باسمه تبارک و تعالی (۴۲۸)
«لذت رهایی»
«لذت بندگی»
🔹به مناسبت امر خیری در یک محفلی شرکت کرده بودم. مجلس طوری بود که افرادی در آن حاضر بودند که معمولا یا از اغنیاء بودند و یا از رؤساء! شخصی کنارم نشسته بود و گفت میدانی فلانی کیست؟! بهمانی کیست؟! دیدم برایم مهم نیست! لذاست که شاید به سادگی و بدون واهمه با همه صحبت میکردم و انفعال خاصی نداشتم.
👈تا حدودی احساس نوعی سبکی و رهایی از این عناوین میکردم. یک حسّ لذّت بخشی است. دیدم واقعا برخی این احساس را ندارند. توجّهم به ماهیّت آن جلب شد. راستی این احساس سبکی از کجا آمده؟! عجب چیز ارزشمندی است! عجب چیز با حلاوتی است!
👈دیدم این حسّ بسیار لذّت بخش از عواملی نشأت گرفته! یکی اینکه به اینها طمعی ندارم! نه معیشتم را بند یک نهاد، ارگان، گروه یا شخص خاصی کرده ام که مراقب خوشحالی و ناراحتی آنها باشم و نه آنطور در تحصیل علم و دانش در ابعاد مختلف و استقلال اندیشه تنبلی کرده ام که خودم را وابسته و مقلّد اینها بدانم.
👈دیگر اینکه مجالست با اینها از آن جهت که اینهایند برایم لذّت چندانی ندارد! برایم جذابیتی نداشتند! دیگر هم شاید تا حدودی به این برگردد که دوست دارم باورم شود اینها هم بندگانی ضعیف و فقیر هستند! همه محتاج آن غنیّ مطلق و آن قادر متعال و قاهر لایزالیم!
👈به یاد این فرازهای مناجات مولایمان سید ساجدان علیه السلام افتادم که چه زیبا این حقیقت را بیان میفرماید:
⬇
📖«اللَّهُمَّ إِنِّي أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِي إِلَيْكَ وَ أَقْبَلْتُ بِكُلِّي عَلَيْكَ وَ صَرَفْتُ وَجْهِي عَمَّنْ يَحْتَاجُ إِلَى رِفْدِكَ وَ قَلَبْتُ مَسْأَلَتِي عَمَّنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِكَ وَ رَأَيْتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ. فَكَمْ قَدْ رَأَيْتُ يَا إِلَهِي مِنْ أُنَاسٍ طَلَبُوا الْعِزَّ بِغَيْرِكَ فَذَلُّوا، وَ رَامُوا الثَّرْوَةَ مِنْ سِوَاكَ فَافْتَقَرُوا
📖وَ حَاوَلُوا الارْتِفَاعَ فَاتَّضَعُوا، فَصَحَّ بِمُعَايَنَةِ أَمْثَالِهِمْ حَازِمٌ وَفَّقَهُ اعْتِبَارُهُ، وَ أَرْشَدَهُ إِلَى طَرِيقِ صَوَابِهِ اخْتِيَارُهُ. فَأَنْتَ يَا مَوْلَايَ دُونَ كُلِّ مَسْئُولٍ مَوْضِعُ مَسْأَلَتِي، وَ دُونَ كُلِّ مَطْلُوبٍ إِلَيْهِ وَلِيُّ حَاجَتِي أَنْتَ الْمَخْصُوصُ قَبْلَ كُلِّ مَدْعُوٍّ بِدَعْوَتِي، لَا يَشْرَكُكَ أَحَدٌ فِي رَجَائِي، وَ لَا يَتَّفِقُ أَحَدٌ مَعَكَ فِي دُعَائِي، وَ لَا يَنْظِمُهُ وَ إِيَّاكَ نِدَائِي»
⚪شخصی که کنارم نشسته بود در محیط کارش مشکلی داشت. دیدم اینها میتوانند به راحتی آن مشکل جدّی ایشان را حل کنند. بنده این مسئولان را نمیشناختم. خواستم بروم حسّ بدی به من دست داد! دیدم نکند من بروم کنار اینها بنشینم اینها فکر کنند به آنها طمعی دارم! نکند فکر کنند مانند بعضی از آنهایی هستم که مانند من اند و در عقیدتی سیاسی ها و نمیدانم چه ها دیده اند و گاهی آلوده به روابط قدرت شده اند. نکند گمان کنند پشیزی برخی از تصوّرات و توهّمات برایم ارزشی دارد! گفتم بگذار بعدا اگر فرصت بهتری بود با آنها صحبت میکنم.
💡ولی مطلبی دیگر به ذهنم خطور کرد. دیدم عجب نعمت بزرگی است این «احساس رهایی»؛ این «سبکی رهایی»! اگر برخی این لذّت را تجربه میکردند میدیدند برتر از خیلی لذّتهاست. از هر چه آن را تهدید میکند میترسیدند!
👈چه چیزهایی آن را تهدید میکند؟! همان رقّ مؤبَّد! طمع به این و آن! یا اهل دانش و تحقیق و اجتهاد بار نیامدن! مستقل بار نیامدن! وابسته شدن به این و آن! و...
💡در ادامه به ذهنم خطور کرد شاید نسیمی از همین احساس سبکی و لذّت رهایی است که در اموری آن را تجربه کرده اند که اینقدر برایشان پر جاذبه است!
✔گفتم شاید بُعدی از جاذبه ی آزادی و تجربه ی زندگی در مغرب زمین و حتّی تا اندازه ای همین بی حجابی و یا حتّی تمایل به مسکرات و مخدّرات به همین تجربه ی لذّت سبک شدن و رها شدن از برخی بندهای پنداری برمیگردد! میخواهند دمی سبک و آسوده از نگاه دیگران و فشار افکار و بیخیال از مشکلات و... باشند.
✋کاری به حقّ و باطل فعلا ندارم. آن احساسی که ورای اینها تا حدودی پنهان شده و میتواند منشأ نوعی التذاذ و خوش آیندی شود را میخواهم شکار کنم! گویا نوعی راحتی و سبکی خاصی را انسان با اینها تجربه میکند.
👈این اسم «رها» که اخیرا شایع شده نیز اسم جالبی است. شاید در چنین فضایی است که مجالی برای توجّه و شیوع پیدا کرده است.
💡به ذهنم خطور کرد اینها همه به خاطر آن سبکی حاصل از رهایی است.
🔹مشکل آن است که اینها واقعا درجات عمیقتر سبکی و رهایی را تجربه نکرده اند! نمیدانند این سبکی های کوتاه، سطحی و غیر درون زا اصلا مضرّ به حال آن رهایی های پایدار، عمیق و درون زا است. عین سنگینی و زنجیری شدن انسان است. آن احساس لذّت ناشی از سبک شدن انسان از بار سنگین تبعیت و رسیدن به استقلال شخصیتی چقدر شیرین است. چه در ابعادی اقتصادی یا وجاهتی یا علمی یا ... . سبکی های دیگری هم داریم که لذّت رهایی را به شکل عمیقتری در آن میتوانیم تجربه کنیم.
✅یکی تجربه ی رهایی روح از جسم است که به قول آنهایی که تجربه کرده اند تازه احساس عمیق لذّت رهایی را آن وقت انسان میفهمد. این سبکی های دیگر را بازی میبیند! عین سنگینی!
✅بالاتر و عمیقتر از اینها لذّت رهایی فطرت از نفسانیّت و عقل از جهل است! لذّت رهایی از انانیّت و خود بینی است. خدا میداند هر چقدر از این نفسانیّت و انانیّت انسان زاویه میگیرد و غروب میکند به مراتب عمیقتری از لذّت سبکی و رهایی میرسد که عمقش را انسان بعد از مرگ درک خواهد کرد!
✅بالاتر از اینها و مرتبه ی بالای همه ی رهایی ها هم لذّت سبکی رهایی از همه ی ما سوی اللّه و رسیدن به درجه ی بندگی محض است. رهایی انسان از بندگی غیر خدا!
🔻اگر قرار است به کسی حقیقتا و عمیقا اسم «رها» اطلاق کنیم همان شخصی است که اسم «عبد» بر او صدق کرده است🔺
⬇⬇
🔹همین است که قرآن کریم بارها و بارها شاخصه ی اهل ایمان واقعی را این میداند که سبک و رها از حزنها و خوفها هستند! اینقدر این صفت (لا خوف علیهم و لا هم یحزنون) مهم است که مدام روی آن دست میگذارد. مؤمن واقعی کسی است که سبک و رها و آماده ی عروج و پرواز است!
⛔برخی کوته بینان از اسم بندگی بدشان می آید. فکر میکنند از سنخ در بند شدن و سنگینی و زنجیری شدن است! هرگز! «عبد» در معنای صحیحش همان «رها» است. همانکه بیشترین لذّت را از تجربه ی سبکی از تعلّقات و ابتهاج پرواز تجربه میکند.
👈حالا زمانی متناسب با بافت تمدّنهای سنّتی این اسم برای اشاره به این حقیقت در ارتباط بین انسان و خداوند متعال استفاده شده است. صحیح هم بوده است. خوب است گاهی امروز به جای بنده که درک روشنی از آن در جوامع امروزی وجود ندارد از واژه ی رها و آزاد و صاحب ابتهاج و قدرتمند و ... هم استفاده شود.
👈بسیاری فریب پندارها و ظواهر این الفاظ را میخورند. آنچه آزادی میدانند عین اسارت و بردگی است و آنچه بندگی خدا مینامند عین آزادی و رهایی و سبک بالی است.
👈انسانها برای تجربه ی همین رهایی و لذّت سبک شدن با رفع نیازهایشان است که دست به فعالیتهای اقتصادی و جاه طلبی ها و تفاخرات و... میزنند! اخیرا هم به جان مفهوم آزادی افتاده اند و میخواهند از پستان آن سبکی رهایی را تجربه کنند! نمیدانند که این هم چاهی بر سر راه رهایی واقعی است.
👈حیف که نمیدانند رهایی در مبارزه با نفس و انانیّت است. رهایی در سفر کردن از این سرای فانی و پر گشودن در عوالم برتر است. رهایی در بندگی خدا و بریدن از غیر خداست. رهایی و آزادی در از بند تعلق رهیدن است.
باسمه تبارك و تعالي (۴۲۹)
«پیگیری از برزیل!»
«تأثیر و تأثّرات جهانی»
🔹نصف شب از تهران به قم رسیدم. آمدم چمدان را ببرم! دیدم صدای شُر شُر آب از یکی از طبقات ساختمان می آید! گویا از بالکن واحد بالای مشرف به پارکینگ بود. پیامی در گروه همسایگان گذاشتم که چنین وضعیتی هست! چند ساعت بعد دیدم یکی از همسایگان که برزیل رفته پیام گذاشت که واحد فلانی است! صاحب خانه هم اندکی بعد گفت آن را تعمیر کردم و نوشتند:
👈«آقای فلانی از برزیل هم خبر دار شد ... الله اکبر به این همه پیگیری...»😄😂
💭با خود گفتم ببین چه دنیای کوچکی شده! به ذهنم خطور کرد یکی از مشکلاتمان همین است که نتوانسته ایم تصور مناسبی از جهان امروزی به مخاطبینمان بدهیم.
🔸مگر میشود امروزه بدون توجّه به سیاستهای جهانی تحلیلی مناسبی از وقایع زمان خودمان داشت. دیگر ما ناگزیریم جهانی بیاندیشیم تا حتّی خود و خانواده ی خودمان را بتوانیم مدیریت کنیم! برای اصلاح باید به فکر مبارزه ای جهانی باشیم!
⛔در صحبتها مدام از کاستی ها میگویند. حق هم دارند ولی سهم عامل خارجی را اندک میدانند! آری اگر ما مشکلی نداشتیم عامل خارجی نمیتوانست کاری بکند ولی این دلیل نمیشود که سهم عامل خارجی را اندک بدانیم! نخیر آنهایند که این گسلها را فعال میکنند! سهمشان خیلی است!
✅فکر میکنند برای فرافکنی اینها را میگوییم! به دلیل حس گرایی هنوز نتوانسته ایم عمق در هم تنیدگی سیاستهای جهانی را در دوران معاصر درک کنیم! همین است که وقتی میگوییم این تحولات داخلی بخش مهمش معلول آغاز شدن یک مبارزه ی بزرگ جهانی است باورشان نمیشود!
👈در بذل خاطر شماره ۱۷۲ مقداری در این زمینه نوشتم
باسمه تبارک و تعالی (۴۳۰)
«تکبّر حقیرانه!»
«اعمال قدرت مشروع»
⚪مطلبی از متفکّر معروف آلمانی فریدریش نیچه دیدم!
📖«من قدرت را در جاهایی پیدا کردهام که معمولاً کسی در آنجا به دنبال قدرت نمیگردد: در انسانهای ساده، آرام و خوشآیند. انسانهایی که کمترین میلی به اعمال قدرت ندارند.
📖اتفاقاً تلاش برای اعمال قدرت نسبت به دیگران، در نگاه من معمولاً نشانهای از یک ضعف درونی است: کسانی که از بردگی که در درونشان رخنه کرده میترسند و بر تن آن، جامهی زرباف حکمرانی میپوشانند (آنها هنوز بندهاند. بندهی پیروان خویش. بندهی شهرتشان و بندهی چیزهایی از این جنس).
📖اگر کسی در طبیعت خویش قدرتمند باشد، تجربهی قدرت بخشی از ضرورت وجودی اوست. بی آنکه حتی انگشتی را برای دستوری به اشاره تکان دهد؛ حتی اگر برای تمامی عمر، خودش را در باغی یا باغچهای، به دور از دیگران، پنهان کند»
🔹سابقا روایت امام صادق علیه السلام که مرحوم کلینی در کافی آن را نقل کرده بود برایم جالب توجّه بود. دیدم این کلام نیچه میتواند تفسیر خوبی برای آن باشد. راستی مطالعه ی علوم نوین و کلام متفکّرین گاهی میتواند مبدأ قابلی ما را توسعه داده و فهم و درک ما را از متون دینی بالاتر ببرد. پرداختن به تبیین و شرح متون دینی به این سادگی ها نیست!
✔همین است که باعث میشود عالم دینی شرح صدری پیدا کند که علوم بشری را هم ابزاری برای درک بهتر متون دینی قرار دهد! از آنها غفلت نکند! گاهی میبینیم علمای رشته های مختلف حرفهایی میزنند که شرح و تفسیر خیلی بهتری برای متون دینی است. حکمتی که گمشده ی مؤمن است گاهی همینهاست.
🔸مرحوم کلینی با سند خود از عبد الله بن بکیر از امام صادق علیه السلام نقل میکند که احدی نیست که مبتلا به تکبّر و زورگویی باشد جز آنکه به یک بیماری درونی مبتلاست! به اینکه یک ذلّت و بی مایگی ذاتی را در درون خود به شکل وجودی تجربه میکند! سرّش به آن ذلّت درونی برمیگردد!
📖«مَا مِنْ أَحَدٍ يَتِيهُ إِلَّا مِنْ ذِلَّةٍ يَجِدُهَا فِي نَفْسِهِ»
📖«مَا مِنْ رَجُلٍ تَكَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلَّا لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِي نَفْسِهِ»
🔹برایم جالب بود اگر نیچه این جمله ی نورانی را میدید چه دیدی نسبت به گوینده ی آن پیدا میکرد! راستی که: «إِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا»؛ در بین شرّاح نکته ی دلچسبی در تبیین این روایت ندیدم. مرحوم علامه ی مجلسی در مرآة العقول و همینطور در بحار الانوار ۵ وجه برای تفسیر این روایت جمع آوری کرده است.
👈یکی اینکه یعنی تکبّر از پستی نفس نشأت میگیرد! دیگر اینکه تکبر غالبا صفت تازه به دوران رسیده هایی است که ذلیل بوده اند و عزیز گشته اند! دیگر اینکه تکبّر برای خودنمایی افرادی است که کمال واقعی ندارند و میخواهند با تکبّر اظهار کمال کنند.
👈دیگر اینکه مراد آن است که هر کسی که نزد خدا منزلتی داشته باشد تکبّری ندارد. دیگر اینکه لام معنای عاقبت میدهد و مراد آن است که هر کسی تکبّر کند سرانجامش ذلّت خواهد بود! خود علامه مجلسی هم میگوید این آخری ابعد الوجوه است!
👈در بین این وجوه وجه سوّم به آنچه نیچه میگوید نزدیک است ولی آن لطافت و دقّت را ندارد و مطلب را خوب باز هم نکرده است.
💡به ذهنم خطور کرد این روایت معنایش این میشود که:
✅قدرت باید به دست کسی باشد که تجربه ی درونی قدرت را دارد! از واقعیت درونی اش بجوشد! آن را برای پنهان کردن ذلّت و حقارت درونی اش خرج نکند! چنین اعمال قدرتی قطعا مفاسد دارد! اعمال قدرت توسّط کسی در معنای باطنی ترش مشروعیت دارد که انسان اهل طهارت و اهل عزّت واقعی است. آنهایی که به قول نیچه در تجربه ی درونی شان قدرت مندند!
✅ولی اینها چه کسانی هستند! آنهایی که خود را از زیر بردگی نفسانیّتها و انانیّتها رهیده و بندگان خدا شده اند! بندگان آن قدرت بی انتها! اعمال قدرت توسّط چنین انسانهایی است که بی شائبه است! برای پوشاندن نواقص و نیل به مقاصد دانی نیست.
👈در تجربه ی زندگانی و تجربه ی تاریخی خودمان هم وقتی دقّت کنیم همین است. آنهایی که قدرت از درونشان نجوشیده و خواسته اند آن را به خودشان ببندند و با اعمال قدرت نقصها و حقارتها و عقده های خود را پوشش دهند اثر نیکویی از خودشان نگذاشته اند!
👈ولی آنجا که قدرت از درون شخص بجوشد برای دیگران قدرتی مقبول و مبارک بوده است. الهام بخش و پایدار و خوش آیند بوده است.
🔻اگر چنین است اعمال قدرت در طبیعت و تکوین حقّ آن انسانهای طاهر عزیزی است که تجربه ی قدرت بخشی از ضرورت وجودی شان بوده است. آنهایی که از روی حقارت و ذلّت از قدرت استفاده نمیکنند! قدرتشان جوششی از فضیلتشان است نه پوششی بر رذیلتشان!🔺
👈همین است که به اعتقاد حکمای الهی و مذهب پاک تشیّع حکومت حقّ اولیاء الهی است. بقیه حکومتها و اعمال قدرتها چه بخواهند یا نخواهند و چه بدانند یا ندانند طاغوت اند!
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۱)
«یک چیز را دیدید فال بد بزنید!»
«ندزد نترس!»
🔹با دوستان صحبت میکردم. عرض کردم یک چیز را هر جایی دیدید نشانه ی شومی است! به آن فال بد بزنید! حال یا در یک شخصی دیدید یا در یک کتابی یا در یک دانشی یا در یک مرام و مسلکی یا ... . اینکه شما را از پرسش کردن و تفلسف و ژرف اندیشی باز بدارند! حال یا صریحا جلوگیری کنند یا به شکل ناخودآگاه تمایلاتان را به پرسشگری روی امور ژرف بکاهند و از بین ببرند!
⛔فریب کرّ و فرّهای علمی و بحثی را هم نخورید! ببینید این کرّ و فرّها مطلق و رها هست یا صرفا در قالب یک سری خطوطی فعال میشود و جاهای دیگر اصلا از آن فضل و دقّت خبری نبوده و سریع از آن پرش میشود! اگر فضل و دقّت صادقانه ای باشد تخصیص بردار نیست! همه جا منسجم به دنبال حقیقت میگردد!
🔸هر جایی دیدید که صدق در طلب حقیقت در همه ی ابعادی که قابل تحقق است وجود ندارد و نوعی مجاهدت صادقانه برای درک واقعیت و تحمّل دشواری های آن هر چند خلاف مشهورات و مأنوسات و مناهج مألوف و هر عامل روانی و اجتماعی و ... محقق نمیشود بدانید آن دانش مشکل دارد.
👈حقیقت طلبی نشانه هایی دارد که وقتی نشانه هایش را ندیدید بدانید نفسانیّت آمده! همانطور که انسان در اثر مجاهدت مراتب پاکی را با قدم صدق میپیماید در مراتب علمی نیز باید با قدم صدق از روی مجاهدت به حقیقت رسید.
⬇
🔹وقتی در مناهج و بواطن دانش انسان نظر میکند میتواند تشخیص دهد که چقدر قدم صدق وجود دارد. چقدر روح این دانش از سنخ تفلسف و جستوجوی محض حقیقت است و چقدرش از سنخ تکلّم و مستدلّ و معلّل کردن امیال و مواضع و رفع نیازهای حاضر است. مثلا نگاه کن! ببین در این کتاب که مجمع فحول و بزرگان وادی اندیشه است سنخ پرسش گری ها آیا معنا دار است؟!
✋چرا برخی پرسشها را اصلا نمیپرسند در حالیکه واقعا مهم و تأثیر گذار است ولی برخی دیگر را به راحتی میپرسند و تا اعماقش هم جلو میروند! پرسش پرسش است! چرا یک بام و دو هوا میشود؟!
👈اینها همه نشانه های فال خوب نزدن است. نشانه های آن است که حقیقت طلب به معنای واقعی اش هنوز رخ نداده است. نشانه های ظلم و بی عدالتی و فاصله ی طبقاتی زیاد بین حقائق علمی است. به برخی ظلم میشود و به برخی بیش از حدّ اعتناء میشود. انسانی که صادقانه به دنبال واقعیت است اینگونه نیست.
⚪️ولی آیا این به معنای نوعی بیماری نفسانی برای همه ی جامعه ی علمی است؟! این را باید جای دیگری بحث کنیم. اجمالا همینقدرش را میگویم که این علمهای مختلف ابعاد قوی اجتماعی هم دارند که لزوما به شکل معرفتی بسته نشده است. علم را باید به عنوان یک پدیده ی اجتماعی و یک حرفه ی اجتماعی هم در نظر گرفت.
👈اینطور نیست که آنچه در این علوم متعارف میخوانیم لزوما تلاشی مخلصانه برای درک واقعیّت باشد. اینطور نیست که یک صداقتی در طلب حقیقت در همه جا حاکم باشد.
👈بلکه خودتان وقتی به آن با دقّت توجّه کنید میفهمید یک نظامی از مشهورات و اجماعات و حسن و قبحها اطراف و اکناف آن را در برگرفته است تا فعالیت عالمانه را تحدید و ترسیم کند!
👈همین است که میتوان سخن از تمدّنهای علمی نمود. سخن از پارادایمهای علم گفت! گویا یک هژمونی خاصی بر علم حاکم است. یک ولایت خاصی بر اندیشه ها سایه انداخته است که به آنها اجازه ی هر نوع پرسش، فکر کردن، خطور ذهنی و طرح مسأله و روش حل خاص و مانند آن را نمیدهد! آنها را به طرق خاصی سوق میدهد.
✅نگاه فلسفی آن نگاهی است که فارق از مدح و ذمها و مشهورات زمانه تسلیم هیچ چیزی جز بدیهیات و امور کاملا قانع کننده نشده و میخواهد با قدم صادقانه ای حقیقت را بازشناسی کند. گویا عاشق حقیقت است و در برابر حقیقت کالمیّت بین یدی الغسّال است:
📖«لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْك»
👈چنین نگاهی هر جایی در آن غشّ و ناخالصی باشد بر نمیتابد! چون نه به قدرتی تعهّد دارد و نه به ثروتی و نه به فرهنگ و دیانتی! فقط به واقعیّت متعهّد است. اگر مرام و مسلکی خودش را طرفدار حقیقت میداند معنا ندارد از پرسشگری و تفلسف پیرامون خود هراسی داشته باشد.
👈همین است که دین مبین اسلام و اولیاء راستین آن بیشترین و بالاترین مدح ها را از عقل و عقلانیّت و فکر و تدبّر نموده و بشر را از امور فاسد کننده ی آن مانند مسکرات و دروغ و موسیقی و لهو و لعب و شهوات و مانند آن منع نموده اند.
🔹ولی همین نگاه های فیلسوفانه پیرامون یک چیز همان است که موی دماغ مکاتب و نحله ها و علومی است که در ناخودآگاه خود میدانند مشکلاتی دارند! آنها از تفلسف ناراحتند! ولی چرا؟! چون اینها در نهان خود میدانند در مواضع مهمّی جز با نیروی مشهورات و قدرتهای اجتماعی و روانی کار خود را جلو نبرده اند! حقیقت با آنها همگام نیست! همین است که حماقتها و جهالتهای بسیاری را از پیروانشان مخفی نموده اند! تحمّل پذیرش کرده اند!
🔻نگاه فلسفی کارش این است که جهالتها و حماقتها را آشکار کرده و چهره ی کریه و شرم آور آنها را به شکل عریانی به همگان نشان میدهد! همین است که بسیاری از آن گریزان میشوند! چون سر سازش با جهالتها و تقلیدگری ها ندارد!🔺
👈اصلا انسان تا روحیه تفلسف و حقیقت طلبی عالمانه پیدا کند بسیاری از حرفها اصلا برایش قابل قبول نیست. همین است که هر جا دیدید روحیه ی تفلسف و پرسشگری و ژرف اندیشی و کلان نگری سرکوب میشود نشانه ی شومی و رخنه ی جهالتهاست.
👈به قول مثل رائج بین مردم: «ندزد نترس»! کسی که جایی به حقیقت ظلمی نکرده یا گمان میکند که تابع حقیقت و واقعیّت است و اگر آشکار شود آمادگی پذیرش آن را دارد هیچ گاه نباید از عقلانیّت و ترویج آن بترسد!
👈اتّفاقا باید بیشترین دعوت را به آن داشته باشد. آن را فرصتی برای ترویج حقیقت بداند! حالا شاید برخی از آن سوء استفاده کنند یا جنبه اش را نداشته باشند ولی در کلّ به سود حقیقت تمام میشود.
👈عقل دیدگان درون و چشمی است که باید با آن جمال حقیقت را دید! اگر بینا نشود انسان را مجبور میکنند تا در تاریکی به اموری تن دهد! دیگر معلوم نیست کار به کجا برسد! باب بحث نیز منسد میشود.
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۲)
«نکته ای در باب علم اقتصاد»
«هؤلاء يقولون ولا يحتاجون إلى وحي»
«اقتصاد مهمتر از آن است که آن را به متخصصان بسپاریم»
⚪️مناظره ای بین دو تن از اساتید مطرح علم اقتصاد برگزار شد. در بخشی از این مناظره یکی از افراد اینگونه ابراز کردند که:
🗽«آقای خامنه ای و امام خمینی مگر اقتصاد دان هستند؟ ... ما راجع به فقه و فقاهت نمی توانیم حرف بزنیم و اجتهاد کنیم. خب نخواندیم... اونا مگه اقتصاد خوانده اند؟ چرا باید تابع فرمایش کسانی باشیم که اهل تخصص نیستند؟!»
🔹اشکال خوبی است. انسان فاعل علمی است. اگر روی به تقلید هم می آورد برای رفع نیاز علمی اش است. اگر چنین است پس تنها وقتی که به متخصص در یک رشته رجوع کند میتواند آرام شود. از همینجاست که عقل به روشنی به قول این مستشکل محترم حکم میکند که: «چرا باید تابع فرمایش کسانی باشیم که اهل تخصص نیستند؟!»
📖«فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب»
🔸ولی پاسخ چیست؟! باید گفت برای تقلید از فتوای اقتصادی شما و ترک تقلید از امثال امام خمینی اوّلا باید شما ثابت کنید اینها هیچ تخصّصی در اقتصاد مورد نیاز خلق الله ندارند و ثانیا ثابت کنید خودتان تخصّص دارید و ثالثا باید ثابت شود بین به اصطلاح متخصّصین نیز اختلاف نظر جدّی در این زمینه ها وجود ندارد.
⬇
🔷در مورد اوّل خود کلام این شخص دچار تناقض است. زیرا ایشان تخصص فقهی امثال امام خمینی را پذیرفته اند. اگر این را بپذیرند خب یکی از ابواب بسیار مفصّل فقهی باب معاملات است. این بزرگواران میتوانند از آن جهت که فقیه هستند نظر تخصصی خود را از منظر فقهی در موضوع مسائل اقتصادی در باب معاملات بیان کنند! لذا تبعیت از فرمایشات این مراجع عدول از سیره ی رجوع به متخصّص نیست.
✋در واقع اصل مسأله آن است که در باطن ایشان اساسا وحی و اسلام را باید قبول نکند تا بتواند عدم تخصص فقها را در معاملات اثبات کند!
✅فرق مجتهد باب معاملات با یک اقتصاد دان متعارف آن است که مجتهد در پی استنباط نظر وحیانی یا غیر منافی با وحی در باب معاملات است و اقتصاد دان در پی استنباط یا تأسیس اقتصاد مطلوب نظر خود با تکیه بر عقل بشری است.
👈اگر ما معاد باور و مسلمان باشیم قطعا تبعیت از فقه دینی را خروج از دائره ی سیره ی عقلائی رجوع به متخصص نمیدانیم.
⛔️عمق این حرف آن است که اگر اقتصاد دان یا جامعه شناس یا روان شناس و... چیزی گفت دیگر حرفهای قرآن و روایات در آن حوزه ها هیچ اعتباری ندارد!
👈به تعبیر دقیق مرحوم فضل بن شاذان در کتاب الایضاح دعوا بر سر مقوله ی وحی و نیاز انسان به عقول قدسی و عالم غیب است:
📖«كان صلى الله عليه وآله إذا سئل انتظر الوحي ، وهؤلاء يقولون ولا يحتاجون إلى وحي»
🔷در مورد دوّم که این شخص خودش را متخصّص در باب اقتصاد میداند نیز اشکال این است که در اینجا بین دو امر خلط شده است. آنچه انسان را وادار به رجوع به متخصّص میکند رسیدن به علم است نه به آنچه عرف زمان و تمدّن به او متخصّص این رشته اطلاق میکنند! انسان در واقع محتاج تقلید از عالم است ولی آنچه اینها از آن به عنوان متخصّص یاد میکنند وقتی به دقّت در عمق آن نظر کنیم آن عالم مورد حاجت نیست!
👈بلکه معمولا شخصی است که با مکاتب بشری این رشته اجمالا آشنایی دارد و در یکی بیشتر کار کرده و آراء را حفظ کرده و بعضا نقدهایی یاد گرفته و تدریس کرده و از این قبیل امور... . البته منکر فضیلت آنها در فهم بسیاری از روابط بین پدیده ها نیستیم.
👈علم در اصطلاح اینها اساسا به معانی دیگری تحویل رفته که اگر فطرتها از آن خبردار شوند معلوم نیست چقدر مایل به رجوع به اینها باشند.
⚪️حالا اگر هم فرض کنیم ایشان واقعا در اقتصاد امروزی تخصّص دارد مگر وظیفه ی اقتصاد استنباط حقیقت اقتصاد سالم بین مردمان است؟! اقتصاد در بیشتر صورش اساسا نوعی ساختن دانش و شکل دادن به اقتصاد با انگاره های خاصی است که معمولا در آنچه مورد پسند ایشان است طرف نظام سرمایه داری در آن لحاظ شده است. اینطور نیست که حقائق نفس الامری را بخواهند در آن کشف کنند! اینطور نیست که گمشده اش لزوما عدالت باشد.
✅علم اقتصاد اینها معمولا تخصص در انشاء یک اقتصاد خاص برای اغراض خاص مبتنی بر پیش فرضهای بسیار است!
👈این علوم و تخصصها در بسیاری از موارد خادم نظام سرمایه داری و سرباز مترفین و مفسدین اقتصادی اند! خودشان گاهی متهم ماجرا هستند!
👈رجوع به اینها در مسائل بسیاری از قبیل رجوع به پزشک یا مکانیک و مانند آن هم نیستند. متخصّص در این رشته های علوم انسانی اساسا تفاوتهای معنا داری با متخصصین در رشته های دیگر دارد.
⚪به این آقایانی که خودشان را متخصص میدانند و میخواهند بقیه در برابرشان زانو بزنند باید گاهی مبانی عجیب و غریبشان را یاد آور شد تا دیگر اینگونه خود را برتر نبینند! شما هنوز نتوانسته اید تصویر معقولی از آزادی به دست دهید. شما هنوز دعوایتان بر سر راه حل تعارض بین آزادی و عدالت اجتماعی که منجر به انشعاب بزرگتان بین لیبرالیسم و سوسیالیسم شد به توافق نرسیده اید!
👈حالا ایشان که پیرو مکتب اقتصاد لیبرال است. پیش فرض اساسی اقتصاد آزاد لیبرالی چیست؟! همان پیش فرض اساسی آنارشیسم است که آدام اسمیت در قرن ۱۸ به خوبی با مفهوم «دست نامرئی» به آن اشاره کرد.
👈یعنی یک عامل غیبی منافع شخصی و منافع اجتماعی را در شرایط رقابت کامل متعادل میکند! جلّ الخالق! چه راحت به چیزی معتقد میشوند که اینقدر نتایج سهمگین برای مستضعفین و طبقات انسانی دارد.
👈اینان معتقدند تلاش افراد برای حداکثر کردن منافع خود اغلب ممکن است بیشتر به جامعه نفع برساند تا زمانی که مستقیما تلاش میکنند تا به جامعه نفعی برسانند!
👈با اندک تاملی روشن است که این دست نامرئی و هماهنگی پیشین بنیاد مورد ادعای بازار آزاد نه امری بیّن است و نه مبیّن و بلکه خلافش واضح است. هلوی شیرینی برای سرایه داران است! اصلا اینطور نیست که اگر هر کسی فقط به فکر خودش باشد جامعه نظم پیدا کند و رشد کند.
✋گویا اینها تکانه های نظریات چون داروینیسم است که ورای نکات علمی که داشته تجلّیات شومی از خود در عرصه های مختلف نشان داده است! منظورم این نیست که پس سوسیالیسم صحیح است! نخیر! یعنی شما هم به عروه الوثقایی به نام تخصص چنگ نزده اید!
⬇️⬇️
👈این نوع نگاه به جامعه و به طبقات اجتماعی و مستضعفین و باز کردن عرصه برای مسرفین و ثروتمندان و قارونهای زمان خلاف ضروریات دین مبین اسلام است.
👈در یک جامعه ی اسلامی وقتی تنافی قطعی برخی مباحث اقتصادی اینها با احکام اسلامی آشکار است چطور میتوانند باز خود را مسلمان و متخصّص در رشته ی خود بدانند؟! این خود تناقضی آشکار است.
👈سابقا هم در بذل خاطر شماره ۴۷ در زمینه (مغالطه مگه تو متخصصی؟!) مقداری از آسیبهای این تخصص گرایی امروزی صحبت کردم.
🔷در مورد سوّم هم باید گفت اساسا شما که خودتان را متخصّص میدانید بهتر میدانید که بسیار با هم تفاوت دارید. پارادایمهای اقتصادی متفاوتی وجود داشته و در ذیل آنها مکاتب و مسالک اقتصادی متنوّعی با اغراض مختلف شکل گرفته است. دقیقا شما تخصّص کدام را دارید؟! آیا شما از یک علم محض خبر میدهید که همگی بر آن اجماع پیدا کرده اید و آن را ما ردّ میکنیم؟! هرگز! اگر چنین علوم قطعی را پیدا کنید حتّی ما حاضریم آیات و روایات را هم در برابر آن تأویل ببریم. ولی خودتان هم بهتر میدانید چقدر اینها نزاع خیز است.
👈ولی یک مسأله ای اینجا هست که مشکل ماست. آن هم این است که مدّتهاست که عملا به نوعی سکولاریسم تن داده و حوزه های حسّاسی مانند اقتصاد را به افراد به اصطلاح متخصّص این رشته سپرده ایم! این خطای بزرگ دانشمندان متعهّد مسلمان بود.
👈حوزه های بسیار حسّاسی مانند اقتصاد را باید متفکّرین بزرگ دینی خودمان متکفّلش میشدند تا در این علوم نیز سرآمد شده و مناسبات آن را با فقه بهتر تشخیص میدادند. خودشان هم فقیه میشدند و هم متخصّص برتر در این حوزه های علوم بشری نوین و آنها را به دست افراد نالایق نمیسپردند.
👈گاهی مستقلّا اقتصاد بشری را عمیقتر بررسی میکردند و گاهی نیز اگر لازم بود فقه اسلامی را مبتنی بر رشدهای عقل بشری به روز رسانی مینمودند. فقه نیز عین شریعت نیست و یک تلاش بشری برای استنباط احکام شریعت است لذا در آن حیطه ی بشری اش قابل تحوّل و پیشرفت است. کما اینکه نقش عقل در هندسه ی معرفت دینی نیز را باید جدّی تر گرفت.
🔵در انتها به یاد کلامی از یانیس واروفاکیس اقتصاد دان و سیاستمدار معاصر یونانی افتادم. وی چند سال پیش که اوج بحران اقتصادی یونان بود وزیر دارایی این کشور شد. ایشان یک کتاب به نام: «حرفهایی با دخترم درباره اقتصاد» نگاشته که در واقع تاریخی مختصر از سرمایه داری است! این کتاب را بعد از بحران اقتصادی یونان در سال ۲۰۱۳ به زبان یونانی در ۹ روز برای دخترش سِنیا در استرالیا نوشته است. در جایی از این کتاب این کلام بسیار جالب توجّه را بیان میکند که:
📖«اقتصاد مهمتر از آن است که آن را به متخصصان بسپاریم»
👈در ادامه اینطور بحث را دنبال میکند که فریب پیچیدگی علم اقتصاد را نخورید زیرا ورای این پیچیدگی چیزی نیست و میخواهند شما سر در نیاورید و شما باید خودتان خوب اقتصاد را بفهمید و تصمیمات مهم و بزرگ اقتصاد را ساده لوحانه به این افراد واگذار نکنید.
⚪️در جایی از کتاب میگوید فلانی در یکی از کشورهای آفریقایی تحقیق کرده در یک قبیله که باور راسخی به کاهنان آنجا دارند ولی با وجود اینکه پیشبینی آنها معمولا اشتباه است از اعتقاد آنها به این کاهنان چیزی کم نمیشود. سرّش چیست؟! به این نکته میرسد که در واقع نهادی جز آن کاهنان برای تصحیح مشکلات ندارند و «مجبورند به آنها اعتماد کنند».
👈باز میروند پیش کاهن تا سرّ اینکه پیشگویی اشتباه شد را بگوید. ایشان در ادامه از این جریان استفاده جالبی کرده و میگوید آنچه به عنوان علم اقتصاد میبینید اصلا فکر نکنید وضع بهتری نسبت به آن کاهنان قبیله آفریقایی دارد بلکه اینها هم هر کدام فرمولها و نظریاتی دارند که شکست میخورند ولی با وجود این به تخصصشان در نگاه مردم و اینکه اقتصاد دان هستند و مورد احترام لطمه ای نمیرسد.
👈زیرا باز برای جبران شکست مردم به خود آنها رجوع میکنند. مجبور به این اعتمادند! لذا همواره مورد احترام هستند. از نگاه او گاهی واقعا فرقی بین فوق دکتراهای اقتصاد با کاهنان معبد دلفی نیست.
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۳)
«که مستِ جامِ غروریم و نام هُشیاریست»
«سُكرُ الغَفلَةِ و الغُرور اَبعدُ اِفاقة مِن سُكرِ الخُمُور»
«یکی از نعمتهای بزرگ آن است که سرمان به سنگ بخورد!»
🔹جایی بودم که صحبت از شراب و مستی به میان آمد! برخی از جوانان غافل گویا فریب شیطان را خورده بودند و مبتلا به این لذّت زودگذر شده بودند! «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي ذَهَبَتْ لَذَّتُهَا وَ بَقِيَتْ تَبِعَتُهَا» برخی در مذمّت آن گفتند! گویا خودشان را خیلی مبرّا و منزّه میدانستند! گویا آنها را خیلی مذمّت میکردند!
✋مشکل ما این است که خیلی ظاهری با این مقوله ها مواجه میشویم. اینها باطن دارد! نکند دقیقا خودمان در باطن مبتلا به آن چیزهایی هستیم که دیگران را به خاطر ابتلای ظاهری به آنها مذمّت میکنیم!
🔸ولی مستی چیست؟! چرا اینقدر قبیح است؟! چون انسان عقل خودش را از دست داده و ارتباط عاقلانه اش با واقعیات پیرامونش مختل میشود. غرق در تخیّلات و توهّمات باطل میشود. افرادی که از بیرون شاهد آن هستند واقعا برایشان تأسّف آور است.
👈ولی چرا؟! چون سراب و توهّمی بیش نیست! آنچه سرنوشت انسان با آن گره خورده در مناسباتش با حقایق است نه با توهّماتش! روح معنای مستی در غفلت از حقایق پیرامونی اش و سرخوش شدن با توهّمات است.
⬇
🔹خب اگر روح معنای مستی این است آیا مستی فقط محدود در همین مصداق میشود؟! گاهی جوانهای امروزی که مورد هجوم دنیای سایبر و سبک زندگی جدید شده اند را میبینم احساس میکنم دچار نوعی مستی شده اند! گویا ارتباطشان با واقعیّات زندگی مختل شده است! گویا غرق در تخیّلات و توهّمات خودشان هستند و درکی از امنیت، سلامتی، خانواده، تعهّد، انفعال انسان در برابر حقائق زندگانی ندارند!
👈گاهی میگویم خدایا کی چُرت اینها پاره میشود! کی سرشان به سنگ میخورد که بابا این زندگی دنیایی قواعدی دارد که انسان در برابر آنها نمیتواند خیال پردازی کند! نمیتواند نسبت به آنها لا ابالی باشد!
✋ولی حالا خیلی خودمان را منزّه از مستی ندانیم! خودمان هم به نوع دیگر و شدیدترش مبتلاییم!
⚪به راستی اگر بدانیم حقایق بزرگی پیرامونمان هست که همه ی معاش و معاد و ابدیت ما در گرو مناسباتمان با آنهاست و ما از آنها غافل شده و مشغول لهو و لعبیم آیا واقعا نمیتوان گفت مست شده ایم؟! شخصی را در نظر بگیریم که میدانیم ساعتی دیگر قرار است ملک الموت او را قبض روح کند و حالا مشغول فوتبال بازی و دعوا با این و آن و خواب و... است! چه حسّی به ما دست میدهد! از این غفلت بزرگ!
👈این حکایت حال ماست! تعارف هم نداریم! همه مبتلا به درجاتی از مست لایعقل بودن هستیم! مگر نمیدانیم این عالم صاحبی دارد؟! همه چیز عالم روی حساب و کتاب است؟! ما یلفظ من قول الّا لدیه رقیب عتید! ابدیتی در پیش است!
👈حالا باز این مستهای مسکرات دنیایی دمی بعد سر عقل می آیند! اثرش زائل میشود و میفهمند حقیقتی در کار است! ولی اینگونه مستی را چه کنیم؟! نکند آنقدر عمیق باشد که تازه در برزخ و وقتی کاری از دستمان بر نمی آید به هوش بیاییم و ناله مان بلند شود: «يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّهِ»
👈همین است که در روایت منقول از امیر المؤمنین علی علیه السلام مستی غفلت و غرور را شدیدتر و عمیقتر از مستی شراب بیان میکند:
📖«سُكرُ الغَفلَةِ و الغُرور اَبعدُ اِفاقة مِن سُكرِ الخُمُور»
👈خدا میداند که این روایت چه روایت عمیق و تکان دهنده ای است! طوری است که دیگر آدم جرأت نمیکند خودش را منزّه بداند! میبیند خودش بدتر از هر مستی مست است! به تعبیر حافظ شیراز مست جام غروریم و نامش را هوشیاری گذاشته ایم:
بیار باده که رنگین کنیم جامه ی زرق
که مستِ جامِ غروریم و نام هشیاریست
⚪حکایت ما حکایت آن جماعت مستانی است که وقتی یک نفر عاقل را میبینند گمان میکنند در واقع او مست شده است! همین است که آنهایی که از این مستی جام غرور بیرون آمده و هوشیار شده اند گویا برایشان نامعقول اند! گویا خودشان را هوشیار و این هوشیاران واقعی را مست میدانند!
⬇⬇
📖«يَنْظُرُ إِلَيْهِمُ النَّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ يَقُولُ قَدْ خُولِطُوا وَ قَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ أَمْرٌ عَظِيمٌ إِذَا هُمْ ذَكَرُوا عَظَمَةَ اللَّهِ تَعَالَى وَ شِدَّةَ سُلْطَانِهِ مَعَ مَا يُخَالِطُهُمْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ أَهْوَالِ الْقِيَامَةِ أَفْزَعَ ذَلِكَ قُلُوبَهُمْ وَ طَاشَتْ لَهُ أَحْلَامُهُمْ وَ ذَهَلَتْ لَهُ عُقُولُهُم»
🔹رفقا یکی از نعمتهای بزرگ آن است که لطف الهی شامل حالمان شود و سرمان به سنگ بخورد! این بیماری ها، مشکلات، گرفتاری ها، نداری ها، بی مهری ها و مرگ عزیزان و... همه گاهی برای آن است که انسان را از مستی غفلت و غرورش بیدار کند! چرتش را پاره کند!
📖«وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُون»
👈از این گرفتاری ها گله نکنیم! گاهی پیامها دارد! میخواهد بیدارمان بکند! ما را متوجّه حقایق عظیم هستی کنی! گاهی واقعا نعمت بزرگی است! میخواهد تا فرصت تمام نشده بیدارمان کنند! از اینها ناراحت نباش!
👈خدا نکند با مرگ تازه بیدار شویم که دیر است! دیگر فرصتی برای ارتباط گرفتن با حقایق بزرگ هستی را نخواهیم داشت. بر سر سفره ی اعمالمان خواهیم نشست! اگر با عافیت بیدار نمیشویم خدا کند لطف و نعمت الهی شامل حالمان شود و در همین دنیا سرمان به سنگ خورده و بیدار شویم!
👈یکی را دیدم که عزیزش را از دست داده بود. واقعا وقتی او را میدیدم گویا هوشیار شده بود! بیدار شده بود! هر چند برای ما غفلت زدگان و مستان دار دنیا نامعقول مینمود! ولی خدا میداند که او معقول بود و ما نامعقول! مقداری از این مستی جام غرور بیرون آمده بود!
👈خدا میداند که حال ما چقدر نزد هوشیاران وادی حقیقت زشت و زننده است! خدا میداند این دل مشغولی ها و کارهایمان برایشان چقدر قبیح و باطل است! مانند تلو تلو خوردن انسانهای مست است!
👈گاهی قبرستان میروم به آنها میگویم چرا بلند نمیشود سراغ شغلها و سر زمینها و دلمشغولیهایتان بروید! مگر شما سرتان همیشه شلوغ نبود! مگر نمیگفتید وقت نداریم! چه شد که حال سالها و سالهاست اینجا آرمیده اید؟! دیرتان نشده؟! یا آنکه مست جام غرور بودیم!
✅همه ی انبیاء الهی آمدند تا انسان را از این خواب و مستی بیدار و هوشیار کنند! مؤمن واقعی شدن چیزی از جنس بیدار شدن و هوشیار شدن است! عقلی از جنس عقل بیداران دارد!
👈خدا میداند که این دل مشغولی ها و بوی عطر و لباس زیبای ما مستان جام غرور برای این بیداران وادی حقیقت چه بی ارزش و بی مقدار است:
در آن زمین که نسیمی وزد ز طُرِّهٔ دوست
چه جایِ دم زدنِ نافههای تاتاریست
بیار باده که رنگین کنیم جامهٔ زرق
که مستِ جامِ غروریم و نام هشیاریست
جمالِ شخص، نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بارِ دلداریست
قلندرانِ حقیقت به نیم جو نخرند
قبایِ اطلس آن کس که از هنر عاریست
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۴)
«تحلیلی از تفاوت تجربه حضور در کله پاچه ای و فست فودی!»
🔹با خانواده سحر جمعه جمکران مشرّف شدیم. سحر و بین الطلوعین جمعه خیلی فضای با صفایی دارد. آدم دوست دارد در آن حیاط همینطور بنشیند و به آن گنبد زیبا که گویا بر پهنه ی آسمان بی کران نقاشی شده خیره شود. حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف حقیقتی در عالم است. رئیس دنیاست. ریاستی که حکمش را خود خداوند متعال در وجود نورانی اش نوشته! از سنخ ریاستهای اعتباری و ضعیف دنیایی نیست.
🔸در هوای خوب صبح جمعه به سرمان زد یک سری به کله پاچه ای بزنیم! چند جا گشتیم تا جایی که مناسب و خلوت باشد را پیدا کردیم و رفتیم. دیدم گویا این خلوتی و مکان نسبتا مناسب غنیمتی است:
📖«فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ»
👈چندی پیش با بچه ها همین تجربه را روز عید غدیر در یکی از فست فودهای معروف داشتیم.
💡به ذهنم خطور کرد بین تجربه ی حضور در این دو فضا مطلبی بنویسم. آخر تفاوتهای معنا داری برایم داشت.
✋قبلش هم بگویم اینهایی که میگویم ممکن است بخشی متأثر از سلائق شخصی یا مأنوسات قبلی باشد. ولی سعی میکنم تحلیلی مجرّد از این زمینه های قبلی داشته باشد.
🔹راستش تجربه ی حضور در آن فست فود معروف با غذاهای مناسب با آنجا برایم خوش آیند نبود! برخلاف این تجربه ی حضور در کله پاچه ای! گویا مربوط به خصوصیت این دو نبود بلکه اگر هر فست فودی دیگری هم میرفتم و یا هر کله پاچه ای دیگری نسبتا این ناخوش آیندی و آن خوش آیندی را برایم به همراه داشت. هر دو محلّ را نیز ملبّس و معمّم رفته بودم.
⬇
👈وقتی در آن فست فودی بودم از همان ابتدا احساس میکردم اینجا جای من نیست! دیده اید گاهی احساسی برایتان حادث میشود هر چند نمیدانید چرا؟! گویا در و دیوار و کارکنان و میز و صندلی و آن نظم و ترتیب و حتّی غذاها به گونه ای با من سر ستیز داشتند!
👈به من اخم کرده بودند! یک ستیز و اخمی که آن را در یک لایه ی درونی تری از وجودم درک میکردم. گویا برای من اصالت و مشروعیتی قائل نبودند. ولی چرا اینطور بود؟! آیا خودم از قبل گارد گرفته بودم؟! تلقین خودم بود؟! شاید تا اندازه ای! یا حقیقتی ورای ذهنیتهایم در جریان بود؟! آری بیشتر همین بود!
🔹وقتی تحلیل کردم دیدم ورای اینکه در دید اوّلیه اینجا مکانی است که در آن غذایی قرار است خورده شود در دل این مکان و آن غذا معانی مندمج بسیاری نهفته است! بسیار معنادار است. همانها که به قلبم هجوم می آورد! معانی فلسفی بسیار در دل خود دارد! در آن روح انسان گرایی، فردگرایی، اصالت دادن به دنیا و عالم مادّه نهفته است. روح انکار عالم غیب و پیام اولیاء الهی و تأیید خودخواهی و أنانیّت و نفسانیّت و مانند آن! روح لذّت گرایی بدون لحاظ غایات! لذّت برای لذّت! روح انسان مدرن در آن خوابیده!
👈حتّی اگر تمیزی و نظافت و مرتّب بودن و آراستگی کارکنان و مانند آن هم در این فضاها به شکل بسیار چشمگیری نسبت به آن کله پاچه ای ها دیده میشود لزوما به خاطر فضیلتش نیست! گویا امتدادی از آن فلسفه ها است!
✋اینهایی که گفتم معنایش این نیست که کسی اینجاها میرود یا این غذاها را میخورد آدم بدی است! لطفا بحث را خراب نکنیم!
👈یک نکته ی دیگری که جلب نظر میکرد ترکیب یافتگی زیاد غذاها و همینطور طمعهای دقیق و ظریف و متنوّع و همینطور کثرت تنوّع مدلهای غذا بود. اینها هم بوی نوعی خودخواهی و فضاسازی برای لذّت بیشتر و بهره مندی از لذّت انتخاب گری و محدود نبودن و تحمیل نشدن گزینه های معدود به نفس داشت.
👈اصلا این همه مبالغه در ابداع غذاها خودش یک پدیده ی جالبی است. غذاها هم بر محور لذّت تنظیم شده اند تا فائده! دیگر آن نگاه حکیمانه و غایت محور و طبّی در تنظیم بین مؤلّفه های غذاها دیده نمیشود. مهم آن است که لذیذ باشد.
👈افراط در نو و شیک بودن وسائل و کثرت استفاده از اشیاء یکبار مصرف هم بوی خوبی نداشت! باز گویا بر اساس نوعی فلسفه ی فردگرایانه بود تا نوعی فضیلت راستین.
🔹از آن طرف معنای نشانه ای آشکاری هم دارد! نماد سبک زندگی و فرهنگ انسانهای بریده از دین خدا و عالم غیب است. اینها نماد سبک زندگی غربی و انسان مدرن است که برایم آشکار شده باطن باطن آن چیزی جز الحاد محض و تاریکی مطلق نیست! اینها نشانی از این دست انسانها دارد! غذای آنها! سلیقه ی آنها! نوع رفتار آنها و... . انسان را گویا میخواهد مانند آنها بکند!
👈حالا بنده چند سالی است دیگر برخی از اینجور غذاها را تمایل ندارم بخورم! نمیگویم شما هم نخورید! ولی دیگر عادت کردم. چون میخواهم مانند آنها نباشم! احساس میکنم اثر گذار است. این تشبّه ها، گرایشها و تسانخهایی در باطن برای انسان میتواند به بار بیاورد! هر چقدر انسان تشبّهش را به آنها بخشکاند برایش بهتر است!
⚪در روایت معروف بین شیعه و سنّی هم در این زمینه آمده است که خداوند متعال به یکی از انبیائش وحی فرستاد که به مؤمنین بگوید لباس و غذا و آداب دشمنان من را تقلید نکنید! مانند آنها نباشید زیرا اگر آنگونه شدید خودتان هم مانند آنها دشمن من میشوید!
«أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِهِ قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ لَا تَلْبَسُوا لِبَاسَ أَعْدَائِي وَ لَا تَطْعَمُوا طَعَامَ أَعْدَائِي وَ لَا تَسْلُكُوا مَسَالِكَ أَعْدَائِي فَتَكُونُوا أَعْدَائِي كَمَا هُمْ أَعْدَائِي»
⬇⬇
👈روایات در این زمینه کم نیست. این مطلب امری کاملا موافق تحلیل و مجرّب است. ابن خلدون در مقدّمه ی معروف خودش چندی قبل از سقوط اندلس همین هشدار را به اهالی آنجا میدهد که شما در نوع لباس و آداب شبیه کفّار شده اید و بیم آن میرود که به خاطر این مشابهت در آنها هضم شده و از بین بروید که چند سال بعد نیز گرانادا سقوط میکند.
🔹البته مرادم این نیست که اینها لزوما حرام است. نه! این بحث دیگری است. مثلا زمانی تراشیدن ریش نوعی تشبّه به آنها بود! قطعا از این جهت که تشبّه بود ناپسند بود! از باب قاعده ی تسانخ اثر خودش را میگذارد! ولی صرفا به خاطر این تشبّه حرام فقهی هم بود؟! آیا میشد آن را بر اساس عدم جواز سلوک بر مسلک دشمنان دین الهی تحریم کرد؟! این خب بحث فقهی است.
👈مثلا مرحوم آقای خوئی در مصباح الفقاهة در بررسی ادلّه حرمت تراشیدن ریش استدلال به این امر را برای اثبات حرمت فقهی صحیح نمیداند چون آنچه حرام است ظاهرا این است که سیره ی اعداء الله نماد و سبک انسان شود؛ اگر اینچنین است به صرف اینکه انسان متّصف به برخی صفات آنها شود آن محذور واقع نمیشود:
📖«إن السلوك مسلك أعداء الدين عبارة عن اتخاذ سيرتهم شعارا و زيا، و هذا لا يتحقق بمجرد الاتصاف بوصف من أوصافهم»
👈اینها قابل بحث است ولی چیزی از آن لایه ی باطنی تر امر که قطعا در آن ناپسندی قابل برداشت است کم نمیکند. به عنوان مثال پوشیدن کلاه بُرطُله در زمان قدیم که یک کلاه بلند خاصی بود حرام نبود! ولی چون ریشه ی این کلاه به یهود برمیگشت و به نوعی به رسمیت شناختن یا تشبّه به آنها محسوب میشد در روایاتی پوشیدن آن مکروه دانسته شده است.
👈بلکه مرحوم صدوق در فقیه و شیخ طوسی در تهذیب از یزید بن خلیفه نقل کرده اند که برطله ای بر سر داشتم و دور خانه ی کعبه طواف میکردم که امام صادق علیه السلام من را دید و گفت دیگر در حال طواف این کلاه را نگذار چون نماد یهود است! «لا تبلسها حول الکعبة فإنّها من زیّ الیهود»!
✋اینها حساسیتهای ساده ای نیست! پیامها دارد! در زمان ما این تشبّه ها و نمادها کدام هستند؟! آیا اینها تحجّر و خشک مغزی است؟! حاشا و کلّا!
🔴ولی در این کله پاچه ای اصلا این احساسات را نداشتم! هر چند آن تمیزی را نداشت! آن آراستگی و بزرگی را نداشت! آن صندلی ها شکیل و کارکنان آراسته و مؤدّب را نداشت! آن نو بودن و یکبار مصرف بودن وسائل را نداشت! اگر این درجه از عدم ترتیب و تمیز نبودن در آن فست فودی بود قطعا معنای بسیار بدی داشت ولی در اینجا آن معنای بد را نداشت. البته اگر با این وجود تمیزتر و مرتّب تر بود که بهتر بود! منظورم را بگیرید!
👈در و دیوار نام خدا و صلوات و نمادهای سنّتی و دینی بود. گویا یک فضا و نفس دیگری در آنجا حاکم بود. احساس نمیکردم که این فضا میخواهد من را بیرون کند! یا برایم مشروعیتی قائل نیست! سنگینی خاصی بر روحم احساس نمیکردم.
👈ادب و رفتارشان از باب ادب اقتصادی و عقلانیت دنیایی نبود. نوعی اخلاق فتوّت بود و فضا بوی غیرت میداد و کارکنانش بوی صفا و ارتباط انسانی! آدم احساس میکرد که غذایی که میخورد به طبیعت نزدیکتر است. اصیلتر است.
👈فضای آنجا انسان را مدام به فردیّت و غرق شدن در خودش و بی توجّهی به دیگران سوق نمیداد! البته باید اقرار کرد یک فضای مرد سالارانه خاصی داشت که برای حضور بانوان گویا طرّاحی نشده است. هر چند بخواهند فضایی را برای آن اختصاص دهند باز گویا آن را به آن چسبانده اند و چندان درون زا نیست!
👈خلاصه اینکه خوردن آبگوشت، کله پاچه، کباب، قرمه سبزی، آش رشته و ... خیلی برایم خوش آیند تر از پیتزا، همبرگر و غذاهای لذیذ این قماش است. دیگر میخواهید صرفا ذائقه بدانید یا نوعی تحجر یا تحلیلی برایش داشته باشید. به نظرم بیش از تحجر است. ورای اینکه اگر هم خواستید میل کنید خانگی تهیه کنیم بهتر است؛ سلامتی خودمان را به طمع انسان مادی امروزی و مدرن در غذاها گره نزنیم.
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۵)
«ناله های ناسپاسی»
«دل خوشی ها کم نیست! دیده ها نابیناست ...»
🔹اخیرا گویا جامعه مان مریض شده! از فقیر و غنی، بیمار و سالم، بی سواد و با سواد، کارمند و رئیس و... همه ناله میزنند! آخر ناله ی تو را باور کنیم یا ضدّت را! اگر همه اش حقیقت داشت اینگونه بین اضداد مشترک نبود!
🔸از آن طرف گاهی پیش برخی مینشینم که همه نشاط و امید و خوش بینی اند! دل آدم را جلا و صفا میدهند! در حالیکه در ظاهر مثل بقیه اند! بلکه پایینتر! ولی از آن همه ناله و درد گویا اینجا خبری نیست!
✋راستی ما را چه شده است؟! نمیگویم مشکلات کم است! میگویم نکند گاهی مشکلات بهانه است؟! نکند خیالمان را پریشان کرده اند!
🔹آخر آدمی گاهی سختی میکشد ولی خیال آرامی دارد! خیالمان دیگر چرا اینقدر دردش گرفته! چرا اینقدر نا شکر شده ایم؟! چرا روح قناعت را از ما گرفته اند؟! ناشکری و قناعت نکردن و حریص شدن مسیری است که دیگر انسان در آن روی آرامش را نخواهد دید! به هر درجه ای از بهره مندی هم برسد معیشتش تنگ و ضنک میشود!
🔸این ناله ها و ناسپاسی ها را گاهی میبینم احساس میکنم بیش از آنکه مخاطبش یک نظام یا حکومتی باشد گله از خود خداست! ناسپاسی از خود خداست! ندیدن نعمتهاست!
👈با این ناله ها یاد شعر سهراب سپهری می افتم که گفت مشکل از دیده هایی است که نابینا شده:
دلخوشم با نفسی، حبه ی قندی، چایی!
صحبت اهل دلی، فارغ از همهمه ی دنیایی!
دل خوشی ها کم نیست!
دیده ها نابیناست!
👈اینگونه هم میشود خوش بود:
دلخوشم با سحری، دانه ی اشکی، آهی!
روضه ای، یاد سر و اربابی!
نگران از نگه زیبایی!
بی خود از دغدغه ی فردایی! ...
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۶)
«زبان فطرت»
«بی رحمی عطرها»
🔹در جمعی بودیم که از مشکلات جوانان دانشجوی یکی از معتبرترین دانشگاه ها صحبت میشد. برخی جوانان نخبه مان که متأسّفانه مبتلا به الحاد، بد دینی، انحرافات اخلاقی، خودکشی و مخدّرات و... شده اند! از دشواری برقراری ارتباط با آنها صحبت بود. برخی به الحاد کامل رسیده اند و برخی هنوز خدا را لااقل قبول دارند. برای اینها چه میشود کرد؟!
👈صحبت از این بود که جلساتی در زمینه مباحث معرفت شناسی یا شبهات مربوط به فیزیک یا زیست شناسی یا مانند آن برقرار شود. از اساتید برترشان دعوت شود و به شکل گفتوگوهای زنده به بحث بنشینیم.
👈ممکن است برخی واقعا شبهاتی داشته باشند که حل شود یا لااقل اینقدرها هم گمان نکنند طرف مقابل دستش در پاسخ خالی است. این کارها وظیفه ی ماست و باید به آن عمل کنیم. ولی آیا مشکل حل میشود؟!
👈گویا عمق مسأله لااقل برای اکثرشان اینها نیست. اینها بهانه است! آدمی بیش از آنکه فکر میکند متاثر از امور روانی و گرایشات و نفسانیت فردی و اجتماعی اش است!
✋اگر هم فرضا با بحثی علمی ساکت یا قانع بشوند آیا این شبهات یکی دوتاست؟! اگر ریشه درمان نشود مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد!
👈راستی حبّ و بغضها را چه کنیم؟! آن اراده ها و تعلّق ها را چه کنیم؟! آن موانع هدایت و سبکهای زندگانی که تلائمی با حقیقت ندارد را چه کنیم؟! آن بد بینی های متراکم را چه کنیم؟!
👈آن اختلافات سیاسی عمیق و اختلاف فضاهای ذهنی را چه کنیم؟! با اینها از چه بگوییم؟! از منطق بگوییم؟! یا فلسفه؟! یا طبیعیات؟! یا الاهیات؟! یا سیاست و علوم اجتماعی؟!
⬇
🔹با خود گفتم همه ی اینها خوب است ولی کسی با اینها ایمان نمی آورد! باورمند نمیشود! شاه کلید ارتباط واقعی با انسانها با همه ی اختلافهایشان و همه ی موانع و تعلّقهایی که برای خودشان ایجاد کرده اند در یک چیز است! اینکه مخاطب خودمان را (فطرتها) قرار دهیم! همان فطرتی که خداوند در وجود انسانها از روح خودش به ودیعه نهاد! همان لطیفه نوری که خاطره ی تبار آسمانی اش را از یاد نبرده! همان حقیقت پر رمز و راز! هر چند در پس خروارها آوار مدفون شده باشد!
👈همانکه یادگاری از عالم نور است! همانکه اگر صدایش کنیم جوابمان میدهد! صدای آشنا را میشناسد! (ربّنا إنّنا سمعنا منادیا ینادی للایمان أن آمنوا بربّکم فآمنّا)!
👈چه در ظاهر بی خدا باشد یا با خدا! سیاه باشد یا سفید! زن باشد یا مرد! پیر باشد یا جوان! روستایی باشد یا شهری! فقیر باشد یا ثروتمند و... .
👈همانکه سرچشمه ی همه ی خیرات بشر از آن میجوشد و ساری میشود. همانکه همه ی شرور و پلیدی ها در فراموشی و گم کردن آن است.
⚪آری اگر قرار است هدایتی رخ دهد و مشکلی حل شود باید این فطرت را صدا زد! بیدار کرد! چراغش را روشن کرد! کلیدش را زد! وقتی صدای دیار آشنایی را شنید و صدق و صفا و پاکی و زلالی و دیگر خویشان نوری اش را در وجودمان دید همه ی افکار، عادات، تقلیدها، بد بینی ها و... را کنار میزند و نفس نفس زنان می آید.
🔹فطرتی که وقتی پاکی و صداقت و پارسایی ببیند بی رحمانه همه ی پنداشته ها و گرایشات و عاداتش را کنار زده و به او میپیوندد! هیچ ترحّمی به هیچ علم و پندار و عادتی نمیکند! حتّی آنهایی که تا پای غرور و با هزینه ی هنگفت جوانی و آبرو آنها را برای خودش دست و پا کرده بود! همه ی آن غریبه ها را با سنگدلی رها میکند و به آشنای ازلی و ابدی اش میپوندد! همانکه در عمق وجودش او را میشناسد! واله و شیدای اوست!
👈فرازی از رمان یکی از نویسندگان خانم فرانسوی را در بی رحمی عطرها میخواندم! نمیدانم برای چه آن را گفته! چه در ذهن داشته! ولی من این عطر را در صدا زدن فطرتها یافتم!
🔻«عطرها بی رحم ترین عناصر زمین اند!
بی آنکه بخواهی میبرندت تا
قعر خاطراتی که برای فراموش کردنشان تا پای غرور جنگیدی ...»🔺
⚪مگر قرآن نخوانده ایم؟! قرآن عزیز فطرتها را نشانه گرفته است! پیامبران فطرتها را نشانه گرفته بودند! همان فطرتی که شیفته ی انسان کامل و اولیاء الله است! شیفته ی حسین و یاد کربلای اوست!
📖«إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَبْرُدُ أَبَدا»
👈اگر اینچنین است برای فطرتها پاکی و صداقت بیاورید! از پاکان بگویید! استدلال و استنباط هم جایش خوب است. گاهی موانعی را برمیدارد! ولی بخش محدودی از کار است!
👈برای فطرتها حقیقت را توصیف کنید! از بهشت و جهنّم بگوییم! سیره و زندگانی اولیاء الهی را بگویید! حال یا با زبانتان بگویید یا مهمتر از آن با زبان اعمالتان! بگذارید خودش در معرض پاکی و در معرض ذکر پاکان قرار بگیرد! خودش دریافتهای وجودی داشته باشد! «و ما علَینا الّا البلاغُ المبینُ»!
👈این بلاغ مبین در برابر ضلال مبین است! بنی آدم تا وقتی در وادی نفسانیت و أنانیّت سیر میکند در عالم حقیقت بی سواد است! أمّی است! هر چند فیلسوف دهر و دانشمند روزگاران باشد! برای انسان باید از نشانه های خدا گفته و فطرتش را بیدار کرد! او را تزکیه کرده و کتاب و حکمت آموخت:
📖«هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ»
👈اگر راه باطل با شهوات و زخارف تزیین شده اینطور نیست که راه حق هم بی مدد مانده باشد! مدد بزرگ راه حق همان فطرت الهی انسانهاست!
✅یک داعی اللّه و یک هادی و مبلّغ راه حق اگر روی فطرت انسانها حساب باز نکند راه به جایی نمیبرد! باید به فطرت انسانها اعتماد داشت! به خلقت الهی خوش بین بود.
در دل هر امّتی کز حق مزست
روی و آواز پیمبر معجزست
زآنکه جنس بانگ او اندر جهان
از کسی نشنیده باشد گوش جان
👈آنانی که به فطرتشان ظلم کرده اند و آن را تا حد نابودی مجروح کرده اند هم میشنوند و در باطن دل حقانیت ندای ایمان را میدانند هر چند ینادون من مکان بعید باشند! فقط برایشان بگویید و عیار پاکی را نشانشان دهید! تشنه واقعی به دنبال آب است و کلاه سرش نمیرود:
دل بیارامد به گفتار صواب
آنچنان که تشنه آرامد به آب
⬇⬇
🔹راستی آدمی چطور به هدایت میرسد؟! چهار مرتبه ی هدایت در پیش است! یکی هدایت فطرت انسانها! همان که اوّلین داعی به خیرات و نور است. همانکه گرایشهای معرفتی و عملی نوری در آن نهفته است. همانکه میتواند با دیدگان اندیشه و عبرت بینی حقایقی را درک کند. داشتن خلوت و فکر کلید نخست هدایت است. بعد از آن عمل به مقتضای فطرت که هدایتی نوین برای آدمی می آورد! عمل به مقتضای اخلاق و حق طلبی!
👈بعد از این مرتبه دیگر سطح برتری از هدایت و مدد دیگری از جانب حق به دستگیری می آید! هدایت وحیانی به مدد میرسد. شنیدن و ایمان به پیام هدایت رسولان الهی و منادیان ایمان و هادیان به دار السّلام است!
👈مرحله ی چهارم و برترین مرتبه ای که در آن هدایتهای عمیق رخ میدهد تبعیت از پیام رسولان الهی و متّصف شده به تقوای الهی و گام برداشتن در قدمگاه اولیاء الهی تا سرچشمه ی نور است. وقتی انسان در مسیر تقوا گام برداشت بیشترین هدایتها را نصیب خود میکند.
👈آری خداوند متعال آدمی را با قلبی صاف و فطرتی پاک آفرید! این پدر و مادرها و فرهنگها و عادات بود که به آن رنگ زد! هدایت نخستین با همین فطرت است! فطرتی که با شریعت الهی تأیید میشود و در نهایت کار انسان را در پاکی و زلالی به جایی میرساند که از فرشتگان مقرّب الهی نیز مقرّبتر میشود.
باسمه تبارک و تعالی (۴۳۷)
«نقد مسیحیت» (۳)
«مسیحیان غالیان کافر شده ادیان ابراهیمی»!
«نکاتی پیرامون مراحل شکل گیری مسیحیت»
👈بحث در نقد مسیحیت ابعاد مختلفی دارد. نوشته زیر خلاصه ی موجزی در این زمینه بود گفتم بذلش کنم شاید به ضمیمه بذلهای دیگر به کار برخی بیاید.
🔹قرآن کریم با اوصاف بسیار قابل تأمّلی از دین مسیحی رایج بین نصارا یاد میکند. از طرفی آنها را پیروان یکی از انبیاء و رسولان بزرگ الهی معرّفی میکند ولی از طرف دیگر آنها را نحله ای انحرافی در تاریخ ادیان توحیدی معرّفی میکند. قرآن کریم در کلام جالب توجّهی آنها را در واقع غالیانی میداند که به خدا حرفهای باطل افسانه ای بسته اند! اگر دین الهی را مجموعا یک دین بدانیم از نگاه قرآنی مسیحیان غلات این دین الهی هستند!
📖«يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ»
🔸قرآن کریم این طائفه را در واقع طائفه ای از کفّار میداند که خود را به یک پیامبر بزرگ الهی بسته اند و اندیشه ی ناب توحیدی را خراب کرده اند! «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَم»؛ خداوند متعال آنها را مشرکینی میخواند که خلاف آنچه به آنها گفته شده بود حریم کبریایی خدا را پاس نداشتند! «وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُون»
⬇
🔹و در اینجاست که در کلامی تکان دهنده آنها را نفرین کرده و میفرماید ببینید که اینها از وادی حقیقت به کجاها پرتاب شده اند! «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ» طوری شده اند که با تکرار اندیشه ی تثلیث به جای توحید عملا هم از دین بیرون شده اند و هم از دائره ی عقلانیّت و به مزخرف گویی رسیده اند! اینجاست که قرآن کریم میگوید دیگر بس کنید! به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید! شما با این اندیشه ی تثلیث نه به خدا در واقع ایمان آورده اید و نه به پیامبرش!
📖«فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ»
🔸قرآن کریم بر این امر صراحت دارد که حقیقت را به آنها گفتیم ولی آنها ظلم کردند و آن را فراموش نمودند: «أَخَذْنا ميثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِه». دینشان را دین افراد پر رویی میداند که میخواهند با اصرار و پر رویی و تکرار تناقض حرف خودشان را غالب کنند و بس نمیکنند! گویا سیاستشان همین خسته نشدن و بس نکردن است!
🔹و راستی چه ناراحتی بزرگی برای آن ولیّ پاک الهی ایجاد کردند که امّتش را تبدیل به امّت کافران کردند! به گونه ای گویا دامان پاکش را خواستند به شرک و کفر آلوده کرده و اتّهام بزرگ به او بزنند! راستی چه مظلومیت بزرگی و چه ناراحتی بزرگی! این قسمت و عمق این ناراحتی را در انجیل برنابا که امروزه در دست است خیلی خوب باز کرده است:
📖«وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍ ... ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»
🔸البته قرآن کریم در کلام عجیبی میفرماید با این وجود این نصارا نسبت به مؤمنین از یهودیان و مشرکان بهترند! زیرا در هر حال بینشان انسانهای منصف اهل دانش و همینطور انسانهای عابد و زاهد یافت میشود تا آنها را از صفت مذموم استکبار دور کرده و حقیقت را راحتتر ببینید و با آن راحتتر کنار بیایند! آن لجاجت و استکبار غریب یهود و مشرکان را ندارند:
📖«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى»
🔹نصارا هر چند به سرچشمه نرسیدند ولی در واقع عمدتا انسانهایی هستند که از روی خیر طلبی از ظلمت بت پرستی و کفر بریده و با تلاش و فداکاری به سوی دین ابراهیمی آمدند! اینها با یهودیان متعصّب که گمان میکنند حقیقت در ملک آنهاست و با مشرکان عنودی که اینچنین حقیقت را خوار کرده اند فرق دارند! واقعا توده ی آنها جاهلانی قاصرند که فریب برخی بزرگانشان را خوردند. همین است که استکبار آنها بر حقیقت بر اساس تجربه ی تاریخی بسیار کمتر بوده است.
🔸شاید از همین روست که قرآن کریم از زبان عیسی مسیح در روز داوری نقل میکند که بعد از ردّ اتهام امتش نسبت به او به شکل تلویحی برای آنها درخواست شفاعت میکند که: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم»
👈اگر چنین است پس دقیقا این مسیحی ها و نصارا چه کسانی هستند؟! این چیست که قرآن کریم آنها را نزدیکتر از یهودیان به مؤمنان مسلمان معرفی میکند؟!
💡برای درک این امر به ذهنم خطور کرد بحثی در زمینه شکل گیری مسیحیت بیان کنم. اینکه ورای دعوت راستین عیسی مسیح خود مسیحیت فعلی چگونه شکل گرفت!
⬇⬇
🔸«ادوار شکل گیری مسیحیت»🔸
در یک جمله کوتاه باید گفت مسیحیت دین توده ی انسانهای مظلوم در تاریخ است که طعم محرومیتها و تلخی نظام بت پرستی و شرک را چشیده و وقتی دیدند روزنه ای از دین توحیدی ابراهیمی به روی آنها گشوده شد مشتاقانه به سوی آن شتافتند! با بت پرستی و شرک مبارزه ی فداکارانه ای کردند و موفق شدند بساط بت پرستی تاریخی را در مملکتهای مهم و زیادی ریشه کن کنند! مسیحیان در واقع همان توده ی عادی مردمی بودند که تحت ظلم نظامهای عقیدتی شرک و بت پرستی و افسانه های پیشنیان و استکبار طواغیت ندای دین الهی را گویا به این شکل واضح برای اوّلین بار شنیده و به سوی آن شتافتند.
🔹تا پیش از مسیح نوعا بشر در پهنه ی زمین دچار ظلمت اندیشه های مشرکانه و بت پرستانه با عناوین و فلسفه های گوناگون بود! بت پرستی ورای همه ی صور گوناگونی که داشت ماهیتش با دین توحیدی انبیاء الهی و دین ابراهیمی متفاوت بود. فضای دیگری داشت. بحث از بت پرستی خودش مفصّل است. ولی صور ساده و پیشرفته ی فراوانی داشت به حدّی که اخیرا بت پرستی یونانی به صور پیشرفته تر و با فلسفه های برتری رسیده بود که در ممالک غربی شیوع یافته بود. ولی در هر حال فضای فطرت پسندی نداشت.
🔸همین نوع بت پرستی ها در مشرق زمین و هندوستان و چین و مانند آن توسّط نیروی مباحث عرفانی پیشرفته و زینت داده شده بود. ولی چه آن ماهیت فلسفی غربی اش و چه ماهیت عرفانی شرقی اش همه در تنافی با توحید انبیاء الهی بود.
دین ابراهیمی و سپس آیین موسوی هر چند آیینی شناخته شده در دنیای قدیم بود که قدمتی چند هزار ساله دارد ولی دینی قومیتی بود. میتوان از این امر جای دیگری بحث کرد که حکمت این امر چه بود! ولی دینی نبود که تبلیغ داشته باشد! شریعت فراگیر مألوف در ظاهر برای نوع بشر نبود. یهودیت مانند یک دین قبیله ای بود. کسی را –مگر نادرا- به درون خودشان راه نمیدانند!
🔹گویا توده ی بشر فراموش شده بودند! توده ای که عهد الهی با نوح و خاطرات انبیاء الهی را فراموش کرده و با سوء انتخابشان راه کفر را پیموده بودند. دیگر لیاقت خطاب الهی را نداشتند. حتّی بر اساس قرائن بسیار میتوان نشان داد که عیسی مسیح نیز پیامی جهانی نداشته و پیامبری برای بنی اسرائیل بود. اهداف رسالت ایشان را باید جای دیگری بحث نمود ولی در کلّ توبیخ یهود و دعوت مجدد آنها به راه حقیقت و نوعی زمینه چینی برای آمدن رسول خاتم بود.
🔸«النصاری تروموا و الروم لم تنصروا»🔸
مسیحیت تحقّق یافته امروزی از زمانی آغاز شد که رومیان عادی نیز رفته رفته شیفته ی پیام این رسول الهی و معجزات و کرامات او شدند. یهود در آن زمان زیر سلطه ی روم زندگی میکردند و سربازان و مردمان رومی نیز از وقایع خبردار میشدند. حتّی بر اساس قرائن تاریخی میتوان نشان داد که اندیشه ی خدا بودن عیسی مسیح را همین سربازان رومی بعد از دیدن معجزات ایشان با توجّه به سابقه ی ذهنی خودشان در بت پرستی های یونانی و غربی مطرح کردند.
🔹مسیحیت از زمانی آغاز شد که با تلاش مبلّغین سخت کوش مسیحی بعد از جریان صلیب این پیامبر الهی نوعی حالت افسانه ای پیدا کرده و دین او به عنوان دینی فراگیر برای همه بشر معرّفی شد! همه ی مردم ستم کشیده و ظلم دیده به از طریق عیسی مسیح به عالم ادیان ابراهیمی دعوت شدند! امری که تا آن زمان سابقه نداشت! ولی در اینجا سه مشکل عمده بود! یکی اینکه یهودیت چنین امری را قبول نمیکرد! علمای یهود هرگز چنین چیزی را قبول نداشتند! دیگر اینکه شریعت یهود امری دشوار بود که تحمّل آن برای مردم سخت و نفس ستیزانه بود و همچنین نیازمند رجوع آنها به علمای یهود بود که آنها نیز زیر بار چنین تبلیغی نمیرفتند. دیگر اینکه سابقه ی ذهنی مردمان آن زمان نیز آغشته به مفاهیم بت پرستانه و افسانه ای و ابر قهرمانی و مانند آن بود! با آن عالم ذهنی مألوف در عهد عتیق چندان آشنا نبودند و بار نیامده بودند.
🔸چاره چه بود؟! حالا به این کاری ندارم که اینها عامدانه بود یا اتّفاق افتاد ولی آن قرائت پولسی که از عیسی مسیح و پیام او به مردم آن زمان عرضه شد دقیقا امری بود که این مشکلات را رفع میکرد! در یک کلمه چاره ی این امر در نظریه ای به نام «عهد جدید» بود!
⬇⬇⬇
🔹پولس از طرفی به آیین ابراهیمی و دین انبیاء پاک الهی که فطرتها متمایل به آن بود صبغه ی جهانی داد و همه ی مردم اقوام مختلف را به آن دعوت کرد و از طرف دیگر آنها را از علمای یهود بی نیاز کرده و از رعایت شریعت الهی نیز راحت نمود! گویا به آنها اجازه داد میتوانند همان زندگی پیشین خودشان را داشته باشند و فقط با اعتقاد به عهد جدید و پیام فداکاری عیسی مسیح به نجات برسند! از اولیاء الهی خرج کرد و نرخ سعادت را بسیار شکست! دیگر چه چیزی بهتر از این؟! از طرفی با توجّه به ساختارهای ذهنی مألوف بین مردم آن زمان به مسیح صبغه ی خدایی بخشیده و با تکرار طرح واره ی آشنای تثلیث بین امم پیشین به شکلی از باب تألیف قلوب آنها را به این دین جدید انس داد!
🔸عهد جدید را باید در واقع شاهکار تاریخی پولس به عنوان نظریه ای دینی برای تأسیس دیانت نصرانیت دانست! دین مسیحیت در واقع دین پولس است. دینی است که خدایش عیسی است و پیامبرش پولس! خود پولس ادّعا میکند که عیسی خدا بود و خود او در مکاشفه ای به او وحی کرد و عهد جدید را به او آموخت و انجیل را به او عطا کرد! اینگونه باید مسیحیت را شناخت! دین نصرانی در واقع مزاجی جدید از ادیان بت پرستی قدیم با ادیان ابراهیمی است. یضاهئون قول الّذین کفروا من قبل همین است.
🔹نصرانیّت دین موحّدین بت پرست است! دینی است که در یک تناقض آشکار بین کفر و توحید والغاء شریعت جمع کرد. آنقدر این طرح شبیه طرح های پیشینیان است که گاهی انسان به شگفتی می افتد. مثلا در هندوستان نیز همین اندیشه ی تثلیث وجود داشته است. آنها نیز معتقد بودند که کریشنا همان ابن اللهی است که از لاهوتش نازل شده و خود را فدای مردم کرده و به صلیب کشیده شده تا آنها را از خطاهایشان رهایی ببخشد!
🔸امری که به رواج این دین کمک شایانی کرد یکی حالت عاطفی و افسانه ای زندگی مسیح و صلیب بود و دیگر پیگیری مجدّانه و فداکارانه ی مبلّغین این دین جدید بود. واقعا مبلّغینی پای کار و با انگیزه های خوب و جهادی و بدون اغراض مادّی بودند. اگر بخواهم دقیقتر بگویم این فرقه مانند فرقه ی اسماعیلیه در اسلام هستند. افرادی که به قول شیخ مفید اساسا از شاگردان اصلی امام صادق علیه السلام نبودند بلکه من الاباعد و الاطراف بودند ولی توانستند قرائتی نوین و سنگین را ایجاد و تبلیغ کنند. ارکان اصلی نصرانیّت کنونی نیز افرادی بودند که واقعا از حواریون راستین و پیروان عریق مکتب عیسی مسیح نبودند. رهبر آنها شخصی به نام پولس بود که یهودی بود که اصلا مسیح را ندیده بود!
🔹بعد از جریان صلیب به دست برنابا مسیحی شده بود! بعد کاسه ی داغتر از آش شده و حتّی از حواریون هم خود را حواری تر و داغتر میدانست. تاریخ مسیحیت را به نفع قرائت خودشان مصادره کردند.
چیزی که بر این امر کمک کرد ابهامهای تاریخی جدّی در مورد آن برهه از تاریخ مسیحیت است. اینطور نیست که مانند تاریخ اسلام بسیاری از وقایع آن به شکل متواتر روشن باشد. بلکه در این زمینه یهودیان که نکته ی خاصی بیان نمیکنند و در مسیحیت هم تمام اطلاعات موثق همانهایی است که بعدها در همین چند انجیل پیرامون عیسی مسیح آمده است. چیزی مانند روایات معتبر متعدد و رجال و اینها ندارند. لذاست که راحتتر امکان تحریف آن بوده است. مخصوصا آنکه حواریون نوعا معتقد بودند که عیسی پیامبری برای یهودیها بوده و تورات هم ملغی نشده است!
🔸همین بود که تبلیغ و ترویج مسیحیت عملا به دست پولس و در کنار او برنابا افتاد که در ادامه با کنار زدن برنابا حلقوم رسمی مسیحیت نزد دیگر اقوام همین پولس بود.
همچنین فشارهای روحی ناشی از ظلم و ستم حکومتهای ظالم و سختی های نظام برده داری و اختلاف طبقاتی باعث قبول این دین جدید توسّط فقراء و مبارزان با بی عدالتی و روزنه ی امیدی برای آنها بود. زیرا مسیحیت به شکل ویژه ای دعوت خود را در امور انسانی مبتنی بر مفاهیمی مانند محبت و برادری و اخلاق نیک و رهایی دنیا و گرایشات عرفانی و مانند آن کرده بود. از طرفی چون دستوری به عنوان جهاد و مبارزه سیاسی نداشت حساسیت بسیار عمیقی برای سلاطین آن زمان نداشت بلکه به مرور کار به جایی رسید که امپراطور روم تشخیص داد که اصلا بهتر است دین رسمی کشور را به همین مسیحیت برگرداند!
🔹وقتی به خوبی در زمینه های رواج مسیحیت در روم آن زمان و بیرون آمدن دین ابراهیمی از دایره ی قوم بنی اسرائیل دقّت کنیم به خوبی عمق معنای قاضی عبد الجبّار معتزلی در کتاب تثبیت دلائل النبوة را متوجّه میشویم؛ دیدم قاضی عبد الجبّار مطالب مهمّی در زمینه نصرانیّت در این کتاب بیان میکند و در قسمتی اینگونه نتیجه میگیرد که بر اساس آنچه گذشت در واقع این مسیحی ها بودند که رومی شدند نه اینکه رومی ها مسیحی شوند! گویا وقتی از مسیحیت میگوییم با یک دین ابراهیمی - هلنی مواجهیم!
📖«فاذا تبينت الامر وجدت النصارى تروموا و رجعوا الى ديانات الروم و لم تجد الروم تنصروا»
⬇⬇⬇⬇
🔸«بحثی پیرامون ریشه های تکوّن مسیحیت پولسی»🔸
مسیحیت با ادّعای به صلیب کشیده شدن شخصی که بسیاری در همان زمان گمان میکردند خداست وارد مرحله ی عجیبی شد. همانکه مرده ها را زنده میکرد و آوازه ی صلاح و خیرخواهیش همه جا را گرفته بود. شاگردان اصیل او در همان اورشلیم ماندند و قائل به تبلیغ پیام او به دیگر ممالک و هجرت نبودند. در واقع این پولس بود که یک تنه بار تبلیغ مسیحیت را بر اساس خوانش خودش بر دوش کشید! برای آن فلسفه تراشید و شاگردان را به اطراف و اکناف گسیل میکرد و کلیسا میساخت و رهبانیت را ایجاد میکرد و همینطور یک جریان بزرگی را آغاز کرد! جریانی که مشکلی جدّی با حکومتها هم نداشت. همینها بودند که با کاری جهادی و تلاشی فداکارانه و شبانه روزی به مرور بساط بت پرستی را از مغرب زمین برکندند. تنها مانع جدّی در مسیر فرهنگ مسیحیت پولسی عقل ستیزی آن بود!
🔹جریان قوی و مورد احترام فلسفی که فرهیختگان مغرب زمین مشغول آن بودند هیچ گاه زیر بار چنین تناقضاتی که با نیروی شعر و هنر میخواست به خورد ذهن مشّائی آنها برود نمیرفتند. از همینجا بود که پولس صراحتا شمشیر را علیه علوم عقلی و فلسفی آن زمان کشید و به مذمّت از آنان پرداخت! زیرا اساس دعوت او که دعوت به تثلیث به جای توحید و فداء به جای مجازات بود خلاف احکام قطعی عقلی بود. از اینجا بود که دعوت خود را مبتنی بر نوعی غلیظ از تعبّد و مبارزه با عقلانیت نمود. البته در ادامه از آن رو که عقل چیزی نبود که بتوان به نبرد آن رفت بزرگان مسیحی علم کلام خود را مبتنی بر این انگاره تنظیم کردند که اینها عقل گریز است نه عقل ستیز! طوری ورای طور عقلانیت است. اینها کار مکاشفه و تأیید روح القدس و از اسرار الهی است. از همینجاست که اساس مسیحیت از همان ابتدا مبتنی بر نوعی تصوّف و عرفان ریخته شد تا بتواند در برابر تفکّر فلسفی یونانی مقاومت کند!
🔸زمانی که دعوت مسیحی رونق شایان خود را گرفت چهار بستر تفکّری رایج بود. یکی تفکّر ارسطویی و دیگر تفکّر رواقی و دیگر تفکّر افلاطونی و اخیرا تفکّرات نو افلاطونی! بهترین بستر برای پیریزی کلام مسیحی برای دفاع از عناصر محوری مسیحیت پولسی را در اندیشه های عرفان گونه ی افلاطونی و نو افلاطونی یافته و به نکوهش علوم فلسفی دیگر پرداخته بلکه آنها را ممنوع دانستند. بزرگان فلاسفه آن زمان مانند فلوطین، فرفوریوس و ثامسطیوس و مانند آنها نیز دعوت مسیحی را به دلیل عقل ستیز بودنش نپذیرفتند. سرّ تفاوت اساسی بین مسیحیت و اسلام هم به همین برمیگردد. اینکه چطور متفکّرین اسلامی برخلاف مسیحیت از فلسفه مشّائی استقبال کردند و سعی در تعالی دادن به عقل فلسفی برای نزدیکتر کردنش به شریعت نمودند. برخلاف مسیحیت که اساسا برای فرار از عقل بود که روی به فلسفه ی نو افلاطونی و تصوّف و رهبانیت آورده بود.
⬇⬇⬇⬇⬇