👈مسأله این است که در بسیاری از موارد اساسا موانعی در پذیرش حقیقت دارند و نمیتوانند حقیقت را درک کنند. از همینجاست که یکی از علل پرهیز دادن اصحاب توسط اهل بیت علیهم السلام از دانش کلام همین بوده و حتّی به متکلّمین از اصحابشان نیز تذکّر میدادند که در این زمینه افراط نکنید و هدایت را مربوط به این بحثها ندانید.
🔹مرحوم شیخ حرّ عاملی روایاتی را که در این زمینه دیده در بابی تحت عنوان: «بَابُ عَدَمِ وُجُوبِ الدُّعَاءِ إِلَى الْإِيمَانِ عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ عَدَمِ جَوَازِهِ مَعَ التَّقِيَّة» جمع کرده؛ خلاصهی مضمونش را عرض کردم. حالا مقداری دامنه تتبع روایات را گستردهتر میکنم. ولی عنوانی که مرحوم صاحب وسائل استنباط کرده دیدم خوب و منصفانه است.
🔸«النَّاس لَوِ اسْتَطَاعُوا أَنْ يُحِبُّونَا لَأَحَبُّونَا»🔸
👈به عنوان نمونه به روایت هجدهم از باب المیثاق کتاب محاسن مرحوم برقی بنگریم. مرحوم برقی که از علمای معروف شیعه است از پدرشان که ایشان هم از علما و ثقات شیعه بوده از قاسم بن محمد جوهری که از ثقات است و ایشان از علی بن ابی حمزة که مرید و عصاکش ابو بصیر معروف بوده از ابو بصیر این حدیث را نقل کرده است.
👈سند این حدیث مخصوصا در این مضمون اجمالا قابل اعتماد است. تنها مشکلش همین علی بن ابی حمزه است که هر چند زمانی از بزرگان شیعه بود ولی بعدا از مؤسسین مذهب واقفه است. البته همانطور که مرحوم محدث نوری در مستدرک میگویند معمولا در وثاقت احادیثی که مخصوصا در زمینه های غیر مرتبط با مذهب وقف از ایشان نقل شده کمتر میتوان اشکال کرد.
👈چون اصحاب معمولا به روایات ایشان عمل میکردند و بزرگانی نظیر ابن ابی عمیر و بزنطی نیز از او نقل حدیث میکنند. در هر حال اتّهام او بیشتر عقیدتی است تا وثاقتی. در نهایت شهادت شیخ طوسی در کتاب العدة به مورد اعتماد بودن وی وضعیت را در مورد منقولات عمومی او روشن میکند.
👈در هر حال علی بن ابی حمزه میگوید از ابوبصیر شنیدم که امام باقر علیه السلام فرمودند با مردم اینقدر در زمینه ی مذهب بگو مگو نکنید! بحث نکنید! این مردم اگر توان آن را داشتند که محبّ ما بشوند و شیعه شوند محب و شیعه میشدند. مشکل ریشه دارتر از این مباحثات است. طوری است که به ریشه و اصل و جنس انسانها و طینتشان برمیگردد:
📖«لَا تُخَاصِمُوا النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ لَوِ اسْتَطَاعُوا أَنْ يُحِبُّونَا لَأَحَبُّونَا إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ النَّاسِ فَلَا يَزِيدُ فِيهِمْ أَحَدٌ أَبَداً وَ لَا يَنْقُصُ مِنْهُمْ أَحَدٌ أَبَداً»
👈قدر متیقّن دلالی از این روایت فعلا برایمان همین است که وضعیّت هدایت پیچیده تر از آن است که شما فکر کنید با مخاصمه و بحث به راحتی قابل وصول باشد. نه! اینها اساسا مراتبی از استضعاف را دارند و توان چنین چیزی را نوعا ندارند. مشکل لزوما بحث و نظر شما نیست، مشکل به خودشان برمیگردد. اینقدر خودتان را خسته نکنید! حالا این فضای خاصی است که باید مقداری باز شود:
🔸«قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَدْعُو النَّاسَ إِلَى حُبِّكَ بِمَا فِي يَدِي فَقَالَ لا»🔸
👈دقیقا با همین سند ابو بصیر مضمون دیگری را نیز از امام باقر علیه السلام نقل میکند. مرحوم برقی در روایت ششم «باب من ترك المخاصمة لأهل الخلاف» از ابو بصیر نقل میکند که به امام باقر علیه السلام عرض کردم مردم را به محبّت و مذهب شما دعوت کنم؟! حضرت صریحا فرمودند: «لا». فضای روایت تقیه را به ذهن نمی آورد. در ادامه ابو بصیر شاید برای آنکه در هر حال اجازه ای از حضرت بگیرد اینطور سؤال را تصحیح کرد که حالا اگر من کسی را دعوت نکردم بلکه شخصی خودش آمد طرف من و از من طلب راهنمایی و مشورت کرد چه؟!
👈اینجا حضرت فرمودند در این فرض اشکال ندارد ولی در ادامه باز حضرت اضافه کردند حتّی در این صورت هم گیر نده تا آخرش را بخواهی بگویی! اصل را بگذار بر اینکه نگویی! اندازه ای که از تو میخواهد به او بگو و اگر دوباره طلب کرد بیشتر بگو و اگر دیدی دارد مکابره میکند تو هم ادامه نده:
📖«قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَدْعُو النَّاسَ إِلَى حُبِّكَ بِمَا فِي يَدِي فَقَالَ لَا قُلْتُ إِنِ اسْتَرْشَدَنِي أَحَدٌ أُرْشِدُهُ قَالَ نَعَمْ إِنِ اسْتَرْشَدَكَ فَأَرْشِدْهُ فَإِنِ اسْتَزَادَكَ فَزِدْهُ فَإِنْ جَاحَدَكَ فَجَاحِدْهُ»
⬇⬇
🔸«باب الهداية من الله عز و جل»🔸
این فضای روایی را مرحوم برقی خیلی خوب در بابی تحت عنوان «باب الهداية من الله عز و جل» شکار کرده است. بیش از بیست روایت نقل میکند. مرحوم کلینی نیز این فضا را پسندیده و دقیقا همین عنوان را در کافی گشوده ولی تنها چهار روایت از روایات برقی را نقل میکند. جالب این است که سعی میکند هر چهارتا را با سند مستقلی از برقی نقل کند و این نشان میدهد که گویا تا جایی که میتوانسته اند اسناد دیگر غیر مشهور را حفظ میکرده اند یا بهترین سندها را ذکر میکرده اند والله اعلم. لذا مرور همان روایات مرحوم برقی برای روشنتر شدن فضا مناسبتر است.
👈البته این مضامین را باید در فضای نفی جبر و امکان هدایت که از قرائن قطعی تفسیر این مضامین در منطق روایات است فهمید. خلاصه مضمونش این است که شیعه شدن به این آسانی ها که فکر میکنید نیست. فضای این روایات پیرامون فضای این آیات چیده شده که «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ» و «أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِين»
👈اینها عادتا نمیتوانند. باید یک کار خدایی و یک اراده ی خدایی ایجاد شود تا باب هدایت باز شود. مسأله ی هدایت دینی خیلی الهی تر و غیبی تر از آن است که گمانش را میکنید: «مَا لَكُمْ وَ لِدُعَاءِ النَّاسِ؟! إِنَّهُ لَا يَدْخُلُ فِي هَذَا الْأَمْرِ إِلَّا مَنْ كَتَبَ اللَّهُ لَه»
👈بعد حضرات علیهم السلام از این حقیقت یک نتیجه ای میگیرند که بنابراین برای هدایت این و آن و حتّی نزدیکان و برادرانتان حرص نزنید! کلا از این حوزه بیرون بیایید: «مَا لَكُمْ وَ لِلنَّاسِ؟! كُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا تَدْعُوا أَحَداً إِلَى أَمْرِكُم» عجیب آن است که یکی از شیعیان میگوید اولادم به سن بلوغ رسیده اند، دیگر به آنها حقیقت را بگویم؟! حضرت میفرماید نه! اگر خدا بخواهد خودشان خواهند آمد: «إِنَّ لِي أَوْلَاداً قَدْ أَدْرَكُوا فَأَدْعُوهُمْ إِلَى شَيْءٍ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ؟ فَقَالَ لا»
👈ولی نا امید هم نباشید. آنهایی که اهلش باشند روزی خدا دست آنها را هم میگیرد. خدا اگر مصلحت ببیند یک نوری به قلبشان می اندازد تا آخر سر از وادی حقیقت در بیاورند: «مَا أَنْتُمْ وَ النَّاسَ؟! إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً بَيْضَاءَ فَإِذَا هُوَ يَجُولُ لِذَلِكَ وَ يَطْلُبُه»
👈در روایت دیگری میفرماید اینها اصلا مگر دینشان چیست؟! اینها دینشان را از آباء و اجداد و از دیگران گرفته اند! به همانها هم اعتماد دارند! بهره شان همان است. اینها دینشان را از همان صحابه گرفته اند و اسلامشان همان است. از ما نگرفته اند که حالا به راحتی بتوان آنها را هدایت کرد: «ذَرِ النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا عَنِ النَّاسِ وَ إِنَّكُمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلِيٍّ وَ لَا سَوَاء»
🔸«مَا عَلَيْكَ أَنْ تُخَلِّيَ بَيْنَ النَّاسِ وَ بَيْنَ رَبِّهِمْ؟!»🔸
به عنوان نمونه دیگر به روایت سوّم «بَابٌ فِي إِحْيَاءِ الْمُؤْمِن» کافی بنگریم. مرحوم کلینی با سندی صحیح از استادش احمد بن محمد و ایشان از مرحوم برقی و ایشان از پدرشان و ایشان هم از نضر بن سوید و ایشان هم از یحیی بن عمران حلبی و ایشان هم از ابو خالد قمّاط از حمران بن اعین این روایت را شنیده اند. رجال این سند همگی شیعیان توثیق یافته اند.
👈امام صادق علیه السلام وقتی دید حمران بن اعین که یکی از متکلّمین شیعه بوده ناراحت است که چرا در امر تبلیغ تشیّع و مذهب حق مثل قبل موفق نیست فرمودند چرا حالا اینقدر اصرار داری بر هدایت این و آن؟! گویا فکر میکنی به میزان تلاش تو مربوط است که حالا اینقدر ناراحتی! «وَ مَا عَلَيْكَ أَنْ تُخَلِّيَ بَيْنَ النَّاسِ وَ بَيْنَ رَبِّهِمْ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُخْرِجَهُ مِنْ ظُلْمَةٍ إِلَى نُورٍ أَخْرَجَه»
👈بعد حضرت فرمودند حالا اگر هم میخواهی تبلیغ امر ما را بکنی همینقدر یک چیزی اندکی بگو و استمزاج کن و ادامه نده: «ثُمَّ قَالَ وَ لَا عَلَيْكَ إِنْ آنَسْتَ مِنْ أَحَدٍ خَيْراً أَنْ تَنْبِذَ إِلَيْهِ الشَّيْءَ نَبْذا» اینجا حمران به تعبیر بنده اشکال کرد که پس این آیه ی شریفه چه میگوید که: «مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً»؟!
👈خب اشکال حمران روشن است. یعنی امر هدایت آنقدر ثواب دارد و آنقدر عظمت دارد که حرص خوردن برایش ارزش دارد. به نظرتان حضرت چه پاسخی میدهند؟! در این روایت و در برخی روایات دیگر معمولا این آیه ی شریفه را به نجات انسانها -فارغ از مرام و مسلکی که دارند- از آتشسوزی و غرق شدن و مانند آن تفسیر میکنند.
⬇⬇⬇
👈اینجا نیز امام صادق علیه السلام وقتی حمران پای این آیه ی شریفه را باز کرد همین پاسخ را دادند. سپس چون میدانستند حمران مصداق این هدایت را در هدایت دینی میداند و این هم مطلبی صحیح است با یک سکوت و مکثی فرمودند بله تأویل اعظم این آیه همان است که او را به دین حق دعوت کنی و او هم بپذیرد!
📖«قُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً قَالَ مِنْ حَرَقٍ أَوْ غَرَقٍ ثُمَّ سَكَتَ ثُمَّ قَالَ تَأْوِيلُهَا الْأَعْظَمُ أَنْ دَعَاهَا فَاسْتَجَابَتْ لَهُ»
✋به نظرتان این سکوت و بیان اینکه این امر تأویل اعظم است سرّش چیست؟! مخصوصا بعد از آنکه حضرت به حمران تذکّر داد اینقدر در این زمینه افراط نکن چون مسأله به این سادگی ها که فکر میکنی نیست.
👈برای اینکه فضای نکته ای که به حمران بن اعین گفته شده را بهتر درک کنیم یک روایت دیگری را نقل میکنم. این روایت را با سند اطمینان بخشی که همه از ثقات شیعه هستند مرحوم برقی و مرحوم کلینی از فُضَیل بن یسار نقل کرده اند.
👈ایشان از ثقات معروف شیعه است. فضیل میگوید از امام باقر علیه السلام در مورد این آیه ی شریفه پرسیدم: «وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً» معلوم است که ایشان هم یکجوری میخواهد جواز بحث و دعوت مردم به تشیّع را بگیرد.
👈ولی حضرت برخلاف انتظاری که داشت همان پاسخی که بعدها امام صادق علیه السلام به حمران بن اعین داده بودند به ایشان دادند. فرمودند مراد نجات دادن انسانها از آتش و غرق شدن و... است. فضیل که میدانست این نوعی تقلیل مفاد آیه است و اتّفاقا ظاهرش همین بحث با مخالفین و ترویج تشیّع است گفت اگر اینطور است حالا اگر کسی شخصی را از ضلالت به هدایت بیاورد چه؟! حضرت فرمودند بله این هم هست! ولی این تأویل اعظم این آیه است.
👈اینجاها فضا برای برداشتهای مختلف هست. ولی آنچه بنده انصاف میدانم این است که طورِ این بیانها به شکلی است که حضرات میخواهند از این دست امور پرهیز بدهند. با توجّه به روایات دیگری که در زمینه ی هدایت هست آنچیزی که فهمیده میشود این است که میخواهند در ذهن شیعه این را ایجاد کنند که ورای مباحث تقیّه، در فضای غیر تقیّه هم همانطور که مرحوم صاحب وسائل برداشت کرده چندان حرص نزنید! مسأله پیچیده تر از این حرفهاست.
🔸أَمَّا الْإِيمَانُ فَالْإِقْرَارُ بَعْدَ الْمَعْرِفَة🔸
مرحوم برقی با هوشمندی خاصی اوّلین روایت باب الهدایة من الله عزّوجل را روایت زراره از امام باقر علیه السلام قرار داده است. بر اساس این روایت اساسا به دلیل همین پیچیدگی امر هدایت حتّی نمیتوان انسانها را در مورد مؤمن نبودن بازخواست کرد! آنها عذر دارند. فقط یک جا عذر ندارند! آن هم معمولا خودشان میدانند و خدای خودشان! آن وقتی که خدا صلاح دید و پرده ها و موانع را کنار زد و علم حق را در لحظه ای به آنها نشان داد؛ اینجاست که تکلیف دارند استکبار نکرده و وقتی این حالت را خداوند به آنها داد زود ایمان بیاورند! بیش از این تکلیفی در این زمینه ندارند:
📖«لَيْسَ عَلَى النَّاسِ أَنْ يَعْلَمُوا حَتَّى يَكُونَ اللَّهُ هُوَ الْمُعَلِّمَ لَهُمْ فَإِذَا عَلَّمَهُمْ فَعَلَيْهِمْ أَنْ يَعْلَمُوا»
👈شبیه همین مضمون را سلیم بن قیس در کتابش از امیر المؤمنین علی علیه السلام دارد. از حضرت میپرسد ایمان چیست؟! و حضرت در پاسخ میفرماید ایمان یک طرفش دست انسان است و یک طرفش در دست خداست. آن طرفی که در دست خداست آن است که معرفت حقیقت را به شخصی بدهد. خداوند این کار را در حقّ همه نمیکند! مسأله به این سادگی ها نیست.
👈ولی آن مقداری که در دست انسان است این است که اگر خداوند چنین معرفتی را روزی اش کرد استکبار نورزیده و زود ایمان آورد: «أَمَّا الْإِيمَانُ فَالْإِقْرَارُ بَعْدَ الْمَعْرِفَة»
✋روشن است که مراد از این مضامین ترک جستجوی حق و حقیقت طلبی نیست. چون این امر اساسا چیزی نیست که بشود از آن نهی کرد. مراد بیان حقیقت عمیقتری در این زمینه است.
👈در هر حال اگر این مجموعه روایات همینگونه که عرض شد فهمیده شود زمینه برای درک عمق مسأله ی استضعاف و مراتب آن مهیا میشود. و این روایات موافق همان فضایی است که بیان شد که ممکن است شما حقیقت را به کسی بگویید ولی او آن را درک نکند و به خاطر همین کافر شمرده نمیشود.
👈و همینطور موافق آن روایاتی که بیان کردیم اکثر مردم اهل نجاتند و اهل استکبار نیستند. اینجاست که زمینه برای ورود به بحث استضعاف مهیّاتر میشود.
این بحث ادامه دارد. فعلا قضاوت ممنوع!
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۲)
«پیامی از سوره مبارکه قریش»
🔹قرآن که میخوانیم با این نگاه بخوانیم که مخاطب تک تک آیات خودمان و مراتب وجود خودمان است. همین نگاه دریچه فهم جدیدی را به رویمان باز میکند. اینگونه میتوانیم با قرآن خلوت کنیم. درِ گوشی چیزهایی میشنویم!
🔸اینبار به سوره ی مبارکه قریش رسیدم. ای قبیله ی قریش! مگر نمیبینید به برکت خانه ی خدا چگونه تجارتتان در زمستانها و تابستانها برقرار شده؟! دیگران به حرمت اینکه خدمتگزاران این بیت هستید نه به شهرتان حمله میکنند نه قافله هایتان را غارت میکنند.
🔹مگر نمیبینید چطور به برکت این بیت الله نیازهای اقتصاد و امنیّتتان در این محیط فقر و نا امنی برآورده شده؟! پس شکر نعمت این بیت را به جای آورید و حقیقتا پروردگار این بیت را با جان و دل عبادت کنید. این بیت صاحبی دارد.
💡گفتم خدایا پیام این سوره برای ما چیست؟! به دلم افتاد پیام این آیه این است که آنانی که به خداوند انتساب ویژه تری دارند و از این راه دنیایشان هم به شکلی آبادتر شده تکلیف سنگینتری دارند. اینها دیگر به شکل خاص مهمان سفره ی خدا شده اند و کفر و ناسپاسی شان خیلی قبیح تر است.
🔸از متدینانی که طعم ایمان و نعمتهای دینداری را چشیده اند و همینطور از ایرانیانی که از برکات نعمت تشیع و ولایت فقیه متنعم شده اند انتظار دیگری هست.
💡به دلم افتاد پیامش برای تو همین لباس طلبگی است! مگر نمیبینی به خاطرش چطور مورد احترام مادّی و معنوی قرار میگیری؟! این نعمت و تفضّل خاص خدا را به یاد بیاور و خود را شرمنده تر ببین و با جان و دل به یاد او باش و تنها او را عبادت کن! همو که با تو نقدتر حساب کرده!
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۳)
«آیا اهل سنّت امکان وصول به مراتبی از سعادت را دارند؟!» (۱۳)
«تمایز کفر ابلیسی و کفر جهلی»
«اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيم»
👈با برخی عزیزان در زمینه استکبار و نقش آن در شقاوت گفتوگو میکردم. خلاصه اش این شد که:
🔹غور در مضامین دینی نشانگر آن است که هر چند در دنیا دعوای ملل و نحل با عناوین متکثّر بر سر حقیقت به راه افتاده ولی در باطن سه وادی بیشتر وجود ندارد: ایمان، کفر و ضلالت. در باطن باطن نیز تنها دو جبهه وجود دارد: تواضع و استکبار، عقل و جهل، و در باطن باطن باطن یا همان مقام قیامت امور تنها یک حقیقت وجود دارد و آن هم حقیقت توحید و واحد قهاری است. مانع از جلوه گر شدن نهایی این حقیقت یکتا و سرچشمه ی هستی، همان أنانیّت و تکثر و استکبار است.
🔸ابلیس نماد استکبار بر حقیقت است، آن هم بزرگترین حقیقت. سابقا داستان تلاش نافرجام حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام را برای آشتی دادن ابلیس با خداوند از انجیل برنابا نقل کردم. خیلی تکان دهنده است. برای آنکه عمق معنای استکبار و سرّ و لِمّ خلود در آتش جهنّم را درک کنیم حتما در آن جریان که تفصیلش در باب ۵۱ انجیل برنابا آمده تأمّل کنیم.(بذل الخاطر ۳۸۱ و همینطور بذل الخاطر ۱۴۴ در باب شبهات خلود در جهنم).
👈تا حقیقت این تواضع و استکبار را درک نکنیم از درک بسیاری از معارف محرومیم. اساسا مراتب تواضع و گذشتن از استکبار در واقع همان مراحل انسانیّت است. همان قابلیّت و امانتی که در وجود انسان به ودیعت نهاده شده.
⬇
🔹همه ی این تواضعها نیز برای زدودن تدریجی مراتب أنانیت است تا آن مراتب بسیار لطیف انانیّت که البته در مرتبه ی خودش بسیار ضخیم هم هست. با هر گامی که در تواضع در مراتب وجودمان برمیداریم به سوی حقیقت نزدیکتر شده و به درک راز هستی و شهود آن وحدت قهّاریه نزدیکتر میشویم. حالا هر اسمی خواستید روی این حقیقت بگذارید. خواستید بگویید مسلمان واقعی یا مؤمن واقعی، عبد الله یا فانی و واصل و انسان کامل و... .
🔶 اینجاست که راز عمیق فرمایش امام باقر علیه السلام در حدیث صحیحی که به محمّد بن مسلم فرمودند را بهتر درک میکنیم. حضرت فرمودند محمد! اصلا میدانی ایمان و کفر چیست؟! تو دیگر از آنانی هستی که باید اصل و عمق داستان را به تو گفت. ایمان و کفر این ایمان و کفرهای ظاهری نیست. این اسمها و هویّتهای اجتماعی و احکام عالم ظاهر فریبت ندهد. آن حقیقت ایمان و کفر مهم است.
👈اصلا بگذار برایت یک قضیّه ی کلّیه ی حقیقیه بگویم. ایمان نامی است برای آنچه که انسان از روی روحیه ی تسلیم و اقرار در برابر حقیقت به آن گرویده و کفر نامی است برای آنچه که انسان از روی روحیه ی استکبار در برابر حقیقت به آن تن داده! عزیزان و سروران! این حدیث نورانی را حفظ کنیم و رویش خیلی فکر کنیم. خدا میداند یکی از آن سخنانی است که باید با طلا نوشت و با آن بر جهانیان افتخار کرد:
📖«كُلُّ شَيْءٍ يَجُرُّهُ الْإِقْرَارُ وَ التَّسْلِيمُ فَهُوَ الْإِيمَانُ وَ كُلُّ شَيْءٍ يَجُرُّهُ الْإِنْكَارُ وَ الْجُحُودُ فَهُوَ الْكُفْرُ»
✔و از اینجاست که یک نکته ی مهم را باید درک کنیم. آن هم این است که نباید جهالت را با استکبار اشتباه بگیریم. نباید دچار مغالطه ی اشتراک صورت بشویم. ممکن است شخصی کافر و ملحد و آتئیست باشد ولی باید دید روحِ این حالت جهل است یا استکبار؟! واقعا بسیاری از اینها از روی جهل اینگونه اند نه از روی استکبار. شبهه دارند. یا اعتماد بی جا نموده اند. یا تنبلی میکنند تا حقیقت را درک کنند. جهل قصوری و حتی تقصیری با استکبار ابلیسی فرق دارد. گاهی حقیقت انکار میشود ولی نه از روی استکبار بلکه از روی جهل و شبهه. لذاست که باطن چنین کفری در واقع ضلالت است نه آن کفر ابلیسی؛ کفر جهلی را باید از کفر ابلیسی تفکیک نمود. کفر ابلیسی همان کفر استکباری است. حقیقت را فهمیده و انکار میکند. حالا این از مصادیق جزئی شروع میشود که همه به نوعی درگیر آن میشویم تا قلّه ی همه ی بحثها که همان وجود خداوند و صفات خداوند باشد.
🔹اگر دقّت کنیم در قرآن کریم نیز کفر انواع گوناگونی دارد. گاهی برخی تعابیر که «إنّ الّذین کفروا» دارد نوعی کفر ارادی و استکباری است. لذاست که مثلا نشانه ی آن در آیه ی قرآن این است که دچار ختم بر قلب و گوش شده اند. چه انذار بدهی یا ندهی هیچ تأثیری ندارد. اینها هستند که عذاب الیم دارند. روشن است که بسیاری از کافران و ملحدان اینگونه نیستند. واقعا میشود با آنها بحث کرد و امید قانع شدن و ایمان آوردنشان وجود دارد.
👈حتّی شنیدم یکی از بزرگان ملحد معاصر که از فیزیکدانان معروف بود و اخیرا مُرد، اندکی قبل از مرگش برای برادرش تجربه ای نزدیک مرگ رخ داده بود. وقتی آن را شنیده بود واقعا دچار تردید و حیرت شده بود. اساسا در صدر اسلام نوعا همین کافران و مشرکان بودند که مسلمان شدند نه آن مسیحیان و یهودیان اهل کتاب!
🔸پدیده ی استکبار علمی و استدلالی🔸
✋البته یک چیزی اینجا هست؛ و آن هم نوعی استکبار پنهانی است که گاهی برخی استدلال پیدا میکنند. آنهایی که استکبار استدلالی پیدا میکنند. باب فهم آیات و نشانه ها را به روی قلبشان بسته و متکبّرانه انتظار دارند حقیقت در برابرشان با قیاسها باریک به اصطلاح خودشان یقینی زانو بزند تا آن را بپذیرند! اینها در واقع نوعی استکبار استدلالی دارند. آیه باور نیستند. اینها هم ممکن است به سرنوشت همان کفر استکباری ابلیسی مبتلا شوند. ولی معمولا اتباع اینها اینگونه نیستند و به این بزرگانشان اعتماد بی جا میکنند.
👈این را از کجا استفاده کردم؟! از روایت منقول از امام صادق علیه السلام در کافی در باب وجوه الکفر که حضرت کفر الجحود را دو قسم کرده و کفر زنادقه که مبتنی بر إن هم الّا یظنّون و مذهبی ظنّی و استحسانی از روی جهالت است را با کفر ابلیسی استکباری که از باب جحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلماً و علوّاً جدا میکنند. این نکته ی مهمّی است که حضرت کفر زنادقه و دهریّه را کفر ابلیسی نمیدانند و میگویند کفر ابلیسی این است:
📖«فَأَمَّا كُفْرُ الْجُحُودِ فَهُوَ الْجُحُودُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ هُوَ قَوْلُ مَنْ يَقُولُ لَا رَبَّ وَ لَا جَنَّةَ وَ لَا ... فَهَذَا أَحَدُ وُجُوهِ الْكُفْرِ وَ أَمَّا الْوَجْهُ الْآخَرُ مِنَ الْجُحُودِ عَلَى مَعْرِفَةٍ وَ هُوَ أَنْ يَجْحَدَ الْجَاحِدُ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ حَقٌّ قَدِ اسْتَقَرَّ عِنْدَه ...»
⬇⬇
🔹ولی نکته اینجاست که کفر دهریّه را هر چند حضرت از روی جهل میداند نه از روی استکبار: «دِينٌ وَضَعُوهُ لِأَنْفُسِهِمْ بِالاسْتِحْسَانِ عَلَى غَيْرِ تَثَبُّتٍ مِنْهُمْ وَ لَا تَحْقِيقٍ لِشَيْءٍ مِمَّا يَقُولُونَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّون» ولی با این وجود آنها را مخاطب این آیه قرار داده اند که: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُون» این آیه بیشتر با آن کفر ابلیسی تناسب دارد نه با کفر جهلی. مخصوصا با توجّه به آنچه گذشت که بسیاری از این کفّار واقعا قابل بحث و هدایت هستند. اینطور نیست که انذار و بحث در مورد آنها بی نتیجه باشد.
👈از اینجاست که باطن این نوع هم باید به نوعی استکبار برگردد که دیگر نمیخواهد حقیقت را بفهمد. ظاهرا اینجا مراد پیشگامان و رؤوس زندقه و الحاد هستند که خود را متکبّرانه و نه جاهلانه به این مطلب شرطی کرده اند که تا حقیقت آنطور که آنها میخواهند خودش را به آنها نشان ندهد قبولش نکنند!
☑این هم نوعی استکبار ابلیسی پنهان است. اهل استدلال و احتمالات نیش قولی گاهی مبتلا به این میشوند. اهل آیات نیستند. عقل دیگری دارند. آیات بیّنات را هم گاهی درک نمیکنند و از براهین اثبات خدایی حرف میزنند که در نگاه قرآن هیچ شکی برای انسان عاقل در آن نیست.
👈و شاید نکته ی کلام امام صادق علیه السلام به ابن ابی العوجاء که از بزرگان زنادقه آن زمان بود به همین امر برگردد. وقتی ابن ابی العوجاء متکبّرانه بر مواضع خود اصرار میکرد و ادّعاء میکرد که قانع نمیشود حضرت اینگونه به او خطاب کردند که تو شیطان نیستی ولی شیطان را ولیّ و ربّ و قرین خودت ساخته ای که قانع نمیشوی و پذیرش حقیقت بر تو تلخ و وخیم و گران می آید:
📖«إِنَّ مَنْ أَضَلَّهُ اللَّهُ وَ أَعْمَى قَلْبَهُ اسْتَوْخَمَ الْحَقَ وَ لَمْ يَسْتَعْذِبْهُ وَ صَارَ الشَّيْطَانُ وَلِيَّهُ وَ رَبَّهُ وَ قَرِينَهُ يُورِدُهُ مَنَاهِلَ الْهَلَكَةِ ثُمَّ لَا يُصْدِرُه»
👈یکی از حقائق تکان دهنده ی قرآنی همین نوع کفر استدلالی است. قرآن گاهی پرده از امر عجیبی بر می دارد که که ضلالت عالمان است. یعنی در علم انسان دچار ضلالت میشود. ریشه ی آن را هم در تبعیت از هوای نفس میداند که باعث نوعی ختم بر قلب میشود:
📖«أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ»
👈ولی در هر حال این نوع کفر به شکل صریح کفر ابلیسی نیست. هر چند گاهی همانطور که گفتیم به آن میرسد. ولی نوعا حتّی زنادقه و ملحدین اینطور نیستند. در روایت فرقه ی ناجیه از امیر المؤمنین علی علیه السلام هم گذشت که مراد از جهنّمی بودن این فرقه ها جمهور مردم که از روی نادانی تبعیّت کردند نیستند. بلکه آن مستکبران و واضعان این اندیشه های شوم هستند که عالمانه بر علیه حقیقت ایستادند.
🔸«وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيم»🔸
همه ی اینها را گفتم که به این آیه ی شریفه برسم. راستش اصلا قرار نبود اینها را بگویم😊 قلم را گذاشتم که شروع کنم خودش آمد. به یکی از برادران عزیز عرض کردم اگر میخواهی مسأله ی جهنّم و خلود در جهنّم و کیفیت جمع آن با رحمت الهی و کفر ابلیسی برایت حل شود روی این آیه ی شریفه فکر کن. ببین این دیگر چه حالت عجیبی است که قرآن کریم از آن خبر میدهد. ما انسانها چون معمولا اینطور نیستیم گاهی نسبت به همه زیادی خوش بینیم! نه برخی واقعا شیطان و ابلیس اند! انسان شناس نیستید! نمیدانید انسان چه مراتبی دارد. اینجا این به ظاهر انسان به همان درجه ی کفر ابلیسی رسیده!
👈میگوید خدایا! اگر حقیقت این است و تو این را قبول داری بدان من قبول ندارم! در مقابل تو هم می ایستم! دقّت کنید که چه دارد رخ میدهد! نمیگوید خدایا حقیقت را به من نشان بده یا دل من را برای پذیرشش آماده کن! و حتّی از روی خجالت خود فریبی هم نمیکند که انکار کند که حقیقت این نیست! بلکه خیلی صریح میگوید میدانم این است ولی نمیخواهم!
👈میگوید اگر واقعیّت اینی است که ایشان میگوید پس یا سنگی از آسمان به سر من بزن و من را بکش یا من را مبتلا به یک عذاب الیمی کن! من تحمّل این را ندارم! ببینید اینها مجامله گویی نیست! واقعا دعای چنین شخصی این میشود. و از اینجاست که سرّ خلود برخی در آتش را میفهمیم. اینها خودشان عذاب الیم را میخواهند. نه اینکه گمان کنید این خداست که دیگر توبه شان را قبول نمیکند! هرگز!
⬇⬇⬇
🔹اینجا ممکن است این اشکال برایمان رخ دهد که اگر اینها خودشان عذاب الیم میخواهند پس چرا همانطور که در آیات قرآن کریم آمده وقتی دچار عذاب الیم میشوند آنگونه اظهار پشیمانی و درد و ناله میکنند؟! پاسخش را خود قرآن کریم داده که اینها دروغ میگویند! اینها خودشان این عذاب الیم را همانطور که در این آیه گذشت میخواهند! چرا؟! چون: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ» اینها اصلا پشیمان نیستند. اینجای ماجرا را مرحوم علّامه ی طباطبایی ذیل تفسیر آیه ی ۱۷ سوره مبارکه نساء خیلی خوب توضیح داده؛
👈ایشان میفرماید فریب اینها را نخورید! اینها معاند لجوج هستند. چنین انسانی وقتی نتایج شوم عملش را میبیند که اینگونه وبالش شده به شکل طبیعی حالت پشیمانی و تبرّی از فعلش را پیدا میکند ولی این حالت هر چند طبیعی است ولی واقعی نیست.
👈چون حالتی فطری نبوده و صرفا یک حیله و روشی است که نفس شرورشان برای در امان ماندن از وبال اعمالشان به آنها پیشنهاد میدهد! اینها هم همینطورند و به خاطر همین دعایشان مستجاب نمیشود؛ دلیلش هم همین است که قرآن میفرماید اگر آنها را برگردانیم دوباره کارهایش زشتشان را تکرار میکنند:
📖«كل معاند لجوج في عمله إذا شاهد ما يسوؤه من جزاء عمله و وبال فعله ألزمته نفسه على الندامة و التبري من فعله لكنه بحسب الحقيقة ليس بنادم عن طبعه و هداية فطرته بل إنما هي حيلة يحتالها نفسه الشريرة للتخلص من وبال الفعل، و الدليل عليه أنه إذا اتفق تخلصه من الوبال المخصوص عاد ثانيا إلى ما كان عليه من سيئات الأعمال»
👈بعد دیگری از این حقیقت را ذیل تفسیر آیه ی ۵۰ سوره ی مبارکه غافر شرح میدهند. اینکه چرا دعای کافرین در آتش جهنّم مستجاب نمیشود در حالیکه خداوند با وعده ای مطلق فرموده هر کسی من را بخواند استجابتش میکنم. علامه جواب میدهند سرّش را خود قرآن با یک اشاره ی لطیف از باب مشعر به علّیت بودن تعلیق حکم بر وصف در این آیه ی شریفه بیان کرده که: «وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ»
👈یعنی اگر میبینید دعای کافران مستجاب نشده و گم میشود زیر سر همین کفرشان است. چطور؟! این کفرشان مانع از آن میشود که دعای واقعی و طلب حقیقی بشود. چون اگر بخواهند دعای واقعی کنند باید خدا را به خدایی بپذیرند و به سوی او منقطع شوند و از دیگر اسباب نا امید شوند.
👈ولی کسی که به خداوند و عذاب آخرت کفر داشته نفسش همانطور که هیچ وقت از خدا چیزی را نمیخواست در آخرت نیز همان صورت انکار را با خودش آورده و نمیگذارد واقعا خدا را بخواند! مسأله این نیست که خدا دیگر به دعایشان در جهنّم گوش نمیدهد بلکه مسأله این است که اینها دیگر در ظلمات جهنّم که ظلمات بی خدایی است هیچگاه خدا را قبول نخواهند کرد تا از او واقعا چیزی بخواهند!
«الكافر بعذاب الآخرة و هو الذي ينكرها و يستر حقيقتها لا يتمشى منه طلب جدي لرفعه أما في الدنيا فظاهر، و أما في الآخرة فلأنه و إن أيقن به بالمعاينة و انقطع إلى الله سبحانه لما هو فيه من الشدة و قد انقطعت عنه الأسباب لكن صفة الإنكار لزمته وبالا و قد جوزي بها فلا تدعه يطلب ما كان ينكره طلبا جديا...»
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۴)
«تقوای نتیجه»
🔹برخی همینکه نیت خیر دارند گمان میکنند دیگر مجازند هر کاری بکنند! غافل از اینکه در منطق اهل بیتی از جهتی فرقی بین خائن و مضیّع نیست. آری یکی از ابعاد کمتر شناخته شده ی تقوا چیزی است که میتوان از آن به عنوان: «تقوای نتیجه» یاد کرد. خیلی ها در این زمینه دچار بی تقوایی میشوند. ریشه اش هم در خلط میان هدف و نتیجه است. همانطور که غرض با فائده فرق دارد، هدف هم با نتیجه فرق دارد.
🔸اساسا گاهی نتیجه ی چیزی صد در صد ضدّ هدف و نیّت و انگیزه از آن چیز در می آید. عالم واقعیّت لزوما کاری با نیّتها و اهداف ما ندارد. منطق خودش را دارد. اگر زهر را با این فکر و نیّت بخوریم که آب است باعث نمیشود زهر کار خودش را نکند!
🔹از اینجاست که یکی از مراقبه های دینی و سلوکی باید این باشد که با ساده لوحی و عافیت طلبی و غرور، فریب نیّات و اهدافمان را نخوریم! به محاسبه و بررسی علمی آثار واقعی رفتارمان هم بپردازیم؛ و چون ولو با تلاش توان چنین محاسبه ای را معمولا داریم اگر در اثر ترک آن دچار نتایج سوء از نیّات نیک شویم به شکلی «تقوای نتیجه» را رعایت نکرده ایم.
🔸قابلیّت مؤاخذه دارد. اگر بگوییم نمیدانستیم و نیّتمان این نبود بلکه نیّتمان چیز خوبی بود میگویند چرا نرفتی بدانی و اینها آثار وضعی کار توست و منتسب به خودت و تو جاهل مقصّری!
👈گویا همین حکمت را هگل فیلسوف معروف آلمانی تحت عنوان: «فریب عقل» صید کرده است. اینکه در تاریخ بسیاری با نیّتی کاری کردند و حرفی زدند ولی نتیجه ای ضدّ هدف و انگیزه ی آنها داشت. تاریخ صرفا به نیّات ما کار ندارد. به واقعیّات و نتایجش کار دارد.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۵)
«داشتن یا برخورداری؟! رزق انسان چیست؟!»
🔹بنده خدایی را دیدم که نسبت به دیگران ثروتی در ظاهر ندارد ولی به مراتب بیشتر و بهتر از داراییش لذت میبرد. دقت که کردم دیدم میان «داشتن» و «برخورداری» فرق است. داشتن یعنی مالک بودن! یعنی انسان حقّ انحصاری تصرّف در آن را دارد چه تصرّف بکند یا نکند! ولی برخورداری یعنی استفاده و تصرف! چه انسان مالک آن باشد یا صرفا اجازه ی تصرّف در آن را داشته باشد.
🔸بسیاری بیش از آنکه دغدغه ی بالا بردن مراتب کیفی برخورداری و تلاش برای آن را داشته باشند و برای آن حرص بزنند حرص اصل داشتن را دارند! لذاست که یا از دارایی شان استفاده نمیکنند و یا بیش از حدّ در کسب آن میکوشند. و از اینجاست که نکته ای اساسی را در زمینه ی مفهوم «رزق» میفهمیم:
🔻رزق انسان آن چیزی است که انسان از آن برخوردار است ولو مالکش نباشد نه آن چیزی که صرفا مالک آن است ولو از آن برخوردار نباشد!🔺
🔹وقتی داشتن تبدیل به برخورداری نشود انسان نسبت به آن هنوز فقیر است. گویا اصلا آن را ندارد. لذاست که اگر کسی بخیل است یا زیادی حرص میزند یا اهل اسراف است نباید گمان کرد که رزقش زیادتر از ماست. تازه در نگاه عمیقتر هر برخورداری هم رزق نیست. آن استفاده و برخورداری را باید رزق شمرد که حقیقتا باعث رشد شود. نه اینکه بالعکس بیهوده باشد یا حتّی باعث تباهی شود.
🚫چه بسیار استفاده هایی که بدبختی می آورد و اصلا رزق نبوده و نکبت است.
🔸بلکه در نگاهی عمیقتر گاهی سختی معیشتی که باعث تطهیر شود خودش رزقی بزرگ است. چون به سرمایه ای وجودی می انجامد. نگاهمان به مساله ی رزق باید عمیقتر شود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۶)
«با بی نمازها و بد حجابها و بد دینان چگونه رفتار کنیم؟!»
🔹بنده خدایی از وضعیّت فامیلشان میگفت. اینکه مثلا ما فامیلی نسبتا مذهبی بودیم ولی الآن مخصوصا در نسل جوان خیلی ها هستند که دیگر اصلا نماز نمیخوانند یا حجاب ندارند یا در ولایت مشکل دارند یا مبتلا به مخدرات و مسکراتند و... آیا با اینها قطع رابطه کنیم؟!
🔸خب انسان باید سبک سنگین کند. اگر واقعا احتمال عقلایی میدهد که خود و خانواده اش آسیب ببینند و این آسیب بیشتر از مصالح عاطفی و دینی پیوندهای فامیلی است میتواند رابطه را محدود کند. تازه اگر میبیند این کارش باعث هدایت آنها نمیشود حتّی المقدور با خوشرویی و باقی گذاشتن مجرایی از ارتباط این کار را بکند.
🚫اگر برائت از فعل به برائت از فاعل کشیده شود گناه ما شاید از گناه آن شخص هم بیشتر شود. چون شکستن اتّحاد و پیوند اجتماعی خودش از گناهان بزرگ است.
🔹ولی نکته ی دیگری خواستم بگویم؛ سبک سنگین که خواستیم بکنیم یک نکته ای را در نظر بگیریم تا نکند ذهنیّتی غلط در نتیجه تاثیر بگذارد! اینکه اساسا طرز نگاه و آن استعاره ای که در قالب آن با آنها مواجه میشویم چیست؟! نکند آنها را در قالب استعاره ی دشمن و کسی که شیطان زیر پوستش رفته و... ببینیم و در ادامه معنایی که وهممان انتزاع میکند ما را به نوعی رویکرد تدافعی و سلبی نسبت به آنها بکشد.
🔸ولی اگر به آنها در قالب استعاره مجروحین و زخمی ها و شیمیایی های یک شبیخون و جنگ فرهنگی در عصر شبهه و شیطانی به نام آزادی بنگریم نسبت به آنها دل رحم تر و ناصحتر میشویم. اینها نوعا استکباری ندارند. صحنه را اینطور ببینیم و بعد تصمیم بگیرید.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۷)
«حقیقت باوری، حقیقت جویی، صبر بر حقیقت»
🔹شاید ریشه ای ترین صفت مؤمن صفت «تواضع» باشد. این هم ریشه در عقل او دارد. تواضع در منطق روایات مقابل مفهوم «استکبار» است. با شمشیر تواضع انسان موفّق میشود در مراتب طولی و عرضی أنانیّتهای گوناگون را ذبح کرده و وجودش را مهیّای ظهور آن حقیقت نوریّه ی الهیّه و درک حقیقت توحید نماید.
🔸تواضع مفهوم عمیقی است که نباید آن را با تعارفات و تظاهرات خارجی اشتباه گرفت. چه بسیار افراد به ظاهر متواضع که در وادی حقیقت متکبر خوانده میشوند. مغز تواضع به حالت گذر کردن از خود برای گرویدن به حقیقت برمیگردد.
🔹تواضع در نسبت با حقیقت وقتی باز شود سه روحیه در انسان ایجاد میکند: حقیقت جویی، حقیقت باوری و صبر بر حقیقت. وقتی به محاسبه بنشینیم میبینیم گرفتار لایه های متراکمی از تکبّر در این سطوح هستیم:
1⃣روحیه ی حقیقت جویی یعنی انسان عطش حقیقت داشته باشد. حاضر باشد برای یافتنش عافیتها و نفسانیّتها را کنار گذاشته و به دنبال آن بدود. اگر احتمال داد شاگرد یا دشمن یا مخالفش هم حقیقتی دارد به راحتی حاضر باشد جلویش زانو بزند. برای فهمیدن حقیقت سر از پا نشناسد.
2⃣روحیه حقیقت باوری یعنی گردنش از مو در برابر حقیقت باریکتر باشد. آن قدر لطیف باشد که وقتی درکش کرد فورا تسلیمش شود.
3⃣روحیه صبر بر حقیقت یعنی آنقدر شیفته ی حقیقت باشد که در مقام عمل اگر خلاف عافیتها و نفسانیّتهایش هم بود بر آن صبر کند هر چند تلخ باشد. دچار معصیت حقیقت و کفر و فسق عملی و استکبار نسبت به آن نشود. گناه یعنی تکبر. بالاتر از صبر روحیه ی رضا است که دیگر تواضعی برتر است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۸)
«آیا اهل سنّت امکان وصول به مراتبی از سعادت را دارند؟!» (۱۴)
نام بردن از عامه با عنوان: «برادران اهل سنّت»
«هُمْ إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَيْنَا»
🔹سابقا (بذل ۱۱۵۶) بیان کردیم که چطور در مضامین مسلّم شیعی مانند دعای ۲۷ صحیفه ی سجادیه صراحتا برای عموم مجاهدین مسلمان طلب مغفرت و سعادت شده و از کشته شده های آنها به عنوان «سعید» و «شهید» یاد شده است: «فَإِنْ خَتَمْتَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ، وَ قَضَيْتَ لَهُ بِالشَّهَادَة»
👈یا مثلا میدانیم که اکثر قریب به اتّفاق اصحاب امیر المؤمنین علی علیه السلام را همین عموم مردم که بعدها به عنوان اهل سنّت شناخته میشوند تشکیل میدادند. یعنی معرفتی به مقام امامت ایشان نداشته و صرفا ایشان را خلیفه ی حقّی بعد از شیخین میدانستند.
👈با این وجود امیر المؤمنین به آنانی که در رکابش در جنگها کشته شدند شهید اطلاق کرده و آنها را بهشتی میدانست؛ به عنوان نمونه در کتاب جمل شیخ مفید نقل شده وقتی جنگ تمام شد و کشته شده های از لشگر امیر المؤمنین علی علیه السلام را میخواستند دفن کنند حضرت دستور دادند تا در همان لباسهایشان به خاک سپرده شوند و فرمودند آنها به صورت شهید در آن دنیا محشور خواهند بود:
📖«وَارُوا قَتْلَانَا فِي ثِيَابِهِمُ الَّتِي قُتِلُوا فِيهَا فَإِنَّهُمْ يُحْشَرُونَ عَلَى الشَّهَادَة وَ إِنِّي لَشَاهِدٌ لَهُمْ بِالْوَفَاء»
✋راستش قصد ادامه ی این بحث را نداشتم ولی به دلم افتاد ادامه دهم و استخاره خوب آمد.
⬇
👈حالا در این زمینه که در زمان ما هم برخی تشکیک یا تمسخر میکنند هم میشود بحث کرد که چرا برخی از بزرگانمان مانند رهبر عزیزمان از اهل سنّت تعبیر به «برادران اهل سنّت» میکنند.
👈در اینجا برای پرهیز از اطاله ی کلام تنها یک تعبیر بسیار مشهور و قطعی از امیر المؤمنین علی علیه السلام را نقل میکنم که ایشان نه تنها برای یاوران خود که نوعا عامّی مذهب بودند و یا برای آنهایی که به نصرتشان نشتافند تعبیر برادر کردند بلکه برای دشمنانی که از روی نادانی و جهل با ایشان جنگیدند هم تعبیر به «اخواننا» کرده اند.
🔸«هُمْ إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَيْنَا»🔸
آری یکی از تعابیری که با لفظ واحدی از امیر المؤمنین علی علیه السلام مشهور شده است این است که حضرت در مورد رویکردش نسبت به مسلمینی که با ایشان جنگیدند این بود که آنها نه کافر بودند و نه مشرک و نه منافق! آنها برادران مسلمان خود ما بودند که متأسّفانه دچار ضلالت شده و بر خلیفه بر حق دچار بغی شدند و باید سر جایشان نشانده میشدند: «فقاتلناهم حتى يفيئوا إلى امر الله عز وجل».
👈ببینید حضرت چه موضع عمیق و نورانی و اتّحاد آفرینی داشته اند. آن را مقایسه کنید با روحیه ی برائتی و تفرقه افکن بسیاری از ما! از اینجاست که برخی مانند ثعلبی در تفسیر از این موضع نورانی و نوع نگاه حلیمانه به مخالفان به وجد آمده و امیر المؤمنین را با این عنوان ستایش میکنند: «هو القدوة في قتال أهل البغي»
✔آنقدر این رویکرد و همینطور این تعبیر عمیق و گیراست که حتّی اگر برخی مانند مرحوم صاحب وسائل در باب حکم قتال البغاة معتقد باشند صرفا تقیّه بوده –که البته امری قابل تأمّل است- باز نشان دهنده ی خیلی حقائق است؛ شاید از آن جهت مرحوم صاحب وسائل حکم به تقیّه ای بودن آن کرده اند که چون صریحا در آن کفر عامّه و حتّی محاربینشان انکار شده و لسان آن هم طوری نیست که صرفا بر معامله ی ظاهری احکام اسلامی با آنها دلالت کند. و شاید از همین رو باشد که برخی مانند شیخ مفید ره در کتاب الافصاح به خوبی دریافته اند که شبهه ی دلالی ولو به عنوان تقیّه در این زمینه دور از انصاف است لذا سعی در شبهه ی سندی در آن نموده اند و فرموده اند: «هذا خبر شاذ ، لم يأت به التواتر من الأخبار ، ولا أجمع على صحته رواة الآثار» ولی شاید بتوان گفت اشکال سندی نیز دور از واقعیت و انصاف است.
🔹اساسا این جمله آن قدر معروف است که دیگر نیازی به بحث سندی پیرامون آن نیست. زیرا اگر سندی هم در برخی کتب شیعه و سنّی در مورد آن نقل شده با قرائن بسیار صرفا ارائه ی اسنادی از روی عادت است و الّا شهرت انتساب این جمله به حضرت بسیار قوی تر از این اسناد بوده است. همین است که از این جمله به شکل مکرّری در کتب فقهی و کلامی و تفسیری و تاریخی و حدیثی اهل سنّت و همینطور کتب روایی و فقهی و کلامی شیعه سخن به میان آمده است. آنجا هم که برایش سند ذکر شده اسانید متنوّع و متعاضدی دارد.
👈در کتب روایی عامّه در مواضعی مثل سنن بیهقی و مصنّف ابن ابی شیبة نقل شده و در کتب زیدیه و اسماعیلیه در مسند زید و دعائم الاسلام و شرح الاخبار قاضی نعمان نقل شده و در کتب روایی شیعه نیز در قرب الاسناد نقل شده است.
👈در کتب فقهی عامّه هم مثلا میتوانید به المبسوط سرخسی مراجعه کنید که در مواضعی از این جمله نکاتی فقهی استنباط نموده است. فعلا در اینجا به طریق شیعی این نقل میپردازم.
🔹در کتاب قرب الاسناد عبدالله بن جعفر حمیری با همان سند معروف کوتاهش یعنی هارون بن مسلم از مسعدة بن زیاد از امام صادق علیه السلام نقل میکند که:
📖«أنّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلَامُ لَمْ يَكُنْ يَنْسُبُ أَحَداً مِنْ أَهْلِ حَرْبِهِ إِلَى الشِّرْكِ وَ لَا إِلَى النِّفَاقِ، وَ لَكِنَّهُ كَانَ يَقُولُ: «هُمْ إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَيْنَا»
👈جالب این است که این تعبیر «إخواننا بغوا علینا» با تعابیر دیگر هم آمده است. در همین قرب الاسناد مرحوم حمیری در نقل دیگری باز با همان سند اینبار صریحتر از امیر المؤمنین علی علیه السلام نقل میکند که اساسا جنگ ما با دیگر فرق مسلمان از باب تکفیری بودن نیست. جنگ بر سر آراء و وجه تنزیل است.
👈فتنه ی دیگری است. جنگ با افرادی است که آنها هم گمان میکنند بر حق هستند. و باز ظاهرا مراد حضرت در اینجا عموم مسلمینی است که در لشگر مخالفینشان هستند نه آن شیاطینی که عالمانه و عامدانه حقّ ایشان را انکار کردند:
📖«إِنَّا لَمْ نُقَاتِلْهُمْ عَلَى التَّكْفِيرِ لَهُمْ، وَ لَمْ نُقَاتِلْهُمْ عَلَى التَّكْفِيرِ لَنَا، وَ لَكِنَّا رَأَيْنَا أَنَّا عَلَى حَقٍّ، وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ عَلَى حَقٍّ»
⬇⬇
🔸«نقد اشکالی بر این روایت»🔸
یک روایتی هم به شکل مرسل در مصادری مانند احتجاج طبرسی از امام سجاد علیه السلام نقل شده که امام سجاد علیه السلام میفرماید اصحاب جمل و صفّین و نهروان ملعون بر لسان پیامبر بوده و اساسا نه مؤمن بودند و نه مسلمان! اینجاست که شیخی کوفی اشکال میکند که مگر جدّت علی علیه السلام مدام نمیگفت: «إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَيْنَا» یعنی این کلام شما چطور با این تعبیر ایشان جمع میشود؟! امام سجاد علیه السلام هم در پاسخ فرمودند که جدّمان به نوعی تقیه کردند و این خطاب کردن از این کفّار ملعون به عنوان «برادر» از باب: «وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً» است. این برادری ریشه در قرابت قومی دارد نه قرابت دینی!
👈البته خود این نقل از طرفی میخ این تعبیر را محکمتر کوبیده و خودش قرینه ای برای اشتهار انتساب این جمله به امیر المؤمنین علی علیه السلام است. در پاسخ خصوص این روایتی که از امام سجاد علیه السلام نقل شده میتوان گفت:
1⃣اوّلا این مضمون منقول از امام سجاد علیه السلام مرسل بوده و قابل اعتماد نیست.
2⃣و ثانیا به شکلی شاذّ و خلاف قواعد عقلی باب نجات و همینطور مبتنی بر امری قابل تأمّل در زمینه ی محدوده ی ضلالت و استضعاف است.
3⃣و ثالثا با ظاهر رویکرد امیر المؤمنین علی علیه السلام با مخالفینشان سازگاری ندارد. خود امیر المؤمنین به صراحت در مورد خوارج فرمودند که بعد از من با آنها نجنگید چون اینها دشمن نیستند بلکه مسلمین ساده لوح هستند که فریب خورده اند. اینها هم دنبال حق هستند ولی دچار اشتباه و خطا شده اند. روشن است که در این بیان تقیه جایی ندارد: «لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَه»
4⃣رابعا ظاهر کلام منقول از امیر المؤمنین علی علیه السلام با آنچه از امام سجاد علیه السلام نقل شده منافات دارد. زیرا ظاهرا حضرت با این تعبیر اشاره به آیه ی ۹ سوره مبارکه حجرات دارند که پیشاپیش حکم جنگ میان مؤمنین پیش بینی شده است:
📖«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتَّى تَفيءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ»
👈از اینجا واژه ی اهل بغی استفاده شده است. همانطور که در صفّین نیز تعبیر «تقتلک الفئة الباغیة» آمده است. امّا واژه ی «اخ» و برادر نیز از آیه ی شریفه: «إنّما المؤمنین إخوة» استفاده شده است و آیه نیز در مورد قتال بین دو دسته ی مؤمن است که یکی مؤمنین باغی است. البته باید بدانیم مؤمن در تعبیر قرآنی گاهی به مطلق مسلمان نیز اطلاق میشود.
👈اینکه بگوییم اینها در ظاهر مؤمن هستند و در باطن مستکبر و کافر خلاف ظاهر تعبیر بلکه واقعیت خارجی است. قرینه ی دیگر این برداشت آن است که در نقلی که در مسند زید آمده ذیل بیان امیر المؤمنین به همین آیه ی شریفه با این تعبیر اشاره شده که: «... إخواننا بغوا علينا فقاتلناهم حتى يفيئوا إلى امر الله عز وجل»
5⃣خامسا در روایت مهم سلیم بن قیس در مورد فرقه ناجیه از امیر المؤمنین علی علیه السلام گذشت که حضرت فرمودند اینکه بیان کردم ۷۲ فرقه از مسلمین اهل آتشند مراد آن شیاطین و بنیانگذاران و معاندان آنها بودند والا جمهور مردم که داخل این فرقه ها هستند مستضعف و در نهایت اهل نجات هستند. همین امر را در رویکرد مرحوم امام خمینی در کتاب فقهی مکاسب و مرحوم علامه طباطبایی در کتاب تفسیری المیزان هم در تفسیری که از استضعاف داشتند نشان دادیم.
6⃣سادسا در خود این روایت مطلبی هست که نشان میدهد مراد اساسا چیز دیگری است. در زمینه ی قتال امیر المؤمنین با دشمنانشان عمدتا آنچه مسأله است این لشگر انسانها نیست که معمولا به شکلی مستضعف بوده اند. بلکه مراد رؤسای این جریانها مثل معاویه ها و حرقوصها و طلحه ها بوده اند. گاهی میخواسته اند با تعابیری مثل: «اخواننا بغوا علینا» ادّعاء کنند حتّی حضرت در مورد معاویه هم چنین اعتقادی داشته است. این در حالیست که این بیان ناظر به عموم آنهاست نه خصوص شیاطین آنها. در این روایت هم به این مطلب با این بیان اشاره شده که:
📖«مَا أَسْلَمَ الْقَوْمُ وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ كَتَمُوا الْكُفْرَ وَ أَظْهَرُوا الْإِسْلَامَ فَلَمَّا وَجَدُوا عَلَى الْكُفْرِ أَعْوَاناً أَظْهَرُوهُ»
👈روشن است که چنین بیانی در مورد عموم مردمی که در لشگر شام یا لشگر جمل یا خوارج بودند صدق نمیکند. معلوم است که آنها اسلام ظاهری و کفر درونی نفاقی نداشته و حقیقتا مسلمان بوده اند. بلکه این تعبیر دقیقا در مورد امثال معاویه است که وقتی این جهله را پیدا کردند فرصت آن را پیدا کرده بودند که کفر باطنی خود را با سوار شدن بر دوش اینها ابراز کنند.
⬇⬇⬇
👈مثلا دیدگاه امیرالمؤمنین در مورد اکثر شامیان که لشگر معاویه بودند در نهج البلاغة اینگونه بیان شده که اینها اساسا عوام الناس غافلی هستند که باید تأدیب شوند و به آنها اسلام آموزش داده شود که اینطور به دست معاویه افتاده و دارد از آنها سوء استفاده میکند:
📖«جُفَاةٌ طَغَامٌ وَ عَبِيدٌ أَقْزَامٌ جُمِعُوا مِنْ كُلِّ أَوْبٍ وَ تُلُقِّطُوا مِنْ كُلِ شَوْبٍ مِمَّنْ يَنْبَغِي أَنْ يُفَقَّهَ وَ يُؤَدَّبَ وَ يُعَلَّمَ وَ يُدَرَّبَ وَ يُوَلَّى عَلَيْهِ وَ يُؤْخَذَ عَلَى يَدَيْهِ لَيْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ لَا مِنَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمان»
👈البته باید توجّه داشت اگر کسی جایگاه عظیم امیر المؤمنین و امر ولایت را بداند و دست به جنگ با حضرت بزند مانند آن است که با خود رسول خدا صلی الله علیه و آله جنگیده: «یا علیّ حربُک حربی» بلکه حتّی وضعیتی بدتر دارد چون برخلاف کفّار به حقیقت نزدیکتر شده و سپس با استکبار سقوط کرده و به فرموده ی امام باقر علیه السلام در کافی نقل شده:
📖«جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ حَرْبُ عَلِيٍّ شَرٌّ مِنْ حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ وَ سَأُخْبِرُكَ عَنْ ذَلِكَ إِنَّ حَرْبَ رَسُولِ اللَّهِ لَمْ يُقِرُّوا بِالْإِسْلَامِ وَ إِنَّ حَرْبَ عَلِيٍّ ع أَقَرُّوا بِالْإِسْلَامِ ثُمَّ جَحَدُوهُ»
👈سابقا سرّ این نوع بیانها در بذل الخاطر ۱۱۷۹ بیان شد. با توجّه به مباحثی که گذشت پاسخ مطلبی که برخی بزرگان شیعه مانند شیخ مفید ره در نقد این روایت بیان کرده اند هم معلوم میشود. مثلا نقل شده که شخصی از اصحاب امیر المؤمنین در جنگ جمل دچار شبهه شده بود؛ اینکه چرا مسلمان باید با مسلمان بجنگد و با چه عنوانی خون آنها را حلال بداند؛ تا آن زمان همواره جنگ بین مسلمین و کفّار بود؛
👈برای اوّلین بار جنگ بین مسلمین با مسلمین تجربه میشد و شبهاتی در این زمینه بود. سابقا بیان شد که حضرت تأویل این نوع جنگها را با ارجاع به آیه ی ۹ سوره مبارکه حجرات بیان نمودند؛ در اینجا نقل شده که حضرت برایش آیه ی ۱۲ سوره مبارکه توبه را تلاوت کردند:
📖«وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُون»
👈او هم وقتی شنید گفت پس آنها کافرند و سپس آنقدر جنگید تا شهید شد! روشن است که توجّه دادن به این آیه لزوما به معنای کافر دانستن اهل جمل نبود؛ اگر هم بر چیزی دلالت داشت این بود که رؤوس کفر در میان اینها هستند.
👈یا مثلا در نقل دیگری آمده که امیر المؤمنین علی علیه السلام در جنگ جمل به آیه ی ۵۴ سوره مبارکه مائده استدلال کردند که آن مرتدّین همینها هستند که قومی که اعزة علی الکافرین هستند با آنها جهاد خواهند کرد. ولی روشن است که آن اینها نوعا بیاناتی تأویلی است و آن نقل «اخواننا بغوا علینا» معنای روشنتری در این زمینه را بیان میکند.
👈البته در هر حال چون در عالم واقع و بیرون از ظرف استضعاف چنین جنگی علیه معیار حقیقت امیر المؤمنین علیه السلام بوده قطعا در وادی کفر رقم میخورده ولی مقام بحث فعلا در عالم ظاهر و عذر است. همین قدر کافی است.
این بحث ادامه دارد. فعلا قضاوت ممنوع!
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۹)
🔻«دین آمده تا پیچیده ترین حقایق توحیدی و روابط هستی را در قالب مفاهیمی ساده مثل دعا و توکل و... برای انسان دسترس پذیر کند»🔺
☑گاهی برخی غافلان مفاهیم مهم دینی مانند دعا، توفیق و توکّل ... را برای ذهنهای قدیمی زنگ زده میدانند که به خاطر ضعفشان از استناد امور به علل واقعی به چنین اموری چنگ میزنند! ولی واقعیّت آن است که اتّفاقا وضعیّت برعکس است. این دین است که دشوارترین و پیچیده ترین حقایق را اینچنین در قالبهای مفهومی برایمان تنزیل داده تا ما محرومان هم درکی از آن داشته باشیم.
☑مفاهیمی نظیر توکّل از دست نایافتنی ترین و بکرترین حقایقی حکایت میکند که دین الهی برای ذهن محدود بشری طرح کرده. عقل ناقص بشر کجا و این درکهای بکر و ناب کجا! آن حقایق ناب توحیدی را خیلی تنزل داده اند که حالا اینگونه ابعادش با این مفاهیم ساده برایمان مفهوم شده.
👈درک ذوقی عمق مفاهیمی مثل توکل حالا حالا مجاهدت میبرد. فعلا از متخصصان عالم معنا همینقدرش را بپذیر که توکّل یعنی برای آن چیزی که خارج از حیطه ی تدبیر و توان توست نگران نباش. کار خود را انجام بده و کار خدا را به خدا بسپار و خودت را رهای رها کن! عالم را تحت تدبیر صاحبی عالم، قادر و خیرخواه ببین! خیالت از آن طرف ماجرا جمع باشد و تشویش و اضطرابش را نداشته باش.
👈اگر از ذوق ابعاد عظیم توحیدی محرومیم لااقل ایمان بیاوریم که عالم خیلی باهوشتر از آن است که خیال میکنیم. هر چه هم بیشتر بگذرد و أنانیّتهایمان کمتر شود توکّل عمق و دایره ای بیشتر پیدا میکند. ای کاش این ظلوم جهول و این انسان ظلمت زده میفهمید در مکتب انبیاء جز کودکی خام نیست!
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۹۰)
«چرا گاهی ارتباط با متدینین برایمان جذابیت ندارد؟!»
«وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَة»
🔹افرادی که متدیّن هستند باید بدانند چه بخواهند یا نخواهند برای بسیاری دیگر نمیتوانند جذّاب باشند. دندان طمع گرم شدن ارتباط با بسیاری را دیگر باید بکنند! حتّی خود آن دیگران هم شاید ندانند چرا از این متدینان خوششان نمی آید و حتی از این حالتشان ناراحت هم باشند! سرّش به حکمت فست فودیّه برمیگردد😊
🍔🍟این پدیده در روانشناسی اغواء که یکی از زیرشاخه های مباحث تجارت و اقتصاد است امری شناخته شده است. یکی از توصیه های روانشناسی برای بالا بردن فروش آن است که مثلا در فست فودی غذای سالم نفروشند! چرا؟ چون وقتی گزینه ی بد را از میان بدهای دیگر انتخاب میکنی عذاب وجدانش کمتر و مطلوبیّتش بیشتر میشود. رغبت بیشتر برای پرداخت هزینه هست.
🔸ولی اگر در آن میان انتخابهای خیلی سالمی باشد در ناخودآگاه سیگنال منفی فرستاده و انسان را به خاطر انتخاب بدش سرزنش کرده و مدام قضاوت میکند! زهر مار آدم میکند! لذا میگویند در شهربازی یا کازینو مکان عبادت یا مطالعه ایجاد نکنید! اینها موی دماغ است.
🔻از اینجاست که یک قاعده مهم کشف میشود. آن هم این است که انسان تمایل مرموزی دارد به اینکه گزینه های خوبش را حذف کند تا بتواند از انتخاب میان بد و بدتر لذّت ببرد! و سرّ اینکه انسان مؤمن برخلاف غیر مؤمن برای ابناء الدنیا نوعی سنگینی دارد همین است. چون نفس وجود انسان مؤمن با تداعی خدا و آخرت، دیگران را به خاطر گزینه های بسیار بهتری که رها کرده اند سرزنش میکند🔺
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۹۱)
«افشاء سرّی پیرامون فلسفه کار و ثروت»
«يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه»
🔹یکی از پر رمز و رازترین عرصه های زندگی، کار و بازار و تلاش برای کسب ثروت است. راستی این همه رنجها و ماجراها برای چه بود؟! بسیاری طرز نگاهشان این است که باید کار کنند تا خودشان و فرزندانشان بخورند و لذّت ببرند! زهی خیال باطل! مگر آخر ماجرا را نمیبینند؟! اینکه آخر بازی قرار است دنیا لخت لختشان کند و دست خالی به سرای دیگر روانه شان کند؟!
✋بگذارید حرف آخر را همین اوّل بفهمیم. راستی فلسفه کار کردن چیست و فلسفه ی ثروت جمع کردن چیست؟!
🔻کار و شغل برای آن است که در طول یک دوره ی پر از پستی و بلندی و با انواع ماجراها با این و آن و شکستها و موفقیتها و بیمها و امیدها انسان کم کم از خودش آزاد شده و به نوعی بصیرت بی خواستی و درکی توحیدی برسد. اینقدر به تو دنیا میدهند و میگیرند تا بفهمی همه اش مال خدا بود. میفهمی ای دل غافل! از اوّل داستان من بودم و او بود و او بود و من! تا وقتی میخواهی بازی کنی با تو بازی میکند تا پخته ات کند تا او را در پس این ماجراها ببینی! وقتی دیگر نخواستی بازی کنی عبورت میدهد! این همان تجارتی است که عقلمان را زیاد کرده! فلسفه ی این همه رنجها و کار کردنها و سر و کلّه زدن با این و آن و تجارت و زراعت آمادگی برای لقاء الله بود: «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه»🔺
🔹ولی ثروت برای چه بود؟! ماها فکر میکنیم ثروت برای لذّت بردن است. برای خانه و ماشین خریدن و سفر رفتن و روز به روز ترقّی کردن است. تا وقتی اینگونه ایم هنوز خامیم و بازنده ی این بازی پر رمز و راز کار و ثروت و زندگی! میدانید قرار است آخر این همه ثروتها چه حالتی برایمان رخ بدهد!؟ تا به آنجا نرسیم بازی تمام نمیشود! آن حالت این است که با نوعی بصیرت و معرفت توحیدی ماجراها به اینجا ختم میشود که ساده زیست و اهل زهد باشیم! البته این زهد را با فقر اشتباه نگیرید! دنیایی از معنا در دل آن موج میزند!
✔️یک چیزی را آنهایی که به دنبال کار و ثروت هستند به یادگار داشته باشند. اگر واقعا میخواهند از این ماجراها خیر ببینند و به آن هدفی که آفرینش برایشان در این بازی پر رمز و راز در نظر داشته برسند بدانند که اصلا قرار نیست چیزی را به آنها بدهند! دندان مالکیّت را به معنای متعارفی که میفهمیم باید بکنند! اگر قرار است دست انسان را بگیرند نمیگذارند احساس مالکیّت پیدا کنیم. اموالمان ممکن است زیاد شود و بیاید و برود ولی احساسی که در ما ایجاد میشود نوعی واسطه بودن است. مثل امام حسن علیه السلام باید سفره داری کنیم. قرار است این فیض را از دریچه ی وجود تو جریان بدهند! همین و بس! به فکر به جیب زدن و بساط راه انداختن نباش!
✔️اصلا در این تلاشها درسی که قرار است بگیریم عبور از این خودخواهی ها و مهیّا شدن برای طلوع نور توحید و لقاء الله است. اصلا این خبرها نیست که ثروتی به شما بدهند و بگویند هر کاری دوست داشتی با آن بکن! نخیر! تو واسطه و سفره داری بیش نیستی! تو امانت داری بیش نیستی! تازه تکلیف داری آن را در جایی که باید بگذاری! کنزش نکنی! بله چون میزبان و سفره داری ادب سفره آن است که خودت هم چند لقمه بخوری و دیرتر از بقیه بلند شوی! قرار است با ثروت کار خدایی کنی نه بساط طغیان پهن کنی! قرار است با ثروت برای خلق الله کارگشایی کنی و رزق خدا را بین مردم پخش کنی و آنها را مهیّای تقدیس و تسبیح حضرت حق عزّوجل کنی!
🔻ثروت برای صفت خدایی پیدا کردن بود نه برای بزرگتر شدن أنانیّت و تاریکی ها! و همین است که برخی از اهل بصیرت که اصل ماجرا را از قبل میدانند از همان ابتدا راه زهد را برای رسیدن به خدا به راه ثروت ترجیح میدهند!🔺
🔹و از اینجا یکی دیگر از اسرار عالم را شاید وقتش رسیده بفهمیم! آن هم اینکه آدمی هر چه بیشتر در مدرسه کار و ثروت فارق التحصیل میشود با او به شکل دیگری معامله و تجارت میکنند؛ چون قرار است مدام او را از خودش دور و دورتر و به خدا نزدیک و نزدیکتر کنند! ولی چگونه؟! اینطور که جوری میشود که معمولا به آن چیزهایی که امید دارد و گمان میکند نمیرسد و به آن چیزهایی که گمان نمیکند و امیدی ندارد میرسد! رزق و روزی اش من حیث لا یحتسب میشود. تا عمیقتر بفهمد کارگردان عالم کیست! «أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا أَنْ يَجْعَلَ أَرْزَاقَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُون»
✋البته معنایش این نیست که پس کار نکنیم و ثروت نیاندوزیم! بلکه برای چنین شخصی معنایش این است که با تدبیر و تلاش کار کنیم و دنبال ثروت باشیم تا رزق من حیث لا یحتسب را روزی مان کنند! آن تلاشها شرط این است. وقتی فکرمان را کردیم و تلاشمان را کردیم خدا از رحمتش از راه دیگری که فکرش را نکردیم و تلاشش را نکردیم روزی مان را میرساند تا تربیتمان کند!
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۹۲)
«اصلاح ذهنیّتی غلط در زمینه موفّقیت و سعادت»
«يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعا»
🔹ماها معمولا فکر میکنیم در امور مادّی یا معنوی انسان موفّق کسی است که گذشته موفّقی داشته! همین است که با یادآوری ناکامی های گذشته دچار نوعی یأس از آینده میشویم! و ظلمت این اندیشه ی تاریک از مخرّبترین حالاتی است که راه رشد و تعالی را به رویمان میبندد.
🔸روان شناسی نیز مدّتها با نگاه مکانیکی به انسان معتقد شده بود که پیشینه انسان او را به سرنوشتی محتوم میکشاند! آینده را چیزی جز تخلیه و به فعلیت رسیدن غزائزی که دارد با فشار از پشت او را هل میدهد نمیدیدند. اخیرا با انقلابهای شناختی در حال تجربه کردن نوعی تحوّل و توجه بیشتر به نقش اراده انسان در تعیین سرنوشت هستند.
🔻یکی از اکتشافات بزرگ روان شناسی در سالهای اخیر آن است که بیش از آنکه گذشته انسان آینده اش را بسازد، نوع تجسّم ذهنی انسان از آینده اش، آینده اش را میسازد! مغزی که قدرت آینده سازی ندارد قادر به ادامه زندگی نیست! انسان موفّق کسی است که ذهنیّت شفافتر و منطقی تر و بهتری از آینده ای که میخواهد به آن برسد برای خودش داشته باشد. گذشته را رها کن! آینده ای که میخواهی به سمتش حرکت کنی را چگونه ترسیم کرده ای؟!🔺
☑و این سرّ همان تأکید دینی است که انسان را به دعا و حسن ظن به خدا و دوری از یأس دعوت میکند. انسان را به جای نگریستن به گذشته اش به آینده توجّه میدهد. بلکه شرم از گذشته اش را وسیله ای برای نزدیکتر شدن به آینده اش قرار میدهد.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۹۳)
«وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى»
«به چه چیزی دلمان خوش باشد؟!»
🔹برخی مفاهیم عمیق دینی که در قرآن کریم و روایات آمده در قالب استعاره هایی بیان شده که در زندگی قدیم انسانها بهتر درک میشده است. به عنوان نمونه در گذشته با توجّه به دشواری های مسافرت گاهی انسان تا ماه ها به خانه و زندگی برنمیگشت. مدّتها در دشت و بیابان طیّ مسیر میکرد و در میانه ی راه هم چیزی یافت نمیشد. اینجا بود که یکی از مفاهیم مهم در آن زمان مفهومی به نام: «زاد و توشه» و بستن بار سفر بود.
👈آن زمان درک عمیقی از این مفهوم داشتند که در زمان ما به دلیل تفاوت نوع زندگی مقداری این درک ضعیف شده. حالا در قالب همین استعاره اگر به مرگ از پنجره ی مسافرت ابدی انسان از عالم دنیا نگاه شود این سؤال خیلی جدّی میشود که برای چنین سفر عظیمی چه زاد و توشه ای باید برداشت؟! این سؤال در این قالب شاید سابقا به شکل ملموس تری درک میشد.
🚫برخی خود فریبان که اصلا خودشان را از این مسافرت به فراموشی زده اند! گاهی هم که یادشان می آید یا بهانه می آورند که اصلا مسافرتی در کار نیست و انسان با مرگ هیچ و پوچ میشود! یا میگویند حالا یک چیزی میشود دیگر!
🔸آنهایی که دل بیدارتری دارند و میدانند این آفرینش بسی با عظمتتر و حکیمانه تر از آن است که آخرت و هدفی نداشته باشد به دنبال زاد و توشه اند. ولی ما که درکی از عالم آخرت نداریم! اسکناس رایج آنجا و خوراک و پوشاک و رفاهیّات مناسبت آنجا چیست؟!
🚫برخی گمان میکنند زاد و توشه اخلاق انسانی است! برخی گمان میکنند زاد و توشه خدمت به خلق الله است! برخی فکر میکنند کثرت عبادات از نماز و روزه و حجّ و جهاد است! برخی هم گمان میکنند رؤیای صادقه و مکاشفات و کرامات است.
✔قرآن میفرماید ویحَکم لا تغترّوا! نه! اینها نیست. زاد و توشه تنها یک چیز است و آن هم تقواست. اینها اگر تقوا بود خوب است و الّا نه! ارزشی برایتان نخواهد داشت. حتّی اگر صداهای غیبی شنیدید! حتّی اگر دیدید قدرت تصرّف در کائنات دارید! حتّی اگر دیدید ساعتها سینه میزنید و گریه میکنید! اینها هیچ کدام مشت پر کن نیست! تنها چیز مشت پر کن که میتوانید رویش حساب کنید تقواست.
✔آن هم تقوایی که تا آخرین نفس با خودتان نگهش دارید و با خودتان ببرید! چون تقوا قرار است توشه و زاد برای بعد از مرگ باشد نه اینکه به آن در دنیا مغرور شده و پز دهید و آخرش هم با خودتان آن را نبرید! لذاست که تا آخرین لحظه باید در حال جمع تقوا و حفاظت از آن باشید. ذکر لبمان و طلب واقعیمان این کلام مولا باشد که: «وَ هَبْ لِيَ الْجِدَّ فِي خَشْيَتِكَ وَ الدَّوَامَ فِي الِاتِّصَالِ بِخِدْمَتِك»
🔹ولی تقوا چیست؟! تا کنون بارها از زاویه های مختلف ابعادی از این مفهوم کانونی را بیان کردیم. اینبار همینقدر بدانیم که تقوا یعنی توجّه به خدا در امورات! یعنی دانستن اینکه عالم صاحبی دارد! ما یله و رها و عبث آفریده نشدیم! همینکه این باور در ما ایجاد شود خود به خود نسبت به خداوند متعال حریم میگیریم. و هر چه این حالت تقویت شود توجّه ما به خداوند متعال بیشتر و بیشتر و به هوا و هوس خودمان کمتر و کمتر میشود.
✔ما ابتدا فقط خودمان را میبینیم و خواست خودمان را! غرق خودیم! ولی تقوا یعنی خدا را هم ببین! همینکه خدا هم در این میان دیده شود انسان کم کم از برخی خواسته هایش که با خواسته ی خدا همخوانی ندارد حاشیه میگیرد. و این سیر تا آنجا ادامه می یابد که مهیّای حاشیه گرفتن نهایی از خودش و ظهور حقیقت توحید میشود. و این است که انسان تا میتواند باید تقوا داشته باشد. تقوا راه مشروع رسیدن به فناست.
🔻به چی دلمان خوش باشد؟! وقتی دیدیم زاد و توشه مان را با چه چیزی داریم پر میکنیم خوشحال باشیم و سجده ی شکر کنیم؟! قرآن کریم میفرماید فقط و فقط به تقوا دلتان خوش باشد! اینکه ببینیم حال و هوای درونمان روز به روز در این جهت است که بیشتر به خدا متوجّه میشویم. نشانه اش هم این است از گناهان بیشتر فاصله میگیریم و به طاعات بیشتر روی می آوریم. اگر در این جهت بودیم یعنی در مسیریم والّا نه! حتّی اگر بهترین خوابها و مکاشفات و طیّ الارضها را داشتیم! اینها نه تنها ملاک نیست بلکه اگر تقوا نباشد نشانه ی نقصی بزرگ و امری غیر طبیعی و زنگ خطر است🔺
🔸امیر المؤمنین علی علیه السلام وقتی از صفّین باز میگشتند به وادی السلام رسیدند. اصحاب دیدند که حضرت شروع کرد سخن گفتن با اموات: «يَا أَهْلَ الدِّيَارِ الْمُوحِشَةِ يَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ ...» ای رفتگان! میخواهید خبر دنیا را برایتان بگویم؟! خانه هایتان را ساکن شدند! با همسرانتان ازدواج کردند! اموالتان را قسمت نمودند! این خبر دنیاست! حالا شما خبر آخرت را میگویید؟! اینجا بود که حضرت رو به اصحاب کردند و فرمودند میدانید پاسخشان چیست؟! میخواهند به شما بگویند خبر ما این است که: «خَيْر الزَّادِ التَّقْوى»
باسمه تبارک و تعالی
«کلام الی اخواننا فی لبنان»
🔹سمعت من بعض الفضلاء أنّه حضر لبنان بعد اغتیال القائد الشهید سماحة السید حسن نصر الله فاذا بیروت غیر بیروت و الضاحیة غیر الضاحیة و الناس غیر النّاس فکأنّهم سکاری و ما هم بسکاری فهم بین باکٍ و ساکت و مسترجع و جالس حزین متفکّر کأنّهم لم یمکنهم هضم شهادة السیّد القائد فکأنّهم بعده صاروا یتامی یضحک منهم الاعداء و لا یدرون ما یفعلون و الی ما یصیرون.
🔸و قد قال هذا الفاضل إنّه سمع منهم أنّهم یتداولون بینهم فی مقام التسلیة کلاما و هو أنّ السیّد سیرجع الی الدّنیا عند الرجعة مع الامام القائم عجّل الله تعالی فرجه الشریف و لقد افظعنی سماع هذه الحالات الشدیدة من اخواننا المؤمنین و خفت من اللعین الرجیم القاء الشبهة المظلمة فی قلوب ایتام آل محمّد صلی الله علیه و آله فأقول للإخوان إن وصل الیهم هذا البیان:
🔹أما سمعتم قول الله عزّوجل: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ» أما سمعتم قوله تعالی: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ»؛ أما سمعتم قوله تعالی: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِين»
🔸أ زعمتم أنّ السیّد مات و فات کلّا والله بل التحق بالملأ الاعلی فرحا بما آتاه الله من فضله قائلا: «يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ * بِما غَفَرَ لي رَبِّي وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ» و کأنّی به و هو یقول تزوّدوا یا إخوان فإنّ خیر الزاد التقوی و قاتلوا اولیاء الشیطان يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِين.
🔹واعلموا یا إخوان أنَّ الدُّنْيَا لَيْسَتْ لَكُمْ بِدَارٍ وَ لَا قَرَارٍ إِنَّمَا أَنْتُمْ فِيهَا كَرَكْبٍ عَرَّسُوا فَأَنَاخُوا ثُمَّ اسْتَقَلُّوا فَغَدَوْا وَ رَاحُوا فالخبر کلّ الخبر و النبأ العظیم یکون من بعد هذه الدار فإنّ حکم هذه الدار الابتلاء و الاختبار و حکم الآخرة التمحیص و القرار فالدنیا لم توضع لأن تکون آخرة بل الدنیا هی الدنیا موضع حرب دائم بین جنود العقل و النور و جنود الجهل و الظلمة ليَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ الی أن قام قائم اهل البیت عجّل الله تعالی فرجه الشریف.
🔸واعلموا یا إخوان أنّ الدار الآخرة لهی الحیوان فلا يَغُرَّنَّكم تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهاد و قد یخیّل جنود الجهل فی اذهاننا أنّ النبأ العظیم هنا فنتوقّع الوصول الی ما نراه من النتیجة الصالحة العادلة فی هذه الدار فحین نری شهادة من استشهد من شهدائنا لم یلائم ما ننتظر من هذا الظفر فی العالم الدنیا نواجه الشبهة غافلا أنّ الدنیا لیست هی الآخرة و الآخرة دار واسعة کبیرة جدّا لیست الدنیا بالقیاس الیها شیئا مذکورا فامثال السیّد الشهید من سلاطین دار الآخرة و لهم دور کبیر فی ذلک العالم و هو الاصل لا هذا المنزل الضیق المظلم الفانی.
🔹و قد نتوهّم جهلا أنّ من مات سعیدا فهو بعدُ ینظر الی الدنیا نظر الواله المشتاق الیها و هذا لجهلنا من فناء هذه الدار و بقاء الآخرة فکأنّا جعلنا الدنیا هی دار القرار فحاولنا تسکین نفوسنا بأنّ شهدائنا مشغولون بعد الشهادة ایضا بأخبار دنیانا و ینتظرون الرجعة الیها فالرجعة عقیدة حقة و لکنّها لیست وسیلة لتوجیة اصالة الدنیا فی نظرنا بل له شأن آخر و الدنیا من اظلم العوالم و انزلها رتبة وَ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيل.
🔸واعلموا یا إخوان أنّ السیّد الشهید فاز سعیدا و الله لَا يُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلا و إنّا مأمورون بالتکلیف و هو الجهاد حتّی الشهادة لا بالنتیجة أی الظفر الدنیوی فنحن نتربّص إحدی الحسنیین و العاقبة لنا و نحن بحمد الله علی بصیرة من أمر دیننا و لسنا فی دفاع الحقّ و الحقیقة فی أیّ ریب و شبهة «فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً»