👈مراد آن است که این خطورات تاریک شیطانی که انسان را میترساند و دلهره میدهد را نفی کنید! محکم لباستان را بپوشید و به یاد خدایی باشید که: «انّی معکما اسمع و اری»؛
👈محکم، بدون تردید و استوار در محافل گام برداریم و زمزمه کنیم: «کلّا انّ معی ربّی سیهدین» و بگوییم: «أفوّض أمری الی الله إنّ الله بصیر بالعباد» و «لا حول و لا قوّة الّا بالله العلی العظیم».
👈با خود نجوا کنیم که: «فسیکفیکهم الله»؛ باور کنیم این اندیشه های توحیدی از نان شب برایمان مهمتر است. آرامش دنیا را هم میخواهیم دنبالش برویم! آرامش آخرت را هم میخواهیم دنبالش برویم.
🔹شیطان میخواهد اراده های ما را بشکند! مدام برخی نادانسته تکرار میکنند که جوّ امنیت ندارد و فلان و فلان! اصلا این حرفها نیست!
👈چندتا فحش و سوء ادب که دیگر نمک ماجراست! پیامبر خدا را مسخره میکردند حالا ما را نکنند! حلاوت ایمان است؛ «إنّا کفیناک المستهزئین».
👈اینها برای تقویت اراده و تمحیص ماست. به آن خودمان نیاز داریم. قوی میشویم. حال خطرات جانی و غیر آن که باید گفت عمر دست خداست! مردن به این آسانی ها که گمان میکنیم نیست! حساب و کتابش خیلی دقیقتر است.
🔸اگر جایی عرصه برایمان تنگ شد یاد مولایمان امام صادق علیه السلام بیافتیم! آن زمانی که منصور ملعون ایشان را ناگهان احضار کرد و از قبل دستور داد شمشیر و نطع آماده کنند!
👈نطع آن پوستینی است که در قدیم زیر بدن قربانی میگذاشتند که خونش محفل را آلوده نکند! ربیع میگوید همینکه امام صادق علیه السلام وارد شد دیدیم لحن منصور عوض شد!
👈خیلی ملایم و با ملاطفت برخورد کرد و ایشان را دستور داد تا خانه شان مشایعت کنند! ربیع به دنبال حضرت رفت و گفت دیدم لبهای مبارکتان تکان میخورد؛ چه گفتید که شرّ این شرور فروکش کرد؟
👈حضرت هم این ذکر نورانی را به همه ی ما هدیه نمود! چه توحید نابی! چه نورانیتی دارد! گاهی که ترسی بر ما غالب میشود خوب است به یاد حضرت و این ذکر بیافتیم و بگوییم:
📖«حَسْبِيَ الرَّبُ مِنَ الْمَرْبُوبِينَ،َ حَسْبِيَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ،َ حَسْبِيَ الرَّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقِينَ،َ حَسْبِيَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ حَسْبِي مَنْ هُوَ حَسْبِي حَسْبِي مَنْ لَمْ يَزَلْ حَسْبِي حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴)
«آزمون امتحان شفاهی»
«بحثی پیرامون روشهای سنجش»
🔷در آزمون امتحان شفاهی خارج فقه و اصول شرکت کردم. طلبه ها خوب میدانند از چه چیزی صحبت میکنم. بارها در این آزمونها شرکت کرده ایم و این سری شاید حدود نیم ساعت که محدوده برایم تعیین کرده بودند بیکار به درختان دارالشفا و مناره های حرم مطهّر نگاه میکردم. بعد هم امتحان گرفتند.
💡این سبک امتحان نقاط ضعف و قوّتی دارد که به ذهنم خطور کرد مطلبی در مورد آن بذل کنم. از همان ابتدا بنده با این نمرات و مدرکها و منطق حاکم بر آن مشکل داشتم.
👈یادم هست یک سال در مدرسه حقّانی با طلبه ها مباحثه ای بود. بنده در نمره دادن خودم را محصور در برگه ی امتحان نمیدیدم. به اندازه تشخیص بر اساس شاخصه هایی که در ذهنم بود به انضمام برگه امتحانی گاهی نمره میدادم.
👈البته هیچ کسی را کمتر از نمره امتحانش نمره نمیدادم ولی معمولا برخی را بیشتر میدادم. یکبار از مدرسه تماس گرفتند و اعتراض کردند و بنده هم گفتم اگر شما شخصی را به عنوان استاد مناسب تشخیص داده و اعتماده کرده اید اینهایش را هم باید بپذیرید!
👈اینطور نیست که هر چیزی خلاف قاعده شما باشد پس بی قاعده است! خیر آقا ممکن است خودش قاعده ای داشته باشد هر چند مناسب قاعده شما نیست!
🔸اما ملاکهای نمره دادن چیست؟ به نظرم باید حدّاقل چهار مؤلّفه را به شکل جدّی در نظر گرفت تا مقداری عدالت در نمره دادن رعایت شود:
✅اوّل میزان استعداد شخص است. واقعا چقدر استعداد این دانش و یا اساسا دانش را دارد؛ این خودش مهم است. نباید مستعدّین را مأیوس کرد و یا غیر مستعدّین را امید واهی داد.
✅دوّم میزان تلاش شخص است. واقعا چقدر اهل تلاش است. بسیاری از کاستی های استعداد و یا کاستی ها در میزان اطّلاعات موجود را تلاش میتواند به مرور از میان بردارد. باید این تلاشگری که صفت مهمّی برای طالب علم است نیز در محاسبات مدّ نظر قرار گیرد. در واقع گاهی باید سنجش ابزاری برای پیش بینی در نظر گرفته شود. درست است که شخص فعلا اینگونه است ولی با این نمره در آینده با توجّه به روندهای وجودی که دارد چه نقاطی را دسترسی پیدا میکند؟! اینها هم میتواند مبنای سنجش باشد.
✅سوّم هم میزان اطّلاعات، یادگیری و محفوظات بالفعل شخص است. این امر معمولا در برگه امتحانی بازتاب میشود؛ هر چند برگه امتحان شاخص قطعی و کاملی در مورد آن نیست. در هر حال آنچه منشأ اثر است وصول به این اطّلاعات و یادگیری آنان است؛ استعداد و تلاش زمینه های وصول به این امر است.
✅چهارم هم میزان تسلّط و درجه اجتهاد شخص است. اینکه چقدر علم در جانش نشسته و خود میتواند کنشی همدلانه با مباحث علمی برقرار نماید؟ مبدأ و منتهای مباحث را چقدر درک کرده و چه میزان میتواند حالت شبکه ای بین مفردات علمی و حرکت آن به سمت غایاتش را تشخیص دهد؟ چقدر با الگوریتم دانش و پارادایم آن آشنایی دارد؟ این هم ملاکی مهم است.
🔴اما مشکل در روش سنجش مستوای علمی مخاطب است. اینها چون معنای محسوس و قابل مشاهده ای نیست باید از روی آثار، سطحش را تشخیص داد. نیازمند نوعی علم غیب است! علم به غیب از روی آثارش!
👈گاهی شناخت قبلی از مخاطب و یا معرّفی قبلی او از برخی دیگر که بعضا در مواردی به اشتباه از آن به عنوان لابی یا پارتی یاد میشود میتواند خیلی کمک کند. گاهی هم امتحان شفاهی و گاهی امتحان کتبی و گاهی توجّه به نشانه های دیگر!
✋البته با توجّه به مدرک گرایی در عصر نوین که خود تا اندازه ای مبتنی بر فرهنگ مادّی گرایی تمدّن جدید است به شکل طبیعی علم به یادگیری اطّلاعات و روشن سنجش به شکل امتحان کتبی و تستی تقلیل داده شده است.
🔸ولی هنوز مسأله باقی است؟ روش مطلوب سنجش چیست؟ در اینجا ممکن است بین علوم و رشته های مختلف هم بشود تفصیل داد. مثلا در فقه و اصول به گونه ای و در فلسفه به گونه ای و در مهندسی به گونه ای و همینطور... .
🔻مسأله این است که بدانیم سنجش واقعا امر خطیری میتواند باشد! از ابتدا باید این را جا بیاندازیم که قضاوت درباره ی عمق یادگیری فراگیران میتواند بسیار دشوار باشد. خودش گاهی نیازمند اجتهاد از جانب ممتحن است! اینکه گمان کنیم این نمرات چیزی مانند نشانگرهای درجه ی دماست اشتباه است. این کمّی گرایی های زمان ما در تمدّن مادّی واقعا مشکلی شده است🔺
👈اگر بشود به شکل عادلانه کمّی هم نمود اشکال ندارد ولی نباید به کمیت طوری اصالت داد که واقعیت فدای آن شود.
👈البته از آنجا که در واقع سطوح علمی بسیار تشکیکی است میتوان در همان برخوردهای اوّلیه ضعف مفرط یا قوّت سرشار را در برخی مشاهده کرد! ولی در آن میان نمره دادن که خود مبتنی بر نوعی قضاوت است امری دشوار است!
✋به راستی آیا ما قانون قضاوت و نمره دادن را رعایت میکنیم؟ به راستی آیا ما سنجش عادلانه ای داریم؟! حال اگر دقیق هم نمیتوانیم آن را درک نماییم ولی آیا تلاش عالمانه ای در نزدیک شدن به آن داریم؟ ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه!
✔به نظر میرسد نوعا افراد با تکیه بر روشهای مرسوم بیش از آنکه دغدغه ی عدالت و پیش برد اهداف آموزشی با استفاده از ظرفیت قضاوت آموزشی و نمرات را داشته باشند به دنبال راحت کردن خود با تأکید حدّ اکثری بر امتحانات کتبی و شفاهی هستند! گاهی نیز ممکن است بگویند اگر از این منطق خارج شویم دیگر منطقی نیست که به آن برگشته و دچار مشکلات میشویم و منطق ضعیف بهتر از بی منطقی است!
✋ولی دقیقا مسأله همینجاست؟! آیا منطقی دیگر وجود ندارد که باید آن را استنباط کرد؟! آیا بی عدالتی رخ نمیدهد؟!
🔵در همین روش سنجش رائج در امتحان شفاهی حوزه علی رغم محسّناتی که دارد ولی باید گفت به دلیل تأکید بر آنچه قابل مشاهده است از فرآیندهای شناختی و انفعالی زیربنایی رفتار غفلت میشود.
🔻گاهی بروز رفتارهای نا مناسب دلیل بر یاد نگرفتن نیست! یادگیری با عملکرد فرق دارد. عملکرد اعمّ از یادگیری است و از عوامل دیگری هم متأثّر است. مانند استرس یا بیماری یا غفلت موردی یا بی انگیزگی یا ترس از صحبت کردن و مانند آن🔺
👈در نقص این روش موجود همین بس که احتمال بسیار قوی میدهم که اگر خود مرحوم شیخ انصاری و صاحب کفایه در امتحان شفاهی حاضر شوند احتمالا نمره ای بالاتر از ۱۶ و ۱۷ نگیرند! 😄
👈برخی که صراحتا میگویند بیست ما ۱۶ است! به نظرم در همین امتحان شفاهی موجود اگر به جای پرسشهای صریح سعی در ترتیب دادن یک گفتگوی دوستانه ی علمی و رصد میزان استعداد، تلاش، اطّلاعات و قوّه اجتهادی شخص داشته باشند به عدالت نزدیکتر است.
👈اینکه مانند روانکاو رفتار کنند! از او پرسش دریافت کنند و گاهی شما چند سؤال و پرسش شخص را در یک بحث متوجّه میشوید با عمق تفکّر و اطّلاعات او آشنا میشوید!
🔶اما سنجش مبتنی بر پاسخهای کتبی چطور؟ چه امتحانات کتبی یا تستی یا مقاله نویسی و پایان نامه نویسی و مانند آن! این هم نقاط مثبت و منفی دارد.
👈شاید راحتترین راه و عافیت طلبانه ترین راه همین باشد. مخصوصا اینکه میتوان با استفاده از ظرفیت آن سنجش نسبی از انواع مطالب مورد آموزش داشت. ولی خودش مشکلات زیادی دارد.
✅پیش فرض این نوع سنجش آن است که آنچه نوشته میشود یادگیری واقعی شخص بوده و او نیز آن را کاملا فهمیده است! ولی اینجا نیز اشتباه جواب دادن لزوما به معنای بلد نبودن نیست و درست پاسخ دادن هم لزوما به معنای فهمیدن نیست! به هیچ وجه نباید گمان کرد پاسخ کتبی ملاک واقعی یادگیری است.
✅البته مبالغه در این روش به خاطر تمدّن مادی گرای امروزی و عوامل پیش گفته باعث آن میشود که اساتید مجبور شوند این مفروض را جدّی گرفته و خود را به این امر باورمند کنند که پاسخ کتبی کاملا مبتنی بر میزان یادگیری بوده و عامل دیگری در کار نیست! طوری که گاهی تصحیح دقیق اوراق را مصداق تام عدالت در نمره دادن میدانند!
👈اگر برای استاد روشن شد که مثلا به دلیلی شاگرد نتوانسته مطالعه کند و یا سوال را اشتباه فهمیده و یا سوء تفاهمی شده و مانند آن چرا نباید با او راه آمد؟! چه منطقی پشت آن است؟! مگر مچ گیری است!
✔به صورت کلّی در روش امتحانات کتبی دو نوع منطق دیده میشود. برخی پرسشها را از نقاط مهمّ کتاب انتخاب میکنند به شکلی که خود نوعی تأکید بر ادامه فرآیند آموزش بوده و دغدغه ی انتقال اطّلاعات اساسی را دارد. در اینجا مخاطبین به دنبال نقاط مهمّ و مباحث اساسی میگردند. برخی دیگر پرسشها را از نقاط غیر مهمّ و بعضا انحرافی و دقائق مباحث مطرح میکنند که در هر حال کاشفیّت خاصی نسبت به آن کتاب یا علم داشته و از باب چون که صد آید نود هم پیش ماست میتوانند قضاوتی پیرامون میزان یادگیری نکات مهم هم داشته باشند. شاید ترکیبی متعادل از این دو مطلوب باشد.
⚫البته سخن ما در باب سنجش پایانی و در انتهای دوره ی علمی است. سنجش گاهی به منظور تعیین سطح مخاطب برای شروع فرآیند آموزش میباشد. گاهی نیز در طول زمان آموزش برای تقویت آموزشی از آن استفاده میشود. اینها خودش بحثهای دیگری دارد.
🔶یکی از بهترین روشهای سنجش که کاشفیّت و قابلیت استناد در آن بالا است استفاده از نظر آشنایان با آن شخص است. یک استاد شاگرد خودش را بهتر میشناسد. یک پدر فرزند خودش را بهتر میشناسد! یک دوست دوست خود را بهتر میشناسد.
👈البته این هم مشکلات خودش را دارد. روشن است که نمیتواند ملاکی فراگیر باشد و فیصلی نیز برای نزاعهای موجود در این وادی شود. ولی در هر حال خودش حقیقتی است.
👈از همینجاست که از دیرباز ملاک در حوزه های علمیه مدرک نبوده و اجازه ی اجتهاد از سوی مجتهدین بزرگ به شاگردانشان بوده است.
👈در درس با اشکال و جوابها و رفت و برگشتها به شکل کاملا اطمینان بخشی میشد مجتهد واقعی را تشخیص داد! مانند پایان نامه و مدارک امروزی نبود که احتمال خطا در آن برود!
👈اخیرا شنیدم که در حوزه علمیه اگر برخی مراجع تقلید به شخصی اجازه اجتهاد بدهند قسمت اداری حوزه نیز به او سطح چهارم را بدون لزوم طیّ کردن مدارج مرسوم میدهد! خیلی خوشحال کننده بود. یعنی اسیر ساختارها نشدن! یعنی «أتعبدون ما تنحتون» نبودن!
🔶گاهی نیز از ابزارهای خود سنجی در قالب پرسشنامه، مصاحبه، گفتگو و مانند آن نیز استفاده میشود. در هر حال این موضوعی است که میتواند در مورد آن اندیشید. خودش موضوع تفکّر و استنباط است. خیلی هم اثر دارد.
🔻اگر عدالت در این زمینه محقّق شود و یا در مسیر تحقّق عدالت در آن گام برداریم میتواند آثار خیلی شیرین را در رشد استعدادها و نشاط علمی به دنبال داشته باشد. از بالا آمدن بی منطق برخی غیر مستعدّین و زیرکان که با بند بازی خود را به مدارجی که لایق آن نیستند میرسانند نیز جلوگیری میشود. گاهی تغییر در نظام ارزشیابی یک کشور و ایجاد تحول در آن می تواند دگرگونی های همه جانبه ای در سایر شئون تعلیم و تربیت ایجاد کند🔺
🔹در علومی مانند روان شناسی یادگیری و مانند آن امروزه مباحث و تجربیات خوبی گردآوری شده است. امروزه دوره دکترای سنجش و اندازه گیری نیز در مجامع علمی وجود دارد.
🔸ولی به شکل موجود این امتحان شفاهی که بنده شرکت کردم قابل دفاع نیست. صحبت از آسیب شناسی آن بسیار است. ولی دو تا را عجالتا عرض میکنم.
⚪یکی اینکه پیش فرض ممتحنین این است که مخاطب هیچ چیزی بلد نیست مگر خلافش ثابت شود! همین پیش فرض باعث اختلال در مسیر مراوده ی علمی میشود! واقعا انتقال پیام را مختلّ میکند. سوء ظنّ ایجاد میکند.
👈در مواردی خیلی عجیب و ناجوانمردانه! یکبار یکی به من گیر داده بود این تاء در فلان کلمه چیست؟ بنده هم به فکر فرو رفتم؛ دلیل مکثم هم این بود که فکر میکردم دقیقا دارد از چه چیزی پرسش میکند؟! بعد با اعتراض گفت خب این تاء تأنیث است دیگر!!! اینجا بود که باید میگفتم: «اللهم انّا نشکو الیک فقد نبیّنا و غیبة ولیّنا»😔😊
⚪دیگر اینکه گاهی انسان احساس میکند مزاج ممتحنین گرامی گاهی به دلیل مواجهه با افراد خیلی ضعیف خراب شده است! همه را با یک چوب میرانند!
👈خودشان گاهی متعادل نیستند! تحفّظ مطلوب روی بحث ندارند! گاهی واقعا اشتباه میگویند ولی اصلا احتمال آن را هم نمیدهند که مخاطب دارد درست میگوید!
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۵)
«مشاهده تونل در تجربیات نزدیک مرگ»
«ضرورت تفکیک تجربه و تفسیر»
🔵شکر خدا ماه رمضان این چند سال مزیّن شده با برنامه خوب زندگی پس از زندگی! شاید یکی از بهترین برنامه هایی است که صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران موفق به تدوین آن شده است.
🔸همواره یکی از شبهات شیطان در دنیای قدیم در مواجهه با حقائق آن سویی و غیب عالم این بود که: «بابا کی دیده کی شنیده؟» یا «تا حالا چه کسی برگشته؟»!
🔹اینکه میگفتیم انبیاء، اولیاء و قرآن و روایات گفته اند برایشان چیزی شبیه دور بود. خلاصه عرصه برای شبهه پردازیشان مهیّا بود و شیاطین به شکل عجیب در این منطقه کرّ و فرّ داشتند!
👈ولی پدیده ی تجربه های شبیه مرگ این شبهه ی بزرگ را در دنیای امروزی میتواند از میان بردارد. لااقل دلیلی وهم پسند برای باور به عالم غیب است.
👈شاید یکی از لطائف الهیه در زمان ما و روزنه ای به عالم غیب برای انسان مادی امروزی و حجّتی الهی در ظلمتکده مدرن بشری است.
👈راستی چه بسیارند افرادی که اجمالا رفته اند و دیده اند و برگشته اند! متواتر است! شک و شبهه ای در آن برای انسان منصف و سالم باقی نمیگذارد! بحث از زوایای این پدیده مجال واسعی میطلبد.
🔹در برنامه زندگی پس از زندگی هشتم ماه مبارک رمضان امسال ۱۴۰۱ تجربه گر محترم نکته جالبی گفت که نظرم را جلب کرد؛
👈ایشان در بیان گذر از تونلی که او را از کره زمین عبور داده و از کنار اجرام سماوی عبور کرده و به یک دنیای جدیدی رساند از تعبیر چاه استفاده کرد.
🔹در بیان این تمثیل هم این نکته را گفتند که وقتی بالای تونل را نگاه میکردیم میدیدیم یکدفعه نوری آن بالا وجود دارد. گویا یک دفعه تمام میشود و به یک دنیای جدیدی ختم میشود. لذا مانند بالا آمدن از چاه است!
💡به ذهنم خطور کرد که اساسا شیوع تعبیر به تونل که به شکل متواتری در میان انسانهای مختلفی که چنین تجربیاتی داشته اند وجود دارد ناشی از اقتضائات این زمان و مأنوسات روزگار ماست.
✋آنها در واقع تونل ندیده اند بلکه چیزی دیده اند که از آن با توجّه به نمونه های مشابه امروزی و کاربرد آن در موارد مشابه تعبیر به تونل میکنند.
👈این تعبیر تفسیری از تجربه ی آنان است نه عین تجربه ی آنها لذا عین واقعیت نبوده و خطا بردار است. در واقع تشبیه است. خودشان هم معمولا میگویند شبیه تونل و یا مانند آن؛
🔸«تفکیک بین تجربه و تفسیر»🔸
از همینجاست که وقتی با اینها مقداری بحث کنیم و مقداری در زبانشان تعبیرات قویتر بگذاریم مانند اینکه عقده ای از زبان آنها گشوده شود همراهی کرده و ما را تأیید میکنند. بارها این را در برخورد مجری محترم با تجربه گران دیده ایم.
🔴از جمله افرادی که به ضرورت تفکیک بین تجربه و تعبیر اصرار ورزیده والتر استیس در کتاب عرفان و فلسفه است. وی «sensation» و احساس را در برابر «interpretion» یا همان تعبیر قرار میدهد. غفلت از این تفکیک باعث به وجود آمدن سوء تفاهمهای بسیار در تاریخ عرفان شده است.
👈به عنوان نمونه مرحوم سید حیدر آملی در انتقادات خود بر ابن عربی گاهی آنچه ابن عربی در تفسیرش به بیراهه رفته را گوشزد نموده و آن را از جلوه های ولایت ائمه طاهرین علیهم السلام دانسته که ابن عربی به اشتباه آن را در مورد خود تطبیق نموده است.
👈از همینجاست که در دادگاهها همواره بر این نکته تأکید میشود که شهود تنها آنچه را دیده یا شنیده اند گزارش کنند و تفسیری از آن بیان نکنند؛
✔با توجّه به همین نکته یکی از تقسیمهای بسیار مهم در منقولات تقسیم منقول به نقل به لفظ، نقل به معنا و نقل به مضمون است. در نقل به لفظ عین کلام گوینده بیان میشود؛ در نقل به معنا تنها به آنچه شنونده پیام اصلی گوینده تشخیص داده اصالت داده شده و با دخل و تصرّف در الفاظ به بیان آن پرداخته شده است. در نقل به معنا باید به دو امر دقّت کرد. یکی اینکه آیا گوینده پیام اصلی را درست دریافت و گزارش کرده است. امر دوم آنکه دیگر نمیتوان به دقایق و لطائف آنچه نقل به معنا شده است به سادگی استدلال نمود.
✔اما نقل به مضمون به آن نقلی از کلام و یا واقعه گفته میشود که ممزوج به عنصر تعبیر، تفسیر و رأی است. البته خود را در این قالب نشان نمیدهد و انسان احساس میکند اخبار مستقیم است ولی در واقع با اندکی دقّت روشن میشود چیزی جز نقل به مضمون نیست. غفلت از نقل به مضمون یکی از آسیبهای رایج در فنّ منقول و تواریخ است. نقل به مضمون این است که یک روایت را مقید به الفاظش نشویم و مقید به معنایش هم نشویم بلکه تحلیل خود را در غالب آن مطلب بیان میکند طوری که این نقل در واقع روح فتوا و عنصر حدس و اجتهاد در آن دخالت دارد.
👈مرحوم کلانتر نیز در حواشی مکاسب میگوید:
📖الفرق بين النقل بالمضمون، و النقل بالمعنى، و الترجمة: أن النقل بالمضمون: هو الحكم المستفاد من الرواية. و النقل بالمعنى: هو نقل ما في الرواية تماما و خلاصته بألفاظ غير الألفاظ الصادرة عن الامام عليه السلام، لكن بنفس الألفاظ العربية.
🔸یکی از اینگونه باریک بینی ها را در کتاب المسترشد طبری دیدم؛ از فرزند ابو الاسود دئلی نقل میکند که پدرش که یکی از اصحاب امیر المؤمنین و از اذکیاء عرب بوده او را نزد جندب بن عبد الله بجلی میفرستد تا از آنچه در سقیفه گذشت برای او گزارش دهد! اینکه امیر المؤمنین چگونه با آنها بیعت کرد؟ ابوالاسود سعی میکند تا تفسیر را به جای مشاهده به خورد او ندهند!
📖«بَعَثَنِي أَبِي إِلَى جُنْدَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَجَلِيِ، أَسْأَلُهُ عَمَّا حَضَرَ مِنْ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ مَعَ عَلِيٍّ، حَيْثُ دَعَوَاهُ إِلَى الْبَيْعَةِ، قَالَ: أَخَذَاهَا مِنْ عَلِيٍّ!! قَالَ: فَكَتَبَ إِلَيْهِ: لَسْتُ أَسْأَلُكَ عَنْ رَأْيِكَ، اكْتُبْ لِي بِمَا حَضَرْتَ وَ شَاهَدْتَ،
📖فَكَتَبَ: بَعَثَا إِلَى عَلِيٍّ فَجِيءَ بِهِ مُلَبِّياً، فَلَمَّا حَضَرَ، قَالا لَهُ: بَايِعْ، قَالَ [عَلِيٌّ:] فَإِنْ لَمْ أَفْعَلِ؟ قَالَ: إِذًا تُقْتَلُ!، قَالَ: إِذًا تَقْتُلُونَ عَبْدَ اللَّهِ وَ أَخَا رَسُولِ اللَّهِ، قَالا: أَمَّا عَبْدُ اللَّهِ فَنَعَمْ، وَ أَمَّا أَخُو رَسُولِ اللَّهِ فَلَا!! ...»
🔸«تعبیر به چاه به جای تونل در متون سنّتی»🔸
در هر حال آنچه این تجربه گران از آن تونل کذایی میگویند با توجّه به قرائن چیزی جز نقل به مضمون و تفسیری خاص از تجربه ی نابشان نیست.
👈به تعبیری برخورد ما با کلام ایشان باید مانند برخورد با کتب بنی فضّال باشد که: «خذوا ما رووا و ذروا ما رأوا»!
🔷بگذریم! تعبیر چاه برای این تونل تعبیر جالب توجّهی است. تعبیر بهتر همین تعبیر بالا رفتن از چاه است. تعبیری هم بوده که انسان سنّتی با آن مأنوس بوده است. از همینجاست که در متون قدیمی عرفانی سخن از چاه طبیعت شایع است.
✅لطف تعبیر به چاه در آن است که ظلمانی بودن درون و نورانی بودن بیرون را نشان داده و بیانگر آن است که انتهای مسیر دنیایی وسیع است. نکته ی دیگر این تعبیر در آن است که سیری صعودی است؛ ولی این لطائف در تعبیر تونل وجود ندارد.
👈گاهی در تعابیر سنّتی ما از جسر طبیعت و پل نیز استفاده شده است. آن هم تمثیلی است که میتواند نکاتی داشته باشد. ولی تعبیر چاه از جهاتی لطائف بیشتری دارد.
👈تعبیر تونل هم لطفش در آن است تداعی گر گذرگاهی است که به شکل غیر طبیعی ایجاد میشود تا انسان را از جایی به جای دیگر عبور دهد. معبری که تنها با استفاده از آن میتوان از فضایی به فضای دیگر منتقل شد.
👈شاید با تأمّلاتی بتوان تشبیهات بهتری نیز کشف کرده و برخی ابعاد این حقیقت بزرگ را برجسته نمود. یکی از تجربه گران از آن به عنوان آسانسور یاد کرد.
🔸سنایی در دیوان اشعارش میگوید:
چون همی دانی که قرآن را رسن خواندست حق
پس تو در چاه طبیعت چند باشی با وسن
👈این هم توجّه خوبی است. گویا عالم طبیعت مانند دنیایی تاریک است که در زیر یک چاه ظلمانی به وجود آمده است! عالم تزاحم و عالم مادّه است.
👈تعبیر قرآنی لزوم چنگ زدن به طناب نجات خود تداعی گر آن است که انسان در چاهی قرار گرفته و باید با طنابی خود را از آن بیرون آورد. البته در اینجا آن نوع بیرون آمدنی مدّ نظر است که به نور ختم شود.
🔸عطار نیشابوری:
من از خودی خود افتادهام به چاه طبیعت
مرا ز چاه به ماه ار بر آوری تو توانی
🔸حافظ شیرازی نیز اینگونه گفته:
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی
که صفایی ندهد آب ترابآلوده
🔸صائب تبریزی نیز در این زمینه میگوید:
از ندامت برنیاری آه سردی از جگر
هیچ در فکر رسن در چاه دنیا نیستی
🔴امروزی ها نیز با همان نخوت مادی گراییشان تفسیرهای عجیبی از این تونل ارائه میکنند؛ گاهی آن را ناشی از گرداب ورود مواد شیمیایی در مغز درحال مرگ میدانند.
👈برخی از عصب شناسان نیز آن را یک نوسان گرمایش الکتریکی در مغز درحال مرگ میدانند! عجیب آنکه برای درک ماهیت این تونل دست به آزمایش روی تعدادی موش و حمله قلبی دادن به آنها و بررسی دستگاه الترونگار مغز آنها زده اند!
👈چه میشود گفت! قتل الانسان ما أکفره! کاری به این نادانان نداریم. اینها تصمیم گرفته اند نبینند؛ تصمیم گرفته اند انکار کنند! باید از دانش و دانشمندی که نانش در انکار حقائق است بر حذر بود! انکار نکنند چه کنند؟!
👈رفقا اینها بی سوادان عالمند! در مکتب انبیاء و در دانشگاه حقیقت کودکانی خام بیش نیستند! شکّی در آن نیست!
👈در مکتب امام صادق و آن راهی که قرار است توسّط همین حوزه های علمیه تبلیغ شود اینها عامّی محضند! فریب عناوین پر طمطراق و زخرف القول ها و این ایسم ایسم ها را نخورید!
📖«وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطيرُ الْأَوَّلين»
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۶)
«پنچرگیری کجاست؟»
«روش جمع اطّلاعات»
🔵لاستیک ماشین پنچر شده بود. ما هم با همان کیفیت چند کیلومتری رفتیم؛ متوجّه نشده بودیم. زاپاس لاستیک را انداختم. چند روز مترصّد بودم این لاستیک پنچر را اگر هنوز ممکن است درست کنم و اگر نیست یک زاپاس تهیه کنم.
😳به شکل غیر عادی اصلا پیدا نمیکردم. مدام نگاه میکردم ولی همه چیز بود غیر پنچر گیری! باطری سازی، اگزوز سازی، مکانیکی، صافکاری و... ولی دریغ از یک پنچر گیری!
👈بعد از چند روز ناگهان نزدیک تقاطع پانزده خرداد و عمار یاسر یک پنچر گیری دیدیم! زاپاس خریدم! و تمام!
😊رفقا باور کنید در این چند روز بعد در همین محدوده ای که هر روز محلّ تردد بنده است مدام پنچر گیری کشف میکنم!
✋بابا این همه پنچرگیری هر روز جلوی چشمم بوده و به آنها توجّه نمیکردم؟! این را بارها در مورد امور دیگر هم تجربه کرده ام.
👈یکبار دیگر در مورد باطری سازی همین حالت برایم رخ داده بود. یکبار دیگر در مورد نانوایی! مواردی هم در اینکه فلان بانک کجاست؟ یا عابر بانک کجاست و مانند آن! شما هم احتمالا تجربه کرده اید!
💡این مطلب یک درس مهمی را به ما میدهد که حیفم آمد بذلش نکنم! به یاد دفتر سوّم مثنوی معنوی افتادم؛ راستی که چه خوش گفته:
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا فقری نوا آنجا رود
هر کجا مشکل جواب آنجا رود
هر کجا کشتیست آب آنجا رود
آب کم جو تشنگی آور بدست
تا بجوشد آب از بالا و پست
تا نزاید طفلک نازک گلو
کی روان گردد ز پستان شیر او
رو بدین بالا و پستیها بدو
تا شوی تشنه و حرارت را گرو
بعد از آن از بانگ زنبور هوا
بانگ آب جو بنوشی ای کیا
🔴جناب مولوی استفاده های معنوی خیلی شیرینی از همان قاعده ی «پنچر گیری کجاست؟» نموده است. خیلی مهم است. سابقا در بذل خاطری به نام انتظار لحظه ها مقداری در مورد آن صحبت کردم؛ آری:
تا سقاهم ربهم آید خطاب
تشنه باش الله اعلم بالصواب
🔷یکبار با یکی از دوستان کنار حوض فیضیه نشسته بودیم. ایشان گفت از تهران بلند شدیم آمدیم قم ولی اینجا هم خبری نیست! گویا میخواست طعنه بزند که استاد معنوی یافت نمیشود!
✋بنده هم شاید با مقداری نهیب گفتم: ویحَک! اینطور نگو! طالب نیستی تا آنها به چشمت بیایند! به این جِرمهای متحرّک نگاه نکن! برخی جهانی اند بنشسته در گوشه ای! عالم ماده توان ظهور فضائل و کمالاتشان را ندارد.
👈اگر طالب شدی میبینی هستند! همانطور که آن پنچرگیری ها اینقدر بودند ولی به چشم نمی آمدند!
👈بارها در کلمات آیت الله بهجت رضوان الله علیه دیدیم که مدام دنبال استاد نباشید! شما عزم بر ترک گناه داشته باشید و بعد بدانید که آب معنویت از بالا و پست برای شما میجوشد!
✔رفقا یک حقیقتی است! به عقیده مطّلعین با وادی ملکوت برای درک فیوضات التزام به نماز اوّل وقت، طهارت دائمی و ترک گناه کفایت میکند. همین را ملتزم باشیم و بعد ببینیم از در و دیوار برایمان هدایت می آید! ادّعائی است که برهانش تجربه است.
🔵یک استفاده ی معنوی دیگر از این قاعده را خدمتتان عرض میکنم. ما تا مشغول مراقبه نشویم نقاط ضعف و قوّتمان به چشممان نمی آید. طبیعتا خودمان را خوب نخواهیم شناخت! وقتی خودمان را خوب نشناختیم با توجّه به حبّ نفس فطری دچار خود شیفتگی میشویم!
👈این قاعده به ما میگوید بابا از صبح تا هنگام خواب شب اگر به اعمال و نیّاتت توجه کنی تازه میفهمی چه خبر است! تازه خود واقعیت را کشف میکنی! همیشه بوده ولی به آنها توجّه نمیکردی!
👈گاهی اصلا باورت نمیشود این تو بودی! وقتی متوجّه شدیم که اینها همه اعمال ماست تازه متوجّه میشویم که میشود با نیروی اختیار جور دیگری رقم بزنیم.
👈اینجا تازه شروع وادی تحوّل است. مقداری که ادامه دهیم از خودمان بدمان می آید و خود را نیازمند امام و دستگیر می یابیم.
✅عمده این است که با این پرسش که «من دارم چه میکنم؟» اینها را به چشم بیاوریم! گمرکی را در راه صادرات و واردات نفسمان قرار دهیم. حسابداری برای آن بگماریم. تازه میفهمیم چه خبرهاست!
🔸«روش جمع اطّلاعات مبتنی بر قاعده پنچرگیری کجاست!»🔸
حال یک استفاده ی دیگری از قاعده پنچرگیری برایتان بیان میکنم. آن هم در روش جمع و صید اطّلاعات است. خیلی کاربردی است.
✅رفقا سعی کنیم در طول مطالعاتمان از همان ابتدا کم کم طلبهایمان را زیاد کنیم. یعنی چه؟! یعنی اینکه از همان ابتدا در درون خودمان مغناطیس و آهنرباهایی قرار بدهیم تا در طول کارهای معمولی اطّلاعات مناسب با آن طلبهایمان برجسته سازی شده و به طرفمان جذب شوند!
✅ذهن خودمان را از قبل نسبت به این پرسشها حساس کنیم تا بتوانیم آنها را احساس کنیم. از قبل قلّاب بیاندازیم و سراغ کار خودمان برویم و هر وقت قلّاب تکان خورد بیاییم ماهیمان را در سبد بیاندازیم.
✅از قبل تور بیاندازیم تا شکار خودش به دام افتاد بیاییم سر وقتش! از قبل تله کار بگذاریم تا وقتی شکار از آنجا عبور کرد به دام بیافتد! وقتی ما برنج میخواهیم بپزیم که با حرص خوردن نمیشود! باید رهایش کنیم خودش دم بکشد!
✅سؤالها را رها کنید تا به چِرا بروند!در این مراتع وادی دانش وقتی رهایشان کنید بعد از چندی میبنید به چه دامهای چاق و چلّه ای تبدیل شده اند! مثال دیگرش گندم دیمی است. بذرها که در اینجا همان سؤالات است را بروید در صحرا بپاشید و رهایش کنید تا خاک و باد و باران کار خودش را بکند!
👈مانند آن شخصی نباشیم که مدام دعا میکرد که برنده بانک شود! تا به خوابمان بیایند و بگویند آخر لا مصّب لا اقل یک حسابی باز کن و بعدش دعا کن! حساب باز کردن ما هم همین پرسشها است.
👈اینها که اصلا نه وقتی از ما میگیرید و نه توانی از ما میگیرد ولی فوائد بسیاری را برایمان به دنبال دارد.
🔴رفقا بین خودمان باشد ولی مطلب مهمّی خدمتتان عرض کردم! قدرش را بدانیم! اصلا به خودتان فشار نیاورید! فقط کافی است سؤالهای ذهنمان را زیاد کنیم و رهایشان کنیم تا در پس ذهنمان خودش اطّلاعات مناسب را به چشممان آورده و ما را متوجّه آن کنند.
🔹یکی از بهترین روشها برای این کار سربرگ سازی است. در برنامه فیش نگار مدام سعی کنیم توأم با دغدغه ی فیش برداری و صید الخاطر وقتی هم برای تکثیر مباحث کلّی و سر فصلها و بخشهای ریزتر بگذاریم. اینها همان سؤالهایی است که باعث برجسته سازی اطّلاعات میشود.
🔸مانند آن است که قبل از اینکه ماشینتان پنچر شود گوشه ذهنتان این سؤال را داشته باشید که در این مسیر پنچرگیری کجاست!
👈اگر قرار ندهید هر روز هم از جلویش عبور کنید و با چشمانتان تابلو و آن لاستیکها را ببینید ولی باز متوجّهشان نمیشوید! در وادی دانش هم همینطور است. باید رادارها و گیرنده ها را تنظیم کنیم.
🔹بنده ی سراپا تقصیر و تنبلی که انصافا به ضعف خودم در تتبع و تحقیق واقفم گاهی از برخی دوستان مطالبی میشنوم که تعجب میکنم! میگویند فلانی چقدر تتبعت خوب است! چقدر مطالب را خوب چفت میکنی و... !
🔸ولی بنده میگویم نه اینها نیست! کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته! اینها را نگویید! حالا خدا را شکر که کمتر فریب میخوریم ولی شما هم بدانید: ربّ مفتون بحسن القول فیه! باید گفت:
(اللهم اجعلنی خیرا مما یظنّون و اغفر لی ما لا یعلمون)
🔸آنچه هست این است که بنده از مدّتها قبل و سالها قبل پرسشهایی اوّلیه را در ذهنم کار گذاشته و جاسازی کرده ام و آن گوشه ها رهایشان کرده ام! خودشان کار خودشان را کرده اند! منافاتی با تنبلی بنده ندارد!
👈بدون اینکه از من وقت و توانی بگیرد رفته رفته به تتبّع و تحقیقی چشم گیر تبدیل میشود. مدام هم فیش برداری میکنم تا مانند انبانی سوراخ نباشد که فراموش شود. قیدوا العلم بالکتابه! والّا هیچ کار خارق العاده ای نمیکنم.
🔷اگر این کار را بکنید میدانید فایده اش چیست؟ فایده اش آن است که حتّی از جاهایی که در مظانّ پاسخ برای پرسشها هم نیست مطلب مرتبط استخراج میکنید.
👈میدانید یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر شما الآن تصمیم بگیرید در یک موضوع خاصّ تحقیق کنید ممکن است به آن اطّلاعات و نکاتی که شخص دیگری که بدون چنین تصمیمی صرفا با زنده کردن آن سؤال برای خود داشته نرسید! هر چند وقت و تلاش شما بیشتر صرف شود!
👈آری این را عجالتا قاعده «پنچرگیری کجاست؟» مینامم تا بهتر بتوانیم به آن اشاره کنیم.
🔶در انتها یک نکته ی دیگری هم خدمتتان بذل میکنم. آن هم این است که گاهی لازم نیست پرسش تفصیلی هم داشته باشیم. میتوانیم ذهن خودمان را در حالت نیمه هشیار مطلوبٌ مّا و صرف المطلوب قرار دهیم!
👈یعنی چه؟! یعنی اینکه همیشه حتّی المقدور این ذهنیت را داشته باشیم که آنچه میخوانیم و میبنیم چه مشکلاتی را میتواند حلّ کند؟! پاسخ چه مشکلات مفروضی میتواند باشد! به چه درد میخورد؟ این هم توصیه ی خیلی کار ساز است. العاقل یکفیه الاشارة.
👈این حالت بسان ورود به عالم یقظه و بیداری علمی است! انسان در این حالت نکته سنج میشود. نکته بین میشود. نکته یاب میشود. حالتی که به شکل وجودی گویا (دانستن) گمشده ی انسان میشود. تشنه ی آگاهی! یعنی همان الحکمه ضاله المومن رخ میدهد!
👈از قاعده ی پنچرگیری در مواطن دیگر هم میتوان استفاده کرد. شعاع وسیعی دارد. جلوه هایش در امور مختلف مختلف است ولی حقیقتش همان است که گذشت.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۷)
«بازگشت به تنظیمات کارخانه»
«فطرت و استغفار»
🔴تلفن همراه مشکل داشت. نیازمند آن شد که دوباره راه اندازی شود. ولی گویا مشکلش ریشه ای تر بود. مجبور شدم آن را در حالت بازگشت به تنظیمات کارخانه برگردانم؛ همه برنامه ها پاک میشد.
🔹درست انگار گوشی تازه متولد شده! کیوم ولدته أمّه! همان شکلی که از کارخانه بیرون آمده بود. این سنگینیها و افزوده ها و تغییرات و ویروس ها... همه از میان رفت. تلفن همراه یک حالت اوّلیه مناسب با ساختارش دارد. فطرت دارد!
💡اینجا مطلبی به ذهنم خطور کرد؛ آری فطرت انسان هم همین است.
👈فطرت یعنی همان نحوه ی تنظیمات کارخانه!
👈فطرت یعنی نوع ساختمان وجودی انسان!
👈فطرت یعنی کیفیت آفرینش انسان!
👈فطرت یعنی چگونگی ساختاری که گل انسان با آن سرشته شده است!
🔹آری ما هم تنظیمات کارخانه داریم! حال چه این کارخانه را چیزی از سنخ آفرینش الهی بدانیم و یا با نگاهی منحط و مادّی از سنخ پدید آمدن تدریجی و طبیعی داروینی!
🔸ولی این را میشود اجمالا در مورد انسان گفت که چیزهایی هست که مناسب ساختار وجودی اوست.
👈در امور ناظر به بدنش که روشن است. انسان نمیتواند هر غذایی را بخورد. نمیتواند هر دمایی را تحمّل کند و مانند آن.
👈در امور ناظر به روح او نیز روشن است که در حوزه عواطف، ادراکات و ارزشها نیز امور ملائم و منافری دارد. برخی چیزها فطرت پسند است. برخی چیزها فطرت پسند نیست.
🔷اگر اینطور نبود سنگ روی سنگ بند نمیشد! آری همه چیز به استدلال و حسن و قبح اجتماعی نیست. خیلی چیزها را فطرت انسانی برایش حلّ کرده است.
✔️آدمی اینطور نیست که با هر اندیشه و یا هر احساسی آرام بگیرد؛ تنظیمات و فطرتش طوری است که ولو در ظاهر خوشش بیاید و حتّی در باطن هم بدش نیاید ولی در باطن باطنش دیگر فرق دارد و میداند نمیچسبد! ولی اگر چیزی صحیح بود گویا باطن باطنش آن را میخواهد؛ به قول مثنوی معنوی:
دل بیارآمد به گفتار صواب
آنچنان که تشنه آرامد به آب
در جای دیگر هم میگوید:
دل نیارآمد ز گفتار دروغ
آب و روغن هیچ نفروزد فروغ
🔸هشام بن سالم جوالیقی همین مطلب را از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه» نقل میکند:
📖«يَحُولَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَنْ يَعْلَمَ أَنَّ الْبَاطِلَ حَقٌ»
👈یعنی فطرت و تنظیمات کارخانه ای انسان چنین است. نمیتواند به باطل در باطن باطنش یقین کند! این هم از عجایب خلقت انسانی است.
📖«بل الانسان علی نفسه بصیرة و لو القی معاذیره»
👈رفقا حقیقتا کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به وابصه که در قرب الاسناد نقل شده عجیب است:
📖«يَا وَابِصَةُ الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّ بِهِ الصَّدْرُ، وَ الْإِثْمُ مَا تَرَدَّدَ فِي الصَّدْرِ و جَالَ فِي الْقَلْبِ، وَ إِنْ أَفْتَاكَ النَّاسُ وَ أَفْتَوْك»
🔹باطن باطن میدانید چیست؟ یعنی همان تنظیمات اصلی کارخانه؛ همان فطرت اولیه. همان حالت اصلی روح انسانی! همان حالت طیّب بودن و تازه بودن روح؛ همان حالت سلیم ابراهیمی!
👈مرحوم کلینی در روایتی مهم در کافی از امام صادق علیه السلام نقل میکند که:
📖«إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً طَيَّبَ رُوحَهُ فَلَا يَسْمَعُ بِمَعْرُوفٍ إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا بِمُنْكَرٍ إِلَّا أَنْكَرَهُ ثُمَّ يَقْذِفُ اللَّهُ فِي قَلْبِهِ كَلِمَةً يَجْمَعُ بِهَا أَمْرَه»
⚪️واقعا چه عجیب است. انسان وقتی در تنظیمات اصلیش باشد و خود را کدر نکرده باشد گویا همه معروفها و منکرها را میفهمد؛ «فألهمها فجورها و تقواها»:
📖«وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيان»
🔸تفکیک بین فطرت و فطرت فطرت🔸
اینها همه که گفتیم فطرت ظاهری انسان است. امّا ما یک فطرت باطنی هم داریم. آن را فطرت فطرت مینامم.
🔻تمام سعادت و خوشی و بهجت ما در آن است که تنظیماتمان به فطرت فطرتمان برگردد. شاید انگشت شماری در هر عصر چنین لیاقتی پیدا کنند. اما این فطرت چیست؟ فطرت فقر و تعلّق محض به خداوند متعال! همان نسبت شریفه و اضافه اشراقیّه! همان حالت نابی که خدا ذره ای از درک آن را نصیبمان کند! همان قیامت انفسی انسان! در واقع هست ولی ما از آن غافلیم. تمام مقصود ما وقتی محقق میشود که به این فطرت برگردیم! آن را درک کنیم. این همان فطرت فنایی انسان است. همان نهایت درجه بندگی است. فطرت ناظر به روح است و فطرت فطرت ناظر به روح روح است.🔺
گاهی به مناسبتهایی از آن صحبت کرده ایم. باور کنیم اینها خطابه نیست. حقیقتی است.
✅در هر حال بازگشت به تنظیمات اصلی انسان گاهی به بازگشت به فطرت اوست و گاهی بازگشت به فطرت فطرتش.
👈انسان باید با مجاهدت و تبعیت از شریعت به فطرت خود برگشته و آن را شکوفا کند و سپس به فطرت فطرت خود بازگشت کند. داستان این است.
👈البته در کنار فطرت یک طینت هم داریم که بحثی دیگر میطلبد. انسانها همه یک فطرت دارند ولی یک طینت ندارند.
🔶بگذریم! راستی آدمی نمیتواند هر برنامه ای را در فطرتش نصب کند! اگر بکند کم کم تنظیماتش به هم میریزد و سنگین میشود و هنگ میکند و... .
👈شهوات و غضبها و حبّها و بغضها و منصبها و... گاهی ساختمان وجودی انسان را به هم میریزد. احساس سنگینی میکند. احساس تاریکی میکند. احساس هنگ بودن میکند!
👈انگار قفل شده است. معیشتش ضنک و تنگ شده است. کار به جایی میرسد که اصلا قابل استفاده نیست. دیگر آن سبکی، نشاط، چابکی و... گذشته را ندارد. اینجاست که نیازمند راه اندازی مجدّد میشود. گاهی نیز نیازمند بازگشت به تنظیمات مجدّد کارخانه.
🔵اما اینکه چه چیزی مناسب فطرت ماست و چه چیزی نیست خودش بحث دیگری است.
👈اجمالا یکی از مهمترین اموری که در فطرت شناسایی شده خدا باوری ادراکی و خدا پسندی عاطفی و خدا گرایی عملی است. این هم ریشه در آن روح خداوندی به ودیعه نهاده در فطرت انسانی دارد: «فطرت الله الّتی فطر النّاس علیها»! سابقا در بحث استدلال اضافی اندکی در مورد آن صحبت کردیم.
👈همه انسانها چنین ساختاری دارند. از همینجاست که دعوت دین و توحید همواره برای آنها تازه، جذّاب و هیجان انگیز است.
👈از همین جاست که تا کنون با وجود منافات دعوت دینی با دعوت مادّی دنیایی و تبلیغات سنگین تبلیغات دنیایی باز هم دین مهمترین بازیگر تاریخ بشر است. چون مناسب فطرت است. از سوی آفرینش حمایت میشود؛
🔹به قول مولوی:
در دل هر امّتی کز حق مزست
روی و آواز پیمبر معجزست
زانکه جنس بانگ او اندر جهان
از کسی نشنیده باشد گوش جان!
⚪شاید سرّ آنکه دین مبین اسلام در جامعه بسیطی مانند عرب جاهلی نازل شده همین است. در مراکز فرهنگی بزرگ آن زمان در جندی شاپور و انطاکیه و آتن و روم و هند و چین نیامد! در عرب جاهلی آمد! شاید از آن رو بود که اینها به فطرتشان نزدیکتر بودند! امّی بودند! ادّعایی نداشتند! به تنظیمات کارخانه شان نزدیکتر بودند. کمتر باد داشتند!
🔸استغفار راهکار بازگشت به فطرت🔸
رفقا همه مثل همیم! گاهی سنگین میشویم! تشکیکی است. باید به آن فطرتمان برگردیم. حالا فطرت فطرتمان پیشکش! البته یادمان نرود آن را! انکارش نکنیم! از فضل الهی مأیوس نشویم! ولی بازگشت به فطرت در دسترس تر است.
🔶راهکارش چیست؟ مختلف است.
👈یکی یاد مرگ است. یاد مرگ عجیب انسان را میتکاند! قبرستان رفتن و تشییع جنازه! نزدیک است به تنظیمات اولیه ما را برگرداند! چشمانمان را باز میکند! امیالمان را تنظیم میکند! هر چند برای مدّتی کوتاه! ولی بارها تجربه کرده ایم که عواطف، تصمیمات و اندیشه هایمان در چنین ظرفی متفاوت است.
👈دیگر تلاوت قرآن کریم است. قرآن به زبان فطرت نازل شده است. اگر به آن تن دهیم عجیب در ما نفوذ میکند!
👈دیگر تشرّف به زیارت حرمهای مطهر است! دیگر به زیارت اولیاء الهی و علماء ربّانی رفتن است! دیگر دور شدن از تعلّقات و زهد است... .
🔴اینها زیاد است ولی به ذهنم خطور کرد از یکی از آنها اندکی بحث کنم. چیزی که انسان را هم میتواند به تنظیمات اصلی فطرتش برگرداند و هم اگر قوی باشد به تنظیمات فطرت فطرتش! آری استغفار!
📖«أستغفر الله الّذی لا اله الّا هو الحیّ القیّم الرحمن الرحیم و أتوب الیه»
🔹خیلی ذکر شریفی است. خیلی خیلی خیلی. خدا کند برایمان جا بیافتد مطلب! یعنی انسان حقیقتا آن چهره ی وجودیش را متوجّه خدا کند و بگوید خدایا غلط کردم! از تو غافل شدم! تو بپوشان! یعنی یک تحوّل وجودی به سمت آن نور آسمان و زمین! یک نوع ویژه از یاد خدا که به معنای بازگشت به سمت خداست. تشکیکی هم هست.
🔻در همه مراحل انسان نیازمند بازگشت است. فقط باید واقعی و وجودی بگوییم. وقتی با زبان قلبمان گفتیم بدون هیچ فاصله زمانی احساس میکنیم دنیایمان عوض شد! در یک آن قلب انسان خنک میشود. گویا همه چیز حلّ شد! انگار به تنظیمات اصلی برگشت. انسان واقعا تصمیم بگیرد دیگر گناهی نکند و با یک تمرکز و مراقبت شروع به این تصمیم کند. در همان ثانیه ها و دقایق اوّل میفهمد رها شده است🔺
📖«وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيما»
👈یعنی همان لحظه این را می یابد. رفقا روزانه لااقل صد مرتبه استغفار در سجده را ترک نکنیم. سعی کنیم استغفار وجودی کنیم. خسته نشویم. نا امید نشویم. راه همین است. درمان همین است:
📖«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِكُمْ فَكُفُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُمْ وَ ظُهُورُكُمْ ثَقِيلَةٌ مِنْ أَوْزَارِكُمْ فَخَفِّفُوا عَنْهَا بِطُولِ سُجُودِكُم»
🔸واقعا با چه پروردگار کریمی مواجه هستیم. حیف نیست با چنین مولای کریمی اینگونه وامانده باشیم؟!
📖فَلَمْ أَرَ مَوْلًى كَرِيماً أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِيمٍ مِنْكَ عَلَيَّ يَا رَبِّ إِنَّكَ تَدْعُونِي فَأُوَلِّي عَنْكَ وَ تَتَحَبَّبُ إِلَيَّ فَأَتَبَغَّضُ إِلَيْكَ وَ تَتَوَدَّدُ إِلَيَّ فَلَا أَقْبَلُ مِنْكَ كَأَنَّ لِيَ التَّطَوُّلَ عَلَيْكَ وَ لَمْ يَمْنَعْكَ ذَلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بِي وَ الْإِحْسَانِ إِلَيَّ وَ التَّفَضُّلِ عَلَيَّ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ فَارْحَمْ عَبْدَكَ الْجَاهِلَ وَ جُدْ عَلَيْهِ بِفَضْلِ إِحْسَانِكَ إِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيم
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸)
«و ما إن طبّنا جبن!»
«تأثیر عالم غیب در تحوّلات تاریخی»
«شرک سیاسی و تکلیف مبارزه بزرگ با صهیونیستم»
🔷بحثمان در ادبیات عربی به ما و لا شبیه لیس و شروط اختصاصی عمل در ما حجازیة رسید. یکی از این شروط آن است که بعد از ما «إن» زائده نیاید.
👈شاهد مثال این بحث یک بیت از کتاب سیبویه است که به آن استدلال نموده است.
🔹شعر از فَروة بن مُسَیک مُرادی است که در عام الفتح مسلمان شد. وی بزرگ قبیله مراد بود که در نبردی به نام یوم الرّزم با قبیله همدان در یمن شکست سختی خورد و بسیاری از آنها کشته شده و برخی زنان آنها تا زمان ظهور اسلام به عنوان برده به قبیله همدان برده شدند؛
👈قبیله مراد تحت نفوذ ملوک کنده بودند ولی فروة که بزرگ قبیله مراد بود مستقلّا برای بیعت با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به مدینه آمد و حضرت نیز همانطور که در طبقات ابن سعد آمده او را به عنوان والی بر قبیله مراد، مذحج و زبید نصب نمود.
👈نقل شده که حضرت به همین شعر او نیز اشاره کردند. اما بیتی از این شعر که مورد استشهاد است:
و ما إن طِبُّنا جُبن و لکن
منایانا و دولةُ آخرینا
🔸أعلم شَنتَمَری [معرب سانتاماریا از بلاد اندلس] از زبان شناسان بزرگ اندلس در کتاب النکت که شرحی بر کتاب سیبویه است در توضیح معنای بیت میگوید:
👈یعنی آنکه علت شکست خوردن قبیله ما ترس نبود بلکه تقدیر بر آن بود که آجالشان رسیده و زمان برخورداری دیگران فرا رسیده است.
💡به ذهنم خطور کرد که معنای قابل توجّهی را بیان میکند. به تاریخ گوشزد میکند که اگر خواستید در مورد اسباب و علل شکست قبیله مراد در برابر بنی الحارث و همدان طبابت و قضاوت کنید دنبال عوامل عادی مانند ترس و ضعف قبیله مراد نروید!
👈نه اینطور نبود هر چند شما در ظاهر شکست ما را به عواملی مانند ترس، ضعف، عدم تدبیر، قلّت عدد و... تفسیر کنید.
👈مسأله این بود که در قاعده تداول الایّام روز روز ما نبود! گویا عواملی غیبی در کار بود. برای آن هم حساب باز کنید.
👈اگر همه جامعه شناسان و سیاست مداران و نظامیان را جمع کنید تا شکست ما را تحلیل کنند ولی باز نمیتوانند. مسأله همان بود! بگویید تقدیر این بود که شکست خوردیم! یا اگر سختتان است بگویید شانس نیاوردیم!
🔴در ابتدای سوره مبارکه حشر چه نکته مهمی گوشزد شده است؛ نه شما فکر میکردید یهود که حتّی قبل از عرب قرنها در یثرب ساکن بود از آنجا رانده شود و نه آنها چنین چیزی را احتمال میدادند ولی خدا خواست و شد!
📖«هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا».
👈به قول مثنوی معنوی:
چون خدا خواهد که مردی بفسرد
سردی از صد پوستین هم بگذرد
چون قضا آيد طبيب ابله شود
و آن دوا در نفع هم گمره شود
👈صائب تبریزی نیز چه زیبا گفته:
از نسیمی دفتر ایام برهم میخورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن
🔸در روایتی که در مشکاة الانوار طبرسی دیدم امام باقر علیه السلام میفرماید:
📖«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ يَقُولُ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَمْراً أَخَذَ فِيهِ بِعُقُولِ النَّاسِ حَتَّى يُنْفِذَ أَمْرَهُ ثُمَّ يَرُدُّ إِلَيْهِمْ عُقُولَهُمْ أَ لَا تَرَى إِلَى قَوْلِ الرَّجُلِ فَعَلْتُ كَذَا وَ كَذَا وَ كَانَ عَقْلِي لَيْسَ مَعِي»
👈در تحف العقول نیز از امام رضا علیه السلام نقل میکند که:
📖«إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَمْراً سَلَبَ الْعِبَادَ عُقُولَهُمْ فَأَنْفَذَ أَمْرَهُ وَ تَمَّتْ إِرَادَتُهُ فَإِذَا أَنْفَذَ أَمْرَهُ رَدَّ إِلَى كُلِّ ذِي عَقْلٍ عَقْلَهُ فَيَقُولُ كَيْفَ ذَا وَ مِنْ أَيْنَ ذَا»
🔵در هر حال فروه بن مسیک مسأله مهمّی را گوشزد کرد! کاری به صحّت و سقمش در مورد شکست قبیله مراد ندارم ولی کلّیت حرفش درست است.
👈آیا علوم انسانی حسابی برای تأثیر عالم غیب در این وقایع میتواند باز کند؟! یا همه چیز را میخواهد به محدودیتهای سطح تفکّر خودش تقلیل دهد؟!
👈پیش فرض حاکم بر تحلیلهای اجتماعی معمولا آن است که امور غیبی تأثیر ندارد. همه چیز همین عواملی است که میشناسیم.
👈این همان است که قرآن کریم بارها آن را ردّ کرده است. جنود و لشگریان غیب هم در کار است.
🔸شواهدی تاریخی برای کلام فروه بن مسیک🔸
مسأله ای است که همواره مورّخین مسلمان در تحلیل تاریخ به آن توجّه نشان داده اند:
🔸مسکویه کتاب تجارب الامم را در تاریخ بشر برای آن نگاشت تا درسهایی از تاریخ که به عنوان تجربه است را برای ما به یادگار بگذارد.
👈ولی در جایی از کتابش دیدم که تأکید میکند برخی از مراحل تاریخی طوری است که اصلا تجربه نیست بلکه به واقعه آسمانی شباهتش بیشتر است. آنها را هم نقل میکنم تا بدانید همه چیز با عقل و تدبیر شما نیست و دست التجاء به عالم غیب باید دراز کرد!
📖«و قد ذكرنا أشياء مما يجرى على الاتّفاق و البخت و إن لم يكن فيها تجربة، و لا تقصد بإرادة. و إنّما فعلنا ذلك لتكون هي و أمثالها في حساب الإنسان و في خلده و وهمه، لئلّا تسقط من ديوان الحوادث عنده و ما ينتظر وقوع مثله، و إن لم يستطع تحرّزا من مكروهه إلّا بالاستعانة باللّه، و لا توقّعا لمحبوبه إلّا بمسألته التوفيق، و هو- عزّ اسمه- خير موفّق و معين»
🔸به عنوان مثال دیگر عُتبی در تاریخ الیمینی در شرح احوال زمان غزنویان در مورد واقعه ای اینطور میگوید:
📖«اين حكايات بدان آوردم تا معلوم شود كه با تقدير بارى تعالى تدبير بشر باطل است و بر هر كس كه قضاء محتوم نازل گشت و اجل معلوم برسيد بى اختيار بميقات اجل و ميعاد فنا دود، چنان كه نصّ قرآن مجيد بدان وارد است : قُلْ لَوْ كُنْتُمْ في بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ ، و سخن صاحب شريعت عليه الصّلاة و السّلام بر آن شاهد : إذا أراد الله إنفاذ قضائه و قدره سلب ذوى العقول عقولهم حتّى ينفذ فيهم قضاءه و قدره».
🔸حمد الله مستوفی نیز در تاریخ گزیده در شرح نبرد مروان حمار با بنی العبّاس که منجر به پایان دوران بنی امیّة شد سبب شکست خوردن آنها را بیش از آنکه معلول عواملی ظاهری مانند قلّت عددی یا ضعف تدبیر و مانند آن بداند معلول عوامل آسمانی میداند.
👈مروان حمار که اتّفاقا سلطانی بی لیاقت هم نبوده هنگام نبرد -اجلّکم الله- بولش میگیرد! از اسب پیاده میشود و جایی میرود و شایع میکنند که مروان حمار کشته شد و لشگرش به هم میریزد و منجر به پیروزی بنی العبّاس میشود. از اینجاست که شایع میشود: «ذهبت الدولة بالبولة»!
👈ابن ابی الحدید نیز این واقعه را نقل کرده که اتّفاقا لشگر شام خیلی با شکوه بود ولی مروان حمار گفت: «لا تنفع العدة إذا انقضت المدة»
🔸تا کنون نظریات زیادی در مورد اسباب افول برمکیان در زمان هارون الرشید گفته شده است. ولی در کافی روایتی از امام رضا علیه السلام نقل میکند که سبب بدبختی آنها ظلمی بود که به امام کاظم علیه السلام روا داشتند! کسی باورش میشود؟!
🔸در خاطرات تاج الملوک مادر شاه مخلوع در مورد وقایع سال 1302 یک سال قبل از سلطنت رضا شاه مطلب جالبی نقل کرده است.
👈میگوید که رضا شاه در ابتدا اعتقادات دینی زیادی داشت و دسته ی عزاداری قزاقها را جلوداری میکرد. در سال 1302 احمد شاه در پاریس بود ایام عزاداری شایع شد که وهابیت حرم مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله را تخریب نموده اند.
👈مردم خشمگین نخل بزرگ محله ی سنگلج را برداشته حرکت کردند و دستجات به طرف میدان توپخانه میرفت و فریاد میزدند که (یا محمدا) برخی از مردم متوجه حضور رضا شاه شده که فرمانده قزاقهاست و او را روی دست بلند کرده و به نفع قزاقها شعار میدادند به این سبب که قزاقها برود حجاز را نجات دهند
👈ولی احمد شاه که آدم ترسو و بزدلی بود گمان کرد که اینها به دلیل نفرت از او و تمایل به قزاقهاست که گفت: (من دیگر هرگز پا به ایران نخواهم گذاشت تا یک مشت رعیت وحشی جان مرا بگیرند!).
👈رضا این داستان را خیلی دوست داشت و تا روزی که در ایران بود و ماجرای مربوط به ورود متفقین به ایران و تبعیدش به جزیره ی موریس پیش نیامده بود وقت و بی وقت به آن اشاره میکرد و معتقد بود این حادثه که هیچ ربطی به او نداشته نقطه ی شروع موفقیت و حرکت او به طرف سلطنت و دستیابی به تاج و تخت پادشاهی بود!
🔸شهید مطهّری نیز در جایی منشأ بسیاری از تحولات بزرگ تاریخی در ایران معاصر را به فتق آیت الله بروجردی برمیگرداند که ایشان اصلا قصد نداشت به قم بیاید که آخر الامر فتقشان پاره میشود و برای مداوا می آیند و... .
👈قبل از این هم به نظرم میتوان به استخاره مرحوم شیخ عبد الکریم حائری برای آمدن به قم اشاره کرد که: «وَأتُؤني بِأَهْلِكُمْ اَجْمعينَ»! به راستی آیا میتوان این استخاره را یکی از عوامل انقلاب اسلامی دانست!
🔸رهبر معظّم انقلاب در 19 دیماه سال 94 فرمودند:
📖«پیروزی انقلاب طبق موازین مادی غیر ممکن بود و تحقق آن دلیل بر وجود سنتهای الهیة است که درک آن توسط انسانهای مادی ممتنع است.ایستادگی و بصیرت و عمل در لحظه ی نیاز سنتهای الهی است برای موفقیت»
🔷رفقا به راستی که بشر ناقص است! نباید به علمش مغرور شود! خیلی چیزها را ما نمیدانیم. واقعا چرا مغول ظهور کرد و تاریخ را ورق زد؟! چرا صفویه موفق شد؟ چرا سقوط کرد؟ چرا جنگ جهانی اوّل شد؟ دوّم شد؟ سوّم نشد؟ و... ! آیا به راحتی میتوانیم به اینها پاسخ بدهیم؟
👈خیلی خام ذهنی است که گمان کند اینها پاسخهای کاملا روشن مادی دارد. کتب تاریخ را به ما بد آموزش داده اند. اشکال ندارد مقداری بحث کنند ولی بدانند داستان خیلی عجیبتر از آنکه گمان میکنیم میتواند باشد.
🔸برخی داستان قیامهای معاصرمان که به بهار عربی یا اسلامی موسوم شد را به سیلی خانم مأمور به صورت آن دست فروش تونسی میدانند. البته همه ماجرا نبود ولی واقعا میشود گفت اگر آن نمیشد شاید این قیامها هم نمیشد!
🔴در غرب هم این امر تحت عنوان نظریه بینی کلئوپاترا مطرح است. شبیه نظریه اثر پروانه ای در تحوّلات تاریخی است. از نگاه این نظریه مطالعۀ رویدادهای تاریخی گاهی به ما میگویند که مسیر تاریخ را احیاناً یک سلسله حوادث جزئی و تصادفی تغییر دادهاند.
👈داستان نبرد روم و مصر و نقش شیفتگی امپراتور روم نسبت به ملکه مصر به نام کلئوپاترا در نتیجه ی این نبرد همواره عبرتی تاریخی میتواند باشد.
🔸گفته میشود اگر بایزید عثمانی مبتلا به بیماری نقرس نشده بود عثمانی اروپا را فتح کرده بود. از اینجاست که برخی از اروپاییان در این زمینه گفته اند:
📖«غلبۀ خلطی قلیل بر مزاج فردی از افراد بشر ممکن است بدبختی ملتهایی را مانع شود یا معلق کند»؛
🔸شبیه جریان مرگ یزید و برگشت شامیان از نبرد با عبد الله بن زبیر بود. در حوادث مربوط به تاریخ روسیه که منجر به ظهور استالین شد رقیبش به نام تروتسکی نیز به این حقیقت اشاره نموده است.
👈گویا قبل از نبرد بین او و استالین و همدستانش وی زمانی که به شکار اردک میرود مبتلا به تب شده و در زمان شروع مبارزه بستری میشود. وی در جمله ای معروف میگوید:
📖«شخص میتواند انقلاب یا جنگی را پیشبینی کند، اما پیشبینی عواقب شکار پاییزی اردکهای وحشی ناممکن است»
⚪آری اینها همه نشانگر ضعف بشر است. نشانه ی فقر و وابستگی او به عواملی است که در دست او نیست. نشانگر آن است که کارگردان اصلی حوادث او نیست. نشانگر سنن الهی در عالم است.
👈مسأله در جای دیگری رقم میخورد! سابقا در بحث فرشتگان آتش نشان مقداری از آن صحبت کردیم. آری خود سیاست و تاریخ هم میتواند انسان را به یاد عالم غیب بیاندازد! به آن سوی پر رمز و راز هستی!
✔اصلا دور نرویم در همین فعالیتهای اقتصادی و فرهنگی و مانند آن هم همین است. گمان میکنیم فلانی با تلاش و پشت کار و ذکاوتش به ثروت زیاد رسید! ولی در همان حال میتوان نشان داد بسیاری از عواملی که دست او نبوده طوری محقّق شده که او به آن نتیجه برسد. آیا میتواند موفقیت را به نفع صرفا تلاش و هوش خود مصادره کند! این همان حالت استقلال قارونی است. اینکه إنّما أوتیته علی علم عندی! نه آقا! این خبرا نیست! حالا تلاشت را بکن و ذکاوتت را هم داشته باش ولی خیلی مغرور نشو! به قول ابن راوندی:
کم عاقل عاقل أعیت مذاهبه
و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا
هذا الّذی ترک الأوهام حائرة
و صیّر العالم النّحریر زندیقا
✔یا در همین وقایع دیگرمان! از حدّ احصاء بیرون است! اصلا چرا دور برویم! همین بذل الخاطرها! یکبار نشسته بودم و مطلبی از یکی از روشنفکران معاصر میخواندم دیدم مغالطاتش زیاد است! گفتم چرا برخی از آنها و خطورات دیگر را با دیگران به اشتراک نگذارم. بعد به ذهنم تأسیس کانال بذل الخاطر خطور کرد. واقعا اگر آن لحظه آن مقاله را نمیخواندم خیلی بعید میدانم این بذل الخاطرها در کار بود! آن مقاله را هم اتّفاقی خواندم. حال واقعا چرا اینها نوشته شد؟ هر چه اسباب بگوییم ولی آخرش همان بود که گفتم.
🔸ضرورت امید به عالم غیب در مبارزه با طاغوت🔸
میدانید چرا این بحث را طولانی کردم؟! به خاطر آنکه گاهی انسان در ارتکازش و در مفروضاتش طوری می اندیشد که گمان میکند:
🔻اگر کفر و طاغوت قرار است از میان برود باید با همین اسباب عادی باشد که انتظارش را میکشد!!!🔺
✅از طرفی چون شوکت و قوّت و توسعه آنها را میبیند حالت یأس و نا امیدی به او دست میدهد. فکر میکند ما تا به سطح تکنولوژی و توسعه و علوم دنیایی آنها نرسیم نمیتوانیم به مصاف آنها برویم! وظیفه نداریم! باید اندازه توان خودمان وزنه برداریم! نه این هم از مکائد شیطان است.
👈این نوعی شرک سیاسی است. این نوع شرک ریشه در نوعی نفاق پنهان عقیدتی دارد. ید الله مغلوله! گویا قدرت خدا را محدود میدانند! یا وعده های نصرت الهی را باورشان نشده! اساسا این منطق دین است:
باورش با تو ...
چطوریش با خدا ...
⚪این مطلب به ما میفهماند که اصلا نباید نا امید شد. باید با امید به وظایف دینی و جهاد انقلابی خود مشغول بود و به نصرت الهی ایمان داشت.
🔻اگر طاغوت و کفر حاکم است به خاطر قوّت و شوکت آنها نیست به دلیل ضعف و کم کاری مؤمنین است. اصلا قرار نیست لزوما آنگونه که ما می اندیشیم زوال طاغوت و کفر رقم بخورد تا نا امید شویم🔺
👈البته مرادم تعطیلی دلیل عقل نیست. بلکه میگویم کدام عقل؟! عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم!
در ذات جهاد دشواری نهفته است. آیا میشود گفت پس جهاد خلاف عقل است؟! بله اگر مبارزه ای جاهلانه و نا ممکن با معادلات واقعی باشد حرف دیگری است نه مبتنی بر معادلات مشرکانه و یا غیر واقعی برخاسته از تبلیغ دشمن و تنبلی نفس!
🔷رفقا یأس از رحمت خدا بزرگترین گناه است. کید بزرگ شیطان در عالم سیاست و مبارزه با طاغوت نا امید کردن انسان با جلوه دادن عظمت ظاهری طاغوت است!
✅این هم ریشه در تحریک شرک خفی انسانها دارد. مگر همه چیز با این عِده و عُده است! پس جنود غیب چیست! پس ایمان کجاست! پس جنود یقین کجاست؟! اینها خود ریشه در جهل و (شرک سیاسی) انسان دارد. شرک گاهی در مواطنی به شکل موزیانه ای لانه میکند!
🔹هی نگوییم «متی نصر الله»! مشغول کار خودمان باشیم و ایمان داشته باشیم که روزی: «أتاهم الله من حیث لم یحتسبوا».
👈همین به انسان مؤمن آرامش میدهد. قوّت میدهد. انگیزه میدهد. استقامت میدهد. شجاعت میدهد. امید میدهد.
👈این همان انتظار فرج در امور سیاسی است. نکند مرعوب شویم! از غیر خدا بترسیم! از احزاب بترسیم! از توسعه، پیشرفت و ... آنها منفعل شویم!
👈آنها نابود شدنی است. عاقبت از آن متّقین است. زمین از آن بندگان صالح خدا خواهد بود. شک و تردیدی به دل راه ندهیم. به خدا توکل کنیم و یادمان نرود در نهایت هم اینها همه ابتلا و آزمایش است و انسان مرغ باغ ملکوت است. لسنا للدنیا خلقنا و لا بالسعی فیها امرنا و لکن وضعنا فیها لنبتلی بها!
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹)
«چرا غرب توسعه یافت و ما هنوز در جهان سوّمیم؟»
🔷مساله: چرا غرب توسعه یافت و ما ...؟؟؟ چگونه بخشی از جهان، که به طور کلی غرب خوانده می شود، در موضع قدرت قرار گرفته و فعلا قدرت بلا منازع جهان در حیطه علم، تکنولوژی، اقتصاد و نظامی گری است.
👈معمولا مراد از توسعه در این پرسشها غربی شدن است. خودش قابل بحث است. توسعه واقعا چیست؟
🔸در هر حال این پرسش بسیاری است که یا صریحا از آن صحبت میکنند و یا در گوشه ی ذهنشان وجود دارد.
🔹گاهی آنچنان با آه و حسرت از این سؤال یا چیزی شبیه به آن میپرسند که آدم فکر میکند چه درد بزرگی به سینه شان نشسته است؟!
🔸از طرفی معمولا در برخوردی انفعالی با این پرسش سریع به دنبال پاسخی برای آن میگردیم. کاری به پاسخهای این پرسش ندارم. خودش موضوع بحث دیگری است.
🔴فعلا میخواهم مقداری به پرسش شناسی و آسیب شناسی این پرسش بپردازم. آیا پرسش خوبی است؟ مبتنی بر چه مفروضاتی است؟ چقدر این سؤال قابل دفاع است.
👈ما قبل از پرداختن به جواب باید در خود سؤال بیاندیشیم تا رهزن نباشد. حسن السؤال نصف العلم. امور مطوی در این پرسش که قابل بحث است از این قبیل است:
⚫۱-این پرسش مبتنی بر سلسله انگاره های فلسفی در مورد انسان، سعادت، مبدأ، معاد، هستی و توسعه است.
👈آیا اینها را همه منقّح کرده ایم و سپس حکم به توسعه غرب و جهان سوّمی بودن خودمان میکنیم؟ اینجا باید بحثهای فلسفی را هم دید. ممکن است بگوییم توسعه غربی مبتنی بر مفروضات فلسفی سست و یا باطلی است.
👈میدانیم درون این مظاهر تمدّن و پیشرفت علوم انسانی آنان است و درون آن علوم انسانی نیز انگاره های فلسفی آنان است.
⚫۲-مفروض دیگر این بحث معمولا آن است که توسعه غرب معلول تلاشی آبرومندانه از سوی آنهاست.
👈در اینجا باید میزان سهم استعمار و برده داری و غارت بشریّت در توسعه غربی را بررسی کرد.
👈آیا یک توسعه اخلاقی و دینی داشته اند یا این توسعه چون اهرام مصر بر شانه ستمدیدگان و خون مظلومان بنا شده است؟!
⚫۳-مفروض دیگر این بحث آن است که غرب در شرایط مشابهی با ما به توسعه دست یافته و ما دست نیافتیم.
👈ولی آیا شرایط برابر است؟ آیا نمیتوان از عواملی اثر گذار مانند ژئوپولیتیک و اقتصادی و فرهنگی و... سخن گفت؟ آیا بالنسبة واقعا آنها موفقتر بوده اند؟
⚫۴-مفروض دیگر بحث آن است که ما به خاطر تنبلی و یا کم استعدادی یا مانند آن توسعه نکردیم.
👈ولی آیا این قابل بحث نیست؟ سهم غرب در توسعه نیافتگی ما و مانعهای ظالمانه ی آنها در مسیر رشد و توسعه ما چقدر بوده است؟ آیا آنها نیز چنین موانعی از جانب ما داشته اند؟!
⚫۵-مفروض دیگر بحث پیچیده بودن عوامل توسعه آنها و توسعه نایافتگی ماست. گویا معلول عوامل بسیاری است و ما خیلی از آنها در خیلی جاها عقبتریم!
👈ولی ممکن است گفته شود که جامعه ای مانند ما در ویژگی های مهمی از جوامع غربی جلوتر است و تنها مشکلی که در میان است شکل گیری یک جنبش و تحرکی خاص در تاریخ چند صد سال اخیر جوامع غربی است که منجر به شکل گیری دینامیسم و پویایی و فرهنگ تلاش در بین آنها شد که در ما مانند آن ایجاد نشده است.
👈ولی اگر بشود به مراتب میتوانیم به توسعه مطلوبتری از آنچه آنان به آن رسیده اند برسیم. این هم قابل بحث است.
⚫۶-مفروض دیگر بحث آن است که سبقت غرب در توسعه یافتگی و کندی ما در آن نشانه قوّت آنها و نشانه ی ضعف ماست.
👈ممکن است بگوییم همین امر نیاز به اثبات دارد. شاید آن سبقت و سرعت خودش به خاطر ضعفی بوده و این کندی به خاطر قوّتی پنهان. چه میدانیم؟ باید بحث کنیم. مثلا ممکن است گفته شود روح غیر انسانی این مدل توسعه خودش عاملی برای اجابت محتاطانه و کند جوامع ما به آن بوده است. باید بحث کرد.
⚫۷-مفروض دیگر این بحث این است که توسعه غربی یک توسعه همه جانبه است که لزوما من حیث المجموع بر زندگی قدیم می ارزد!
👈آیا انسان امروزی در مجموع خوش بختتر از انسان قدیم است؟ آیا ساکنین نیویورک امروزی خوش بختتر از ساکنین آتن و قسطنطنیه و دمشق و بغداد هستند؟ به راستی آیا این امر به سادگی قابل اثبات است؟
⚫۸-مفروض دیگر این است که اگر در شرایط برابر و بدون تأثّرات دیگر در همین شرایط فعلی یک انسان میانگین غربی را با یک انسان میانگین مثلا ایرانی مقایسه کنیم انسان غربی واقعا و نه در توهّم و یا قضاوت بیرونی خوش بختتر و مسرورتر است.
👈آیا به سادگی این امر قابل تصدیق است؟ آیا از قبیل آواز دهل شنیدن از دور خوش است نیست؟
👈البته به این شکل که هیچ کدام طرف دیگر را با معیارهای دیگری مقایسه نکند و بتوان شاخصهای واقعی برای این امر در نظر گرفت.
⚫۹-مفروض دیگر بحث آن است که غرب چیزی شبیه ماست با این تفاوت که توسعه یافته است فلذا باید حکم به برتری مطلق آنها داد.
👈در اینجا نیز ممکن است بگوییم این امر نیز نیازمند اثبات است. شاید واقعا غرب عبارت از ما به علاوه توسعه نباشد. آیا دقیقا غرب در فرآیند توسعه توانسته فامیل، خانواده و عواطف انسانی و ایمانی رایج بین ما را حفظ کند؟
⚫۱۰-مفروض دیگر این بحث و حکم به برتر بودن غرب نوعی اصالت مادّه و غفلت از غیب و معاد است.
👈آیا آنها واقعا در سعادت نهایی بشر هم توسعه یافته اند؟ آیا اساس توسعه مادّی آنها در تضادّ با توسعه معنوی آنها نبوده است؟ آیا رفاه حدّ اکثری و مصرف گرایی و مانند آن در تضادّ با دینداری نیست؟
⚫۱۱-یکی دیگر از تصدیقات مطوی در این گزاره آن است که گویا پایان تاریخ بشر با چیزی از سنخ همین نوع توسعه رقم میخورد.
👈ولی خود این نیز قابل بحث است. آیا خود این توسعه چیزی است که قابل بقاء باشد؟ آیا مقدمه ی یک هلاکت نیست؟
👈آیا این نوع توسعه که باعث معضلات سنگین زیست محیطی، روانی، امواج و... شده بشر را روزی به این نتیجه نمیرساند که باید دست از آن بردارد؟! آیا اساسا قابل بقاء است؟ قابل بحث است.
⚫۱۲-مفروض دیگر این بحث آن است که این پیشرفت مسیر محتوم بشری بوده که غرب زودتر آن را کشف کرده و به آن رسیده است.
👈ولی آیا واقعا راه بشر برای وصول به سعادت اینگونه از پیشرفت بوده است؟ شاید راههای دیگر هم وجود داشته که با کیفیتتر و کم هزینه تر بوده است.
👈مانند آنچه قرآن بیان میکند که: «ولو أنّ اهل القری آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض».
👈در اینجا باید دانست نباید بین دنیا سنّت و دنیای ایده آل دینی خلط نمود. دنیای مطلوب دینی هنوز محقق نشده تا بتوان در مورد آن قضاوت قطعی نمود.
⚫۱۳-یکی دیگر از مطویّات این گزاره ملاک سنجش قطعی قرار دادن امور مادی برای قضاوت بین جوامع است؟ به عبارت دیگر بین مفهوم رشد و توسعه خلط شده است.
👈آیا آنچه توسعه نامیده شده یک رشد همه جانبه ی انسانی است؟! روشن است که اگر قائل به اصالت ایمان به جای اصالت تمتّع مادّی شویم هرگز نمیتوان جوامع غربی را جوامعی توسعه یافته دانسته بلکه آنها را بر اساس آن باید در عصر جاهلیت و در کنار اعراب جاهلی تعریف نمود.
👈به راستی جایگاه ایمان و دعوت پیامبران در قضاوت بین توسعه غربی و عدم توسعه ما کجاست؟
👈به تعبیر امیر المؤمنین علی علیه السلام در خطبه الوسیله: «مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ وَ مَا خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ وَ كُلُّ نَعِيمٍ دُونَ الْجَنَّةِ مَحْقُورٌ وَ كُلُّ بَلَاءٍ دُونَ النَّارِ عَافِيَة».
✋این بحث را ان شاء الله ادامه میدهم...
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰)
«کمش هم زیاد است!»
«لا یبغون عنها حولا!»
🔵یکی از حربه های شیطان و از جمله مغالطاتی که بر سر راه انسانها ایجاد میکند نا امید کردن آنها از وصول به معنویّات با بالا بردن سطح توقّعاتشان در این وادی است.
👈گویا یا باید چیزی از قبیل آیت الله بهجت و مانند آن باشند یا این وادی را رهایش کنند برای عرفا!
✋این مغالطه ریشه در حس گرایی و سلطان وهم دارد. چون تفاوت محسوس میان خودمان و امثال آیت الله بهجت احساس میکنیم همین به چشممان می آید.
👈ولی آیا تفاوت ما با آنها در یک پله یا دو پله و مانند آن است؟! اصلا اینطور نیست. بین همین انسانهای عادی که میبنیم تفاوت بسیار است.
👈زیاد به چشم نمی آید. ولی واقعا در وادی معنا خیلی تفاوت دارند. بین دو برادر! بین زن و شوهر! بین دو نفر که دو قلو هستند! به چشم ما نمی آید ولی واقعا تفاوت دارند.
🔻مقیاس آخرت چیز دیگری است! اصلا نباید فکر کنیم دو انسان دقیقا مانند هم هستند. همه با هم تفاوت دارند. در درجاتی بی پایان از سعادت و شقاوت قرار گرفته اند🔺
🔹بگذارید مثالی بزنم. مگر در همین حیات دنیایی و در امور مادّی ما به دنبال ثروت و برخورداری نیستیم؟! ثروت یعنی چه؟ یعنی اینکه خانه خوب، ماشین خوب، درآمد مناسب، تفریح خوب و جایگاه اجتماعی مناسب داشته باشیم.
👈واقعا وقتی به چنین سطحی برسیم خیلی حسّ رضایتمندی داریم و شاید تا آخر عمر به دنبالش بدویم و نرسیم!
🔴ولی آیا اصلا به این فکر میکنیم که نه این که ارزشی ندارد! من باید ثروتمندترین مرد شهر باشم! یا ثروتمندترین مرد ایران! یا مانند فلان آمریکایی ثروتمندترین مرد جهان باشم!
👈اصلا خودمان را با آنها مقایسه نمیکنیم تا مأیوس شویم. میگوییم در این وادی کمش هم زیاد است.
👈ذره ای از آن ثروتی که فلانی دارد را من داشته باشم کلّ حیات دنیاییم آباد میشود. واقعا آباد میشود. در امور معنوی هم همینطور است.
👈ما که حتما قرار نیست مانند آیت الله بهجت باشیم تا از معنویّت خودمان استفاده کنیم.
👈سلطنت و ثروت آنها در آن دنیا آشکار میشود. ولی برای ما هم حیات آباد و بی پایانی در مرتبه خودمان میتواند باشد.
👈خلاصه اینکه باید تصمیم بگیریم کار نیک را کوچک ندانیم. ترک گناه را کوچک ندانیم. همه اش بزرگ است. کاری به کسی هم نداشته باشیم.
🔸«کمش هم زیاد است!»🔸
اما داستان چیست؟ داستان آن است که ما با ربّ العالمین طرفیم! با کمال بی نهایت طرفیم! بی نهایت! بی پایان! بی انتها! بی حد! اگر اندکی این حقیقت را درک کردیم تازه متوجّه میشویم نباید نگاهمان فقط به قلّه ها باشد! در این وادی کم هم زیاد است! اندک تفاوت هم فرق بسیار ایجاد میکند. وقتی اینها ظهور کند میفهمیم.
🔹همین که اندکی متّصف به فضائل و دور از رذائل شویم خیلی بزرگ است. همینکه اندکی از کبر و غرورمان کم شود یعنی خیلی جلو رفته ایم! اینها را اصلا نباید کم بگیریم.
👈همین یک خیر خواهی، کار نیک خالصانه اثر خودش را میگذارد! اما همه ی اینها در گرو آن است که بدانیم در این وادی «کم هم زیاد است»!
👈خود را از مغالطات شیطانی و اسارت در مقیاسها و معیارهای دنیایی رها کنیم. این را شیطان میخواهد نفهمیم. باید خیلی زود برای خودمان این مطلب را حلّ کنیم. اگر حلّ شود باور کنید خیلیها میلشان به معنویّت و حرکت بیشتر میشود.
✔آری مسأله اینقدر مهم است که کمش هم زیاد است! همش خودمان را با بزرگان مقایسه نکنیم! همینم خیلی جای شکر دارد! با زبان وجودمان بگوییم: «رَبِّ أنعَمتَ فَزِد» این یعنی اینکه قدر ناشناس نباشیم! شاکر باشیم! ولی طالب هم باشیم! نا امید نشویم! وقتی حرکت کردیم کم کم راهها و توفیقها برای رسیدن به قله ها هم شاید برایمان باز شد. سابقا در انتظار لحظه ها مقداری در مورد آن صحبت کردیم.
🔻مطلب این نیست که از وصول به قلّه ها نا امید شویم! نه این را نمیگویم! اینکه معنایش تحدید لطف و کرم خداست! مطلب این است که خودمان را در ایمان و عمل صالح به وصول به آن درجات شرطی نکنیم! اصلا در یک نگاه دنبال تقرّب و درجه هم نباشیم! دنبال خود خدا باشیم! این که منطقش خیلی برتر است. خدا کند روزیمان شود!🔺
🔹راستش ماها از بسیاری از کارهای خیر ولی در ظاهر اندک به خاطر همین مغالطه محروم میشویم. همینهایی که در آخرت برایمان بسیار راهگشاست. حتی یک لبخند! حتی یک ادخال سرور!
👈وقتی این حالت را پیدا کردیم میدانید به کجا کشیده میشود؟ اینکه خیرهای بزرگ هم از دستمان در میرود!
👈خیرات و ورود در عالم معروف با همین تلقّی و با همین توجّه به امور ریز شروع میشود. البته در یک نگاه ریز و درشت ندارد. ریزش هم درشت است. کوچکش هم بزرگ است چون برای کسی انجام میشود که بی پایان است.
🔶در روایتی در کافی شخصی نقل میکند پیش اسحاق بن عمّار بودم. وی یکی از اصحاب بود که ثروتمند و در شغل صرّافی بود.
👈وی درب مغازه اش را بسته بود تا برود که شخصی آمده و درخواست کاری کرد که خیلی سودش برای وی اندک بود. ولی او با کمال حوصله دوباره مغازه را باز کرده و شروع به رفع نیاز آن شخص کرد.
👈راوی میگوید به او گفتم اسحاق از تو بعید بود! گاهی خودم برایت از کشتی الف الف درهم می آورم. حالا اینقدر تو خسّت داری که از این معاملات خرد هم پرهیز نمیکنی؟! کسر شأنت نیست؟!
👈اینجا بود که اسحاق به عمّار مطلب مهمّی را گفت! گفت اینها را رها کن! من از امام صادق علیه السلام مطلبی شنیدم و به خاطر همان این کار را کردم: آری کسی که رزق اندک را کم بشمارد از رزق بسیار محروم میشود!
📖«... لَكِنِّي سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ مَنِ اسْتَقَلَ قَلِيلَ الرِّزْقِ حُرِمَ كَثِيرَهُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ يَا إِسْحَاقُ لَا تَسْتَقِلَّ قَلِيلَ الرِّزْقِ فَتُحْرَمَ كَثِيرَهُ»
🔸«لا یبغون عنها حولا»🔸
رفقا اگر در دنیا هر قدر از ثروت و قدرت خودش غنیمت است در آخرت هم هر اندازه از ایمان و عمل صالح غنیمت است. واقعا غنیمت است. یک نماز غنیمت است. یک صدقه غنیمت است. یک نصح غنیمت است.
🔹دیده اید آنهایی که شبهه میکنند؟ میگویند خب آدم برود آنجا حوصله اش سر نمیرود در باغ و شیر و عسل؟!
👈اینها اصلا نمیدانند از چه میگویند! لذّات آنجا بی پایان است. اصلا حدّی ندارد تا آدم را خسته کند. مدام عمیقتر میشود.
✅رفقا ما با کمال بی پایان مواجه هستیم. مسأله این است. از هر طرف بی پایان. وقتی چنین است انسانها در هر مرتبه ای از سعادت خستگی نخواهند داشت. همان مرتبه از جهتی برایشان نهایتی ندارد.
✅از همینجاست که خالدین فیها هستند! عمر ابدی در آن پیدا میکنند. اما آن روی خلود در نعمت بهشتی در درجات مختلف بهشت میدانید چیست؟ همان است که قرآن کریم پرده از آن برداشته است. چرا در آن خلود دارند؟ چون خودشان چیز دیگری نمیخواهند! همان مرتبه برایشتن بی پایان است. پس تکرار و خستگی و دلزدگی ندارد. «لا یبغون عنها حولا»!
🔹امّا سرّش در چیست؟ سرّش در آن است که کلمات ربّ العالمین بی پایان است. با کمال بی پایان طرفیم!
📖«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَدا»
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۱)
«سرّ تکثّر و تنوّع مستحبّات»
«در شب قدر و اوقات خوب چه کار کنیم»؟
🔴چرا اینقدر مستحبّات متکثّر و متنوّعی داریم؟ به کدام یک عمل کنیم ثوابش بیشتر است؟ آیا باید ببینیم چه ثوابهایی برای آنها ذکر شده است؟ آیا به عمق مضامین آن بنگریم؟ آیا به میزان صحّت و سقم اسانید این اعمال توجّه کنیم؟ آیا به اعمالی که جمعی انجام میشود بیشتر توجّه کنیم؟ آیا مستحبّات مضیّق را بر موسّع مقدّم کنیم؟
🔹مثلا اعمال شب قدر را در شب قدر بر دیگر اعمال مستحب مقدّم کنیم؟ قرآن بخوانیم یا نماز؟ محاسبه کنیم و استغفار کنیم یا مناجات؟ یا اینکه برنامه ریزی کنیم همه را با هم انجام دهیم؟ اگر وقت نمیشود و یا توان و حوصله اش را نداریم کدام را مقدّم کنیم؟ باب تزاحم است دیگر.
🔹به صورت کلّی در اینجا دو سؤال اساسی مطرح است؛ یکی اینکه سرّ تکثّر و تنوّع مستحبّات چیست؟ دیگر اینکه در تزاحم میان آنان کدام را انجام دهیم؟ پاسخ اجمالی به پرسش اوّل ما را در یافتن پاسخی برای پرسش دوّم میتواند کمک کند.
🔸«سرّ تکثّر و تنوّع مستحبّات»🔸
در بیان سرّ تکثّر و تنوّع مستحبّات احتمالات و یا نظراتی وجود دارد:
👈برای آن است که به اندازه کافی و موقع نیاز مستحبّات وجود داشته باشد.
👈برای آن است که انسان خود را مجبور و منفعل ندیده و بتواند بسته به شرایط انتخاب کند.
👈برای آن است که با نشان دادن کثرت راههای ارتباط با خدا رغبت ما را به انجام مستحبّات بیشتر کند.
👈برای آن است که تنوّع داشته و تکراری نشود.