eitaa logo
بذل الخاطر
939 دنبال‌کننده
910 عکس
2 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷پیش از انقلاب مجله اشپیگل در مصاحبه ای با مارتین هایدگر متفکّر معروف آلمانی در مورد آینده غرب و اینکه به انتها رسیده سخنی از او نقل نموده که تکان دهنده است. 👈هایدگر در پاسخ به سرنوشت انسان سخنی میگوید و شرط میکند که تنها بعد از مرگ او آن را منتشر کنند! هایدگر گفت: آری تنها یک راه نجات برای انسان باقی مانده! آن هم خدایی است که قادر است بشر را نجات دهد! شهر خالی است ز عشاق بود کز طرفی مردی از غیب برون آید و کاری بکند کو کریمی که ز بزم طربش غمزده ای جرعه ای درکشد و دفع خماری بکند 👈از برخی متفکّرین آمریکایی سخن قابل توجّهی را دیدم. گفته بود وضعیت بشر طوری شده که گویا بشر دستش را از دست بزرگان و مربّیانش بیرون آورده و در عالم گم شده است! 👈به دوستان پیشنهاد میکنم حتما صحبتهای متفّکر شهیر غربی میشل فوکو در زمینه انقلاب اسلامی روحی در جهان بدون روح را با دقّت بارها مطالعه کنند. 🔸«برای حفظ اسلام دیگر چاره ای جز اجرای حکم فراموش شده ولایت فقیه نبود»🔸 رفقا بگذارید در اینجا داستان شیرین یک توفیق اجباری را برایتان بگویم! امام خمینی به درستی به این نتیجه رسید که اساسا اگر بخواهد اسلام به معنای صحیحش باقی بماند چاره ای جز ورود در عرصه حکومت باقی نمانده است. ✔اینجا بود که ضمن استنباط روشنتر نظریه ولایت فقیه که نظریه ای بومی شیعی بود که تا این زمان کمتر کسی احتمال اقامه آن و فایده بحث از آن را داده بود سعی أکید در اقامه حکومت شیعی بر مبنای ولایت نوّاب امام زمان یا همان فقیه در عصر غیبت نمود. 👈ابزار تحقّق این امر نیز در بالا رفتن بلوغ سیاسی مردم و زدودن اندیشه های سکولار متراکم از دیرباز بود که بر اساس آن سلاطین جور دیانت را از سیاست جدا نموده بودند. 👈امام خمینی ایرانیان مؤمن را با وادی سیاست مقدّس آشنا نموده و سیاست را عین دیانت معرفی نمود. بعد از او بود که دیگر انسان مؤمن در فرهنگ دینی میتواند با کارهای سیاسی احساسات دینی خود را ارضاء نموده و با مجاهداتی از این دست به خداوند متعال تقرب بجوید. ✋مستبدّین عالم همواره بر جهل و عدم بلوغ سیاسی مردم تکیه کرده بودند. امام خمینی ضمن دعوت ایرانیان به پرهیز از تنبلی و سپردند امور به طواغیت، جهل جبر اندیشانه آنها را -از اینکه سرنوشت سیاسی آنها در دست خودشان نیست- از بین برده و با تعریف مقدّس و دینی از مقوله حکومت و سیاست مردم را به مبارزات سیاسی و قیام عمومی دعوت نمودند. 👈امام خمینی با دعوت ایرانیان مسلمان به رعایت اتّحاد کلمه که شاید مهمترین حکم عملی اجتماعی اسلام بود، افق ذهنی مؤمنین را از انجام ثوابهای فردی و اجتماعی به اهمیت ثوابهای سیاسی و نصرت در اقامه ولایت الهی ارتقاء داد. 👈این صدایی دلنشین بود که ریشه در اعماق روح ایرانی ایمانی مردم این سرزمین داشت و ندای ملکوتی ایشان نیز از جانب ملّت مؤمن، وطن دوست و بصیر ایران با گوش جان شنیده و امتثال شد. 🔴انقلاب بزرگی که آخرین بقایای کسرایان و حکومتهای استبدادی قدیم را چهارده قرن بعد از سقوط آنان توسّط مسلمین از میان برد. تا قبل از این انقلاب هنوز قاعده حکومت به روش جاهلیّت و بر اساس حکومت طواغیتی بود که چه کافر در قبل از سقوط ساسانیان و چه مسلمان سنّی و چه مسلمان شیعه بر اساس حکم اسلامی حکومتی مشروع نداشتند. 👈ایرانیان با انقلاب بزرگ دینی خود برای اوّلین بار در تاریخ از حالت نوکر و رعیت مستبدّین در آمده و خود سرنوشت سیاسی خود را در قالب نظام مشروع ولایی به دست گرفتند. 👈البتّه تا قبل از انقلاب اسلامی نیز همواره مهمترین سدّ در برابر استبداد محض پادشاهان مفاهیم دینی بوده است. 👈در قرونی که ایرانیان پیرو مذهب عامه بودند به صورت نظریه وار تن به استبداد دادند و در دوره تشیّع ایرانیان نیز هر چند پادشاهان را به نوعی طاغوت دانستند ولی نظریه ای گویا در نجات سیاسی ایرانیان ارائه نمیکردند. 👈این امام خمینی ره بود که نظریه ولایت فقیه را از دل متون اصیل دینی برجسته و استنباط تامّ نمود و سعی در اصلاح بزرگ دینی در روش نفی استبداد سیاسی در فضای دینی نمود. 🔸«انقلاب اسلامی و توبه ی بزرگ ایرانیان»🔸 آری در انقلاب اسلامی یکی از مشکلات فقهی بزرگ حکومت که گناه بزرگ نابخشودنی جامعه دینی نیز بود و آن سپردن امر حکومت به دست طواغیت رفع شده و این انقلاب به واسطه امتثال دستور بزرگ الهی مورد نصرت و تأییدات آسمانی قرار گرفت. 👈چه برخی تنگ نظران دنیا زده خوششان بیاید یا نیاید باید اذعان کرد ملّت ایران ملّتی مقدّس شده و با امتثال دستور بزرگ دینی که همان تشکیل نظام اسلامی است خود را لایق تأییدات آسمانی و جنود غیبی نموده است.
👈همچنین با توجّه به رشد عقلانیت انسانی در عصر مدرن مبنای مقبولیت این حکمرانی در قالبی معقول بر انتخاب و اراده و رأی آزاد ایرانیان در نظام جمهوری استوار گردید. 👈اساسا حدوث و بقاء انقلاب اسلامی جز بر پایه رشد عقلانیت سیاسی و رأی آزاد ایرانیان ممکن نبوده و نیست. 🔴جمهوری اسلامی ایران تلاشی کهکشانی بود که ایرانیان در این عصر با مجاهدت و خون شهدای پاک خود رقم زدند؛ سخن گفتن از برخی از ابعاد آن هنوز هم دشوار است. 👈طرح کلانی که در آن در درجه نخست به ضرورت حفظ دین و گوهر ایمان بر محوریّت اسلام شیعی تأکید شده است که نباید به هیچ بهانه ای سبک زندگی اسلامی فدای دیگر مصالح زودگذر دنیایی شود. 👈در ادامه ضمن نفی نظام استبدادی حکومت دموکراسی تشکیل شد و سپس با توجّه به باور شیعی ایرانیان و برخاسته از انتخاب دینی آنها در رأس این حکومت ولایت فقیه از جانب مردم پذیرفته شد که جامعه ایرانی را به صورت واقعی در مسیر ربوبیت تشریعی الهی در نظام حکومتی قرار میداد. 👈ولایتی برخاسته از ولایت امام عصر و ولایت انبیاء و ولایت خداوند متعال بر انسانها. ✔در واقع در این زمان ایرانیان برای اوّلین بار ضمن امتثال بزرگترین واجب الهی که همان برقرار نمودن حکومت بر اساس نظام ولایت دینی آنطور که خداوند متعال به انسانها دستور داده است ضمن تکیه بر وعده های الهی و ایمان به سنن الهی ولیّ فقیهی چون امام خمینی را به رهبری خود برگزیده و از این جهت مورد رضایت خداوند متعال و نصرت خاصّ او بر اساس وعده های الهی قرار گرفتند. 🔸«انقلاب اسلامی و شروع تلاش در رفع عقب ماندگیها»🔸 در ادامه راه حلّ جدّی جمهوری اسلامی برای کم نمودن فاصله با توسعه و رشد غرب در ظواهر تمدّن آن بود که ضمن تأکید أکید بر حفظ اصالتهای فرهنگی ایرانی و حراست از آن بر حسّ اعتماد به نفس ملّی افزوده و با امیدآفرینی نسبت به آینده، جوانان مؤمن ایرانی را به تلاش و جهاد مقدّس علمی دعوت نماید. 👈جهادی پرشتاب که امروزه در صعودی چهل ساله نتایج شگفت انگیزی داشته و فاصله های موجود را بسیار کمتر نموده است. 👈سرّ رشد اروپا در تلاشی گسترده در جهت دستیابی به علوم و فناوری های نوین بود که میبایست بنیانهای نظری این انگیزش را به صورت صحیح و بومی در نظام دینی باز تعریف نموده و ایرانیان را به لزوم رسیدن به مرزهای تولید علم و ساخت فناوریهای جدید سوق داد. 🔹همین امور محسوس و گلوگاههای فناورانه که غرب آنها را مدتها تصاحب کرده و آن را برهان حقّانیت فرهنگ و فلسفه های باطل خود و تحقیر دیگر فرهنگها قرار داده بود. ✅جمهوری اسلامی نشان داد که اسلام میتواند به خوبی دموکراسی و آزادی را در خود هضم نماید و ولایت با دموکراسی تنافی ذاتی ندارند. به عبارتی جمهوریت میتواند قید توضیحی اسلامیت باشد بلکه اساسا از منظر دیگر ولایت ضامن دموکراسی بوده و اعمال این ولایت بدون خواست اکثریت واقعی و مؤثر جامعه جائز نیست. 👈تجربه و تحلیل نیز نشان داده است که این ولایت فقیه بوده که در این مدّت ضامن اجرای دقیق دموکراسی و جلوگیری از عوام فریبی بوده است. ✅جمهوری اسلامی نشان داد، دموکراسی استلزامی با سکولاریسم و لیبرالیسم نداشته در عقلانیتی کاملا دینی قابل تحقق است. ⚪رفقا انتخابات در جمهوری اسلامی در واقع کابوسی برای غرب است زیرا پیام آن این است که میتوان بدون سکولاریسم و لیبرالیسم دموکراسی قوی داشت. اینطور نیست که هر کسی بخواهد از نظام استبدادی خلاص شود لزوما باید مانند غربی ها سکولار شود. 🗽🗽دموکراسی همان مفهوم مقدّس غرب است که همواره طوری تلقین داده شده بود که فرزند لیبرال و سکولار بودن است و با اسلام به هیچ وجه سازگاری ندارد. این نوشته ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۳۳) قرآن کریم کتاب توحید 🙏از لذّت بخش ترین لحظات زندگی برایم زمانی است که با توجّه و نیاز مشغول تلاوت قرآن کریم میشوم. واقعا لذّت دارد. ✅آدم هر جایش توقّف میکند و میخواهد تدبّر کند آماده است که افقی برایش باز شود. ✅تنها کتابی است که انسان احساس میکند هیچ تردیدی در آن نیست و حقیقتا ارزش تدبّر و توقّف و تکرار دارد. ✅احساس میکند هر چقدر بخواند و تدبّر کند باز هم جا دارد. احساس میکند هر چه میخواهد در آن هست. ✅احساس میکند گنجی پنهان است که باید آن را استخراج کند. احساس میکند طبیبی تامّ است که باید خود را بر آن عرضه کند. ✅احساس میکند پیری مرشد است که باید دستش را در دست او قرار دهد. احساس میکند رفیقی وفادار است که مونس همیشگی اوست. 🔸ای افسوس که نمیشود همه اش از قرآن بگوییم! ای دریغ که اماممان غائب است و نمیتوانیم سر سفره درس قرآن او بنشینیم! سابقا در بذل خاطر شماره ۴۳ مقداری در این زمینه سخن گفتم. 🔹بگذریم! این بار یکباره نظرم به بُعدی دیگر از قرآن کریم جلب شد! البته بارها گفته اند و گفته ایم و شنیده ایم! ولی گویا بخشی از عمقش مرا گرفت! در بذل خاطر شماره ۱۲۹ از این گرفتن مقداری صحبت کردم. ⚪دیدم قرآن از اوّل تا آخرش همه چیز را میخواهد به خدا و اسما و صفات او ربط دهد. همه چیز را در توحید معنی میکند. دنیا را، انسان را و حتّی آخرت را! همه چیز را در سایه خدا موجود میبیند. چقدر زیبا توحید را پیاده میکند. وجد آور است.
🔵اگر از دنیا میگوید سر از آیه بودن و مخلوق بودن در می آورد! اگر از انسان میگوید سر از مناسباتش با خدا در می آورد! اگر از شیطان و ملک و نفس میگوید همه در نسبتهای روشنی با خدا معنا میشوند. اگر از آخرت میگوید باز هم سر از رضوان من الله اکبر و إنّ عذابی هو العذاب الألیم در می آورد. 👈هرگز در قرآن چیزی را نمیبیند که مستقلّا ظاهر شود. همه سر از خدا و اسما و صفات او در می آورد! 🔻انسانی که در قرآن تدبّر کند لامحاله سر از توحید در می آورد! اصلا تدبّر واقعی در قرآن یعنی رسیدن به توحید!🔺 ⚪از همینجاست که وقتی انسان قرآن کریم را میخواند دچار غفلت نمیشود! نه از آن جهت که قرآن است و کلام خدا! بلکه در محتوایش هم همه اش نفس توحیدی دمیده شده است. 🔴انسان وقتی قرآن کریم را میخواند بلند نظر میشود! دیگر تنها به مرگ و لحظه مرگ نمی اندیشد! حتّی در بعد از مرگ هم متوقّف نمیشود! قرآن باز به چشمان انسان وسعت میدهد! آن دور دورها را ببین! قیامت را ببین! بعد از آن بهشت و جهنّم را ببین! در آنجا هم مراتب قرب و بعد از خدا را ببین! رضوان را ببین! شوق درجات اولیاء و شهداء و صدّیقین را داشته باش! 👈رفقا به این میگویند بلند نظری! به این میگویند عاقبت بینی! ما با نگاههای محدود مورچه وارمان دلمان خوش است! 👈بشر با همه علومش در بهترین حالت –که آن هم نیست- به سعادتی تا قبل از بیماری و مرگ نظرش نمیرسد! اگر هم از مرگ حرف میزند نگران لحظه مرگ است! ولی این کتاب آسمانی ببین تا کجاها را به ما نشان میدهد! 📖«مَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ قَدْ عَايَنَ الْجَنَّةَ وَ مَا فِيهَا وَ عَايَنَ النَّارَ وَ مَا فِيهَا إِنْ كُنْتُمْ تُصَدِّقُونَ‏ بِالْكِتَابِ‏» 👈تا خود خدا و اسماء و صفاتش ما را میکشاند! تا جایی که انسان میتواند برسد به ما نشان میدهد! از عالم دنیا تا مثال و عقل و اسماء و صفات. راستی که چه زیباست. 🔷اصطلاحات قرآن کریم هم همه مناط جعلش در فضای مناسبتها با خداست! رفقا دقّت کرده اید اصلا در قرآن کریم از تقسیمات ما در مورد انسانها استفاده نمیشود! در قرآن تاجر، بازاری، صنعتگر، کشاورز، دامدار، دانشمند، سیاستمدار و... مطرح نیست. در قرآن مؤمن، کافر، منافق، ولیّ الله، صالح، صدّیق، نبی، رسول و مانند آن مطرح است. همه اصطلاحاتی در فضای مناسبتها با خدا و راه خدا! 👈در قرآن معیار در دانشها به خداشناسی و پیامبرشناسی و دین شناسی برمیگردد. معیار در باورها به ایمان به خدا برمیگردد. معیار در رفتار به عمل صالح خدایی برمیگردد. معیار در برتری به تقوای خدا برمیگردد. هدف خلقت نیز به عبادت خدا برمیگردد؛ عبادت هم به خود خدا و درک توحیدی برمیگردد: 📖«اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً» 🔹رفقا دیده اید در قرآن کریم سخنی از دانشهای حصولی بین ما حتّی دانشهای توحیدی و استدلالها و براهین نیست! اینها اگر هم صحیح باشد به خودی خود گاهی حتّی مانعند! 🔹رفقا دیده اید در قرآن کریم سخنی از اخلاق هم نیست! همان اخلاقی که بسیاری از مکاتب آن را والاترین امور میدانند! زیرا اخلاق هم مادامی که به توحید و نیّت الهی تکیه نکند ارزشی ندارد! رو به فنا دارد! ✔از این رو در قرآن به جای دانش و اخلاق سخن از ایمان و عمل صالح است. ⚪راستی چه زیبا همه مفاهیم قرآنی ذیل توحید متولّد میشود. اگر او نباشد هیچ چیزی نیست! همه مضمحلّ است. 🔹رفقا در همین دستورات شرعی نگاه کرده اید؟! چه زیبا هم حظّ دنیایی و هم حظّ أخروی و هم حظّ توحیدی را در آن اشباع کرده است. 👈اگر دنیای خوب میخواهید دستور زندگی سالم در دنیا این است! اگر آخرت خوب و ملکات پاکیزه و خیال طاهر و نوری میخواهید دستور زندگی سالم در عالم آخرت این است. 👈اگر ملکوت خوب و حظّ توحیدی هم میخواهید باز بدانید اینها واجبات خدا و محرّمات اوست! خدا را اطاعت کن! باز توحید را هم در همین دستورات ببین! فقط و فقط و فقط اوست! 👈در همین گناهان و طاعات باز آن را به خدا نسبت میدهد و در ذیل خدا معنا میکند. سخن صرفا در یک سری امور زشت و زیبا یا همان امور اخلاقی و مانند آن که بریده از خدا باشد نیست. سخن از طاعت خداست. 💡گاهی به ذهنم اینطور آمده که شاید روش برجسته قرآن برای نفی خطورات که داء عضال سلوک الی الله است در همین زنده و زنده تر کردن دید توحیدی و نگاه آیه بین انسان است. 👈اینکه موضوع مشکل را که همان کثرت است کم کم بردارد. همین کثرت نه تنها مانعی نباشد بلکه خودش آیه و مایه اتصال شود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۳۴) «نقد شبهات پیرامون نظریه عناصر اربعه» «تجربه اعجاب انگیز نگریستن به اسرار عالم ماده از پنجره عناصر اربعه» «ریشه نزاع طب قدیم و طب جدید» 🔵کتاب قانونچه در طب چغمینی م۷۴۵ را تورّق میکردم. خلاصه ای از طبّ قدیم را بیان کرده و یکی از مهمترین کتب درسی طبّ سنّتی موروث از یونانیان است. طبّ سنّتی امتدادی از مباحث فلسفه مشّاء است. 👈مسأله طبّ قدیم و جدید اساسا مسأله قدیم و جدید نیست. به قول امروزی ها دو پارادایم دارند. وقتی اینطور است مقایسه دشوار میشود. 👈طبّ قدیم مبتنی بر مؤلفه های کلانی است که طبّ جدید مبتنی بر آن نیست. شاید یکی از مهمترین آن نظریه عناصر اربعه است که امروزه از خرافات علمی گذشتگان محسوب میشود! آب، هوا، خاک و آتش! 🔹امروزه با ابطال نظریه عناصر اربعه مدّعی ابطال طبّ قدیم جالینوسی و سینوی شده اند. همینطور نوعی بد بینی نسبت به حکمت قدیم پیدا میکنند. 👈ولی حقیقت ماجرا چیست؟! این ابن سیناها و خواجه نصیرها و دیگران که ما میشناسیم افرادی نیستند که اینطور اسیر خرافات شوند! از طرفی همین الآن هم میبنیم که طبّ سنتی در خیلی از مواضع به خوبی نتیجه میدهد. 💡به ذهنم خطور کرد مطلبی در این زمینه بنویسم که عمق ناجوانمردانه بودن این استهزاء و تمسخر را نشان دهد. بحث علمی اشکال ندارد ولی تمسخر و تکبر چرا؟! 🔹قبلش یک مقدّمه خیلی موجز و خیلی دقیق عرض میکنم که خلاصه مطالعات بنده در حکمت مشّاء است.
✔داستان حکمت مشّاء و فلسفه ارسطویی از دوگانه جوهر و عرض آغاز میشود. همان چیزی که بعدا در فلسفه اسلامی در یک تحوّل بسیار ریشه ای در زمان فارابی با کشف مصداق داشتن مفهوم وجود جای خود را به دوگانه وجود و ماهیّت داده و سپس با طرح نظریه اصالت وجود بشر به بزرگترین کشفیّات هستی شناسانه خود رسید. ✔همچنین در فلسفه اسلامی ارائه ی یک تقسیم کلیدی و آن هم تقسیم موجود به واجب و ممکن ضمن دمیدن روح الهی به فلسفه مشّائی و خارج کردن جوهر از موجود خود بنیاد، تقسیمات حکمت مشّائی صرفا به موجودات ممکن نسبت داده شده و این موجود ممکن بود که به دو قسم جوهر و عرض تقسیم شد. 🔸خلاصه ای از فلسفه ارسطویی🔸 در فلسفه ارسطوئی به موجود بالذّات جوهر گفته و به موجود بالتبع اگر جوهر در بقایش از آن مستغنی نباشد صورت و اگر باشد عرض میگویند. به جوهر اگر محلّ عرض باشد موضوع و اگر محلّ صورت باشد مادّه گفته میشود. 👈همچنین به جوهر اگر به حسب ذات و فعل از مادّه مجرّد باشد عقل و اگر تنها به حسب ذات مجرّد باشد نفس گفته میشود. ولی اگر به حسب ذات از مادّه مجرّد نباشد و قابلیت ابعاد ثلاثه را داشته باشد به این جوهر جسم طبیعی میگویند. 👈جسم متشکّل از صورت و مادّه است. مادّه جسم جزئی از آن است که اصل و مایه اوّل آن است و صورت نوعیّه آن نیز جزء سوّم جسم است که سبب اختلاف اجسام در آثار شده و جسم را به انواعی مختلف تبدیل میکند. 👈به صورت کلّی در حکمت مشّاء 5 جوهر عقل، نفس، جسم طبیعی، مادّه یا همان هیولی و صورت جسمیه و 9 مورد عرض: کم، کیف، متی، أین، وضع، فعل، انفعال، جده و اضافه شناسایی شده است. به صورت نوعیّه جسم از آن جهت که جسم به انضمام آن حرکت و سکون و دیگر آثار را پیدا میکند طبیعت میگویند. 🔹جسم را نیز به فلکی و عنصری تقسیم نموده اند. جسم عنصری جسمی است که قابلیت آن را دارد که صورت نوعیه اش زائل شده و صورت نوعیه دیگر بپذیرد ولی جسم فلکی به زعم پیشینیان چنین قابلیّتی ندارد. 🔹جسم از منظر دیگر به دو قسم بسیط و مرکّب تقسیم میشود. جسم بسیط جسمی است که هر جزئی در آن فرض شود در صورت نوعیّه با کلّ مشارکت دارد. جسم مرکّب جسمی است که اینطور نیست که هر جزئی در آن فرض شود در صورت نوعیه با کلّ مشارک باشد. 👈جسم فلکی به کوکب که جسم نورانی است و فلک که جسم غیر نورانی است تقسیم شده و کوکب به سیّاره و ثابته و فلک نیز به جزئی و کلّی تقسیم میشد. 👈سیّاره به کوکبی گفته میشد که سیر و حرکتی علی حده داشته و نسبت به دیگر سیّارات در سیر و حرکت مختلف بودند که روی هم رفته هفت تا میشدند: عطارد، زهره، مرّیخ، مشتری، زحل، خورشید و ماه؛ 👈ثابته نیز کوکبی بود که برخلاف سیّارات در اوضاع خود نوعی ثبات در آسمان دارند. اینها همان ستارگان بودند که تا حدود ۱۰۲۲ ستاره را رصد کرده بودند؛ گاهی برای ضبط جغرافیای آسمان اینها را در ۴۸ صورت فلکی توهّم نموده بودند. 🔹جسم عنصری مرکّب نیز به مرکّب غیر تامّ و تامّ تقسیم شده و مرکّب تامّ به سه دسته معدِن، نبات و حیوان که آن را موالید ثلاثه میگویند. این تقسیمات مبتنی بر مزاج است. مزاج نیز مبتنی بر کیفیّات اربعه است که در ادامه توضیح خواهم داد. 👈مزاج کیفیّت متوسّطه متشابه ای از کیفیّات اربعه است که در اجسام مرکب از عناصر اربعه پس از شکسته شدن و استحاله کیفیّات متنافر آنها حاصل میشود. 👈حال اگر این مزاج به حیثیّتی باشد که در کیفیّتی که پیدا کرده مستحقّ فیضان صورتی ویژه از عقل فعّال باشد به آن جسم مرکّب میگویند. اگر نباشد مرکّب غیر تام میگوید. مرکّب غیر تام یا همان ناقص مانند بخار و دخان و.. . است. 🔴فعلا بحث ما در مورد جسم عنصری بسیط و نظریه عناصر اربعه است. آنچه گذشت برای آن بود که مختصّات این بحث را تا اندازه ای در منظومه مفاهیم حکمت قدیم بدانیم. جسم عنصری بسیط به حسب «استقراء، حس و تجربه» آنطور که در شرح اشارات خواجه نصیر آمده و یا حتّی شاید نوعی علم موروث از انبیاء در حکمت مشّاء در چهار گونه شناسایی شده است: آتش، هوا، آب و خاک.
🔸کیفیات اربعه مشترک🔸 برای درک بهتر نظریّه عناصر اربعه باید کیفیّات اربعه مشترک را شناخت. در زاویه نگاه فلسفه مشّاء جهان آفرینش را میتوان از منظر کیفیات آن تقسیم بسیار کلیدی نمود. 👈کیفیات اشیاء گاهی طوری است که در همه ی اجسام وجود دارد و به همین طریق قابلیت مقایسه را در بین اجسام برای ما به وجود می آورد. سبکی و سنگینی اینطور هستند برخلاف رنگ و بو. همه ی اجسام را میتوان با معیار سبکی و سنگینی با یکدیگر مقایسه نمود برخلاف رنگ و بو که کیفیات غیر مشترک میباشند. 👈تقسیم دیگری برای کیفیت، تقسیم به فاعلة و منفعلة است. اگر کیفیت خاصیت تاثیرگذاری داشته باشد که همان حرارت و گرمی یا بروردت و سردی است میشود فاعلة 👈و اگر خاصیت تاثیر پذیری از کیفیات فاعلة را داشته باشد به آن کیفیات منفعلة گویند که همان رطوبت و تری یا یبوست و خشکی است. 👈حرارت که کیفیت فاعلی است مولّد یبوست که کیفیّت انفعالی است و همینطور برودت مولّد رطوبت است. این کیفیات مشترکه را اوائل الملموسات میگویند. 👈از دید حکمت مشّائی جسم سبک مطلق آتش و جسم سبک نسبی هوا و جسم سنگین مطلق خاک و جسم سنگین نسبی آب است. همچنین حار مطلق آتش و مرطوب مطلق هوا و سرد مطلق آب و خشک مطلق خاک است. 👈البته کیفیات مغلوب و غیر مطلق هم وجود دارد. آتش خشکی دارد و هوا گرمی و آب رطوبت و خاک سردی دارد. با توجّه به کیفیات مشترک اربعه میتوان اجسام عنصری بسیط را در چهار مورد آتش، هوا، آب و خاک تقسیم بندی نمود. ✔آتش جوهر جسمانی عنصری بسیط حارّ یابس است. هوا نیز به همین ترتیب حارّ رطب و آب بارد رطب و خاک بار یابس است. به عبارت دیگر آتش موجود بالذات قابل ابعاد ثلاثه ی قابل تبدّل صورت نوعیه ای است که هر جزء مفروضش در صورت نوعیّه مشارک کلّ بوده و کیفیّت حارّ یابس دارد و... . 🔸«تفاوت عناصر اربعه با آب و هوا و آتش و خاک خارجی»🔸 اگر در آنچه گذشت دقّت کنیم متوجّه میشویم اصلا نباید در زمینه نظریه عناصر اربعه دچار سهل اندیشی شویم. در واقع گرمی، سردی، تری و خشکی از طرفی و آتش، هوا، آب و خاک از طرف دیگر اصطلاحات بسیار دقیق و فنّی بوده و کاملا با معنای عرفی که امروزه از آنها فهمیده و بر اساس آن این نظریه را مسخره دانسته اند تفاوت دارد. 👈قدما به جای انتخاب اسمهای مرتجل برای سهولت برخی اسمهای نزدیک را در ادبیّات عرف به اصطلاح خود نقل داده اند. ✔باید دقّت کنیم آتش در اینجا اصلا آن آتشی که میشناسیم نیست! اصلا این عناصر اربعه به شکل خالص در عالم طبیعت یافت نمیشوند! عمدتا یک دریافت عقلی برای دسته بندی هستند. آتش یا آب یا خاک و هوای فلسفی غیر از آتش و آب و خاک و هوای خارجی است. آنچه در خارج میبنیم اساسا جسم مرکّب هستند! ما اصلا آتش یا آب فلسفی تا کنون ندیده ایم. آن را از روی آثارش تشخیص میدهیم. به قول ابن سینا در فصل اوّل از مقاله اولی از طبیعیّات شفا: 📖«هذه العناصر الأربعة تشبه أن تكون غير موجودة على محوضتها و صرافتها فى أكثر الأمر» 👈همانطور که ما تا کنون جوهر را ندیده ایم و حسّ جوهر یاب نداریم و آن را عقلمان از روی اثرش درک میکند. مگر امروزیها چیزی به نام جاذبه و یا حتّی اتم و الکترون و پروتن و نوترون را دیده اند! 👈اینها هم از آثارشان و همچنین برخی نظریّات برایشان اثبات شده است. فقط چون اسمهایشان برای بسیاری جدید است مسخره نمیکنند! ⚪در کیفیات مشترک هم همینطور. گرمی و سردی یا تری و خشکی فلسفی ربطی به گرمی و سردی یا تری و خشکی عرفی ندارد. مراد اثر پذیرفتن و نپذیرفتن و اثر گذاشتن و نگذاشتنی است که در جسم بسیط یا همان عناصر اربعه به نهایت خلوص رسیده است. 👈بحث آنها در زمینه کیفیات مشترک چیزی نیست که به خودی خود قابل تمسخر یا ابطال باشد. عالم مادّه را میتوان به شکل کاملا معقولی برخلاف عالم مثال و عقول با عینک کیفیات مشترک دیده و بررسی نمود. 👈مثلا مراد از رطوبت آن قوه و کیفیّت سیّالیت و تأثیر پذیری است و مراد از حرارت آن قوه و کیفیت اثر گذاری است. 👈قوه در اصطلاح فلسفی مبدا تغیرات است و گاهی صورت است و گاهی کیف که در اینجا عرض و کیف است. اینها چه اشکالی دارد؟! تقسیمی بسیار دقیق و صحیح است. 🔹البته این مطلب صحیح است که باید فائده و امکان بحث از آن اثبات شود. لا اقل این تقسیم در طول تاریخ کارآیی بسیار اعجاب آور خود را نشان داده و نتایج خارق العاده ای را به دنبال داشته است. در ادبیات دینی نیز از همین مفاهیم استفاده شده و اینها چیزی نیست که در علم شیمی یا طب امروز قابل ابطال باشد. اصلا پارادایم دیگری است. قابل مقایسه نیست که بگوییم ابطال شده یا مسخره است یا ... . 👈خلاصه اینکه عناصر اربعه چهار جسم مفروض است که سمبل کیفیات محسوس است و این چهارتا در طبیعت یافت نمیشوند و به شکل مشکک در امور بیرونی وجود دارند و باید درجه بندی شوند.
🔸«تفاوت عناصر اربعه با عناصر شیمیایی»🔸 همچنین باید دقّت کرد که عناصر اربعه در حکمت مشّائی هیچ ربطی با جدول مندلیف ندارد! گاهی میگویند عناصر در قدیم ۴ تا بود و در جدید بر اساس جدول مندلیف ۱۱۰ تا است! 👈عنصر در اینجا مشترک لفظی است. اساسا نوع تقسیم و نگاه فرق دارد. عنصر یا همان اسطقس به معنای اصل و پایه است ولی با چه نگاهی تشخیص اصل و پایه میدهیم! میتواند متفاوت باشد. 👈در علم شیمی و جدول مندلیوف با توجّه به رشد ابزارها و تغییر نگاهها موجودات عالم ماده از منظر اجزاء ملکولی اولیه تشکیل دهنده آنها نگریسته شده و عناصرش احصاء گردیده است. 👈این جدول بر اساس عدد اتمی، آرایش الکترونی و ویژگی شیمیایی است. ملکول از یک یا چند اتم با پیوند کووالانسی خاصی شکل گرفته و مرکبی است معمولا که اثر شیمیایی خاصی را دارد. 👈جدول مندلیف جدول عناصر اتمی است و تا کنون ۱۱۰ اتم دارد که برخی در طبیعت نیز یافت نشده و به شکل مصنوعی درست شده اند. ⚪ولی در نظریه عناصر اربعه اساسا نگاهمان در طبقه بندی عالم مادّه از منظر کیفیات ملموسه مشترکه است. از این دید عناصر بیش از چهارتا نمیشوند. 👈اگر به موجودات عالم از منظر نسبت آنها با کیفیات ملموسه نگریسته شود یک تقسیم چهار شقی پیدا میشود که اشیاء عالم یا گرم و خشک هستند یا گرم و تر و یا سرد و خشک و یا سرد و تر و آن را عناصر اربعه نامیده اند که همان خاک و آب و هوا و آتش است. 🔹از اینجا اگر گفته شود که عالم از این چهار عنصر ساخته شده چه اشکالی را در بر خواهد داشت؟! آیا باطل شده یا قابل ابطال است؟! 🔸گاهی برخی امروزی ها میگویند این چهار عنصر از مرکبات هستند و مثلا خاک خود از عناصر اولیه ای تشکیل میشود. با توجّه به آنچه گذشت متوجّه میشویم اینها بین خاک خارجی و خاک اصطلاحی خلط نموده اند. 🔴در هر حال نظریه عناصر اربعه یک چارچوب نظری بسیار متفاوتی در نگریستن به عالم میدهد که در قدیم رایج بوده و کلا با آمدن تمدّن غربی مانند بسیاری از امور دیگر کنار رفته و تمسخر و استهزاء شده است. ✔این نظریه از قبل از تاریخ بشر بین آنها رواج داشته و ریشه ی وحیانی آن جدی است. در هندوستان و سپس معلمین اولیه یونان مانند امپدوکلس کاملا شناخته شده بوده است. در زمان ارسطو با تاسیس علم فلسفه اولی این نظریه تنها به علم طبیعیات اختصاص یافته و با نظریه جوهر و عرض تکمیل شد. ✔در حکمت اسلامی نظریه عناصر اربعه موروث از طبیعیات ما قبل تاریخ و تقسیم موجود به جوهر و عرض موروث از فلسفه اولای ارسطویی با نظریه تقسیم موجود به واجب و ممکن و تحلیل ممکن به وجود و ماهیّت به بلوغ رسیده و در انتها با طرح نظریه اصالت وجود در حکمت متعالیه به شکل دیگری هضم گردید. 🔻نگاه به عالم از منظر عناصر اربعه یک قاب نظری دیگری برای نگریستن به اسرار عالم ماده و خواصّ اشیاء است که لااقل بسیار کارآمد بوده است. در این پنجره خارق العاده گویا بُعد عمیقی از اسرار آفرینش عالم ماده یکباره جلوی دیدگانمان شورانده شده و عالم ماده در نگاهمان معنای دیگری به خود میگیرد! به عقیده نگارنده مسلّح شدن نظر به این افق اعجاب انگیز به شدّت مورد نیاز بوده و میتوان همگان را به تجربه ی نگاه به عالم از دریچه و عینک نظریه عناصر اربعه دعوت کرد. نباید نسل کنونی بشر را از داشتن چنین نظرگاه فوق العاده ای با دیدهای محدود و متحجرانه مدرن محروم کرد🔺 ✅گویا دیدگان مدرن که متکبرانه چنین عینکهای موروثی را در نگریستن به اسرار آفرینش درآورده از درک و تبیین بسیاری از عجایب خلقت محروم شده و جاهلانه قدرت پیشبینی و درمان قابل توجهی را از دست داده است. ✅اساس علم مدرن به گونه ای بر نفرت و انکار علم قدیم و انکار آنچه با ابزارهایش برایش قابل اثبات نیست نهاده شده که هر دو کاملا قابل نقد است. هر امری که فعلا برایمان قابل اثبات نیست که باطل نیست! هم قبول چیزی بدون دلیل قبیح است و هم رد چیزی بدون دلیل! 💡ابن سینا در نمط دهم اشارات گویا علوم مدرن امروزی را میدیده و اینطور شیوا و عمیق قلم زده که: 📖«ایاک أن یکون تکیّسک و تبرئک عن العامة هو أن تنبری منکرا لکلّ شیء فذلک طیش و عجز و لیس الخرق فی تکذیبک ما لم یستبن لک بعد جلیته دون الخرق فی تصدیقک ما لم تقم بین یدیک بیّنة بل علیکم الاعتصام بحبل التوقف و إن ازعجک استنکار ما یوعاه سمعک ما لم تتبرهن استحالته لک فالصواب أن تسرح أمثال ذلک الی بقعة الامکان ما لم یذدک عنه قائم البرهان و اعلم أنّ فی الطبیعة عجائب!» 👈قبل از آنکه حمل بر خرافات کنی بدان خیلی چیزها را نمیدانی! گاهی باید به اینها گفت رأی الشیخ احبّ الیّ من جلد الغلام! عمق نزاع طب قدیم و طب جدید با همه خدمات و خوبی هایش به همین امر تکیه میکند. انصافا نمیتوان منکر غرور و تکبر قارونی علوم مدرن شد! هر چند تحجر و بی سوادی بسیاری از مدعیان علوم قدیم هم بر اهلش پوشیده نیست.
باسمه تبارک و تعالی(۱۳۵) «تجربیّاتی در مسیر طلبگی» 🔶کتاب شریف رسالة الولایة علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه را مرور میکردم. خیلی تأسّف خوردم چرا اینها را از همان ابتدای طلبگی برای ما جا نیانداختند! ما را با این دغدغه های نورانی تربیت نکردند؟! 👈باید تا حالا در ذهنمان این دست مطالب دم میکشید و الآن تبدیل به یک شجره طیّبه میشد! باید روز و شبمان با این معارف نورانی میگذشت. اگر میشد میتوانستیم به مردم نیز منتقل کنیم! ولی فاقد الشیء لا یعطی الشیء! 🔹رفقا حقیقتا علامه طباطبایی و امام خمینی از حسنات دهر بودند که در زمان ما طلوع کردند. چه نعمتهای بزرگی! 🔹بگذارید یک اقراری الآن خدمتتان بکنم. بنده در عمر ۱۶ ساله طلبگیم تا کنون لا اقل در دو مورد به شکل خاص در مبارزه با جوّ غالب باخته ام! 👈یکی موفق نشدن به انس با رساله الولایة علامه طباطبایی. دیگر موفق نشدن به انس با اسرار الصلاة امام خمینی. ✋ما را از همان ابتدا مدام میترساندند حالا حالاها سراغ این دست کتابها نرویم! میگفتند خیلی سنگین است! خیلی بعدها باید بخوانید! حالا فهمیدم چه کلاهی سرم رفته است! 👈نمیگویم بخوانید و فکر کنید فهمیده اید! ولی بخوانید و انس بگیرید و بگذارید کم کم خیس بخورد و دم بکشد و بفهمید! 💡امشب خیلی ناگهانی به ذهنم خطور کرد مقداری از تجربیات شخصیم بگویم. مطالبی بگویم تا در آینده عزیزان مانند بنده حسرت گذشته را کمتر بخورند! 💡واقعیتش قلمم به این سمت چرخید و احتمال میدهم رزق برخی دوستان باشد. چون بنده علاقه ای برای بیان این دست حرفها ندارم.
🔵بنده حقیر از همان ابتدا سعی داشتم از کتاب و دانش نترسم! خوشم نمی آمد بگویند فلان کتاب خیلی سنگین است و خیلی خیلی بعدها باید بخوانی! دوست داشتم دستم بگیرم و بخوانم! حرف آخر را همین اوّل بشنوم! در غالب موارد هم به فضل الهی موفّق بودم. 👈از همان اوّل طلبگی با کشّاف زمخشری و کتب فلسفی، عرفانی، تاریخی و... مأنوس بودم. یادم می آید اوایل طلبگی که همه سیوطی میخواندند بنده الکافیة الشافیة ابن مالک را دستم گرفته بودم که یکی از اساتید با لحنی خاصّ نکوهشم کرد! گفت اینها دیگر چیست؟! ولی برایم اهمّیتی نداشت. ✊رفقا اینقدر نگذارید شما را بترسانند! از همان ابتدا اگر استعدادی در خود میبینید سعی کنید به قلّه ها هجوم ببرید! کتب دقیق کلامی، فقهی، اصولی، فلسفی و... . 👈فصوص و فتوحات و منازل السائرین را از همین اوائل گاهی دست بگیرید! ببینید چه میگویند! اشارات و شفا و حکمة الاشراق و اسفار را دست بگیرید! 👈کتاب سیبویه و شرح تسهیل ابوحیّان و شرح کافیه رضی و شرح شاطبی را دست بگیرید! تاریخ طبری و تاریخ مسعودی و تاریخ ابن بکار و... را! 👈از شرح ابن ابی الحدید تا مغنی قاضی عبد الجبّار معتزلی تا شرح مقاصد و شرح مواقف و... . از معانی القرآن فرّاء و زجّاج و اخفش تا تفسیر تبیان و مجمع و کشّاف و بیضاوی و قرطبی و آلوسی و همه را! 🔹کنجکاوی خود را نه تنها از دست ندهید بلکه آن را همیشه تقویت کنید. در آن سالها که در تهران طلبه بودم فهمیدم تا پول دارم باید کتاب بخرم! 👈چند سال ابتدای طلبگی که هنوز این لبتابها و نرم افزارها را نمیشناختم وقتی ایّام نمایشگاه کتاب تهران میشد چند روز را از صبح تا غروب تقریبا آنجا بودم. مدام کتاب میخریدم. 👈شاید در سال سوّم طلبگی یک کتابخانه برای خودم دیگر خریده بودم. شاید ۸ قفسه کتاب بود. تفریحم این بود که این کتابها را باز میکردم و مطالعه میکردم. میخواستم نترسم. خدا میداند که چقدر عادت خوبی بود! چه لذّتهایی! 🔵فقط ای کاش زودتر عادت به تایپ کردن و فیش برداری در محیطهای تخصّصی مانند وان نت میکردم. الآن هم چندین سال است دیگر کتاب خاصّی نمیخرم. عمدتا با لبتاب و نرم افزارها و نسخه های الکترونیک مطالعه میکنم. کار خیلی آسانتر شده. دیگر عذری برای ما باقی نمانده است. 👈انس با لبتاب و تایپ مطالب و فیش برداری و نرم افزارها برای طلبه مانند نان شب است. اصلا نباید در این زمینه مسامحه کرد! سعی کرد همه تلاش علمی خود را در این قالب فیش برداری سامان داد. 🔵نصیحت دیگر برای رفقا این است که از همان ابتدا سعی کنیم خود را عادت دهیم تصوّرات خود را تصحیح کنیم. شخصیت شناسی و کتاب شناسی خود را بالا ببریم. اینها سرمایه های کار ماست. 👈مثلا اسم هر شخصی که میشنویم خوب است برویم به مرور در یک نوشته برایش پرونده ای باز کنیم. یادم هست ابتدای کتاب سیوطی و سپس مغنی یک دور کلّ کتاب را نگاه میکردم و اسم هر شخصی که نوشته بود را در کاغذی مینوشتم و علامت میزدم و جداگانه میرفتم احوالات آنها را از کتب استخراج میکردم و مطالعه مینمودم. 👈چقدر لذّت بخش بود. چه نکات دقیق تاریخی را فرا گرفتم که در همه جا به کار می آمد. اموری که به شکل طبیعی هیچ گاه قرار نبود آنها را بدانم! همان ابتدا کتاب بغیة الوعاة سیوطی و روضات الجنّات مرحوم خوانساری و الکنی و الالقاب مرحوم شیخ عبّاس و مانند آن را خریدم و اینها را مطالعه میکردم. 👈در هر رشته ای به گونه ای. خیلی خیلی تأثیر داشت. اصلا درک بنده را نسبت به تاریخ علم و علما تغییر داد.
🔵در زمینه کتابشناسی عمدتا بعدها وقتی نرم افزارها آمد طور دیگری کار میکردم. مثلا نرم افزار فقه را باز کردم و طیّ مدّتی به مرور تمام کتب فقهی تاریخ شیعه را باز میکردم و مقدمه محقّقین کتاب و مقدمه مؤلّف و فهرست و برخی مباحث را مرور میکردم تا یک انس اجمالی با آن ایجاد شود. 👈مثلا فرض کنید کنجکاوی میکردم که مجموعه مصنّفات سید مرتضی یا شهید اوّل چیست؟ آنها را یکی یکی نگاه میکردم. این هم تأثیر فوق العاده ای داشت. اگر کسی در خود استعدادی میبیند خود را معطّل نکند. 👈دست به کار شود. خودش بخواند! رفقا یک نصیحت میکنم؛ هم در امور معنوی و هم علمی! هم برای خودم و هم برای دیگران. روزی ۱۰ بار صبح و ۱۰ بار شب با توجّه این ذکر را بگوییم: 🔻«این راه راه بلند همّتان است؛ این راه راه سرو قامتان است»🔺 ✔در خانه اگر کس است یک حرف بس است! باید زودرنجی و تنبلی و ... را کنار گذاشت! مثل تانک و بلدوزر بود! مثل گرگ به جان کتابها افتاد و قاتل بود! این لوس بازی ها را کنار بگذاریم! این ترسها و واهمه ها را کنار بگذاریم! منتظر کسی نباشیم تا کتابی برایمان معرفی کند! کاری نداشته باشیم جوّ غالب چه میگوید! تشنه دانش و آگاهی باشیم. ذرّه ذرّه به همه آنچه میخواهیم خواهیم رسید. ✔گاهی برخی به من میگویند فلان کتاب را بخوانم! بنده بیشتر به این فکر میکنم این چه میگوید؟! سریع باز کن بخوان دیگر! مگر قرار است چقدر طول بکشد؟! وقتی انسان زیاد مطالعه کند هم سرعتش بالا میرود و هم خود راه بگویدت که چون باید رفت! آنهایی که استعداد دارند و نه همه باید بدانند فقط باید همّتشان را عالی کنند. اصلا به چیزی قانع نباشند. روز و شب مطالعه کنند و مطالعه و تحقیق و کنجکاوی! ✔سعی در وصول به حقیقت آن هم با حذف وسائط! همه اش دنبال مطلب دست اوّل از منابع ناب باشیم! خود را با این فضا که فلانی چه گفت و چه نگفت بار نیاوریم! خودمان برویم ببینیم چه خبر است. در این قسمت توصیه فقط یک کلمه است؛ مطالعات گسترده داشته باش و انبوه خوانی کن! انبوه خوانی! 🔵توصیه دیگر آنکه وقتی میبنیم مطلبی به کتابی ارجاع میشود برویم از منبعش ببینیم. خدا شاهد است که همین یک نصیحت یک دستور راهبردی است. اسم هر شخص و کتاب و اصطلاحی و ارجاع مطلبی که میبنید جایی یادداشت کنید تا بعدا بروید سراغش! نگذارید چیزی از دستتان قِسِر در برود! اینها رمزهای موفّقیت است. 🔵باز توصیه دیگر به عزیزان آن است که از همان ابتدا عادت کنیم بخشی از وقتمان را به مرور به مطالعه تاریخ اختصاص دهیم. این هم باید به مرور به بار بنشیند. از تاریخ اسلام و تاریخ تمدّن و تاریخ ائمه علیهم السلام و تاریخ قبل از اسلام و تاریخ شرق و غرب و تاریخ ادیان و... . از همه چیز. همه به کارمان می آید. 👈مطالعه تاریخ تفریح طلبگی است. خستگی را میبرد. از همان ابتدا یک ذهنیّت خاصی داشتم. آن هم این بود که گاهی تحیّر پیدا میکردم چه کنم؟! خسته بودم یا نمیدانستم الآن باید چه کنم. 👈اصل اوّلی برایم این بود که هر وقت متحیّر شدم تاریخ بخوانم! چون هم وقتم در تحیّر تلف نمیشد و هم میدانستم کاری ضروری است که باید به مرور جلو ببرم و هم اینکه نشاط پیدا میکردم. 👈یک پروژه بلند مدّت است. تاریخ چندان به پختگی ذهنی نیاز ندارد. ولی سعی کنید حتما فیش برداری کنید. والّا فایده اش خیلی کم میشود. 🔴یک اصل دیگری خدمتتان عرض کنم. ما طلبه ها باید به دنبال فهم عمیق دین و تحقّق آن در خود و تبلیغ آن باشیم. برای فهم دین سه کار باید بکنیم. یکی اینکه فاصله زمانی خود را با متن دینی برداریم و دیگر آنکه فاصله دلالی خود را با متن برداریم و دیگر آنکه فاصله فهمی خود را با متن برداریم! ✅ما در مواجهه با دین سه گونه فاصله داریم: زمانی، دلالی و فهمی! 🔹فاصله زمانی یعنی آنکه حتّی المقدور با متون صحیح مواجه شویم. قرآن که تحریفی نشده ولی در متن حدیث هر دانشی اعمّ از رجال و تاریخ و حدیث و... که به ما کمک میکند برایمان باید به مرور دغدغه باشد. 🔹فاصله دلالی یعنی اینکه متن را بتوانیم بخوانیم و بدانیم. ادبیّات و تاریخ و نشانه شناسی و... هر چیزی به کار فهم دلالت میخورد برایمان مهم میشود. 🔹امّا فاصله فهمی چه؟! فاصله فهمی مبتنی بر این امر است که دین امری عمیق است! بطون دارد. هر چقدر ما از قبل عقل خود را به فعلیّت برسانیم و مبدأ قابلی ما توسعه یابد دریافتهای عمیقتری و فهم دقیقتری خواهیم یافت. از اینجاست که در هر زمینه ای مسلّح شدن به علوم انسانی مفید است. از فلسفه و عرفان بگیرید تا جامعه شناسی و روان شناسی و اقتصاد و سیاست و... . 👈اینها لزوما به معنای تفسیر به رأی و... نیست. فعلا این شبهات را کنار بگذاریم و لبّ مطلب را بگیریم.
🔵از همان اوائل طلبگی یک پروژه بلند مدّت برای حدیث خوانی داشته باشیم. هم از آن لذّت ببریم و هم کم کم جایی برخی مضامین را بنویسم و حفظ کنیم و هم فیش برداری کنیم. آن هم از کتب اصیل. ✅کتاب بالینی خود را اصول کافی قرار دهیم. یک جلدیش را بخریم و حتّی المقدور همیشه کنار دستمان باشد. 👈به مرور همه کتب اصیل روایی را بخوانیم. در یک برنامه دراز مدّت. خود را عادت دهیم به منابع اصلی رجوع کنیم. بحار و وسائل و... نه! 👈بعدا گاهی رجوع کنیم به آنها شاید روایات دیگری آورده باشند. خود را عادت دهیم از همین ابتدا به کتب اصیل رجوع کنیم. به غرر الحکم و نمیدانم فلان کتاب که ضعیف است وزن زیاد ندهیم! اصول کافی! هیچ روایتی از دستمان نرود! 🔵توصیه ای دیگر! چند سال پیش وضعیت زندگیم طوری شده بود که باید روش درس خواندنم را تغییر میدادم. چون مخصوصا مسأله فرزندان و برخی کارهای دیگر جدی شده بود. از دست خودم ناراحت بودم. وقت چندانی دیگر نداشتم. 💡داشتم جایی میرفتم که یکی از روحانیون که او را در درس الهیات شفا در مدرسه فیضیه دیده بودم دیدم دارد راه میرود و دو تا گوشی در گوشش چیزی را گوش میکند. همانجا یک دفعه فهمیدم مشکلم کجاست! 👈از آن وقت تا به حال هزاران ساعت صوت گوش کرده ام! صوتها و مطالبی که عادتا هیچ وقت به آنها برخورد نمیکردم! وقتهای بسیار بسیاری را برایم زنده کرد! از سخنرانان عالم مذهبی تا کتابهای علمی صوتی تا مباحث علمی فرهیختگان حوزوی و... . 👈باید مانند محاسبه روزانه گاهی با خود محاسبه کنیم ببینیم کدام وقتمان دارد بیهوده تلف میشود! برایش برنامه بریزیم. مثلا وقتی در ماشین هستیم یا کمک کار منزل یا ... . اینها را میتوانیم صوت گوش کنیم. صوتهای مناسب از قبل تهیه کنیم. 👈وقت را نباید گذاشت هدر برود! یادم هست برخی کتابها را بنده در فاصله بین درسها در اوائل طلبگی و در مترو تهران و... خواندم. 👈یکی همین خصائص ابن جنی بود. کتاب الغدیر و تاریخ سه جلدی عصر صفوی را در احوالات خواستگاری میخواندم. تاریخ ابن طقطقی و مغول ... را در فراقتهای مسیر حجّ مطالعه کردم. سفرنامه ابن بطوطه را در مسیر مشهد! اینها زیاد است. 🔵توصیه دیگر اینکه حتی المقدور مسأله محور باشیم. یعنی وقتی یک مسأله ای برایمان جدّی شد همان وقت آن را جدی بگیریم. دنبالش برویم. گاهی از معایب برنامه ریزی دقیق و زیاد آن است که انسان خسته میشود! به بسیاری از کارها دیگر نمیرسد! 👈باید یک نظمی بین نظم و بی نظمی داشته باشیم. یک کار دقیق است. یکی میگفت اینطور که من برنامه ریزی کرده ام دیگر کتاب سیاحت شرق را باید در عالم برزخ بخوانم! این یعنی این برنامه ریزی درست نیست! 👈مثلا یکبار بعد از نماز صبح سؤالی به ذهنم آمد و همان لحظه کتاب الاصنام کلبی را خواندم! دیدم دیگر وقتش است. یا یک شب تا صبح به بهانه ای سفرنامه ماژلان را خواندم! اینجا مسأله محوری مهم است. حافظه را قوی میکند. ذهن انسان را تیز میکند. 👈این توصیه ها زیاد است و احتمالا سؤالاتی را برایتان به دنبال داشته باشد ولی خودتان حلّش کنید! 🔹در کنار همه ی اینها محاسبه روزانه و برنامه عبادت و انس با قرآن را از دست ندهیم. سعی کنیم کم کم سحر و بین الطلوعین خود را با خدا معامله کنیم. طلبه باید عابد باشد. اللهم اجعل غنای فی نفسی!
باسمه تبارک و تعالی (۱۳۶) «کسادی حوزه علمیه و خسارتی بزرگ برای تفکّر بشری» «عقل پیشرفته حوزوی» (۱) 🔵بچه ها را برای بازی به پارک محلّ برده بودم. یک روحانی دیگر هم آمده بود. مدرّس یکی از حوزه های مشهور قم بود. ضمن احوالپرسی از مشکل جذب طلبه در سالهای اخیر صحبت کرد. 👈اینکه واقعا هم درخواستها به شدّت پایین آمده و هم ریزشها خیلی زیاد شده است. آمارهای تکان دهنده ای میداد! میگفت مشاورین به ما مدام میگویند سخت نگیرید که همینها هم میروند! 👈در هر حال مسأله ای است نمیتوان آن را کتمان کرد یا از آن فرار نمود! چند سال دیگر تبعاتش وقتی به دروس سطح عالی و خارج رسید صدایش در می آید! ✋رفقا درست است که کیفیّت مهمتر از کمّیت است ولی در هر حال باید کمیتی در کار باشد که در دلش سخن از مهمتر بودن کیفیت گفت! ورای آنکه درجاتی از کمیت برای حوزه ها از جهت دیگر خودش موضوعیت داشته و مهم است. 🔹در اینجا کاری به بررسی عوامل کم شدن جذب طلبه و همچنین عوامل زیاد شدن ریزش و یا فرصت سوزی در استفاده بهینه از روحانیون موجود ندارم. سابقا در بذل خاطری گفتم طلبگی در زمان ما ایمانی قویتر و همتی والاتر میطلبد! 🔹فقط یک حسرتی به دلم نشست. راستش برای جامعه ی ایرانی و بشر امروزی تأسّف خوردم که نمیداند خود را از چه فرهنگ علمی غنی ای محروم میکند! ✔رفقا وقتی ما سخن از حوزه علمیه میکنیم اوّلین چیزی که به ذهنمان می آید آخوند، شریعت اسلام و تبلیغ دین است. آیات و روایات و رساله و فتوا و مراجع تقلید! مطلب صحیحی است. محرومیّت از آن خسارت محض و خیلی تأسّف آور است ولی فعلا کاری به آن ندارم!
✔در ادامه دوّمین چیزی که ممکن است مشوّق اصلی ما برای ورود به حوزه بوده و یا با شنیدن نام حوزه علمیه به ذهنمان متبادر شود معنویّت، طهارت و پاکی علمای اصیل حوزوی است. این هم مطلب صحیحی است و محرومیّت از آن برای جامعه خسارتی بزرگ بوده و تأسّف آور است؛ ولی فعلا کاری به این هم ندارم. ✔در ادامه سوّمین چیزی که ممکن است از حوزه علمیه و عضویّت در آن به ذهن برخی متبادر شود ورود به عالم قدیم و علوم سنّتی ماست! علومی مانند طبّ، نجوم، ادبیّات، بلاغت، منطق، طبیعیات، فلسفه و عرفان. محرومیّت از این هم تأسّف آور است ولی کاری به این هم ندارم. 🔴یک امر چهارمی اینجا وجود دارد که فعلا میخواهم آن را برجسته کنم. ندیده ام کسی چنین انتظاری از علوم حوزوی و نیاز به آن را مطرح کرده یا برجسته کند. آن هم تأسّف از این بود که واقعا حیف است ذهنها با این اخلاقهای علمی موجود در علوم حوزوی و علوم سنّتی پخته و ورزیده نشود. 🔻علوم حوزوی و علوم سنّتی ما ورای نقدهایی که میتوان بر آن وارد نمود به شدّت ذهنها را قوی میکند! به شدّت ذهنها را ورزیده میکند! به شدّت ذهنها را نکته سنج میکند! به شدّت ذهنها را نقّاد میکند! به شدّت به اندیشه اتقان میدهد! به شدّت به ما شخصیّت میدهد! قوه اجتهاد و استنباط را قوی میکند! انسان را حرّ و مستقلّ بار می آورد! انسان را اندیشمند بار می آورد. همان چیزهایی که گمشده ی دانشگاهها و نظامهای آموزشی غربی است🔺 👈البته فعلا در صدد بیان نواقصش نیستم. نواقصی که باید آنها را رفع کرد! آن موضوع دیگری است. 👈میگویم وقتی یک مجتهد متعارف حوزوی را با یک دکتر متعارف دانشگاهی ورای فرقهای طبیعی موجود در موضوع علمشان بررسی میکنیم میبنیم ظرفیتهایی در دانش حوزوی و سنّتی ما وجود دارد که بسیار خیره کننده است. 👈حیف نیست اینها را از دست بدهیم؟! این نقّادی ها و دقّت ورزیهای شگفت انگیز را! 👈یک عالم مسلّط حوزوی که بر موضوع خاصّی اشراف بیابد گاهی دقیقترین نقدها را به راحتی میتواند به اصول تفکّر مقبول دانشگاهی وارد کند. این کم توانایی است؟! ⚪رفقا واقعیت این است که وقتی انسان در علوم حوزوی و سنّتی رائج در حوزه ها بار می آید واقعا وجودی مبارک و ارزشمند برای فضاهای علمی پیدا میکند. دقّت کنید گفتم بار بیاید! پخته شود! 👈فعلا کاری به مسأله دین، معنویّت و علوم سنّتی هم ندارم. میتواند اگر به علوم نوین هم وارد شود و خوب آن را درک کند باعث تحوّل و عمق شود ✋البته اصلا مرادم آن چیزی نیست که برخی ادّعا میکنند که مثلا اگر شما اصولی شوید در همه علوم حرف برای گفتن دارید! خیر مرادم مطلق علوم حوزوی و سنّتی بود! علوم فلسفی و منطقی و اصولی و همه! آن اخلاقها و اتقانها! بعدا باید اینها را با فراگیری فنون پژوهش در علوم نوین بارور کرد ✅افرادی که به شکل تخصّصی با علوم نوین مرتبط هستند و با عمق علوم حوزوی نیز آشنا هستند میفهمند که نگریستن به علوم نوین از زاویه علوم حوزوی و سنّتی یک ظرفیّت بسیار بزرگ برای فهم بهتر، نقّادی و نظریه پردازی است ✅اصلا نباید علوم رائج حوزوی و سنّتی را دست کم گرفت. ابزاری بسیار نیرومند به دست انسان خردمند میدهد. منتها باید اصطلاحات دقیق و اخلاقهای موجود در آن را فراگرفت و آن را عمیقا تجربه کرد 👈باند پرواز را برای ورود به علوم نوین و فرود از آنها همین علوم متعارف حوزوی و سنّتی قرار داد. بسیار مؤثّر است 👈اگر اینطور باشیم خیلی حرف برای گفتن داریم. علوم خود را نیز ارتقا میدهیم. اگر اینطور نباشیم همیشه مقلّد غرب بوده و حرف خاصّی برای گفتن نداریم! 🔵آری رفقا! تأسّفم فعلا برای دین، معنویّت و علوم قدیم نیست. تأسّفم در مورد کم شدن ورودی های حوزه برای فقدان جامعه از علامه طباطبایی ها و شهید مطهری ها و شهید صدرها به مثابه یک مؤمن و فقیه راستین یا به مثابه یک عارف بزرگ و یا یک فیلسوف عظیم سنّتی نیست ✔تأسّفم فعلا برای فقدان اینها به مثابه ابر متفکّرین اندیشمندی است که میتوانند با آن صلابت فکر و اتقان علمی خود به علوم نوین بنگرند! به پدیده ها بنگرند! همان نگاه کیمیاگری که به هر جایی بخورد طلایش میکند! حیف نیست از آن محروم شویم؟! از آن بصیرتهای نافذی که در هر عرصه ای وارد شوند باعث هدایت و روشنایی هستند 🔷بگذارید یک نمونه اش را بیان کنم. در همین زمان ما مرحوم علامه مصباح یزدی را همگان دیدیم. یادش بخیر! چه تواضع و حلاوت و پاکی ای داشت! یک عالم متعارف حوزوی! 👈رفقا دیدید یک تنه چگونه در برابر همه علوم انسانی نوین ایستاد! با اباطیلش مبارزه کرد و حرفهای خوبش را تأیید کرد و نکاتی بر آن افزود! واقعا خارق العاده نیست؟! واقعا اعجاب آور نیست! به کتابهای ایشان مراجعه کنید! 👈البته نمیخواهم بگویم در همه جا حرف آخر را زد! نه! شاید خیلی نقدها هم بتوان کرد ولی ارزش کار و نوع کارش را ببینید! از معرفت شناسی و جامعه شناسی و اخلاق و فلسفه و سیاست و... .
👈این عمق آن ظرفیّت علوم حوزوی و سنّتی ما را نشان میدهد. آیا محرومیّت از اینها تأسّف آور نیست! 🔹چنین حوزه ی بزرگی که میراث دار چنین فرهنگ علمی عظیمی است آیا حیف نیست بازارش کساد شود؟! چنین شجره طیّبه ای که چنین شخصیتهای فرزانه ای را در دامان خود میتواند پرورش دهد آیا حیف نیست از آن قدرشناسی نشود؟! 🔸برای این هم تأسّف بخوریم. حتّی اگر شخص ملحد است و یا بی اخلاق است و یا اصلا با همه علوم قدیم صد در صد مخالف است باز برایش می ارزد عمری را در فضای حوزوی و سنّتی ما بگذارد تا به این روحیه ها و اخلاقهای بزرگ علمی دست پیدا کند که جای دیگری یافت نمیشود! 👈بنده در حد خودم در سنّتهای علمی مختلف دقّت کرده ام. در نوع علم ورزی متفکّرین شرقی و غربی! قدیم و جدید! واقعا بی بدیل است. واقعا ارزشمند است. 🔻وقتی از پنجره ذهن پخته و دقیق حوزوی با ابزارها و سلاحهای قدرتمند اصطلاحیش مباحث علمی گوناگون را تجربه کنیم حیثیات و دقائقی از واقعیت و بحث برایمان شورانده شده و جلوی دیدگانمان سان داده میشود که در زاویه نگاه جدید گم است🔺 🔹بنده اساسا با تعلیم علوم انسانی در فضاهای دانشگاهی به شکل کنونی مخالفم! چنین علومی که پیوند اساسی با مفاهیم دینی دارد آیا میشود در جامعه دینی به دست هر کسی سپرده شود؟! 👈گاهی اینطور اشکال میکنند که علم علم است! باید آزادش گذاشت! بنده هم دقیقا به خاطر همین میگویم! اگر میخواهید واقعا آزاد شود در فرهنگ علوم حوزوی و اتقان و استقلال و عمق پختگی و ورزیدگی آن به این عرصه ها وارد شوید! والا در جوّی از شعار آزادی چیزی جز مصرف کننده و مقلّد نخواهید بود! تجربه اش را هم دیده ایم! ⚪بگذارید مقداری دوباره مرثیه خوانی کنم! واقعا حیف نیست بشر از متفکّرین حوزوی محروم شود؟! حیف نیست از آن خردهای بزرگ و پاک محروم شود؟! آیا برای تاریخ اندیشه و تفکّر خسارت نیست؟! 👈این علوم و فرزانگی و فرزانه پروری آنها که از بین نمیرود! ولی آیا خود بشر و خود علوم جدید از کساد شدن بازار حوزه و علوم سنّتی خسارت نمیبیند؟! 👈آیا حیف نیست ایرانیان بلکه جهانیان نوابغ و مستعدّین خود را برای فراگیری فرهنگ بسیار مترقّی علمی حوزوی و سنّتی نفرستند؟! ✋رفقا بدون مبالغه میگویم. حتّی متفکّرین بزرگ غربی به چنین فرهنگی نیاز مبرم دارند! 👈البته مرادم لزوما ترویج چیزی مانند حوزه دانشجویی نیست! البته چیز خوبی است. مرادم چیزی شبیه طرح ولایت هم نیست. آن هم چیز خوبی است. مرادم آن ذهن متعالی و تفکّر قویم حوزوی است که باید از برکات وجودش در زمان حاضر استفاده بهینه کرد! واقعا ایران و جهان به آن نیاز دارند. 🔹سوء برداشت هم نشود. نمیخواهم بگویم علوم سنّتی و حوزوی ما هیچ نقصی ندارد! شاید مهمترین نقص ما آن است که در کنار فرهنگ اجتهاد باید فرهنگ پژوهش و ابزارهای آن را نیز پیدا کنیم. 🔸هر چند پیدا کردن غرور و تکبّر برای فرهنگ علوم حوزوی با توجّه به عظمتش امری شاید طبیعی باشد ولی باید مقداری از آن بکاهد و به علوم دانشگاهی نیز توجّه کرده و خود را مسلّح به دستاوردهای آنان نماید. اطّلاعات جانبی خود را زیاد کند. توجّه بیشتری به فلسفه های مضاف کند. 🔹گفتم غرور و تکبّر طبیعی در علوم حوزوی و سنّتی وجود دارد. بخشی از آن به دلیل غنا و پختگی این علوم است. خود به خود به آدم استقلال و شخصیت و عزّت نفس علمی میدهد. ✋این را نباید لزوما تکبّر دانست هر چند در ظاهر برای افرادی که در فرهنگ تقلید علمی دانشگاهی و شکّاکیت رشد میکنند خود را مانند غرور و تکبّر نشان دهد. 👈در برخی گزارشات تاریخی و برخی انتقادات از شخصیت امیر المؤمنین علی علیه السلام برخی صحابه و تابعین ایشان را به تکبّر متّهم کرده اند! نکته اش به نظرم به همین برمیگردد که واقعا بین استغناء و عزّت با تکبّر و غرور خلط نموده اند. 🔹بخش دیگر آن ناظر به خصوص علوم حوزوی است که به دلیل حجّتگرایی نهفته در اجتهاد متأخّر حوزوی معمولا افراد احساس تشنگی علمی و پژوهشگریشان را از دست میدهند. هر کسی میتواند به حجّت برای خود برسد. گویا گمشده ای در کار نیست که در پی اش باشد! 👈گاهی به ذهنم خطور کرده که شاید یکی از آسیبهای علوم سنّتی و حوزوی برای جامعه ما ورای ظرفیّتها و فرصتهای کلانش همین عزّت نفسی است که گاهی منجر به سهل اندیشی و تکبّر شده است. ✔همین باعث شده که گاهی با دیده تحقیر به علوم نوین نگاه کنند. از همینجا نخبگان ما که عمق فضاهای سنّتی و حوزوی را تجربه کرده اند به سادگی دیگر حاضر نیستند خود را مشغول فضاهای دانشگاهی و ادبیّات ناپخته علوم نوین کنند. همین شاید باعث کندی در رشد قویم علوم نوین در جامعه ما هم بوده است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۳۷) «چرا امیر المؤمنین به حدیث غدیر استدلال نکرد؟» (۱) 🔴دیشب با برخی عزیزان صحبت از شبهه ای تاریخی از مباحث میان شیعه و سنّی شد. ایشان درخواست کردند مطلبی در این زمینه بیان کنم. به ذهنم خطور کرد مطلبی در این زمینه خدمتتان بذل کنم. 🔹یکی از قدیمیترین و به اعتقاد برخی مهمترین شبهات در مورد تشیع ادّعای استدلال نکردن امیر المؤمنین به حدیث غدیر در مواضع زیادی است که جای آن وجود داشت! 👈عامّه از دیرباز بر این نکته اصرار داشته اند که اساسا ائمه شیعه علیهم السلام خود از زمره علمای بزرگ اهل سنّت بوده و این رافضیان دروغگو هستند که به آنها چنین امور مستنکری را نسبت داده اند! 👈سابقا در بذل خاطر شماره ۲۷ در مورد اتهام تاریخی دروغگو بودن رافضه صحبت کردیم 🔹یکی از شبهاتی که در این زمینه از دیرباز توسّط عامه وارد شده آن است که با بررسی مجادلات و مناظرات بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله کمترین اثری از محور بودن چیزی به عنوان استدلال به نص غدیر دیده نمیشود. 👈ابن حزم اندلسی شاید برجسته تر از دیگران به تقریر این شبهه در جلد چهارم کتاب الفصل خود پرداخته است. 👈از اینجاست که ممکن است ادّعا شود آنچه از بررسی تاریخ به دست می آید تنها همین مقدار است که امیر المؤمنین علی علیه السلام به خاطر آنکه بدون مشورت با ایشان و یا صلاحدید ایشان دست به انتخاب خلیفه زدند همواره ناراحت بودند! 👈مخصوصا اینکه خود را به خاطر فضائل و صلاحیتهایشان و عدم صلاحیت دیگران نسبت به این منصب خطیر مستحق میدانستند! ✅به عبارتی ادله شیعه تنها توان اثبات تسنن انتقادی را دارد نه تشیّع مصطلح!
🔹به قول ابن ابی الحدید معتزلی در جلد یازدهم شرح نهج البلاغة: 📖«و كل هذا إذا تأمله المنصف علم أن الشيعة أصابت فی أمر و أخطأت فی أمر أما الأمر الذي أصابت فيه فقولها إنه امتنع و تلكأ و أراد االأمر لنفسه و أما الأمر الذي أخطأت فيه فقولها إنه كان منصوصا عليه نصا جليا بالخلافة تعلمه الصحابة كلها أو أكثرها ...» ⚪در هر حال این مطلبی مشهور در کتب کلامی و تاریخی است. قاضی عبد الجبّار معتزلی نیز در کتاب مهم تثبیت دلائل النبوة دیدم در جایی از ابن عبّاس نقل میکند که مشکل امیر المؤمنین علی علیه السلام با دیگران در این بود که به خاطر سابقه و قرابتش گمان میکرد کسی با ایشان مخالفت نکرده و اگر نظری داشته باشد همه آن را خواهند پذیرفت! 🔹از همینجاست که علمای عامّه مانند همین قاضی عبد الجبّار از دیرباز معتقد بودند که اساسا اندیشه وجود نصّ مانند نصّ غدیر را علمای رافضه اختراع کرده اند! حتّی مبدع نظریّه نصّ را قاضی عبد الجبّار گاهی ابن الراوندی یا عیسی ورّاق و هشام بن حکم دانسته و گاهی به عبدالله بن سبأ نسبت داده اند. 📎فعلا در صدد پختن شبهه و بحث از زوایای آن و مستند سازی آن نیستم. در جای دیگر مفصّلا به این مباحث پرداخته ام. در اینجا -فعلا با فرض پذیرش اصل ادعای موجود در شبهه- به شکل فهرستی برخی پاسخهایی که به این شبهه داده شده یا میتوان داد را بیان میکنم: 🔸پاسخ اول🔸 یک پاسخ این است که اساسا امیر المؤمنین علی علیه السلام در جریان سقیفه و بعد از آن تا بیعت با ابوبکر که مهمترین زمان استدلال به نصّ غدیر بود از صحنه ها غائب بود. اگر هم استدلالی کرد دیگر نه شرایطی برای ضبطش در تاریخ بود و نه انگیزه ای! مرحوم آقای عسکری در کتاب السقیفة و مرحوم سید شرف الدّین در المراجعات از این طریق به این شبهه پاسخ داده اند. 🔸پاسخ دوم🔸 پاسخ دیگر این است که بگوییم اساسا مسأله غدیر کالشمس فی رابعة النهار بود! به خاطر کثرت ظهورش در خفاء است. گاهی آنقدر مسأله ای آشکار است که دیگر انگیزه ای برای نقل و استدلال باقی نمی ماند. مجهولی نبود که بر کسی مخفی باشد تا نیازمند طلب و استدلال باشد! این وجه را اوائل طلبگی وقتی پاسخ این شبهه را از استادم پرسیدم بیان کردند! 🔸پاسخ سوم🔸 پاسخ دیگر آن است که اساسا این وقایع و مباحثات در بستر نصّ غدیر در حال رخ دادن بود! به عبارتی گویا واقعه غدیر فضا و محیطی است که در آن این مجادلات در حال رقم خوردن است! مانند آبی است که ماهی در آن زندگی میکند و معنا ندارد که این ماهی بگوید این آبی که میگویند کجاست؟! اصلا چون غدیر و سپس سقیفه ای رخ داده این همه ماجرا رقم خورده است. خودش مفروغ عنه است. در چنین فضایی عمدتا استدلال به فضائل و قرابت و دیگر امور می ماند. شاید کلام حضرت صدّیقه طاهره به انصار در چنین بستری قابل فهم باشد که: «هَلْ‏ تَرَكَ‏ أَبِي‏ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ لِأَحَدٍ عُذْراً». ✋بله به مرور که آن زمان گذشت و تابعین و اعصار بعدی آمدند که غدیر را ندیده بودند کم کم زمینه برای بحث از خود غدیر مهیّاتر شد. چون آن جوّ غالبی که نیاز به تحصیل و طلب نداشت کم کم دیگر نیازمند طلب داشته و مورد بحث قرار میگرفت. 🔸پاسخ چهارم🔸 پاسخ دیگر آن است که استدلال به غدیر و برجسته کردن آن بعد از سقیقه و وقوع بیعت دیگر فائده ای نداشت. آنچه فائده داشت بیان مصالح انتخاب خود بود. اینکه هر جور حساب میکردید واقعا این من بودم که گزینه مناسب برای شما بودم. مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعة میگوید: 📖«و ما یفید ذکره للنصّ و هم یتهدّدونه بتحریق البیت علیه إن لم یخرج للبیعة فیقال لهم إنّ فیه فاطمة فیقولون و إن!» 👈مرحوم ابو سهل نوبختی از متکلّمین بزرگ عصر غیبت صغری نیز در کتاب التنبیه خود در پاسخ این شبهه میگوید: 📖«کثیرا مّا یقول خصونا لو کان ما تدّعون من النصّ حقّا لادّعاه علی علیه السلام بعد مضی النبی صلی الله علیه و آله فیقال لهم کیف یدّعیه فیقیم نفسه مقام مدّع یحتاج الی شهود علی صحة دعواه و هم لم یقبلوا قول النبی صلی الله علیه و آله فکیف یقبلون دعواه لنفسه و تخلّفه عن بیعة أبی بکر و دفنه فاطمه سلام الله علیها من غیر أن یعرفهم جمیعا خبرها حتّی دفنها سرّا أدلّ دلیل علی أنّه لم یرض بما فعلوا» 🔸پاسخ پنجم🔸 پاسخ دیگر آن است که اساسا امیر المؤمنین برای حفظ وحدت و مصالح مسلمین سکوت کرده و قیام نکردند. دقیقا به همین مناط و مصلحت، زنده کردن و برجسته کردن مسأله غدیر به مصلحت نبود. خودش باعث فتنه و اختلاف و زنده شدن زخمهای کهنه میشد. این پاسخ را مرحوم مظفّر در کتاب السقیفه خود در پاسخ به این شبهه بیان نموده اند. به عبارتی اگر حضرت میخواست به نصّ غدیر اصرار بورزد خودش به معنای قیامهای اجتماعی بود! دلالت غدیر بر مطلوب و وقوع آن واضحتر از آن بود که بر کسی مخفی باشد! یادآوری آن مانند شمشیر کشیدن بود.
🔹اصرار بر غدیر و یادآوری آن در واقع به انکار پیامبر صلی الله علیه و آله و اختلاف افکنی بسیار زیاد بین صحابه و جنگ داخلی کشیده میشد! لذا مصلحت در کتمان آن بود. بررسی سیره امیر المؤمنین علی علیه السلام شکّی را باقی نمیگذارد که ایشان و اصحابشان به شدّت از اختلاف افکنی بین مسلمین پرهیز نموده و مصلحت را در آن میدیدند که بسیاری از حقائق را به مردم و تازه مسلمانان نگویند! امام باقر علیه السلام در روایت بسیار مهم به زراره فرمودند که امیر المؤمنین از آن ترسید که مردم از اسلام برگشته و به بت برستی رجوع کنند! از همین جهت برای او بقای اسلام در قالب تسنّن گواراتر از برگشت از اصل اسلام بود؛ از اینجا بود که ایشان امر خود را کتمان کرد! دقّت کنید به تعبیر! حضرت امر خود را کتمان کرد! جوّ جوّ تقیه خوفی و همچنین مداراتی بود. 📖«وَ لِذَلِكَ كَتَمَ‏ عَلِيٌ‏ ع أَمْرَهُ وَ بَايَعَ مُكْرَهاً» 👈حتّی در نقلهای تاریخی هست که وقتی مردم و حتّی یاران ایشان از او در زمینه موضعشان در مورد شیخین میپرسیدند معمولا علاقه ای به بحث در این زمینه نداشت. از همین جاست که ابن عبّاس تأسّف میخورد که چرا خطبه شقشقیه کامل نشد! 🔸پاسخ ششم🔸 پاسخ دیگر آن است که تشکیل سقیفه و بیعت با ابوبکر در واقع به معنای انکار نصّ غدیر بود. یا به این سبب که به مصلحت مسلمین نیست و یا به سبب القاء شبهاتی پیرامون آن. به عبارتی سقیفه و بیعت با ابوبکر اصلا معنایش انکار غدیر و خوار نمودن و شبهه افکنی در نصّ غدیر بود! این را باید خوب درک کنیم که بزرگترین شبهه در دنیای اسلام همین وقوع بیعت با ابوبکر به شکل فلته ای بود! همه چیز را عوض کرد! غدیر را هم به بوته شبهه و فراموشی کشاند! مسأله را اشتباه نگیریم. به قول دعبل خزاعی: 📖و ما سهلت تلک المذاهب فیهم علی النّاس الّا بیعة الفلتات و باز چه زیبا گفته کمیت که: 📖النصّ فی یوم الغدیر جلی فدعوا العناد فما الصباح خفیّ 👈تنها چیزی که مانده بود بحث در نقد استدلالهایی بود که برای بیعت با ابوبکر وجود داشت. عمدتا هم از منظر قریشی بودن و فضائل او بود! از همینجا نیز امیر المؤمنین علی علیه السلام در برابر استدلال به قریشی بودن به قرابت خود استدلال کرد که استدلّوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة و در برابر استدلال به فضائل نیز به فضائل بی مانند خود استدلال نمود! به عبارتی در این منازعات بعد از سقیفه دیگر ردّ نصّ غدیر مفروغ عنه بود. بله اگر هنوز سقیفه و بیعت با ابوبکر رخ نداده بود زمینه برای آن مهیّا بود. عمده نقد استدلالهای رائج برای مشروعیّت خلافت ابوبکر بود. طوری بود که لازم بود منشأ نصّ غدیر و مصالح آن آشکار شود. 🔸پاسخ هفتم🔸 پاسخ دیگری که دیدم به این شبهه داده اند این است که در آن زمان شبهاتی رایج شده بود که مانع استدلال به حدیث غدیر میشد. مثلا بسیاری ادّعا میکردند که نماز آخر ابوبکر به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله ناسخ قبل بوده و به منزله تعیین خلیفه است. این را در کتاب یاقوت نوبختی دیدم: 📖«عدم ذکر النصّ الجلی یوم السقیفة کان لدخول الشبهة و ظنّ القوم أنّ تقدیم أبی بکر للصلاة ناسخ لما تقدّم» 👈یا شایعه کردند اینکه امیر المؤمنین در سقیفه حاضر نشده و چند روز مشغول تدفین پیامبر صلی الله علیه وآله شده به خاطر آن است که از خلافتی که در غدیر برایش ثابت شد انصراف داده است! این شبهه را نیز در کتاب الردّه واقدی دیدم. 🔸پاسخ هشتم🔸 یک پاسخ دیگر آن است که اساسا بررسی احوالات قبل از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و بعد از آن نشانگر آن است که جامعه اسلامی آماده نوعی حادثه ناگوار و یا حتّی کودتا بود! اجتماع انصار در سقیفه برای تعیین خلیفه خود بزرگترین گواه برای این امر است. از این جهت گویا اساسا نوعی عبور روان شناختی از مسأله غدیر رخ داده بود! گویا احساس میکردند قرار نیست خلافت به علل گوناگون به امیر المؤمنین برسد! از همین رو گویا انتظاری برای استدلال به غدیر نبود! مرحوم صفّار در کتاب بصائر در حدیثی عجیب از امام صادق علیه السلام بیان میکند که اساسا مردم طوری شده بودند که گویا واقعه غدیر را به یاد نمی آوردند! 📖«النَّاسُ‏ غَفَلُوا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي عَلِيٍّ يَوْمَ غَدِيرِ خُم‏» 👈مرحوم علّامه حلّی در کتاب انوار الملکوت به پاسخی نزدیک به آنچه گذشت نزدیک شده است: 📖«الناس فی ذلک الیوم افترقوا منهم من طلب الخلافة لنفسه أو قریبه و هؤلاء لم یظهروه [أی النصّ] لذلک و منهم من ترک ذکره خوفا و منهم من ترکه حسدا و منهم من ترکه لعدم علمه و لدخول الشبهة علیه و منهم من ذکره و هم الأقلّون فلم یعتدوا به» پاسخهای دیگر این شبهه را ان شاء الله تعالی در شماره بعد بیان میکنم ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۳۸) «چرا امیر المؤمنین به حدیث غدیر استدلال نکرد؟» (۲) 🔸پاسخ نهم🔸 در این شبهه بین حدّ علم و حدّ واقع خلط شده است. پیش فرض این شبهه آن است که گویا ما از همه چیز خبر داریم و حالا متوقّعانه میپرسیم چرا امیر المؤمنین علیه السلام به واقعه غدیر استدلال نکردند! میتوان از این بحث کرد که واقعا ما چقدر از واقعیّات منازعات آن زمان اطّلاع داریم؟ اگر داریم چقدر اطّلاعات صحیح داریم؟ آیا آنقدر اطّلاعات صحیح در دست داریم که بتوانیم چنین نتیجه بگیریم که حضرت به غدیر استدلال نکرد؟! 👈ما تنها امر متواتری که در این زمینه داریم وقوع حادثه غدیر است. ولی در جزئیّات دیگر معمولا چنین تواتر یا قطعیتی نداریم. باید مراقب محکمات و متشابهات و مجهولات باشیم. 👈همچنین نباید از ماهیت فتنه ای و تقیه خیز بودن واقعه غافل شد. در فتنه که نباید انتظار داشته باشیم همه چیز واضح رخ دهد و واضح به ما برسد. 🔸پاسخ دهم🔸 این شبهه اگر بیانگر چیزی باشد تنها همینقدر است که باید به نصّ غدیر مکرّر استدلال میشد! ما نیز میتوانیم آن را بپذیریم و سپس بیافزاییم که چنین توقّعی را باید در اخبار شیعه داشته باشیم نه اخبار عامه! ✅به عبارتی این شبهه تنها مقتضی را برای استدلال به غدیر اثبات میکند ولی برای فعلیت چیزی رفع موانع نیز نیاز است. موانع نیز در دو ناحیه است. یکی در موانع واقعی از استدلال به غدیر. دیگر در موانع تاریخی در ضبط و بیان آن در کتب تاریخی! روشن است که چنین موانعی به صورت جدّی وجود دارد.
👈هم میتوان موانعی برای بیان این استدلال در واقع ذکر نمود که برخی از آنها گذشت و هم ادّعا کرد که در اخبار عامه دواعی برای کتمان این بخش یا نپرداختن به آن و یا تأویل آن وجود داشته است! 🔴ولی با این وجود اشاراتی نسبتا صریح در وجود نصّ در همین نقلهای تاریخی نیز وجود دارد. مثلا در همین وقعه صفّین در بیان یکی از نامه های امیر المؤمنین علی علیه السلام به معاویه به این حقیقت اشاره شده که اساسا مسأله خلافت ایشان امری به انتخاب و استدلال نبوده و مربوط به قضاء الهی و نصّ نبوی صلی الله علیه و آله است: 📖«وَ اعْلَمْ أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَوْ كَانَ إِلَى النَّاسِ أَوْ بِأَيْدِيهِمْ لَحَسَدُونَا وَ امْتَنُّوا بِهِ عَلَيْنَا وَ لَكِنَّهُ‏ قَضَاءٌ مِمَّنِ امْتَنَّ بِهِ عَلَيْنَا عَلَى لِسَانِ نَبِيِّهِ الصَّادِقِ الْمُصَدِّقِ لَا أَفْلَحَ مَنْ شَكَ‏ بَعْدَ الْعِرْفَانِ‏ وَ الْبَيِّنَةِ اللَّهُمَّ احْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ عَدُوِّنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْحَاكِمِين‏» 🔸استدلال به حدیث غدیر در روایات شیعه🔸 بله این موانع در فضای شیعه وجود نداشت و انتظار آن میرود که لا اقل حجم قابل توجّهی از استدلال به آن در روایات شیعه یافت شود. اتّفاقا مسأله دقیقا همینگونه است. وقتی به اخبار و روایات شیعه مراجعه میکنیم استدلال به غدیر مکرّر آمده است. در این قسمت برخی از آنچه تا کنون بنده در این زمینه دیده ام را خدمتتان بیان میکنم: ⚪در کتاب سلیم بن قیس هلالی م۷۶ در مواردی نقل شده که امیر المؤمنین علی علیه السلام به حدیث غدیر استدلال نمودند. مانند مناشده در زمان خلافت عثمان در مسجد النبی صلی الله علیه و آله که در حدیث یازدهم این کتاب آمده است. استدلال دیگر در جنگ صفّین است که حضرت برای لشگریانش جریان غدیر را نقل میکند و در حدیث ۲۵ کتاب سلیم بن قیس آمده است. ⚪طبری م۳۲۶ در کتاب المسترشد در بیان یکی از خطبه های امیر المؤمنین علی علیه السلام نقل میکند: 📖«وَ لَنَا خَصَائِصُ حَقِّ الْوَلَايَةِ، وَ فِينَا الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ، وَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ فِي حِجَّةِ الْوَدَاعِ‏ يَوْمَ‏ غَدِيرِ خُم‏» ⚪مرحوم کلینی م۳۲۹ در کافی در خطبه ی وسیله که آن را امیر المؤمنین علی علیه السلام یک هفته بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله در مدینه بیان کردند استدلال به غدیر را ذکر نموده اند: 📖«...وَ قَوْلُهُ علیه السلام حِينَ تَكَلَّمَتْ طَائِفَةٌ فَقَالَتْ نَحْنُ مَوَالِي رَسُولِ اللَّهِ ص فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى حَجَّةِ الْوَدَاعِ ثُمَّ صَارَ إِلَى غَدِيرِ خُمٍّ فَأَمَرَ فَأُصْلِحَ‏ لَهُ شِبْهُ الْمِنْبَرِ ثُمَّ عَلَاهُ وَ أَخَذَ بِعَضُدِي حَتَّى رُئِيَ بَيَاضُ إِبْطَيْهِ رَافِعاً صَوْتَهُ قَائِلًا فِي مَحْفِلِهِ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه‏» ⚪حسین بن همدان خصیبی م۳۳۴ در الهدایة الکبری در ضمن بیان شبهات خوارج و علل انکار آنها بر امیر المؤمنین علی علیه السلام این مطلب عجیب را نقل کرده که خوارج به ۵ دلیل قبل از نهروان امیر المؤمنین را تکفیر کرده و حکم به وجوب قتل ایشان صادر کردند. اوّلین این پنج تا را هم این نقل میکند که گفتند چرا وقتی پیامبر تو را به خلافت تعیین کرد برای احقاق حقّ قیام نکردی؟! 📖«فَقَالُوا: أَوَّلُهَا: أَنَّكَ كُنْتَ أَخَا رَسُولِ اللَّهِ وَ وَصِيَّهُ، وَ الْخَلِيفَةَ مِنْ بَعْدِهِ، وَ قَاضِيَ دَيْنِهِ، وَ مُنْجِزَ عِدَاتِهِ، وَ أَخَذَ لَكَ رَسُولُ اللَّهِ الْبَيْعَةَ فِي‏ أَرْبَعِ‏ مَوَاطِنَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ: فِي يَوْمِ الدَّارِ، وَ فِي بَيْعَةِ الرِّضْوَانِ، وَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ، فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ، وَ فِي يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ، وَ سَمَّاكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) تَشَاغَلْتَ بِوَفَاتِهِ، وَ تَرَكْتَ قُرَيْشاً وَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ يَتَدَاوَلُونَ الْخِلَافَةَ، ... وَ مَا كَانَ لَكَ فِي ذَلِكَ عُذْرٌ فَلَمَّا تَرَكْتَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَكَ وَ أَخْرَجْتَ نَفْسَكَ مِنْهُ أَخَّرْنَاكَ نَحْنُ أَيْضاً وَ شَكَكْنَا بِكَ» ⚪مرحوم صدوق م۳۸۱ در خصال از حضرت زهرا سلام الله علیها نقل میکند: 📖«هل ترکَ أبی یومَ غدیر خمّ لأحدٍ عذراً»؟! 👈همینطور مرحوم صدوق در حدیث اوّل از جلسه ۲۶ خبر مهمی به نقل جابر بن عبد الله انصاری از اقرار گرفتن امیر المؤمنین علی علیه السلام از صحابه در مورد حدیث غدیر نقل کرده که شاید از برجسته ترین موارد استدلال به حدیث غدیر باشد:
📖«خَطَبَنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ قُدَّامَ مِنْبَرِكُمْ هَذَا أَرْبَعَةُ رَهْطٍ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص مِنْهُمْ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ وَ الْبَرَاءُ بْنُ عَازِبٍ الْأَنْصَارِيُّ وَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ الْكِنْدِيُّ وَ خَالِدُ بْنُ يَزِيدَ الْبَجَلِيُّ ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلَى أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ فَقَالَ يَا أَنَسُ إِنْ كُنْتَ سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص يَقُولُ مَنْ كُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِيٌّ [فَهَذَا عَلِيٌ‏] مَوْلَاهُ ثُمَّ لَمْ تَشْهَدْ لِيَ الْيَوْمَ بِالْوَلَايَةِ فَلَا أَمَاتَكَ اللَّهُ حَتَّى يَبْتَلِيَكَ بِبَرَصٍ لَا تُغَطِّيهِ الْعِمَامَةُ ...» ⚪جریان مناشده امیر المؤمنین نسبت به حدیث غدیر در رحبه از طرق مختلفی نقل شده که فعلا مجال ذکر تفصیلی آن نیست. یکی از این روایان مثلا عمیر بن سعد است که در امالی طوسی آمده است: 📖«سَمِعَ عَلِيّاً (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فِي الرَّحْبَةِ وَ هُوَ يَنْشُدُ النَّاسَ: مَنْ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يَقُولُ:" مَنْ كُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ" فَقَامَ بِضْعَةَ عَشَرَ فَشَهِدُوا» ⚪مرحوم طبرسی م۵۸۸ نیز در کتاب الاحتجاج در مجادلات ایّام سقیفه از زبان امیر المؤمنین علی علیه السلام نقل میکند: 📖«وَ قَالَتْ جَمَاعَةٌ مِنَ الْأَنْصَارِ يَا أَبَا الْحَسَنِ لَوْ كَانَ هَذَا الْأَمْرُ سَمِعَتْهُ مِنْكَ الْأَنْصَارُ قَبْلَ بَيْعَتِهَا لِأَبِي بَكْرٍ مَا اخْتَلَفَ فِيكَ اثْنَانِ فَقَالَ عَلِيٌّ ع يَا هَؤُلَاءِ كُنْتُ أَدَعُ رَسُولَ اللَّهِ مُسَجًّى لَا أُوَارِيهِ وَ أَخْرُجُ أُنَازِعُ فِي سُلْطَانِهِ وَ اللَّهِ مَا خِفْتُ أَحَداً يَسْمُو لَهُ وَ يُنَازِعُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِيهِ وَ يَسْتَحِلُّ مَا اسْتَحْلَلْتُمُوهُ وَ لَا عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص تَرَكَ‏ يَوْمَ‏ غَدِيرِ خُمٍ‏ لِأَحَدٍ حُجَّةً وَ لَا لِقَائِلٍ مَقَالًا فَأَنْشُدُ اللَّهَ رَجُلًا سَمِعَ النَّبِيَّ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ يَقُولُ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ أَنْ يَشْهَدَ الْآنَ بِمَا سَمِعَ قَالَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ فَشَهِدَ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا بَدْرِيّاً بِذَلِك‏ ...» 🔹نقلهای دیگری هم در شیعه هست. طبیعی است که در احادیث عامّه چنین نقلهایی یافت نشود. اگر هم بوده به شکل طبیعی آن را حذف کرده اند. شواهد زیادر در این زمینه میتوان اقامه نمود. این خود بحثی است که فعلا جای باز کردنش را ندارم تا شواهد زیادش را بیاورم. ⚪در کلام اصحاب نیز استدلال به غدیر در مواضعی وجود دارد. به عنوان مثال وقتی زید بن صوحان در جمل به زمین افتاده و لحظات آخرش را گذراند امیر المؤمنین علی علیه السلام بر بالینش آمد و زید بن صوحان گفت من به دلیل حدیث غدیر با تو ماندم! در کتاب الاختصاص منسوب به شیخ مفید با طریقی از امام صادق علیه السلام نقل شده: 📖«لَمَّا صُرِعَ زَيْدُ بْنُ صُوحَانَ يَوْمَ الْجَمَلِ جَاءَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع حَتَّى جَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهِ فَقَالَ يَرْحَمُكَ اللَّهُ يَا زَيْدُ فَقَدْ كُنْتَ خَفِيفَ الْمَئُونَةِ عَظِيمَ الْمَعُونَةِ قَالَ فَرَفَعَ زَيْدٌ رَأْسَهُ إِلَيْهِ ثُمَّ قَالَ وَ أَنْتَ فَجَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا عَلِمْتُكَ إِلَّا بِاللَّهِ عَلِيماً وَ فِي أُمِّ الْكِتَابِ عَلِيّاً حَكِيماً وَ إِنَّ اللَّهَ فِي صَدْرِكَ لَعَظِيمٌ وَ اللَّهِ مَا قَاتَلْتُ مَعَكَ عَلَى جَهَالَةٍ وَ لَكِنِّي سَمِعْتُ أُمَّ سَلَمَةَ زَوْجَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص تَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ مَنْ كُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ كَرِهْتُ وَ اللَّهِ أَنْ أَخْذُلَكَ فَيَخْذُلَنِي اللَّه‏» ⚪همچنین نصر بن مزاحم م۲۱۲ در کتاب وقعه صفّین آورده که عمّار یاسر در مذمّت عمرو بن العاص به حدیث غدیر استدلال کرد: 📖«أَيُّهَا الْأَبْتَرُ أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِعَلِيٍّ: «مَنْ كُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» 🔹این بحث را میتوان تفصیل داد و همین مقدارش در بذل خاطر کفایت میکند. بررسی زمینه های ارتداد صحابه و رفع استبعاد از آن موضوع بحث گسترده ای است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۳۹) «خدا کافران را تحمّل میکند ولی کفوران را نه!» «صبوری و شکوری دو صفتی که سبائیان نداشتند و مستحق نابودی شدند» 🔵تصویر بالا بقایایی از سدّ عظیم مأرب است. در تاریخ ملّتها گاهی با نام برخی از آنان برخورد میکنیم که دیگر نشانی از آنها باقی نمانده! اقوامی مانند آشوریان و بابلیان و ایلامیان و دیگران! 👈راستی که چه خوش است قرآن به ما بگوید چه بر سرشان رفت که دیگر نامی از آنها نیز باقی نمانده! دمی از افق قرآنی بنگریم و ببینم در عالم چه خبر است! 🔹یکی از این ملتها که قرآن کریم داستان آنها را برای همیشه در خود به یادگار گذاشته سبائیان است! یکی از پیشرفته ترین و متمدّن ترین و پر نعمت ترین ملّتهای دنیای قدیم که اگر قرآن کریم از آن برای ما نمیگفت شاید دیگر ذکری از آنها نبود. اصلا نام یکی از سوره های قرآنی به این ملت اختصاص یافته است. 👈سبائیان ملّتی در یمن امروزی بودند که زندگانی بسیار خرّمی نسبت به دیگر ملّتها داشتند. یک سدّ بزرگ و عجیبی به نام عرم بر رود أذنه ساخته بودند و بر اساس قوانین دقیق آبیاری آبادانی بزرگی در آن منطقه ایجاد نموده بودند. پایتخت آنها شهری به نام مأرب بود. 👈قرآن کریم در آیه ۲۲ سوره مبارکه نمل داستان یکی از فرامانروایان آنها به نام بلقیس ملکه سبا را نقل نموده است. همانها که داستانشان را هدهد برای سلیمان علی نبیّنا و آله و علیه السلام آورد: 📖«فَمَكَثَ غَيْرَ بَعيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقينٍ (22) إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظيم
📖وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (24) أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ» 👈داستان بلقیس با سلیمان علیه السلام را شنیده ایم. مقصودم این برهه از تاریخ سبائیان نیست. مقصودم پایان شوم این ملّت در صفحات تاریخ است. این پرده را هم قرآن کریم در آیات سوره مبارکه سبأ به یادگار گذاشته است. 🔴قرآن کریم میگوید وقتی به واقعیّات این ملّت مینگریستی همه چیز برایشان مهیّا بود. چپ و راست این ملّت را باغهای زیبا فراگرفته بود. از همه جور نعمت به آنها داده شده بود. هم نعمتهای مادی و هم معنوی. رفاه و آبادانی آنها طوری بود که بین شهرها و آبادی های کشورشان گویا فاصله ای نبود! همه اش سبزی و خرّمی. نهرهای جاری و آبادانی های به هم پیوسته! امنیّتی کامل که حتّی شبها هم اگر به سفر میرفتند هیچ مزاحمی نداشتند. 🔹امّا یک دفعه وضعیت در یک لحظه دگرگون شد. در یک لحظه به تاریخ پیوستند! از آن همه آبادانی و باغها چیزی جز اندکی بوته های سدر و مانند آن باقی نماند. رفتند که رفتند! 👈ولی چرا؟ همه میدانند دلیلش آن بود که ناگهان سدّ بزرگ عرم شکسته شد! همه کشورشان را آب فرا گرفت و نابود کرد. دیگر هم قامت راست نکردند! «فجعلناهم أحادیث» 👈ای به فدای تو ای قرآن کریم! دید عمق بین قرآن کریم که در همینجا متوقّف نمیشود. فرق قرآن با کتاب تاریخ همین است. ✋سرّ شکسته شدن آن سدّ چه بود؟! چرا باید طوری میشد که سدّ شکسته شود؟! در یک کلمه قرآن کریم سرّ پایان یافتن این ملّت کهن را در دو صفت «صبر» و «شکر» میداند. 🔹قرآن کریم به صراحت داستان سبائیان را آیاتی برای درس صبر و شکر میداند: «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ». مسأله این نبود که سدّ مأرب شکسته شد. بلکه مسأله آن بود که پیمانه شان پر شد و خداوند از آنها انتقام سختی گرفت. ✋ولی چرا؟ برای آنکه نه تنها خدا را فراموش کردند بلکه حتّی این همه نعمت را هم نمی دیدند و بالاتر از آن نعمت را نقمت میدیدند. مدام نق میزدند! 👈گاهی آدم حتّی کافر است ولی نق زن نیست. آنچه طبیعت و دنیا در اختیارش قرار داده را پسندیده و با آن خوش است. گویا حالت باطنی اش نوعی سپاسگذاری از وضعیتش است. این هم قابل تحمّل است. 👈ولی اینها نه تنها خدا را فراموش کردند بلکه با این همه دارایی و نعمت گویا همیشه ناراحت و عصبانی و طلبکار بودند! گویا حالت باطنی شان نسبت به زندگیشان نوعی کفران و ناراحتی بود! ✔گویا خداوند متعال در قرآن کریم به ما میگوید ما دیگر این را تحمّل نمیکنیم. کافر هم باشی باش ولی کفور نباش! کافر یعنی کسی که خدایش را نمیبیند و انکار میکند ولی کفور در اینجا یعنی کسی که نه تنها خدا را عملا نادیده میگیرد بلکه نعمتها و خوشی ها را هم نمیبیند و انکار میکند و بالاتر از آن نعمت را عذاب میبیند! گاهی انسان در ظاهر مؤمن است و در باطن کفور! 👈قرآن کریم میگوید این سبائیان نمک نشناس و بی چشم و رو کفور شده بودند! این دیگر نوبرش است! «فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ‏ أَسْفارِنا» گویا حالت باطنیشان این بود که این چه وضعی است دیگر؟! 👈نق زنیشان به جایی رسیده بود که قرآن میگوید شاید حالت باطنیشان طوری بود که با اعتراض میگفتند ما چقدر بد بختیم؟! چرا باید این همه آبادانی باشد؟! یک مقداری هم باید بیابان و تنوّع باشد تا وقتی از این شهر به آن شهر میرویم آبادانی به هم متّصل نباشد! سفرهایمان طولانی تر شود! 👈ای بی چاره انسان! ای نادان انسان! گویا در کمال تعجّب و در عین نعمتهای فراوان آنقدر نارضایتی اجتماعی و عمومی در بین سبائیان زیاد شده بود که دیگر صبری هم در برابر ناملایمات برایشان باقی نمانده بود. ملتشان دچار بیماری مهلک کفور بودن شده بود. ✅رفقا وقتی انسان شاکر نباشد صابر هم دیگر نیست. صبر از شکر متولّد میشود.
⚪این جا بود که قرآن میگوید صفحه این ملّت را از صفحات تاریخ نه اینکه پاره کنیم بلکه پاره پاره کردیم! این نمک نشناسان را از صفحه روزگار محو کردیم! فقط اسمشان را باقی گذاشتیم! ✋رفقا انسان وقتی به این قسمت میرسد واقعا تکان میخورد! انگار خدا خیلی خیلی عصبانی است. کمتر جایی لحن قرآن کریم اینچنین است. انگار چنین قومی دیگر صلاحیّت برای بقا ندارد. 👈یک گوشه ای هم قرآن کریم بیان میکند که واقعا تکان دهنده است: «ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازي إِلاَّ الْكَفُورَ» ✔یعنی اصلا این انتقام گرفتن فقط برای این ناسپاسان نمک نشناس است. گاهی ملّتی کافر است ولی در خوشی و نعمت و شادمانی است. با آنها کاری نداریم. با آنهایی کار داریم که کفورند! کافر کافرند! 🔻سرّ چنین انتقام سختی هم میدانید در چیست؟ گویا در این است که دیگر اینها خواسته باطنیشان این است که نابود شوند! آنهایی که اینقدر بی چشم و رو هستند که انگار هیچ چیزی ندارند خب یعنی میخواهند از این وضعیت نابود شوند دیگر! در باطن باطنشان دعای نابودی خودشان را دارند. اینها شاید رمزی باشد. چرا واقعا عذابشان با شکسته شدن سدّشان باشد؟! شاید برای این بود که چون دقیقا آنچه باعث رفاه و آبادیشان بود را در باطن انکار میکردند. نماد رفاهشان همین سدّ و نظام آبیاری عظیم بود. وقتی کفور شدند و ناسپاس گشتند گویا دعا کردند سدّشان که عامل وضع فعلیشان بود شکسته شود. سدّشان هم شکسته شد. چه چیزی نابودشان کرد؟! سیل نعمت نابودشان کرد! سیل العَرم! یعنی نعمت تبدیل به نقمت شد و مانند سیلی آنها را با خود برد! الله اکبر! چه حقایقی! گاهی انسان را نعمت نابود میکند! انسان وقتی کفور شود گویا دعا میکند نعمت از او گرفته شود🔺 📖«لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ في‏ مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (15) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْ‏ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَليلٍ (16) ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازي إِلاَّ الْكَفُورَ (17) وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي‏ بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ (18) فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحاديثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19)» 🔸«عبرت بودن سبائیان برای ایرانیان»🔸 رفقا این داستانهای قرآنی برای عبرت است. هیچ تعارفی در کار نیست. راستش یکی از عادات ناپسند بین ما ایرانیان همین ناسپاس بودن و در ادامه صبوری نکردن است. فرهنگ بد بینی و بد گویی! واقعا ریشه اش چیست؟! باید تحقیق شود. البته این قدرش روشن است که این شبکه های ماهواره ای و حتّی داخلی شبانه روز تزریق فرهنگ ناسپاسی و نا امیدی و بد بینی میکنند. 🔹مخصوصا این روزها آدم هر جا مینشیند معمولا بدی میشنود! حال آدم به هم میخورد! رفقا انصافا مرادم دفاع از حکومت و دولت و نظام هم نیست. اگر نستجیر بالله کافر و یهودی هم باشیم و باز مخالف این نظام نورانی هم باشیم باید آزاده باشیم. انصاف داشته باشیم. واقع بین باشیم. دلمان برای مردم و کشورمان بسوزد. 👈مرادم خود ما ایرانیان هستیم. کاری به مسلمان و شیعه و حزب اللهی گری هم ندارم. واقعا حالمان به هم نمیخورد از این اخلاقمان؟! خجالت نمیکشیم؟! تیره و تاریک نمیشویم؟! 👈هی نق نق نق! چه خیری به ما میرسد جز ناراحتی و اعصاب خوردی؟! در تاکسی و صف نان و مغازه و ... همه اش برخی ناله میکنند! در فضای مجازی هم که دیگر نگو! بمباران کرده اند! 👈جالب این است که وقتی دقّت میکنیم میبنیم از این ناله کردن ها و ناسپاسی ها لذّت میبرند! طبع ثانویشان شده و مزاجشان تغییر کرده! در آن رقابت کرده و از هم سبقت میجویند! آن را فرهیختگی میدانند! تا میخواهیم گاهی به دلیل احترام به آرامشمان و تاریکی فضا بحث را عوض کنیم میگویند مگر مشکلات را نمیبینی؟!
👈ای بابا! بس کنید دیگر بگذارید کمی هم آرامش داشته باشیم. کمی هم از نعمتهایمان لذّت ببریم. مگر مرض داری میخواهی حال ما را خراب کنی؟! 👈واقعا ملّت ما را میخواهند دچار یک بیماری بکنند. خودمان هم نمیدانیم چقدر مهلک است. بیماری ناشکری! کسی که از کشور و ملّت دیگر وارد ما شود میفهمد. 👈در ملّتهای دیگر گاهی که پرس و جو میکنیم دقیقا شبیه یا بدتر از این مشکلات گاهی وجود دارد ولی این روحیه بین مردم آنها معمولا نیست. 👈همین روحیه ناشکری بین ما باعث شده تا کم کم صبرمان هم از بین برود! تا یک ساختمان خراب میشود یا یک قطار چپ میکند طوری میشویم که گویا دنیا به آخر رسیده است! ✋گاهی حتّی غیرت ملّیمان هم یادمان میرود! جلوی دیگران هم همه اش از بدی خودمان میگوییم؟! عجبا! آیا میروی در کوچه و خیابان از بدی خانواده و پدر و مادر و همسرت بگویی؟! آیا دیوانه نیستی؟! 🔵ای ملّت ایران با همه مشکلاتت آیا این نعمتهای بزرگی که داری را نمیبینی؟! والله قسم بسیاری حسرتت را میخورند! مقداری از این ناسپاسی که به ما القا میشود خودمان را بیرون بیاوریم. این استقلال را نمیبینی؟ این عزّت را نمیبینی؟ این شرافت را نمیبینی؟ این همه رشد از آن وضعیت اسفبار قبل از انقلاب را نمیبینی؟ این همه دغدغه را در اجرای دین خدا نمیبینی؟ این همه دشمنان و دشمنی ها را نمیبینی؟ 👈پنجه در پنجه قدرتهای عالم انداخته و برای رسیدن به اهدافت میجنگی! اینها ارزش نیست؟ اینها سجده شکر ندارد؟! 👈والله اگر همه ی ما غرق در نعمت و رفاه بودیم ولی یک اجنبی می آمد یک سیلی به ما میزد یا رفتاری تحقیر آمیز با ما داشت یا هر وقت میخواست استقلال و عزّتمان را لگد مال میکرد ارزشی نداشت. آخر مگر لذّات روحی با لذّات مادّی قابل مقایسه است؟! 👈یک قدری شخصیت هم خوب است. یک قدری مناعت طبع و بزرگی هم خوب است. 💡دیشب میخواست خوابم ببرد که مطلبی به ذهنم خطور کرد. بخش زیادی از این ناسپاسی میدانید برای چیست؟ به خاطر نعمت امنیّت است. آری امنیّت! 👈مشکل ما آن است که به خاطر امنیّت عظیمی که به برکت نظام اسلامی و خون پاک شهدا و رشادت رزمندگان اسلام برایمان حاصل شده نمیدانیم در حال جنگ بسیار عظیم با جبهه کفر و طاغوت و استکبار هستیم. 👈منتها آنها چون از جنگ نظامی نا امید شده اند همه اش جنگ نرم و جنگ فرهنگی و اقتصادی و... میکنند. اینها هم محسوس نیستند. اگر واقعا چند تا بمب و موشک کنار خانه اش اصابت میکردند تازه میفهمیدند در جنگیم! 👈همین شاید باعث میشد صبرشان بیشتر شود. بیشتر قدر بدانند. اینقدر نق نزنند. آری امنیّتمان گاهی کار دستمان داده است! ⚪داستان سبائیان برای ما ایرانیان است. ایرانیان با همه خوبی هایی که دارند انصافا این مشکل را مقداری دارند. نکند دچار کفران نعمت شوید! نکند نعمت را نقمت ببینید؟! 👈گاهی با برخی صحبت میکنیم این عزّت و اقتدار و ثبات قدم در حقّ را مسخره میکنند! نکوهش میکنند! کفران میکنند! یا للعجب! 🔹داستان سبا داستان ملّتی است که با وجود نعمت نه تنها آن را نمیبیند بلکه آن را نقمت میبیند! خدا کافران را تحمّل میکند ولی این کفوران را تحمّل نمیکند. ⚪شنونده عاقل است. نمیگویم مشکل نیست. ولی نعمت هم فراوان است. آیا آنها را میبنیم؟! آیا از آنها لذّت میبریم و نیرو میگیریم؟! اگر نعمتها را ببینیم خدا خوشش می آید! صبرمان زیاد میشود. مشکلات هم قابل تحمّل میشود. 👈با اعصاب راحت سراغ مسئولین فاسد و اصلاح ناکارآمدی ها میرویم. از زندگی خود با همه مشکلات ظاهری اش لذّت میبریم. مگر کم نعمت داریم؟! با زبان دل باید بگوییم: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لکَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِيمِ‏ رَزِيَّتِي‏». ⚪رفقا چه ملّتهایی را همین کفور بودن نابود نکرده است. چه خانواده هایی که به خاطر کفور بودن نابود نشده اند! بنده گاهی برخی اختلافات خانوادگی را که دیدم متوجّه شدم عمق طلاقها معمولا به کفور بودن میرسد. به همان سرنوشت سبائیان مبتلا میشوند: «هل نجازی الّا الکفور؟!» 👈میگویی بابا این همه نعمت را نمیبینی؟ این بچه زیبا! این تن سالم! این همسری که در هر حال عقایدش سالم است! معتاد نیست! مریض نیست! اینها همه را رها کرده اید به این موضوعات جزئی چسبیده ای؟! دیگر صبر و تحمّلش را نداری؟! 👈نه! مسأله تمام شدن صبرت نیست! مسأله ناسپاسی ات است. مسأله این است که تصمیم گرفته ای این خوبی ها را نبینی و اصلا آنها را خوبی ندانی! اگر چنین شد دیگر خدا آنها را از تو خواهد گرفت. 👈رفقا اینها اسرار هستی است! اگر کفور باشی مزّقناهم کلّ ممزّق و نعمت گرفته میشود و اگر شاکر باشی لأزیدنّکم و خدا زیادش میکند.