eitaa logo
بذل الخاطر
936 دنبال‌کننده
933 عکس
2 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۰) «عمیقهای دقیق باطل و ساده های صریح گرانبها» «لَقَدْ جِئْتُكُمْ بِهَا بَيْضَاءَ نَقِيَّةً» 🔹انسانها معمولا بیش از آنکه به دنبال حقیقت باشند به دنبال لذّتند! حقیقت چون معمولا تلخ است در ناخودآگاه چندان مورد پسند نیست. و این چه حقیقت بزرگ و تلخی است! اگر کسی آن را درک نکند توان تحلیل بسیاری امور را ندارد! سرّ تبعیت از آباء و تقلیدها و تعصّبها و تمایل به خطابه ها و شعرها و... همین است. 👈این امر فروعات بسیاری دارد. یکی را این روزها چند بار در جلساتی به مناسبت تذکّر داده ام. آن هم این است که فریب سادگی و صراحت حقیقت را نخورید! حقیقت گاهی جرمش این است که خیلی ساده و صریح است. چون در دسترس بوده و التذاذی ناشی از تفطن به پیچیدگی و دقّت نهفته در آن و عمق پنداری متوهّم در آن را در ظاهر ندارد آنقدر کمال نفس انسان در مسیر دقت تفطن به آن برایش جلوه نمیکند. 👈همین است که بازار حکمتهای ساده و واضح ولی بسیار حق در وادی دانش کساد بوده! حکمتهایی که به دلیل الزام انسان به تبعیت نوعی تلخی هم دارد. گویا فهم و قبول و عمل به آنها مستلزم حقیقت طلبی و صبری استوار است. همان صبری که باعث میشود به مرور پرده از جمال زیبا و لذّت بخش این حکمتها برداشته شود. 🔹با یکی از دوستان بودیم. به ایشان عرض کردم خودمان را شرطی نکنیم به اینکه مطلب را در فلان جا حتما بیاموزیم تا بیاموزیم! مثلا اگر با بیانی سخت و در حواشی کفایه یا در کلام فلان متفکّر بود و کتابش بود بپذیریم و الّا نه! گمان نکنیم اگر کلامی را دیدیم که بسیار عمیق بود و دقیق پس حق هم هست! گاهی اینها مزخرفات وادی غرور است. آن بُرنُس ذو الوان شیطان در هر وادی ای بحسب همانجا جلوه گری میکند! 🔻چه بسیاری فریب این دقیقهای عمیق را خوردند و لذّت فهم آنها را بر تبعیت محض از واقعیات در ناخودآگاهشان ترجیح داده اند. چه بسیار بوده که حقیقت در قالب کلام و صورتی ساده و صریح خودش را به ما نشان داده ولی به دلیل روحیه ی گرانخری ما که ریشه در حبّ نفس و ترجیح التذاذ بر حق طلبی دارد از کنارش عبور کرده ایم!🔺 👈نفهمیده ایم این ساده ها گاهی چقدر گرانبها هستند! گمان میکنیم گرانبها آن است که سالها به دنبالش بدویم و احیانا پر از دقّتها و ظرافتها و عمقهایی باشد که دیگران آن را نفهمند! اینها همه سیر در نفسانیّت است نه سلوک وادی دانش! 🚫همین است که چنین روحیاتی که فطرتی بیدار و تشنه ی حقیقت ندارند وقتی با کلام وحی و آن عقول قدسی مواجه میشوند جمله اعضاء چشم و گوش نمیشوند! گمان میکنند اینها مهم نیست! حرف اگر بخواهد حرف باشد باید عمیق و دقیق باشد! ✋نمیدانند که چه بسیار عمیقها و دقیقهایی که باطل اند! و چه بسیار ساده ها و صریح هایی که عین حقیقت اند! 🔹بنده به نوبه ی خودم تجربه کرده ام! گاهی مطلبی را در اثر سالها تفحّص و بررسی دریافت کرده ام! همان را خیلی صریح و ساده در برخی جلسات بیان میکنم قدرش دانسته نمیشود! 👈یکی از آن جهت که گمان میکنند چون ساده است پس مهم نیست! مطلب مهم آن است که پیچیده و ظریف باشد و کرّ و فرّ فراوان داشته باشد. در فلان حاشیه فلان کتاب معروف باشد و یا فلان متفکّر مشهور در فلان نظریّه گفته باشد! همین باعث میشود تا بطنهای و عمقهای این حکمتها دیر فهمیده شود. 👈دیگر اینکه گمان میکنند چون ساده است در دسترس هم بوده است! نمیدانند برخی ساده ها هرگز در دسترس نبوده و نیستند! ما لم تکونوا تعلمونی اند! همین باعث ناشکری دیگری است. سر ز شکر دین از آن برتافتی کز پدر میراث ارزان یافتی 👈گاهی به طنز میگویم شخصی سوار هواپیمایی شد و یک ساعته به مقصد رسید! وقتی پیاده شد گفت اگر میدانستم اینقدر نزدیک است خودم پیاده آمده بودم! اینقدر پول نمیدادم! این هم حکایت ما با بسیاری از حرفهای حق ولی ساده و صریح است. 🔻عصر ما عصر اطلاعات و نظریّه هاست. عصر حکمتها نیست! همین است که شیطان وادی دانش بسیاری را از راه انبیاء با این حربه باز داشته است! آنها را مشغول لهو و لعبی به نام نظریّه های علمی و طول املی به نام دانش و غرائب آن کرده و از رأس علم باز داشته!🔺 🔹هر زمانی هم این شیطان به گونه ای جلوه گری کرده! روزی خلیفه دوّم با حالتی از شگفتی نزد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده و گفت اجازه بده از این یهودیان مدینه احادیث شگفت انگیزی که دارند را بنویسیم! پیامبر اکرم آن رسول مهربانی غضبناک شده و فرمود شما تعالیم من را رها کرده و به دنبال شگفتی ها میگردید؟! 👈به خدا سوگند که حقیقت را برایتان آشکار و پاک آورده ام که اگر خود موسی هم زنده بود جز پیروی از من راهی به سوی حقیقت نداشت! نکند فریب این سادگی و پاکی آن را بخورید و دنبال شگفتی نفس باشید: 📖«أَ مُتَهَوِّكُونَ كَمَا تَهَوَّكَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى لَقَدْ جِئْتُكُمْ بِهَا بَيْضَاءَ نَقِيَّةً وَ لَوْ كَانَ مُوسَى حَيّاً مَا وَسِعَهُ إِلَّا اتِّبَاعِي»
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۱) «سرّ بی رحمی صهیونیسم در جنایات غزّه» «تفکری خطرناک برای بشریت» «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبيلٌ» 🔹قرآن کریم کتابی است که «لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُه‏‏». علم گذشته و آینده را دارد. بهترین منبع برای شناختن اصناف انسانها و جریانات انسانی در عمیقترین لایه هاست. یکی از اسراری که قرآن کریم در مورد قوم یهود از آن پرده برداری کرده وجود نوعی نگرش عجیب در میانها آنان است که گاهی به سبب آن برخی از آنها دست به کارهای به شدّت غیر انسانی و جنایت بار نسبت به غیر یهودیان بزنند. 🚫ولی اینها از نگاه شما غیر انسانی است ولی از نگاه آنها کاملا انسانی است زیرا آنها شما را چندان انسانی و بشری مانند خود نمیدانند تا حقوق بشر برایتان قائل شوند: «أَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبيلٌ» غیر از خودشان را موجوداتی پست میدانند! 👈این آیه شریفه گویا چیزی بیش از مقتضای آن ادّعای گزاف دیگرشان را برملا میکند؛ همانکه بر اساس آن خودشان را برگزیدگان خدا از میان انسانها دانسته و ندای ابناء الله و احبّائه سر میدانند! چون از این ادّعای برگزیدگی لزوما برخورد غیر انسانی با دیگران برداشت نمیشود. زیرا در آن هنوز فرض این است که دیگران انسانند! بلکه از این آیه چیزی بیشتر از تبعیض نژادی و نژاد پرستی استشمام میشود. 👈گویا این آیه به شکل لطیفی از وجود اندیشه ای خطرناکتر و مخفی تر در میان آنها پرده برداری میکند. یا لااقل کُدی برای تفطن نسبت به وجود اندیشه ای خطرناک برای اصل بشریت در سینه ی این یهود خبیث دارد. ⬇
👈همین است که وقتی اندکی قدرت بگیرند زمینه برای «لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيرا» و فساد بزرگ در کره ی زمین ایجاد میشود. اینها اندیشه ای خطرناک دارند که به آن صبغه ی دینی زده و آن را با افترائی بزرگ به خداوند نسبت میدهند. 👈این مطلب اخیرا در برخی از کتب مخفی و تاریخی اینها کشف شده که اساسا بقیه بشر را در عقاید خود انسان هم نمیدانند! گویا برای خدمت به آنها گویا آفریده شده اند! البته برخی از آنها به دلیل عمق دوری این نگاه از تعالیم انبیاء و متن تورات و فطرت انسانی هیچگاه از این اندیشه استقبال نکرده اند. 🔹یکی از آنها پژوهشگری یهودی به نام اسرائیل شاهاک است که آثاری در نقد نژاد پرستی رایج در اسرائیل نگاشته و آن را به تعالیم هلاخایی تلمود نسبت میدهد. 👈احکامی مانند اینکه اگر یک یهودی یک غیر یهودی را مستقیما بکشد مجازات دنیایی ندارد هرچند باید نزد خدا عذری داشته باشد و اگر غیر مستقیم بکشد عذر آخرتی هم لازم ندارد! لذا بهترین کار زمینه سازی برای هلاک کردن غیر یهودیان است! سبحان اللّه! 👈اگر یک غیر یهودی در گودالی رفته باشد شخص یهودی میتواند نردبانش را برداشته تا همانجا بمیرد و اشکالی هم ندارد! ولی اگر یک یهودی را کسی بکشد باید اعدام شود! اینها احکام تلمودی اینهاست! چنین افکار خطرناکی سردمدار کره ی زمین در زمان شده اند! 👈از نگاه تلمود نجات جان غیر یهودیان ممنوع است! غیر یهودیان اساسا در نگاه تلمود محترم نبوده و زنای یک یهودی حتّی با یک زن متأهل غیر یهودی موجب مجازات نیست. هدیه به غیر یهودیان حرام است! گرفتن ربا از غیر یهودیان واجب است. مالی که برای یهود نباشد اگر یافته شود قابلیت تملّک دارد! 🔹بسیاری از یهودیان زمان ما همین اندیشه خطرناک را دارند که به شکلی کاشف از ارتکاز متشرعه ی تاریخی میان یهودیان است. لذاست که اگر فرصتی پیدا کنند دست به یک برخورد غیر انسانی با دیگر انسانها میزنند! اگر نمیزنند چون قدرت و فرصتش را ندارند! از همینجاست که به تعبیر قرآنی اگر دیناری به یکی از اینها بدهید و قدرت باز پس گیری آن را نداشته باشید اینطور نیست که به خاطر فضایل انسانی و امانت داری و به خاطر انسانیّت آن را به شما بازگردانند! 👈چون خودشان را برتر دانسته و شما را اصلا گویا انسان نمیدانند! مگر اینکه شما قدرت بازپس گرفتن حقتان را داشته و در این مسیر با این قوم لجوج استقامت و جدّیت از خودتان نشان دهید و «ما دُمتَ علیه قائماً» باشید؛ ولی چرا؟! چون معتقدند که این امّیها کنایه از دیگر انسانهای غیر یهود که در آن زمان مصداقش عرب بی سواد بوده اصلا در سطح ما نیستند که حقّی داشته باشند! 📖«مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبيلٌ» 👈قرآن کریم در آیه ی دیگری از این اندیشه ی مخفی تر یهودیان اینگونه پرده برداری میکند که اینها معتقدند که اساسا غیر خودشان یا همان «ناس» آخرتی ندارند! «قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ‏ دُونِ‏ النَّاسِ‏ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ». حال یا نابود میشوند و یا اهل دوزخ اند! چنین اندیشه ای باز میتواند تا حدودی در فضای نقص ذاتی غیر یهود و نژاد پست و مانند آن معنا شود. 🔹اخیرا این اندیشه به شکل واضحی از برخی متون عرفانی موسوم به متون کابالایی در کتاب زوهَر که تفسیر عرفانی و معنوی تورات است استخراج شده که اساسا ریشه ی برتری و برگزیدگی یهود که امری مفروغ عنه بین آنهاست به جوهر وجودی آنان برمیگردد. زیرا روح غیر یهودیان اساسا متعلّه به جهان زیرین است که جایگاه شیاطین است! گاهی هم اینطور این قسمت را تقریر میکنند که این شیطان بود که حوّاء را در قالب یک مار آبستن انسانها کرده و یک نقص ذاتی در بشر به وجود آمد! 👈این نقص ذاتی با تجلّی الهی در کوه سینا از بنی اسرائیل برطرف شد ولی بقیه در واقع بر این نقیصه ی نخستین باقی مانده اند! البته اینها تا اندازه ای بین یهودیان مورد اختلاف هم بوده ولی روح کلّی نژاد پرستی و غرور برگزیدگی و تحقیر دیگر انسانها یک ارتکاز قطعی دینی برای آنان است! لذاست که اساسا یهودیت به این شکل خطری برای بشریت است. ✋البته در این زمینه باید بین تعالیم واقعی یهود و یا برخی قرائتهای فراموش شده یا کم یاب از متن موجود با آن روح غالبی تجلّی یافته در سنّت یهودی فرق گذاشت. 👈البته زوهر متن عرفان کابالایی است که صهیونیستها که معمولا از جمله بنیادگرایان یهودی هستند مانند حنابله ی اسلامی با آن مخالفند ولی در هر حال ارتکازات اینها را به گونه ای نشان میدهد. ⬇⬇
🔹یکی از دانشمندان و نظریه پردازان آمریکایی فلسطینی به نام ادوارد سعید که در شرق شناسی تلاشهای معروفی داشته دیدم همین مطلب را نه با این دقّت قرآنی اش متفطّن شده! وی در جایی میگوید مدّتها با خودش می اندیشیده که چرا غرب با وجود ظلم واضح اسرائیل از آن حمایت میکند و حاضر نیست محکومش کند؟! 👈بعد از بررسیهای طولانی به این نتیجه رسیده که این مسأله ریشه در نوع نگاه غری به شرقی ها دارد که انسانیت آنها را ناقص میدانند! نگاه بالا به پایین نسبت به آنها دارند! 👈به قول فرمانده ی معروف آمریکایی در ویتنام: خون آسیایی احترام ندارد! دفاع از مظلوم وقتی معنا دارد که هر دو طرف انسان باشند! ✋البته منکر آن نیستم که انسان و جامعه ی انسانی به دلیل حبّ نفسش و یا استکبارش گاهی اینطور میشود. ولی باز انسان است و فطرتی دارد. اگر برای این امر نظریّه ای شیطانی نداشته باشد اینقدرها نمیتواند در برابر فطرت و پیام انبیاء الهی مقاومت کند! 👈این نگاه غیر انسانی به دیگر انسانها عمدتا ناشی از همین نگاه یهودی صهیونیستی است و در جوامع غربی به این شکلش چندان وجود ندارد! در هر حال آنها رهبان و قسیسینی دارند که اهل استکبار اینچنینی نبوده اند. ⚪در زمان ما این اشارت قرآنی در یهود شناسی در جنایات غزّه به وضوح رسید. زن و کودک و پیر و جوان را به خاک و خون کشیدند! جالب اینکه از زبان برخی از رؤسای آنها بیان شد که این را بکشید چون آدم نیستند! در صفحات مجازی آنها هم به شکل عیانی این ارتکاز متشرّعه ی آنها برای جهانیان ظاهر شد! که اینها چه دیو سیرتانی هستند که برای مدّتها با ادّعای حقوق بشر خود را تدلیس ماشطه کرده بودند. همین را مقام معظّم رهبری همین ایّام در بازدید از نمایشگاه هوافضای سپاه بیان کردند که: «قضایای غزّه بسیاری از حقایق مکتوم را برای مردم دنیا آشکار کرد که یکی از این حقایق طرفداری سران کشورهای غربی از تبعیض نژادی است. صهیونیستها خود را نژاد برتر میدانند و بقیه آحاد بشر را نژاد پست به حساب می آورند و به همین دلیل است بدون احساس ناراحتی وجدان چندین هزار کودک را به قتل رسانده اند» 🔹در انتهای فرازی از کتاب نژادی پرستی دولت اسرائیل اثر اسرائیل شاهاک یهودی معروف را نقل میکنم: 📖«روی سخنم با خوانندگانی است که مثل من یهودی هستند. من بی‏نهایت ناراحت هستم وقتی می‏بینم که قسمت اعظم ملت یهود در یک حالت ترک مسلک و ارتداد به سر می‏برد و به جای پرستش خدا و تحقق بخشیدن به روح عدالت، و به جای در نظر گرفتنِ کلماتِ: «چیزی را که خود از آن نفرت داری بر دیگران روا مدار» 📖این اکثریت، نه تنها برعکس آن رفتار می‏کنند، بلکه در وحشی‏ترین نظام قبیله ‏ای و پرستش قدرت، پناهگاهی را می‏جویند، اما نمی‏دانند که بر سر شاخه نشسته و بُن می‏بُرند... من آنچه بخواهم می‏کنم، چون می‏دانم که وظیفه ‏ام گفتن حقیقت است و در راه عدالتی که بر همه جهان حکمفرما باشد مبارزه می‏کنم. 📖اما ظاهرا به نظر اکثریت برادران یهودی‏ ام که به جای خدا، دولت مادی اسرائیل را پرستش می‏کنند، همانطور که اجداد ما گاو طلایی... را می‏پرستیدند، این ملاحظه مسئله چندان مهمی نیست، لذا به آنها خواهم گفت: «به خاطر ریا و انکارِ دوگانه شما و به خاطر روش حمایت از نژادپرستی و ستم، به زودی بدبختی دیگری دامنگیر شما خواهد شد»
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۲) «شیعه میراث داران بزرگ تاریخ بشر» شرحی بر روایت: «أَقْبَلَتِ الْفِتَنُ‏ كَقِطَعِ‏ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ» «فأشار نحو مسكن عائشة» 🔹نور اسلام همه را به خود فراخواند! در ابتدا سخت نگرفت! شهادتین زبانی را هم کافی دانست! ولی این گوهری نبود که به این پوسته محدود شود! همین بود که آن تمحیص بزرگ آغاز شد! به دلیل ناشکری ناشکران و سنّت ابتلاء خداوند سبحان تاریخ صدر اسلام آنقدر غبار آلود شد که اگر فضل خدا بر ما و پدرانمان نبود تشیّع، این هدایت عظیم به ما به ارث نمیرسید. 🔸خدایا ما میراث داران چه نعمت و ثروت عظیم فرهنگی هستیم؟! شاید بسیاری ندانند چه ثروت بیکرانی به وراثت به آنها داده شده است! اگر هر کسی از آبائش چیزی را به ارث میبرد ما چه چیزی را به ارث بردیم! راستی خدا در ما چه دید که لایق این میراث عظیم دانست! اگر نور افشانی امیر المؤمنین و اهل بیت علیهم السلام نبود امر بر ما هم مشتبه شده بود! 🔹شاید این میراث بزرگ نبود از متعصّبین عامّی هم متعصّب تر میشدیم! از ابن تیمیه ها هم ابن تیمیه تر شده بودیم! این روزها که منهاج السنّة ابن تیمیة را میخوانم با یک حالت روانکاوی و درون نگری به طور مباحثش مینگرم! واقعا با سواد و بسیار زیرک و بحّاث است! همین است که او را شیخ الاسلام خودشان دانسته اند! ولی به نظر حقیر مستضعفی بیش نیست! 👈آنچنان ذهن خود را بسته و به مذهب آبائش ایمان آورده و آن را میپرستد که اصلا احتمال خلافش را نداده و هر شبهه ای در برابر آن برایش شبهه در قبال بدیهی است! یک حماسه ی دینی در دفاع از اعتقاداتش دارد! «وَ لَا يُلَامُ الرَّجُلُ عَلَى حُبِ‏ أُمِّه‏» ⬇
👈برای بنده که به فضل الهی مسأله کالشمس فی رابعة النهار شده! ولی دیدم واقعا هدایت اینها در این ظلماتی که در آن افتاده اند دشوار است! خداوند باید دستشان را بگیرد! اینها میراث دار آن هدایت عظیم نگشته اند! مشکلشان همین است. و الا معادنی از طلا و نقره در طبایع آنها میشود دید که اگر وارد وادی نور میشدند از خیلی از ما جلوتر میزدند. 👈باید درکشان کرد! در نیم کره ی همیشه تاریک تاریخ اسلام گیر افتاده اند! تا تصمیمی بزرگ به هجرت تاریخی از بیتشان به آن طرف سرزمینهای تاریخ نگیرند وضعشان همین است! و مگر تصمیم آسانی است؟! 👈آخر وقتی کسی گمان کند قرآن یقینا همه ی صحابه را تأیید کرده و آنها هم در صدر اسلام و فتوحات اسلامی مراتب اخلاص خودشان را نشان دادند و این همه احادیث نبوی صلی الله علیه و آله در مدح شیخین را باور داشته و روایت زیادی از امیر المؤمنین و اهل بیت علیهم السلام در مدح خلفاء و سیره ی آنها و تأیید فضای عامّه نقل کند و تاریخی را ببینید که بر اساس چنین رویه ای شکل گرفته و رسوب نموده آیا به راحتی میتواند حرف دیگری را بشنود؟! 👈به راستی اگر کسی این بیچارگان را نتواند در بافت و بستر آن ظلمت بزرگی که در آن گیر افتاده اند ببیند نمیتواند تعامل خوب و درک عمیقی از آنها داشته باشد! گمان میکند اینها لزوما انسانهایی متعصّب و عنود و یا بی اخلاق و... هستند! نه مسأله اینها نیست. هر چند شاید برخی حق را فهمیده و کتمان کرده اند. خدایشان میداند و بس! 🔻درک این وضعیت و ظلمتی که در آن اسیرند مهمترین عامل در جهت دلسوزی برایشان و تقریب واقعی است🔺 🔸«أَقْبَلَتِ الْفِتَنُ‏ كَقِطَعِ‏ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ»🔸 ولی این ظلمت و تاریکی بزرگ چیست؟! همان تاریکی های عجیبی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در آخرین باری که چند روز قبل از رحلتشان به بقیع رفتند اینگونه آن را بیان نمودند: 📖«السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الْقُبُورِ لِيَهْنِئْكُمْ مَا أَصْبَحْتُمْ فِيهِ مِمَّا فِيهِ النَّاسُ أَقْبَلَتِ الْفِتَنُ‏ كَقِطَعِ‏ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ يَتْبَعُ أَوَّلَهَا آخِرُهَا» 👈این همان حدیث مشهور و مقبولی است که عامّه آن را از غلام حضرت ابو موهیبة در کتب معتبر خودشان نقل میکنند. شخصي كه برده بود و بعد حضرت او را خریده و آزاد کرد. شيخ مفید نیز همین را در ارشاد نقل کرده ولی با مقداری تفاوت ولی این عبارات در آن هم هست. 👈نکته ی مهم این نقل همان است که قرار است دور جدیدی از تاریخ اسلام آغاز شود که دیگر در آن شب اسلام آغاز میشود! آن هم شبی تاریک تاریک! اگر کسی تاریخ را در قالب این روز و شب نبیند نمیتواند تحلیل منصفانه ای از وقایع داشته باشد. در این زمان خیلی فتنه ها رخ داد که اصلا طبیعی نبود! گویا اصلا همه چیز با سرعتی شگفت انگیز در حال تغییر بود! ⚪میخواهم تشبیه به کار رفته در این کلام بسیار مهم را شرح کنم. به تعبیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این فتنه هایی که به امّت اسلامی زین پس روی آورده و قبلا وجود نداشته ماهيتش ماهيت شب تاريك است! يعني چه؟! یک نکته اش در واژه ی «أقبلت» است. یعنی قبلا نبوده و الآن دارد به سوی شما می آید! 👈لذا اگر بخواهید قبل و بعد این جریانات را با هم مقایسه کنید دچاره اشتباه میشوید. خود این مقایسه یک فتنه بزرگ است. نکند فریفته ی سوابق اینها بشوید! از این به بعد دیگر باید حواستتان جمع باشد! یک انقلابی در پیش است! قرار است فصل دیگری از تاریخ اسلام آغاز شود. 👈نگویید چطور میشود اینهایی که اینقدر خوب بودند یک دفعه اشتباه کنند و دچار نوعی ارتداد شوند! این نکته ی مهمّی است که خیلی فتنه ها رخ داد که اصلا طبیعی نبود! گویا فضا تیره و تار شد و امر واقعا مشتبه شد! درست است که زمانی «قد تبیَّنَ الرشدُ من الغیِّ» بود ولی وقتی فتنه آمد دیگر چنین نیست! 👈انسان میتواند با سوء رفتار خودش وارد تاریکی ها شود. خیلی سریع سلسله ای از وقایع رخ داد و دیگر حقیقت آن وضوح سابقش را برای مسلمین از دست داد! 🔹در ادامه فتنه های پیش رو در این بیان مهم به قطعات شب ظلمانی تشبیه شده است. شب ظلمانی به آن شبهایی گفته میشده که ماه هم در آسمان نبوده و تاریکی بسیار شدیدتر میشود! دیگر آدم نمیتواند به نوری از بیرون تکیه کند و باید خودش با خودش حتما یک مشعلی را روشن کرده و ببرد! دیگر نمیتواند تقلید کند! نمیتواند اعتماد بیجا کند! نمیتواند حسن ظنّ بی مورد داشته باشد! 👈ولي ویژگی تاریکی چیست؟! آن است که همان حقایقی که در روز دیده میشد با وجود اینکه هنوز هم بین مردم هست ولی دیگر دیده نمیشود. هر چقدر هم حقایق عظیم و واضحی بودند! نه اینکه لزوما مردم هم بد شده باشند! نخیر! دیگر آن روشنایی روز كه كار را برايشان آسان کرده بود کنار میرود و هر کسی توانایی دیدن حقيقت را نخواهد داشت. مگر کسی که با تلاش خودش و با مشعل و با دغدغه و اخلاص برای دیدن حقیقت بیاید! ⬇⬇
👈راستی از این تعابیر زیباتر در توصیف آنچه در حال رخ دادن است چیزی میتوان گفت؟! حضرت به مسلمینی که در بقیع آرمیده اند و زودتر از مسلمانان دیگر مرده اند اندکی قبل از رحلتشان که بیماری را در خودشان میبینند میفرمایند خوشا به حالتان که رفته اید و این فتنه های پیش رو را نمیبینید! 👈گویا فتنه و شب تاریکی است که با رحلت حضرت آغاز میشود. آن هم یک فتنه نیست فتنه هاست آن هم فتنه هایی که پی در پی و مؤیّد یکدیگر است که یتبعُ اوَّلَها آخرها! 🔹ولی این فتنه ها چه کسی را تهدید میکند؟! «ناس» را! مردم را! توده ی جمهور مسلمین را! عامّه را! آن بیچارگانی که خبر ندارند! چه دقیق و لطیف است! حضرت میفرماید مردن شما برایتان بهتر از زندگی اینها از این به بعد است! ✋یعنی چه؟! آیا میتوان با مسلّمات عقاید عامّه مردم یا همان مذهب اهل سنّت این مضامین را توجیه کرد؟! 👈آنها که معتقدند نه تنها ظلمتی نشد بلکه امّت موفّق شد با انتخاب شایسته ترین خلیفه نورانی ترین عصر و خیر القرون را آغاز کند! جایی که به تعبیر حضرت ظلمانی ترین مقطع تاریخ اسلام است را اینها نورانی ترین مقطع میدانند! 👈و عامّه مردمی که به تعبیر حضرت در متن این ظلمت قرار میگیرند را اینها اهل السنة و الجماعة میدانند! لابد میگویند این ظلمت برای اقلّیت شیعه است که بعدا شکل گرفتند؟! 👈حاشا و کلّا که این روایت جز بر انحراف بزرگ بعد از رحلت دلالتی داشته باشد! انحرافی که در ظلمتی رخ میدهد که تاریخی را در خودش فرو برده و نجات از آن به این سادگی ها برای کسی میسور نیست! تمحیص بزرگ پیش روست! ارتداد بزرگ اصحاب و ما تدری ما أحدثوا بعدَک در حال رخ دادن است! 🔸ما ضرك لو مت قبلي🔸 سند این روایت ابو موهیبة از آن اسانید کاملا معتبر نزد عامّه است. چنین روایاتی را خداوند در ورای این ظلمات مانند گویهای شب تاب برای طالبان نجات و هدایت قرار داده و با آن هادیان و سالکان وادی نور را هم شادمان و تأیید میکند. از لطایف است که حدیثی با سندی معتبر دیگر که در کتب معتبر عامّه مانند سیره ابن هشام و کتب حدیثیشان نقل شده نشانه ی دیگری از این ظلمت را بیان میکند! 👈عائشه نقل میکند آن وقتی که حضرت از بقیع برگشتند بیماری را در وجود مبارکشان دید! حضرت در همان حالی که سردرد شدیدی داشتند رو کردند به عائشه و فرمودند: راستی چه میشد تو قبل از من مرده بودی و من هم مرگت را دیده و خودم کفنت میکردم و بر جنازه ات نماز خوانده و دفنت میکردم؟! 📖«وما ضرك لو مت قبلي فقمت عليك وكفنتك وصليت عليك ودفنتك؟!» 👈عائشه هم میگوید به ایشان گفتم: به خدا انگار اگر اینطور میشد تو را در حالی میدیدم که شادمان به خانه برگشتی و با بعضی از زنانت عروسی میگرفتی! حضرت هم وقتی این کلام را شنید تبسّمی فرمودند و مشغول بیماری خودشان شدند! 👈سبحان اللّه! راستی آن رسول پاکی که «لا ینطق عن الهوی» بود و اهل حرف لغو و لهو و بیهوده گویی نبود چه میخواست بفهماند؟! ⬇⬇⬇
🔸«فأشار نحو مسكن عائشة»🔸 یکی از احادیثی که از در صحیحین با اسناد متعدّد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در منبر مسجد نقل شده حدیثی بسیار تکان دهنده است که هر انسان اهل حقیقتی را میلرزاند! راستی این رسول مهربان و حکیم دارد امّت را چطور از فتنه ها خبردار میکند! آنقدر تعبیر سنگین است که آدم گاهی میخواهد اشک از چشمانش جاری شود که چطور ایشان خواسته با هر زبانی هم شده اهل نجات را از اهل تاریکی در این تمحیص بزرگ یاری کند و دستگیری نماید! 👈این نقل دیگر از قطعیات روایات عامّه است. هیچ گونه تردیدی در آن ندارند. حتّی شیعه هم آن را نقل نکرده! خودشان برای خودشان نقلش کرده اند! روزی حضرت در منبر در حال خطبه انگشتش را به سمت نقطه ای از مسجد دراز کردند و سه مرتبه گفتند «ههنا الفتنة من حیث یطلق قرن الشیطان»! 👈اینجا همان جای فتنه است! فتنه ای که شیطان شاخش را از آنجا بیرون خواهد آورد! ولی این کدام نقطه از مسجد بود؟! در چند نقل فقط همین مطلب آمده که حضرت انگشتش را به سمت مشرق گرفت! ✋ولی این کدام فتنه ای بود که از مشرق آمد و اینقدر اهمیت داشت که با این زبان مبهم و رمز آلود که کسی تفسیرش را بیان نکرده اینگونه از آن یاد شد؟! 👈اگر مشرق مراد بود پس چرا تعبیر «ههنا» که اسم اشاره به نزدیک است به کار برده شده است؟! اصلا چرا اشاره میکند به جایی و نمیگوید از مشرق فتنه خواهد شد؟! حاشا و کلّا! ⚪در نقلی عبد الله بن عمر پرده از ماجرا برداشته و در صحیح بخاری آن را نقل نموده که حضرت وقتی این را فرمودند به مشرق اشاره نکردند! نه! به مسکن عائشه اشاره کردند: 📖«قام النبي صلى الله عليه وسلم خطيبا فأشار نحو مسكن عائشة فقال ههنا الفتنة ثلاثا من حيث يطلع قرن الشيطان» 👈در صحیح مسلم هم چند نقل مضطرب در این زمینه آورده که در همه ی این نقلهای صحیح بخاری و مسلم سعی شده مطلب به شکل غیر عادی به مشرق گره بخورد ولی معلوم نیست چرا مکرّر در این روایات از باب عائشه و در یک مورد باب حفصة یاد میشود؟! 👈راستی چه پیوندی میان اینها هست؟! در نقل دیگری در صحیح مسلم عبدالله بن عمر این مطلب را اینبار نه در خطابه و در بالای منبر بلکه بعد از خروج حضرت از خانه ی عائشه نقل میکند و میگوید: 📖«خرج رسول الله صلى الله عليه وسلم من بيت عائشة فقال رأس الكفر من هاهنا من حيث يطلع قرن الشيطان یعنى المشرق» 👈حالا خودتان کلاهتان را قاضی کرده و جمع کنید! در یک نقل عبدالله بن عمر همانطور که در صحیح بخاری آمده میگوید حضرت از بالای منبر به مسکن عائشه اشاره کرد و فرمود شاخ شیطان و فتنه ی بزرگ از اینجا ظاهر میشود. 👈و در نقل دیگر در صحیح مسلم میگوید وقتی حضرت از منزل عائشه بیرون آمدند گفتند شاخ شیطان و آن فتنه ی بزرگ از همینجا آشکار میشود. آیا میشود مشرقی غیر از خانه ی عائشه در نظر گرفت؟! 👈عجیب آن است که تعداد این روایات آنقدر زیاد است آن هم در صحیحین که نمیشود از آنها چشم پوشی کرد! خیلی مشتاق بودم ببینم ابن حجر در فتح الباری با اینها چه کرده است! او که غوّاص و متتبّع بزرگ این امور است! در کمال تعجّب دیدم دیگر از آن همه کرّ و فرّ و غوّاصی خبری نیست! 👈گویا این مضامین تکان دهنده نیامده پرده از چیزی بردارد! فقط میگوید مشرق شهر مدینه طرف نجد و بوادی عراق میشود! ولی چه ربطی با فتنه ی بزرگ و شاخ شیطان دارد؟! میگوید خب اهل کفر که لابد مرادش هند و چین و مانند آن هستند در مشرق هستند! «كان أهل المشرق يومئذ أهل كفر» 👈ابن جوزی هم دیدم این حدیث را از مشکلات روایات صحیحین دانسته و در کتاب کشف المشکل میگوید مراد خروج دجّال از مشرق و همچنین خروج یأجوج و مأجوج است! سبحان اللّه! این چه شب تاریکی است که اینها در آن گیر افتاده اند: 📖«أما تخصيص الفتن بالمشرق فلأن الدجال يخرج من تلك الناحية ، وكذلك يأجوج ومأجوج . وأما ذكر قرن الشيطان فعلى سبيل المثل ، كأن إبليس يطلع رأسه بالفتن من تلك النواحي» ⬇⬇⬇⬇
🔹فقط یک پرسشی باقی میماند. راستی چرا بخاری این روایت را با آن متنی که در آن اشاره به مسکن عائشه است آورده است؟! مگر نمیداند چقدر کار را خراب میکند. این روایت متنهای متنوّعی دارد که باز مقداری حقیقت را مخفی میکند ولی این تعبیر حقیقتا مانند زلزله است! چه ضرورتی داشت آن را نقل کند؟! 👈تا جایی که بنده تتبّع کردم هیچ منبع مهم اهل سنّت جرأت نکرده این را نقل کند! همه متنهای دیگر این روایت تکان دهنده را آورده اند! ولی اینکه صریحا اشاره به مسکن عائشه کند را نه! ✋چطور میشود همه این نکته ی واضح را بفهمند و بزرگ آنها و معتبرترین کتابشان یعنی صحیح بخاری این مطلب را نفهمد و باز آن را نقل کند؟! 👈سرّ آن به مکر الهی برمیگردد! بخاری این روایت را در بابی غیر مرتبط برای استنباط یک حکم شرعی از منظر خودش از لفظ آن آورده است! این را در «باب ما جاء في بيوت أزواج النبي صلى الله عليه وسلم» آورده است. 👈ولی مرادش چیست؟! بر اساس تفسیری که شرّاح کلامش آورده اند میخواهد از تعبیر بیت استفاده ی ملکیّت کند! بحث سر این است که اگر اینها مالک این خانه ها نبودند باید اینها تبدیل به ارث میشد و آن وقت مباحث مشاع بودن این خانه ها و دیگر مباحث تاریخی رخ میداد. اینها میخواهند اثبات کنند که در همان زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اینها را مالک این خانه ها کرد. 👈برای استفاده ی آن از تعبیر «بیتها و بیتی» و مانند آن میخواهند استفاده کنند! اینجا یک تعبیر دیگری که بخاری برای این امر یافته است تعبیر همین روایت فتنه ی عائشه است که حضرت از بالای منبر انگشت مبارکش را به سمت «فأشارَ نحوَ مسکن عائشه» گرفتند و گفتند فتنه از اینجاست! 👈از تعبیر مسکن عائشه میخواهد برای مالکیت عائشه بر آن استدلال کند! سبحان اللّه که خداوند متعال چگونه هدایت خودش را به طالبان حقیقت میرساند. البته دلالتی هم بر آنچه بخاری میخواهد ندارد و اگر میدانست آن را مانند بقیه ذکر نمیکرد! عینی در عمدة القاری که شرح صحیح بخاری است ذیل این نقل میگوید: 📖«لأن مسكنها بيتها ، قيل : لا مطابقة هنا ولا دلالة على الملك الذي أراده البخاري ، لأن المستعير والمستأجر والمالك يستوون في المسكن» 💡به یاد روایت ائمه ی اثنا عشر افتادم که باز صحیحین آن را نقل کرده اند. ولی به نظرتان چون همه ی مفادهای صحیح را نقل میکردند آن را آوردند؟ هرگز! چون هنوز این عدد به نفع کسی تمام نشده و غیبت آغاز نگشته بود و در ادامه لفظ این احادیث به دلیل انتهایش به درد انحصار مشروعیت خلافت در قریش میخورد زیرا در آن آمده همه ی این ۱۲ نفر قریشی هستند!
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۳) «فَبَک: فلسفه برای کودکان» «إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيم‏» 🔹یکی از عزیزان گفت نمیدانم چرا وقتی قرآن میخوانم حس خاصی ندارم! گویا فریفته ی علوم و نظریّات غربی شده بود. به ذهنم خطور کرد یک بیماری شایع در مواجهه با قرآن وجود دارد. دارویش نگاه درمانی است. 💭فکر کنید متنی مقابل شما قرار بدهند که در آن صحبتهای یک شخصی را با یک کودک نوشته باشند. وقتی میخواهید بخوانید آیا استفاده ی خاصی میکنید؟! شاید برایتان اندکی جالب باشد ولی خیر! میگویید اینها در سطح من نیست! مشکل من نیست! 💭حالا فکر کنید بعد از این جریان به شما بگویند این متن صحبت بزرگترین روان شناس دنیا پروفسور فلانی برای رشد و درمان شخصیتی این کودک متناسب با شرایط او بیان کرده! دقیقترین و ظریفترین نکات را در آن گنجانده! روانشناسان دنیا هم این مطلب را اذعان کرده و بگویند یک شاهکار بزرگ است! 👈در یک لحظه بدون اینکه چیز جدیدی رخ داده باشد نگاه شما به آن متن و دریافتهای احتمالی شما از آن متن از زمین تا آسمان فرق خواهد کرد! امروزه به این برخوردهای تنزیل یافته فلسفی با کودکان «فَبَک» میگویند 💡به ذهنم خطور کرد مشکل ما در بهره مندی از قرآن کریم همین است که نمیدانیم قرآن کریم هم نوعی «فَبَک» است! برای کودکانی مانند ما آمده! از جانب علم و حکمت مطلق و بی کران آمده! ✋علوم بشری را نقادانه بیاموزیم. ولی یک وقت فریفته ی این ایسم ایسم ها نشویم! 👈قرآن کتابی عمیق عمیق عمیق ... است. هفت بطن دارد. نازل شده است. اینکه نازل شده و از آن سطح واقعی اش پایین آمده یعنی همان است که حالت فَبَک دارد ⬇️
📖«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ حم* وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ* إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ‏ تَعْقِلُونَ‏* وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيم‏» 🔻قرآن در مرتبه ی نازله عربی مبین است و در مرحله ی برین علیّ حکیم است! فکر میکنی قرآن حرف برای گفتن ندارد؟! تا حالا با درد رفته ای به سراغش؟! تا حالا فکر کرده ای داروی کدام بیماری هاست؟! تا حالا دانسته ای علوم بیکران و اقیانوس معانی در زیر این آیات در حال موج زدن است؟!🔺 👈راستی ما کودکان چه گمان میکنیم؟! امام صادق علیه السلام مگر نفرمود جدّمان رسول اللّه هرگز با شما انسانها با کنه عقلش صحبت نکرد؟! میدانید یعنی چه؟! یعنی به همه ی این روایات با نگاه فَبَک بنگرید! اینها فلسفه و علوم عالی برای ما کودکان است! اینها ظاهرش شاید مانند دیگر حرفهاست! باطنش فوق دیگر حرفهاست. 📖«مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ‏ قَطُّ وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ» 👈همان رسولی که وقتی به کودکان هم میرسید مانند بچه ها با آنها شروع به بازی میکرد. وقتی با ما به ظاهر بزرگترها هم بود باز برایش کودکانی بودیم که در سطح کلماتمان با ما بازی میکرد! کلِّم النّاس بما یعرفونَ بود. ولی بازی ای که در دلش حقیقت را یادمان میداد! فَبَک بود: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ‏» 👈ولی بدانیم وقتی قرآن میخوانیم داریم چه حقیقت عظیمی را میخوانیم! آن را عربی مبین ندانیم! علیّ حکیم بدانیم! این مهمترین ادب تلاوت و تدبّر در قرآن کریم است! بعد از آن باورمان شود که با ما به سخن می آید! دیگر فریفته این ایسم ایسم ها نمیشویم! 📖«مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَظَنَّ أَنَّ أَحَداً أُعْطِيَ أَفْضَلَ مِمَّا أُعْطِيَ فَقَدْ حَقَّرَ مَا عَظَّمَ اللَّهُ وَ عَظَّمَ مَا حَقَّرَ اللَّهُ» 👈حقیقتا اینگونه است! فعلا خامیم! اندکی ذوق کنیم میفهمیم. کدام کتاب است که بتوان در آن شبهای تاریک و خلوتهای ناب با آن با سوز و گداز عاشقانه ها داشت و کرشمه ها دید و به طهارتها رسید؟! ✔وقتی قرآن میخوانیم حالت روحیمان آن باشد که آن لطیفترین و عمیقترین و نابترین معرفتهایی را تلاوت میکنیم که ازل تا ابد را دیده و دارد از این مسافرت بی انتها برایمان خبر می آورد. هدهد آسمانی از سبأ وادی حقیقت خبری یقینی برایمان به ارمغان آورده! 👈امروز که دیگر فَبَک پدیده ای شناخته شده است! با مفهوم تنزیل معانی عمیق در سطح کودکان آشنا شده ایم! بدانیم قرآن هم برای عقول ما تنزیل شده! ✔وقتی میخوانیم با این حالت بخوانیم که آن معرفتهایی که در وادی طهارت و قدس هم گاهی نایاب بود و ملائکه ی مقرّب هم به آن دسترسی نداشتند اینگونه در دسترس همه ی ما قرار گرفته! آن اسرار پرده نشینان وادی ملکوت اینگونه برایمان با زبانی گویا و ساده افشا شده! 📖«من قرأ القرآن فکأنما أدرجت النبوة بین جنبیه الّا أنّه لا یوحی الیه» 👈به یاد کلام ابن ترکه در تمهید القواعد افتادم! یکی از مهمترین کتب عرفان که سعی در تنزیل عرفان در حد فکر و نظر کرده! عرفانی که سعی کرده آن برداشتهای عمیق و نایاب و دور از دسترس آن قلبهای مرتاض و پاک عرفانی را در در سطح مفاهیم تنزیل داده و بسان فَبَکی دیگر برای دیگران عرضه کند! ابن ترکه خوب این حقیقت را فهمیده و آن را در اوایل کتابش به مخاطبین تذکّر میدهد: «لعمرنُا تجد ما لا تصل الیه الاکابر الّا بعد ارتیاض نفوسهم بالریاضات المتعبة الشاقّة مدی اللیالی و الایّام قد صار مضغة للخاصّ و العامّ ...» 🔻در انتها برای تلاوت قرآن ادبی دیگر را بیان میکنم. واقعا بدانیم قرآن دارد حرف میزند و ساکت بنشینیم تا خودش حرف بزند! برای اینکه این حالت ایجاد شود در حالت مناسب و سکوت و با صدای محزون آرام تلاوت کنیم. با درد تلاوت کنیم. با اشک و نگاه تعظیم و تکریم تلاوت کنیم! اینها همه آماده سازی نفس ما برای برقراری ارتباط عمیقتر است. وقتی اینطور شدیم ذهنمان و سپس وجودمان را رها کنیم! آن را اسیر هیچ قالبی نکنیم. خودمان را بیمار و جاهلی محض بدانیم که خود را در معرض طبیبی قرار داده تا بیماری هایش درمان شود. وقتی به الفاظ مینگریم به روح معنای آن توجّه کنیم. لفظ را با عظمت ببینیم. وقتی آیاتش را میبینیم آنها را با هم مرتبط ببینیم. به اشارات و پیوندهایش توجّه کنیم. مدّتی اینگونه قرآن بخوانیم. بعد ببینیم آیا این کتاب هم مانند بقیه کتابهاست؟! حرفی برای گفتن برای ما کودکان ندارد؟!🔺 💔والله دلم به درد می آید برخی میگویند ما که چیزی از این قرآن ندیدیم. با یک تردیدی دچار شبهه اعجازند! به اینها باید گفت تشنگی آور به دست! باید گفت طبیب عشق مسیحا دم است. دردت کجاست؟! مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۴) «اعجاز بوسه» «أَنِ اشْكُرْ لِي‏ وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ» 🔹آخر شب از مهمانی برگشتیم. خسته بودم و میخواستم هر چه سریعتر بخوابم تا نماز صبح سر حال باشم. سریع بچه ها آماده ی خواب شدند. همینکه در اتاقم دستهایم را پایین آورده بودم تا لباس را بیرون بیاورم دیدم یکی از پشت خیلی با سرعت و لطافت و محبّت دستم را بوسید و فرار کرد! مثلا میخواست نفهمم کی بود!😊 💖حالا در آن شلوغی ذهن و خستگی و عجله برای آماده شدن برای استراحت نمیدانست خلوص این بوسه اش با قلب این پدر گنهکار روسیاهش چه کرد؟! گویا مستقیم قلبم را بوسید. یک لطافت کم سابقه و یک احساس ناب از رحمتی عمیق نسبت به آن فرزندی که نمیدانستم کدامشان بود در دلم جوشید. 💡تازه گویا برایم جا افتاد رحمت چیست. با دلسوزی فرق داشت. میخواستم به او رحمت کنم. مهربانی کنم. لطف کنم. او را عمیقا ببخشم. انگار همه ی قواعد را به هم ریخته بود! شنیده بودم که دست پدر و مادرتان را ببوسید! نمیدانستم چنین انقلابی در روح آنها ایجاد میکند😢 💡به دلم افتاد چنین تحوّلی که در روح من نسبت به او پیدا شده گویا شبیه باز شدن دربی از آسمان از طریق من برای او بود. این کودک خردسال میداند چه جوششی در قلب من و عالم بالا درانداخته؟! چه جذبه ای برایش ایجاد شده؟! 🔸راستی اگر دست شخص دیگری را میبوسید چنین رحمتی برایش در این عوالم وجود نمیجوشید. گویا مقرّر است که چنین بابی از طریق پدر و مادر به روی بندگان باز شود: «أَنِ اشْكُرْ لِي‏ وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ» اینها واسطه ی فیض مهربانی و رحمت برای ما قرار گرفته اند! 💡به دلم افتاد حالا فهمیدی باید با والدینت چگونه میبودی؟! یکی از درهای آسمان اینجا بود! دری که مستقیم میتواند به سمت خداوند متعال باز شود درب والدین است: (مصیر العباد الی الله و الدلیل علی ذلک الوالدان) 🔹پدرم سالهاست رحلت کرده! با همین معرفتی که پیدا کردم میخواستم طوری میشد که میتوانستم همین الان دست و پایش را ببوسم! ای کاش زمانی که بودی این درک را داشتم! ولی با همین نیت با هدیه ی صلوات نیت کردم قلب مهربانش را ببوسم. ✔️رفقا اگر پدر و مادرمان زنده اند هر روز به بهانه ای یک رحمت و مهربانی به آنها برسانیم. هر روز با آنها تماس بگیریم و سعی کنیم یک شادی در قلبشان ایجاد کنیم. اگر هم به عالم بالا کوچ کرده اند هر روز برایشان با کارهایی نیک نیّت خیر کنیم. این راهی است که خداوند به سوی خودش برایمان گشوده! ✔️مبادا سستی کنیم! کسی که میداند ابدیّت در پیش دارد میفهمد چقدر برایش ضروری است. همه اش هم نیت آن نور ازل و ابدی را کنیم که از طریق وجود این پدر و مادر به ما فیض هستی داد. اگر روزی موفق نشدیم بدانیم سرمایه ی عظیمی را آن روز از دست دادیم. ناراحت باشیم. 💡به دلم افتاد استاد معنوی و امامت هم همینطور است: «هُمَا اللَّذَانِ وَلَدَا الْعِلْمَ وَ وَرَّثَا الْحُكْمَ وَ أَمر النَّاس بِطَاعَتِهِمَا» دوست داشتم به دست و پای تک تک امامانم بیافتم و آنها را با تمام وجود ببوسم. 💭به یاد یونس بن یعقوب افتادم. از خواصّ اصحاب امام صادق و وکیل امام کاظم علیه السلام بود. در حدیثی صحیح در کافی میگوید به امام صادق عرض کردم دستتان را بدهید ببوسم! حضرت قبول کرد! «فَأَعْطَانِيهَا» گفتم سر مبارکتان را ببوسم! قبول کرد! گفتم دو پایتان را حال میخواهم ببوسم! دیگر حضرت قبول نکرد😢 راستی چه سعادتی داشته! 🔻آری بوسه یکی از راه های آسمان است. بیچاره انسان که این نعمت بزرگ را در راه معصیت و غفلت تباه کرده. نمیداند از این بوسه چه گره هایی از ملکوت برایش باز میشود🔺 🔸وقتی احساس کردی دربها به رویت بسته شده از اعجاز بوسه غافل نباش! دریای رحمت را طوفانی کن! بوسه ای خالصانه و با تمام وجود. بدون آنکه بفهمند و اذیت شوند. 💖ناگهانی و بدون مناسبت دستشان را ببوس! وقتی خواب بودند کف پایشان را ببوس! آن نور ازل و ابد را ببین و ببوس! آن سرچشمه ی بهجت و سرور را ببین و ببوس! آن جنات تجری تحتها الانهار و مجاورت پاکان و شهدا و صدیقان را ببین و ببوس! دوری ات از عوالم قدس و طهارت را ببین و ببوس! ✋ولی کدام کارها است که وقتی به آن موفّق شویم گویا اینچنین دست و پای امام زمانمان را بوسیده ایم؟! چنین جوششی از محبّت در وجود مبارکش نسبت به ما رخ میدهد؟ دربی بزرگ به سوی ملکوت برایمان باز میکند؟! راستی چه پرسش مهمی است. 📖«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ، وَ اخْصُصْ أَبَوَيَّ بِأَفْضَلِ مَا خَصَصْتَ بِهِ آبَاءَ عِبَادِكَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أُمَّهَاتِهِمْ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. 📖اللَّهُمَّ وَ إِنْ سَبَقَتْ مَغْفِرَتُكَ لَهُمَا فَشَفِّعْهُمَا فِيَّ، وَ إِنْ سَبَقَتْ مَغْفِرَتُكَ لِي فَشَفِّعْنِي فِيهِمَا حَتَّى نَجْتَمِعَ بِرَأْفَتِكَ فِي دَارِ كَرَامَتِكَ وَ مَحَلِّ مَغْفِرَتِكَ وَ رَحْمَتِكَ»
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۵) «شوپنهاور و عبث بودن وجود» 🔹رساله ای از شوپنهاور متفکّر شهیر آلمانی به نام: «در باب عبث بودن وجود» خواندم. سرشار از مواعظ بلیغ در باب نکوهش زندگی دنیا و بیان دردها و رنجهای آن است! آنقدر پستی و پوچی زندگی دنیا را خوب به چشم آورده که انسان را متقاعد میکند به هیچ رو ارزش دل بستن ندارد. 🔸از نگاه او دنیا فریب و افسانه ای است که بسی برایمان واقعی نموده! اگر بر آن صبر میکنیم به خاطر طلب نوعی ابدیّت مرموز است و الّا هیچ عاقلی صبر نمیکرد. اگر فریب این کسالت محض را میخوریم به علّت طول امل و آرزوهایمان است که ما را نسبت به آن خوش بین کرده! جایی میگوید: 📖«دست یافتن به آنچه که مدّتها در آرزویش به سر میبرده ایم فقط و فقط کشف این حقیقت است که آن چیز چه پایه پوچ و تو خالی بوده است» 👈جای دیگری میگوید: 📖«چه سبکسرانه است برای انسان که بر فرصتهای گذشته افسوس بخورد و دل بسوزاند ...اکنون از آن لذّتهایی که تجربه کردیم چه مانده؟! تنها شبحی از یک خاطره! این ذات زمان است که بیهودگی و بی ارزشی همه لذّات خاکی ما را روشن میسازد» 💭وقتی این رساله را میخواندم احساس آن را داشتم که بلا تشبیه فرازهای نهج البلاغة مولایمان در باب زهد را میخوانم! با این تفاوت که دیگر توصیفی از آخرت نداشته و ربطش را با کیفیت زندگی دنیا نمیداند. آن روی دیگر این حکمت بزرگ را شکار نکرده که: «وَ لَنِعْمَ‏ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً» 💡به ذهنم خطور کرد این رساله ورای فلسفه باطلش بسان توضیحی از این آیه ی شریفه است: 📖أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ‏ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ ...
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۶) «چرا بیرونت را درون نمیکنی؟!» 🔹راه سعادت و بهجت از آن آرامشهای درون میگذرد. راهی که کلیدش سکوت وجودی و توجّه به اعماق درون است! برای آنهایی که با آرامش وادی درون و عظمت آن آشنا شده و انس گرفته اند یکی از سختترین کارها اشتغال به بیرون از وجودشان است. امور بیهوده ای که ربطی به آن تجربه ی درونی ندارد. آنها را از توجّه به درون باز میدارد. 🔸تازه وقتی هم این اشتغالات بیرونی تمام شد صورتهای ذهنی مزاحم و خطوراتشان درون انسان را بیرون میکند! شلوغ و کدر میکند. آن زلالی و خلوص توجّه به باطن را میگیرد یا کم میکند. حالا برخی که اصلا نفهمیده اند هر چه خبر هست در درون است! گمان کرده اند خبرها همه اش در این بیرونی هاست. ولی آنهایی که فهمیده اند چه کنند؟! ✋آیا میشود عزلت گرفته و در گوشه ای رهبانیّت گزیده و روزه ی صمت و سکوت گرفت؟! زندگی اجتماعی و شریعت اسلام چنین چیزی را قبول نمیکند. اگر هم موفّق شویم تازه باز با سر و صداهای خطورات چه کنیم؟! 🔹خسته شده بودم. از بس با این و آن حرف زده و بچه ها مخم را خورده بودند! مجبور بودم حرفهای الکی زیادی بزنم! گفتم خدایا آخر دیگر حالی نمانده تا این درون بیچاره ام را دریابم! چه کنم؟! 💡به دلم افتاد چرا بیرونت را درون نمیکنی؟! نیّت کن برای رضای او حرف بزنی، ببینی و بشنوی! اینگونه بیرونت کم کم ساکت و درون میشود. 🔸بالاتر که آمدی در همه ی این بیرونی ها آثار لیلای درونت را میبینی! گویا همه جا با او طرفی! در دل همه ی این بیرونی ها گویا در درون درونی! با آن اوّل و آخر و ظاهر و باطنی! به جای این دنیا به حمد و ثنای او مشغولی! اینگونه باش!
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۷) «عقب مانده ای با صفا» «السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَة» 🔹ظهر بود. ماشین را در کوچه ای خلوت پارک کردم تا به مسجد بروم. همینکه پیاده شدم کسی از پشت با صدای گرمی سلام کرد. برگشتم و دیدم یک معلول ذهنی است که با لبخندی سرشار از محبّت و چشمانی لبریز از صفا من را نگاه میکرد. خلوص سلام و ابراز محبّتش من را گرفت. 🔸گفتم اسمت چیه؟ گفت علی اکبر! حرکت کردم! حیفم آمد دوباره نبینمش! برگشتم و گفتم علی اکبر برام دعا کن! باز با یک صداقت ویژه و سیمای جدّی گفت: حتما!😊 این صفا و صداقتش روحم را جلا داد. نگاهم به آسمان افتاد. اینقدر آبی و زیبا بود که گویا تا حالا چنین آسمانی ندیده بودم! باز صافی و زلالی آسمان جذبم کرد 💡به ذهنم خطور کرد میدانی چرا اینقدر از او خوشت آمد؟! چون نفاق نداشت. نشانی از آن دار السلام داشت. از دار صداقت و یک رنگی! برایت یادآور آن عوالم پاکی و صداقت و زلالی و اخلاص بود. همانکه همه فطرتها مجذوب آنند! 💔دیدم علی اکبر پیراهنی سیاه بر تن کرده! یادم آمد ایّام فاطمیّه است. به یاد بانوی عالمیان افتادم😢 همان بانویی که صدّیقه بود. ولی به او تهمت دروغگویی زدند و شهیده اش کردند! 🔹حالا علی اکبر از فرط سادگی و ضعف عقل صادق بود. ولی بانویمان از شدّت فرزانگی و پرهیزگاری صادق بود. آنقدر زلال و پاک و خالص بود که باطن نورانیش در عالم حقیقت نام صدّیقة را گرفته بود. آن نهایت درجات یکرنگی و دوری از آلودگی ها! 🔻رفقا برای طهارت و جلای روحمان متوسل به صدّیقه طاهره شویم. جز صدق هیچ راهی به عوالم پاکی و طهارت نیست: «یا حبیبَ قلوبِ الصّادقین» 🔺
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۸) «او عاشق علی بود!» «قد طَهُرنا بولایتِک» 💔جوش و خروش آن حوریّه ی انسیة و آن مظهر لطف و لطافت پروردگار که از نور عظمت الهی آفریده شده بود برایم عجیب بود 💔آخر آن مظهر لطافت و عصمت کجا و این خروش در معرکه ی فتنه ها و اینگونه زیر مشت و لگد و پشت درب افتادن و آنطور به دنبال مولا دویدن! ⚪بله میشود گفت احساس وظیفه کردند و برای امّت اسلامی دلشان میسوخت. امتی که اینگونه داشت از امامش محروم میشد. و یا بگوییم چنین خروشی از شخصی چون ایشان مورد قبول و مؤثر بود لذا احساس وظیفه کردند! ✋ولی احساس وظیفه که دیگر اینقدرها کشش و اوج ندارد. این کیفیّت و حماسه چیزی بیش از آن است. شور دیگری است. زبانم لال با عقل ما جور در نمی آید! دیگر دارد از وضعیت طبیعی بیرون می آید! 🔸شخصی از یکی از اهل معنا نقل کرد در حالتی حضرت زهرا را دیده و گفته بود آخر چرا اینگونه کردید؟! حضرت اشاره کردند که گویا از عشق علی دیوانه بودم! عشق علی بود! عشق علی! 💡به یاد روایت زراره از امام صادق علیه السلام افتادم که وقتی مولایمان را بردند فاطمه از عشق مولا واله و حیران بیرون زد! نزد قبر مطهّر رسول الله ایستاد و فریاد زد: 📖«خَرَجَتْ فَاطِمَةُ وَالِهَة ... فقالت: خَلُّوا عَنِ ابْنِ عَمِّي، فَوَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَئِنْ لَمْ تُخَلُّوا عَنْهُ، لَأَنْشُرَنَّ شَعْرِي»😭 💗این (وَالِهَة) روضه عشق است. حکایت بانویمان حکایت عشق بود. ای جانها به فدای مولای عفیفمان که بر سر مزار عاشقش اینگونه ناله کرد: «قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ‏ صَبْرِي‏ وَ رَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِي‏»
باسمه تبارک و تعالی (۶۵۹) «هدیه ی گرانبهای ابن عباس به امت اسلامی به نام حدیث قلم و قرطاس» «إنّ الرجلَ لیهجُر» 🔹یکی از گردنه های صعب العبور که همواره علمای اهل سنّت را دعوت به باز بینی در مسلّمات خود و بازگشت از دنیای اسلام سنّی و نظری مجدّد به دنیای اسلام شیعی میکند گردنه ای به نام «یوم الخمیس» و حدیث «قلم و قرطاس» است. آن پنج شنبه ای که حضرت در خانه بستری شده و دیگر همه فهمیده بودند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حال رحلت است! 👈پیرامونشان را بزرگان صحابه گرفته و حضرت در همان حال بیماری دستور داد قلم و کاغذی بیاورند تا سندی برایشان بنویسد که اگر به آن عمل کنند دیگر گمراه نشوند! اینجا بود که عمر کلام حضرت را قطع کرده و با گفتن اینکه این مرد دچار هذیان شده و قرآن برایمان کافی است مجلس را به هم زد! 👈یک دعوایی بین صحابه رخ داد و عدّه ای گفتند کاغذ بیاوریم و عدّه ای دیگر گفتند نیاوریم! حضرت هم که این وضعیّت را دید با عصبانیّت دستور داد همگی بیرون بروند! ✋خدا میداند از این پنجشنبه که حضرت دیگر در بستر بیماری قرار گرفته بودند و اینگونه تهمت هذیان گویی به ایشان زدند تا آن دوشنبه که رحلت فرمودند شیب تند فتنه ها مانند پاره های شب ظلمانی چگونه امّت اسلامی را فرا گرفت. 🔹این مضمون دیگر قابل مناقشه ی سندی در فضای اهل سنّت نیست. هم در صحیح بخاری و هم صحیح مسلم با طرق مختلف از ابن عباس نقل شده. ابن عبّاس هم در انتهای آن میگوید: «إنّ الرزیة کلّ الرزیة ما حال بیننا و بین کتاب النبی» در ادامه هم یک گریه ی شدیدی میکند. به راستی این حدیث یکی از هدیه های ابن عباس به امت اسلامی است.
👈این جریان در دنیای اسلام به حدیث قلم و قرطاس یا همان کاغذ مشهور شده است. در برخی روایات قلم و کتف آمده! عمر اصرار داشت حضرت هذیان میگوید و در کلامی تأمل برانگیز ابراز کرد (حسبنا کتاب الله)! 🔸توصیفی از تلاشهای مذبوحانه ی ابن تیمیه در پاسخ به علامه حلی پیرامون حدیث قلم و قرطاس🔸 یکی از قراینی که علامه حلی در کتاب منهاج الکرامه برای الجایتو مغول در اثبات تشیع ذکر میکند همین ماجراست. ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه که مهمترین کتاب اهل سنت در اینگونه مباحث و دفاع از عامه است نظریه ای زیرکانه برای توجیه میسازد که به ذهنم خطور کرد ماجرا را در قالب توصیف تلاش مذبوحانه ی او نقل کنم. کارش شبیه یک طراحی سریالی است. 🔻گاهی توصیف دقیق و منصفانه و ساختاری یک دیدگاه خود بهترین قضاوت پیرامون آن است!🔺 🎬ابن تیمیه ابتدا این تکیه گاه را تأسیس میکند که علم و فضل عمر مفروغ عنه است. احادیثی در فضیلت عمر نقل میکند. در گام دوّم روایت دیگر صحیحین را نقل میکند که عائشة گفته حضرت به او گفته میخواهد نوشته ای پیرامون ولایت ابوبکر بنویسد! «یأبی اللّه و المؤمنون الّا أبابکر». 📎داخل پرانتز بدانید که از دیرباز افرادی مانند سفیان بن عیینه معتقد بوده اند که حضرت میخواسته نام خلفاء را بنویسد. البته خلفاء بعد از حضرت بر اساس صحیحین دوازده نفر هستند. ولی برخی دیگر به قرینه ی اینکه عمر گفت حسبنا کتاب الله میگویند میخواسته برخی احکام دینی را بنویسد! 🎬ولی روشن است که این امر اگر ثابت هم بشود نمیتواند کار عمر را توجیه کند! اینجا قسمت دیگر طرح ابن تیمیّه در توجیه آغاز میشود. به نظرتان چه میتواند بگوید؟! مصداق تامّ الغریق یتشبّث بکلّ حشیش همینجاست. میگوید امر به عمر مشتبه شده بود که این به خاطر شدّت مریضی است یا کلامی عاقلانه از حضرت صادر شده! 🎬این اشتباه هم امر عجیبی نیست زیرا پیامبران هم مریض میشوند. ولی اینجا اشکال این میشود که چرا جازمانه گفت حضرت دچار هذیان شده! در اینجا ابن تیمیة مجبور میشود از نقل مشهور «إنّ الرجل لیهجر» و مانند آن که نه تنها جازمانه است بلکه گاهی توأم با نوعی قسم است عدول کرده و یکی دیگر از متنهای این روایت را پیدا کند که با حالت تردید و سؤال آمده: «ما له أ هَجَر؟!» 🎬ولی برای چه؟! برای اینکه در گام بعدی از این گزاره برای تکمیل طرحش در توجیه استفاده کند که همانطور که مریضی بر انبیاء جائز است دلیلی بر عصمت عمر هم نداریم لذا شک کردن بر او بدون جزم در این موضع اشکالی ندارد زیرا گاهی انسانهای مریض دچار هذیان میشوند و دقیقا به همین خاطر هم بود که گمان کرد حضرت بعد از رحلت نمرده! پس هیچ اشکالی به عمر وارد نیست! 📎البته باز داخل پرانتز بدانیم تلاشهای دیگری در این مواضع برای توجیه رخ داده. مثلا ابن حجر در فتح الباری هم در اینجا می افزاید شاید عمر از شدت ناباوری نسبت به رحلت حضرت سعی در فرافکنی کرده و نمیخواست باور کند حضرت میخواهد وصیت کند!: «يحتمل أن يكون الذي قال ذلك صدر عن دهش وحيرة كما أصاب كثيرا منهم عند موته» 🎬ولی هنوز طرح ابن تیمیة تمام نشده است! اگر قرار بود حضرت چنین چیزی بنویسد پس چرا کار را رها کرد؟! در اینجا ابن تیمیة میگوید مگر قرار نبود برای ابوبکر طبق قول عائشه حکم خلافت را بنویسد؟! خب اینجا وقتی حضرت دیدند تردید و شک در کلامشان ایجاد شده و اگر چیزی بگویند ممکن است مقبول واقع نشود دیگر فائده ای برای نوشتن آن ندیده و صرفا به همان علم غیبی شان به اینکه ابوبکر خلیفه خواهد شد اکتفا کردند! 🎬خب اگر چنین است پس چرا ابن عبّاس گفت بلای بزرگ بر امّت اسلامی این بود که نگذاشتند این سند نوشته شود؟! به نظرتان ابن تیمیة اینجا را چطور ماست مالی کند؟! با فرض اینکه ابن عبّاس هم کسی نیست که بشود در جایگاهش در اسلام شک داشت. 🎬ابن تیمیة میگوید این بلای بزرگ در واقع برای آنانی است که در خلافت ابوبکر شک داشتند. برای شیعیان این بلا شد! «فأمّا من علم أنّ خلافته حقّ فلا رزیة فی حقّه» در ادامه برای آنکه به زعم خودش طرحش را تکمیل کند میگوید عمر در اینجا اجتهاد کرده. آن هم به خاطر شکّی که داشت. هر وقت هم که فهمید خلاف قطعی سیره هست برگشته است. 🎬ولی مگر همین علی علیه السلام خلاف برخی از سیره فتوا نداده است؟! مواردی را میشمارد و در انتها میگوید برایمان روشن هم نشده که آیا بعد از دانستن حکم برگشته یا برنگشته! خلاصه فرار رو به جلو میکند! میخواهد امیرالمومنین را بدهکار هم بکند😑 طلبکار هم شده😒 ✋همچنین بحثی می آورد که نگارش چنین کتابی برای علی علیه السلام طبق نظر شیعه ممکن نیست زیرا شیعه قائل به نصّ جلیّ هستند و چنین کتابی به درد آنها نمیخورد! 👈این تلاشِ زیرکترین و بحّاثترین آنها برای عبور از گردنه ی حدیث قلم و قرطاس بود. علمای دیگرشان هم سعی کرده اند به گونه ای اطراف این ماجرا را توجیه کنند! ⬇⬇
🔸تلاشهای دیگر در توجیه حدیث قلم و قرطاس🔸 مروری بر تلاش دیگر بزرگان اهل سنت هم در اینجا خالی از لطف نیست. به عنوان مثال ابو سلیمان خطّابی م۳۸۸ اوّلین شارح بزرگ صحیح بخاری در توجیه این حدیث معتقد است که اساسا عمر معتقد به هذیان و یا جواز مخالفت با حضرت نبود بلکه شرایط را طوری دید که منافقین ممکن است از این نوشته ی حضرت سوء استفاده کرده و حضرت را متّهم به هذیان ناشی از سکرات موت نموده و مضمون این امر مهم را برای همیشه زیر سؤال ببرند! «خشي أن يجد المنافقون سبيلا إلى الطعن فيما يكتبه...!» ✔این نکته ی جالبی است. تقریبا شبیهش در کلام ابن تیمیه هم گذشت. دقیقا همان جوابی است که میتواند شیعه به عامّه بگوید وقتی میگویند اگر امر لازمی بود چرا حضرت اصرار نکردند تا آن را بنویسند؟! «لو كان واجبا لم يتركه لاختلافهم» پاسخش همین است که وقتی اینها اینگونه حضرت را متّهم به هذیان کرده و اینگونه با جسارت جلوی ایشان را گرفتند فتنه ی بزرگی شده بود که اظهار تنصیصی مکتوب حقیقت میتوانست به معنای شورشی علیه اصل اسلام بوده و با هتک حرمت حضرت دیگر چیزی از اسلام در آن شرایط حساس باقی نماند. وقتی اینچنین صریح نه آوردند دیگر مصلحت نبود ادامه دهند. مطلبی هم نبود که مسلمین ندانند. خود این واقعه هم سندی برای اهل هدایت و استبصار در تاریخ شد. آنهایی که مانند ما بعدا این واقعه را بخوانند و حقیقت ماجرا را درک کنند. 👈همچنین فقیه معروف مالکی به نام مازَری م۵۳۶ در شرحی که بر صحیح مسلم نگاشته در توجیه اینکه چطور صحابه در آن وضعیت بر بالین حضرت دعوا راه انداخته و دستور صریح حضرت را عمل نکردند این طرح را می آورد که لابد با توجّه به قرائنی که دیدند متوجّه شدند که این امری وجوبی نبوده بلکه ارشادی بوده! از همین رو دست به اجتهاد زدند و عمر تصمیم گرفت از کار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جلوگیری کند! 📖«وصمم عمر على الامتناع لما قام عنده من القرائن بأنه صلى الله عليه و سلم قال ذلك عن غير قصد جازم» 👈سبحانَ اللّه! ببینید اینها چطور برای توجیه مجبور شده اند عمر را از پیامبر هم بالاتر ببرند! صدای نحس قهقهه ی شیطان از پس این کلمات را میتوان شنید! ولی هنوز گویا طرحشان کامل نشده! راستی چرا عمر اینگونه تصمیم گرفت نگذارد حضرت آنچه میخواست را بنویسد؟! گویا مسأله بیش از صرف شک در هذیان گویی است! لذاست که گفت: «حسبُنا کتابُ اللّهِ»! 🔹عالم بزرگ شافعی دیگر اهل سنّت به نام ابو زکریایی نووی م۶۷۶ در شرحی که بر صحیح مسلم نوشته پرده از طرح خود برای توجیه این قسمت از ماجرا برداشته است. به اعتقاد او همه ی علمای عامّه اتّفاق نظر دارند که این کلام عمر که گفت حسبنا کتاب الله به خاطر عمق فقاهت و دقّت نظر و دلسوزی او برای امّت بود. چون میترسید حضرت در آن شرایط چیزهایی بنویسد که امّت اسلامی نتواند آنها را رعایت کند و به خاطر آن مستحقّ عقوبت شود. 👈چرا؟! چون اموری منصوص بود و دیگر عذر و بهانه ای نمیشد در موردش آورد! عمر خواست باب اجتهاد بر علماء بسته نشود! 📖«خشي أن يكتب أمورا ربما عجزوا عنها فاستحقوا العقوبة لكونها منصوصة وأراد أن لا ينسد باب الاجتهاد على العلماء» ✋ولی مگر عمر صلاح امّت را بهتر از پیامبر تشخیص میدهد؟! نووی در ادامه ی کلامش میگوید همینکه پیامبر سکوت کرد و نامه را ننوشت یعنی اجتهاد عمر را پسندید و آن را امضاء کرد و این نشان دهنده ی فضیلت عمر است! 👈خودش میداند خیلی طرحی قوی برای ماست مالی نیست. ادامه میدهد شاید عمر دلش برای حضرت سوخت و چون میدانست امر مهمی نمیخواهد حضرت بنویسد سعی کرد حضرت بیشتر استراحت کند! 👈بعد در برابر این چالش که پس چرا ابن عبّاس با گریه گفت بلای بزرگ بر اسلام ممانعت از نوشتن این سند بود میگوید این دیگر از اشتباهات ابن عبّاس است زیرا عمر قطعا فقیه تر از امثال او بوده: «لأن عمر كان أفقه منه قطعا» 🔸«چرا چنین روایت تکان دهنده ای را صحیحین نقل کرده اند؟!»🔸 ولی چرا این روایت که ارکان دنیای اسلام سنّی را میلرزاند در صحیحین نقل کرده اند؟ پاسخهایی به ذهن میرسد. یکی به دلیل آنکه در همین صحیحین از عائشه نقل کرده اند که حضرت میخواست نام ابوبکر را به عنوان خلیفه بیان کند! و همینطور در همین صحیحین بسیاری از روایات را در مدح شیخین آورده بودند! وقتی چنین بستری بود میتوانستند از دلالتهای دیگر موجود در این حدیث مهمّ که سند صحیحی داشت استفاده کنند. ولی این دلالتها چیست؟! 👈بخاری این حدیث را یکبار در «باب کتابة العلم» در کتاب العلم نقل کرده است. میخواهد از این حدیث استفاده کند که میشود علم را نوشت و حضرت نوشته های غیر از قرآن کریم را هم با این حدیث تجویز نموده است. دلالت دیگری را هم که بخاری خواسته با نقل این حدیث تکان دهنده استفاده کند در کتاب المرضی و «باب قول المریض قوموا عنّی» آورده است. ⬇⬇⬇
👈بخاری در صدد آن بوده که احکام مریض را در روایات پیدا کند و از این حدیث استفاده کند که مریض میتواند به مؤمنینی که بر بالینش حاضر شده اند اگر اذیّت است بگوید بروید! چنین چیزی هتک و بی احترامی نیست و برای مریض به خاطر کار حضرت جایز است! 👈موضع دیگری که بخاری از این روایت استفاده دلالی کرده در باب الجهاد و السیر و «باب جوائز الوفد» است. ولی به چه مناسبتی؟! به این مناسبت که در این طریق این روایت تتمّه ای دارد که حضرت در آن فرموده: «أجیزوا الوفدَ» یعنی از هیئتهای قبائلی که می آیند پذیرایی کنید و به آنها هدیه بدهید. 👈موضع دیگر کتاب الاعتصام و السنّة و «باب کراهیة الاختلاف» است که از کلام ابن عبّاس: «إنّ الرزیّة کلّ الرزیة» میخواهد این حکم را استنباط کند که اگر این اختلاف رخ نمیداد به سود اسلام ختم میشد. باز در کتاب المغازی و «باب مرض النبی» این مضمون را برای بیان برخی نکات تاریخی منتهی به رحلت حضرت آورده است. 👈هر بار هم یک متن را می آورد با طریق خاصّی. مثلا در این باب ابن عبّاس برای بیان این مضمون مهم از این تعبیر استفاده میکند که: «یومُ الخمیس و ما یومُ الخمیس؟!» نکته ی جالب این است که در برخی از این طرق نامی از عمر هم برده نمیشود. همچنین به خاطر تتمّه ی این روایت از آن در دو باب دیگر برای دستور اخراج یهود از جزیرة العرب و همینطور استشفاع الی اهل الذمة استفاده میکند. 🔹ولی مسلم در صحیح خود با چه لحاظی این روایت تکان دهنده را آورده است! وی در کتاب الوصیة و «باب ترک الوصیة لمن لیس له شیء یُوصی فیه» آورده است! سه طریق آن را هم از ابن عبّاس ذکر میکند. به این لحاظ که ترک وصیّت جایز است! حضرت بر اساس این نقل میخواست وصیّت کند ولی در هر حال چون چیزی نداشت و امر لازمی نبود از آن منصرف شد! همین نشان میدهد کسی که چیزی ندارد بر او واجب نیست وصیّت کند! 👈مسلم بر خلاف بخاری دیگر دلالات این حدیث را برای تأسیس و غنی سازی دیگر ابواب نچلانده! مکر الهی برای حفظ این روایات کلیدی ببینید! دقیقا به همین اعتبار مسلم حدیث خلفاء اثنا عشر را برای استفاده ی انحصار مشروعیت خلافت در قریش آورده است. 👈از همینجا سرّ اینکه چرا حدیث غدیر را صحیحین ذکر نکرده اند میفهمیم. چون واقعا توجیه روشنی برایش نداشته و واقعا از آن احساس خطر میکرده اند! ولی از این احادیث نه! 🔸«عبرتهای حدیث قلم و قرطاس»🔸 عبرتهای حدیث قلم و قرطاس بسیار است. یکی عمق فتنه ای که با آغاز بیماری حضرت درگرفته بود را نشان میدهد. دیگر اینکه چطور چنین حقیقت تکان دهنده ای که وقوعش نزد اهل سنّت قطعی است را تنها به شکل عمده از ابن عبّاس نقل کرده اند! (حالا هر چند از جابر بن عبدالله انصاری یا حتّی عمر نیز در کتب دیگر آورده اند ولی با نقلهای کم رمق!) 👈آن هم ابن عبّاسی که هنگام رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تنها ۷ سال یا طبق نظر ابن حنبل ۱۵ سال بیش نداشته! این نشان میدهد حقایق آشکار و تکان دهنده ی بسیاری است که اساسا به ما نرسیده است! در همان تاریخ فراموش شده است! ✋هرگز نباید گمان کنیم هر چیز مهمّی بوده به ما رسیده! دقیقا همین وضعیت در مورد حدیث جابر بن سمرة هم صادق است. حدیثی که صحیحین آن را تنها از نوجوانی کم سن و سال با طرق متعدّد نقل کرده اند که میگوید با پدرش در مسجد حاضر بوده و منبر حضرت را میشنیده که حضرت فرموده بعد از من ۱۲ خلیفه خواهند آمد. 👈طوری میشود که همهمه و سر و صدا مسجد را پر میکند و دیگر چیزی نمیشود! چنین مضمون تکان دهنده ای که صدورش نزد اهل سنّت قطعی است را عمدتا فقط همین نوجوان نقل کرده! 👈در چنین فضایی وقتی طرق حدیث غدیر اینقدر زیاد برایمان نقل شده خودتان بدانید چقدر واضح و قطعی و در چه شرایط مهمّی بیان شده که این همه طریق پیدا نموده است. و اینکه چنین حدیثی را در صحیحین ذکر نمیکنند حاکی از چه سانسور عظیمی است! 🔹عبرت دیگر این حدیث آن است که فتنه ی اصلی برای امّت اسلامی آن است که باورشان نمیشود که شیخین واقعا آن شخصیتی را داشته باشد که شیعه در مورد او معتقدند! گمان میکنند شیعه سوء ظن داشته و بد بین است! عمده دلیلشان هم یک فتنه ی بسیار تاریک دیگر است و آن هم احادیثی که از زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مدح شیخین نقل کرده اند! 🔻ظلمانی ترین فتنه ی اهل سنّت همین احادیث در مدح شیخین از طرفی و سپس پیروی صحابه از این دو از طرف دیگر است! تا ذهن یک اهل سنّت نتواند به خودش اجازه ی این پرسش و بررسی را بدهد که شاید شیخین در باطن آن طوری نبودند که در ظاهر نشان دادند امیدی برای هدایتشان نیست.🔺 👈در کلام ابن تیمیة هم دیدیم که تمام فضای سازه ای که برای توجیه این حدیث بنا کرد مبتنی بر فرض مفروغ عنه بودن صلاح شیخین است. ⬇⬇⬇⬇
🔹ولی حقیقت ماجرای روز پنجشنبه و این قلم و کاغذ چیست؟! بر اساس حدیث ثقلین به دلیل فراز «لن تضلّوا بعده» که در هر دو حدیث آمده و همینطور کلام عمر: «حسبُنا کتاب اللّه» حضرت گویا میخواسته برای اهل بیت علیهم السلام و خلفای بعد از خود چیزی بنویسد. چنین امری در آن شرایط ضامن حفظ امّت از ضلالت است زیرا تا کنون هیچ ضلالتی مهمتر از امر ولایت و حکومت در تاریخ اسلام واقع نشده است. 👈در مواضعی از کتاب سلیم بن قیس هلالی مطالبی در این زمینه آمده که حضرت میخواست نام خلفاء اثنا عشر را برای امّت اسلامی بنویسد و بعد از این جریان هم آن را در حضور امیر المؤمنین و سلمان و مقداد و ابوذر نگاشت. 👈یعنی این حدیث را باید در شبکه ی حدیث ثقلین و حدیث ائمه ی اثنا عشر که هر سه از قطعیّات روایات صحیحین است فهمیده شود. نکته ی جالب دیگری که در کتاب سلیم وجود دارد آن است که وقتی سلیم بن قیس این مضمون را از ابن عبّاس میشنود وی حاضر نمیشود نام عمر را ببرد و بعد که جلسه خصوصی میشود نامش را از او میشنود و ابن عبّاس میگوید نسبت به شیخین باید تقیه نمود! 👈این تقیّه در مورد شأن شیخین آنقدر برجسته بوده که از همان صدر اسلام گویا سیره ی شیعه بوده است: «يَا سُلَيْمُ اكْتُمْ‏ إِلَّا مِمَّنْ تَثِقُ بِهِمْ‏ مِنْ إِخْوَانِكَ فَإِنَّ قُلُوبَ هَذِهِ الْأُمَّةِ أُشْرِبَتْ‏ حُبَّ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْن‏»
باسمه تبارک و تعالی حاشیه ای بر بذل خاطر شماره (۶۵۷) 🔹برخی دوستان ابراز کردند که ممکن است از مطلب آن بذل خاطر سوء برداشت شود. هیچ کسی را نمیتوان با اهل بیت و صدّیقه ی طاهره مقایسه کرد چه رسد به انتقال از صداقت یک معلول ذهنی به صدّیقه بودن حضرت صدّیقه طاهره! 🔸خلاصه ابراز میکردند که خیلی در ذوقشان خورده است. ضمن تشکّر از بذل توجّه و تذکّری که ناصحانه بیان نمودند مراد از آن قیاس را توضیح میدهم. ✔ابن سینا برای اثبات امکان نبوّت از یک برهان لطیفی استفاده میکند که دقیقا روح آن برهان را در این نوشته استفاده کردم. ایشان میگوید همینکه در وجودمان می یابیم که گاهی مطالبی نظری را با حدس و بدون سختی کسب میکنیم میتوانیم از همین حدسمان چیز دیگری را هم حدس بزنیم و آن هم امکان وجود قوّه ای قدسیه در برخی انسانهاست که بتوانند همه ی مطالبشان را اینگونه با حدس حل کنند! امری کاملا ممکن است لذا نبوّت را نباید محال دانست حال اگر در خارج دیدیم واقع شده مصداق چنین امکانی را هم یافته ایم! در اینجا نیز مقصود این بود که: 🔻وقتی ما با دیدن یک طیف انسانهایی مانند افرادی که معلول ذهنی هستند صفت صداقت و یکرنگی و دوری از نفاق را به وضوح شکار کرده و صفا و خوش دلی موجود در آن برایمان دلنشین و جذّاب است میتوانیم حدس بزنیم و به طریق اولی به این حقیقت منتقل شویم که اگر کسی این صداقت و یک رنگی اش نه به خاطر ضعف عقل و نداشتن امکان نفاق بلکه برخاسته از نهایت قوّت و شکوفایی عقل و داشتن طهارتی در آلوده نکردن خود به نفاق باشد چقدر میتواند وجودی با صفا و جذب کننده و جلا دهنده ی روح ها داشته باشد🔺 ✔ اگر دیدن یک صدق در یک معلول ذهنی که برخاسته از سذاجت نفس اوست اینگونه باعث انبساط نفس و صفای روحمان میشود دیدن آن نهایت درجه ی صدق که برخاسته از نهایت درجه ی شکوفایی عقل در امثال صدّیقه ی طاهره است دیگر چقدر باعث انبساط نفس و طهارت روحمان میشود. 👈با این بیان میخواستیم اوّلا ارزش صدق و اخلاص را بفهمیم و سرّ جذابیّت آن برای فطرت را درک کنیم و ثانیا گریزی به این حقیقت بزنیم که چطور به صورت خاص این مطلب در مورد صدّیقه ی طاهره وارد شده که پذیرش ولایت و توجّه به مقام باطنی ایشان باعث طهارت ویژه ی انسانها میشود.
باسمه تبارک و تعالی (۶۶۰) «با چیزی که نمیشه دید نمیشه جنگید!» «الحکمة ضالّة المؤمن» 🔹غروب به منزل رسیدم. همینکه وارد خانه شدم دیدم بچه ها در حال دیدن شبکه پویا بودند. یک دفعه این جمله در کارتون پاندای کونگفوکار به گوشم خورد که: «با چیزی که نمیشه دید نمیشه جنگید!» همانجا دیدم خودش حکمتی است: «الحکمة ضالّة المؤمن»؛ 🔸میشود از پنجره ی این حکمت حقایق زیادی را دریافت. یک کمین گاه مناسبی برای شکار گلّه ای از آهوان تیزپای معانی است. همین بود که یک سلسله نکاتی پیرامون آن به ذهنم خطور کرد. 💡به ذهنم خطور کرد سرّ اینکه بسیاری در حال سقوط اند و کاری نمیکنند همین است! چون این سقوط به شکل روندی تدریجی در زندگی شان ریل گذاری شده آن را نمیبینند تا با آن بجنگند! از این تدریجهای بد و سقوط دهنده باید خیلی ترسید! چون دیده نمیشوند تا جنگیده شوند! 💡به ذهنم خطور کرد سوره مبارکه عصر مهلکترین تدریجی است که قرآن کریم از آن پرده برداری کرده؛ یک دستور جامع سلوک است. 💡باز به ذهنم خطور کرد سرّ وجود درد در انسان همین است! این درد هم خودش نعمتی است. درد را خداوند مقدّر کرده تا وجود مشکل را برایمان دیدنی کند! اگر ما درد نداشتیم هیچگاه به وجود خطری منتقل نمیشدیم تا با آن بجنگیم! آخر با چیزی که دیده نمیشود که نمیشود جنگید. این دردهای جسمی و روحی همه اش از این جهت نعمت است. باید سجده ی شکر کنیم که به ما خبر میدهد. وقتی دردی دیدیم باید آماده ی جنگ شویم. 💡به ذهنم خطور کرد همین است که تشخیص درست بعد از درک درد اهمیت دارد. زیرا درد منشأهای گوناگونی میتواند داشته باشد و چون معمولا این منشأها را نمیشود دید گاهی انسان به دلیل روح عافیت طلبش به جای رفتن به جنگ منشأ درد به دنبال رفتن به جنگ علامتهای دردناک میرود! تشخیص درست به چشم آوردن دشمن واقعی است تا بتوان با آن جنگید. از همین رو تبدیل کردن درست مشکل به مسأله هم ضرورت دارد. مسأله یعنی تشخیص درست از منشأ اشکال و این خودش برای آن است که بتوانیم چیزی را ببینیم تا با آن بجنگیم! 💡باز به ذهنم خطور کرد مشکل بسیاری نداشتن انگیزه برای جنگ و یا نداشتن توان جنگیدن نیست. شاید در این زمینه ها از هر جنگاوری هم توانمندتر باشند. مشکلشان در واقع آن است که دشمن خود را نمیبینند و به وجودش و یا موضعش نرسیده اند تا با آن بجنگند! در چنین وضعیتی تمام توان مقابله شان مختل میشود. 💡از همینجا به ذهنم خطور کرد مهمتر از نیروی جنگاوری دشمن شناسی است. دشمن شناسی یعنی دیدنی که امکان جنگیدن به انسان میدهد. این حکمت انصافا درس ضرورت دشمن شناسی میدهد. عمده ی اختلافات جریانات سیاسی بر سر همین است! 💡و باز از همینجا خطور کرد برای اینکه دیگران را هدایت کنیم بهترین راه این است که دشمنانشان را نشانشان دهیم! روشنگری کنیم تا بتوانند آن را ببینند. مسائلشان را برایشان روشن کنیم. خدمت بزرگی و ثواب بزرگی است. بعد از آن خودشان به نبردش میروند! اگر قبل از این مرحله خودمان به جای آنها بخواهیم برایشان کاری کنیم چندان فایده ندارد! شاید نه تنها قدرش را ندانند بلکه با ما مقابله هم بکنند! 💡به ذهنم خطور کرد مثلا سرّ اهمیت تبلیغ عملی برای روحانیون همین است. همینکه خوب زندگی کنیم هر چند منبر هم نرویم در واقع مشکلاتشان را در عمل به آنها نشان داده و در آینه ی پاک خودمان زشتی ها و نواقصشان را برایشان جلوه داده و به آنها امکان جنگیدن و تلاش برای رهایی میدهیم. 💡باز به ذهنم خطور کرد یکی از دلایلی که قرآن کریم اینقدر مفاهیمی مانند شیطان، دنیا و هوای نفس را برجسته میکند همین است. همان چیزی که هیچگاه در زندگی برایمان برجسته نمیکنند. ولی وقتی وارد قرآن میشویم مدام به چشممان آورده میشود. میخواهد این دشمنان خطرناک را ببینیم تا بتوانیم با آن بجنگیم! نکند آنها را دوست خودمان دانسته باشیم! این حیات فانی را! این وسوسه های شیطانی را! 💡باز به ذهنم خطور کرد یکی از امور مهمّی که مخصوصا در زمان ما وقتش رسیده دیدن عالم پیش فرضها برای جنگیدنی عمیقتر با لایه های عمیقتر جهل هاست! معمولا ما در لایه ی ظاهر و لوازم آن به نبرد جهل که آن را دشمن میدانیم میرویم! ولی باید بدانیم رأس فتنه معمولا در لایه ی باطن و عالم پیش فرضهاست. 💡باز به ذهنم خطور کرد از همین حکمت میتوان ضرورت خودآگاهی را دریافت. خودآگاهی در مسائل درونی و یا نگاه های درجه دوّم و فلسفی در مسائل دیگر به انسان امکان دیدن میدهد. امکان دیدن هم به انسان امکان جنگیدن با مشکلات میدهد. 💡از همینجا به ذهنم خطور کرد سرّ اهمیت محاسبه همین است. محاسبه دشمن را به چشم آدم می آورد. انسان میفهمد بی صدا دارد مدام چوب چه چیزهایی را میخورد و از چه حفره های گزیده میشود! همینکه محاسبه قوی شد به شکل طبیعی حالت مراقبه برای انسان پیش می آید زیرا دشمنی که دیده میشود جنگیده میشود! همین است که محاسبه مهمتر از مراقبه و مقدّم بر آن است و...
باسمه تبارک و تعالی (۶۶۱) «سَرحُ العیونِ فی شرحِ رسالةِ ابن زیدون» «اللّهمَّ سَلِّط علیهم الغلامَ الثقفی» «أنا الغلامُ الثقفی» 🔹کتاب سرح العیون ابن نباته مصری م۷۶۸ در شرح رساله ی ابن زیدون اندلسی م۴۶۳ را میخواندم. به نقلی رسیدم که بعدی دیگر از نفرین امیر المؤمنین و امام حسین علیهما السلام نسبت به کوفیان را در آن متوجّه شدم. قبلش توضیحی در مورد رساله ی ابن زیدون بیان میکنم. 👈با روی کار آمدن بنی عبّاس باقی مانده ی بنی امیه به سمت اندلس رفته و برای چند قرن خلافت خود را در آنجا ادامه دادند. همانطور که با روی کار آمدن ساسانیان باقی مانده ی اشکانیان برای قرنها در ارمنستان حکومت خود را ادامه داده و سپس با ظهور آیین مسیحیت مسیحی شدند. اینجا هم همانگونه بود. 👈آخرین خلفای بنی امیه در اسپانیا شخصی به نام المعتدّ باللّه بود که در قرطبه یا همان کوردوبا امروزی حکومت میکرد. مردم او را خلع کرده و حکومت بنی امیّه در این سرزمین در سال ۴۲۲ از میان رفت. دختر یکی از این آخرین خلفای اموی شخصی به نام ولادة بود که زنی زیبا و اهل ادب و بی پروا بود! 👈با سقوط بنی امیة آزادی بیشتری پیدا کرده و محافل ادبی و سیاسی تشکیل میداد. ابن زیدون یکی از ادباء و سیاسیون بزرگ آن زمان در این محافل عاشق این ولادة شد. مدّتی عاشقانه بودند و سپس ولادة او را از خود راند و سر و کلّه ی رقیب عشقی جدّی به نام ابن عبدوس پیدا شد. 👈ابن زیدون که بازی را باخته میدید دست به نگارش رساله ای ماندگار در فنون ادب عربی در فضای هزل زده و در آن به تمسخر ابن عبدون و تلویحا رابطه ی او با ولادة پرداخت. ⬇
👈خلاصه آبروی آنها را در تاریخ برد! ابن زیدون رساله را از زبان ولادة خطاب به ابن عبدوس نوشته. رساله ی ابن زیدون که به رساله هزلیة معروف شده مشتمل بر ۱۶۸ قسمت است که شروحی بر آن نگاشته شده که شاید بهترین آنها سرح العیون اثر ابن نباتة مصری است. 👈از آنجا که این رساله پر از دقایق ادبی و اشاره به وقایع تاریخی است نیازمند شرح بوده است. این رساله با این فراز آغاز میشود که: «أمّا بعدُ أیُّها المصابُ بعقلِه ...» و سپس هزلیّات پی در پی آورده میشود. ☺مانند اینکه تو آنقدر سخیف و دیوانه و پر ادّعائی که گویا مردانگی را تنها لفظی میدانی که معنایش تویی و انسانیت را اسمی میدانی که جسم و هیولایش تویی! گویی آنقدر خودت را زیبا میدانی که یوسف را شرمنده کرده ای و زلیخا وقتی تو را دید شد آنچه شد و قارون تنها با گوشه ای از خزائن تو قارون شد و... اسکندر به فرمان تو داریوش را کشت و اردشیر به خاطر آنکه دید اشکانیان از طاعت تو خارج شده اند آنها را نابود کرد و...! «و الاسکندرَ قتلَ دارا فی طاعتِک ... و أردشیر جاهد ملوک الطوائف بخروجهم عن جماعتِک» 👈خلاصه از این مسخره بازیها را خیلی متنوّع نقل میکند! تا اینکه در فراز چهل و هفتم به اینجا میرسد که «و أنّ الحجَّاجَ تقلَّدَ وِلایةَ العراقِ بِجدّک» یعنی اصلا حجّاج هم با جدّیت و تلاش تو بود که به ولایت عراق رسید! در اینجا ابن نباتة در شرح این فراز وارد جریانات تاریخی حجّاج بن یوسف میشود و در آن نکته ای را دیدم که به ذهنم خطور کرد بذلش کنم. 🔹حقیقتا یکی از فرازهای عجیب تاریخ اسلام که اصلا عادی نبوده و مانند حمله ی مغول بیشتر به یک بلای آسمانی شبیه است تا یک رویداد طبیعی تاریخی حکومت حجّاج بر عراق است. عراق مهمترین ولایت جهان اسلام بود. پر جمعیت ترین لشگرهای اسلامی و بزرگان اسلام و مرکز فرهنگ و اقتدار مسلمین بود. 👈همان ابتدا با مهاجرت قبائل عربی با فتوحات اسلامی تشکیل شد و همواره به شکلی خود را برتر از دیگر مناطق اسلامی میدانست. قبائلی با منافع مختلف که سیاست نمودن آن بسیار دشوار مینمود. در هر حال به دلیل کثرت و تنوّع و فرهنگ آنجا شیعیان هم در میان آنها فرصت حیات پیدا کرده بودند. 👈اهل عراق زمان خلفاء خود را فاتحین بزرگ عرب میدانستند و در عصر امیر المؤمنین مرکز اسلام شدند و سپس در صفّین و مبارزه با شام خودشان را به شکلی برتر از آنها میدیدند. در ادامه با شهادت امیر المؤمنین و صلح امام حسن علیه السلام باز آن نخوت عراقی باقی بود. 👈در زمان بنی امیّه باز با آنها با مماشات رفتار میشد. حتّی با روی کار آمدن زیاد و فرزندش عبیدالله نیز این قبائل عربی و بزرگان آنها مورد احترام بودند. همین بود که عراقیان امتحان خوبی در مورد امیر المؤمنین و سپس امام حسین علیه السلام و در ادامه قیام مختار از خودشان نشان ندادند. کوفه مرکز عراق و شاید مهمترین شهر دنیای اسلام در آن زمان بود. 🔸«أنا الغلامُ الثقفی»🔸 ولی سرانجام این همه ماجراجویی عراقی ها چه شد؟! آنچنان ذلیل شدند که به عبرتی در کلّ تاریخ اسلام بدل گشتند. شخصی به نام حجّاج بن یوسف ثقفی که تقریبا زمان شهادت امیر المؤمنین علی علیه السلام به دنیا آمده بود بدون داشتن لشگر و تنها با قدرت خطابه و مهابت و خون ریزی آنچنان گلوی آنها را فشرد که در مدّتی کوتاه طبق نقلهای تاریخی بیش از صد و بیست هزار عراقی را کشت! به اندک بهانه ای میکشت! آنچنان خفقان و ذلّتی بر این مردمان مغرور و ناسپاس روا داشت که هیچ کس انتظار چنین چیزی را نداشت. آنها که آنگونه خودشان را در برابر اولیاء الهی عزیز جلوه دادند حالا اینگونه زیر چکمه های این سفاک قاتل ذلیل گشته بودند. 👈ولی حجّاج چگونه آمد؟! عراقیان باز منتظر بودند وقتی والی جدید آمد مانند قبلی ها با او رفتار کنند! دل خوشی از شرایطشان نداشتند. نقل شده حجّاج با چند نفر وارد شد. وارد سرزمینی که او مانند یک لقمه ی کوچکی برایشان بود. برخی از کوفیان سنگهایی برداشته بودند که وقتی سخنرانی میکند او را از همان پایین بزنند! از همان ابتدا او را هم سر جایش بنشانند! 👈اینجا بود که این آدم زشت رو و کوتاه قدی که کسی باورش نمیشد آنچنان خطبه ای خواند که تا سالها همه را در فضای رعب و وحشت خود فرو برد! سنگها از دستشان افتاد و حساب کار دستشان آمد! یک مهابت عظیمی در قلوب آنها پیدا کرد که بیشتر به یک سحر آسمانی شبیه بود تا واقعه ی زمینی! 👈یک استبداد و دیکتاتوری به معنای واقعی کلمه راه انداخت! خطابه ی حجّاج هنگام ورود به عراق آنقدر مشهور است که در تاریخ ادب عربی به یادگار مانده است: ⬇⬇