باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۷)
«میوه های درخت آفرینش»
🔹جلوی ضریح حرم مطهّر رضوی علیه السلام زیارتنامه میخواندم! زبان حال و مقالم این ابیات عطّار بود:
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
💡به دلم افتاد وقتی اینجا میایی با حالت گدایی بیا! دیده ای گداها چطور دست خالیشان را دراز میکنند و فقرشان را نشان میدهند؟! کاسه ی خالیت را به طرف ضریح بگیر:
چه کمی در آید آخر به شرابخانه ی تو؟!
اگر از شراب وصلت ببری ز سر خمارم
😞مولا جان! اگر من هنوز فقرم را نفهمیدم، سائل که هستم! مگر پروردگار نفرمود به سائل غیر فقیر هم مرحمت کنید؟!
📖به این فراز از زیارت جامعه رسیدم: «...حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُه»
💡به دلم افتاد این جمعیت کثیر انسانها را میبینی؟! این میلیاردها انسان را؟! مانند سلولهای یک درخت کهن و با شکوه اند و میوه ی نهایی شان این ۱۴ تن معصوم پاک است. این انوار پاک میوه های درخت آفرینش اند! اگر این میوه ها نبود خلقت انسان ابتر و بی معنا بود.
💡و به دلم افتاد قدر خودت را بدان که در این پهنه ی هستی خداوند میوه های آفرینشش را اینگونه به تو نشان داد. هر کجای عالم و هر کجای تاریخ را سرک بکشی پر نورتر از این آقایی که در محضرش ایستادی یافت نمیشود.
💡و به دلم افتاد میدانی این محبّتت ریشه در چه دارد؟! این نور پاک اصل اصل اصل خود توست. همان گمشده ات! همانی که روز و شب و تا ابد در پی آن شدنی!
ز توام من آنچه هستم که تو گر نه ای نیَم من
که تویی که آفتابی و منم که ذره وارم
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۸)
«نیازی دیگر برای همنشینی با قرآن»
«فِيهِ رَبِيعُ الْقَلْبِ وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ وَ مَا لِلْقَلْبِ جِلَاءٌ غَيْرُه»
🔹از صبح اشتغالات جزئی زیادی داشتم. با چند نفر از برادران هم صحبتهایی داشتم. درگیری های ذهنی نه چندان مهمّی هم داشتم. وقتی با بچه ها به محلّ بازی کودکان در حرم رسیدیم دیدم ظرفیّت پر شده. نشستیم با بچه ها بازی و حرف زدن. گاهی هم سؤالات زائرین را پاسخ میدادم و... .
🔸فراغتی شد و بعد از زیارت کردن برای نماز خواندن تنها به مسجد گوهرشاد آمدم. یکی از بهترین تفریح ها برایم نشستن در مسجد گوهر شاد در جوار الطاف حرم رضوی علیه السلام است. وقتی نشستم در خودم احساس جدیدی از نوعی نیاز شدید به تلاوت قرآن دیدم. دقت کردم ببینم این نیاز جدید زیر سر چیست؟! دیدم عجب! مسأله این است که از مواجهه با این اخبار و نیتهای جزئی روزمره به تنگ آمده و هیجان شنیدن نبأ عظیم را دارم!
🔹نیاز به اینکه قرآن مانند هدهد آسمانی آمده و از توجّه به این اشتغالات جزئی و امور فانی من را کنده و از اوّل و آخر و ظاهر و باطن هستی برایم خبر بیاورد. با آن نگاه کهکشانی و با آن دل اقیانوسی اش به وجودم وسعت بدهد. از مبدأ و معاد بگوید. از شیاطین و فرشته ها و آسمانها و زمین بگوید. از قیامت و عالم خلود بگوید. از اسماء و صفات الهی بگوید! از دل تاریخ و انباء پیامبران برایم بگوید.
🔸دلم را از زنگار امور جزئی و مورچه وار زندگی جلاء دهد. قرآن مثل حمامی است که ذهن و دل انسان را شستوشو میدهد. چشم و گوش آدم را نسبت به درک اعماق هستی باز میکند. آدمی را به حرکت در مدار اصلی جریان هستی باز میگرداند.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۹)
«رئیسی دیگر راحت باش!»
«لقد استرحتَ من همِّ الدنیا و غمِّها»
🔹والله آدم گاهی از غبطه میخواهد بغض کند! بار اوّل بود سر مزار شهید رئیسی عزیز میرفتم. نگاه کن بعد از سالها تلاش، چه راحت زیر پای مولایش تا ابد آرمید و رفت! آن هم وقتی که قرار بود اوج دوندگی و خستگی هایش باشد! از این شهر به آن شهر! از این دغدغه به آن دغدغه! باشد دیگر آسوده بخواب! «نَمْ قَرِيرَ الْعَيْنِ نَوْمَ الشَّابِّ النَّاعِم» بخواب که ز بند غم ایّام نجاتت دادند!
🔸ای آنکه روز و شب نمیشناختی! همه به تو میگفتند بیشتر استراحت کن! خوب فهمیده بودی دنیا وقت استراحت نیست! باید دوید و توشه جمع کرد! وقتی وقتش رسید آنقدر میخوابیم که پهلوهایمان هم بپوسد و استخوانهایمان هم خاک شود! الآن وقت زراعت است.
🔹مولایمان امام کاظم علیه السلام این ذکر را مدام تکرار میکرد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَابِ» راحتی در آن سرا را طلب کنیم و بدانیم مراره الدنیا حلاوه الآخره! کسی که به فکر راحتی دنیاست سختی مرگ و عوالم بعد را فراموش کرده! رئیسی عزیز! تو جهاد خدمت به ما نشان دادی! از آنهایی بودی که: «بَدَنُهُ مِنْهُ فِي تَعَبٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَة» و شهید خدمت برایت چه زیبنده بود! آری اکنون دیگر آسوده باش و استراحت کن:
📖«إِذَا بَلَغَتْ نَفْسُ أَحَدِكُمْ هَذِهِ قِيلَ لَهُ أَمَّا مَا كُنْتَ تَحْزَنُ مِنْ هَمِّ الدُّنْيَا وَ حُزْنِهَا فَقَدْ أَمِنْتَ مِنْهُ وَ يُقَالُ لَهُ أَمَامَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ و الحسن و الحسین»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴۰)
«افتخار به انقلاب اسلامی و نظام مقدّس جمهوری اسلامی ایران»
«ضرورت مطالعه ی تاریخ ایران در ابتدا و انتهای قرن بیستم میلادی»
«معرّفی و مروری بر کتاب تاریخ ایران مدرن آبراهامیان»
🔹یکی از برادران این فراز از فرمایشات رهبر معظّم انقلاب اسلامی آیت الله خامنه ای حفظه الله تعالی را برایم فرستاد:
📖«نفس وجود نظام جمهوری اسلامی فحش به آمریکاست! ولو شما یک کلمه هم (مرگ بر آمریکا) نگویید! خود این که این هست، نوعی دهن کجی به همه ی قدرتهایی است که با معنویت و با فضیلت و با استقلال و با شرف ملّتها مخالفند»
👈بنده هم در تأیید این بیان عرض کردم رهبر عزیزمان در جای دیگری در پاسخ انتقادات کشورهای منطقه که مدّعی دخالت جمهوری اسلامی در امور داخلی شان شده بودند فرمودند مشکل از ما نیست. مسأله این است که این نظام خودش ذاتا معطّر است و نمیشود جلوی بوی خوش عطر که به مشام مردم در جوامع مختلف میرسد را گرفت. خودش ذاتا سیاسی است.
✋البته این برادرمان خیلی این حرف بنده را جدّی نگرفت. اینها را حرفهایی تخیّلی میدانست. خیلی تأسّف خوردم که چیزی که اینگونه مایه افتخار ایرانیان است در حجاب رفته!
👈مگر این برادر عزیزمان نمیبیند چطور ایران اسلامی پنجه در پنجه ی قدرتهای جهانی انداخته و اینگونه نقشه های شوم آنها و خوابهای پریشانشان را در منطقه نقش بر آب کرده؟! در این چند قرن اخیر کدام وقت ایران چنین اقتداری داشت؟! لااقل از بعد از نادر شاه افشار بلکه از صدها سال قبل از آن چنین قدرتی بی سابقه است.
⬇️
👈قدرتی که صریحا بر اساس مفاهیم انسانی و دینی شکل گرفته! نوری در ظلمات و روحی در جهان بدون روح شده است. بسیاری از مشکلات بزرگش هم به خاطر دست زدن به این نبرد بزرگ با این قدرتهاست. کیست که این را نفهمد؟! چرا این عزیزان به خودشان نمیبالند؟!
✔حالا به دلیل یکی از بزرگترین نبردهای اقتصادی تاریخ علیه نظام اسلامیمان، مشکلاتی عارض شده است. ولی باید بدانیم که لذّتهای وهمی و بالاتر از آن لذّتهای عقلی برای انسانها بسی عمیقتر و لذیذتر است. همانطور که در مقیاس فردی اینطور است در مقیاس اجتماعی و ملّی هم همینطور است. لذّت ماشین و خانه و ... کجا و لذّت استقلال و آبرو و حق طلبی و آزادگی کجا! لذّت تبعیّت از اوامر الهی کجا؟!
✋آیا تو حاضری بهترین لذّتهای مادّی را به تو بدهند ولی بعدش مدام به تو توهین کنند؟! به رویت سیلی بزنند؟! تحقیرت کنند؟! یکی از دوستان که در آلمان بود میگفت برخی از قدیمی ها ولو در خفاء گاهی از همان زمان هیتلر تعریف میکنند. ورای اینکه رشد بسیاری در دنیای مادّی پیدا کرده اند ولی احساس تحقیر شدگی و بی اثری دارند! احساس استقلال ندارند! احساس شخصیت ندارند!
👈هر چند نظام جمهوری اسلامی دنیای ایرانیان را هم به مراتب با توجه به وضعیت موجود بیش از پیش آباد کرد. بیش از هر زمانی در تاریخ این مرز و بوم دغدغه ی خدمت در ارکان این نظام بود. آنقدر این افتخارات بی سابقه نظام اسلامی لااقل در مقیاس چند صد سال اخیر خیره کننده است که بسیاری از آگاهان عالم آرزوی چنین شرافتهایی را دارند و حسرت و غبطه ی آن را میخورند.
🔹ولی چرا این لذّتهای خیالی و عقلی که ما از این نظام مقدّس جمهوری اسلامی میبریم را اینها نمیبرند؟! همان لذّتی که به آنها قدرت تحمّل سختی های این مبارزه ی بزرگ را میدهد؟! اصلا کاری به اسلامی بودن و ولایت فقیه در آن ندارم. بخشی از این لذّتها که اساسا انسانی است و خیلی دینی و مذهبی هم نیست. لذّت استقلال و قدرت و ظلم ستیزی و... .
👈چرا این حماسه های ایران در این چند دهه در مبارزه با قدرتهای جهانی اینها را به وجد نمی آورد؟! بنده که از بن دندان به این نظام نورانی افتخار میکنم. آن را یک تجربه ی پاک و نورانی و رو به رشد و تعالی میبینم و میدانم. بیشترین خدمات را در تاریخ ایران زمین به ایرانیان کرده است. این را با مطالعات مفصّل تاریخی و دینی و فرهنگی عرض میکنم. ولی چرا این برادران عزیز اینطور به خود نمی بالند؟! به زیستن در زیر لوای این پرچم نورانی افتخار نمیکنند؟!
☑دقّت که کردم دیدم مشکل از حجاب تاریخ است. اینکه از درک این ابعاد عظیم به حجاب رفته اند! مشکل این است که ما تاریخمان را چندان نمیدانیم. راه طی شده را نمیبینیم. با یک جنگ بزرگ روایتگری از وضعیت فعلی و تاریخمان مواجهیم. برای همه ی ایرانیان و علاقه مندان به مسائل ایران زمین لااقل مطالعه ی تاریخ قرن اخیر بسیار کلیدی است. قرنی که در آن ایران از دل تاریخ یکباره کنده شده و به عمق دنیای مدرن پرتاب شد. ثمرات راهی که کشورهای اروپایی در چند قرن به شکل درون زا طی کرده و به آن رسیدند ایران در یک قرن خواست از بیرون به خودش تزریق کند. همین ریشه ی بسیاری از مشکلات امروزین ماست. امری که هر گونه مقایسه ای را با کشورهای دیگر از ریشه بی اساس کرد و انسان را به تدبّری مستقل و عمیقتر در مورد امورات ایران زمین دعوت میکند.
🔸«معرّفی و مروری بر کتاب تاریخ ایران مدرن آبراهامیان»🔸
یکی از کتابهایی که مطالعه ی آن را به عموم علاقه مندان پیشنهاد میدهم کتاب: «تاریخ ایران مدرن» پروفسور یرواند آبراهامیان یکی از اساتید دانشگاه آمریکا است. کتابی مختصر و مفید که به زبان انگلیسی در همان فضای غرب توسّط انتشارات کمبریج در سال ۲۰۰۸ چاپ شده و البته بعدا ترجمه شد. یعنی مخاطبش محقّقین و بی طرفان غربی هستند. لذا نمیتوان آن را متّهم به غرض ورزی به نفع حکومت ایران و یا برخوردی دور از موازین علمی دانست. هرچند بعضا قابل بحث است. مخصوصا مباحث آن در مورد انتهای عصر قاجار و پهلوی خیلی مفید است. به خوبی این پرسش «چه بودیم و چه شدیم؟» را سعی کرده پاسخ دهد.
👈اینکه چطور کشوری محروم و عقب مانده تقریبا متروک با تاریخی سنگین از نظامهای پادشاهی و روابط کهن اقتصادی و نظام اشرافی و ایلاتی ظرف یک قرن به عمق دوران مدرن کشیده شد. یکی از خوبی های این کتاب ارجاع زیاد به متون انگلیسی و منابع خارجی و مکتوبات دیگران در مورد آن برهه است که در دسترس بسیاری نبوده است. کتاب با این کلام از مورّخ شهیر انگلیسی ادوارد هالت کار شروع میشود که:
📖«ما گذشته را تنها از منظر حال می بینیم، و درکی هم که از آن به دست می آوریم از همین منظر است و بس»
👈بر همین اساس سعی میکند برای بازشناسی وضعیّت ایران به جای نگریستن از آن از نقطه ی فعلی آن را در امتداد تاریخی اش روایت کند. همین نظرگاه قابلیّت خوبی برای نگریستن بهتر به تاریخ ایران معاصر مهیّا کرده است.
⬇⬇
👈برهه ای که آقای آبراهامیان به عنوان نقطه ی ثقل روایت گری تاریخ خود انتخاب کرده ابتدا و انتهای قرن بیستم میلادی است. ایران چگونه قدم به قرن بیستم گذاشت و چگونه از آن بیرون آمد؟! یعنی از اواخر عصر قاجار تا زمان دولت آقای احمدی نژاد. انتخاب قرن بیستم انتخاب خیلی هوشمندانه است. به تعبیر بسیار جالب توجّه و گیرای ایشان:
📖«ایران با گاو و خیش قدم به قرن بیستم گذاشت و با کارخانه های فولاد، یکی از بالاترین نرخ های تصادف خودرو و در کمال ناباوری و حیرت بسیاری یک برنامه هسته ای از آن خارج شد!»
👈و باز به تعبیر جالب ایشان:
📖«اگر در ایران سال ۱۹۰۰ بخوابید و ۲۰۰۰ بیدار شوید به سختی میتوانید شرایط جدید را درک کنید»
👈در ابتدای قرن بیستم جمعیت ایران ۶۰% روستایی و ۲۵% ایلاتی و ۱۵% شهری بود. جمعیت ایران حدود ۱۲ میلیون نفر بود و در تهران تنها حدود ۲۰۰ هزار تن زندگی میکردند. مجموع جاده های همواره و راه آهن ایران به ۳۴۰ کیلومتر نمیرسید و تنها ۵% کلّ جمعیت ایران سواد داشت که بخشی سواد حوزوی داشتند و برخی نیز سواد مکتب خانه ای یا در مدارس میسیونری تحصیل کرده بودند.
👈در ابتدای قرن بیستم از تهران تا بوشهر ۲۷ روز و تا تبریز ۱۷ روز و تا مشهد ۱۴ روز راه بود! هیچ نمود واضحی از صنعت وجود نداشت و ایران آشنایی با نیروی بخار و گاز و برق و مکانیک نداشت.
👈کتاب، وضعیّت ایران در انتهای عصر قاجار و مشکلاتی که برای ورود به دنیای مدرن داشته را به خوبی تصویر کرده است! چطور آن نظامهای سنّتی یکی یکی فرو ریخت! البته این تغییرات به تعبیر ایشان کاملا یک سویه بود و ایران با زور دولتها به دوران مدرن کشیده شد. اینکه چطور مشکلات عمیق بودجه کشور با کشف نفت صورت دیگری یافت و چطور این تغییرات عمیق در ظرف این یک قرن تجربه شد.
👈مباحث مفیدی از زمینه های شکل گیری مشروطه و همینطور روی کار آمدن رضا شاه و اقدامات او با استفاده از منابع نوین ݝربی مطرح میکند.
👈البته آقای آبراهامیان بسترهای شکل گیری انقلاب اسلامی را عمدتا بر پایه ی مفاسد عصر پهلوی و تشکیل حزب رستاخیز و مانند آن تحلیل میکند. و این مطلب را به خوبی بیان میکند که هیچ کسی احتمالش را هم نمیداد که این انقلاب اینگونه پایدار بماند و اینگونه رشد کند. کسی باور نمیکرد که روحانیون بتوانند در عصر مدرن کشوری مدرن را اداره کنند. کشوری که به وضوح در بسیاری از شاخص ها آن را از جهان سوّم خارج کنند.
🔹نکته ی مهمّی که آقای آبراهامیان در اواخر کتاب اذعان میکند این است که نظام جمهوری اسلامی یک استثناء است. برخلاف معادلات پنجه در پنجه ی قدرتهای جهانی انداخته است. به تعبیر ایشان:
📖«ایران برخلاف بسیاری از کشورهای منطقه محصول نقشه سازی های امپریالیستی در سده ی گذشته نیست. ظهور ایران در مقام یک قدرت منطقه ای باعث تقابل این کشور با دیگر قدرت عمده ی حاضر در منطقه یعنی ایالات متحده آمریکا شده است»
👈این کتاب با این وضعیّت به پایان میرسد که قدرت جهانی یعنی آمریکا بر سر مسأله ی هسته ای با ایران به چالشی بزرگ کشیده شده است. البته این چالش بیش از آنکه به خاطر مخاطرات تولید سلاح کشتار جمعی توسّط ایران باشد زیر سر ظهور یک بازیگر جدید و قدرت نوین در منطقه برمیگردد. نظام جهانی نمیتواند تحمّل کند چنین قدرتی ظهور کرده است.
👈به نظر آقای آبراهامیان این امر معضل بزرگی است. چون مسأله سرنوشت سازی است که به ظهور قدرت جدیدی به نام ایران برمیگردد. آنقدر مهم است که غرب برای آنکه ایران را سر جای خودش بنشاند حتّی لازم باشد دست به ده ها سال جنگ و خونریزی هم خواهد زد!
👈ایشان در وضعیّتی است که نمیداند آینده ی این نزاع چه میشود. نزاعی که در زمان ما با تحریم های بی سابقه ی اقتصادی و همینطور جنگهای نیابتی بزرگ در منطقه ظهور کرده است. به تعبیر آقای آبراهامیان:
📖«این که چنین معضلی به کجا خواهد انجامید احتمالا در دهه ی آینده معلوم خواهد شد [دهه نود هجری] شاید یکی از طرفین عقب نشینی کند یا سازش دو جانبه به حاصل آید که بر اساس آن دو قدرت هم زیستی با یکدیگر در این همسایگی خطرناک را در پیش گیرند. شاید هم مخاطره جویی فعلی ادامه یابد که در آن صورت هیچ بعید نیست فاجعه ای در حد و اندازه ی جنگهای سی ساله اروپا پیش آید!»
👈منظور ایشان از جنگهای سی ساله همان جنگهای مذهبی بین پروتستانها و کاتولیکها در نیمه ی نخست قرن هفدهم در امپراتوری روم است که با پیمان معروف وستفالی به پایان رسید! پیمانی که نقطه ی عطف شکل گیری اروپای کنونی بود و ملتهای اروپایی مستقل از سیطره ی پاپ و دارای حاکمیت و استقلال جداگانه ظهور کردند.
👈به عبارت دیگر وضعیّت کنونی ایران و قدرتهای جهانی را در یک پیچ بزرگ تاریخی تحلیل میکند. ولی برخی از عزیزان ما متأسّفانه تحلیلی که از مختصّات کنونی ما در پهنه ی تاریخ دارند فرسنگها با واقعیّتها فاصله دارد.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴۱)
«اصالت تلخی عمل مقبول»
«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون»
«مغالطه ی ایهام انعکاس در قبولی عملی»
🔹قرار شد خانواده با بچه ها حرم بروند و من هم استراحت کنم تا سحر تنها بروم. زیارت وداع بود. قسمت بازی کودکان در حرم رفته بودند. گویا بیش از دو ساعت در گرمای هوا در صف منتظر مانده بودند تا نوبتشان برسد. بعد هم حدود ۴۵ دقیقه بازی کرده بودند. آخر هم برای زیارت رفته بودند و با خستگی زیاد به خانه برگشتند. تحمل این وضعیّت با سه کودک دشوار است. قرار بود بعد از آنکه از حرم برگشتم ایشان را ببرم تا تنها زیارت کنند.
👈دیدم احساس نوعی خسارت داشت. طبیعی هم بود. همه اش برایش خستگی بود. لذّتی نبرده بود. به ایشان عرض کردم ناراحت نباش! شاید از بین همه ی این زیارتها فقط همین را از تو قبول کردند. این را که گفتم از زیارت تنها و احتمالا با حالی که قرار بود شب جمعه برای وداع مشرّف شوم ترسیدم!
👈به یاد حرفی یکی از اهل معرفت افتادم که میگفت تقریبا همیشه آنچه مورد رضایت خداوند متعال است با آنچه مورد رضایت نفس ماست جمع نمیشود! یک چیزی که دیدید خودتان هم از آن لذّت میبرید و حال خوشی پیدا میکنید فریبتان ندهد! البته استثناء هم دارد. از این امر یک اصل معنوی را برای خودم تأسیس کرده ام. آن هم «اصالت تلخی عمل مقبول» است.
👈معمولا قبولی عمل با دور شدن از آنچه دوستش داریم گره خورده! دور شدن از عافیت، تعلّقات، حال خوش معنوی و... در آن نهفته است.
⬇
👈«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون» یعنی برای رسیدم به نیکی باید از آنچه دوستش داریم بگذریم. و این یعنی در ظاهر به استقبال تلخی ها رفتن. بنده بودن. همین است که «حفَّت الجنة بالمکاره و حفَّت النّار بالشهوات»! همین است که مرارة الدنیا حلاوة الآخرة است.
✋البته منظورم نوعی نفس کشی راهبانه نیست. بیان حقیقت دیگری است. شنونده عاقل است. همین است که رأس دینداری را صبر تشکیل داده است. صبر یعنی نوشیدن جرعه ی تلخی ها برای رسیدن به سرانجامی نیکو!
☑یک مغالطه ی بزرگی که در ذهن ماست آن است که مقبولیّت عمل نزد خودمان را با مقبولیّت عمل نزد خداوند متعال اشتباه میگیریم. این را مغالطه ی ایهام انعکاس در قبولی عمل مینامم. یعنی توهّم اینکه اگر یک عملی را ما پسندیدیم و قبول کردیم دلیل آن است که خدا هم آن را پسندیده و قبول کرده. سابقا در بذل الخاطر ۱۰۲۱ نیز گوشه ای از آن بیان شد.
✔چرا مقبولیّت نزد ما لزوما آینه ی مقبولیّت نزد خداوند و اولیاء او نیست؟! چون ملاک مقبولیّت متفاوت است. ما با حفظ أنانیّتمان مشغول امور معنوی میشویم. میخواهیم آنها در خدمت خودمان باشند. در واقع بنده نیستیم. ملاک مقبولیّت یک عمل نزد ما و از نگاه ما آن عملی است که حال خوبی به ما بدهد. حس خوبی از آن پیدا کنیم. احیانا گریه کنیم! تخلیه عاطفی شویم. تمرکز داشته باشیم. به ما بچسبد! لذا دنبال شرایطی هستیم که اینها را برایمان تأمین کند. این امور هم با تنهایی و خلوت و مزاحم نداشتن و... تأمین میشود.
✔ولی اگر دقت کنیم همه ی اینها شرط مقبولیّت عمل نزد خود ماست. چون ما عمل را برای خودمان انجام میدهیم. ولی اگر به دنبال مقبولیّت عمل نزد خداوند و مولا باشیم از کجا معلوم در رضایت خداوند رضایت ما هم لحاظ شده باشد. بلکه معمولا رضایت خداوند با رضایت ما منافات دارد. چرا؟! چون رضایت خاطر ما معمولا باعث کم شدن خلوصمان میشود.
✔رضایت ما معمولا با تکیه بر نوعی انانیّت تأمین میشود که در تنافی با بنده بودن است. در رضایت ما نوعی غرور و خود دیدن نهفته است. از همینجاست که متوجّه میشویم منطق قبولی عمل چیز دیگری میشود. باید به دنبال انجام وظیفه باشیم. آن را مشروط به رضایت نفسمان نکنیم. گاهی یک عملی که اصلا باورمان نمیشود و در آن حال خوشی نداشتیم و فقط به خاطر وظیفه یا صفای نفس انجام دادیم میبینیم از ما قبول شده. آنقدر نسبت به آن بی غرض بوده ایم که حتّی در حافظه مان هم نمانده بود. چون در آن خود را ندیده بودیم. کیفی هم نکرده بودیم. از اینجاست که باید به کارهای نیکی که برای خدا و از روی وظیفه ولی بدون حال و لذّت انجام داده ایم و در آن خسته هم شده ایم بیشتر امیدوار باشیم تا آن مناجاتهای کذایی و زیارتهای با حال.
👈به خانواده گفتم به این زیارتی که با این وضعیّت رفتی بیشتر امیدوار باش تا این زیارتی که قرار است من تنهایی و با خیال راحت و دل سحر جمعه بروم! «كُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَى مِنْكَ لِمَا تَرْجُو»؛ مرحوم صدوق در معانی الاخبار و برخی دیگر از کتبشان از امیر المؤمنین علی علیه السلام نقل میکنند:
📖«إِنَّ اللَّهَ أَخْفَى رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَم»
💭بنده خدایی میگفت شب رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود. ناهار دیر وقت خورده بودم و مقداری زیادتر از حدّ معمول! خیلی احساس ثقل و سنگینی میکردم. حالمم خوب نبود. خلاصه اصلا حال و حوصله ی هیچ کاری را نداشتم. همینطور در خانه بودم که دیدم اینطور نمیشود. باید برای عرض ارادت به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مسجد بروم. هیچ عامل دیگری برای رفتن جز شرمندگی از حضرت نبود. یک علاقه ی قلبی و ارادتی به ایشان داشتم.
💭با همان بی حالی رفتم و انتهای مسجد نشستم. منبری آمد و مراسم سینه زنی هم مقداری نشستم. اصلا جلسه رونقی هم نداشت. هیچ حالی هم نداشتم! هیچ لذّتی نبردم! ولی گفتم نباید بی ادبی کنم! وقتی به منزل برگشتم و خوابیدم در عالم رؤیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دیدم. چهره اش غرق در نور بود نمیتوانستم ببینم. ولی بدنشان را چرا! بدون اینکه حرفی بزنند لبخند میزدند و با لبخندشان دنیایی از مهر و محبّت به دلم روانه میشد. جلو افتاده و همراه ایشان از مدینه تا مکّه پیاده رفتیم.
💭هر از چندی سر مبارکش را برمیگرداند و من را با محبّت نگاه میکرد و من هم پای حضرت را میبوسیدم و ابراز محبّت میکردم. یک سفر طولانی عاشقانه ای بود! رفتیم و رفتیم تا به کوه ابوقبیس در مکّه رسیدیم. در آنجا هم ماجراهایی بود. خلاصه آنچه جالب بود این بود که فهمیدم عملی که هیچ لذّتی از آن نبرده بودم و هیچ حال و گریه ای نداشت از من قبول شده! درس بزرگی گرفتم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴۲)
«خدایا به رویمان نیاور!»
«ارْحَمْنِي إِذَا انْقَطَعَتْ حُجَّتِي»
🔹تابستان است. هر کدام از بچه ها اجازه دارند روزی نیم ساعت با موبایل بازی کنند. رمزش را اجازه ندادیم بفهمند. یکی از این کوچولوها دیدم آمد و گفت خودم بلدم باز کنم. رفت و باز کرد و شروع به بازی کردند! فهمیدم یواشکی از روی دست ما دیده و حفظ کرده😦
🔸گفتم از کجا یاد گرفتی؟! با قاطعیت و بدیهی دانستن اینکه پاسخی که میدهد معقول و باور پذیر است صاف در چشمانم زل زد و گفت: «رمزش را در خواب دیدم و یاد گرفتم!»😐 من هم ماندم چه بگویم! انتظارش این بود که پاسخش را بپذیرم و هیچ دلیلی نمیدید که انکار شود. دیگر به رویش نیاوردم! خجالتش ندادم! در دلم گفتم آره جون بابات!😁
😞راستش از خودم خجالت کشیدم! نکند خیلی از عذرهای ما هم نزد حقیقت همینقدر پوک و پوچ باشد!
📖«إِلَهِي ارْحَمْنِي إِذَا انْقَطَعَتْ حُجَّتِي وَ كَلّ عَنْ جَوَابِكَ لِسَانِي وَ طَاشَ عِنْدَ سُؤَالِكَ إِيَّايَ لُبِّيَ فَيَا عَظِيمَ رَجَائِي لَا تُخَيِّبْنِي إِذَا اشْتَدَّتْ فَاقَتِي وَ لَا تَرُدَّنِي لِجَهْلِي»
🔹گفتم خدایا! من که بنده ی ناچیز تو هستم عذر این عزیز دل را پذیرفتم و به رویش نیاوردم! چون به دور از رحمت و مغفرت بود! به دور از کرامت بود! یعنی تو میخواهی با ما مناقشه در حساب کنی؟! میدانم احکم الحاکمین و اسرع الحاسبین هستی! ولی این را هم میدانم که اکرم الاکرمین و اجود الاجودین و ارحم الراحمین و خیر الغافرین هم هستی!
🙏خدایا اگر عذری آوردیم با کرمت بپذیر! به رویمان نیاور! يَا كَرِيمَ الصَّفْحِ، يَا حَسَنَ التَّجَاوُز! خجالتمان نده!
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴۳)
«چرا نظریّه ی انتخابات و دموکراسی تمایلی به پیشرفت ندارد؟!»
«أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ»
🔹یکی از مصائب دوران ما چیزی به نام دموکراسی خام است. همراه خوبی هایی که داشته خسارتهای سنگینی هم به بار آورده. پیش فرض دموکراسی خام یکسان بودن ارزش رأی تمام آحاد جامعه است. و این پیش فرض به معنای یکسان بودن ارزش علم و جهل است. از اینجاست که میتوان از آن پرسید: «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُون»؟!
⛔مغالطه ای که در اینجا رخ داده آن است که بین حقّ رأی و ارزش رأی خلط شده است. هر انسانی به خاطر کرامت انسانی و آزادی خدادای میتواند حقّ رأی داشته باشد ولی آیا هر انسانی با هر درجه از علم و فضیلت ارزش رأیی به اندازه ی رأی دیگری دارد؟! اصلا هیچ عاقلی میتواند چنین حرفی بزند؟!
🔹در کتاب ششم جمهوریّت افلاطون مباحثه ی سقراط با شخصی به نام آدمانتوس در این زمینه مشهور است. آنجا که سقراط نشان میدهد که ناخدای کشتی را نمیتوان صرفا با رأی انتخاب کرد! اصلا میدانیم که یکی از اهداف قیام فلاسفه با رهبری سقراط و سپس افلاطون برای مبارزه با همین نظام دموکراسی خام در یونان بود؟! آیا میدانیم که با همین رأی دموکراسی بود که سقراط کشته شد؟!
👈آیا میدانیم که در انتها رسم بر آن بود که کودکان گریان محکوم را در محکمه حاضر کنند شاید بتوانند رأی و عاطفه ی دموکراسی را به سمت خود جلب کند؟! سقراط نپذیرفت و استفاده از چنین روشهایی را خیانتی در حقّ حقیقت دانست؟!
⬇
👈دموکراسی خام یعنی فدا کردن کیفیت در برابر کمیت. شما به دنبال پزشکی حاذق هستید یا پزشکی چرب زبان که از او خوشتان بیاید؟! اصلا اين نوع دموکراسی امروزی خودش یکی از عوامل اختلاف و دو دستگی در جامعه است.
👈حقّ رأی نه ولی اعطاء ارزش یکسان به رأی همه بسان دادن تیغ در دست زنگی مست است! ورای اینکه به ضرر جامعه است به ضرر خودش هم هست. «لو یطیعُکُم فی کثیرٍ من الأمرِ لعَنتُّم». ذات دموکراسی به این شکل امروزی اش ظلمی در حقّ حقیقت است.
✋بدانید که هیچ پاسخی هم به آنها تا کنون داده نشده است. فقط برای دفاع از آن از لولویی به نام استبداد میترسانند! گویا هیچ بدیل دیگری این وسط وجود ندارد؟!
👈حالا در مورد بدیلش خیلی میشود حرف زد. ولی این مقدارش را دیگر هر عقلی میفهمد که ارزش رأی غیر از حقّ رأی است. کیفیّت رأی غیر از کمّیت رأی است. به قول سقراط ناخدای کشتی را با رأیگیری کشتی سواران تعیین نمیکنند. با چرب زبانی و عوام فریبی تعیین نمیکنند. با علم تعیین میکنند.
✔لااقل اگر قرار است دموکراسی حاکم باشد و رئیس جمهور با دموکراسی انتخاب شود باید دموکراسی را از این حالت خام پیشرفت داد. به مردم آموزش داد. الفبای ورود به انتخابات را به آنها آموخت. چطور برای دادن گواهینامه ی رانندگی اینقدر او را آموزش میدهند و الّا به او گواهینامه نمیدهند؟! چرا اینجا نمیگویند حق دارد؟! چون میبینند دادن چنین حقی با او به ضرر خودش و دیگران تمام میشود. برای دادن حقّ رأی هم میتوان گواهینامه تعریف کرد. باید یک سری درسها یا دوره هایی را مثلا گذراند. به آنها آموزشهایی داد. آنها را با فنّ سخنوری و انشاء و مغالطات مقداری آشنا کرد. مخصوصا ناظر به امور اجتماعی. یا مثلا کیفیّت رأی را در دسته های مختلف مقداری بالا و پایین کرد. رأی این شخص چقدر حساب شود و رأی آن دیگری چقدر! یعنی میشود روی این مدلها کار کرد. پیشرفت داد.
✋چطور این تکنولوژی های هر روز پیشرفته تر میشوند ولی دموکراسی اینقدر خام و مضحک باقی مانده؟! گاهی یک شخص تنها به خاطر یک عوام فریبی و یک تهمت و یک مغالطه و یا یک تعصّب رأی می آورد. این مضحک نیست؟! اگر استبداد بد است این نوع جهالت بدتر است.
👈اگر خواستیم دموکراسی را حفظ کنیم باید به فکر یاد دادن هنر رأی دادن و هوشمند کردن دموکراسی پیش برویم. در موردش و روشهای نزدیکتر شدنش به حقیقت اندیشه کرد. احزاب را قوی و متعهد و شناسنامه دار و ریشه دار کنیم. و الّا همواره این خطر هست که افرادی با تحریک گسلهای جامعه و تعصّبات آن و دادن پاسخهای ساده و و گفتن اموری که توده نیاز و علاقه به شنیدن آن دارند اعتماد آنها را جلب کند و کشتی جامعه به دست ناخدای نابلد داده شود.
🔹ولی چرا دموکراسی به این سمت حرکت نمیکند؟! چرا تمایلی برای پیشرفته شدن نرم افزار انتخاب رؤسای حاکم بر جوامع دیده نمیشود؟! علمش را ندارند؟! نیازش نیست؟! حالا ملّتهایی مثل ما که مقلّد غربی ها در این نوع فرهنگ بوده ایم! انتظاری چندان نیست. ولی در خود غرب چرا دموکراسی تمایلی به پیشرفت نداشته است؟! افرادی که با دنیای سیاست آشنا هستند میدانند اینجا جای چنین خوش بینی هایی نیست. به قول ضرب المثل عربی سیاست جای «لأمر مّا جدع قصیرٌ أنفَه» است.
👈مقداری که فکر کردم دیدم دموکراسی خام یکی از ابزارهای طواغیت برای سوار شدن دوباره بر مردم است. ولی اینبار با انتخاب خودشان. سیاست برتر یعنی همین تحمیل اراده به دیگران بدون ایجاد تنش! اینکه نهی النبی عن الغرر برای همین بود. هر چه نوعی غرر و جهالت در آن باشد مایه ی شیطنت است.
👈اینجا هم دادن حقّ رأی و ارزش رأی مساوی به همه یعنی حساب باز کردن روی جهل آنان و برنامه ریزی برای سوء استفاده از آن! با تبلیغات و عوام فریبی و انواع و اقسام حیله ها! حالا میشود مدام بهانه آورد و نکاتی گفت که مسوغی برای دموکراسی خام باشد ولی قضیه مشکوکتر از اینهاست.
👈گویا داستان همان است که امام صادق علیه السلام فرمود! داستان ادامه ی همان سیاستهای شوم بنی امیّه ای است! ادامه ی همان شیطنتهای تاریخی! مرحوم کلینی در کافی با سندی از امام صادق علیه السلام نقل میکند که بنی امیّه یادگیری ایمان را برای مردم آزاد گذاشتند ولی یادگیری شرک را نه! برای اینکه وقتی خواستند با شرک و باطل از آنها سواری بگیرند نفهمند!
📖«إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ لِكَيْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَيْهِ لَمْ يَعْرِفُوهُ»
👈در اینجا هم حقّ رأی مساوی دادند ولی به آنها آموزش ندادند که چطور از آن استفاده کنند! حقّ کمیت را ادا کردند ولی جلوی کیفیّت را گرفتند! تا بتوانند با کمیت بر کیفیتها سلطه پیدا کنند! تا بتوانند از جهل مردم استفاده کنند. دموکراسی خام تاج پادشاهی پادشاهان نوین و طواغیت منافق است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴۴)
«اسکندر بزرگ یا اسکندر کوچک؟!»
«حکمتی از پلوتارک»
🔹یکی از کتب بسیار معروف جهانی در زمینه تاریخ و بیان سرگذشتها کتاب مورّخ شهیر یونانی پلوتارک است. وی تقریبا معاصر حضرت مسیح علیه السلام زندگی میکرده است. در این کتاب سرگذشتی از ۳۶ تن از رجال نامی تاریخ دنیای قدیم را ذکر کرده و به مقایسه سیره ی آنها و نکات پیرامون شخصیت آنها پرداخته است.
👈به مناسبتی در جلد سوّم آن به احوالات اسکندر کبیر رجوع کردم. شاید یکی از مهمترین شخصیتهای تاریخ و همینطور مهمترین وقایع تاریخ همین اسکندر و حمله ی بزرگ او به ایران بود. به نظر شما روایتگری ما از تاریخ اسکندر باید چگونه باشد؟!
👈لابد خیلی علاقه داریم ببینم چطوری بر تخت نشست و چطور یکی یکی کشورها را گرفت و مثلا چطور بابل سقوط کرد و چگونه به هندوستان رسید و... . اینها به خاطر روحیه ی حس گرای ماست. اسکندر را در این وقایع بزرگ و لشگرکشی ها میبینیم. ولی پلوتارک تذکّر جالبی میدهد.
👈میگوید این تاریخها فریبتان ندهد. اسکندر واقعی اینها نیست. اگر میخواهید اسکندر را بشناسید باید از راه دیگری وارد شوید. به جای آن اسکندر بزرگ باید آن اسکندر کوچک را بشناسید. کدام اسکندر؟! همان اسکندری که در کارها و انتخابهای کوچکش طبیعت و جوهر خود را نشان داده! حتّی اگر موفّق نمیشد پادشاه باشد! حتّی اگر موفّق نمیشد اینگونه کشورگشایی کند!
🔻اگر میخواهی اسکندر را بشناسی طوری دیگری باید او را بشناسی! باید طبیعتش را کشف کنی! کشف طبیعت اسکندر است که برای تو درس آموز است. چون انسانها به واسطه ی همین طبیعت به یکدیگر مرتبط میشوند و تاریخشان برای یکدیگر درس آموز میشود. تاریخ آزمایشگاه بزرگ انسان شناسی و آینده بینی است. گویا خود ما هستیم که مدام در قالبهای مختلف تکرار شده ایم🔺
👈برای اینکه از تاریخ درس بگیری اساسا باید عینکت را تغییر بدهی! هر کدام از ما اسکندرهای بالقوّه ای هستیم. فریب این شرایط ظاهری را نخوریم! در همین زندگی های ساده ی ما نیز این حقائق در حال جریان است.
🔹دیدم دو هزار سال قبل خیلی تذکّر حکیمانه ای داده است. باب دیگری را باز کرده است. متن کلامش اینگونه است. حیفم آمد بذلش نکنم:
📖«من نوشتن تاریخ را نیاموخته ام و قصدم فقط ذکر سرگذشت و حیات مردان نامی بوده است. بدیهی است که پیوسته اعمال بزرگ و افتخار آمیز شخص معیار و محک عیوب یا تقوی و فضیلتش نیست؛ بلکه غالب اوقات، امری کوچک و گذران یا اشاره و کلامی مختصر، خیلی بهتر و روشن تر طبایع اشخاص را معرفی می نماید و خصائلش را روشن میسازد تا جنگهای خونین و شکست های مهم که آن ده هزار کشته به خاک هلاک افتاده و شهرهای متعدد و عظیم مسخر و منقاد شده باشند.
📖پس مانند نقاشانی که برای ساختن صورت کسی تنها به تشریح خصوصیات و اسباب اصلی صورت که خود آینه خصائل و طبایع انسانیت میپردازند بدون اینکه به سایر قسمتهای تن توجه کنند من نیز اجازه میخواهم که همّ خود را منحصر به تجسس و تحقیق نکات و دقایق روحی و اخلاقی هر یک از افراد سازم و تفصیل بقیه حوادث را به تاریخ نویسان که شرح جنگها و مبارزات را وجهه ی همت خویش قرار میدهند واگذار کنم»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴۵)
«درسی از نیروگاه بادی بینالود: اسرافی بزرگ به نام اسلام غیر سیاسی»
🔹در مسیر بازگشت از مشهد مقدّس از کنار نیروگاه بادی بینالود نیشابور عبور کردیم. به بچه ها گفتم اگه گفتین اینا چی هستن؟! اینا فرفره هوایین!😁 داشتیم میخندیدم که به ذهنم خطور کرد راستی ببین این بشر دوپا چطور ذهنش به این رسیده که از باد هوا هم میتواند نیرو تولید کند! اینها فکر عادی نیست. فکر یک تمدّن اگر هیز و منحرف نباشد به این جاها نمیرسد!😀
👀دقّت که کردم دیدم هر چیزی که در طبیعت بوی قدرت داده برایشان زمینه ای برای تولید برق بوده است. گاهی قدرت باد است و گاهی بخار و فشار آب و نیروگاه حرارتی و شکافت هسته ای و... .
💡به ذهنم خطور کرد سیاست هم نگاه به جامعه از منظر قدرت و مولّدهای آن است. یک نگاه هیزی دارد که همه چیز را از مجرای قدرت و امکان استحصال قدرت میبیند. از نیرویی به نام جهل مردم بگیرید تا نیروی نخبگان و عقاید و افکار و هنر و... .
☑ولی قوی ترین و با دوام ترین نیرو را در جامعه از چه نیروگاهی میتوان دریافت کرد؟! حساب که کردم دیدم واقعا هیچ چیزی به اندازه ی دین و مذهب در تاریخ تولید قدرت نکرده. و از این قدرت خدا میداند اگر درست استفاده شود چه استفاده هایی میتوان کرد. دین و مذهب به خودی خود پدیده ای بسیار سیاسی است چون بسیار تولید قدرت میکند!
👈اینهایی که به اسلام غیر سیاسی دعوت میکنند بزرگترین اتلاف نیرو و اسراف انرژی را دارند! این همه قدرت را یعنی بریزیم سطل آشغال؟! به همین سادگی؟! آیا سیاستی شوم در کار نیست؟! برای خنثی کردن این نیروگاه اصلی قدرت اجتماعی؟! چرا از قدرت مذهب میترسند؟!
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴۶)
«فلسفه پاسخ است یا گذر از پاسخها؟!»
«توضیحی بر عبارات ابتدایی نهایة الحکمة علامه طباطبایی»
🔹مباحث انتقادی تاریخ فلسفه غرب را دنبال میکردم. برایم نحوه ی روایتگری تاریخ اندیشه و فلسفه و عبور از دل تاریخ توسّط این استاد محترم جالب بود. یک سریالی میساخت و توضیح میداد و خراب میکرد و به جلو میرفت! اگر فلسفه این بناهایی است که مدام ساخته و ویران میشود پس فایده ی فلسفه چیست؟! به ذهنم آمد معنای فلسفه در نگاه بسیاری به نوعی ولگردی یا تفریح در تاریخ فلسفه تقلیل داده شده است. امتدادهای فردگرایی حتّی به اینجا هم کشیده شده است.
👈فلسفه در این رویکرد چیزی نیست که بر من تحمیل شود. فلسفه چیزی است که خودم آن را آزادانه و فعالانه انتخاب کنم. در آن دغدغه ی حق طلبی و درد واقعیّت چندان نیست. ریشه در اسلام و تسلیم و سلامت فطری چندان ندارد. ریشه در نوعی نفسانیّت دارد. دغدغه نوعی حقیقت برای من و جدل و لذّت بردن از کالای فلسفه در سبد مصرف است.
👈خیلی راحت و مغرورانه رأیی را انتخاب میکند و به خودش اجازه میدهد قانع شود. چنین فضایی از پستان نوعی شکاکیّت تغذیه میکند. تا بتواند به خود حقّ چنین مواجهه ای را بدهد. تا درد حق طلبی اش را تسکین دهد.
✋منظورم این نیست که اگر با دغدغه ی حق طلبانه سراغ فلسفه برویم لزوما به صواب میرسیم و از سراب دور میشویم و یا اگر بدون دغدغه ی محض حق طلبانه سراغ فلسفه برویم نمیتوانیم به صوابهای جدیدی برسیم و همه اش به سراب خواهیم رسید! منظورم این است که فلسفه امروزه اصلا گویا چنین دغدغه ای ندارد! و این هم تا اندازه ای از آثار فردگرایی و اومانیسم است.
⬇
👈لذا آن روحیه ی تواضع و جست و جو گری صادقانه برای وصول به حقیقت را ندارد. خیلی زود به خودش اجازه میدهد نقد کند و خراب کند و انتخاب کند و قانع شود و از چیزی که انتخاب کرده لذّت ببرد و به انتخاب تو هم احترام بگذارد؛ احترامی که در دلش نوعی ضمانت برای احترام گذاشتن به انتخاب خودم هست!
🔹دیدم خود این استاد محترم هم جایی وقتی با پرسشهایی مواجه شد به این امر تصریح کرد! صراحتا گفت فلسفه اساسا پاسخ نیست! فلسفه تنش است! در فلسفه به دنبال پاسخ نگردید! فلسفه چیزی جز سیر عبور از میتوس به لوگوس نیست! عبوری دائمی از اسطوره به علم! و دوباره عبور از علمی که میفهمیم خود اسطوره بود به علمی دیگر و همینطور ...
⛔ولی چرا؟! چون تفکّر تمام نمیشود! پاسخ چیزی جز میتوس نیست! فلسفه گذر از پاسخها است نه خود پاسخ! و این نقص فلسفه نیست! فلسفه آشکارا انسان را دعوت به آشوب و تنش میکند لذا ماهیّتی سیاسی دارد! دعوت به انتقاد و عبور! لذاست که آرامشی در فلسفه نیست و رسیدن به آرامش یعنی تمام شدن فلسفه و توقّف در اسطوره و میتوس! آرامش فلسفه در به آرامش نرسیدن است. خود همین حالت به آرامش نرسیدن در دلش نوعی آرامش است. آرامشی از نوع سلب و از نوع بالا رفتن سطح مسأله و دغدغه ولو به پاسخی نرسد!
👈مقداری آن را باز کردم تا با این ذهنیّت آشنا شویم. این واژه ی میتوس و لوگوس خیلی واژه های مهمّی هستند. از آن واژه های کانونی برای درک فضای فلسفی از یونان باستان تا اعصار بعدی هستند. چیزی شبیه ایمان و عمل صالح در قرآن کریم.
👈اجمالا معنای میتوس همان ادّعای مبتنی بر شعر و خطابه و نوعی اسطوره است که البته با نیروی پذیرش جمعی و قدرتهای جانبی تغذیه میشود. برخلاف لوگوس که نوعی ادّعای مبتنی بر برهان و استدلال است که زورش فقط در خودش است و معمولا برخلاف میتوس است.
👈معادل دقیقی در فارسی یا عربی اینها ندارد. گاهی بافته و یافته و یا اسطوره و علم معنا میشوند ولی دقیق نیست.گادامر مقاله ی خوبی در زمینه ی میتوس و لوگوس نگاشته است.
🔹حالا بگذریم. اگر دقّت کنیم بطلان حرفهای ایشان در خودش نهفته است. این حرف خود ابطالگر است! اگر فلسفه پاسخ نیست بلکه گذر از پاسخهاست آیا این مطلب در مورد خود این گزاره هم صدق میکند؟! خود این آیا میتوسی نیست که باید از آن به لوگوسی دیگر گذر کرد؟! اینها حرفهای شاعرانه و خطابی نیست؟! خود حرفهای این استاد محترم و حرفها و رویکردهای مشابه آن خودش یک میتوس و اسطوره ی بزرگ و خرافه ی عجیب در زمان ماست. میتوس و اسطوره ای که بر بنیان خرافه ی شکاکیّت بنا شده. هر چند بخواهند از آن فرار کنند.
👈اگر فلسفه گذر دائمی از میتوس به لوگوس باشد معنایش این است که فلسفه مدام ما را به بهانه ی آب به سراب میرساند؛ اگر قرار است همه ی اینها سراب باشد و بهره ای از واقعیّت نداشته باشد پس دیگر فلسفه چه نیازی هست؟! چه تفاوتی میان این سراب و آن سراب هست؟! و اگر تفاوتی هست آیا تفاوتش در امری واقعی و حقیقی است یا در امری باطل؟! این خرافه گویی ها چیست؟!
🔹و اینجاست که سرّ تعابیر ابتدای بدایة و نهایة مرحوم علامه ی طباطبایی را متوجّه میشویم. آنجا که میخواست فلسفه را آغاز کند. مدام بر این تأکید داشت که ما حقیقتا وجود داریم. اصل وجود و همینطور وجود داشتن من و امور پیرامون من یک میتوس و اسطوره ی قابل ابطال نیست:
📖«إنّا معاشر النّاس أشیاء موجودة جدّا و معنا أشیاء أخر موجودة ربما فعلت فینا أو انفعلت منّا ... فلا یقصد شیء شیئا الّا لأنّه عین خارجیة و موجود واقعیّ أو منته الیه لیس وهما سرابیّا فلا یسعنا أن نرتاب فی أنّ هناک وجودا و لا أن ننکر الواقعیّة مطلقا»
👈بله چیزی که هست آن است که همانطور که چنین وجودی قابل ابطال نیست خطاهای ما نیز قابل ابطال نیست. چالش اصلی فلسفه در واقع گذر از میتوس به لوگوس نیست. همانطور که علامه ی طباطبایی بیان میکنند حلّ معمّای موجود بین این وجود آشکار و این خطاهای آشکار است.
👈نه به خاطر آشکاری این وجود میتوان جزم گرایانه منکر خطاها شد و نه به خاطر آشکاری این خطاها شکاکانه میتوان منکر این واقعیّات شد. فلسفه حلّ این معمّا است: «غیر أنّا کما لا نشکّ فی ذلک لا نرتاب ایضا فی أنّا ربما نخطئ»
👈خب اگر این است کار فلسفه چیست؟کار فلسفه بحث از همین اشیاء موجود است. تا به میزانی برسد که بتواند به شکل یقینی با خواصّی که از اشیاء موجود به دست آورده آب را از سراب تشخیص دهد! حالا لطایف مدخل علامه بر نهایة بیشتر از این حرفهاست. همینقدرش وقتی حرفهای این استاد محترم را میشنیدم به ذهنم آمد که بیان کنم.
👈اینها اگر میترسند با ورود به گود اینگونه بحثهای برهانی دچار جزم اندیشی و رکود تاریخی بشوند که آن را در تاریخ فلسفه دیده اند چرا از آن طرف نمیترسند که به واسطه ی آن رویکرد به شکاکیّت و محرومیّت از حقایق یقینی مبتلا شوند؟! چاره در بازگشت مجدّد به تعقّل است. تعقّلی به دور از تحجّر و تجدّد.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴۷)
«واژه ای مرموز به نام «اولی الأمر»»
«با اهل مکابره به جای مباحثه، مباهله کنید»
🔹صبح توفیق شد مشغول تلاوت آیات سوره مبارکه نساء بودم. به آیه ی ۵۹ که رسیدم اینگونه بود:
📖«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً»
👈این واژه ی «اولی الأمر »یکی از واژه های رمز آلود قرآن کریم است. چرا صریحا این اولی الامر معرّفی نشدند؟! البته در حدیث قطعی و یقینی بین شیعه و سنّی روایت شده که حضرت در منبر فرمودند بعد از من ۱۲ نفر خلیفه و امام شما خواهند بود! ولی در قرآن نیامد. همین است که منشأ اختلافات عجیب شد.
👈از همینجا میشود انسان حدس بزند که مشکلی وجود دارد. چون واژه ای که در جایی استفاده شده که قرار است کارایی بسیار مهمّی داشته باشد نمیتواند اینقدر مبهم باشد که اینقدر اقوال پیرامونش تولید شود! برخی بگویند امراء السرایا است و برخی بگویند فقهاء است و برخی بگویند اهل حلّ و عقد و برخی دیگر خلفاء و... .
👈آیه ی بعدی که بلافاصله می آید مطلب را جالبتر میکند. در برابر اطاعت از اولی الامر اطاعت از نیروی اجتماعی دیگری مطرح میشود که قرآن آن را «طاغوت» مینامد. طاغوتی که شیطان میخواهد با اطاعت از او انسانها به گمراهی بسیار دوری از حقیقت کشیده شوند. همان طاغوتی که دستور داده بودیم به او کافر باشید و اختلافاتتان را از مجرای نیروی او حل نکنید!
⬇
📖«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً»
👈تمام داستان تاریخ اسلام بر سر مراد از همین واژه ی «اولی الامر» است. بر اساس این آیه ی شریفه اطاعت از خلیفه نخست اطاعت از اولی الامر بود یا تحاکم الی الطاغوت بود؟! طاغوتی که امّت را از صراط مستقیمی که برایش طرّاحی شده بود عجیب گمراه کرد؟! ضلال بعید!
👈مسأله ی آسانی نیست. میدانید چرا؟! چون ابوبکر و حتّی عمر از بزرگان اسلام بودند. به وضوح دغدغه های اسلامی داشتند و در ظاهر فضیلتهای مهمّ و مفاهیم برجسته ای از مفاهیم اسلامی را نمایندگی میکردند. اسلام در زمان آنها قوّت گرفت و روم و ایران و مصر و دیگر ممالک را گرفت. همین است که فتنه سنگین تر میشد.
👈چطور قرآن همه ی احکامش را روشن بیان کرد ولی سیستم رهبری و حکمرانی اش را نه! همان چیزی که قرار بود با واژه ی مرموز «اولی الأمر» حل شود. چرا مسأله ی ولایت و اولی الامر را اینگونه مهمل قرار داد؟! همانکه قرار بود ضامن بقای راستین اینها باشد. (رجوع شود به بذل الخاطر ۷۱۷ و استدلال تاریخی لطیف امام صادق علیه السلام در بیان مراد از اولی الأمر)
👈روشن است که حضرت زهرا سلام الله علیها اصرار داشت اطاعت از خلیفه اوّل اطاعت از طاغوت است. در نگاه ایشان خلیفه ی اوّل فقط خلیفه ی اوّل نبود! یک خشت کج بود!
💡به این آیات شریفه که رسیدم به دلم افتاد امام حسین این پاسخ این معضل واژه ی «اولی الأمر» را دیگر آشکار آشکار کرد. آنجا که فرمود: «عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيد»
👈ولی چگونه؟! به این شکل که واقعا اگر امام حسین علیه السلام قیام نکرده بود خلافت شخصی به نام یزید برای دنیای اهل سنّت کاملا خلافتی مشروع بود. یزید به راستی در تفکّر اهل سنّت همان اولی الامر بود! یزید که از همان ابتدا یزیدی که ما میشناسیم نبود! قرار نبود عاشورایی رخ دهد و یا واقعه ی حرّه اتّفاق بیافتد و منجنیق به مکّه ببرد!
👈امام حسین علیه السلام چهره ی شوم او و منطق خلافتی که در سقیفه نهادینه شد را به تاریخ نشان داد. آن را با چالشی عظیم مواجه کرد. گاهی برای شناخت یک پدیده باید ثمراتش را دید! بدون شک خلافت شخصی مانند یزید ثمره ی قطعی سقیفه بود. فرزند همان پدر بود. نمیشود این را انکار کرد.
👈به تعبیر حضرت صدّیقه طاهره این درخت زقّومی که در سقیفه کاشتید و فکر میکنید حالا چیز مهمّی هم نشده و ابوبکر همان کارهای خوب را قرار است انجام دهد بعدا میوه های شومش را خواهید دید: «و سیعلم التالون غبَّ ما أسَّسه الأوَّلون» و از بطلان یزید به راحتی دیگر میشود به بطلان سقیفه استدلال کرد.
👈یک نکته ی مهمّ دیگری و یک هدایت قرآنی دیگری هم پیرامون این واژه «اولی الأمر» وجود دارد. در ادامه ی آیات سوره مبارکه ی نساء پرده از روی بعدی دیگر از این واژه ی مرموز یعنی «اولی الامر» برداشته شده است.
👈حدود ۲۳ آیه ی بعد یعنی در آیه ی ۸۳ سوره مبارکه نساء به صراحت میفرماید این رسول و اولی الامر که گفتیم از آنها واجب است اطاعت کنید و سراغ طاغوت نروید سرّش این است که علم دارند! به خاطر علم و برتری شان این وجوب اطاعت دارند. آنها هستند که قرآن را میفهمند. آنها هستند که توان استنباط حقائق این دین را دارند:
📖«وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»
👈آیا واقعا امثال یزید این صفت را دارند؟! حقیقتا چه بسیار دلالتهای آشکاری که از کنارش راحت میگذریم. حالا نکات دقیقتری هم میشود در مورد این واژه بیان کرد. یکی را مرحوم علامه ی طباطبایی صید کرده است. آن هم اطلاق معنادار در اطاعت از این اولی الامر است که جز با عصمت آنها قابل تبیین نیست. البته این مضمون در روایاتی مانند کتاب سلیم بن قیس هم آمده است. آنجا که حضرت فرمودند:
📖«إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ الَّذِينَ قَرَنَهُمُ اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَ نَبِيِّهِ فَقَالَ: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ لِأَنَّ اللَّهَ إِنَّمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِأَنَّهُ مَعْصُومٌ مُطَهَّرٌ لَا يَأْمُرُ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ، وَ إِنَّمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ أُولِي الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا يَأْمُرُونَ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ»
⬇⬇
👈همچنین در روایات از همنشینی موجود در این کلمات که در آن الله و رسول و شخص دیگر به نام «اولی الأمر»کنار هم آمده اند استفاده شده و با استدلال به همان، مصداقش را اهل بیت علیهم السلام که رمزشان ولایت امیر المؤمنین علیه السلام است دانسته اند. مثلا در روایتی در کافی امام صادق علیه السلام مصداق اولی الأمر را با توجّه به آیه ی ولایت و شباهتش تبیین میکنند:
📖«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون»
🔸«دعوت به مباهله بعد از مکابره مکرّر»🔸
روایت لطیفی است که حیفم آمد در اینجا نقلش نکنم. روایت نخست از باب المباهلة کافی است. روایتی با سندی قابل اطمینان که یکی از شیعیان اهل بحث و متکلّمان به نام ابو مسروق نزد امام صادق علیه السلام می آید. میگوید ما به هر چه از قرآن استدلال میکنیم علمای اهل سنّت به شکلی توجیهش میکنند. دیگر نمیدانم چه کنم. مثلا آیه ی «اولی الامر» را میخوانم میگویند مراد امراء السرایا است. آیه ی ولایت را میخوانم میگویند مراد همه ی مؤمنین است نه شخص علی! آیه ی مودّت را میخوانم میگویند مراد اهل بیت نیستند بلکه نزدیکان مسلمین است. یعنی به نزدیکانتان نیکی کنید!
👈ابو مسروق میگوید هر چه به ذهنم آمد را با بهانه های آنها ذکر کردم. به حضرت گفتم دیگر چطور با آنها بحث کنم؟! به نظرتان امام صادق علیه السلام چه بگویند؟! یک انسان مریض و اهل مکابره که خود را اهل بحث قرار داده را چطور میشود قانع کرد؟! حضرت فرمودند اگر اینطور است دیگر بحث علمی نیست!
👈بحث روحی است. بحث اخلاقی است. بحث با نفس و شیطان است. نفس و شیطان که اینها سرش نمیشود. همین است که قرآن کریم اینقدر از عذاب آتش و دوزخ انسانها را میترساند! اگر دیدی همه چیز را اینگونه با بهانه توجیه کردند و تأویل بردند و مکابره کردند دیگر آنها را دعوت به مباهله کن: «إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَادْعُهُمْ إِلَى الْمُبَاهَلَةِ»
👈ولی چطور؟! سعی کن سه روز از خودت مراقبت کنی. خودت را پاک کنی! سپس اگر اشتباه نکنم اینگونه فرمود که روزه بگیر و غسل کن و با آن شخصی که با تو بحث میکند روبه رو شو و انگشتان دست راستت را در انگشتان دست او فرو ببر. سپس از او درخواست انصاف کن! و سپس ابتدا خودت بگو:
📖«اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرَّحْمَنَ الرَّحِيمَ إِنْ كَانَ أَبُو مَسْرُوقٍ جَحَدَ حَقّاً وَ ادَّعَى بَاطِلًا فَأَنْزِلْ عَلَيْهِ حُسْبَاناً مِنَ السَّمَاءِ أَوْ عَذَاباً أَلِيماً» سپس بگو: «وَ إِنْ كَانَ فُلَانٌ جَحَدَ حَقّاً وَ ادَّعَى بَاطِلًا فَأَنْزِلْ عَلَيْهِ حُسْبَاناً مِنَ السَّمَاءِ أَوْ عَذَاباً أَلِيماً»
👈اگر چنین کنی به نتیجه ای که میخواهی خواهی رسید! ابو مسروق میگوید تا کنون احدی را ندیده که وقتی او را با این کیفیّت دعوت به مباهله میکند بپذیرد: «فَوَ اللَّهِ مَا وَجَدْتُ خَلْقاً يُجِيبُنِي إِلَيْهِ»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴۸)
«أینَ هِشام؟! أین المطهرّی؟!»
«غیرت دینی در جهاد علمی»
🔹یکی از نهیبهای تکان دهنده که دل شیعه را میلرزاند این ندای امیر المؤمنین علی علیه السلام در طول تاریخ است است که:
📖«أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَة»
👈امثال عمّار در آن زمان شخصیتهای سیاسی و یا جنگاوری مانند مالک اشتر نبودند. بیشتر الگوهایی برای نبرد بصیرتی و علمی متناسب با آن زمان بودند. نمونه اش در زمان امام صادق علیه السلام که زمان نبرد بزرگ علمی و فرهنگی بین شیعه و دیگر ملل و نحل بود هشام بن حکم است. یک جوانی فاضل و دانشمند و غیرتمند. یک تنه به فضاهای علمی زمانه اش هجوم آورده و افتخاری برای مکتب اهل بیت علیهم السلام بود.
🔹در کافی در روایت نخست « بَابٌ فِيمَا أَحَلَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ النِّسَاء» روایتی دیدم که برایم تکان دهنده بود. گویا در باطن ندایی برای زمان ما داشت که: «أینَ هشام؟!» راستی این مرد چه غیرتی داشته! گویا روزی در کوفه با ملحد و آتئیست معروف آن زمان ابن ابی العوجاء بحث میکند. ابن ابی العوجاء میگوید مگر شما خدایی را اثبات نمیکنید که حکیم است؟! هشام میگوید نه بلکه او احکم الحاکمین است! سپس ابن ابی العوجاء اشکال میکند آیا ممکن است حکیم تناقض گویی کند؟! خب روشن است که نه!
⬇
👈میگوید آیا این آیه دستور نمیدهد که اگر ترسیدید که بین زنانتان عدالت نداشته باشید فقط یک زن بگیرید؟! «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَة» هشام گفت بله همینطور است. سپس ابن ابی العوجاء میگوید حالا این آیه ی دیگر را چه میکنی که میگوید: «وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ»
👈یعنی هرگز نمیتوانید بین زنانتان عدالت داشته باشید! اگر هرگز نمیتوانیم عدالت داشته باشیم و اگر واجب است که وقتی نتوانستیم عدالت داشته باشیم تنها یک زن بگیریم پس چطور تعدّد زوجات را این احکم الحاکمینتان جائز دانسته؟! «أَيُّ حَكِيمٍ يَتَكَلَّمُ بِهَذَا»
👈واقعا اشکال سختی گرفته است. بنده که هیچ وقت متوجّه این تنافی ظاهری نشده بودم. شاید چون همیشه با اعتقاد میخواندم. ولی کسی که دشمن است راحتتر و زودتر اینها را پیدا میکند. در این مچ اندازی علمی گویا مچ هشام بن حکم را اینبار در ظاهر خواباند!
👈اینجا همان وقتی است که ایمان افراد نجاتشان میدهد. غیرت افراد نجاتشان میدهد. هشام لاپوشانی نکرد! به اینکه پاسخ را نمیداند اقرار کرد. ولی از آن طرف علم خودش را مساوی حقیقت دین ندانست. با بی انصافی هم به دنبال بحث با ابن ابی العوجاء نرفت. فقط یک کاری کرد. اوج غیرت و همّت این مرد بزرگ را نشان میدهد.
👈میدانست که نمیتواند تنافی و تناقضی بین آیات قرآن کریم وجود داشته باشد. چنین قرآن با عظمتی نمیتواند چنین اشکالی داشته باشد. هر چند من آن را بلد نباشم.
☑گویا آن زمانها خیلی علوم ناظر به تفسیر و احتمالات گوناگون فهم متن رشد نکرده بود. شاید برای زمان ما راحتتر بتوان توجیهاتی پیدا کرد. ولی نباید با پختگی ها و رشدهای علمی ناشی از پیشرفت منطق فهم وضعیت آن زمان را قضاوت کنیم.
👈شاید هم پاسخ قانع کننده ی منصفانه ای نداشته! اینجاست که به فرموده ی آیه ی ۸۲ و ۸۳ سوره مبارکه نساء از کوفه برخاست و یک راست به مدینه و نزد امام صادق علیه السلام رفت؛ چون خود قرآن کریم دستور داده بود:
📖«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً * وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»
👈وقتی به مدینه رسید حضرت فرمود هشام! چه شده که این زمان به مدینه آمدی؟! آخر آن زمان معمولا ایّام حجّ و عمره به مکّه میرفتند و سپس به مدینه آمده و امامشان را میدیدند. هشام گفت فدایتان شوم؛ یک مطلبی رخ داده که خیلی برایم مهم بود: «نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ لِأَمْرٍ أَهَمَّنِي»
👈جریان را گفت؛ این یعنی حضرت نه تنها این اصحاب برگزیده را از بحث با ملحدان منع نمیکردند بلکه تشویق هم میکردند. امام صادق علیه السلام فرمود تناقضی در کار نیست. هر کدام یک قید مطوی دارد که سیاق هم آن را معلوم میکند. منظور از عدالت در «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً» در نفقه بود. یعنی از نظر اقتصادی اگر نمیتوانید تأمین کنید تنها به یکی اکتفا کنید. ولی منظور از عدالت در «وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ» در محبّت و مودّت است.
👈ادامه ی آیه هم نشان میدهد لذا حتّی اگر زنی را چندان اندازه ی دیگری دوست نداشتید طوری او را رها نکنید که کالمعلّقة باشد. «فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ» باشید.
👈هشام وقتی پاسخ را شنید به عراق برگشت و به ابن ابی العوجاء جواب اشکال را گفت. ابن ابی العوجاء هم تعجّب کرد و گفت والله این نوع پاسخ قوی از تو نیست! از عقل دیگری است: «وَ اللَّهِ مَا هَذَا مِنْ عِنْدِكَ»
☑گاهی کتابهای علمی و فلسفی و مباحثی از این دست را میبینم که اینطور مورد تهاجم واقع شده ایم و یا بابهایی برای ضلالت جوانان و این ایتام آل محمّد شده اند این صدای امام زمانمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف را بشنویم که: «أینَ هشام؟!»، «أین المطهّری؟!»، «أینَ المصباح؟!» جهادگران عرصه ی فرهنگ و دانش و حافظان کیان علمی شیعه کجایند؟!
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴۹)
«راهکارهای نوابغ بشری برای عبور از شبهه ی عظمت پیشنیان»
«بیکن و دکارت و تأسیس عقل مدرن»
«عبور از فلسفه مدرسی اسکولاستیک با اصل استقراء بیکنی و اصل کوگیتوی دکارتی»
«حیّ قیّومی به نام سوژه ی خود بنیاد»
🔹همواره یک انقلاب علمی یا یک تحوّل بزرگ معرفتی با یک چالش بزرگ رو به روست. آن هم عبور موفق از انگاره ی عظمت پیشینیان! چطور میشود پذیرفت آنها همه اشتباه گفتند و من از همه نابغه ترم! سابقا در مباحث ادبی تحت عنوان نحو متعالی که با نحو متعارف تفاوت دارد با این چالش مواجه شده بودم. اینکه چطور جامعه ی علمی از شبهه ی عظمت پیشینیان رها شوند و وارد این دنیای نوین شوند.
👈بر همین اساس سلسله مباحثی تحت عنوان شبهه ی عظمت پیشینیان و همینطور مباحثی در تحول پذیری دانش فقه بیان شد. یک قسمتش بحث تاریخی بود که علمای نوآور بزرگ چطور از کنار این شبهه گذشتند؛ یادم هست نمونه هایی مانند ارسطو، ابن سینا، شیخ طوسی، ابن ادریس، ابن جنّی، ابن مالک و... را بحث شد.
👈یعنی در عباراتشان سعی شد نشان داده شود که برای عبور از این چالش چه راهی را دنبال کرده اند تا روان خود و جامعه ی علمی را برای یک تحوّل متقاعد کنند. فهرست راه هایی که رفته بودند توجّه به اموری مانند منطق، انصاف، دوری از تعصّب، توجّه به محدود نبودن رحمت الهی و... بود. ولی به نظرمان کافی نبود لذا راه ها و مفاهیم جدیدی را بیان کردیم تا تحوّل پذیری دانش را باور پذیرتر کنم. هم در ادبیات که سعی بر آن بود که به فعلیّت برسد و هم در فقه که کلّیاتش امکان چنین تحولی سعی شد تا بیان شود.
⬇
👈مثلا از مفهوم اجماعِ عالَمی یا شبیه همان پارادایم استفاده کردیم و یا از مفهوم هوش منحط و یا نقادی هژمونی علمی و یا تفکیک بین اجتهاد ساختاری و اجتهاد محتوایی و همچنین تنقیح مجاری عظمت پیشینیان برای ایجاد تعادل ادراکی در برابر نقاط ضعف و قوّت آنها.
🔹به همین قیاس برایم جالب بود که ببینم تحوّل بزرگ در فیزیک و متافیزیک و عبور از ارسطو و فضای فلسفه مدرسی چطور باور پذیر شد. مگر عبور از عقل ارسطویی به عقل مدرن کار آسانی بود؟! فرصتش نبود تا اینکه اخیرا مستقیما ریشه های شکل گیری عقل مدرن را بررسی میکردم. دیدم دو کتاب و دو شخص به شکل ویژه برای بررسی این امر برجستگی دارد. یکی نو ارغنون فرانسیس بیکن انگلیسی و دیگری هم تأمّلات در فلسفه اولی، اثر رنه دکارت فرانسوی.
👈اوّلی توجّه ها را از منطق ارسطویی و عالم ذهنی ارسطویی کنده و به مفاهیمی مانند آزمایش و تجربه و به تعبیر امروزی علم و ساینس وارد کرد. دوّمی هم توجّه ها را از متافیزیک ارسطویی و عالم ذهنی ارسطویی در آن وادی کنده و متافیزیکی متناسب با ساینس تأسیس نمود.
👈آری یکی از بزرگترین فلاسفه ی تاریخ که بیشترین اثرها را در تاریخ فلسفه از خودش بر جای گذاشته است رنه دکارت است. وی در اثر معروف خود «تأمّلات در فلسفه اولی» در واقع تکیه گاه فلسفی عقل مدرن و علم بیکنی را تأسیس کرد. اگر بیکن نو ارغنون را به جای ارغنون ارسطو آورد، دکارت هم نو فلسفه یا همان تأمّلات را به جای فلسفه ارسطو ارائه نمود.
👈اینها تحوّلاتی نبود که به سادگی ممکن باشد. دو مشکل اساسی داشت. یکی مخالفت با کلیسایی که اساس خود را بر منطق و فلسفه بنا کرده بود و دیگر هم مخالفت با عقول نوابغ کهکشانی مانند ارسطو که آنچنان عظمت داشتند که کسی باور نمیکرد بشود علوم آنها را متحوّل کند و آنها را به زباله دان تاریخ بیاندازد!
🔸«روش بیکن در عبور از شبهه عظمت پیشنیان»🔸
ابتدا بیکن در اوایل قرن هفدهم در کتاب نو ارغنون وارد عمل شد. روش او نشان دادن تواضع و شاخ به شاخ نشدن با ارسطو و فضای فلسفی موجود است. تواضعی کامل و صرفا بیان اینکه او یک حقیقتی را کشف کرده و راهنما است نه نابغه! هرگز ادّعایی بزرگ مطرح نمیکند و با تجلیل از گذشتگان یاد میکند. حساسیت ایجاد نمیکند. ولی سپس با بیانهای مکرّر روان شناسانه نشان میدهد که چه چیزی باعث شده بود دیگران در گذشته حرفهای او را نزنند و طبیعی بوده که حرف او را نگویند!
👈چون موانعی داشتند! مهمترین مانعشان نداشتن روش صحیح برای تفسیر طبیعت بوده است. آنچه حقانیت او را هم نشان میدهد نتایج شگرفی است که روش آزمایش و استقراء او به ارمغان آورده است. در فرازی از کتاب نو ارغنون میگوید:
📖«حقیقت این است که مقصود من باز کردن راه جدیدی بر روی قوه فاهمه ی بشری است یعنی راهی که قدما به آن توجه و آن را آزمایش نکرده اند. در این صورت وضع تغییر می یابد و تعصب و حس رقابت از بین میرود و کار من عبارت میشود از راهنمایی که کار ساده و کم ادعایی است و بیشتر آن متوقف به بخت و اقبال است نه لیاقت و کمال»
👈در روایات هم داریم که تواضع نعمتی است که حسادت را بر نمی انگیزاند! او هم میگوید من بنا بر بخت و اقبال و نه لیاقت و کمال راه دیگری را کشف کردم. هیچ نقصی هم بر گذشتگان از این جهت نیست! هر چند همین کتابش را میتوانست با سختترین نقدها به گذشتگان بنویسد ولی خوب میدانست چطور با زبان و تقیه از این گردنه ی صعب العبور عظمت پیشنیان عبور کند!
👈در بند ۶۰ نو ارغنون باز همین راه را وقتی میخواهد از بت نمایشخانه بحث کند ادامه میدهد که اصلا من بحثی با گذشتگان ندارم! تنها حرفم همین است که: «روش ما با هم یکی نیست» بعد هم تصریح میکند وقتی روش متفاوت شود نتیجه متفاوت میشود و این هم هیچ بی احترامی به گذشتگان و عظمت آنها نیست. سپس مثال جالبی میزند.
👈میگوید مثل من و گذشتگان مانند یک آدم لنگ در کنار یک دونده ی توانا است. با این تفاوت که من راه را میدانم ولی آنها نمیدانستند. لذا انسان لنگ هر چقدر هم لنگ باشد زودتر به مقصد میرسد تا دونده ی که در راهی دیگر بدود. و در ادامه تصریح میکند اساسا راهی که من گشودم نیازی به تیزهوشی و فراست ندارد چون مربوط به آزمایش است.
👈کلام بیکن در این قسمت شبیه فرمایش امام صادق علیه السلام است که مرحوم کلینی در کافی نقل کرده که: «الْعَامِلُ عَلَى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ الطَّرِيقِ لَا يَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً»
⬇⬇
🔸«دکارت و تأسیس فلسفه مدرن با انقلابی به نام نظریّه ی سوژه خود بنیاد»🔸
بیکن در واقع پیامبر عصر نوین و پدر ساینس است. همانکه به تعبیر خودش به جای تلاش عنکبوتی یا مورچه ای خواست دانشمندانی که زنبور عسل باشند تربیت کند. ولی ساینس او نیاز به ریشه داشت چون هر فیزیک متافیزیک مناسب خودش را میخواهد. این را دکارت در جایی تذکّر میدهد و تلاش دکارت در واقع تأسیس متافیزیکی متناسب با این فیزیک نوین و ساینس بود. اینجا دکارت دیگر باید به مبارزه با متافیزیک ارسطویی میرفت! دیگر کفایت نمیکرد که بگوید روش ما فرق دارد و ما به دنبال استقراء و آزمایش هستیم. باید ریشه های متافیزیکی این علم را هم درست میکرد. این ریشه را با اصل کوگیتو و ظهور سوژه ی نوین تصحیح کرد.
👈بر این اساس روحی از استقلال در اندیشه را در مخاطب خود زنده کرد که هر چیزی اگر بخواهد نزد انسان موجود شود باید بتواند به محضر تجربه ی شخصی او بار یابد. سوژه ی انسانی آنچنان میخش کوبیده شد که هیچ تکیه ای بر واقعیّتی بیرون از خودش نداشته باشد. می اندیشد پس هست و این من هستنده بر اساس تأمّل دوّم او شک میکند، میفهمد، میخواهد، نمیخواهد، احساس و تخیّل میکند!
👈اینجاست که جهانی دیگر از مبدأ شعور شخص انسان دوباره متولّد و موجود میشود. موجودیّت هر موجودی چیزی جز حضورشان در اندیشه انسان نیست. فقط ذهن انسان است که سوژه است و همه چیز دیگر ابژه اند! حتّی خدا و جهان و حتّی انسانهای دیگر! من انسانی تنها موجود حقیقی و یقینی میشود و بقیه موجودیّتشان در اثر قائم شدن به آن میشوند!
👈حیّ قیّوم را من انسانی میداند و بس! بر این اساس تعریف دیگری از انسان ارائه میشود. شخص انسانی دیگر بنده ی دیگری یا بنده ی یک خدا و یا موجودی در کنار دیگر موجودات نیست بلکه محور هستی همه چیز است. انسان فاعل شناساست و سائر امور ابژه های این سوژه اند! انسان از مقام عبد مملوک خدایان یا نوعی در برابر دیگر انواع موجودات، تبدیل به حیّ قیّوم میشود.
👈انسان تنها خود را مطلق و بی چون و چرا و یقینی تر از هر چیز دیگر می یابد. به قول پروتاگوراس سوفیست معروف باستان: «انسان معیار همه چیز است». بر اساس اصل کوگیتو، هستی شناسی به نوعی انسان شناسی ادراکی تقلیل پیدا کرده و چون چنین هستی ای چیزی جز نمودهای معرفتی در ذهن فاعل شناسا نیست در ادامه معرفت شناسی و سپس زبان شناسی و... جای هستی شناسی نخستین را میگیرد. همه ی موجودات از ترشّحات وجود انسانی برای او وجود میگیرند.
👈آری دکارت در سوبجکتیویسم نوین حقیقت و جهان را از سوژه شروع میکند و چه بسا تا آخر هم از این سوژه نتوانست خارج شود و مبتلا به نوعی خود تنها انگاری شد. شلینگ که خود منتقد سوبجکتیویسم دکارتی است ولی آن را در کتابش «تاریخ فلسفه جدید» نقطه شروع فلسفه جدید و مدرن میداند:
📖«این عبارت مشهور دکارت "می اندیشم پس هستم" است که به مدّت مدید نوت پایه ی فلسفه جدید با آن تنظیم میشد. این عبارت گویی طلسمی بود که فلسفه را در قلمرو امر سوبجکتیو و امر واقع آگاهی صرفا سوبجکتیو حبس کرده بود. اما در سطحی عالی تر، می اندیشم پس هستم یا این تصمیم که عجالتا هر چیزی مشکوک است تا اینکه به نحوی از انحاء با آن چیزی بپیوندد که صرفا بی واسطه یقینی است باری این تصمیم متضمّن تعیین کننده ترین گسست از کلّ مرجعیّت [اندیشه در تاریخ فلسفه] بود. و از این طریق آزادی فلسفه که فلسفه از این پس دیگر نمیتوانست آن را از دست بدهد به دست آورد»
🔹منظور از اینکه دکارت مؤسّس فلسفه مدرن در برابر فلسفه ارسطویی است یعنی ریشه های متناسب فلسفی روح حاکمی که با آن تمدّن نوین غربی به حرکت افتاده بود را ارائه کرد. پایگاه فلسفی آن نسبت جدیدی که انسان با موجودات در عصر رنسانس برقرار کرده بود و در کارها و افکار امثال لوتر و گالیله و ماکیاولی و... جلوه کرده بود را تأسیس کرد.
👈این فلسفه، متأخّر از این روح حاکم بود. نیاز زمانه اش بود که از حلقوم او بیرون آمد. نیاز به پایگاهی فلسفی برای اومانیسم و سپس فردگرایی و کنده شدن از اقتدارهای دیگر! به جای تفکّر قیاسی و سپس الهیّاتی، او را به چیره شدن بر طبیعت برای نشستن بر سریر پادشاهی عالم کمک نمود.
👈اگر دکارت این فلسفه را در قرن هفدهم آورد حدود سه قرن قبلش یعنی در قرن چهاردهم در اروپا و ایتالیا جنبش اومانیسم آغاز شده بود. جنبشی که بر اساس آن دغدغه ی انسانها دیگر به جای آنکه بندگی برای خدا و فقه دینی باشد ساختن دنیا و جامعه بر مبنای عقل و نیازهای خودشان شد. بنیان فلسفی چنین فضایی را دکارت با اصل کوگیتو و سوژه ی خود بنیاد تأسیس کرد و بنیان علمی آن را بیکن با اصل استقراء و تفسیر طبیعت.
👈اساسا نباید امثال فرانسیس بیکن و دکارت و مانند اینها را با افلاطون و ارسطو مقایسه کرد. متفکّرین و فلاسفه در این دوره عمدتا نقش چوب بستهایی دارند که فضای علمی بر گرده ی آنها سوار شده و به مرحله ی نوینی وارد میشود.
⬇⬇⬇
👈لذا دیگر رابطه ی معلّمی ندارند. میشود متونشان را دیگر نخواند! بلکه خیلی هم بر حرفهایشان نقد وارد است. ولی اثر خود را گذاشته اند و رفته اند! برخلاف امثال ارسطو که حقیقتا همیشه میتوان جلوی آنها زانو زد.
🔸«روش دکارت در عبور از شبهه عظمت پیشنیان»🔸
تدبّر در تأمّلات دکارت و همینطور گفتار در روش و مهمتر از آن نامه های او نشان میدهد که وی شخصیتی بسیار محافظه کار داشته است. روش او در عبور از عظمت پیشینیان نیز اوّلا تواضع بسیار زیاد در برابر کلیسا و حتّی نوعی چاپلوسی در برابر فضای موجود است. نامه ای که به اساتید دانشگاه سربُن نوشته در این زمینه خواندنی است. اساسا خودش را مدافع سر سخت دین و مذهب معرّفی میکند و تلاشهایش را همه در راستای همان فضاهای علمی موجود تعریف مینماید.
👈همینطور تدبر در تامل اول او در تاملات نشان میدهد ظرفیتی که با شک دستوری برای خودش ایجاد کرد نقش زیادی در توان عبور از عظمت پیشنیان برایش ایفا کرده است. یک دفعه خودش را نسبت به همه چیز در موضع طلبکار قرار داده و همه چیز را در برابر خودش متهم میکند. حسن ظن را از نگاه به هر چیزی جز آنچه انسان خودش درک میکند را میگیرد. یک فردگرایی تمام عیار است.
👈شک روشی و دستوری دکارت و یکباره مشکوک کردن کل باورهای پیشین مانند حمله با بمب اتمی به کل نظام فلسفه اسکولاستیک یا جاسازی دینامیت در زیربنای آن بود. کوبیدن و دوباره ساختن و بنای فلسفه ای جدید است. خودش هم در تامل اول میگوید. نوعی حملهی معرفت شناسانه به هستی شناسی کهن. و برای کاهش های این تنش بزرگ، مدام خود را طرفدار خدا و مسیحیت نشان داده و خطر بی باوری و باتلاق شک را با وعده ی تعلیق در باور و بازگشت دوباره به آن تدارک میکند.
👈در ادامه مقداری موذیانه به دنبال تأسیس مدرسه ی مستقلّی است که در آن جوّی به وجود بیاید تا نوعی گذر از فلسفه ی ارسطو رخ دهد! یک مدرسه در عرض آن تا جداگانه نوآموزان را در خودش ثبت نام کند. ولی نه از راه جنگ و بحث با مدرسه دیگر! از راه کندن روانی آنها از آن فضا و وارد کردنشان در یک فضای دیگر! یک گذر روان شناختی! یک انس جدید! یک تغییر و تحوّل بسیار عظیم ولی خزنده و نامحسوس!
👈دکارت نامه ای به دوست ریاضی دان دیگرش به نام مارین مرسن در مورد تأمّلات مینویسد و در آن میگوید:
📖«من امیدوارم که خوانندگان پیش از آنکه دریابند که این اصول بنیاد اصول ارسطو را ویران میکند به تدریج به این اصول عادت کنند و به درستی آنها پی ببرند»
👈سیاست دکارت مقداری زیرکانه تر است. استفاده از عادت و انس و گذر تدریجی بدون خودآگاهی به نیّات پنهان است. ایجاد یک دنیای کیفی نوین و مقولات جدید برای تفکّر در دنیایی دیگر! یک گذر از یک دنیا به دنیایی دیگر! چیزی که به تحقق هدفش کمک کرد ادعای او در رد شکاکیت و اثبات مجدد اصول سنت مانند خدا و بقای نفس بود.
👈کارکرد تأمّلات دکارت برای فتح فلسفه ی اسکولاستیک مانند اسب تروآ بوده است. روش دکارت برای عبور از عظمت پیشنیان و تأسیس مدرسه ای نوین در تاریخ فلسفه و شکل دادن به فلسفه مدرن مانند سیاست امروزی ها برای تغییر دادن سبک زندگی برای تولید اندیشه های نوین در جوامع است. به جای آنکه به نبرد اندیشه ها و عقاید و ادیان بروند احساسات و تمایلاتشان را دستکاری میکنند.
✔دکارت موفق شد یک سفره ی مستقل و دیگری در عرض سفره ای که سقراط و افلاطون و ارسطو و اتباع آنها پهن کرده بودند پهن کند. سفره ای که سر آن متفکران بزرگی مثل اسپینوزا و لایبنیتس و مالبرانش و حتی مخالفانش بنشینند و مدرسه ی فلسفی به اصطلاح مدرن را تشکیل دهند. نوع فکر دیگری برای تاملات متافیزیکی گشود که اساسش از دالان معرفت شناسی و شک عبور میکرد و از این جهت به انسان و درک او اصالت زیادی داده بود. از اینجاست که تأملات دکارت حقیقتا یک زایش جدید در تاریخ فلسفه است. اهمیت دکارت در رسیدن به نتایج جدید نیست بلکه در شیوه و روش نوین و مستقل از پارادایم فلسفی سنتی بود که آن هم شروع فلسفه با سوژه ی خود بنیاد بود.
🔹البته باید اذعان کرد عظمت فکر امثال ارسطو و اتباع او قابل مقایسه با امثال بیکن و دکارت نیست. آنچه رخ داده یک گذر روان شناختی و ایجاد یک پارادایم نوین فلسفی و تأسیس یک مدرسه ی مستقلّ و رقیب است. این امر هم نیاز به متقاعد کردن تدریجی جامعه برای ثبت نام در این مدرسه داشت. و الا تا همین امروز مدرسه ی سنتی هنوز هم وجود دارد.
✋گمان نکنیم این فلسفه ها حاصل رشد تدریجی و خطّی فلسفه های قدیم هستند. خیر، مدرسه های جدیدی هستند که در کنار آنها باز شده اند و ثمرات مهمّی هم ارائه کرده اند. آنچه برای اتباع مدارس فلسفی سنّتی ضرورت دارد آن است که خود را با ثمرات راستین این مدارس بارور کنند و اشکالات پیشین خود را اصلاح نمایند. این رشدهای واقعی این مدارس نوین را در فضای خودشان بومی کرده و اباطیل آنها را باغبانی کنند. یک گفتوگوی سازنده ایجاد کنند.