eitaa logo
بذل الخاطر
933 دنبال‌کننده
901 عکس
1 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹ولی مراتب این وجود چگونه است؟! هر وجودی بالاترش وجودی برتر است تا جایی که به حوزه ی وجود الهی میرسیم. نکته ی بسیار جالب در کلام نجم کبری این است که: «و فی کلّ وجود فی الطریق بئر». همه ی اینها را باید از چاه بروی تا عبور کنی. انواع کلّی این وجود هفت تا میباشد و باید از هفت چاه عبور کنی تا اینکه به آسمان ربوبی برسی: 📖«و إذا عرّجت على الآبار السبعة فى أنواع الوجود، بدت لك سماء الربوبية و القدرة» 👈آنجا دیگر همه چیز فرق میکند. نور بسیار شدیدی سبزی که نشانه ی حیات عظیم است و طوری قدرت دارد که روح توان آن را ندارد ولی با این وجود عاشق آن است. در آسمان اینجا نقطه های قرمز میبینی که از آتش قرمزتر است که احساس عشق و شوقی به آنها داری که به آنها برسی. 👈اگر بخواهد سالک به این آسمان برسد چهار فرشته از چهار طرف باید به او کمک کنند. وقتی به آنجا تو را رسانند یک حال عجز عبودی به تو دست میدهد که اینگونه زبانت باز میشود که: «أنت ربّى و قادرى‏ إن شئت أحينى‏ و إن شئت أمتنى‏» 👈اینجاست که طوری خوف بر تو مستولی میشود که آرزو میکنی نبودی و اینکه وقتی از آن چاه عبور کردی و به اینجا رسیدی روح و نفسی هم برایت باقی نمیماند. ⚪️اوّلین نورهایی که میبینی نورهای عزّت در مقام تجلّی از بالای سرت است در حالیکه در چاه هستی. طوری است که زلزله و اضطراب و قبض ترسناکی به تو روی می آورد و بی اختیار به سجده می افتی و سپس از چاه بالا می آیی و نور احاطه ات میکند و این آرامش را از سکینه میگیری. 👈سکینه جمعی از ملائکه هستند که به قلب تو وارد میشوند و با خودشان طمأنینه می آورند تا فقط به حق توجّه کنی؛ ویژگی اینها این است که بی اختیار در حال صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله هستی و این نشان میدهد که حضرت حاضر است. خدا نور آسمانها و زمین است و رسول از نور خداست و اولیاء و مؤمنین از نور رسول. 🔸نجم کبری میگوید یکبار فرشته ای او را بالا برد و دور من گردید و سپس من را بوسید و نورش در بصیرتم متشعشع شد و سپس گفت: «بسم اللّه‏ الذى لا إله إلا هو الرحمن الرحيم» و باز من را بالا برد و دوباره برگرداند. 🔸وقت سحر که میشد و من در حال خلوت مشغول ذکر بودم تسبیح ملائکه را میشنیدم. گویا این زمان که میشد خود حق تعالی به سمت آسمان دنیا می آمد و ملائکه دچار اضطراب میشدند. گویا میخواهند از چیزی نجات پیدا کنند مانند اینکه کودکی از پدرش وقتی غضب دارد و میخواهد بزند میترسد و میگوید: ببخشید ببخشید! وقتی دیدم ملائکه ترسشان زیاد شد این ذکر را میگفتند:«يا قادر، يا قادر، يا قادر، يا مقتدر» وقتی ترس تمام شد اینگونه میگفتند: «اللهمّ ارزقنا من ثوابك جنانا، و من عقابك أمانا» 🔻در ادامه خاطره ی دیگری را نقل میکند که خیلی جالب است. میگوید یکبار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دیدم که همراهش علی علیه السلام بود. به سمت علی علیه السلام رفتم و دستش را گرفته و مصافحه کردم. در همین زمان به یاد روایتی افتادم که شنیده بودم: «من صافح عليّا، دخل الجنة». از علی علیه السلام پرسیدم این حدیث صحیح است؟! فرمود: نعم صدق رسول اللّه صدق رسول اللّه من صافحنى دخل الجنة🔺 👈غرائب و دقائق و لطائف این کتاب بیش از آن است که فعلا در موردش بیان کنم. پر از نکات و وقایع و مشاهدات است. میگوید این کتاب را به عنوان نمونه ی سیر و سلوکی برای مشتاقان نوشته تا بدانند ذوق و عشق کشف و مجاهدت دیگران چگونه است. 👈در اینجا فقط خواستم قسمتی از توصیف ایشان را از این تونلهای عجیب که زمان ما مشهور شده در عرفان اسلامی بیان کنم. جالب این است که ایشان میگوید این چاه گاهی پایین است و گاهی بالا و گاهی رو به رو. گاهی تاریک است و گاهی شبیه بنای خشتی و گاهی صاف و نورانی. اینکه هر آسمانی این چاه هست تا اینکه به آسمان هفتم برسیم. در موضع دیگر در نوع عروج بعد از خلاصی از وبال ارکان چهارگانه اینطور میگوید: «و الطريق فى هذا التعريج، فى أزقّة على شكل التدوير، و هى بروج الوجود أو آبار الطبيعة، كيفما شئت قلت‏» 👈بررسی مباحث ایشان پیرامون این تونلها و چاه ها و همینطور دیگر عرفای اسلامی میتواند ابعاد جدیدی از این بحث جالب را باز کند.
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۷) «وَ مَا أَنَا يَا رَبِّ وَ مَا خَطَرِي‏» 🔹خداوندا این اعمال ناقصمان در برابر این همه نعمتهایت چه ارزشی دارد؟! چطور در برابر این همه لطف و کرمت به حسابش آوریم؟! خدایا تو کجا و این اعمال مشوب ما کجا! راستی مولای من! در برابر این عظمت تو چه تفاوتی بین اعمال صالح ما و جنایات جانیان هست؟! 🔸وقتی تو در آن نباشی و لایق درگاه تو نباشد چه فرقی میکند تا مغرورش شویم؟! خداوندا چه بی مقدارم! خودت با عفوت به این پست بی مقدار صدقه بده و تفضّلی کن! 🔹در کلام یکی از عرفا دیدم که میگفت مدّت سی سال با تمام وجود و جان و دل مشغول عبادت خدا بودم. طوری شد که گمان کردم نزد خدا جایگاهی دارم. مکاشفات بیشماری در آسمانها دیدم و خوشنود بودم تا اینکه جایی به صفی از فرشته ها رسیدم که به تعداد همه ی خلائق بودند. 🔸پرسیدم شما چه کسانی هستید؟ گفتند ما محبّینیم! اکنون سیصد هزار سال است در این مکان فقط در حال عبادت خداییم و تا کنون چیزی جز او و ذکر او به قلب ما خطور نکرده! این عارف گفت اینجا بود که از اعمالم خجالت کشیدم و همه را به آنهایی که مستحقّ عذاب الهی اند بخشیدم تا در جهنّم عذابشان تخفیف پیدا کند! 🔹مرحوم صدر المتألّهین در فصل چهارم از مقاله سوّم کسر اصنام الجاهلیة بحثی دارد که در دار وجود کسی جز عارف بالله در حقیقت خدا را عبادت نمیکند! در انتها با بیانی علمی اثبات میکند که غیر از عارف چه اهل بهشت و چه اهل جهنّم در قیاس با عارف مانند حیوانات و حشرات در قیاس با انسان هستند! وقتی قیاس شوند همّتها و همّشان اینقدر در برابر آن عظمت بی انتها بی اهمّیت و بی مقدار است.
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۸) «و خدایی که خدیجه را برگزید» 🔹راستی ای خدیجه بگو در آن دل بزرگت چه میگذشت که اینگونه وجودت را با آن انوار عرش نشین گره زد؟! تو را همسر حضرت رسول و مادر زهرا و مادر بزرگ ائمه اطهار قرار داد؟! 🔸آری حکم ازلی این بود که تو پرده نشین باشی و باطن نورانی ات تنها برای اهل اشارت جلوه کند. ابن عبد البر در الاستیعاب نقل کرده که در آن عصر تاریک جاهلی نوری بودی که تو را طاهره میخواندند: 🌸«كانت تدعى فِي الجاهلية الطاهرة»🌸 💗چهل سال طاهره عرب صبر کرد تا امین عالم به طلبش بیاید! بیست و چهار سال شب و روز هم نفس برترین خلق خدا بودی! با جان و دلت به او ایمان داشتی! همدم و یاور و مونس و پیرو بودی! 💖راستی تو که بودی که تنها همسر واقعی پیامبر بودی که در عصر جاهلی سالها تنها با تو بود و در عصر اسلام هم در مکّه مکرّمه تا زنده بودی همسر دیگری برنگزید؟! 📖«لا يختلفون أن رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لم يتزوج فِي الجاهلية غير خديجة، ولا تزوج عليها أحدًا من نسائه حَتَّى ماتت» 🔹تو که بودی که به همراه مولایمان علی اوّلین ایمان آورنده به اسلام بودی و بزرگترین نصرت دهنده ی به آن! در آن دوره ی دشواری و شدّت و تا آخر عمر شریفت پایدار ماندی و آخر الأمر فاطمه را به یادگار نهادی و به ملکوت پر کشیدی؟! آری: 📖«يَا خديجة، هَذَا جبرئيل يقرئك السلام من ربك. فقالت: اللَّه هُوَ السلام، ومنه السلام، وعلى جبرئيل السلام» 💖همین بود که خاطرت هیچگاه از دل پیغمبر نمیرفت و عائشه گفت: «لا يَكَادُ يَخْرُجُ مِنَ الْبَيْتِ حَتَّى يَذْكُرَ خَدِيجَةَ فَيُحْسِنُ الثَّنَاءَ عليها»
باسمه تبارک و تعالی (۸۵۹) «مؤمن آل فرعون» 🔹یکی از فرازهایی که از تاریخ بشر در قرآن کریم تا ابد ثبت شده خطابه ی نورانی مؤمن آل فرعون است. میگویند پسر عموی فرعون بوده! خدا میداند چه حماسه ی تاریخی بوده که نزدیک بیست آیه از سوره مبارکه غافر به ایشان اختصاص یافته است. ✋ولی چرا این فرازها آن هم به این تفصیل در قرآن نقل شده است؟ ممکن است حرفهایی زده شود. 💡به دلم افتاد این برای تشکّر الهی از صدق و خلوص این شهید مظلوم و گمنام تاریخ بود. خدایی شکور! اگر همه فراموش کنند او فراموش نمیکند که این مؤمن پاک یک تنه چه جهاد مخلصانه ی بزرگی برای خدا نمود. 🔹و نمیدانم بر این دل پاک چه گذشته که لایق این توجّه بزرگ شده است. فقط میدانم که اهل بیت فرموده اند او هر چند تقیه میکرد ولی از صدّیقان تاریخ بود. یک فرازی عجیب آدم را متأثّر میکند؛ چه نصح و محبّت و دلسوزی داشته این مرد خدا: «وَ يا قَوْمِ ما لي‏ أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَني‏ إِلَى النَّار» 🔸و چه مظلومانه او را به شهادت رساندند و چه ذکر زیبای توحیدی از خود برایمان به یادگار گذاشت که: «و َأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ» گاهی برای این شهید مظلوم نظر کرده هم دعا و خیرات کنیم. ⚪داشتم این آیات را میخواندم که با خودم گفتم خدایا چطور این حماسه را آفرید؟! چرا دیگران مانند او شجاع نبودند؟! 💡به دلم افتاد اشتباه نکن! او مدّتها بود که بنده خدا بود! سالها بود که در صحنه های مختلف وزنه ی حقیقت میزد! تا عمری وزنه حقیقت نزنی و بازوان معنویت قوت نگیرد در چنین زمانهایی توان زدن چنین وزنه هایی را نخواهی داشت!
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۰) «الرَّفِيقَ ثُمَّ الطَّرِيق‏» «اهمیت رفیق طریق و مجالست با بزرگان برای سلوک راه خدا» 🔹فرزندم دو روز است روزه میگیرد. راستش مانند بقیه بچه ها اصلا زیر بار گرسنگی و تشنگی نمیرفت! مگر میشود این خردسال یک دفعه از آن حالات غریب و بهانه ی اکید گرسنگی تصمیم بگیرد روزه بگیرد؟! باز هم اصرار دارد برای سحر بیدارش کنم و روزه بگیرد. 🔸دقّت کردم ببینم چه شده که این عزیز دلم اینقدر توان و انگیزه پیدا کرده؟! اصلا این فرزند دیگر آن فرزند نیست! خیلی راحت و مؤدّب برای سحر بیدار میشود و منتظر میماند تا با هم نماز بخوانیم و شب بخیر میکند و میرود بخوابد! دقّت که کردم دیدم دو عامل اینقدر کیمیاگری کرده است: 1️⃣یکی اینکه فهمیده بزرگترها روزه میگیرند و اگر روزه بگیرد احساس بزرگی پیدا میکند! احساس رشد و کمال! 2️⃣دیگر اینکه فهمید این روزه گرفتن و تشبّه به بزرگان برای او ممکن و دست یافتنی هم هست. ولی چطور؟ وقتی فهمید دختر خاله اش که یک سال بزرگتر است روزه گرفته! 💡به دلم افتاد حالا فهمیدی مجالست با بزرگان و مطالعه ی احوال آنها و همینطور داشتن رفیق طریق چقدر مهم است؟! کیمیا میکند! انسان را عجیب تکان میدهد. میل به حرکت و تشبّه در او ایجاد میکند. ✔️به جای اینکه مدام کتابها را بخوانیم اگر سودای طیّ طریقی داریم باید به آنهایی که این راه را رفته اند بنگریم و رفیقی پیدا کنیم تا ما هم باورمان بشود این راه رفتنی است! ✔چه بسیارند آنهایی که میدانند ولی مسافرت را آغاز نمیکنند. چون در محفل بزرگان اهل سفر وارد نشدند و رفیق راهی و همنفس سفری برای خود جستوجو نکردند.
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۱) «ربَّنا تقبَّل مِنّا» «خدایا این اداهای ما را به کرمت بپذیر» 🔹از فرزند خرسالم پرسیدم: عزیزم چرا روزه میگیری؟! میخواستم ببینم نیّتش چیست؟ آخر ارزش عمل به نیّتی است که آن عمل از دل آن میشکفد! میخواستم ببینم چه درکی از آن عظمتی دارد که به خاطر او زحمت روزه را میخواهد تحمّل کند. برای چه مقصدی میخواهد تلاش کند؟! 🔸مقداری سکوت کرد و گفت دوست دارم بگیرم دیگه! دیدم واقعا نیّت خاصی ندارد جز اینکه مثل بزرگترها باشد و ادای آنها را در بیاورد! فکر میکند لابد این کار خوب است و باعث بزرگی او میشود. فعلا عملش برخاسته از درکی بسیار ضعیف و مشوب است. 💡اینجا بود که به دلم افتاد شماها هم که مشغول این نماز و روزه و حج و زیارات و... هستید حکایتتان مثل این خردسال است. خیلی محتوایی ندارد. حتّی خداشناسیتان هم مصنوع مثلکم مردود الیکم است. ✋اصلا وقتی از افق اولیاء الهی و علمای ربّانی به آن نگریسته شود خیلی بچگانه و بی محتواست. 🔹ولی باید چه کنیم؟! اوّل اینکه به این اعمال قانع و مغرور نشویم! بسیاری واقعا باورشان شده عملشان چون صحیح ست پس مقبول هم هست! از مقبولیّت و درجات مقبولیّت بی خبرند! فقط به خدا بگوییم سبحان الله! میدانیم لایق درگاهت نیست ولی تقبّل منّا! این ادابازی ما را هم قبول کن. 🔸دیگر اینکه آنقدر این اعمال را تکرار کنیم و با تفکّر آبیاری کنیم و آنقدر این درب را خالصانه بزنیم تا جوانه های معرفت از زمین این اعمال سر برآورد و بفهمیم پشت چه عظمتی را دست میکشیدیم: گفت شیر ار روشنی افزون شدی زهره‌اش بدریدی و دل خون شدی این چنین گستاخ زان می‌خاردم کو درین شب گاو می‌پنداردم
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۲) «حلاوت ذکر برای زاهدان» 🔹بخشی از کتاب «مفتاح الهدایة» که در سرگذشت یکی از عرفای شهیر قرن هشتم به نام امین الدّین بلیانی کازرونی است را میخواندم. 👈از آنهایی که آباء و اجدادش عمدتا از مشایخ صوفیه بوده اند و گویا نسلش به ابو علی دقّاق، صوفی شهیر میرسد. حافظ شیرازی نیز در یکی از قطعات خود اینگونه از او با عظمت یاد میکند: دگر بقیهٔ ابدال شیخ امین الدین که یمن همت او کارهای بسته گشاد 🔸کتاب خوبی برای شناخت احوال برخی بزرگان صوفیه و حکایات پیرامون آنهاست. مخصوصا اینکه توسّط یکی از مریدان ایشان و به شکل دست اوّل و زنده نگاشته شده است. در ذیل باب هفتم که در باب نصایح شیخ به اهل خلوت است فصلی گشوده و در آن نکته ای مهمی آورده است: 📖«شيخ، قدّس اللّه روحه، فرمود كه از اركان‏هاى بزرگ خلوت يكى مداومت نمودن است به ذكر لا إله إلّا اللّه از روى حضور. و فرمود كه فتح و گشاد ذكر در ترك دنياست. و به دليل و برهان معلوم و محقق شده است كه ذوق ذكر آن كس را بخشند كه دوستى دنيا در دل او نباشد و از محبت دنيا خلاص يافته باشد 📖و اگر كسى ذاكر باشد و يك درم يا يك دينار يا يك گليم دوست دارد و ترك آن نتواند كرد، آن كس از حساب دنيا دوستان باشد و ذوق و شيرينى و لذّت آن در دل او راه نيابد. و دل هر كس كه دنيا دوست باشد امكان آن نيست كه لذت ذكر لا إله إلّا اللّه بيابد؛ و ذكر گفتن او بر قاعده اصل عادت باشد» 💭به یاد کلام نورانی مولایمان کشاف حقائق امام صادق علیه السلام در کافی افتادم که: «حَرَامٌ‏ عَلَى‏ قُلُوبِكُمْ أَنْ تَعْرِفَ حَلَاوَةَ الْإِيمَانِ حَتَّى تَزْهَدَ فِي الدُّنْيَا»
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۳) «روزه از دنیا و افطار با رحلت‏» 🔹مضمونی زیبا در متون اسلامی نقل شده که خیلی قابل توجّه است: 🔸«صم عن الدّنيا و اجعل فطرك‏ الموت‏»🔸 👈از زاویه ای به صوم و افطار نگریسته که توانسته خیلی خوب هم معنای زهد را به چشم بیاورد و هم تفسیر دیگری از حقیقت روزه را بیان کند که بازگشت به نوعی زهد دسته جمعی از دنیا دارد. 👈در مصادر شیعی مانند کنز الفوائد مرحوم کراجکی این جمله به عنوان یکی از وصایای ابوذر غفاری به خلیفه دوّم مطرح شده. در فتوحات ابن عربی از جمله وصایای حضرت عیسی به حواریّون بیان شده. 👈در احیاء العلوم غزالی از رابعه عدویّه نقل شده. در البیان و التبیین جاحظ و رساله قشیریة آن را یکی از وصایای داوود طائی صوفی عنوان کرده است. 👈اگر سختگیری نکنیم میشود مضمون آن را به عنوان حدیثی اصطیادی به شکل قطعی به قرآن و روایات نسبت داد. خوب است خطاطهای آن را بنویسند و در خانه ها نصب شود. 💭وقتی آن را میخواندم به یاد عثمان بن مظعون آن زاهد بزرگ عربی و صحابی بزرگ افتادم. وقتی پیکرش را میبردند پیامبر اکرم فرمودند: «ذَهَبَتْ وَلَمْ تَلَبَّسْ مِنْهَا بِشَيْءٍ» یعنی دنیا نتوانست ذرّه ای هم او را آلوده کند. 👈این عثمان همان است که زمانی برای زهد تصمیم گرفت خود را عقیم کند که حضرت فرمود: «إِنَّ خِصَاءَ أُمَّتِي الصِّيَامُ» و فرمودند:«إِنَّ لِعَيْنَيْكَ عَلَيْكَ حَقًّا وَإِنَّ لِجَسَدِكَ حَقًّا وَإِنَّ لأَهْلِكَ حَقًّا فَصَلِّ وَنَمْ وَصُمْ وَأَفْطِرْ» «يَا عُثْمَانُ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَبْعَثْنِي بِالرَّهْبَانِيَّةِ» یک معنای عمیقتری از زهد از دنیا را به او تعلیم دادند.
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۴) «من امامک؟!» 🔹در این روزها به مناسبتی مشغول مطالعه ی برخی کتب فلسفی و عرفانی بودم. عجیب میل خاصی به عزلت و فکر و ذکر و عبادت در انسان ایجاد میکند. آدم دوست دارد دست از همه بکشد و گوشه ای بخزد و سر در گریبان خودش فرو ببرد. صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکر بدوام نا تمامان جهان را بکند کار تمام 🔸این ایّام مصادف با عید نوروز بود و دید و بازدیدها! بهانه ی بسیار خوبی برای نرفتن هم داشتم. هم اینکه رفتن از قم به تهران دشوار است و هم اینکه ماه مبارک رمضان است و هم اینکه در شرف تشرّف به مشهد مقدّسم و مشغول آماده کردن کارها! 💡به دلم افتاد من امامک؟! پیرو کیستی؟! مگر پیامبرت به ابن مظعون نفرمود: «أما لک بی أسوة»؟ً! از کجا معلوم چنین عزلتی به سود تو باشد. چیزی که در کتب اینها پیدا نمیشود صله رحم و اینگونه احکام نورانی است که گویا از افق حکیمی برتر توصیه میشود. 💭با خودم گفتم اینها در بهترین حالت مانند متخصصین قلب هستند که فقط از منظر کار خودشان و مقداری که دانش دارند توصیه ای میکنند. ولی امامان تو هم پدر جدّ تخصص قلب را دارند و هم به شکل میان رشته ای همه ی تخصصهای دیگر ابعاد انسان و عالم وجود را دارند. ✋نکند قلب را درمان کنی چشم را هم کور کنی؟! این همه روایات در باب صله رحم پس چه میگوید؟! پیرو آل عبایی یا آل فلسفه و عرفان؟! 📖«أُوصِي الشَّاهِدَ مِنْ أُمَّتِي وَ الْغَائِبَ مِنْهُمْ وَ مَنْ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَنْ يَصِلَ الرَّحِمَ وَ إِنْ كَانَتْ مِنْهُ عَلَى مَسِيرَةِ سَنَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنَ الدِّينِ»
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۵) «سرطان قلب» 🔹فکر کنید اخیرا متوجّه مشکلی در خود شده اید. احتمال دارد مبتلا به سرطان شده باشید. چه میکنید؟! آیا میگویید توکّل به خدا! خدا بزرگ است! و بیخیال به زندگی ادامه میدهید؟! یا یک جا نشسته و زانوی غم گرفته و منتظر معجزه مینشینید؟! 🔸قسم به ماه و خورشید که همه در عمق نهانمان میدانیم چنین خطر بزرگی با توکل تو خالی و بیخیالی و انتظار معجزه همخوانی ندارد. همین است که هرچند احتمال اندک باشد دربه در این آزمایشگاه و آن طبیب میشویم. ✋پس چرا نسبت به سرطانهای آخرتی مانند کفر و تردید و نفاق و بیماریهای سنگینی دیگر قلبمان اینچنین نیستیم؟! چرا در آزمایشگاه محاسبه خود را بررسی معنوی نمیکنیم؟! چرا اینجا که میرسد عارف شده و به فضل خدا تکیه میکنیم یا به عذاب وجدانی مسخره اکتفا میکنیم؟! 👈میدانید چرا؟! چون هنوز ایمانمان ضعیف و کفرمان قوی است! خودمان را همین بدن و دنیایمان را بی زوال میپنداریم: 📖«فلذلك تراه يتكل على فضل اللّه في مرض القلب، و يجتهد في علاج مرض البدن من‏ غير اتكال‏» 🔹والله اگر ایمانمان قوی بود خطری که زندگی ابدیمان را تهدید میکرد را جدّی تر از سرطان میدیدیم. در همین دنیا روز و شب میدویدیم تا جزء جزء امورمان را اصلاح کنیم. از همین رو در این تجربیات نزدیک مرگ هر کسی برگشته دیگر شب و روز به فکر اصلاح خود است. 🔸به خاطر همین مریضی قلب بین انسانها خیلی شایعتر از مریضی جسم است. چون اولا نمیداند مریض است و ثانیا عاقبت شومش را برخلاف مرض بدن در این عالم نمیبیند تا مو به بدنش سیخ شود و ثالثا علمایی که باید طبیبان معنوی باشند گاهی خود مبتلایند و قطّاع طریق!
باسمه تبارک و تعالی(۸۶۶) «عظمت حکمت شریعت» 🔹گاهی در قوانین بشری دقّت میکنم. در بیشتر موارد هر چند با مقداری بررسی عمق نگاه آن قانون گذار و حکمتها و مصلحت قانونش روشن است. این قانون گذارها هم انسانهایی مثل خودمان با تخصصهای محدود بشری است که کما بیش از نوع و عمق آن خبر داریم. 🔸از آن سو گاهی که در برخی قوانین دینی مانند نماز و روزه و حج و ولایت و برخی دیگر مانند حجاب و حقوق والدین و... نگاه میکنم برایم جالب است. میگویم اگر اینها را کسی قانون کرده که از افق خلقت انسان و آسمانها و زمین و ازل و ابدِ او مینگرد و قانون میگذارد چقدر حکیمانه است! 🔹با همین دیدگاه اوج عظمت مقنّن وقتی به احکام شرعی میرسم واقعا برایم بزرگ جلوه میکند. گاهی که فکر میکنم ابعادی از برخی حکمتهایش را احساس میکنم که هیبت و عظمت آن حکمت بی پایان نهفته، رقیقه ای از حالت سکر عقلانی برایم ایجاد میکند. اگر حکمت این است پس اینهای دیگر ول معطلند! 🔸قدر این احکام نورانی را بدانیم. با تعظیم و تکریم در مورد آنها حرف بزنیم و بیاندیشیم و تبلیغ کنیم. اینها اقیانوس حکمت است. فقاهت در اینها چیز دیگری است. آری نشانه کذاب مدعی علم و حکمت این است که خبری از شریعت خدا نداشته باشد. 🔹دیدم مرحوم حکیم سبزواری توصیف جالبی از نسبت عقل و شرع در اسرار الحکم بیان کرده اند که حیفم آمد بذلش نکنم: 📖«عقل اسّ و اساس است، و شرع بناى بر آن؛ عقل چون چشم است و شرع فروغ او، يا عقل چراغ است، و شرع زيت او يا عقل چمنى است يا انجمنى، و شرع چمن پيرا و انجمن آراست ... و چون شرع، عقلى است خارجى، خداوند- جلّ شأنه- سلب عقل فرموده، در كتاب مجيد از كفرة»
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۷) «قدر امام زاده ها را بدانیم» «از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان» 🔹از قم عازم مشهد شدیم. اینبار توفیق شد برای استراحت فقط در امام زاده های میان راه توقّف میکردم. به خانواده میگفتم ببیند در مسیر چه امام زاده هایی هست. در اوایل مسیر برای افطار و نماز مغرب در جوار بارگاه یکی از امام زادگان در اطراف شهر گرمسار ایستادیم. 🔸اینقدر دیدن این امامزاده ها برایم دلنشین است که گویا با حضور در جوارشان به وطنم بازگشته ام. سحر هم در جوار امام زاده ای بعد از سبزوار ماندیم و ساعاتی آنجا در جوار این امام زاده بودم. 💭با خودم گفتم خدایا اینها چه نعمتهای بزرگی در مسیر ما بود و سالها از آن غافل بودیم. کفران نعمت این است! دوست دارم تک تک این امام زاده های شریف را بروم و آنها را واسطه قرار بدهم. برای هر کدام هدیه ای معنوی بفرستم و نماز بخوانم و انس بگیرم. حالم این بود که: از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود 🔹عزیزان! قدر این امام زاده های عزیز را بدانیم. وقتی از مسیری عبور میکنیم ببینیم آنجا چه نشانه هایی از آن انوار پاک عرش نشین وجود دارد؟ مانند مجنون که عاشق آثار دیار لیلی است باشیم. سعی در تعظیم و تکریم این بقاع متبرکه داشته باشیم. همینطور از زیارت قبور بزرگان و صالحان تشیع غافل نباشیم. از هر کرانه تیر دعایی روان کنیم! 📖«مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَصِلَنَا فَلْيَصِلْ فُقَرَاءَ شِيعَتِنَا وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَزُورَ قُبُورَنَا فَلْيَزُرْ قُبُورَ صُلَحَاءِ إِخْوَانِنَا»
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۸) «فاجعه نوامیس مسلمین» 🔹بعد از صفّین لشگر شام در یک نقشه ی شوم تصمیم بر انجام سلسله غارتهایی به شهرهای عراقیان گرفت. در یکی از آنها به شهر انبار ریخته و ضمن قتل و غارت، حسّان بن حسّان بکری را به شهادت رساندند. 🔸برای امیر المؤمنین خبر آوردند که برای اوّلین بار در اسلام لشگر معاویه دست به هتک نوامیس هم زده است. به طمع مادّی اشیاء زینتی زنان مسلمان و ذمّی را هم غارت کردند. حضرت در خطبه ای جانسوز از این وقایع ابراز ناراحتی میکنند. 🔹بعد از نقل این هتک نوامیس میفرمایند به من خبر رسیده وقتی غارت و هتک نوامیس کردند بدون اینکه مردم علیه آنها قیام کنند و جراحتی به آنها وارد کنند و یا خونی از آنها بریزند گذاشته اند تا بروند! اینجاست که آن جمله ی معروف را می فرمایند: 📖«فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ» 🔸اشتباه نکنید! آن مصیبتی که باید برای آن جان داد هتک نوامیس نیست! اگر قیامی میکردید هر چند شکست میخوردید باز قابل تحمّل بود! آنچه باید به خاطرش جان داد این بی غیرتی شما به اصطلاح امّت اسلامی است! این اجتماع بی خاصیت شماست! 🔹شما مسلمانید؟! از وقتی دست از طاعت ولیّ الهیتان کشیدید دیگر شما انسانیت هم ندارید! مردانگی و عروبت هم ندارید. و همین عقوبت بزرگ خدا از شما نامردان است: «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ ...»
باسمه تبارک و تعالی (۸۶۹) «وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ» 🔹در مسیر قم به سمت مشهد دیدم نیسانی با بار گوجه چپ کرده و این گوجه ها کف خیابان و صحرا ریخته اند! آدم احساس میکرد این همه محصول به گونه ای نابود شده اند! محصولی که این همه آن کشاورز برایش زحمت کشیده و چه انتظارهایی به پایش ریخته شده و با چه دلخوشی چیده شده و بار زده شده بود! ولی یک دفعه همه اش ... . 💭با خودم گفتم این بنده خدا اگر واقعا یک ثروت درونی نداشته باشد و خودش را به این ثروتهای بیرونی خوش کرده باشد چه مصیبت بزرگی میکشد! به قول منازل السائرین: «المصائب علی قدر العلائق». اگر علاقه اش به این بار زیاد بوده واقعا سزاوار ترحّم است. 🔸ای کاش کارمان را بکنیم ولی علاقه ای به آن نداشته باشیم. علاقه مان فقط به آن امور ثابت غیر آفل باشد. همان که هیچ آفت و زیانی در آن راه ندارد. 💡همینکه این گوجه های له شده را میدیدم به یاد مصیبت بزرگتری افتادم! 👈حالا این بار با هر ناراحتی ای جبران پذیر است! بیچاره آنکه عمری پی این اوهام و خیالات دنیا بدود و در نیسان وجودش بار بزند تا با آن به سعادتی موهوم برسد ولی یکباره با مرگ چپ شده و همه را در یک لحظه نابود میبیند! ✋چقدر سخت است! آن قلبی که منزل ادراکات و گرایشات انسانی است یکباره میبیند چپ شد! همه ی بارش هیچ و پوچ بود! کسراب بقیعة بود! 🔹و چه آیه ی تکان دهنده ای است که: «وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ» همه ی آنچه در قلبشان مهم بود میبینند سراب بود! اینجاست که آه از نهاد انسان برمیخیزد که: 📖«رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى‏ أَجَلٍ قَريبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ ...»
باسمه تبارک و تعالی (۸۷۰) «تا شکم دایر است، دل بایر است» 🔹یکی از تجربه های جالب امسال درک واضحتر تأثیر غذا بر لطافت نفس و میل به عالم قدس بود. شبهای ماه مبارک رمضان تا سحر بیدار میماندم. هر چه به سحر نزدیک میشد حتی قلب قاسی من هم لطافت بیشتر و احساس شدیدتری به عبادت پیدا میکرد. 🔸ولی به محض اینکه سحری میخوردم و دوباره قبل از اذان صبح یا نماز صبح برمیگشتم دیگر آن حال قبلی نبود. گویا انسان قلبش تیر خورده! مخصوصا وقتی این غذا چرب هم باشد که این حالت بیشتر میشد. آنقدر این حالت در ظرف چند دقیقه تأثیرش در میل انسان به عبادت و عالم غیب مشهود بود که آدم را عجیب به فکر فرو میبرد! ✋نکند خیلی از کم توفیقی های ما زیر سر این غذاها و کثرت و کیفیّت آن است؟! عبادت پیشکش یکی این شکم را مهار کند! 👈البته این نکته یک دلگرمی هم دارد. آن هم اینکه خیلی از کم میلی یا بی میلی هایمان به عبادت اصالت ندارد. تأثیر امور جزئی مثل این غذاهای جسمی و یا حرف زدنها و فکر کردنها و دیدن و شنیدنها است که غذای روحی ماست. والّا در جانمان واقعا اتّصال به غیب را دوست داریم. فقط باید مراقب این قلب بیچاره باشیم. 🔹وقتی با همین دید به روایات مراجعه کردم دیدم خیلی دقیق همه ی اینها را گفته اند و ما غافلیم! کسی که به دنبال حال خوش و عبادت است ضروری است که به کیفیت و کمیت غذایی که میخورد توجّه داشته باشد. آخر هر غذایی؟ هر وقتی؟ به هر اندازه ای؟! 🔸چه تعبیر زیبایی است که انسان مؤمن عفّت بطن دارد. البته امور دیگر هم هست ولی همینکه به چشممان بیاید خیلی اهمیت دارد. «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ صَلَاحَ عَبْدٍ أَلْهَمَهُ قِلَّةَ الطعام»
باسمه تبارک و تعالی (۸۷۱) «التجاره تزید فی العقل» 🔹در مسجد گوهر شاد نشسته بودم. کنارم چند نفر رنگ پریده مثل افراد احتمالا کم سواد و ساده ی شهرستانهای دوردست با لهجه خاصی مشغول حرف زدن بودند. یکی دیگر طرف دیگرم کنار یک عرب نشسته و راحت داشت عربی صحبت میکرد! خودم تعجب کردم چنین شخصی چطور اینقدر عربی مسلط است. 🔸صحبتش که تمام شد گفت کار خدا ایشان در کویت مدتها کفیل من بود. میخواستم بروم کویت برای حل کردن مشکلی که دیدم مثل یک معجزه خودش برای زیارت آمده و اینجا نشسته! بعد آمد سمت این چند نفر و گفت اهل لامرد هستم و آنها هم گفتند اهل گراش اند! بعد دیدم مقداری به هم آشنایی دادند و آشنا درآمدند. 👈همه ی صحبتشان از تجربه کارشان و خاطراتشان در دبی و قطر و کویت و دیگر بنادر بود. یکی میگفت پدرش سال ۴۶ در قطر فوت شده و در قبرستان شیعیان دفن شده. چیزی که برایم جالب بود این بود که این تجارت و سفر به نقاط مختلف و کشورهای مختلف چقدر در اینها بلند نظری و روشنفکری ایجاد کرده. 👈گویا با مؤمنین عادی دیگر فرق دارند. یک پختگی و فرهیختگی در آنها ایجاد شده بود. آن بساطت و خامی که معمولا از اینگونه افراد آدم میدید در اینها دیده نمیشد! حتی اگر دانشگاه هم میرفتند شاید اینگونه به آنها وسعت نظر نمیداد که این تجارت و سفر در آنها ایجاد کرده. 💡به یاد این روایت افتادم که: (التجاره تزید فی العقل) اینها درکهایی داشتند که احساس کردم امثال بنده ندارند. دینداری و تقوای چنین افرادی هم طعم و عمق دیگری دارد. ✋مشکل بسیاری از مسئولان ما این است که پختگی عقل تجارت ندارند. خامند هر چند انبار اصطلاحات و تقوا باشند.
باسمه تبارک و تعالی (۸۷۲) «آیا مردم نسبت به دین و نظام دینی دلسرد شده اند؟!» «نقدی بر آمارها» 🔹این روزها در ایّام عید نوروز و ماه مبارک رمضان توفیق نصیب شده به مشهد مقدّس مشرّف شده ایم. شبها که برای زیارت میروم حجاب زائرین در بیرون حرم در موارد زیادی مناسب نیست. ولی روشن است که به محبّت حضرت این راه را آمده اند و این بد حجابی از لوازم سطح فرهنگ دینداری جامعه در زمینه حدود حجاب است. 👈حدود و ثغور دینداری مردم تابع دین محقَّق در سطح جامعه است تا دین معرّفی شده در منابع و سرچشمه ها! دین محقَّق هم عالم خودش را دارد و در آن مثلا گاهی واقعا گمان میشود این سطح از دینداری کافی است و تناقضی ندارد! 👈ولی کسی که از زاویه ی دین معرَّف به این نوع دینداری نگاه میکند ممکن است احساس تناقض و بد گمانی غیر پیدا کند. با یکی از زوّار حرف میزدیم که صفحه ی مجازی خود را نشان داد و انتقادات خودش را از وضعیت کشور و مانند آن عنوان میکرد. 👈ولی با این وجود برای زیارت آمده بود و در اعماق دلش انسان احساس میکرد پیوند خاصی با این نظام برآمده از این معنویّات دارد هر چند فعلا به دلیل موانعی گمان میکند با آن مشکل دارد. 🔹یک مغالطه ای که در تحلیل وضعیت مردم و نسبت آنها با دین و نظام دینی وجود دارد تفکیک نکردن بین حالات اصیل مردم و حالات نشأت گرفته از زنگارها و غفلتها و موانع عارضی است. ممکن است افرادی به دلیل حال عارضی که فعلا پیدا کرده اند در ظاهر میانه شان با دین و نظام دینی ضعیف شده باشد. ⬇
👈ولی آن حال اصیل مخفی شده شان که واقعا در باطن آنها وجود دارد هر چند از خود آنها هم فعلا به دلیل مانع مخفی مانده کاملا طرفدار دین و نظام دینی است. ✔برای داشتن یک قضاوت بهتر باید آن حالات اصیل را هم در نظر گرفت. آن حالت ریشه دار در اعماق فطرت و اعماق حافظه ی تاریخی و فرهنگی ما باید دید چه طلبی دارد؟! آن حالت اصیلی که گاهی هنگام بحرانها یا اضطرارها یا برطرف شدن موانع طلب اصیل خودش را بروز میدهد. ⚪یکی از جاهایی که این حالت ناب و اصیل و باطن شگفت انگیز انسان ایرانی خود را توانست نشان دهد بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی بود. شهادت ایشان طوری بود که همه ی این حجابها و موانعی که بر آن من اصیل ایرانی افتاده بود را طوری یکباره کنار زد که آنان که نگاهی دیگر به جامعه و معانی کامن در آن دارند خوب فهمیدند این ایران عزیز چه حالت اصیل و نابی در سینه اش پنهان کرده است. 👈دو ماه قبلش برخی نادانان فکر میکردند ایرانیان همان غافلان آبان سال ۹۸ هستند! ولی دو ماه بعد در دیماه ۹۸ دیدند اصلا یک ایران دیگری وجود دارند که خیلی اصالت دارد ولی موانع نمیگزارد خوب خودش را نشان دهد. 💭یادم می آید یکی از اقواممان که اصلا میانه ای با نظام و شاید تا حدودی دینداری نداشت آنطور آن روزها برای حاج قاسم گریه میکرد و طرفداری میکرد و یک میل شدیدی به نظام اسلامی و دین پیدا کرده بود که وقتی او را میدیدم متوجّه میشدم هیچ ربطی به آن شخص سابق ندارد. هیچ ربطی به جو گیر شدن هم ندارد. 👈گویا آن من اصیلش از باطنش دارد زبانه میکشد و ظاهر میشود. آن تمایلات واقعی اش که پنهان مانده بود فرصت بروز پیدا کرده است. حقیقت انسان ایرانی نوعا همین است. 👈یکی دیگر از این امور که باز آن حالت اصیل انسان ایرانی را ظهور میدهد عزاداری سیّد الشهدا و همینطور زیارت اربعین در زمان ماست. 🔹به دلیل برخی مشکلات این زمان دیگر مثل قبل انسان وقت نمیکند به فامیلش سر بزند. یا به یاد آنها بیافتد! هر کسی در گوشه ای و شهری هست و شاید حتّی گاهی ناراحتی هایی هم بین آنها پیدا شود. در ظاهر ممکن است کسی بگوید اینها تقریبا ربطی به هم ندارند. رابطه ی شما با دوستتان یا همکارتان خیلی مهمتر از این رابطه ی فامیلی است. در ظاهر هم درست میگوید. ولی آیا اگر آن پیوندهای واقعی زمینه ی بروز پیدا کند واقعیت همینطور است؟! 👈یکی از اقواممان چندی پیش به رحمت خدا رفت. همین باعث شد که همه دور هم جمع شوند. فوت ایشان مانند یک نسیمی بود که آن آتش زیر خاکستر روابط رحمی را جلوه دهد. دیدیم همه دور هم جمع شده بودند و فرصت پیدا کرده بودند به همدیگر توجّه کنند و اینکه از یک ریشه هستند و همدیگر را دوست دارند. 👈محبّتشان خیلی نسبت به هم بیشتر شده بود. شاید خودشان هم نمیدانستند که اینقدر همدیگر را دوست دارند و برای هم مهم هستند. شاید خودشان هم نمیدانستند که اینقدر آن شخص متوفّی را دوست داشتند و فقط به خاطر غفلتها و موانع بود که نمیتوانستند به این حالات اصیلتان توجّه داشته باشید و برای همدیگر وقت بگذارند. 👈نکته ای که هست این است که اگر ما در زمان عادی احساس محبّت خاصی بین برخی از مردم با دین و نظام دینی نمیبینیم نباید در یک قضاوت عجولانه معانی باطلی را نتیجه بگیریم. 👈گاهی به دلیل اینکه برخی موانع و دشمنی ها طوری شده که نمیگذارد انسانها به دین و لازمه ی آن که نظام دینی است فکر کنند آن محبّتهای عمیقشان فرصت بروز پیدا نمیکند. آن اندیشه های واقعی شان ابراز نمیشود! بلکه خلافش را هم بیان میکنند. ✔اگر اینطور است باید چه کنیم؟! این است که مدام سعی کنیم مردم را به آن میل واقعی و اصیلشان توجّه بدهیم. تا بتوانند به آن فکر کنند و محبّت ریشه دارشان فرصت ظهور و بروز پیدا کند. این فکر و این محبّت باعث کنار رفتن شبهات و بیشتر شدن این احساسات و هم بستگی های اجتماعی پیرامون آن گرایشات اصیلش میشود. 👈ادّعا این است که چنین ظرفیّت بزرگی در ضمیر انسان ایرانی نسبت به دین و نظام دینی قابل اثبات است و باید هر گونه قضاوت و تحلیلی مبتنی بر توجّه به این خمیر مایه اساسی باشد. 👈باید برای استحصال این جواهرات مخفی شده در درون بخشی از جامعه ی ایرانی برنامه ای داشت. آنها را متوجّه تمایلات واقعی پنهان شده در ورای تمایلات ظاهری اش مخصوصا در زمانه ی نبرد شناختی نمود. باید خود واقعی شان را به خودشان نشان داد تا برآورد اشتباهی نسبت به خودشان پیدا نکنند! تا خودشان را انکار نکنند! تا ما هم برداشت اشتباهی از جامعه ی خودمان پیدا نکنیم. 🚫ولی بدانیم اگر در این امور تسامح و تساهل کنیم و این زنگارها روز به روز بیشتر شود ممکن است آن خود واقعی واقعا فراموش شود و یا از بین برود. وظیفه ی ما یادآوری آن عوامل پیوند آفرین عمیق بین ما و برطرف کردن موانع توجّه جامعه نسبت به آن و تلاش برای اثاره ی عواطف ایرانیان پیرامون آن است. همان چیزهایی که مایه اتّحاد و پیوند خانواده ی ایرانی است.
باسمه تبارک و تعالی (۸۷۳) «احتیاط در تغییر کتب درسی» «یکی از عوامل احساس تفاوت با نسل جدید» 🔹کتاب فارسی اول دبستان را فرزندم را گشودم. دیدم تقریبا هیچ خاطره ی مشترکی با این کتاب ندارم! همه چیزش را تغییر داده اند! احساس غریبه بودن داشت. فقط شاید همان صد دانه یاقوت باقی مانده بود که آن هم شاید بعدا تغییرش بدهند. 💭یک مطلبی از سابق در ذهنم بود که دیگر برایم خیلی پر رنگ شد! آن هم اینکه یکی از دلایل احساس گسست با نسل جدید اساسا به تغییر در خاطرات مشترک و عوامل پیوند دهنده برمیگردد. 👈یکی از ریشه های جدّی آن هم ورای همه ی اختلافاتی که در روند رشد ما ایجاد شد به اختلاف در آموزش و کتابهای درسیمان برمیگردد. ✔ما معمولا یکی از عوامل مهم پیوندمان در خانواده همین تصوّرات و خاطرات مشترکی است که از کودکی با هم تجربه کرده ایم. همانکه دیگران ندارند ولی ما داشته ایم. همینها ما را با یکدیگر نزدیک کرده و یک احساس مشترک بینمان ایجاد میکند. یک انس و الفتی بینمان ایجاد میکند. ✔وقتی اینگونه است میتوان به خوبی درک کرد که یکی از بهترین و مؤثرترین راه های ایجاد گسست و اختلاف و تفرقه نسلی و اجتماعی دست بردن در کتابها و تغییر در آنهاست. آن هم با یک مغالطه ی بزرگ که شأن کتاب درسی را صرفا به صرف ابزار یادگیری تقلیل دهیم و از شئون مهم دیگر آن مانند ایجاد اتّحاد و اشتراک در خاطرات یکسان یادگیری و قدرت ارجاع و پیوند دهندگی آن غافل شویم. ✔کتاب درسی برای یک ملّت خاطرات یکسان میسازد و آنها را به هم نزدیک میکند. مثلا کتاب فارسی و درسهای آن صرفا برای یادگیری زبان نبود. یک عامل قوی پیوند دهنده هم بود. 🔹سابقا کتابی به نام «پژوهش و نگارش کتاب درسی» اثر یکی از پژوهشگران غربی در این عرصه به نام یان میک میخواندم. نکات مهمی در همین زمینه میشد از آن کتاب استفاده کرد. مثل اینکه جایی گفته بود: 📖«نباید از ظرفیت کتاب درسی در انتقال ارزشها و نگرشها غفلت شود که بهترین ظرفیت بوده است» 👈و یا اینکه جایی خاطر نشان میکرد: 📖«برای تحول به جای کارهای دشوار و پر هزینه دوره تربیت و توجیه معلم و متحول سازی شیوه ی تدریس معلم و... باید به فکر تحول در کتاب درسی بود» 👈یا اینکه در موضع دیگری گفته بود: 📖«کتاب درسی از برنامه ریزی آموزشی یا معلم مهمتر است چون همه چیز بر محور آن است و مهمترین ابزار آموزشی و قلب مراکز آموزشی است» 👈در موضع دیگر هم اینگونه گفته بود: 📖«بسیاری در تحلیل ضعف آموزشی انگشت اتهام را به شاگرد یا معلم میگردانند ولی نادرا این تشخیص را میدهند که کتاب درسی نقش بسیار زیادی در این امر میتواند داشته باشد» 👈شاید مهمترین و تکان دهنده ترین فرازی که در این کتاب به یاد دارم این مطلب بود که: 📖«از آنجا که گاهی ۶۰ درصد عمر دانش پژوهان با کتاب درسی میگذرد سرنوشت یک ملت را کتاب درسی او تعیین میکند» 🔹البته لزوما مدّ نظرم نیست که یک دسیسه ای در این زمینه رخ داده است. نه! گاهی حتّی با نیّتهای خوب میشود چنین لطمه های بزرگی زد. اساسا باید یک اصل اساسی را تأسیس کرد. آن هم اینکه در کتب درسی که همه ی انسانها یا یک گروه خاص با آن در مراحل رشدشان ارتباط برقرار میکنند باید اصل را بر عدم تغییر قرار داد مگر ضرورتی رخ دهد. 👈اصلا نباید به تغییر مدام و کوتاه مدّت این کتب خوش بین بود. مخصوصا کتب اصلی که همه به نوعی با آن پیوند عاطفی برقرار کرده و در ظروف تأثیر گذار عمر انسان آنها را فرا میگیرد. 👈ما وقتی دچار گسست فرهنگی و تاریخی با پیشینه ی خود شدیم که یادگیری کتب فاخری مانند گلستان سعدی را از ما گرفتند! نسل نوین با کتبی جدید که خزانه ی تصوّرات آنها را تشکیل میداد پرورش یافت که باز تا حدودی چند دهه باعث اشتراک نسبی میان آنها شد. 👈متأسّفانه در دوران ما با برخی اغراض فاسد یا کم بصیرتی ها یا ... مدام کتابهای درسی مخصوصا در مقاطع حساس تغییر میکند. این امر باعث نوعی گسست اجتماعی بین ما شده است. 👈ما اگر مانند همیم به خاطر همین اشتراکاتمان است. بسیاری از این اشتراکات را از وحدت در متون درسی که عمرمان را با آن گذرانده ایم حاصل میشود. 👈در همین فضای طلبگی هم این را تجربه کرده ایم. وقتی به هم میرسیم عمدتا به خاطر کتبی واحد که آن را آموخته ایم احساس قرابت و پیوند خاصی داریم. کتبی مانند صمدیه و سیوطی و شرح لمعه و... . نمیگویم نباید کتاب درسی را متناسب با ضرورتها تغییر داد، ولی باید بدانیم چقدر مسأله خطیر است. 👈اگر واقعا دیدیم اثری مطلوبتر بعد از مدّتها پیدا شده یا تولید شده، حساب شده آن را وارد گردونه کنیم. در این امر بی باک نباشیم. الآن با طلابی که کتابهای دیگری یاد میگیرند تا حدودی گاهی احساس گسست میکنیم. باید خیلی مراقب بود و نسبت به کتاب درسی سهل انگار نبود.
باسمه تبارک و تعالی (۸۷۴) «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‏ تَحَبَّبَ‏ إِلَيَّ وَ هُوَ غَنِيٌّ عَنِّي‏» 🔹یکی از فرازهای دعای ابوحمزه که عجیب آدم را متأثّر میکند این فراز از دعای زین العابدین علیه السلام است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‏ تَحَبَّبَ‏ إِلَيَّ وَ هُوَ غَنِيٌّ عَنِّي‏» 🔸حمد و ثنا مخصوص آن خدایی است که با وجود اینکه ذرّه ای نیاز و چشم داشتی نداشت به من ابراز محبّت میکند. محبّتی نه از روی لذّت یا منفعت! محبّتی ناب آن هم از غنیّ علی الاطلاق! مالک آسمانها و زمین! قادر متعال! ذو الجلال و الاکرام! 🔹همانکه در ماست و با ماست و محیط بر ماست! محبّت به چه کسی؟! به من گنهکار و غافل و بی مقداری که حتّی به اندازه ی ذرّه ای هم در میان اقیانوس مخلوقات او نیست! 😢این همه کرامت و بزرگواری را وقتی انسان تصوّر میکند حیران میشود! دوست دارد از شرمندگی اصلا نباشد. 😭خدای من! تو کجا و من کجا؟! من پست و بی مقدار کجا و نگاه تو کجا؟! من بیچاره کجا و نظر کریمانه و محبّت آمیز تو کجا؟! 🔸یک ذکری برای قنوت و دیگر حالات هست که خیلی دل انگیز و زیباست. در چند موضع آن انوار پاک به ما یادش داده اند: 📖«الهی حَبِّبْ الِيَّ لِقَاءَكَ وَ أَحْبِبْ‏ لِقَائِي‏ وَ اجْعَلْ لی فِي لِقَائِكَ الرَّاحَةَ وَ الرَّحْمَةَ وَ الْكَرَامَة وَ أَلْحِقْنِي بِصَالِحِ مَنْ مَضَى وَ اجْعَلْنِي مِنْ صَالِحِ مَنْ بَقِي‏»
باسمه تبارک و تعالی (۸۷۵) «دندان درد فرزند» «خواب غفلت و سکر طبیعت» 🔹فرزندم دندان درد گرفت! اوّل نق میزد و بعد ناله و دیگر اواخر شب که اشتغالات آدم به پیرامون کمتر شده و توجّهش به درد بیشتر به گریه افتاده بود. دلداری اش دادم و مسکّن دادم ولی با گریه گفت: شما متوجّه نیستید! اینها روی من اثر ندارد! 💭با خود گفتم بهترین مسکّن در این حالت «نیروی اشتغال و غفلت» است! همینکه گفتم بیا با گوشی مادرجون بازی کن –که قبلا اجازه آن را نداشت- دیدم انگار یک دفعه دردها را فراموش کرد!😊 🔸مقداری که بازی کرد دوباره گریه اش شروع شد که دندانم درد میکند و این بازی ها هم تکراری است. دو تا بازی جدید اجازه دادم پیدا کند و نصب کند که واقعا دیگر دردش یادش رفت و ساکت و خوشحال مشغول بازی شد! 🔹رفقا داستان «سکر طبیعت» و «خواب غفلت» که اولیاء الهی مدام به ما تذکّر داده اند همین است! همه مان مبتلا به درد رذائل و مهمتر از آن درد دوری از خداوندیم! ولی فعلا با زنجیرهای تعلّقات و شهوات و آمال و امانی خود را به غفلت کشانده ایم! 🔸همینکه مقداری برخی از اینها تکراری میشود و آن درد واقعی مان اندکی ظاهر میشود تا ما را به فکر معالجه بکشاند سریع دوباره یک بازی جدید و یک آروزی جدید و یک ماجرای جدید در ذهنمان نصب میکنیم! به جای آنکه به فکر معالجه ی درد باشیم به دنبال مسکّنیم! 🔹چرا برخی، از اولیاء الهی بدشان می آید؟! چون وجود آنها و کلام آنها این انسانها را به یاد دردشان انداخته و غفلتها را کنار میزند! آنها را متوجه نواقصشان میکند. همین است که دیدنشان برایشان درد آور میشود. اثر مسکّن غفلتشان را از بین میبرد!
باسمه تبارک و تعالی (۸۷۶) «شبهای قدر با طعم ولایت مولا علی» 💔ای جانها به فدای سر شکافته ات ای مولا جان! ای آنکه در شهادتت هم به فکر ما بیچارگان بودی! اجازه دادی خون فرق سرت در محراب عبادت جاری شود تا شبهای قدر ما بیچارگان را با یاد و خاطره ات آباد کنی! 💔و چه سرّی است پیوند خوردن شبهای قدر با نام و یاد تو ای مولا! مولا جان! راستی اگر از ابتدای زندگی تا انتهایش سر به سجده آوریم و خداوند را برای توفیق آشنایی با تو و اولاد طاهرینت شکر کنیم باز کم است! 🙏خدایا شکرت که در این سرای فانی ما را با این انوار پاک عرش نشین آشنا کردی! خدایا شکرت که از همان ابتدا محبّت مولایمان را در قلبمان قرار دادی! 💗راستی که توجّه به همین نعمت کافی است که دیگر همه غم و غصه ها را فراموش کنیم. 📖«خَلَقَكُمُ‏ اللَّهُ‏ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ‏ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ‏ وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا» 🌸خدا رحمت کند جابر بن عبد الله انصاری را که در کوچه های انصار در مدینه راه میرفت و صدا میزد: 📖«عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ فَمَنْ أَبَى فَقَدْ كَفَرَ يَا مَعَاشِرَ الْأَنْصَارِ أَدِّبُوا أَوْلَادَكُمْ عَلَى حُبِ‏ عَلِيٍ‏ فَمَنْ أَبَى فَانْظُرُوا فِي شَأْنِ أُمِّه»