باسمه تبارک و تعالی(۱۳۵)
«تجربیّاتی در مسیر طلبگی»
🔶کتاب شریف رسالة الولایة علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه را مرور میکردم. خیلی تأسّف خوردم چرا اینها را از همان ابتدای طلبگی برای ما جا نیانداختند! ما را با این دغدغه های نورانی تربیت نکردند؟!
👈باید تا حالا در ذهنمان این دست مطالب دم میکشید و الآن تبدیل به یک شجره طیّبه میشد! باید روز و شبمان با این معارف نورانی میگذشت. اگر میشد میتوانستیم به مردم نیز منتقل کنیم! ولی فاقد الشیء لا یعطی الشیء!
🔹رفقا حقیقتا علامه طباطبایی و امام خمینی از حسنات دهر بودند که در زمان ما طلوع کردند. چه نعمتهای بزرگی!
🔹بگذارید یک اقراری الآن خدمتتان بکنم. بنده در عمر ۱۶ ساله طلبگیم تا کنون لا اقل در دو مورد به شکل خاص در مبارزه با جوّ غالب باخته ام!
👈یکی موفق نشدن به انس با رساله الولایة علامه طباطبایی. دیگر موفق نشدن به انس با اسرار الصلاة امام خمینی.
✋ما را از همان ابتدا مدام میترساندند حالا حالاها سراغ این دست کتابها نرویم! میگفتند خیلی سنگین است! خیلی بعدها باید بخوانید! حالا فهمیدم چه کلاهی سرم رفته است!
👈نمیگویم بخوانید و فکر کنید فهمیده اید! ولی بخوانید و انس بگیرید و بگذارید کم کم خیس بخورد و دم بکشد و بفهمید!
💡امشب خیلی ناگهانی به ذهنم خطور کرد مقداری از تجربیات شخصیم بگویم. مطالبی بگویم تا در آینده عزیزان مانند بنده حسرت گذشته را کمتر بخورند!
💡واقعیتش قلمم به این سمت چرخید و احتمال میدهم رزق برخی دوستان باشد. چون بنده علاقه ای برای بیان این دست حرفها ندارم.
🔵بنده حقیر از همان ابتدا سعی داشتم از کتاب و دانش نترسم! خوشم نمی آمد بگویند فلان کتاب خیلی سنگین است و خیلی خیلی بعدها باید بخوانی! دوست داشتم دستم بگیرم و بخوانم! حرف آخر را همین اوّل بشنوم! در غالب موارد هم به فضل الهی موفّق بودم.
👈از همان اوّل طلبگی با کشّاف زمخشری و کتب فلسفی، عرفانی، تاریخی و... مأنوس بودم. یادم می آید اوایل طلبگی که همه سیوطی میخواندند بنده الکافیة الشافیة ابن مالک را دستم گرفته بودم که یکی از اساتید با لحنی خاصّ نکوهشم کرد! گفت اینها دیگر چیست؟! ولی برایم اهمّیتی نداشت.
✊رفقا اینقدر نگذارید شما را بترسانند! از همان ابتدا اگر استعدادی در خود میبینید سعی کنید به قلّه ها هجوم ببرید! کتب دقیق کلامی، فقهی، اصولی، فلسفی و... .
👈فصوص و فتوحات و منازل السائرین را از همین اوائل گاهی دست بگیرید! ببینید چه میگویند! اشارات و شفا و حکمة الاشراق و اسفار را دست بگیرید!
👈کتاب سیبویه و شرح تسهیل ابوحیّان و شرح کافیه رضی و شرح شاطبی را دست بگیرید! تاریخ طبری و تاریخ مسعودی و تاریخ ابن بکار و... را!
👈از شرح ابن ابی الحدید تا مغنی قاضی عبد الجبّار معتزلی تا شرح مقاصد و شرح مواقف و... . از معانی القرآن فرّاء و زجّاج و اخفش تا تفسیر تبیان و مجمع و کشّاف و بیضاوی و قرطبی و آلوسی و همه را!
🔹کنجکاوی خود را نه تنها از دست ندهید بلکه آن را همیشه تقویت کنید. در آن سالها که در تهران طلبه بودم فهمیدم تا پول دارم باید کتاب بخرم!
👈چند سال ابتدای طلبگی که هنوز این لبتابها و نرم افزارها را نمیشناختم وقتی ایّام نمایشگاه کتاب تهران میشد چند روز را از صبح تا غروب تقریبا آنجا بودم. مدام کتاب میخریدم.
👈شاید در سال سوّم طلبگی یک کتابخانه برای خودم دیگر خریده بودم. شاید ۸ قفسه کتاب بود. تفریحم این بود که این کتابها را باز میکردم و مطالعه میکردم. میخواستم نترسم. خدا میداند که چقدر عادت خوبی بود! چه لذّتهایی!
🔵فقط ای کاش زودتر عادت به تایپ کردن و فیش برداری در محیطهای تخصّصی مانند وان نت میکردم. الآن هم چندین سال است دیگر کتاب خاصّی نمیخرم. عمدتا با لبتاب و نرم افزارها و نسخه های الکترونیک مطالعه میکنم. کار خیلی آسانتر شده. دیگر عذری برای ما باقی نمانده است.
👈انس با لبتاب و تایپ مطالب و فیش برداری و نرم افزارها برای طلبه مانند نان شب است. اصلا نباید در این زمینه مسامحه کرد! سعی کرد همه تلاش علمی خود را در این قالب فیش برداری سامان داد.
🔵نصیحت دیگر برای رفقا این است که از همان ابتدا سعی کنیم خود را عادت دهیم تصوّرات خود را تصحیح کنیم. شخصیت شناسی و کتاب شناسی خود را بالا ببریم. اینها سرمایه های کار ماست.
👈مثلا اسم هر شخصی که میشنویم خوب است برویم به مرور در یک نوشته برایش پرونده ای باز کنیم. یادم هست ابتدای کتاب سیوطی و سپس مغنی یک دور کلّ کتاب را نگاه میکردم و اسم هر شخصی که نوشته بود را در کاغذی مینوشتم و علامت میزدم و جداگانه میرفتم احوالات آنها را از کتب استخراج میکردم و مطالعه مینمودم.
👈چقدر لذّت بخش بود. چه نکات دقیق تاریخی را فرا گرفتم که در همه جا به کار می آمد. اموری که به شکل طبیعی هیچ گاه قرار نبود آنها را بدانم! همان ابتدا کتاب بغیة الوعاة سیوطی و روضات الجنّات مرحوم خوانساری و الکنی و الالقاب مرحوم شیخ عبّاس و مانند آن را خریدم و اینها را مطالعه میکردم.
👈در هر رشته ای به گونه ای. خیلی خیلی تأثیر داشت. اصلا درک بنده را نسبت به تاریخ علم و علما تغییر داد.
🔵در زمینه کتابشناسی عمدتا بعدها وقتی نرم افزارها آمد طور دیگری کار میکردم. مثلا نرم افزار فقه را باز کردم و طیّ مدّتی به مرور تمام کتب فقهی تاریخ شیعه را باز میکردم و مقدمه محقّقین کتاب و مقدمه مؤلّف و فهرست و برخی مباحث را مرور میکردم تا یک انس اجمالی با آن ایجاد شود.
👈مثلا فرض کنید کنجکاوی میکردم که مجموعه مصنّفات سید مرتضی یا شهید اوّل چیست؟ آنها را یکی یکی نگاه میکردم. این هم تأثیر فوق العاده ای داشت. اگر کسی در خود استعدادی میبیند خود را معطّل نکند.
👈دست به کار شود. خودش بخواند! رفقا یک نصیحت میکنم؛ هم در امور معنوی و هم علمی! هم برای خودم و هم برای دیگران. روزی ۱۰ بار صبح و ۱۰ بار شب با توجّه این ذکر را بگوییم:
🔻«این راه راه بلند همّتان است؛ این راه راه سرو قامتان است»🔺
✔در خانه اگر کس است یک حرف بس است! باید زودرنجی و تنبلی و ... را کنار گذاشت! مثل تانک و بلدوزر بود! مثل گرگ به جان کتابها افتاد و قاتل بود! این لوس بازی ها را کنار بگذاریم! این ترسها و واهمه ها را کنار بگذاریم! منتظر کسی نباشیم تا کتابی برایمان معرفی کند! کاری نداشته باشیم جوّ غالب چه میگوید! تشنه دانش و آگاهی باشیم. ذرّه ذرّه به همه آنچه میخواهیم خواهیم رسید.
✔گاهی برخی به من میگویند فلان کتاب را بخوانم! بنده بیشتر به این فکر میکنم این چه میگوید؟! سریع باز کن بخوان دیگر! مگر قرار است چقدر طول بکشد؟! وقتی انسان زیاد مطالعه کند هم سرعتش بالا میرود و هم خود راه بگویدت که چون باید رفت! آنهایی که استعداد دارند و نه همه باید بدانند فقط باید همّتشان را عالی کنند. اصلا به چیزی قانع نباشند. روز و شب مطالعه کنند و مطالعه و تحقیق و کنجکاوی!
✔سعی در وصول به حقیقت آن هم با حذف وسائط! همه اش دنبال مطلب دست اوّل از منابع ناب باشیم! خود را با این فضا که فلانی چه گفت و چه نگفت بار نیاوریم! خودمان برویم ببینیم چه خبر است. در این قسمت توصیه فقط یک کلمه است؛ مطالعات گسترده داشته باش و انبوه خوانی کن! انبوه خوانی!
🔵توصیه دیگر آنکه وقتی میبنیم مطلبی به کتابی ارجاع میشود برویم از منبعش ببینیم. خدا شاهد است که همین یک نصیحت یک دستور راهبردی است. اسم هر شخص و کتاب و اصطلاحی و ارجاع مطلبی که میبنید جایی یادداشت کنید تا بعدا بروید سراغش! نگذارید چیزی از دستتان قِسِر در برود! اینها رمزهای موفّقیت است.
🔵باز توصیه دیگر به عزیزان آن است که از همان ابتدا عادت کنیم بخشی از وقتمان را به مرور به مطالعه تاریخ اختصاص دهیم. این هم باید به مرور به بار بنشیند. از تاریخ اسلام و تاریخ تمدّن و تاریخ ائمه علیهم السلام و تاریخ قبل از اسلام و تاریخ شرق و غرب و تاریخ ادیان و... . از همه چیز. همه به کارمان می آید.
👈مطالعه تاریخ تفریح طلبگی است. خستگی را میبرد. از همان ابتدا یک ذهنیّت خاصی داشتم. آن هم این بود که گاهی تحیّر پیدا میکردم چه کنم؟! خسته بودم یا نمیدانستم الآن باید چه کنم.
👈اصل اوّلی برایم این بود که هر وقت متحیّر شدم تاریخ بخوانم! چون هم وقتم در تحیّر تلف نمیشد و هم میدانستم کاری ضروری است که باید به مرور جلو ببرم و هم اینکه نشاط پیدا میکردم.
👈یک پروژه بلند مدّت است. تاریخ چندان به پختگی ذهنی نیاز ندارد. ولی سعی کنید حتما فیش برداری کنید. والّا فایده اش خیلی کم میشود.
🔴یک اصل دیگری خدمتتان عرض کنم. ما طلبه ها باید به دنبال فهم عمیق دین و تحقّق آن در خود و تبلیغ آن باشیم. برای فهم دین سه کار باید بکنیم. یکی اینکه فاصله زمانی خود را با متن دینی برداریم و دیگر آنکه فاصله دلالی خود را با متن برداریم و دیگر آنکه فاصله فهمی خود را با متن برداریم!
✅ما در مواجهه با دین سه گونه فاصله داریم: زمانی، دلالی و فهمی!
🔹فاصله زمانی یعنی آنکه حتّی المقدور با متون صحیح مواجه شویم. قرآن که تحریفی نشده ولی در متن حدیث هر دانشی اعمّ از رجال و تاریخ و حدیث و... که به ما کمک میکند برایمان باید به مرور دغدغه باشد.
🔹فاصله دلالی یعنی اینکه متن را بتوانیم بخوانیم و بدانیم. ادبیّات و تاریخ و نشانه شناسی و... هر چیزی به کار فهم دلالت میخورد برایمان مهم میشود.
🔹امّا فاصله فهمی چه؟! فاصله فهمی مبتنی بر این امر است که دین امری عمیق است! بطون دارد. هر چقدر ما از قبل عقل خود را به فعلیّت برسانیم و مبدأ قابلی ما توسعه یابد دریافتهای عمیقتری و فهم دقیقتری خواهیم یافت. از اینجاست که در هر زمینه ای مسلّح شدن به علوم انسانی مفید است. از فلسفه و عرفان بگیرید تا جامعه شناسی و روان شناسی و اقتصاد و سیاست و... .
👈اینها لزوما به معنای تفسیر به رأی و... نیست. فعلا این شبهات را کنار بگذاریم و لبّ مطلب را بگیریم.
🔵از همان اوائل طلبگی یک پروژه بلند مدّت برای حدیث خوانی داشته باشیم. هم از آن لذّت ببریم و هم کم کم جایی برخی مضامین را بنویسم و حفظ کنیم و هم فیش برداری کنیم. آن هم از کتب اصیل.
✅کتاب بالینی خود را اصول کافی قرار دهیم. یک جلدیش را بخریم و حتّی المقدور همیشه کنار دستمان باشد.
👈به مرور همه کتب اصیل روایی را بخوانیم. در یک برنامه دراز مدّت. خود را عادت دهیم به منابع اصلی رجوع کنیم. بحار و وسائل و... نه!
👈بعدا گاهی رجوع کنیم به آنها شاید روایات دیگری آورده باشند. خود را عادت دهیم از همین ابتدا به کتب اصیل رجوع کنیم. به غرر الحکم و نمیدانم فلان کتاب که ضعیف است وزن زیاد ندهیم! اصول کافی! هیچ روایتی از دستمان نرود!
🔵توصیه ای دیگر! چند سال پیش وضعیت زندگیم طوری شده بود که باید روش درس خواندنم را تغییر میدادم. چون مخصوصا مسأله فرزندان و برخی کارهای دیگر جدی شده بود. از دست خودم ناراحت بودم. وقت چندانی دیگر نداشتم.
💡داشتم جایی میرفتم که یکی از روحانیون که او را در درس الهیات شفا در مدرسه فیضیه دیده بودم دیدم دارد راه میرود و دو تا گوشی در گوشش چیزی را گوش میکند. همانجا یک دفعه فهمیدم مشکلم کجاست!
👈از آن وقت تا به حال هزاران ساعت صوت گوش کرده ام! صوتها و مطالبی که عادتا هیچ وقت به آنها برخورد نمیکردم! وقتهای بسیار بسیاری را برایم زنده کرد! از سخنرانان عالم مذهبی تا کتابهای علمی صوتی تا مباحث علمی فرهیختگان حوزوی و... .
👈باید مانند محاسبه روزانه گاهی با خود محاسبه کنیم ببینیم کدام وقتمان دارد بیهوده تلف میشود! برایش برنامه بریزیم. مثلا وقتی در ماشین هستیم یا کمک کار منزل یا ... . اینها را میتوانیم صوت گوش کنیم. صوتهای مناسب از قبل تهیه کنیم.
👈وقت را نباید گذاشت هدر برود! یادم هست برخی کتابها را بنده در فاصله بین درسها در اوائل طلبگی و در مترو تهران و... خواندم.
👈یکی همین خصائص ابن جنی بود. کتاب الغدیر و تاریخ سه جلدی عصر صفوی را در احوالات خواستگاری میخواندم. تاریخ ابن طقطقی و مغول ... را در فراقتهای مسیر حجّ مطالعه کردم. سفرنامه ابن بطوطه را در مسیر مشهد! اینها زیاد است.
🔵توصیه دیگر اینکه حتی المقدور مسأله محور باشیم. یعنی وقتی یک مسأله ای برایمان جدّی شد همان وقت آن را جدی بگیریم. دنبالش برویم. گاهی از معایب برنامه ریزی دقیق و زیاد آن است که انسان خسته میشود! به بسیاری از کارها دیگر نمیرسد!
👈باید یک نظمی بین نظم و بی نظمی داشته باشیم. یک کار دقیق است. یکی میگفت اینطور که من برنامه ریزی کرده ام دیگر کتاب سیاحت شرق را باید در عالم برزخ بخوانم! این یعنی این برنامه ریزی درست نیست!
👈مثلا یکبار بعد از نماز صبح سؤالی به ذهنم آمد و همان لحظه کتاب الاصنام کلبی را خواندم! دیدم دیگر وقتش است. یا یک شب تا صبح به بهانه ای سفرنامه ماژلان را خواندم! اینجا مسأله محوری مهم است. حافظه را قوی میکند. ذهن انسان را تیز میکند.
👈این توصیه ها زیاد است و احتمالا سؤالاتی را برایتان به دنبال داشته باشد ولی خودتان حلّش کنید!
🔹در کنار همه ی اینها محاسبه روزانه و برنامه عبادت و انس با قرآن را از دست ندهیم. سعی کنیم کم کم سحر و بین الطلوعین خود را با خدا معامله کنیم. طلبه باید عابد باشد. اللهم اجعل غنای فی نفسی!
باسمه تبارک و تعالی (۱۳۶)
«کسادی حوزه علمیه و خسارتی بزرگ برای تفکّر بشری»
«عقل پیشرفته حوزوی» (۱)
🔵بچه ها را برای بازی به پارک محلّ برده بودم. یک روحانی دیگر هم آمده بود. مدرّس یکی از حوزه های مشهور قم بود. ضمن احوالپرسی از مشکل جذب طلبه در سالهای اخیر صحبت کرد.
👈اینکه واقعا هم درخواستها به شدّت پایین آمده و هم ریزشها خیلی زیاد شده است. آمارهای تکان دهنده ای میداد! میگفت مشاورین به ما مدام میگویند سخت نگیرید که همینها هم میروند!
👈در هر حال مسأله ای است نمیتوان آن را کتمان کرد یا از آن فرار نمود! چند سال دیگر تبعاتش وقتی به دروس سطح عالی و خارج رسید صدایش در می آید!
✋رفقا درست است که کیفیّت مهمتر از کمّیت است ولی در هر حال باید کمیتی در کار باشد که در دلش سخن از مهمتر بودن کیفیت گفت! ورای آنکه درجاتی از کمیت برای حوزه ها از جهت دیگر خودش موضوعیت داشته و مهم است.
🔹در اینجا کاری به بررسی عوامل کم شدن جذب طلبه و همچنین عوامل زیاد شدن ریزش و یا فرصت سوزی در استفاده بهینه از روحانیون موجود ندارم. سابقا در بذل خاطری گفتم طلبگی در زمان ما ایمانی قویتر و همتی والاتر میطلبد!
🔹فقط یک حسرتی به دلم نشست. راستش برای جامعه ی ایرانی و بشر امروزی تأسّف خوردم که نمیداند خود را از چه فرهنگ علمی غنی ای محروم میکند!
✔رفقا وقتی ما سخن از حوزه علمیه میکنیم اوّلین چیزی که به ذهنمان می آید آخوند، شریعت اسلام و تبلیغ دین است. آیات و روایات و رساله و فتوا و مراجع تقلید! مطلب صحیحی است. محرومیّت از آن خسارت محض و خیلی تأسّف آور است ولی فعلا کاری به آن ندارم!
✔در ادامه دوّمین چیزی که ممکن است مشوّق اصلی ما برای ورود به حوزه بوده و یا با شنیدن نام حوزه علمیه به ذهنمان متبادر شود معنویّت، طهارت و پاکی علمای اصیل حوزوی است. این هم مطلب صحیحی است و محرومیّت از آن برای جامعه خسارتی بزرگ بوده و تأسّف آور است؛ ولی فعلا کاری به این هم ندارم.
✔در ادامه سوّمین چیزی که ممکن است از حوزه علمیه و عضویّت در آن به ذهن برخی متبادر شود ورود به عالم قدیم و علوم سنّتی ماست! علومی مانند طبّ، نجوم، ادبیّات، بلاغت، منطق، طبیعیات، فلسفه و عرفان. محرومیّت از این هم تأسّف آور است ولی کاری به این هم ندارم.
🔴یک امر چهارمی اینجا وجود دارد که فعلا میخواهم آن را برجسته کنم. ندیده ام کسی چنین انتظاری از علوم حوزوی و نیاز به آن را مطرح کرده یا برجسته کند. آن هم تأسّف از این بود که واقعا حیف است ذهنها با این اخلاقهای علمی موجود در علوم حوزوی و علوم سنّتی پخته و ورزیده نشود.
🔻علوم حوزوی و علوم سنّتی ما ورای نقدهایی که میتوان بر آن وارد نمود به شدّت ذهنها را قوی میکند! به شدّت ذهنها را ورزیده میکند! به شدّت ذهنها را نکته سنج میکند! به شدّت ذهنها را نقّاد میکند! به شدّت به اندیشه اتقان میدهد! به شدّت به ما شخصیّت میدهد! قوه اجتهاد و استنباط را قوی میکند! انسان را حرّ و مستقلّ بار می آورد! انسان را اندیشمند بار می آورد. همان چیزهایی که گمشده ی دانشگاهها و نظامهای آموزشی غربی است🔺
👈البته فعلا در صدد بیان نواقصش نیستم. نواقصی که باید آنها را رفع کرد! آن موضوع دیگری است.
👈میگویم وقتی یک مجتهد متعارف حوزوی را با یک دکتر متعارف دانشگاهی ورای فرقهای طبیعی موجود در موضوع علمشان بررسی میکنیم میبنیم ظرفیتهایی در دانش حوزوی و سنّتی ما وجود دارد که بسیار خیره کننده است.
👈حیف نیست اینها را از دست بدهیم؟! این نقّادی ها و دقّت ورزیهای شگفت انگیز را!
👈یک عالم مسلّط حوزوی که بر موضوع خاصّی اشراف بیابد گاهی دقیقترین نقدها را به راحتی میتواند به اصول تفکّر مقبول دانشگاهی وارد کند. این کم توانایی است؟!
⚪رفقا واقعیت این است که وقتی انسان در علوم حوزوی و سنّتی رائج در حوزه ها بار می آید واقعا وجودی مبارک و ارزشمند برای فضاهای علمی پیدا میکند. دقّت کنید گفتم بار بیاید! پخته شود!
👈فعلا کاری به مسأله دین، معنویّت و علوم سنّتی هم ندارم. میتواند اگر به علوم نوین هم وارد شود و خوب آن را درک کند باعث تحوّل و عمق شود
✋البته اصلا مرادم آن چیزی نیست که برخی ادّعا میکنند که مثلا اگر شما اصولی شوید در همه علوم حرف برای گفتن دارید! خیر مرادم مطلق علوم حوزوی و سنّتی بود! علوم فلسفی و منطقی و اصولی و همه! آن اخلاقها و اتقانها! بعدا باید اینها را با فراگیری فنون پژوهش در علوم نوین بارور کرد
✅افرادی که به شکل تخصّصی با علوم نوین مرتبط هستند و با عمق علوم حوزوی نیز آشنا هستند میفهمند که نگریستن به علوم نوین از زاویه علوم حوزوی و سنّتی یک ظرفیّت بسیار بزرگ برای فهم بهتر، نقّادی و نظریه پردازی است
✅اصلا نباید علوم رائج حوزوی و سنّتی را دست کم گرفت. ابزاری بسیار نیرومند به دست انسان خردمند میدهد. منتها باید اصطلاحات دقیق و اخلاقهای موجود در آن را فراگرفت و آن را عمیقا تجربه کرد
👈باند پرواز را برای ورود به علوم نوین و فرود از آنها همین علوم متعارف حوزوی و سنّتی قرار داد. بسیار مؤثّر است
👈اگر اینطور باشیم خیلی حرف برای گفتن داریم. علوم خود را نیز ارتقا میدهیم. اگر اینطور نباشیم همیشه مقلّد غرب بوده و حرف خاصّی برای گفتن نداریم!
🔵آری رفقا! تأسّفم فعلا برای دین، معنویّت و علوم قدیم نیست. تأسّفم در مورد کم شدن ورودی های حوزه برای فقدان جامعه از علامه طباطبایی ها و شهید مطهری ها و شهید صدرها به مثابه یک مؤمن و فقیه راستین یا به مثابه یک عارف بزرگ و یا یک فیلسوف عظیم سنّتی نیست
✔تأسّفم فعلا برای فقدان اینها به مثابه ابر متفکّرین اندیشمندی است که میتوانند با آن صلابت فکر و اتقان علمی خود به علوم نوین بنگرند! به پدیده ها بنگرند! همان نگاه کیمیاگری که به هر جایی بخورد طلایش میکند! حیف نیست از آن محروم شویم؟! از آن بصیرتهای نافذی که در هر عرصه ای وارد شوند باعث هدایت و روشنایی هستند
🔷بگذارید یک نمونه اش را بیان کنم. در همین زمان ما مرحوم علامه مصباح یزدی را همگان دیدیم. یادش بخیر! چه تواضع و حلاوت و پاکی ای داشت! یک عالم متعارف حوزوی!
👈رفقا دیدید یک تنه چگونه در برابر همه علوم انسانی نوین ایستاد! با اباطیلش مبارزه کرد و حرفهای خوبش را تأیید کرد و نکاتی بر آن افزود! واقعا خارق العاده نیست؟! واقعا اعجاب آور نیست! به کتابهای ایشان مراجعه کنید!
👈البته نمیخواهم بگویم در همه جا حرف آخر را زد! نه! شاید خیلی نقدها هم بتوان کرد ولی ارزش کار و نوع کارش را ببینید! از معرفت شناسی و جامعه شناسی و اخلاق و فلسفه و سیاست و... .
👈این عمق آن ظرفیّت علوم حوزوی و سنّتی ما را نشان میدهد. آیا محرومیّت از اینها تأسّف آور نیست!
🔹چنین حوزه ی بزرگی که میراث دار چنین فرهنگ علمی عظیمی است آیا حیف نیست بازارش کساد شود؟! چنین شجره طیّبه ای که چنین شخصیتهای فرزانه ای را در دامان خود میتواند پرورش دهد آیا حیف نیست از آن قدرشناسی نشود؟!
🔸برای این هم تأسّف بخوریم. حتّی اگر شخص ملحد است و یا بی اخلاق است و یا اصلا با همه علوم قدیم صد در صد مخالف است باز برایش می ارزد عمری را در فضای حوزوی و سنّتی ما بگذارد تا به این روحیه ها و اخلاقهای بزرگ علمی دست پیدا کند که جای دیگری یافت نمیشود!
👈بنده در حد خودم در سنّتهای علمی مختلف دقّت کرده ام. در نوع علم ورزی متفکّرین شرقی و غربی! قدیم و جدید! واقعا بی بدیل است. واقعا ارزشمند است.
🔻وقتی از پنجره ذهن پخته و دقیق حوزوی با ابزارها و سلاحهای قدرتمند اصطلاحیش مباحث علمی گوناگون را تجربه کنیم حیثیات و دقائقی از واقعیت و بحث برایمان شورانده شده و جلوی دیدگانمان سان داده میشود که در زاویه نگاه جدید گم است🔺
🔹بنده اساسا با تعلیم علوم انسانی در فضاهای دانشگاهی به شکل کنونی مخالفم! چنین علومی که پیوند اساسی با مفاهیم دینی دارد آیا میشود در جامعه دینی به دست هر کسی سپرده شود؟!
👈گاهی اینطور اشکال میکنند که علم علم است! باید آزادش گذاشت! بنده هم دقیقا به خاطر همین میگویم! اگر میخواهید واقعا آزاد شود در فرهنگ علوم حوزوی و اتقان و استقلال و عمق پختگی و ورزیدگی آن به این عرصه ها وارد شوید! والا در جوّی از شعار آزادی چیزی جز مصرف کننده و مقلّد نخواهید بود! تجربه اش را هم دیده ایم!
⚪بگذارید مقداری دوباره مرثیه خوانی کنم! واقعا حیف نیست بشر از متفکّرین حوزوی محروم شود؟! حیف نیست از آن خردهای بزرگ و پاک محروم شود؟! آیا برای تاریخ اندیشه و تفکّر خسارت نیست؟!
👈این علوم و فرزانگی و فرزانه پروری آنها که از بین نمیرود! ولی آیا خود بشر و خود علوم جدید از کساد شدن بازار حوزه و علوم سنّتی خسارت نمیبیند؟!
👈آیا حیف نیست ایرانیان بلکه جهانیان نوابغ و مستعدّین خود را برای فراگیری فرهنگ بسیار مترقّی علمی حوزوی و سنّتی نفرستند؟!
✋رفقا بدون مبالغه میگویم. حتّی متفکّرین بزرگ غربی به چنین فرهنگی نیاز مبرم دارند!
👈البته مرادم لزوما ترویج چیزی مانند حوزه دانشجویی نیست! البته چیز خوبی است. مرادم چیزی شبیه طرح ولایت هم نیست. آن هم چیز خوبی است. مرادم آن ذهن متعالی و تفکّر قویم حوزوی است که باید از برکات وجودش در زمان حاضر استفاده بهینه کرد! واقعا ایران و جهان به آن نیاز دارند.
🔹سوء برداشت هم نشود. نمیخواهم بگویم علوم سنّتی و حوزوی ما هیچ نقصی ندارد! شاید مهمترین نقص ما آن است که در کنار فرهنگ اجتهاد باید فرهنگ پژوهش و ابزارهای آن را نیز پیدا کنیم.
🔸هر چند پیدا کردن غرور و تکبّر برای فرهنگ علوم حوزوی با توجّه به عظمتش امری شاید طبیعی باشد ولی باید مقداری از آن بکاهد و به علوم دانشگاهی نیز توجّه کرده و خود را مسلّح به دستاوردهای آنان نماید. اطّلاعات جانبی خود را زیاد کند. توجّه بیشتری به فلسفه های مضاف کند.
🔹گفتم غرور و تکبّر طبیعی در علوم حوزوی و سنّتی وجود دارد. بخشی از آن به دلیل غنا و پختگی این علوم است. خود به خود به آدم استقلال و شخصیت و عزّت نفس علمی میدهد.
✋این را نباید لزوما تکبّر دانست هر چند در ظاهر برای افرادی که در فرهنگ تقلید علمی دانشگاهی و شکّاکیت رشد میکنند خود را مانند غرور و تکبّر نشان دهد.
👈در برخی گزارشات تاریخی و برخی انتقادات از شخصیت امیر المؤمنین علی علیه السلام برخی صحابه و تابعین ایشان را به تکبّر متّهم کرده اند! نکته اش به نظرم به همین برمیگردد که واقعا بین استغناء و عزّت با تکبّر و غرور خلط نموده اند.
🔹بخش دیگر آن ناظر به خصوص علوم حوزوی است که به دلیل حجّتگرایی نهفته در اجتهاد متأخّر حوزوی معمولا افراد احساس تشنگی علمی و پژوهشگریشان را از دست میدهند. هر کسی میتواند به حجّت برای خود برسد. گویا گمشده ای در کار نیست که در پی اش باشد!
👈گاهی به ذهنم خطور کرده که شاید یکی از آسیبهای علوم سنّتی و حوزوی برای جامعه ما ورای ظرفیّتها و فرصتهای کلانش همین عزّت نفسی است که گاهی منجر به سهل اندیشی و تکبّر شده است.
✔همین باعث شده که گاهی با دیده تحقیر به علوم نوین نگاه کنند. از همینجا نخبگان ما که عمق فضاهای سنّتی و حوزوی را تجربه کرده اند به سادگی دیگر حاضر نیستند خود را مشغول فضاهای دانشگاهی و ادبیّات ناپخته علوم نوین کنند. همین شاید باعث کندی در رشد قویم علوم نوین در جامعه ما هم بوده است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۳۷)
«چرا امیر المؤمنین به حدیث غدیر استدلال نکرد؟» (۱)
🔴دیشب با برخی عزیزان صحبت از شبهه ای تاریخی از مباحث میان شیعه و سنّی شد. ایشان درخواست کردند مطلبی در این زمینه بیان کنم. به ذهنم خطور کرد مطلبی در این زمینه خدمتتان بذل کنم.
🔹یکی از قدیمیترین و به اعتقاد برخی مهمترین شبهات در مورد تشیع ادّعای استدلال نکردن امیر المؤمنین به حدیث غدیر در مواضع زیادی است که جای آن وجود داشت!
👈عامّه از دیرباز بر این نکته اصرار داشته اند که اساسا ائمه شیعه علیهم السلام خود از زمره علمای بزرگ اهل سنّت بوده و این رافضیان دروغگو هستند که به آنها چنین امور مستنکری را نسبت داده اند!
👈سابقا در بذل خاطر شماره ۲۷ در مورد اتهام تاریخی دروغگو بودن رافضه صحبت کردیم
🔹یکی از شبهاتی که در این زمینه از دیرباز توسّط عامه وارد شده آن است که با بررسی مجادلات و مناظرات بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله کمترین اثری از محور بودن چیزی به عنوان استدلال به نص غدیر دیده نمیشود.
👈ابن حزم اندلسی شاید برجسته تر از دیگران به تقریر این شبهه در جلد چهارم کتاب الفصل خود پرداخته است.
👈از اینجاست که ممکن است ادّعا شود آنچه از بررسی تاریخ به دست می آید تنها همین مقدار است که امیر المؤمنین علی علیه السلام به خاطر آنکه بدون مشورت با ایشان و یا صلاحدید ایشان دست به انتخاب خلیفه زدند همواره ناراحت بودند!
👈مخصوصا اینکه خود را به خاطر فضائل و صلاحیتهایشان و عدم صلاحیت دیگران نسبت به این منصب خطیر مستحق میدانستند!
✅به عبارتی ادله شیعه تنها توان اثبات تسنن انتقادی را دارد نه تشیّع مصطلح!
🔹به قول ابن ابی الحدید معتزلی در جلد یازدهم شرح نهج البلاغة:
📖«و كل هذا إذا تأمله المنصف علم أن الشيعة أصابت فی أمر و أخطأت فی أمر أما الأمر الذي أصابت فيه فقولها إنه امتنع و تلكأ و أراد االأمر لنفسه و أما الأمر الذي أخطأت فيه فقولها إنه كان منصوصا عليه نصا جليا بالخلافة تعلمه الصحابة كلها أو أكثرها ...»
⚪در هر حال این مطلبی مشهور در کتب کلامی و تاریخی است. قاضی عبد الجبّار معتزلی نیز در کتاب مهم تثبیت دلائل النبوة دیدم در جایی از ابن عبّاس نقل میکند که مشکل امیر المؤمنین علی علیه السلام با دیگران در این بود که به خاطر سابقه و قرابتش گمان میکرد کسی با ایشان مخالفت نکرده و اگر نظری داشته باشد همه آن را خواهند پذیرفت!
🔹از همینجاست که علمای عامّه مانند همین قاضی عبد الجبّار از دیرباز معتقد بودند که اساسا اندیشه وجود نصّ مانند نصّ غدیر را علمای رافضه اختراع کرده اند! حتّی مبدع نظریّه نصّ را قاضی عبد الجبّار گاهی ابن الراوندی یا عیسی ورّاق و هشام بن حکم دانسته و گاهی به عبدالله بن سبأ نسبت داده اند.
📎فعلا در صدد پختن شبهه و بحث از زوایای آن و مستند سازی آن نیستم. در جای دیگر مفصّلا به این مباحث پرداخته ام. در اینجا -فعلا با فرض پذیرش اصل ادعای موجود در شبهه- به شکل فهرستی برخی پاسخهایی که به این شبهه داده شده یا میتوان داد را بیان میکنم:
🔸پاسخ اول🔸
یک پاسخ این است که اساسا امیر المؤمنین علی علیه السلام در جریان سقیفه و بعد از آن تا بیعت با ابوبکر که مهمترین زمان استدلال به نصّ غدیر بود از صحنه ها غائب بود. اگر هم استدلالی کرد دیگر نه شرایطی برای ضبطش در تاریخ بود و نه انگیزه ای! مرحوم آقای عسکری در کتاب السقیفة و مرحوم سید شرف الدّین در المراجعات از این طریق به این شبهه پاسخ داده اند.
🔸پاسخ دوم🔸
پاسخ دیگر این است که بگوییم اساسا مسأله غدیر کالشمس فی رابعة النهار بود! به خاطر کثرت ظهورش در خفاء است. گاهی آنقدر مسأله ای آشکار است که دیگر انگیزه ای برای نقل و استدلال باقی نمی ماند. مجهولی نبود که بر کسی مخفی باشد تا نیازمند طلب و استدلال باشد! این وجه را اوائل طلبگی وقتی پاسخ این شبهه را از استادم پرسیدم بیان کردند!
🔸پاسخ سوم🔸
پاسخ دیگر آن است که اساسا این وقایع و مباحثات در بستر نصّ غدیر در حال رخ دادن بود! به عبارتی گویا واقعه غدیر فضا و محیطی است که در آن این مجادلات در حال رقم خوردن است! مانند آبی است که ماهی در آن زندگی میکند و معنا ندارد که این ماهی بگوید این آبی که میگویند کجاست؟! اصلا چون غدیر و سپس سقیفه ای رخ داده این همه ماجرا رقم خورده است. خودش مفروغ عنه است. در چنین فضایی عمدتا استدلال به فضائل و قرابت و دیگر امور می ماند. شاید کلام حضرت صدّیقه طاهره به انصار در چنین بستری قابل فهم باشد که: «هَلْ تَرَكَ أَبِي يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ لِأَحَدٍ عُذْراً».
✋بله به مرور که آن زمان گذشت و تابعین و اعصار بعدی آمدند که غدیر را ندیده بودند کم کم زمینه برای بحث از خود غدیر مهیّاتر شد. چون آن جوّ غالبی که نیاز به تحصیل و طلب نداشت کم کم دیگر نیازمند طلب داشته و مورد بحث قرار میگرفت.
🔸پاسخ چهارم🔸
پاسخ دیگر آن است که استدلال به غدیر و برجسته کردن آن بعد از سقیقه و وقوع بیعت دیگر فائده ای نداشت. آنچه فائده داشت بیان مصالح انتخاب خود بود. اینکه هر جور حساب میکردید واقعا این من بودم که گزینه مناسب برای شما بودم. مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعة میگوید:
📖«و ما یفید ذکره للنصّ و هم یتهدّدونه بتحریق البیت علیه إن لم یخرج للبیعة فیقال لهم إنّ فیه فاطمة فیقولون و إن!»
👈مرحوم ابو سهل نوبختی از متکلّمین بزرگ عصر غیبت صغری نیز در کتاب التنبیه خود در پاسخ این شبهه میگوید:
📖«کثیرا مّا یقول خصونا لو کان ما تدّعون من النصّ حقّا لادّعاه علی علیه السلام بعد مضی النبی صلی الله علیه و آله فیقال لهم کیف یدّعیه فیقیم نفسه مقام مدّع یحتاج الی شهود علی صحة دعواه و هم لم یقبلوا قول النبی صلی الله علیه و آله فکیف یقبلون دعواه لنفسه و تخلّفه عن بیعة أبی بکر و دفنه فاطمه سلام الله علیها من غیر أن یعرفهم جمیعا خبرها حتّی دفنها سرّا أدلّ دلیل علی أنّه لم یرض بما فعلوا»
🔸پاسخ پنجم🔸
پاسخ دیگر آن است که اساسا امیر المؤمنین برای حفظ وحدت و مصالح مسلمین سکوت کرده و قیام نکردند. دقیقا به همین مناط و مصلحت، زنده کردن و برجسته کردن مسأله غدیر به مصلحت نبود. خودش باعث فتنه و اختلاف و زنده شدن زخمهای کهنه میشد. این پاسخ را مرحوم مظفّر در کتاب السقیفه خود در پاسخ به این شبهه بیان نموده اند. به عبارتی اگر حضرت میخواست به نصّ غدیر اصرار بورزد خودش به معنای قیامهای اجتماعی بود! دلالت غدیر بر مطلوب و وقوع آن واضحتر از آن بود که بر کسی مخفی باشد! یادآوری آن مانند شمشیر کشیدن بود.
🔹اصرار بر غدیر و یادآوری آن در واقع به انکار پیامبر صلی الله علیه و آله و اختلاف افکنی بسیار زیاد بین صحابه و جنگ داخلی کشیده میشد! لذا مصلحت در کتمان آن بود. بررسی سیره امیر المؤمنین علی علیه السلام شکّی را باقی نمیگذارد که ایشان و اصحابشان به شدّت از اختلاف افکنی بین مسلمین پرهیز نموده و مصلحت را در آن میدیدند که بسیاری از حقائق را به مردم و تازه مسلمانان نگویند! امام باقر علیه السلام در روایت بسیار مهم به زراره فرمودند که امیر المؤمنین از آن ترسید که مردم از اسلام برگشته و به بت برستی رجوع کنند! از همین جهت برای او بقای اسلام در قالب تسنّن گواراتر از برگشت از اصل اسلام بود؛ از اینجا بود که ایشان امر خود را کتمان کرد! دقّت کنید به تعبیر! حضرت امر خود را کتمان کرد! جوّ جوّ تقیه خوفی و همچنین مداراتی بود.
📖«وَ لِذَلِكَ كَتَمَ عَلِيٌ ع أَمْرَهُ وَ بَايَعَ مُكْرَهاً»
👈حتّی در نقلهای تاریخی هست که وقتی مردم و حتّی یاران ایشان از او در زمینه موضعشان در مورد شیخین میپرسیدند معمولا علاقه ای به بحث در این زمینه نداشت. از همین جاست که ابن عبّاس تأسّف میخورد که چرا خطبه شقشقیه کامل نشد!
🔸پاسخ ششم🔸
پاسخ دیگر آن است که تشکیل سقیفه و بیعت با ابوبکر در واقع به معنای انکار نصّ غدیر بود. یا به این سبب که به مصلحت مسلمین نیست و یا به سبب القاء شبهاتی پیرامون آن. به عبارتی سقیفه و بیعت با ابوبکر اصلا معنایش انکار غدیر و خوار نمودن و شبهه افکنی در نصّ غدیر بود! این را باید خوب درک کنیم که بزرگترین شبهه در دنیای اسلام همین وقوع بیعت با ابوبکر به شکل فلته ای بود! همه چیز را عوض کرد! غدیر را هم به بوته شبهه و فراموشی کشاند! مسأله را اشتباه نگیریم. به قول دعبل خزاعی:
📖و ما سهلت تلک المذاهب فیهم
علی النّاس الّا بیعة الفلتات
و باز چه زیبا گفته کمیت که:
📖النصّ فی یوم الغدیر جلی
فدعوا العناد فما الصباح خفیّ
👈تنها چیزی که مانده بود بحث در نقد استدلالهایی بود که برای بیعت با ابوبکر وجود داشت. عمدتا هم از منظر قریشی بودن و فضائل او بود! از همینجا نیز امیر المؤمنین علی علیه السلام در برابر استدلال به قریشی بودن به قرابت خود استدلال کرد که استدلّوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة و در برابر استدلال به فضائل نیز به فضائل بی مانند خود استدلال نمود! به عبارتی در این منازعات بعد از سقیفه دیگر ردّ نصّ غدیر مفروغ عنه بود. بله اگر هنوز سقیفه و بیعت با ابوبکر رخ نداده بود زمینه برای آن مهیّا بود. عمده نقد استدلالهای رائج برای مشروعیّت خلافت ابوبکر بود. طوری بود که لازم بود منشأ نصّ غدیر و مصالح آن آشکار شود.
🔸پاسخ هفتم🔸
پاسخ دیگری که دیدم به این شبهه داده اند این است که در آن زمان شبهاتی رایج شده بود که مانع استدلال به حدیث غدیر میشد. مثلا بسیاری ادّعا میکردند که نماز آخر ابوبکر به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله ناسخ قبل بوده و به منزله تعیین خلیفه است. این را در کتاب یاقوت نوبختی دیدم:
📖«عدم ذکر النصّ الجلی یوم السقیفة کان لدخول الشبهة و ظنّ القوم أنّ تقدیم أبی بکر للصلاة ناسخ لما تقدّم»
👈یا شایعه کردند اینکه امیر المؤمنین در سقیفه حاضر نشده و چند روز مشغول تدفین پیامبر صلی الله علیه وآله شده به خاطر آن است که از خلافتی که در غدیر برایش ثابت شد انصراف داده است! این شبهه را نیز در کتاب الردّه واقدی دیدم.
🔸پاسخ هشتم🔸
یک پاسخ دیگر آن است که اساسا بررسی احوالات قبل از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و بعد از آن نشانگر آن است که جامعه اسلامی آماده نوعی حادثه ناگوار و یا حتّی کودتا بود! اجتماع انصار در سقیفه برای تعیین خلیفه خود بزرگترین گواه برای این امر است. از این جهت گویا اساسا نوعی عبور روان شناختی از مسأله غدیر رخ داده بود! گویا احساس میکردند قرار نیست خلافت به علل گوناگون به امیر المؤمنین برسد! از همین رو گویا انتظاری برای استدلال به غدیر نبود! مرحوم صفّار در کتاب بصائر در حدیثی عجیب از امام صادق علیه السلام بیان میکند که اساسا مردم طوری شده بودند که گویا واقعه غدیر را به یاد نمی آوردند!
📖«النَّاسُ غَفَلُوا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي عَلِيٍّ يَوْمَ غَدِيرِ خُم»
👈مرحوم علّامه حلّی در کتاب انوار الملکوت به پاسخی نزدیک به آنچه گذشت نزدیک شده است:
📖«الناس فی ذلک الیوم افترقوا منهم من طلب الخلافة لنفسه أو قریبه و هؤلاء لم یظهروه [أی النصّ] لذلک و منهم من ترک ذکره خوفا و منهم من ترکه حسدا و منهم من ترکه لعدم علمه و لدخول الشبهة علیه و منهم من ذکره و هم الأقلّون فلم یعتدوا به»
پاسخهای دیگر این شبهه را ان شاء الله تعالی در شماره بعد بیان میکنم ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۳۸)
«چرا امیر المؤمنین به حدیث غدیر استدلال نکرد؟» (۲)
🔸پاسخ نهم🔸
در این شبهه بین حدّ علم و حدّ واقع خلط شده است. پیش فرض این شبهه آن است که گویا ما از همه چیز خبر داریم و حالا متوقّعانه میپرسیم چرا امیر المؤمنین علیه السلام به واقعه غدیر استدلال نکردند! میتوان از این بحث کرد که واقعا ما چقدر از واقعیّات منازعات آن زمان اطّلاع داریم؟ اگر داریم چقدر اطّلاعات صحیح داریم؟ آیا آنقدر اطّلاعات صحیح در دست داریم که بتوانیم چنین نتیجه بگیریم که حضرت به غدیر استدلال نکرد؟!
👈ما تنها امر متواتری که در این زمینه داریم وقوع حادثه غدیر است. ولی در جزئیّات دیگر معمولا چنین تواتر یا قطعیتی نداریم. باید مراقب محکمات و متشابهات و مجهولات باشیم.
👈همچنین نباید از ماهیت فتنه ای و تقیه خیز بودن واقعه غافل شد. در فتنه که نباید انتظار داشته باشیم همه چیز واضح رخ دهد و واضح به ما برسد.
🔸پاسخ دهم🔸
این شبهه اگر بیانگر چیزی باشد تنها همینقدر است که باید به نصّ غدیر مکرّر استدلال میشد! ما نیز میتوانیم آن را بپذیریم و سپس بیافزاییم که چنین توقّعی را باید در اخبار شیعه داشته باشیم نه اخبار عامه!
✅به عبارتی این شبهه تنها مقتضی را برای استدلال به غدیر اثبات میکند ولی برای فعلیت چیزی رفع موانع نیز نیاز است. موانع نیز در دو ناحیه است. یکی در موانع واقعی از استدلال به غدیر. دیگر در موانع تاریخی در ضبط و بیان آن در کتب تاریخی! روشن است که چنین موانعی به صورت جدّی وجود دارد.
👈هم میتوان موانعی برای بیان این استدلال در واقع ذکر نمود که برخی از آنها گذشت و هم ادّعا کرد که در اخبار عامه دواعی برای کتمان این بخش یا نپرداختن به آن و یا تأویل آن وجود داشته است!
🔴ولی با این وجود اشاراتی نسبتا صریح در وجود نصّ در همین نقلهای تاریخی نیز وجود دارد. مثلا در همین وقعه صفّین در بیان یکی از نامه های امیر المؤمنین علی علیه السلام به معاویه به این حقیقت اشاره شده که اساسا مسأله خلافت ایشان امری به انتخاب و استدلال نبوده و مربوط به قضاء الهی و نصّ نبوی صلی الله علیه و آله است:
📖«وَ اعْلَمْ أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَوْ كَانَ إِلَى النَّاسِ أَوْ بِأَيْدِيهِمْ لَحَسَدُونَا وَ امْتَنُّوا بِهِ عَلَيْنَا وَ لَكِنَّهُ قَضَاءٌ مِمَّنِ امْتَنَّ بِهِ عَلَيْنَا عَلَى لِسَانِ نَبِيِّهِ الصَّادِقِ الْمُصَدِّقِ لَا أَفْلَحَ مَنْ شَكَ بَعْدَ الْعِرْفَانِ وَ الْبَيِّنَةِ اللَّهُمَّ احْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ عَدُوِّنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْحَاكِمِين»
🔸استدلال به حدیث غدیر در روایات شیعه🔸
بله این موانع در فضای شیعه وجود نداشت و انتظار آن میرود که لا اقل حجم قابل توجّهی از استدلال به آن در روایات شیعه یافت شود. اتّفاقا مسأله دقیقا همینگونه است. وقتی به اخبار و روایات شیعه مراجعه میکنیم استدلال به غدیر مکرّر آمده است. در این قسمت برخی از آنچه تا کنون بنده در این زمینه دیده ام را خدمتتان بیان میکنم:
⚪در کتاب سلیم بن قیس هلالی م۷۶ در مواردی نقل شده که امیر المؤمنین علی علیه السلام به حدیث غدیر استدلال نمودند. مانند مناشده در زمان خلافت عثمان در مسجد النبی صلی الله علیه و آله که در حدیث یازدهم این کتاب آمده است. استدلال دیگر در جنگ صفّین است که حضرت برای لشگریانش جریان غدیر را نقل میکند و در حدیث ۲۵ کتاب سلیم بن قیس آمده است.
⚪طبری م۳۲۶ در کتاب المسترشد در بیان یکی از خطبه های امیر المؤمنین علی علیه السلام نقل میکند:
📖«وَ لَنَا خَصَائِصُ حَقِّ الْوَلَايَةِ، وَ فِينَا الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ، وَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ فِي حِجَّةِ الْوَدَاعِ يَوْمَ غَدِيرِ خُم»
⚪مرحوم کلینی م۳۲۹ در کافی در خطبه ی وسیله که آن را امیر المؤمنین علی علیه السلام یک هفته بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله در مدینه بیان کردند استدلال به غدیر را ذکر نموده اند:
📖«...وَ قَوْلُهُ علیه السلام حِينَ تَكَلَّمَتْ طَائِفَةٌ فَقَالَتْ نَحْنُ مَوَالِي رَسُولِ اللَّهِ ص فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى حَجَّةِ الْوَدَاعِ ثُمَّ صَارَ إِلَى غَدِيرِ خُمٍّ فَأَمَرَ فَأُصْلِحَ لَهُ شِبْهُ الْمِنْبَرِ ثُمَّ عَلَاهُ وَ أَخَذَ بِعَضُدِي حَتَّى رُئِيَ بَيَاضُ إِبْطَيْهِ رَافِعاً صَوْتَهُ قَائِلًا فِي مَحْفِلِهِ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه»
⚪حسین بن همدان خصیبی م۳۳۴ در الهدایة الکبری در ضمن بیان شبهات خوارج و علل انکار آنها بر امیر المؤمنین علی علیه السلام این مطلب عجیب را نقل کرده که خوارج به ۵ دلیل قبل از نهروان امیر المؤمنین را تکفیر کرده و حکم به وجوب قتل ایشان صادر کردند. اوّلین این پنج تا را هم این نقل میکند که گفتند چرا وقتی پیامبر تو را به خلافت تعیین کرد برای احقاق حقّ قیام نکردی؟!
📖«فَقَالُوا: أَوَّلُهَا: أَنَّكَ كُنْتَ أَخَا رَسُولِ اللَّهِ وَ وَصِيَّهُ، وَ الْخَلِيفَةَ مِنْ بَعْدِهِ، وَ قَاضِيَ دَيْنِهِ، وَ مُنْجِزَ عِدَاتِهِ، وَ أَخَذَ لَكَ رَسُولُ اللَّهِ الْبَيْعَةَ فِي أَرْبَعِ مَوَاطِنَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ: فِي يَوْمِ الدَّارِ، وَ فِي بَيْعَةِ الرِّضْوَانِ، وَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ، فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ، وَ فِي يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ، وَ سَمَّاكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) تَشَاغَلْتَ بِوَفَاتِهِ، وَ تَرَكْتَ قُرَيْشاً وَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ يَتَدَاوَلُونَ الْخِلَافَةَ، ... وَ مَا كَانَ لَكَ فِي ذَلِكَ عُذْرٌ فَلَمَّا تَرَكْتَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَكَ وَ أَخْرَجْتَ نَفْسَكَ مِنْهُ أَخَّرْنَاكَ نَحْنُ أَيْضاً وَ شَكَكْنَا بِكَ»
⚪مرحوم صدوق م۳۸۱ در خصال از حضرت زهرا سلام الله علیها نقل میکند:
📖«هل ترکَ أبی یومَ غدیر خمّ لأحدٍ عذراً»؟!
👈همینطور مرحوم صدوق در حدیث اوّل از جلسه ۲۶ خبر مهمی به نقل جابر بن عبد الله انصاری از اقرار گرفتن امیر المؤمنین علی علیه السلام از صحابه در مورد حدیث غدیر نقل کرده که شاید از برجسته ترین موارد استدلال به حدیث غدیر باشد:
📖«خَطَبَنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ قُدَّامَ مِنْبَرِكُمْ هَذَا أَرْبَعَةُ رَهْطٍ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص مِنْهُمْ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ وَ الْبَرَاءُ بْنُ عَازِبٍ الْأَنْصَارِيُّ وَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ الْكِنْدِيُّ وَ خَالِدُ بْنُ يَزِيدَ الْبَجَلِيُّ ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلَى أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ فَقَالَ يَا أَنَسُ إِنْ كُنْتَ سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص يَقُولُ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ [فَهَذَا عَلِيٌ] مَوْلَاهُ ثُمَّ لَمْ تَشْهَدْ لِيَ الْيَوْمَ بِالْوَلَايَةِ فَلَا أَمَاتَكَ اللَّهُ حَتَّى يَبْتَلِيَكَ بِبَرَصٍ لَا تُغَطِّيهِ الْعِمَامَةُ ...»
⚪جریان مناشده امیر المؤمنین نسبت به حدیث غدیر در رحبه از طرق مختلفی نقل شده که فعلا مجال ذکر تفصیلی آن نیست. یکی از این روایان مثلا عمیر بن سعد است که در امالی طوسی آمده است:
📖«سَمِعَ عَلِيّاً (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فِي الرَّحْبَةِ وَ هُوَ يَنْشُدُ النَّاسَ: مَنْ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يَقُولُ:" مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ" فَقَامَ بِضْعَةَ عَشَرَ فَشَهِدُوا»
⚪مرحوم طبرسی م۵۸۸ نیز در کتاب الاحتجاج در مجادلات ایّام سقیفه از زبان امیر المؤمنین علی علیه السلام نقل میکند:
📖«وَ قَالَتْ جَمَاعَةٌ مِنَ الْأَنْصَارِ يَا أَبَا الْحَسَنِ لَوْ كَانَ هَذَا الْأَمْرُ سَمِعَتْهُ مِنْكَ الْأَنْصَارُ قَبْلَ بَيْعَتِهَا لِأَبِي بَكْرٍ مَا اخْتَلَفَ فِيكَ اثْنَانِ فَقَالَ عَلِيٌّ ع يَا هَؤُلَاءِ كُنْتُ أَدَعُ رَسُولَ اللَّهِ مُسَجًّى لَا أُوَارِيهِ وَ أَخْرُجُ أُنَازِعُ فِي سُلْطَانِهِ وَ اللَّهِ مَا خِفْتُ أَحَداً يَسْمُو لَهُ وَ يُنَازِعُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِيهِ وَ يَسْتَحِلُّ مَا اسْتَحْلَلْتُمُوهُ وَ لَا عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص تَرَكَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍ لِأَحَدٍ حُجَّةً وَ لَا لِقَائِلٍ مَقَالًا فَأَنْشُدُ اللَّهَ رَجُلًا سَمِعَ النَّبِيَّ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ يَقُولُ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ أَنْ يَشْهَدَ الْآنَ بِمَا سَمِعَ قَالَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ فَشَهِدَ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا بَدْرِيّاً بِذَلِك ...»
🔹نقلهای دیگری هم در شیعه هست. طبیعی است که در احادیث عامّه چنین نقلهایی یافت نشود. اگر هم بوده به شکل طبیعی آن را حذف کرده اند. شواهد زیادر در این زمینه میتوان اقامه نمود. این خود بحثی است که فعلا جای باز کردنش را ندارم تا شواهد زیادش را بیاورم.
⚪در کلام اصحاب نیز استدلال به غدیر در مواضعی وجود دارد. به عنوان مثال وقتی زید بن صوحان در جمل به زمین افتاده و لحظات آخرش را گذراند امیر المؤمنین علی علیه السلام بر بالینش آمد و زید بن صوحان گفت من به دلیل حدیث غدیر با تو ماندم! در کتاب الاختصاص منسوب به شیخ مفید با طریقی از امام صادق علیه السلام نقل شده:
📖«لَمَّا صُرِعَ زَيْدُ بْنُ صُوحَانَ يَوْمَ الْجَمَلِ جَاءَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع حَتَّى جَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهِ فَقَالَ يَرْحَمُكَ اللَّهُ يَا زَيْدُ فَقَدْ كُنْتَ خَفِيفَ الْمَئُونَةِ عَظِيمَ الْمَعُونَةِ قَالَ فَرَفَعَ زَيْدٌ رَأْسَهُ إِلَيْهِ ثُمَّ قَالَ وَ أَنْتَ فَجَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا عَلِمْتُكَ إِلَّا بِاللَّهِ عَلِيماً وَ فِي أُمِّ الْكِتَابِ عَلِيّاً حَكِيماً وَ إِنَّ اللَّهَ فِي صَدْرِكَ لَعَظِيمٌ وَ اللَّهِ مَا قَاتَلْتُ مَعَكَ عَلَى جَهَالَةٍ وَ لَكِنِّي سَمِعْتُ أُمَّ سَلَمَةَ زَوْجَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص تَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ كَرِهْتُ وَ اللَّهِ أَنْ أَخْذُلَكَ فَيَخْذُلَنِي اللَّه»
⚪همچنین نصر بن مزاحم م۲۱۲ در کتاب وقعه صفّین آورده که عمّار یاسر در مذمّت عمرو بن العاص به حدیث غدیر استدلال کرد:
📖«أَيُّهَا الْأَبْتَرُ أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِعَلِيٍّ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»
🔹این بحث را میتوان تفصیل داد و همین مقدارش در بذل خاطر کفایت میکند. بررسی زمینه های ارتداد صحابه و رفع استبعاد از آن موضوع بحث گسترده ای است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۳۹)
«خدا کافران را تحمّل میکند ولی کفوران را نه!»
«صبوری و شکوری دو صفتی که سبائیان نداشتند و مستحق نابودی شدند»
🔵تصویر بالا بقایایی از سدّ عظیم مأرب است. در تاریخ ملّتها گاهی با نام برخی از آنان برخورد میکنیم که دیگر نشانی از آنها باقی نمانده! اقوامی مانند آشوریان و بابلیان و ایلامیان و دیگران!
👈راستی که چه خوش است قرآن به ما بگوید چه بر سرشان رفت که دیگر نامی از آنها نیز باقی نمانده! دمی از افق قرآنی بنگریم و ببینم در عالم چه خبر است!
🔹یکی از این ملتها که قرآن کریم داستان آنها را برای همیشه در خود به یادگار گذاشته سبائیان است! یکی از پیشرفته ترین و متمدّن ترین و پر نعمت ترین ملّتهای دنیای قدیم که اگر قرآن کریم از آن برای ما نمیگفت شاید دیگر ذکری از آنها نبود. اصلا نام یکی از سوره های قرآنی به این ملت اختصاص یافته است.
👈سبائیان ملّتی در یمن امروزی بودند که زندگانی بسیار خرّمی نسبت به دیگر ملّتها داشتند. یک سدّ بزرگ و عجیبی به نام عرم بر رود أذنه ساخته بودند و بر اساس قوانین دقیق آبیاری آبادانی بزرگی در آن منطقه ایجاد نموده بودند. پایتخت آنها شهری به نام مأرب بود.
👈قرآن کریم در آیه ۲۲ سوره مبارکه نمل داستان یکی از فرامانروایان آنها به نام بلقیس ملکه سبا را نقل نموده است. همانها که داستانشان را هدهد برای سلیمان علی نبیّنا و آله و علیه السلام آورد:
📖«فَمَكَثَ غَيْرَ بَعيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقينٍ (22) إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظيم
📖وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (24) أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ»
👈داستان بلقیس با سلیمان علیه السلام را شنیده ایم. مقصودم این برهه از تاریخ سبائیان نیست. مقصودم پایان شوم این ملّت در صفحات تاریخ است. این پرده را هم قرآن کریم در آیات سوره مبارکه سبأ به یادگار گذاشته است.
🔴قرآن کریم میگوید وقتی به واقعیّات این ملّت مینگریستی همه چیز برایشان مهیّا بود. چپ و راست این ملّت را باغهای زیبا فراگرفته بود. از همه جور نعمت به آنها داده شده بود. هم نعمتهای مادی و هم معنوی. رفاه و آبادانی آنها طوری بود که بین شهرها و آبادی های کشورشان گویا فاصله ای نبود! همه اش سبزی و خرّمی. نهرهای جاری و آبادانی های به هم پیوسته! امنیّتی کامل که حتّی شبها هم اگر به سفر میرفتند هیچ مزاحمی نداشتند.
🔹امّا یک دفعه وضعیت در یک لحظه دگرگون شد. در یک لحظه به تاریخ پیوستند! از آن همه آبادانی و باغها چیزی جز اندکی بوته های سدر و مانند آن باقی نماند. رفتند که رفتند!
👈ولی چرا؟ همه میدانند دلیلش آن بود که ناگهان سدّ بزرگ عرم شکسته شد! همه کشورشان را آب فرا گرفت و نابود کرد. دیگر هم قامت راست نکردند! «فجعلناهم أحادیث»
👈ای به فدای تو ای قرآن کریم! دید عمق بین قرآن کریم که در همینجا متوقّف نمیشود. فرق قرآن با کتاب تاریخ همین است.
✋سرّ شکسته شدن آن سدّ چه بود؟! چرا باید طوری میشد که سدّ شکسته شود؟! در یک کلمه قرآن کریم سرّ پایان یافتن این ملّت کهن را در دو صفت «صبر» و «شکر» میداند.
🔹قرآن کریم به صراحت داستان سبائیان را آیاتی برای درس صبر و شکر میداند: «إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ». مسأله این نبود که سدّ مأرب شکسته شد. بلکه مسأله آن بود که پیمانه شان پر شد و خداوند از آنها انتقام سختی گرفت.
✋ولی چرا؟ برای آنکه نه تنها خدا را فراموش کردند بلکه حتّی این همه نعمت را هم نمی دیدند و بالاتر از آن نعمت را نقمت میدیدند. مدام نق میزدند!
👈گاهی آدم حتّی کافر است ولی نق زن نیست. آنچه طبیعت و دنیا در اختیارش قرار داده را پسندیده و با آن خوش است. گویا حالت باطنی اش نوعی سپاسگذاری از وضعیتش است. این هم قابل تحمّل است.
👈ولی اینها نه تنها خدا را فراموش کردند بلکه با این همه دارایی و نعمت گویا همیشه ناراحت و عصبانی و طلبکار بودند! گویا حالت باطنی شان نسبت به زندگیشان نوعی کفران و ناراحتی بود!
✔گویا خداوند متعال در قرآن کریم به ما میگوید ما دیگر این را تحمّل نمیکنیم. کافر هم باشی باش ولی کفور نباش! کافر یعنی کسی که خدایش را نمیبیند و انکار میکند ولی کفور در اینجا یعنی کسی که نه تنها خدا را عملا نادیده میگیرد بلکه نعمتها و خوشی ها را هم نمیبیند و انکار میکند و بالاتر از آن نعمت را عذاب میبیند! گاهی انسان در ظاهر مؤمن است و در باطن کفور!
👈قرآن کریم میگوید این سبائیان نمک نشناس و بی چشم و رو کفور شده بودند! این دیگر نوبرش است! «فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا» گویا حالت باطنیشان این بود که این چه وضعی است دیگر؟!
👈نق زنیشان به جایی رسیده بود که قرآن میگوید شاید حالت باطنیشان طوری بود که با اعتراض میگفتند ما چقدر بد بختیم؟! چرا باید این همه آبادانی باشد؟! یک مقداری هم باید بیابان و تنوّع باشد تا وقتی از این شهر به آن شهر میرویم آبادانی به هم متّصل نباشد! سفرهایمان طولانی تر شود!
👈ای بی چاره انسان! ای نادان انسان! گویا در کمال تعجّب و در عین نعمتهای فراوان آنقدر نارضایتی اجتماعی و عمومی در بین سبائیان زیاد شده بود که دیگر صبری هم در برابر ناملایمات برایشان باقی نمانده بود. ملتشان دچار بیماری مهلک کفور بودن شده بود.
✅رفقا وقتی انسان شاکر نباشد صابر هم دیگر نیست. صبر از شکر متولّد میشود.
⚪این جا بود که قرآن میگوید صفحه این ملّت را از صفحات تاریخ نه اینکه پاره کنیم بلکه پاره پاره کردیم! این نمک نشناسان را از صفحه روزگار محو کردیم! فقط اسمشان را باقی گذاشتیم!
✋رفقا انسان وقتی به این قسمت میرسد واقعا تکان میخورد! انگار خدا خیلی خیلی عصبانی است. کمتر جایی لحن قرآن کریم اینچنین است. انگار چنین قومی دیگر صلاحیّت برای بقا ندارد.
👈یک گوشه ای هم قرآن کریم بیان میکند که واقعا تکان دهنده است: «ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازي إِلاَّ الْكَفُورَ»
✔یعنی اصلا این انتقام گرفتن فقط برای این ناسپاسان نمک نشناس است. گاهی ملّتی کافر است ولی در خوشی و نعمت و شادمانی است. با آنها کاری نداریم. با آنهایی کار داریم که کفورند! کافر کافرند!
🔻سرّ چنین انتقام سختی هم میدانید در چیست؟ گویا در این است که دیگر اینها خواسته باطنیشان این است که نابود شوند! آنهایی که اینقدر بی چشم و رو هستند که انگار هیچ چیزی ندارند خب یعنی میخواهند از این وضعیت نابود شوند دیگر! در باطن باطنشان دعای نابودی خودشان را دارند. اینها شاید رمزی باشد. چرا واقعا عذابشان با شکسته شدن سدّشان باشد؟! شاید برای این بود که چون دقیقا آنچه باعث رفاه و آبادیشان بود را در باطن انکار میکردند. نماد رفاهشان همین سدّ و نظام آبیاری عظیم بود. وقتی کفور شدند و ناسپاس گشتند گویا دعا کردند سدّشان که عامل وضع فعلیشان بود شکسته شود. سدّشان هم شکسته شد. چه چیزی نابودشان کرد؟! سیل نعمت نابودشان کرد! سیل العَرم! یعنی نعمت تبدیل به نقمت شد و مانند سیلی آنها را با خود برد! الله اکبر! چه حقایقی! گاهی انسان را نعمت نابود میکند! انسان وقتی کفور شود گویا دعا میکند نعمت از او گرفته شود🔺
📖«لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ في مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (15) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَليلٍ (16) ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازي إِلاَّ الْكَفُورَ (17) وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ (18) فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحاديثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19)»
🔸«عبرت بودن سبائیان برای ایرانیان»🔸
رفقا این داستانهای قرآنی برای عبرت است. هیچ تعارفی در کار نیست. راستش یکی از عادات ناپسند بین ما ایرانیان همین ناسپاس بودن و در ادامه صبوری نکردن است. فرهنگ بد بینی و بد گویی! واقعا ریشه اش چیست؟! باید تحقیق شود. البته این قدرش روشن است که این شبکه های ماهواره ای و حتّی داخلی شبانه روز تزریق فرهنگ ناسپاسی و نا امیدی و بد بینی میکنند.
🔹مخصوصا این روزها آدم هر جا مینشیند معمولا بدی میشنود! حال آدم به هم میخورد! رفقا انصافا مرادم دفاع از حکومت و دولت و نظام هم نیست. اگر نستجیر بالله کافر و یهودی هم باشیم و باز مخالف این نظام نورانی هم باشیم باید آزاده باشیم. انصاف داشته باشیم. واقع بین باشیم. دلمان برای مردم و کشورمان بسوزد.
👈مرادم خود ما ایرانیان هستیم. کاری به مسلمان و شیعه و حزب اللهی گری هم ندارم. واقعا حالمان به هم نمیخورد از این اخلاقمان؟! خجالت نمیکشیم؟! تیره و تاریک نمیشویم؟!
👈هی نق نق نق! چه خیری به ما میرسد جز ناراحتی و اعصاب خوردی؟! در تاکسی و صف نان و مغازه و ... همه اش برخی ناله میکنند! در فضای مجازی هم که دیگر نگو! بمباران کرده اند!
👈جالب این است که وقتی دقّت میکنیم میبنیم از این ناله کردن ها و ناسپاسی ها لذّت میبرند! طبع ثانویشان شده و مزاجشان تغییر کرده! در آن رقابت کرده و از هم سبقت میجویند! آن را فرهیختگی میدانند! تا میخواهیم گاهی به دلیل احترام به آرامشمان و تاریکی فضا بحث را عوض کنیم میگویند مگر مشکلات را نمیبینی؟!
👈ای بابا! بس کنید دیگر بگذارید کمی هم آرامش داشته باشیم. کمی هم از نعمتهایمان لذّت ببریم. مگر مرض داری میخواهی حال ما را خراب کنی؟!
👈واقعا ملّت ما را میخواهند دچار یک بیماری بکنند. خودمان هم نمیدانیم چقدر مهلک است. بیماری ناشکری! کسی که از کشور و ملّت دیگر وارد ما شود میفهمد.
👈در ملّتهای دیگر گاهی که پرس و جو میکنیم دقیقا شبیه یا بدتر از این مشکلات گاهی وجود دارد ولی این روحیه بین مردم آنها معمولا نیست.
👈همین روحیه ناشکری بین ما باعث شده تا کم کم صبرمان هم از بین برود! تا یک ساختمان خراب میشود یا یک قطار چپ میکند طوری میشویم که گویا دنیا به آخر رسیده است!
✋گاهی حتّی غیرت ملّیمان هم یادمان میرود! جلوی دیگران هم همه اش از بدی خودمان میگوییم؟! عجبا! آیا میروی در کوچه و خیابان از بدی خانواده و پدر و مادر و همسرت بگویی؟! آیا دیوانه نیستی؟!
🔵ای ملّت ایران با همه مشکلاتت آیا این نعمتهای بزرگی که داری را نمیبینی؟! والله قسم بسیاری حسرتت را میخورند! مقداری از این ناسپاسی که به ما القا میشود خودمان را بیرون بیاوریم. این استقلال را نمیبینی؟ این عزّت را نمیبینی؟ این شرافت را نمیبینی؟ این همه رشد از آن وضعیت اسفبار قبل از انقلاب را نمیبینی؟ این همه دغدغه را در اجرای دین خدا نمیبینی؟ این همه دشمنان و دشمنی ها را نمیبینی؟
👈پنجه در پنجه قدرتهای عالم انداخته و برای رسیدن به اهدافت میجنگی! اینها ارزش نیست؟ اینها سجده شکر ندارد؟!
👈والله اگر همه ی ما غرق در نعمت و رفاه بودیم ولی یک اجنبی می آمد یک سیلی به ما میزد یا رفتاری تحقیر آمیز با ما داشت یا هر وقت میخواست استقلال و عزّتمان را لگد مال میکرد ارزشی نداشت. آخر مگر لذّات روحی با لذّات مادّی قابل مقایسه است؟!
👈یک قدری شخصیت هم خوب است. یک قدری مناعت طبع و بزرگی هم خوب است.
💡دیشب میخواست خوابم ببرد که مطلبی به ذهنم خطور کرد. بخش زیادی از این ناسپاسی میدانید برای چیست؟ به خاطر نعمت امنیّت است. آری امنیّت!
👈مشکل ما آن است که به خاطر امنیّت عظیمی که به برکت نظام اسلامی و خون پاک شهدا و رشادت رزمندگان اسلام برایمان حاصل شده نمیدانیم در حال جنگ بسیار عظیم با جبهه کفر و طاغوت و استکبار هستیم.
👈منتها آنها چون از جنگ نظامی نا امید شده اند همه اش جنگ نرم و جنگ فرهنگی و اقتصادی و... میکنند. اینها هم محسوس نیستند. اگر واقعا چند تا بمب و موشک کنار خانه اش اصابت میکردند تازه میفهمیدند در جنگیم!
👈همین شاید باعث میشد صبرشان بیشتر شود. بیشتر قدر بدانند. اینقدر نق نزنند. آری امنیّتمان گاهی کار دستمان داده است!
⚪داستان سبائیان برای ما ایرانیان است. ایرانیان با همه خوبی هایی که دارند انصافا این مشکل را مقداری دارند. نکند دچار کفران نعمت شوید! نکند نعمت را نقمت ببینید؟!
👈گاهی با برخی صحبت میکنیم این عزّت و اقتدار و ثبات قدم در حقّ را مسخره میکنند! نکوهش میکنند! کفران میکنند! یا للعجب!
🔹داستان سبا داستان ملّتی است که با وجود نعمت نه تنها آن را نمیبیند بلکه آن را نقمت میبیند! خدا کافران را تحمّل میکند ولی این کفوران را تحمّل نمیکند.
⚪شنونده عاقل است. نمیگویم مشکل نیست. ولی نعمت هم فراوان است. آیا آنها را میبنیم؟! آیا از آنها لذّت میبریم و نیرو میگیریم؟! اگر نعمتها را ببینیم خدا خوشش می آید! صبرمان زیاد میشود. مشکلات هم قابل تحمّل میشود.
👈با اعصاب راحت سراغ مسئولین فاسد و اصلاح ناکارآمدی ها میرویم. از زندگی خود با همه مشکلات ظاهری اش لذّت میبریم. مگر کم نعمت داریم؟! با زبان دل باید بگوییم: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لکَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِيمِ رَزِيَّتِي».
⚪رفقا چه ملّتهایی را همین کفور بودن نابود نکرده است. چه خانواده هایی که به خاطر کفور بودن نابود نشده اند! بنده گاهی برخی اختلافات خانوادگی را که دیدم متوجّه شدم عمق طلاقها معمولا به کفور بودن میرسد. به همان سرنوشت سبائیان مبتلا میشوند: «هل نجازی الّا الکفور؟!»
👈میگویی بابا این همه نعمت را نمیبینی؟ این بچه زیبا! این تن سالم! این همسری که در هر حال عقایدش سالم است! معتاد نیست! مریض نیست! اینها همه را رها کرده اید به این موضوعات جزئی چسبیده ای؟! دیگر صبر و تحمّلش را نداری؟!
👈نه! مسأله تمام شدن صبرت نیست! مسأله ناسپاسی ات است. مسأله این است که تصمیم گرفته ای این خوبی ها را نبینی و اصلا آنها را خوبی ندانی! اگر چنین شد دیگر خدا آنها را از تو خواهد گرفت.
👈رفقا اینها اسرار هستی است! اگر کفور باشی مزّقناهم کلّ ممزّق و نعمت گرفته میشود و اگر شاکر باشی لأزیدنّکم و خدا زیادش میکند.
باسمه تبارک و تعالی (۱۴۰)
«مختصات اخلاق توحیدی در منظومه اخلاقهای رایج بشری» (۱)
«كَيْفَ بِكُمْ إِذَا رَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً»
🔴چندی پیش به پارک ارم تهران رفته بودم. بذل خاطر ۱۱۸ در مورد آن بود. وقتی با شیوع کشف حجاب مخصوصا در دختران نوجوان مواجه شدم با خود به فکر فرو رفتم
💡دیدم اصلا مسأله لااقل در بسیاری از این موارد ارتکاب منکر نیست. زیر سؤال رفتن منکر است! بلکه بالاتر معروف دیدن منکر است!
👈اصلا نمیفهمد از چه میگویی؟! با خود گفتم لقد صدق الله و رسوله! آن پیامبر نور و آن رسول هدایت و آن برترین آفریده خلقت فرموده بود:
📖كَيْفَ بِكُمْ إِذَا رَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً
🔹فرمودند یکی از نشانه های قیامت آن است که معروف منکر شده و منکر معروف شود! وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ يَا سَلْمَانُ إِنَّ عِنْدَهَا يَكُونُ الْمُنْكَرُ مَعْرُوفاً وَ الْمَعْرُوفُ مُنْكَرا
👈مرحوم کلینی در کافی از امام صادق علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده:
📖كَيْفَ بِكُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاؤُكُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُكُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ فَقِيلَ لَهُ وَ يَكُونُ ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ كَيْفَ بِكُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْكَرِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ يَكُونُ ذَلِكَ قَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ كَيْفَ بِكُمْ إِذَا رَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعروفاً
🔵سابقا مشکل اساسی در امر به معروف و نهی از منکر مقابله با انتخابهای ناشایست عملی انسانها بود. معروف و منکر تقریبا مورد اتّفاق همه بود ولی برخی در عمل به دلیل غلبه ی برخی گرایشها به آن تن نمیدادند. دچار فسق و معصیت میشدند.
👈در این فضا با توجّه به غلبه فرهنگ دینی زمینه برای امر و نهی مهیّا بوده و چنین امر و نهیی معقول بود.
✋ولی الآن گویا مسأله فسق و معصیت نیست. با تغییرات بسیار عمیق تمدّنی پدیده ای ولو در ظاهر شایع شده که کفّه شبهات فلسفی و عقیدتی در آن سنگین شده و اساسا مصادیق معروف و منکر عوض شده!
👈دیگر مسأله مشکل رفتاری نیست بلکه مشکل فلسفی است. جدول بندی سنّتی معروف و منکر مورد هجوم واقع شده است.
👈اصلا معتقد نیست کار بدی میکند. بلکه برعکس شاید کاری که ما معروف میدانیم را منکر بداند!
🔻به ذهنم خطور کرد شاید منظور از «كَيْفَ بِكُمْ إِذَا رَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً» لزوما این نیست که گناه عملی زیاد میشود بلکه منظور آن است که گناه عقیدتی و شبهات فلسفی زیاد میشود. مسأله دیگر فسق نیست. نبرد بزرگ فلسفه هاست🔺
🔹رفقا الآن دقیقا باید چه کرد؟! به اینها چگونه پیام دین را برسانیم! گویا سدّ و غشاوه ی بسیار سنگین، غریب و نوینی برای تبلیغ مفاهیم دینی به وجود آمده است.
👈گویا جبهه ی عظیمی از نبرد بین حقّ و باطل ایجاد شده است. جهادی بزرگ که نیازمند بصیرت و رشادت است.
⚪به صورت کلّی اختلاف در انتخاب روش زندگی و ارزش گذاری بر صفات و رفتارها به سه چیز برمیگردد:
👈یکی اختلاف در شناخت مطلوب اصلی که ارزش ذاتی دارد.
👈دیگر اختلاف در شناخت راه دستی یابی به آن مطلوب ذاتی.
👈سوّم هم امکان انتخاب عقلانی یا غیر عقلانی.
👈در این بین مورد اوّل و دوّم به امور ادراکی بازگشت نموده و مورد سوّم نیز مربوط به حوزه تعارض گرایشات و حوزه رفتار است.
👈آنچه امروز رخ داده ظهور و تبلیغ شبهات سنگین در مورد مطلوب اصلی در زندگی و سپس راه دست یابی به آن است.
👈به عبارتی مهمتر از امر به معروف و نهی از منکر که در هر حال با پیش فرض خاصّی از مصداق معروف و منکر همراه است مسأله ابعاد فلسفی معروف و منکر است.
🔹ما همانطور که دلمان برای عدم اجرای فرامین خداوند متعال سوخته و گمان میکنیم باید امر و نهی کنیم باید بدانیم امروز گویا موضوع در بسیاری از موارد طوری عوض شده که دیگر به جای امر و نهی باید به جهاد فلسفی با بنیانهای اخلاقی نوظهور رفت.
👈از همینجا شاید مناسب باشد خلاصه ای در زمینه فلسفه اخلاق را مرور کنیم. مشکلات امروزی در بسیاری از موارد مشکلات اخلاقی نیست بلکه مشکلات فلسفه اخلاقی است.
⚪همین چند روز پیش در گروه اقوام در یکی از شبکه های مجازی یکی از اعضاء به سادگی ابراز نظر میکرد که به نظر من نباید سخت گرفت و باید حجاب و مصرف مشروبات الکلی و مانند آن را آزاد دانست.
👈به نظرتان آیا بنده باید نهی از منکر میکردم؟! چه منکری؟! اصلا قبول ندارد! بنده عرض کردم اشکالی ندارد ولی بدان این حرف تو سر از فلان نظریه و فلان مبنا و... در می آورد! اوّل برو قشنگ ببین چه میگویی بعد اگر باز بر نظرت باقی بودی با هم بحث میکنیم!
✋اینکه میگویی به نظر من فلان یعنی چه؟ آیا فکر میکنی اینها سلیقه ای است یا صرف قرارداد است و یا تنها دستوراتی بی ریشه است؟!
✋آیا گمان میکنی اینها تکیه بر واقعیاتی ندارد که باید به متخصصین آن رجوع کرده و نتایج آن را دانست؟! آخر چه میگویی؟!
🔸«فلسفه اخلاق»🔸
ما یک اخلاق کاربردی داریم و یک علم اخلاق و یک فلسفه اخلاق و یک فرا اخلاق! بحثهای زیادی کرده اند. فعلا مرادمان بحث عقلی در زمینه های مرتبط با معروف و منکر است. بحث درون دینی و فقهی هم مرادمان نیست. یک بحث آزاد و پیشا دینی است. اصطلاحا به چنین بحثهای عقلانی پیرامون رفتار و ارزش گذاری بر آن امروزه مباحث اخلاقی میگویند. نباید با اصطلاح قدیمی رایج بین خودمان اشتباه گرفته شود.
👈علم اخلاق در این اصطلاح دانش بحث از ارزش صفات و رفتارهای اختیاری و لازم بودن آن است. چنین علمی با مفروض گرفتن معنای خاصی از معروف و منکر و قواعد اخلاقی وارد مباحث خود میشود.
👈ولی آنچه فعلا مدّ نظر است فلسفه اخلاق است. یعنی نگاه بیرونی به علم اخلاق و پایه های آن. همان نگاهی که با آن میتوان از جدول بندی خاصّی از معروف و منکر دفاع کرده و با اطمینان خاطر نسبت به آن پایبندی داشت و هم مبتنی بر آن امر به معروف و نهی از منکر را استوار ساخت.
🔸«واقعگرایی اخلاقی»🔸
اوّلین گام در مباحث فلسفه اخلاق این است که از این حجاب ظلمانی و کید شیطانی عبور کنیم که وقتی در مورد معروف و منکر و خوبی و بدی رفتاری بحث میکنیم آیا از یک امر واقعی بحث میکنیم؟! واقعا آخر الزمان است! از این چیزها هم باید بحث کرد! «بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِيدِ»
👈الآن بسیاری از مکاتب اخلاقی ظهور یافته اند که منکر چنین امری هستند. میگویند اصلا خوب و بد را در خارج به من نشان بده! در خارج چیزی میبینی؟! نه خبری نیست! اینها را ما خودمان ساخته ایم!
👈مانند اشاعره ولی با پایه های دیگری منکر حسن و قبح عقلی شده اند. به نظر آنها این گزاره های اخلاقی واقعیتی ندارند تا مسأله صدق و کذب و اثبات مطرح شود!
👈اثبات کردن چیزی به معنای نشان دادن صدق آن است و در اینجا واقعی نیست تا صدقش را نشان دهیم. از همینجا نوعی تکثرگرایی اخلاقی مطرح شده و چون واقعی نیست تناقضی هم در کار نیست!
👈اخلاقیّات اموری نسبی است! پس اصلا نباید کسی را قضاوت کنی! امر به معروف و نهی از منکر کیلویی چند؟!
🔴این نحله های غیر واقعگرا در اخلاق را به صورت کلّی میتوان در سه دسته امرگرایی، احساس گرایی و قرارداد گرایی گنجاند.
👈امرگرایان میگویند اخلاق هیچ واقعی جز امتثال دستور ندارد. حال چه امر الهی باشد مانند آنچه اشاعره گفته اند و چه امر هر شخص یا نهاد دیگری که اعتبارش را پذیرفته ایم.
👈احساس گرایان میگویند اخلاق ریشه در سلایق و غرائز و ارضاء آنها دارد. احکام اخلاقی تنها برای شخصی اعتبار دارد که آن احساس را دارد. دلبخواهی است!
👈گویا قراردادگرایان بیشترند! اینها میگویند اخلاقیّات چیزی جز نوعی توافق عمومی برای رفع تعارض اجتماعی نیست. مبنای واقعی ندارد ولی نفع واقعی دارد. در هر جامعه ای به مدلی از چنین قراردادهایی رسیده اند و چون باعث رفع تعارض میشود رعایتش خوب است ولی به خودی خود واقعیتی ندارد! اینکه چطور به این توافقهای عمومی رسیده اند نیز معمولا با سرایت دادن دیدهای داروینی به حوزه علوم انسانی تبیین میشود.
⚪️بحث تفصیلی از اینها فعلا مدّ نظر نیست. فعلا بدانیم چه خبر است. انسانی که خود را دوست دارد و پیامدهای واقعی رفتارش را دیده و رابطه واقعی این پیامدها را با مصالح خودش درک کرده به خوبی میتواند درک کند که هر چه او را به کمالش نزدیک کند ارزش اخلاقی دارد.
👈این صفات و رفتارهای اختیاری انسان یک رابطه ی وجودی و واقعی با کمالات انسانی دارد. کمالات انسانی همان درجاتی وجودی است که انسان میتواند به آنها با رفتارهایش برسد.
👈یک ارتباط واقعی از نوع ضرورت بالقیاس بین رفتار و صفات انسان با کمالات انسان وجود دارد.
✔️لزوم اخلاقی یک واقعیّت عینی بوده و بنا بر برخی اصطلاحات از نوع معقولات ثانی فلسفی است که نباید انتظار داشت آنها را در خارج دید! ارزش و لزوم اخلاقی واقعیت عینی داشته و جمله های اخلاقی و امر و نهی های مبتنی بر آن برخاسته از واقعیّاتند! اینطور نیست نظر همه محترم باشد! مطلوبیّت صفات و رفتارهای اختیاری انسان از مطلوبیت واقعی کمال انسان سرچشمه گرفته و به دستور و احساس و توافق بسته نیست. میتوان امر و نهی کرد.
🔹معمولا عدم تفکیک میان جنبه ی اخلاقی و غیر اخلاقی برخی مفاهیم مانند زشت و زیبا و خوب و بد و مانند آن و نیافتن منشأ واقعی ارزش و لزوم اخلاقی موجب برخی مغالطات در غیر واقع نما دانستن این مفاهیم بوده.
👈حالا این نظریات غیر واقعگرایانه در زمینه اخلاق ریشه در اموری دارد. از طرفی ریشه در هستی شناسی و معضلات معرفت شناسی دارد و از طرفی ریشه در مردم شناسی و نسبیت توصیفی و مانند آن.
👈مثلا میگویند ما رفته ایم و تحقیق کرده ایم در هر جایی از جهان چیزی خوب است و در جای دیگر همان چیز بد! اساسش هم ریشه در شیوع تمدّن مادّی دارد که سنخیّت ذاتی با چنین اباطیلی دارد.
✋تدلیس ماشطه است. بل سوّلت لکم أنفسکم أمرا! رفقا ورای همه ظاهر پر زرق و برقشان خیلی جدّیشان نگیرید! ما گاهی وقتی این پیش فرض را داریم که لابد خیلی اینها فکر کرده اند و از درد واقعیّت به این نظریّات رسیده اند به فکر فرو میرویم! ولی به قول کتاب هدایت:
📖«أم تحسب أنّ أکثرهم یسمعون أو یعقلون؟! إن هم الّا کالانعام بل هم أضلّ سبیلا»
🔹مطلبی اخیرا از دیوید ونگ فیلسوف اخلاق نسبیتگرا که چینی الاصل و آمریکایی است دیدم که برایم جالب بود. وی معتقد بود مردم شناسان غربی شاید در واکنش به تصور غربی ها از پست تر بودن فرهنگهای دیگر که در استعمار نقش داشته اغلب از نسبیت هنجاری حمایت کرده اند.
⚪رفقا دیده اید اینها تا حرف میزنند همه اش از لزوم آزادی،تحمل مخالف، نفی خشونت، نفی تروریسم، لزوم تساهل و تسامح و هم زیستی میگویند؟! چون در اخلاق چیز دیگری نمیتوانند بگویند. همین مقدار هم که توصیه اخلاقی میکنند مجبورند و همین توصیه ها خلاف مبانی فلسفی نسبیتگرایان در اخلاق است.
👈از آنجا که غیر واقعگرایان و نسبیت گرایان هیچ اصل اخلاقی دیگری را به طور مطلق قبول ندارند و هیچ مبنای واقعی برای قبول ارزشهای اخلاقی و توصیه ی آن به دیگران ندارند مجبورند مدام همین ارزشهای بی مبنا را به نحوی ملال انگیز تکرار کنند.
👈گویا هدف زندگی همین است که آزادانه و بدون هدف به هر سوی حرکت کنیم یا بنشینیم و دیگران را تحمل کنیم!
این بحث ادامه دارد ...
🔸«اعتباریّات علامه طباطبایی»🔸
📎یکی از دوستان پرسیدند: آیا نظر علامه طباطبایی هم از جمله نظریه های نسبیت در اخلاق نیست؟ ایشان هم برای اعتباریات واقعی وراء همین اعتبار در نظر نمیگیرد.
🔷پاسخ:
نظریه علامه طباطبایی ربطی به بحث ما در واقع نمایی احکام اخلاقی ندارد. ایشان نیز در نهایت از منظر مورد بحث لزوم اخلاقی را مبتنی بر نوعی واقعیت خارجی از نوع ضرورت بالقیاس میداند. نه ایشان بلکه همه ی حکمای اسلامی همینگونه بوده اند. نظریه اعتباریات علامه طباطبایی به هیچ رو منجر به غیر واقعگرا شدن در اخلاق و به تبع آن نسبیت اخلاقی نمیشود.
🔹اعتباری در اصطلاح ایشان اساسا چیز دیگری است. ایشان به فرآیند تکوّن این احکام در نفس انسان عطف نظر کرده و بر اساس آن ادراکات را به حقیقی و اعتباری تقسیم میکند.
👈ادراک حقیقی را نیز به کلّی و جزئی و کلّی را به معقول اولی و معقول ثانی تقسیم میکنند.
✔اعتباری در اصطلاح ایشان اعمّ از مبتنی بر واقع و اعتباری محض است و جامع این دو در نظر ایشان در صرف این است که چه در اعتبار مبتنی بر واقع و چه در اعتبار محض معنای باید و نباید وجوب میان فاعل و خواسته ی او بوده و به خودی خود ربطی به وجوب میان فعل با نتیجه ی خواسته شده در عالم واقع ندارد.
✔ولی در بحث واقع نمایی اخلاق عطف نظر به ربط میان وجوب میان فعل و نتیجه ی خواسته شده در واقع داریم و بر اساس چنین ملاکی قضایا را به حقیقی و اعتباری تقسیم کرده و آن اعتباریات مبتنی بر واقع در اصطلاح علامه را نیز حقیقی میدانیم.
👈از همین رو گفتیم مفاهیم اخلاقی را میتوان بر اساس یک اصطلاح از معقولات ثانیه فلسفی دیده و حقیقتا در خارج موجود دانست.
🔴برای درک بهتر کلام علّامه طباطبایی باید دانست ایشان معنای باید و نباید را وجوب و لزوم دانسته و معتقد است این وجوب در واقع میان قوه فعاله و اثر آن برقرار است.
👈انسان با افعال ارادی خود رابطه امکانی دارد لذا برای آنکه به نتایج مطلوب خود دست پیدا کند دست به اعتبار یا همان اعطاء حدّ شیء لآخر میزند.
👈آن هم به این صورت که وجوب و لزوم واقعی میان قوه فعاله و اثرش را میان خود و صورت علمی آن اثر مورد نظر اعتبار میکند تا برای دست یابی به نتیجه ی خاص انگیزه پیدا کرده بتواند اراده خود را متعیّن نماید.
👈در ادامه به تبع همین اعتبار، وجوب را به ماده که متعلّق فعل است نسبت داده و میگوید کارهایی که موجب حصول آن نتیجه مطلوب میشوند باید انجام دهم.
👈حسن و قبح پس از اعتبار وجوب میان انسان و صورت علمی چیزی که مطلوب اوست اعتبار میشود. قبلش وجود نداشت.
⚪در اینجا باید دقّت کرد خود این اعتبارات از دید علامه تابع احساسات درونی بوده و قابلیت تغییر و زوال را داشته و نسبی و غیر قابل برهان میشوند ولی در عین حال این اعتبار میتواند بر حقیقتی مبتنی باشد و آثار واقعی داشته و این احساسات مولود یک سلسله احتیاجات وجودی باشد. بر همین اساس برخی از این اعتبارات عمومی و ثابت و غیر متغیّرند.
👈از همینجا برای نشان دادن اینکه این اعتبارات بر مبنای کدام نیازهای واقعی اعتبار میشوند میتواند اقامه برهان کرد.
✅مراد از نسبی بودن اعتباریات در کلامه علامه طباطبایی آن است که با صرف نظر از خواسته ها، نیازها و کمال برای موجودی خاصّ حقیقتی به نام حسن و قبح و باید و نباید وجود ندارد. ماهیتی در خارج ندارند هر چند ممکن است در نهایت برخاسته از ضرورتهای بالقیاس موجود در عالم خارج بوده و به نوعی معقولات ثانی فلسفی تکیه کنند.
🔸از همینجاست که احکام حاوی این اعتباریات از موجودی مانند انسان نسبت به موجود زنده ی دیگر متفاوت و متغیّر است.
👈همچنین چون برخی از نیازهای انسان متغیرند و مانند نیازهای عمومی انسان نیستند در مجموع باید و نبایدهای مربوط به انسان نیز همگی ثابت نیستند و قابلیت تغییر و زوال دارند.
🔻پس دقّت کنیم که علامه طباطبایی معنای باید و نباید را وجوب میان فاعل و خواسته اش دانسته نه وجوب میان فعل و نتیجه ی خواسته شده لذا از اینجا ادبیّات اعتبار برخاسته از واقعیت در کلام علامه به وجود آمده است🔺
👈در هر حال این اعتبار در حوزه اخلاق دارای ملاک واقعی و استوار بر روی حقیقت است لذا درباره نتایج مطلوب افعال همان رابطه وجوب و لزوم میان علت و معلول یعنی میان قوه فعاله و اثر خارجی که رابطه حقیقی است میان انسان و صورت علمی همان اثر مطلوب و به تبع آن میان انسان و موادی که به عقیده ی وی او را به آن نتیجه میرسانند اعتبار میشود.
👈پس اعتباری بودن «باید» تنها از این جهت است که آن رابطه واقعی و حقیقی را میان فاعل ارادی و صورت علمی نتیجه ی مطلوب یا میان وی و کار خاصی که آن را مقدمه ی وصول به نتیجه ی مطلوب میداند اعتبار میکنیم.
👈ولی این اعتبار تنها در جایی مقبول است که آن کار واقعا ما را به نتیجه ی مطلوب و مصلحت قوه مورد نظر برساند.
👈همچنین از نظر علامه مطلوب بودن نتیجه به احساس ناشی از نیازهای قوای فعاله باز میگردد که برخی از آنها به نوعیت نوع و ساختمان طبیعی انسان مربوط هستند و اعتبارات ناظر به این دسته از نیازها ثابت اند.
👈ولی غیر واقعگرایی در احکام اخلاقی اساسا به معنای آن است که این احکام به هیچ رو مبتنی بر حقایقی در خارج نبوده و تنها مبتنی بر دستور یا سلیقه یا توافق عمومی است.
👈اگر به هر نحو اینها مبتنی بر نوعی حقایق خارجی و حاکی از نوعی ضرورتهای بالقیاس شوند دیگر نمیتوان آنها را غیر واقعگرا دانست.
👈البته مقداری خروج از بحث و خروج از طور مباحث بذل خاطر بود. ان شاء الله در فرصت دیگری در زمینه احکام اعتباری و پیامدهای آن برای دانش فقه و ادبیات و مانند آن مطالبی بیان شود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۴۱)
«مختصات اخلاق توحیدی در منظومه اخلاقهای رایج بشری» (۲)
🔴به نظر شما مراد از «كَيْفَ بِكُمْ إِذَا رَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً» چیست؟ بنا بر آنچه گذشت شاید مراد نبرد بزرگ فلسفه ها در آخر الزمان باشد. آخر الزمان گفتم چون در روایت سلمان فارسی چنین امری به عنوان اشراط الساعة بیان شده است.
🔹دیگر بحث صرفا در ظهور فسق و منکر نیست. بلکه بحث در تغییر نظام معروف و منکر است. برای اینها دیگر نمیتوان به سادگی امر به معروف و نهی از منکر داشت! برای اینها دیگر نمیتوان به سادگی درس اخلاق داشت! اینها بحثهای متأخّری است.
✋رفقا در زمان ما شیاطین در عرصه های مختلف سراغ سرچشمه ها و گلوگاهها رفته اند! در آنچه نیز فعلا مورد نظر ماست سرچشمه های اخلاق را نشانه گرفته اند!
👈برای اینها دیگر گاهی باید کنار درس خلاق یا امر به معروف از فلسفه اخلاق هم گفت. برای مؤمنین هم که در معرض این شبهاتند باید گفت.
👈از چارچوبهای اخلاق فطری و دینی و از نظام معروف و منکر دفاع نموده و مبتنی بر آن دست به تبلیغ پیام دین زد.
⚪مهمترین تفکیک در مباحث فلسفه اخلاق تفکیک بین واقعگرایی و غیر واقعگرایی در زمینه اخلاق است. این تفکیک به دلیل آثار بسیار مهمی که در نسبیت اخلاقی و تکثر گرایی اخلاقی و ... دارد میتواند بهترین نقطه برای رصد جغرافیای فلسفه ی اخلاق باشد.
👈در نوشته قبل مکاتب غیر واقعگرای اخلاق را در سه دسته کلّی امر گرایی، احساس گرایی و قرارداد گرایی معرفی کردیم.
🔵حالا از واقعگرایی در اخلاق سخن میگوییم. آیا اگر در باب ارزش و لزوم اخلاقی قائل به واقعگرایی شدیم کار تمام است؟ خیر در اینجا نیز مکاتبی در فلسفه اخلاق ظهور خواهد نمود.
👈وقتی سخن از واقعگرایی در اخلاق به میان می آید بحث از اثبات گزاره ی اخلاقی مطرح میشود. اثبات نیز همان نشان دادن صدق یک گزاره است. صدق نیز مطابقت گزاره با واقعیّت است.
👈چنین چیزی زمینه را برای ردّ نسبیت و تکثّر گرایی در اخلاق مهیّا نموده و بستر امر به معروف و نهی از منکر و دفاع و تبلیغ از احکام دینی و اخلاق اسلامی را میتواند مهیّا کند.
⚪ولی باید دانست به صورت کلّی واقعگرایان اخلاقی را میتوان به دو دسته کلّی اثبات گریزان و اثبات گرایان تقسیم نمود.
👈اثبات گریزان آن دسته از واقعگرایان در حوزه فلسفه اخلاق هستند که معتقدند حکم اخلاقی را نمیتوان از واقعیّات دیگر استنتاج نمود. حکم اخلاقی نوعی خود بنیادی و بداهت دارد. این دسته خود به دو گروه کانتی و شهودی تقسیم میشوند.
⚫واقعگرایی اثبات گریز کانتی به همان نظریه مشهور کانت در زمینه اخلاق تکیه دارد که گاهی از آن به عنوان تکلیف گرایی یاد میشود. از دید کانت معرفت عملی ربطی به معرفت نظری نداشته و هر چند بتوان برخی هستها مانند فرض خدا را از باید اخلاقی نتیجه گرفت ولی بایدها را نمیتوان از هستها برگرفت!
👈کانت یک حکم را به عنوان مبدأ المبادی برای احکام اخلاقی و استنتاج آنها بیان نموده و آن را هم از بدیهیات عقل عملی برمیشمرد.
👈این حکم را اصل امر مطلق مینامد: «چنان رفتار کن که گویی آیین رفتار تو به اراده ی تو یکی از قوانین عام طبیعت شود»!
👈برای تشخیص وظیفه و رفتار صحیح که میتوان امر به معروف و نهی از منکر را مبتنی بر آن سامان داد باید دید اگر همه آن کار را بکنند چه میشود؟!
👈اگر همیشه و برای همه قابل اجرا بود نشان دهنده ی آن است که یکی از قوانین طبیعت است و مانند دیگر قوانین طبیعت عام و کلی و سازگار و در نتیجه معتبر خواهد بود!
👈یکی از فروعات امر مطلق اخلاقی کانت همان قاعده طلایی است که با دیگران چنان رفتار کن که دوست داری با تو چنان کنند!
✋فعلا کاری به نقد این نظریه ندارم. هم تفکیکش از عقل نظری و عملی و هم ادّعای بداهت امر مطلق و مانند آن قابل نقد است. گویا ضابطه ای برای تزاحم هم نمیتواند ارائه کند. بحث از تأثیر نیّت در اخلاق یکی از مباحث مهم در اخلاق کانتی است. تفصیل این بحث جالب مجال دیگری میطلبد.
⚫دسته دیگر واقعگرایانِ اثبات گریزِ شهودی هستند. اینها معمولا معتقدند چون مفهوم معروف و منکر قابل تعریف نیستند پس نمیتوان گزاره های اخلاقی را اثبات نمود.
👈البته چون این گزاره های واقع نما هستند پس باید لااقل بخشی از آنها را به شکل بدیهی بپذیریم. اینها هم ورای ادّعاهایی که دارند باز از درک عمق کمال اختیاری انسان و ضرورتهای بالقیاس نهفته در عالم واقع باز مانده اند.
⚪اما واقعگرایان اثباتگرا خود به دسته های مختلفی تقسیم میشوند. آنانی که معتقدند اخلاق و رفتار انسان را میتوان بر اساس معیارهایی مورد قضاوت واقعی قرار داده و آنها را بر واقعیاتی در عالم مبتنی دانست.
👈این گروه بسته به آنچه آن را ارزش ذاتی و سعادت پنداشته اند نظریات مختلفی در پیشنهاد نظامهای متنوعی از معروف و منکر ابراز نموده اند.
✅از جمله واقعگرایان اثبات گرا میتوان به لذّت گرایان، عاطفه گرایان، قدرت گرایان، سودگرایان عمومی، فضیلت گرایان و آرامش گرایان اشاره نمود.
⚫لذّتگرایی به معنای آن است که آن رفتاری معروف است که در نهایت –و نه لزوما با نگاه ساده انگارانه ی لذّت آنی- بیشترین لذّت را برای انسان به دنبال داشته باشد.
👈حرف خوبی است ولی اوّلا نمیتوان ارزش ذاتی لذّت را از صرفا از ارزش طبیعی اش نتیجه گرفت و از طرف دیگر هیچ انسانی تجربه ی لذّت و رنج خود را از کارهایی که انجام داده به پایان نبرده تا بتوان مبتنی بر آن معروف و منکر را به شکل قاطعی تعیین نمود.
👈البته تبلیغ حقائق دینی از منظر لذّت و الم خود موضوع بسیار مهم و جالبی در عصر نوین است که در بذل خاطر شماره ۲۲ به آن اشاره کردیم.