باسمه تبارک و تعالی (۱۷۳)
«روانه کردن شوق دیدار با کارون صحیفه»
«بیانی دیگر از حقیقت سلوک و سفر الی الله، تقرّب، ذکر، حجاب، تعلّق و قیامت»
🔵به یکی از اشعار هنرمند فقید آقای هوشنگ ابتهاج برخورد کردم! چند روزی بیشتر از رحلتشان نمیگذرد غفر الله لنا و له و حشره اللّه مع أحبّته و مواليه. عجیب بر دلم نشست؛ اشکی بر دیدگانم نشاند:
🔻منشین چنین زار و حزین چون روی زردان
شعری بخوان ،سازی بزن ، جامی بگردان
ره دور و فرصت دیر اما شوق دیدار
منزل به منزل میرود با رهنوردان🔺
⚪آه چه خوش گفته! تجهّزوا رحمکم الله فقد نودی فیکم بالرّحیل! راه طولانی و من اسیری وامانده و دمی بیش نمانده! امّا! نکند نا امیدم کنید! نه! ای رفیقان راه و سالکان سبک بار حقیقت و ای شهدای پاک! دمی آهسته تر!
🔸کشان کشان با پای لنگ خود را بر مسیرتان انداخته ام تا پیامی از من را با خود به آن دیار پاکی ببرید!
🔸خود را به راه کاروانیان انداخته ام؛ پیام شوق دیدار مرا هم در خورجینتان بگذارید و منزل به منزل با خود ببرید! شوق دیدارم را حواله راهتان کردم! به آن نور آسمان و زمین و معبود و معشوق اوّل بگویید شوق دیدارم را به جای خود روانه کرده ام!
🔸اگر خودم را نتوانستم روانه کنم شوقم را با سالکان راه فرستاده ام! به او بگویید:
من بر همان عهدم که با زلف تو بستم
پیمان شکستن نیست در آیین مردان
🔸به او بگویید دوستش داشتم! خیلی دوستش داشتم! ولی چه کنم که نشد! بر خودم جفا کردم! به او بگویید در این دم آخر شاید ترحّمی کرد و خود بر بالینم آمد!
🔸سرم را بر بالین گذاشت و دستی از لطف و مرحمت بر تن زخم دیده ام کشید! من که دیگر از خود نا امید شدم! دیگر پای راهی برایم نمانده! به او بگویید:
📖«لَا تُرْسِلْنِي مِنْ يَدِكَ إِرْسَالَ مَنْ لَا خَيْرَ فِيهِ، وَ لَا حَاجَةَ بِكَ إِلَيْهِ، وَ لَا إِنَابَةَ لَهُ وَ لَا تَرْمِ بِي رَمْيَ مَنْ سَقَطَ مِنْ عَيْنِ رِعَايَتِكَ، وَ مَنِ اشْتَمَلَ عَلَيْهِ الْخِزْيُ مِنْ عِنْدِكَ، بَلْ خُذْ بِيَدِي مِنْ سَقْطَةِ الْمُتَرَدِّينَ، وَ وَهْلَةِ الْمُتَعَسِّفِينَ، وَ زَلَّةِ الْمَغْرُورِينَ، وَ وَرْطَةِ الْهَالِكِين»
✔رفقا صحیفه سجادیه قرآن صاعد است! همان کاروانی است که با زینت عبادت کنندگان و سیّد ساجدان و آقای مقرّبان عازم کوی دوست شده! شوق دیدارمان را با آن منزل به منزل روانه ی آن دیار پاکی کنیم!
✔فقیر سراپا تقصیر و جامانده از قافله سعادت و بهجت گاهی به همین نیّت صحیفه را دست میگیرم. به این نیّت که اینها که به همّت و خلوص آن امام پاک گفته شده. ولی من هم به تبع پیام شوق خودم و پیام خاکساریم را با فرازهای آن عازم دیار پاکی کنم.
🔻رفقا شوق دیدارتان را با مناجاتهای صحیفه نورانی سجّادیه در آن خلوتهای پاک منزل به منزل به دیار پاکی روانه کنید! شاید عنایتی هم به ما واماندگان کنند! خودشان نظری کنند!🔺
🔵نمیدانم آقای ابتهاج این ابیات را برای چه گفته و با چه معرفتی گفته ولی من آن را با آهی عمیق از دلم برای خودم میگویم. هر کسی میتواند با دغدغه اش آن را معنا کند. متن باز است. نفس توحیدی دمیده شده در شعر پارسی باعث آن شده که خود به خود شعر پارسی زمینه معنویت داشته باشد. بهترین محملش هم همان است که در همان فضای توحیدی معنایش کنیم! شاید او هم دارد به همان راز شگفت هستی اشاره میکند؛ ابیاتی از آن را در بالا آوردم؛ در ادامه میگوید:
گر رهرو عشقی تو پاس ره نگهدار
بالله که بیزار است ره زین هرزه گردان
آنکو به دل دردی ندارد آدمی نیست
بیزارم از بازار این بیهیچ دردان
گردن رها کن سایه از بند تعلق
تا وارهی از چنبر این چرخ گردان!
👈در اینجا به سلوک و سفر الی الله و ضرورت قطع مراحل این سفر با رها شدن از بند تعلّقات سخن گفته! به ضرورت داشتن درد اشاره کرده!
💡به ذهنم خطور کرد به همین مناسبت چند خطّی در زمینه این مفاهیم در فضای توحید بگویم.
👈واقعا وقتی از سلوک و سفر و تقرّب و حجاب و تعلّق و ذکر و... میگوییم به چه چیزی اشاره میکنیم. برای این هم دمی بر سفره ی رساله ی نورانی الولایة مرحوم علامه طباطبایی مینشینیم.
👈در بذل خاطر ۱۵۵ مقداری در زمینه حقیقت تقرّب و غفلت با استفاده از فرازهای رسالة الولایة بحث کردیم؛ ولی بحث مهم است. تکرارش هم فایده دارد.
🔵رفقا کمال انسان فنا است. آدمی تا به فنا نرسد آرام نمیشود. لذت بی پایان آنجاست! حیات آنجاست! مقصد آنجاست! فنای افعالی و صفاتی و ذاتی است. فنا هم به معنای فانی کردن تعیّنهاست تا آن حقیقت محض که ورای این تعیّنها غروب کرده دوباره واضح و آشکار طلوع کند.
👈مگر نه این است که حقیقت هر چیزی را خدا پر کرده؟! «و بأسمائک الّتی ملأت أرکان کلّ شیء». اگر چنین است پس وصول هر چیزی به حقیقتش در واقع وصولش به کمالش هست که همان وصول به خدا در مرتبه ی خودش است.
👈این هم وقتی است که بتواند تعیّن خود را فانی کند تا بتواند آن حقیقت بزرگ، خود را به شکل فعلی یا صفتی یا ذاتی جلوه دهد.
👈رفقا انسان مگر چیست؟! همین ذات، صفات و افعال است دیگر! اگر چنین است پس هر موجودی برای تقرّب به حضرت حقّ در واقع در راه دست برداشتن از تعیّنهایش برای رسیدن به حقیقت خود است. به میزانی که از تعیّن دست برداشت تقرّب پیدا کرده!
⚪به تعبیر علامه طباطبایی حقیقت اصلی همان حقیقت محض و حضرت حقّ است و هر چیزی در واقع نشئت گرفته از همان حقیقت محض با برخی تعیّنات است. معنای تجلّی و جلوه نیز همین است. از همینجاست که راه وصول به آن حقیقة الحقائق و تقرّب به او در واقع در قطع حدّ و قیود و تعلّقات و تعیّنات است.
👈این همان حقیقت تقرّب است. مسافرت و سلوک و نزدیک شدن و تقرّب باید در چنین فضایی معنا شود. تقرّب نوعی تحوّل وجودی است. بازی با الفاظ و بازی با مفاهیم ذهنی و کش و قوسهای عاطفی نیست.
👈به راستی انسان به ساحتی میرسد که آن ساحت، ساحت ربوبی است! لذاست که از مقرّبین دانسته میشود. آن ساحت هم ساحت توحید افعالی و صفاتی و ذاتی است.
👈هر موجودی هر چقدر از حدّش کم کند به حق نزدیکتر میشود. وقتی به ابتدای دیار توحید رسید دیگر به جرگه ی ملکوتیان و مقرّبین میپیوندند.
🔹گاهی از این نوع ارتباط موجودات با حضرت حقّ با تعبیر حقیقت فقری یاد میشود. مخصوصا در حکمت متعالیه این مفهوم پر رنگ شده است.
👈در تعابیر دینی از آن معمولا با مفهوم بندگی اشاره شده است. همچنین در ادبیات دینی از این حقیقت با تعبیر ملکیّت خداوند متعال نسبت به همه اشیاء نیز یاد شده.
👈خداوند متعال مالک همه اشیاء است. همه ملک خدا هستیم. حقیقت این ملکیّت را اگر خوب باز کنیم سر از همان اضافه ی اشراقیه و نوعی از وحدت شخصی وجود در می آورد.
👈مشکل سلوک و تقرب آن است که ما در ملک خدا تصرّف کرده ایم! حجاب این است که از این حقیقت شگرف که شگفت انگیز ترین حقیقت هستی است غافل شده ایم. خودمان را مالک دانسته ایم.
👈قیامت واقعیمان وقتی است که این حقیقت عمیق برایمان جلوه گر شود. اینکه فقط او مالک است! این همان قیامت انفسی است!
👈حقیقت قیامت چنین حقیقتی است. تمام این اعمال برای آن است که به قیامتمان برسیم.
👈آری مرحله ای از هستی است که دیگر همه با این حقیقت شگرف مواجه میشوند! آن دیگر قیامت آفاقی است.
📖«يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» ؛ «ألا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ * لِيَوْمٍ عَظيمٍ * يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ»
👈چرا قیامت میگویند؟! چون یوم یقوم الناس لربّ العالمین است. این حقیقت عظیم نه در دنیا و نه در هنگام مرگ و نه در قبر و نه حتّی در برزخ برای همگان هویدا نمیشود! همان چیزی است که در قیامت آفاقی برای همگان روشن میشود.
👈برای آنان که با برپایی قیامت انفسیشان زودتر خود را به این مرحله از هستی رسانده اند که روشن شده!
✋قیامت مقطعی از زمان نیست بلکه مرتبه ای واقعی از مراتب هستی است. آن جایی که همه ی شکها و شرکها کنار میرود قیامت کبری است؛ آنجا که همه میفهمند ملک تنها برای خداست؛ تا قبل از آن حقیقت هنوز به چنین آشکاری نرسیده است! حتّی در برزخ هم هنوز حقیقت کاملا آشکار نشده!
📖«وَ لا يَزالُ الَّذينَ كَفَرُوا في مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقيمٍ * الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ في جَنَّاتِ النَّعيمِ»
⚪رفقا این تعیّنات آنقدر غلیظ و جدّی است که به این سادگی ها نمیتوان آنها را رها کرد. از همینجاست که سلوک و سفر سخت و طولانی میشود. اختاپوس انانیّت خیلی سنگین بر وجود ما نشسته و چنبره زده است.
👈مشکل از جهتی عمیقتر و ریشه دارتر از آن است که گمانش را میکنیم. قیود عجیب و متکثری بر وجودمان نشسته! چه خود ساخته و چه طبیعی!
👈سالهای سال است که همه اش داریم میگوییم أنا! مگر میشود به این سادگی این أنا را خراب کرد!
👈ما همه چیز را فعل خود و دیگران میدانیم. در ساحت وجودمان همه اش کفر و شرک حاکم است. هر چند به زبان حوقله بگوییم ولی همه ی حول و همه قوه را حقیقتا برای خودمان و دیگر اسباب میدانیم! مگر نه این است؟!
⚪از همینجا حقیقت ذکر هم معلوم میشود! هی ننشنین الکی ذکر بگو! یک دم هم عمق ذکر گفتن را درک کن! ذکر یعنی اینکه از این تعیّن و قید رها شوی و خدا را ورای آن ببینی! حقیقت ذکر همین است. ورای اینها خدا را ببینی. فقط یک کار زبانی و بازی ذهنی و حس گرفتن نیست. ذکر و تقرّب حقیقتی دارد.
👈برای آنکه حقیقتا ذاکر باشیم زحمت و خلوت میخواهد! باید بفهمد و مدام بگوید و مدام عمل کند تا عروس باور توحیدی آرام آرام بیاید! باید این حقائق را به دل سرایت بدهد.
👈این خودها باید بشکند تا آن نور جلوه کند. کار عزم بزرگ و تفضّل الهی میخواهد. خدا عزم بدهد! باید از اولو العزم شد! مانند آن همّتهای بزرگ صاحب و مالک عزم شد! همّت بلند میخواهد.
👈باید عزمی صادقانه آورد ولی دیگر رفتنش با خداست. اگر هم نشد نا امید نشد و امیدوارانه به فضل خدا دست به کار شد. اگر دست به کار شد کم کم خوی خدایی پیدا میکند. خود خدا کار را جلو میبرد:
📖«بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْإِقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّه»
باسمه تبارک و تعالی (۱۷۴)
«ضرورت کار تشکیلاتی و برجسته سازی مفهوم تقوای اجتماعی» (۲)
💡یکی از برادران دینی پرسشی مطرح کردند. به ذهنم خطور کرد آن را در قالب یک بذل خاطر پاسخ بگویم؛ متن پرسش ایشان اینگونه است:
📖«سلام علیکم ... ما با تعدادی از دوستان مسجدی قرار گذاشتیم هر روز یک صفحه قرآن بخونیم و در گروه مجازی بین خودمون اعلام کنیم و بعد از هر مدتی به اقتضای آمادگی و همراهی اعضا قرار دیگه ای از قرارهای عمومی و معروف رو اضافه می کردیم مثلاً نماز اول وقت یا به مناسبت محرم چله زیارت عاشورا؛ با این کار جمعی به نظر میرسه انگیزه بهتری برای ثبات در برنامه های عبادی ایجاد میشه. اما در عمل با سستی بعضی اعضا که بعضاً هم طلبه خوبی هم هستن کم کم این طرح کمرنگ میشد. بعضی از دوستان هم در ارزیابی میگفتن اصل این روش خیلی روش اساتید اخلاق نیست. اگه ممکنه در خصوص این قرارهای جمعی راهنمایی بفرمایید» انتهی.
🔹در بذل خاطر شماره ۱۴۳ بحثی پیرامون کار گروهی و سرّ ضعف ایرانیان در آن بیان کردم. از مفهوم بسیار مهم تقوای اجتماعی بحث کردیم. مفهومی غریب که استنباط و در ادامه تبلیغ نشده است.
✅از این امر صحبت کردیم که دقیقا به همان معنا که عبادت عین دیانت ماست؛ سیاست نیز عین دیانت ماست؛ اقتصاد نیز عین دیانت ماست و بالأخره کار تعاونی و گروهی و تشکیلاتی نیز عین دیانت ماست.
👈عجیب آن است که نه تنها ما چنین تلقّی از دین نداریم بلکه آن را گاهی در نگرش باطنی خود کاری غیر دینی میدانیم! گمان میکنیم دینداری کاری فردی است.
👈با توجه به اهمیت بحث به ذهن آمد در شماره ی دیگری ادامه ی آن را بیان کنم.
✔رفقا حقیقت آن است که ما در عقل معاشمان هنوز ضرورت کار گروهی را باور نکرده ایم! به آن اعتقادی نداریم! هنوز به این بلوغ عقلی و اجتماعی نرسیده ایم! بین ما فرهنگ نشده است.
✔از این گذشته در عقل دینیمان نیز هنوز ضرورت تعاونی، تواصی، مصابره و مرابطه را استنباط و تبلیغ نکرده ایم. کار گروهی نه به شکل یک فرهنگ برایمان از گذشتگان مجانی به ارث رسیده و نه آن را یک وظیفه ی عقلی میدانیم و نه یک وظیفه ی دینی تلقّی میکنیم!
👈عامی و عارف و فقیه و... هم ندارد. همه در این مشترکیم. یک درد تاریخی رایج بینمان است. اصلا یک مشکلی تاریخی بین ماست.
🔹ما مفاهیم مهمی در زمینه تأکید به ضرورت کار تشکیلاتی و گروهی داریم. مفاهیمی مانند تعاون، مرابطه و... . اینکه مؤمنین صفّا کأنّهم بنیان مرصوص هستند! دعوت انبیاء الهی هم همین بود که: «من أنصاری الی اللّه»!
👈اصلا خیلی به ذهن قریب می آید که نکته ی بیان و سپس تقدیم کلمه ی «مثنی» در آیه ی شریفه: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى» همین تأکید بر کار جمعی و تشکیلاتی است.
👈اینکه دعوت به جمعه و جماعات و تبعیت از امام و لزوم وحدت و ثواب زیارت مؤمنین و... شده ایم همه از لوازم همین نگاه عمیق و ریشه دار اجتماعی اسلام است.
👈حتّی در غلیظترین تعابیری که از آنها کارهای فردی برداشت میشود مانند: «علیکم أنفسکم لا یضرّکم من ضلّ اذا اهتدیتم» برخی مانند علامه طباطبایی ره احتمال خود جمعی و اجتماعی را داده اند. یعنی مراقب گروه های ایمانیتان باشید. مراقب جامعه ی ایمانی تان باشید.
🔴تدبّر در سیره ی معصومین علیهم السلام خود نشان دهنده ی اوج کارهای تشکیلاتی ایشان است. به گونه ای که برخی ادّعا کرده اند که ائمّه دست به تأسیس نوعی دولت در دولت زده بودند! در سیره ی نبوی صلی الله علیه و آله که فراوان کار تشکیلاتی را میتوان دید! هم در مکّه و هم مدینه. اصلا تأسیس حکومت کردند.
👈در سیره ی امیر المؤمنین نیز یکی از شاخص ترینهایش تأسیس نظام بسیار جالب شرطة الخمیس بود. چیزی شبیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. اینها را میتوان بررسی کرد.
🔻وقتی تاریخ صدر اسلام را مطالعه میکنیم میبنیم آنقدر رسول الله صلی الله علیه و آله بر ضرورت کار جمعی و لزوم حفظ وحدت و جماعت مسلمین تأکید داشت که آنچنان به شکل فرهنگی سنگین بین مسلمین در آمد که قرنها به یکی از کلیدواژه های مهم فرهنگ اسلامی تبدیل شده بود. همان فرهنگی که سلاطین جور با آن بر مردم حکومت کردند! اصلا خود را اهل سنّت و جماعت نامیدند! این جماعت همانگونه که در بذل خاطر شماره ۳ بیان کردم به تعبیر علامه طباطبایی در شیعه در اسلام در سقیفه دزدیده شد! بعد از آن هم وقتی ائمه علیهم السلام میگفتند که این حکم یک عقلانیتی دارد و المؤمن نفسه جماعة و مراد جماعت بر حقّ است دیگر زیر بار نمیرفتند! شده بود از باب لن ینفعکم اذ ظلمتم أنّکم فی العذاب مجتمعون!🔺
⚪تصویر علمای بزرگ و الگوهای شامخ علم و تقوا و معنویت دینی را در اتاقم قرار داده ام؛ افرادی نظیر مرحوم آیت الله بهجت، بهاء الدینی، علامه طباطبایی، علامه حسن زاده، جوادی آملی، شهید مطهری، نخودکی، کشمیری، حدّاد، شیخ جعفر مجتهدی و... . دیدم همه گویا خلق و خوی کار فردی را داشته اند!
👈وقتی آنها را انسان میبیند به یاد معنویّت و عرفان فردی و علم و دانش فردی می افتد! البته اینکه شاگردانی تربیت کرده اند بحث دیگری است و منافاتی با کار فردی ندارد! در هر حال سمبل تلاش جمعی نیستند!
✋حالا نمیگویم استثناء هایی نبوده اند! اگر بوده اند خیلی استثنائی بوده است. جریانی نبوده؛ افرادی مانند امام خمینی، شهید بهشتی، شهید صدر، علامه مصباح یزدی، مهدوی کنی و رهبری و افرادی که انسان احساس میکند اخیرا به شکل عمیقی معتقد به ضرورت کار تشکیلاتی شده بودند.
✔رفقا آنچیزی که از اسلام مدام برایمان استنباط و تبلیغ کرده اند اصبروا اصبروا اصبروا بوده است! ولی صابروا و رابطوا را دیگر نگفته اند! چیزی شبیه یعبد الله علی حرفٍ شده ایم!
🔻آیا به ما یاد داده اند که برای رضای خدا وظیفه داریم با ایجاد گروه و تشکیلات بین مؤمنین برای ولیّ خدا تولید قدرت کنیم؟! اینکه وظیفه داریم توان مندی های خود را به یکدیگر قرض دهیم و بار کاستی ها و ضعفها و سستی های دیگری را به دوش بکشیم تا کار جمعی به ثمر بنشیند؟! اینکه وظیفه داریم ولو دیده نشویم و کسی نفهمد که بار اصلی به دوش ماست مزیّتها را به جمع نسبت دهیم و نواقص را به خودمان؟! اینکه وظیفه داریم برای رضای خدا همدیگر را تحمّل کنیم؟! به فکر هم افزایی و رشد جمعی باشیم؟! آیا به ما گفته اند اگر اینطور نباشید بی تقوایید؟!نمیشود به شما اقتدا کرد ...🔺
🔵رفقا مکتب اهل بیت علیهم السلام و این حوزه ها تا کنون گلهای فراوانی را در طول تاریخ پرورش داده! انسانهای والایی که چه بسا گمنام آمدند و گمنام هم رفتند! گویا غالبا احساس میکردند جمعی نمیشود و باید کار را فردی کرد!
👈به گمانم در این امر متأثّر از فرهنگ غلیظ فردگرایی موجود در جامعه بودند! شاید هم موانع دیگری در راه خود میدیدند.
👈ولی آنچه عملا میبینیم آن است که حتّی بزرگان مسیر معرفتی و عرفانی نیز نوعا اهل انزوا و گوشه نشینی و اصالت دادن به فعالیت فردی بودند! گویا تلقّیشان این است که جمعی نمیشود!
👈گاهی حالت نظریه را هم پیدا کرده است. تلقّی بسیاری چنین است که در عصر غیبت اساسا باید شیعه روی به چنین انزوایی بیاورد!
⚪بررسی تاریخ شیعه امامیه بیانگر آن است که شاید اوّلین تلاش گسترده و موفّق که توسّط خود مؤمنین با محوریّت مؤلّفه های اصیل ایمانی برای پیش برد اهداف بلند مذهب رخ داده انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی ره بوده است. آن هم با استنباط و تبلیغ این مفهوم بود که سیاست عین دیانت است. مؤمنین را با محوریت رهبری دینی به کار تشکیلاتی و مبارزات جمعی واقعی و هدفمند کشاند.
👈معلوم شد که این اجتماعات و کارهای تشکیلاتی چقدر نیرو داشت و تازه معلوم شد که چرا مؤمنین همواره در ضعف بودند!
👈همین تجربه ی حزب الله لبنان مگر کم چیز است؟! شیعه در لبنان یک اقلیت است و حزب الله در بین شیعیان لبنان نیز باز خودش جمعی اندک است. ولی همین قلیل اندر قلیل توانسته جلوی استکبار جهانی بایستد! همین تشکّل نیرومند ایمانی!
👈میدانید چرا؟! چون خداوند متعال دوستشان دارد و آنها را نصرت میدهد:
📖«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوص»
👈آری ظهور نیز تکیه بر کار جمعی مؤمنین و بلوغ مؤمنین در تقوای اجتماعی و تشکیلاتی دارد. مگر حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریفه نفرمود:
📖«وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا»
👈این امام بزرگوار بود که به ما یاد داد که برای ظهور باید با کار جمعی و اتّحاد در راه خدا عالم را مهیّا کنیم برای قدوم با برکت ایشان!
👈امام بزرگوارمان آمد و با نفس قدسی خود به این جماعت متفرّق مؤمنین نهیب زده و یک یا علی! گفت؛ ای جامه بر سر کشیدگان به پا خیزید! ای مستضعفین عالم به پا خیزید! کار را با حال مثنی و جمعی شروع کرد!
🔻رفقا شکستی که ما تا به حال خوردیم و داریم میخوریم این است که در بسیاری از زمینه های ریشه ای خدا ترسی جمعی و صفت «أن تقوموا لله» مثنایی نداریم. به دنبال تشکّلات جمعی الهی نبوده ایم! گویا مقدمه ی ظهور، ضرورت پیدا کردن همین صفت است. گویا این انقلاب اسلامی که حاصل کار تشکیلاتی مؤمنین بر محور نائب امام عصر و ولیّ فقیه بود تمرین و مانور ولایت مداری بوده و طلیعه ی ظهور باشد🔺
👈گویا امیر المؤمنین علی علیه السلام به همین مسأله اشاره میکرد وقتی فرمود:
📖«إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ وَ بِمَعْصِيَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي الْحَقِّ وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي الْبَاطِل»
👈همو که در جای دیگر فرمود:
📖«فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحا»
👈و فرمود:
📖«إِنَّهُ لَا غَنَاءَ فِي كَثْرَةِ عَدَدِكُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِكُم»
👈به تعبیر امیر المؤمنین اتّحاد و اجتماع عزّت می آورد؛ تفرّق ذلّت آفرین است! «عَزِيزُونَ بِالاجْتِمَاع»
🔹چرا خود فریبی کنیم؟! تشیّع فردی امتحانش را در مسأله ی امام حسین علیه السلام در کربلا به نوعی پس داد. همان تشیّعی که واقعا تشیّع بود و حاضر شد بعدا به شکل فردی در جنبش توّابین جانش را بدهد ولی به این بلوغ نرسیده بود که باید با کار گروهی امام حسین را در آن برهه ی خاص حمایت کند! آنگونه پیرامون مسلم بن عقیل را خلوت کردند!
🔴رفقا گاهی فکر میکنم گویا یک دسته شیاطینی اصلا داریم که کارشان جلوگیری از ألفت و شکل گیری تشکیلات مؤمنین در راستای اهداف دینی است. یکبار در یادداشتهای شهید مطهّری میدیدم که به نظر ایشان مهمترین حکم عملی اسلام دعوت به اتّحاد است. خیلی استنباط عمیقی است.
✅گویا شیطان فهمیده مهمترین گردنه ای که معمولا مؤمنین در طول تاریخ از آن آسیب دیده اند همین نداشتن تقوای جمعی آنان است. اینکه نتوانند برای رضای خدا با هم اجتماع کنند و هم افزایی کنند و تولید قدرت نمایند و بازوان ولیّ الله قرار گیرند. همیشه آنها را متفرق میکند.
👈آیا نمیدانند باید به خاطر خدا همدیگر را تحمّل کنند؟! آیا نمیدانند هر چیزی که آنها را دوری دعوت کند دعوت شیطان است؟! باید همدیگر را حسابی تحمّل کنیم!
👈گاهی مانند زن و شوهری که به خاطر دلسوزی نسبت به فرزند کوچکشان و نگرانی از آینده اش یا به دلیل ترس از خدا همدیگر را تحمّل میکنند. و ما یلقّاها الّا الذین صبروا و ما یلقّاها الّا ذو حظّ عظیم.
✋در اهمیت کار تشکیلاتی همین بس که اقلیتی یهودی صهیونیست به واسطه فهم دقیق آن توانسته اند حاکم بر سرنوشت اکثریت مطلق جهان امروزی باشند! مثال دیگرش تشکیلات فراماسونری است. اینها تشکیلاتهای تاریک است. ولی به همین قیاس تشکیلات نورانی نیز قابل تاسیس است. حزب الله لبنان نمونه ای از یک کار تشکیلاتی موفق است.
🔻نکته آن است که ما گاهی گمان میکنیم برای موفقیت جبهه حق باید همه ی انبوهه های انسانها مؤمن شوند! خیر این خبرها نیست. نوعا این اقلیتهای قوی و دارای برنامه هستند که زمام امور انبوه های انسانی را در دست میگیرند. مشکل مؤمنین این است که اقلیت تشکیلاتی نشدند تا قدرت تصرف در نفوس جماعات را پیدا کنند. همیشه نیروهای متفرق بوده اند. کاری ازشان بر نمی آمده!🔺
🔸تبصره🔸
گروه واحد اجتماعی در برابر انبوهه است. انبوهه مانند اجتماع انسانها در صف اتوبوس و نانوایی؛ آنتونی گیدنز در جامعه شناسی معروف خود در تعریف گروه میگوید:
📖(تعدادی از افراد که به طور منظم با یکدیگر کنش متقابل دارند. این نظم آشنایی، همبستگی و عادات مشترک را تشویق میکند)
✔گاهی نیز در تعریف اجمالی از کار تشکیلاتی گفته میشود که تشکیلات به معنای اجتماع عده ای از انسانها به شکل خود جوش است که با هدفی مشترک دست به کارها و مسئولیت پذیری نسبت به امور خاصی ذیل رهبری یک فرد برتر میزنند و با ایمان به ضرورت کار تشکیلاتی برای رسیدن به هدف بار یکدیگر را به دوش کشیده و بین هم روابط و احساسات نزدیک دارند.
👈از همینجا میتوان به تفاوت بین کار تشکیلاتی با کار فردی، کار جمعی و کار اداری پی برد. مثلا کار ما در راهپیمایی ها و اربعین جمعی است ولی تشکیلاتی نیست. بله کار موکب داران و یا نیمه شعبان تا اندازه ای تشکیلاتی است.
👈کار تشکیلاتی آثار بسیاری دارد. خوش میتواند موضوع بحث دیگری قرار گیرد. اینکه چطور انسانها در کار تشکیلاتی به شکل طبیعی و واقعی رشد میکنند.
👈برای استقامت از هم انگیزه میگیرند! رانتها کنار میرود. لیاقتها رو می آید! ابر انسانهایی رو میشوند که به شکل طبیعی به مقاطع بالا و رهبری تشکّلها میرسند؛
👈انسانهای بسیار توانمند! عادی نیستند! زیرا بر اساس لیاقت، بیان، اقناع و مقبولیت بالا آمده اند! این فرماندهان و شهیدان بزرگ دفاع مقدّس اینطور بودند.
✅آری مشکل ما در فرهنگ نشدن تعاون ایمانی و تقوای اجتماعی بر محور محبت امام و اطاعت ولیّ الله است. مشکل ما در بنیان مرصوص نشدن برای تحقّق اهداف بلند دینی است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۷۵)
«نگاه درمانی»
«اعتیاد به نمای نزدیک در دنیای سایبر»
«ضرورت تحصیل و محافظت از نگاه توحیدی»
🔵چند وقت پیش به دعوت برخی از فامیل رفته بودیم اطراف دماوند! ویلایی در یک نقطه بسیار جالب با چشم اندازی زیبا و وسیع! اصلا از آن بالا تازه اوج زیبایی این منطقه را میشد دید. در دامنه ی یک کوه مشرف به دشتی زیبا.
👈آن ماشینهایی که دارد در آن جاده ی دور به سمت تهران میروند اصلا خبر دارند از چه جای زیبایی عبور میکنند؟! اصلا از این نقطه به اینجا نگاه کنیم گویا همه چیز عوض میشود. غم و غصه آدم یادش میرود!
👈فقط دوست داشتم آنجا بنشینم و نگاه کنم! خود نگاه و زاویه نگاه و چشم انداز نگاه بهجت آفرین بود. فقط کافی بود زاویه ی دید خودم را تغییر میدادم تا به سمت دیوار و داخل خانه قرار گیرم.
👈دیگر گویا در این چشم انداز محدود و تاریک همه ی آنها از بین میرفت. گویا اصلا در جایی دیگر قرار دارم!
👈اگر نمیدانستم کجا هستم و یک دفعه در آن خانه قرار میگرفتم اصلا آن احساسات ناب را تجربه نمیکردم. اینجا بود که مسأله چشم انداز برایم مهم شد.
💡رفقا آیا ما در وجودمان از چشم انداز مناسب زندگی را تجربه میکنیم؟! نکند خیلی از مشکلاتمان ریشه در همین دارد؟!
💡نکند هنوز هم هر چند از این چشم انداز بسیار وسیع و زیبا به آن منطقه نگاه میکردم میتوانستم در درونم در قالب چشم اندازی بالاتر از این به این منظره بنگرم و چیزهای خیلی بیشتری ببینم؟! امکانش را میتوانم نفی کنم؟!
💡نکند همانطور که در ظاهر چشم اندازها اینقدر تأثیر دارند در باطن هم همینطور است؟! نکند یک انسان عارف اصلا چیزهایی در آن چشم اندازش میبیند که ...
✔بنده بارها در مشاوره ها تجربه کرده ام. روشی که از آن خیلی استفاده میکنم نگاه درمانی و اراده درمانی است. استنباطم از متون دینی این است. شخص را به شکلی متوجه این امر میکنم که مشکل اصلی ات احتمالا از چشم انداز نگاهت باشد. بعد اگر قبول کرد میگویم حالا از این به بعد از این زاویه نگاه کن! اراده کن!
✔اکثر بیماریها ریشه در نگاه نکردن به امور از منظر آخرت است! به شکل جزئی هم همینطور است. مثلا در روایات آمده زن مانند استخوان کج است! یعنی چه؟! یعنی استخوان کج همان است اگر بخواهی صافش کنی خواهد شکست! این یعنی نگاه درمانی!
🔴مطلبی در همین زمینه از یکی از فلاسفه آمریکایی به نام جولیان یانگ در کتابش به نام فلسفه قاره ای و معنای زندگی ص۲۲۹ دیدم. وی ضمن تحلیلی از آسیبهای آنچه امروزه در دنیای سایبر میبینیم از دو مفهوم مهم استفاده میکند؛
👈یکی مفهوم «اعتیاد به نمای نزدیک» و دیگر مفهوم ضرورت «گسست و فاصله گیری» برای نگریستن به معانی عظیم زندگی و دور شدن از چیزهای بی اهمیت که در نمای نزدیک خود را برایمان مهم جلوه داده اند.
👈وی در یک تطبیق جالب نمازهای پنج گانه ی اسلام را تکنیکی دینی برای فاصله گیری و گسست مطلوب میداند. قسمتی از کلام ایشان را نقل میکنم:
📖«تکنولوژی مدرن الکترونیکی تمایل برای زندگی ای را افزایش داده است که کاملا در نمای نزدیک باشد... استفاده ما از اینترنت و خصوصا تلفن های همراه به شکل انبوهی شمار جزئیات سطحی و مبتذل در زندگی مان و تعداد افزایش میدهد که ظاهرا واکنش سریع را مطالبه میکنند. ما به آسانی به دریافت و واکنش نسبت به این رانه ها معتاد میشویم و با به تعبیری متمایل بدان میشویم که معتاد به نمای نزدیک باشیم.
📖احتمالا درست است که رویکرد محتاطانه و حتّی تهاجمی گروه های اندیشناکی همچون آمیش نسبت به مدرن ترین تکنولوژی ها با سوء ظنّی صحیح شکل گرفته است که بر اساس آن این تکنولوژی ها با بمباران کردن ما با امور ناچیز و مبتذل درک ما را از امور اساسی از میان میبرند.
📖پس چگونه است که کسی شکل اسای زندگی خود را میفهمد و پی میبرد که قهرمانش کیست؟ آنچه آدمی بدان نیاز دارد عبارت است از گسست از کسب و کار وسواس گونه نسبت به زندگی روزانه» انتهی
⚪رفقا نمای نزیک انسان را غرق دنیا میکند. انسان در این نگاه گم میشود. گاهی برای اینکه چیزی را بهتر دید و بهتر قضاوت کرد و بهتر مناسبت خود را با آن تنظیم کرد نیاز است که از آن مقداری فاصله گرفت. در جایی ایستاد که بتوان بهتر آن را دید. گذشته اش! حالش! سیر تحوّلش! مسیرش به آینده اش!
✔گوسفندان نذری را دیده اید؟! برای ذبح آنها را می آورند. سرشان به پایین است و دارند علف و آب میخورند! یک لحظه سرشان را بالا نمی آورند که آن قصّاب و چاقو را ببینند! یک لحظه از ماجرا فاصله نمیگیرند تا ببینند این آب و غذای مفصّل برای نزدیک شدنش به مذبح است. این هم حکایت بیشتر ماست. حکایت نداشتن گسست و فاصله گیری مناسب برای پیدا کردن چشم اندازی که بتوان در آن مختصّات خود را در جغرافیای هستی و مسیر حرکت و آینده متناسب با روندها و انتخابهایمان دانست.
🔹رفقا برای اینکه انسان در دنیا گم نشود نیاز عمیقی به آن دارد که در کشتی وجودش ملوانی دانا حاکم کند. ملوانی که مدام قطب نما را نگاه میکند. هم مراقب حرکت و سلامت کشتی است و هم مهمتر از آن مراقب جهت حرکت است تا کشتی را به ساحل نجات برساند. نگاه به قطب نما همان نگاه از دور است. همان فاصله گرفتن از زندگی روزمره و داشتن چشم انداز مناسب است.
👈ما با این نگاه از دور تصویر کلان و روایت دیگر و تفسیر نوینی از خود و مناسباتمان با دنیا پیدا خواهیم کرد.
👈وقتی عظمت زندگی را دیدیم به ناچار به خودمان و نسبتمان با آن می اندیشیم. به آینده مان متوجّه میشویم.
👈اینجاست که خودمان را بهتر میبینیم! روندها را بهتر میبینیم. وقتی خود را و گذشته ی خود را و روندهایمان را و ارتباط آنها را با آینده ها دیدیم متوجّه امکان و ضرورت انتخاب میشویم.
👈وقتی چنین شد قدرت انتخاب پیدا میکنیم. وقتی قدرت انتخاب یافتیم احساس رهایی از سرنوشتها و انفعالها را پیدا میکنیم.
👈با همین احساس و قدرت هویّت پیدا میکنیم. احساس میکنیم اجمالا خودمان زمام سرنوشتمان را میتوانیم به دست بگیریم. مانند گوسفندانی بی شعور به سمت مذبحمان نمیبرند!
👈مشهور این است که نیچه فیلسوف معروف آلمانی همین قدر را برای معنایابی زندگی در دوران مدرن و رهیدن از نیهیلیسم کامن در آن کافی میدانست.
👈اینکه با گسست مناسب در خود قهرمانی را نظاره کنیم که در حال مبارزه است. اینکه به شاعران زندگی خود مبدّل شویم! اینکه احساس کنیم افسارمان به دست خودمان است. اینکه آزاد آزادیم.
🔴در هر حال هم متفکّرین الحادی و هم متفکّرین الهی متوجّه نوعی نیهیلیسم در زندگی مدرن به دلیل اعتیاد به نمای نزدیک هستند. چیزی نیست که قابل کتمان باشد. آنهایی آن را خوب درک میکنند که عمق زندگی مدرن و غربی را چشیده باشند. تنها آن را در قالب فیلمها و تورهای تفریحی و عقده های جنسی و نظمی و مانند آن ندیده باشند. جایی که آن زندگی با همه ی زرق و برقهایش برای انسان منصف چندان دلیل روشنی نداشته باشد که بر زندگی شخص دیگری در روستاهای دور افتاده ی افغانستان ترجیح داشته باشد.
🔹ولی راهکار چیست؟! راهکاری که در تفکّر الحادی برای معنادادن به این پوچی داده شده عمدتا با فاصله گیری و ایجاد گسستهای عاطفی و هیجانی با ابزار هنر، موسیقی، ورزش و تفریح و مانند آن است. ولی آیا موفّق بوده اند؟! آیا توانسته اند فطرت انسان را سیراب کنند؟! قانعش کنند؟! یا آنکه با نوعی خود فریبی صورت مسأله را پاک کرده و دوباره با خستگی مضاعفی بازگشته یا با سرخوشی عارضی غیر مبتنی بر واقعیتی از آن فرار کرده اند؟! سرخوشی که در معرض زوال بوده و با اندک توجّهی باطن رسوایش آشکار شود.
⚪آنچه در این زمینه میتوان گفت آن است که هر چند فاصله گیری و ایجاد گسستها برای اتّخاذ رویکردها خودش از آن جهت که امکان انتخابهای کلان و در دست گرفتن زمام سرنوشتها را میدهد و از این جهت مطلوب بوده و لذّت بخش است ولی خود این فاصله گیری منطق خاصّ خود را داشته و باید به دنبال فاصله و چشم انداز مناسب بود. باید دانست چنین چشم اندازهای مناسبی وجود دارد.
👈حقیقت آن است که در تفکّر الحادی پوچی قطعی است و در فاصله گیری مجبورند از قوّه تخیّل و شعر استفاده کرده و صرف فاصله گیری را برای سرودن شعر زندگی خود کافی بدانند!
👈دیگر چه دارند که بگوید؟! پناهی ندارند تا به آن پناهنده شوند. مجبورند خود را فریب دهند! آخر کدام عاقلی میگوید صرف اینکه تو بدانی آینده ات را خودت میتوانی انتخاب کنی برای سعادت کافی است؟!
👈صرف انتخاب که خودش سعادت نهایی نیست. شما میتوانید با دلمشغولی با اعتبارات پوچ خودتان را عمری مشغول کنید! ولی آیا فطرت و نظام هستی فریب شما را میخورد؟! «و لو اتّبع الحق أهوائهم لفسدت السّماوات و الارض و من فيهن».
🔹فاصله گیری خوب است. مخصوصا در زمان ما! ولی چه فاصله ای باید بگیریم؟! وقتی فاصله گرفتیم از چه منظری به خود و عالم نگاه کنیم؟! حقیقت آن است که این فاصله صحیح نیز نفس الامر و واقعی در عالم است. آن کدام فاصله است که وقتی از چشم انداز آن به امور خود و عالم بنگریم مسأله معنای زندگی حل شده است؟!
✔پاسخ دینهای آسمانی و فلاسفه الهی نگاه توحیدی به عالم است. سرّ تأکید بر ضرورت تلاوت روزانه قرآن کریم و داشتن محاسبه و خلوتهای دینی و زیارتها و توصیه به دیدهای آیه بین و توصیه به مجالست با علمای عامل و مانند آن برای همین فاصله گیریهای ناب توحیدی و گسستهای صحیح است.
👈همانطور که زیست واقعی مؤمنانه و سلوک قلبی توحیدی مهم و سرمایه حقیقی انسانی است داشتن نگاه توحیدی نیز بسیار اهمیت دارد. نباید از آن غافل شد.
🔸«ضرورت نگاه عارفانه و فاصله گیری توحیدی»🔸
رفقا بین نگاه توحیدی با تحقّق توحیدی فرق هست. همه لذّت و سعادت در تحقّق توحیدی است ولی نگاه توحیدی هم مهم است. هم لذّت بخش است و هم رهایی بخش و هم بصیرت آور! نگاهی منطبق بر واقعیّات عمیق عالم! رفقا اگر عارف نشدیم میتوانیم نگاه عارفانه داشته باشیم. خود تحصیل این نگاه موضوعیت دارد. مطلوبیت دارد. همان چیزی است که متون دینی میخواهد آن را به مرور برای ما جای بیاندازد.
👈نگرش توحیدی و امتداد بخشی به آن در صحنه های زندگی خودش موضوعیت دارد. اگر خوب فهمیده شود نوع نگاه انسان را به همه چیز تغییر میدهد.
👈حتّی در زندگی خانوادگی، اقتصادی و سیاسی و... . امتدادهای بسیار سنگین و ثمرات بسیار شیرینی به بار می آورد! لازم نیست عارف بود! نگاه توحیدی و نگاه پاک عارفانه نیز موضوعیت دارد.
👈و ما رمیت اذ رمیت میشود! خرمشهر را خدا آزاد کرد میشود! در این نگاه هاست که آمریکا واقعا صفر میشود! بله دشمن است و باید مراقبش بود! ولی صفر است! إنّ القوّة لله جمیعا! إنّ العزّة لله جمیعا!
👈این نگاه توحیدی بزرگترین و والاترین سرمایه بینشی و فاصله گیری صحیح و چشم انداز زیبای برای انسان است!
👈اگر سلوک توحید خیلی سخت است وصول به نگاه توحیدی را نیز دست کم نگیریم! این بزرگترین اندیشه است. مغز اصلی همه دانشها اینجاست. این حقیقت است که دم به دم خودش را در جلوه های مختلف نشان میدهد.
✋نکند این تفکّر و نگاه توحیدی را پیدا نکنیم! نکند آن را از دست بدهیم! سعی کنیم این طرز نگاه را خوب یاد بگیریم!
👈سعی کنیم امورات خود و عالم را در قالب آن تجزیه و ترکیب کنیم. این طرز نگاه را در خودمان ملکه کنیم. سعی کنیم با آن به امورات معنا بدهیم. همان کاری که به شکل بسیار غلیظی در قرآن و روایات ما را به آن میخواهند عادت دهند.
👈مشکل ما این است که اگر هم عارف نشده ایم نگاه عارفانه هم به امور نداریم. همان نگاهی که میگوید لا تخف إنّ الله معنا! همان نگاهی که میگوید هو معکم أینما کنتم! همان نگاهی که میگوید: لا تخشوهم و اخشونِ!
👈خداوند متعال انسانهای صاحب اندیشه را دعوت به تقوا میکند! میدانید یعنی چه؟! یعنی اگر هم عارف نیستید نگاه عارفانه داشته باشید! خدا بین باشید: «فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْباب».
⚪رفقا مدرنیته دشمن نگاه توحیدی است. اگر خواستید همه ی عمرتان را در فضای مجازی هم باشید باشید. ولی سعی کنید نگاه توحیدی را از شما نگیرد. ضعیف نکند! این نگاه را داشته باشید و هر جایی که خواستید باشید باشید! اتّقوا الله و کن حیث شئت!
👈با این نگاه مدّتی زندگی کنیم و بگذاریم خوب وجودمان با آن دم بکشد! مهمترین فقر را فقر در این امر بدانیم. سعی کنیم امورات خودمان و عالم را در نظامی توحیدی تجربه کنیم، بفهمیم و تفسیر کنیم.
👈سعی کنیم این نگاه نورانی را در ذهنمان متولّد کنیم و سپس مانند نوزادی دلبند آن را از گزند حوادث محافظت کنیم. در رشدش بکوشیم و اجازه ندهیم آن را از ما بگیرند یا نسبت به آن کم توجّه کنند! نکند از دستش بدهیم!
👈اگر اینطور شد به مرور انسان گُر میگیرد! انسان را طوری میکند که کاد أن یکون عارفا! یک تلنگر وجودی دیگر فقط نیاز خواهد داشت.
👈شاید مهمترین عبادت ما همین تحصیل و سپس زیست توحیدی ما باشد. اینکه نگاههای توحیدی را در وجودمان حاکم کنیم و رشد دهیم.
✅محاسبه و سپس مراقبه در واقع همین فاصله گیری توحیدی مدام برای داشتن بهترین انتخابهاست.
🔹البته از آنجا که درک ظرافتهای این نگاه دشواری های خود را دارد ادبیات دینی نگاه توحیدی را در لفّافه ی زیبایی از نگاه أخروی و در قالب بهشت و جهنّم بیان کرده است. ولی تدبّر در متون دینی نشان میدهد که غایت همین نگاه توحیدی و حقایق توحیدی است. بهشت و جهنّم نیز مقدمه ی آن است.
👈تا کنون در بذل خاطرهای متعدّدی در این زمینه صحبت کرده ایم. باز هم صحبت میکنیم. از آن چیزهایی است که نباید از آن کوتاه آمد. همه چیز را باید به آن ربط داد. از تکرارش نباید خسته شد! همیشه تازه تازه است:
بگذرد این مکررات و ببین
همه اطوار نو ظهور آنجا
🔸انتهای نگاه عارف🔸
👈نهایت نگاه عارفانه که خود را به شکل حقیقی در مرتبه توحید ذاتی برای عارف نشان میدهد همان نگاه وجه الله ای به عالم است که أینما تولّوا فثمّ وجهُ الله! برای کسی است که تجلی ذاتی یافته و با صعقه ی وجودی به واحد قهار رسیده اسست! همه جلوه های از یک ذات غیر متناهی است! این ذات است که به شکل صفات و افعال عالم را پر کرده است!
👈به بیان علامه طباطبایی تمام انبیاء و اولیاء پیشین در اوج نگاه عارفانه شان به الله دعوت میکردند. یعنی همان ذات مستجمع جمیع صفات. ولی توحید نهایی در اسلام با قرار گرفتن در افق تعین اول فتح شد که با نفی صفات و اسماء به آن اشاره شده است!
👈نهایت توحیدی که حتی اسماء هم دیده نشده و همه مندمج میشوند! کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه! این همان تجلی ذاتی اسلام است. دیگر بعد از این فتح بزرگ قله ی هست دیگران نیز میتوانند به تبع حضرت صعود کنند! تا قبل از آن چنین صعود عظیمی ممکن نبوده است! در روایات هم هست که برخی شیعیان به همان درجه ی ائمه طاهرین خواهند رسید!
👈البته باید بین ذات و تجلی ذاتی فرق گذاشت! اکتناه ذات حق تعالی برای احدی میسور نیست! آنچه نهایت سیر انسان است تجلی ذاتی است! باز نوعی از محدودیت وجودی در آن مطوی است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۷۶)
«فعلا وقت تحقیق و تتبع نیست!!»
«پدیده ای به نام مویز شدن قبل از غورگی در وادی دانش!»
🔴آیا محصّلین را دعوت کنیم به طلب استاد یا به تحقیق و تمرین شخصی؟! مسأله این است! مطلب پیچیده ای نیست ولی گویا زمان ما برای بسیاری پیچیده شده! به جای طلب استاد به فکر مفاهیم دیگری مانند انتخاب کتاب و سیر مطالعه و موضوع تحقیق و... افتاده اند! به ذهنم خطور کرد چیزی در موردش بنویسم.
👈راستش با طلبه هایی مواجه میشوم که مدام میگویند سیر مطالعاتی ام چه باشد؟! چگونه تمرین کنم؟! تحقیقی کرده ام نظرت را لطفا بگو!
👈بگو در مورد چه چیزی تحقیق کنم؟! چگونه درس بخوانم تا خوب مطلب را بفهمم؟! و... .
✋دیدم خودش مسأله ای شده است! شاید در گذشته چندان اینطور نبود. ولی الآن خیلی این دست پرسشها زیاد شده است.
🔹همین باعث شده وقتی به آدم میرسند به جای آنکه خوب گوش کنند خوب حرف بزنند! گویا آمده اند بگویند نه اینکه بشنوند! به فرموده ی امیر المؤمنین علی علیه السلام:
📖«إِذَا جَلَسْتَ إِلَى عَالِمٍ فَكُنْ عَلَى أَنْ تَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْكَ عَلَى أَنْ تَقُولَ»
👈گویا به درجه ی عقل مستکفی رسیده اند و فقط موانعی عارض شده که باید کمک کنیم برداشته شود!
💡به نظرم این امر شاید به این شکلش پدیده ای تقریبا نوظهور در بین حوزه های ما باشد. خوب است مقداری سعی کنیم ببینم ماهیّتش چیست!
✔به گمانم سرّش به تحوّلات عمیق و تدریجی در نظام آموزشی و حوزوی ما برمیگردد. به تدریج با قوّت گرفتن مدارس و دانشگاه های به سبک غربی الگوهای آموزشی آنها به ما سرایت کرده است.
👈کلاسهایی با نام نویسی و با استادهای خاص که باید در زمانی محدود مبتنی بر امتحان به اهداف ویژه رسیده و مدارکی اعتباری دریافت کنند تا بُعد معیشتی و اجتماعی سازمان علمی سامان یابد!
👈طرحی که ورای محاسن خود معایب سنگینی نیز دارد. استاد و شاگرد را بسیار محدود میکند. وقتی چنین است نه استاد میتواند شاگرد خود را انتخاب کند و نه شاگرد میتواند هر استادی را انتخاب کند!
👈امتحان محوری و مدرک گرایی نیز به تدریج در ارزش گذاری روی استاد و همّتها در طلب غایات بلند تأثیر میگذارد.
🔹میدانید نتیجه اش چه شده است؟! نتیجه آن شده که امروزه به شکل مخفی افراد احساس میکنند اسیر اساتید خاصی شده اند! همین احساس باعث شده نوعی دلزدگی مخفی در درس ایجاد شود. گویا انتخابشان نبوده است.
👈برای جبران مشکلات آموزشی با توجّه به ارزش شدن تدریجی مقوله ی تحقیق و پژوهش در دنیای امروزی مبتنی بر فضاهای مدرن افراد گمان میکنند مشکلشان در تمرین و پژوهش و تحقیق و تتبّع و بررسی های شخصی است.
✋امّا مسأله ای که رخ داده آن است که اینها خود نمیدانند چه کلاهی سرشان رفته است! بابا پدر بیامرز الآن که وقت تحقیق و پژوهش نیست! تو هنوز چه میدانی چه خبر است؟!
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
👈گاری را که از نوع اختراع نمیکنند! الآن عصر طیّاره است! عصر این است که مدام خود را در مرز دانش رصد کنی و فتوحات نوین را دنبال کنی.
👈به جای این مفاهیم حادث که معلول تغییر نظام آموزشی است بدان فعلا باید دردت طلب استاد خوب باشد! بابا مشکلت این است که استاد ندیده ای! برو بگرد استاد خوب پیدا کن و مدّتها فقط گوش کن و یاد بگیر!
👈خود را معطّل این تحقیقات آبکی که بادت میکند و این تتبّعات کور نکن! بدان مشکلت آن است که استاد ندیده ای!
👈نمیخواهم بگویم به اساتید بی احترامی کن ولی بدان استاد یک حقیقت است نه یک لفظ! یک وقت مشترک لفظی نشود!
👈آن همه که در کتبی مانند منیة المرید در آداب گفته اند برای آن است که وقتی به چنان استادی انسان رسید آنگونه باشد تا بتواند خوب استفاده کند!
👈نه اینکه اینها خود باعث شود چنین استادی در بین لشگری از به لفظ استادها گم شود و مجهول القدر بماند! مراقب باش احتجّوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة نشود! مدح من لا یستحقّ المدح نکنی!
👈الآن وقت آن است که مدّتها خوب سکوت را یاد بگیری و سپس خوب گوش کردن را یاد بگیری و سپس خوب حفظ کنی! و سپس آن را تبدیل به معرفت رفتار کنی ...
📖جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الْعِلْمُ قَالَ الْإِنْصَاتُ قَالَ ثُمَّ مَهْ قَالَ الِاسْتِمَاعُ قَالَ ثُمَّ مَهْ قَالَ الْحِفْظُ قَالَ ثُمَّ مَهْ قَالَ الْعَمَلُ بِهِ قَالَ ثُمَّ مَهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ نَشْرُهُ
✅از اینجاست که در فرهنگ قدیم عمدتا مفهوم طلب استاد برجسته بوده است. برخلاف فرهنگ نوین که مفهوم تحقیق شخصی برجسته است.
👈شاید به نوعی ریشه در امواج مدرنیته و فردگرایی هم داشته باشد. ولی عمده اش ریشه در این نظام نوین مدرسه محور و کلاس محور و اداری است.
👈دیگر طلب استاد امکان عقلائی ندارد. شما محدود به مدرسه و برنامه ی آنها هستید! اگر هم بیرون بزنید و استادی پیدا کنید مگر او وقت دارد؟!
👈مگر میتوان خلاف جریان و به شکل شاذّ جلسات علمی برگزار نمود. اگر هم بشود خیلی خاص است.
👈حال کاری به این ندارم که اینها میتوانند دنبال استاد بگردنند و یا اگر گشتند و یافتند آن استاد میتواند به آنها درس بگوید یا نه! خواستم دردشان را لااقل بدانند!
🔵بنده در یک علمی تقریبا تخصص خاصی به فضل الهی پیدا کرده ام. وقتی به مدارس میروم میبینم هر کدام از اساتید و طلّاب مشغول کارگاههای پژوهشی و تحقیقات شخصی و... هستند! مشغول مباحثه هستند! اینها بد نیست! حرفم معلوم است!
👈حتّی منظورم این نیست که قدیم لزوما بهتر هم بود! آن استاد محوری خودش معایب خودش را هم داشت! گاهی انسان را اسیر تقلیدهای کور میکرد! متحجّر میکرد. آن نکته ی خوبش را فعلا میخواهم به چشم بیاورم.
👈رفقا انصاف گاهی وقتی اینها و این حجم تلاشها را میبینم دلم میسوزد! بعضا استعدادهای خوبی دارند. میگویم اینها هم دلشان خوش است ها!
👈الآن که وقت این کارها نیست! الآن وقت آن است که بنشینند و بشنوند! چرا وقتشان را دارند تلف میکنند! چه تحقیقی! چه کشکی! جمع کنید این بساط را!
🔹همه اش هم از تبعات آن است که فرهنگ طلب استاد بزرگ و خضوع در برابر او بسیار کم رنگ شده است. هنوز این مفهوم در مباحث اخلاقی البته وجود دارد. معمولا دنبال نفر اوّل در دنیا میگردند! ولی در علوم دیگ چنین تلقّی ای ندارند. زود خود را مستقل میپندارند.
🔸«پدیده ای به نام مویز شدن قبل از غورگی!»🔸
یکی از آسیبهایی که از دیرباز در سیر تربیت شاگردان از جانب اساتید بزرگ تشخیص داده شده بود مسأله ی مویز شدن قبل از غورگی است! گویا در بین مراحل طفره رفته اند! بسیاری از مستعدّین متأسّفانه امروزه دچار این آسیب میشوند. زود احساس استقلال پیدا میکنند. دیگر به دنبال تعلّم و طلب استاد نیستند.
👈به محض اینکه چنین توهّمی پیدا کردند سؤالاتشان در محضر اساتید تبدیل به اشکالات میشود! اصول موضوعه مصادرات میگردد!
✋رفقا نکند خود را از مقام شاگردی به این زودی خارج کنیم والا یکی از موانع مهم معرفت و فهم را در خود ایجاد کرده ایم؛
✔توضیح اینکه نسبت ما با مجهولات سه جور است. اگر خود را جاهل بدانیم و ببینیم خوب بدون هیچ ادعایی سراغ عالم میرویم ولی اگر از خود انتظار داشته باشیم که نسبت به چنین مسئله ای نباید جهل داشته باشیم دو جور است: یا خود را در مقام تعلم میبینیم ومیدانیم که دید ما نسبت به این جهل حالت سؤال گونه و استفراغ وسع در حل آن میشود ولی اگر دیدی استاد گونه داشته باشیم و خود را در مقام استادی بدانیم خود به خود این مجهولات حالت ایرادات به خود میگیرد.
⚪دیگر چنین افرادی را باید بوسید و به بیرون از کاروان دانش بدرقه کرد! دکّانی باز میکنند و اجناس خود را در لفّافه ای از قداست مفهوم استاد به خورد این و آن میدهند! بیچاره طلبه ها! چه میدانند چه خبر است!
👈متأسّفانه خود نظام آموزشی نیز آنها را به این توهّم سوق میدهد! موضوع پژوهش میدهد! در مدارس برای اشتغال زایی و امتیاز آفرینی وعده ی تدریس به آنها میدهند!
👈همینکه چند تا طلبه دورشان را میگیرند و از آنها سؤال میکنند دیگر احساس میکنند رسیده اند! وقتی چنین احساسی کنند خود را از درخت دانش میچینند و رشدشان متوقّف میشود.
📖«قال أبو عمرو بن العلاء: رآني سعيد بن جبير و أنا جالس مع الشباب، فقال: ما يجلسك مع الشباب، عليك بالشيوخ»
👈یک مطلب تکان دهنده در تذکره حمدونیه از ابوحاتم سجستانی دیدم که خیلی قابل توجّه است. ابن درید ادیب از استادش ابوحاتم نقل میکند که زمانی با حسرت میگفت نصف علم را از دست دادم! از او پرسیدم چطور؟
👈گفت قبل از آنکه اهلش شوم طلب صدارت و ریاست در دانش را کردم! به خاطر همین رشدم متوقّف شد. از اینکه از شاگردانم استفاده کنم و یا با فضلاء مجالست علمی داشته باشم حیا کردم:
📖«قال أبو حاتم: فاتني نصف العلم. فقيل له: و كيف ذلك؟ قال: تصدّرت و لم أكن للتصدّر أهلا، فاستحييت أن أسأل من دوني، و اختلف إليّ من فوقي، فذلك الجهل في نفسي إلى اليوم»
👈در تحفة الادیب سیوطی دیدم زمانی ادیب بزرگ ابوعلی فارسی گذرش به شهر موصل افتاده و به مسجد جامع آنجا رفت. دید جوانی در حال تدریس دانش نحو است. ابو علی فارسی سؤالی در زمینه صرف از او پرسید و آن جوان در پاسخش درمانده شد!
👈ابوعلی به او روی کرده و گفت: «زبّبتَ قبل أن تحصرَم»! یعنی هنوز غوره نشده مویز شده ای! این جوان مستعدّ و چیز فهم نیز از آن زمان تا ۴۰ سال ملازم ابوعلی فارسی شد و شد ابن جنّی معروف! واقعا مطلب مهمی را ابوعلی به او گوشزد کرد!
👈در کتاب الضوء اللمع شمس الدّین سخاوی دیدم که چنین آسیب شناسی نسبت به سیوطی دارد. وی که از معاصرین سیوطی است در نقد او میگوید وی هم از قبیل: «تزبب قبل أن يتحصرم» است. به تعبیر وی:
📖«لم يزاحم الفضلاء في دروسهم ولا جلس بينهم في مسائهم وتعريسهم بل استبد بأخذه من بطون الدفاتر والكتب واعتمد ما لا يرتضيه من الاتقان صحب»
باسمه تبارک و تعالی (۱۷۷)
«فرق دین معرَّف و دین محقَّق»
«تحلیلی دیگر از مفهوم خشکه مقدّسی و فسق دینی»
💡به ذهنم خطور کرد بسیاری از آنچه در جامعه از بد دینی و فسق و ایمان ضعیف میبینیم اساسا گویا در بسیاری از موارد ماهیّتش بد دینی و فسق یا ایمان ضعیف نیست! ماجرای دیگری دارد! از تجلّیات حقیقتی دیگری است که آن را «دین محقَّق» مینامم.
👈از اینجاست که به قول خودشان از خشکه مقدّسها خوششان نمی آید! آنها را کمالی برای خود نمیبینند! خیلی احساس نمیکنند فاصله ی خیلی زیادی با دین مطلوبشان دارند.
👈از اینجاست که اصلا گویا بسیاری دین دیگری دارند! مشترک لفظی هستیم! یک سوء تفاهم بزرگی در اینجا گویا وجود دارد!
✔گاهی مشکل ما روحانیون و مذهبی ها آن است که با عینک دین معرَّف به مظاهر دین محقَّق مینگریم! همین باعث قضاوتهای بعضا اشتباه میشود. اصلا خیلی از اینها آن دینی که در ذهن ما هست را نمیشناسند!
👈همانگونه که خیلی از ما مذهبی ها گویا آن حیات طیّبه و آن دینی که در ذهن علمای ربّانی است را نمیشناسیم! آیا در خودمان آن نورانیّتی که یمشی به فی النّاس باشد را میبینیم؟!
🔹در هر حال گویا در دینی که اینها در ذهنشان نقش بسته خیلی چیزها جائز است که در دین معرّف مستنبط نیست! آنقدر احساس نمیکنند با انسان کامل و غایات دینی که میشناسند فاصله گرفته اند! دینداری گویا دو تعریف پیدا کرده است. یکی دینداری در فضای دین مطلوب و دیگر دینداری در فضای دین معروف! دینی که جامعه میشناسد. اصلا گویا دو مدار مختلف تفکّر دینی داریم.
🔵در توضیح باید گفت دین را میتوان در دو مقام متفاوت مورد بحث قرار داد؛ یکی دین در مقام ذاتیّاتش یا همان دین در مقام تعریفش و دیگر دین در مقام چهره ی بیرونی اش یا همان دین در مقام تحقّق!
✔دین در مقام تعریف همان چیزی است که مؤلّفه هایش از منابع آن استنباط میشود. دغدغه اش دین ناب است. انسان کاملش همان است که در متون دینی به آنها اشاره شده است.
✔ولی دین محقَّق آن نوع مفهوم گیری و کیفیت تبلیغ شده ای است که جامعه با آن بار آمده است. آن دینی است که در ذهن و رفتار جامعه است. کاری هم نداریم که چقدر منطبق با دین در مقام تعریف و غایات واقعی اش هست. در هر حال خودش یک وجودی دیگر دارد که آثار خاصی بر آن مترتب میشود.
⚪آری میشود به دین به صورت یک امر تحقق یافته در تاریخ و جوامع انسانی نگاه کرد. این همان نگاه مطلوب جامعه شناسی دینی است. اینکه دین چطور خود را در جوامع مختلف نشان داده است. کاری هم با دین ناب و مطلوب و آنچه منابع دینی میگوید ندارد. جامعه شناسان به دنبال این هستند که دین در جوامع مختلف چگونه ظاهر شده و نهاد دین چگونه عمل کرده و رفتار اجتماعی دینداران چگونه بوده است.
👈کاری به این ندارد که چقدر این دین تحریف شده و یا نشده است! خودش در هر حال یک موجودی است که اتّفاقا آثار عمده دین هم بر آن بار میشود. ارزش بررسی مستقل دارد.
🔹مثلا میتوان با همین نگاه به تشیّع در تاریخ نگریست! این مذهب پاک چطور خود را بین مردم نشان داده و چگونه در جامعه ی شیعی مورد پذیرش قرار گرفته است! چه آثار اجتماعی داشته است. چقدر پاک مانده؟!
👈چندی پیش کتاب تشیّع ریشه ها و باورهای عرفانی اثر آقای امیر معزّی را مطالعه میکردم. ابتدا مدام میگفتم چرا اینگونه بحث میکند؟! تشیّع که این نیست! بعد کم کم متوجّه شدم ورای میزان انصاف و موفّقیت وی اساسا او در حال بحث از تشیّع محقَّق است نه تشیّع معرَّف!
👈دیدم این سنخ از بحث هم جالب است. در این نگاه گاهی یک حدیث مجعول یا ضعیف هم تاریخ ساز میشود. نباید گفت این حدیث مثلا ریشه ندارد! چه داشته باشد یا نداشته باشد خود را در قالب تدیّن محقَّق جلوه داده است.
🔹رفقا دیده اید مؤمنین عادی که در جامعه زندگی میکنند قشر خاصی را که در همان ایمان در ظاهر قوی تر هستند و باید طبیعتا غایت مطلوب جامعه ی مؤمنین عادی باشند را چندان قبول ندارند!
👈با اوصافی مانند قشر مذهبی و خشکه مقدّس از خود جدا میکنند! از آن طرف این به اصطلاح مذهبی ها و قشر خاصّ نیز مؤمنین عادی را معمولا عوامّ و بد دینان و اهل فسق و ایمانهای ضعیف میدانند!
👈به نظرتان نمیرسد پای یک سوء تفاهمی در میان است؟! به نظرم این از تبعات تفاوت همان دین معرَّف و دین محقَّق است. برای هم غریبه هستند. خودشان هم نمیدانند لذا دچار قضاوت اشتباه میشوند.
👈از همینجاست که سرّ این امر را میفهمیم که چرا قشر مذهبی و آنهایی که با فضای دین ناب در مقام تعریف معمولا ارتباط دارند همیشه منتقد هستند. همین باعث شده در جامعه نوعی حالت شذوذ پیدا کند.
👈گویا به همین دلیل است که معمولا دینداران در فضای دین محقَّق آنها را با وصف خشکه مقدّس و مانند آن میشناسند! برایشان قابل درک نیستند! گویا اینها از اتباع آن دینی که میشناسند نیستند! هنوز به آن دین ایمان نیاورده اند!
👈تنها صورتی از آن را به عنوان فرهنگ دینی جا افتاده در جامعه پذیرفته اند و کار خودشان را میکنند! گویا اصلا وارد آن دین نشده بودند که حالا بگوییم خارج شده اند و فاسق شده اند و ... !
👈دین محقَّق را میتوان دین معروف و دین معرَّف را نیز دین مطلوب نامید. بررسی دینداری در این فضا یعنی بررسی اینکه دینداری در افراد و جوامع مختلف چگونه تحقّق یافته است.
👈نوع آنچه از مقوله ی دینداری بین افراد جامعه میبینیم دینداری در فضای دین محقَّق معروف است. کیفیتش بستگی به کیفیّت دین محقّق دارد.
✔مشکل ما آن است که هر چند هنوز در استنباط دین معرَّف و مطلوب ضعفهایی داریم و گاهی به گونه ای حتّی در فضای مؤمنین مذهبی و حتّی حوزوی هم اسلام هنوز غریب است ولی در تبلیغِ همان مقدار استنباط شده نیز بسیار مشکل داشته ایم و به تبع دین محقّق خوبی در جامعه ایجاد نکرده ایم.
👈باید بدانیم آثار غایی دین در جامعه بر کیفیت دین محقَّق مترتّب میشود. باید به فکر آن بود. باید به فکر رشد آن و آسیب زدایی از آن بود.
👈توجّه به ضرورت طلب علم و فقاهت برای مؤمنین برای متفطّن کردن آنها به اعماق دین و غربت آن است. نکند بین مراتب تشکیکی اسلام معرّف و اسلام محقَّق توقّف کنند!
🔴به ما در حوزه هایمان بیشتر کیفیت استنباط و استدلال را یاد میدهند! اگر هم فرضا در کشف ابعاد این پدیده ی پر رمز و راز دین الهی نیز موفّق باشیم به ما کیفیّت تبلیغش را یاد نمیدهند. هر کس کار خود را میکند!
✅همانطور که باید برای دین معرَّف دغدغه داشته باشیم و غصّه اش را بخوریم و برایش مدرس و درس خارج برویم باید دغدغه برای تبلیغ آن و مشکلات دین محقَّق نیز دغدغه داشته باشیم و بیاندیشم و جلسه برگزار کنیم!
👈اصلا حواسمان هست دین محقَّق خودش حقیقتی است؟! برایش برنامه ای داریم؟!
🔻مگر نمیدانیم دین جامعه آن چیزی نیست که در بطون کتب ما و منابع باشد بلکه آن چیزی است که ساخته ی دست ماست. آیا خودمان از این سازه رضایت داریم؟! اصلا دمی مینشینیم دین محقّق را استنباط و بررسی کنیم؟ به نسبت سنجی بین دین معروف و دین مطلوب بپردازیم؟ به کالبد شکافی فرهنگ دینی بپردازیم و به فکر جرّاحی های بزرگ در آن باشیم؟! به این فکر کنیم که وقتی یک شخصی عضو جامعه ی ما میشود این چه چیزهایی است که یک دفعه با نیروی فرهنگ دینی که همان دین محقّق است به خورد او داده میشود؟! چقدر قابل دفاع است؟! چه انتظاری میشود از او داشت و نداشت؟! اصلا موضوع را برای مردم برجسته کرده ایم که شاید دین مطلوب با دین معروفتان فرق داشته باشد؟!🔺
🔹رفقا واقعیت آن است که چندان دین معرّف و ناب را نمیتوان از منبریها آموخت! منبرها طراحی اش طوری نیست که فقه دینی بدهد! فقه دینی وصول به مراتب عمیق و ناب دینی است که در فضای دین معرّف قابل طرح است. طور دیگری است.
✋البته همه ی منبرها را نمیگویم نوع آنها را میگویم. و این را هم ادّعا نمیکنم که این منبرها نمیتواند و یا نباید به دنبال ترویج فرهنگ دینی بر اساس دین مطلوب و نه معروف باشد.
👈فعلا با توجّه به واقعیتهای میدانی میگویم که دین را باید از عالم ربّانی گرفت. اگر نشد با مطالعه و درد از کتب و تدبّر در قرآن کریم و مجالست با پاکان فراگرفت.
👈منبریهایی که میبنیم بیشتر به دنبال داغ نگه داشتن مقوله ی دین هستند تا تبلیغ هوشمند دین مطلوب و جرّاحی در دین معروف!
👈گویا به نوعی کارمندان رسمی دین محقّق و معروف میمانند! میخهای تثبیت آن در جامعه هستند.
👈گاهی انسان میگوید خدایا بد کردیم! با این امانت بزرگ تو بد رفتار کردیم! واقعا اسلام غریب است: «بدأ الإسلام غريبا و سيعود كما بدأ»؛ گاهی باید روضه ی غربت اسلام را خواند! ای غریب! ای مظلوم! ای مجهول القدر!
🔹با برخی که صحبت میکنم و یا در منبر صحبت میکنیم بعدا طوری حرف میزنند که گویا بار اوّلشان هست این حرفها را میشنوند! گویا اصلا نمیدانسته اند! یکی میگفت چرا الآن باید من اینها را بشنوم؟!
👈یکی از کارهایی که امام خمینی ره کرد دست بردن در دین محقَّق بود. یک تلاطمی در آن ایجاد کرد و این همه ثمرات را به بار آورد. این همه شهید و
👈این همه پاکان را از دل همین جامعه ی دینی بیرون آورد. تازه فهمیدیم چقدر ما در تبلیغ دین مشکل داشته ایم!
✋باید بدانیم وقتی در تبلیغ دین مطلوب مشکل داریم مسأله این نیست که خلأ میشود و منتظر میماند تا بعدا پرش کنیم بلکه مسأله این است که دینی خاص به نام دین محقّق بین آنها رایج میشود و آن خلأ را هم از خودش پر میکند!
👈راستش خیلی فرصت نکردم در اطراف این قضیه و تفکیک بین دینداری مطلوب و دینداری معروف فکر کنم و در همین حدّش سریع مرقوم شد.
👈خواستم سفره ای پهن کنم تا شاید از باب ربّ حامل فقه غیر فقیه و ربّ حامل فقه الی من هو افقه منه باشد و دیگران چیزهای بیشتر و بهتری از آن بفهمند.
باسمه تبارک و تعالی (۱۷۸)
«بحثی پیرامون جذبه ی هنری و خلسه معنوی» (۱)
«جایگاه شناسی حالات نفسانی لذیذ هنری بر اساس نمط نهم اشارات و حکمت اشراق»
🔵چند سال پیش یکی از خوانندگان کشور فوت شد. جمعیت بسیاری برای تشییع او حاضر شده و با همخوانی برخی تصنیفهای او با حالتی آکنده از احساسات و گریه او را بدرقه میکردند. این جمعیّت کثیر و این احساسات همواره برایم جالب بود! اینها چه لذت دیگری را ولو بسیار ضعیف با صدای او تجربه کرده اند که اینقدر وداع با او برایشان تلخ است! انگار پیام آورشان را از دست داده اند!
🔸چند روز پیش مصاحبه ی یکی از بزرگان موسیقی را میخواندم که مرحوم شده. میگفت من هدفم به اشتراک گذاشتن امور لذیذی است که خود در خلوتهایم با موسیقی تجربه کرده ام. از آنهایی که گویا عاشق شده اند و با سر و وضع عجیب و غریب از چیزی میگویند که نه ما درست میفهمیم چیست و نه خودشان از آن کوتاه می آیند!
👈گویا لذّتی را تجربه کرده اند و خود را پیام آور افق جدیدی از سعادت و لذّت میدانند. گویا برخی خلسه های خاصی را تجربه کرده اند. البته مدعی که فقط ادا در می آورد هم کم نیست!
👈ولی برخیهایشان گویا در حالاتی انرژی های روحی قوی و لذیذی دریافت کرده اند که مستشان کرده! هر چه بوده معلوم است که بالاتر از لذائذ متعارف بین مردم بوده است.
👈چیزی بیش از لذّت صرف موسیقی و موزون بودن آواها است. چیزی که ویژگی اش معمولا دفعی و غیر منتظره و سریع الزوال بودن است.
👈گاهی برخی از اینها همینکه موسیقی میزنند به یاد همان حالات نابشان می افتند و برای آن می نوازند هر چند ما درکی از آن نداشته باشیم.
🔹سال گذشته با انتشار پویا نمایی معروف سال به نام روح آن را چند بار دیدم. در مورد یک نوازنده ای بود که در اوج فعالیت هنری و موفقیّتش یکباره در حادثه ای ناگهانی مرد و خود را در عالم دیگری دید! پویا نمایی مهمی است. از ابعاد مختلف قابل بحث است.
👈در بخشهایی از آن نشان میداد که چگونه هنرمندان در حالات خاصی گویا از دنیا کنده شده و خود را در عالم دیگری گویا تجربه میکنند!
👈در این زمان است که شاهکارهای ادبی و هنری به آنها الهام شده و ولذّتی سرشار میبرند!
👈این مطلب در مورد شعرا نیز بارها دیده شده است. میگویند برخی از این شعرها را در یک حالت ادراکی عجیبی گفته اند و جوشش کرده که اصلا قابل بیان نیست. به برخی از اشعارشان خیلی توجّه دارند. گویا یادگاری از آن حالات ناب است.
👈به قول شیخ اشراق در رساله مونس العشّاق:
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی؟
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره ی معشوق به عاشق که نمودی؟
💡به ذهنم خطور کرد مطلبی در این زمینه بنویسم. هم بهتر بفهمیم اینها چه میگویند تا بتوانیم درک و قضاوتی بهتری از آنها داشته باشیم و هم بتوانیم منطق پنهان و دلالتهای نهان این حالات را برای ایشان بازگو کرده و مختصّات آن را در جهان معانی را برایشان گفت.
👈یک وقت این حالات حضوری را با ضعفهایشان در علوم حصولی تفسیر غلطی نکنند!
🔸«تحلیل خلسه های هنری بر اساس نمط نهم اشارات»🔸
این حالت را میتوان از زاویه های مختلف بررسی کرد. امروزه با رشد علوم روانشناسی تحلیلهای خاصی در این زمینه ابراز میشود. معمولا خلسه را حالت خاصی از آگاهی بدن در وضعیت آرامش میدانند. همان حالتی که امواج مغزی در حالت آلفا قرار گرفته و انسان تلقین پذیری خاصی را تجربه میکند.
👈معمولا با فعال شدن اعصاب پاراسمپاتیک و استاندارد سازی کنشهای بیولوژیک انسان در حالتی از احساس رهایی و آرامش ویژه قرار میگیرد که در آن آماده ی دریافت یا تلقین معانی خاص یا شهود صورتهای ویژه میشود.
👈حالتی که در زمانهای مختلفی مانند مدیتیشن و نیایش و موسیقی و هیپنوتیزم و تکنیکنهای آرامش و... قابل دسترسی است! گاهی نیز به شکل مصنوعی با مخدرات و مسکرات حاصل میشود.
🔴کاری به این سبک از تبیین بحث ندارم. خودش نکات جالب توجّهی دارد و بعضا قابل استفاده است ولی به دلیل مفروض گرفتن مادّی بودن انسان و انکار نفس مجرّد و عوالم غیبی دچار مشکلات ویژه است. فعلا این حالت را مبتنی بر نمط نهم اشارات که در مقامات العارفین است توضیح میدهم.
🔹آری این حالات را میتوان در قالب منظومه ی مفاهیم دسته بندی شده در تجربیات عرفانی و مراحل آن بازشناسی نمود.
✔البته باید توجه داشت که این افراد را نمیتوان عارف دانست. مراد از مقامات العارفین آن است که آنهایی که قرار است به عرفان به معنای خاصش که در فضایی توحیدی و وحدت وجودی سر از فنا در می آورد برسند در ابتدای کار برخی از حالاتی را نیز تجربه میکنند که شبیه آن چیزی است که اینها از جهت دیگر غیر از مقامات العارفین تجربه کرده اند. گویا در آن اوایل در یک تقاطع به هم رسیده اند که بعد از آن هر کدام به سمت غایت خود میرود.
👈از دید ابن سینا انسان زاهد یعنی کسی که پشت به دنیا کرده و به آرامش نسبی رسیده و یا انسان عابد یعنی کسی که مواظبت خاصی بر عبادات دارد به خودی خود این حالات درونی را تجربه نمیکند.
✋اگر تجربه کند از آن حیثی تجربه میکند که درجاتی از عارف شدن را در خود محقق کرده؛ اما عارف کیست؟!
👈عارف کسی است که دو دست باطنش را به سمت عوالم بالا گرفته و با یقینی تامّ خود را مهیّای آن نموده تا اشراقات غیبی بر آن بتابد!
👈از دید ابن سینا هم زهد و هم عبادت وسیله ای است که عارف با آن به صیقل دادن و بالا گرفتن دو دست باطنی اش مدد میرساند!
👈ولی آنچه مهم است همین حالت است که باعث میشود قابلیت انسان تام شده تا مستعدّ قبول گردد.
👈به عبارت دیگر آنچه انسان را به غایات میرساند همان کلمه طیّبه و اعتقاد پاک و یقین اوست که عمل صالح که همان زهد و عبادت است تنها باعث ترفیعش میشود. از ابتدا تا انتها انسان با مراتب ایمان و یقینش پیش میرود.
⚪اوّلین حالتی که انسان عارف در وجودش تجربه میکند اراده نام دارد. وقتی در خود یقین برهانی یا ایمانی به حقائق غیبی یافت ناخودآگاه در خود کششی مرموز به سمت بالا احساس میکند که گویا او را دعوت به نوعی صعود و وصول به سرچشمه میکند. این حالت را اراده و این شخص را مرید میگویند. در ادامه انسان مرید با زهد و عبادت و فکر روی به ریاضت می آورد:
📖«ثم إنّه اذا بلغت به الارادة و الریاضة حدّا مّا عنّت له خلساتٌ من اطلاع نور الحقّ لذیذة کأنّها بروق تومض الیه ثم تخمد عنه و هی المسمّی عندهم اوقاتا و کلّ وقت یکتنفه وجدان: وجد الیه و وجد علیه ...»
👈به تدریج ناگهان آن خلسه های نوری می آید! خلسه یعنی آن چیزی که در یک لحظه دلش را میرباید! یک نور لذیذی مانند برق در یک لحظه ی غیر منتظره میدرخشد! لذّتی که کلّ وجودش را میگیرد و به تعبیر ابن سینا غاشیة است
👈ولی طولی نمیکشد و به خاموشی میگراید! یعنی یک ته مزّه ای از آن باقی میماند! معدوم نمیشود لذا تعبیر خمود را به کار میبرد.
🔹این را گاهی اصطلاحا وقت میگویند؛ گویا چیزی از قبیل و درجه ای از این مضمون روایی است که: «لي مع اللّه وقت لا يسعه ملك مقرّب و لا نبيّ مرسل». یک کششی به بالا است. از اینجاست که جذبه هم میگویند.
👈کسی که چشیده دیگر محزون میشود که چه بود و چرا رفت؟! بعد از این بین دو حزن اسیر است. چرا نمی آید و وقتی می آید چرا رفت؟! این اوقات را همانگونه که در تعبیر ابن سینا هست برق نیز میگویند!
👈برق نیز تعبیر شایعی در عرفان اسلامی است. آن را از آیات و روایات گرفته اند! «و هو الّذی یریکم البرق خوفا و طمعا» که خوفا من الزوال و طمعا فی الثبات است و اینکه:«یکاد سنا برقه یذهب بالابصار».
👈همچنین در کلام نورانی امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمده که:
📖«قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيل ...».
🔹از این به بعد دیگر ابن سینا شروع به ذکر حالات مریدان راه توحید بعد از آمدن این برقها میکند. اینکه پیام این برقها برای این دسته کاملا آشکار بوده و آن را در فضای توحیدی درک میکنند. بعد از آن ریاضتهای آنها شدّت میگیرد و این غواشی نوری بیشتر و بیشتر می آید. تا جایی که بدون ریاضت نیز در گاه و بیگاه این برقها می آید.
👈تا جایی میرسد که هر لحظه گویا این برق جهیدن میگیرد و او را به یاد حق می اندازد. طوری که کسی که نزد چنین انسانی گاهی مینشیند اثری از انزعاج او میبیند.
👈مدّتی که ادامه دهد دیگر میتواند پنهان کند و در امور عادی اش خللی وارد نشود تا جایی که وقت تبدیل به مقام و حال به ملکه شده و به مقام سکینه میرسد.
👈اینجا نیز مراحل دیگری رخ میدهد تا به فنا و مراحل فنایی میرسد که فعلا در صدد شرح دقیق آن نیستیم.
⚪️خلاصه ی کلام بوعلی در نمط نهم آن است که سلوک عارفان با عقد برهانی یا عقد ایمانی آغاز میشود. همان چیزی که به او عزمی برای حرکت به واسطه علم به کمال مطلق و سعادت وصول به آن و امکان وصول میدهد. به نوعی همان یقظه است. اینجاست که مرید میشود.
👈بعد خودش نوعی شعور به عدم تناسب پیدا میکند. با ریاضت عارفانه به دنبال تناسب میرود. سپس حالات معرفتی عارض میشود که مانند برقی می آید و میرود که وقت است
👈و اگر متمکّن شد و نشست سکینه است و اگر با چشم حقّ شده و از خود جست فنا است.
👈در وقت اولین بارقه های معرفتی ایمانی می آید که شیخ اشراق آن را سوانح نامیده برایش رخ میدهد.
👈القائات خوش معنوی است که هم خصلت میلی و جذبی دارد و هم معرفتی. ولی می آید و میرود در یک لحظه یا در چند دقیقه و یا چند ساعت.
👈مثلا این معرفت در او می آید که رزق در دست خدای متعال است هو الرزّاق! بعد این وقت کم کم ماندگار میشود و پایدار میگردد و مینشیند و تبدیل به سکینه میشود. معرفتی ماندگار میشود.
👈بوعلی در اینجا عین الیقین را به دو قسم وقت و سکینه تقسیم میکند و فنا نیز همان حقّ الیقین است. طرح کلّی او این است:
✅ایمان – ریاضت – وقت – سکینه – فنا
👈گاهی چیزی شبیه همین طرح از زاویه ی دیگر در بیان عرفای اسلامی در این قالب مطرح میشود که:
✅معرفت - ریاضت - محبت - عشق - فنا
🔵بحث ما در مورد تحلیل خلسه های هنری بود! امری که چیزی بیش از مانند لذّت سمعی در هنگام شنیدن موسیقی است. همان چیزی که شبیه جذبه ها و اوقات و برقهایی است که در اینجا بیان شده که ناگهان می آید و خاموش میشود و اثر عمیقش را بر شخص باقی میگذارد.
👈حالاتی ناب که در آن شاهکارهای ادبی و هنری رقم خورده و لذّتهای عمیقی را انسان تجربه میکند؛ همان چیزی که مانند نسیمی خوش است که سر زلف معشوقی را گشوده و آنی انسان رخسار معشوق را میبند!
👈شیخ اشراق در اواخر حکمه الاشراق بحثی در احوال السالکین آورده و مبتنی بر تجارب سلوکی خود ۱۵ نوع از این برقها را معرفی میکند:
📖و اخوان التجرید تشرق علیهم انوار و لها اصناف: نور بارق یرد علی اهل البدایا ...
👈برای آنکه طولانی نشود در نوشته ی بعدی کلمات شیخ اشراق را در توضیح این برقهای نوری می آورم. اساس فلسفه اشراق بر حصول چنین انواری نهاده شده و وی شخص را تا قبل از حصول و تمکن این انوار فاضل و حکیم نمیداند!
باسمه تبارک و تعالی (۱۷۹)
«بحثی پیرامون جذبه هنری و خلسه معنوی» (۲)
غرة وجه سلبت قلب جمیع البشر
ضاء بها اذ ظهرت باطن لیل کدر
داخلة خارجة شارقة بارقة
صورتها کالبشر خلقتها من شرر
حین نأت تنقصنی حین دنت ترقصنی
کاد سنا برقتها یذهب نور البصر
قلت لروح القدس ما هی قل لی عجبا
قال أما تعرفها؟! تلک لإحدی الکبر
🔹این ابیات پر شور که حکایتی از آن جذبات نوری را در خود دارد از مولوی است. او نیز از جمله آنهایی است که بسیاری از اشعارش را در این حالات ناب سروده یا به یاد آن گفته!
👈شوریدگی برای بوارق وجد آور و حزن فراق در آثار او شاید بیش از آثار دیگران مشهود باشد.
👈همان وارداتی که بدون اکتساب به شکل دفعی در قلب انسان نازل شده و باعث قبض و بسط و شوق و ذوق و مانند آن میشود.
👈ویژگی این حالات آن است که مانند برقی آمده و میرود و تنها اثری از خود بر جای می گذارد تا درد فراق را به جان آن شخص بنشاند! اثر عمیقی از این لذت عظیم هم مدتها باقی است. گاهی تا چند ماه!
👈اگر این ویژگی ها را نداشته باشد معمولا عرفا آن را ناشی از تخیّل و حدیث نفس میدانند. گاهی نیز به این حالات و برقها، وقت میگویند!
👈البته گاهی این بارقه ها بدون لذت هم می آید! فعلا بحثمان در آنهایی است که با لذت عجیب سانح میشود. شیخ اشراق در انتهای تلویح ثالث از مور رابع تلویحات در این زمینه نکاتی بیان میکند: (و فیهم و فی غیرهم قد یسنح دون لذت ...)
👈مولوی در دفتر اوّل مثنوی در زمینه اهمیت این بوارق و لوامع برای صوفیان و اهل باطن میگوید:
صوفى ابن الوقت باشد اى رفيق
نيست فردا گفتن از شرط طريق
⚪️ابن الوقت در کلام او همان شخصی است که این وقتها را بسیار قدر دانسته و در بند آن است. وقتی آمد حسابی به دنبالش میافتد! رهایش نمیکند! منتظرش است! ألا إنّ للّه فی أیّام دهرکم نفحات ألا فتعرّضوا لها! وقتی آمد دیگر تأخیر نمی اندازد. ابن الوقت و ابن الحال است.
👈البته بعد از آنکه به تعبیر ابن سینا در نمط نهم اشارات به مقام سکینه رسید دیگر ابو الوقت میشود. لذاست که مولوی در دفتر سوّم مثنوی میگوید:
باشد ابن الوقت صوفى در مثال
ليك صافى فارغ است از وقت و حال
حالها موقوف عزم و راى اوست
بسته بر رأى جهان آراى اوست
👈عرفای اسلامی بحثهای بسیار گسترده و دقیقی پیرامون این حالات، جذبات، لوامع یا همان بوارق بیان کرده اند. بررسی آن خود نیازمند کتابی مستقل است. پس سراغش را نگیریم فعلا بهتر است!
🔹ولی در مباحث فلسفه اسلامی نیز مباحثی پیرامون این حالات بیان شده است. ابن سینا در نمط نهم اشارات در مقامات العارفین از آنها بحث کرده و مختصّات آنها را در مسیر سلوک توحیدی و پیام آن و روش تفسیر کردن آن و توقّف نکردن و روش تحصیل و استدامه و تبدیل آن به مقام را تبیین میکند. به این برقها زبان علمی در مقام سلوک توحیدی میدهد.
👈همان چیزی که معمولا هنرمندان در خلسه های هنری خود فاقد آن بوده و نمیتوانند پیام این حالات را فهمیده و دنبال آن را بگیرند!
👈تقریبا این حالات ناب فائده ی خود را برایشان از دست میدهد! بلکه گاهی مایه انحرافشان هم میشود.
🔹برخی هنرمندان یا دیگرانی که در واقعه ای برقی را درک کرده اند به واسطه آنچه آن را لذّتهای غیر قابل وصف مینامند شوریده حالی خاصی دارند. البته مرادم آنهایی است که اهل ادّعا نیستند!
👈معمولا این شوریدگی را بسته به فرهنگی که در آن بار آمده و مبتنی بر علومی که آموخته اند به صورتهای مختلفی نشان میدهند.
✋در ادامه گمان میکنند این هنر خاص مانند موسیقی بود که باعث آن حالات جذبه شد. از همینجا از روی وجوب شکر منعم دلسپردگی خاصی به هنر پیدا کرده و پیام آن حالات را در فضایی هنری تفسیر میکنند. تا آخر هم خوب حالیشان نمیشود آن حالت لذیذ چه بود!
👈برخلاف آنهایی که اینها را در قالب منطق واقعی اش در عالم تجربه و فهم میکنند؛ به قول عبدالرزّاق کاشانی در لطائف الاعلام:
📖«البارقة هي لائح إطلاقي يرد من الجناب الأقدس الفرداني فيلوح ثم يروح؛ فهي و إن لم تكن كشفا تامّا بل مبدء كشف لاح ثم راح فإنها إن انفصلت أثبتت في المحلّ الذي هو القلب هيبة تصونه عن التفرقة و ثبتت له الجمعيّة، لكونها من بوارق التوحيد»
👈به قول شیخ اشراق در کلمة التصوّف:
📖«من أدام فكره في الملكوت، و ذكر الله ذكرا صادرا عن خضوع، و تفكّر في العالم القدسيّ فكرا لطيفا، و قلّل طعامه و شهواته، و أسهر لياليه متملّقا متخشّعا عند ربّه، لا يلبث زمانا طويلا، حتى تأتيه خلسات لذيذة، كالبرق تلمع فتنطوي، ثمّ تلبث في نفسه و تبسطه و تطويه»
👈در هیاکل النور هم میگوید:
📖«چون ما خود را از شواغل بدن پاك كنيم و در كبرياى حقّ تعالى و انوار وى كه بر موجودات ريزانست در خيال آريم بيابيم در نفوس انوار لامع هم چون برق خاطف كه تشريق كند نفس با عالم خويش، و از آنجا لذّتها يابيم روحانى كه در عالم شبه ندارد»
⚪️در فلسفه اسلامی کسی مانند حکیم سهروردی به تفصیل به این برقهای لذیذ نوری نپرداخته است. از اینجاست که به حق او را شیخ اشراق نامیده اند. خود بهره ای تامّ از این حالات داشته و حتّی در کتبی مانند رساله ی طفولیّتش هم معلوم میشود از طفولیّت در این فضاها بوده است.
👈اساسا وی فلسفه خود را بر محور همین انوار پی ریزی کرده است. مثلا در کتاب مقاومات میگوید اگر کسی این برقهای الهی و انوار حقیقی را تجربه نکرده باشد اساسا نباید او را از فضلاء دانسته و توان آنکه به یقین برسد را نخواهد داشت!
📖«و أنت قد جرّبت البارقة الالهيّة ان كنت من الحكمة فى شىء فانّ من لم يشاهد المشاهد العلوية و الانوار الحقيقيّة لا يعدّ من الفضلاء و لا يتيقّن له السعادة العلوية و ان حفظ صور الدواوين كلّها و سيلعب به الشكوك»
👈در مطارحات نیز بار دیگر این حقیقت را گوشزد کرده و میگوید طالب حکمت اگر هم به سکینه و بالاتر از آن که همان مراحل فنا یا همان طامسه است نرسید لااقل باید بهره ای از بروق داشته و ملکه آن را در خود ایجاد کرده باشد:
📖«فقبيح بطالب الحكمة ان لا يجتهد و لا يطلب الطرق الموصلة! فان طلبت و اجتهدت لا تلبث زمانا طويلا الّا و يأتيك البارقة النورانيّة، و سترتقى الى السكينة الالهيّة الثابتة فما فوقها ان كان لك مرشد، و ان لم يتيسّر لك الارتقاء الى الملكة الطامسة فلا اقلّ من ملكة البروق»
👈در همین کتاب در بیان دیگری حکیم متأله را کسی میداند که: (یصیر بدنه کقمیص یخلعه تاره و یلبسه أخری ... فان شاء عرج الی النور و ان شاء ظهر فی أیّ صوره أراد)
👈وی در کتب مختلفش از راه لذّت همین برقها التذاذ نفوس فلکی و کیفیت انزعاج و حرکت آنها را تصویر میکند:
📖و قد يتّفق لك طرب يتحرّك فيه بدنك، فانّ البدن منفعل عن احوال النفس و النفس منفعلة عن احوال البدن. و تعلم انّ البارقات ترد على النفس و تؤدّى الى حركة فى داخل البدن،
📖بل قد تؤدّى الى انزعاج فى البدن، فلا تتعجّب من انبعاث حركات الافلاك عن انوار تأتيها من الافق الاعلى. و انت اذا ارتقيت الى مقام ارفع فستتّصل بها و ما فوقها و تطّلع على كثير من الانباء،
📖و تدرك اكثر الحقائق بالرصد الروحانىّ اذا كان لك مرشد مطّلع على حقايق خفيّات الطرائق و الاسرار، و ان لم تفعل فانت فى الحكمة كالأكمه فى سياحة الارض او الزمن فى أن يكون فيجا!
👈در رساله ی اعتقاد الحکما نیز در مورد حرکت ابدان افلاک میگوید:
📖یتحرّک ابدانها کصاحب الوجد من اصحاب التجرید.
👈همچنین در کتاب دیگرش به نام کلمة التصوّف همه ی حالات شریف را مولود همین برقهای خاطف و یا مستقرّ یا همان سکینه میداند:
📖«اللّوائح: هي خلسات لذيذة نوريّة تطرأ فتنطوي بسرعة كالبروق الخاطفات؛ قال الله تعالى: «هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً» و «السّكينة»: خلسة لذيذة تثبت زمانا أو خلسات متتالية لا تنقطع حينا من الزمان و هي حالة شريفة و من اللّوائح و السكينة تنشقّ جميع الأحوال الشريفة»
👈دسته بندی های خاصی نیز از آنها ارائه نموده است. مثلا در اواخر حکمة الاشراق ۱۵ نوع از این برقها را ذکر کرده است. در آثار دیگرش هم بارها و بارها از این انوار و برقها یاد میکند.
👈مثلا در کتاب شوارع بارقه ها را به بارقه مستوعبة و نزّاعه و مسبتة و کادّة و بارزة تقسیم میکند.
🔴این بوارق نوری برای شیخ اشراق آنقدر جدّی بوده که معتقد شد مشکل اصلی فلسفه مشّاء همین است که برای تفلسف در حقائق هستی به جای نور به وجود پرداخته است! وی برای پیش برد حکمت اشراقی خود از نقطه ضعف فلسفه مشّائی که همان اصالت معنایی بودنش بود کمال استفاده را برده ضمن گسیل ساختن اشکالات به نظریّه ترکّب ممکنات از وجود و ماهیت، وجود را صرفا امری اعتباری دانسته و بعد از آنکه حقیقت وجود را انکار نمود زمینه را برای پی ریزی فلسفه بر اساس نور مهیّا نمود.
👈شیخ اشراق تلاش نمود با برجسته کردن علم حضوری و شهود درّاک فعّال بودن نفس انسانی که همان حالت نوری انسان است با ابطال تسلسل به اثبات نور الانوار نائل شود. خداوند متعال در نگاه او واجب الوجود نیست! نور الانور است!
👈از نگاه او وجودی که اصلا در خارج نمیتواند تحقّق داشته باشد چطور میتواند مبیّن اصیلترین واقعیّت هستی باشد؟! نقطه عزیمت شیخ اشراق در تأسیس حکمت نوری همین انکار حقیقت وجود بود.
✋مقداری از بحثمان خارج شدیم. مقصودمان آشنایی اجمالی با این برقها در همان سطوح نازلش بود تا مقداری با خلسه های هنری و معنوی آشنا شویم. ببینیم اجمالا اینها بدایات چه چیزی را درک کرده اند و چطور به سبب عدم ادراک آن در فضای صحیح باعث رشد واقعی آنها نشده است.
👈فعلا در همین حدّ اکتفا میکنم که این برقها خود در حکمت اسلامی به خوبی شناسایی شده و بالاتر از آن به دسته بندی و تأسیس حکمت نوری توحیدی بر اساس آن همّت گماشته بوده اند.
👈در عرفان اسلامی که بحث بسیار دارد. ولی متأسّفانه برخی به دلیل محرومیّت از این سنّتهای علمی و فرهنگهای غنی معنوی وقتی به درجاتی از این برقها و جذبه ها نائل شده اند قضاوتها و تفسیرهای غلطی از آن ارائه کرده اند.
👈در نوشته ی بعدی مقداری در زمینه ی سطوح نازلتر این برقها و زمینه های به وجود آمدنش سخن میگویم. اینکه گاهی این برقها به شکل اتّفاقی بدون ریاضت و سلوک می آید! این قسمت است که بیشتر برای نوشته ی ما فعلا مدّ نظر بود.
این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۸۰)
«بحثی پیرامون جذبه هنری و خلسه معنوی» (۳)
«فقه الانوار در نگاه شیخ اشراق»
🔴راستش اصلا قصدی برای نوشتن این چند شماره اخیر را نداشتم. کاملا اتّفاقی بعد از آنکه از شنیدن منبرهای این شبها خسته میشدم در کتابخانه برای رفع خستگی کتابی از شیخ اشراق را گشودم و به این بحث کشیده شد. نمیدانم شاید حکمتی بود.
👈هنوز بین بسیاری از منبریهای ما فرهنگ نشده که منبر رفتن خود باید بخشی از یک فعالیت سنگین علمی تبلیغی باشد.
👈حاصل آنچه را در نفر علمی خود یافته را باید متناسب با موضوع، تبلیغ کند! از جهتی اصلا کاری آسان نیست! اینهایی که تو میگویی که همه بلدند! چه چیزی را داری تبلیغ میکنی؟!
👈حالا باشد به نیّت تذکّر هم شده و به احترام خواهیم آمد! ولی تو هم به احترام این منصب و به تناسب وظیفه وقت بگذار! وقتی برای این جهات علمی وقت نگذاری مقولات دیگری بین منبریها برجستگی پیدا میکند!
👈آن وقت همانگونه که در بذل خاطر شماره ۱۷۷ بیان شد این منبر به جای تبلیغ دین معرَّف بیشتر به دنبال تثبیت دین محقَّق میرود!
🔹بگذریم! در دو نوشته قبل بیانی از مفهوم برق و لذّت فوق العاده ی آن نمودیم. برقها و وقتهایی بسیار لذیذ و سریع که انسان را به صعود و اتّحاد با کانونی پاک دعوت میکند. افقی دیگر از وجود انسان و عوالم هستی را به روی او باز میکند.
👈این برقها گاهی آنقدر لذیذ است که برخی عمری را سر سفره ی خاطره ی شیرینش مینشینند! به یادش سوز و گدازها داشته و حیران میشوند.
👈اگر در علوم حصولی قوّتی نداشته باشند آن را به امورات مأنوسشان مانند خدا یا انرژی های کیهانی یا ... تفسیر میکنند.
⚪این حالات در تعبیرات دینی و سپس عرفان و همچنین حکمت اسلامی به عنوان انوار، بوارق، لوامع و سوانح و مانند آن کاملا شناخته شده بوده است.
✔گفتیم که اگر این برقها ولو مراتب نازلش در مسیر سلوک و با منطق ریاضتهای دینی حاصل نشود خودش میتواند آسیب بزند! چون شخص نمیداند این حالت چه بود و چه پیامی داشته و چرا آمد و چرا رفت؟! تفسیرهای غلط نسبت به آن میتواند برای انسان بسیار مضرّ باشد! مثلا گمان میکند این به برکت هنر بود! حالا باید موهایش را بلند بگذارد و اداهای عجیب در بیاورد! مدام موسیقی بزند و گوش دهد و نقاشی بکشد و ...
👈یا حتّی در موارد غلطی برخی حالتهای مصنوعی بسیار نازل آن را میتوان با مخدّرات و مسکرات نیز در درجات نازلی تجربه کرد. البته اینها معمولا از آن حالات بدلی و مصنوعی است. هر چیزی بدلیجات خودش را دارد!
✔ولی انسان سالکی که با دستور صحیح وقتی به این حالات میرسد شدّت التزامش به شریعت و محبّتش نسبت به اولیاء الهی بیشتر شده و با قدمی راسختر به مراتب بالاتر و بالاتر این حالات گام برداشته و تا انتهای این حالات نوری که انواع فنا و انوار طامسه است پیش میرود.
👈به قول شیخ اشراق در مرصاد عرشی تلویحات:
📖«کلّ هذه العلوم صفیر سفیر یستیقظک عن رقدة الغافلین و ما خلقتَ لتنغمسَ فی مهلکک ...»
👈به تعبیر شیخ اشراق اساسا این انوار و برقها فقه خود را دارد. وقتی این حالات دست داد به فقیهش رجوع کنید! توضیح المسائلش را ببینید! از خودتان اجتهاد نکنید!
👈باید فقه الانوار داشت تا بتوان خوب آنها را درک کرده و متوقّف نشد! شیخ اشراق در کتاب بستان القلوب در جایی میگوید:
📖«چون چیزی گشاده شود و کشفی پدید آید نباید که بدان غرّه شود که در همان منزل بماند و بمنزلی دیگر نرسد و آنگه از همه فرو ماند که این راه را پایان نیست؛ اگر صد هزار سال در سلوک بسر برد هنوز صد هزار سال دیگر باز مانده باشد ...»
🔹در بیان ابن سینا در نمط نهم اشارات مختصّات این برقها را در مقامات العارفین آوردم. سپس بیان شد که اساسا حکیم سهروردی اساس حکمت خود را بر اساس این انوار پیریزی نموده و آن را حکمت اشراق نامیده اند. بسیار بیش از دیگران در حکمت از این نورها سخن گفته است.
👈شیخ اشراق در آثار خود هم بر اساس این انوار دست به تأسیس نظام نوری و نقد حکمت مشّائی زده که آن را در کتاب حکمة الاشراق به یادگار گذاشته و هم در کتب مختلفش دستور العملهای وصول به این برقها و همینطور دسته بندی آنها و برخی امور پیرامون آنها را بیان نموده است.
👈اساسا تدبّر در کلام شیخ اشراق نشان دهنده ی آن است که وی از ابتدا در خانقاه صوفیان و در خانواده ای این چنینی از دوران طفولیّت بزرگ شده و بهره ای بالا از این حالات معنوی و برقها داشته است. از همان ابتدا مرید و اهل ذکر و مجالست با مشایخ و خرقه پوشی و مانند آن بوده است.
👈به حقیقت معنای کلمه میتوان او را یک مرتاض و صوفی دانست. البته متعلّق به یک نسل قبل از ظهور ابن عربی و تحوّلات بزرگ در عرفان.
👈البته به وزان این ریاضتهای و تلاشهای سلوکی از همان طفولیّت تلاشهای علمی سنگینی نیز در زمینه حکمت مشّاء داشته و حقیقتا از فلاسفه و متفکّرین بزرگ جهان اسلام است.
👈به شکلی که در اواخر عمر در کتبش طوری قلم زده که آدم احساس میکند از زمره ی منخرطین در عالم ملکوت و عقول گشته و اصلا از ملکوتیان یا به اصطلاح خودش جبروتیان است!
👈حکمت اشراق را ورای ابعاد بحثی آن و انتقاداتی که به حکمت مشّاء گرفته باید از این بعد مرتاضانه و سلوکی هم بررسی نمود. اساس مطالبش مبتنی بر برقها و تجربه ی این انوار است.