⚪قرآن کریم تلاوت میکردم که به فراز آیات مربوط به جنگ احد در سوره ی مبارکه آل عمران رسیدم؛ آنجایی که میفرماید گمان نکنید این شهیدان مردگانی بیش نیستند بلکه نزد پروردگارشان زنده بوده و شادمان و مرزوقند! آنجاییند که دیگر در آن از خوف و حزنها خبری نیست!
✅در ادامه یک صفت مهم برای این شهدای مورد تأیید خداوند متعال بیان میکنند! این شهدا که به این درجات نزد خدا رسیدند همانهایی هستند که از نیرویی به نام مردم و مذمّت و دشمنی آنها نترسیدند! با توکل بر خدا به مبارزه با باطل پرداختند و فقط از خدا ترسیدند!
📖«الَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيل ُ* فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ»
👈دیگر به وضوح رویکرد قرآن کریم را نسبت به مقوله ی مردم زدگی را میتوان دید! توده ی مردم را رها کرده و به مدح برخی از انسانهای شایسته پرداخته که تنها به خدا توکّل کردند و از احدی جز خدا خشیتی به دل راه ندادند!
✋آخر مگر معنای باور توحیدی چیزی جز این میتواند باشد! آخر مگر مردم زدگی با توحید و اخلاص قابل جمع است! اصلا یکی از امتحانات انسانهای برگزیده از منظر قرآنی ابتلاء آنها با مردم است! همانگونه که فرزند و مال و همسرانشان فتنه است مردمانشان هم برایشان فتنه است!
👈اصلا سوخت آتش جهنّم به نوعی همین مردم اند! «وقودُها النّاس و الحجارة»! همان مردمی که مخاطب امر به تقوای الهی اند که: «یا أیّها النّاس اتّقوا ربَّکُم»! حتّی وقتی به گونه ای بیم آن بود که نبی اکرم اسلام در برابر فشار افکار عمومی و مردم نتواند آنطور که مورد مطلوب است جریان غدیر را ابلاغ کنند خطاب آمد: «والله یعصِمُک من النّاس»!
👈در آیات سوره مبارکه نساء نیز وقتی دستور جهاد با کفّار مکّه صادر میشود برخی از مفهومی به نام مردم میترسند! آری گاهی واقعا مردم یک نیروی ترس آوری است که سدّ عن سبیل الله میکند! اینجاست که قرآن کریم صراحتا آنها توبیخ میکند که شما گویا از مردم بیشتر از من میترسید!
📖«فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً»! «یستخفون من النّاس و لا یستخفونَ من اللّه»! «و لا تخشَوُا النّاسَ و اخشونِ»، «و لا تخشی النّاسَ و الله أحقُّ أن تخشاه»!
✔اصلا گویا خداوند متعال نسبت به این مسأله غیرت دارد که نکند مؤمنین به جای او از مردم بترسند! مؤمنین طائفه ی برگزیده ای از مردمان اند که همواره معمولا اقلیت جامعه را تشکیل میداده اند! ولی با این وجود هیچگاه اجازه ندارند از نیرویی به نام مردم وقتی در مسیر خدا هستند بترسند! فقط و فقط اگر ترسی هست باید ترس از خدا باشد و بس! از کدام مردم میترسید؟! همان مردمی که «یوم یقوم النّاس لربّ العالمین» اند و روزی باید حساب پس دهند؟! نکند به مردم پناه ببرید! هرگز! اگر قرار است از شرّی به پناهگاهی پناه ببرید به مردم نباشد بلکه به پروردگار مردم باشد: «قل أعوذ بربّ النّاس ملک النّاس اله النّاس»!
🔹ولی چه شده که زمان ما مردم زدگی پدیده ی شایعی شده است؟! ورای شیوع تفکّرات مدرن و انسان گرایانه و برجسته شدن مفهوم دموکراسی که زمینه های رواج مردم زدگی اند میتوان از یک عقده ی تاریخی نیز یاد کرد! اینکه مردم همواره در طول تاریخ به نوعی زیر چکمه ی طواغیت بوده اند! مظلوم تاریخ بوده اند! زیر پای پادشاهان تحقیر شده اند! رعیّت و نوکر بوده اند! به ناحقّ یک ظلمی به مردم و همینطور به اکثریت شده است!
👈حالا مدّتی است که مردم خود را از زیر بار ستم این پادشاهان در ظاهر رها کرده اند ولی به جای آنکه حقیقت را پادشاه کنند خود را به منصب پادشاهی و طاغوت بودن نشانده اند! زمانی پادشاهان به ناحقّ مردم را تحقیر میکردند و حال مردم به ناحقّ حقیقت را! باطنش یکی است!
👈ولی حقیقت چه میگوید؟! آن مظلوم دیروز و امروز تاریخ چه میگوید؟! حقیقت میگوید نه باید مردم را تحقیر کرد و به آنها ستم نمود و نه باید آنها را طوری تعظیم کرد که گویا بر کرسی حقیقت نشسته اند! مردم را باید تکریم کرد و با حقّ بینشان رفتار نمود و حکم کرد و آنها را به مصلحتشان رهنمون نمود!
⬇⬇⬇
✅ولی مگر میشود دموکراسی نباشد و شخصی به مسند حکومت بر مردم بنشیند و باب استبداد و تحقیر مردم دوباره باز نشود؟! انسان به سبب حب نفسش اگر زورش برسد مستبد میشود. این همان پرسش دشوار تاریخ بشر است که به خاطر آن امروزه مفاسد آشکار تعظیم مردم بر مفاسد تحقیر مردم زیر پای پادشاهان ترجیح داده شده است!
✅پاسخش آن است که اگر قرار باشد انسانی که معصوم نیست و سلسله ای که معصوم نیستند در آفرینش به عنوان حاکمان جامعه ی انسانی قرار نگیرند اشکال در نهایت به شکلی وارد است! ولی اگر انسانهای شایسته و معصومی بر مسند حکومت قرار گیرند که جز به حقیقت و عدالت رفتار نکنند و طریق استبداد مذموم را پیش نگیرند شکّی نیست که آنها سزاوار حکومتند!
✋ولی آیا چنین انسانهای معصومی وجود دارند؟! این تنها مذهب پاک تشیّع است که در نهاد خود به این پرسش پاسخ مثبت داده است و اساسا اگر چنین انسانهایی موجود نباشند نقصی بزرگ در عالم خلقت اثبات خواهد شد. همانها که مخاطب «إنّی جاعلُک للنّاس اماما» هستند.
👈اکنون که بشریت طعم ظلم پادشاهی دودمانهای انسانی و طعم فساد پادشاهی مردم را چشیده شاید زمان آن رسیده که دیگر طعم حکومت بندگان برگزیده ی خدا را هم بچشد. دولتنا آخر الدول ...
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۰)
«کاشتن حبّ و بغض»!
«اگر از آینده ی فرزندانتان نگرانید اینقدر در خانه ها از آخوندها بد نگویید!»
🔹با یکی از دانشجویان عزیز دانشگاه صنعتی شریف که طلبه شده هم مسیر بودیم. گفت میخواهم سال پنجم را ارتقایی بخوانم چون شرط ملبّس شدن به لباس روحانیت آن است که سال پنجم تمام شود! در ادامه گفت آخر آقا موسی (منظورش آیت الله العظمی شبیری زنجانی دام ظلّه بود) دیگر خیلی پیر و ناتوان شده و میترسم توفیق عمامه گذاری به دست ایشان از من سلب شود!
🔸در ادامه گفت آخر من از بچگی عاشق آقا موسی بودم و دوست داشتم روحانی شوم تا به دست ایشان ملبّس شوم! به خاطر همین محبّتش به ایشان هم علاقه ی زیادی به علم رجال و تحقیقات رجالی دارند! خانواده اش گویا مخالفت کرده بودند و ایشان مجبور شده بود به دانشگاه برود ولی دوباره با تلاش و پیگیری خودش را به حوزه رسانده بود.
🔹برایم جالب بود که این دیگر چه نیرویی است که اینگونه زندگی این جوان را متأثر کرده؟! متوجّه شدم این به خاطر آن است که از کودکی پدربزرگش خاطرات خوشی از آقا موسی برای ایشان در خانه گفته و از همان کودکی دل او با ذکر خیر آقا موسی رفته است!
👈شخصی که عادتا هیچ نسبتی با دین، حوزه آمدن، ملبّس شدن تا چه رسد علم رجال میتوانست نداشته باشد به واسطه ی این محبّت ببین چه شده است!
💡به ذهنم خطور کرد اینها به خاطر آن است که از کودکی محبّت یک انسان روحانی شایسته در دل ایشان (کاشته) شده است!
🔻خیلی از سرنوشتهای بعدی انسانها به کاشته شدنها حبّ و بغضها در دوران کودکی شان برمیگردد! هر چند خودشان هم ندانند! کل مولود یولد علی الفطره ...🔺
⬇
👈وقتی محبّت این بزرگوار در دل ایشان کاشته شده محبّت به مقارنات و ملازمات آن مانند دین، حوزه، تلبّس، علم رجال و... هم به دل ایشان وارد شده است.
💡به ذهنم خطور کرد اساسا مشکل بسیاری از جوانان ما امروزه آن است که در خانه ها متأسّفانه از روحانیّت به شکل کلّی غیبت و بدی شنیده اند!
👈روحانیّت در هر حال چون بعد از انقلاب با سیاست گره خورد به شکل طبیعی هدف این بدگویی ها قرار گرفته است. زیاد دیده اید که قضیه های کلّیه میگویند که آخوندها فلان اند و بهمان اند!
⛔آیا میدانیم این حرفها که گاهی پدر و مادرهای حتی مذهبی که غرض بدی هم ندارند در خانه ها میزنند چه تأثیرات عمیقی بر روح و روان بچه ها میگذارد؟! چه حبّ و بغضهایی در دل آنها میکارد؟! وقتی از اینها بد گویی میکنید میفهمید عملا دارید سرنوشت آنها را چگونه رقم میزنید؟! دارید آنها را به شکل ناخودآگاه وابسته و محبّ به چه جریانات دیگری قرار میدهید؟! چرا اینکار را میکنید؟!
👈خب با حرّیت بگویید آخوندها هم خوب و بد دارند! پسرم یا دختر عزیزم شما دنبال گلهایشان باش! نه اینکه همه را بزنید که آنها را نسبت به پاکان هم بد بین کنید و در ادامه به نوعی نسبت به نظام دینی و سپس دین هم بد بین کنید. اینها همه به هم پیوستگی دارد. بد گویی از نظام دینی نیز امروزه همین حکم را پیدا کرده است.
🔹بنده بارها دیده ام بعد از مباحث عقلی و استدلالی و اجتماعی و... با برخی که مخالفتهایی داشته اند احساس کرده ام ریشه ی مشکل این است که از زمانی که معمولا در کودکی است بغض و بد بینی به روحانیّت با بد گویی از آنها در دل اینها کاشته شده است. حالا این استدلالها و غیر انصافی ها و... همه از میوه های این شجره ی خبیثه است!
👈بنده در بین حضرات معصومین علیهم السلام علاقه ی ویژه ای به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دارم. وقتی آن را بررسی میکنم میبینم این حالت به خاطر این است که پدرم این محبّت را در دل من کاشته است! در کودکی و نوجوانی از کمالات ایشان برایم میگفت!
👈وقتی من نوجوان بودم و پدرم حجّ عمره رفته بود با اعجاب از عظمت ایشان برایم میگفت که این چه روح بزرگی بوده که این اعراب جاهلی را اینگونه متحوّل کرده! واقعا در دلش این عظمت نشسته بود.
👈طوری شد که یادم هست با هم رفتیم از روی محبّتش یک تابلوی عکس منسوب به حضرت را خرید و به خانه آورد! همین بود که محبّت ایشان به شکل ویژه در دل من کاشته شد و هنوز هم ثمرات آن را در خودم میبینم.
⚪به این کاشته شدن ها چقدر توجّه میکنیم؟! یا یادم هست ایشان محبّت امام خمینی را از همان کودکی در دل ما کاشت! فکر میکنید این کم چیزی در آینده ی ما بود؟! چه امتدادهای عمیقی را در آینده ی ما داشت! یادم هست وقتی سخنرانی ایشان را تلویزیون پخش میکرد به ما با مهربانی میگفت بچه ها پاهایتان را دراز نکنید! امام میخواهد حرف بزند! ادب را رعایت کنید! اینها شخصیت امروزی ما را رقم زده! حبّ و بغضهای ما را تعیین کرده!
✅بسیاری مشکلشان در مباحث اجتماعی و دینی و مانند آن این نیست که در مباحثات و استدلالها نشان میدهد! این است که سلسله جنبان این همه کرّ و فرّ چه حبّ و بغضهای پیشینی است که در دل آنها کاشته شده یا به شکلی به وجود آمده است.
🔹یادم هست پدرم یکبار از یکی از اقواممان انتقاد میکرد که چرا در خانه مدام از آخوندها بدگویی میکند! آیا این شخص نمیداند که آینده ی بچه هایش با این حرفها چقدر تغییر میکند؟! دقیقا هم همینطور شد. فرزندش ابتدا در جریانات فتنه ی سال ۷۸ از فعالان سیاسی ضد نظام شد که تا امروز مشکلات زیادی دارد. در ادامه از همه چیز زده شد و سپس از دین هم زده شده و به الحاد کشیده شد و همینطور ... .
✋حالا شاید پیش او بنشینید بیاید برایتان کلّی استدلال کند و مشکلات اجتماعی و سیاسی و... را بگوید. از نقد بر متافیزیک میگوید و حرفهای داوکینز و راسل و نمیدانم فلان و بهمان! زبان حال من این است که: آره جون بابات!😄
👈من که او را میشناسم و از بچگی او را میدیدم به یاد حرف پدرم می افتم که میگفت اگر چیزی شود تقصیر پدرش است! پدری که اینچنین در خانه بد گویی میکند! همان پدری که الآن بسیار از وضعیت فرزندش ناراحت است و همواره برایش سؤال است که چرا سرنوشت این فرزند نخبه اش اینگونه شد؟!
👈مانده ام اگر وی یک دانشمند بزرگ میشد و حرفهای عجیب و غریب علیه دین میگفت اصلا دیگران میدانستند اصل ماجرای این شخص چیست؟! اینکه این از کودکی بغضی درونش کاشته شده! روانکاوی اش باید کرد و درمانش نمود.
👈آری خودتان را خسته نکنید!بسیاری از اینها به کاشته شدن حبها و بغضها در کودکی توسّط والدین و افراد تأثیر گذار و رسیدن فصل چیدن میوه های آن در سنین جوانی برمیگردد.
✅آیا ما مراقبه و محاسبه ای بر منطق محبتها و بغضهای خودمان داریم؟! چقدر به اینها و منشأ شکل گیریشان در وجودمان خودآگاهی داریم؟! چقدر این مسأله را جدی گرفته ایم؟!
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۱)
«انگار اجتماع نقضین گاهی محال نیست!»
«منطق میل گرایی»
«إن یتّبِعُونَ الّا الظنَّ و ما تَهوَی الانفُس»
🔹عضو کانالی از یکی از پیام رسانها هستم. در زمینه علوم عقلی و فضای فلسفی است و گویا بیشتر برای دانشجویان این رشته ها است. پدیده ای که نظرم را جلب کرد این بود که محتواها معمولا متناقض است! در ماه مبارک رمضان دعای هر روز را میگذاشت. گزیده هایی از فلاسفه ی بزرگ را هم میگذاشت.
🔸نقاشی ها و موسیقی های هنری جهانی را هم میگذارد! حرفهای اخلاقی و نقد مکاتب را میگذارد! حرفهای کاملا ملحدانه را هم میگذارد. طوری هم هست که گویا همه را با هم تأیید میکند! اینبار دیدم مطلبی قرار داده بود که اینگونه بود:
📖«زن ماهو گفت: کاشکی حرفهای کشیش ها درست بود و بیچارگان این دنیا در آن دنیا به همه چیز می رسیدند. ماهو با لحنی طعنه آمیز گفت: امان از دست کشیش ها! اگر آنها به آنچه میگفتند معتقد بودند، خیلی کمتر میخوردند و بیشتر کار میکردند تا جای خوبی در بهشت دست و پا کنند! نه بابا! آدم وقتی مُرد برای همیشه مرده است!»
⛔واقعا ماندم این تکه را از کتاب ژرمینال اثر نویسنده مشهور فرانسوی امیل زولا با چه نیّتی نقل کرده است! اینکه در تناقض کامل با آن مضامین دینی و دعاهایی است که گاهی میگذارد! از این نمونه ها زیاد پیدا میشود.
👈مگر تناقض محال نیست؟! آخر دین را قبول داری یا نداری؟! هم قبول داری و هم قبول نداری؟! آیا اینها انسانهای منافق و فریب کاری هستند یا برای مخاطبین متنوّع این مطالب را میگذارند یا ...؟!
👈فضای ارائه ی مطالب طوری است که آدم احساس نمیکند نه نفاقی در ظاهر باشد و نه تکثّری بین مخاطبین لحاظ شده و یا تناقض و یا فضای غیر عقلانی بودنی از آن استشمام شود. پس جریان چیست؟!
💡این پدیده اخیرا خیلی شایع شده است. عوامل یا حتی توجیهاتی به ذهن میرسد ولی به ذهنم خطور کرد بعدی از این پدیده به عاملی مهم در شخصیت شناسی انسان نوین برمیگردد!
✅انسان نوینی که تنها خودش و امیالش برایش اهمیت دارد نه حقیقت! انسان گرایی و فردگرایی کارش را به جایی کشانده که حقیقت را هم برای خودش میخواهد نه خودش را برای حقیقت! قرار نیست خودش را منطبق بر حقیقت کند بلکه قرار است حقیقت را در خدمت امیال خود قرار دهد!
👈از آنجا که امیال انسان متفاوت و همینطور ناپایدار است دست به بهره کشی از حقائق و امور مختلف به شکل گزینشی و مقطعی میزند! مهم این است که امیالش را ارضاء کنند. منطقش میل گرایی و تلائم با نفس است. آن چیزی خوب و صحیح است که به من حال بدهد! من از آن کیف کنم! سر حالم بیاورد!
👈وقتی منطق میل گرایی شد اجتماع نقیضین هم دیگر محال نیست! هم امیال معنوی و عادات دینی دارد و از آنها ولو گاهی خوشش می آید و هم امیال مادّی دارد و هم گاهی بدش نمی آید به خاطر نفسانیّتش معاد و آخرتی در پیش نباشد و از این سنخ مطالب خوشش می آید و همینطور ... .
👈سابقا این اجتماع نقیضین عمدتا در فضای فسق و عذاب وجدان بود. مثلا شرب خمر میکرد و موسیقی ناشایست گوش میکرد ولی نوحه و عزاداری هم میرفت و عذاب وجدان داشت.
👈ولی الان گویا حتی عقاید را هم میخواهد مصرف کند! عذاب وجدانی در کار نیست. هم کربلایش را میرود و هم آنتالیایش را! هم از قرآن گاهی خوشش می آید و هم از ضد قرآن! چون تابع امیالش است احساس تناقض و عدم تلائم چندانی هم ندارد!
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۲)
«تجربه ی زندگی روستایی»
«یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا»
🔹روستایمان رفته بودیم. روستایی که بوی خاطره ی حضور یک قرن پدر و پدر بزرگم را میداد! خدا میداند قصّه ی انسان و آفرینش و هبوط و عروج در این نقطه چه ماجراهایی را از سر گذرانده! تاریخ در اینجا چه چیزی از انسان، این پر رمز و رازترین موجود خلقت دیده و چه خاطراتی در سینه اش از آن ثبت کرده؟!
🔸سر پنجه ی وقایع روزگار از نبرد خونین جنود عقل و جهل و مبارزه ی نفسها و فطرتها چه تابلویی را در این خطّه کشیده و چه نقشهایی رقم زده؟! حافظه ی زمان چه هیاهوها و خوشی ها و ناخوشی هایی را از زندگی در اینجا در خود جای داده؟! راستی ما چه میدانیم؟! چه خبر داریم؟!
📖«قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى»
👈هر چند الآن دیگر از آنان و دغدغه ها و تکاپویشان خبری نیست ولی گویا همه هست! در جایش همه موجود است. فقط از آن محجوبیم! زمان حجاب ما و آنها شده! زمانی که اگر زمانی از میان رخت بربندد خواهیم دید همه حاضر است!
🔹همراهان و مهمانانی داشتیم! برای گردش با هم رفته بودیم. اقوام سببی و اهل مناطق دیگر بودند و نمیدانستند من هر جایی که مینگرم چه خاطراتی برایم زنده میشود.
👈با خود گفتم این عزیزان نمیدانند زمان چه چیزهایی را از دیدگانشان در این روستا به حجاب برده است! چه انسانهایی اینجا نفس کشیده اند و چه نیّتها و همّتهایی شکوفا شده و جلوه کرده است!
⬇
👈میخواستم بگویم فریب این سکوت را نخورید! فریب این خلوتی را نخورید! مگر نمیبینید چه هیاهوهایی اینجا برپاست؟! دیدم گفتن ندارد! فقط گفتم اینجا اصلا اینطور نبود و خانه ها اینگونه نبود...
👈و چه عبرتی بود! بعد از آن همه صداها و نداها چه سکوت عمیقی همه جا را گرفته بود! همگی رفته بودند! اصلا گویا خبری اینجا نبوده!
📖«وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزا»
🔹نزدیک اذان مغرب به روستایمان رسیده بودیم. برای نماز به مسجد آنجا رفتیم که گلّه گوسفندان روستا هم وارد شد! دیدم شخصی در پی گوسفندانش با هیجان میدود تا آنها را از گلّه جدا کند و به خانه اش ببرد! چندان حواسش به ما نبود! این شخص دوست قدیمی پدرم بود! پدری که از همان ابتدای انقلاب با تاسیس کمیته ی شهرستان وارد دنیاهای دیگری شده بود و اکنون سالهاست از دنیا رفته! عکسهایشان را با هم در جبهه دیده بودم. ولی این هم بازی بچگی هایش هنوز هم در این روستا مشغول همین زندگی ساده و بی پیرایه است! گویا جز در این روستا در این دنیای پهناور خبری نیست!
💡به ذهنم خطور کرد اصلا بشر مسأله را نفهمیده! گمان کرده مسأله توسعه و پیشرفت است! گمان کرده مسأله اکتشافات جدید و نگاه جهانی و بین المللی و نمیدانم چه است!
👈چه بسیاری که فریب این ظواهر را خوردند و گمان میکنند اینجا در این روستای دور از آن آسمان خراشها و زندگی های عجیب خبری نیست؛ همن بود که از همین روستا فرزندان برخی را میشناسم که برای پیدا کردن تجربه های عمیقتری از زندگی به گمان خودشان به کشورهای دور دست رفته اند! از استرالیا بگیرید تا اروپا و آمریکا!
👈با خود گفتم تو فکر میکنی این انسانی که دغدغه ی گوسفندانش را دارد که آنها را از گلّه جدا کند ماجرایی ندارد؟! طعم زندگی را نچیده و زیستش اصالتی نداشته؟! زندگی در تهران و لندن و نیویورک است که چیز دیگری است؟! حاشا و کلّا!
💡به ذهنم خطور کرد اصلا تمام دنیا در همین روستا جمع است!
✅حکایت دنیا حکایت هبوط انسان از عوالم بالا به عالم ابتلاء و امتحان است. حکایت نبرد جنود عقل و جهل و محلّ تزاحم خطورات رحمانی و شیطانی است! داستان این است که انسان از اصلش دور افتاده! خدایش را در این دنیا گم کرده و قرار است در این دار ابتلاء دوباره او را جستوجو کند! ماجرا این بود که قرار بود آدمی در این اجتماعات با امیال نفسانی و خطورات شیطانی مبارزه ای بزرگ را آغاز کند! همان مبارزه ای که در باطن راه وصول به سعادت است.
👈چیدمان محیط و زمینه های ابتلاء در این روستا و آن شهر و آن کلان شهر و این کشور و آن قارّه تغییر میکند ولی عمق باطن محتوا یکسان است! جهاد اکبر با نفس و شیطان و افتادن در پی علم به دوشان وادی توحید تا رسیدن دوباره به سرچشمه ی نور!
👈اگر این است در تجربه ی زندگانی در همین روستا هم همه ی ماجراها نهفته بوده است! آدمی در اینجا نیز دم به دم در بوته ی آزمایش نهاده شده و در حال شکوفا شدن بوده! لازم نبود آن سر دنیا باشد! همه ی ماجرا در همین نقطه هم در جریان بود.
✋ما به دلیل حس گرایی که داریم فریب این صورتها را خورده و از معانی آنها غافلیم! همه ی فرعونها و نمرودها و همه ی ابراهیمها و موسی ها و اتباعشان گویا به نوعی اینجا بوده اند و زندگی کرده اند!
👈در دل همین تجربه ی در ظاهر بسیط روستایی چه معانی پیشرفته و عمیقی نهفته بوده! خدا میداند در همینجای به ظاهر کوچک چه آزمایشهای بزرگی رخ داده و چه نیّتها و عزمهایی جلوه کرده و چه عاقبتهایی رقم خورده!
⚪نمیخواهم بگویم روستا بهتر از شهر است! نمیخواهم بگویم نباید از جایی به جای مناسبتر هجرت کرد! نمیخواهم بگویم ... . میخواهم بگویم عمق ماجرا را اگر آدمی نفهمد هر جایی هم برود نمیفهمد قصّه چیست! نمیفهمد هدف چه بوده! کار را بر خود و دیگران سخت میکند!
👈شاید اگر قصّه را بفهمد خیلی از انتخابها را دیگر نکند! نگاهش به زندگی تغییر کند. دیگر به انسانهای این روستای دور افتاده از اجتماعات بزرگ بشری با نگاه تحقیر نگاه نکند! بداند هر جای این دنیا برود مسأله همان جهاد بزرگ درونی است. همه ی این بیرونی ها زمینه های آن درون اند! برای آن فکری کند!
👈حالا این صورتها و تعیّنها متنوّع است ولی معنا همه جا ثابت است! هر جایی از این گیتی رفت بداند مسأله هبوط و ابتلاء و استعداد برای لقاء الله است!
⬇⬇
🔹به خاطر شغلم با انسانهای زیادی صحبت میکنم. وارد درونی ترین جنبه های تجربه ی زیستشان میشوم. میبینم همه جا گویا یکسان است! یک طرح کلی در حال جریان است! از تجربه ی آن کارخانه دار ساکن فلان کلان شهر تا تجربه ی فلان نیروی نظامی تا تجربه ی فلان معلّم تا تجربه ی طلبه ها و... . گاهی با دیدن فیلمها و رمانها و سفرنامه ها و تواریخ به دیگر نقاط جهان و زمان هم سرکی میکشم!
👈با یکی از اقوام که در شرکت پست تهران مشغول کار است صحبت میکردم. دیدم وقتی دغدغه ها و زندگی اش را تعریف میکرد همان عمق را داشت. نزاع خطورات شیطانی و رحمانی و کشتی گرفتن نفس و فطرت!
👈مسأله ی صراط مستقیم و سبل هدایت و راه های انحرافی مغضوب علیهم و ضالّین! مسأله یکی است هر چند هر جایی بسته به زمینه ها شکلی پیدا کرده است!
👈اصلا احساس نمیکردم باطن دنیای این کارمند شرکت پست با آن آقایی که دهها سال در روستا در پی دام و گوسفندانش بود فرق مهمی داشته باشد.
✋ولی چرا اینها را به ما نمیگویند؟! چرا ما را با این ظواهر و تفاوت قالبها و زمینه ها و شکلها مشغول میکنند؟! چرا درون ما عطش کاذب توسعه و پیشرفتی را ایجاد کرده اند که ما را از حقیقت بزرگ پس پرده غافل کرده؟!
👈وقتی از نیوتونها و ادیسونها و انیشتنها میگویند چرا از آن تجربه های واقعی تر زیستشان در این دنیا چیزی نمیگویند؟! همانها که در آن خود واقعیشان و انتخابهای عمیقشان بر سر دو راهی های نفس و فطرت را جلوه داده اند! آنها که بسی مهمتر بوده! بسی درسهای عمیقتر داشته!
✔اصلا کسی که صحنه اصیل زندگی را در آن بعد باطنش ببیند که لشگرکشی جنود عقل و جهل رخ داده و انسان انتخابهایش را در دو راهی ها رقم میزند نگاهش به انسان تغییر میکند! تازه میفهمد چه کسی گوهری تابناک است و چه کسی ظلمتی تاریک! گرد و خاکها خوابیده و حقیقت را بهتر میبیند. تازه میفهمد آدمی چه نیاز عمیقی به پیامبران و امامان و علم به دوشان نور دارد! اگر اینها برای انسانها چندان جلوه نمیکند به خاطر آن است که شیطان آدمی را با سطحی نازل از تجربه ی زیست در دنیا مشغول کرده! از روی دیگر آن غافلند!
📖«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون»
👈مشغول همان سطحی از تجربه ی زندگانی شده اند که در آن ظلمت و نور تمایزی ندارند! نوریان و ناریان فرقی با هم ندارند! در این ظلمتکده است که انسانها را راحت میشود فریب داد. آنها را به دنبال سرابی به نام توسعه و پیشرفت و آینده ی دور و امانیّ و آمال کشاند! به طول امل مبتدا کرد! هر بازی ای را سرشان در آورد!
👈اگر چنین است نه زندگی در آن دیار پر زرق و برق غربی درون آن آسمان خراشها و در دل تکنولوژی های عجیب و خانه های غریب اصالتی دارد و نه زندگی در این روستای دور افتاده از این مظاهر به اصطلاح پیشرفت بشری! همه جا ماجرای انسان و نبرد عقل و جهل است! همه جا جهادی بزرگ برای یافتن آن معشوق گمگشته بعد از هبوط! همان معشوق ازل و ابد! همان سرچمه ی نور و پاکی و طهارت! همان که همه در پی اویند و خبر ندارند!
🔹راستی به نظرتان تجربه ی زندگی در دل کدام تعیّن از زندگی اجتماعی و مظاهر دنیایی بر دیگری برتری دارد؟! به دلم افتاد هر جایی که انسانی یافت شود که عشق اصیلش را پیدا کرده و عاشق آن معشوق ازل و ابد گشته برترین و عمیقترین تجربه های زیست انسان را رقم میزند! از او که بگذریم دیگر ورای این ظواهر فرق چندانی بین انواع زیستنها در کار نیست!
گفت معشوقي به عاشق کاي فتي
تو به غربت ديده اي بس شهرها
پس کدامين شهر ز آنها خوشترست
گفت آن شهري که در وي دلبرست
هر کجا که يوسفي باشد چو ماه
جنتست ارچه که باشد قعر چاه
هر کجا تو با منی من خوشدلم
گر بود در قعر چاهی منزلم
با تو دوزخ جنت است ای جانفزا
با تو زندان گلشن است ای دلربا
خوشتر از هر دو جهان آنجا بود
که مرا با تو سر و سودا بُوَد
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۳)
«لذّت نشستن کنار جوی آبی روان میان تپّه ها»
«قرآن بخوان!»
🔹در روستا برای تفریح به یک آبگیر محصور بین تپه ها رفتیم. اندکی صعب العبور بود. از لابه لای آن تپه های خالی از هیاهوی انسانها و تکبر تمدنها و مظاهر جاه طلبیشان آبی روان شده بود و آرام آرام با وقاری زیبا به این آبگیر میریخت. مدّتی بود به دل طبیعت نرفته بودم. جایی بود که از مصنوعات بشری خبری نبود و گویا انسان میتوانست لَختی با طبیعت خلوت کند!
🔸آن طرفش تا چشم کار میکرد همه ی نظمها طبیعی بود! تپّه ها و بوته ها و سبزه ها و جریان آبها و... . با همه گوناگونی و عدم تقارنش گویا برای درون انسان واحدی متقارن جلوه میکرد! گویا همه با هم متّحد بودند و در اینجا بین همه چیز صلح و صفایی برقرار بود. به یاد غزل زیبای سعدی افتادم:
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
⬇️
🔹وقتی ما به دل این طبیعتها میرویم معمولا برای تفریح میرویم! برای خودمان میرویم! با قدم نفس میرویم! گویا میخواهیم آن را برای لذّت بردن خودمان استخدام کنیم. میخواهیم طبیعت را برای خودمان اندک زمانی مصرف کنیم! گویا انسان خودخواهی به اینجا آمده! با یک تکبّر و غروری روی این زمین و سبزه ها راه میرود و غرق خودش است! طرز نگاهش به طبیعت نگاهی متکبّرانه است که از آن از موضعی بالاتر نگریسته و مقداری لذّت ببرد!
👈همین است که از طبیعت واقعی غافلیم و به آن طبیعتی که از پس حجابهای نفسانیّت خودمان برایمان نمایانگر میشود مینگریم! تخمه میشکنیم و سرخوشانه قدم برمیداریم و گاهی هنوز هم به چیزهای دیگر فکر میکنیم.
👈از همینجاست که به راحتی به خودمان اجازه میدهیم در آن محیط که صداها و نواهای خودش را دارد موسیقی یا آهنگی بگذاریم! به خودمان اجازه میدهیم به راحتی گلها و گیاهان را بدون فائده ای خاصی از آنجا بکنیم و لحظه ای در دستمان تملّک کنیم و عکسی بگیریم و بعد آن را دور بیاندازیم!
👈به راحتی آشغال و امور منافی طبیعت را از خودمان به جای می گذاریم. همین است که گویا اصلا به طبیعت نرفته ایم! طبیعت را متکبّرانه در بند کشیده و جلوی خودمان انداخته ایم تا لحظاتی به ما لذّت بدهد!
🔹هر کس به طرفی رفته بود. جایی روی سبزه ها مشرف به آبراه باریکی که به آن آبگیر میریخت نشستم. سعی کردم توجّهم را به خود طبیعت عمیق کنم. مقداری از خودم بیرون بیایم و ببینم طبیعت چه میگوید! ولی چگونه باید سخن طبیعت را شنید؟! شرط عمده اش آن است که بر وجودمان سکوتی عمیق حاکم کنیم و این غوغاهای درونی را بخوابانیم! از خودمان حرف در دهانش نگذاریم. دو زانو به آن توجّه عمیق کنیم و ببینیم او چه به ما القاء میکند.
✅آری همانطور که قرآن کریم را باید تلاوت کرد و حالت فاستمعوا له و انصتوا داشت عالم خلقت و آفرینش را هم باید تلاوت کرد! باید به او گوش سپرد! ببینیم راستی چه پیامی دارد! چه دارد میگوید! پیامها دارد! حرفها در سینه اش دارد!
👈همین که نشستم و سعی کردم از خودم بیرون بیایم و زانوی ادب در برابر آفرینش الهی بزنم لذّتی عمیق وجودم را گرفت! هنوز که چند روز میگذرد یادم می آید یک حالت شیرینی برایم مانده است. یک تناسبی عمیق حاکم بود!
👈صدای دلربای جوی آب همراه صدای لطیف پرنده ای که میخواند در فضایی زیبا از سبزه هایی که پیرامون آبی روان در حاشیه ای کوه ها و تپه ها همه جا را گرفته بود. طوری شد که واقعا دوست داشتم هیچ کسی حرفی نزند و هیچ سر و صدایی نباشد و غرق در این دنیای شگفت انگیز اینجا شوم!
👈گویا یک دروازه ای دارد که باید از آنها اجازه گرفت تا به انسان اجازه ی ورود به دنیای خودشان را بدهند. وقتی اینچنین شویم شاید دیگر آماده ی شنیدن صدای واقعی طبیعت شویم. خیلی لذّت بخش است. گویا انسان دارد ذکر میگوید. با خودش حال خوشی می آورد.
💭با خودم گفتم ای بیچاره ی غرق در ظلمتکده ی نفسانیّت و أنانیّت! ای رانده شده از سرای پاکی و طهارت! تو را چه شده که این مخلوقات الهی با تو به حرف نمی آیند! مگر قرآن کریم و اولیاء الهی نگفتند اینها همه تسبیح میگویند! پس چرا نمیشنوی! هنوز نامحرمی! به خاطر این بار معصیت و آلودگی است که اینگونه ای و الا اکنون با تو حرفها داشتند!
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
💡در همان حال که به این صداها و زیبایی ها توجّه میکردم به دلم افتاد ببین! آیه ی شریفه: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُون» مقداری برایم جلوه کرد. اینها دیگر حاصل فکر نبود.
💡به دلم افتاد ببین این آب را! همه ی حیات از این آب بی رنگ آغاز شد! بدون آن همه جا را نوعی تاریکی و قهوه ای مرده فرا گرفته بود. این آب بی رنگ بود که وقتی آمد با خود جاری شدن و حرکت آورد و این همه رنگها را پدید آورد! نگاه کن! اوّلین رنگی که از این بی رنگی متولّد شد رنگ سبز بود و... .
👈یک شعور مرموزی در درونم بود که اینجا خیلی حرفها و رمز و رازها هست! ولی هر چه میکردم بفهمم توانش را نداشتم! میدانستم مشکل از من است! شنیدن این صداها گوشها و قلبهای پاک و زلال میخواهد. نمیدانستم باید چه کنم؟!
👈گویا پشت دربی او را نگه داشته و راهش نمیدهند! دیگر از آن غرور و تکبّر غافلانه در برابر طبیعت خبری نبود! انسان را مجبور به تواضع و خضوع در برابر این عظمت میکرد! دوست داشتم چیزی بگویم و کاری بکنم! ولی ضعف و ناپاکی ام برایم مشهود بود.
✋راستی اولیاء الهی چه درکهایی از این صحنه ها دارند؟! چه جمال و عظمتی برایشان جلوه میکند! چه لذّت عمیقی به روح قدسی شان وارد میشود! راستی که چقدر به خود ظلم کرده ایم! دلمان خوش است برای تفریح آمده ایم! بی خبر می آییم و بی خبر میرویم!
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
⬇⬇
⚪راستی صدّیقه ی طاهره که خود از نور عظمت الهی آفریده شده بود چه درکی داشت که اینگونه تسبیح میگفت:
📖«سُبْحَانَ ذِي الْجَلَالِ الْبَاذِخِ الْعَظِيمِ سُبْحَانَ ذِي الْعِزِّ الشَّامِخِ الْمُنِيفِ سُبْحَانَ ذِي الْمُلْكِ الْفَاخِرِ الْقَدِيمِ سُبْحَانَ ذِي الْبَهْجَةِ وَ الْجَمَالِ سُبْحَانَ مَنْ تَرَدَّى بِالنُّورِ وَ الْوَقَارِ سُبْحَانَ مَنْ يَرَى أَثَرَ النَّمْلِ فِي الصَّفَا وَ وَقْعَ الطَّيْرِ فِي الْهَوَاءِ»
👈من که راه به جایی نبردم. ولی چیزی به دلم افتاد که خیلی ارزشمند است. مانند درّی گرانبهاست. آن را به دوستانم هدیه میکنم. آدمی وقتی متوجّه عظمت عالم و ابدیّت و اینها میشود گاهی دچار نوعی حیرت و دستپاچگی میشود.
👈احساس میکند که باید کاری بکند و نمیداند باید چه کند! نمیدانم برایتان رخ داده یا نه! گاهی برای برخی آنقدر شدید است که میل آن دارند که سر به بیابانها بزنند! فریاد بزنند و ناله کنند!
💡به دلم افتاد نه اینها نه! در دل آن طبیعت و در هر جای دیگری چنین شدی تنها یک کاری بکن! دیگر غصّه ات نباشد! بهره ات را به اندازه ی خلوصت میبری! قرآن کریم آن کتاب الله المنزل را باز کن و با تواضع و حزن شروع به تلاوت کن! قرآن بخوان!
👈دستوری عمیق و کاربردی بود. ان شاء الله همه قدرش را بدانیم و فراموشش نکنیم! «فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْحِكْمَةِ وَ دَلِيلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَةَ فَلْيَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ وَ لْيُبْلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ يَنْجُ مِنْ عَطَبٍ وَ يَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَب»
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۴)
«تنفّر از گناه یا گناهکار؟»
«معنای لعن و تبرّی»
🔹پوست بدنم زود از آفتاب متأثّر میشود. این سری که روستایمان صحرا رفته بودیم صورت و سرم خیلی سوخت! چند روز است سرم خارش دارد! صبح دیگر دیدم سخت است و رفتم دوش بگیرم! همینکه دوش حمّام را باز کردم بدون مقدّمه یا فکر و طلب پیشینی مطلبی به ذهنم خطور کرد! اصلا هیچ ربطی به چیزی نداشت و خودش آمد!
👈گفتم آب نطلبیده مراد است! لااقل به شکل یک فرضیه برای بررسی بیانش میکنم. هیچ قضاوتی هم فعلا نسبت به آن ندارم و فقط آنچه بدون اراده یک دفعه به ذهنم آمد را بازگو میکنم. نمیدانم اصلا درست است یا نه!
👈مقدّمه ای قبلش بگویم؛ این روزها به بهانه ی صحبتهای یکی از ائمه ی جمعه در زمینه برائت جستن از گناهکار بد حجاب به جای گناه بد حجابی بحثهایی داغ شده است. کاری به مراد واقعی گوینده و قول سدید نبودن کلام او و همچنین هجمه های هدف مند به آن ندارم.
👈معمولا این روزها اینطور گفته میشود که اینهایی که کشف حجاب میکنند شیعیانی هستند که صرفا یک گناهی مرتکب شده اند. مؤمنینی فاسقند لذا نمیتوان از آنها تبرّی جست! مگر خودمان در جای دیگر کم گناه کرده ایم و میکنیم؟! اگر این چنین است پس:
📖«تَبَرَّءُوا مِنْ فِعْلِهِ وَ لَا تَتَبَرَّءُوا مِنْهُ، أَحِبُّوهُ وَ أَبْغِضُوا عَمَلَه»
⬇
💡برگردم به فضای حمّام! ناگهان به ذهنم آمد اینکه ما گفتیم شیعیان ما بهشتی اند و از خودشان تبرّی نجویید و اگر اهل گناه بودند فقط گناهشان را تقبیح کنید برای وقتی بود که تشیّع آنها واقعا یک ایمان و باور بود! عمق داشت!
👈برای وقتی بود که این گناهان یا برخی از آنها طوری نبود که معنای بی ایمانی بدهد یا مسیری باشد که عادتا به بی ایمانی ختم شود. کاشف از چیزی جز فسق و شهوتی گذرا نبود! شهوتی که در نهایت روزی فروکش خواهد کرد و آن عقیده ی نورانی خودش را جلوه میدهد.
⛔نه اینکه کاشف از این باشد که اصلا باوری به بسیاری از حقائق ندارد! متأسّفانه کشف حجاب –و نه بد حجابی-توسّط بسیاری از افراد –و نه همه ی آنها- امروزه معنایش بیش از فسق است و کاشف از اشکال در اصل دیانت است. یک فسق نیست بلکه کاشف از نوعی کفر است! اگر چنین است پس از بسیاری از اینها از خودشان هم باید تبرّی جست!
💡در همان حال به ذهنم خطور کرد اگر ما از شیعیانی که ولو گناهان کبیره کرده اند گاهی دفاع کردیم در فضایی بود که اساسا تشیّع در اقلّیت و تقیّه و دشواری بود به شکلی که نوعا تشیّع شناسنامه ای و تشیّعی که برای کسی آب و نان شود در کار نبود!
👈کسی که شیعه بود نوعا کاشف از باورمندی عمیق و نوعی بصیرت در آن فضای ظلمانی و غبار آلود بود. فضایی که گاهی در آن پدر خانه شیعه بود ولی زن و فرزندانش هم به خاطر عمق تقیه نمیدانستند! آن وقت بود که شیعه بودن و شیعه ماندن و شیعه شدن معمولا کاشف از نوعی خوش باطنی و تأیید الهی در آن امواج فتن بود و کاشف از نوعی شدّت پافشاری بر عقیده و بصیرت در اعتقاد بود!
👈چنان تشیّعی واقعا ارزشمند بود و کاشف از ایمانی عمیقتر به مهمترین عناصر اسلامی که همان ولایت است. از چنین شیعه ای ممکن بود گاهی به خاطر نفسانیّت گناهان کوچک و بزرگی سر بزند! اینها بود که هرگز نباید نورانیّت باطنشان دیده نشود! اینهایند که صرفا باید گفت فعلشان زشت است نه خودشان!
👈به اینهاست که باید با چشم رحمت نگریست و «أَنْ يَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعْصِيَةِ» بود. زیرا عقیده و باور آنها واقعا نورانی بود. خودشان هم معترف به گناهانشان بودند.
🔹ولی مسأله الآن اینطور نیست! تشیّع در بسیاری از مواردش تبدیل به یک امر شناسنامه ای شده! عمق ندارد! به شکلی که مقداری سر به سرش بگذاری اصلا میبینی باوری ندارد! بلکه گاهی ابایی از ابراز کفریّات ندارد! آیا ما واقعا برای چنین شخصی آن ارزشهای والای تشیّع را بیان کرده بودیم؟! آنها احکام وجودی اینها بودند؟! نخیر! گاهی از اینها هم باید از فعلشان تبرّی جست و هم خودشان! چون خودشان هم در وادی کفرند و هنوز وارد وادی ولایت اولیاء الهی نشده اند!
✋مدام نگویید اینها هم شیعه هستند و اینها هم مؤمن هستند و تنها گناه میکنند و فسق دارند و این حرفها! اینقدر وادی حقیقت را بی محتوا نکنید! با الفاظ بازی نکنید! تبرّی نجستن از آنها باعث نوعی انس و تمایل به وجود ظلمانی شان میشود.
👈چه خوشتان بیاید یا خوششان بیاید یا نیاید یک واقعیتی است هر چند از عزیزان انسان باشند. البته مراد آن نیست که بدون توجّه به احکام نهی از منکر و مانند آن رفتار ناشایستی نسبت به آنها داشته باشیم. نه! ولی واقعیّت آن است که انسان مؤمن نمیتواند از خود اینها تبرّی نداشته باشد! اقتضاء باور توحیدی و اخلاص در بندگی داشتن چنین حالت برائت و لعنی است.
👈ممکن است اینها هم در دلشان مانند برخی مسیحیان یا ملحدان یا یهودیان محبّتی از امام حسین علیه السلام یا امیر المؤمنین داشته باشند! ولی اینکه نشد تشیّع! ممکن است این محبّت خودش مایه نجات هم بشود ولی این بحث دیگری دارد!
⚪آری یک نکته ای اینجا هست که از دشواری های زمان ماست! آنهم این است که همانطور که امروزه با پدیده ی تشیّع شناسنامه ای مواجهیم با پدیده ی کفر نقابدار هم مواجهیم. سابقا در این زمینه مطالبی بیان کرده ام که اساسا انسان مدرن و پست مدرن با مکاتبی مانند لیبرالیسم و مانند آن عملا در باطن از پستان نوعی کفر تغذیه میکند. ولی کفری که مانند قبل به شکل عقیدتی و صورتبندی شده لزوما به جنگ ادیان نمی آید تا حساسیت آفرین باشد. به شکل خزنده مانند موریانه ای به جان خانه ی ایمان افتاده و پایه های آن را سست میکند!
👈یعنی چه؟! یعنی اینکه گاهی خود شخص هم متوجّه نیست که دیگر ایمانی ندارد! ممکن است هنوز هم خودش را شیعه یا مسلمان بداند ولی واقعا نیست! اگر به این مطلب خودآگاه شود که دارد یک دین جدیدی را میپذیرد ممکن است برایش حساسیت آفرین باشد ولی این دین مرموز نوین به شکل نقابداری عملا بسیاری را هر چند خودشان ندانند به ورطه ی کفر کشانده است!
⬇⬇
🔹ممکن است اشكال شود از مرّیخ که بحث نمیکنیم! در بین اقوام ما و یا حتّی فرزندان و پدران ما اینگونه افراد گاهی هستند! یعنی باید اینها را لعن کرده و از خودشان تبرّی بجوییم؟! در پاسخ باید گفت فسق وقتی فسق است که معنایش نوعی خروج عملی از مقتضای باورهای انسان باشد. ولی اگر عملی طوری باشد که اصلا به خاطر کفر سر زده باشد که دیگر فسقی وجود ندارد! خودش کفر است! یک بی حجابی گاهی مصداق فسق است و گاهی مصداق کفر! اگر کفر بود بله همینطور است.
✋ولی عمق معنای تبرّی و لعن را باید خوب درک کرد. مراد این نیست که برای هدایت اینها تلاش نکنیم! مراد این نیست که به آنها فحش بدهیم! مراد این نیست که با آنها بد رفتاری کنیم! اصلا اینها نیست!
👈مراد این است که بدانیم چنین شخصی باطنی تاریک پیدا کرده که مستحقّ دوزخ است. وجودش وجود ناری شده است. چه بداند و بدانیم و چه نداند و ندانیم! چه خوشمان بیاید یا نیاید! یک حقیقت نفس الامری دارد! اگر چنین است هیچ گونه تمایل وجودی و محبّتی نسبت به او نباید داشت! باید کاملا از او قلبا بیزار بود.
👈باید طوری نفرت قلبی و دوری از آنها پیدا کرد که ایمانمان در اثر معاشرت با آنها لطمه نبیند! تا محبّت آنها را به دل راه ندهیم؛ همانکه مانند موریانه ای پایه های ایمانمان را خراب میکند! شاید شارع مقدّس برای چنین امری بود که نجاست آنها را اعلام کرد! بر این امر معقول ثوب محسوس پوشاند!
👈این تبرّی و لعن و مانند آن برای سوزاندن ریشه های کفر در وجود خودمان است. البته آثار اجتماعی هم دارد. یک معنای عجیب و غریبی ندارد که برخی از آن استیحاش داشته باشند! یک امر عقلائی روان شناسانه و جامعه شناسانه بسیار قابل دفاعی است. اصلا یکی از افتخارات دین اسلام است که چنین حقیقت مهمّی را بیان کرده است.
🔹حالا اینهایی که گفتم را انصافا یک دفعه به ذهنم آمد! برای فرضیه بررسی و نقد و ابرام خوب است. گفتم بذلش کنم. قبل از اینکه آن را بنویسم سر سفره با خانواده صحبت کردیم و نظرشان را خواستم. گفتند خب برخی از اینها بین اقوام هم هستند! یعنی میگویی از فلانی و فلانی تبرّی بجوییم! همان مطلب بالا را گفتم که اگر واقعا بی حجاب شدنشان مصداق کفر باشد نه فسق دیگر باید از خودشان و نه عملشان تبرّی جست. معنای تبرّی جستن از خودشان هم این نیست که به آنها فحش بدهیم! دلسوزی برای هدایتشان نداشته باشیم!
💡همینکه داشتم این را توضیح میدادم یک مطلب دیگری به ذهنم خطور کرد که دیدم مطلب مهمّی است. آن را هم بذل کنم. دیدم ای دل غافل! چرا تا کنون نفهمیده بودم!
✅اصلا عمق مفهوم تبرّی و لعن از جهتی کمک به مؤمنین برای حراست از گوهر ایمانشان در برابر شبهات ناشی از مخالطت و معاشرت با این کفّار است. امری که شارع مقدّس با بیان نجاست آنها و باطن جهنّمی آنها و لزوم تبرّی از آنها و حرمت تعرّب بعد از هجرت و مانند آن به مؤمنین نوعی واکسن ایمانی زده تا در مواجهه با اینها آلوده نشوند!
✅یعنی چه؟! یعنی اینکه انسان وقتی با اقوامش یا دوستانش یا خانواده اش یا همشهری اش مواجه میشود که باطن کفری پیدا کرده به دلیل حسگرا بودنمان نمیتواند عمق ناری این حقیقتی که مربوط به عوالم تجرّدی است را درک کند! امتداد محسوسی آخر ندارد! بلکه بالاتر از آن گاهی احساس میکند اینکه اخلاقش مثل بقیه است! بلکه اخلاقش بهتر هم هست! راستگوتر است! مهربانتر است! بخشنده تر است و... .
✅اینجاست که باید گفت: «ویحکم لا تغترّوا»! شیطان با نقاب اخلاق می آید! چطور ما از اینها بالاتر و بهتر باشیم؟! کسی که عمق این مطلب را تجربه کرده میفهمد چه میگویم. چه شبهات خطرناکی است. یا مثلا مدّتی میرود در بلاد کفر زندگی میکند و دچار چنین شبهاتی میشود!
🔻اموری مانند لعن و تبرّی و نجاست کفّار و اینها لایه های محافظتی در برابر این حالات روانی است! لایه هایی است که میخواهد از گوهر تابناک ایمان در برابر شیاطین اینچنینی محافظت کند!🔺
👈برخی از همین مؤمنین عادی را دیده ام که در هیئات از بچگی بوده اند و حالت تبرّی و لعنی خاصّی پیدا کرده اند! اینها وقتی با شبهاتی مرتبط با همان فضای لعنشان مواجه میشوند اصلا گویا واکسینه شده اند! ولو پاسخش را ندانند نسبت به آن پدیده دلچرکین اند!
👈ولی برخی دیگر که چنین روح برائتی در درونشان وجود ندارد خیلی زودتر میتوانند مبتلا به شبهه شوند! نوعی شرح صدر کفری گاهی پیدا میکنند! آخر مگر نوع انسانهای حس گرا میتوانند بفهمند که ایمان چه حقیقت برتری از صرف اخلاقیّات و امور اینچنینی دارد؟!
⬇⬇⬇
🔹همین است که در روایات بسیاری بر آن تأکید شده و به مبارزه با ارتکاز عرفی افراد برای اصالت دادن به اخلاقیّات در برابر ایمان پرداخته اند. این شگفتی ها و تعجّبها گاهی دروازه ی ورود کفر به قلب مؤمنین میشود! و چه زیبا این حقیقت را قرآن کریم بیان کرده که:
📖«وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُم أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُون»
👈یعنی مثلا نگو بابا فلانی ولو کافر است دختر عمو و نمیدانم فامیل من است! از بچگی با هم بزرگ شده ایم خیلی با شخصیت و کدبانو است! هم با اخلاقتر است و هم زیباتر و هم ... ! نخیر! با او ازدواج نکن و فلان زن مؤمن غریبه که نه اخلاق دختر عمویت را دارد و نه زیبایی او را و اصلا برایت آن شگفتی را ندارد بهتر است!
👈فریب ظواهر و اخلاقیّات و امور اینچنینی را نخور! ایمان خیلی خیلی حقیقت والایی دارد! تو نمیفهمی! ولی چرا؟! چون آن دختر عمویت باطنش جهنّم است ولی این دیگری در راهی است که سر از بهشت و سعادت ابدی در می آورد! اصلا میدانی وادی حقیقت چه عظمتی دارد؟! اصلا میدانی عالم چه خبر است یا از افق محدود خودت مدام قضاوت میکنی؟!
👈حالا این مطالبی بود که همینطور به ذهنم زیر دوش حمّام و سر سفره ناهار خطور کرد! دیدم جای بررسی دارد. گفتم آن را بذل میکنم شاید برخی فرصت و توان بررسی داشتند.
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۵)
«روشهای چهارگانه رسائل و مکاسب خواندن»
🔹همانگونه که نوشتن برایم خودش یک آموزگار است و تا ننویسم معمولا نمیدانم گفتن هم برایم همینطور است! خیلی مواقع وقتی میگویم میدانم! گویا نوشتن و گفتن خودش رزق و روزی خودش را می آورد! خودش به نوعی معلّم است. در جلسه ای صحبت میکردم که دیدم همینطور که دارم حرف میزنم مطالب جالب و جدیدی میگویم! خودم هم آنها را به این شکل و در این قالب منقّح نمیدانستم.
🔸خلاصه ی آنچه آنجا گفتم و هنگام نوشتن این متن به ذهنم خطور کرد آن است که چهار جور میشود کتبی مانند رسائل و مکاسب را خواند که تفاوتهای مهمّی با هم دارند! البته میتوان هنگام مطالعه ی این کتب فوائد دیگری را نیز برداشت نمود. ولی اگر قرار است بفهمیم خود شیخ انصاری ره چه میگوید چهار روش عمده وجود دارد:
🔴اوّلین روش را «مراد پژوهی» مینامم. در این روش شخص سعی در دقّت در متن کلام شیخ و رفت و برگشتها و ارجاع دقیق ضمائر و تمرکز بر عبارات میکند. گاهی نیز برای درک جامعتر و دقیقتر بین عبارات مختلف شیخ در ابواب مختلف با هم مقایسه میشود و از نسبت حرفها با مبانی فرضیاتی برای درک دقیقتر و بهتر مراد گرفته میشود. پیش فرض این نوع پژوهش آن است که اوّلا عمده در مطالعه ی این کتب آن است که مراد گوینده را بفهمیم و ثانیا راهی برای درک مراد جز از طریق همین الفاظ نیست. گاهی مراد پژوهی برای وصول بهتر به اغراض خود دست به دامان «حاشیه پژوهی» هم میشود.
⬇
👈در این تلاش به گونه ای با خروج از تلاش شخصی به تلاش دیگران برای درک مراد رجوع کرده و قسمت قابل توجّهی از وقت را مراد پژوهی مجدد این حواشی و نسبت سنجی آن با مراد شیخ و مباحث مرتبط با آن به خود صرف میکند.
🔴دوّمین روشی که معمولا افراد فرهیخته از آن استفاده میکنند را «فضا پژوهی» مینامم. در این روش چندان روی الفاظ و پژوهش روی آنان مبالغه نشده و به جای آن سعی میشود عمق مراد را در تلائمی بین الفاظ و بافت ذهنی گوینده درک نمود. دیگر خواننده خودش را از ضیق عالم الفاظ کنده و گویا با نگاهی لمّی و نه إنّی سعی در فهم مراد میکند. در این روش سعی میشود با سر زدن به مبادی دانشی گوینده فضای ذهنی او هنگام مواجهه با مسأله قبل از این طور خاص از قلم زدن و عبارت پردازی کشف شود و سپس به رمزگشایی از مراد واقعی گوینده از روی الفاظش پرداخته شود.
👈این روش به گونه ای شخص را وارد حوزه ی نیّت خوانی میکند. به شخص قدرت آن را میدهد که از بسیاری از مجادلات و اتلاف وقتهای بی مورد به دور بوده و مخّ مراد را قبل از محجوب شدنش در تنگنای وادی الفاظ بهتر رصد کند.
👈پیش فرض این روش آن است که گوینده در هر حال مطالبش به شکل گزاره های اتّفاقی سامان نیافته بلکه حاصل افکاری نظام مند از روی مبانی و منابع و روشهای خاصی است که میتوان با احاطه به مبادی دانشی او درک زنده تری از فعالیت عالمانه اش قبل از ورود به عالم الفاظ داشته و به شکل پیشینی تری فعالیت اجتهادی او و دغدغه ها و موانعش را دانست.
🔴سوّمین روشی که متأسّفانه کمتر از آن استفاده میشود ولی تأثیر شایانی در درک متون دارد را «تاریخ پژوهی» مینامم. در این روش بافت متون حاکم بر متن حاضر کشف و از نسبت سنجی آن با متن موجود فرضیّات مهمّی برای درک عمق مراد و دقائق نهفته در آن استفاده میشود. پیش فرض این روش آن است که این دست متون ورای آنکه در ظاهر خودشان را متونی مستقلّ و خود بسنده در انتقال مفاهیم نشان میدهند معمولا متونی اشاری بوده و خصلتی حاشیه ای بر متن یا متون پیشینی دارند که برای درک عمیقتر آنان رجوع به متنهای اصلی کمک شایانی خواهد کرد!
👈در اینجا باید با مطالعات تاریخی و کتاب شناسی خوب تشخیص داد مثلا شیخ هنگام نگارش این متن چه کتبی جلوی دستش باز بوده و یا چه مطالبی در ذهنش برجسته بود و مبتنی بر آن قلم زده است!
👈مثلا ممکن است تشخیص دهیم در اینجا متن جواهر یا کشف اللثام یا مورد دیگری جلوی دستش باز بوده که درک ما را از متن تولید شده توسّط شیخ میتواند تغییر دهد.
🔴چهارمین روشی که باز هم متأسّفانه از آن خیلی کم استفاده میشود در حالیکه به شکلی مهمترین روش در درک عمیق متون و همینطور روش برتر برای عبور از متون موجود و پیشرفت و تحوّل در علم است روشی است که آن را «ژرفا پژوهی» مینامم. در این روش به جای آنکه خود را صرفا مشغول الفاظ یا بستر تاریخی یا فضای ذهنی نویسنده و گوینده کنیم در پی آنیم تا فلسفه ی ذهنی حاکم بر علم ورزی او که معمولا به شکل ارتکازی و ناخودآگاهی عملیّات علم ورزی او را تحدید میکند را رصد کرده و از آنجا به عمق باطن محتوای علمی اش دسترسی پیدا کنیم.
👈ژرفا پژوهی شخص را وارد عالم اسرار آمیز پیش فرضها و گرایشاتی میکند که ورای الفاظ، استدلالها، بسترهای تاریخی و فضاهای خودآگاه ذهنی افراد به سلسله جنبانی مباحث میپردازد!
👈در این نوع نگاه ژرف و گاه ماهواره ای است که هم انسان به شدّت قدرت نقّادی متن و امکان عبور از آن را پیدا میکند و هم میتواند مراد گوینده را به خوبی درک کرده و مهمتر از آن مراد گوینده را گاهی عمیقتر از خود گوینده بفهمد!
👈بارها شده که بنده در بحثهایم تجربه کرده ام! مثلا شخصی میخواهد چیزی را به من یاد بدهد یا بگوید و وقتی میگوید من همان حرفش را با توجّه به مفروضاتش و سپس پیامدهایش دوباره برایش تقریر میکنم؛ سپس میبینم چشمان شخص برقی زده و نه تنها تأیید میکند که مرادش همین بود بلکه گویا خودش به اعماق تازه تری از مرادش ملتفت میشود که گویا آن را از من یاد گرفته و قبلا نمیدانست!
👈این همان حقیقتی است که گفتم ژرفا پژوهی انسان را قادر میکند که مراد گوینده را از خودش هم عمیقتر درک کند! اینهایی که عرض شد بحثهای مفصّلی میتواند داشته باشد و میتوان در قالب مثال آن را ملموستر کرد.
👈ژرفا پژوهی ما را وارد فضای فلسفه ی علم و نگاه های درجه دوّم کند که از ضروریّات و واجبات فوری و قطعی عقل حوزوی ما در زمان کنونی است. دورخیز ما را در مطالعه و صرف وقتمان طوری میکند که امکان پرش بسیار بیشتری برایمان مهیا میکند. ذهن را بصیر و نقاد و به روز میکند.
✅امروزه گاهی بیش از آنکه به فقیه نیاز داشته باشیم به فیلسوف فقه نیاز داریم بلکه بالاتر از آن امروزه به سمتی میرویم که اگر فقیهی فیلسوف فقه خودش نباشد نمیتوان او را در واقع فقیه و عالم به حساب آورد! چنین معنایی از فیلسوف دانش چیزی بیش از مجتهد اصولی بودن فقیه است.
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۶)
«خلاصه ای از یک مباحثه سیاسی»
«نقدی بر طرح رفراندوم و هزینه های سازش»
🔹با یکی از عزیزان فاضل بحثی سیاسی درگرفت. ایشان معتقد بود انقلابی که باعث شود چنین هزینه های هنگفتی بر ما تحمیل شود به صرفه نبوده است! حکم جهاد باید با توجّه به تناسب هزینه و فائده داده شود و الّا نه عقلائی است و نه دلیلی شرعی میتوان بر آن اقامه نمود! حالا هم که کار به اینجا رسیده که این فشارهای سخت به مردم وارد شده چاره همان رفراندوم یا همان همه پرسی برای برقراری ارتباط با آمریکاست. اندازه ای که هستیم حرف بزنیم و وزنه برداری کنیم!
👈کلام این دوستمان از جهات مختلف قابل نقد بود. گفتم اگر پس رفت کرده و هزینه اش بیش از فائده اش بوده پس این کتاب صعود چهل ساله چه میگوید؟! میگوید ما به نسبت کشورهای دیگری که چنین درگیری با قدرتهای جهانی را نداشتند پیشرفت بیشتری در عرصه های اساسی کرده ایم. احدی در هیچ جای جهان این آمارهای متقن را نمیتواند رد کند!
👈در ادامه گفتند این چند سال اخیر دیگر از این صعودها هم خبری نیست و همه اش هزینه و سقوط بوده است! عرض کردم کلام شما مبتنی بر نوعی القاء نا امیدی و بن بست برای نظام حاکم و مسیری که پیش گرفته است میباشد و استدلال شما برای آن مشکلات روز افزون و تورّم زیاد این چند سال اخیر است.
👈نقدی که به این قسمت از فرمایش شما وارد است این است که پیش فرض این بیانتان حدوث این مشکلات روز افزون در یک شرایط طبیعی و عادی است که مبتنی بر آن بر القاء نا امیدی از این مسیر استدلال میکنید؛
⬇
👈در حالیکه بر هر منصف و مطّلعی روشن است که این مشکلات و تورّمهای روز افزون که سابقا به این شکل نبود معلول یک جنگ تمام عیار ترکیبی علیه نظام ماست! در چنین بافت و فضای جنگی نمیتوان از مشکلات روز افزون بر بطلان مسیر و نا امیدی از انتهای آن حرفی زد زیرا جنگ در انتها نتیجه اش روشن میشود و در طول آن مدام مشکلاتش زیاد و زیادتر میشود.
⛔اساسا چنین انتقاداتی در شرایط جنگی حکم نوعی خیانت جنگی را گاهی دارد! الآن وقت این حرفها نیست! وقت تلاش برای مقابله با هجوم دشمن است.
👈عرض کردم حکایت شما حکایت شخصی است که در وسط میدان جنگ مبتلا به فراموشی شده و میگوید چرا من اینقدر خسته و گرسنه هستم و چرا بدنم زخمی شده و چرا اینها به طرف من حمله میکنند و مدام غُر بزند!
👈کسی که از بیرون به او نگاه میکند میگوید اگر تو واقعا بر سر مصلحت صحیحی تن به این جنگ داده ای خب اینها لوازم طبیعی آن است و فعلا وقت پایمردی و مبارزه است تا در انتها ثمره ی این تلاش و مجاهدتت را بچینی و الآن که وقت سختی کشیدن است!
👈در زمان جنگیدن که نباید کسی انتظار راحتی زمان پیروزی را داشت! تحمّل مشکلات جنگ مانند تحمّل درد زایمان است. هر دردی که بد نیست و هر آرامشی که خوب نیست! حالا هنوز در میانه ی راهیم و هنوز معلوم نیست چه کسی از میدان این نبرد پیروز بیرون می آید تا قضاوتش کنید! هنوز وسط بازی هستیم!
🔹ایشان اشکال کردند که نخیر! مردم واقعا دیگر این نظام و این مسیر را نمیخواهند! هر جایی بروید میگویند چرا به ما توجّه نمیشود؟! چنین امری به معنای شکست قطعی ماست که فعلا ما خودسرانه نمیخواهیم آن را بپذیریم! وقتی مردم جهاد را نخواستند باید مانند امام حسن علیه السلام صلح کرد! هر چند مرد جنگی هم داشتند ولی انتقادها را به جان خریدند و صلح کردند!
👈در پاسخ عرض کردم پیش فرض این بیان شما این است که اکثریّت مطلق مردم از این مسیر ناراضی هستند! اصلا نمیخواهند این هزینه کردنها را! اصلا سازش را میخواهند! ولی اشکال حرف شما این است که اگر هم در بیان این اکثریت درست گفته باشید شما یک برداشت نظری از یک سری انتقادها و غر زدنها و ناراحتی هایی که از مردم دیده اید داشته اید که قابل نقد است!
👈آیا معنای این انتقادها و غر زدنها و بلکه گاهی فحش دادنها در همه یا بیشتر مواردش از نارضایتی عمیق از این مسیر است؟! این امری روشن نیست. بلکه میتوان نشان داد در بیشتر موارد این ناراحتی از باب نارضایتی عمیق از مسیر نیست بلکه از باب عصبانی بودن از شرایط موجود و سختی های طبیعی نبرد است.
👈ولی در باطنشان نوعی رضایت قلبی به صحّت این مسیر دارند. همین است که اینگونه این نظام را حفظ کرده اند و در بزنگاه ها رضایت باطنی شان را مانند تشییع حاج قاسم سلیمانی عزیز نشان دادند! گفتم در همین فامیل خودمان بسیاری هستند که مدام انتقاد میکنند و فحش میدهند ولی من میدانم که اینها فقط عصبانی اند و در باطنشان واقعا طرفدار این نظام هستند و اگر زمینه اش رخ دهد و واقعا این نظام را چیزی تهدید کند آن وقت باطن عمیقتری از آنها را خواهی دید که خلاف قضاوت شماست.
👈ایشان اشکال کردند که حاج قاسم نماد یک سردار رشید ایرانی بود لذا همه او را دوست داشتند و این ربطی به نظام نداشت! حتّی بی دینها هم آمدند! عرض کردم دقیقا منظورم همین بود! آن روح باطنی انسان ایرانی هر چند حتّی متدیّن نباشد یا حتّی ضدّ دین هم باشد در غالب موارد طوری است که خود را در تلائمی عمیق با این مسیر و این راه می یابد! در عمق باطنش به این مسیر گرایش دارد و از آن راضی است. معنای آن تشییع جنازه ی حیرت انگیز چیزی جز این نبود و این را خوب دشمنان این نظام میفهمند!
⬇⬇
🔹در ادامه عرض کردم آنچه آن را نارضایتی اکثریت مطلق مردم بیان میکنی چیزی جز عصبانیّت حد اکثر بیشترشان از وضع موجود معیشتی نیست! ولی باید بدانیم چون شرایط الآن شرایط جنگی است و باطن مردم هم به نظر قوی و بر اساس قرائن موافق این مسیر است آنچه اصالت دارد بازیکنان وسط میدان است که در انتهای مسابقه آیا میتوانند پیروز شوند یا نه!
👈وضعیت فعلی ما مانند یک مسابقه ی فوتبال است. وقتی تیممان یک گل میخورد تماشاچی هایمان ناراحت میشوند؛ گل دوّم را میخورد عصبانی میشوند و گل سوّم را که میخورد دیگر فحش و ناسزا هم ممکن است به بازیکنان و کادر فنّی خودی هم بدهند و حریف را تشویق کنند!
✋ولی این حالات نفسانی اینها اگر بازیکنان وسط میدان خوب بازیگری خودشان را تا انتهای بازی ادامه دهند چندان اصالتی ندارد! زیرا همینکه تیممان گل اوّل و سپس دوّم و سوّم را زد و بلکه پیروز شد میبینی همین مردم بسیار شادمان شده و خاطره انگیزترین بازی برایشان میشود. ما فعلا وسط بازی هستیم!
👈ایشان اشکال کرد که ما دقیقه چند بازی هستیم؟! دقیقه نودیم و چندتا گل خورده ایم! گفتم اینها دیگر ادّعاست و ما وسط میدان نبردیم هنوز! این بحث مقداری طولانی تر بود ولی این بخشش را هم خوب است نقل کنم.
🔹ایشان فرمودند باید رفراندوم را نظاممان بپذیرد و تسلیم خواست مردم شود! اینقدر مردم را بدون فائده اذیت نکند و به دین بد بین ننماید! ورای اشکالاتی که به این نظر ایشان وارد است یک امر را در بحث برجسته کردم! عرض کردم یکی از پیش فرضهای شما و دیگرانی که مدام از رفراندوم میگویند این است که وضعیت فعلی خودشان را میبینند و بعد میگویند با آمدن همه پرسی میتوان با دشمن سازش نمود و مشکل اقتصادی را هم رفع کرد و وضعمان بهتر شود!
👈عرض کردم ورای اینکه به خاطر شرایط ژئوپولیتیک و دیگر حساسیتهای کشور به ما اجازه ی پیشرفت هم نمیدهند و نانشان در عدم رشد ماست اساسا این پیش فرض اشتباه است! چه کسی به شما گفته با این سازش وضع نامطلوب فعلی شما با حلّ مشکلات اقتصادی مطلوب میشود؟!
👈اگر فرض کنیم واقعا مشکلات اقتصادی ما حلّ شود میدانید هزینه ی برطرف شدن فرضی و موهوم این مشکل از دست دادن عزّت و استقلال و آزادی انسان ایرانی در زیر اراده ی نظام استکباری است؟!
✋آیا میدانید مسأله اینها ورای طمع مادّی و استعمار ما اساسا استکبار و ارضاء خود برتر بینی شان است که جز با تحقیر ما حاصل نمیشود؟!
✋آیا میدانید اساسا یکی از نیازهای برجسته انسان ایرانی در طول تاریخ نسبت به انسان در دیگر نقاط داشتن عزّت و آبرو و استقلال بوده است؟! خیلی از اینکه زیر چکمه ی بیگانگان باشد بدش می آمده و به خاطر همین همواره مهد بزرگترین تمدّنها و حکومتهای جهان بوده است؟!
✋آیا فکر میکنید اگر فرضا مشکل اقتصادی ما مقداری برطرف شد وقتی دیدیم عزّت و استقلالمان از دست رفته به مراتب بسیار عمیقتر دردمان نمیگیرد؟!
👈شما حواستان نیست که هزینه ی این سازش اگر هم به موفقیت به تمام برسد از دست دادن مهمترین داشته ها و نیازهای انسان ایرانی است که توهّم کرده ایم آنها را همیشه داریم و قرار است چیزی به آن اضافه کنیم!
👈انسان ایرانی اگر عزّت و استقلال نداشته باشد نمیتواند آرام بگیرد! مانند کره و ژاپن و امثال آنها نیست! دین و فرهنگ و مزاج مردمانش چنین اجازه ای به او نمیدهد! دوباره قیام میکند! درد روحی بسی رنج آورتر از درد جسمانی است.
👈گفتم برایم زمانی پرسش بود که چرا غربی ها مثل انگلیس ایران را به شکل مستعمره ی رسمی خود مانند هندوستان در نیاوردند؟! بعدا در کتاب ملکم انگلیسی که زمان فتحعلی شاه نوشته خواندم که با بیان روحیات ایرانی هزینه ی سلطه سیاسی بر آنان را گزاف دانسته بود که به صرفه نیست!
🔹عرض کردم این مغالطه ی روانی که در اینجا رخ میدهد شبیه مغالطه ای است که برای بسیاری که برای زندگی به مغرب زمین مهاجرت میکنند رخ داده است. اینها نوعا برای کاستن از وضعیت نامطلوب زندگی شان مهاجرت میکنند ولی نمیدانند هزینه ی این مهاجرت میتواند خودش باعث کاستن از نقاط قوّتشان شود! اینها گمان میکنند نقاط قوّتشان را که معمولا دارند و قرار است چیزی به آن اضافه کنند! در حالیکه خوب نمیدانند این مهاجرت از آنها مفاهیم عمیقی مانند خانواده، فامیل، تجربه ی روابط گرم ایرانی و مانند آن را میگیرد!
⬇⬇⬇
🔹ایشان گفتند این همه مشکلات و بی لیاقتی ها و بی تدبیری ها را نمیتوان نادیده گرفت! دیدم عمده اش در امور اقتصادی مدّ نظر است. گفتم در برخی موارد واقعا اشکالاتی است که در این ۴۰ سال میشد رفع بشود و نشده است. در ادامه تنها گفتم یک توجیهی را فعلا ذکر میکنم گرچه بحثی پر دامنه است! سابقا هم چند بذل خاطر در این زمینه نوشته بودم. آن هم این است که دورخیز اساسی انقلاب اسلامی پیدا کردن استقلال سیاسی و آزادی از زیر دست طواغیت و مستکبرین و داشتن یک نظام دینی مردم سالار بود.
👈از همان ابتدا دورخیز اقتصادی نداشت! در ادامه نیز اراده ی قطعی جهانی برای ساقط کردن این نظام سیاسی واقع شد! یک جنگ واقعی لذا بیشتر وقت و تلاش عناصر خدوم این نظام صرف امور امنیتی و سیاسی و نظامی و مانند آن شد تا رفع مشکلات اقتصادی!
👈وضعیت کشور ما در این سالها به تعبیر یکی از دوستان شبیه خانه ای است که در آن یک مار افتاده و کلا از حالت طبیعی زندگی خارج شده و پدر خانواده بیشتر در فکر مراقبت از اعضاء خانواده در برابر این خطر بزرگ و یافتن این مار مرموز و حفاظت از بچه هاست! حالا فعلا برای یک توجیه دم دستی بد نیست. هر چند قابل بحث است.
👈گفتم به شکل طبیعی در انقلابها هم نوعی خافضه رافعه رخ میدهد و احتمالا افرادی نالایق وارد شده و مناصب تخصصی را میگیرند که احتمالا یکی دو نسل باید بگذرد تا گاهی مدیریت صحیح روی مسیر مطلوب عادلانه و یاقت مدارانه اش بیافتد! اقتصاد سرطانی نفتی مان نیز وضعیت را تشدید کرده است.
🔹به این دوستمان گفتم من وکیل مدافع وضع موجود نیستم و کسی هم به من پولی نمیدهد برای این دفاعیه ها! یک مشکلی که ما داریم آن است که چون ادبیات اعتراض و اصول آن را از متون دینی استنباط نکرده و در فرهنگمان نیز وجود ندارد نمیدانیم دقیقا چطور باید اعتراض خود را بیان کنیم که با اصولمان در تعارض نباشد! همین شده که شما فکر میکنید من خودم اعتراضی ندارم و باید از همه چیز دفاع کنم که واقعا اینطور نیست!
👈عرض کردم اگر هم این بحث را طول دادم برای این بود که گمان نکنید آن حرفهایی که با آن قاطعیت میزنید و آن را بدیهی و حرف جمهور مردم میدانید اینقدرها هم بدیهی است و نظر و دیدگاه دیگری وجود ندارد!
👈ایشان هم واقعا انسان فاضل و دلسوزی بود لذا هر چند کاملا با بنده مخالف بود ولی به دلیل شناخت قبلی گوش میداد هر چند از حرفهایم و عمق تفاوت نظرهایمان تعجّب میکرد! عرض کردم این به خاطر آن است که دنیای کیفی و پارادایم ذهنی و نظام تبیینی مان در تحلیل وقایع و حوادث متفاوت است.
👈لذا من تو را متعصّب نمیدانم بلکه میگویم بدان دنیای ذهنی دیگری هم هست که در آن اتّفاقا همه چیز به گونه ای سر جایش هست و هر چند مشکلات وجود دارد ولی اصلا وضعیت آن طور که شما گمان میکنید تاریک نیست!
👈قرار شد این بحث را با این دوستمان از زاویه های دیگر ادامه دهیم. سابقا هم در بذل خاطر ۳۱۳ نیز از ضرورت توجّه به این دنیاهای ذهنی در مباحثات صحبت کردم؛ بذل خاطر ۲۵۷ در زمینه سکولاریسم روایی را نیز در مباحثه با همین دوستمان سابقا نوشته بودم که رجوع به آن هم برای تتمیم این بحث مفید است.
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۷)
«فرق علم و حکمت»
«نکاتی پیرامون تأثیر مونتنی بر تاریخ اندیشه بشری»
🔹سالهاست که روایتی شریف را از خطبه ی الوسیلة امیر المؤمنین علی علیه السلام حفظ کرده ام و از آن بهره میبرم که: «مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَة» اگر میخواهی زندگی راحت و روانی داشته باشی به اندازه ی کفایت در روزی قانع باش!
👈هر چه گذشته عظمت این کلام کوتاه بیشتر برایم جلوه کرده! آخر چه حرف مهمّی است! چقدر اثر دارد! چقدر عمیق است! راستی که: «و مَن یؤت الحکمةَ فقد أوتِیَ خیراً کثیراً»
✋پس چرا این را در این مدارس به بقیه یاد نمیدهند؟! اینها را باید یاد گرفت! اموری است که گاهی یکی یا چند تایش را آدمی یاد میگیرد زندگی اش را تغییر معناداری میدهد. حیات دیگری پیدا میکند.
👈خطبه ی وسیله همان خطبه ای است که امیر المؤمنین علی علیه السلام یک هفته بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از آنکه از جمع قرآن فارغ شدند در مسجد مدینه بیان کردند! سرشار از این حکمتهاست!
👈هر وقت اینها را میخوانم واقعا تأسّف میخورم که چرا این بیانات جایگاهی در مدارس و دانشگاه ها ندارد! چرا اینها تعلیم داده نمیشود؟! اینهایی که اینقدر تأثیرات عمیق بر روی زندگی انسانها میگذارد و گاهی دانست و به کار بردنش از نان شب برای برخی واجبتر است!
⬇
📖«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلَامِ وَ لَا كَرَمَ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى وَ لَا مَعْقِلَ أَحْرَزُ مِنَ الْوَرَعِ وَ لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ وَ لَا لِبَاسَ أَجْمَلُ مِنَ الْعَافِيَةِ وَ لَا وِقَايَةَ أَمْنَعُ مِنَ السَّلَامَةِ وَ لَا مَالَ أَذْهَبُ بِالْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَا بِالْقَنَاعَةِ وَ لَا كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقُنُوع ...»
⚪به مرور متوجّه شدم اساسا باید بین مفهوم علم و حکمت تفاوت قائل شد! همانکه در بذل خاطر ۴۲۶ به آن اشاره کردم! اصلا یکی از شاخصه های انسان مدرن آن است که برخلاف انسان قدیم حکمتها را رها کرد و به سراغ سوادها و علوم رفت! انسانها سطحی هستند و حکیم بار نمی آیند! درسهای عمیق زندگی را یاد نمیگیرند لذا مانند قدیمی ها آموزنده نیستند!
👈دیدم واقعا تحقیق در جوانب مفهوم حکمت و تفاوت آن با علوم مرسوم بین بشر مانند طبیعیات و الهیات و منطق و مانند آن بحث کلیدی است. متون دینی از سنخ حکمت است. همین است که به جای برجسته کردن ارسطوها و امثال آنها لقمان حکیمها بزرگ شده اند!
👈افرادی که اگر قرآن کریم از آنها یادی نمیکرد در تاریخ علم هیچ جایگاهی نداشتند! دیدم باید خیلی در اینجا تأمّل کنم تا بتوانم به آن زبان بدهم و ابعاد مختلفش را استنباط نمایم. ولی خیلی جای بحث دارد! انبیاء الهی برای تعلیم کتاب و حکمت آمدند نه یاد دادن این علوم بشری! همین حکمت است که گمشده ی اهل ایمان است!
👈البته مرادم تحقیر این علوم نیست! روشن است چه میگویم. دغدغه شان حکمتی بود که ارتباط مستقیم با زندگی و سعادت انسانها داشت! دنبال تعلیم منطق و کتاب برهان و مجادلات و نقد و بررسی های اینچنینی نبودند! دنبال حاشیه زدن و استدلالهای کذایی در کتب نبودند!
💡به ذهنم خطور کرد اگر کسی به درستی جایگاه حکمت و تفاوتش با علم را درک نکند نمیتواند اهمیت ادیان الهی و عظمت آنها را درک کند! نمیتواند عظمت نهج البلاغة و قرآن کریم را درک کند!
✅باید اینجا ایستاد و کار کرد که دقیقا این حکمت چیست و تبارش از کجاست! با چه معیارهایی میتوان بین حکمتهای منسوب بشری تمایزی قائل شد و مثلا چه فرقی میتوان بین نهج البلاغة امیر المؤمنین با تشبّه به مسیح توماس آکمپیس و مانند آن قائل شد؟!
👈فعلا مطلبی کامل برای گفتن ندارم ولی میدانم اینجا حقایقی موج میزند که گفته نشده یا من ندیده ام! میشود حرفهایی زد ولی فعلا سکوت کرده و اعتراف به جهلم کنم بهتر است! خود این هم یک حکمتی است که: «مَنْ تَرَكَ قَوْلَ لَا أَدْرِي أُصِيبَتْ مَقَاتِلُه»
👈مرحوم علامه ی طباطبایی ذیل آیه ی ۶۹ سوره مبارکه بقره: «یؤتی الحکمةَ من یَشاء و مَن یؤت الحکمةَ فقد أوتِیَ خیراً کثیراً» بیان میکنند که حکمت همان قضایای حقّه مطابق با واقعی است که به نوعی مشتمل بر سعادت بشر باشند! کاملا مرتبط با زندگانی بشر باشند! اگر از الهیّات یا طبیعیّات یا تاریخ یا هر چه هست به نوعی با سعادت بشر مرتبط شود! علم نافع باشد!
📖«الحکمة هی القضایا الحقة المطابقة للواقع من حیث اشتمالها بنحو علی سعادة الانسان کالمعارف الحقّة الالهیة فی المبدأ و المعاد و المعارف الّتی تشرح حقائق العالم الطبیعی من جة مساسها بسعادة الانسان کالحقائق الفطریة الّتی هی أساس التشریعات الدینیة»
👈در سوره ی مبارکه لقمان امور مانند توحید، وظیفه ی فرزندان در قبال والدین، زکات، حرمت تبذیر، انفاق، منع فحشا و روابط نامشروع، حرمت قتل و کم فروشی و سخن غیر عالمانه و فخر فروشی و مانند آن حکمت دانسته شده: «ذلک ممّا أوحی الیک ربّک من الحکمة»! یعنی هم مسائل عقیدتی و هم اخلاقی و فقهی را میگیرد!
✅در هر حال گویا در حکمت معانی خاصی مانند نافع بودن، آسان بودن یادگیری و به کار بردن آن، مهم بودن برای سعادت واقعی انسان و همینطور متقن و مستحکم بودن آن اشراب شده است. نوعی حالت راهبردی دارد. ورای ظاهر ساده اش بسیار عمیق و باطن دار است. دانستن آن زمینه ی نوعی تغییر و جهتگیری سودمند را برای انسان حاصل میکند. برای باور و عمل است.
👈اگر چنین است رأس چنین حکمتی معرفة الله و مخافة الله و شناخت مبدأ و معاد میشود. در ادامه اموری که به بهزیستی حقیقی انسان کمک کند.
👈استاد معظّم آیت الله جوادی آملی در تفسیر تسنیم در کلام قابل توجّهی بیان میکنند که «ظرف حکمت فطرت است. فطرت الهی انسان که بار معنویت و علوم و معارف و حکمت را بر دوش میکشد! ظریفیت شگفت آوری دارد که آسمانها و زمین و کوهها از آن بی بهره اند! انسان به لحاظ این فطرت است که قوی است»؛
👈به نظرم این بیانات ایشان خیلی مهم است و جای کار دارد و باید عمق آن روشن شود. فطرت چیست و نسبت فطرت و حکمت چیست؟!
👈دیدم یکی از متفکرین معروف تاریخ اندیشه مغرب زمین به این مسأله متفطّن شده و به خوبی یکی از انتقادهای اساسی به نظام تعلیم و تربیت بشری را در همین میداند که به بشر حکمت یاد نمیدهد!
⬇⬇
🔸«مونتنی و انتقاد از نظام تعلیم و تربیت»🔸
فرازهایی از کتاب مقالات اثر میشل دو مونتنی م ۱۵۹۲ فیلسوف و ادیب معروف فرانسوی را میخواندم. دیدم دقیقا ایشان هم به خوبی فرق علم و حکمت را گوشزد میکند. در ادامه به آن برمیگردم.
💡به ذهنم خطور کرد مقداری از مونتنی و تأثیرش در تاریخ اندیشه بگویم!
✅آخر انسانهای نابغه و متفکّرین بزرگ زیاد بوده اند که بعضا ثمرات مهمّی برای تاریخ بشر داشته اند ولی کمتر بوده اند افرادی که بر اندیشه و فکر بشر اثر بگذارند! یکی از این معدود انسانهایی که بر سبک اندیشه و تفکّر متفکّرین بعد از خود در مغرب زمین اثر گذاشته همین مونتنی است.
👈این کتاب که در اواخر عمرش نگاشته یکی از آثار مهمّ تاریخ علوم بشری است که اثر عمیقی بر متفکّران بعد از خود نهاده است! همواره مطالعه ی این دست آثار برایم جالب است. آثاری که بر ذهن و اندیشه ی کلان متفکّرین به شکل تاریخی اثر گذار بوده است.
👈یکی از این کتابها همین مقالات مونتنی است که افرادی نظیر دکارت، پاسکال، روسو، ولتر، آندره ژید، شوپنهاور، نیچه، آلبر کامو و دیگران همه از او متأثّر بوده و آن را ستایش کرده اند. کتابی که در آن عیاری جدید برای یک انسان متفکّر معتبر بیان شده است.
👈دیگر انسان کامل در وادی علم امثال ارسطو و افلاطونها نیستند بلکه هر انسانی اگر نواقص خودش را قبول کند و سپس با پذیرش آنها به شکل صادقانه و صمیمانه ای به تفکّر اصیل بپردازد میتواند نابغه ای برای خودش باشد! لازم نیست مدام به کتاب این و آن حاشیه بزند!
👈از نگاه او جامعه ی زمانش از فقر در وجود نویسندگان اصیل میرنجند هر چند نویسندگان فضل فروش حاشیه نویس که علم را در هزاران سال قبل میجویند بسیار اند!
✅مونتنی سعی میکند متفکّرین غربی را متوجّه این نکته کند که فکرشان اصیل باشد و اندازه ی شناخت خودشان حرف بزنند و با همه ی کاستی هایش خودشان باشند! با خودشان رو راست باشند و مدام خودشان را تحقیر نکنند! به دنبال فضل فروشی و حلّ معضلات نباشند و با سادگی و صمیمیت پرده از محدودیتها و مجهولات و علایق و نظرات واقعی خود بردارند!
👈ولی مونتنی چطور میخواهد به این هدف بزرگ تربیتی در تاریخ تفکّر بشر برسد؟! یکی از کارهایش ترسیم واقعی، بی پرده، صریح و صمیمانه نواقص انسانی است. طوری قلم میزند که واقعا احساس کنیم ارسطو و افلاطون و دیگران هم انسانهایی مانند ما بودند! پادشاهان و نجیب زادگان هم مانند ما هستند! در جایی از کتابش میگوید:
📖«بر بلندترین تخت جهان هنوز هم بر ما تحت خود نشسته ایم. پادشاهان و فلاسفه و نیز بانوان متشخص شکم خود را خالی میکنند»
👈آنطور که از مطالعه ی کلام او متوجّه شدم وی ریشه ی مشکلات اندیشه ی بشری و حتّی دیگر ساحتهای زندگی انسانی را در عادتش به خود تحقیری و نپذیرفتن محدودیتها و نواقصش میداند! یک نگاه غیر واقعی از خودش ساخته و برای فرار از مواجهه با نواقصش به دنبال قهرمان جلوه دادن خود و قهرمان سازی از دیگران است و همین خیال زدگی را در وجود او مینهد!
👈باید یاد بگیریم این نواقص و میلها را به عنوان واقعیتهای تغییر ناپذیر خودمان قبول کنیم و توجیه و فرار نکنیم! اين واقعيتها نه تحقير آمیز هستند و نه نفرت انگیز! وقتی اینطور است مدام از بزرگی ارسطو و افلاطون دم نزن! خودت وقتی دیدی نمیفهمی احتمال بده حرفهای خوبی نزده اند! انگشت اتّهام را به جای خودت سوی آنها دراز کن!
👈مدام خودت را تحقیر نکن! اگر نفهمیدی به تقلید از دیگران تأیید نکن! خودت باش! اندازه ی شناخت خودت حرف بزن و ادّعا کن! به استقلال شخصیتی خودت بها بده!
🔹برای اینکه چنین اثر عمیقی بر متفکّرین بعد از خود بگذارد در فصولی از این کتاب از شرح خصوصی ترین ابعاد شخصی اش هم ابا نمیکند! به شرح زندگی خودش، غذاهای مورد علاقه اش، حالات قضیبش، مدفوعش، توالت رفتنش، آروغهایش و موفقیتهای جنسی اش هم میپردازد!🙈
👈همه را با جزئیّات و تفصیل بیان میکند. ولی نیّتش چیست؟! میخواهد تصویر جدیدی از عالم استاندارد را ایجاد کند و به جامعه ی علمی بفهماند مدام به خود تلقین نکنید ما صرفا یک موجود عقلانی هستیم و هیچ ضعف و بعد منحط دیگری نداریم! به تعبیر مونتنی: «رفتار قضیبش بخش مهمی از هویت او را تشکیل میدهد»🔞😳
👈و همینطور افکارش طوری است که قبل و بعد از صرف غذا متفاوت میشود! اقرار میکند که در امور جنسی ناتوان است و معده اش زیاد نفخ میکند و در دستشویی نیاز دارد خیلی سکوت حکم فرما باشد و... .
👈گویا میخواهد علم را از آن حالت آسمانی و کهکشانی اش به زمین کشانده و در دسترس همه قرار بدهد. میخواهد اصر و اغلال را از پای متفکّرین نسبت به علوم پیشینیان باز کند و روح دیگری به فعالیت آنها بدمد! اینکه مدام افکار خودشان را در برابر عظمت موهوم پیشنیان تحقیر نکنند! اصلا انسان موجود کاملا عقلانی نبوده و نیست که اینچنین از پیشینیان عظمتهای کهکشانی ساخته اید!
⬇⬇⬇
👈موجودی نیمه عقلانی است که بدنش در عقلش خیلی وقتها اثر میگذارد! یک نفر برخلاف استانداردهای زمان مونتنی به عقیده ی او میتواند یونانی بلد نباشد، شکمش نفخ کند و حتّی غذاهایی که میخورد روی افکارش اثر داشته باشد و فلاسفه ی باستان را نشناسد ولی واقعا فرهیخته بوده و حرفهایی بزند که بتواند جایی در تاریخ اندیشه ی بشر داشته باشد! امری که قبولش در آن زمان غیر ممکن به نظر میرسید!
🔸«تفاوت علم و حکمت از نگاه مونتنی»🔸
یکی از مباحث مهم مونتنی در کتاب مقالات انتقاد از نظام تعلیم و تربیت است. در این مباحثش به روشنی این نقد را وارد میکند که این مدارس که خود نیز به آنها مبتلا بوده فقط دانش و علم را یاد میدهند نه حکمت را! هنر زندگی کردن را یاد نمیدهند! فقط حافظه را پر میکنند! از نگاه او اصلا باید بین مفهوم علم و حکمت تفاوت قائل شد! باید به دنبال آن چیزی بود که برای بهبود زندگی و خوشبختی واقعی هر شخصی واقعا مفید باشد! وقتی چنین نگاهی به دانایی داشته باشیم به روشنی متوجّه تفاوتی بین علم و حکمت خواهیم شد!
👈مونتنی در مقاله ی دوازدهم از جلد دوّم کتابش به انتقاد از تعلیمات کالجی که در فرانسه در آن تحصیل کرده بود میپردازد! جایی که آنالوطیقای اول یا همان کتاب قیاس و آنالوطیقای ثانی یا همان برهان ارسطو و تاریخ و ادبیات و مانند آن به دانش آموزان یاد میدادند ولی به آنها حکمت یاد نمیدادند!
👈از دید او متأسّفانه در مدرسه های علوم رایج خبری از حکمت نیست! البته فارق از اینکه حکمت مدّ نظر او چیست ولی عمق معنای حکمت و تفاوتش را علم را به خوبی درک کرده بود. مدرسه ها به انسانها درس زندگی و سعادت نمیدهند! اینکه چطور با خودش، با خانواده اش، در مواجهه با حقیقتهای زندگی، عصبانیّت و... مواجهه داشته باشد!
✅در ادامه میگوید مثلا این فضل و علم زیادی که ارسطو داشت چه کرد؟! آیا باعث شد هیچ وقت بیمار نشود؟! آیا باعث شد مصیبتهایی که حمّالها گاهی مبتلا به آن میشوند را او محال باشد مبتلا بشود؟! آیا این منطق عریض و طویل ترسش را از مبتلا شدن به بیماری نقرس کاهش داد؟! و...
👈خلاصه با تعابیر اینچنین میخواهد بگوید ما نیازهای بینشی عمیقتری داریم که اصلا به ما در این آموزشگاه ها تعلیم نمیدهند! همانها که اساسا ما با آنها زندگی میکنیم و واقعا متفاوت میشویم.
👈در مقاله ی ۱۷ از همین جلد دوّم کتابش نیز میگوید هدف اینها عالم کردن ما بود نه حکیم کردنمان! دنبال یاد گرفتن مشتق الفاظ و دقایق علمی بود تا انسان شدن! از همینجاست که در فصل ۱۲ همین جلد دوّم در عبارت مهمّی میگوید در طول عمرش صدها کشاورز و صنعتگر را دیده که حکیمتر و خرسندتر از رؤسای دانشگاه ها بوده اند!
👈از اینجاست که از نگاه او ما با بی سوادان عاقل و با هوشان دیوانه مواجهیم! بی سوادانی که حکیم اند و باهوشانی که سفیه اند! اگر اینطور است میتوان نظام ستایش مختار را به جای آنکه بر اساس هوش و سواد تنظیم کنیم بر محور عقل و حکمت بچینیم و آنگاه خواهیم دید که اساسا درکمان از تاریخ بشر طور دیگری میشود!
👈انسانهایی بالا می آیند که در نگاهمان پایین بودند و انسانهایی پایین می آیند که در نگاهمان بالا بودند! حکمت چیست؟! حکمت هر چیزی است که میتواند به خوب زیستن آدمی کمک کند تا با خوشحالی زندگی نماید! سعادتش را تضمین کند!
👈مشکل تعلیم و تربیت بشری آن است که علم می آموزد نه حکمت! ولی انسان با حکمتش زندگی میکند و حالاتش را رقم میزند نه با معلوماتش!
✋فعلا کاری به نقد رویکرد و حرفها و عقاید مونتنی ندارم! اینکه مفروضات کلامش چیست و چه فرصتها و آسیبهایی را برای تاریخ اندیشه ی بشری داشته! شکّی نیست که نوعی اومانیسم را وارد فضای اندیشه کرده است! خوش بینی را نسبت به علوم پیشنیان از میان برده است. به جای یک واقع بینی نوعی استبداد نظر و خوش بینی افراطی به افراد و توانایی هایشان گاهی منتقل میکند. اینها را دیگر خودتان بررسی کنید!
👈مونتی به گمانم تاثیر عمیقی بر متفکرین غربی و رویگردانی آنها از آثار افلاطون و ارسطو داشت! وی آشکارا آنها را ملال آور و خود برتر بین و پیچیده گوی بی محتوا دانست! دست آنها را از دست فلسفه مشّائی بیرون آورد و به آنها اینگونه تلقین کرد که نیازی نیست از حرفهای آنها چندان سر در بیاورید! در یکی از آثار نیچه که مرید مونتنی بوده بعدا دیدم به تقلید از مونتنی گفته بود: افلاطون ملال آور است!😳
👈مکالمات او را جدلگری های بی نهایت خود پسندانه ی کودکانه ای دانسته بود که برای کسی که با آثار نویسندگان نازنین فرانسوی آشنا باشد هیچ مزه ای ندارد! مونتنی باعث این جسارت شد که آثار اینچنینی را بی مزه ملال آور دانسته و به راحتی رها کنند!