به نیّتی است که آن عمل از دل آن میشکفد! میخواستم ببینم چه درکی از آن عظمتی دارد که به خاطر او زحمت روزه را میخواهد تحمّل کند. برای چه مقصدی میخواهد تلاش کند؟! 🔸مقداری سکوت کرد و گفت دوست دارم بگیرم دیگه! دیدم واقعا نیّت خاصی ندارد جز اینکه مثل بزرگترها باشد و ادای آنها را در بیاورد! فکر میکند لابد این کار خوب است و باعث بزرگی او میشود. فعلا عملش برخاسته از درکی بسیار ضعیف و مشوب است. 💡اینجا بود که به دلم افتاد شماها هم که مشغول این نماز و روزه و حج و زیارات و... هستید حکایتتان مثل این خردسال است. خیلی محتوایی ندارد. حتّی خداشناسیتان هم مصنوع مثلکم مردود الیکم است. ✋اصلا وقتی از افق اولیاء الهی و علمای ربّانی به آن نگریسته شود خیلی بچگانه و بی محتواست. 🔹ولی باید چه کنیم؟! اوّل اینکه به این اعمال قانع و مغرور نشویم! بسیاری واقعا باورشان شده عملشان چون صحیح ست پس مقبول هم هست! از مقبولیّت و درجات مقبولیّت بی خبرند! فقط به خدا بگوییم سبحان الله! میدانیم لایق درگاهت نیست ولی تقبّل منّا! این ادابازی ما را هم قبول کن. 🔸دیگر اینکه آنقدر این اعمال را تکرار کنیم و با تفکّر آبیاری کنیم و آنقدر این درب را خالصانه بزنیم تا جوانه های معرفت از زمین این اعمال سر برآورد و بفهمیم پشت چه عظمتی را دست میکشیدیم: گفت شیر ار روشنی افزون شدی زهره‌اش بدریدی و دل خون شدی این چنین گستاخ زان می‌خاردم کو درین شب گاو می‌پنداردم
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۲) «حلاوت ذکر برای زاهدان» 🔹بخشی از کتاب «مفتاح الهدایة» که در سرگذشت یکی از عرفای شهیر قرن هشتم به نام امین الدّین بلیانی کازرونی است را میخواندم. 👈از آنهایی که آباء و اجدادش عمدتا از مشایخ صوفیه بوده اند و گویا نسلش به ابو علی دقّاق، صوفی شهیر میرسد. حافظ شیرازی نیز در یکی از قطعات خود اینگونه از او با عظمت یاد میکند: دگر بقیهٔ ابدال شیخ امین الدین که یمن همت او کارهای بسته گشاد 🔸کتاب خوبی برای شناخت احوال برخی بزرگان صوفیه و حکایات پیرامون آنهاست. مخصوصا اینکه توسّط یکی از مریدان ایشان و به شکل دست اوّل و زنده نگاشته شده است. در ذیل باب هفتم که در باب نصایح شیخ به اهل خلوت است فصلی گشوده و در آن نکته ای مهمی آورده است: 📖«شيخ، قدّس اللّه روحه، فرمود كه از اركان‏هاى بزرگ خلوت يكى مداومت نمودن است به ذكر لا إله إلّا اللّه از روى حضور. و فرمود كه فتح و گشاد ذكر در ترك دنياست. و به دليل و برهان معلوم و محقق شده است كه ذوق ذكر آن كس را بخشند كه دوستى دنيا در دل او نباشد و از محبت دنيا خلاص يافته باشد 📖و اگر كسى ذاكر باشد و يك درم يا يك دينار يا يك گليم دوست دارد و ترك آن نتواند كرد، آن كس از حساب دنيا دوستان باشد و ذوق و شيرينى و لذّت آن در دل او راه نيابد. و دل هر كس كه دنيا دوست باشد امكان آن نيست كه لذت ذكر لا إله إلّا اللّه بيابد؛ و ذكر گفتن او بر قاعده اصل عادت باشد» 💭به یاد کلام نورانی مولایمان کشاف حقائق امام صادق علیه السلام در کافی افتادم که: «حَرَامٌ‏ عَلَى‏ قُلُوبِكُمْ أَنْ تَعْرِفَ حَلَاوَةَ الْإِيمَانِ حَتَّى تَزْهَدَ فِي الدُّنْيَا»
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۳) «روزه از دنیا و افطار با رحلت‏» 🔹مضمونی زیبا در متون اسلامی نقل شده که خیلی قابل توجّه است: 🔸«صم عن الدّنيا و اجعل فطرك‏ الموت‏»🔸 👈از زاویه ای به صوم و افطار نگریسته که توانسته خیلی خوب هم معنای زهد را به چشم بیاورد و هم تفسیر دیگری از حقیقت روزه را بیان کند که بازگشت به نوعی زهد دسته جمعی از دنیا دارد. 👈در مصادر شیعی مانند کنز الفوائد مرحوم کراجکی این جمله به عنوان یکی از وصایای ابوذر غفاری به خلیفه دوّم مطرح شده. در فتوحات ابن عربی از جمله وصایای حضرت عیسی به حواریّون بیان شده. 👈در احیاء العلوم غزالی از رابعه عدویّه نقل شده. در البیان و التبیین جاحظ و رساله قشیریة آن را یکی از وصایای داوود طائی صوفی عنوان کرده است. 👈اگر سختگیری نکنیم میشود مضمون آن را به عنوان حدیثی اصطیادی به شکل قطعی به قرآن و روایات نسبت داد. خوب است خطاطهای آن را بنویسند و در خانه ها نصب شود. 💭وقتی آن را میخواندم به یاد عثمان بن مظعون آن زاهد بزرگ عربی و صحابی بزرگ افتادم. وقتی پیکرش را میبردند پیامبر اکرم فرمودند: «ذَهَبَتْ وَلَمْ تَلَبَّسْ مِنْهَا بِشَيْءٍ» یعنی دنیا نتوانست ذرّه ای هم او را آلوده کند. 👈این عثمان همان است که زمانی برای زهد تصمیم گرفت خود را عقیم کند که حضرت فرمود: «إِنَّ خِصَاءَ أُمَّتِي الصِّيَامُ» و فرمودند:«إِنَّ لِعَيْنَيْكَ عَلَيْكَ حَقًّا وَإِنَّ لِجَسَدِكَ حَقًّا وَإِنَّ لأَهْلِكَ حَقًّا فَصَلِّ وَنَمْ وَصُمْ وَأَفْطِرْ» «يَا عُثْمَانُ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَبْعَثْنِي بِالرَّهْبَانِيَّةِ» یک معنای عمیقتری از زهد از دنیا را به او تعلیم دادند.
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۴) «من امامک؟!» 🔹در این روزها به مناسبتی مشغول مطالعه ی برخی کتب فلسفی و عرفانی بودم. عجیب میل خاصی به عزلت و فکر و ذکر و عبادت در انسان ایجاد میکند. آدم دوست دارد دست از همه بکشد و گوشه ای بخزد و سر در گریبان خودش فرو ببرد. صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکر بدوام نا تمامان جهان را بکند کار تمام 🔸این ایّام مصادف با عید نوروز بود و دید و بازدیدها! بهانه ی بسیار خوبی برای نرفتن هم داشتم. هم اینکه رفتن از قم به تهران دشوار است و هم اینکه ماه مبارک رمضان است و هم اینکه در شرف تشرّف به مشهد مقدّسم و مشغول آماده کردن کارها! 💡به دلم افتاد من امامک؟! پیرو کیستی؟! مگر پیامبرت به ابن مظعون نفرمود: «أما لک بی أسوة»؟ً! از کجا معلوم چنین عزلتی به سود تو باشد. چیزی که در کتب اینها پیدا نمیشود صله رحم و اینگونه احکام نورانی است که گویا از افق حکیمی برتر توصیه میشود. 💭با خودم گفتم اینها در بهترین حالت مانند متخصصین قلب هستند که فقط از منظر کار خودشان و مقداری که دانش دارند توصیه ای میکنند. ولی امامان تو هم پدر جدّ تخصص قلب را دارند و هم به شکل میان رشته ای همه ی تخصصهای دیگر ابعاد انسان و عالم وجود را دارند. ✋نکند قلب را درمان کنی چشم را هم کور کنی؟! این همه روایات در باب صله رحم پس چه میگوید؟! پیرو آل عبایی یا آل فلسفه و عرفان؟! 📖«أُوصِي الشَّاهِدَ مِنْ أُمَّتِي وَ الْغَائِبَ مِنْهُمْ وَ مَنْ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَنْ يَصِلَ الرَّحِمَ وَ إِنْ كَانَتْ مِنْهُ عَلَى مَسِيرَةِ سَنَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنَ الدِّينِ»
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۵) «سرطان قلب» 🔹فکر کنید اخیرا متوجّه مشکلی در خود شده اید. احتمال دارد مبتلا به سرطان شده باشید. چه میکنید؟! آیا میگویید توکّل به خدا! خدا بزرگ است! و بیخیال به زندگی ادامه میدهید؟! یا یک جا نشسته و زانوی غم گرفته و منتظر معجزه مینشینید؟! 🔸قسم به ماه و خورشید که همه در عمق نهانمان میدانیم چنین خطر بزرگی با توکل تو خالی و بیخیالی و انتظار معجزه همخوانی ندارد. همین است که هرچند احتمال اندک باشد دربه در این آزمایشگاه و آن طبیب میشویم. ✋پس چرا نسبت به سرطانهای آخرتی مانند کفر و تردید و نفاق و بیماریهای سنگینی دیگر قلبمان اینچنین نیستیم؟! چرا در آزمایشگاه محاسبه خود را بررسی معنوی نمیکنیم؟! چرا اینجا که میرسد عارف شده و به فضل خدا تکیه میکنیم یا به عذاب وجدانی مسخره اکتفا میکنیم؟! 👈میدانید چرا؟! چون هنوز ایمانمان ضعیف و کفرمان قوی است! خودمان را همین بدن و دنیایمان را بی زوال میپنداریم: 📖«فلذلك تراه يتكل على فضل اللّه في مرض القلب، و يجتهد في علاج مرض البدن من‏ غير اتكال‏» 🔹والله اگر ایمانمان قوی بود خطری که زندگی ابدیمان را تهدید میکرد را جدّی تر از سرطان میدیدیم. در همین دنیا روز و شب میدویدیم تا جزء جزء امورمان را اصلاح کنیم. از همین رو در این تجربیات نزدیک مرگ هر کسی برگشته دیگر شب و روز به فکر اصلاح خود است. 🔸به خاطر همین مریضی قلب بین انسانها خیلی شایعتر از مریضی جسم است. چون اولا نمیداند مریض است و ثانیا عاقبت شومش را برخلاف مرض بدن در این عالم نمیبیند تا مو به بدنش سیخ شود و ثالثا علمایی که باید طبیبان معنوی باشند گاهی خود مبتلایند و قطّاع طریق!
باسمه تبارک و تعالی(۸۶۶) «عظمت حکمت شریعت» 🔹گاهی در قوانین بشری دقّت میکنم. در بیشتر موارد هر چند با مقداری بررسی عمق نگاه آن قانون گذار و حکمتها و مصلحت قانونش روشن است. این قانون گذارها هم انسانهایی مثل خودمان با تخصصهای محدود بشری است که کما بیش از نوع و عمق آن خبر داریم. 🔸از آن سو گاهی که در برخی قوانین دینی مانند نماز و روزه و حج و ولایت و برخی دیگر مانند حجاب و حقوق والدین و... نگاه میکنم برایم جالب است. میگویم اگر اینها را کسی قانون کرده که از افق خلقت انسان و آسمانها و زمین و ازل و ابدِ او مینگرد و قانون میگذارد چقدر حکیمانه است! 🔹با همین دیدگاه اوج عظمت مقنّن وقتی به احکام شرعی میرسم واقعا برایم بزرگ جلوه میکند. گاهی که فکر میکنم ابعادی از برخی حکمتهایش را احساس میکنم که هیبت و عظمت آن حکمت بی پایان نهفته، رقیقه ای از حالت سکر عقلانی برایم ایجاد میکند. اگر حکمت این است پس اینهای دیگر ول معطلند! 🔸قدر این احکام نورانی را بدانیم. با تعظیم و تکریم در مورد آنها حرف بزنیم و بیاندیشیم و تبلیغ کنیم. اینها اقیانوس حکمت است. فقاهت در اینها چیز دیگری است. آری نشانه کذاب مدعی علم و حکمت این است که خبری از شریعت خدا نداشته باشد. 🔹دیدم مرحوم حکیم سبزواری توصیف جالبی از نسبت عقل و شرع در اسرار الحکم بیان کرده اند که حیفم آمد بذلش نکنم: 📖«عقل اسّ و اساس است، و شرع بناى بر آن؛ عقل چون چشم است و شرع فروغ او، يا عقل چراغ است، و شرع زيت او يا عقل چمنى است يا انجمنى، و شرع چمن پيرا و انجمن آراست ... و چون شرع، عقلى است خارجى، خداوند- جلّ شأنه- سلب عقل فرموده، در كتاب مجيد از كفرة»
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۷) «قدر امام زاده ها را بدانیم» «از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان» 🔹از قم عازم مشهد شدیم. اینبار توفیق شد برای استراحت فقط در امام زاده های میان راه توقّف میکردم. به خانواده میگفتم ببیند در مسیر چه امام زاده هایی هست. در اوایل مسیر برای افطار و نماز مغرب در جوار بارگاه یکی از امام زادگان در اطراف شهر گرمسار ایستادیم. 🔸اینقدر دیدن این امامزاده ها برایم دلنشین است که گویا با حضور در جوارشان به وطنم بازگشته ام. سحر هم در جوار امام زاده ای بعد از سبزوار ماندیم و ساعاتی آنجا در جوار این امام زاده بودم. 💭با خودم گفتم خدایا اینها چه نعمتهای بزرگی در مسیر ما بود و سالها از آن غافل بودیم. کفران نعمت این است! دوست دارم تک تک این امام زاده های شریف را بروم و آنها را واسطه قرار بدهم. برای هر کدام هدیه ای معنوی بفرستم و نماز بخوانم و انس بگیرم. حالم این بود که: از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود 🔹عزیزان! قدر این امام زاده های عزیز را بدانیم. وقتی از مسیری عبور میکنیم ببینیم آنجا چه نشانه هایی از آن انوار پاک عرش نشین وجود دارد؟ مانند مجنون که عاشق آثار دیار لیلی است باشیم. سعی در تعظیم و تکریم این بقاع متبرکه داشته باشیم. همینطور از زیارت قبور بزرگان و صالحان تشیع غافل نباشیم. از هر کرانه تیر دعایی روان کنیم! 📖«مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَصِلَنَا فَلْيَصِلْ فُقَرَاءَ شِيعَتِنَا وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَزُورَ قُبُورَنَا فَلْيَزُرْ قُبُورَ صُلَحَاءِ إِخْوَانِنَا»
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۸) «فاجعه نوامیس مسلمین» 🔹بعد از صفّین لشگر شام در یک نقشه ی شوم تصمیم بر انجام سلسله غارتهایی به شهرهای عراقیان گرفت. در یکی از آنها به شهر انبار ریخته و ضمن قتل و غارت، حسّان بن حسّان بکری را به شهادت رساندند. 🔸برای امیر المؤمنین خبر آوردند که برای اوّلین بار در اسلام لشگر معاویه دست به هتک نوامیس هم زده است. به طمع مادّی اشیاء زینتی زنان مسلمان و ذمّی را هم غارت کردند. حضرت در خطبه ای جانسوز از این وقایع ابراز ناراحتی میکنند. 🔹بعد از نقل این هتک نوامیس میفرمایند به من خبر رسیده وقتی غارت و هتک نوامیس کردند بدون اینکه مردم علیه آنها قیام کنند و جراحتی به آنها وارد کنند و یا خونی از آنها بریزند گذاشته اند تا بروند! اینجاست که آن جمله ی معروف را می فرمایند: 📖«فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ» 🔸اشتباه نکنید! آن مصیبتی که باید برای آن جان داد هتک نوامیس نیست! اگر قیامی میکردید هر چند شکست میخوردید باز قابل تحمّل بود! آنچه باید به خاطرش جان داد این بی غیرتی شما به اصطلاح امّت اسلامی است! این اجتماع بی خاصیت شماست! 🔹شما مسلمانید؟! از وقتی دست از طاعت ولیّ الهیتان کشیدید دیگر شما انسانیت هم ندارید! مردانگی و عروبت هم ندارید. و همین عقوبت بزرگ خدا از شما نامردان است: «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ ...»
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۹) «وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ» 🔹در مسیر قم به سمت مشهد دیدم نیسانی با بار گوجه چپ کرده و این گوجه ها کف خیابان و صحرا ریخته اند! آدم احساس میکرد این همه محصول به گونه ای نابود شده اند! محصولی که این همه آن کشاورز برایش زحمت کشیده و چه انتظارهایی به پایش ریخته شده و با چه دلخوشی چیده شده و بار زده شده بود! ولی یک دفعه همه اش ... . 💭با خودم گفتم این بنده خدا اگر واقعا یک ثروت درونی نداشته باشد و خودش را به این ثروتهای بیرونی خوش کرده باشد چه مصیبت بزرگی میکشد! به قول منازل السائرین: «المصائب علی قدر العلائق». اگر علاقه اش به این بار زیاد بوده واقعا سزاوار ترحّم است. 🔸ای کاش کارمان را بکنیم ولی علاقه ای به آن نداشته باشیم. علاقه مان فقط به آن امور ثابت غیر آفل باشد. همان که هیچ آفت و زیانی در آن راه ندارد. 💡همینکه این گوجه های له شده را میدیدم به یاد مصیبت بزرگتری افتادم! 👈حالا این بار با هر ناراحتی ای جبران پذیر است! بیچاره آنکه عمری پی این اوهام و خیالات دنیا بدود و در نیسان وجودش بار بزند تا با آن به سعادتی موهوم برسد ولی یکباره با مرگ چپ شده و همه را در یک لحظه نابود میبیند! ✋چقدر سخت است! آن قلبی که منزل ادراکات و گرایشات انسانی است یکباره میبیند چپ شد! همه ی بارش هیچ و پوچ بود! کسراب بقیعة بود! 🔹و چه آیه ی تکان دهنده ای است که: «وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ» همه ی آنچه در قلبشان مهم بود میبینند سراب بود! اینجاست که آه از نهاد انسان برمیخیزد که: 📖«رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى‏ أَجَلٍ قَريبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ ...»
باسمه تبارک و تعالی (۸۷۰) «تا شکم دایر است، دل بایر است» 🔹یکی از تجربه های جالب امسال درک واضحتر تأثیر غذا بر لطافت نفس و میل به عالم قدس بود. شبهای ماه مبارک رمضان تا سحر بیدار میماندم. هر چه به سحر نزدیک میشد حتی قلب قاسی من هم لطافت بیشتر و احساس شدیدتری به عبادت پیدا میکرد. 🔸ولی به محض اینکه سحری میخوردم و دوباره قبل از اذان صبح یا نماز صبح برمیگشتم دیگر آن حال قبلی نبود. گویا انسان قلبش تیر خورده! مخصوصا وقتی این غذا چرب هم باشد که این حالت بیشتر میشد. آنقدر این حالت در ظرف چند دقیقه تأثیرش در میل انسان به عبادت و عالم غیب مشهود بود که آدم را عجیب به فکر فرو میبرد! ✋نکند خیلی از کم توفیقی های ما زیر سر این غذاها و کثرت و کیفیّت آن است؟! عبادت پیشکش یکی این شکم را مهار کند! 👈البته این نکته یک دلگرمی هم دارد. آن هم اینکه خیلی از کم میلی یا بی میلی هایمان به عبادت اصالت ندارد. تأثیر امور جزئی مثل این غذاهای جسمی و یا حرف زدنها و فکر کردنها و دیدن و شنیدنها است که غذای روحی ماست. والّا در جانمان واقعا اتّصال به غیب را دوست داریم. فقط باید مراقب این قلب بیچاره باشیم. 🔹وقتی با همین دید به روایات مراجعه کردم دیدم خیلی دقیق همه ی اینها را گفته اند و ما غافلیم! کسی که به دنبال حال خوش و عبادت است ضروری است که به کیفیت و کمیت غذایی که میخورد توجّه داشته باشد. آخر هر غذایی؟ هر وقتی؟ به هر اندازه ای؟! 🔸چه تعبیر زیبایی است که انسان مؤمن عفّت بطن دارد. البته امور دیگر هم هست ولی همینکه به چشممان بیاید خیلی اهمیت دارد. «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ صَلَاحَ عَبْدٍ أَلْهَمَهُ قِلَّةَ الطعام»
باسمه تبارک و تعالی (۸۷۱) «التجاره تزید فی العقل» 🔹در مسجد گوهر شاد نشسته بودم. کنارم چند نفر رنگ پریده مثل افراد احتمالا کم سواد و ساده ی شهرستانهای دوردست با لهجه خاصی مشغول حرف زدن بودند. یکی دیگر طرف دیگرم کنار یک عرب نشسته و راحت داشت عربی صحبت میکرد! خودم تعجب کردم چنین شخصی چطور اینقدر عربی مسلط است. 🔸صحبتش که تمام شد گفت کار خدا ایشان در کویت مدتها کفیل من بود. میخواستم بروم کویت برای حل کردن مشکلی که دیدم مثل یک معجزه خودش برای زیارت آمده و اینجا نشسته! بعد آمد سمت این چند نفر و گفت اهل لامرد هستم و آنها هم گفتند اهل گراش اند! بعد دیدم مقداری به هم آشنایی دادند و آشنا درآمدند. 👈همه ی صحبتشان از تجربه کارشان و خاطراتشان در دبی و قطر و کویت و دیگر بنادر بود. یکی میگفت پدرش سال ۴۶ در قطر فوت شده و در قبرستان شیعیان دفن شده. چیزی که برایم جالب بود این بود که این تجارت و سفر به نقاط مختلف و کشورهای مختلف چقدر در اینها بلند نظری و روشنفکری ایجاد کرده. 👈گویا با مؤمنین عادی دیگر فرق دارند. یک پختگی و فرهیختگی در آنها ایجاد شده بود. آن بساطت و خامی که معمولا از اینگونه افراد آدم میدید در اینها دیده نمیشد! حتی اگر دانشگاه هم میرفتند شاید اینگونه به آنها وسعت نظر نمیداد که این تجارت و سفر در آنها ایجاد کرده. 💡به یاد این روایت افتادم که: (التجاره تزید فی العقل) اینها درکهایی داشتند که احساس کردم امثال بنده ندارند. دینداری و تقوای چنین افرادی هم طعم و عمق دیگری دارد. ✋مشکل بسیاری از مسئولان ما این است که پختگی عقل تجارت ندارند. خامند هر چند انبار اصطلاحات و تقوا باشند.