eitaa logo
بذل الخاطر
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
4 ویدیو
13 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین و جستارهایی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت خطورات است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @Saghorb :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹مگر اینکه اساسا منکر ادلّه اثبات وجود خدا و صفاتش باشید تا بتوانید این حرف را بزنید که در این حالت هم مادامی که نتوانید یک تنافی قطعی را اثبات کنید نمیتواند این امر را دلیلی منطقی برای انکار خدا قرار دهید. مگر اینکه بگویید مادامی که به شکل تفصیلی و قانع کننده سرّ این شرور را نفهمم خدای دینی برایم قابل اثبات و قانع کننده نیست. 👈در این فرض باید گفت چنین انتظاری مبتنی بر انحصار علم در علوم تفصیلی و انکار علوم اجمالی است که امری باطل است. زیرا میتوان خدای دینی را در ضمن پاسخی اجمالی به این شبهه اثبات نمود. 👈اینکه خودمان را شرطی کنیم که مادامی که مفصّلا اسرار امور برایمان روشن نشود چیزی را قبول نکنیم اوّلا غیر منطقی است و ثانیا غیر اخلاقی و ناشی از نوعی تکبّر و انتظار بیجا. ✅سرّ نزاع هم به این برمیگردد که افراد حقایق کلّی را رها کرده و بخواهند حقیقت را صرفا در عالم جزئیّات درک کنند. روشن است که درک یک حقیقت گاهی در عالم کلّیتش میسّر و در عالم جزئیّت بسیار دشوار است. 🔸به قول امام حسن مجتبی علیه السلام در پاسخ اشکال برخی یارانش در سرّ صلح با معاویه همینکه شما بدانید من امام شما هستم برای پاسخ کافی است: 📖«إِذَا كُنْتُ إِمَاماً مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ لَمْ يَجِبْ أَنْ يُسَفَّهَ‏ رَأْيِي‏ فِيمَا أَتَيْتُهُ مِنْ مُهَادَنَةٍ أَوْ مُحَارَبَةٍ وَ إِنْ كَانَ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِيمَا أَتَيْتُهُ مُلْتَبِساً» 🔸«کلامی مهمّ از کتاب اخوان الصفا»🔸 در رسائل اخوان الصّفا فصلی در «جزاء المحسنین» دارند. در این فصل بیان میشود که انسان در آخرت بر حسب درجات معرفتی و جهاد عملی شان درجه بندی میشوند. سپس انسانها به دو دسته ی عوام و خواصّ تقسیم میشوند. عوام نیز دو دسته میشوند. یکی گناهکاران و دیگر نیکوکاران. در بین عوام بهترین انسان یا همان «أجود احوال العامة و الجهّال» آنهایی هستند که دنبال کثرت نماز و روزه و ذکر و قرائت قرآن و مانند آن هستند که باعث میشود در گناه نیافتاده و آفت زده نشوند! 👈ویژگی خواصّ آن است که اهل فکر مخصوصا در امور دینی هستند. سپس در مورد خواصی که اهل فکر هستند دو دسته مطرح میشود دسته ای که اهل یمین و سعادت هستند و دسته ی دیگری که اهل شمال و ضلالت میباشند. 👈بحث از اینجا آغاز میشود که چه چیزی باعث میشود که برخی اهل فکر و اندیشه سعید و برخی دیگر شقیّ شوند؟! اخوان الصّفا معتقدند که این امر به آن برمیگردد که امورات عالم به دو نوع کلیات عالم و جزئیّات تقسیم میشود. 👈اگر خواصّ اهل فکر ابتدا از دروازه ی کلّیات وارد وادی معرفت شوند دربها به روی آنها گشوده میشود: «كلما ازداد تفكرا في هذا الباب، ازداد بربه يقينا و بأوصافه معرفة» 👈اینها به زودی در عالم کلّیات خدایی حیّ عالم قادر علیم حکیم محسن جواد کریم مشفق رحیمی را می یابند که وقتی در دل چنین معرفتی به علوم جزئی دیگر میپردازند مدام تقرّب و معرفة اللهشان بیشتر شده و شوقشان برای لقاء الله افزوده میشود. 👈ولی اگر از دروازه ی جزئیّات بخواهند وارد درک حقایق عالم شوند از آنها جلوگیری شده و مدام دچار شک و تحیّر و درد روحی میشوند! گویا آدرس را نمیدانند: 📖«كلما ازداد تفكرا ازداد تحيرا و شكوكا و من اللّه بعدا، و كان قلبه من أجل ذلك في عذاب أليم» 👈این دسته به تعبیر اخوان الصفا همانهایی هستند که قبل از آنکه به علوم کلّی و آداب و ریاضیات و تهذیب اخلاق مانند آن خودشان را تربیت کنند انتظار دارند که بتوانند امور جزئی پیچیده ی عالم را درک کنند! همان اموری که حتّی نوابغ علماء و فلاسفه هم از درک آن معمولا عاجزند چه رسد به اینها! ⬇⬇
🔹ولی این امور چه هستند؟! اوّلین چیز که به شکل بسیار جالب توجّهی از این امور جزئی که باعث حیرت جزئی نگران اهل شقاوت میشود مسأله ی شرور و آن هم مصداق درد و ألم کودکان است. در پی آن طلب تفصیلی درک دیگر اقسام شرور مانند اینکه سرّ مصیب اخیار و گشایش اشرار و فقر زیرکان و ثروت عاجزان چیست؟! 👈مدام از این پرسشها میکنند که چرا این مرد مریض است و آن دیگری سالم؟! چرا این کرم کوچک است و این شتر بزرگ؟! چرا فیل با آن جثّه ی بزرگش چهار پا دارد ولی پشه با آن کوچکی اش شش پا و دو بال دارد؟! 👈اصلا چرا باید این سوسکها و پشه ها و غورباقه و... به وجود آمده باشند؟! «و ما شاكل ذلك من المسائل التي لا يحصي عددها إلّا اللّه و لا يعلم سواه عللها» ✅از نگاه اخوان الصفا وقتی انسان از آن دروازه ی کلّیات به این امور ننگرد مدام بر تحیّر و خسارت و وسواس قلبی اش افزوده میشود و کارش به جایی میرسد که امر عالم و دار هستی را مهمل و باطل دانسته و کائنات را حاصل بخت و اتّفاق میداند نه حاصل عنایت خدایی حکیم و صانعی علیم! ✅یا اینکه گمان میکند اگر خدایی هم هست از امر عالم غافل است یا خبری از آن ندارد یا در امور جزئی علم ندارد یا خیرخواهی ندارد یا خدایی ظالم است یا حکیم نیست: 📖«و ما شاكل هذه من الظنون و الشكوك و الحيرة و الضلال الذي قد تاهت في طلب معرفته عقول كثير من العقلاء المتقدّمين المرتاضين بالعلوم الحكمية، فكيف غيرهم ممن ليست له رياضة و لا معرفة بحقائق الأسرار المعروفة» 👈اینها را گاهی حکمای بزرگ ایران باستان نظیر بزرگمهر ها نیز توان حل کردن نداشتند لذا وقتی با این امور مواجه شدند برای پاسخ به سرّ شرور و مصیبت انسانها تنها به این گاهی بسنده کردند که اگر خدایی حکیم و عادل را میپرستی پس بدان عللی دارد که تو نمیدانی! «إقرارا على نفسه بالعجز عن معرفة هذه الأمور المشكلة» ⚪ولی مگر این امور جزئی چقدر پیچیدگی دارد که نمیتوانیم تفاصیل آن را درک کنیم؟! در اینجا اخوان الصّفا یک داستان و حکمتی را برای جا انداختن مطلب بیان میکنند که جالب توجّه است. نقل میکنند یکی از انبیاء الهی عبورش به چشمه ای در دامنه ی کوهی افتاد. وضوء گرفت و به بالای کوه جایی رفت تا مشغول نماز و عبادت شود. 👈از همان بالا نگاهش به سوارکاری افتاد که بر سر آن چشمه رسیده و آبی نوشید و اسبش را سیراب کرد و رفت. ولی دید کیسه ی پولش پیش چشمه جا ماند! بعد از آن چوپانی را دید که به سمت آن چشمه آمد و وقتی آن کیسه ی پول را دید آن را برداشته و رفت. 👈در ادامه پیرمرد هیزم کشی را دید که با خستگی و مسکنت در حالیکه بر دوشش باری از چوب سنگینی میکرد نزد آن چشمه آمد آبی نوشید و دراز کشید تا استراحت کند. 👈آن پیامبری که بالای کوه شاهد این ماجراها بود با خود گفت ای کاش آن کیسه ی پول را آن چوپان نبرده بود و نصیب این پیرمرد فرتوت بینوا میشود! این بیشتر به آن نیاز داشت! 👈همینکه در این افکار بود دید آن سوارکار اوّلی که پولش را پیش چشمه جا گذاشته بود به آنجا برگشت و از آن پیرمرد درخواست کرد که پولش را بدهد! او نیز گفت خبری از آن ندارد که در این حالت آن سواکار شروع به شکنجه ی آن پیرمرد هیزم کش کرد و سپس او را کشته و رفت! 👈اینجا بود که دیگر آن پیامبر حیرت زده شده و گفت خدایا این دیگر چه عدالتی است؟! «يا رب ما وجه الحكمة في هذه القضية و أين هذا من العدل؟» 👈درخواستش مستجاب شد و در اینجا از سرّ این شرّ ظاهری در عالم جزئیّات پرده برداری شد. به او گفته شد پدر آن پیرمرد در قدیم پدر این سوارکار را کشته بود و پدر این سوارکار نیز در قدیم یک بدهی به اندازه ی پول درون این کیسه به پدر این چوپان داشت. 👈خداوند بر اساس مصلحتش اراده کرد در همین دنیا قصاص برپا شود. سپس یک داستان دیگر هم در همین زمینه اخوان الصّفا نقل میکنند که خودتان رجوع بفرمایید: 📖«فتبين للنبي أن كل ما يجري في العالم من أمثال هذه الأمور فلله تعالى فيه سر و تدبير و حكمة لا يعلمها إلّا هو»
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۵) «آبجی گوگوگو»! «روابط مرموز طبیعی بین الفاظ و معانی» «انسانهای اوّلیه چگونه زبانها را تأسیس کردند؟!» 🔹مدّتهاست که گویا در یک آزمایشگاه طبیعی اوّلیه برای شهود ادوار شکل گیری زبانهای بشری قرار گرفته ام. فرزند اوّلم به زودی زبان باز کرد و گویا قوّه ی تکلّمش در برابر ساختارهای رسمی زبانی موجود در خزانه ی فرهنگ زبانی جامعه خیلی زود اهلی و رام شد. به فاصله ی اندکی فرزند دو قلوی دیگرم به دنیا آمدند. 👈در بین دوقلوهای همسان گویا متداول است که دیر زبان باز کنند. به همین سبب هم الآن چند سالشان شده و هنوز به خوبی زبان باز نکرده اند. ولی از آنجا که دو قلو هستند و از طرفی همواره سه تایی با هم در حال بازی اند مجبورند مدام از اصواتی برای انتقال معانی بین خودشان استفاده کنند. 👈با وجود این دو قلوها به شکل طبیعی در شرایطی قرار گرفته ام که گویا میتوانم انسانهای اوّلیه غارنشین و جوامع بسیطی را تصوّر کنم که به مرور در حال تأسیس زبان و دلالتهای لفظی هستند. 👈هر روز بارها و بارها شاهد تلاشهای نافرجام یا با فرجامشان در ارتباطشان با یکدیگر یا با خودم برای انتقال معانی هستم. گاهی دقّت میکنم که این عقلشان که رشد کافی را تقریبا یافته ولی هنوز ساختارهای فرهنگی زبانمان را یاد نگرفته از چه تدابیر و دقّتهایی برای انتخاب صوتهایی در راستای انتقال معانی استفاده میکند؟! ✋با شگفتی های بسیار در این راستا مواجه شده ام. شرح ابعاد آن مجال واسعی میطلبد. ⬇
🎶مثلا به مرور شاهد این بوده ام که چطور بین خودشان الفاظی را جعل و اعتبار کرده اند! با هم قرارداد بسته اند! مثلا به آبجی بزرگشان مدّتهاست میگویند: آبجی گوگوگو! 👈مکانیسم دستیابی شان به این واژه و استقرار بر آن تا آنجا که من درک کردم آن بود که «گ» را از واژه ی «بزرگ» خودمان گرفتند و برای بیان بزرگی به شکل طبعی با تکرار این صوت آن را بین خودشان تداعی میکردند! 👈حالا جالب است که این قرارداد آنقدر بینشان قوی و این لفظ به این معنا تبادر حاقّی برایشان پیدا کرده که الآن هم که دیگر میتوانند اسم خواهر بزرگترشان را بگویند ولی باز اصرار دارند که بگویند: «آبجی گوگوگو»! 🔹یا مثلا یک امر جالب توجه که بارها بینشان دیده ام این است که بدون داشتن خزانه ی الفاظی که دلالت اعتباری رسمی به معانی برایشان داشته باشد میتوانند گاهی بعضا دقیقترین معانی ترکیبی را به هم منتقل کنند! 👈مثلا روی صندلی نشسته ام و مشغول مطالعه هستم و میبینم یکیشان به دیگری یک اصوات مهملی به زبان چینی یا ژاپنی😄 از نگاه من میگوید و یک دفعه آن دیگری بلند میشود میرود توی اتاق و بعد از مدّتی جستوجو یک چیز خاصی را می آورد و به شکل ویژه ای شروع به تعامل با آن میکنند که تازه متوجّه میشوم آن اصوات مهمل برایشان گویا دلالات مفصّلی داشته!😳😊 ✋ولی چگونه؟! آنچه بنده متوجّه شدم این بود که این الفاظ نه مهمل اند و نه مستعمل! یک امر بینابینی دارند! گویا یک هاله ی اوّلیه و یک برزخی دلالی را ایجاد میکنند که با تکیه بر قرائنی که عقلشان آن را درک میکند حالت دلالت پیدا میکنند. 👈یعنی چه؟! یعنی اینکه گاهی اصواتی نسبتا -و نه کاملا- مبهم اجمالا میتواند کرسی ای مهم برای انتقال معانی با کمک قرائن قرار بگیرد. اگر آن کرسی صوتی نبود صرف قرائن توان چنین انتقالی نداشت. و بدون وجود آن قرائن این اصوات هم توان آن دلالت را نداشت. 👈اینجاست که عظمت بستگی عالم فهم و انفهام به قرائن هم با دیدن اینها برای انسان تا اندازه ای روشن میشود. اینجاست که شگفتی های نعمت عقل در تعین زبانی اش را میتوان به چشم دید. این حقیقت پیامدهای خاصی برای مباحث الفاظ و منطق فهم دارد که باید در جای دیگری از آن بحث کرد. 🔹یکی دیگر از نکات قابل توجّهی که در فعالیت زبانی اینها برایم جالب بوده روند انتخاب اصوات برای انتقال معانی است. تازه اینجا تا اندازه ای شاید عمق آن نظری که میگوید دلالت الفاظ بر معانی دلالتی ذاتی است روشن شود. ✋روشن است که دلالت لفظ بر معنا دلالتی ذاتی نیست و الّا مثلا الآن ما همه ی زبانهای دنیا را بلد بودیم. بلکه اعتباری و قراردادی است. ولی گویا افرادی که چنین نظری را ابراز کرده اند مرادشان آن ریشه های اوّلیه ی تکوّن زبان است. 👈اینکه قرارداد یک عمل اختیاری است که از انسانی صادر میشود که فاعلی شعوری ارادی است و ترجیحاتش با مرجّحات است. در اینجا مهمترین مرجّح اوّلیه برای انتخاب الفاظ خاص برای معانی خاص همان مناسبتهای طبیعی اوّلیه میتواند باشد. همین الآن هم وقتی در الفاظ دقّت کنیم بعضا همین تناسبهای طبیعی را گاهی میبینیم. ⚪ولی ورای این بحثهای علمی این مطلب را دقیقا در میان این دوقلوها دیدم. یک مناسبتهای طبیعی یا وهمی و خیالی بین الفاظ و معانی گاهی لحاظ میکنند و از الفاظ استفاده میکنند. گاهی از قیاس و مشابهت در شکل و هیئت هم برای انتخاب الفاظ استفاده میکنند. و گاهی از خزانه ی الفاظ مصطلح پیشینشان هم برای اختراع لفظ جدید یا تعمیم استفاده میکنند. 💭مثلا یادم هست برایشان بستنی که میخریدم میگفتم مثلا چوبش را بگیرید تا نریزد و دستتان سرد نشود. یکبار لیوانی دست یکیشان بود و میخواست به دسته ی لیوان اشاره کند که از آن برای گرفتنش میشود استفاده کرد و از واژه ی چوبش را بده استفاده کرد!😳😐 ⬇⬇
🔹البته مثلا در زبان عربی برخی از بزرگان زبان شناس مانند ابن جنّی در کتاب خصائص و سکّاکی در کتاب مفتاح العلوم اجمالا بابی برای همین روابط طبیعی بین الفاظ و معانی باز کرده اند. خواسته اند ما را وارد این بعد از شگفتی های عالم زبانی بکنند. ✋ولی گاهی بستر چنین تلاشهایی نظریّه ی واضع بودن خدا یا قداست خصوص زبان عربی نیز بوده است و دقیقا به بحث ما مرتبط نیست. ✔مثلا سکاکی در قسم علم بیان از مفتاح العلوم در بحث از مجاز وقتی از خواص حروف بحث میکند به این بحث هم اشاره میکند که علمای اشتقاق و تصریف معتقدند وقتی در علم اصوات و تجوید ثابت شد که حروف خواصّ صوتی متفاوتی از جهر و همس و شدّت و رخوت و مانند آن دارند اینها ظرفیتهای مناسبتی طبیعی بسیاری را برای الفاظ ایجاد میکند که اگر کسی مانند خداوند متعال علمی احاطی به این ویژگی های داشته باشد حکمت و عدالت اقتضاء آن را میکند که رعایت حقّ این مناسبتها را هم کرده و هنگام وضع الفاظ برای معانی «قضاء لحقّ الحکمة» این تناسبها را مهمل نگذارد. ✋البته این بیان بیشتر در نظریه ی وضع الهی قابل طرح است ولی روحش در وضع بشری تدریجی نیز قابل بیان است. 👈حالا بنده کاری به این ندارم که آیا باید یک نگاه صرفا داروینی به زبانهای بشری داشت یا میتوان قائل به واضعین اوّلیه یا وضع الهی هم شد؟! اینکه حضرت آدم علیه السلام از همان ابتدا هبوط کرد دقیقترین معانی ترکیبیه را با همسرش حوّاء به شهادت قرآن کریم به زبان می آورده است. 👈ولی آنچه میخواهم بگویم این است که اگر یک نگاه تکاملی لااقل به تاریخ خود بشر داشته باشیم که ادواری از تکامل اجتماعی را بعد از هبوط لااقل از غارنشینی شروع کرده باشد و خودش مجبور شده باشد بعد از هبوط زبانی برای خودش وضع کند دقیقا چه وضعیتهایی را تجربه کرده است. 👈به نظر میرسد که اگر این بشر در جاهای مختلف این کره ی خاکی منتشر شده باشد و اجتماعهای اوّلیه ای را تشکیل داده باشد که دیگر اجتماعات خبری نداشته باشد میتوانسته همین نظم لغوی که در بین این کودک دو قلویم دیدم را توسعه داده باشد. 👈یعنی قوام کارش بر لحاظ تناسبهای طبیعی اوّلیه بین الفاظ و معانی و سپس لحاظ تناسبهای خیالی و وهمی و قیاسها بوده باشد و همینطور این تلاش به یک تلاش دسته جمعی تبدیل شده باشد و به مرور توانسته باشد از اعماق تاریخ تا کنون خودش را به این سطح بسیار پیشرفته و راقی از زبانهای رنگارنگ موجود مانند زبان فارسی و عربی و انگلیسی و مانند آن برساند. 👈هم تکثّرش خیلی عجیب نیست و هم تکاملش! اگر این تلاشی که این دو قلوها در این زمینه انجام میدهند و بالعیان دیده ام را به کلّ افراد جامعه آن هم در طول تاریخ تعمیم دهیم میتواند به توفیقات بسیار عمیق و ایجاد تعهّدهای زبانی بسیار گسترده انجامیده باشد. 👈در چنین بستری چندان نیازی به قائل شدن به وضع تعیینی خاصی هم نیست. بیشتر وضعها خصلت تعیّنی پیدا میکنند و مانند امری واگیردار به دیگر اعضاء جامعه سرایت میکنند. البته در این بین شاید نوابغی هم گاهی در زبانهایی ظهور کرده باشند که جهشها یا تغییر جهتهایی در آینده ی زبانها هم ایجاد کرده باشند و مهندسی هوشمندانه ی خاصی به آن داده باشند و در خزانه ی ارتباط لغوی فرهنگ جوامع به شکلی دست برده باشند. اوضاع تعیینی شخصی یا نوعی ایجاد کرده باشند. 🙏در بین اصولیّون معاصر دیدم آیت الله سبحانی حفظه الله تعالی در کتبشان مانند الوسیط و همینطور المبسوط و همینطور در تقریر درس خارجشان المحصول و تا حدودی در ارشاد العقول بهتر از دیگرانی که الآن به یاد دارم به این امر توجّه داده اند.
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۶) «تعارض علم و دین» «عوامل خالی شدن باد نخوت علم زدگی در دوران مدرن» 🎧در حال حرکت که فعالیتی نمیتوانستم داشته باشم صوت سخنرانی یکی از فیزیکدانان معاصر را میشنیدم. مباحث جالب توجّهی را مطرح کردند. میشود برای این وقتها هم از قبل برنامه ای ریخت تا از دست نرود. 💡به ذهنم خطور کرد آن را خلاصه نموده و مواردی به آن با تنظیم مجدّد بیافزایم و با بیانی دیگر آن را بذل کنم. ساختار اوّلیه و خوبی برای اصلاح، تکمیل، تدقیق و ارتقاء دارد. بحث ایشان در زمینه تعارض علم و دین و افقهای فیزیک نوین و ظهور فیزیکدانان موحّد بود. 🔹برای قرنهای قرن کسی تعارضی برجسته میان علم و دین نمیدید! اساسا اشتغال علمی خود تداعی گر نوعی اشتغال دینی بود. رشد علوم باعث تعمیق باورهای دینی بود. ولی عواملی باعث شد که به تدریج اشتغالات علمی تداعی گر نوعی فعالیت غیر دینی بلکه تعمیق کننده ی گرایشات الحادی باشد. 👈در قرن هجدهم میلادی یکی تشکیک برخی مانند هیوم در ادلّه ی اثبات خدا و دیگر تشکیک کانت در ادراکات عقل محض و توان انسان در راهیابی به باطن امور که عمده پایگاه اثبات عقلی خداوند بود. 👈در قرن نوزدهم هم دو عامل اساسی به نسبت میان علم و دین و تبدیل کردن علم به فعالیتی غیر دینی ضربه زد. یکی نظریّه ی ظهور عصر پوزیتیویسم توسّط آگوست کنت بود. 👈وی گفت بشر از عصر خدا باوری و سپس عصر متافیزیک فلسفی گذشته و وارد عصر پوزیتیویسم و باور به حواس رسیده است. اگر هم دینی نیاز دارد همان دین انسانیت است. این گرایش در قرن بیستم با پوزیتیویسم منطقی تشدید شد. ⬇
🔹عامل دیگر نظریّه ی داروینیسم بود که تبار آسمانی انسان و همینطور ارکان دلیل نظم برای اثبات خدا را به شدّت در اذهان لرزاند. عوامل اینچنینی باعث شد ارکان دین لرزیده شده و علم به عنوان عنصری مستقلّ معرّفی شود که اساسا هویّتی دینی نداشته بلکه رقیب و معارض دین است. با سرایت این اندیشه ها به فضاهای علمی گویا روحی الحادی میان دانشمندان و مشتغلین به آن دمیده شد ✅دیگر اشتغال علمی اساسا اشتغالی نبود که در فضای دینی رقم بخورد. یا دیندار باش یا دانشمند! مانعة الجمع است 👈تا جایی که در اواخر قرن نوزدهم مسأله ی تعارض علم و دین به اوج برجسته بودن خود رسیده و بر اساس یک آمار قریب نیمی از فیزیکدانان برجسته دنیا ملحد بودند. گمانشان این بود که در قرن بیستم اساسا دین از بین بشر نابود شود و دنیای کاملا علمی آغاز گردد. 👈یکی از عوامل دیگر رواج این اندیشه این بود که این پیشرفتهای بزرگ علمی بشر از وقتی آغاز شد که از اقتدار نهادهای دینی کاسته گشت. تکرار مکرّر خاطرات دراماتیکی مانند محاکمه گالیله نیز بر این امر می افزود. ✅عدم رشد علمی دنیای قدیم را به پای دین و سپس فلسفه نوشتند. 🔹در ادامه عواملی باعث شد سوزنکهایی به این بادکنک غرور علمی بخورد و رفته رفته بادش بخوابد! دیگر از آن سرکشی قبلی اش کم و کمتر شود. رام و اهلی شود و چندان دیگر نتواند بد مستی کند که عصر دین و فلسفه گذشته! در اینجا سه علّت را بیان میکنم و سپس چند دلیل را ذکر خواهم کرد: ✔۱-یکی اینکه دینداری بشر را خیلی دست کم گرفته بودند. گمان میکردند انسانها بر اساس یک سری عوامل سطحی ناشی از نداشتن فلسفه و سپس علم خداباوری و حیات دینی دارند. به مرور متوجّه شدند تمایل فطرتها به دین و عالم غیب خیلی ریشه دار تر و اصیلتر از آن بود که گمان میکردند! مگر بیدی است که با این بادها به زمین بیافتد؟! حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء. بسیاری از بزرگترین دانشمندان بدون احساس هیچ تعارضی از دینداران برجسته نیز بودند. ✔۲-دیگر اینکه ظهور جنگهای جهانی اوّل و دوّم که در تاریخ بشریّت سابقه ای نداشت. همه اش هم در عصر علم و با ابزارهای علم رخ میداد. اگر علم اینگونه است بشریّت دیگر آینده ای نخواهد داشت! تا قبل از اینها گمان میکردند علم همواره باعث سعادت بشر است. وقتی بمبهای اتمی استفاده شد جامعه ی علمی به خود لرزید. تفکّر نسبت به علم تغییر کرد. انیشتن در نامه ای بعد از بمباران اتمی آمریکا نوشت اگر به قبل برمیگشتم به جای فیزیک به سراغ هنر میرفتم. ⛔البته اخیرا بعد از ۱۱ سپتامبر جریان علمی الحادی تلاشی گسترده در معرفی کردن دین به عنوان نماد توحش و خشونت نموده و در راستای دین زدایی و ترویج اخلاق نئولیبرال گامهای مهمی با کمک سیاسیون برداشته است. ✔۳-همچنین چالش معنویّت و بحران معنا که ثمره ی برجسته کردن فضای علمی و الحادی در برابر فضای دینی بود خودش عامل دیگری برای توجّه به دین بود. انسان بدون معنویّت و نوعی معاد باور توان زیست مطلوب را ندارد و چنین اموری در علم مرسوم یافت نمیشود. دیدن الگوهای برجسته از رجال علمی ملحد اصلا آن جذّابیت معنوی فطرت پسند را برای بشر نداشت. آن رشد وجودی که در وجود انسانهای دیندار واقعی دیده میشود اصلا در آنها دیده نمیشود. 🔹امّا ادلّه و برخی امور دانشی نیز ضربه های مهلکی به بنیانهای معرفتی دانشهای تجربی و مقدّس پنداری علم در برابر دین زد: ✔۱-یکی از این اموری که به تجربه گرایی و دنیای پوزیتیویسمی ضربه مهلکی وارد کرد ظهور مکاتب علمی نوین مانند تحوّل فیزیک نیوتونی به فیزیک کوانتومی و مانند آن بود که باعث رشد مباحث فلسفه ی علم گردید. مباحثی که به مرور نشان داد علم تجربی جنبه های سوبجکتیو بسیاری با خود دارد و نباید گمان کند از حاقّ واقعیّات عالم خبر میدهد! نخیر! همواره در معرض زوال و تغییر است. به یقینی دست نیافته است. با ظهور نظریّاتی مانند نظریّه ی پارادایم و تقلیل ارزش معرفتی گزاره های علمی به ابطال پذیری و مانند آن توسّط افرادی نظیر کوهن، پوپر، فایرابند و لاکاتوش و... دیگر آن غرور ناشی از توهّم یقین برخاسته از علوم محسوس فروخوابید. ✔۲-یکی دیگر از این اموری که به علم الحادی که میخواست در برابر دین خود را بزرگ نشان دهد ضربه زد تفطّن تدریجی به این بود که اصول علم از خود علم گرفته نشده؛ ریاضی و فیزیک و دیگر شاخه های علمی اصول غیر تجربی دارند و با آنها تباری غیبی پیدا میکنند. البته این امر به نوعی به مورد قبلی قابل بازگشت است. ✔۳-همچنین برجسته شدن و مقبول واقع گشتن این دیدگاه که اساسا ما در علوم با تجربه ی نابی مواجه نیستیم نیز ضربه ای دیگر بر غرور علمی زد. از تجربه ی واحد میتوان تفاسیر و تئوری های مختلفی ارائه کرد. هیچ گاه داده های تجربی باعث قطعی شدن نظریّات علمی نخواهند شد. ما تنها با انتخاب مقطعی و برتر نظریّات مواجه هستیم. در علم با بتون آرمه مواجه نیستیم که با آن به جنگ دین برویم!
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۷) «نَفَس استاد» (۱) «خُذِ العلمَ مِن افواهِ الرجال» 🔹مهمانی بودیم. یکی از حاضرین مطلبی از دوستانش که چند سالی است از اوایل طلبگی با یکی از اساتید بسیار فاضل دام ظلّه در ارتباط و رشد علمی هستند نقل کرد. گفت از آن استاد که نظراتش را قبول دارند در مورد شرکت در درس شما پرسیده اند و ایشان هم گفته است شرکت نکنید! ایشان نفس استاد نخورده است! با خود گفتم این جمله نوعی ترور علمی است! الفاتحه! 😊😅 ✋ولی دیدم نقد جالبی است. البته شاید استادهایی که چند سال در محضرشان در دروس سطح و خارج بوده ام را ایشان اطلاعی نداشته اند. یا شاید این تعداد کم بوده و یا استاد بودنشان را قبول ندارند. نمیدانم! ولی میدانم نیتشان خیر بوده است. 💡به ذهنم خطور کرد که بحثی کبروی و نه صغروی در زمینه ی اصل اشکالی که بیان کرده اند بنویسم. 🔹یکی از مسائلی که از دیرباز در مجامع علمی اسلامی مشهور شده این است که «خذوا العلم من افواه الرجال»؛ بلکه گاهی این جمله معروف همانطور که در غوالی اللئالی آمده به شکل حدیث نبویّ صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است. ✋البته چنین روایتی در کتب شیعه و یا نقلهای معتبر عامه وجود ندارد! بلکه خلاف آن نیز به نوعی دیده میشود؛ مرحوم کلینی در مقدّمه ی کافی این روایت را نقل میکند که: 📖«من اخذ دينه من كتاب اللّه و سنة نبيه صلوات اللّه عليه و آله زالت الجبال قبل ان يزول، و من اخذ دينه من افواه‏ الرجال‏ ردته الرجال‏» 👈در هر حال بر اساس عبارت حکمت گونه ی مشهور: «خذ العلم من افواه الرجال» علم را باید از دهان و نفس علماء گرفت و در درس آنها حاضر شد! باید نزد استاد تلمّذ کرد! ⬇
👈گویا علمی که از دهان آنها گرفته میشود غیر از علمی است که از بنان آنها در نوشته ها دیده میشود! یا اینکه اساسا علم واقعی چیزی از قبیل وراثت است که باید در اثر مجالست به افراد منتقل شود! دانش چیزی از قبیل «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدورِ الَّذينَ اُوتو العِلـْمَ» است که میبایست در اثر تلمّذ با نفس استاد وارث آن شد! ✋البته در متونی که در مطالعاتم دیده ام ندیدم در تاریخ کسی ضرورت اخذ علم از افواه الرجال را اینگونه تقریر کرده باشد. اگر علم به همان متعارفی که میدانیم وراثت بود دیگر رشد و تحوّل در آن بی معنا میشد. 🔹تتبّع تاریخی در بستر شکل گیری این جمله ی معروف نشانگر آن است که این جمله در فضای علوم قرآنی و ضرورت سماع قرائات از مشایخ و سپس فضای علم حدیث از همان قرن اوّل و دوّم شایع شده است. سرّ عمده ی آن هم مشکلات علم خطّ و نبودن نقطه و اعراب و مانند آن و همینطور امکان تحریف در علم روایات بوده که تنها با مجالست و نقل شفاهی در آن زمان به شکل مطلوب قابل رفع بوده است. 👈از همین رو نقل وجاده ای از کتب اساسا به شکلی فاقد اعتبار علمی بوده است. شهید ثانی در منیة المرید به خاطر همین خطر تحریف و تصحیف میگویند: 📖«العلم لا يؤخذ من الكتب فإنه من أضر المفاسد سيما الفقه» 👈چنین افرادی که علمشان را با مطالعه ی کتب و نه سماع مستقیم از مشایخ پیدا میکردند «صحفیّون» گفته میشد که به شکلی ناسزای علمی در قدیم بود. 👈مرحوم کلینی در کافی روایتی از علی بن جعفر نقل میکند که بین عبد الله بن حسن و امام صادق علیه السلام پیکهایی ردّ و بدل شد که در آن عبد الله بن حسن گویا در صدد اثبات برتری خودش بود که در نهایت بحث به اینجا کشید که عبد الله بن حسن امام صادق علیه السلام را به این متّهم کرد که درست است که تو عالم هستی ولی عالم صحفیّ هستی! «أنت رجلٌ صحفیٌّ» عالمی که دانشت را از افواه الرجال نیاموختی! 👈حضرت نیز در پاسخ گفت قسم به خدا که درست میگویی! صحفی که علمم را از آن گرفته ام همان صحف ابراهیم و موسی و عیسی است که به وراثت به من رسیده است. 👈در این زمینه روایت نیز نقل کرده اند که «إيّاكم و أهل الدفاتر و لا يغرنّكم الصحفيون‏»! از همینجاست که از دیرباز این تلقّی نزد برخی وجود داشته که اساسا یکی از شروط اجتهاد اتّصال روایت است زیرا که نقل از کتب کار صحفیّون است. 👈حتّی مرحوم شهید ثانی در کتاب الاقتصاد بر اساس این فرهنگ مستند به برخی روایات عمل به کتابت را برخلاف شهید اوّل صحیح نمیدانند و میگویند: 📖عدم اعتبار الخطَّ كاد أن يكون إجماعياً عندنا ... وللخبر المشهور «خذوا العلم من أفواه الرجال » ولقوله عليه السلام «ولا يغرّنّكم الصحفيّون» 👈تدبّر در متون تاریخی نشانگر آن است که اساسا قوّت حافظه در فضای علم حدیث نیز در ترویج این امر بی تأثیر نبوده است. اساسا حفظ بودن نشانه ی علمیّت بوده و نوشتن روی کاغذ نشانه ی ضعف بوده است. شواهدش بماند. 👈گاهی نیز برای اینکه مثلا علمشان به واسطه ی مشکلات کتب باعث مشکلی نشود کتب حدیثیشان را دفن میکردند و از خود به جای نمیگذاشتند. اینها همه در فضای حساسیتهای حدیثی و برخی عوامل دیگر بوده است. 👈مثلا ذهبی در سیر اعلام النبلاء ذیل نام اسحاق بن راهویه استاد بخاری نقل میکند که این اسحاق و دیگر بزرگانی مانند ابن المبارک و محمد بن یحیی کتبشان را دفن کردند. بعد در وجه آن میگوید این کاری است که برخی از امامان حدیثی میکردند زیرا نقل وجاده ای را قبول داشتند و علم صحیح را تنها از افواه الرجال قابل کسب میدانستند: 📖«فَإِنَّ الخَطَّ قد يَتَصَحَّفُ عَلَى النَّاقِلِ، وَقَدْ يُمكِنُ أَنْ يُزَادَ فِي الخَطِّ حَرْفٌ، فَيُغَيِّرُ المَعْنَى، وَنَحْوَ ذَلِكَ. وَأَمَّا اليَوْمَ، فَقَدْ اتَّسَعَ الخَرقُ، وَقَلَّ تَحْصِيْلُ العِلْمِ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ، بَلْ وَمِنَ الكُتُبِ غَيْرِ المَغْلُوْطَةِ، وَبَعْضُ النَّقَلَةِ لِلْمَسَائِلِ قَدْ لاَ يُحْسِنُ أَنْ يَتَهَجَّى» 👈البته گویا عوامل دیگری هم بوده است. مثلا اینکه این علوم در دسترس نااهلان قرار نگیرد و به همان عظمتش باقی بماند. مثلا ذهبی در سیر اعلام النبلاء ذیل نام اوزاعی فقیه بزرگ شام در عصر أموی از او نقل میکند که این علم تا وقتی وارد کتابها نشده بود کریم بود ولی وقتی وارد کتابها شد نااهلان آن را آلوده کردند: 📖«كَانَ هَذَا العِلْمُ كَرِيْماً، يَتَلاَقَاهُ الرِّجَالُ بَيْنَهُم، فَلَمَّا دَخَلَ فِي الكُتُبِ، دَخَلَ فِيْهِ غَيْرُ أَهْلِهِ» 👈ذهبی در ذیل این نقل میگوید درست است که قبول دانش از افواه الرجال باعث میشود دچار غلط و تصحیف و تحریف نشویم ولی باید دانست تشویق به رجوع به حافظه هم آفات خودش را دارد. زیرا گاهی آدم فراموش کار است و فریب حافظه اش را میخورد: 📖«كَذَلِكَ التَّحدِيْثُ مِنَ الحِفْظِ، يَقَعُ فِيْهِ الوَهْمُ، بِخِلاَفِ الرِّوَايَةِ مِنْ كِتَابٍ مُحَرَّرٍ» ⬇️⬇️
🔹بستر شکلگیری و رواج این گزاره ی مشهور صرفا در فضای حدیثی نبود بلکه علوم ادبی مانند صرف و نحو و لغت و روایت اشعار نیز دقیقا به همین صورت نیازمند پرهیز از تصحیف بود. سیوطی در کتاب تحفة الادیب ذیل نام اصمعی ادیب معروف عرب میگوید به کثرت روایتش افتخار میکرد و معتقد بود که اساسا علم جز با روایت صحیح از آب در نمی آید! 📖«الأصمعيّ يفتخر في علم الشعر و اللغة و العربيّة بكثرة الرواية و يعتقد أنّ العلم يصحّ بالرواية و الأخذ عن أفواه‏ الرجال‏» 👈این مباحث در فضای علوم ادبی در زمانهای بعد نیز داغ بوده است. مثلا یکی از ایرادهای مکرّر ابو حیّان نحوی به ابن مالک این بوده که هر چند فوائد و غرائبی آورده که دیگران نیاورده اند ولی باید در مواجهه با او احتیاط کرد! چون وی استاد ندیده است! 👈خود ابوحیّان شخصی است که گاهی تا ۴۵۰ استاد برایشان نام برده اند که حالا مبالغه هم باشد عدد زیادی است. برای سیوطی تا ۶۰۰ مورد ذکر کرده اند. سیوطی در رساله ی (حاطب لیل و جازف سیل) نام اساتیدش را جمع کرده است. 👈در نقلی ابوحیّان معتقد است که ابن مالک توان بحث علمی و دفاع در برابر مناقشات را نداشت زیرا این علم را خودش خوانده بود و از اساتید فرانگرفته بود تا آب دیده شود! در نقل دیگری در شرح تسهیل میگوید سرّ ضعف استنباط او از کتاب سیبویه و همینطور بد فهمی اش به همین استاد ندیدنش برمیگردد. بعد شعری در مضرّات افرادی میگوید که دانش را میخواهند با مطالعه و نه از نفس استاد بیاموزند! 🔴در هر حال به مرور با رشد علم خطّ و اشتهار نسبت کتب حدیثی و تصانیف دیگر معنای محصّلی برای این بستر از ضرورت تلقّی علم از نفس اساتید یا همان افواه الرجال باقی نماند ولی این فرهنگ خود را به اشکال دیگری ادامه داد. مثلا مرحوم خواجه نصیر در آداب المتعلّمین معنای نوینی برای ضرورت اخذ علم از نفس اساتید بیان میکند؛ این مطلب از آن روست که مشایخ بهترین چیزهایی را که در عمرشان شنیده اند حفظ کرده اند و به خاطر همین زمینه ی این پیدا میشود که در مقام گفتن به شاگردان نیز بهترین چیزهایی که حفظ کرده اند را بیان کنند! در کتب اینگونه نمیتوان برتر گزینی و برتر گویی کرد! «العلم ما يؤخذ من أفواه الرّجال لأنّهم يحفظون أحسن ما يسمعون ، ويقولون أحسن ما يحفظون» 👈ظاهرا این جمله از کلام ابو زید انصاری در اواخر قرن دوّم اقتباس شده است. سیوطی در تحفة الادیب با سندی از ابو زید نقل میکند که میگفت اینکه گفته میشود دانش را از نفس اساتید بگیرید از آن روست که استاد بهتری آنچه شنیده را نوشته و بهترین آنچه نوشته را برگزیده و بهترین آنچه برگزیده را حفظ کرده و بهترین آنچه حفظ کرده را برای شما گفته و روایت میکند: 📖«خذوا العلم عن أفواه الرجال؛ فإن الرجل يكتب أحسن ما يسمع، و يختار أحسن ما يكتب، و يحفظ أحسن ما يختار، و يروي أحسن ما يحفظ» 👈آیت الله جوادی آملی حفظه الله در درس اخلاق تفسیر خوبی از شبیه این نقل بیان فرموده اند: ⬇⬇⬇
📖«علما و رجال دين سعي‌شان در اين است كه كتاب‌هاي سودمند قرآني و روايي را مطالعه كنند (يك) گرچه همه مطالبي كه از كتاب و سنّت معصومين(عليهم السلام) استفاده شد نوراني است ولي بعضي‌ها نوراني‌تر، شفاف‌تر و سودمندتر است 📖(دو) آنها در بين اين كتاب‌ها مطالب فراواني را كه استفاده كردند بهترينش را انتخاب و يادداشت مي‌كنند (سه) در مجالس و محافل در گفتگو، بهترِ بهترين را انتخاب مي‌كنند و براي ديگران مي‌گويند (چهار) اين است كه گفتند: «خذ العلم من افواه الرجال» 📖(پنج) قهراً آن كسي كه جزء رجال محسوب مي‌شود بايد اين مراحل را گذرانده باشد يعني مجتهد در مطالعه باشد (يك) مجتهد در انتخاب باشد (دو) مجتهد در گزينش از منتخب باشد (سه) مجتهد در انتخاب در نقل باشد 📖(چهار) تا عصاره مطالبي كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند و براي انسان نافع و سودمند است ارائه كنند (پنج) فرمود: «خذ العلم من افواه الرجال» 👈به عنوان نمونه دیگر مرحوم علامه ی حلّی در مقدمه ی تحریر الاحکام این ضرورت کسب علم از نفس استاد و پرهیز از افراد صحفی را اینگونه تبیین میکند که هر علمی اسراری دارد که در کتاب و دفتر یافت نمیشود! 📖«لكلّ علم أسرار لا يطلع عليها من الكتب ، فيجب أخذه من العلماء» 👈در ادامه میگویند تنها با محادثه و مباحثه دانش قابل کسب است. وجه دیگر را نیز این مطلب میدانند که با این مباحثات نفس استعداد تامّی پیدا میکند تا بتواند تحصیل مطالب و استخراج مجهولات کند. 👈همینطور مرحوم محقّق کرکی در رساله ی صلاة الجمعة در بین شروط نائب امام شرط دوازدهم را همان قوّه ی قدسیه ای میداند که بعد از ایشان توسّط مرحوم وحید بهبهانی در فوائد حائریة به خوبی تبیین شده است. 👈محقّق کرکی در اینجا معتقد است که ضرورت کسب علم از نفس استاد و همینطور پرهیز از دانشمندان صحفی به این نکته برمیگردد که افراد به شکل قارچ گونه اگر بخواهند در علوم دینی رشد کنند خطرناک میشوند! 👈دین امری نیست که بتوان اینگونه آن را به دست افرادی که صلاحیّتشان احراز نشده سپرد! لذاست که میگویند یک انسان فقیه باید مدّتها با اهل صناعت مجالست و ممارست داشته و در محافل آنها خودش را نشان دهد به شکلی که بین مجتمع علمی استقامت مزاج در احوالاتش آشکار شده و قابل دفع نباشد. 👈از همینجاست که گفته شده نروید در یک جای بسته فقط کتاب بخوانید بلکه در محافل علمی و نزد اساتید حاضر شوید. خلاصه اینکه از انسانهای پر مطالعه ی استاد ندیده پرهیز کنید زیرا اینها ضمانتی از جهت جامعه ی علمی ندارند: 📖«لا بد في ذلك من ممارسة أهل الصنعة ، واقتباس التدرب في ذلك منهم ، وظهور الاستقامة على صفحات أحواله بينهم على وجه لا يكاد يدفع ، فلا يجوز لمن يخاف عذاب الآخرة وتتلون وجنتاه بالحياء أن يقدم على القول على الله ورسوله وأئمته صلوات الله عليه وعليهم لمجرد اعتقاده في نفسه فهم المراد ، وظنه سلوك نهج السداد ، ومطالعة عبارات الأولين» 👈مضمون همین مطلب را شهید ثانی در منیة المرید بیان کرده و در ادامه میگوید: 📖«قال بعض السلف من تفقه من بطون الكتب ضيع الأحكام‏ و قال آخر إياكم و الصحفيون‏ الذين يأخذون علمهم من الصحف فإن ما يفسدون أكثر مما يصلحون‏» 👈ضرورت اخذ علم از نفس اساتید به نوعی از شأن کتاب و کثرت مطالعه میتوانست بکاهد. همین است که در تاریخ تمدّن اسلامی شاهد مباحثی در زمینه فضیلت کتاب یا نفس استاد هستیم که در نوشته ی بعدی ان شاء الله این بحث را ادامه میدهم. این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۸) «نَفَس استاد» (۲) «کتاب بهتر است یا استاد؟» نَفَس کتاب یا نَفَس استاد؟: «عرفت به فی شهر ما لا تعرفه من افواه الرجال فی دهر» 🔹گفتیم عبارت «خذوا العلم من افواه الرجال» که برای اوّلین بار متناسب با ضرورتهای فضای علوم قرآنی، علوم حدیثی و در ادامه ادبی معروف شده و سپس با انتساب به روایاتی موجّه سازی شد منجر به ارزشی شدن مضاعف مفاهیمی چون نفس استاد و ضرورت تلمّذ نزد مشایخ گشت. 👈به مرور همین امر به نوعی میتوانست بهانه برای تخریب وجهه ی علمی افرادی قرار گیرد که هر چند در ظاهر فاضلتر از دیگران بودند ولی از آن رو که بیشتر مرهون تلاش و ذکاوت و مطالعات شخصی خودشان بودند در جامعه ی علمی به شکلی با سوء ظنّ به آنها نگریسته شد. 👈از همینجا بود که رفته رفته بحثی در مقایسه کتاب و استاد درگرفت. در نوشته قبل از انتقادات ابوحیّان نحوی به ابن مالک یاد کردیم که وی را متّهم میکرد که علمش را از بطون دفاتر گرفته لذا نباید طلاب فریفته ی کرّ و فرّ ظاهری او شوند! 👈جالب است که دقیقا شبیه همین اشکال را ابن مالک در شرح تسهیل خودش بر زمخشری میگیرد که به نوعی استاد ندیده بوده و علمش از سنخ ورق زدن و فیش برداری بوده: «يعرف‏ بتصفح‏ و انتقاء، لا بتدبر و استقصاء»؛ 👈عجیبتر آنکه ناظر الجیش در شرحی که بر کتاب تسهیل نگاشته میگوید طلّاب مصری زمان میگویند خود ابوحیّان نیز برخلاف آنچه از خود اظهار میکند کتاب سیبویه را وقتی در اندلس و مغرب بوده نزد استاد نخوانده و صرفا وقتی به مصر آمده نزد ابن النحّاس به شکل قرائت تصحیح لفظی خوانده نه قرائت بحثی و تدبّری! بگذریم! ⬇
🔹یکی از افرادی که علی رغم فضل غیر قابل انکارش مورد اتّهام قرار گرفت رئیس اطبّاء ابو الحسن مصری بود که بدون آنکه استاد مطرحی داشته باشد به ریاست علمی رسیده بود. وی کتابی در این زمینه نگاشته که یادگیری از کتاب برتر از تلمّذ نزد مشایخ است. دیگران هم آمده اند و کتابی بر ضدّ او نگاشته اند. 👈صفدی در کتاب الوافی بالوفیات برخی ادلّه ی شخصی به نام ابن بطلان را که کتابی در اثبات برتری استاد بر کتاب نوشته را نقل کرده است؛ برخی را که واضحتر است را نقل میکنم. بسیاری از این استدلالها واقعا عجیب و غریب است. 👈یکی اینکه فضای تخاطبی که در محضر استاد ایجاد میشود در فضای تعلیم تأثیر بیشتری دارد. دیگر اینکه متعلّم گاهی نمیتواند با یک تعبیر ارتباط برقرار کند و عمقش را بفهمد! 👈اینجاست که اگر استاد باشد میتواند بیان را تغییر دهد ولی کتاب بیانش ثابت است. دیگر اینکه کتاب ممکن است مبتلا به تصحیف و غلط شود. باید درست خوانده شود و اعراب زده شود. نسخش متفاوت باشد و... ولی استاد اینگونه نیست. 👈باز برخی از مقاطع کتاب ارسطو را نقل میکند که مفسّرین کتابش میگویند اگر خود ارسطو در مجلس درس برای شاگردانش نمیگفت از روی الفاظش قابل فهم نبود! و... صفدی در ادامه به ابن سینا مثال میزند که چطور از آنجا که نزد استاد تلمذ نکرده در برخی داروهای کتاب قانون دچار تصحیفهای ناجور شده است! ⚪مرحوم ابن ادریس حلّی در کتاب سرائر عبارات مفصّلی در بیان فضیلت نوشتن و کتاب از برخی علما بیان میکند و آن را سبب نگارش کتابش میداند. در ضمن این بیانات به نوعی برخی مزایای تألیف کتاب و مطالعه ی آن به جای تعلیم و تعلّم مشافهه ای بیان میشود. 👈یکی از این امور آن است که گاهی قلم برخی از بیانشان بهتر است. اساسا برخی با قلمشان شناخته میشوند و معروف میگردند. دیگر اینکه کتاب برخلاف استاد در هر جا و زمانی قابل استفاده است. 👈استاد میمیرد ولی کتاب باقی میماند! لذاست که علمای بزرگ به فکر تألیف و اشتغال به کتب افتاده و صرفا به تدریس اکتفا نکرده اند. کتاب نزهة و انیس انسان در هر زمانی میتواند باشد. یار و رفیق انسان در غربت و مسافرت است. کتاب مشکلات حافظه را ندارد زیرا چیزی را فراموش نمیکند. 👈کتاب برخلاف استاد دیگر شب و روز و سفر و حضر و خستگی و خواب ندارد! در ادامه خطابه ی بلیغی در فضائل کتاب آورده که جالب و خواندنی است و ظاهرا آن را از خطابه ی معروف جاحظ در بیان فضائل کتاب اقتباس نموده است. 👈کلام معروف جاحظ که در نوع خود از متفکرین اسلامی بوده را مرحوم کراجکی در کنز الفوائد نیز مفصلا در (فصل فی فضل اقتناء الکتب) آورده است. جاحظ در فرازی در مقایسه علم کتابی با نفس اساتید میگوید نَفَس کتاب ظرفیت آن را دارد که به تو در یک ماه چیزهایی را بیاموزاند که در تمام عمر از نفس اساتید نخواهی آموخت! ✅(عرفت به فی شهر ما لا تعرفه من افواه الرجال فی دهر) 🔹ابن خلدون در فصل ۳۳ از فصل ششم مقدّمه ی معروفش ضرورت استفاده از مشایخ را عمدتا از آن رو میداند که کسب معارف و اخلاق و مذاهب و فضائل وقتی به شکل حضوری و مباشره ای و با تلقین و محاکات صورت پذیرد حصول ملکات علمی و اخلاقی و رسوخ آن آسانتر میشود: 📖«فعلی قدر کثرة الشیوخ یکون حصولُ الملکات و رسوخُها»! 👈در ادامه مشایخ معضل دائمی اصطلاحات علمی و زبان دانش را برای متعلّم حل میکند. ✅ابن خلدون هم اصل مصلحت استاد دیدن را تقویت میکند و هم تعدّد این اساتید را و هم تنوّع آنها را! این خودش نکته ی مهمّی است. تعدّد و تنوّع از نگاه ابن خلدون در مورد مشایخ و اخذ از افواه الرجال موضوعیّت دارد. 👈تهانوی نیز غرض از تألیف کتاب کشّاف اصطلاحات الفنون را این میداند که اساسا نیاز به استاد عمدتا در تشخیص اصطلاحات و اشتراکات لفظی و دقائق مرتبط به عالم تصوّرات است. 👈از همین رو بود که وی تصمیم گرفت کار استاد را برای اذکیاء با نگارش کتاب کشّاف اصطلاحات الفنون تمام کند تا دیگر بعد از آن نیازی به استاد برای افرادی که قابلیت فراگیری را با تلاش خودشان دارند نماند. 👈ان شاء الله در نوشته ی بعدی در زمینه فوائد استاد و عوامل برتری تلمّذ نزد اساتید مطالبی عرض میکنم و سپس به معایب آن هم در نوشته ی دیگری خواهم پرداخت. این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۴۷۹) «نَفَس استاد» (۳) «محاسن شاگردی نزد استاد» 🔹در ضمن نوشته های قبل برخی محاسن شاگردی نزد اساتید و حضور در جلسات علمی و اخذ علم از افواه الرجال ذکر شد. در این نوع کسب علم زمینه های مناسبی برای کسب فوائدی برای شاگرد رخ میدهد که گاهی مطالعه و تأمّل شخصی هر چند توأم با بیشترین تلاشها و همتها و برترین استعدادها و بهترین متون علمی چنان فوائدی را در بر ندارد. 👈گاهی برای اشاره به همین ویژگی است که در تعابیر از اهمیت زانو زدن و تلمّذ نزد استاد یا بهره مندی از نَفَس استاد و مانند آن یاد میشود. 👈گاهی نیز تعابیر غلیظتری در این زمینه بیان شده مانند اینکه اساسا هر دانشی اسراری دارد که یا عمدا در کتب نوشته نشده و یا مخفی بوده و به سادگی از کتب نمیتوان آن را دریافت کرد! 👈اموری شبیه فوت کوزه گری است که تنها باید آن را از استاد گرفت. گاهی نیز در تقریر آن ممکن است اینگونه گفته شود که اساسا علم بیش از آن است که در کتب بتوان آن را گنجاند و بسیاری از دقایق و ظرایف است که هنوز در سینه ی علما به شکل سنّت شفاهی علمی نسل به نسل منتقل شده و در کتب نیامده است. 👈تقریر دیگر استحسان شاگردی نزد اساتید آن است که بگوییم عادتا انسانها حفظشان از نوشته شان ارزشمند تر است و بیانشان هم از محفوظاتشان. شاگردی نزد استاد انسان را با گلچین گلچین مطلب علمی مواجه میکند. به قول حکمت عربی: الناس یکتبون احسن ما یسمعون و یحفظون احسن ما یکتبون و یتحدثون باحسن ما یحفظون.
👈و یا اینکه برخی دقائق و ظرائف است که تنها میتوان از زاویه ی زبان اساتید به آنها دسترسی مطلوب پیدا کرد! مثلا زمخشری ذیل آیه ی شریفه ی «مهما تأتنا به من آیة» بیان میکند که برخی مهما را به معنای «متی ما» میگیرند و این وجه هر چند معنای خوبی دارد ولی اساسا در عربی ریشه ای ندارد و این دقایقی که در این زمانهای حسّاس مشکل ساز میشود را باید از اساتید فنّ یادگرفت: 📖«هذا و أمثاله مما يوجب الجثو بين يدي الناظر في كتاب سيبويه» 👈به عبارت دیگر گویا اساسا تفاوت اهل علم بیش از آنکه به میزان تلاش و ذکاوت و دقّت مطالعه خودشان در علم برگردد به قوّت تلقّی نکات و دقایقی برمیگردد که از مشایخشان آموخته و در انبان خود قرار داده و در زمان نیاز از آن بهره مند میشوند! ✋گاهی نیز تقریرهای غریب دیگری برای بیان این مطلب بیان شده که گویا علم ورای ظاهری که دارد باطن و حقیقتی نیز دارد که به شکل تکوینی باید آن را از سینه ی علمای واقعی دانش و به همّت آنها و با اراده ی آنها گرفت! گویا علم نوعی میراث معنوی است. ⚪یکی از اشکالاتی که از دیرباز به عرفا گرفته میشد همین بود که معارف آنها در کتب موجود است و نه در افواه الرجال وجود داشته است! از همینجاست که جنید بغدادی میگفته علم ما از تعلیم مستقیم خداوند متعال است. ابن عربی نیز در باب ۵۴ فتوحات، حصر علم در کتب و افواه الرجال را ویژگی علماء الرسومی میداند که اهل دنیا بوده و دنیا را بر آخرت ترجیح داده و خودشان را عادت داده اند که عم را تنها از کتب و افواه الرجالی از جنس خودشان بیاموزند. 👈خبر ندارند که خداوند متعال فرموده: «یؤتی الحکمة من یشاء» و خودش مستقیما علم را به برخی از اهل الله می آموزد بدون که واسطه ای بشری بخورد! 👈البته ظاهر تعبیر مرحوم علامه ی حلّی همین بعد غیبی علوم رسمی بود که جز با افواه الرجال قابل کسب نیست: «لكلّ علم أسرار لا يطلع عليها من الكتب ، فيجب أخذه من العلماء» 👈ایشان در فصل هفتم از مقدمه ی تحریر الاحکام همین اشاره به بعد سرّی و غیبی علم را معنای روایت منسوب میداند که: «خذ العلم من افواه الرجال» و «لا یغرنّکم الصحفیّون». ✋البته نه این متون به عنوان روایت قابل اطمینان و نه این استفاده ی دلالی قابل اثبات است و نه دقیقا مراد مرحوم علامه ی حلّی از این بیان روشن است. ⚪از نقطه نظر فلسفی و علوم عقلی نیز معلّم شأنی بسان علّت اعدادی برای شاگرد داشته و امکان آن هست که شاگرد بدون معلّم با فکر و حدس خودش بسان عقول مستکفی به علم دست یافته و یا در اندک زمانی به مراتب عالی تر از استادش دست یابد. معلّم واقعی همان عقول و مفارقات اند و العلم یحصل فی النفس من المعلّم المفارق! 👈خود علم نیز یا از سنخ علوم حضوری است و یا حصولی که یا بدیهی است و یا کسبی؛ بدیهی نیز ضرورت صدق و بداهت دارد و علوم کسبی نیز با ارجاع به بدیهیات ضرورت صدق پیدا میکنند. معلّم و استاد شأنی جز تسهیل گری نخواهد داشت. الشیخ الرئیس بوعلی سینا که به نوعی صدرنشین تاریخ فلسفه است خود مصداق بارز افرادی است که میتوان گفت نفس استاد به او نخورده است. 🔸«بیانی عقلائی از فوائد استفاده از نفس استاد»🔸 در هر حال میتوان این مضامین مرتبط با ارزشمندی نَفَس استاد را در بستر تاریخی آن درک نموده و تبیین عقلائی از آن ارائه نمود. دلیلی نداریم که یک امر تعبّدی یا عقل گریزی باشد که نتوان نکات آن را درک کرد. همانطور که مباحثه یا انتخاب کتاب خوب آثار خوبی دارد داشتن یک استاد خوب نیز میتواند آثار مبارکی برای متعلّم به بار بیاورد. روشن است که مرادمان نیز جنس قلابی نبوده و استاد و معلم واقعی است که نه هر که سر بتراشد قلندری داند! در اینجا میتوان فوائد بسیاری برای استفاده از مشایخ فنّ و اساتید برجسته برشمرد. مانند اینکه: ✅استاد سرعت و کیفیت تعلیم را میتواند بالاتر ببرد. با تجربیات و بیان خودش آسیبهای امر تعلیم را برای او کمتر نموده و اخلاقهای نیک علمی را در او نهادینه نماید. اخلاقهایی بسیار تأثیر گذار در آینده ی علمی شاگرد نظیر صبر و عدم عجله در مسیر تحقیق! انصاف و پرهیز از تأثیر امیال و قضاوتهای پیشین در تنسیق ادلّه! ✅ترغیب به ژرف نگری و سطوح فاخرتر تأمّل. در شاگرد به شکل عملی ملکه ی فکر و محقق بودن را میتواند ایجاد کند. به شکل ناخودآگاه نیز برخی منهجهای پسندیده را نیز میتواند در نفس شاگرد کاشته و باغبانی نماید. یکی از فوائد مهم استاد همین نقش انگیزه بخشی و ایجاد و تشدید شوق و همینطور الگو بودن برای شاگرد است. ✅تسلّط به علم را برای شاگرد امری باور پذیر و مرغوب و در دسترس جلوه میدهد. به انسان نشاط داده و خستگی ها را زدوده و به گونه ای دست او را گرفته و تا انتهای کتاب با خود میکشاند. گاهی استاد به شکلی محفوف به کمال برای نفس انسان تداعی میکند که محبّت او به دل نشسته و سیر تعلیم و یادگیری را بسیار گواراتر و آسانتر میکند. ⬇⬇
✅همینطور یکی از فوائد استفاده از اساتید پیدا کردن انسهای علمی با رجال دانش است که در دراز مدّت سرمایه ها و عقول منفصل افراد برای مشورت و استفاده میباشد. بسیاری در آینده ی علمی شان چوب فقر در چنین مجاری مشورت و عقول منفصلی را میخورند! ✅همینطور از دیگر فوائد استاد بیرون آوردن شاگردان از خیال زدگی و غرور و ابتهاج بیجا به معلومات و استبداد رأی و مانند آن است. دست آنها را گرفته و از وادی و گردنه ی خطرناک و هلاکت مویز شدن قبل از غورگی میرهاند! همان گردنه ای که بسیاری از آن سقوط کرده و اصحاب مقالات باطله شده یا از رشد علمی بازمانده اند! ✅افرادی که تا بازاری میبینند تاجری را آغاز میکنند و نمیدانند زان سوی بازارشان بازارها وجود داشت که از آن دیگر بیخبر خواهند ماند! در مورد همین ابن تیمیة که در هر حال نبوغ خاصی داشت آمده که قبل از سن ۲۰ سالگی شروع به فتوا دادن و درس دادن کرد بدون آنکه چندان استادی دیده باشد! ✅همین بود که به همراه مزاج خاص او باعث شده بود آراء شاذّه زیاد داشته باشد. ذهنش در کوره ی اساتید مهذّب و منقّح نشود! همچننین سیوطی در تحفة الادیب ذیل احوالات ابو حاتم سجستانی در این زمینه نقل میکند که: 📖«في التذكرة الحمدونية: قال ابن دريد، قال أبو حاتم: فاتني نصف العلم. فقيل‏ له: و كيف ذلك؟ قال: تصدّرت و لم أكن للتصدّر أهلا، فاستحييت أن أسأل من دوني، و اختلف إليّ من فوقي، فذلك الجهل في نفسي إلى اليوم» 👈در ذیل نام ابن جنّی نیز نقل میکند که زمانی در جامع موصل ابن جنّی جوان خودش را استاد نحو دانسته و مشغول تدریس بود که ابو علی فارسی وارد آنجا شد؛ پرسشی در صرف از او پرسید و ابن جنّی تازه فهمید چقدر راه برای استادی باقی مانده است؛ ابو علی به او گفت جوان هنوز غوره نشده مویز شده ای! همین بود که تا ۴۰ سال شاگردی ابو علی فارسی را کرد: 📖«فقال: زبّبت‏ قبل أن تحصرم، فلزمه من يومئذ مدة أربعين سنة، و اعتنى بالتصريف، و لما مات أبو علي تصدّر ابن جنّي مكانه ببغداد» ✅استاد مانند همان خصمی است که بدون اثاره ی فضای جدل و بد گمانی علم شاگرد را صاف و مصفّا میکند؛ آری یکی از معایب انسان فاضل ولی استاد ندیده این است که چون زیاد با استاد نبوده خیلی عیبهایش را کسی نبوده که به رخش بکشد و به همین دلیل عیبهای خود را کمتر دیده یا کوچک دیده است و همین باعث یک فریفتگی میشود؛ به قول ناصر خسرو: با خصم گوی علم که بی‌خصمی علمی نه پاک شد نه مصفا شد زیرا که سرخ روی برون آمد هر کو به پیش حاکم تنها شد ✅گاهی لذت فهم و احساس ترقّی بیش از حدّ برای شاگرد برجسته میشود و نمیتواند امور دیگری را دیده و به شکل غیر عادی مشتاق اوایل انظار میشود. اینها را استاد معالجه میکند و شاگرد را عبور میدهد. مدام به شکل ناخودآگاهی شاگرد را به صعود به قلّه و نشان دادن ارتفاع آن فرامیخواند و مانع از توقّف و یا توهّم به منزل رسیدن میشود. ✅حقیقت آن است که شخص استاد ندیده به شكل غير عادی احساس استادی و بي نيازی پیدا میکند چون بالاتر از خودش را چندان ندیده است. افرادی که نبوغ، تلاش و انبوه خوانی دارند معمولا به زودی به چشم آمده و تسمّی بالفضل قبل أوانه پیدا میکنند و همین باعث بسیاری از آفات برای خودشان و دیگران میتواند بشود. ✅همين است كه سؤالاتی که باید از اساتید بپرسد و پاسخش را بشنود در ذهنش تبدیل به اشکالات به کتاب و دانش میشود. بعدا هم به دلیل حبّ نفس انسانها مایل میشود حرفهایش را مدام توجیه کند و... . استاد شدن و خود را استاد دیدن و مستقل دانستن یک لذّتی برخاسته از ظفرمندی انسان بر هدف دارد که گاهی بر لذّت طلب حقیقت غلبه میکند. ✅گاهی استاد ندیدن و ذلت زانو زدن را نچشیدن باعث یک روحیه ی تفرد و تفرعن علمی میشود که دوست دارد با اقوال خاص و شاذّ دیده شود! دوست ندارد ذلت متابعت از جماعت را حمل نماید؛ به قول حکما احساس ظفر کمال قوه ی غضبیه ی انسان است و دوست ندارد مغلوب باشد. استاد ندیدن میتواند زمینه برای سوء مزاج علمی و انس به آراء شاذّ و تکروی و بی احتیاطی و مانند آن را در شخص ایجاد کند. استاد میتواند طبع سرکش و وحشی متعلم را مهذب و اهلی نموده و جنگل وجودی او را باغبانی کند. ✅استاد ندیده کمتر معایب خودش را میبیند و در نتیجه زودتر احساس کمال استقلال پیدا میکند. همین باعث میشود که از موضع بالا به علم و کلام مشایخ بنگرد و همین امر باعث عدم توجه کافی و همراه با حسن ظن در اقوال مشایخ و رجال دانش میشود. یعنی یک خوشبینی کاذب به خود و یک بد بینی کاذب به دیگران پیدا میکند که انسان را از درک دقایق کلام اساتید دانش محروم میکند. ⬇️⬇️⬇️
✅از دیگر فوائد حضور نزد مشایخ فنّ پیدا کردن قدرت تمرکز و نفی خطورات بهتر است. نفس انسان با حضور نزد مشایخ در خود آمادگی بیشتری برای قبول مطالب ایجاد میکند که باعث فهم بهتر و حافظه ی قوی تر میشود. ✅درگیری سمعی و بصری شاگرد در مقام استفاده از استاد خودش میتواند گیرایی انسان را گاهی بالاتر ببرد. گاهی شنیدن اثر دیگری نسبت به خواندن دارد. همینطور استاد در اثر سالها مطالعه و تأمّل و استفاده از مشایخ بسیاری از دقائق و نکات را فراگرفته که میتواند برای شاگردان راهگشا باشد. ✅بستر درس برخلاف کتابها حالت باز و گشوده ای دارد که مجالی برای بیان این نکات و دقائق پراکنده نیز مهیّا میکند. گاهی به سرعت شاگرد را میتوان به نکته ای دقیق و راهگشا که در حاشیه ی جلد ۱۰ فلان کتاب است متّصل کند که انسان عادتا هیچگاه به آن دسترسی نداشت یا اگر داشت آن را به این صورت عمیق نمیفهمید! ✅بیان استاد گاهی مانند هواپیمایی انسان را یکباره به مطلوب میرساند و به انسان قدرت طیّ الارض علمی در میان کتابها میدهد! بیان استاد گاهی بسان نوعی کشکول علمی است. گاهی خود متعلم متوجه نمیشود که گویا بر بال استاد نشسته و به سرعت به مقاصدش میرسد! مقاصدی که عادتا در کتابها و تلاشها در دسترس او نبود! ✅یکی از مهمترین فوائد حضور نزد مشایخ و یادگیری دانش نزد آنها این است که زمینه برای متفطّن شدن سریع، عمیق و واضح به نکات برجسته و گردنه های پیدا میشود. متن کتبهای علمی معمولا هر چند مشتمل بر این دقائق است ولی به گونه ای نیست که آنها را برجسته کرده و به چشم بیاورد. اهمّیت آن را گوشزد نموده و با بیانهای مختلف آن را جا بیاندازد. ✅بیان استاد به گونه ای است که میتواند همه ی بحث را به گونه ای شورانده و تنظیم نماید که لطایفی به چشم ما بیاید که عادتا به چشممان نمی آمد. از همینجاست که معمولا افراد را بیش از آنکه در کتابهایشان بشود شناخت میتوان در مصاحبه ها و پرسش و پاسخها شناخت! به جای آنکه کلّی بگوید یک راست سر اصل بحث و انگیزه ی مهمّ و گردنه ی اساسی میروند. 👈در طول تاریخ تمدن اسلامی هم معمولا کتبی که با این سبک نوشته شده اند حاوی نکاتی دقیق هستند که در کتابهای علمی به سادگی نمیتوان آنها را پیدا کرد. مثلا به مباحثات ابن سینا و یا به اجوبة المسائل علما مانند اجوبة المسائل المهنائیة و الصاغانیة و... که در مقام پرسش و پاسخ بیان شده بنگرید! گویا با لایه ی دیگری از دانش مواجه میشویم که در بیانات رسمی اینگونه وجود نداشت! 👈واقعیت آن است که کتابهای علمی برای آنکه بتواند امری مضبوط و قابل ارائه باشد فرهنگ و آدابی دارد که بر اساس آن نمیتواند هر مطلبی را به سادگی در آنها بیان کرد. استاد بدون هیچ ترتیب و آدابی میتواند با دستی بازتر به بذل و بخشش دانش بپردازد. ✅استفاده از استاد به شاگرد امکان پرسش و پاسخ میدهد. این ظرفیّت بسیار مهمّی است که هرگز در کتاب به این شکل پیدا نمیشود. گویا خود کتاب به زبان در می آید و اغراض و بواطن خودش را با ما در میان گذاشته و بیاناتش را در درجات مختلف و تعابیر متعدّدی تغییر میدهد تا برایمان مفهوم شود. استاد بهتر میتواند وجود جمعی دانش و پیامد اندیشه ها و فهم نظام وارگی علم و ترابطها و پیامدها را به شاگرد منتقل کند. سرّ اینکه چرا برخی حرفها را نگفته اند و چرا بسیاری از حرفها را گفته اند و چه گفتنی است و چه نگفتنی؟! ✅شاگردی نزد استاد زمینه ی آن را ایجاد میکند که انسان به تدریج وارد حیات خلوت فکر و اندیشه ی استاد شده و بتواند علم را از افق و منظر تجربه ی طولانی استادش بنگرد! استاد به مرور میتواند بدون تعارفات علمی رائج و ترس از مشروعیّت گاهی برخی تردیدها و معضلات و چالشهای دانش را هم با او در میان بگذارد و افقهای دیگری از زمینه های پژوهش را برای شاگرد باز کند. 🔹فوائد جانبی استفاده از استاد نیز بسیار است. مانند یادگرفتن روش تعلیم و مواجهه با مسائل. و یا پیدا کردن وجهه ی اثباتی در میان جامعه ی علمی با معرّفی استاد. و یا متّصل شدن به رجال علم از دروازه ی وجودی استاد و سرمایه ی انسی او و مانند آن. اینها و امثال آن همه فوائد مهمّی است که میتواند تبیینی عقلائی از محاسن مفاهیمی چون اهمیّت نفس استاد و زانو زدن نزد او و مانند آن باشد. 👈البته برخی از این فوائد را امروزه میتوان به نوعی با استفاده از صوت و نوار اساتید مطرح و یا استفاده از ظرفیّت مقالات امروزی و یا کتابهای نوینی که سبکی مانند سبک بیان استاد را در القاء مباحث علمی دارند نیز کسب نمود. 👈شاید یکی از مهمترین فوائد استاد همان باشد که ابن خلدون در نقدمه خود ذیل فصلی به نام (الرحله فی طلب العلوم) بیان نموده است. در نگاه ایشان کسب علم گاهی از طریق محاکات و تلقین است و اتفاقا چنین کسبی باعث پرورش علمی هم میشود. روشن است که حضور در محضر اساتید بهترین بستر برای باور به فائده دانش و محاکات و ایجاد ملکه است.
باسمه تبارک و تعالی (۴۸۰) «نَفَس استاد» (۴) «حکایاتی پیرامون نزاع استاد دیده ها و استاد ندیده ها»! «پیش فرض مخفی نظریه نَفَس استاد» 🔸وجوهی عقلائی برای تبیین فوائد نفس استاد و اهمیت تلمّذ و شاگردی بیان کردیم. شاید از اینجاست که گاهی برخی با توجّه به فوائد داشتن یک استاد واقعی دچار نوعی افراط در این زمینه شده اند. 🔹از مثالهای جالب تاریخی این زمینه در فضای حوزوی انتقادات مکرّر ابوحیّان در کتبش به ابن مالک و زمخشری است. بعد از حمله ی مغول و منحصر شدن حکومت اسلامی در مصر در عصر ممالیک مهاجرتهای علمی گسترده ای به سوی مصر رخ داد. مدرسه ی علمی آنجا بسیار پر رونق گشت. 👈در این زمان مدرسه ی ادبی مصر به شدّت تحت تأثیر افکار نوین شخصیتی نوظهور به نام ابن مالک قرار گرفته بود که به گونه ای او را مجدّد و مجتهدی نوین در تاریخ این دانش میدانستند. کتابهای او مانند الفیه و تسهیل متن درسی حوزه ها قرار گرفته بود. 👈در این زمان ابوحیّان نحوی پس از فوت ابن مالک از سمت گرانادای اسپانیا به مصر مهاجرت کرد و میراث علمی ادبای اندلس را با خود به مصر آورد. بزرگترین نحوی آن دیار گشت و شاگردان بسیاری تربیت نمود. 👈ابوحیّان تلاش گسترده ای برای از میان بردن هیمنه ی علمی ابن مالک انجام داد که البته ناکام ماند. در ابتدا منظومه ای در مذمّت الفیّه و اساسا روش تعلیم و تعلّم به شیوه ی شعر نگاشت و در ادامه با نوشتن کتاب التذییل و التکمیل سعی در زدودن مرجعیت علمی ابن مالک در نحو با بیان معایب این کتابش نمود 👈کتابی که بیشتر جرح بود تا شرح. یکی از اشکالات مکرّر ابوحیّان آن بود که این ابن مالک استاد ندیده است! ⬇
👈این ابن مالک تنها ۱۳ روز در اسپانیا نزد شلوبین زانو زده و نفس استاد نخورده! یعنی که چه چنین شخصی به سمت شما آمده و بدون داشتن استادی مطرح همه ی فضای علمی را قبضه کرده است؟! «لا صحب من له التمييز في هذا الفن و الاستبحار و الإمامة» 👈ابیاتی در این زمینه هم سروده که میگوید اساسا افرادی که هر چند نوابغ باشند بخواهند تنها با تلاش و مطالعه به مقاصد عالیه ی علم برسند جهولانی بیش نیستند که از صراط مستقیم دانش جدا خواهند شد! 👈آنچنان دچار جهلهای مرکّب میشوند که الاغشان از آنها باسوادتر میشود! الاغشان باید سوار آنها بشود نه آنها بر آن! زیرا جهل الاغشان بسیط است و جهل اینها مرکّب است! یظنّ الغمر أنّ الکتب تهدی أخا فهم لادراک العلوم و ما یدری الجهول بأنّ فیها غوامض حیّرت عقل الفهیم اذا رمت العلوم بغیر شیخ ضللت عن الصراط المستقیم و تلتبس الامور علیک حتّی تصیر أضلّ من توما الحکیم 🔹عجیب آنکه خود ابن مالک و همینطور ابوحیّان از همین حربه برای مبارزه با هیمنه ی علمی زمخشری معتزلی استفاده کرده و گاهی او را شخصی معرّفی میکردند که نفس استاد نخورده و نزد اساتید کتاب سیبویه زانو نزده یا لااقل اینکه استاد خوبی ندیده! 👈گاهی چنین فضایی باعث آن شده که به شکل راحتی طرفین این دعوا همدیگر را متّهم به عناوین ناشایستی کنند! مثلا استاد ندیده ها یا کمتر استاد دیده ها یا استاد معروف ندیده ها و مانند آنها در پاسخ دیگران آنها را متّهم به تعصّب، تحجر و قلت فهم و مانند آن میکنند و استاد دیده ها نیز معمولا آن طرف را متّهم به تکبّر و استبداد رأی و گمراهی و خطرناک بودن ... میکنند! 👈مثلا ابوحیّان و ابن مالک زمخشری را متّهم به تکبّر میکنند و سرّ ظهور این همه حرفهای شاذ را از این عجم استاد ندیده همین میدانند! جالب آنکه شاگرد ابوحیّان، ناظر الجیش در تمهید القواعد در دفاعی تاریخی از زمخشری در صدد آن بر می آید که اتّفاقا اثبات کند زمخشری خیلی هم متواضع و خوش اخلاق بوده است! 👈از گذشتگان همواره تمجید و خودش را ناچیز میشمرده است! و در انتها میگوید: «فلينظر إلى تأدب هذا الرجل، و استصغاره نفسه و امتثال قوله تعالى: فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ‏». 👈گاهی حتّی تلویحا نسبت دروغگویی هم به یکدیگر داده اند! مثلا ابن هشام که خود میانه ی خوبی با زمخشری ندارد در بحث (هل) مغنی اللبیب به شکل تلویحی زمشخری را متّهم به کذب در نقل از سیبویه میکند که: «لم أر فی کتاب سیبویه ما نقله عنه» ولی شرّاحی مانند دمامینی به دفاع از زمخشری میپردازند! ⚪همچنین در این زمینه بحثی دیگر از دیرباز شایع بوده که آیا اساسا میتوان با حسن ظنّ و عظمت به حرفهای این قشر از نوابغ و فضلای کمتر استاد دیده نگریست؟! تعبیر قدیمی این نزاع آن بوده که آیا میتوان آنها را به عنوان امام و پیشوا در صناعات شناخت؟! 👈یا اینکه باید با بی اعتنائی به کتب و دانش آنها نگریسته و در هنگام مواجهه با سوء ظنّ با آن مواجه شد؟! همین است که برخی ادبا به سادگی به زمخشری هنگام اختلافات اشکال میگرفتند و آنها را نشانه ای بر بی سوادی او قلمداد میکردند! 👈از آن سو برخی دیگر این نوع مواجهه را ناصواب دانسته و بر این امر اصرار داشتند که اساسا از آنجا که باید زمخشری را امامی در صناعت دانست باید با حسن ظنّ به کلام او نگریست تا بتوان حکمت اقوال و دقّت ابتکار و اجتهاد را در آن دید! 👈به عنوان نمونه ابن مکتوم شاگرد ابوحیّان در کتاب التذکرة میگوید زمخشری در کشّاف میگوید «هم أحسن اثاثا» صفتی برای کم خبریة در «کم أهلکنا» است در حالیکه شلوبین و ابن عصفور که از بزرگان ادبای استاد دیده ی آن زمانها بودند معتقد بودند که کم خبریه موصوف واقع نمیشود. 👈ابن مکتوم میگوید به استادم ابوحیّان گفتم در هر حال اینکه زمخشری میگوید جائز است به خاطر جهلش نیست بلکه یعنی اختلاف مبنایی دارند! ابوحیّان این حرف را ردّ کرد و گفت اصحاب ما و اندلسی ها همه میگویند زمخشری اساسا نحوی نیست! نباید به حرفهای او اعتناء کرد! کتاب مفصّل او نیز کتابی بی ارزش است که فقط برای آنکه نقد شود خوب است نگریسته شود! ⬇⬇
📖«قلت لشيخنا الأستاذ أبي حيان: قولهما معارض بقول الكشاف، فردّ ذلك عليّ و قال: أصحابنا يقولون: إنّ الزمخشري غير نحويّ‏، و لا يلتفتون إليه و لا إلى خلافه في النحو، يعني المواضع التي خالف فيها النحويين و انفرد بها، و كتاب (المفصّل) عندهم محتقر لا يشتغل به و لا ينظر فيه إلّا على وجه النقص له و الحطّ عليه» 👈یکی از افرادی که دیدم تلاش نموده در مواضع مختلف از زمخشری دفاع نموده و بیان کند که باید با حسن ظنّ و دید عظمت به آراء و اختلافات و انفرادات او نگریست و او را دست کم نگرفت قونوی در حواشی خود بر تفسیر بیضاوی است. 👈مثلا در جایی میگوید: «هو إمام‏ موثوق به فلا اعتبار لرد أبي حيان‏ بأنه لم يقل به أحد من النحاة إذ صاحب الكشاف ممن يستشهد بقوله في إثبات القواعد» و در موضع دیگر: «هو إمام في العلوم العربية غير مقلد و الاعتراض عليه بما اختاره غيره ليس بمستحسن غاية الأمر أن المصنف اختار مسلك غيره‏» 👈و در موضع دیگر: «العلامة الزمخشري‏ إمام‏ في العلوم العربية فلا يضر مختاره اختلاف بعض النحاة بل لا يبعد أن يقال إن رد بعض النحاة مردود لتجويز ذلك صاحب الكشاف‏» و در موضع دیگر: «كفى به دليلا لنا لأنه إمام‏ في اللغة» 👈و در موضع دیگر: «صاحب الكشاف إمام‏ في العلوم العربية فما ذكره ثابت و إن لم يكن مشهورا و كثيرا ما يقولون هذا مختار صاحب الكشاف و يثبتون بكلامه قاعدة كلية فليكن هذا من ذلك القبيل و إلا فما الفرق بين هذا و بين غيره‏» 👈آلوسی نیز که متفطّن به این نزاع شده از زمخشری دفاع نموده و میگوید: «هو إمام‏ له قدم راسخة في اللغة و غيرها من العلوم العربية» و یا اینکه: «الزمخشري‏ قد نص على جعل الجملة بدلا من الكاف و هو إمام‏ في العربية» 👈و در موضع دیگر: «لا يخفى أن القول بالاختصاص أحد قولين للنحاة في المسألة نعم إنه الأشهر و الزمخشري إمام‏ في العربية لا يعترض عليه بمثل هذه المخالفة» 🔸«پیش فرض مخفی در زمینه مبالغه بر مفهوم نَفَس استاد»🔸 تدبّر در منازعاتی مانند منازعه ی ابوحیّان با ابن مالک و زمخشری و مانند آن که معمولا پیرامون نفس استاد و شاگردی نزد ارکان علم است نشانگر آن است که عمق نزاع به امر دیگری برمیگردد. آن عمق معرفتی نهفته در این نزاع ورای حسادتها و رقابتها و بهانه جویی ها و ورای فوائد عقلائی بهره مندی از محضر اساتید بزرگ به این برمیگردد که معمولا آنهایی که اصرار بر نفس استاد نموده اند تصوّر خاصی پیرامون علم دارند. 👈گویا علم را اجمالا امری به کمال رسیده میدانند که باید ظاهر و باطن و اسرار آن را از اساتید آن دانش اخذ کرد! به شکلی ولو مبهم و اجمالی تن به نوعی انسداد باب اجتهاد و پژوهش و عمیقتر از آن تحوّل جزئی یا کلّی در علوم پیشینیان داده اند. هر چند نظرشان هم این نباشد معمولا نگرش ناخود آگاهشان همین را نشان میدهد. ✅اساسا بستر شکل گیری و رواج مفهومی مانند نفس استاد و زانو زدن نزد اساتید و مانند آن عمدتا در فضای همین نوع تلقّی کامل انگاری دانش پیشینیان است. امری که به شکل خاص باعث ایجاد هاله ای از قداست و احترام فوق العاده پیرامون مفهوم استاد و آداب حضور در محضر او شده است. ✋امری که امروزه با آمدن امواج مدرنیسم و بد بینی به گذشته و خوش بینی به آینده به تدریج ضعیف و ضعیفتر شده و گاهی متاسفانه باعث از میان رفتن احترام شایسته و رعایت حقوق استاد و آداب بهره مندی از آنان شده است. ✅در فضای کامل انگاری علوم پیشینیان که منجر به عظمت نگری نسبت به تاریخ علم و در ادامه اهمّیت اساسی زانو زدن نزد اساتید دانش میشود معمولا دانش به شکل پدیده ای دو بعدی نگریسته میشود. بعدی که در کتابها نوشته شده و باید با طول دقّت و ممارست و مطالعه و یادگیری نزد استاد و تلاش شخصی آن را فراگرفت. و بعد دیگری که جزء اسرار و ناگفته های دانش است که جز با داشتن توفیق و طول زانو زدن نزد اساتید واقعی دانش و تضرّع و ... نمیتوان از علوم پیشنیان فرا گرفت! ✅دیگر بعد سوّمی که در آن احتمال دهیم که بخشی جزئی یا کلّی از دانش را اساسا پیشنیان نفهمیده اند در آن چندان وجود ندارد؛ امری که ما را به امکان کشفیات جدید و تحوّل امیدوار کند. همان بعد و ضلع سوّمی که مفتوح نشدنش را جاحظ در کلامی مشهور عیب بزرگ طلّاب و علوم زمان میداند: «لیس علی الناس شیئ أضرّ من قولهم ما ترک الاوّل للآخر شیئا» ⬇⬇⬇
✅از اینجاست که معمولا مفهومی مانند نفس استاد و کسب روش اجتهاد در طول زمانهای طولانی در درس خارج در برابر مفاهیمی مانند پژوهش و تحقیق قرار میگیرد. 🔻معمولا وقتی به مفاهیمی مانند ضرورت پژوهش و تحقیق تن میدهیم که اجمالا پذیرفته باشیم اموری هستند که پیشینیان آن را نمیدانسته اند و در نفس اساتید یافت نمیشود ولی آیندگان میتوانند بدانند و به آن برسند! ولی در فضای کامل انگاری علوم پیشینیان معمولا اوّلین گامها آخرین گامها میشوند و کمترین پیشرفتها خود را بسان والاترین نبوغها نشان میدهند که باید مدّتها از آن مشعوف شده و به به و چه چه گفت!🔺 ✅نکات و دقائق به گونه ای اند که گویا قصد اقامت میکنند نه قصد رحیل! از همینجاست که معمولا علم به دنبال حواشی و غرائب رفته و دچار تورّم میشود تا آنکه در پی پرداختن به اصول و امّهات و رئوس مسائل و انگاره های تحوّلی باشد! ⚪همچنین پیش فرض اجمالی دیگر نهفته در انگاره ی نفس استاد دیدگاهی خاص در مباحث فلسفه ی علم است که پدیده ی علم و دانش را حاصل رشدی خطّی و پیوسته میداند! نگاهی پارادایمی به پدیده ی دانش ندارد! به گونه ای نگاهی جبرپندارانه به تاریخ دانش دارد که گویا لیس فی الامکان ابدع ممّا کان! حالا توضیح این مطلب مجال دیگری میطلبد. ✋پیش فرضهای دیگری نیز هست که شرحش طولانی میشود. مثل نگاه تحقیری به عظمت عقل و حجت درونی که خداوند متعال در درون انسانها به ودیعه نهاده یا نگاه تحقیری به استعدادهای او یا نگاه بدبینانه به نیات و اهداف او و یا نگاهی جزم اندیشانه و سطحی در زمینه پدیده دانش و عظمت آن و یا نگاهی مغلول پندارانه از ید معطی الهی و فضل بیکران ربوبی و ... 👈از منظر اخلاقی نیز استدلال به استاد ندیده بودن و نفس استاد نخوردن برای نقد دیگرانی که ظاهر الصلاح بوده و افکار شاذ و واضح البطلانی ندارند در مظان سوء ظن است. چنین استدلالی معمولا شائبه ی نوعی تکبر مخفی و دعوت به خود و خودستایی با تحقیر دیگری را دارد. ✋حالا سلّمنا که ورای فکر و تلاش حقیقتی به نام نَفَس هم موضوعیت داشته باشد! ولی چه میدانیم؟! شاید به فکر و فهم برخی نظر و عنایتی شده باشد. نَفَس پاکتر و والاتری نسبت به نفس استادهای مرسوم به آنها خورده باشد که از آن خبری نداریم! 🔸«نوابغ مبتکر و چالش عبور از شبهه ی عظمت پیشنیان»🔸 برگردیم به همان منازعات تاریخی؛ ابن مالک که حجم زیادی از اجتهادات و ابتکارات را در آن زمان با خود به دنیای تلاش های ادبی آورده بود برای دفاع از خود در مقدمه ی کتابش به این عبارت بسنده کرد که اگر علم امری است که خداوند متعال آن را به بندگانش به عنوان هدیه میبخشد پس بعید ندانید که چیزهایی را به برخی از آیندگان ببخشد که متقدّمین و اساتید این فن آن را نیافته باشند و در نَفَس اساتید از آن خبری نباشد! 📖«اذا کانت العلوم منحا الهیة و مواهب اختصاصیة فغیر مستبعد أن یدّخر لبعض المتأخرین ما عسر علی کثیر من المتقدمین» 👈عبارت ابن مالک در اینجا ما را به یاد عبارت شیخ اشراق در ابتدای حکمة الاشراق می اندازد که برای توجیه اینکه چطور مطالبی میگوید که در نفس هیچ استادی تا کنون شنیده نشده و یکباره توسّط جوانی تازه به دوران رسیده برای بار اوّل ابراز میشود اینگونه بیان میکند: 📖«لكلّ نفس طالبة قسط من نور اللّه قلّ او كثر و لكلّ مجتهد ذوق نقص او كمل فليس العلم وقفا على قوم ليغلق بعدهم باب الملكوت و يمنع المزيد عن العالمين، بل واهب العلم الذى هو «بالافق المبين» ما هو على الغيب بضنين، و شرّ القرون ما طوى فيه بساط الاجتهاد و انقطع فيه سير الافكار و انحسم باب المكاشفات و انسدّ طريق المشاهدات» 👈ابن ادریس نیز که گویا در سنّ جوانی با چنین چالشی مواجه بوده در ابتدای سرائر از بیانات مختلفی برای زدودن این اتّهام جوانی یا استاد ندیده بودن استفاده میکند. گاهی به روایت انظر الی ما قال استدلال میکند و گاهی به الحکمة ضالة المؤمن! از روایت اعرف الحقّ تعرف اهلَه میگوید و آیه ی الّذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه میخواند! از ردّ عصبیّت میگوید و از قول ادباء که کم ترک الاوّل للآخر استفاده میکند: 📖«و اعلم أبقاك اللَّه و أيّدك بالتوفيق، أنّه ليس لمن أتى في زماننا هذا بمعنى غريب، و أوضح عن قول معيب، ورد شاردة خاطر غير مصيب، عند هؤلاء الأغمار الإغفال، و ذوي النزالة و السفال، الا انّه متأخّر محدث، و هل هذا لو عقلوا إلا فضيلة له، و منبهة عليه، لأنّه جاء في زمان يعقم الخواطر، و يصدي الأذهان...» 👈ابن خلدون نیز که خود از بزرگ مبتکرین و پیشتازان علمی تاریخ بشر در زمانه ی خود بوده در مقدّمه ی مشهورش سرّ آن را در گنجی عظیم میداند که آن را به طلّاب هدیه میدهد! به تعبیر او کلید دانش در الفاظ کتب و ارجاع ضمائر و یا غور در مجادلات علما و نفس اساتید و مانند آن نیست! بلکه در فراموش کردن این امور بعد از اطّلاع از آن و ورود به فضای فکر طبیعی است: ⬇⬇⬇⬇
📖«... واترك الامر الصناعي جملة واخلص إلى فضاء الفكر الطبيعي الذي فطرت عليه وسرح نظرك فيه وفرغ ذهنك فيه للغوص على مرامك منه واضعا لها حيث وضعها أكابر النظار قبلك مستعرضا للفتح من الله كما فتح عليهم من ذهنهم من رحمته وعلمهم ما لم يكونوا يعلمون» 👈حتّی ابن سینا نیز در حکمت مشرقیّه نیز تصریح میکند کتبی که در فلسفه نگاشته را برای رضایت خاطر و عدم مخالفت با جمهور نوشته که گمان میکردند علم تنها همان چیزی است که پیشینیان آن را گفته اند! گویا آدرس هر حقیقتی را باید در کلام آنها جستوجو کرد! گویا گمان کرده اند خداوند متعال فقط آنها را هدایت نموده است! 📖«كتب ألفناها للعاميين من المتفلسفة المشغوفين بالمشائين الظانين أن الله لم يهد إلا إياهم و لم ينل رحمته سواهم» 👈افرادی که تعمّق و پژوهش نوین را بدعتی خطرناک میدانند که باید با آن مبارزه کرد و مخالفت با نظر مشهور و نفس اساتید را ضلالت و گمراهی میپندارند! 📖«فقد بلينا برفقة منهم عاري الفهم كأنهم خشب مسندة يرون التعمق في النظر بدعة و مخالفة المشهور ضلالة»! 👈حتّی خود ارسطو که ابن سینا از اتباع او گله مند است گویا با همین مشکل در زمان خودش مواجه بوده که دارد حرفهایی میزند که اساتید و علمای پیشینی آن را نگفته بودند! از همینجاست که در ابتدای متافیزیک خود اینگونه برای نوآوری های شگفتش زمینه چینی میکند که باید از گذشتگان تشکر کرد و ما علممان را مرهون آنها هستیم زیرا اگر آنها نبودند و این حرفها را نمیزدند عقل ما نمیتوانست با توجّه به کلام و تلاشهای آنها حقیقت را کشف کند! 📖«فانهم قد اعانونا بعض المعونة و ذلك انهم تقدموا فراضوا عقولنا و خرجوها» 🔸«رهبر معظّم انقلاب و مقوله ی تحوّل علم»🔸 در انتها حیفم آمد اشاره ی به فرمایشات مقام معظّم رهبری در سال ۷۴ با حوزویان نکرده باشم. قبلش میگویم بنده رهبر عزیزمان را قبل از اینکه رهبرمان است و یا مرجع تقلید است و یا انقلابی و مجاهد است و... با صفت دیگری میشناسم. ایشان را یک متفکّر واقع بین، خوش فکر و منصفی میدانم که فکر با نشاط، جوان، غیر متحجّر، کلّی نگر و تحوّل گرایی دارد. ✋اصلا اگر ایشان روحانی نبود و رهبر نبود باز هم حقیقتا و بدون هیچ جوگیری میگویم که برایم مهمّ بود که ببینم نظرشان چیست و بررسی نظر ایشان از نوع نظرات دیگر برایم مهمتر بود. ایشان در فرازهایی از این سخنرانی مهم که خوب است بارها خوانده شود میفرمایند: 📖«... عدم تحوّل، یعنی عدم پرداختنِ فقه به خود مسأله‌ی فقاهت. فقاهت، یک شیوه و روش برای استنباط آن چیزی است که ما اسمش را فقه میگذاریم. همان چیزی است که تا این درس را نخوانید، یاد نمیگیرید که چگونه باید از کتاب و سنّت استنباط کرد. 📖فقاهت یعنی شیوه‌ی استنباط. خودِ این هم به پیشرفت احتیاج دارد. این‌که چیز کاملی نیست؛ بلکه متکامل است. نمیشود ادعا کرد که ما امروز دیگر به اوج قلّه‌ی فقاهت رسیده‌ایم و این شیوه، دیگر بهتر از این نخواهد شد. نه؛ از کجا معلوم است؟ شیخ طوسی ملّای به آن عظمت فقاهت داشت. فتاوای ایشان را در یک مسأله‌ی فقهی ببینید! 📖امروز، کدام مجتهد حاضر است آن گونه بحث کند؟ آن فتاوا، ساده و سطحی است. مجتهدِ امروز، هرگز راضی نمیشود آن طور کار کند و استنباط نماید. فقاهت، در دوره‌های متعدّدی تکامل پیدا کرده است...چه دلیلی دارد که فضلا و بزرگان و محقّقان ما نتوانند بر این شیوه بیفزایند و آن را کامل کنند؟ 📖ای بسا خیلی از مسائل، مسائل دیگر را غرق خواهد کرد و خیلی از نتایج عوض خواهد شد و خیلی از روشها دگرگون میشود. روشها که عوض شد، جوابهای مسائل نیز عوض خواهد شد و فقه، طور دیگری میشود. این از جمله کارهایی است که باید بشود ... 📖کسانی نیایند بگویند این حرفها چیست و مطرح کنند که شیخ انصاری و میرزای نائینی و آخوند و امام و دیگر بزرگان، در همین حوزه‌ها پرورش پیدا کرده‌اند و شما حرف تازه‌ای میزنید! اگر آنها درد را قبول نکردند، درمان درست نخواهد شد. 📖این کار، به دست شما - بخصوص فضلای جوان - است. بگویید، تکرار کنید، بنویسید، استدلال نمایید؛ با کسانی که این موارد را قبول ندارند، مباحثه کنید، مجادله‌ی بحق کنید و ثابت نمایید که این بیمار، واقعاً بیمار است و این موجود زنده، درد دارد. اگر درد را نفهمیدند، این بیمار درمان نخواهد شد ...» این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۴۸۱) «نفس استاد» (۵) «پدیده ای به نام استاد زدگی!» «تفکّر ساعة خیر من تلمّذ (تتلمذ) سبعین سنة»! 🔹مخاطب این نوشته عمدتا فضلای مستعدّی است که انگیزه و تلاش و همّت بلندی در علم آموزی دارند و هنوز به امکان پیشرفت و تحوّل علم و در نوردیدن مرزهای دانش موجود باور خود را از دست نداده اند. 👈آنهایی که میدانند باید قدر پیشینیان و اساتید این دانش را که اینگونه آن را برای ما به یادگار گذاشته و ابعاد گوناگون آن را استنباط نموده و مستدلّ کرده اند بدانند. 👈آنهایی که تلاش دارند به سرعت و با کیفیت و عمق این حجم تلاش را فراگرفته و ادامه ی مسیر علمی را طی کنند! آنهایی که نیّات خود را تصحیح نموده و از باب نصحوا للّه و لرسوله به مجاهدتی بزرگ در صحراها و دشتها و کوه های وادی پهناور دانش میپردازند! 👈آن با فضيلتان غير قاعدی که به دنبال کاری جهادی در وادی دانش هستند و از بند ملامت ملامتگران رهیده و صبر بر مرارت حق طلبی را برگزیده اند. 🔸اینها را امیدهای آینده مینامم. چرا؟! چون باید به اینها امید ابتکار و تحول داشت و روی آنها سرمایه گذاری کرد! اینها همان جوان مردان واقعی عرصه ی جهاد علمی هستند که به فرموده ی امام صادق علیه السلام به ابوجعفر احول زودتر به خیرات و حقائق رهنمون میشوند: 📖«عَلَيْكَ‏ بِالْأَحْدَاثِ‏ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى كُلِّ خَيْر» ⬇️
👈چنین انسانهای بلند همّت و پر انگیزه و مستعدّی به خوبی میدانند که از مهمترین ابزارهای وصول به اهداف استفاده ی عاقلانه از اساتید فن است. این است که خود را از مشورت و عقلهای پرتجربه ی آنها محروم نکنند. ✋ولی از آن طرف باید بدانند استفاده از این وجودهای پر برکت خود گاهی منشأ آسیبهایی هم هست که باید نسبت به آن نیز هوشیار باشند. 🔸«ولایت فقیه نه در نجف بلکه در نراق استنباط شد»🔸 شاید اوّلین جایی که نسبت به پدیده ی استاد زدگی خیلی حساس شدم وقتی بود که در محضر یکی از اساتید بودم. استادی گرانمایه که سه سال با تلاش و دقّتی که در توان داشتم خارج فقه و اصول را از نفس گرمشان فرا گرفتم. 🌸هر چند هر گلی بویی دارد ولی از آنهایی بود که در فضای خودش مصداق: «سَمِعتُ مِنهُ فِي شَهْرٍ مَا لَمْ تَسمَعهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ‏ فِي‏ دَهْر». 👈در این سه سال سعی کردم روز و شب تلاش کنم. عمده ی تلاشم هم در آن بود که ببینم چگونه ایشان می اندیشد و چه تصوّراتی پیرامون مسائل دارد و از چه روشهایی استفاده میکند و ذهن ایشان چه تفاوت و فاصله ای با من دارد؟! 💭یادم هست اوّلین روزی که در محضر ایشان حاضر شدم سخن از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام به میان آمد و ایشان فرمودند جعلی است و همان شب همه ی آن کتاب را شروع کردم به مطالعه کردن که ببینم چرا اینگونه میفرمایند! و همین حکایت در سه سال شبانه روز تکرار میشد. 👈به گمانم در این سه سال شاید بیش از ۳۰ سال روزی شد استفاده کنم. فقط که نباید حس گرا بوده و دید کمّی زمان داشت! دید کیفی هم باید داشت! مرحوم آخوند خراسانی تنها حدود ۲ سال شاگرد شیخ انصاری بوده ولی با صراحت در بحث نواهی کفایة در مورد شیخ انصاری میگوید: «شیخنا العلّامة اعلی الله مقامَه»! 👈حالا بگذریم! قرار شد بحث صغروی در این زمینه نداشته باشم. این استاد بزرگوار که ممّن لا یجازف فی القول است در ضمن مباحثشان وقتی به کتاب گران سنگ عوائد الایّام مرحوم ملا احمد نراقی استاد شیخ انصاری رسیدند فرمودند: 📖«معروف است که ایشان چندان استاد ندیده است. با این وجود همین که استاد ندیده اند سبب شده است که عوائد الایام را بنویسند و ذهنشان خلاق باشد. ایشان آن مقدار که به ذهن و قدرت خودشان مربوط است خوب بوده اند» 👈آری گاهی استاد ندیدن خودش برکاتی برای انسان میتواند داشته باشد! باید آن استاد ندیدنی را بوسید که وقتی با اخلاص و تلاش و استعداد وافر جمع شد میتواند کتابی روشنگر بنگارد که اغلب آن به نوعی نشانگر ابتکاراتی است که در رأس آن توجّه تفصیلی بی سابقه به مسأله ی ولایت فقیه است؛ به قول ایشان در این کتاب در زمینه ولایت فقیه: «فان من البدیهیات التی یفهمها کل عامی و عالم و یحکم بها، انه اذا قال نبی لاحد عند مسافرته او وفاته، فلان وارثی و مثلی و بمنزلتی و خلیفتی و امینی و حجتی و الحاکم من قبلی علیکم و المرجع لکم فی جمیع حوادثکم و بیده مجاری امورکم و احکامکم و هو الکافل لرعیتی، ان له کل ما کان لذلک النبی فی امور الرعیة و ما یتعلق بامته، بحیث لا یشک فیه احد و یتبادر منه ذلک کیف لا؟ مع ان اکثر النصوص الواردة فی حق الاوصیاء المعصومین المستدل بها فی مقامات اثبات الولایة و الامامة المتضمنین لولایة جمیع ما للنبی فیه الولایة لیس متضمنا لاکثر من ذلک» 👈آری به فرموده ی این استاد گرانقدرمان که خود از شاگردان بزرگانی نظیر آیت الله خوئی و بجنوردی و سیستانی و... دیگران بود اگر ملا احمد نراقی مانند دیگران زیاد استاد دیده بود و مدّتها در نجف بود و همانجا به بار مینشست گویا عادتا نمیتوانست کتابی مانند عوائد الایّام بنگارد! 👈نمیتوانست اینقدر روشنفکر، شجاع، مبتکر، مستقل و منصف باشد. هر چند در اندازه ی توان و تلاش و روزی علمی خودش! آخر نراق کجا و نجف کجا! آیا تکان دهنده نیست که ولایت فقیه نه در نجف بلکه در نراق برجسته و استنباط شد؟! 🔹باز در خاطرات برخی علما که میخواندم متوجّه شدم آنطورها هم که گفته میشود انسان وابستگی به استاد ندارد! در خاطرات مرحوم علامه ی طباطبایی که خود از نوادر روزگاران است که به تنهایی همه ی حوزه ی ما را جلو برده و تکان داده میخواندم که ایشان میفرمود همواره قبل از درس استاد تمام تلاش خود را میکرده که مطلب را خودش از کتاب بفهمد و بعد ببینید آیا استاد نکته ای جدیدتر بیان میکند که متوجّه میشود نوعا چیزی به دانش او افزوده نمیشود! آیا تکان دهنده نیست؟! ⬇⬇
🔸«شهید مطهّری و مذمّت زیاد استاد دیدن»🔸 یکی دیگر از بیانات روشنگر در این زمینه کلام متفکّر شهید مرتضی مطهّری در کتاب تعلیم و تربیت در اسلام است. ایشان میفرماید: «علمایی که مدت کمتری از اساتیدشان استفاده کرده اند، ابتکارات بیشتری دارند» ایشان که خود نمونه ای از ممتازان وادی اندیشه بود عمدتا بعد از مسلّح شدن به عقل پیشرفته ی حوزوی بر سر سفره ی تلاشهای شخصی شبانه روزی و فیش برداری های علمی مجاهدانه خود بود تا محدود شدن به افق ذهنی اساتید زمانه و تلاشهای مورد تحسین آنها! 👈شهید مطهّری تصریح میکنند: «ما در ميان استادهاي خودمان، آن استادهايي را مي‌ديديم ابتکار دارند که زياد معلم نديده بودند!» بعد در کلام تکان دهنده ای میگفتند نجفی ها آیت الله بروجردی را قبول نمیکردند! «نجفيها قبولش نمي‌کردند، مي‌گفتند اين استاد کم ديده»! 👈بعد شهید مطهّری میفرماید اتّفاقا این حسن آیت الله بروجردی بود نه عیبش! «آقاي بروجردي را اغلب ايراد مي‌گرفتند که کم استاد ديده، و از نظر ما حسنش همين بود که خيلي استاد نديده بود». در ادامه در مورد آیت الله بروجردی میفرماید: 📖«هفت هشت سال نجف و سه چهار سال اصفهان استاد ديده بود. ولي نجفيها قبولش نمي‌کردند، مي‌گفتند اين استاد کم ديده، مثلًا بايد سي سال استاد ديده باشد. و به همين دليل که کمتر استاد ديده بود، ابتکارش از اغلب آن علما بيشتر بود، يعني فکر مي‌کرد. مسائلي که مطرح کرده مسائلي است که خودش فکر مي‌کرد، چون مجال فکر کردن داشت» 👈از همینجاست که شهید مطهّری میفرمایند: «در ميان علما افرادي که خيلي استاد ديده‌اند، من به اينها هيچ اعتقاد ندارم» جالب آن است که ایشان تأکید زیاد بر مفهوم استاد و زیاد استاد دیدن را نشانه ی نوعی فخر فروشی و دور شدن از وادی عقلانیت میداند. 👈ایشان در تحلیل اینکه چطور استاد زدگی باعث رکود دانش و جلوگیری از ابتکار و پیشرفت علم میشود میفرمایند: 📖«مثلًا مي‌گويند فلان کس سي سال به درس مرحوم نائيني رفته يا بيست و پنج سال متوالي درس آقا ضياء را ديده. عالمي که سي سال يا بيست و پنج سال عمر يکسره درس اين استاد و آن استاد را ديده، او ديگر مجال فکر کردن براي خودش باقي نگذاشته؛ دائماً مي‌گرفته، تمام نيرويش صرف گرفتن شده، ديگر چيزي نمانده براي آنکه با نيروي خودش به مطلبي برسد. ما در ميان استادهاي خودمان، آن استادهايي را مي‌ديديم ابتکار دارند که زياد معلم نديده بودند» 👈جالب آن است که ایشان دو تن از مجدّدین علم فقه یعنی شیخ انصاری و مرحوم آیت الله بروجردی را اتّفاقا از آنهایی میداند که کمتر از همه استاد دیده بودند! 📖«شيخ انصاري که يکي از مبتکرترين فقهاي صد و پنجاه سال اخير است، از تمام علماي فعلي کمتر استاد ديده، يعني دوره استاد ديدنش بسيار کم بوده است. طلبه‌اي بود که رفت نجف. مختصري استادهاي نجف را ديد. بعد خودش راه افتاد دنبال استادهاي متنوع. رفت مشهد، مدتي در مشهد ماند. خيلي نپسنديد. به تهران آمد. تهران هم خيلي نماند، رفت اصفهان. اصفهان کمي بيشتر ماند. آقا سيد محمد باقر حجة الاسلام، در اين شهر معلم «رجال» بود. در فن «رجال» چيزهايي ياد گرفت. بعد رفت کاشان. سه سال کاشان ماند. نراقيها کاشان بودند. آنجا از همه جا بيشتر ماند. يعني همه دوره معلم ديدن او اگر حساب کنيد به ده سال نمي‌رسد، در صورتي که ديگران بيست سال و بيست و پنج سال و سي سال معلم ديده‌اند» 👈اخیرا نیز برخی علمای بزرگ با عدم اکتفا از آنچه در کتب و نفس اساتیدشان میدیدند تلاش شخصی بزرگی را آغاز کردند و علم رجال ما را به گونه ای متحوّل کرده اند که تأثیر مهمی در مباحث فقهی ما نهاده است. افرادی نظیر مرحوم آیت الله بروجردی و مهمتر از ایشان مرحوم شوشتری صاحب قاموس و همینطور استاد معظّم آیت الله شبیری و آیت الله مددی و امثال این بزرگواران. 🔸«تقریر دیگری از معایب استاد زدگی»🔸 از سالها پیش متوجّه برخی آسیبهای ناشی از تنبل بار آمدن ناشی از انداختن وظایف خود بر دوش استاد قبل از به فعلیت رساندن همه ی تلاشها و وابسته شدن به استاد و مقیّد کردن خود به سطح فکر و دور خیز ذهنی اساتید فن شده بودم. اینکه چطور معمولا غالب اساتید به جای تشویق و باغبانی استعدادهای شاگردان و اجازه ی شکوفایی توانایی های ذهنی و قوای اندیشه ای آنان به دنبال تحمیل علوم خود به اذهان شاگردان از موضع بالا به پایین هستند! به دنبال تدریس کتاب هستند! 👈شاگردانی که در موضع انفعال محدود افق ذهنی استاد خود میشوند! تحقیر میشوند! از توانایی و استعداد آنها به خوبی استفاده نمیشود. مستقل و با اعتماد به نفس واقعی و مبتکر نمیشوند. ابتکار و نو آوری تبدیل به ارزش نمیشود مگر در حیطه ی تفطن به دقائق قدما! ⬇⬇⬇