eitaa logo
بذل الخاطر
938 دنبال‌کننده
930 عکس
2 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۹۳) «حسرت پاک شدن فایل ورد»! «فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا» 🔵هفته گذشته یک سری تحقیقات گسترده به شکل فیش برداری تخصصی و نگارش محتوا داشتم. خیلی پر بار بود. چندین کتاب را مطالعه و بررسی کردم. 👈شاید خالصش به عربی بیش از ۲۰ صفحه دقیق و پر از ارجاعات محتوایی بود. 👈در موضوعی هم بود که گمان میکردم خیلی مهم است. در طول این روزها هم از این تلاش شادمان بودم. 😳اما ناگهان متوجّه شدم تمام این مدّت آب در هاونگ کوبیده بودم! آنچه نوشته بودم به شکل باور نکردی ذخیره نشده بود! همه از دست رفته بود! 😔همه ی آن مدّتی که در حال تلاش سخت و شادمانی از آن بودم و گمان میکردم به نتیجه رسیده است همه اش توهّم بود! 😔یک دفعه حسرتی عمیق وجودم را فراگرفت. میدانستم من دیگر توان و فرصت آن حجم از تتبع و ابتکار و نگارش را ندارم! دیگر تمام شد! 🔹یک دفعه احساس پوکی و پوچی این همه تلاش به من دست داد! گویا هیچ ارزش و وزنی نداشت. گویا آتش گرفت و رفت! گویا در یک بیابان وسیع بی بازگشت گم شد! 🔸واقعا خسارت اگر این نیست پس دیگر چیست؟ خسارت میدانید چیست؟ این است که مدام تلاش کنید تا به نتیجه برسید! خودتان هم گمان کنید عجب تلاش مثمری شود این!! ✋ولی درست آنوقتی که دیگر راه بازگشتی نیست ببینید همه ی آن تلاشها و حرص و جوشها و تکاپوها پوک و پوچ بوده است! تجربه وجودی عمیقی بود.
🔶ناگهان این آیات شریفه در ذهنم نقش بست! راستی که قرآن حرف برای گفتن دارد! راستی که اگر طلب وجودی صادقانه و تلاوت وجودی خاضعانه داشته باشیم میبنیم قرآن همه چیز را گفته است؛ هیچ چیز را فروگذار نکرده است: 📖قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً (103) الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (104)أُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً (105)ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتي‏ وَ رُسُلي‏ هُزُواً (106) 🔹رفقا! این حسرت را چه کنیم؟! چه خبر تکان دهنده ای میدهد! آیا میخواهید خسارت بار ترین کارها را بدانید؟ 👈خسارت این نیست که عمری تلاش کنید و وسیله ای بخرید و ناگهان آن را دزد بدزدد یا در دره سقوط کند! خسارت این نیست که عمری تلاش علمی کنید و ناگهان در یک لحظه فایلتان پاک شود! خسارت آن نیست که ... . ✅خسارت آن است که عمری برای وصول به هدفهایی تلاش کنی و گمان کنی خیلی موفقی ولی ناگهان ببینی همه اش توهّم بود! وقتی هم بفهمی که راه برگشتی نیست! وقتی هم بفهمی که تازه احساس نیاز به اموری پیدا کنی که تا ابد به آنها نیاز داری ولی آنها را کسب نکرده ای! 🔻آری خسارت بار ترین امور ندیدن آن نور آسمان و زمین است! ندیدن آن سرچشمه هستی است که دمادم نور وجود از آن به هستی سریان میکند! ندیدن آن کانونی است که همه نیازهای ما، اوّل و آخر و ظاهر و باطن ما در گرو ارتباط وجودی با اوست!🔺 🔹اگر این شد دیگر هیچ عملی به نتیجه نرسیده است! همه اش پوک بوده است! گویا هیچ چیزی از آن در وجودمان ذخیره نشده است! مانند همان فایل ورد سیو نشده پاک شد! آب در هاونگ بود! آری: 📖أُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً 🔸الله اکبر! چقدر دقیق خبر میدهد! اینها در آن دنیا که وارد میشوند و خود را می یابند میبینند دارایی واقعی ارتباط وجودی با آن نور آسمان و زمین است. میبینند هیچ ندارند! پوک پوک هستند. 🔹یک بی وزنی وحشتناک! هیچ شخصیت و کرامتی گویا در آن عالم ندارند. گویا به آنها و رفع نیازهای وجودیشان هیچ توجّهی نمیشود! گویا رها شده اند! هیچ کس و کاری ندارند! ✅واقعا این بی وزنی خودش بزرگترین عذاب است. این بی پناهی و بی کرامتی که انسان در آن سرا که همه چیز روشن میشود و چشمان انسان به حقائق باز میشود چقدر درد آور است. ✅اصلا این بی وزنی همان حقیقت جهنّم است. «ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ» پاداش این همه فعالیت و جوش و خروششان بی وزنی است! همان بی وزنی ای که جهنّم آنان است. 🔴در سوره مبارکه قلم نیز داستان آن عده ای که باغی داشتند و تصمیم داشتند هنگام برداشت محصول به فقرا چیزی ندهند را یادتان هست! مطلب همان است! 📖«فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23) أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرينَ (25) فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26)بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27)» 🔸با چه شادمانی و فرحی فکر میکردند موقع محصول رسیده و به هیچ کسی هم از آن نمیدهند! دیدند همه آتش گرفته! هیچ هیچ را میخواهند برداشت کنند! 🔵رفقا میدانید داستان چیست؟! داستان انسان پس از مرگ داستان شخصی است که یکباره چشمانش حقیقت آفرینش و جهتگیری وجودیش را با آن در می یابد. متوجّه میشود آنجا باید با شعور و حقیقت زندگی کند و دیگر فریبی در کار نیست. ✔آنجاست که متوجّه میشود که همه ی نیازهایش در گرو ارتباط با آن نور یگانه و آن صراط مستقیم رفع میشد! همه لذت و بهجت و سرور در آنجا بود! میتوانست صعود و عروج کند ولی نکرد! این را عمیقا درک میکند! خودش عروج نکرد! همین عذابش میدهد 🔶از یکی از پاکان شنیدم که گویا در حالتی استاد شهیدش را ملاقت کرده بود! از او با اصرار از احوالات آنجا پرسیده بود! او نیز گفته بود تا وقتی این باب شهادت و جهاد باز است که باز است و الا تنها راه در ریاضت و سلوک است. اگر نشد اینجا گرفتاری است. 🔸مثالی برای این عزیزمان زده بود! گفته بود انسان بعد از مرگ مانند پرنده ای است که میبیند باید به سمت بالا عروج و صعود کند! به آن کانون لذّت و بهجت. 🔹ولی ناگهان میبیند به پایش وزنه بسته اند! نمیتواند پرواز کند! نمیتواند نیازهای وجودی اش را تأمین کند. اگر هم پرواز کرد هر چقدر نزدیکتر میشود نوع باغ و بوستانها و درجات بهشتی متفاوت است. تا برسد به آن بالا بالاها!
🔵یکی از بستگان در عالم رؤیا خواب یکی از فامیل که تازه مرحوم شده بود را دیده بود. از او حال والد مرحوم بنده را پرسیده بود. خدا رحمت کند والد ما را! انسان نیکی بود. دغدغه رفع نیازهای مردم و رضای الهی داشت! توشه ی خوبی با خود برد! 👈آن فامیلمان با حالت خاصی گفته بود آنها درجاتشان خیلی بالاست. به این سادگی نمیشود آنها را دید! 🔹رفقا! باید کاری کرد! باید دست به کار شد! باید تلاشی نمود تا این اعمالمان در وجودمان ذخیره شود. گم نشود! آتش نگیرد! حسرت نشود! باور کنیم روزی زمان رسیدن ثمره وجودیمان خواهد رسید! نکند یک دفعه بادام پوک و بادام تلخ تحویلمان دهند! 🔸بنده که در این فایل ورد اندکی از این حسرت را تجربه کردم نمیدانم آن حسرت بی وزنی که قرآن کریم برای کافران از آن پرده برداشته دیگر چیست! خیلی سخت است. 📖«اللهم اغفر لنا و ارحمنا و عافنا و اعف عنّا فی الدّنیا و الآخرة إنّک علی کلّ شیء قدیر»
باسمه تبارک و تعالی (۹۴) «انیمیشن ملاقات با خانواده رابینسون ها» «سرگرمی در وادی دانش» «و الّذین هم عن اللغو معرضون» 🔵تلویزیون روشن و شبکه پویا در حال پخش برنامه بود! انیمیشنی به نام «ملاقات با خانواده رابینسون ها» پخش میشد. این انیمیشن محصول ایالات متّحده در سال ۲۰۰۷ است. 👈لوییس رابینسون یک نوجوان مخترع است که یک ماشین زمان می سازد و در زمان سفر می‌کند؛ اما یک نفر ماشین زمان او را می دزدد و با آن خرابکاری می‌کند و او در آینده(در سال ۲۰۳۷) با پسر خود ویلبر كه همسن اوست به دنبال این خرابکار می‌گردند و در آخر او را پیدا می‌کنند. 👈انیمیشنی مانند بسیاری دیگر پر از تخیّلات عجیب و غریب. جایی در دهان دایناسور افتادند و به آسمان پریدند و چوبی در دهانش گذاشته و بیرون آمدند و... . 🔹مشغول کارهایم بود؛ در همین صحنه مبارزه با دایناسور که نظرم را جلب کرد با خود گفتم واقعا پیام اینها چیست؟ آیا فلسفه ای در کار است؟ آیا پیام اخلاقی مهمی میخواهد بدهد؟ 🔸دقّت کردم دیدم چیزی گویا در کار نیست. شاید کلّ فیلم چند پیام هم داشته باشد ولی این همه ماجرا و تخیّل و لذّت بردن از آن گویا از چیز دیگری نشئت میگیرد. 🔹به راستی چرا چنین امور دور از واقعیت اینقدر بازارش گرم است؟ خود ما هم لذّت میبریم!
💡همینجور فکر میکردم که متقاعد شدم اینها نیست! مسأله بازی و سرگرمی است! هرچند با لفافه ای از پیچیدگی علمی و مفهومی که آبروریزی نشود! کاری شبیه همان معرکه گیران قدیم است. 👈 مسأله ماجراجویی و لذّت از تخیّلات و تصویر سازیهای جذّاب است. کیف دارد! لذّت دارد! لازم هم نیست نسبتی با واقعیت داشته باشد. همان لهو، لعب و لغو خودمان است. خودش شیطانی است. خودش رهزن قافله ی عمر است. کمتر به آن توجّه میکنیم. 🔹البته نمیخواهم بگویم یک خصلتی بی ریشه و عبث در وجود ماست. مسأله قدرت تخیّل انسان است؛ گویا در کشور خیال که کشوری برتر از سرای مادی است انسان میتواند قدرتها و امیال بالاتری که فرصت بروز آنها در این سرا را ندارد آشکار نماید. 🔸گویا انسان احساس میکند قدرتش و توانمندیش بیش از آن چیزی است که در این عالم تجربه میکند. خودش آیت و نشانه ای از سرای دیگر دارد؛ بحث فوائد قوه خیال خودش بحث جالبی میتواند باشد. ولی فعلا این مطلب موضوع کلامم نیست. 🔴دقّت کردم دیدم خود بنده و بسیاری مانند بنده نیز در هر حال از این انیمیشنها لذّت میبریم. مگر اینکه به خود تلقین کنیم اینها بیخود است و کار مهمتری داریم و... که بحثی دیگر است. ✔با خود گفتم اگر چنین است و ما هم در هر حال مبتلا به سرگرمی، لهو و لعب و مشغول شدن از کار واقعی به کار تخیّلی یا سلّمنا اهمّ به مهمّ هستیم مظاهر دیگر این روحیه ما در اموراتمان کجاهاست؟! نکند خیلی دیگر از کارهایمان هم اگر پرده از روی آن بیافتد ماهیتش همین سرگرمی و بازی و تخیّلی است که هیچ وزنی در عالم حقیقت ندارد! نکند خودمان را برای لذّت بردن به شکل منافقانه ای سرگرم کرده باشیم؟! 👈انصافا آدم به خودش خیلی شک میکند! باید هم شک کند! دانستن این پرسشها محاسبه میخواهد! انصاف و صدق میخواهد. 👈حالا این را از جانب خودم میگویم! رفقا واقعیتش این است که ما ولو مظاهرش برایمان تغییر کرده ولی در بسیاری از احوالات و فعالیتهایمان مشغول خیال پردازی، سرگرمی و ماجراجویی هستیم. لهو، لعب و لغو و لذّتهای کاذب. 👈بیچاره عالم حقیقت! از دست ما چه میکشد؟! بی پرده میگویم! غافل غافلیم. «اقترب للنّاس حسابهم و هم فی غفلة معرضون»! نمیدانم دیده اید? 🔹گوسفندانی را که قبل از ذبح شدن علوفه و آب میدهند! چقدر سرخوش و با چه حلاوتی ملچ ملچ کنان مشغول خوردن و نوشیدن و گاهی اگر احساس خطر کنند جفتک پراکنی هستند. غفلت یعنی همین. بیچاره نمیداند حقیقت چیست؟! ساعتی دیگر قرار است ذبح شود! ✔وقتی در احوالات خود مینگریم از غم و شادی و غضب و شهوت و بیم و امید و... میبینیم به یک بازی خیالی شباهتش بیشتر است تا به توجّه واقعی و وجودی با واقعیات عالم. در رأس این واقعیات هم خدای سبحان و آفرینش او و شریعت آسمانی و صراط مستقیم و ضرورت سلوک و تقرّب به درگاه اوست. با خیال خوشیم و با خیال ناخوشیم! خدا کند دمی از این دنیای خیالی که برای خودمان ساخته ایم بیرون بیاییم و دمی پاک و عاری از موهومات با حقائق هستی خود را مواجه ببینیم. اینها همان آلودگیها و حجابهایی است که مانع از دیدن حقائق است. ✅آری ما هم مشغول سرگرمی و بازی هستیم. منتها این بازی زمان کودکی گونه ای است و بزرگ هم میشویم گونه ای دیگر. هُوَ هُوَ! ما که بزرگتر شده ایم به خوبی ماهیت بچگانه بازی های کودکان را میشناسیم.از همین رو هیچ علاقه ای به آن نشان نمیدهیم! بعید ندانید برخی که از ما رشد وجودی بیشتری یافته اند وقتی به فعالیتها و دنیای ما مینگرند حقیقتا بازی کودکانه ای بیش نبینند! 🔸«سرگرمی و لغو علمی»🔸 باز وقتی در علومی که برای خودمان ساخته ایم و شب و روز مشغول آنیم دقّت و محاسبه کنیم میبنیم ما شالله ما شالله! چه خبر است؟! شما دیگر چرا؟! اینجا هم کم سرگرمی و بازی درست نشده است! 👈اسمش را گذاشته اند شبهه و استدلال و علم و فرزانگی! بسیاری از آن یک بازی و سرگرمی دیگر است. بیخود نیست اهل بیت علیهم السلام از جدال و مراء در ظاهر علمی پیروان خود را پرهیز داده اند. حقیقت را از جنبه ای آشکارتر از آن دانسته اند که جویای صادق نتواند آن را ببیند. 👈میدانید علامت سرگرمی علمی چیست؟! علامتش آن است که در همان وادی وقتی دقّت کنیم میبنیم مسائل مهمتری وجود دارد که اصلا طرح نشده و یا حقّش ادا نشده و گویا بنا هم نیست به آن به این زودی پرداخته شود ولی در کنار آن در مسائل کم اهمیت تر و یا بلکه بی ارزش چه کرّ و فرّی کرده اند؟! این ویژگی لعب و لهو نیست؟ انصافا نقد واردی است.
🔷میدانید رفقا! علم هم یک محاسبه و مراقبه لازم دارد والا طغیان میکند. غفلت میورزد. از غایاتش دور میشود. آدمی که اهل محاسبه است و علمی که مدام محاسبه شود به عیوبش واقف میشود. 🔸فعالیت علمی نیز معصوم نیست و باید با دلسوزی از آن صیانت نمود. وقتی چنین محاسبه ای در کار بود آن انانیّت علمی فرو میریزد و زمینه برای انتقاد پذیری فراهم میشود. 🔹دیگر علم مدام به خاطر حبّ نفسش سعی در توجیه گذشته و اکنون خود را نمیکند. اثر و اغلالش را از پای در آورده و آماده ی تحوّل و عروج میشود. دیگر علاقه ای به جمع کردن آت و آشغالهای علمی و سنگین کردن خود به واسطه ی یادگارهای موقعیتهای تاریخی نکرده و علاقه مند به سبکی و چابکی واقعی میشود. میداند اگر بخواهد به غایتش برسد باید سبکبار برود. 🔶دور نرویم. اوّل از خودمان شروع کنیم. همین علم اصول و فقه خودمان. همین کلام و فلسفه خودمان. مگر کم در آن سرگرم شده ایم. خدا شاهد است که مرادم این نیست که ضعیف بخوانیم و عمیق نخوانیم. نه آنجایی که عقل میگوید بایستید و خوب بخوانید و بهتر از دیگران تحقیق کنید. 👈ولی بسیاری از آن که دیگر معلوم است به بازی و سرگرمی أشبه است تا تحقیق حقائق. همینها باعث شده دیگر وقتی برای مطالب مهمتر برایمان باقی نماند. بنده که با تمام وجود این مطلب را حسّ کرده ام. 👈عقلای دانش و بزرگان آن میبایست مانند باغبانی هر از چند محاسبه ی جدّی از آن بکنند و علم را از این غفلتها و بازیهایی که درگیرش میشود خارج کنند. نه اینکه خودشان بدتر از دیگران بر تنور آن بدمند! 📖يَحْمِلُ هَذَا الْعِلْمَ مِنْ كُلِّ خَلَفٍ عُدُولُهُ، يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ‏ الْغَالِينَ‏، وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ‏ وَ تَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ‏. 🔸«والّذین هم عن اللغو معرضون»🔸 در انتها مطلبی عرض میکنم. خیلی مهم است و به نظر میرسد نوع ما نسبت به آن غفلت میورزیم. انسان در مطلق اعمالش در حال حرکت به سمت غایتی است. ✅از یک جهت میتوان گفت هر عمل انسانی مشتمل بر نوعی ذکر است. یا ذکر خدا و یا ذکر دنیا. ما به دلیل حسگرایی مان معمولا ذکر را در همان حالت ذکر زبانی یا فوقش قلبی محصور میدانیم. بله اینها اذکار صریح است. ولی گونه ای دیگر از ذکر نیز وجود دارد که ذکر مضمر، مطویّ و پنهان است. عمده مشکل ما در این نوع ذکر است. ✅در ما نحن فیه انسانی که اهل بازی، سرگرمی و لغویّات است میدانید در حال گفتن چه ذکری است؟ ذکر اینکه اینقدرها هم مسأله جدّی نیست. معاد هست ولی انگار نیست! دنیا هم مهم است. بلکه دنیا اهمیت دارد. ذکر: الدنیا، الدنیا به جای ذکر: الله، الله است. 🔸نشانش چیست؟ نشانش آن است که بعد از این لغویّات در سرّ و سریره خود اطمینان و زلالی نمیبینیم. برخلاف ذکر الله که «ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب». از همینجاست که ویژگی قطعی مؤمن واقعی آن است که: «والّذین هم عن اللغو معرضون» 👈این دسته از اذکار مضمر همان است که در باطن نمیگذارد انسان بالا برود. ذکر دنیا است. معمولا انسانی که وارد وادی محبّت الله میشود میتواند خود را به شکل غیر خودآگاهی از شرّ این اهریمن پنهان آزاد کند. 👈ولی همه ما به نوعی درگیر آن هستیم. این دسته از اذکار را میتوان دسته بندی کرد و از آن بحث نمود. در تمام این بیمها، امیدها، شادیها، غمها و... نوعی ذکر مضمر نهفته است. بحث تفصیلی از آن مجال دیگری میطلبد. در حدّ اشاره هم تکان دهنده است.
باسمه تبارک و تعالی (۹۵) «ساکت کردن بچه ها با های بای!» «حقیقت غفلت» 🔷شب با ماشین بچها را بیرون بردیم. خانواده و فرزند بزرگتر برای خرید لباس از ماشین خارج شدند. این دو قلوهای دلبند که هنوز زبان هم باز نکرده اند زدند زیر گریه که ما هم میخواهیم برویم. 👈 سابقا در مورد اضطراب جدایی چیزی نوشته بودم. گویا یک نیاز وجودی عمیقی برای حضور مادرشان احساس و ابراز میکردند. 👈چه میشد کرد؟! اینوقتها چنین شخصی را که نمیشود با منطق متقاعد کرد! آخر به چه چیزی متقاعد کرد؟ مگر کسی که دندان درد دارد را میتوان متقاعد کرد که دندان درد ندارد؟! منطقا باید مادر باشد تا مشکل مرتفع شود! امری که مقدور نبود. 💡نقشه ای به ذهنم آمد. داشبورد ماشین را باز کردم و یک های بای را بیرون آوردم! با مقدمه چینی به دوقلوها گفتم بچه ها اگر این را به شما بدهم قول میدهید که به آبجیتان نگویید؟! دلش آب میشود! گناه دارد! 😁آنها هم یکدفعه ساکت شده و با شادی قول مؤکّد دادند و شروع به خوردن کردند! یک معضل بزرگ از سر باز شد! گویا در ظاهر رضایت هم پیدا کردند! منتی را هم پذیرفتند! 👈آرام آرام آن را خوردند و کم کم دوباره یاد مادرشان و خواهرشان افتاده و شروع به نق زدن و مقدمات گریه کردن نمودند. 👏در اینجا نقشه دوّم را عملی کردم. موبایل را آن مستطیل اسرارآمیز را بیرون آورده و انیمیشن پهلوانان را برایشان گذاشتم!از مدّتها قبل فکر چنین لحظاتی را کرده بودم. با خوشحالی فراوان ساکت شده و روی صندلی نشسته و دیگر مشکل تا حدود نیم ساعت دیگر تمام شد! 🔸مشکل ما با این کودکان دلبندم حلّ شد. اگر باز مادر نمی آمد باز هم نقشه ای میکشیدم.
✋رفقا میدانید اینها که باعث ساکت شدن کودکانم شد ماهیتش چه بود؟ آیا چیزی از سنخ منطق و استدلال بود؟ آیا متقاعد شدند که چرا مادر رفته و فعلا نیست؟ 👈خیر اینها نبود! آنها را به غفلت کشاندم! غفلت! راه ساکت کردن در چنین حالتی غافل کردن است! پرت کردن حواس به موضوعی دیگر ولو به شکل مقطعی ولی پیاپی و لا ینقطع! 💡اینجا بود که غمی بر دلم خاطر شد! قرار بر بذل الخاطر است دیگر! همیشه خطورات از سنخ تصوّرات و تصدیقات نیستند! گاهی حالات وجودی خاطر میشود. عارض میشود! قبض و بسطها! آری: 📖يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ 😔ای آنانی که ایمان آوردید نکند به غفلت کشیده شوید! نکند با دغدغه بطن و فرج و خانه و زن و فرزند و ماشین و لذّتهای وهمی مانند رقابتها و ... یادتان برود چه دردی داشتید؟! چه غمی داشتید؟! 👈آری باطن معنایی آن غم این بود که ما هم بهتر از این بچه ها نیستیم! با این تکاثر به لهو و غفلت کشیده شده ایم! سرگرم شده ایم! شیطان و هواهای نفسانی سرگرم دنیامان کرده اند! 👈اینقدر پیاپی لذّتهای دنیایی برایمان جلوه گری میکند که مدام تا میخواهیم متوجّه آن نیاز فطری و آن درد وجودیمان شویم اسیر غفلتی دیگر میشویم! 👈زمانی با سرگرمی های حسّی مانند خوراک و پوشاک و زمانی با سرگرمی های وهمی مانند رقابتها و کسب اموال و قدرت طلبی ها و علم اندوزی های قارونی و...! ✋نکند وقتی متوجّه آن نیاز واقعیمان شویم که دیگر وقتش گذشته و توانی برای جبران نداشته باشیم! 😔در عقبات برزخی و مواقف یوم القیامة هزاران سال متوقّفمان کنند تا ذرّه ذرّه حالیمان شود که مسأله چه بود! درد چه بود! درمان چه بود! ظاهر چه بود! باطن چه بود! اوّل چه بود! آخر چه بود! «لابثین فیها احقابا»! 🔹آه که چه دلسوز گفت: کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟ ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان چند و چند از غم ایّام جگر خون باشی؟ 💡به یاد کلام آن رشد یافتگان و پارسایان و پاکان درگاه الهی افتادم. آنهایی که به ما مکرّر یاد آور شده اند که همه بالفطرة عاشق خداییم! درد فراق داریم! ✅رفقا تجربه نکرده ام ولی با عمق جان متقاعد شده ام که تا به فنای در بندگی نرسیم به آن لذّت مطلق و آرامش مطلق نخواهیم رسید! بی خود خودمان را معطل نکنیم! همین است و همین! مصلحت دید من آن است که یاران همه کار بگذارند و خم طرّه ی یاری گیرند رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند ✔رفقا! از آن نیاز جبلّی و وجودیمان به مبدأ آفرینش، کانون نور و نور الانوار و عوالم نوری غافل شدیم! اینقدر مشکلمان جدّی شده که نمیشود گفت غافلیم! غافل غافل غافلیم! کی به خود می آییم! کی متوجّه این میشویم که باید به سوی آن نور حرکت کنیم! سیری که همه نیازهایمان در گرو آن است! حرکتی که تمام پرسشهایمان و مطلوبهایمان در گرو آن پاسخ وجودی خود را پیدا میکند! تا هفت پشتمان شیر فهم میشویم که مسأله همین بود 🔶خوشا به حال آن کسی که زودتر از دیگران از این غفلتکده خود را نجات دهد! متوجّه نیازهای واقعی وجودیش شود و پی آن را بگیرد و برود! متوجّه آن حقیقت نوری وجودیش و آن خفایای سرّ و سریره اش شود که نیاز محض به آن نور آسمان و زمین است! ✅متوجّه آن نسبت شریفه و اضافه اشراقیه ای شود که تمام هستی اش و شراشر وجودش مرهون اوست! 🔹رفقا از دست خودمان که کاری ساخته نیست! اگر ساخته بود تا به حال ساخته شده بود! بهتر نیست شرح ماجرا را به خود آن درگاه پاک ببریم و خاضعانه و عاجزانه از این وضعیت دلخراش خودمان ناله کنیم؟ 🔸بگوییم ای خدای من! ای مولای من! ای اوّل و آخر و ظاهر و باطن! نکند من را رها کرده ای! نکند مانند این بچه ها دیدی تا جلوه ای دیدیم تو را فراموش کردیم؟! نکند این پستی و دون همّتی مرا دیدی و از من نا امید شدی! 📖سَيِّدِي لَعَلَّكَ عَنْ بَابِكَ طَرَدْتَنِي وَ عَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي مُسْتَخِفّاً بِحَقِّكَ فَأَقْصَيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ وَجَدْتَنِي فِي مَقَامِ الْكَاذِبِينَ فَرَفَضْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي غَيْرَ شَاكِرٍ لِنَعْمَائِكَ فَحَرَمْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْتَنِي مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي فِي الْغَافِلِينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيَسْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي آلِفَ مَجَالِسِ الْبَطَّالِينَ فَبَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ خَلَّيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تَسْمَعَ دُعَائِي فَبَاعَدْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ بِجُرْمِي‏ وَ جَرِيرَتِي كَافَيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَيَائِي مِنْكَ جَازَيْتنی
باسمه تبارک و تعالی (۹۶) «فهمیدن سرّ اینکه چرا طلبه شدم!» «عظمت مقام پدر!» 🔷سالهاست که گاهی از خود میپرسیدم: چرا من طلبه شدم؟ اسباب ظاهری پیش روی زندگی من اینگونه نبود که طلبه شوم! نه در فامیل روحانی داشتیم و نه شناختی از آن و نه عطشی به آن! نه توصیه ای و نه سفارشی! 👈با خود گاهی فکر میکردم شاید سرّ طلبه شدنم آن باشد که در شب قدر سال 84 برای اوّلین بار در دل شب در منزلمان در تهران به دلم افتاد دعای ابوحمزه را در خلوت بخوانم. آشنایی هم با آن نداشتم! یا فلان جا سال فلان گریه ای نسبتا خالص در سوگ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها داشتم! 👈ولی مسأله اصلا برایم روشن نبود تا همین دیروز -روز اوّل عید نوروز سال 1401- که ناگهان سرّش را فهمیدم! ای دل غافل! مسأله چیز دیگری بود! قبل از آنکه مطلب را بگویم مقدمه ای عرض میکنم. 🔸بنده از همان ابتدا درسم خوب بود! موقعیت خانواده هم نسبتا مناسب و جایگاه اجتماعی مقبولی داشت! سالهای دبیرستان هم مانند جوانهای آن زمان خیلی مشغول مطالعه، کنکور آزمایشی و تست زنی و... بودم. 🔹سال 83 پدرم بعد از تحمّل دو سال بیماری سرطان به رحمت خدا رفت. دوم دبیرستان بودم. از جهتی در حساسترین مقاطع زندگی! سال 85 ناگهان و بدون مقدمه قبلی و غافلگیرانه هم برای خودم و هم برای دیگران تا دیپلم را گرفتم برای امتحان حوزه علمیه در مدرسه مرحوم آیت الله مجتهدی امتحان دادم. 🔸ظاهر قضیه این بود؛ روزی در اواخر سال سوم دبیرستان با یکی از دوستان خوبم که بعدا با هم طلبه شدیم سر کلاس هندسه نشسته بودیم. رشته ریاضی فیزیک در مدرسه نمونه دولتی هفده شهریور خاوران بودیم!
🔴این دوست خوبمان که از قبل در محیط دینی با برخی مفاهیم دینی آشنا شده بود حساسیت خاصی روی مسأله غیبت از خود نشان میداد! 👈معلم هندسه غیبت مدیر مدرسه را میکرد! این دوستم به من گفت با هم ته کلاس حرف بزنیم تا این آقا صدایش به ما نرسد و در گناه او شریک نشویم! من هم قبول کردم! 👈الکی حرف میزدیم که او گفت دوستی صمیمی دارد که وارد حوزه علمیه شده است. من پرسیدم حوزه چیست؟! مختصری در این زمینه حرف زدیم! اصلا نه من و نه ظاهرا او قصدی در این زمینه نداشتیم! 👈وقتی به خانه برگشتم شاید از روی شوخی گفتم من میخواهم بروم حوزه! آنها هم عادتا انکار کردند و من هم از روی شاید ماجراجویی گفتم نه میخواهم بروم! 😊باور کنید مسأله به همین سرعت برق و باد رخ میداد و مانند یک دومینو موانع پشت سر هم برداشته میشد تا اینکه یک دفعه گویا از عالمی آغشته از مفاهیمی مانند تست زدن و کنکور و تراز کنکور و رشته دانشگاهی و... به فضای جدید وارد شدیم. 👈بدون آنکه پیش دانشگاهی برویم با همین دوستمان وارد حوزه علمیه شدیم. بدون هیچ مقدمه و شناختی! 🔹مدّتی فکر میکردم شاید این امر به خاطر نعمت دوست خوب و پرهیز از گناه غیبت بوده است. خب واقعا هم در ظاهر خیلی اثر داشت. 👈اصلا داستان آشنایی من با این دوستمان هم خودش ماجرای عجیب دیگری است که فعلا فرصت بیانش نیست. ✅ولی اجمالا طوری بود که گویا از مدّتها قبل جورچین طوری چیده شده بود که یکدفعه ما به مسیر دیگری برویم! گویا دست دیگری در کار بود. 👈ولو پاسخهای دم دستی وجود داشت ولی هیچ گاه وجدانم روشن نمیشد که آخر چرا من باید به چنین راهی کشیده میشدم! چه سنخیتی بود؟! با کدام زمینه و مقدمات؟! آیا شانسی شانسی بود؟! آیا اتّفاق و تصادف بود؟! 🔸در هر حال الآن 15 سال از ورود من به حوزه مقدسه علمیه میگذرد و تازه روز اول عید نوروز که دیروز بود پرده از سرّ این امر برایم برداشته شد! اما ماجرا چه بود؟! 🔵دیروز تصمیم گرفتم به عیادت یکی از اقوام بسیار دور که تا به حال نیز منزلشان نرفته بودم بروم. شاید در کلّ عمرم سر جمع چند دقیقه هم با ایشان حرف نزده باشم! 👈وی مدّتی است مبتلا به بیماری سرطان شده و دقیقا مانند پدر مرحوم بنده به همان نوع و همان مراحل دچار گشته است. دیگر بدنی نحیف و لاغر از او مانده است. 👈انسانی مؤمن و مشهور به صلاح و پارسایی که یادم هست سالها بعد از رحلت پدرم عیدها حتما منزل ما می آمد و سری میزد! گفتم برای عیادت این مؤمن نورانی به منزلش بروم شاید ملاقات دیگری نداشته باشیم! 👈سوار بر ماشین در کوچه های اطراف میدان امام حسین تهران منزل ایشان را پیدا کردیم و وارد شدیم و با بدنی نحیف ولی روحیه ای امیدوار مواجه شدم. 👈واقعا مشاهده حالت نورانیت او در این وضعیت سخت برایم جذاب بود. خیلی احساس خوشحالی کرد که خدمتش رسیدم و مقداری اشک در چشمانش جمع شد و مطالبی میگفت و من هم میگفتم! 🔷تا اینکه یک دفعه گفت: 🔸«سجاد جان! پدر شما سالها قبل به من گفت فلانی! من سه تا پسر دارم و خیلی دوست دارم این پسر آخرم روحانی شود! خیلی به روحانیت علاقه دارم! میخواهم او روحانی شود!»🔸 😳این را که گفت یک دفعه خشکم زد! عجب! چرا تا حالا من این را نمیدانستم؟! البته دیگران هم نمیدانستند! مادرم هم نمیدانست! اصلا چیزی نگفته بود! 👈من هم دو سال بعد از رحلت ایشان طلبه شدم و اصلا در ظاهر ربطی به ایشان نداشت. صحبتی هم نشده بود. نه در خانه و نه در بیرون! ✅واقعا این خواسته باطنی پدر بوده؟! واقعا او دعا کرده؟! ما را باش چه فکرها میکردیم! آری مسأله این بود: دعای پدری مهربان و با خدا! قال رسول الله صلی الله علیه و آله: 📖«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَرْبَعَةٌ لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ وَ تُفَتَّحُ لَهَا أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ تَصِيرُ إِلَى الْعَرْشِ دُعَاءُ الْوَالِدِ لِوَلَدِهِ ...» 🔵بگذارید مقداری از پدرم بگویم تا مسأله روشن شود! صحبت از ایشان همیشه برایم دشوار است. انسانی در ظاهر عادی ولی در باطن شگفت! از آن شیفتگان امام خمینی بود که با نهضت نورانی انقلاب با این راه آشنا شده بود. ✔از آنهایی بود که گویا خدا آنها را آفریده تا رسالتشان مهربانی به این و آن و باز کردن گره از مشکلاتشان باشد. این را با تمام وجود در او میدیدم! گویا اکسیژن تنفّسش شاد کردن قلب دیگران و باز کردن گره از مشکلات پیر و جوان بود! وقتی موفق میشد به کسی خدمت کند گویا میخواست پرواز کند! اصلا این در ذاتش بود. خُلِقَ للمعروف! واقعا نوع انسانها اینطور نیستند! ✔بنده بارها تجربه کرده ام. برخی آدمهای خوبی هستند ولی خوبی رسان نیستند! جانشان انگار در می آید تا یک خوبی بدون منّت و چشم داشتی به کسی برسانند! انگار اصلا برای این کار ساخته نشده اند و نباید از آنها هم انتظاری در این زمینه داشت! برخی هم خوبی رسان هستند ولی با زحمت! برخی خوبی رسانند ولی معامله گرند.
🔶ایشان اهل معروفی بود که خُلِقَ له! شاید از آنهایی که در روایت آمده است: «إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً يَفْزَعُ الْعِبَادُ إِلَيْهِمْ فِي حَوَائِجِهِم‏»؛ از آنهایی که: «إنّ للخیر أهلاً»! 👈آنهم چه معروفی! ورد زبانش این بود که برای رضای خدا! دائم الوضوء بود و نماز اوّل وقتش ترک نمیشد! یادم هست وقتی نماز میخواندم همیشه با مهربانی به من اشاره میکردم و میگفت: سجاد جان با طمأنینه نماز بخوان! سبک تربیتی خاصی داشت! 👈در آن آخر کار هم یادم هست گاهی بیهوش میشد و به شکل عجیبی هنگام اذان به هوش می آمد و نماز میخواند و بعد دوباره به همان وضعیت انقطاع از پیرامون فرو میرفت. 🔹نظامی بود! سالها مسئولیت نیروی انتظامی در شهرهای مختلفی مانند دلیجان، یاسوج و... را داشت. شاید همه از او راضی بودند! قلبا دوستش داشتند! واقعا شرح زندگی او شرح عجیبی است. 🔹سالها از رحلتش میگذرد و هنوز عمق خدمات اجتماعی او را گاهی تازه متوجه میشوم. بسیاری را به ازدواج هم در آورد! بسیاری را آشتی داد! بسیاری را صدقه میداد! بسیاری را مشغول کار کرد! بسیاری را در مشکلات زندگی و زندان و... یاری رساند ... 🔸در شهرستانمان معروف بود. یکبار که به تبلیغ رفته بودم از جاهای مختلفی به عشق اینکه پسر فلانی آمده برای منبر می آمدند که من آنها را نمیشناختم. خاطرات خودشان را میگفتند. 👈بارها و بارها از انسانهای غریبه شنیدم که روزی نیست که یادش نکنند و برایش دعا نکنند. اینقدر خوابهای عجیب و غریب از او در رفع مشکلات این و آن برایم به تواتر بعد از مرگش نقل کرده اند که یک بار به ذهنم آمد خوب است کسی بیاید آن را تبدیل به کتاب کند! 👈واقعا رؤیاهای صادقه عجیب در گره گشایی از مردم بعد از رحلتش! نمیدانم! یکی از پاکان ابتداءا وقتی تصویر او را در منزلمان دید بدون شناخت قبلی گفت ایشان مقام شهدا را دارد! آری: 📖«أَهْلُ‏ الْمَعْرُوفِ‏ فِي‏ الدُّنْيَا أَهْلُ الْمَعْرُوفِ فِي الْآخِرَةِ لِأَنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ يَقُولُ لَهُمْ قَدْ غَفَرْتُ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ تَفَضُّلًا عَلَيْكُمْ لِأَنَّكُمْ كُنْتُمْ أَهْلَ‏ الْمَعْرُوفِ‏ فِي‏ الدُّنْيَا وَ بَقِيَتْ حَسَنَاتُكُمْ فَهَبُوهَا لِمَنْ تَشَاءُونَ فَتَكُونُوا بِهَا أَهْلَ الْمَعْرُوفِ فِي الْآخِرَةِ» 🔷یادم هست در آن ماههای آخر که جز بدنی نحیف از ایشان باقی نمانده بود باز عشقش حلّ مشکل مردم بود. فقط مانده بود سه پسر خودش! 👈در همان بیمارستان مقدّمات ازدواج برادر بزرگتر با دختر یکی از فامیل را ایجاد کرد. برادر وسطی را با تلاش در دانشگاه امام حسین تهران ثبت نام کرد. ✅ولی برای من که فرزند آخر بودم و هنوز دوم دبیرستان گویا کاری نکرده بود! این را در چشمانش میدیدم! یکبار کنار تختش من را با همان بدن خشک شده اش که سرم وصل کرده بودند صدا زد و دستش را گردنم انداخت و شروع به گریه کرد! ✅هیچ چیزی نگفت! من هم چیزی نگفتم! ولی چشمان نگرانش را برای آینده ام میدیدم! احساس میکردم که میخواهد دیگر من را فقط به خدا بسپارد و برود! احساس میکردم شرمنده است که نتوانسته به نقطه روشنی من را برساند و برود! آخر هم با همین نگرانی رفت! 🔶حال دیروز فهمیدم که تمایل واقعی و باطنی او برای من این بوده که روحانی بشوم! طلبه بشوم! چه کسی باور میکرد؟! این جورچین عجیب و دومینوی حوادثی که منتهی به طلبگی بنده در دو سال بعد از رحلت ایشان شد سلسله جنبانش دعای پدر بود! دعای پدر! 🔹رفقا قدر پدران و مادران را بدانید! «أن اشکر لی و لوالدیک» اینها به نوعی واسطه فیض خدا به ما هستند. هم در حیات و هم در مماتشان. بنده بارها حوائجم را سر مزار ایشان گرفته ام؛ قال امیر المؤمنین علی علیه السلام: 📖«زُورُوا مَوْتَاكُمْ فَإِنَّهُمْ يَفْرَحُونَ‏ بِزِيَارَتِكُمْ‏ وَ لْيَطْلُبْ أَحَدُكُمْ حَاجَتَهُ عِنْدَ قَبْرِ أَبِيهِ وَ عِنْدَ قَبْرِ أُمِّهِ بِمَا يَدْعُو لَهُمَا» 🔸کلامی از عارف پارسا مرحوم آیت الله بهاء الدینی دیدم که خیلی عجیب بود: 📖(در زندگی هر کسی را دیدم که به جایی رسیده است دعای پدر و مادر پشت سر آن بوده و هر که را دیدم که زمین خورده دعای پدر و مادر پشت سرش نبوده است) 📖«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا هَدَيْتَنَا بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ اغْفِرْ لَنَا وَ لِآبَائِنَا وَ لِأُمَّهَاتِنَا وَ لِجَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ الْأَحْيَاءِ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتِ وَ تَابِعْ‏ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ‏ بِالْخَيْرَاتِ إِنَّكَ مُجِيبُ الدَّعَوَاتِ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِير»
باسمه تبارک و تعالی (۹۷) «گوجه سبز چهار میلیونی!» «پدیده گران خری» 🔵با یکی از بستگان بودیم. گفت تجریش الآن گوجه سبز کیلویی چهار میلیون به فروش میرسد! گویا در فضای مجازی هم سر و صدا کرده بود! بعد صحبت از گرانی سرسام آور و گرانفروشی کرد! 💡نکته ای خطور کرد و خدمتشان عرض کردم که گفتم شاید بد نباشد با کمی پردازش بیشتر بذلش کنم! به ایشان گفتم: 👈گران فروشی این روی سکه این امر است؛ آن روی سکه پدیده «گران خری» است! گاهی در واقع تمایل قشر ویژه ای به گران خری است که باعث به وجود آمدن گران فروشی میشود! 🔶رفقا میدانید؟! اصلا بعضیها دوست دارند گران بخرند! برایشان کسر شأن است که اندازه ی دیگران باشند! در همه چیز باید فرق کنند! وقتی گران میخرند انگار حالشان خوب میشود! 🔹اگر گوجه سبز کیلویی چهار میلیون به فروش میرسد برای آن است که برخی تمایزات گرانی برای خود قائل شده اند! گویا شخص با پولش دارد برای خودش هویت میخرد! 👈گویا شخصیت خیالی و موهومش طوری برایش تعریف شده که اقتضاء آن را دارد که چنین تمایزی را تجربه کند! اصلا با چنین گران خری بخشی از عواطفش ارضا میشود! 🔻گران خری پرداختن بهای اعتباری خود برای ملتذّ شدن از تفرّد و تمایز موجود در این خرید است که باعث تجلّی توانایی انسان و شخصیت بخشی به او میشود🔺 ✅البته اینها معمولا در لایه های نیمه خودآگاه و ناخودآگاه نفسانی رخ میدهد ولی کاملا واقعیت دارد. انسان خودش گاهی عامدانه و منافقانه اینها را به لایه های مخفی وجودش میراند تا از جهتی از مزایای آن استفاده کرده و از طرف دیگر از شناعت آن مشمئز نشود.
🔴مثلا در مورد گوجه سبز توجیهشان این است که نوبرانه ی آن تازه در اردیبهشت ماه از ساوه و شهریار عمل می آید ولی من الآن در اسفند ماه هوسش را کرده ام! 👈البته نمیگویم همه ماجرا همین است که بیان کردم ولی در هر حال یکی از واقعیّاتی است که خوب است به چشم آورده شده و در مورد آن بیاندیشیم! 👈خودآگاهی به این آسیبهای شخصیتی مانند درمان و واکسینه شدن نسبت به آن عمل میکند. 🔷انسانها بر اساس اعتبارات و موهومات خود در طیفی از درجه برخورداری اجتماعی قرار گرفته اند. متناسب با همین درجه در اشیاء و امور قدرت تصرّف دارند و این قدرت تصرّف مبیّن درجه وجودی موهوم و اعتباری آنان است. 🔸این اشیاء و امور گاهی ماهیتشان طوری است که میتوان در مورد آنها به شکل معقولی تمایزی قائل شد که درجه تصرّف افراد را تعیین کند. 👈مثلا در وسیله نقلیه یکی بسیار گران قیمت و مدرن و پیشرفته و دیگری ساده! و یا در خانه مسکونی و یا در اموری مانند این! 🔸ولی در برخی دیگر همگان مشترک هستند! اموری مانند آب، نان، میوه، سبزی و... . اینجاست که گاهی به شکل غیر معقولی برای اینکه در این امور نیز تمایز سطوح انسانی مصداق پیدا کند پدیده ی گران خری بستری برای رواج پیدا میکند! 👈ولو بعضا مبرّرهای ابتدایی هم برای این تمایز پیدا شود ولی باز مسأله عمقش همین است! آخر گوجه سبز هم کیلویی چهار میلیون میشود؟! گران فروشی هم اندازه ای دارد! از حدّش بگذرد قطعا مطلب چیز دیگری میشود! ✅پدیده ی گران خری یکی از زوایای انانیّت و خود پرستی انسان است. انسانی که خود را میبیند و خود را میخواهد و برای اثبات خودِ موهومش از هر تلاشی دریغ نمیکند، دست به چنین اموری برای تثبیت موقعیت پنداریش میزند! ✅پدیده ی گران خری ریشه در تکبّر دارد! سابقا در بذل الخاطر شماره ۸۱ در مورد تکبّر مطالبی بیان کردم. در روایت امام صادق علیه السلام آمد که تکبّر به آن است که انسان دوست داشته باشد مقابل دیگران با نوعی تمایز و برتری دیده شود! ولو با لباسی زیبا! ولو با ظاهری ویژه! 😳قبل از طلبگی یادم هست در بستنی فروشی فلکه سوم تهرانپارس که جایی مشهور در این زمینه بود برخی را میدیدم که کلاس کارشان این بود که بستنی نیمه خور را به سطل آشغال می انداختند! 😊یکی از عزیزان تعریف میکرد که فرزندانش راضی نمیشدند به فلان فروشگاه لباس در نیروگاه قم بروند چون گمان میکردند لباس خوب لابد ندارد جایی که قرار است ارزان بدهد ولی وقتی رفته بودند و دیده بودند قیمتها بالاست راضی و خوشنود شده بودند! تا دلتان بخواهد از این مثالها دیده اید و دیده ایم! 🔵پدیده ی گران خری که ریشه در انانیّت و تکبّر انسانی دارد در عرصه های گوناگون خود را در لباسهای رنگارنگ جلوه میدهد! ✔بسیاری از ما به دلیل انانیّت و خودخواهی که داریم انتظار داریم اگر عیب و مشکلی هم داریم عیب و مشکل پیچیده ای باشد؛ نه اینکه با یک توصیه ساده قابل حلّ شدن باشد! این خلاف شأن ماست! ما با این بزرگی که داریم مشکلاتمان هم نباید عادی باشد! یا اگر هم مشکلمان ساده است هر کسی آن را متذکّر نشود بلکه یک انسان خیلی بزرگ اگر بگوید حرفش را گوش میکنیم و بر آن ترتیب اثر میدهیم! 🔹رفقا میدانید علّت موفقیت نسبی روان شناسان در چیست؟ این است که اوّلا زمان را دیر بدهند و دیگر اینکه قیمت را سنگین بگیرند! یعنی هم در زمان و هم در قیمت گران کنند! البته سعی میکنند حرف هم خوب گوش بدهند تا طرف خالی شود! 👈وقتی چنین شد یک حالت منتظره و یک لحظه قوی برایشان ایجاد میشود که توصیه های ولو ساده شان هم در شخص اثر میکند! حال همین توصیه ها یا بهتر و دقیقترش را اگر شما به او بکنید هیچ اثری نمیگذارد چون این شخص در این زمینه مبتلا به گران خری شده است!
🔸راستی که انسان چه موجود عجیبی است! برای اینکه انانیّت خود را جلوه دهد دست به چه کارهایی که نمیزند! از همینجاست که گران خری مصادیق افتضاحی بعضا پیدا میکند. 👈در برخی نقاط بستنی با روکش طلا به فروش میرسد! استیک با روکش طلا! یک میوه های عجیب و غریب استوایی که مزه ی خیلی ویژه هم ندارند ولی چون به دست کسی نمیرسد و تنها یک قشر خاصی میتواند بخرد طرفدار پیدا میکند! با چه قیمتهایی! آب معدنی اروپایی با قیمتهای گزاف! 🔷مثال دیگرش در مباحث علمی است. بسیاری از ما علاقه ی خاصّی به پیچیده گویی و پیچیده فهمی از خود نشان میدهیم! گویا دوست نداریم حقیقت خیلی ساده خود را به ما نشان دهد! در شأن ما نیست! باید آن را پیچیده بفهمیم! این به دلیل همان نفسانیّت مخفی ماست. فقط که حقیقت مهم نیست. 🔹من و جلوه گری توانایی های من هم اهمیت دارد. اینکه چقدر خوب و بهتر از دیگران بتوانم ضمایر را برگردانم! فتأمّل ها را درک کنم! استدلالهای عجیب و غریب جدید بیاورم! شبهات عجیب اختراع کنم و پاسخ دهم و اختراع کنم و باز هم پاسخ دهم! 👈در حکمت عملی برای قوه ی عاقله نیز افراطی به نام جربزه ذکر کرده اند. یعنی تفکّر و بحث فیما لا یعنی و فیما لا ینبغی! ✋ما خودمان در مورد کتب حوزوی بعضا دچار پدیده ی گران خری شده ایم! هم در عالم الفاظ و هم در عالم معانی گاهی به جای صدق در طلب حقیقت به دنبال تجمّلات رفته ایم! 👈روحیه ی گران خری به دنبال خود گران فروشی را ایجاد میکند. اگر گران خر نباشیم گران فروشی هم رخت بر میبندد. خودتان بهتر میدانید از چه چیزی سخن میگویم! اگر پیچیدگی های غیر معقول و غیر عادی در علم رخنه کرده به دلیل آن است که شاید برخی از فضلای ما مبتلا به گران خری شده اند. گاهی گران خری مانند اپیدمی مسری میشود. 👈اصلا اگر دقّت کرده باشید بخش قابل توجّهی از طیف بندی و امتیاز بخشی بین مشتغلین به دانش را همین گران خری ها تعیین میکند تا واقعیتهای محض علمی! اینکه چقدر شخص توان گران خری دارد! 🔸آدم وقتی در وادی دانش گران خر میشود دیگر نسبت به حقیقت به حجاب میرود! با قدم نفس به دنبال حقیقت میرود و روشن است که چنین قدمی غایتش نفس است نه حقیقت. گاهی برخی واضحات را هم نمیبیند! 👈خود را در لایه های زیادی از بحث میپیچد و بعد توان حلّش را هم پیدا نمیکند و در همان ظلمات خود را رها شده میبیند! بحثی نسبتا واضح گاهی طوری ظلمانی میشود که اذا اخرج یده لم یکد یراها! در اینجا باید این ابیات مولانا را در دفتر سوم مثنوی و داستان دزد و دهل یاد کرد: تو درون چاه رفتستی ز کاخ چه گنه دارد جهانهای فراخ جان که اندر وصف گرگی مانَد او چون ببیند روی یوسف را بگو؟ لحن داوودی به سنگ و کُه رسید گوشِ آن سنگین دلانش کم شنید 🔻آری گران خری در وادی دانش ناشی از قدم نفس در طلب حقیقت است. باید در وادی دانش ابتدا قدم انسان قدم حقّانی شود!🔺 👈حقیر در بحث مناهج نحو متعالی یکی از مناهج را صدق در طلب حقیقت بیان کرده و به بیان برخی زوایای آن پرداخته ام.
باسمه تبارک و تعالی (۹۸) «کالای نامرغوب ایرانی و عادت تخفیف!» «دروغ اخلاقی بد بین ایرانیان!» 🔴منزل یکی از اقوام شام دعوت بودیم. صحبت از کالای ایرانی و کیفیت پایین آن شد! از خودرو بگیرید تا یخچال و کولر و... . بحث به اینجا کشیده شد که ما حتّی در واردات کالا نیز عادت کرده ایم کالای ضعیف و نا مرغوب وارد کنیم. 👈همین کشور چین دارد به همه جهان جنس صادر میکند. تجربه استفاده از کالاهایی مانند لبتاب لنوو و موبایل هوآوی و شیائومی نشان داده که کیفیت پایینی ندارند. ✋یکی از بستگان گفت که در چین کالاها در سطوح مختلفی عرضه میشوند. مثلا یک جنس در سه سطح از مرغوبیت ارائه میشود و تجّار ایرانی که مایل به گرفتن تخفیف هستند عادتا به اجناس نامرغوب آنها سوق داده میشوند. 💡این را که گفت مطلبی به ذهنم خطور کرد. راستی این سنّت تخفیف گرفتن که بین ما رایج است ریشه در چه دارد و چه تبعاتی برای ما داشته است؟ 🔹هم بنده و هم شما در بازار تجربه کرده ایم که اگر اصرار بر تخفیف و هنر تخفیف گرفتن نداشته باشیم هزینه قابل توجّهی بر ما تحمیل میشود! بعضا خیلی چشمگیر! 👈یک قانون کلّی است که حتّی فروشنده هم قیمت را طوری میدهد که بعدا بتواند سنّت تخفیف گرفتن ایرانی را مدیریت کند! 💡به ذهن خطور کرد که این امر ریشه در یکی از اخلاقهای ناپسند ولی شایع بین ایرانیان دارد! اخلاقی که قرنهاست دیگر ملّتها در سفرنامه هایشان ایرانیان را به آن گاهی متّصف کرده اند. 😔آری ایرانیان ورای همه امتیازات چشم گیر و بعضا بی همتایی که دارند معایبی هم دارند! شیوع عادت ناپسند دروغ و کم صداقتی!
🔹اخلاقی که از دیرباز باعث شده که علم سیاست و حکمرانی در این مرز و بوم پیشرفت غریبی داشته باشد! پادشاهان و حکّام ایرانی از سائس ترین افراد بشر باشند. اخلاقهایی مانند چاپلوسی، نفاق، لاف زنی، تعارفهای غیر واقعی، کم کاری و اهمال کاری و... بعضا بین ما شایع شود. 🔸اموری که متأسفانه بین بسیاری از ما علی رغم تأکیدات دینی و شناعت آن در ارزشهای ایرانی شایع است. ربطی هم به این حکومت و آن حکومت و دیانت ما ندارد. یک اخلاق اجتماعی تاریخی است. این مسأله مخصوصا با اقتصاد نفتی رایج بین ما در قرن اخیر پیچیده تر شده است. ✅همین اخلاق کم صداقتی باعث میشود که ما ایرانی ها نتوانیم کالای مرغوب تولید کنیم! روحیه اتقان در عمل نداشته باشیم! تا جایی که بشود اصل را بر منفعت خود قرار دهیم. از آن طرف قیمتها را غیر واقعی بیان کنیم و مشتری ها نیز که خود ایرانی اند به خوبی بدل این ترفند را با سنّت ضرورت تخفیف گرفتن میزنند! 👈طوری شده که ما توانستیم در عدم صداقت به یک توازن و صداقت سیستمی دست پیدا کنیم! خودش بین ما قاعده دارد و اینقدرها هم بی قاعده نیست و الا سنگ روی سنگ بند نمیشد😊 🔷حال برگردیم به کالای چینی! در اینگونه کشورها معادله نسبتا واضحی بین هزینه تولید و سود وجود دارد. خودش صداقت میخواهد. وقتی کالا در سه سطح مثلا تولید میشود این همان بدیل تخفیف گرفتن ماست. یعنی تخفیفی چندان در کار نیست. سود تقریبا ثابت است. بله شما مخیّرید کالایی با کیفیت بالاتر بخرید یا پایینتر! بستگی به پولتان دارد! تخفیف دیگر چه صیغه ای است؟! 🔸«اشاره ای به صفت کم صداقتی ایرانی»🔸 از جمله اموری که معمولا به عنوان احکامی برای ایرانیان در طول تاریخ ذکر شده برخی صفات اخلاقی است. صفات اخلاقی خود قابل تقسیم به اخلاق طبیعی و اکتسابی است. اخلاق طبیعی نیز قابل تقسیم به اخلاق وراثتی و محیطی است. 👈سخن از اخلاق وراثتی خاصّ ایرانیان به دلیل اختلاط نژادها دشوار است ولی سخن از اخلاق محیطی و اکتسابی دور از صواب نیست. 👈اخلاق محیطی همان رشته اخلاقی است که انسان به واسطه زندگی در یک محیط جغرافیایی خاصّ و شرایط آب و هوایی واجد آن میشود. 👈اخلاق اکتسابی نیز اخلاقی است که به واسطه تعلیمات و ادیان و اتّصال آراء و... در بین انسانها رایج میشود. 🔹در نامه مهمّ ارسطو به اسکندر که منجر به ایجاد نظام ملوک الطوائفی توسّط اسکندر در ایران شد به همین ویژگی جغرافیایی ایران استدلال شده که همانطور که در زمین مستعدّ گیاهان خاصّ رشد میکنند در اقلیم ایران که در آن زمان مقرّ آن بابل بوده نیز انسانهای معتدل در ترکیب و درستی در اندیشه و احکام عملی رشد میکند. 👈مسکویه در تجارب الامم نامه ارسطو را چنین نقل کرده است: 📖«فهمت كتابك في رجال فارس . فأما قتلهم فهو من الفساد في الأرض ولو قتلتهم لأنبت البلد أمثالهم لأنّ إقليم بابل يولَّد أمثال هؤلاء الرجال، من أهل العقول والسداد في الرأي ، والاعتدال في التركيب ، فصاروا أعداءك وأعداء عقبك بالطبع...» 🔴از جمله صفات نیک که ایرانیان به آن در تاریخ متّصف بوده اند میتوان به سلامت و نیرومندی، مهربانی، مهمان نوازی، ادب، شجاعت همراه حزم، استعمارستیزی و میل به آقایی، تیزهوشی، و سرعت انتقال، کنجکاوی، میل به کمال و سرعت اخذ افکار نوین، اهل آبادانی و کشاورزی و صبوری و و دوری از تنبلی، غرور، آبرو داری و سیاست مداری اشاره نمود. 👈ولی متأسّفانه یکی از این ویژگی ها که مکرّر به آن متّصف شده ایم نفاق و دروغ است! این ویژگی را مخصوصا آنهایی که از ملل دیگر بین ما می آیند بهتر درک میکنند. 🔹مرحوم جمال زاده در کتاب خلقیات ما ایرانیان برخی از گزارشات مطّلعین دیگر اقوام را از اخلاقیات ایرانیان جمع آوری نموده است. وی در این کتاب در ص80 کلام مهمّی را از ولتر دانشمند معروف فرانسوی در مورد ایرانیان میگوید و آن هم اینکه: 📖«مشرق زمینی ها تقریبا همه بنده و غلام بوده اند و از خصایص بندگی و بردگی یکی هم این است که در همه چیز با اغراض و مبالغه سخن میرانند و به همین ملاحظه علم بیان و فنّ فصاحت آسیائی مهیب و وحشتناک بود!» 👈به عنوان نمونه دیگر در ص73 از جیمس موریه انگلیسی در کتاب سیاحت ایران و ارمنستان و آسیای صغیر و استانبول که در زمان فتعلی شاه نقل میکند که: 📖«در تمام دنیا مردمی به لاف زنی ایرانیان وجود ندارد... هیچ ملّتی هم مانند ایرانیان منافق نیست ... عیب دیگری هم که دارند دروغگویی است که از حدّ تصور خارج است ...ایرانیان لبریزند از خودپسندی و شاید بتوان گفت که در تمام دنیا مردمی پیدا نشود که به این درجه به شخص خودشان اهمیت بدهند و برای خودشان اهمیت قائل باشند». 👈همین نفاق و دورویی را ادوارد براون انگلیسی نیز در زمینه ایرانیان زمان خود صادق دانسته و تئودور نولدکه آلمانی نیز بر آن صحه گذاشته و ایرانیان را به شکل تاریخی قومی کم وفا و اهل دروغ و خدعه معرفی میکند.
👈شاردن فرانسوی نیز در سفرنامه معروف خود ایرانیان را بزرگترین متملّقین عالم معرفی کرده و آنها را مانند بسیاری دیگر اهل خدعه و فریب در کار میداند که محال است انسان در دامشان نیافتد. 👈همچنین در ص 80 مطلبی از شاهزاده روسی الکسی سولتیکوف که در زمان قاجار به ایران مسافرت کرده نقل میکند که: 📖«درستی صفتی است که در ایران وجود ندارد و همین خود کافی است که این مملکت در نظر خارجیان نفرت انگیز بیاید ... دروغ به طوری که در عادات و رسوم این طبقه از مردم ایران ریشه دوانیده است که اگر احیانا یک نفر از آنها رفتاری به درستی بنماید و یا به قول و وعده خود وفا نماید چنان است که گوئی مشکل تری کار دنیا را انجام داده است و رسما از شما جایزه و پاداش و انعام توقع دارد»! 👈در ص89 نیز از جیمز موریس نقل میکند که: 📖«دروغ ناخوشی ملّی و عیب فطری ایشان است؛ قسم شاهد بزرگ این معنی است. قسم های ایشان را ببینید، سخن راست را چه احتیاج به قسم است؛ به جان تو، به جان خودم، بمرگ اولادم، بروح پدر و مادرم، به شاه، به مرگ تو، به پیغمبر ...خلاصه آنکه در روح و جان مرده و زنده گرفته تا به سر و چشم مقدس و ریش و سبیل مبارک و دندان شکسته و بازوی بریده تا به آتش و چراغ و آب حمام همه را مایه میگذارند تا دروغ خود را به کرسی بنشانند. این دروغها را باور نکنید». 🔷ما مانند جماعت سیر و پیاز خوردگانیم که بوی بد آن را به خوبی بین خودمان متوجّه نمیشویم ولی دیگری که از جای دیگر می آید به سرعت آن را درک میکنند. در مورد عطر مقاومت مثال زدنی و هوش سرشارمان هم مسأله همینطور است. انصافا مرادم منفی بافی نیست. احب اخوانی من اهدی الیّ عیوبی! لازم نیست گارد بگیریم و کتمان کنیم. 🔴برخی این صفت ناپسند را معلول شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه ایرانی و خصلت طبقات اشراف ایرانی در اعصار اخیر و حکومتهای سست و فاسد دانسته اند. 👈به عنوان نمونه آقا محمد خان قاجار در حدود 250 سال قبل، صد هزار چشم از مردم کرمان به جرم یک سال حکمرانی لطفعلی خان زند بر آنان در آورد و کرمان شهر کوران شد. 👈ایران محلّ حکومت چنین انسانهای نانجیبی بوده و ایرانیان با اتّصاف به برخی صفات مانند ریا و تظاهر و نفاق به عنوان سپر دفاعی برای خود خو کرده اند. 👈از اینجاست که برخی این خصلت ناپسند را ریشه در تاریخ پر از خونریزی و هجوم دیگر طوائف دانسته اند که ایرانیان باهوش برای بقاء نیک آموخته اند که باید با نفاق و دروغ و جر زدن و سر خم کردن از خود محافظت نمایند و در واقع این صفت ناپسند از مظاهر صفت پسندیده کتمان است! 👈صداقت و صمیمیت امری است که جز با سالها مصونیت و آزادی و حکومت حق و قانون برای ایرانیان قابل تحصیل نیست. 👈گاهی نیز این صفت ناپسند را مربوط به عصر تشیّع ایرانیان و برداشت نادرست از قانون تقیه عنوان نموده اند! ایرانیانی که همواره در نبردی بین عقاید گوناگون زندگی نموده و تقیه را چه به عنوان دستوری دینی یا حکمی عملی به نیکی آموخته اند! 👈برخی دیگر آن را ریشه در روحیه خاص ایرانیان و حکم متناسب با عقلی عملی انسانهای باهوش در عجله در وصول به سود و نفع فوری یا همان «دم را غنیمت دان» دانسته اند به نحوی که در عین بی نظمی حاصل از دروغ و نفاق به یک مزاج جدید و نظم نوین در این زمینه رسیده اند! 👈به اعتقاد اینها در ایران دروغ حکم هنر را پیدا کرده و در این صناعت ایرانیان به استادی رسیده اند. 🔸در هر حال اینکه چه شده که روحیه ی ایرانی دچار چنین آسیبی شده خود میتواند موضوع بحث جامعه شناسان قرار گیرد. 💡زمانی به ذهنم آمده بود که این امر ریشه در هوش ایرانی از طرفی و محلّ تاخت و تاز بود این مرز و بوم از هزاران سال پیش از این بوده است. ملّتی هوشمند که برای حفظ هویّت و موجودیت خود در هجوم قبائل مختلفی که مدام در شرق ظهور میکردند و به غرب عالم سرازیر میشدند چاره ای جز رنگ عوض کردن و اتّصاف به نوعی نفاق که بسان لایه ی محافظتی از خود استفاده کنند نداشته اند. این مسأله را میتوان بررسی بیشتر کرد و شاید هم ابطال شود و اسرار دیگری در میان باشد. 👈یادم هست برخی متفکّرین غربی ویژگی مبالغه گویی ایرانیان را از تبعات نظامات اجتماعی مبتنی بر استضعاف توده مردم دانسته و این صفت را صفت انسانهایی میدانند که سابقه بردگی و حقارت هر چند روانی و کوچکی فراوان در تاریخ خود را نسبت به طبقات ما فوق تجربه نموده اند. 🔵در هر حال میتوان این مطلب را ادّعاء نمود که هر چند دروغ ونفاق خلقی سخت ناپسند است ولی این دروغ و نفاق شایع بین ایرانیان ناشی از دنائت نفس و پستی نبوده و خودش سوء استفاده از یکی از نعمتهای بزرگ خدادادی که همان هوش و ذکاوت است میباشد که در راه نادرست افتاده است. 👈شاهد این ادعا شیوع فرهنگ تمجید عمیق و صادقانه از ارزش صداقت و قائل شدن احترام عمیق برای درستی و پاکی است.
👈همچنین از آنجا که این صفت ناپسند تا حدّی به خاطر عواملی شایع شده قبح آن بسیار کمتر شده و به یک نظم نسبتا طبیعی و دارای اصول و قواعد! رسیده که برای خود ایرانیان قابل درک بوده هر چند برای دیگران سخت ناپسند جلوه نماید. ✋ولی در هر حال صفت ناپسندی است که باعث اهمال کاری و بی نظمی و نبودن سیستم قوی اجتماعی و ضربه خوردن وجهه تجاری و همینطور تولید ملّی شده است. 🔸البته از لطایف روزگار آن است که در دوران معاصر با تحقّق نظام مقدّس جمهوری اسلامی ایران جهانیان با عیار جدیدی از صدق و راستی و صفا در سیاست و حکومت مواجه شدند که در تاریخ بشریت سابقه نداشته است. ✅آنقدر صداقت و راستی و درستی رهبران انقلاب ایرانیان صفت بارزی است که خود برای منصفین به خورشیدی تابناک در عرصه سیاست که آلوده ترین عرصه در دروغ و نفاق است، تبدیل شده است. 👈همچنین با تربیت و روی کار آمدن نسلی نوین از مومنین صادق مخصوصا با انقلاب اسلامی جنبشی نیک در اصلاح این خوی قدیمی ایرانی ایجاد شده است. ✔در هر حال بخش مهمی از مشکل ما در زمینه کالای ایرانی و مرغوبیت آن و یا در امور دیگر به همین صفت ناپسند ناراستی برمیگردد. عقلای ما و برنامه ریزان باید به فکرش باشند و با فرهنگ سازی و ایجاد بسترهای صدق به صورت ریشه ای برخی مشکلات تاریخی ما را از میان بردارند. شاید بهترین کار ترویج فرهنگ دینی و تقویت ایمان باشد. آری دنیا میخواهیم ایمان و آخرت میخواهیم ایمان!
باسمه تبارک و تعالی (۹۹) «بلاغت استدلال در متون دینی» «استدلال اضافی و استدلال حقیقی» 🔵یکی از فضلا پرسشی در مورد روایت «عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم» مطرح کردند؛ این چطور استدلالی است؟ آیا میشود آن را به بیانی برهانی تحویل برد؟ 💡البته بعید نیست با تدبّر بتوان نکاتی در این زمینه بیان کرد ولی نکته ای در پاسخ به ذهن خطور کرد که باز به ذهن خطور کرد آن را با مقداری پردازش بذل کنم. 💡به گمانم کلید یا شاه کلید بسیار مهمّی در درک بخشی از استدلالهای موجود در متون دینی است. آن هم تفکیک بین استدلال اضافی و استدلال حقیقی و فرق گذاشتن بین استدلال اضافی با استدلال جدلی و خطابی! ✅توضیح آنکه یکی از اکتشافات بزرگ علمای بلاغت کشف تأثیرات محیط و مخاطب در نحوه بیان کلام توسّط متکلّم است. کلام تنها ناظر به واقعیت محض و لیسیده رانده نمیشود بلکه متکلّم متناسب با محیط و مخاطب به بیان واقعیت میپردازد. از همینجاست که در علم بلاغت به صورت کلّی کلام به دو قسم حقیقی و اضافی قابل تقسیم است. ✅کلام حقیقی همان کلامی است که کاملا در آن بیان محض واقعیت بدون تأثّر از عامل دیگر لحاظ شده است. کلام مضاف کلامی است که در آن به بیان واقع با لحاظ محیط و مخاطب و دیگر مؤثّرات پرداخته شده است.
👈از همین رو بلاغیّون مثلا در باب حصر قائل به تفاوت بین حصر حقیقی و حصر اضافی شده اند. آشنایان با منطق فهم به خوبی با عمق کارآیی و حقّانیت این رویکرد در فهم خطابات واقفند. 🔹حال مبتنی بر این مقدّمه میتوان گفت که از جمله شئون تفاوت بین کلام حقیقی و کلام اضافی تفاوت بین استدلال حقیقی و استدلال اضافی است. ✔یکی از پیش فرضهای ما در شرح بیانات دینی گاهی این است که این بیانات لزوما در فضای استدلال حقیقی القاء شده است. از همین رو تلاشی عجیب برای تحویل بیان به استدلال برهانی میکنیم که گاهی خودمان از تعسّف و دور شدن از ظهورات احساس خوبی پیدا نمیکنیم. گاهی نیز که مقداری کوتاه می آییم یا مجبور میشویم کوتاه بیاییم میگوییم این بیان جدلی است و یا خطابی است و گاهی نیز برخی بیان شعری را نیز جایز دانسته اند. 👈یادم هست مرحوم آیت الله مصباح یزدی در شرح مناجات شعبانیة استدلال مطوی در این بیان را احساسی و شعری و برای اثاره عواطف میدانستند: 📖«إِلَهِي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَ‏ ذُنُوباً فِي‏ الدُّنْيَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَى سَتْرِهَا عَلَيَّ مِنْكَ فِي الْأُخْرَى‏» 👈شاید در برخی موارد با نوعی بیان جدلی یا خطابی یا شعری هم مواجه باشیم. فعلا در این بحثی ندارم. ولی قسم مهمّی که نوعا از آن در اینگونه مباحث غفلت میشود عدم توجّه به مسأله بلاغت استدلال و استدلال اضافی است. 👈اوّل باید اثبات کنیم این استدلال یک استدلال حقیقی و به تعبیر طلبگی استدلال لیسیده است و بعد وارد بحث صناعات خمسه شویم و خود را در آن خسته کنیم! 👈ولی ممکن است از همان ابتدا بگوییم استدلال اضافی است و اساسا تبار دیگری دارد و روش بحث از آن باید طور دیگر باشد. این را باید توضیح بیشتری بدهم تا مقصودم روشن شود. 🔴در خداشناسی با پدیده فسخ العزائم میتوان گفت وقتی منصفانه با این بیان مواجه میشویم و مقداری انسان شناسی و درد شناسی واقعی را تجربه کرده باشیم آن را بیان گیرایی برای توجّه به عالم غیب می یابیم. احساس نمیکنیم چیزی کم دارد و یا مغالطه ای رخ داده است. 👈به گمانم نکته اش همین است که یک استدلال اضافی رخ داده است. یعنی در بستری که در آن دوگانه ای بین دهری مسلکی و خدا باوری وجود دارد فسخ العزائم به گونه ای دلیل برای اثبات خدا لحاظ شده است. 👈امری که به هیچ روی نمیتوان با مبنای دهری تبیین معقول و فطرت پسندی از آن ارائه نمود. 👈روشن است که نمیتوان این بیان را بیانی جدلی یا اقناعی دانست. خودش در فضای خودش نوعی برهان میتواند باشد. البته مناقشه در مثال فعلا نفرمایید و کلّیت بحث را مدّ نظر قرار دهید. 👈در عرف مردم اگر دقّت کنیم اساسا بسیاری از حصرها و استدلالها و بیانها حالت اضافی دارد. مضاف است به یک بستر خاص! لیسیده نیست. 👈اگر خارج از بسترش فهم شود نوعی غیر مقصود بالافهام رخ میدهد و مشکلاتش شروع میشود. 🔹در چنین فضایی اساسا بسیاری از شقوق شبهه مطرح نیست و یا اصلا شبهه نیست. برخلاف فضای فلسفی و کلامی که به دنبال ارائه استدلال حقیقی هستند که از بیان هیچ احتمالی فروگذار نمیکنند. 🔸ولی در عرف مردم و نیاز واقعی انسانها گویا چنین استدلالهایی بلاغت لازم را ندارد. گویا درد انسان اینها نیست. دوستانی که کتاب برهان ابن سینا را در شفا خوانده اند به خوبی میفهمند چه میگویم! البته در جای خودش به شدّت صحیح هم هست. 🔸«استدلال اضافی و انسان شناسی دیگر!»🔸 اما ریشه اینکه استدلال اضافی در اینگونه مباحث خداشناسانه و مانند آن در عرف زیاد است چیست؟ به نظر میرسد این امر ریشه در چند بُعدی بودن وجود انسانی دارد. 🔹راستی ما تصوّرمان از انسان چیست؟ آیا موجودی صفر صفر و رها شده در دنیا که تنها با استدلال محض میخواهد به حقایقی برسد! عروة الوثقای او منطق ارسطویی است؟! هیچ مددی از هیچ مرجعی دیگر جز استدلال به او نمیرسد؟! 👈این همان انسان شناسی اثبات نشده ولی رایجی است که منجر به مبالغه در استدلال حقیقی و تحویل سنگین استدلالات دینی به صناعات خمسه منطق ارسطویی میشود. 🔷ولی به نظر نمیرسد این انسان شناسی درستی باشد. هم بنا بر تعابیر دینی و هم بنا بر تجربیات شخصی و مشاهدات خارجی و هم بنا بر انسان شناسی عرفانی. انسان موجودی عجیب است. عجیب ترین مخلوق خداست. 👈رفقا راستی که موجودی پر رمز و رازتر از انسان نیست. امامان پاک هم امامان چنین انسانی با نیازهای پیچیده و وجودی شگفت انگیز هستند! 👈ولی باید دانست اساسا اصل سلوک و وصل شدن به حقایق غیبی مبتنی بر کشش روح خداوندی به ودیعه نهاده شده در فطرت انسانی است: «و نفخت فیه من روحی»! 👈بخشی از این فطرت در همین عقل حصولی ماست ولی نباید حقیقت انسانی را به گونه ای به ذهن و عقل حصولی او تقلیل داد.
🔶فرغانی عارف نامدار دو شرح به تائیه ابن فارض نگاشته است. یکی به زبان فارسی و به نام مشارق الدراری ودیگری که مفصّلتر است به عربی به نام منتهی المدارک. وی در فصل سوم از اصل چهارم از دیباچه ی کتاب مهمّ منتهی المدارک خلاصه ای بسیار قابل توجّه از انسان شناسی عرفانی دینی از نحوه خلقت انسان و هبوط او به دنیا و نحوه رجوعش به حقیقت بیان نموده که دقّت در آن بسیار در ما نحن فیه مفید است. 🔹اصل چهارم این کتاب در «مراتب الإنسان و أطواره و أحواله و كيفية رجوعه إلى مرجعه و مآله» است. خلاصه ی بیان او را ابن فناری در فصل پنجم از ابتدای مصباح الانس نقل کرده است. خودتان رجوع کنید طولانی نشود. 🔻آری مسأله اصلی انسان تعلّقات است نه مجهولات! ریشه مجهولاتش هم تعلّقاتش است! مسأله روشنتر از آن است که گمان میشود!🔺 👈اصلا دیدگاه ما از انسان باید تصحیح شود و سپس بحث کنیم که آیا این استدلال از جانب معصوم برهانی است یا خطابی یا شعری و... . ✔زبان فطرت غیر از زبان منطق و برهان است. نه اینکه غیر منطقی است! نه! یعنی منطق خودش را دارد. نباید همیشه آن را ترجمه فلسفی و برهانی کرد. انسان موجودی پیچید تر از صرفا ذهنی استدلالی است! باید پیش فرضها، انتظارات و پرسشهای خود را در مواجهه با این بیانات دینی اصلاح کرد. اگر هم برایمان سخت است لااقل سعی کنیم طبیعی و فطری و صادقانه خود را در معرض این بیانات قرار دهیم و سعی نکنیم آن را همواره به مستوای معلومات تفصیلیمان تقلیل دهیم. 👈با توجّه به همین انسان شناسی برگزیده است که به نظر میرسد بسیاری از خطابات دینی در فضای خطاب مضاف و بیان اضافی بیان شده است. 👈این روح خداوندی تنها محدود به عقل حصولی فطری نمیشود. خود نوعی فهم فطری، معرفت فطری و گرایش فطری را نیز با خود به همراه دارد. 👈شرح اینها مجال واسعی میطلبد. مثل همان حالتی که هنگام انقطاع از اسباب در خداشناسی در درون خود تجربه میکند. ✅در چنین انسان شناسی ای عمده رفع تعلّق و زدودن شبهه و وصل کردن و زدودن غبار غفلت است. مسأله هوای نفس، غرور دنیا و فریب شیطان است. همان منطق آشنای قرآنی. ✅از همین جهت است که بیان تنبیهی و تلنگری در عبارات دینی زیاد است. بیان اضافی زیاد است. اینطور نیست که از صفر شروع کنند! سر و کارشان با واقعیّت، فطرت و موانع حقیقی است. مشکلشان هوای نفس، طواغیت، غفلت و شیاطین جنّ و انس است. ✅دغدغه ی خدا دارند نه تصحیح طرق استدلال و تحقیق شرایط برهان؛ اگر لازم شد آن هم هست و الا نیست. انسان کاملی که انسان را به خوبی شناخته و مأمور هدایت و راهبری آنان از ظلمات به نور است خود را لزوما محدود در آنچه ما خود را محدود به آن میدانیم نمیداند. 🔸این را باید به خوبی درک کنیم و در مواجهه با این بیانات دچار شبهه و یا تعسّف در توجیه نشویم. اگر هم ندانستیم علمش را به خودشان موکول کنیم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۰) «فصل الخطاب فی تحریف کتاب ربّ الارباب» «آداب پژوهش» 🔴این روزها کتاب «فصل الخطاب فی تحریف کتاب ربّ الارباب» مرحوم محدّث نوری را مطالعه کردم. این کتاب در اواخر جمادی الآخره سال ۱۲۹۲ هجری قمری در نجف اشرف به اتمام رسیده است. 👈کتابی که حسابی در دوران معاصر ما سر و صدا کرده بود. از دید ایشان قرآن مشتمل بر آیات یا سور دیگری هم بوده که در این قرآن موجود یافت نمیشود. 👈بیش از ۵۰۰ صفحه تتبع و استدلال و ابتکار و تحقیق در این زمینه ارائه کرده است. در نوع خودش با توجّه به زمان و مکان و امکانات آن دوران تتبّع شگفت انگیزی داشته است. 👈بنده که خود در هر حال مقداری اهل تتبّع بوده ام خوب درک میکنم چه استعداد ویژه ای در این امر داشته است. خاتمه مستدرک الوسائل ایشان هم در تتبّع حیرت آور است. 🔹نوع علمای دیگر خودمان که در این زمینه کتبشان را مطالعه کرده ام اینچنین نبودند. نه تنها اینچنین نبودند نزدیک به آن هم نبودند. نه تنها نزدیک به آن نبودند بلکه به مراتب دور از آن بوده اند. ✅این هم به نظرم به خاطر تبار مباحث اصولی است که پژوهش و تتبع را کم نموده و شخص را به تنقیح و تدقیق در مجاری استدلال و نظر پردازی مبتنی بر حجتگرایی سوق میدهد. امری که واقعا لطمه بسیاری به تاریخ پژوهشهای اسلامی زده است. 🔸به نظر نمیرسد به این سادگی در فضای شیعی امامی قائلین به تحریف قرآن به نقصان و معتقدین به عدم تحریف قرآن مطلقا به آشتی برسند.
👈سرّش هم آن است که قول به عدم تحریف قرآن امری است که خود را به شکل ضرورت تاریخی و بلکه کلامی به ذهن عده ای تحمیل میکند. به تعبیر مرحوم کاشف الغطاء: (ما ورد من اخبار النقیصه تمنع البدیهه من العمل بظاهرها ...) 👈از آن طرف قول به تحریف نیز خود را به شکل ضرورت حدیثی و روایی خود را به ذهن عده ای دیگر تحمیل کرده است. به قول مرحوم محدث نوری در این کتاب: (البدیهه تقتضی العمل بما صح عن اهل العصمه ...) و به قول علامه مجلسی در برخی تالیفاتشان: (ان الاخبار فی هذا الباب متواتره معنی و طرح جمیعها یوجب رفع الاعتماد عن الاخبار رأسا) 🔷جز با یک تحقیق فراگیر، منصفانه و محقّقانه نمیتوان قضاوتی استوار ارائه داد. به توفیق الهی اخیرا سعی کردم آنچه در وسعم بود را در این زمینه انجام دهم و به نتایج جدیدی اجمالا در تاریخ تحریف و همینطور تاریخ قرائات قرآنی رسیدم که جای دیگر باید از آن گفت. 🔶فعلا میخواهم یک آسیب شناسی از کتاب محدث نوری داشته باشم. راستی چه شده که ایشان با این حجم بسیار وسیع از تتبّع و استدلال به نتیجه ای رسیده که در همان اوائل نظر میتوان به سادگی آن را ابطال نمود؟ به نظرتان پرسش مهمی نیست؟ خیلی مهم است. ✔به نظرم آسیب این کتاب یکی در آن است که قبل از شروع بحث و بدون دلیل قطعی از قبل تصمیم گرفته چیزی را اثبات کند! همین باعث میشود که ماهیت کار از همان ابتدا کلامی و با قدم نفس باشد. حریت فلسفی، آزاد اندیشی و حق طلبی نداشته باشد. چون از همان ابتدا حق را مطلقا با خود دانسته است. فضای ذهنش را کاملا بسته و دیگر نمیتوان اندیشه و فرضیه ی دیگری را به آن ذهن نفوذ داد تا بتواند در زاویه ی آن در تتبّع و بحث خود بازبینی کند. عیبی بسیار شایع است. 🔹به عبارت دیگر این حجم زیاد از تتبّع و استدلال و ابتکار برای طلب امر مجهول نیست بلکه برای اثبات موضع موجود است. از همینجاست که عمدتا از این کتب میتوان در استفاده از تتبّع و ابتکاراتشان بهره جست و برای نظر مختارشان وقت صرف نکرد. 🔸در واقع جدل کرده نه تحقیق. هر چند واقعا خود را در این جدل بر صواب هم دانسته و آن را مصداق غیرت دینی لحاظ کرده باشند. 👈امیدوارم تا همینجا فهمیده باشیم که چطور ممکن میشود شخصی با این حجم از تتبّع و استدلال گویا اصلا هیچ راهی را در مسیر تحقیق واقعیت نپیموده باشد. این را باید خوب درک و هضم نمود. اسیر حجم کتب نشد. باید دید عقل حرّ بوده یا اسیر! (کم من عقل اسیر تحت هوی امیر)! تقوای در اینگونه مباحث تقوایی از جنس دیگر است. 👈گاهی یک صفحه کلام بیش از پانصد صفحه کلام در همان موضوع محقّقانه تر، دقیقتر، منصفانه تر و مفید تر است. 🔸البته برخی فکر میکنند ایشان فقط متتبّع خوبی بوده در حالیکه مطالعه ی این کتاب نشانگر آن است که ایشان در بحث و همینطور توجّه به دقائق هم ضعیف نیست. عمده همان رویکرد کلامی ایشان است. همان پیش داوری و قضاوت زود هنگام! ✔یکی از ظرفیتهای خوبی که پیش داوری و قضاوت قبل از تتبّع و تحقیق برای ذهن ایجاد میکند آن است که ذهن شخص را در جهت اثبات مدّعای خود به شکل غیر عادی دقیق، حسّاس و مبتکر میکند. یک تمرکز خاصی برای اثبات مطلوبش برایش ایجاد میکند. در همین فضا نکات و ابتکارات و استدلالهای بعضا جالب توجّهی ظهور میکند. گاهی حتّی به شکلی که انسان احساس میکند بیش از ظرفیت عادی شخص از او دقائق صادر شده است. 👈جالب اینجاست که خود مرحوم محدث نوری در جایی از این کتاب برخی دیگر را اینطور نقد میکند: (إنه لشده حرصه علی اثبات مذهبه یتعلّق بکل ما یحتمل فیه تأیید لمذهبه و لا یلتفت الی لوازمه الفاسده التی لا یمکن الالتزام به)! 🔴عیب دیگر این نوشته که در هر حال در نوع نوشته ها یافت میشود عدم روشن کردن پیش فرضهای قبلی و خودآگاهی نسبت به آن است. اموری که واقعا مورد تصدیق پیشین قرار گرفته و سرنوشت بحث را رقم میزند ولی هیچگاه به چشم نمی آید. 👈مثل اینکه ایشان چه تصوّری از تاریخ اسلام و مناسبت ائمة علیهم السلام با خلفا دارد؟ ایشان چه تصوّری از خلفا، صحابه و عامه دارد؟ آیا گمان کرده مشکل آنان کذب و ناراستی بوده است؟ اینکه مطلقا نمیشود به کلام آنها اعتماد کرد؟ این نوع دید ریشه در چه دیدی در انسان شناسی دارد؟ ایشان چه دیدی نسبت به حلّ تعارضات روایات دارد؟ چه دیدی نسبت به نوع تأثیر گذاری اهل بیت علیهم السلام در تاریخ اسلامی دارد؟ آیا اگر چنین تحریف سنگینی واقع میشد میتوان انتظار داشت که صحابه راستین و اهل بیت علیهم السلام نتوانسته باشند در برابر آن موضع گیری مناسبی داشته باشند؟ 👈اینها و بسیاری از اینها در اینگونه نوشته ها موج میزند. عملا دیدهای خاصی اشراب شده که نه بیّن است و نه مبیّن و کاملا نتایج مبتنی بر آنها اتّخاذ میشود. 🔷اما اگر ایشان میخواست واقعا تحقیق کند نه مجادله باید چه میکرد؟ باید از همان ابتدا حقیقتا خود را از قضاوت قطعی قبلی تخلیه میکرد.
✅البته نمیگویم هیچ میل و ایده ای هم نمیداشت. بلکه میگویم اگر هم با اندیشه قبول تحریف شروع به کار، تتبّع و بررسی نمودند خوب بود ذهن شریفشان را کاملا نمیبستند که اگر در هر حال زمانی نفحه های حقیقت به مشامشان میرسید امکانش برایشان باقی میماند تا از همان روزنه ای که در ذهنشان باز نگاه داشته اند دنبالش را بگیرد و شاید به تدریج یا یک دفعه کلّ ذهنشان را همان روزنه روشن میکرد و نظرشان عوض میشد. نه اینکه کلا هیچ روزنه ای برای ذهنشان باقی نگذارند. 👈از همینجاست که باید در ابتدای تحقیق فرضیه یا فرضیه هایی داشت تا بتوان عملیات گرداوری اطّلاعات و بحثهای اوّلیه و ابتکارات را مدیریت نمود. 👈سعی میکردند در نفسشان یک تعادل نسبی هر چند با ترجیح جانب تحریف با توجّه به روایات ایجاد میکردند تا بحث ماهیت حق طلبانه اش نابود نشود. 🔻نکته اساسی برای یک پژوهشگر در این مرحله آن است که مدام خود را وادار به کشف فرضیه های جدید و محصور نکردن ذهنش در مدلها و کلیشه های رایج کرده و با راستی آزمایی های مکرر بهترین مدل تبیینگر را کشف نماید. این یک عادت رفتاری است که تحصیل آن از نان شب برای یک پژوهشگر منصف و جویای حقیقت لازمتر است!🔺 🔷اما عیب دیگر این کتاب چیست؟ آن است که انسان وقتی دچار پیش داوری میشود هر چند انسان خوبی هم در ظاهر باشد ولی به شکل غیر عادی در آن زمینه خاص میل به برخورد غیر منصفانه پیدا میکند. ✅چه میخواهم بگویم؟ میخواهم بگویم حالا گیریم از قبل صد در صد قبول کردی تحریفی رخ داده است. اشکالی ندارد. ولی بی انصافی نکن! این حالت انصاف و خضوع در برابر حقیقت را در خود همواره زنده بدار و مانند طفلی از آن محافظت کن تا قرائن یا شواهدی خلاف مدّعایت را هم بتوانی ببینی و وقتی دیدی لااقل بگویی نمیدانم و یا اگر هم تأویل میکنی بدانی تأویل قبیحی کرده ای! 👈این خودش خیلی مهم است. یعنی اگر هم قبول نمیکنید لااقل آزاده باشید! «لا یجرمنّکم شنآن قوم علی ألّا تعدلوا* اعدلوا هو أقرب للتقوی»، «فاذا قلتم فاعدلوا ولو کان ذا قربی». متأسّفانه این کتاب به این آسیب هم مبتلا شده است. 👈به نظرم خیلی از امور در این کتاب مصداق کم انصافی در بحث است. رفقا انصاف داشتن یک تمرین، مراقبه و عادت است. اگر این را انسان عادت نکند بداند خیلی از حقیقت را در وادی دانش از دست داده است. شک نکند. هر چه زودتر خود را معالجه کند. ✋راستش بی انصافی یک اپیدمی است! سعی کند با آثار منصفین و انسانهای منصف که تقوای بحث را کاملا رعایت میکنند انس بگیرد. طبعش را خراب نکنند. متأسفانه بیشتر کتابها طبع انسان را خراب میکنند. انسان باید خودش دلش برای خودش بسوزد. ناخودآگاه انسان را بیمار میکند. خیلی اینجا حرف به ذهن خطور میکند ولی نمیخواهم طولانی اش کنم. 🔶فقط یک مطلب دیگر میگویم. از آن طرف افرادی که منتقد ایشان و کتاب فصل الخطاب هم شده اند بسیار غیر منصفانه آن را نقد کرده اند. بلکه به نظرم بیشترشان اصلا این کتاب را مطالعه هم نکرده اند. 🔹طوری القاء کرده اند که گویا مرحوم محدّث نوری اوّلین شخصی است که چنین ادّعایی در تاریخ امامیه نموده است؟!! این در حالیست که آنچه همواره امامیه به آن مشهور بوده قول به تحریف به نقیصه بوده است. قابل کتمان نیست. تحقیق مفصّلش را جایی آورده ام. البته بزرگانی هم مانند شیخ صدوق و دیگران آن را قبول نکرده اند. 👈در همین زمان محدّث نوری بسیاری مانند مرحوم مولا مهدی نراقی و یا حتّی میرزای قمی در قوانین تحریف به نقیصه را اجمالا پذیرفته اند. بلکه صاحب بحر الفوائد از استادشان شیخ انصاری نقل میکنند که ایشان هم در مجلس درس متمایل به پذیرش تحریف به نقیصه بودند ولی به شکلی که مخلّ به آیات فقهی قرآن کریم نیست: 📖«و المشهور بين المجتهدين و الأصوليّين بل أكثر المحدّثين: عدم وقوع التّغيير مطلقا. 📖بل ادّعى غير واحد الإجماع على ذلك، سيّما بالنّسبة إلى الزّيادة. و عن المولى الفريد البهبهاني و جماعة من المتأخّرين نفي الزيادة و أنّ النقيصة لو كانت واقعة، فإنّما هي في غير آيات الأحكام. 📖بل استظهر بعضهم: وقوع النقيصة في غير آيات الأحكام‏، 📖و كان شيخنا الأستاذ العلّامة قدّس سرّه يميل‏ إلى هذا القول، أي: وقوع النقيصة في غير الأحكام بعض الميل، 📖فإنّ القرآن المنزل على ما صرّح به في غير واحد من الأخبار (أربعة أرباع: ربع في الأئمّة عليهم السّلام و ربع في أعدائهم‏ و ربع في القصص و الأمثال و ربع في القضايا و الأحكام). 📖و الدّاعي للتغيير إنّما هو في الربعين الأوّلين»
👈قبل از ایشان هم در دوران صفویه بسیاری مانند مجلسی اوّل در روضة المتّقین و مجلسی ثانی و سید نعمت الله جزائری و دیگران همین حرف را به شکل قطعی گفته بودند. حتی در میان معاصرین نیز امثال مرحوم خوئی صاحب شرح نهج البلاغه همین اندیشه را دارند و میگویند: (و الانصاف أن القول بعدم النقص فیه مما یمکن انکاره بعد ملاحظه الادله و الاخبار فانها قد بلغت حد التواتر ...) 👈تاریخ قول به اندیشه تحریف و فراز و نشیبهای آن در فضای امامیه را در جای دیگری باید بیان کنم. عامه هم که خود همین مشکل را در باب روایات نقیصه دارند در این قسمت با فراری رو به جلو خود را با نظریه عجیب نسخ تلاوت راحت کرده اند و توپ را در زمین شیعه انداخته و مدام فریاد میزنند وا اسلاماه که شیعه قائل به تحریف شده!!! 👈در هر حال منتقدین مرحوم محدّث نوری هم از قبل تصمیم قطعی گرفته اند هیچ تحریفی رخ نداده است. ذهنشان را خیلی عجیب و غریب بسته اند! بعد با عجله ای غیر عادی شروع به جمع کردن سر و ته بحث نموده اند. 👈به خود زحمت بررسی، تتبّع و تحقیق مجدّد هم نداده اند. خیلی حق به جانب گویا کودکی آمده و شبهه ای معلوم البطلان آورده و با چند استدلال سریع عبور کرده اند. 👈البته همه در یک سطح نیستند. بنده تقریبا هر کتاب و نوشته ی مهمی در این زمینه بود را مطالعه کرده ام. میدانم شبهه به این سادگی ها که فکر میکنند نیست. در هر حال این همه روایت که تقریبا بین شیعه و سنّی متواتر است را چه میکنند؟ 👈نمیشود که به راحتی گفت جعل هستند یا ضعیف با تأویلات عجیب ببریم. باید وارد گود شد و تحقیق واقعی و منصفانه نمود. البته میتوان کار آنها را توجیه کرد! اینکه در هر حال صد در صد فکر میکردند که نمیشود معجزه ای مانند قرآن تحریف شده باشد. اصلا شبهه ای در برابر امر بدیهی است. 👈ولی در هر حال وقتی این همه روایات در این زمینه آمده باید به خود زحمت پژوهش واقعی میدادند. گویا به خاطر آنکه جوّ غالب با آنهاست نیازی به تلاش بیشتر نمیدیدند. 🔹در این بین از مرحوم آیت الله بروجردی که در هر حال پژوهشگری در نوع خود بوده باید با انصاف بیشتری یاد کرد. ایشان در تقریر درس خارجشان که آقای منتظری در نهایه الاصول نگاشته دیدم وقتی به این بحث رسید میگوید عادتم نیست که اینگونه مباحث را قبل از مراجعه و بررسی مجدّد و تحقیق کافی و با تکیه بر محفوظات موجود بیان کنم. فعلا هم مجال تحقیق ندارم: (ان مساله تحریف القرآن من المسائل المهمه المحتاجه الی تتبع و استقصاء کثیر و لیس من دأبنا الورود فی مسأله بدون الاستقصاء و المراجعه الجدیده و لیس لنا فعلا مجال المراجعه فنؤخر بیان المسأله الی وقت آخر و نقول اجمالا ...) در همان فضا تنها چند بند میگوید و بحث را حواله به وقتی میکند که بتواند تحقیق واقعی کند. این روحیه ی خوبی است. 🔹همچنین به صورت خاصّ از مرحوم آقا مصطفی خمینی در این بحث به نیکی یاد میکنم که در تحریرات فی الاصول هر چند در چند صفحه بیشتر و آن هم در همان فضای اصولی بحث نکرده اند ولی سعی کرده اند ولو خود مایل به عدم تحریف هستند انصاف را رعایت کنند و اذعان میکند: (و من المشکل اقناع الاخباریین ... و الذی هو الحق أنّ دعوی القطع بعدم التحریف من المجازفه لعدم امکان ذلک بعد التوجه الی اطراف القضیه ...). انصاف و ادب وقتی رعایت شد گاهی نکات شیرینی در بحث متولّد شده و ظاهر میشود. خدا همه ی آنها را رحمت کند و ما را هم خلف خوبی برای آن سلف صالح قرار داده و عاقبت به خیر نماید. 👈در انتها ممکن است پرسیده شود اگر چنین است پس چرا مستشرقین بسیاری که در زمینه تاریخ قرآن دست به قلم شده اند اینقدر بیراهه رفته اند! آنها که دیگر حب و بغضهای ما را نداشته و اجمالا اهل پژوهش و تتبع و بررسی هستند! ممکن است در پاسخ گفته شود آنها هم با فرضیه های ضعیف یا جانب داری وارد بحث شده اند. ولی به نظرم این سوال خوبی است که باید در جای دیگر به آسیب شناسی پژوهشهای مستشرقین منصف پرداخت.