باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲۸)
شرحی بر روایت «التَّوَدُّدُ إِلَى النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ»
🔹انسان برای آنکه به کمالی انسانی اش برسد چاره ای جز حیات اجتماعی ندارد. حیات اجتماعی هم آسیبها و مشکلات خودش را دارد. روابط معمولا آلوده به بهره کشی و از نوع لذّت شخصی یا منفعت است. همینها باعث نوعی دلزدگی و ناراحتی شده و انسان از فعالیت اجتماعی اش احساس نوعی رنج و زحمت پیدا میکند.
👈از اینجاست که اگر واقعا به دنبال آرامش و یا معنویّت و تعالی است به فکر انزوا و خلوت می افتد و سپس با یکی از نوامیس قطعی حیات دنیا که ضرورت زندگی جمعی است دچار تعارضی لا ینحل میشود.
✋ولی چه کنیم از معاشرت با دیگران لذّت برده و تعالی روحی پیدا کنیم؟! آرامش و انرژی مثبت کسب کنیم؟! چه کنیم تا روابطمان با زن و فرزند و والدین و فامیل و همکاران و... اصلاح شود؟! لذّت بخش و روح افزا شود؟! حتّی از آنهایی که مجبور به معاشرت با آنهاییم و در ظاهر معاشرت با آنها آزار دهنده است.
🔸پاسخش در یک کلمه است: التودد الی الناس. فطرت انسان بسی پاکتر و با صفاتر از آن است که روابطش را با منت و غرض آلوده کند. آدمی از عالم صفا و بهاء هبوط کرده. باید با تصوّر اینکه اینها همه خلق خدا و عیال خداوندند به آنها محبّتی بی منّت نثار کرد.
🔻عشق ورزیدن به دیگران را اگر یاد گرفتیم زندگی برایمان لذّت بخش میشود. چون در جمع محبوبان است. چون دوستشان داریم. و آنها هم وقتی میبینند از آنها چیزی نمیخواهیم و دستوری نمیدهیم و بی غرض دوستشان داریم از بودن با ما لذّت برده و دوستمان خواهند داشت. تودّد با مردم باعث فطری و لذت بخش شدن روابط انسانی میشود🔺
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲۹)
«تقریر دیگر از تاریخچه ظهور ولایت فقیه»
«ولایت فقیه امری اختراعی و مولود اقتضائات زمانه یا استنباطی فقیهانه؟!»
🔹کتاب یکی از محقّقین و اساتید دانشگاه آمریکا را در مورد تاریخ ایران مدرن میخواندم. اینکه چطور امام خمینی با کمک مفاهیم کمونیستی و چپ نسخه و قرائت نوین و بی سابقه ای از اسلام شیعی را در قالب نظریه ولایت فقیه ارائه و تثبیت کرد. وی ولایت فقیه به معنای نوینش را گسستی از سنّت شیعی با یک قرائت جدید و مدرن بیان میکند که حتّی خود امام خمینی هم چنین گسستی را قبول داشت؛
👈منتها در توجیه آن اینگونه میگفت که نامأنوس و عجیب بودن این قرائت به خاطر تلاش پادشاهان در طول تاریخ برای جلوگیری از رواج این قرائت است! امام یک دوره بازخوانی و آرایش انقلابی به ظرفیتهای مفهومی در اسلام و تشیّع داد و آن را تهاجمی کرد. مفاهیمی مثل مستضعف و طاغوت و شهید و انقلاب و اسلام زاغه نشینان، توده ها و فقرا ... را برجسته کرد.
👈خب این یک تقریر خاص از بستر تاریخی ظهور نظریّه ی ولایت فقیه و تشیّع سیاسی است. خلاصه اش این است که یک تحریفی مبتنی بر نیازهای زمان از تشیّع ارائه شده است. اختراع است نه استنباط. حالا رقیق شده اش این است که چون اساسا ما با تشیّع نابی سر و کار نداریم این هم یک قرائت ممکن از تشیّع بود که در این زمان به فعلیت رسید.
🔸«تقریر هگلی از بستر تاریخی ظهور ولایت فقیه»🔸
میتوان یک تقریر هگلی از بستر تاریخی ظهور ولایت فقیه هم ارائه کرد. هگل در پدیدارشناسی روح نگاه دیالکتیکی نوینی به سیر تاریخ ارائه کرده که ظرفیتهای جالبی برای بازفهمی تاریخ دارد.
⬇
👈هنر هگل آن است که به شکل روش مند مهره های تاریخی را طوری میچیند که تاریخ معنای زنده و پویایی پیدا میکند. هر کدام از اینها زاویه ای را میتواند روشن کند که به تصوّر کاملتر ما از مسأله کمک کند.
🔹اگر بخواهیم با ترمینولوژی و عینک هگل با یک تصوّر دیالکتیکی به مسأله بنگریم میتوانیم بگوییم تز اصلی یا همان تشیّع رسمی که به نوعی آشتی اجمالی با حکومت پادشاهان و اقتدار اهل ثروت و قدرت رسیده بود در این دوران با یک آنتی تز قوی مواجه شد. آن هم ظهور گرایشهای انسانگرا و فردگرای نوین و عبور تمدّنی از نظامهای اقتدارگرای شاهنشاهی با توجّه مجدّد به نقش آحاد و توده ها! گرایشی که اساسا مذهبی را که طرف پادشاه و یا طبقه ی بورژوازی بایستد و یا لااقل آنها را به مشروعیّت بشناسد و توجیه کننده ی ظلم آنها باشد به رسمیّت نمیشناسد.
👈مخصوصا وقتی که طرفداری یا سکوت در برابر چنین نظام حاکمی منافات با ظواهر دینی هم داشته باشد. تشیّعی که وابسته به پادشاهان و ملّاکان باشد نمیتواند دین توده ها باشد بلکه افیون آنهاست!
👈شریعتی در آخرین اثرش به نام جهتگیری طبقاتی اسلام تصریح کرد که باید مذهب را از دست روحانیّت نجات داد. زیرا از آنجا که درآمد روحانیّت از موقوفات، خمس و سهم امام است پیوند ارگانیکی با طبقه ی مالک برقرار کرده و در جهت مصالح توده ها نیست! پیوندی نامیمون با خرده بورژوازی برقرار کرده است!
👈تشیّع حالت دفاع از فئودالیسم و سپس سرمایه داری پیدا کرده است! شریعتی تصریح میکند چون روحانیّت اسلام از مسیر خودش خارج شد وظیفه بر دوش روشنفکران افتاده است! رسالت را در آزاد کردن اسلام از طبقه ی روحانیّت و مالکین اعلام کرد! حتّی در سخنرانی های امام خمینی هم بیان میشد که علمای اسلام طوری رفتار نکنند که اینگونه تداعی شود که اسلام طرفدار ظالم است!
👈سنتز چنین تضادی چه میتوانست باشد؟! نظریّه ی ولایت فقیه و تشکیل نظام جمهوری اسلامی و مردم سالاری دینی میتوانست از زاویه ی نگاه هگلی به تاریخ، سنتز مناسب و معقولی باشد که روح زمانه آن را طلب میکرد. اینکه از طرفی مردم از زیر ظلم نظام شاهی نجات پیدا کرده و حق رأی پیدا کنند و از طرف دیگر این نیروی انقلابی توده ها و مستضعفین زیر پرچم یک رهبر روحانی انقلابی که قلّه ی این رویکرد نوین است در نظمی دینی بازتعریف شوند.
👈هم مذهب از این مخمصه رها شود و هم مخالفانش آرام شوند. جمهوری اسلامی بر پایه ی ولایت فقیه اساسا یک سنتز معقول تاریخی است و هرگز نباید آن را تحریفی در حرکت تاریخ دانست.
☑در تقریر اوّل از بستر تاریخی ظهور اندیشه ی ولایت فقیه بیشتر روی ابتکار شخصی بودن این نظریه تأکید شده بود. این امر هم مبتنی بر این انگاره بود که گویا تاریخ بر دوش ابرمردان و نوابغ حرکت میکند. ولی در تقریر دوّم و هگلی بیشتر روی ابتکار تاریخی بودن این نظریّه تأکید شد که روح زمان برای برون رفت از یک تضادّ درونی آن را جستوجو میکرد تا از حلقوم شخصی به نام امام خمینی آن را فریاد کشید.
🔹میشود تقریر هگلی دیگری نیز از بستر تاریخی ظهور اندیشه ی ولایت فقیه بیان نمود. اینجا تز و آنتی تز به گونه ای دیگر بیان میشود که سنتز آن ظهور جمهوری اسلامی و ولایت فقیه امام خمینی میشود. آن هم اینکه تز اوّلیه و تشیّع رسمی تاریخی آن بود که شیعه مادامی که حکومتها با او کاری نداشته باشند کاری به آنها نداشت. به دلیل اقلّیت و ضعف و تقیه شیعیان سنتز چنین وضعیتی با توجّه به واقعیّات نظامهای طاغوتی تشکیل نوعی دولت در دولت توسّط شیعیان در مجامع شیعی بود.
👈حکومتها در قدیم عمدتا کارشان مرزداری و امنیّت بود نه اینکه بخواهند در همه ی شئون دخالت کنند. لذا در چنین حیطه ی ولایت فقیه برقرار بود و شیعه هم با مشکلی بنیادین مواجه نمیشد. هر چند از همان قدیم وقتی تاریخ قم را مطالعه کنیم همواره با حکومتها سر دادن مالیات مشکل داشته اند.
👈ولی آنتی تز این وضعیّت در زمان مدرنیسم محقّق شد. زمانی که حکومتهای نوینی تشکیل شدند که با وضع قوانین و دخالت در همه ی شئون انسانها عملا استقلال جامعه ی شیعی را تهدید کردند. اندیشه ی سکولاریسم در واقع شیعه را در داخلی ترین اجتماعاتش با تهدیدی نوین مواجه کرده بود. اینجا بود که دیگر آن تز قدیمی دولت در دولت جواب نمیداد.
⬇⬇
👈اگر شیعه دیگر میخواست استقلالش را حفظ کند باید خودش دولت و حکومت مستقل تشکیل میداد. وضعیت نوین به او اجازه ی استقلال ضمنی و اجرای احکام و مفاهیم شیعه را در اجتماعات خودش هم دیگر نمیداد. سنتز چنین وضعیّتی پیدا کردن حالت تهاجمی نسبت به حکومت بود.
👈در واقع این حالت تهاجمی قبلا هم بود و خود را در قالب طاغوتی دانستن حکومتها و ایجاد حصار دولت در دولت نشان داده بود. ولی حال که دیگر امکان این امر برایش باقی نمانده بود حالت تهاجمی اش را به شکل بارزتری با استفاده از نظریّه ی ولایت فقیه بروز داد.
👈ولایتی که سابقا تنها در محدوده ی کوچکی از امور حسبه و قضاوت در درون اجتماعات شیعی مصداق داشت حال حیطه ی وسیعتری به خودش میگرفت.
🔸«بیان تقریر واقعی تر از بستر تاریخی ظهور اندیشه ی ولایت فقیه»🔸
اگر دقّت شود نه تقریر اوّل و نه تقریر دوّم منافاتی با عینیّت اندیشه ی ولایت فقیه ندارد. منافاتی با این ندارد که واقعا قوّه و استعداد و نطفه ی چنین اندیشه ای در اسلام و در تشیّع وجود داشت و به فعلیّت نرسیده بود. از اینجاست که میتوان پیوندی بهتر میان این نظریّات و رویکردهای فقیهانه اجتهادی در اثبات نظریه ی ولایت فقیه پیدا نموده و بر هویّت استنباطی و نه اختراعی آن تأکید کرد.
👈در واقع به جای تأکید بر ابتکار شخصی که تداعی گر نوعی تحریف و تحمیل باشد و یا به جای تأکید بر ابتکار تاریخی که تداعی گر نوعی سیّالیّت و بی هویّتی فقاهی باشد میتوان از زاویه ی قابلیّتهای شاخص فقیه استنباط گر و همینطور خدمات متقابل تشیّع و دوران مدرن تبیین واقعی تر و جامع تری از بستر ظهور اندیشه ی ولایت فقیه و نظام جمهوری اسلامی ارائه نمود.
👈هر کسی با تاریخ تشیّع و همینطور حدیث و در ادامه تاریخ فقه شیعه آشنا باشد به خوبی میتواند درک کند که قوّه و نطفه اندیشه ی ولایت فقیه به معنایی که امام خمینی آن را بیان کرد در خود مذهب تشیّع بود. از این جهت هیچ تحمیل و تحریفی در کار نیست.
👈این خود مذهب تشیّع است که در قالب سندهای متقن و متنهای واضح بستر تولّد چنین برداشتهایی را در خود داشت. مقبوله ی عمر بن حنظله و مانند آن چیزهایی نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت. با همان روشهای عمومی عقل پسند و فقه پسند به خوبی میشد چنین اندیشه ای از منابع دینی استنباط شود. هیچ تحمیلی هم نیاز نداشت.
👈اما از آن طرف هم نمیتوان منکر این شد که اندیشه ی ولایت فقیه آنطور که امام خمینی بیان نمود هیچگاه فعلیّت روشن و واضحی در تاریخ فقه شیعه نداشت. اینجا دقیقا همان نقطه ی عطف ماجراست. آنچه تقریرهای دیگر در تبیین زمینه های تاریخی ظهور اندیشه ی ولایت فقیه بیان کرده میتواند در این نقطه برایمان مفید باشد.
☑شاید بهترین مثال برای دفاع از عینیت نظریه ی ولایت فقیه در مذهب تشیّع استفاده از استعاره ی شناختی نطفه و جنین باشد. ولایت فقیه به معنای فراگیرش برخلاف احکام صوم و صلاة چیزی نبود که به سادگی استنباط شود. نیازمند دوره ای از وضعیتی جنینی بود تا سطح جامعه و تحوّلات تاریخی به لایه ای برسد که قابله ی فقیه و تاریخ امکان زایمان آن را فراهم کرده و ولایت فقیه در تاریخ فقه شیعه متولّد گردد.
☑آنچه رخ داد آن بود که تحوّلات تاریخی و تمدّنی لحظه ی تولّد چنین نوزادی را با توجّه به قابلیّتهای اصیل و عینی موجود در خود مذهب تشیّع محقّق کرد. این امر هرگز به معنای تحمیلی بودن این نظریّه و قرائت و خوانش بی ریشه بودن آن نیست. از اینجاست که آنچه امام خمینی در زمینه ی چرایی عدم اشتهار ولایت فقیه در طول تاریخی به خاطر مظلومیّت شیعه و سپس تبلیغ و تلاش طواغیت بیان نموده است امر مهمّی است.
👈ورای اینکه نظریّه ی ولایت فقیه هم بر اساس ضوابط و استانداردهای فقه اخباری قابل استنباط است و هم فقه حدیثی و هم فقه معروفترِ اجتهادی و جواهری، قرائن دیگری هم مؤیّد این امر هست؛ آن هم اینکه:
✔در مقاطعی که امکان چنین برداشتی را تاریخ مهیّا میکرده زمزمه ها یا تصریح به آن شنیده میشده است. این مطلب نشان میدهد که ولایت فقیه صرفا اندیشه ای ابتکاری و قرائتی شخصی نبوده و تنها حاصل نوعی سنتز با اقتضائات دوران مدرن هم نیست. بلکه ریشه در استعدادها و ظرفیّتهای عینی و واقعی خود مذهب شیعه داشته که به خاطر موانعی بروز پیدا نمیکرده است. آخر شیعه ای که هیچگاه حکومتی مستقل نداشت و همواره در اقلیّت بود و در نهایت تقیه زندگی میکرد چطور میتواند مانعی جدّی برای برجسته شدن چنین اندیشه ای در فقهش نداشته باشد. باید وجود یک اندیشه در سطح منابع با ظهور آن در لایه ی فقاهت فرق گذاشت.
⬇⬇⬇
🔹توضیح اینکه یکی از بهترین ظرفهای زمانی برای جوانه زدن اندیشه ی ولایت فقیه در فقه تشیّع مبتنی بر استعدادهای ذاتی مذهب شیعه، حمله ی کفّار روسی به ایران و تصرّف بلاد اسلامی و شیعی توسّط آنها بود. تا قبل از این علمای شیعه با این وضعیّت مواجه نشده بودند. وضعیّتی که در آن یک کشور مستقل شیعی تأسیس شده و پادشاه شیعه ی حاکم به دلیل بی لیاقتی توان دفاع از کیان نظام دینی را نداشته و باعث سقوط شهرهای شیعی توسّط کفّار شد.
👈این همان زمان فتحعلی شاه قاجار است که به وضوح علمای بزرگ زمان مایل به اندیشه ی ولایت فقیه شده و راحتتر این اندیشه را از منابع به فقه خود راه دادند. در این زمان علمای بزرگی مانند صاحب جواهر، محقّق نراقی و دیگران به ولایت فقیه تصریح کردند.
👈حتّی شهید رابع فقیه بزرگ شیعه مرحوم ملا محمد تقی برغانی به واسطه ی نوعی تهدید فتحعلی شاه با این اندیشه به عراق تبعید شد و سرانجام توسّط شیخیه به شهادت رسید. وی پیش از این در رکاب سید مجاهد در جنگ با روسیه شرکت کرده و ناکارمدی های عباس میرزا و نظام سلطنت را در دفاع از شیعیان دیده بود.
👈سابق بر این هم در همان اوان تشکیل حکومت شیعی صفویه به وضوح در رابطه ی شاه طهماسب و محقّق کرکی ولایت فقیه به این معنای فراگیرش بیان شده بود.
🔹آنچه به شکل واضحتری نشان میدهد که اندیشه ی ولایت فقیه علی رغم آنکه ریشه ی قویمی در منابع دینی ما دارد نمیتوانسته بازتاب جدّی در فقه پیدا کند، کلام فقیه بزرگ شیعه مرحوم میرزای قمّی در کتاب جامع الشتات است. در قسمتی از این کتاب مردم ایران ۲۴ سؤال در زمینه جنگ روسیه و تسلّطشان بر قسمتهایی از مناطق شیعی مطرح شده است. در مورد وجوب یادگیری فنون نظامی بر مرد و زن و جمع پول برای جهاد و... بحث شده است. حتّی بحث به اینجا کشیده که اگر دشمن تترُّس و سپر انسانی با اسراء شیعی داشت بکشید و به دشمن برسید!
👈آنچه اهمیت دارد آن است که در انتها مرحوم میرزای قمّی به نوعی بیان میکند که اساسا ولایت با فقیه است ولی افسوس که فقیه جامع الشرائط قدرت و بسط ید ندارد. مبتلا به زمانی است که خبری از فرهنگ جهاد و شهادت و ایثار نبوده و طواغیت حاکم هستند.
☑اینجاست که میتوان گفت آنچه از سنتز بودن انگاره ی ولایت فقیه و یا ابتکاری شخصی بودن آن گفته میشود همه میتواند در بستری واقعی تر یعنی خدمات متقابل اسلام و مدرنیسم و در ادامه متولّد شدن جنینی واقعی به نام ولایت فقیه از بطن تشیّع معنا شود. زمانی که شرایط زمانه امکان کنار زدن طواغیت و بسط ید را برای فقیه مهیّا کرده و با توجّه به تهدیدهای نوین، ضرورت استنباط این نظریه و تولّد آن محقّق شده است.
☑از اینجاست که هم میتوان کم سابقه بودن این اندیشه را در فقه شیعه توجیه کرد و هم میتوان از عینیّت و حقّانیت آن دفاع نمود. جدید بودن این اندیشه به دلیل وجود مانع از ظهور آن از سطح منابع به سطح فقه و سپس از سطح فقه به سطح جامعه بوده و قدمت و عینیّت آن هم ریشه در تحقّق ریشه های راسخ آن در منابع اصیل شیعی دارد.
☑استفاده از مفهوم خدمات متقابل و همینطور استعاره شناختی نطفه، جنین، قابله و لحظه ی تولّد میتواند درک بهتری از بستر تاریخی ظهور اندیشه ی ولایت فقیه برای ما به ارمغان بیاورد. حقیقتا ولایت فقیه یک کلاناستنباطِ موجود با توجّه به ابَر ظرفیّتها و استعدادهای به ودیعت نهاده شده در فرهنگ شیعی بود. نه یک اختراع و تحریف نوین برای برون رفت از بنبستهای تاریخی!
👈قرینه ی دیگری که نشانگر اصیل بودن اندیشه ی ولایت فقیه است آن بود که وقتی توسّط امام خمینی در حوزه های علمیه ابراز شد به زودی توسّط فقهای بسیاری مورد پذیرش واقع شد. یعنی آن را امری مخالف ضوابط نمیدیدند هر چند برخی مانند مرحوم خوئی به ادلّه ی بسیار رقیقی مانند عدم احراز وثاقت عمر بن حنظله با آن همراه نشدند!
👈این هم نشان میدهد که عامل برجسته ی عدم ازدهار این اندیشه عمدتا موانع خارجی بوده تا بسترهای واقعی خود فقه شیعه. قرینه ی دیگر هم در این زمینه این است که هیچگاه بحث از ولایت فقیه عنوان مستقلّی در فقه شیعه نداشت. این یعنی اصلا به آن فکر نمیکردند چون آن را مسأله ی خود نمیدانستند. نه اینکه بعد از بحثی واقعی و برخاسته از واقعیّات حکم به عدم آن کرده باشند.
👈البته فعلا در مقام بحث از ولایت فقیه و زمینه های فقهی و استدلالی استنباط آن و ظرفیتهای نگاه امام خمینی در وضوح بخشیدن به این اندیشه نیستم. سابقا گویا مطالبی در این زمینه بیان شده بود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۰)
«وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديث... فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ»
«نگاه به تاریخ با ترمینولوژی و منظر قرآنی بر اساس سوره مبارکه مؤمنون»
🚗توفیق شد از قم برای زیارت امام رضا علیه السلام راهی شدیم. ابتدا از قم به گرمسار و از کنار کاروانسرای دیرگچین عبور کرده و سپس به سمت سمنان و دامغان و شاهرود رفته و سرانجام با عبور از بیهق (سبزوار) و نیشابور به طوس و مشهد الرضا علیه السلام رسیدیم. نماز مغرب را توفیق شد به امام زاده یحیی در سمنان آمدیم.
👈تا حالا وارد شهر سمنان نشده بودم. گفته شده ایشان برادر امام رضا علیه السلام است که به دستور ایشان هنگام آمدن سمت مرو برای ارشاد مردم اینجا مانده و بعد از شهادت امام رضا علیه السلام ایشان هم در اینجا به شهادت رسیده است. از شهدای عزیزمان مرحوم شهید حسن شاطری هم در اینجا مدفنون اند.
🚗اگر با وسیله ی نقلیه زیارت میرویم طوری برنامه ریزی کنیم که حتّی المقدور به تعظیم و تکریم این امام زاده ها و جلب عنایت آنها هم بپردازیم. کل شب را رانندگی کردم و نماز صبح هم به امام زاده حسن بعد از سبزوار رسیدیم.
🚘هنگام رانندگی تاریخی که این صحراها و شهرها داشته در ذهنم مرور میشد! چه خبرهایی که در اینها نبوده و چه لشگرهایی که عبور نکرده و چه بیمها و امیدهایی که تاریخهایی را رقم نزده! وقتی که بعد از بین الطلوعین به نیشابور رسیدیم سرسبزی آنجا نظرم را جلب کرد. بهار که آمده بودم آنقدر این درختها شکوفه های زیبا داده بودند که خاطره اش هنوز برایم دل انگیز است. چه باغهای فراوان و زیبایی. مُلکش شبیه ملک ری است. همانطور پر برکت و حاصلخیز!
⬇
👈بی خود نیست اینقدر در طول تاریخ برجستگی داشته! آن کوهی که شهر در دامنه ی آن واقع شده نظرم را جلب کرد. به خانواده گفتم این کوه ها چه تاریخی را در سینه دارد! انگار صدای لشگر مغول به گوشم می آمد که چه بیرحمانه این شهرهای زیبا و خرّم را نابود میکرد لیقضی اللّه امرا کان مفعولا!
💡وقتی تاریخ این مناطق را مرور میکردم این آیه ی شریفه به ذهنم خطور کرد که: «وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديث». چه تعبیر عمیق، تکان دهنده و زیبایی!
☑به این سرزمینها و تاریخی که در آنها ورق خورده بنگر! اینها همه روزی چه حکایتها داشت! چه انسانهایی در آن میزیستند! چه حوادثی رقم زدند! ولی حالا ببین! طوری آنها را قلع و قمع کردیم که از آنها جز حرف و حدیثی باقی نمانده! آن وجودهای عینی به وجودهای لفظی و خطّی بدل شده اند! بعد از آنی که جسمهایی آنچنانی بودند و خود را آنچنان مالکان این زمینها میدانستند به قصّه ها و خبرها تبدیل شدند!
👈خدایا! خداوندا! چه تعبیر زیبایی! چقدر عبرت انگیز! اینها کجا رفتند؟! مگر همانها نبودند که با تمام وجودشان طوری زندگی میکردند که گویا قسم میخوردند مالکان و فرمانروایان این سرزمینها هستند! پس کجایند؟!
👈آن کورشها و اسکندرها و ارشکها و بنی ساسانها و اموی ها و عبّاسی ها و سامانی ها و غزنوی ها و سلجوقی ها و ایلخان ها و دیگرها! راستی چه نوای توحیدی قاهرانه ای در این صحراها به گوش میرسد که لمن الملک الیوم؟! اشتباه نکنید! پادشاه کسی دیگر بود:
📖«أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ»
🔸خلاصه روایت توحیدی از تاریخ انسان و جهان از منظر سوره مبارکه مؤمنین🔸
تاریخ را اینگونه ببینید! راوی آن توحید است و بس! آن را تحریف شده نخوانید! آن را از زبان صادق مصدَّق بشنوید! ای جانم به سوره ی مبارکه ی مؤمنون! چه زیبا تاریخ میگوید.
👈میفرماید داستان بشر داستان ایمان و فلاح اهل ایمان است. آنهایی که در صلاتی خاشعانه و توجّهی عابدانه در این سرا از هر چه لهو و لغو است بریدند و به آن حیّ قیّوم رسیدند. همانها که بزرگ ارث برندگان ابدی آن فردوس برین اند.
👈و مگر تاریخ این انسان چه بود؟! سلاله ای از خاک بود. و سپس نطفه ای در قراری مکین! و سپس علقه ای و مضغه ای و استخوانهای به گوشت آکنده ای و سپس چیز دیگری! انسانی که باید به آفریننده ی او برای آن حکمتی که در او به ودیعه نهاده بود احسنت گفت! انسانی که قرار بود زمانی در این سرا زندگی کند و سپس بمیرد و سپس در قیامت برای آن حقیقت بزرگش مبعوث شود.
👈ای انسان! راستی چه فکر میکنی؟! گمان میکنی موجودی رها شده در این سرایی؟! ما سبع طرائق را بر بالای سرتان برافراشتیم و هرگز از هیچ یک از مخلوقاتمان غافل نبوده ایم! از اینها که برایت آفریدیم عبرت نمیگیری؟! از این درختها و انعام و حرکت بر این کشتیها!
👈ولی تو راه طغیان و فراموشی را پیش گرفتی! و ما برایت نوح را فرستادیم! همو که شما را به یاد تقوای آن هستی یگانه انداخت! و شما چه کردید؟! گفتید او هم بشری مثل ماست که به طمع قدرت افتاده! هذیان است نه خبر آسمانها! و ما طوفان را فرستادیم!
👈و سپس گروهی دیگر از انسانها! و باز آنها را دعوت به تقوای آن هستی یگانه کردیم. و باز گفتید این رسولان مگر نمیبینید انسانهایی عادی مانند ما هستند؟! زندگی جز همین چند روز نیست و بعثی در کار نیست! و صیحه آمد! و سپس گروهی دیگر از انسانها! و باز ...
✋میخواهی تاریخ این زمین را بدانی! تاریخ زمین تاریخ کفر و ایمان بود و بس! خبری دیگری در کار نیست! تاریخ این دنیا را از این افق ببین! هر تاریخ دیگری سرابی بیش نیست:
📖«ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ»
👈و سپس موسی و هارون را با آن نشانه های آشکار فرستادیم! به سوی آن طاغوت بزرگ! آن فرعون! و با موسی کتاب هدایت را فرستادیم و باز ... و سپس فرزند مریم را فرستادیم. داستان این بود:
📖«يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ * وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ* فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ* فَذَرْهُمْ في غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حينٍ»
⬇⬇
🔹و قرآن چه تاریخی میگوید! تمام این تاریخ صدفی برای آن درّ درخشان ایمان بود تا اهل خشیتی برانگیخته شوند و وارثان ابدی فردوس برین باشند. زمین برای خدا بود و تاریخ برای ایمان به خدا. مسابقه ایمان در این امتحان بزرگی که در دار دنیا به پا شده بود. در این بزرگترین مسابقه ی عوالم وجود که بین انسانها خداوند متعال قرار داده بود. تا خودشان انتخاب کنند چه میخواهند باشند.
👈و گمان نکنید رفتند و نابود شدند! الآن آن بازندگان و مستکبران بزرگ این مسابقه ی دنیا در سرای دیگر در حال آه و ناله اند! به آنها گفته میشود: «قَدْ كانَتْ آياتي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ» همانها که از حقیقت بدشان می آمد! ولی حقیقت هم چیزی نبود که خود را مطابق امیال آنها تغییر دهد!
👈و ای انسانها! اکنون شمایید و این رسول ختمی مرتبت! مسابقه ی زمان شما در شنیدن دعوت توحیدی این بزرگ مرد تاریخ و این رسول گرامی است. همو که شما را به صراط مستقیم دعوت کرد. خداوند را فراموش نکنید. همان که به سوی او خواهید رفت. ولی افسوس که این سحر شدگان دنیا هم در مسیر آن امّتهای پیشین افتاده اند: «بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» گفتید کدام بعث! اینها اساطیر الاوّلین است!
👈و تو ای رسول ما! ادفع بالتی هی احسن باش! از همزات شیاطین و حضور آنها به خداوند پناه ببر! دیری نیست که مرگ اینها هم در رسد و صدای ناله شان را در عالم دیگر بشنوی که: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»
👈بقیه ی اخبار دیگر در قیامت و بعد از نفخ صور است. آنجا که موازین قسط را بر پا کرده ایم! آنجا که دیگر هیچ عذری پذیرفته نیست که: «أَ لَمْ تَكُنْ آياتي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ» آنجا که در پاسخ درخواستشان گفته میشود: «قالَ اخْسَؤُا فيها وَ لا تُكَلِّمُونِ»
👈مگر شما نبودید که بندگان من را مسخره میکردید؟! مگر شما نبودید که گمان میکردید عبث آفریده شده اید و بعثی نیست؟! و ای جانم به این آخرین آیات سوره ی مبارکه ی مؤمنون:
📖«فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَريمِ* وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ* وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمينَ»
🔻رفقا این خلاصه ی سوره ی مبارکه ی مؤمنون و نحوه ی روایتگری قرآنی از تاریخ انسان و دنیا بود. به این میگویند تاریخ! بقیه اش کشک است! وهم و خیال است. قرآن زیاد بخوانیم. بگذاریم به قول امروزی ها آن ترمینولوژی و آن نظام مفهومی قرآنی در جانمان رسوخ کند! عالم را از منظر پنجره های مفهومی که قرآن کریم برایمان باز میکند ببینیم. هر روایت و قرائت و خوانش دیگری انحراف است. وقتی قرآن را با جان و دل میخوانیم میفهمیم تنها حقیقتی که ارزش توجّه دارد مبارزه ی جنود عقل و جهل و لشگر ایمان و کفر است. بقیه اش لهو و لعب است! حاشیه و زمینه ی ابتلاست. حتّی بهشت و جهنّم هم ادامه ی همین داستان ایمان و کفر است. فقط خداست و خدا و خدا! و سپس همه چیز را در نسبتش با خدا ببینید! و سپس تنها ایمان و کفر را ببینید. دنیا تلخ و شیرینش رؤیایی بیش نیست. تنها اختلاف حقیقی در درجات ایمان و کفر است🔺
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۱)
«طرح پرسش و خلق توجه برای پریدن خواب راننده ها»
«حفاظت از یوزهای ایرانی در حال نابودی»
«با صد هزار جلوه برون آمدی که من ...»
🚗در مسیر مشهد قسمتی از مسیر برای آنکه راننده ها خوابشان نگیرد در کنار جادّه سؤالی نوشته اند و مقداری جلوتر پاسخش را قرار داده اند! میخواهند ذهن انسان مدام درگیر شده و به خواب نرود! قسمت دیگری از مسیر هم جایی است که نوشته شده مراقب تصادف با یوزپلنگها باشید. اینجا محیط زیست آنهاست.
🐆با خودم به فکر فرو رفتم چقدر این یوزپلنگها را تحویل گرفته اند! مثلا چه ارزش بیشتری از سگها دارند؟! فقط چون کم شده اند و در معرض خطر انقراض اینقدر عزیز شده اند. اصلا چه رابطه ای بین کم شدن و تولید ارزش وجود دارد؟! این رابطه چقدر منطقی و قابل دفاع است؟!
💭بعد ذهنم به این منتقل شد که اصلا اینها منقرض شوند چه چیزی رخ میدهد؟! حالا منقرض هم نمیشوند! بحث این است که یوز ایرانی داشته باشیم! این انتساب اعتباری به ایران مگر چه ارزشی دارد؟! حالا خون اینها از دایناسورها که رنگینتر نیست! منقرض شدند و هیچ چیزی رخ نداد! حالا آنقدرها به دل تاریخ نرویم!
🐈مگر همین اخیرا ببر تاسمانی در استرالیا منقرض نشد؟! بعدش چه شد؟! خلاصه همین خطورات به ذهنم می آمد. ولی مسأله ای برایم برجسته تر شد. اساسا اینهمه انواع مختلف جمادات و نباتات و مخصوصا حیوانها چرا آفریده شد؟! این همه گونه های حیوانات برای چه آفریده شد؟!
💭در همین حال ذهنم به این امر منتقل شد که اصلا اگر گونه ی انسانی مانند این یوزهای ایرانی منقرض شود چه میشود؟! اصلا خللی در این زمین پیدا میشود؟!
💡در ادامه به ذهنم این آیه ی شریفه خطور کرد که: «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعا» گویا اصلا هدف آفرینش این همه انواع گوناگون انسان بود.
☑️اگر انسان که گل سرسبد این جمادات و نباتات و حیوانات است نباشد خلقت اینها بی معنا میشود. بی غایت میشود. انسان نقطه ی اوج همه ی این مخلوقات است. از همین روست که در آیه ی دیگر هم وارد شد که: «سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً» یعنی نه تنها زمینی ها بلکه آسمانی ها هم مسخّر انسان قرار گرفت.
💡از اینجا یک دفعه مطلبی به ذهنم خطور کرد. دیگر بررسی میزان صحّت و سقمش با خودتان. ولی آمد دیگر! به ذهنم آمد میدانی یکی از فلسفه های این همه گونه های مختلف حیوانات چیست؟! این همه مخلوقات متنوّع برای چه آفریده شد؟! همان تابلوها را یادت هست که کنار جادّه نصب شده بود؟! پرسشهایی میپرسید تا خوابت نبرد؟!
☑️این گوناگونی ها هم آفریده شد تا انسان در اثر یکنواختگی ها خوابش نبرد! با توجه به آنها هر لحظه در محضر عظمت آفرینش و هستی آفرین هشیارتر و خاضعتر شود. هر لحظه با تفنّن و جلوه ای دیگر ذهنش بیدار مانده و بیدارتر شود. به فکر آن خالق بی همتایش بیافتد! در دل این همه رنگها و شکلها و ویژگی های گوناگون انحاء علم و قدرت و حکمت خداوند متعال را ببیند.
👈در نقلی از امیر المؤمنین علی علیه السلام در ذیل این آیه ی شریفه که همه چیز را برای انسان آفریدیم آمده: «لِتَعْتَبِرُوا وَ لِتَتَوَصَّلُوا بِهِ إِلَى رِضْوَانِهِ وَ تَتَوَقَّوْا بِهِ مِنْ عَذَابِ نِيرَانِه»
👈آن خدا شناسی فطری و نظری و اجمالی را باید با دیدن این مخلوقات مختلف تفصیل داد. آن را بیدارتر و شکوفاتر کرد. از یکنواختی در توجّه بیرون آمد و از پنجره های مختلف به آن نور و ازل ابد نگریست. به آن هستی یگانه!
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
🍀عالم محضر خداست. اینها همه زینتهای این محضر پر شکوه است. تا بدانی با چه عظمتی طرفی! با چه علم و قدرت و حکمت و عنایت بی پایانی!
🎎دیده ای دربار پادشاهان پر از زیبایی ها و جواهرات و عظمتهاست؟! تا کنون پرسیده ای اینها برای چیست؟! برای آنکه از این همه زیبایی و عظمت پی به قدرت و شوکت آن پادشاه ببری! آفرینش این کثرات هم از سوی آن احد صمد با همه ی زیبایی ها و گوناگونی هایش برای همین بود.
📖«اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْما»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۲)
شرح حدیث: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ كَمَثَلِ السُّنْبُلَةِ تَخِرُّ مَرَّةً وَ تَسْتَقِيمُ مَرَّة» از منظر تعالیم تائوئیسم
«شباهت انسان مؤمن به بامبو»
🔹یکی از روایات نورانی که در تحف العقول از مصادر خاصه و مسند ابن حنبل از مصادر عامه از جابر بن عبد الله انصاری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده تشبیه انسان مؤمن به خوشه ای (مانند خوشه ی گندم) است که علی رغم ساقه ی نازک و بلندی که دارد در برابر بادها مقاومت کرده و نمیشکند! ولی با چه روشی؟! با این روش که بر ریشه ی خود تأکید کرده ولی ساقه را همراه باد تکان میدهد! گاهی صاف و سروگونه و گاهی خمیده و گاهی حتّی به زمین نزدیک میشود. ولی نمیشکند!
👈درست برعکس کافر که مانند درخت أرزه که شبیه سرو است سعی میکند در برابر باد با تند خویی و عدم انعطاف نرمی نشان ندهد؛ همین سرسختی و یک دندگی بیجا و متحجّرانه باعث میشود تا دیر یا زود از کمر شکسته شده و ریشه اش هم دیگر به کارش نیاید! آری:
📖«مَثَلُ الْمُؤْمِنِ كَمَثَلِ السُّنْبُلَةِ تَخِرُّ مَرَّةً وَ تَسْتَقِيمُ مَرَّةً وَ مَثَلُ الْكَافِرِ مَثَلُ الْأَرْزَةِ لَا يَزَالُ مُسْتَقِيماً لَا يَشْعُو»
☑این روایت درسی برای انعطاف و نرمی مؤمن و دوری از تحجّر است. تحجّری که باعث شکسته شدنش میشود. مؤمن عاقل است. اصل و ریشه ای ثابت در زمین دارد و فرعش در آسمان است. تحجّرش تنها در ریشه است ولی در ساقه نه!
☑این دستورات دینی در زمینه پویایی در تشخیص دایره ی تکلیف و عبد بودن و هر لحظه منتظر امتثال فرمان جدید بودن برای همین است. تقیه برای همین است. به جنگ موانع نرفتن است. تقیه درس انعطاف و دوری از تحجّر است.
🔹این حقیقت به خوبی در تائوئیسم و در حرفهای منقول از لائوتسه تبیین شده است. آن هم با استفاده از گیاه بامبو در آن سرزمین. بامبو در ظاهر گیاه است ولی با انعطافی که دارد حتّی از درختان هم میتواند انبوهتر و قد کشیده تر شود. با چه روشی؟! با این روش که توخالی است! منعطف است. همین خلأ درونی و عدم تصلّبش عامل قدرتش شده است. وقتی که طوفان می آید مقاومت نمیکند! حتّی گاهی تا روی زمین هم خم میشود ولی باز دوباره قامت راست میکند و می ایستد.
👈یکی از تعالیم مشهور لائوتسه در مکتب تائوئیسم این است که انسان عاقل باید مثل بامبو باشد! محکم به کوه ها بچسبیم! در شکاف سنگها ریشه کنیم! بعد از هر مصیبتی قوی تر از قبل جوانه بزنیم و در برابر سیلی بادها و طوفانها تاب بیاوریم و دوباره قامت راست کنیم!
🔹ولی چرا برخی اینگونه متحجّر میشوند؟! اینگونه با نرمی نشان ندادن به جای عبور از کنار موانع خودشان را به جنگ صخره ها میبرند؟! پاسخ راحتترش جهالت است. ولی وجوه دیگری هم دارد. گاهی در دل تحجّر و عدم انعطاف نوعی لذّت خود برتر بینی هم هست. گاهی نیز تحجّر ریشه در عافیت طلبی با تعطیل کردن عقلانیّت دارد. گاهی نیز ریشه در گریز از نفاق و تلوّن دارد.
👈عبد بودن هم به خاطر پویایی و اوامر طبقاتی و نو به نویی که دارد گاهی در ظاهر شبیه حالت نفاق و تلوّن را تداعی میکند! اگر انسان عاقل نباشد انجام وظایف گوناگون و ناهمگون را تلوّن میپندارد! و عوامل دیگر ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۳)
«غرض از نوشتن بذل الخاطرها» (۳)
«بستن دربهای نامرئی به سوی وادی ضلالت»
«الحکمة ضالّة المؤمن» (۵)
🔹مباحث مفیدی را از برخی اساتید مطرح دانشگاه در زمینه ی سیر انتقادی تاریخ فلسفه غرب شنیدم. چیزی که از آن تأسف میخوردم این بود که شنیدن چنین مطالبی از این افراد برای بسیاری مضر است. چرا نباید علما و مؤمنین متعهد ما خودشان این حرفها را عمیقتر و دقیقتر بزنند و به دست علاقه مندان برسانند. این افراد مثل کتاب ضلال هستند. مگر انسان یک تصفیه خانه ی بزرگ در وجودش داشته باشد.
👈حتی اگر بهترین حرفها را هم بزنند همراهش آلودگیهای نگاه های انحرافی را تزریق میکنند. عقاید خرافی خودشان را هم بیان میکنند و از مخاطب ساده دل سواری میگیرند. یا لا اقل اگر بیان هم نکنند به دلیل حرفهای خوب و عمیقی که از آنها فراگرفته ایم از باب وجوب فطری تشکر از منعم، نوعی محبت به آنها پیدا میکنیم و به خاطر شخصیتشان که تلائمی با دین ندارد در ناخودآگاهمان دچار تعارضات ایمانی شده و ایمانمان ضعیف میشود.
👈ما یک اشتباهی که داریم این است که حرمت حفظ و نشر و خواندن کتاب ضلال را گفته ایم ولی از آن طرف راه های رفع نیاز به این کتابها را نبسته ایم. کتاب ضلال اگر ضلال است به خاطر آن است که حق و باطل را به هم آمیخته و باعث گمراهی شده. برای آنکه رواج پیدا کند معمولا نیازمند آن شده که حقایق بیشتر و ابتکاری تر را به کار بگیرد. خب آن حرفهای خوب و جدیدشان را باید طور دیگری به علاقه مندان این نوع افکار رساند.
🔸خیلی از این حرفهای عمیق، دقیق و مفید اساسا ربطی به عقاید باطل آنها ندارد و میتواند از منظر یک معتقد راستین به دین هم گفته شود. آن قسمت خوب و عمیقش نسبت به سویه های عقیدتی آنها لا بشرط است. میتواند و باید راوی اینها یک انسان مورد وثوقی باشد. فلینظر الانسان الی طعامه یکی از معانی اش همین است. از هر کسی نمیشود حرف خوب شنید. باید شخص صالحی باشد. در فضای تربیتی باید ما قال همراه من قال لحاظ شود.
👈در روایت بشیر دهان امام صادق علیه السلام میفرماید اصحاب واقعی ما کسانی هستند که اهل تفقه و درک عمیق حقیقت باشند. اگر چنین فقهی نداشته باشند به زودی برای تأمین نیازهای علمی و فکریشان به ملل و نحل دیگر محتاج میشوند و از همین احتیاج و از دست دادن استقلال و خودکفایی است که شیطان درب ضلالت و گمراهی را به روی آنها میگشاید. ولی به شکل خطرناکتری! دربی نامرئی و از آن جهت که آن را درک نمیکنند:
📖«فَإِذَا احْتَاجَ إِلَيْهِمْ أَدْخَلُوهُ فِي بَابِ ضَلَالَتِهِمْ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ»
👈یکی از اهداف تبلیغی حقیر همین بوده که نشان دهم میشود در عرصه های گوناگون دینی، فکری، عرفانی، سیاسی، رسانه ای و جغرافیایی و... وارد شد و باز مؤمن بود و بر نگاه خود اصرار ورزید. اینکه نشان دهم دین با هیچ حرف علمی و عمیق و نگاه تازه و زیبایی تعارض ندارد. اصلا خیلی بالاتر از این حرفهاست. یعلو و لا یعلی علیه است.
👈نشان دهم حرفهای خوب اینها همان حکمتهایی است که ضاله المؤمن است. به ما تعلق دارد و ربطی به آنها ندارد. باید برویم گمشده ی خود را از آنها تحویل بگیریم و برگردیم. لااقل ریشه های عاطفی تعلق و دلدادگی به این افکار و امیال انحرافی ضعیف یا سوزانده شود. لااقل از روی عقده ی حرف جدید و نگاه تازه و فکر عمیق ایمانمان را از دست ندهیم!
👈راوی اینها باید ما باشیم تا به فرمودهی امام صادق علیه السلام دربهای نامرئی گشوده شده در زمان ما به سوی ضلالت را ببندیم. باید تلاش کنیم جامعه ی ایمانیمان را در عرصه های گوناگون تفکر و فقاهت مستقل کنیم. خودکفا کنیم. واکسینه کنیم. با اعتماد به نفس کنیم.
👈اینطور نباشد که این ایتام آل محمد برای یادگیری امور عادی و اولیه علمیشان در عرصه های گوناگون محتاج اتباع ملل و نحل دیگر باشند. حرفهای تازه و عمیق را انتظار داشته باشند که از آنها بشنوند. اگر اینطور باشد دیگر از ایمانشان چه چیزی باقی میماند؟! غارت زده میشوند!
👈با یک نهضت خودکفایی علمی به استقلال برسیم و لااقل نشان دهیم که در دل این طوفان فتنه ها و امواج متلاطم ظلمات میتوان مؤمن ماند و مؤمنانه زیست. اصلا میشود طوری رویین تن شد که با شنیدن حرفهای تازه و حقایق جدید بر درجات ایمان و دلدادگی مان به قرآن و اهل بیت علیهم السلام افزوده شود.
📖«وَلَمّا رَأَى المُؤمِنونَ الأَحزابَ قالوا هٰذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسولُهُ ۚ وَما زادَهُم إِلّا إيمانًا وَتَسليمًا»
👈یکی از خدمات بزرگ فارابی ها و ابن سیناها به دنیای اسلام در زمان خودشان همین بود. مجاهدان و سرداران فکری بزرگی بودند که از جامعه ی بزرگ اسلامی در برابر تهاجمات فرهنگی عظیم تمدن یونانی و هلنی محافظت کردند. روایتگری این علوم را از آن حلقومهای آلوده گرفتند و خودشان معلمان حقیقت شدند. مصداق بارز ردوا الحجر من حیث جاء بودند.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۴)
بحثی پیرامون اطلاق واژه ی لوگوس و کلمه بر عیسی مسیح: «يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَم»
«نمونه ای از یک شبهه ی خطرناک تاریخی»
🔹مباحثی را گوش میدادم که در نهایت به اینجا رسید که اساسا اطلاق مفهوم «کلمه» بر حضرت عیسی مسیح حاصل تلاقی دو تمدّن هلنی و مسیحی بود. این مفهوم ساخته ای بشری بود که نطفه اش ریشه در یونان داشت و صورت اخیرش که اطلاق به عیسی مسیح شد نیز ریشه در انجیل یوحنّا داشت؛ آنجا که گفت:
📖«در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود»
⛔لذا استفاده قرآن از واژه ی کلمه یا همان لوگوس در مورد عیسی مسیح ورود در یک بازی دو سر باخت بود! پاشنه ی آشیل وحیانی بودن قرآن بود. ندانسته خودش را به چاه ویلی به نام لوگوس یا همان کلمه انداخت! العیاذ باللّه بشری بودنش لو رفت!
👈کلمه در اینجا ریشه در همان مفهوم بسیار کلیدی لوگوس در یونانی داشت که تاریخ درازی دارد. از آن واژه های کهنی که به مرور معانی مختلف مثل حکمت و نطق و عقل پیدا کرده بود. در ادامه با ظهور مسیحیّت با استفاده از ظرفیّت این مفهوم برای صورتبندی عقیده ی خود در باب الوهیّت و جایگاه عیسی مسیح از آن استفاده شد.
👈یک واژه ی کلیدی برای ورود به عالم تثلیث بود. کلمه بودن عیسی معنایش این شد که عیسی ظهور خود خداست. نه اینکه پیامبری از پیامبران باشد! عیسی لوگوسی بود که تجسد و آشکارگی خدا بر روی زمین شد. او همه اش کلمه بود نه اینکه کسی بود که کلمات وحی را قبول کند!
⬇
✋این حرفها ظاهرش آنقدر واضح و دلالتی کاملا آشکار دارد که اگر کسی اهل تحقیق و بررسی نباشد واقعا دچار شبهه میشود. به راحتی کل ایمان انسانها را به بازی میگیرد.
👈بلکه برخی متکلّمین مسیحی اطلاق چنین واژه ای در قرآن کریم را تأکید مجدّد بر ماهیّت الهی عیسی قلمداد کردند! یعنی اینقدر دلالت این واژه در فضای آنها جدّی است.
🔹ولی واقعیّت ماجرا چیست؟! به نظرم رسید به عنوان نمونه این را توضیح بدهم تا بدانیم نباید فریب این حرفهای به ظاهر علمی را خورد. تا بدانیم نباید به سادگی پای مباحث علمی اینها نشست. اینکه چقدر میتواند خطرناک باشد.
👈استفاده از مفهوم کلمه و کلام در ادیان ابراهیمی سابقه ای بسیار طولانی دارد. و اساسا در بستر عقلانی بسیار پیشرفته تری از تمدّن یونانی و هلنی مطرح شده است. در باب ۳۳ مزامیر حضرت داوود در عهد عتیق در آیه ی ۶ و ۹ دقیقا از تعبیر کلمه و کلام برای بیان خلقت خداوند استفاده شده است:
📖«به کلام خداوند آسمانها ساخته شد و کل جنود آنها به نفخه ی دهان او! ... زیرا که او گفت و شد؛ او امر فرمود و قائم گردید»
👈در ادامه نیز اینگونه دعا ادامه پیدا میکند:
📖«تصمیم خداوند قطعی است و نقشه های او تا ابد پایدار است. خوشا به حال قومی که خداوند، خدای ایشان است! خوشا به حال مردمی که خداوند ایشان را برای خود برگزیده است»
👈البته اینها را از دو ترجمه ی مختلف از مزامیر نقل کردم. ممکن است در ترجمه اشکال کنیم. ولی قرینه ی سیاق نشان میدهد هیچ شکّی نیست که از مفهوم کلمه در مزامیر استفاده شده است. چون آفرینش را به صراحت معلول نفخه ی دهانی و کلمه وجود بخش دانسته است.
👈آیه ی نهم مزامیر در اینجا دقیقا بیانگر همان حقیقت قرآنی «کن فیکون» در نسبت آفرینش و خداوند متعال است که: «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» با این تفاوت که در اینجا کن فیکون به کلمه دهانی خداوند مرتبط شده است.
👈فرآیند اطلاق واژه ی لوگوس یا همان کلمه به حضرت عیسی در قرآن کریم کاملا از منظر مزامیر داوودی قابل تبیین است. در قرآن کریم آمده که: «إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَم».
👈عیسی بر اساس این آیه ی شریفه کلمة الله است ولی دلیل کلمة بودنش کاملا روشن است. چون به شکل خارق العاده ای بدون داشتن پدر آفریده شد ظهور این کلمه بودنش برای ذهن عرفی انسانها روشنتر بود. لذا تعبیر قرآنی این است که: «کلمته القاها الی مریم» یعنی پدر نداشت.
👈لذاست که در آیه ی دیگر فرمود: «إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون» در این آیه ی شریفه دقیقا کلمه بودن حضرت عیسی به خاطر همین خارق العاده بودن خلقتشان بیان شده و سپس به شکل واضحی کلمه هم به همان خلقت وجودی کن فیکون مرتبط شده است. یعنی دقیقا همان آیه ی ششم و نهم از باب ۳۳ مزامیر داوود در اینجا تکرار میشود.
⬇⬇
👈قرینه ی دیگر این معنای واضح و ریشه دار در قرآن کریم آن است که برای توصیف دیگر مخلوقات الهی نیز گاهی از تعبیر کلمات الهی استفاده شده است.
✋با وجود این نکات که سریع هم به نظر آمد و احتمالا با تتبع بیشتر قرائن بیشتری هم بتوان بیان کرد آیا باز هم میتوان گفت اطلاق واژه ی کلمه به عیسی صرفا حاصل ازدواج مباحث یونانی و انجیل یوحنّا برای تبیین نظریه ی الوهیّت عیسی بود؟! آیا میتوان گفت این مفهوم ربطی به ادیان ابراهیمی نداشت و قرآن فریب این نزاع تاریخی را خورد؟! عجب!
👈حداکثر میتوان گفت که قرآن کریم نیز با توجّه به زبان زمانه ی خودش که به عیسی کلمه اطلاق میشده حرف زده ولی معنای کاملا صحیح و معقولی از آن ارائه نموده است. این کجایش اشکال دارد؟! نه اشکال تاریخی بر آن وارد است و نه اشکال عقلی.
🔹ولی در هر حال میتوان پرسید نکته ی استفاده از تعبیر کلمه برای تبیین آفرینش الهی چیست. برای توضیح این امر یک مقدّمه ای عرض میکنم. در زمینه ی نظریّه ی خلقت در ادیان ابراهیمی مسائل مهمّی مطرح است. یکی مسأله ی چگونگی خلق تصمیم در ذات الهی و کیفیت جمع آن با تغییر ناپذیری خداوند متعال. یکی هم مسأله ی دشوار چگونگی ربط بین واحد و کثیر در ضوء قاعده ی الواحد. یکی دیگر هم مسأله ی کیفیت خلق از عدم! و...
👈استفاده از مفهوم کلمه و کلام در ادیان ابراهیمی برای تبیین خلقت را باید در همین فضاها فهمید و معنا کرد. ورود به یک فضای بسیار پیشرفته و عمیق در تحلیل رابطه ی عالم با خداوند متعال است. از طرفی رابطه ی عدم زایش و لم یلدی را تداعی میکند. رابطه ی شخص با کلامش تداعی گر نوعی جلوه گری بدون کاسته شدن یا حرکت از جای اصلی است.
👈همینطور تأکید بر رابطه ی کلامی بین خداوند و مخلوقات تصوّر خدای صانع را هم کنار میزند. همان تصوّر شایع فلسفی یونان که مادّه را امری ازلی و ضروری قلمداد کرده و تنها در ضوء آن خدای صانع معنا داشت نه خدای خالق! چالش خلقت از عدم در ضوء رابطه ی کلامی خداوند با مخلوقات به شکل خلقت ابداعی پاسخ پیدا میکند.
👈ربط این مفهوم با نظریه ی کلان آفرینش را آگوستین قدّیس به خوبی در دفتر یازدهم کتاب معروف اعترافات بیان کرده است:
📖«اما تو چگونه آنها را خلق میکنی؟ چگونه آسمان و زمین را آفریدی؟ آشکارا در آسمان یا بر روی زمین نبود که آنها را خلق کردی. و نه در هوا و یا در زیر پا. چرا که اینها پاره ای از قلمرو آسمان و زمین اند. در عالم نیز عالم را نیافریدی. همچنین ماده ای نیز در دست نداشتی تا از آن آسمان و زمین را بر سازی. زیرا مادّه ای را که هنوز نیافریده بودی از کجا آن را فرا چنگ می آوردی تا آن را خمیر مایه ی ساخت اشیاء قرار دهی؟! آیا چیزی هست که علت هست بودنش غیر از آن باشد که تو هستی؟! بنا براین باید اینطور باشد که تو فرمودی و آنان هست شدند. تنها در کلمه بود که آنها را آفریدی»
👈در واقع تأکید بر مفهوم کلمه در ادیان ابراهیمی بسان تعلیم مفهومی کلیدی به عنوان بابی برای درک اعماق عمیق ربط بین خالق و مخلوق بود. شاید بهترین فهم ها و تفسیرها از این تعبیر کلیدی توسّط عرفای اسلامی بیان شده باشد.
👈همانها که امر الهی و صادر اوّل را امری واحد فهمیدند و سپس این کلمه ها را در قالب عمیقتری از دمیده شدن نفسی رحمانی تبیین نمودند. نوعی وحدت وجود متعالی را از آن دریافتند. شرح نظریّه ی عرفانی اسلامی در تبیین معنای کلمه مجال دیگری میطلبد.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۵)
«معضلی به نام اراده های قویتر از عقل»
🔹گاهی از برخی که عالم نیستند و در عین حال خیلی مقدس میشوند میترسم. کسی که مجتهد و اسلام شناس نیست مبالغه در رعایت تقوا و تقدس برایش پر آسیب است. معمولا برایش بهتر است مؤمنی متعارف باقی بماند. مقلد باشد و همینطور از مرجع فکری و عملی اش هم بت نتراشد. و الا تنها یک قدم تا واگذار شدن به خودش باقی میماند.
👈تا اندازه ای که عقل و علم داریم مستقلیم. اگر جدّیت و همّت اندازه عقل و علم نباشد و سودای استقلال پیدا کنیم خطرناک میشویم. اراده ی قویتر از عقل و دانش خطرناک است. از اینجاست که اهل بصر بودن مقدم بر اهل صبر بودن است. برخی صبر دارند ولی بصر ندارند و برخی نیز بصر دارند ولی صبر ندارند.
👈اینها گاهی دچار نوعی غرور میشوند! فریب همّتشان را میخورند. مخصوصا اگر برخی عالمان فاسق را ببینند. برای آنکه خلأ علمی خود را پر کنند معمولا دست به نوعی قشری گرایی و ظاهر بینی و رویکرد سلبی میزنند. از تحجر و اثباتگری خود و عافیت طلبی ناشی از تعطیلی عقلانیت در آن لذت میبرند.
🔻اساسا اگر عقل به حد نصاب نرسد هر فضیلتی تبدیل به رذیلت میشود🔺
☑مسکویه در تجارب الامم میگوید اسکندر در نامه ای از برخی از فرماندهانش میترسد چون عقلشان اندازه شجاعتشان نیست! «لا يرى لهم عقولا تفي بتلك الفضائل» ارسطو در پاسخ مینویسد با آلوده کردنشان به «رفاه» شرشان را کم کن! رفاه عزم را شکسته و محبّت عافیت و سلامتی آورده و انسان را از خطر کردن دور میکند!
📖«رفِّهه في معيشته ، واخصصه بحسان النساء فإنّ رفاهة العيش توهن العزم وتحبّب السلامة وتباعد من ركوب الخطأ والغرر»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۶)
«پندهایی از گوشتهای چرخ کرده ماکارونی!»
🍝بعد از زیارت حرم مطهّر رضوی علیه السلام به منزل برگشتیم و ماکارونی خوش مزه ای درست شده بود. این گوشتهای چرخ شده نظرم را به خودش جلب کرد. مقداری را خوردم دیدم خوش مزه تر از موارد مشابهی بود که به یاد داشتم.
🍖به ذهنم آمد گوشتها با همین طیف گسترده ای که از کیفیّت دارند لذیذترین و با کیفیّت ترینشان کدام است؟! حتما خیلی خوش مزه است!
🍗به دلم افتاد یک گوشت هر چقدر هم لذیذ و با کیفیّت باشد و مثلا در فلان جزیره ی دور دست پیدایش کنی باز هم فقط یک گوشت است! یک سقفی از لذّت را دارد. لذّتش میل به بی نهایت که ندارد! هر کاری هم بکند فقط یک گوشت است. گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد😀 اینها همه محدودند!
☕یادم هست زمانی که بهترین نوع چایی را خوردم باز همین احساس را داشتم که در هر حال چایی چایی است! آنقدرها هم فرقی ندارد. یکی از دوستان از محلّشان تخمه ی صادراتی آورد! یادم هست وقتی میخوردم این حقیقت را عمیقتر درک کردم که از یک تخمه هر چقدر هم خوب باشد انتظاری بیشتر از یک تخمه نداشته باش!
🚗🏡به ذهنم خطور کرد یک ماشین و یک خانه هم همینطور است! بعضیا خیال میکنند اگر ماشینیشان خیلی پیشرفته شد مثلا چه لذّت عظیمی قرار است برایشان رخ دهد! چون معمولا به آن هم نمیرسند دچار طول امل میشوند. ای کاش همه به آن میرسیدند تا میفهمیدند ته این نوع لذتها کوچه بن بست است.
🔻لذّت حسّی با همه انواعش یک سقفی دارد! هر کاری کند به درجه ی لذت وهمی یا عقلی نخواهد رسید. انتظارت را تنظیم کن تا وقتی به تهش رسیدی افسردگی نگیری! در پی افقهای برتری از لذت باش🔺
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۷)
«میوه های درخت آفرینش»
🔹جلوی ضریح حرم مطهّر رضوی علیه السلام زیارتنامه میخواندم! زبان حال و مقالم این ابیات عطّار بود:
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
💡به دلم افتاد وقتی اینجا میایی با حالت گدایی بیا! دیده ای گداها چطور دست خالیشان را دراز میکنند و فقرشان را نشان میدهند؟! کاسه ی خالیت را به طرف ضریح بگیر:
چه کمی در آید آخر به شرابخانه ی تو؟!
اگر از شراب وصلت ببری ز سر خمارم
😞مولا جان! اگر من هنوز فقرم را نفهمیدم، سائل که هستم! مگر پروردگار نفرمود به سائل غیر فقیر هم مرحمت کنید؟!
📖به این فراز از زیارت جامعه رسیدم: «...حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُه»
💡به دلم افتاد این جمعیت کثیر انسانها را میبینی؟! این میلیاردها انسان را؟! مانند سلولهای یک درخت کهن و با شکوه اند و میوه ی نهایی شان این ۱۴ تن معصوم پاک است. این انوار پاک میوه های درخت آفرینش اند! اگر این میوه ها نبود خلقت انسان ابتر و بی معنا بود.
💡و به دلم افتاد قدر خودت را بدان که در این پهنه ی هستی خداوند میوه های آفرینشش را اینگونه به تو نشان داد. هر کجای عالم و هر کجای تاریخ را سرک بکشی پر نورتر از این آقایی که در محضرش ایستادی یافت نمیشود.
💡و به دلم افتاد میدانی این محبّتت ریشه در چه دارد؟! این نور پاک اصل اصل اصل خود توست. همان گمشده ات! همانی که روز و شب و تا ابد در پی آن شدنی!
ز توام من آنچه هستم که تو گر نه ای نیَم من
که تویی که آفتابی و منم که ذره وارم
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۸)
«نیازی دیگر برای همنشینی با قرآن»
«فِيهِ رَبِيعُ الْقَلْبِ وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ وَ مَا لِلْقَلْبِ جِلَاءٌ غَيْرُه»
🔹از صبح اشتغالات جزئی زیادی داشتم. با چند نفر از برادران هم صحبتهایی داشتم. درگیری های ذهنی نه چندان مهمّی هم داشتم. وقتی با بچه ها به محلّ بازی کودکان در حرم رسیدیم دیدم ظرفیّت پر شده. نشستیم با بچه ها بازی و حرف زدن. گاهی هم سؤالات زائرین را پاسخ میدادم و... .
🔸فراغتی شد و بعد از زیارت کردن برای نماز خواندن تنها به مسجد گوهرشاد آمدم. یکی از بهترین تفریح ها برایم نشستن در مسجد گوهر شاد در جوار الطاف حرم رضوی علیه السلام است. وقتی نشستم در خودم احساس جدیدی از نوعی نیاز شدید به تلاوت قرآن دیدم. دقت کردم ببینم این نیاز جدید زیر سر چیست؟! دیدم عجب! مسأله این است که از مواجهه با این اخبار و نیتهای جزئی روزمره به تنگ آمده و هیجان شنیدن نبأ عظیم را دارم!
🔹نیاز به اینکه قرآن مانند هدهد آسمانی آمده و از توجّه به این اشتغالات جزئی و امور فانی من را کنده و از اوّل و آخر و ظاهر و باطن هستی برایم خبر بیاورد. با آن نگاه کهکشانی و با آن دل اقیانوسی اش به وجودم وسعت بدهد. از مبدأ و معاد بگوید. از شیاطین و فرشته ها و آسمانها و زمین بگوید. از قیامت و عالم خلود بگوید. از اسماء و صفات الهی بگوید! از دل تاریخ و انباء پیامبران برایم بگوید.
🔸دلم را از زنگار امور جزئی و مورچه وار زندگی جلاء دهد. قرآن مثل حمامی است که ذهن و دل انسان را شستوشو میدهد. چشم و گوش آدم را نسبت به درک اعماق هستی باز میکند. آدمی را به حرکت در مدار اصلی جریان هستی باز میگرداند.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۹)
«رئیسی دیگر راحت باش!»
«لقد استرحتَ من همِّ الدنیا و غمِّها»
🔹والله آدم گاهی از غبطه میخواهد بغض کند! بار اوّل بود سر مزار شهید رئیسی عزیز میرفتم. نگاه کن بعد از سالها تلاش، چه راحت زیر پای مولایش تا ابد آرمید و رفت! آن هم وقتی که قرار بود اوج دوندگی و خستگی هایش باشد! از این شهر به آن شهر! از این دغدغه به آن دغدغه! باشد دیگر آسوده بخواب! «نَمْ قَرِيرَ الْعَيْنِ نَوْمَ الشَّابِّ النَّاعِم» بخواب که ز بند غم ایّام نجاتت دادند!
🔸ای آنکه روز و شب نمیشناختی! همه به تو میگفتند بیشتر استراحت کن! خوب فهمیده بودی دنیا وقت استراحت نیست! باید دوید و توشه جمع کرد! وقتی وقتش رسید آنقدر میخوابیم که پهلوهایمان هم بپوسد و استخوانهایمان هم خاک شود! الآن وقت زراعت است.
🔹مولایمان امام کاظم علیه السلام این ذکر را مدام تکرار میکرد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَابِ» راحتی در آن سرا را طلب کنیم و بدانیم مراره الدنیا حلاوه الآخره! کسی که به فکر راحتی دنیاست سختی مرگ و عوالم بعد را فراموش کرده! رئیسی عزیز! تو جهاد خدمت به ما نشان دادی! از آنهایی بودی که: «بَدَنُهُ مِنْهُ فِي تَعَبٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَة» و شهید خدمت برایت چه زیبنده بود! آری اکنون دیگر آسوده باش و استراحت کن:
📖«إِذَا بَلَغَتْ نَفْسُ أَحَدِكُمْ هَذِهِ قِيلَ لَهُ أَمَّا مَا كُنْتَ تَحْزَنُ مِنْ هَمِّ الدُّنْيَا وَ حُزْنِهَا فَقَدْ أَمِنْتَ مِنْهُ وَ يُقَالُ لَهُ أَمَامَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ و الحسن و الحسین»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴۰)
«افتخار به انقلاب اسلامی و نظام مقدّس جمهوری اسلامی ایران»
«ضرورت مطالعه ی تاریخ ایران در ابتدا و انتهای قرن بیستم میلادی»
«معرّفی و مروری بر کتاب تاریخ ایران مدرن آبراهامیان»
🔹یکی از برادران این فراز از فرمایشات رهبر معظّم انقلاب اسلامی آیت الله خامنه ای حفظه الله تعالی را برایم فرستاد:
📖«نفس وجود نظام جمهوری اسلامی فحش به آمریکاست! ولو شما یک کلمه هم (مرگ بر آمریکا) نگویید! خود این که این هست، نوعی دهن کجی به همه ی قدرتهایی است که با معنویت و با فضیلت و با استقلال و با شرف ملّتها مخالفند»
👈بنده هم در تأیید این بیان عرض کردم رهبر عزیزمان در جای دیگری در پاسخ انتقادات کشورهای منطقه که مدّعی دخالت جمهوری اسلامی در امور داخلی شان شده بودند فرمودند مشکل از ما نیست. مسأله این است که این نظام خودش ذاتا معطّر است و نمیشود جلوی بوی خوش عطر که به مشام مردم در جوامع مختلف میرسد را گرفت. خودش ذاتا سیاسی است.
✋البته این برادرمان خیلی این حرف بنده را جدّی نگرفت. اینها را حرفهایی تخیّلی میدانست. خیلی تأسّف خوردم که چیزی که اینگونه مایه افتخار ایرانیان است در حجاب رفته!
👈مگر این برادر عزیزمان نمیبیند چطور ایران اسلامی پنجه در پنجه ی قدرتهای جهانی انداخته و اینگونه نقشه های شوم آنها و خوابهای پریشانشان را در منطقه نقش بر آب کرده؟! در این چند قرن اخیر کدام وقت ایران چنین اقتداری داشت؟! لااقل از بعد از نادر شاه افشار بلکه از صدها سال قبل از آن چنین قدرتی بی سابقه است.
⬇️
👈قدرتی که صریحا بر اساس مفاهیم انسانی و دینی شکل گرفته! نوری در ظلمات و روحی در جهان بدون روح شده است. بسیاری از مشکلات بزرگش هم به خاطر دست زدن به این نبرد بزرگ با این قدرتهاست. کیست که این را نفهمد؟! چرا این عزیزان به خودشان نمیبالند؟!
✔حالا به دلیل یکی از بزرگترین نبردهای اقتصادی تاریخ علیه نظام اسلامیمان، مشکلاتی عارض شده است. ولی باید بدانیم که لذّتهای وهمی و بالاتر از آن لذّتهای عقلی برای انسانها بسی عمیقتر و لذیذتر است. همانطور که در مقیاس فردی اینطور است در مقیاس اجتماعی و ملّی هم همینطور است. لذّت ماشین و خانه و ... کجا و لذّت استقلال و آبرو و حق طلبی و آزادگی کجا! لذّت تبعیّت از اوامر الهی کجا؟!
✋آیا تو حاضری بهترین لذّتهای مادّی را به تو بدهند ولی بعدش مدام به تو توهین کنند؟! به رویت سیلی بزنند؟! تحقیرت کنند؟! یکی از دوستان که در آلمان بود میگفت برخی از قدیمی ها ولو در خفاء گاهی از همان زمان هیتلر تعریف میکنند. ورای اینکه رشد بسیاری در دنیای مادّی پیدا کرده اند ولی احساس تحقیر شدگی و بی اثری دارند! احساس استقلال ندارند! احساس شخصیت ندارند!
👈هر چند نظام جمهوری اسلامی دنیای ایرانیان را هم به مراتب با توجه به وضعیت موجود بیش از پیش آباد کرد. بیش از هر زمانی در تاریخ این مرز و بوم دغدغه ی خدمت در ارکان این نظام بود. آنقدر این افتخارات بی سابقه نظام اسلامی لااقل در مقیاس چند صد سال اخیر خیره کننده است که بسیاری از آگاهان عالم آرزوی چنین شرافتهایی را دارند و حسرت و غبطه ی آن را میخورند.
🔹ولی چرا این لذّتهای خیالی و عقلی که ما از این نظام مقدّس جمهوری اسلامی میبریم را اینها نمیبرند؟! همان لذّتی که به آنها قدرت تحمّل سختی های این مبارزه ی بزرگ را میدهد؟! اصلا کاری به اسلامی بودن و ولایت فقیه در آن ندارم. بخشی از این لذّتها که اساسا انسانی است و خیلی دینی و مذهبی هم نیست. لذّت استقلال و قدرت و ظلم ستیزی و... .
👈چرا این حماسه های ایران در این چند دهه در مبارزه با قدرتهای جهانی اینها را به وجد نمی آورد؟! بنده که از بن دندان به این نظام نورانی افتخار میکنم. آن را یک تجربه ی پاک و نورانی و رو به رشد و تعالی میبینم و میدانم. بیشترین خدمات را در تاریخ ایران زمین به ایرانیان کرده است. این را با مطالعات مفصّل تاریخی و دینی و فرهنگی عرض میکنم. ولی چرا این برادران عزیز اینطور به خود نمی بالند؟! به زیستن در زیر لوای این پرچم نورانی افتخار نمیکنند؟!
☑دقّت که کردم دیدم مشکل از حجاب تاریخ است. اینکه از درک این ابعاد عظیم به حجاب رفته اند! مشکل این است که ما تاریخمان را چندان نمیدانیم. راه طی شده را نمیبینیم. با یک جنگ بزرگ روایتگری از وضعیت فعلی و تاریخمان مواجهیم. برای همه ی ایرانیان و علاقه مندان به مسائل ایران زمین لااقل مطالعه ی تاریخ قرن اخیر بسیار کلیدی است. قرنی که در آن ایران از دل تاریخ یکباره کنده شده و به عمق دنیای مدرن پرتاب شد. ثمرات راهی که کشورهای اروپایی در چند قرن به شکل درون زا طی کرده و به آن رسیدند ایران در یک قرن خواست از بیرون به خودش تزریق کند. همین ریشه ی بسیاری از مشکلات امروزین ماست. امری که هر گونه مقایسه ای را با کشورهای دیگر از ریشه بی اساس کرد و انسان را به تدبّری مستقل و عمیقتر در مورد امورات ایران زمین دعوت میکند.
🔸«معرّفی و مروری بر کتاب تاریخ ایران مدرن آبراهامیان»🔸
یکی از کتابهایی که مطالعه ی آن را به عموم علاقه مندان پیشنهاد میدهم کتاب: «تاریخ ایران مدرن» پروفسور یرواند آبراهامیان یکی از اساتید دانشگاه آمریکا است. کتابی مختصر و مفید که به زبان انگلیسی در همان فضای غرب توسّط انتشارات کمبریج در سال ۲۰۰۸ چاپ شده و البته بعدا ترجمه شد. یعنی مخاطبش محقّقین و بی طرفان غربی هستند. لذا نمیتوان آن را متّهم به غرض ورزی به نفع حکومت ایران و یا برخوردی دور از موازین علمی دانست. هرچند بعضا قابل بحث است. مخصوصا مباحث آن در مورد انتهای عصر قاجار و پهلوی خیلی مفید است. به خوبی این پرسش «چه بودیم و چه شدیم؟» را سعی کرده پاسخ دهد.
👈اینکه چطور کشوری محروم و عقب مانده تقریبا متروک با تاریخی سنگین از نظامهای پادشاهی و روابط کهن اقتصادی و نظام اشرافی و ایلاتی ظرف یک قرن به عمق دوران مدرن کشیده شد. یکی از خوبی های این کتاب ارجاع زیاد به متون انگلیسی و منابع خارجی و مکتوبات دیگران در مورد آن برهه است که در دسترس بسیاری نبوده است. کتاب با این کلام از مورّخ شهیر انگلیسی ادوارد هالت کار شروع میشود که:
📖«ما گذشته را تنها از منظر حال می بینیم، و درکی هم که از آن به دست می آوریم از همین منظر است و بس»
👈بر همین اساس سعی میکند برای بازشناسی وضعیّت ایران به جای نگریستن از آن از نقطه ی فعلی آن را در امتداد تاریخی اش روایت کند. همین نظرگاه قابلیّت خوبی برای نگریستن بهتر به تاریخ ایران معاصر مهیّا کرده است.
⬇⬇
👈برهه ای که آقای آبراهامیان به عنوان نقطه ی ثقل روایت گری تاریخ خود انتخاب کرده ابتدا و انتهای قرن بیستم میلادی است. ایران چگونه قدم به قرن بیستم گذاشت و چگونه از آن بیرون آمد؟! یعنی از اواخر عصر قاجار تا زمان دولت آقای احمدی نژاد. انتخاب قرن بیستم انتخاب خیلی هوشمندانه است. به تعبیر بسیار جالب توجّه و گیرای ایشان:
📖«ایران با گاو و خیش قدم به قرن بیستم گذاشت و با کارخانه های فولاد، یکی از بالاترین نرخ های تصادف خودرو و در کمال ناباوری و حیرت بسیاری یک برنامه هسته ای از آن خارج شد!»
👈و باز به تعبیر جالب ایشان:
📖«اگر در ایران سال ۱۹۰۰ بخوابید و ۲۰۰۰ بیدار شوید به سختی میتوانید شرایط جدید را درک کنید»
👈در ابتدای قرن بیستم جمعیت ایران ۶۰% روستایی و ۲۵% ایلاتی و ۱۵% شهری بود. جمعیت ایران حدود ۱۲ میلیون نفر بود و در تهران تنها حدود ۲۰۰ هزار تن زندگی میکردند. مجموع جاده های همواره و راه آهن ایران به ۳۴۰ کیلومتر نمیرسید و تنها ۵% کلّ جمعیت ایران سواد داشت که بخشی سواد حوزوی داشتند و برخی نیز سواد مکتب خانه ای یا در مدارس میسیونری تحصیل کرده بودند.
👈در ابتدای قرن بیستم از تهران تا بوشهر ۲۷ روز و تا تبریز ۱۷ روز و تا مشهد ۱۴ روز راه بود! هیچ نمود واضحی از صنعت وجود نداشت و ایران آشنایی با نیروی بخار و گاز و برق و مکانیک نداشت.
👈کتاب، وضعیّت ایران در انتهای عصر قاجار و مشکلاتی که برای ورود به دنیای مدرن داشته را به خوبی تصویر کرده است! چطور آن نظامهای سنّتی یکی یکی فرو ریخت! البته این تغییرات به تعبیر ایشان کاملا یک سویه بود و ایران با زور دولتها به دوران مدرن کشیده شد. اینکه چطور مشکلات عمیق بودجه کشور با کشف نفت صورت دیگری یافت و چطور این تغییرات عمیق در ظرف این یک قرن تجربه شد.
👈مباحث مفیدی از زمینه های شکل گیری مشروطه و همینطور روی کار آمدن رضا شاه و اقدامات او با استفاده از منابع نوین ݝربی مطرح میکند.
👈البته آقای آبراهامیان بسترهای شکل گیری انقلاب اسلامی را عمدتا بر پایه ی مفاسد عصر پهلوی و تشکیل حزب رستاخیز و مانند آن تحلیل میکند. و این مطلب را به خوبی بیان میکند که هیچ کسی احتمالش را هم نمیداد که این انقلاب اینگونه پایدار بماند و اینگونه رشد کند. کسی باور نمیکرد که روحانیون بتوانند در عصر مدرن کشوری مدرن را اداره کنند. کشوری که به وضوح در بسیاری از شاخص ها آن را از جهان سوّم خارج کنند.
🔹نکته ی مهمّی که آقای آبراهامیان در اواخر کتاب اذعان میکند این است که نظام جمهوری اسلامی یک استثناء است. برخلاف معادلات پنجه در پنجه ی قدرتهای جهانی انداخته است. به تعبیر ایشان:
📖«ایران برخلاف بسیاری از کشورهای منطقه محصول نقشه سازی های امپریالیستی در سده ی گذشته نیست. ظهور ایران در مقام یک قدرت منطقه ای باعث تقابل این کشور با دیگر قدرت عمده ی حاضر در منطقه یعنی ایالات متحده آمریکا شده است»
👈این کتاب با این وضعیّت به پایان میرسد که قدرت جهانی یعنی آمریکا بر سر مسأله ی هسته ای با ایران به چالشی بزرگ کشیده شده است. البته این چالش بیش از آنکه به خاطر مخاطرات تولید سلاح کشتار جمعی توسّط ایران باشد زیر سر ظهور یک بازیگر جدید و قدرت نوین در منطقه برمیگردد. نظام جهانی نمیتواند تحمّل کند چنین قدرتی ظهور کرده است.
👈به نظر آقای آبراهامیان این امر معضل بزرگی است. چون مسأله سرنوشت سازی است که به ظهور قدرت جدیدی به نام ایران برمیگردد. آنقدر مهم است که غرب برای آنکه ایران را سر جای خودش بنشاند حتّی لازم باشد دست به ده ها سال جنگ و خونریزی هم خواهد زد!
👈ایشان در وضعیّتی است که نمیداند آینده ی این نزاع چه میشود. نزاعی که در زمان ما با تحریم های بی سابقه ی اقتصادی و همینطور جنگهای نیابتی بزرگ در منطقه ظهور کرده است. به تعبیر آقای آبراهامیان:
📖«این که چنین معضلی به کجا خواهد انجامید احتمالا در دهه ی آینده معلوم خواهد شد [دهه نود هجری] شاید یکی از طرفین عقب نشینی کند یا سازش دو جانبه به حاصل آید که بر اساس آن دو قدرت هم زیستی با یکدیگر در این همسایگی خطرناک را در پیش گیرند. شاید هم مخاطره جویی فعلی ادامه یابد که در آن صورت هیچ بعید نیست فاجعه ای در حد و اندازه ی جنگهای سی ساله اروپا پیش آید!»
👈منظور ایشان از جنگهای سی ساله همان جنگهای مذهبی بین پروتستانها و کاتولیکها در نیمه ی نخست قرن هفدهم در امپراتوری روم است که با پیمان معروف وستفالی به پایان رسید! پیمانی که نقطه ی عطف شکل گیری اروپای کنونی بود و ملتهای اروپایی مستقل از سیطره ی پاپ و دارای حاکمیت و استقلال جداگانه ظهور کردند.
👈به عبارت دیگر وضعیّت کنونی ایران و قدرتهای جهانی را در یک پیچ بزرگ تاریخی تحلیل میکند. ولی برخی از عزیزان ما متأسّفانه تحلیلی که از مختصّات کنونی ما در پهنه ی تاریخ دارند فرسنگها با واقعیّتها فاصله دارد.