باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۴)
«تقوای نتیجه»
🔹برخی همینکه نیت خیر دارند گمان میکنند دیگر مجازند هر کاری بکنند! غافل از اینکه در منطق اهل بیتی از جهتی فرقی بین خائن و مضیّع نیست. آری یکی از ابعاد کمتر شناخته شده ی تقوا چیزی است که میتوان از آن به عنوان: «تقوای نتیجه» یاد کرد. خیلی ها در این زمینه دچار بی تقوایی میشوند. ریشه اش هم در خلط میان هدف و نتیجه است. همانطور که غرض با فائده فرق دارد، هدف هم با نتیجه فرق دارد.
🔸اساسا گاهی نتیجه ی چیزی صد در صد ضدّ هدف و نیّت و انگیزه از آن چیز در می آید. عالم واقعیّت لزوما کاری با نیّتها و اهداف ما ندارد. منطق خودش را دارد. اگر زهر را با این فکر و نیّت بخوریم که آب است باعث نمیشود زهر کار خودش را نکند!
🔹از اینجاست که یکی از مراقبه های دینی و سلوکی باید این باشد که با ساده لوحی و عافیت طلبی و غرور، فریب نیّات و اهدافمان را نخوریم! به محاسبه و بررسی علمی آثار واقعی رفتارمان هم بپردازیم؛ و چون ولو با تلاش توان چنین محاسبه ای را معمولا داریم اگر در اثر ترک آن دچار نتایج سوء از نیّات نیک شویم به شکلی «تقوای نتیجه» را رعایت نکرده ایم.
🔸قابلیّت مؤاخذه دارد. اگر بگوییم نمیدانستیم و نیّتمان این نبود بلکه نیّتمان چیز خوبی بود میگویند چرا نرفتی بدانی و اینها آثار وضعی کار توست و منتسب به خودت و تو جاهل مقصّری!
👈گویا همین حکمت را هگل فیلسوف معروف آلمانی تحت عنوان: «فریب عقل» صید کرده است. اینکه در تاریخ بسیاری با نیّتی کاری کردند و حرفی زدند ولی نتیجه ای ضدّ هدف و انگیزه ی آنها داشت. تاریخ صرفا به نیّات ما کار ندارد. به واقعیّات و نتایجش کار دارد.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۵)
«داشتن یا برخورداری؟! رزق انسان چیست؟!»
🔹بنده خدایی را دیدم که نسبت به دیگران ثروتی در ظاهر ندارد ولی به مراتب بیشتر و بهتر از داراییش لذت میبرد. دقت که کردم دیدم میان «داشتن» و «برخورداری» فرق است. داشتن یعنی مالک بودن! یعنی انسان حقّ انحصاری تصرّف در آن را دارد چه تصرّف بکند یا نکند! ولی برخورداری یعنی استفاده و تصرف! چه انسان مالک آن باشد یا صرفا اجازه ی تصرّف در آن را داشته باشد.
🔸بسیاری بیش از آنکه دغدغه ی بالا بردن مراتب کیفی برخورداری و تلاش برای آن را داشته باشند و برای آن حرص بزنند حرص اصل داشتن را دارند! لذاست که یا از دارایی شان استفاده نمیکنند و یا بیش از حدّ در کسب آن میکوشند. و از اینجاست که نکته ای اساسی را در زمینه ی مفهوم «رزق» میفهمیم:
🔻رزق انسان آن چیزی است که انسان از آن برخوردار است ولو مالکش نباشد نه آن چیزی که صرفا مالک آن است ولو از آن برخوردار نباشد!🔺
🔹وقتی داشتن تبدیل به برخورداری نشود انسان نسبت به آن هنوز فقیر است. گویا اصلا آن را ندارد. لذاست که اگر کسی بخیل است یا زیادی حرص میزند یا اهل اسراف است نباید گمان کرد که رزقش زیادتر از ماست. تازه در نگاه عمیقتر هر برخورداری هم رزق نیست. آن استفاده و برخورداری را باید رزق شمرد که حقیقتا باعث رشد شود. نه اینکه بالعکس بیهوده باشد یا حتّی باعث تباهی شود.
🚫چه بسیار استفاده هایی که بدبختی می آورد و اصلا رزق نبوده و نکبت است.
🔸بلکه در نگاهی عمیقتر گاهی سختی معیشتی که باعث تطهیر شود خودش رزقی بزرگ است. چون به سرمایه ای وجودی می انجامد. نگاهمان به مساله ی رزق باید عمیقتر شود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۶)
«با بی نمازها و بد حجابها و بد دینان چگونه رفتار کنیم؟!»
🔹بنده خدایی از وضعیّت فامیلشان میگفت. اینکه مثلا ما فامیلی نسبتا مذهبی بودیم ولی الآن مخصوصا در نسل جوان خیلی ها هستند که دیگر اصلا نماز نمیخوانند یا حجاب ندارند یا در ولایت مشکل دارند یا مبتلا به مخدرات و مسکراتند و... آیا با اینها قطع رابطه کنیم؟!
🔸خب انسان باید سبک سنگین کند. اگر واقعا احتمال عقلایی میدهد که خود و خانواده اش آسیب ببینند و این آسیب بیشتر از مصالح عاطفی و دینی پیوندهای فامیلی است میتواند رابطه را محدود کند. تازه اگر میبیند این کارش باعث هدایت آنها نمیشود حتّی المقدور با خوشرویی و باقی گذاشتن مجرایی از ارتباط این کار را بکند.
🚫اگر برائت از فعل به برائت از فاعل کشیده شود گناه ما شاید از گناه آن شخص هم بیشتر شود. چون شکستن اتّحاد و پیوند اجتماعی خودش از گناهان بزرگ است.
🔹ولی نکته ی دیگری خواستم بگویم؛ سبک سنگین که خواستیم بکنیم یک نکته ای را در نظر بگیریم تا نکند ذهنیّتی غلط در نتیجه تاثیر بگذارد! اینکه اساسا طرز نگاه و آن استعاره ای که در قالب آن با آنها مواجه میشویم چیست؟! نکند آنها را در قالب استعاره ی دشمن و کسی که شیطان زیر پوستش رفته و... ببینیم و در ادامه معنایی که وهممان انتزاع میکند ما را به نوعی رویکرد تدافعی و سلبی نسبت به آنها بکشد.
🔸ولی اگر به آنها در قالب استعاره مجروحین و زخمی ها و شیمیایی های یک شبیخون و جنگ فرهنگی در عصر شبهه و شیطانی به نام آزادی بنگریم نسبت به آنها دل رحم تر و ناصحتر میشویم. اینها نوعا استکباری ندارند. صحنه را اینطور ببینیم و بعد تصمیم بگیرید.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۷)
«حقیقت باوری، حقیقت جویی، صبر بر حقیقت»
🔹شاید ریشه ای ترین صفت مؤمن صفت «تواضع» باشد. این هم ریشه در عقل او دارد. تواضع در منطق روایات مقابل مفهوم «استکبار» است. با شمشیر تواضع انسان موفّق میشود در مراتب طولی و عرضی أنانیّتهای گوناگون را ذبح کرده و وجودش را مهیّای ظهور آن حقیقت نوریّه ی الهیّه و درک حقیقت توحید نماید.
🔸تواضع مفهوم عمیقی است که نباید آن را با تعارفات و تظاهرات خارجی اشتباه گرفت. چه بسیار افراد به ظاهر متواضع که در وادی حقیقت متکبر خوانده میشوند. مغز تواضع به حالت گذر کردن از خود برای گرویدن به حقیقت برمیگردد.
🔹تواضع در نسبت با حقیقت وقتی باز شود سه روحیه در انسان ایجاد میکند: حقیقت جویی، حقیقت باوری و صبر بر حقیقت. وقتی به محاسبه بنشینیم میبینیم گرفتار لایه های متراکمی از تکبّر در این سطوح هستیم:
1⃣روحیه ی حقیقت جویی یعنی انسان عطش حقیقت داشته باشد. حاضر باشد برای یافتنش عافیتها و نفسانیّتها را کنار گذاشته و به دنبال آن بدود. اگر احتمال داد شاگرد یا دشمن یا مخالفش هم حقیقتی دارد به راحتی حاضر باشد جلویش زانو بزند. برای فهمیدن حقیقت سر از پا نشناسد.
2⃣روحیه حقیقت باوری یعنی گردنش از مو در برابر حقیقت باریکتر باشد. آن قدر لطیف باشد که وقتی درکش کرد فورا تسلیمش شود.
3⃣روحیه صبر بر حقیقت یعنی آنقدر شیفته ی حقیقت باشد که در مقام عمل اگر خلاف عافیتها و نفسانیّتهایش هم بود بر آن صبر کند هر چند تلخ باشد. دچار معصیت حقیقت و کفر و فسق عملی و استکبار نسبت به آن نشود. گناه یعنی تکبر. بالاتر از صبر روحیه ی رضا است که دیگر تواضعی برتر است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۸)
«آیا اهل سنّت امکان وصول به مراتبی از سعادت را دارند؟!» (۱۴)
نام بردن از عامه با عنوان: «برادران اهل سنّت»
«هُمْ إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَيْنَا»
🔹سابقا (بذل ۱۱۵۶) بیان کردیم که چطور در مضامین مسلّم شیعی مانند دعای ۲۷ صحیفه ی سجادیه صراحتا برای عموم مجاهدین مسلمان طلب مغفرت و سعادت شده و از کشته شده های آنها به عنوان «سعید» و «شهید» یاد شده است: «فَإِنْ خَتَمْتَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ، وَ قَضَيْتَ لَهُ بِالشَّهَادَة»
👈یا مثلا میدانیم که اکثر قریب به اتّفاق اصحاب امیر المؤمنین علی علیه السلام را همین عموم مردم که بعدها به عنوان اهل سنّت شناخته میشوند تشکیل میدادند. یعنی معرفتی به مقام امامت ایشان نداشته و صرفا ایشان را خلیفه ی حقّی بعد از شیخین میدانستند.
👈با این وجود امیر المؤمنین به آنانی که در رکابش در جنگها کشته شدند شهید اطلاق کرده و آنها را بهشتی میدانست؛ به عنوان نمونه در کتاب جمل شیخ مفید نقل شده وقتی جنگ تمام شد و کشته شده های از لشگر امیر المؤمنین علی علیه السلام را میخواستند دفن کنند حضرت دستور دادند تا در همان لباسهایشان به خاک سپرده شوند و فرمودند آنها به صورت شهید در آن دنیا محشور خواهند بود:
📖«وَارُوا قَتْلَانَا فِي ثِيَابِهِمُ الَّتِي قُتِلُوا فِيهَا فَإِنَّهُمْ يُحْشَرُونَ عَلَى الشَّهَادَة وَ إِنِّي لَشَاهِدٌ لَهُمْ بِالْوَفَاء»
✋راستش قصد ادامه ی این بحث را نداشتم ولی به دلم افتاد ادامه دهم و استخاره خوب آمد.
⬇
👈حالا در این زمینه که در زمان ما هم برخی تشکیک یا تمسخر میکنند هم میشود بحث کرد که چرا برخی از بزرگانمان مانند رهبر عزیزمان از اهل سنّت تعبیر به «برادران اهل سنّت» میکنند.
👈در اینجا برای پرهیز از اطاله ی کلام تنها یک تعبیر بسیار مشهور و قطعی از امیر المؤمنین علی علیه السلام را نقل میکنم که ایشان نه تنها برای یاوران خود که نوعا عامّی مذهب بودند و یا برای آنهایی که به نصرتشان نشتافند تعبیر برادر کردند بلکه برای دشمنانی که از روی نادانی و جهل با ایشان جنگیدند هم تعبیر به «اخواننا» کرده اند.
🔸«هُمْ إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَيْنَا»🔸
آری یکی از تعابیری که با لفظ واحدی از امیر المؤمنین علی علیه السلام مشهور شده است این است که حضرت در مورد رویکردش نسبت به مسلمینی که با ایشان جنگیدند این بود که آنها نه کافر بودند و نه مشرک و نه منافق! آنها برادران مسلمان خود ما بودند که متأسّفانه دچار ضلالت شده و بر خلیفه بر حق دچار بغی شدند و باید سر جایشان نشانده میشدند: «فقاتلناهم حتى يفيئوا إلى امر الله عز وجل».
👈ببینید حضرت چه موضع عمیق و نورانی و اتّحاد آفرینی داشته اند. آن را مقایسه کنید با روحیه ی برائتی و تفرقه افکن بسیاری از ما! از اینجاست که برخی مانند ثعلبی در تفسیر از این موضع نورانی و نوع نگاه حلیمانه به مخالفان به وجد آمده و امیر المؤمنین را با این عنوان ستایش میکنند: «هو القدوة في قتال أهل البغي»
✔آنقدر این رویکرد و همینطور این تعبیر عمیق و گیراست که حتّی اگر برخی مانند مرحوم صاحب وسائل در باب حکم قتال البغاة معتقد باشند صرفا تقیّه بوده –که البته امری قابل تأمّل است- باز نشان دهنده ی خیلی حقائق است؛ شاید از آن جهت مرحوم صاحب وسائل حکم به تقیّه ای بودن آن کرده اند که چون صریحا در آن کفر عامّه و حتّی محاربینشان انکار شده و لسان آن هم طوری نیست که صرفا بر معامله ی ظاهری احکام اسلامی با آنها دلالت کند. و شاید از همین رو باشد که برخی مانند شیخ مفید ره در کتاب الافصاح به خوبی دریافته اند که شبهه ی دلالی ولو به عنوان تقیّه در این زمینه دور از انصاف است لذا سعی در شبهه ی سندی در آن نموده اند و فرموده اند: «هذا خبر شاذ ، لم يأت به التواتر من الأخبار ، ولا أجمع على صحته رواة الآثار» ولی شاید بتوان گفت اشکال سندی نیز دور از واقعیت و انصاف است.
🔹اساسا این جمله آن قدر معروف است که دیگر نیازی به بحث سندی پیرامون آن نیست. زیرا اگر سندی هم در برخی کتب شیعه و سنّی در مورد آن نقل شده با قرائن بسیار صرفا ارائه ی اسنادی از روی عادت است و الّا شهرت انتساب این جمله به حضرت بسیار قوی تر از این اسناد بوده است. همین است که از این جمله به شکل مکرّری در کتب فقهی و کلامی و تفسیری و تاریخی و حدیثی اهل سنّت و همینطور کتب روایی و فقهی و کلامی شیعه سخن به میان آمده است. آنجا هم که برایش سند ذکر شده اسانید متنوّع و متعاضدی دارد.
👈در کتب روایی عامّه در مواضعی مثل سنن بیهقی و مصنّف ابن ابی شیبة نقل شده و در کتب زیدیه و اسماعیلیه در مسند زید و دعائم الاسلام و شرح الاخبار قاضی نعمان نقل شده و در کتب روایی شیعه نیز در قرب الاسناد نقل شده است.
👈در کتب فقهی عامّه هم مثلا میتوانید به المبسوط سرخسی مراجعه کنید که در مواضعی از این جمله نکاتی فقهی استنباط نموده است. فعلا در اینجا به طریق شیعی این نقل میپردازم.
🔹در کتاب قرب الاسناد عبدالله بن جعفر حمیری با همان سند معروف کوتاهش یعنی هارون بن مسلم از مسعدة بن زیاد از امام صادق علیه السلام نقل میکند که:
📖«أنّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلَامُ لَمْ يَكُنْ يَنْسُبُ أَحَداً مِنْ أَهْلِ حَرْبِهِ إِلَى الشِّرْكِ وَ لَا إِلَى النِّفَاقِ، وَ لَكِنَّهُ كَانَ يَقُولُ: «هُمْ إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَيْنَا»
👈جالب این است که این تعبیر «إخواننا بغوا علینا» با تعابیر دیگر هم آمده است. در همین قرب الاسناد مرحوم حمیری در نقل دیگری باز با همان سند اینبار صریحتر از امیر المؤمنین علی علیه السلام نقل میکند که اساسا جنگ ما با دیگر فرق مسلمان از باب تکفیری بودن نیست. جنگ بر سر آراء و وجه تنزیل است.
👈فتنه ی دیگری است. جنگ با افرادی است که آنها هم گمان میکنند بر حق هستند. و باز ظاهرا مراد حضرت در اینجا عموم مسلمینی است که در لشگر مخالفینشان هستند نه آن شیاطینی که عالمانه و عامدانه حقّ ایشان را انکار کردند:
📖«إِنَّا لَمْ نُقَاتِلْهُمْ عَلَى التَّكْفِيرِ لَهُمْ، وَ لَمْ نُقَاتِلْهُمْ عَلَى التَّكْفِيرِ لَنَا، وَ لَكِنَّا رَأَيْنَا أَنَّا عَلَى حَقٍّ، وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ عَلَى حَقٍّ»
⬇⬇
🔸«نقد اشکالی بر این روایت»🔸
یک روایتی هم به شکل مرسل در مصادری مانند احتجاج طبرسی از امام سجاد علیه السلام نقل شده که امام سجاد علیه السلام میفرماید اصحاب جمل و صفّین و نهروان ملعون بر لسان پیامبر بوده و اساسا نه مؤمن بودند و نه مسلمان! اینجاست که شیخی کوفی اشکال میکند که مگر جدّت علی علیه السلام مدام نمیگفت: «إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَيْنَا» یعنی این کلام شما چطور با این تعبیر ایشان جمع میشود؟! امام سجاد علیه السلام هم در پاسخ فرمودند که جدّمان به نوعی تقیه کردند و این خطاب کردن از این کفّار ملعون به عنوان «برادر» از باب: «وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً» است. این برادری ریشه در قرابت قومی دارد نه قرابت دینی!
👈البته خود این نقل از طرفی میخ این تعبیر را محکمتر کوبیده و خودش قرینه ای برای اشتهار انتساب این جمله به امیر المؤمنین علی علیه السلام است. در پاسخ خصوص این روایتی که از امام سجاد علیه السلام نقل شده میتوان گفت:
1⃣اوّلا این مضمون منقول از امام سجاد علیه السلام مرسل بوده و قابل اعتماد نیست.
2⃣و ثانیا به شکلی شاذّ و خلاف قواعد عقلی باب نجات و همینطور مبتنی بر امری قابل تأمّل در زمینه ی محدوده ی ضلالت و استضعاف است.
3⃣و ثالثا با ظاهر رویکرد امیر المؤمنین علی علیه السلام با مخالفینشان سازگاری ندارد. خود امیر المؤمنین به صراحت در مورد خوارج فرمودند که بعد از من با آنها نجنگید چون اینها دشمن نیستند بلکه مسلمین ساده لوح هستند که فریب خورده اند. اینها هم دنبال حق هستند ولی دچار اشتباه و خطا شده اند. روشن است که در این بیان تقیه جایی ندارد: «لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَه»
4⃣رابعا ظاهر کلام منقول از امیر المؤمنین علی علیه السلام با آنچه از امام سجاد علیه السلام نقل شده منافات دارد. زیرا ظاهرا حضرت با این تعبیر اشاره به آیه ی ۹ سوره مبارکه حجرات دارند که پیشاپیش حکم جنگ میان مؤمنین پیش بینی شده است:
📖«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتَّى تَفيءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ»
👈از اینجا واژه ی اهل بغی استفاده شده است. همانطور که در صفّین نیز تعبیر «تقتلک الفئة الباغیة» آمده است. امّا واژه ی «اخ» و برادر نیز از آیه ی شریفه: «إنّما المؤمنین إخوة» استفاده شده است و آیه نیز در مورد قتال بین دو دسته ی مؤمن است که یکی مؤمنین باغی است. البته باید بدانیم مؤمن در تعبیر قرآنی گاهی به مطلق مسلمان نیز اطلاق میشود.
👈اینکه بگوییم اینها در ظاهر مؤمن هستند و در باطن مستکبر و کافر خلاف ظاهر تعبیر بلکه واقعیت خارجی است. قرینه ی دیگر این برداشت آن است که در نقلی که در مسند زید آمده ذیل بیان امیر المؤمنین به همین آیه ی شریفه با این تعبیر اشاره شده که: «... إخواننا بغوا علينا فقاتلناهم حتى يفيئوا إلى امر الله عز وجل»
5⃣خامسا در روایت مهم سلیم بن قیس در مورد فرقه ناجیه از امیر المؤمنین علی علیه السلام گذشت که حضرت فرمودند اینکه بیان کردم ۷۲ فرقه از مسلمین اهل آتشند مراد آن شیاطین و بنیانگذاران و معاندان آنها بودند والا جمهور مردم که داخل این فرقه ها هستند مستضعف و در نهایت اهل نجات هستند. همین امر را در رویکرد مرحوم امام خمینی در کتاب فقهی مکاسب و مرحوم علامه طباطبایی در کتاب تفسیری المیزان هم در تفسیری که از استضعاف داشتند نشان دادیم.
6⃣سادسا در خود این روایت مطلبی هست که نشان میدهد مراد اساسا چیز دیگری است. در زمینه ی قتال امیر المؤمنین با دشمنانشان عمدتا آنچه مسأله است این لشگر انسانها نیست که معمولا به شکلی مستضعف بوده اند. بلکه مراد رؤسای این جریانها مثل معاویه ها و حرقوصها و طلحه ها بوده اند. گاهی میخواسته اند با تعابیری مثل: «اخواننا بغوا علینا» ادّعاء کنند حتّی حضرت در مورد معاویه هم چنین اعتقادی داشته است. این در حالیست که این بیان ناظر به عموم آنهاست نه خصوص شیاطین آنها. در این روایت هم به این مطلب با این بیان اشاره شده که:
📖«مَا أَسْلَمَ الْقَوْمُ وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ كَتَمُوا الْكُفْرَ وَ أَظْهَرُوا الْإِسْلَامَ فَلَمَّا وَجَدُوا عَلَى الْكُفْرِ أَعْوَاناً أَظْهَرُوهُ»
👈روشن است که چنین بیانی در مورد عموم مردمی که در لشگر شام یا لشگر جمل یا خوارج بودند صدق نمیکند. معلوم است که آنها اسلام ظاهری و کفر درونی نفاقی نداشته و حقیقتا مسلمان بوده اند. بلکه این تعبیر دقیقا در مورد امثال معاویه است که وقتی این جهله را پیدا کردند فرصت آن را پیدا کرده بودند که کفر باطنی خود را با سوار شدن بر دوش اینها ابراز کنند.
⬇⬇⬇
👈مثلا دیدگاه امیرالمؤمنین در مورد اکثر شامیان که لشگر معاویه بودند در نهج البلاغة اینگونه بیان شده که اینها اساسا عوام الناس غافلی هستند که باید تأدیب شوند و به آنها اسلام آموزش داده شود که اینطور به دست معاویه افتاده و دارد از آنها سوء استفاده میکند:
📖«جُفَاةٌ طَغَامٌ وَ عَبِيدٌ أَقْزَامٌ جُمِعُوا مِنْ كُلِّ أَوْبٍ وَ تُلُقِّطُوا مِنْ كُلِ شَوْبٍ مِمَّنْ يَنْبَغِي أَنْ يُفَقَّهَ وَ يُؤَدَّبَ وَ يُعَلَّمَ وَ يُدَرَّبَ وَ يُوَلَّى عَلَيْهِ وَ يُؤْخَذَ عَلَى يَدَيْهِ لَيْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ لَا مِنَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمان»
👈البته باید توجّه داشت اگر کسی جایگاه عظیم امیر المؤمنین و امر ولایت را بداند و دست به جنگ با حضرت بزند مانند آن است که با خود رسول خدا صلی الله علیه و آله جنگیده: «یا علیّ حربُک حربی» بلکه حتّی وضعیتی بدتر دارد چون برخلاف کفّار به حقیقت نزدیکتر شده و سپس با استکبار سقوط کرده و به فرموده ی امام باقر علیه السلام در کافی نقل شده:
📖«جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ حَرْبُ عَلِيٍّ شَرٌّ مِنْ حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ وَ سَأُخْبِرُكَ عَنْ ذَلِكَ إِنَّ حَرْبَ رَسُولِ اللَّهِ لَمْ يُقِرُّوا بِالْإِسْلَامِ وَ إِنَّ حَرْبَ عَلِيٍّ ع أَقَرُّوا بِالْإِسْلَامِ ثُمَّ جَحَدُوهُ»
👈سابقا سرّ این نوع بیانها در بذل الخاطر ۱۱۷۹ بیان شد. با توجّه به مباحثی که گذشت پاسخ مطلبی که برخی بزرگان شیعه مانند شیخ مفید ره در نقد این روایت بیان کرده اند هم معلوم میشود. مثلا نقل شده که شخصی از اصحاب امیر المؤمنین در جنگ جمل دچار شبهه شده بود؛ اینکه چرا مسلمان باید با مسلمان بجنگد و با چه عنوانی خون آنها را حلال بداند؛ تا آن زمان همواره جنگ بین مسلمین و کفّار بود؛
👈برای اوّلین بار جنگ بین مسلمین با مسلمین تجربه میشد و شبهاتی در این زمینه بود. سابقا بیان شد که حضرت تأویل این نوع جنگها را با ارجاع به آیه ی ۹ سوره مبارکه حجرات بیان نمودند؛ در اینجا نقل شده که حضرت برایش آیه ی ۱۲ سوره مبارکه توبه را تلاوت کردند:
📖«وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُون»
👈او هم وقتی شنید گفت پس آنها کافرند و سپس آنقدر جنگید تا شهید شد! روشن است که توجّه دادن به این آیه لزوما به معنای کافر دانستن اهل جمل نبود؛ اگر هم بر چیزی دلالت داشت این بود که رؤوس کفر در میان اینها هستند.
👈یا مثلا در نقل دیگری آمده که امیر المؤمنین علی علیه السلام در جنگ جمل به آیه ی ۵۴ سوره مبارکه مائده استدلال کردند که آن مرتدّین همینها هستند که قومی که اعزة علی الکافرین هستند با آنها جهاد خواهند کرد. ولی روشن است که آن اینها نوعا بیاناتی تأویلی است و آن نقل «اخواننا بغوا علینا» معنای روشنتری در این زمینه را بیان میکند.
👈البته در هر حال چون در عالم واقع و بیرون از ظرف استضعاف چنین جنگی علیه معیار حقیقت امیر المؤمنین علیه السلام بوده قطعا در وادی کفر رقم میخورده ولی مقام بحث فعلا در عالم ظاهر و عذر است. همین قدر کافی است.
این بحث ادامه دارد. فعلا قضاوت ممنوع!
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۸۹)
🔻«دین آمده تا پیچیده ترین حقایق توحیدی و روابط هستی را در قالب مفاهیمی ساده مثل دعا و توکل و... برای انسان دسترس پذیر کند»🔺
☑گاهی برخی غافلان مفاهیم مهم دینی مانند دعا، توفیق و توکّل ... را برای ذهنهای قدیمی زنگ زده میدانند که به خاطر ضعفشان از استناد امور به علل واقعی به چنین اموری چنگ میزنند! ولی واقعیّت آن است که اتّفاقا وضعیّت برعکس است. این دین است که دشوارترین و پیچیده ترین حقایق را اینچنین در قالبهای مفهومی برایمان تنزیل داده تا ما محرومان هم درکی از آن داشته باشیم.
☑مفاهیمی نظیر توکّل از دست نایافتنی ترین و بکرترین حقایقی حکایت میکند که دین الهی برای ذهن محدود بشری طرح کرده. عقل ناقص بشر کجا و این درکهای بکر و ناب کجا! آن حقایق ناب توحیدی را خیلی تنزل داده اند که حالا اینگونه ابعادش با این مفاهیم ساده برایمان مفهوم شده.
👈درک ذوقی عمق مفاهیمی مثل توکل حالا حالا مجاهدت میبرد. فعلا از متخصصان عالم معنا همینقدرش را بپذیر که توکّل یعنی برای آن چیزی که خارج از حیطه ی تدبیر و توان توست نگران نباش. کار خود را انجام بده و کار خدا را به خدا بسپار و خودت را رهای رها کن! عالم را تحت تدبیر صاحبی عالم، قادر و خیرخواه ببین! خیالت از آن طرف ماجرا جمع باشد و تشویش و اضطرابش را نداشته باش.
👈اگر از ذوق ابعاد عظیم توحیدی محرومیم لااقل ایمان بیاوریم که عالم خیلی باهوشتر از آن است که خیال میکنیم. هر چه هم بیشتر بگذرد و أنانیّتهایمان کمتر شود توکّل عمق و دایره ای بیشتر پیدا میکند. ای کاش این ظلوم جهول و این انسان ظلمت زده میفهمید در مکتب انبیاء جز کودکی خام نیست!
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۹۰)
«چرا گاهی ارتباط با متدینین برایمان جذابیت ندارد؟!»
«وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَة»
🔹افرادی که متدیّن هستند باید بدانند چه بخواهند یا نخواهند برای بسیاری دیگر نمیتوانند جذّاب باشند. دندان طمع گرم شدن ارتباط با بسیاری را دیگر باید بکنند! حتّی خود آن دیگران هم شاید ندانند چرا از این متدینان خوششان نمی آید و حتی از این حالتشان ناراحت هم باشند! سرّش به حکمت فست فودیّه برمیگردد😊
🍔🍟این پدیده در روانشناسی اغواء که یکی از زیرشاخه های مباحث تجارت و اقتصاد است امری شناخته شده است. یکی از توصیه های روانشناسی برای بالا بردن فروش آن است که مثلا در فست فودی غذای سالم نفروشند! چرا؟ چون وقتی گزینه ی بد را از میان بدهای دیگر انتخاب میکنی عذاب وجدانش کمتر و مطلوبیّتش بیشتر میشود. رغبت بیشتر برای پرداخت هزینه هست.
🔸ولی اگر در آن میان انتخابهای خیلی سالمی باشد در ناخودآگاه سیگنال منفی فرستاده و انسان را به خاطر انتخاب بدش سرزنش کرده و مدام قضاوت میکند! زهر مار آدم میکند! لذا میگویند در شهربازی یا کازینو مکان عبادت یا مطالعه ایجاد نکنید! اینها موی دماغ است.
🔻از اینجاست که یک قاعده مهم کشف میشود. آن هم این است که انسان تمایل مرموزی دارد به اینکه گزینه های خوبش را حذف کند تا بتواند از انتخاب میان بد و بدتر لذّت ببرد! و سرّ اینکه انسان مؤمن برخلاف غیر مؤمن برای ابناء الدنیا نوعی سنگینی دارد همین است. چون نفس وجود انسان مؤمن با تداعی خدا و آخرت، دیگران را به خاطر گزینه های بسیار بهتری که رها کرده اند سرزنش میکند🔺
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۹۱)
«افشاء سرّی پیرامون فلسفه کار و ثروت»
«يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه»
🔹یکی از پر رمز و رازترین عرصه های زندگی، کار و بازار و تلاش برای کسب ثروت است. راستی این همه رنجها و ماجراها برای چه بود؟! بسیاری طرز نگاهشان این است که باید کار کنند تا خودشان و فرزندانشان بخورند و لذّت ببرند! زهی خیال باطل! مگر آخر ماجرا را نمیبینند؟! اینکه آخر بازی قرار است دنیا لخت لختشان کند و دست خالی به سرای دیگر روانه شان کند؟!
✋بگذارید حرف آخر را همین اوّل بفهمیم. راستی فلسفه کار کردن چیست و فلسفه ی ثروت جمع کردن چیست؟!
🔻کار و شغل برای آن است که در طول یک دوره ی پر از پستی و بلندی و با انواع ماجراها با این و آن و شکستها و موفقیتها و بیمها و امیدها انسان کم کم از خودش آزاد شده و به نوعی بصیرت بی خواستی و درکی توحیدی برسد. اینقدر به تو دنیا میدهند و میگیرند تا بفهمی همه اش مال خدا بود. میفهمی ای دل غافل! از اوّل داستان من بودم و او بود و او بود و من! تا وقتی میخواهی بازی کنی با تو بازی میکند تا پخته ات کند تا او را در پس این ماجراها ببینی! وقتی دیگر نخواستی بازی کنی عبورت میدهد! این همان تجارتی است که عقلمان را زیاد کرده! فلسفه ی این همه رنجها و کار کردنها و سر و کلّه زدن با این و آن و تجارت و زراعت آمادگی برای لقاء الله بود: «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه»🔺
🔹ولی ثروت برای چه بود؟! ماها فکر میکنیم ثروت برای لذّت بردن است. برای خانه و ماشین خریدن و سفر رفتن و روز به روز ترقّی کردن است. تا وقتی اینگونه ایم هنوز خامیم و بازنده ی این بازی پر رمز و راز کار و ثروت و زندگی! میدانید قرار است آخر این همه ثروتها چه حالتی برایمان رخ بدهد!؟ تا به آنجا نرسیم بازی تمام نمیشود! آن حالت این است که با نوعی بصیرت و معرفت توحیدی ماجراها به اینجا ختم میشود که ساده زیست و اهل زهد باشیم! البته این زهد را با فقر اشتباه نگیرید! دنیایی از معنا در دل آن موج میزند!
✔️یک چیزی را آنهایی که به دنبال کار و ثروت هستند به یادگار داشته باشند. اگر واقعا میخواهند از این ماجراها خیر ببینند و به آن هدفی که آفرینش برایشان در این بازی پر رمز و راز در نظر داشته برسند بدانند که اصلا قرار نیست چیزی را به آنها بدهند! دندان مالکیّت را به معنای متعارفی که میفهمیم باید بکنند! اگر قرار است دست انسان را بگیرند نمیگذارند احساس مالکیّت پیدا کنیم. اموالمان ممکن است زیاد شود و بیاید و برود ولی احساسی که در ما ایجاد میشود نوعی واسطه بودن است. مثل امام حسن علیه السلام باید سفره داری کنیم. قرار است این فیض را از دریچه ی وجود تو جریان بدهند! همین و بس! به فکر به جیب زدن و بساط راه انداختن نباش!
✔️اصلا در این تلاشها درسی که قرار است بگیریم عبور از این خودخواهی ها و مهیّا شدن برای طلوع نور توحید و لقاء الله است. اصلا این خبرها نیست که ثروتی به شما بدهند و بگویند هر کاری دوست داشتی با آن بکن! نخیر! تو واسطه و سفره داری بیش نیستی! تو امانت داری بیش نیستی! تازه تکلیف داری آن را در جایی که باید بگذاری! کنزش نکنی! بله چون میزبان و سفره داری ادب سفره آن است که خودت هم چند لقمه بخوری و دیرتر از بقیه بلند شوی! قرار است با ثروت کار خدایی کنی نه بساط طغیان پهن کنی! قرار است با ثروت برای خلق الله کارگشایی کنی و رزق خدا را بین مردم پخش کنی و آنها را مهیّای تقدیس و تسبیح حضرت حق عزّوجل کنی!
🔻ثروت برای صفت خدایی پیدا کردن بود نه برای بزرگتر شدن أنانیّت و تاریکی ها! و همین است که برخی از اهل بصیرت که اصل ماجرا را از قبل میدانند از همان ابتدا راه زهد را برای رسیدن به خدا به راه ثروت ترجیح میدهند!🔺
🔹و از اینجا یکی دیگر از اسرار عالم را شاید وقتش رسیده بفهمیم! آن هم اینکه آدمی هر چه بیشتر در مدرسه کار و ثروت فارق التحصیل میشود با او به شکل دیگری معامله و تجارت میکنند؛ چون قرار است مدام او را از خودش دور و دورتر و به خدا نزدیک و نزدیکتر کنند! ولی چگونه؟! اینطور که جوری میشود که معمولا به آن چیزهایی که امید دارد و گمان میکند نمیرسد و به آن چیزهایی که گمان نمیکند و امیدی ندارد میرسد! رزق و روزی اش من حیث لا یحتسب میشود. تا عمیقتر بفهمد کارگردان عالم کیست! «أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا أَنْ يَجْعَلَ أَرْزَاقَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُون»
✋البته معنایش این نیست که پس کار نکنیم و ثروت نیاندوزیم! بلکه برای چنین شخصی معنایش این است که با تدبیر و تلاش کار کنیم و دنبال ثروت باشیم تا رزق من حیث لا یحتسب را روزی مان کنند! آن تلاشها شرط این است. وقتی فکرمان را کردیم و تلاشمان را کردیم خدا از رحمتش از راه دیگری که فکرش را نکردیم و تلاشش را نکردیم روزی مان را میرساند تا تربیتمان کند!