eitaa logo
بذل الخاطر
937 دنبال‌کننده
908 عکس
2 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹چون جوانها فطرتی متمایل به خیرات دارند و زودتر حقیقت را میپذیرند! سرعت دارند! نکند فکر کنی خیال پرستی است. عین سلامت نفس است. مشکل از این شیوخ است نه خامی جوانان! فریب نخوری! درست است که «رأیُ الشیخ أحبُّ الیَّ من جَلَدِ الغُلامِ» ولی هر کلامی جایی دارد. در این امور که از سنخ نقد ساختارها و در افتادن با مأنوسات است به این شیوخ چندان خوش بین نباش! 👈آری این ویژگی خوب جوانی میتواند مورد سوء استفاده شیاطین هم واقع شود. این آمادگی خوبی که برای تغییر و تحوّل داشته و در درونشان نیرو و انگیزه و توان کافی را برای آن دارند بهانه ای برای انحرافشان شود. لذاست که امام صادق علیه السلام به فضیل بن یسار فرمود: «احْذَرُوا عَلَى شَبَابِكُمْ الْغُلَاةَ لَا يُفْسِدُونَهُمْ» 👈ولی باید بدانیم اصل این حالت تحوّل پذیری در جوانان مبارک است. همان نیرویی است که با آن میتوانند میل به خیرات داشته باشند و در بند مأنوسات و تبعیّت متعصّبانه و کورکورانه از گذشتگان نمانند. 🔴تحلیل مناسب این وضعیت را در کتاب خطابه یا همان فنّ طوبیقا در شفای ابن سینا دیدم. ایشان در فصل پنجم از مقاله سوّم خطابه، بحثی دارد در زمینه اختلاف انسانها در اخلاق؛ مسأله ای که باید خطیب ناظر به آن بحث اقناعی خود را سامان دهد. در اینجا به بررسی انسانها از منظر زمینه ی غالبی سنّی که برای آنها در پذیرش و عدم پذیرش تصدیقات رخ میدهد میپردازد. 👈از نگاه ابن سینا دوره ی نوجوانی و دوره ی بعد از جوانی هر کدام آسیبهایی دارند. این دو تا را بیان کنیم ویژگی های دوره ی جوانی هم روشنتر میشود. از نگاه ابن سینا اندیشه های نوجوانان مانند عطش کاذبی است که با یک نسیم خنک رفع میشود. 👈طبع اینها سرعت تصدیق به هر چیزی است. ولی چرا؟ به دلیل حسن ظنّ و خوش بینی که دارند و اینکه آینده را برای خودشان میدانند. و چون در اوایل سنّشان هستند تجربه شان کم است ولی به دلیل همین ویژگی ها زود فریب میخورند! 📖«و إنما آراؤهم كالعطش الكاذب الذى ينتفع‏ بالنسيم‏ البارد... و من طباعهم سرعة التصديق بما يرتمى‏ إليهم لما فيهم من حسن الظن، و قلة الارتياب، و فسحة الأمل... . فإنهم، إذ لا كثير ماض لهم، تقل‏ تجربتهم. و لحسن ظنهم يسهل انخداعهم» 👈ولی اخلاق شیخها و مسنها چطور است؟! ابن سینا میگوید اخلاق سخیفی دارند! از بس با تجربه هستند طوری شده اند که گویا هیچ تجربه ای نداشته و از بس با فریب و خطا مواجه شده اند و بعدا آن را دریافته اند طوری شده اند که مایل نیستند هیچ حرفی را تصدیق کنند! از همین روست که معمولا دیگر احکام قطعی صادر نکرده و مایل به نوعی شکاکیت میشوند و یا تنها در حیطه ی تجربه شان حکم میکنند. 👈ویژگی دیگرشان این است که هر چیزی را با شباهتهایی به مصادیقی در گذشته ربط میدهند تا حکمی پیرامون آن بدهند! از بس تجربه کرده اند گویا اصلا تا کنون هیچ چیزی را تجربه نکرده اند! و اگر چیزی برایشان شبیه و مثالی نداشته باشد از آن بیم به دلشان راه میدهند! 👈اعتقاداتشان تابع تجربیاتشان است. یک تفاوت عمده ای که با نوجوانان دارند آن است که نوجوانان با آرزوهایشان لذّت میبرند ولی اینها چون آینده ای برای خودشان نمیبینند با گذشته های خودشان مأنوس بوده و از یادآوری آن لذّت میبرند! و به خاطر همین که آرزوهایشان کم میشود قدرت تغییر و تحوّل در آنها کم شده و ترسو میشوند! 📖«أخلاقهم‏ سخيفة، و مع ذلك شكسة، و لا تذعن لأحد لكثرة ما جربوا، و كثرة ما جرى عليهم من الخديعة و الغلط، ثم تنبهوا له، و كثرة ما خاضوا فيه من الشرور و قصدوه منها. و من أخلاقهم لا يحكمون فى شئ‏ من الأشياء بحكم جزم البتة. و إن حكموا، حكموا به‏ على ما جربوه‏. 📖و كل‏ شئ عندهم على حكم ما سلف، أو لا حكم له أصلا. و كأنه‏ على كثرة تجربتهم، لم يجربوا شيئا، و ذلك لشدة امترائهم‏ فيما لا مثال له عندهم، فكأنهم‏ فيه أغمار... و الاعتقاد فيهم يتبع التجربة. و لهم، بدل الالتذاذ بالتأميل، الالتذاذ بالتذكير. و لقلة تأميلهم، يكثر جبنهم» 👈ولی جوانان چطور؟! جوانی در اینجا یعنی آن زمانی که انسان به اوج رشد خود رسیده و اخلاقی بینابین دارد. نه مانند نوجوانان شجاعتی از سنخ تهوّر دارند و نه مانند شیوخ ترس و دلهره از تغییر! و نه مانند نوجوانان مایل به تصدیق به هر چیزی هستند و نه مانند پیران مایل به تکذیب هر چیزی! 📖و أما الذين‏ فى عنفوان التشييخ‏، و هم‏ الذين بلغوا أشدهم، و لم ينحطوا، فأخلاقهم متوسطة بين الخلقين المذكورين: بين الشجاعة التهورية و الجبن، و بين التصديق بكل شئ و التكذيب لكل شئ. بل هم فى‏ الشجاعة على ما ينبغى، و فى التصديق على ما ينبغى. و هممهم مازجة للنافع بالجميل، و للجد بالهزل فهم أعفاء مع شجاعة 👈خلاصه ی تحلیل ابن سینا آن است که شیوخ برخلاف جوانان چون خود را مالک آینده ندیده و مالک گذشته میبینند از باب حب نفس میل به حفظ وضع موجود و عدم تحول دارند. نوعی نفسانیت پنهان در کار است! ⬇⬇
🔹در گفتوگو با برخی دوستان احساس کردم باید مقداری بیشتر توضیح بدهم. بیانی که در این مطلب آوردم در واقع نوعی جمع کردن بین دسته ای از حکمتها و روایات در زمینه لزوم تکیه بر رأی پیران و توجّه به تجربه ی آنها بود؛ 👈آنهایی که در خشت خام چیزی را میبینند که جوانان در آینه نمیبینند و دسته ی دیگری از حکمتها و روایات بود که لزوم توجّه به جوانان و روح آماده ی قبول حقّ و خیر داشتن آنها و پرهیز از پیران و تذکّر ثقیل بودن روح آنها و دور تر بودنشان نسبت به خیر بود. آیا ما کارها و امور را به پیران بسپاریم یا به جوانان؟! 🔸معمولا در پاسخ گفته میشود که جوانان نیرو و انگیزه کافی دارند و پیران اندیشه و رأی کاملتر! جوانان شجاعت دارند و پیران ترس از عاقبت لذا گاهی پیران با سپاهیان اندیشه و عاقبت بینی فتوحاتی میکنند که جوانان با سپاه شجاعت و میدان داری موفق به آن هیچ گاه نمیشوند. به قول متنبی: و لربما طعن الفتی أقرانه بالرأی قبل تطاعن الأقران 👈لذاست که در حکمتهای پادشاهان نقل کرده اند که فرمانده لشگر را جوانان قرار ندهید چون اینها اعجاب به نفس داشته و تجربه ی توانایی دیگران را ندارند و البته به آنهایی که خیلی پیر هستند هم ندهید چون هم جسمشان رفته هم عقلشان بلکه به پیرانی که صاحب رأی هستند بدهید! ✋✋ولی در اینجا خواستم بگویم صرفا اینطور نیست. تفاصیل جالب دیگری دارد. داشتن نظریه ای در این زمینه به دلیل اهمیتش ضروری به نظر میرسد. خیلی کاربردی است. بررسی ابعاد مختلف آن موضوع جالبی است ولی آن مقدارش که مبتلا به و مورد توجّه خودم بوده آن است که: ✔در اموری که پیران و جوانان در آن مشترکند و راه های واحدی را هر دو انتخاب کرده اند حتما رأی پیران را توجّه کنیم. چون آنها نه تنها نسبت به این راه عاقبت بین شده اند بلکه عاقبت آن را بارها دیده و چشیده اند. لذاست که کلام آنها حکمت است. و یا نسبت به ابعاد دیگر مسأله نیز بعضا تجربیاتی دارند که از سنخ عاقبت بینی کاملا عملیاتی است. همین است که گاهی در خشتی خام گویا چیزی میبینند که جوانان نه! در بسیاری از امور زندگی و تجربیات مشترک حیات اینگونه است. 👈لذاست که پیران که مخصوصا هوای نفس و هیجانشان هم کم کم نسبت به بسیاری از ماجراجویی ها کمتر شده حقیقت را بهتر درک کرده و بیان میکنند. لذاست که معمولا هم با یک حکمتی دعوت به راه کم خطر و کم تنش میکنند. ✋اگر دقّت کنیم محور این حالت پیران بر عنصر تجربه نهاده شده است. ✔اگر چنین است یک آسیب بسیار اساسی در کلام و رأی پیران به وجود می آید. آن هم این است که اینها تنها در حیطه ی تجربه شان با تجربه و پیرند ولی در حیطه ی آنچه تجربه نکرده اند یا از سنخ تجربه شان نیست اساسا پیر و باتجربه نیستند! اگر بخواهند از باب تمثیل با تجربیاتشان در این زمینه ها حکمی بگویند و یا با توجّه به روحیه ی محافظه کارشان مطلبی بیان کنند معمولا دور از صواب است. بسیاری از راه ها و نظرات و نقادی های ساختاری و مانند آن هست که اساسا تجربه نشده و در مورد آن اندیشه نشده تا تعارضی با فضل پیران پیدا کند. شبیهی هم ندارد تا از باب تمثیل با امور دیگر عمق و نتیجه اش را استنباط کنند. 🔻لذاست که در نقدهای ساختاری و در ابتکارات و در امور تحوّلی که نمونه ای در سابق ندارد و مبتنی بر تعقّل و اندیشه است اتّفاقا باید با پیران و سنّتهای موجود در افتاد! دیگر از آن همه حکمت خبری نیست. معمولا جزء جنود جهل و موانع میشوند. از اینجاست که دانسته میشود در امور جدید و تحوّلی هر چند مبتنی بر تعقّل و عاقبت بینی باشند پیران تمایل به نوعی تحجّر و تعصّب بر وضع موجود و محافظه کاری دارند. بلکه مخالف تغییرند🔺 👈هم از آن جهت که گذشت. و هم از این جهت دیگر که پیران عمری سپری کرده و در ناخودآگاهشان خودشان را دیگر مالک آینده ها ندیده و آرزویی ندارند که در مسیر تحقّقش بکوشند. لذاست که معمولا با لذّت خاطراتشان زندگی کرده و قصد اقامت در وضع موجود میکنند. 👈برخلاف جوانان که عمرشان هنوز گویا شروع نشده و خود را مالک زمان آینده دیده و لذا آرزومند بوده و میتوانند مسیرها و اهدافی را تعیین کرده و برای تحقّقش بکوشند! احساس انس و تعلّق خاصی با وضع موجود ندارند. استعداد تحوّل بیشتری دارند. 👈لذا اگر حقیقت را ببینند با توجّه به کم علاقگی به وضعیت و تعصّبات موجود زودتر آن را فهمیده و زودتر برای تحقّق آن تلاش میکنند. هر چند مستلزم عمیقترین تجربه ها باشد. ✋آیا این وضعیت را باید آرمانگرایی نامید؟! اگر به چنین اسمی راضی شویم اسم مبارکی میشود و نباید آن را با خیال پرستی و خامی و قابلیت تحقّق نداشتن و مانند آن اشتباه گرفت.
باسمه تبارک و تعالی (۶۱۸) «اندوه بیرون بردن لباس بچه ها» «اسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّكُمْ وَ كُونُوا قَوْماً صِيحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا» 🔹اتاق بچه ها خیلی به هم ریخته شده بود. در یک حرکت جهادی خانواده بسیاری از لباسهای این سه تا کودک را که دیگر کوچک شده بود و همینطور اسباب بازی هایی که دیگر قرار نبود با آنها بازی کنند را در چند بسته جمع کرد تا برای نیازمند ببرم. 🔸چهارتا بسته ی نسبتا بزرگ در دستم گرفتم و بیرون بردم. آنها را در آسانسور گذاشتم. یک دفعه نگاهم به این لباسها افتاد! لباسهایی که با هر کدام چه خاطراتی داشتم! عزیزانم را در آنها میدیدم! اندوهی قلبم را گرفت و گویا میخواست اشک چشمانم را پر کند!😢 💡در همان حال به دلم افتاد مرگ هم همین است! در آوردن لباس کهنه ی بدن از پیکر روح و تحویل دادنش به عالم طبیعت است. 🔹این بدن و این بدنها را هم روزی باید تحویل بدهی! اگر ترک تعلّق به این لباسها اینگونه است ترک تعلّق به خود بدن که لباس روح است دیگر چقدر میتواند درد آور باشد! ولی باز بدان که لباسی بیش نیست! غصه اش را نخور! غصه ی چیز دیگری را بخور! 🔸آیا آماده ای برای آن زمان که قرار است این لباس از تن تو و عزیزانت بیرون آورده شود؟! راستی میدانی قرار است زمانی آن لباس برزخی را هم از روحت بکنی و با حقیقت روحت مواجه شوی؟! حال که چنین است دم را غنیمت دان! زمانِ خوشدلی دریاب و دُر یاب که دایم در صدف گوهر نباشد غنیمت دان و مِی خور در گلستان که گُل تا هفته ی دیگر نباشد بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی که عِلمِ عشق در دفتر نباشد ز من بنیوش و دل در شاهدی بند که حُسنش بسته ی زیور نباشد
باسمه تبارک و تعالی (۶۱۹) «حیات طیبه و کارتون من نفرت انگیز ۲» 🔹بچه ها کارتون میدیدند. اتّفاقی صحنه ای از آن را دیدم که گرو مرد شرور داستان با لوسی آشنا شده و گویا برای اوّلین بارها دل تاریک و افسرده اش روشن و بارقه های محبّت و عشق در آن جوانه زده است. 🔸لوسی به این مرد نفرت انگیز به شکلی در لفّافه ابراز علاقه کرده و به او میگوید فردا هم او را خواهد دید. همین میشود که زلزله ای در وجود گرو افتاده و از این رو به آن رو میشود. گویا حیات دیگری پیدا کرده! این گرو آن گرو قبل نیست! با نیروی دیگری دیگر میخوابد و بیدار میشود. 🔹پر از نشاط و انگیزه و شادابی و محبّت به دیگران میشود. سرشار از نوع دوستی و مسئولیت پذیری! طوری که دیگران هم این تغییرات شگفت انگیز فردی و اجتماعی او را به وضوح میبینند. میخواهد هر جایی که میرسد به شکلی شادابی خود را نشان دهد و یک اثر مثبت بگذارد. این وضعیت خارق العاده تا زمان ملاقات بعدی ادامه دارد. 💡واقعا برایم صحنه ی تأثیر گذاری بود. به ذهنم خطور کرد «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً» هم اینگونه است. 🌸آنهایی که در اثر ایمان و عمل صالح مخصوصا در دل آن خلوتهای ناب در شبهای تاریک کرشمه ای دیده و طعم محبّتی را چشیده و سرخوش از وعده ی دیدار تا شبی دیگر شده اند نیز اینگونه اند! 🌸همین است که در طول روز با یک نشاط و نیروی دیگری برای مراقبه و محبّت و خیرخواهی زندگی میکنند. از جنس نیروهای ما انسانهای دنیایی نیست. نیروی عشق و محبّت و وعده ی دیدار است؛ آیات سوره ی مبارکه مزمّل معنای دیگری برایم پیدا کرد: يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً ...
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۰) «خدایا این همه آدم؟!» «وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ‏ أَلْفِ‏ عَالَمٍ‏ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ» 🔹راستی چه سعادتی که در این دنیای فانی توفیق معرفت و همجواری برگزیدگان خدا را یافتیم. الحمد للّه حمدا کثیرا و سبحانَه بکرة و اصیلا. برای عرض ارادت خدمت آستان با عظمت این بزرگ انوار عالم هستی در روز منسوب به رحلت بانویمان حضرت معصومه سلام الله علیها نماز صبح به حرم حضرت مشرّف شدم. 🔸زیارت جامعه را خواندم. همینکه سرم را بالا آوردم عظمت انسانهایی که وارد میشدند و دور ضریح میگشتند و عبور میکردند من را گرفت! با خود گفتم خدایا! این همه انسان؟! این همه نفوس؟! همه هم با تو سر و سرّی دارند. میلیاردها نفس آدمی همین الآن نفس میکشند و همه روی به سوی تو دارند. چه بدانند یا ندانند. بخواهند یا نخواهند. 👈میلیاردها میلیارد از این انسانها هم بودند و حال از این عالم کوچ کرده و دعوتت را استجابت گفته اند. خدایا در این عالم چه خبر است! 👈وقتی در بلندای تاریخ می ایستیم و به عقب مینگریم هر چه چشم کار میکند نسل اندر نسل آمده اند و رفته اند؛ به مقابل خود هم که مینگریم متوجّه میشویم نسل اندر نسل هم خواهند آمد و خواهند رفت. 😔راستی من کوچک! من حقیر! من بی مقدار کجای این عالم قرار گرفته ام! منی که نقطه ای ریز ریز ریز در این دریای بی کران انسانهایم. خدایا این راهی که گویا از ازل تا به ابد کشیده شده و هر مقطعش را که میبینی الف الف انسانها را میبینی روی به کجا دارد؟! ⬇
🔹خدایا چه خبر است؟! خدایا با این همه کوچکیم مرا برای چه آفریدی؟! در میان میلیاردها میلیارد انسانی که آمده اند و خواهند آمد جایگاه من چیست؟! من برای چه؟! من حقیر و مسکین برای چه؟! خدایا در این اقیانوس بی کران نفوس انسانها که این نقطه اش ایستاده ام با من چه میکنی؟! 👈تو که عنایتت بر همه سایه افکنده! تویی که آنقدر احاطه داری که گویا برای هر انسانی فقط برای اویی! آخر من بی مقدار در این کهکشان هستی چیستم؟! 👈و چه آفرینش با عظمتی است! و چه خلقت پر رمز و رازی است! وقتی به آن مینگری به وجد می آیی! از این عظمت و شکوه! از این جلال و جمال! 🔹رفقا فعلا دور، دور این نسل از آدمی است! اشتباه نکنید! منظورم اینهایی که زنده اند نیست. منظورم نسل آدم ابو البشر است. همو که پدر همه ی ماست. اموات این دور همه الآن در عالم برزخ اند! میلیاردها میلیارد انسان از نسل آدم و حوّاء الآن در عالم برزخ و منتظر قیامتند! چند میلیارد هم الآن در عالم طبیعت اند و هنوز به برزخ صعود نکرده اند. ✋ولی آیا همین است؟! هرگز! تا کنون میلیاردها آدم و حوّاء و نسل آنها آمده و در آینده هم همینطور! تا کنون میلیاردها برزخ و قیامت و بهشت و دوزخ بر پا شده و در آینده هم همینطور! 👈اینها چیزی نیست که برای عقل آدمی قابل درک نباشد. کسی که عظمت آفرینش را دیده زود حدس میزند که اینها از ازل بوده و تا ابد هست! زیرا از معدن عظمتی میجوشد و جلوه میکند که او ازلی و ابدی است. ما همه کف روی این امواج خروشان وجودیم. 👈حالا از عقل ساده ی ما که بگذریم حکمای بزرگی مانند صدر المتألّهین هم بعد عقلی اش را بیان کرده اند. ثابت کرده اند که این عالم ما حادث است و قبل از آن عوالمی بوده است و بعد از آن هم عوالمی هست و الآن بی نهایت بهشت و جهنم برپاست. ✋گمان کرده ایم همینکه ما مردیم زندگی در عالم طبیعت ادامه ندارد؟! خیال کرده ایم وقتی قیامت شد دیگر آفرینش الهی تعطیل میشود؟! دیگر خبری از طبیعت و نزاع جنود عقل و جهل و جلوه گری آن نور ازل و ابد نیست؟! همه اش سهم ما شده و چیزی از آن باقی نمانده؟! 👈زهی خیال باطل! همین الآن الآن بی نهایت بهشت و جهنم برای ادوار قبلی انسانها در عالم هست. كاري به آن ادوار تناسخی و تعیین زمانی ۳۶۰ هزار سالی که قائلین ادوار و اکوار دارند ندارم. آنچه هست آن است که کائنات ادواری دارد و فیض الهی لا ینقطع است. 🔹حالا از حدس ذهن ساده ای مانند من و کلام حکیمی بزرگ مانند صدرا هم که بگذریم در روایات آن عقول قدسی و آن انوار پاک هم با اسانید متقن و معتبر این امر به شکل خارق العاده ای نقل شده؛ گویا مرحوم صدرا اصلا این روایات را هم ندیده بوده لذا به آنها در آثارش اشاره ای ندارد. 👈مرحوم شیخ صدوق در کتاب خصال از استادش ابن الولید از استاد استادش مرحوم صفّار قمی از استادش محمد بن حسین بن ابی الخطّاب بزرگ شیعه در اوائل دوران غیب صغری از محمد بن عبد الله بن هلال از علاء بن رزین راوی بزرگ شیعه از محمّد بن مسلم فقیه و یکی از ارکان مذهب تشیّع از امام باقر علیه السلام نقل میکند که حضرت فرمود در این زمینی که زندگی میکنیم! 👈همین زمین بدون اینکه نابود شود از وقتی که آفریده شده تا کنون هفت عالم شکل گرفته است! هفت دور نسل آدمی تجدید شده است. هیچ کدام از این انسانها هم فرزندان آدم و حوّا نبوده اند. همه هم مانند آدم از خاک آفریده شدند تا اینکه در دور ما پدر این دور از عالم انسانی آفریده شد. 👈ولی بدان این آدم، پدر همه ی بشر نبود بلکه: «ابا هذا البشر» است. پدر این نسل و دور است. قسم به خدا که تا کنون بهشت و دوزخ از روح مؤمنین و کفّار و گناهکاران خالی نشده است. نکند گمان کنی ما هم میرویم و قیامت میشود و داستان تمام میشود! نه محمّد بن مسلم! دوباره خدایت عالمی می آفریند و آدمی تا در بلادش پرستیده شود: ⬇⬇
📖‏«لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْأَرْضِ مُنْذُ خَلَقَهَا سَبْعَةَ عَالَمِينَ لَيْسَ هُمْ وُلْدَ آدَمَ خَلَقَهُمْ مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ فَأَسْكَنَهُمْ فِيهَا وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ مَعَ عَالَمِهِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ أَبَا هَذَا الْبَشَرِ وَ خَلَقَ ذُرِّيَّتَهُ مِنْهُ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا خَلَتِ الْجَنَّةُ مِنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِينَ‏ مُنْذُ خَلَقَهَا وَ لَا خَلَتِ النَّارُ مِنْ أَرْوَاحِ الْكُفَّارِ وَ الْعُصَاةِ مُنْذُ خَلَقَهَا عَزَّ وَ جَلَّ 📖لَعَلَّكُمْ تَرَوْنَ أَنَّهُ كَانَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ صَيَّرَ اللَّهُ أَبْدَانَ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَعَ أَرْوَاحِهِمْ فِي الْجَنَّةِ وَ صَيَّرَ أَبْدَانَ أَهْلِ النَّارِ مَعَ أَرْوَاحِهِمْ فِي النَّارِ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُعْبَدَ فِي بِلَادِهِ وَ لَا يَخْلُقُ خَلْقاً يَعْبُدُونَهُ وَ يُوَحِّدُونَهُ وَ يُعَظِّمُونَهُ 📖بَلَى وَ اللَّهِ لَيَخْلُقَنَّ اللَّهُ خَلْقاً مِنْ غَيْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ يَعْبُدُونَهُ وَ يُوَحِّدُونَهُ وَ يُعَظِّمُونَهُ وَ يَخْلُقُ لَهُمْ أَرْضاً تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً تُظِلُّهُمْ أَ لَيْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ‏ يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ‏ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ» 👈سند این روایت بسیار متقن است. تنها در محمد بن عبد الله بن هلال مقداری اشکال هست. ولی باید گفت با توجّه به کثرت روایات او و همینطور اعتماد بزرگان شیعه به او نمیتوان او را متّهم دانست. برای بنده اطمینان آور است. 👈حال خدای را شکر که روایت دیگری هم هست که دلها را دیگر آرام میکند. در این روایت هم بار دیگر امام باقر علیه السلام به یکی دیگر از اصحاب بزرگش جابر بن یزید جعفی میفرماید بعدی از معنای آیه ی شریفه : «أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ» همین است. 🔹مرحوم شیخ صدوق در کتاب توحید از پدرشان علی بن بابویه که بزرگ شیعه در زمانش بوده از استادش سعد بن عبدالله اشعری که از مراجع و بزرگان شیعه در اوائل عصر غیبت صغری بوده از محمد بن عیسی بن عبید یقطیعی یکی دیگر از بزرگان و مراجع بزرگ شیعه از حسن بن محبوب که او هم از اعاظم و مراجع شیعه است از عمرو بن شمر از جابر بن یزید جعفی که وصف جلالتش بیش از آن است که بر کسی مخفی باشد از امام باقر علیه السلام نقل میکند که در پاسخ سؤال تفسیری جابر فرمود جابر میدانی تأویل این آیه ی شریفه چیست؟! 👈آن است که وقتی خدا این نسل و این عالم را پایان داد و بهشت و جهنّم به پا شد باز هم عالمی دیگر آغاز میکند و در آن باز نسلی از انسانها را از خاک می آفریند و برایشان زمینی غیر از این زمین و آسمانی غیر از این آسمان به پا میکند. 👈جابر نکند گمان کنی خدا فقط همین عالم را آفریده و تمام! نکند گمان کنی خدا همین نسل و همین دور از ادوار انسانی را آفریده و تمام! اینها همه قصور در خدا شناسی و غفلت از عظمت اوست. قسم به خدا این سیر از ازل همین بوده و تا ابد همین خواهد بود. قسم به خدا تا کنون خدا بی نهایت دور و نسل آدمی آفریده و تو فعلا در آخرین آن نسلها و عالمها ایستاده ای! 📖«قَالَ يَا جَابِرُ تَأْوِيلُ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَفْنَى هَذَا الْخَلْقَ وَ هَذَا الْعَالَمَ وَ سَكَنَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ جَدَّدَ اللَّهُ عَالَماً غَيْرَ هَذَا الْعَالَمِ وَ جَدَّدَ خَلْقاً مِنْ غَيْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ يَعْبُدُونَهُ وَ يُوَحِّدُونَهُ وَ خَلَقَ لَهُمْ أَرْضاً غَيْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَيْرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُمْ 📖لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ الْوَاحِدَ وَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَخْلُقْ بَشَراً غَيْرَكُمْ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ‏ أَلْفِ‏ عَالَمٍ‏ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِي آخِرِ تِلْكَ الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِكَ الْآدَمِيِّينَ» ⬇⬇⬇
👈سند این روایت به عقیده ی بنده صحیح بلکه صحیح اعلایی است. تنها شخصی که ممکن است در او مناقشه شود عمرو بن شمر است. ولی شبهه در او دور از انصاف است. ایشان به دلیل روایت چنین روایاتی از جابر بن یزید متّهم به غلوّ شده! 👈در واقع برای اینکه خود جابر را متّهم نکنند مجبور شده اند رواتش را متّهم کنند! عمرو بن شمر پیش نماز مسجد جعفی ها در کوفه بود که برای ده ها سال نماز اوّل وقتش در مسجد ترک نشده است. از استادم که یکی از بزرگان رجالیون تاریخ شیعه است در درس شنیدم که ایشان را جلیل القدر و ثقه دانسته و تشکیک امثال نجاشی را در مورد او دور از انصاف میدانست. 👈این دو روایت با قرائن و روایات دیگر هم تأیید میشود که همین قدرش کافی است. مرحوم علامه ی مجلسی این روایات را در جلد ۵۴ بحار الانوار در کتاب السماء و العالم و در باب العوالم جمع کرده است. نکته ی جالب توجّه در این روایات پرهیز دادن از آن است که گمان کنیم آفرینش منحصر در دور و نسل ما انسانهاست. 👈گویا این امر را نوعی تنقیص در خلقت خدا و باعث غفلت از عظمت آفرینش بیان کرده اند. حقیقتا هم اگر انسان اینگونه به صحنه ی هستی و به صحنه ی اجتماعات انسانی و انسانها بنگرد عظمتش انسان را مدهوش میکند. 🔸تو با چنین آفرینشی طرفی و حال که فهمیدی به عظمت خدای این آفرینش پی ببر! حال که خدایت اینقدر با عظمت است و اینقدر انسانهای گوناگون دارد تو میخواهی کدام باشی و جایگاهت در این پهنه ی بی کران هستی کجا باشد؟! چنین خدای با عظمتی لایق پرستیدن نیست؟! لایق عشق ورزیدن نیست؟! لایق تقرب نیست؟! 🔸با چنین خدای عظیمی چنین حزین و خائف بر ماتم گذشته و آینده ات نشسته ای؟! نمیدانی او غفار و تواب است؟! نمیدانی تو با تمام گناهان و مشکلاتت برای او هیچ هیچ هیچی؟! زحمتی دارد اگر خالصانه و تائبانه به درگاهش بروی تو را ببخشد؟! پس چرا به او توکل نمیکنی و با یاد او به پا نمیخیزی و قیام نمیکنی؟!
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۱) «پیشنهاد تماشای فیلم سینمایی اینجانب، دانیل بلیک: I Daniel Blake» «من یک انسانم نه یک سگ!» «مَنْ كَرُمَتْ‏ عَلَيْهِ‏ نَفْسُهُ‏ لَمْ يُهِنْهَا بِالْمَعْصِيَة» 🔹شب جمعه بچه ها طبق معمول به خانه ی پدر بزرگ رفتند. به خانواده پیشنهاد کردم یک فیلم سینمایی با هم ببینیم. مدّتها بود ندیده بودم. یک بررسی کردم و تصمیم گرفتیم «من، دانیل بلیک» فیلم سینمایی که چند سال پیش برنده ی نخل طلای جشنواره کن سال ۲۰۱۶ شد را تماشا کنیم. 🔸به دنبال فیلمی بودم که جهانی و قابل استناد بوده و احیانا به واسطه ی گرفتن جایزه ای معتبر نماینگر احساسی مشترک باشد. انصافا هم فیلم تأثیر گذاری بود و دیدن نقادانه ی آن را به عزیزان پیشنهاد میکنم. 🔸«خلاصه ی داستان فیلم»🔸 داستان فیلم در مورد نجاری سالخورده به نام دانیل بلیک ساکن نیوکاسل انگلستان است که اخیرا به دلیل حمله ی قلبی به دستور پزشک برای مدّتی از کار باید دست بکشد. شخصی تنها که زنش را از دست داده و فرزند و فامیلی هم ندارد و تنهای تنها باید با این مشکل جدید دست و پنجه نرم کند. 🎬برای بهره مندی از حقوق بیکاری به سازمانهای تأمین اجتماعی و مراکز کاریابی مراجعه میکند و در کمال ناباوری با برخوردهای عجیبی مواجه میشود که آشکارا در صدد سر دواندن او هستند. 🎬در همین زمان با زنی جوان به نام کتی همراه دو فرزندش مواجه میشود که مشکلی مشابه او دارد و سعی میکند در یک عمل انسان دوستانه در این وضعیت بیکاری و مشکلات خودش به آنها هم کمک کند. ⬇
🎬همزمان با طولانی شدن فرآیندهای امداد اجتماعی که توأم با تحقیر پی در پی و تهدید به محرومیت و مجازات است فقر به سوی آنها هجوم می آورد. کتی به دلیل این فقر مجبور میشود دست به دزدی زده و در ادامه برای آنکه در مدرسه دخترش را به خاطر کفش پاره اش مسخره نکنند تن به فحشا دهد. 🎬دانیل که به شدّت از این امر ناراحت است نیز وضعیت بهتری نداشته و علی رغم تلاش بسیاری برای فائق آمدن بر این مشکلات اداری و رسیدن به حقوق بیکاری کم کم احساس شکست میکند! در انتها نیز او که انسانی شریف است بر اثر فشارهای روحی ناشی از این فقر سکته کرده و در کمال ناباوری میمیرد! 🎬در نوشته ای که قرار بود آن را در جلسه ی استینافش برای اداره ی تأمین اجتماعی بخواند و در کلیسا خوانده شد در جمله ای تکان دهنده گفته بود: 📖«من یک انسانم نه یک سگ! میخواهم با من با احترام برخورد کنید» 🔸«نقد»🔸 انصافا فیلم تکان دهنده ای است. قلب انسان را نسبت به مفاهیمی مانند نئولیبرالیسم، بروکراسی، سرمایه داری و... به درد می آورد. یک تنفّر عمیقی نسبت به این قفسهای آهنین و شلّاقهای مدرن که بر پیکر طبقات مستضعف جامعه وارد میشود ایجاد میکند. برای به چشم آوردن این آسیب و شکل دهی به یک اصلاحات اجتماعی شاید مقداری هم در این زمینه مبالغه کرده باشد ولی این امر را نباید نوعی کژتابی مذموم و اغواگری دانست. 👈صناعت اغراق گاهی برای نشان دادن عمقهای ناپیدا و اثاره ی خشم است. البته کارگردان سعی کرده در بستری از نظام روابطی که در بریتانیا و جوامع غربی حاکم است نشانه های فیلمش را بگنجاند. به گونه ای پیامهای اجتماعی چپ سوسیالیستی و دولت رفاه را بر سر دولتهای نئولیبرالیستی بکوبد. 👈از همینجاست که فیلمش آکنده از این سنخ نشانه هاست که فعلا برای بنده جذابیتی ندارد. آنچه مهمتر است عمقی دیگر از پیامهای این فیلم است که تجرید بیشتری نسبت به این زمینه ها داشته و قابل توجّه است. لذا از منظر دیگری به شخصیت دانیل بلیک و پیام داستان او میپردازم. 👈دانیل بلیک نماد یک انسان شریف و یک شخصیت محترم و با وقاری است که در دنیای نوین هنوز مسخ نشده و فطرتی سالم در برابر ساختارهای امروزی داشته و پاکی و شرایط او به شکل برجسته ای عمق زشتی و قباحت موجود در پس این نظامهای نوین را هویدا میکند. 👈فطرت دانیل بلیک مانند آن صفای باطنی کودکانی است که برخلاف دیگران برهنه بودن پادشاه را به راحتی دیده و ابراز کردند. نگریستن به ساختارهای سفّاک و بیرحمانه نظام سرمایه داری از پنجره ی وجودی شفّاف دانیل بلیک به راحتی برهنه بودن و زشتی این ساختارها را به رخ همگان کشانده و نمایانگر تراژدی قربانی شدن انسانیت بر زیر چرخهای بی رحم نظام سرمایه داری است. 👈دانیل بلیک عمری طولانی و شرافت مندانه را سپری کرده و تا کنون دستش به سوی کسی دراز نبوده. یک شهروند نمونه بوده. هیچ پرونده ی تخلّفی نداشته. همسرش که دچار مشکلات روانی بوده را سالها پرستاری میکند. مشکلی که اگر به دست این نهادهای حکومتی می افتاد غیر قابل حل بودن اینگونه به دست عواطف انسانی و محبّت فطری حل شده بود. 👈حالا یک مشکل ساده و آن هم حمله ی قلبی اینگونه باعث شده دست نیاز دانیل بلیک به سوی ساختارهایی دراز شود که مدام میخواهند عزّت نفس او را له کنند و شخصیتش را خرد کنند. ✋ولی چرا؟! مگر او همان انسان دیروز نیست؟! نه دیگر نیست. او دیگر به یک نیروی کار بی مصرف برای نظام سرمایه داری و نئولیبرالیستی تبدیل شده و قرار است در پیچ و تاب نظام بروکراسی عجیب که عامدانه در پی حذف چنین انسانهایی است به زباله دان جامعه فرستاده شود. 👈هیچ حرمتی برای آنها قائل نیستند. با او مانند یک ربات و یک ماشین بی روح رفتار میشود. گویا هیچ احساساتی نداشته و هیچ دلسوزی نباید در موردش داشت. 🚫جالب آن است که تمام این توهینهای بی شرمانه که مانند خنجرهایی بر روح او زده میشود در قالبهای بسیار مؤدّبانه و شیک وارد میشود. ممکن است کسی در نگاهی ساده بینانه و ابلهانه شیفته ی این تمدّن و فرهنگ و ادب شود! ولی در واقع با پنبه و تذکّر قوانین و رویّه ها در حال بریدن سر دانیل بلیک هستند! یک شکنجه ی زر ورق و آزار مؤدّبانه ی کادو پیچ شده! در باطن دانیل را زیر مشت و لگد و شلّاقهای آداب بی محتوای لیبرالی قرار داده اند! 👈یکبار در اداره یکی از کارمندان دلش به حال دانیل سوخته و سعی کرد در برخی مراحل اداری به او راهنمایی کند که یک دفعه رئیس اداره متوجّه شده و ضمن توبیخ شدید و احضار آن کارمند به او هشدار داد که حق چنین کاری را ندارد زیرا انتظار مراجعین را بالا میبرد! 👈به خوبی این فیلم نشان میدهد که نئولیبرالیسم یک نظریه برای تحکیم سلطه ی طبقات بالا و استثمار است. علمی را برای استعمار تولید کرده اند. کشف واقع نیست بلکه ساخت واقعیت است. نشان میدهد این گرایش فزاینده به خصوصی سازی چیزی جز قرار گرفتن بیش از پیش قدرت در دست ثروت نیست. ⬇⬇
🔴چند صحنه ی این فیلم که برایم تکان دهنده بود یکی آنجا بود که قرار بود در فضایی مانند بازپرس جنایی پرسشهای اداره کار را پاسخ داده و فرمهایی را پر کند! سؤالاتی که هیچ ربطی به مشکل او نداشت و دانیل بلیک که تنها به خاطر مشکلی اندک در قلبش اسیر این ساختارها شده بود در جمله ای مهم گفت: «ما هی داریم از قلب دور و دورتر میشویم!» 👈یعنی این ساختارها که برای حل مشکل آمده بودند حال خودشان تبدیل به مشکل حادتر شده اند. صحنه ی دیگر جایی بود که کتی به فروشگاه کمیته امداد رفته بود و وسایل صدقه ای به او میداد که او با نهایت تأثر ابراز کرد حس خیلی بدی دارد! گویا دیگر هیچ کرامت و احترام وجودی برایش نمانده! 👈صحنه ی تکان دهنده ی دیگر آنجایی بود که بعد اللّتیا و الّتی در انتهای فیلم قرار بود جلسه ای برای وضعیت نهایی او بگیرند! 👈چند نفر در دفتری جمع شده بودند که در مورد او تصمیم بگیرند! او در کمال اضطراب که منجر به سکته ی نهایی و مرگش شد این جمله ی تکان دهنده را گفت که: 😔«ببین! زندگی من زیر انگشتان آنهاست!»😔 👈یعنی اینقدر من تحقیر شده ام! اینقدر من را کوچک کرده اند! اینگونه من را شکنجه میکنند و به من اضطراب داده اند. صحنه ی تکان دهنده ی دیگر آن نوشته ای بود که قرار بود در آن جلسه بخواند ولی مرگ به او فرصت نداد! نوشته ای که بر سر پیکر او در کلیسا خواندند که در آن گفته بود: 📖«من یک انسانم نه یک سگ! میخواهم با من با احترام برخورد کنید» 🔹آن پیام جوهری که از این فیلم دریافت کردم آن بود که ای سیاستمداران! ای مسئولان! ای تصمیم گیران! بدانید با انسان طرفید! انسان! بدانید اگر با این ساختارهایتان عزّت نفس و کرامت درونی او را بشکنید و از او بگیرید دیگر همه چیز را از او گرفته اید. دیگر هر فسادی از او سر میزند! حتّی جامعه را هم دیگر نمیتوانید اداره کنید! 👈این زن محترم و جوان و مادر دو فرزند را مجبور کردید علی رغم میل باطنی اش برای چیز کوچکی تن به دزدی بدهد! اویی که حقیقتا دزد نبود. در ادامه مجبورش کردید دست به فحشا بزند! اویی که فاحشه نبود. او را به جایی کشاندید که دیگر نتواند مادری هم بکند! او که مادری مهربان بود! 👈ولی دانیل چه! او که انسانی شریف و دارای عزّت نفس بود. تن به خلافکاری و دزدی نداد! تا آخر مقاومت کرد! ولی به چه قیمت؟! به قیمت سکته ی نهایی و از دست دادن جانش! 🔹همه به خاطر چه بود؟! به خاطر اینکه عزّت نفس را از آنها گرفتند. کسی که قیمتی نداشته باشد خودش را ارزان میفروشد! یا شرافتش را و یا جانش را! به یاد کلام مولایمان افتادم که هر کسی کرامت نفس داشته باشد به خودش با معصیت و خلاف توهین نمیکند. اینها همه ناشی از نداشتن عزّت نفس است: «مَنْ كَرُمَتْ‏ عَلَيْهِ‏ نَفْسُهُ‏ لَمْ يُهِنْهَا بِالْمَعْصِيَة»؛ 👈کسی که کرامت نفس داشته باشد دیگر شهوات و جذابیتهای دنیایی او را فریب نمیدهد: «مَنْ كَرُمَتْ‏ عَلَيْهِ‏ نَفْسُهُ‏ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهْوَتُه‏». ⚪ولی راهکار این فیلم چیست. اینجا دیگر مقداری شعاری است. گویا کارگردان میخواهد شعارهای سوسیالیستی و تشکیل دولت رفاه را درمان این مشکلات معرّفی کند. میخواهد با نشان دادن اینکه مردم را اگر به خودشان واگذار کنند نسبت به هم مهربان هستند به آنها یادآوری کند که خودتان به فکر خودتان باشید. خودتان تصمیم به تغییر بگیرید. از این نهادهای سرمایه داری فاصله بگیرید. 👈کاری به اینها و نقدشان ندارم. اینها هیچ کدام دین الهی را نشناختند و از آن دین موهومشان فراریند. باید دیر یا زود بفهمند جز با برگشتن به پیام وحی آسمانی و تحقّق دین راستین و بازگشتن حجت کبرای خداوند چاره ای نهایی برای این مشکلات نیست. ✋راستی چه کنیم که عدالت منجر به توزیع فقر نشود و پیشرفت منجر به بی عدالتی نگردد؟! 🔹حالا کارگردان سعی کرده با به چشم آوردن مشکلات نظام سرمایه داری راهکار را نظریّات چپگرایانه ببیند. ولی ای کاش از زاویه های دیگری هم مشکل را به چشم می آورد. مثل اینکه چطور این دانیل بلیک و کتی به خاطر دوری از معنویّت و ارتباط با خدا اینگونه درونشان را در برابر این ساختارها میبازند! تسلیم میشوند. خدایشان را فراموش میکنند! گویا عالم هیچ خدایی و معادی و آخرتی ندارد! همه چیز در همین دنیا است و دنیا و دنیا! 👈یا اینکه از زاویه ای به مسأله نگاه کند که چطور این جوامع با دوری از تعالیم دینی و انسانی با نهاد خانواده و فامیل و رحم مبارزه کرده و اینگونه دانیل و کتی مانند گوسفندانی رها در میان صحراهایی جوامع انسانی مهیّای آسیبهای فراوان شده اند. اگر اینها کس و کاری داشتند هرگز به این فلاکت نمی افتادند...
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۲) «کی فارغ التحصیل میشویم؟!» 🌸فرزندم کلاس اوّل دبستان است. تکلیفش را آورد تا برایش چاپ کنم. در تمرینش آمده بود: «شکلهایی را که گوشه دارند قرمز و شکلهایی که گوشه ندارند را سبز کن»! 💖آن علامت قلب را برایم آورد و گفت: بابا! این گوشه داره یا نداره؟! گفتم: نداره عزیزم! یک علامت سبز روی آن کشید! 💡همین که رفت به دلم افتاد ببین این انسان از کجاها شروع میکند؟! روزی تو هم همین بودی! دانشت اینقدر اندک بود. «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً» 🔸اینقدر اندک اندک مطالب را به تو یاد دادیم و یاد دادیم تا اینگونه شده ای! فراموش نکنی از چه اعماقی از جهل به اینجا رسیدی؟! ولی راستی انتهای این مسیر دانایی کجاست؟! وقتی این دانایی به انتها رسید به کجا خواهد رسید؟! کجاست که دیگر حقیقتا فارغ التحصیل میشوی؟! گویا همه چیز را دیگر فراگرفته ای! 💡به ذهنم خطور کرد انتهای این مسیر آنجاست که این قطرات به آن دریا بپیوندند. آنجایی است که دیگر وحدت علما و عملا برایت جلوه کند. 🔻آن روزی که فهمیدی پادشاهی تنها برای آن واحد قهار است فارغ التحصیل میشوی🔺 🔸آنجا که به سرچشمه ی همه ی این کثرتها و تمام این عوالم وجود راه پیدا کنی. آنجاست که دانشت به کفایت و دلت به قرار رسیده و با عمق جانت میگویی دیگر حسبی: 📖حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ‏ رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت طیران مرغ دیدی، تو ز پایبند شهوت به در آی تا ببینی، طیران آدمیت
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۳) «ماجرای حکمت نهفته در یک صفر بیشتر!» «عادت کردن به حکیمانه دیدن وقایع زندگی» «رمز تربیت فرزند با شخصیت و عزّت نفس بار آوردن اوست» 🔹بعد از نماز صبح دیگر مشغول فعالیت بودم. مباحثات و جلسات مختلف. حدود دو ساعت بعد از نماز ظهر دیگر به طرف خانه راه افتادم. راستی چرا باید امروز دیر به خانه برگردم؟! در همین حال خستگی و خواب آلودگی فهرستی از خرید امروز برای میوه فروشی آمد! 🔸یکی یکی خریدها را کردم و کارت پول را دادم تا حساب کند. دیدم فروشنده مانند قبل سر حال نیست و خمیازه میکشد! گفت خوابش می آید! تا حالا ندیده بودم اینگونه خسته باشد. حالا برایم چندان مهم هم نبود. گرچه بعدا معلوم شد خیلی هم مهم بود😊 👈با حالت خواب آلودگی و مقداری گرسنگی به خانه رسیدم. همینکه نشستم و گوشی را دست گرفتم دیدم میوه فروش خواب آلودمان یک صفر بیشتر کشیده و مبلغ میلیونی در آمده بود!😬خدایا کی حال دارد برود دنبال این حالا؟!😫 با تکلّف لباسم را پوشیدم و بیرون رفتم. 🔹این امور از آن چیزهایی است که عادت کرده ام آنها را در قالب اتّفاق و شانس و... نبینم. دیگر باورم شده عالم خیلی پر رمز و رازتر از این حرفهاست. خیلی حساب شده تر از آن است که گمانش را میکنیم. همانطور که این آسمان و زمین و کهکشانها و مخلوقات سرشار از عظمت و حکمت است این وقایع و روابط بین پدیده ها هم پر از حکمتهاست. راستی کجای کاریم؟! از عالم چه خبری داریم؟! 👈همین که بیرون می آمدم با خودم گفتم خدایا آخر حکمت این صفر اضافی چه بود؟! نکند قرار است چیزی رخ بدهد یا کاری بکنم یا کسی را ببینم یا ...؟! هعی! ⬇️
👈رفتم به میوه فروشی و گفتم یک صفر اضافی کشیدی! گفت پول بدهم گفتم نه مبلغش را به کارتم واریز کن! گفت من بلد نیستم. کارت پولش را داد گفت اگر میتوانی خودت برو عابر بانک واریز کن و کارتم را بیاور! 🔸راستی اعتماد بین انسانها چقدر کارها را آسان میکند. اگر این را به این سیستمهای بی عاطفه و بی شعور بدهی مگر راضی میشوند؟! فرض را بر دزد و غیر قابل اعتماد بودن و پست فطرتی انسانها میگذارند! بدترین حالتها را میبینند. حالا من بروم حسابش را خالی کنم چه؟! ولی او مطمئن بود که من این کار را نمیکنم و خیالش راحت بود. نه من را میشناخت و نه آدرس یا تلفنی از من داشت. 👈رفتم و مبلغ را ریختم و کارت را تحویل دادم. هنگام برگشتن گفتم بروم نان ساندویچی و بستنی برای بچه ها بگیرم. شاید خیر این ماجرا این بود که بچه ها خوشحال بشوند! گرچه توجیه دلچسبی نبود!😊 👈وارد مغازه که شدم دیدم فروشنده تنهاست. راستش یک مغازه ای است که از آن خوشم می آید. بیشتر چیزهای مورد نیاز را دارد. خوش اخلاق است. معمولا سرش شلوغ است ولی این موقع بعد از ظهر که هیچ وقت پیشش نیامده بودم عادتا سرش خلوت بود و تنها نشسته بود. 💡یک دفعه بدون هیچ مقدّمه ای و فکری گفتم پسرت کجاست؟! پسر نوجوانت هم با شما کار میکرد. گفت بله! ولی مدرسه ها که باز شده کمتر دیگر می آید. 👈نمیدانم چه شد به زبانم چرخید و گفتم چندی پیش آمده بودم یک رفتار ناشایست در تربیتت نسبت به او دیدم. جلوی من و دیگران با او خوب رفتار نمیکردی. مدام میگفتی پسر بدو برو فلان چیز را بیاور و یا ببر و یا... . شاید فکر میکردی که اینطوری زرنگ و کاری بار می آید. لوس بار نمی آید. معلوم است که خیرش را میخواستی! 🚫ولی احساس میکنم اینگونه رفتارت او را سبک میکند. عزّت نفس و کرامت درونی اش را کم میکند. میتوانی او را لوس بار نیاوری و کاری بار بیاوری ولی سبکش هم نکنی! مخصوصا جلوی دیگران! ⚪دیدم واقعا خوشحال شد و خوشش آمد! گویا آن شیرینی نصح و خیرخواهی به کامش نشست. مخصوصا جایی که دوتایمان تنها بودیم و آبرویش نزد دیگری نمیرفت. البته نمیدانستم حرفم را در چه بافتی میفهمد ولی متوجّه شدم خیلی برایش مهم بود. گفت خودم میدانم مقداری عصبانی هستم. باید بیشتر رعایت کنم. 👈گفتم میدانی مسأله چیست؟! مسأله این است که هر چه انسان خیر میبیند زیر سر عزّت نفس و توجّهش به گرانبها بودن درّ وجودی اش است. کسی که در درونش برای خودش احترامی قائل باشد ارزان خودش را نمیفروشد! در درونش ارزشی میبیند که والاتر از خیلی امور است: (مَنْ كَرُمَتْ‏ عَلَيْهِ‏ نَفْسُهُ‏ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهْوَتُه‏) 👈وقتی این حالت را داشت در آینده وقتی به جامعه وارد شد یک لایه ی محافظتی دارد. به سادگی فریب نمیخورد. اگر دلت برای فرزندت میسوزد سعی کن به او شخصیت بدهی! عزّت نفس بدهی! 👈به او القاء کنی تو بزرگی! تو قابل احترامی! تو یک انسانی! تو یک موجودی هستی که عقل داری و با آن میتوانی خوب و بد را تشخیص بدهی! با او مانند یک انسان محترم و بزرگ حرف بزن! طوری که تلقّی اش از خودش را ناخودآگاه به عنوان انسانی محترم و با ارزش ارتقا بدهی. ✋البته مراقب باشیم لوس یا متوهّم بار نیاید. این دیگر حرف دیگری است. 🔹همینکه سوار ماشین شدم احساس کردم این قسمت مانند یک تکّه ای که میان این همه خستگی ها کات شده باشد قرار بود رخ بدهد. قرار بود در این زمان خلوت و در این شرایط خاص این حرف به گوش این پدر برسد. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود. میدانم قطعا در او اثر داشت و احتمالا در رویکردش با پسرش در آینده ی نزدیک و دور مؤثّر است. 💡به دلم افتاد حکمت این صفر بیشتر گویا این بود که مشکل این پسر جوان را با پدرش در این زمان خلوت در میان بگذاری! 👈راستی طول کشیدن جلسات امروز کجا و فهرست خرید میوه فروشی و خواب آلودگی فروشنده کجا و این صفر اضافه کجا و زدن حرف دل این جوان به پدرش که اصلا هیچ کدام را هم نمیشناسم کجا! 👈به نظر شما اینها اتّفاقی بود؟! اگر بگویید اتّفاقی است به خاطر پیش فرضهای خاصی است که در شناخت هستی و ابعاد آن به شکل نظری یا عملی در درونمان رخنه کرده! 👈ولی اگر عادت کردیم که عالم را با عظمت و پر اسرار ببینیم و تجربیّات خودمان را در وقایع در هاله ای از امور تربیتی و در ارتباط با عالم غیب و معادلات پیچیده تفسیر کنیم وارد مرحله ی جدیدی از زندگیمان خواهیم شد. 👈به مرور که جلوتر برویم نشانه هایی خواهیم دید که متوجّه میشویم ورای صحّت و سقم تفسیرهایمان این پیچیدگی ها و حکمتهای عمیق نهفته در آنها وجود دارد. 🔻وقتی عادت کردیم وقایع را در بستر عظمت و پیچیدگیهای عالم تفسیر کنیم عمق وابستگیمان به عالم غیب و مراتب ضعف و فقرمان نسبت به بسیاری از عوامل که در دستمان نیست و کاملا متأثّر از آن هستیم برایمان هویدا میشود. به مرور دیندارتر میشویم. مقداری هم از آن غرور و تکبّرمان کاسته میشود. بیشتر اهل دعا میشویم🔺
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۴) «وقتی میمیریم کجا برده میشویم؟» (۱) «مرگ یعنی ورود به بدایات ممالک پادشاهی روح و ظهور سلطنت عالم قلب» «عباراتی از ملاصدرا در باب دلار و اسکناس رایج بعد از مرگ» 🔹با یکی از عزیزان صحبت میکردم. مادرش به رحمت خدا رفته بود. گویا با تمام وجودش دوست داشت بداند این مادری که سالهای سال کنار او بود چه شد؟ کجا رفت؟ چه میکند؟ مرگ چیست؟ انسان چه میشود؟ پرسشهای مهمّی که تاریخ بشریّت را مشغول خود نموده است. مهمترین و مبارکترین پرسشهاست. 👈مطالبی خدمت آن عزیزمان عرض کردم. به ذهنم خطور کرد آن را با بیان دیگری بذل کنم. 🔸کلید درک حقایق عالم غیب و حلّ مسائل مرتبط با معاد و زندگی پس از مرگ در شناختن روح انسان است. همان لطیفه ی غیبی که در پس ظلمت این بدن و این دنیای مادّی پنهان شده. مهمترین چیزی که باعث میشود نتوانیم احوالات معاد و عوالم بعد از مرگ را درک کنیم آن است که فعلا در عالم ظلمت و عالم مادّه ایم و آنچه برایمان جلوه ی آشکار دارد احکام عالم موادّ و عناصر و بدن و نیازهای دنیایی است. 👈هر چه نگاه میکنیم احوال و احکام عالم مادّه است. ولی باید بدانیم انسان موجودی نیست که وطنش این سرا باشد! چرا؟! چون در او حقیقتی به نام روح هست که احکامش بسی با عظمتتر و لطیفتر از احکام عالم مادّه است. 👈فعلا از آن عوالم برتر هبوط کرده و در قفس دنیا و بدن محبوس شده! همین است که هر چند این روح است که در قالب اعتقادات و اعمالش خودش را در دنیا ساخته و بروز میدهد ولی معمولا حالات و احکامش برایمان مخفی است. اصلا چندان برایمان مسأله نمیشود که این چیست؟! ⬇
👈بله گاهی خوف و حزن و یا شادی و حالات درونی محدودی داریم که متوجّه میشویم که به درونمان ربط دارد. ولی عمدتا غرق در عالم بیرون و احکام این دنیاییم. روز و شب به دنبال راحتی جسم و کسب ثروت و رسیدن به غایات وهمی این دنیا از مفاخرات و مقامات و کامیبابی های آن هستیم. گویا درونمان خبری نیست. 👈همین است که درک مسأله ی مرگ و عوالم پس از مرگ و برزخ و معاد از جمله پیچیده ترین و اسرار آمیز ترین امور برایمان بوده است. چرا؟! چون: 🔻کلید درک حقایق آخرت شناختن روح انسان و استنباط احکام آن است. وقتی ما غرق بیرونیم و چشمی در درونمان نداریم خب روشن است برایمان عالمی غریبه میشود🔺 🔹حال که این را دانستیم باید بدانیم همینکه مرگ سراغمان آمد دیگر عالم مادّه کنار رفته و آن روحی که در این عالم و در قفس بدن محبوس بود خودش را آشکارا نشان میدهد. همان روحی که همیشه بود ولی به او توجّه نمیکردیم. تازه وارد عالم ارواح میشویم. میفهمیم ای دل غافل! این خودش یک عالم بسیار وسیعتری از آن عالم دنیا داشت! چه مملکتهای بی پایانی دارد! خدایا! خداوندا! اینها دیگر چیست؟! 👈گویا یک زلزله ای بسیار شدید در اعماق وجود انسان شروع میشود که همه ی ساختارهای ادراکی او را از عالم مادّه و بدن کنده و ویران کرده و او را وارد عالم روح میکند. ولی عالم روح چه عالمی است؟! 👈عالمی است که دیگر در آنجا روح حقیقت خود را کم کم نشان داده و احکام روح جلوه گر میشود. در دنیا احکام مادّه بود ولی آنجا احکام روح و قلب است. دیگر سلطنت روح آشکار میشود. میفهمیم بابا اصل و اساس این بود! آنها همه بازی بود. 👈اینجاست که دیگر آن روح و قلب میدان میگیرد و احوال و احکامش ظاهر میشود. همانها که در دنیا هم بود ولی به آن توجّه نمیشد. اینجا فقط همانهاست که آشکار شده! روح و قلبی که سالهای سال خودش را در چهره ی بدن پنهان کرده بود حالا خودش را بسان یک اصل و جوهر و اساس نشان میدهد. 👈این همان حقیقت بزرگی است که انسان با مرگش با آن مواجه میشود. مرگ دروازه ی ورود به عالم قلب است. دیگر احکام و احوال از سنخ امور قلبی و روحی است. ⚪خدایا! خداوندا! از چه داریم سخن میگوییم؟! این آدمی چه موجود پر رمز و رازیست! نبأ عظیم در پیش دارد! خدایا احکام قلبی و روحی دیگر کدام است؟ همانهاست که اصلا در عالم دنیا نبود! برخی را بیان میکنم. یکی اینکه ثروت و فقر در آن دنیا و میزان کامیابی بر اساس میزان علم و معرفت به حقائق است. در دنیا اینگونه نبود! بین مؤمن و کافر و فاسق و جاهل و... در ظاهر فرقی نبود. همه با هم زندگی میکردند. بلکه کافر رئیس مؤمن میشد! ولی آنجا دیگر این خبرها نیست. 👈انسانها به اندازه ی معرفتشان در عالم قلب و روح جایگاه و منزلت دارند. کسی که معرفت و ایمانی ندارد یا ضعیف است احساس فقر و نداری شدیدی میکند! خودش میفهمد که اینجا آن مایه حیات و آن هوایی که باید با آن تنفّس کند و آن پولی که باید با آن به خواسته هایش برسد معرفت است ولی آن را ندارد. همین درک بسیار او را آزار میدهد. 👈دار آخرت و مملکت قلب و سرای روح دار و مملک و سرای حیات بلکه حیوان است. حیوان یعنی چه؟! یعنی حیاتی بسیار شدیدتر از آن حیاتی که در این دنیا احساسش میکنید. حیاتی که مادّه اش را ایمان و معرفت بنا کرده است. کسی که نور معرفت ندارد آن دنیا عیشی ندارد و کور محشور میشود! 👈خودش هم میفهمد کور است! میفهمد حقایقی هست که درک آنها باعث بهجت و لذّت اوست ولی توان درک و ارتباط گرفتن به آنها را ندارد. یکی دیگر از احکام عالم قلب و روح آن است که دیگر عالم تفکیک و تمحیص است. مانند عالم دنیا نیست که پاک و ناپاک با هم باشند و با هم زندگی کنند! از همان ابتدا هر کسی به مملکت مسانخ وجودش کشیده میشود. هر کسی به سمت مقام واقعی اش و جایگاه حقیقی اش میل پیدا میکند. ⬇⬇
🔹اینها درکش دشوار نیست. منتها باید انسان مدّتی به خود زحمت مراقبه داده و دو چشم در درونش باز کند تا کم کم با نفس خود و عالم روح و قلب و احکام آن آشنا شود. تا بفهمد چقدر عالم پاکی ها و زلالی هاست. تا بفهمد چطور یک گناه کوچک یا نیّت یا رفتار خاص در آن عالم تأثیرها دارد. چطور گرایشها و معرفتها ماجراها ایجاد میکند. چطور عزمها و اراده ها درجات و درکات، جنّات و آتشها ایجاد میکند. 👈با مرگ قرار است اینها هویدا شود. تازه میفهمیم ایمان چه حقیقت عظیمی داشت. محبّت پاکی و پاکان و اولیاء الهی چه امر مهمّی بود. نیّتها و عزمها چقدر چقدر اهمیت داشت. چیزهایی که در عالم دنیا گم بود آنجا آشکار میشود. 👈اگر دو چشم در درون داشته باشیم میفهمیم این دل و قلب چه مملکت عظیمی است. چه احکام غریب و لطیفی دارد که باید آنها را استنباط کرد. این همان مملکتی است که با مرگ ظاهر میشود. ما از بس غرق دنیاییم از این احوال و احکام دل و روحمان غافل شدیم. بعد میگوییم مرگ چیست؟! بعد از مرگ چه میشود؟! 👈اساسا اگر کسی با عوالم قلب و روح مقداری آشنا شود تازه برایش دین اهمیت اساسی خودش را بهتر نشان میدهد. تازه میفهمد این ائمه ی نور از کدام عالمهای طهارت و پاکی برای هدایت ما آمده اند! 👈وقتی از این احکام و ممالک روحانی غافلیم به خودمان با اعتقادات و رفتارها و نیّات و عزمهای ناشایست ظلمی ابدی میکنیم! گویا نمیدانیم هر عمل و نیّتی اثری در عالم قلب و روح خواهد داشت! یحاسبکم به اللّه است. همه اش ثابت میماند و به ما باز میگردد. همین است که اینقدر معرفة النفس مهم است. چون کلید درک احکام عالم روح است. ⚪بهترین توصیفها را در مورد احکام عالم روح میتوان در قرآن کریم و روایات دید. بعد از آن در کلام برخی از عرفا هم مطالبی پیدا میشود که مفید است. حکما نیز تلاشهای زیادی برای پرده برداشتن از حقائق و استنباط احکام عالم ارواح داشته اند. مثلا شیخ الرئیس ابن سینا در نمط هشتم اشارات در زمینه سعادت و کمال انسان عملا در صدد است برخی ابعاد و احکام روح و قلب انسان را هویدا کند. 🔹مرحوم صدر المتألّهین بیانات جالبی در این زمینه دارد. دو متن کوتاه تر از ایشان را از کتاب شریف مفاتیح الغیب نقل میکنم. ایشان در این کتاب فصلی دارد در زمینه آثار دوری از معارف مربوط به عالم معاد. میگوید ای انسانها بدانید! اگر غرق در دنیا شدید و از قلب و روحتان غافل گشتید با مرگ وارد ظلمت و فشار و تنگی سینه و کوری و ناشنوایی و لالی و محرومیت میشوید. ولی چرا؟! چون قوام آخرت با روح است! آنجا قرار است روح میدانداری کند. روحی که حیات و بقاء و دوامش با علم و معرفت است: 📖«فصل في نتائج الإعراض عن معرفة المعاد أعني معرفة النفس و ما بعدها و هي الظلمة و الضنك و ضيق الصدر و عمى القلب و الصم و البكم و الحرمان و ذلك لأن قوام النشأة الآخرة للأرواح و حياتها و بقاءها و دوامها إنما هو بالعلم و المعرفة 📖فمن لا معرفة له لا قوام لروحه و لا حياة لقلبه إن الدار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون فبقدر نور المعرفة و الإيمان يكون قوة حياة الإنسان في المعاد يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ و من لا نور له في الآخرة لا عيش له ... 📖و إنما يحشر المعرض عن ذكر الله الناسي لمعرفته أعمى و أصم لأن بصر الآخرة و سمعها ليس بهذه الآلات الداثرة البائرة بل بنور البصيرة و قوة العرفان و صفاء الإيمان و أي شقاوة أشد على الإنسان من أن يكون منسيا عند الله 📖و النسيان عنده يستلزم العدم و يساوق الهلاك لأن مبدأ صدور كل شي‏ء منه تعالى علمه تعالى بل الصدور منه عين المعلومية له و المذكورية عنده كما حقق في مباحث العلم و ثبت عند المحققين القائلين باتحاد العقل و المعقول ما يوجب ذلك» 👈در موضع دیگری از مفاتیح الغیب نیز این حقیقت را با زبان دیگری بیان میکند که آن اسکناس و ارز رایج در عالم روح و آن هوای تنفّس عالم قلب چیزی جز تصوّر و تأمّل قلبی نیست زیرا سرای اخرت مانند عالم دنیا نیست! فریب نخورید. دنیا گویا عالمی است که باید آن را عالم مرگ روح و قلب و پنهانی آن بدانید ولی آخرت سرایی است که گویا این روح زنده شده و ظهور و بروز پیدا میکند: 📖«و منشأ ذلك أن مواد الأشخاص الأخروية هي التصورات الباطنة و التأملات القلبية لأن الدار الآخرة ليست من جنس هذه الدار بل هذه دار الشهادة و هي عالم الغيب و هاهنا دار موت الأرواح و غمورها و الآخرة دار حياتها و ظهورها و بروزها إن الدار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون 📖و الإنسان إذا انقطع عن الدنيا و تجرد عن لباس مشاعر هذا الأدنى و كشف عن بصره الغطاء كانت رؤيته الباطنة قوية و كذا الغيب بالقياس إليه حينئذ شهادة فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد»
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۵) «نسبت دعوت پیامبران و ارسطوییان در زمینه راه رستگاری انسان» «برهان و فلسفه یا ایمان و عمل صالح؟» «نقدی بر تاریخ فلسفه و میزان کامیابی فردی و اجتماعی آن در ایصال پیروانش به قله سعادت» 🔹آخر شب به برخی آثار ارسطو مراجعه کردم. بعد از نماز صبح هم به بهانه ای کتابی فلسفی گشودم. با توجّه به تجربه ی طولانی و مکرّری که از ارتباط و انس با کتب فلسفی از طرفی و کتب دینی و قرآن کریم از طرف دیگر داشتم به فکر فرو رفتم که تفاوت قرآن با این تفکّرات ارسطویی و نو ارسطویی در چیست؟ تفاوت قرآن و برهان در چیست؟ 🔸دقیقا کجای کار یک دو راهی پیدا میشود که یک طرفش به قرآن میرسی و طرف دیگرش به برهان؟! مسأله در کدام گردنه است؟ 💡به ذهنم مطلبی خطور کرد که آن را بذل میکنم. 👈مسأله از انسان این موجود پر رمز و راز عالم هستی و سعادت او نشأت میگیرد. ورای همه ی هیاهوها مهمترین امر آن است که انسان مشغول رشد و کمال واقعی و سعادتش باشد. به تعبیر ابن سینا در دانشنامه ی علایی: 📖«رستگارى مردم به پاكى جان است، و پاكى جان به صورت بستن هستيهاست اندر وى، و به دور بودن از آلايش طبيعت، و راه بدين هر دو به دانش است» 👈آیا تا اینجای کار بین ارسطوییان و پیامبران تفاوتی هست؟! تفاوتی نیست. همه ی ماجرا از اینجا آغاز میشود که این چه معرفتی است که پاکی جان و سعادت انسان به آن گره خورده است. و راه به دست آوردنش چیست؟ در اینجا یک چهار راه بزرگ در تاریخ بشر به وجود آمده است. ⬇️
🔸«راه دنیا گرایان»🔸 راه نخست آن نوعی بازگشت به عقب و تقلیل دادن انسان به بدن و همین زندگی دنیایی است. اینکه همه چیز در همین زندگی دنیاست و انسان حقیقتی ورای آن ندارد. این همان راهی است که اکثر بشر و ابناء الدّنیا آن را نظرا یا عملا پیمودند. با فکرشان یا رفتارشان میگویند عالم غیبی در کار نیست. همه ی سعادتها در همین عالم شهادت و طبیعت است. روشن است که هر کسی عظمت انسان را دریافته و اهل فضیلت و حکمت است هیچگاه به این راه تن نمیدهد. برای انسان فاضل سه راه دیگر باقی میماند. 🔸«راه مرتاضان و عرفانهای بشری»🔸 «نظریّه ی خلوت و ریاضت» یک راه این است که به شکلی خودش با پای خودش و با کمک برخی اساتید بشری و تجربه ها و علوم آنها متوجّه عالم غیب شده و به سوی دیار عجایب و ناشناخته ها قدم بردارد. روشن است که این راه هم معرفت و عمل میخواهد. این راه همان راه مرتاضین و عرفانهای بشری است. راه اوپانیشادها و ریاضتها و رهبانیّتهای سخت و نفسگیر شرقی است. 👈عرفانهای بشری بیش از آنکه مبتنی بر دانش باشند مبتنی بر عمل هستند. گویا در عرفان بشری یک افراطی در عمل نسبت به دانش پیدا شده است. بلکه دانش و خردورزی را نکوهش هم کرده و آن را مانع سلوک در عوالم غیبی میدانند. 🔸«راه فلاسفه و ارسطوییان»🔸 «نظریّه ی برهان و یقین بالمعنی الاخص» راه دیگر طریقی است که مخصوصا در یونان باستان گشوده شد. آنهم اینکه میتوان با ره توشه ای به نام «فلسفه» راهی عالم غیب شده و به سعادت نهایی رسید. ولی چگونه؟! یک نظریّه ی مهمّی در اینجا ابراز شد که تاریخ بشر را متأثّر از خود کرده است. آن هم اینکه سعادت بشر با معرفت گره خورده و این معرفت را باید کسب نمود. ولی آیا کالای تقلّبی معرفت وجود ندارد؟! به دامن کدام معصوم و به ذیل کدام ریسمان محکم و عروة الوثقایی باید چنگ زد؟ 👈در اینجا نظریّه ای به نام امکان وصول به «یقین بالمعنی الاخصّ» را ارسطو بیان نمود که بر اساس آن ذهن انسان میتواند به وسیله ی خاصی به «ضرورت صدق» برسد. به معرفت ناب ابدی غیر قابل تحوّل و زوال برسد. 👈ولی وسیله ی رسیدن به این یقین بالمعنی الاخصّ چیست؟ وسیله کسب این معرفت یقینی در توانمندی ذهنی شگفت انگیز و سوار شدن به براق اسرار آمیزی به نام «برهان» یا همان قیاس یقینی است! وسیله و دستاویزی که برای نخستین بار در تاریخ بشر به شکل روشنی ارسطو آن را کشف کرد. 👈آری حقیقتا یکی از بزرگترین اکتشافات تاریخ بشر کشف امکانی به نام «یقین بالمعنی الاخص» و وسیله ای به نام «برهان» بوده است. بر این اساس تنها راه برای سعادت انسان چنگ زدن به عروة الوثقای برهان است. کسی که طالب سعادت و سلوک عوالم غیب است ضروری ترین امر برای او یاد گرفتن برهان است و برهان و برهان! به تعبیر دقیق ابن سینا در ابتدای صناعت جدل از منطق شفا: 📖«أهم الأشياء بالإنسان أن يشتغل بما يكمل ذاته الشخصية، ثم يشتغل بما ينفع نوعه، أو يحفظ نوعه. و ذات الإنسان بالحقيقة إما أن تكون هى النفس الناطقة، أو تكون هى الجزء الأشرف، و هى الشي‏ء المقصود تكميله من ذاته کمالها مکسوب بمعرفة فمنه ما هو معرفة فقط و منه ما اهو معرفة لما یعمل به و المعرفة المکسوبة هی بالقیاس الیقینی و القیاس الیقینی هو البرهان فیجب أن یکون الانسان معتنیا أوّل شیء بمعرفة البرهان» 🔹دقت کنید چه میگوید! تعبیر اینها و ادّعای فلاسفه خیلی سنگین است! یعنی اگر انسانی واقعا انسان باشد و به فکر سعادت و معادش باشد واجب و ضروری است که در رأس همه ی فعالیتهایش برهان را بیاموزد و یادگیری برهان نیز منوط به زانو زدن در برابر معلّم اوّل ارسطو و یادگیری قانون اوست. همان چیزی که انسان را به مقام عصمت در سیر مسیر سعادت و ضرورت صدق میرساند. پیامبر تو، امام تو و رهبر و پیشوای تو در این راه بزرگ برهان است. صدّیق اکبر و فاروق اعظم برهان است. معلّم تو هم در این مسیر ارسطو و ارسطوییان اند. 👈درست است که در راه فلاسفه هم بخشی از این معرفت مربوط به معرفت عملی است و با عمل و ریاضت برای رسیدن به عدالت نفسانی و پیدا کردن هیئت استعلائی نسبت به آلودگی های طبیعی گره میخورد ولی تدبّر در نظریّه ی فلسفه و همینطور اثری که در تاریخ بشر گذاشته نشانگر آن است که برخلاف راه مرتاضان و عرفا به تحسین افراطی از دانشهای ذهنی پرداخته و چندان به عمل توجّه ویژه در تعلیمش نشان نداده است. نه ریاضت و رهبانیتی دارد و نه ذکر و سحری. لذاست که شاگردان این مکتب جز نوادری نوعا اهل مکاشفات و اتّصالات نبوده اند. 👈اگر راه عرفانهای بشری و مرتاضان مشتمل بر نوعی افراط در عمل و تفریط در علم بود راه اینها هم مبتنی بر نوعی افراط در علم و تفریط در عمل است. همچنین تدبّر در نظریّه ی فلسفه نشانگر آن است که عملا به یکی از شغلها در کنار دیگر صنایع و شغلهای بشری تبدیل شده است. یک حقیقتی ندارد که با هر شغل و هر مسلکی جمع شود. ⬇️⬇️
👈آنقدر خودش وقتگیر و تخصّصی و نیازمند درس و اشتغال هست که انسان را از شغل دیگر باز می دارد. از اینجاست که فلسفه که قرار بود راهی قطعی برای سعادت بشر باشد به صنعتی در کنار دیگر صنعتهای بشری تقلیل پیدا میکند. 👈از آنجا که انسانها همگی نمیتوانند سراغ آن بروند تنها عدّه ای بسیار محدود در هر عصر موفّق میشوند این راه را بپیمایند! بقیه باید منتظر بمانند حکومت در دست یک رئیس جمهور فیلسوفی قرار بگیرد تا فوائد فلسفه به شکلی در مدینه ی فاضله به آنها هم برسد! 🔴حالا بد نیست برای اینکه جایگاه فلسفه در بین دیگر صنعتهای بشری روشن شود مطالبی در این زمینه بیان کنیم تا نسبت فلسفه با قرآن برایمان بهتر روشن شود. در نگاه فلاسفه صنعتهای بشری به دو قسم صنعتهای قیاسی و غیر قیاسی تقسیم میشوند. منظورشان از صنعت چیست؟! در اصطلاح فلاسفه از همان عصر ارسطو منظورشان از صنعت نوعی ملکه نفسانی است که بعد از خودآگاهی و استنباط قوانین به دست آمده باشد. 👈صنعتهای قیاسی آن صنایعی هستند که وقتی شکل میگیرند پیامدشان برخلاف صنایع غیر قیاسی به کاربردن قیاسهای ذهنی است. برای عمل و رفتاری غیر از قیاس ذهنی فراگرفته نمیشوند. صنایع غیر قیاسی مانند صنعت پزشکی و کشاورزی و نجّاری و زبان شناسی و مانند آن! 👈ولی صنایع قیاسی بشر کدام ها هستند. در نگاه ارسطوییان پنج صنعت قیاسی تا کنون شناسایی شده است. یکی همین فلسفه است و دیگری جدل و خطابه و شعر و سفسطه. روش فلسفی همان روش برهانی است که به دنبال رسیدن به علم یقینی در امور است. 👈ارسطو کتاب قانون یا همان منطق خودش را در واقع صرفا برای این صنایع قیاسی وضع کرده است. لذاست که چون پنج صنعت کشف کرده بود کتاب منطق او باید پنج باب میداشت. ولی از آنجا که همه ی این پنج تا از سنخ قیاس بودند نیازمند به باب ششمی به نام قیاس شد و از آنجا که قیاس بر مقولات مفرد و مرکّب استوار میشود نیازمند گشودن باب هفتم و هشتمی به نام باب مقولات و باب عبارت شد. 👈ولی از آنجا که ارسطو و ارسطوییان کمال بشر را در فلسفه دیدند و راه فلسفه منحصر در برهان بود عملا در تاریخ بشر صنایع قیاسی و غیر قیاسی دیگر به حاشیه رانده شد. 🔹ولی فلسفه در نگاه ارسطو به چه چیزی میپردازد؟ فلسفه به دنبال بحث یقینی پیرامون هستی است و به چهار حیطه میپردازد. انسان فیلسوف باید در این چهارتا و همه ی آنها به کمال برسد تا به سعادت واقعی اش برسد! یکی علم تعالیم است که به علم عدد، هندسه، نجوم و موسیقی تقسیم میشود و دیگری علم طبیعی است که از احوال اجسام و جسمانیّات بحث میکند و دیگری علم سیاست است که از سعادت انسان بحث کرده و از اموری سخن میگوید که اگر در جامعه ی بشری محقّق شود جامعه ی اهل سعادت شکل میگیرد. به این علم فلسفه عملی و فلسفه انسانی هم میگویند. 👈نکته ی جالب در اینجا آن است که در نگاه ارسطو اخلاق و سیاست مدن هم از سنخ علوم برهانی و فلسفه است و جای جدل و خطابه و شعریّات نیست. وظیفه ی فلاسفه است. این مطلب از منطقیات فارابی به وضوح قابل دریافت است. 👈آخرین علم و مهمترین علم فلسفه در نگاه ارسطو هم علم الهی و ما بعد الطبیعه و علم به آن چیزی است که بیرون از طبیعت است. علم به عالم غیب. 🔹از نگاه ارسطو انسان باید برای رسیدن به سعادتش در میان صنایع بشری به صنایع قیاسی بپردازد و از میان صنایع قیاسی به صنعت برهان بپردازد و همه ی علوم برهانی را مخصوصا علم الهی بیاموزد. ابزار او نیز در این سلوک علمی صناعت منطق است ولی از آنجا که به دنبال یقین و فیلسوف شدن است تنها لازم است همان سه کتاب کلّی یعنی مقولات و عبارات و قیاس و سپس کتاب چهارم یعنی برهان را بیاموزد. 👈همانطور که بیان شد راه فلسفه چند علامت سؤال جدّی دارد. یکی افراط در دانش و تفریط در عمل. در اینجا باید به ارسطوییان گفت لیس الخبر کالعیان! به تعبیر مرحوم صدر المتألّهین در اسفار: 📖«فالعلم بها إمّا أن یکون بالمشاهدة الحضوریة أو بالاستدلال علیها بآثارها و لوازمها فلا تُعرَف بها الّا معرفة ضعیفة» 👈از همین رو شیخ اشراق این اشکال را در فلسفه تشخیص داده و سعی نمود با تأسیس حکمت اشراق و برجسته کردن شأن علوم حضوری و ریاضات راه فلسفه را در طیّ مسیر سعادت تکمیل نماید. خود شیخ اشراق در همین زمینه در انتهای تلویحات میگوید: 📖«كفاك من العلم التعليمىّ طرفا فعليك بالعلم التجرّدىّ الاتّصالىّ الشهودىّ لتصير من الحكماء» 👈بلکه در ابتدای حکمة الاشراق میگوید اگر بدون ریاضات و مجاهدات صرفا شخص بخواهد به براهین و فلسفه در مسیر سعادتش تمسّک کند راه به جایی نخواهد برد: 📖«من ليس هذا سبيله فليس من الحكمة فى شى‏ء و سيلعب به الشكوک» ⬇️⬇️⬇️
👈دیگری تفریط در شأن دیگر صنایع قیاسی و صنایع غیر قیاسی بشری که باعث قیام علیه فلسفه ارسطویی در دنیای نوین و روی آوردن به علوم تجربی و رویگردانی از فلسفه ی مشّائی شد که قوامش بر نظریّه ی برهان و یقین بالمعنی الاخص بود. 👈دیگری هم تقلیل دادن شأن فلسفه به یک صنعتی در کنار دیگر صنایع بشری و شغل شدن آن از طرفی و بیرون راندن بیشتر انسانها از آن از جهت دیگر بود. 👈دیگری هم مبالغه در شأن صنایع قیاسی برهانی بود که گویا انسان طالب سعادت باید همه ی این علوم تعلیمی و طبیعی و مدنی و الهی را بیاموزد! 🔸«راه قرآن و انبیاء الهی»🔸 «نظریّه ی ایمان و عمل صالح» راه چهارم راهی بود که انبیاء الهی برای بشر گشودند. ضمن تأکید بر سعادت انسان و ضرورت معرفت و عمل و نشان دادن وطن اصلی او در پس عوالم غیب به جای دعوت انسان به ریاضتهای سنگین عرفانهای بشری و یا کشاندن آنها به آکادمی و لوکیومها و یادگیری دانش منطق و فراگرفتن کتاب برهان و علوم فلسفی آنها را دعوت به شنیدن کلام خود خالق هستی نمودند. اینجاست که مفهوم «وحی» برجسته میشود 👈وحیی آسمانی که توسّط خداوند متعال با فرشتگان مقرّبش بر قلب انسانهایی برگزیده و پاک نازل شده و معرفتی که بشر برای رسیدن به سعادت به آن نیاز دارد را به آنها تعلیم میدهد. چه معرفتهای نظری لازم و چه معرفتهای عملی مفید. 👈بر این اساس انسان صادق و دنبال حقیقت و سعادت با همان مقدار روح خداوندی و گرایش فطری به حقیقتش و همینطور با همان میزان از منطق حصولی فطری اش وقتی با اولیاء خدا و آن پاکان برگزیده مواجه شود مخصوصا با دیدن معجزات به سرعت به برهان آسمانی دست یافته و راه معرفت و تهذیب را از آنها فراگرفته و با قرار گرفتن ذیل برنامه ی تربیتی خود خداوند متعال و ولایت الهی با پرداختن به علوم وحیانی و تلاوت قرآنی نیازمندی علمی خود را تأمین نموده و با رعایت تقوای الهی نیازهای تهذیبی خود را نیز به شکل متعادلی برآورده نموده و به سرعت و بدون هزینه های زائد به مرتبه ی شهود و وصول و تقرّب خواهد رسید. 👈این راه بدون آنکه در شأن ذهن انسان مبالغه کرده و او را به دشواری های وادی برهان بکشاند هم به بعد نظری برای وصول به سعادت تأکید میکند و هم بر بعد عملی و تقوا و رسیدن به مراتب شهودی اهتمام میورزد. طرح انبیاء الهی برای بشر «ایمان و عمل صالح» است. 👈حقیقتی که همه ی جامعه را به نوعی درگیر خودش کرده و فوائد خودش را برایشان به بار مینشاند و برای مؤمنین واقعی اش به زودی انسان را به ذوق و علوم شهودی میرساند که بسی بالاتر از یقین حصولی ارسطویی است. عین الیقین است. در اینجا تبعیّت از وحی و تقوا و عمل مطرح است. 🔹البته باید دقّت نمود که نظریّه ی ایمان و عمل صالح اساسا راهی بیرون از فضای دنیا گرایی است. یک طرح اجتماعی و حکیمانه برای سلوک حقیقی به عوالم غیب است. لذا اساس آن بر تقلید و خشکی بسته نشده است. نوعی عرفان شهودی و ذوقی در آن نهفته است که با ایمان و تبعیّت شکوفا میشود. نه مانند عرفانهای بشری افراطی و رها و بدون راهنمایی وحی و تأیید آسمانی است و نه مانند برهان ارسطوییان خشک و ذهنی است. 👈یک نوع عرفان دینی است که با خشکه مقدّسی و ذهن پرستی و ریاضت گرایی نفسانی فرق دارد. یک ذوق دینی است. به تعبیر قیصری در شرح فصوص: 📖«المرادُ بالذوق ما یجده العالم علی سبیل الوجدان و الکشف لا البرهان و الکسب و لا علی طریق الاخذ بالایمان و التقلید فإنّ کلّاً منهما و إن کان معتبرا بحسب مرتبته لکن لا یلحق بمرتبة العلوم الکشفیة اذ لیس الخبر کالعیان» 👈در قرآن کریم به وضوح میتوان راه وحیانی در سعادت انسان که عبارت از وحی به انبیاء و سپس ایمان و عمل صالح پیروان آنهاست را برداشت نمود. در روایات معتبر شیعی نیز این راه دینی به شکل برجسته ای بیان شده است. 👈بر اساس این روایات راه سعادت ورود به اسلام و سپس ایمان و سپس تقوا و در نهایت یقین و توحید معرّفی شده است: «فَمَا أُوتِيَ النَّاسُ أَقَلَّ مِنَ الْيَقِينِ»؛ بسیاری از مسلمین از پلّه کان این برنامه ی عمیق تربیتی بالا نمیروند تا آثار مبارک آن را ببینند: 📖«وَ إِنَّمَا تَمَسَّكْتُمْ بِأَدْنَى الْإِسْلَامِ فَإِيَّاكُمْ أَنْ يَنْفَلِتَ‏ مِنْ أَيْدِيكُمْ» 👈طرح ایمان و عمل صالح در واقع یک مزاج معتدلی از راه دنیاگرایان برای اصلاح این سرا و راه مرتاضان و مسیر فلاسفه داشته و مسیری تضمین شده را برای وصول به مراتب سعادت پیش روی انسان مینهد. 👈گرچه نگارنده میدانم ممکن است بسیاری تلاش در توجیه اشکالات وارد بر فضای فلسفی داشته باشند و ادعا کنند که گویا هیچ تفاوتی در میان نیست ولی در این نوشته بر اساس آثار بر آمده از واقعیات این دو در تاریخ این نقد را به شکل کلی نوشتم. 👈همچنین عرفان و فلسفه به برکت وحی گاهی در تعینهای خاصی از خود مانند حکمت متعالیه و عرفان اسلامی به درجات مطلوبی از پختگی و مرغوبیت رسیده اند که فعلا از بحث بیرون بود.
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۶) «نظام اسلامی آمده تا تمحیص نفوس کند!» «والله هر کس به این نظام تیر انداخت آواره شد» 🔹یکی از اصحاب امام حسین علیه السلام که در کربلا زنده ماند ضحّاک بن عبد الله مشرقی همدانی است. در مقتل ابو مخنف از او نقل میکند که شب عاشورا امام حسین علیه السلام این آیه را برایمان تلاوت کرد که: 📖«ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ‏ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّب‏» 👈یعنی میدانید عاشورا برای چیست؟! برای سنّت تمحیص خداست. قرار است خداوند با عاشورا تمحیص بزرگ تاریخ را آغاز کند. صف عاشوراییان و یزیدیان را از هم جدا کند. گمان نکنید خدا انسانها را رها میکند تا در وادی ادّعا بمانند و امتحان نشوند! آنقدر غربال میشوید تا خالصها از ناخالصها جدا شوند. اصلا این دنیا برای همین است. 🔸یکی از ویژگی های انقلاب اسلامی آن بود که از جنس نور بود. آنچنان بر نیّتهای خالص و خونهای پاکی استوار شد که شجره ی برآمده از آن شجره ای طیّبه شد. انقلاب ما ادامه ی همان حرکت عاشورا بود. کیست که این حقیقت را نبیند؟! 👈همین است که در زمان ما یکی از ابزارهای بزرگ تمحیص مدّعیان و مؤمنین و حتّی دیگر انسانهای عالم همین انقلاب نورانی شده است. مردم ما وقتی مجاهدانه با امام امّت بیعت کردند در واقع خود را مهیّای تمحیص بزرگ الهی کردند. ⬇
🔹همان تمحیصی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام وقتی بعد از عثمان به عنوان خلافت با ایشان بیعت شد اینگونه در منبر مسجد مدینه آن را بیان نمودند: 📖«لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَ‏ غَرْبَلَةً حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا» 👈درست است که ما باید در جذب حدّ اکثری بکوشیم! در الفت و اتّحاد بین صفوف مؤمنین بکوشیم! ولی این وظیفه ی ماست! از آن طرف خداوند متعال بر اساس سنّت ابتلاء و تمحیص کار خودش را میکند. 👈شاید یکی از بزرگترین وسایل تمحیص نفوس در زمان ما همین انقلاب اسلامی باشد. زشت و زیبا را عجیب از هم جدا میکند. نه در قیاس مردم خودمان! بلکه در قیاس منطقه و بلکه جهان اینگونه شده! 👈به شکل عجیبی صفوف جنود عقل و جهل را دارد از هم جدا میکند. دارد انسانها را رو میکند. عجیب نطفه ی این انقلاب بر پاکی و طهارت بسته شده است. ⚪خدا میداند این را از باب گزافه گویی نمیگویم. با مطالعه ی وسیع و عمیق تاریخ میگویم. هیچ حرکت عظیم تاریخی را بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سراغ ندارم که بر اینگونه نیّتهای عمیق و خالص توحیدی و خونهای پاک استوار شده باشد. 👈رفقا انقلاب ما به جایی رسیده که هر کسی را ملزم میکند تا نسبتش را با او نشان دهد! چون نور است خود واقعی انسانها را هویدا میکند. حالا از برخی سوء تفاهم ها هم بگذریم. ولی واقعیتش اینگونه است. خاصیت نور همین است که ظاهر لذاته و مظهر لغیره است. 👈آخر چطور میشود انسان پاکی و طهارت را در این حرکت عظیم و رهبران عظیمش نبیند؟! از همینجاست که اگر از آن فاصله گرفته شود افراد با سرعت تصاعدی روی به زشتی ها و جنود جهل می آورند. این انقلاب ما هم تا آنجا که نور است مانند قرآن است که: «لا یزید الظالمین الّا خسارا»؛ 👈کفر انسانهای آلوده را در آورده و در تمحیص الهی آنها را به جایگاهشان حواله میکند. از آن طرف زیبایی انسانهای پاک را هم عیان کرده و آنها را به درجاتشان میرساند. 🔹و چه افسوسی بالاتر از آنکه گاهی برخی به خاطر ناراحتی و نفرت از این نور خود را مجبور به آن میبینند که تن به ظلمتها بدهند! چون این نظام پاک به دفاع از مظلوم میپردازد برخی مجبور شده اند برای نفرتی که از آن دارند خودشان را در صف طرفداران ظالم بگنجانند! این تمحیص نیست؟! تکان دهنده نیست؟! 🔸به یاد شعیب آن پیامبر بزرگ الهی افتادم! رضوان الله علیه! آنجا که با سوز دل روی به قوم خودش کرد که ای قوم من! چرا به خاطر نفرتی که از من پیدا کرده اید خودتان را اینگونه حاضر شده اید آلوده کنید! نکند این اختلافی که با من دارید طوری شود که دیگر نتوانید حقایق واضح را هم درک کنید! طوری شوید که مستحقّ عذاب الهی شوید! 📖«وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقي‏ أَنْ يُصيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ» 👈همین را امیر المؤمنین علی علیه السلام به کوفیان فرمودند! ای قوم نکند به خاطر اختلافی که با من دارید در غربال بزرگ الهی و تمحیص عظیم آسمانی سقوط کنید! «أَيُّهَا النَّاسُ‏ لا يَجْرِمَنَّكُمْ‏ شِقاقِي‏ وَ لَا يَسْتَهْوِيَنَّكُمْ‏ عِصْيَانِي‏» 👈خدا نکند انسان با نور و نوریان در بیافتد. انسان بغض یک نور را پیدا کند متمایل به ضدّش میشود! به درون ظلمتها پرتاب میشود! و چه تمحیص بزرگی است! ولی چرا انسان بغض پاکی ها را به دل میگیرد؟! ✋گاهی سوء تفاهم دارد و اساسا بغضی ندارد و دچار اشتباه مصداقی شده!ولی معمولا به خاطر انحرافات دل است؛ به خاطر افکار و اعمال پیشینشان است که اینگونه شده اند! به خاطر لقمه های حرام فکری و عملی و جسمی است که به خورد وجودشان داده اند: «كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» 👈قوم حضرت شعیب به ایشان چه پاسخی دادند؟ جواب این قوم که اینگونه با این نور پاک امتحان شدند و تمحیص گشتند چه بود؟! گفتند اصلا حرفهایت را نمیفهمیم! چه میگویی؟! «قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيراً مِمَّا تَقُولُ» این حرام لقمه ها همین را هم به امام حسین علیه السلام گفتند. ⬇⬇
🔹رفقا دفاع از نورها ما را نورانی میکند! محبّت نور و پاکی را در دلمان می افزاید. محبّتمان و کششمان را به آن نور ازل و ابد بیشتر و بیشتر میکند. نکند نوری را جایی ببینیم که ظلمتها دوره اش کرده اند و بی تفاوت باشیم! این انقلاب اسلامیمان و رهبر عزیزمان از آن نورها هستند. رفقا هر وقت احساس سنگینی گناه کردیم! احساس کردیم روحمان آن پر پروازش را از دست داده! احساس کردیم زیر بار معصیت قرار گرفته ایم! 🔻یکی از بهترین مکفّرات و اموری که سبکمان میکند و باعث بخشایش گناهانمان میشود دفاع از این نورهاست. دفاع از اولیاء الهی و این انقلاب پاک است🔺 👈این را کم نبینیم! راهی است که برای ما گنهکاران در این تمحیص بزرگ گشوده شده تا با آن به درجات نائل شویم: 📖«وَ لَأَعْفُوَنَّ عَنْ كُلِّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَايَةِ كُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً مُسِيئَةً» 👈خیلی غصّه ی این ریزشها را هم نخوریم! داستان این دنیا و دار ظلمت همین است. قرار است انسانها خودشان راه خودشان را انتخاب کنند. قصّه همین بود! زمانی خواهد آمد که دیگر حق عیان میشود؛ به یاد آن سخنان حضرت شعیب علیه السلام بیافتیم که در نهایت به قومش چه گفت؟! فرمود: 📖«وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقيبٌ * وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في‏ دِيارِهِمْ جاثِمينَ*كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ» ⚪حال که اینها را گفتیم معنای کلام آن شهید پاره پاره تنمان و آن مجاهد خستگی ناپذیرمان سلیمانی عزیز را بهتر درک میکنیم که گفت: 📖«والله هر کس به این نظام تیر انداخت آواره شد» 👈چرا؟! چون از هر گناهی بدتر است. مبارزه با نور یعنی در آغوش گرفتن ظلمت! (من أهان لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربه) 👈کار آلودگان آن است که به سوی نور تیر ظلمت بیاندازند. گاهی هم دیگر برایمان روشن میشود دارند نور را میزنند! داستان داستان سوء فهم و بد سلیقگی و جهل هم نیست! 👈اگر چنین بود به یاد آن یار با وفا و آن سپیدروی عالمین سعید بن عبد الله حنفی بیافتیم که خود را هدف تیرهای دشمن قرار داد تا امام حسین علیه السلام نماز ظهر عاشورا را بخواند. به یاد او از این نور پاک انقلاب اسلامی و رهبران پاکش در هر صحنه ای آنگونه که عاقلانه است دفاع کنیم و خود را در راه جهاد فی سبیل الله بدانیم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۷) «حکمت ظهور بی سابقه جنایات وحشیانه صهیونیست» 🔹به اتاق مطالعه آمدم. خواستم روی صندلی بنشینم که دیدم یکی از عزیزانم آنجا نشسته! گوشه دیگر نشستم و چشمم به اپوکریفای عهد عتیق افتاد. باز کردم و حکمت یشوع بن سیراخ آمد. کتابی که از جمله کتب نسخه ی معروف به سپتوآگینتا یا همان نسخه ی هفتادگانی تورات در قرن سوّم قبل از میلاد است که به یونانی نوشته شده است. 🔸البته یهودیان و برخی پروتستانها این حکمتها را از تورات حذف نمودند ولی کاتولیکها و ارتدوکسهای شرقی هنوز هم به عنوان جزئی از عهد عتیق به آن وفادار مانده اند. اوّلین فرازی که از این حکمتها به چشمم خورد آیه ی ۱۵ از فصل ۱۶ آن بود: 📖«خداوند خواست کارهای بزرگش را به جهانیان بشناساند؛ پس قلب فرعون را سخت کرد تا به سلطنت او اقرار نکند» 💡برایم تکان دهنده بود. حکمتی مهم است. به یاد جنایات بی سابقه صهیونیستها یا همان فراعنه ی زمانمان افتادم. 🚫گمان نکنیم عالم آنقدر بی حساب و کتاب است که بدون آنکه اجازه ای از عالم غیب به ظالمین و طواغیت داده شود اینگونه جنایت و طغیانشان را بتوانند اظهار کنند! 🔹اینها همه نشانه ی آن است که دیگر عمرشان به سرآمده. جنایات اینها شبیه آن دم کردن هوا و گرمای قبل از باران است. به یاد آیه ی ۱۶ از سوره مبارکه اسراء افتادم که: 📖وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميراً 🔸مرحوم علامه طباطبایی این امر به مترفین برای طغیانگری را همان شروع جنگ الهی با ظهور عمق پلیدیشان و«تهییج الفطرة العامة علی خلافهم» معنا میکنند.