باسمه تبارک و تعالی (۹۶۵)
«تخمه یا مغز تخمه؟!»
«نابرده رنج لذّت میسّر نمیشود!»
🚗در مسیر بازگشت از شمال خانواده یک بسته مغز تخمه را باز کرد و هنگام رانندگی در کف دستم ریخت. همه اش را یکجا خوردم. اندکی بعد دوباره دستم را دراز کردم! دوباره یکباره خوردم!
😑بار سوّم که دیگر این کار را کردم احساس کردم در این چند لحظه اندازه ی شاید نیم ساعت تخمه شکستن تخمه خوردم. ولی اصلا آن مقدار لذّت را نداشت. دیگر بدم هم می آمد!
💡به ذهنم خطور کرد سرّ اینکه از تخمه شکستن بیشتر لذّت میبری آن است که با کشیدن رنج و زحمت تخمه شکستن بهتر ارزش و قدر تک تک دانه های این تخمه ها را درک میکنی و همین ادراک به تو توجّهی داده و این توجّه منتشر تفصیلی به نعمت برایت لذّت بخش است.
✔این رنج خودش باعث جلب توجّه به نعمت و کنار رفتن عوامل غفلت از امر ملائم شده و باعث لذّت بردن است. نابرده رنج هر چند به نتیجه هم برسد قدرت قدرشناسی و شکرگزاری را از دست میدهد. قدرت لذّت بردن را از دست میدهد. یکی از فلسفه های تقدّم عسر بر یسر همین است. یکی از فلسفه های ایجاد خوف برای انسانها از عذاب الهی همین است.
✔از طرفی این تخمه شکستن گویا به انسان احساس سزاوار بودن و لیاقت بهره مندی از لذّت را میدهد. گویا لذّت باد آورده را انسان چندان حق خود نمیداند. از طرف دیگر خود این رنج کشیدن معنایی غایی برای فعالیت ایجاد میکند و داشتن این معنا خیال انسان را مدتی گرم میکند. خلاصه تخمه شکستن لذّت بیشتری از مغز تخمه خوردن دارد! به جای مغز تخمه دادن به عزیزانمان آنها را دعوت کنیم خودشان تخمه بشکنند! رفاه زدگی همانا و لذت نبردن و بی معنایی همان!
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۶)
«رانندگی و درس اعتماد به انسانها»
🚗از شمال به سمت قم راه افتادیم. در بخشی از مسیر در میانه ی پیچ و خمهای مسیر مطلبی برایم جلوه کرد که سابقا اینگونه آن را درک نمیکردم:
🔻آری یکی از بارزترین جاهایی که انسان مجبور شده به خود و انسانهای دیگر اعتماد کند و میوه ی شیرین آن را هم چیده در همین خیابانها و جادّه هاست🔺
🚘از اوّل تا آخر مسیر آبستن حادثه است. وقتی در بخشی از مسیر عمق خطرات جادّه برایم جلوه کرد واقعا از رانندگی ترسیدم. عجب خطرناک است. از میانه ی هزاران هزار خطر چطور با اطمینان و با سرعت زیاد در حال عبور هستیم؟!
🚘در این مسیر چند صد کیلومتری اگر لحظه ای درست فرمان را نچرخانم یا دیگری نچرخاند و یا ترمز را به موقع نگیرم و احتیاط نکنم به شکل بسیار عادی میشود انسان به خود و دیگران صدمه بزرگ بزند. راستی این چه نیروی قابل اتّکائی است که باعث شده اینگونه هم من به خودم و هم به دیگران اعتماد کنم؟!
⛔و الّا اگر قرار بود بحث نظری کنیم و راه دیگری بود که اینگونه به انسانها اعتماد نشود شک نکنید به شکل عقلایی و حساب و کتابی کسی تن به این اعتماد نمیداد. هر لحظه شک و شبهه و وسوسه به دلش راه میداد که شاید حواسم پرت شود و یا دیگری سمتم بپیچد یا ...
✔جاده و خیابان از آن جاهایی است که در عمل امکان و حسن اعتماد به انسانها را اثبات کرده. اینکه میتوان کارها را به خودشان سپرد. مدام سعی نکرد با قوانین دست و پا گیر و بروکراسی های عجیب آنها را مانند حیوانات بی شعور مهار کرد! اگر فرضا چند رفتار خطر آفرین هم از برخی صادر شود آنقدر کم است که به شکل عقلائی به آن کسی اعتناء نمیکند.
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۷)
«خدایا شکر من را خربزه نیافریدی!»
«ابْتَدَأْتَنِي بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ أَنْ أَكُونَ شَيْئاً مَذْكُوراً»
🔹یک برش خربزه خوردم و پوستش را یادم رفت بردارم. بعد از نماز صبح دیدم پوستش آن طرف روی زمین افتاده و عجیب توجهم را جلب کرد. به دلم افتاد به این پوست چروکیده نگاه کن! این پوست هم مانند تو در این دار هستی بهره ای از وجود دارد. ولی بهره ی تو از هستی کجا و بهره ی این خربزه و پوستش کجا؟!
🔸میدانی چقدر چقدر چقدر خدا به تو لطف کرد که در دار هستی در میان این همه مخلوقات بی پایان تو را انسان آفرید؟! خربزه ای در مزرعه ها و سنگی در کوه ها و سگی در صحراها و جلبکی در ساحلها و ریگی در بیابانها و جرمی در کهکشانها نیافرید؟!
🔹اصلا حواست هست چه نعمت و فرصت بزرگی خداوند به تو داد؟! تنها تو را لایق حمل آن امانت بزرگ دانست. تو را در میان همه ی موجودات گرامی داشت. آیا شده وقتی به پیرامونت مینگری و به آسمان و زمین و جمادات و نباتات و حیوانات نگاه میکنی به وجود انسانی خودت ببالی و سجده ی شکری به جای بیاوری؟!
🔸آیا شده با خود دمی بیاندیشی که حال که تو را انسان آفرید از تو چه انتظاری داشت؟! قرار بود چه کنی و چه باشی؟! نکند بر اثر قدر نشناسی و ناسپاسی از این حیوانات و نباتات و جمادات هم پستتر شوی! قساوتی بدتر از سنگ پیدا کنی؟! نکند روزی بر اثر کفر به مقام انسانیت کارت به آنجا برسد که آرزو میکردی خاک آفریده میشدی و انسان نبودی!
📖«إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَريباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَني كُنْتُ تُرابا»
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۸)
«خلاصه ای از تاریخ مذهبی خطّه ی شمال ایران (طبرستان، گیلان و دیلم) بعد از اسلام»
«امام زاده های زیدی مذهب در گیلان و مازندران»
«تاثیر تصوف بر تاریخ سیاسی امامیه»
🔹میخواستیم به جنگل برویم. دیدم دیر شده و به شب میخوریم. برای آنکه برای نماز مغرب جای مناسبی هم باشد پیشنهاد دادم به روستای ملاط در ارتفاع رانکوه لنگرود برویم که مزار معروف به نام بقعه ی ۱۲ امام زادگان ملاط دارد. کنارش چشمه ای هست که مردم آب برمیدارند و آن طرفش راهی به سوی بالای کوه است که بسیار زیبا با صدای آب و پرندگان خوش الحان در دل جنگل است. تفرّجی کردیم و برای نماز مغرب به محلّ بقعه ی این سادات آمدم.
👈معمولا مردم برای زیارت آنها می آیند؛ آنها را امامزادگانی از نسل امام سجّاد و امام باقر علیهما السلام میدانند. ولی اینها از سادات زیدی و از بزرگان سادات کیایی حاکم بر این منطقه در قرن نهم به بعد هستند. از این بقعه های مرتبط با سادات زیدی مذهب در گیلان فراوان دیده میشود که مردم به زیارتشان میروند.
💡با توجه به شیوع کم اطلاعی از تاریخی که بر این خطه گذشته به ذهنم خطور کرد مختصری پیرامون تاریخ مذهبی شمال ایران بعد از اسلام بنویسیم.
⚪به صورت کلّی چند قوم در این مناطق شمالی ساکن بوده اند که مهمترینش در طبرستان و گیلان و دیلم بودند. در همان قبل از اسلام هم این مناطق صعب العبور تقریبا استقلالی نسبی از حکومت مرکزی داشته اند. بعد از اسلام هم بیشترین مقاومت در برابر سپاه مسلمین تا سالهای سال از سوی همینها بوده است.
⬇
🔸«طبرستان»🔸
محدوده ی طبرستان تقریبا همین مازندران امروزی بوده که از حوالی استرآباد یا گرگان امروزی شروع میشده و شامل آمل و ساری میشده و تا نزدیکی چالوس امتداد داشته است. این منطقه به دست مسلمین فتح شد ولی قبل از آنکه اسلام در آن رسوخ پیدا کند در زمان آل طاهر با قیام حسن بن زید داعی کبیر حکومتی شیعی با گرایش زیدی به مرکزیّت آمل تشکیل داد. از همین زمان مأوای سادات علوی منتقد خلافت اسلامی و پایگاهی برای مبارزه و استقلال از خلافت عبّاسی بود. البته بعدا حکومت این سادات توسّط سامانیان و آل زیار ساقط شد ولی نفوذ تفکّر شیعی و سادات از این منطقه برداشته نشد. تا وقتی که قیام بزرگ سربداران اثنی عشری در بیهق و سبزوار علیه مغول به راه افتاد و برای نخستین بار شیعیان امامی جسارت تشکیل حکومت را پیدا کردند
👈تقریبا معاصر سربداران سادات امامی مذهب مرعشی از نسل امام سجاد علیه السلام در طبرستان نیز با الگو گیری از سربداران حکومت بزرگ مرعشیان را در طبرستان تشکیل دادند.
👈مرعشیان به دست تیمور لنگ تضعیف شدند ولی تا زمان صفویه نفوذ خود را حفظ کرده و از عوامل مهم شیوع تشیّع امامی بودند.
✔تا آن زمان اگر یک شیعه میخواست فعالیت سیاسی و جهادی داشته باشد عادتا باید زیدی میبود و چنین کاری در فضای فرهنگی امامی امر جا افتاده ای نبود. حلقه واسطه ورود فرهنگ مبارزه نظامی و سیاسی به تشیّع امامی گرایش صوفیانه یا به اصطلاح قدیمی غالیانه بود.
✔تصوف هم عامل ورود شیعه ی امامی به دنیای سیاست و تشکیل حکومت شد و هم عامل تدریجی ورود تسنن و تشیع زیدی به دنیای ارادت خاص به ائمه ی اثناعشر و زمینه انتقال بزرگ مذهبی به شیعه ی امامی بود.
✔نکته ی جالب آن است که هم قیام مرعشیان و هم سربداران به رهبری معنوی شیخ خلیفه مازندرانی، صوفی بزرگ امامی مذهب بود که آشکارا گرایشات تصوّف و درویشی داشت. وی یک نسل مقدّم بر عارف مشهور دیگر امامی در آمل سید حیدر آملی و از شاگردان امثال علاء الدوله سمنانی و مانند او بود. در ادامه نیز تاثیر بزرگ تصوف و عرفان در تشکیل حکومت امامی صفویه و حتی شکل گیری انقلاب اسلامی ایران را نمیتوان انکار کرد.
🔸«گیلان»🔸
گیلان به منطقه ی غربی طبرستان گفته میشد که از رودسر یا هوسم قدیم تا آن طرف تالش یا منطقه ی طیلسان قدیم امتداد داشت. بعد از آن دیگر منطقه ی مغان بود که به اطراف اردبیل و ارس ختم میشد. گیلان خودش شامل سه قسمت میشده است. قسمت نخست از رودسر تا قسمت شرقی سفید رود تا آستانه ی اشرفیه میشده است. لاهیجان شهر بزرگ این قسمت بوده است. بی به گیلکی به معنای رود بوده و لذا به این قسمت بیه پیش میگفتند. قسمت غربی سفید رود را تا تالش بیه پس میگفتند که شامل شهرهای رشت و فومن و صومعه سرا بوده است. در این میان بیه پس معمولا سنّی نشین بوده و تالش هم چندان نفوذ دینی در کار نبوده هر چند در دوره ی متأخّر گرایشات شیعی در آنجا هم نفوذ پیدا کرده بوده است. بیه پیش در قرون بعدی شاهد شکلگیری سلسله حکومت سادات زیدی مذهب کیایی با حمایت مرعشیان مازندران بود که تشیّع زیدی را تا زمان روی کار آمدن صفویّه در آن مناطق اشاعه دادند. شاه اسماعیل صفوی وقتی از اردبیل قبل از پادشاهی فرار کرد مدّتی نزد سادات کیایی مأوی گزید. بعدا در زمان شاه طهماسب اعلان تشیّع امامی کردند ولی به دست شاه عبّاس سلطه شان از میان رفت. موطن اصلی آنها در همین رانکوه لنگرود است که امامزاده های ملاط در آن دفن هستند. ولی مقرّ حکومتشان در لاهیجان بوده است. مسجد چهارپادشاهان در لاهیجان از بقایای همین دوره ی سادات زیدی کیایی بر این خطّه است.
🔸«دیلم»🔸
اما مهمترین قسمت شمال از نظر جنگ آوری و تأثیرات سیاسی در تاریخ بعد از اسلام ناحیه ی دیلم است. این ناحیه را نباید با طبرستان و گیلان اشتباه گرفت. اینها در مناطق کوهستانی و ارتفاعات جنوب عمدتا گیلان و شمال قزوین ساکن بودند. مرکز آنها عمدتا در محدوده ی اشکورات و منجیل و رودبار و این مناطق بوده است. از اموری که ذکر آنها را در تاریخ بعد از اسلام بزرگ کرده است آن است که تقریبا بیشترین مقاومت در برابر سپاه اسلام در این ناحیه رخ داده است. تا مدّتها مسلمین این منطقه را سدّی عظیم و بزرگترین و ترسناکترین دشمنان خود میدیدند که با جهاد توان فتح آن را ندارند. اساسا قزوین به شکلی مرز دنیای اسلام در آن زمان در برابر دیلمیان محسوب میشد که همواره مورد هجوم آنها قرار میگرفت. اوّلین بار که اسلام وارد دیلم شد به وسیله ی سادات بود و از همین رو اوّلین آشنایی آنها با اسلام با سویه ی تشیّع زیدی مخالف با خلافت اسلامی رقم خورد. در ادامه آل زیار و سپس آل بویه از رجال همین منطقه ی دیلم بودند که توانستند حکومت بزرگی را در درون حوزه ی اسلامی تشکیل دهند. بعدها دیگر از تاریخ مهم آنها چیزی باقی نمانده و مدّتها زیر سلطه ی سادات کیایی اداره میشد تا اینکه حکومت واحد شیعی امامی توسّط صفویه تشکیل گردید.
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۹)
«منطق انتخابگری در انتخابات» (۱)
«اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَه»
🔹ماها به دلیل حس گرایی و عافیت طلبی که داریم معمولا میخواهیم حقیقت را اوّلا صفر و صدی و ثانیا با انسانها بشناسیم نه اینکه انسانها را با حقیقت و درجه ی اندراجشان تحت حقیقت بشناسیم. همین است که مغالطات زیادی گریبانگیرمان میشود؛
👈مثل افراط و تفریط و سفید و سیاه دیدن انسانها و یا اختلاف و دشمنی با رقیب و طرفدارانش و یا مقیاس قرار دادن خودمان و تمایل به انتخاب و توجیه آنکه با او احساس مجانست داریم از باب «انّ الناس الی اشکالهم امیل» بدون تحقیق میزان حقّانیت خودمان و...
👈فهم صحیح از این نکته که باید افراد را با حق شناخت نه حق را با افراد، اساس انتخابگری صحیح در انتخابات است. به فرموده ی امیر المؤمنین علی علیه السلام به حارث اعور:
📖«إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآيَةِ الْحَقِّ فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَه»
👈از اینجاست که باید به جای بحث از آقای الف و باء و جیم از حقیقتها بحث کنیم و سپس مصادیق و درجه ی مصداقیّت آنها را در عالم عین و تحقق رصد کنیم. آن وقت است که دیگر نگاه افراط و تفریطی پیدا نکرده و فریب ظواهر امر و دلپسندی های بی ریشه را هم نمیخوریم.
👈اگر بر روی ملاکها تمرکز کنیم، راه گم نمی شود، اما اگر ظاهر مذهبی و شعارهای مذهبی افراد را ملاک قرار دهیم، دائم باید توجیهگر کنشهای سیاسی اشخاص باشیم.
⬇️
👈انسان شایسته است که به جای توجیهگری سیاستمداران و کنشهای سیاسی آنان پاسبان خط اصیل سیاستِ نوری و دینی بوده و به جای ملاک قرار دادن افراد کنشهای آنان را با ملاکها محک بزند.
👈از اینجا یک مفهوم متولّد میشود که آن را «تقوای انتخاب گری» مینامم. روشن است که داشتن چنین تقوایی مبتنی بر داشتن «منطق انتخابگری» است. برخی از قواعد منطق انتخاب گری را بد نیست مرور کنیم.
🔹یکی از حقیقتهای مهم در قاعده ی انتخابگری توجّه به ماهیّت و سنخ کنشگری سیاسی شخص منتخب است. در اینجا هرگز نباید فریب ظواهر را خورد. حتّی خود منتخب هم گاهی درک کاملی از خودش و ماهیّت کنشگری سیاسی اش ندارد. به شکل کلّی میتوان دو نوع منطق کنشگری را در فضای سیاسی از هم تفکیک نمود.
👈البته به شکلی تشکیکی معمولا محقق میشود ولی برای به چشم آمدنش میتوان آنها را به شکل مطلق نگریست. یکی اراده ی معطوف به حکمت و عقلانیّت است و دیگری اراده ی معطوف به قدرت و جاه است.
👈انقلاب اسلامی با شعار سیاست ما عین دیانت ماست، سیاست را از صرفا بازی قدرت به بازی حکمت تغییر داد. پای پاکان و اهل طهارت را هم با گشودن اراده ی معطوف به حکمت و توحید به دنیای سیاست باز کرد. در زمانی که سیاست یکسره به معنای قدرت طلبی فهمیده میشد و همه ی امور دیگر از اقتصاد و علم و ورزش و... همگی پیرامون آن چیده میشد.
👈این سیاست حکیمانه است که میگوید نباید جلوی مستکبر کوتاه آمد! اگر به نصرت خدا بپا خیزی نصرت خدا هم مشمول حالت میشود. این اراده ی معطوف به حکمت است که میگوید با مردم متواضع باش و ساده زیست باش والّا توان ارائه ی خدمتهای بزرگ از تو سلب میشود و...
👈کنشگر سیاسی بر اساس دیدگاه حکیمانه به سیاست، جمهوریت را با اسلام دیده و دین را برنامه ی زندگی و خود را مأمور به وظیفه میداند. قدرت چیزی جز ابزاری برای چنین رویکرد حکیمانه و مؤمنانه ای نیست. این نوع کنشگری سیاسی در همه ی ابعاد مانند زندگی شخصی و تشکیلاتی و نوع تعامل با مردم و نگاه به مقوله ی اقتصاد و فرهنگ و علم و... جلوه میکند.
👈توجّه به ماهیّت و سنخ کنشگری سیاسی یعنی چه؟! یعنی نگاه نکنید به این جناح و آن جناح! به اصلاح طلب و اصولگرا! گاهی دو نفر در دو جناح مختلف وقتی مقداری ظواهر کنشگری سیاسی شان را تجرید و تقشیر کنیم میبینیم در قواعد مشترکِ اراده ی معطوف به قدرت در حالت کنشگری بوده و نمایندگان خوبی برای سیاست معنوی و نوری انقلاب اسلامی نمیتوانند باشند.
👈به عبارت دیگر میتوان افرادی با گرایشهای ارزشی متفاوت داشت اما در فرهنگ سیاسی و کنشگری سیاسی، سبک زندگی سیاسی مشترکی را بین آنها یافت.
🔹البته نباید نگاه صفر و صدی داشت ولی مثلا میبینیم شخصی از ابتدای جوانی در مشاغل بزرگ بوده و بلافاصله بعد در همه ی مناصب مهم حاضر بوده و در فعالیتهای اقتصادی هم دست داشته و در عین حال جزء هیئت علمی دانشگاه معروفی هم هست! آخر چطور ممکن است؟! اگر پای نوعی قدرت طلبی و توجیه این مطلب در میان نباشد، این نوع رفتار میبنییم در رجال سیاسی هر دو طیف وجود دارد.
👈یعنی این قدرت است که در ارتکاز آنها تعیینگر این امر شده که چه کنشی داشته باشند. وقتی قدرت نیازمند داشتن لقب دکتر یا مهندس یا خلبان یا هیئت علمی یا هر چه دیگر را داشت میبینیم بلافاصله این لقب پیدا میشود!
👈البته باز تذکّر باید داد که از برچسب زدن بپرهیزیم. اینها را نباید صفر و یکی دید! برخی در بُعدی بهترند و برخی دیگر در بُعدی دیگر! باید «تقوای تطبیق» داشت. قضاوت پیرامون اشخاص در دادگاه چنین مفاهیم بزرگی بسان یک کاسه کردن همه ی ماهیّت یک شخص و صدور حکم کلّی پیرامون او است که بسیار باید در چنین قضاوتهایی احتیاط به خرج داد.
👈گاهی با اندک کلمه ای همه ی اعتبار یک شخص پوچ میشود و یا اعتبار نداشتهی شخص دیگر پر میشود! لذا همواره قضاوتهای چنین کلانی دشوار بوده هر چند سعی در بازشناسی مختصات افراد در قالب چنین مفاهیمی در کنار تکثیر این دست پنجره های مفهومی کلان راهگشاست.
👈هر کدام از افراد حظّی از این حکمت یا جاه طلبی میتوانند داشته باشند. اینطور نیست که سیاستمداران یا حکیم باشند یا قدرت طلب! هر کسی به فراخور ظرفیّت اخلاقی و فکری و دینی اش در جایی از این طیف قرار میگیرد.
👈دوگانه سازی کاذب نباید داشت ولی باید روح ملاک را دانست و درجه ی انطباق رجال سیاسی را ذیل آن بررسی نمود. اینکه در قالب چه قواعدی در حال کنشگری سیاسی هستند و کنشگری آنها باعث تحکیم چه عقلانیّتی از سیاست ورزی میشود؟
این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۹۷۰)
«چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟»
🔹جوان دانشجویی را در نمازخانه خوابگاه دانشجویی دیدم. سابقا چند بار در جمع دوستانشان در اتاقشان رفته بودم و گپ و گفت صمیمانه ای داشتیم. خیلی با هم خوش بودند و عالمی داشتند! گفتم از دوستت فلانی چه خبر؟! گفت برای ادامه تحصیل به فلان دانشکده دانشگاه تهران رفت. فلان دیگری هم به فلان جا رفت و...
بارید به باغ ما تگرگی
از گلبن ما نماند برگی😢
🔸گفتم وقتی هر بار جمع دوستانه تان اینگونه از هم میپاشد اذیت نمیشوی؟! گفت سال اوّل خیلی اذیّت شدم. ولی سالهای بعد فهمیدم از همان ابتدا باید منتظر جدایی باشم و نگذارم دوستی ها عمیق شود. با هم خوشیم ولی میدانیم موقّت است و دل نمیبینیم.
💡به ذهنم خطور کرد ماهیت دل نبستن به دنیا از مال و مقام و زن و فرزند هم همین است! دنیایی که روز و شب به فکر اوییم و به دنبالش میدویم رفیق پایدار و وفاداری نیست. یا با مریضی و فقر و مانند آن ساز بی وفایی سر میدهد و یا هنگام مرگ آدم را طوری رها میکند که انگار هیچ سابقه ی آشنایی نداشته!
🔸با چنین دوستی باید هم اتاق بود ولی از همان ابتدا صمیمی نشد. بهره برد ولی به آن تعلّق نداشت.
چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟
که یاران برفتند و ما بر رهیم
پس از ما همین گل دمد بوستان
نشینند با یکدگر دوستان
دل اندر دلارام دنیا مبند
که ننشست با کس که دل بر نکند
💔ای جانها به فدای مولایمان که عاشورا زمزمه میکرد: «یا دهرُ أفٍّ لک من خلیلٍ»؛ سپس فرمود: «قُومُوا فَاشْرَبُوا مِنَ الْمَاءِ يَكُنْ آخِرَ زَادِكُمْ وَ تَوَضَّئُوا وَ اغْتَسِلُوا وَ اغْسِلُوا ثِيَابَكُمْ لِتَكُونَ أَكْفَانَكُم»😭
باسمه تبارک و تعالی (۹۷۱)
«ایمان به غیب در غیب»
✔ایمان در قرآن کریم دو بار با مفهومی کلیدی به نام «غیب» گره خورده است. یکبار در بیان متعلّق ایمان و دیگر در بیان محک ایمان.
🔹تفاوت مؤمن و کافر در ایمان نیست. هر انسانی ناگزیر از ایمان است. منتها کافر تنها ایمان به شهادت و ظاهر دارد ولی مؤمن علاوه بر این ایمان به غیب و باطن هم ایمان دارد. یعنی عقلش از حوزه ی محسوسات و موهومات فراتر رفته و حقائق بالاتری را هم واقعا دیده است. حالا در مراحل ابتدایی به شکل رؤیت عقلی «کأنّ»ـیی و در مراحل بعدی به شکل رؤیت شهودی «إنّ»ـیی.
👈ایمان آوردن به ظاهر که هنر و پز دادن ندارد. آزاد گذاشتن شهوات و شهوت پرستی مبتنی بر آن که هنر نیست! عمده ایمان به غیب و آن هم غیب واقعیت دار و تقوای برآمده بر اساس آن است. هنر این است.
👈از اینجاست که آنچه بیشتر سزاوار به اطلاق واژه ایمان است همین مؤمن به غیب است. مؤمن واقعی کسی است که ایمان به غیب دارد. واقعیّت چنین ایمانی با نوعی از تقوای عقلی و اخلاقی گره خورده که در عبارت اسرار آمیزی در ابتدای سوره ی مبارکه ی بقره از آن اینگونه تعبیر شده که:
📖«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب»
👈همه ی ابتلاء بشر بعد از هبوط به این اسفل سافلین همین غیب و باطن شدن آنچیزی است که قبلا برای انسانها شهادت و ظاهر بود. همین است که زمینه را برای نسیان و کفر و فسق و نفاق مهیّا کرده است.
👈انبیاء آمدند که ما را به یاد آن عوالمی بیاندازند که الآن برای ما غیب است.
حالا این یک مفهوم از غیب است. در مسجد بعد از نماز قرآن کریم تلاوت میشد. به آیه ی ۹۴ سوره ی مبارکه مائده رسید:
📖«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ»
👈در اینجا یکبار دیگر ایمان با مفهوم غیب پیوند برقرار میکند. یا مثلا در آیه ی شریفه ی دیگر: «ذِكْراً لِلْمُتَّقينَ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْب» و «إِنَّ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبير» و «إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْب» مطرح شده است.
👈ولی خصوصیت این آیه در آن است که بشکل صریحی در آن آمده که خدا انسانها را آزمایش میکند تا درجه ی خشیتشان در غیب هویدا شود. این غیب دیگر محک آن ایمان به غیب است.
🔻ایمان کسی به غیب ایمان راستین است که در غیبی ترین حالات و لایه های وجود و احوالش محقق شود! آن خلوت ترین لایه های ظاهری و باطنی وجودش که دیگر در آن ریشه ی هرگونه تقلید کور و ریا و نفاق میخشکد. مسابقه ی ایمان وقتی بین مؤمنین واقعی آغاز میشود که در خلوتهای ظاهر و باطنشان کدام بیشتر خدا را باور دارند و از او پروا دارند. آن وقتهایی که هیچ کسی نیست جز خودشان و خودشان و خودشان و خدایشان! چه در تنهایی ظاهری و چه در تنهایی های درونی! اگر در لایه های این غیب ایمان به آن غیب آورده شود هنر است و ایمان واقعی🔺
👈اگر میخواهی خودت را بشناسی ببین در غیبی ترین حالاتت در بیرون و درون از حضور عوامل دیگر چقدر ایمان به غیبی ترین حقائق هستی داری؟! ابتلاء بزرگ انسان ایمان به غیب در غیب است.
👈از اینجاست که یک ملاک مهم در جایگاه شناسی انسان نسبت به خود در نسبتش با خداوند متعال پیدا میشود. همانکه امام صادق علیه السلام به یونس بن ظبیان تعلیم داد که اگر میخواهی درجه ی خودت را نزد خدا بدانی درجه ی خدا را نزد خودت بدان! یعنی ارزش تو به اندازه ی ارزش خدا در غیبی ترین حالاتت برای توست:
📖«مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَعْلَمَ مَا لَهُ عِنْدَ اللَّهِ فَلْيَعْلَمْ مَا لِلَّهِ عِنْدَه»
باسمه تبارک و تعالی (۹۷۲)
«قبله گاه اهل حق»
🔹این ایّام به یاد حجّاج عزیز بودم و اینکه اندک اندک عازم عرفات میشوند. نمیدانم در این عمر فانی توفیقش یار میشود یا نه! «اللَّهمَّ ارْزُقْنَا حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَام» خدایا زیارت خانه ات را و آن قدمگاه عاشقانت را و آن یادگار ابراهیم خلیلت را روزی مان کن🙏
📖«وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفينَ وَ الْعاكِفينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ»
😞و چه حکایت غریبی است که حسین منزل به منزل به جای عرفات راهی نینواست
🔸برادری تماس گرفت و گفت با جمعی راهی کربلا شده اند! دیگر شب جمعه دلم کربلایی شد! خوشا به حالتان! طوبی لکم! هنیئا لکم! ای برادران سلام ما را هم برسانید:
ره دور و فرصت دیر امّا شوق دیدار
منزل به منزل میرود با رهنرودان
🔹آری قبله گاه اهل توحید و عاشقان آن نور ازل و ابد دیگر کربلاست! مکه هم دیگر در کربلاست. مگر دعای ابراهیم و اسماعیل هنگام بالا بردن قواعد البیت چه بود؟! «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ» و کربلایی که دیگر جلوه گاه نهایی عصاره ی پیام تمام انبیاء و اولیاء گردیده است.
💔و حسینی که میگفت به خدا سوگند خونی گرامیتر از خون من نزد خدا دیگر در زمین جاری نخواهد شد: «أما و اللّه لا تقتلون بعدي عبدا من عباد اللّه أسخط عليكم لقتله منّي» آری اینجا مقدسترین جاست:
📖«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَتَجَلَّى لِزُوَّارِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ قَبْلَ أَهْلِ عَرَفَاتٍ»