🔷در مورد اوّل خود کلام این شخص دچار تناقض است. زیرا ایشان تخصص فقهی امثال امام خمینی را پذیرفته اند. اگر این را بپذیرند خب یکی از ابواب بسیار مفصّل فقهی باب معاملات است. این بزرگواران میتوانند از آن جهت که فقیه هستند نظر تخصصی خود را از منظر فقهی در موضوع مسائل اقتصادی در باب معاملات بیان کنند! لذا تبعیت از فرمایشات این مراجع عدول از سیره ی رجوع به متخصّص نیست.
✋در واقع اصل مسأله آن است که در باطن ایشان اساسا وحی و اسلام را باید قبول نکند تا بتواند عدم تخصص فقها را در معاملات اثبات کند!
✅فرق مجتهد باب معاملات با یک اقتصاد دان متعارف آن است که مجتهد در پی استنباط نظر وحیانی یا غیر منافی با وحی در باب معاملات است و اقتصاد دان در پی استنباط یا تأسیس اقتصاد مطلوب نظر خود با تکیه بر عقل بشری است.
👈اگر ما معاد باور و مسلمان باشیم قطعا تبعیت از فقه دینی را خروج از دائره ی سیره ی عقلائی رجوع به متخصص نمیدانیم.
⛔️عمق این حرف آن است که اگر اقتصاد دان یا جامعه شناس یا روان شناس و... چیزی گفت دیگر حرفهای قرآن و روایات در آن حوزه ها هیچ اعتباری ندارد!
👈به تعبیر دقیق مرحوم فضل بن شاذان در کتاب الایضاح دعوا بر سر مقوله ی وحی و نیاز انسان به عقول قدسی و عالم غیب است:
📖«كان صلى الله عليه وآله إذا سئل انتظر الوحي ، وهؤلاء يقولون ولا يحتاجون إلى وحي»
🔷در مورد دوّم که این شخص خودش را متخصّص در باب اقتصاد میداند نیز اشکال این است که در اینجا بین دو امر خلط شده است. آنچه انسان را وادار به رجوع به متخصّص میکند رسیدن به علم است نه به آنچه عرف زمان و تمدّن به او متخصّص این رشته اطلاق میکنند! انسان در واقع محتاج تقلید از عالم است ولی آنچه اینها از آن به عنوان متخصّص یاد میکنند وقتی به دقّت در عمق آن نظر کنیم آن عالم مورد حاجت نیست!
👈بلکه معمولا شخصی است که با مکاتب بشری این رشته اجمالا آشنایی دارد و در یکی بیشتر کار کرده و آراء را حفظ کرده و بعضا نقدهایی یاد گرفته و تدریس کرده و از این قبیل امور... . البته منکر فضیلت آنها در فهم بسیاری از روابط بین پدیده ها نیستیم.
👈علم در اصطلاح اینها اساسا به معانی دیگری تحویل رفته که اگر فطرتها از آن خبردار شوند معلوم نیست چقدر مایل به رجوع به اینها باشند.
⚪️حالا اگر هم فرض کنیم ایشان واقعا در اقتصاد امروزی تخصّص دارد مگر وظیفه ی اقتصاد استنباط حقیقت اقتصاد سالم بین مردمان است؟! اقتصاد در بیشتر صورش اساسا نوعی ساختن دانش و شکل دادن به اقتصاد با انگاره های خاصی است که معمولا در آنچه مورد پسند ایشان است طرف نظام سرمایه داری در آن لحاظ شده است. اینطور نیست که حقائق نفس الامری را بخواهند در آن کشف کنند! اینطور نیست که گمشده اش لزوما عدالت باشد.
✅علم اقتصاد اینها معمولا تخصص در انشاء یک اقتصاد خاص برای اغراض خاص مبتنی بر پیش فرضهای بسیار است!
👈این علوم و تخصصها در بسیاری از موارد خادم نظام سرمایه داری و سرباز مترفین و مفسدین اقتصادی اند! خودشان گاهی متهم ماجرا هستند!
👈رجوع به اینها در مسائل بسیاری از قبیل رجوع به پزشک یا مکانیک و مانند آن هم نیستند. متخصّص در این رشته های علوم انسانی اساسا تفاوتهای معنا داری با متخصصین در رشته های دیگر دارد.
⚪به این آقایانی که خودشان را متخصص میدانند و میخواهند بقیه در برابرشان زانو بزنند باید گاهی مبانی عجیب و غریبشان را یاد آور شد تا دیگر اینگونه خود را برتر نبینند! شما هنوز نتوانسته اید تصویر معقولی از آزادی به دست دهید. شما هنوز دعوایتان بر سر راه حل تعارض بین آزادی و عدالت اجتماعی که منجر به انشعاب بزرگتان بین لیبرالیسم و سوسیالیسم شد به توافق نرسیده اید!
👈حالا ایشان که پیرو مکتب اقتصاد لیبرال است. پیش فرض اساسی اقتصاد آزاد لیبرالی چیست؟! همان پیش فرض اساسی آنارشیسم است که آدام اسمیت در قرن ۱۸ به خوبی با مفهوم «دست نامرئی» به آن اشاره کرد.
👈یعنی یک عامل غیبی منافع شخصی و منافع اجتماعی را در شرایط رقابت کامل متعادل میکند! جلّ الخالق! چه راحت به چیزی معتقد میشوند که اینقدر نتایج سهمگین برای مستضعفین و طبقات انسانی دارد.
👈اینان معتقدند تلاش افراد برای حداکثر کردن منافع خود اغلب ممکن است بیشتر به جامعه نفع برساند تا زمانی که مستقیما تلاش میکنند تا به جامعه نفعی برسانند!
👈با اندک تاملی روشن است که این دست نامرئی و هماهنگی پیشین بنیاد مورد ادعای بازار آزاد نه امری بیّن است و نه مبیّن و بلکه خلافش واضح است. هلوی شیرینی برای سرایه داران است! اصلا اینطور نیست که اگر هر کسی فقط به فکر خودش باشد جامعه نظم پیدا کند و رشد کند.
✋گویا اینها تکانه های نظریات چون داروینیسم است که ورای نکات علمی که داشته تجلّیات شومی از خود در عرصه های مختلف نشان داده است! منظورم این نیست که پس سوسیالیسم صحیح است! نخیر! یعنی شما هم به عروه الوثقایی به نام تخصص چنگ نزده اید!
⬇️⬇️
👈این نوع نگاه به جامعه و به طبقات اجتماعی و مستضعفین و باز کردن عرصه برای مسرفین و ثروتمندان و قارونهای زمان خلاف ضروریات دین مبین اسلام است.
👈در یک جامعه ی اسلامی وقتی تنافی قطعی برخی مباحث اقتصادی اینها با احکام اسلامی آشکار است چطور میتوانند باز خود را مسلمان و متخصّص در رشته ی خود بدانند؟! این خود تناقضی آشکار است.
👈سابقا هم در بذل خاطر شماره ۴۷ در زمینه (مغالطه مگه تو متخصصی؟!) مقداری از آسیبهای این تخصص گرایی امروزی صحبت کردم.
🔷در مورد سوّم هم باید گفت اساسا شما که خودتان را متخصّص میدانید بهتر میدانید که بسیار با هم تفاوت دارید. پارادایمهای اقتصادی متفاوتی وجود داشته و در ذیل آنها مکاتب و مسالک اقتصادی متنوّعی با اغراض مختلف شکل گرفته است. دقیقا شما تخصّص کدام را دارید؟! آیا شما از یک علم محض خبر میدهید که همگی بر آن اجماع پیدا کرده اید و آن را ما ردّ میکنیم؟! هرگز! اگر چنین علوم قطعی را پیدا کنید حتّی ما حاضریم آیات و روایات را هم در برابر آن تأویل ببریم. ولی خودتان هم بهتر میدانید چقدر اینها نزاع خیز است.
👈ولی یک مسأله ای اینجا هست که مشکل ماست. آن هم این است که مدّتهاست که عملا به نوعی سکولاریسم تن داده و حوزه های حسّاسی مانند اقتصاد را به افراد به اصطلاح متخصّص این رشته سپرده ایم! این خطای بزرگ دانشمندان متعهّد مسلمان بود.
👈حوزه های بسیار حسّاسی مانند اقتصاد را باید متفکّرین بزرگ دینی خودمان متکفّلش میشدند تا در این علوم نیز سرآمد شده و مناسبات آن را با فقه بهتر تشخیص میدادند. خودشان هم فقیه میشدند و هم متخصّص برتر در این حوزه های علوم بشری نوین و آنها را به دست افراد نالایق نمیسپردند.
👈گاهی مستقلّا اقتصاد بشری را عمیقتر بررسی میکردند و گاهی نیز اگر لازم بود فقه اسلامی را مبتنی بر رشدهای عقل بشری به روز رسانی مینمودند. فقه نیز عین شریعت نیست و یک تلاش بشری برای استنباط احکام شریعت است لذا در آن حیطه ی بشری اش قابل تحوّل و پیشرفت است. کما اینکه نقش عقل در هندسه ی معرفت دینی نیز را باید جدّی تر گرفت.
🔵در انتها به یاد کلامی از یانیس واروفاکیس اقتصاد دان و سیاستمدار معاصر یونانی افتادم. وی چند سال پیش که اوج بحران اقتصادی یونان بود وزیر دارایی این کشور شد. ایشان یک کتاب به نام: «حرفهایی با دخترم درباره اقتصاد» نگاشته که در واقع تاریخی مختصر از سرمایه داری است! این کتاب را بعد از بحران اقتصادی یونان در سال ۲۰۱۳ به زبان یونانی در ۹ روز برای دخترش سِنیا در استرالیا نوشته است. در جایی از این کتاب این کلام بسیار جالب توجّه را بیان میکند که:
📖«اقتصاد مهمتر از آن است که آن را به متخصصان بسپاریم»
👈در ادامه اینطور بحث را دنبال میکند که فریب پیچیدگی علم اقتصاد را نخورید زیرا ورای این پیچیدگی چیزی نیست و میخواهند شما سر در نیاورید و شما باید خودتان خوب اقتصاد را بفهمید و تصمیمات مهم و بزرگ اقتصاد را ساده لوحانه به این افراد واگذار نکنید.
⚪️در جایی از کتاب میگوید فلانی در یکی از کشورهای آفریقایی تحقیق کرده در یک قبیله که باور راسخی به کاهنان آنجا دارند ولی با وجود اینکه پیشبینی آنها معمولا اشتباه است از اعتقاد آنها به این کاهنان چیزی کم نمیشود. سرّش چیست؟! به این نکته میرسد که در واقع نهادی جز آن کاهنان برای تصحیح مشکلات ندارند و «مجبورند به آنها اعتماد کنند».
👈باز میروند پیش کاهن تا سرّ اینکه پیشگویی اشتباه شد را بگوید. ایشان در ادامه از این جریان استفاده جالبی کرده و میگوید آنچه به عنوان علم اقتصاد میبینید اصلا فکر نکنید وضع بهتری نسبت به آن کاهنان قبیله آفریقایی دارد بلکه اینها هم هر کدام فرمولها و نظریاتی دارند که شکست میخورند ولی با وجود این به تخصصشان در نگاه مردم و اینکه اقتصاد دان هستند و مورد احترام لطمه ای نمیرسد.
👈زیرا باز برای جبران شکست مردم به خود آنها رجوع میکنند. مجبور به این اعتمادند! لذا همواره مورد احترام هستند. از نگاه او گاهی واقعا فرقی بین فوق دکتراهای اقتصاد با کاهنان معبد دلفی نیست.
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۳)
«که مستِ جامِ غروریم و نام هُشیاریست»
«سُكرُ الغَفلَةِ و الغُرور اَبعدُ اِفاقة مِن سُكرِ الخُمُور»
«یکی از نعمتهای بزرگ آن است که سرمان به سنگ بخورد!»
🔹جایی بودم که صحبت از شراب و مستی به میان آمد! برخی از جوانان غافل گویا فریب شیطان را خورده بودند و مبتلا به این لذّت زودگذر شده بودند! «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي ذَهَبَتْ لَذَّتُهَا وَ بَقِيَتْ تَبِعَتُهَا» برخی در مذمّت آن گفتند! گویا خودشان را خیلی مبرّا و منزّه میدانستند! گویا آنها را خیلی مذمّت میکردند!
✋مشکل ما این است که خیلی ظاهری با این مقوله ها مواجه میشویم. اینها باطن دارد! نکند دقیقا خودمان در باطن مبتلا به آن چیزهایی هستیم که دیگران را به خاطر ابتلای ظاهری به آنها مذمّت میکنیم!
🔸ولی مستی چیست؟! چرا اینقدر قبیح است؟! چون انسان عقل خودش را از دست داده و ارتباط عاقلانه اش با واقعیات پیرامونش مختل میشود. غرق در تخیّلات و توهّمات باطل میشود. افرادی که از بیرون شاهد آن هستند واقعا برایشان تأسّف آور است.
👈ولی چرا؟! چون سراب و توهّمی بیش نیست! آنچه سرنوشت انسان با آن گره خورده در مناسباتش با حقایق است نه با توهّماتش! روح معنای مستی در غفلت از حقایق پیرامونی اش و سرخوش شدن با توهّمات است.
⬇
🔹خب اگر روح معنای مستی این است آیا مستی فقط محدود در همین مصداق میشود؟! گاهی جوانهای امروزی که مورد هجوم دنیای سایبر و سبک زندگی جدید شده اند را میبینم احساس میکنم دچار نوعی مستی شده اند! گویا ارتباطشان با واقعیّات زندگی مختل شده است! گویا غرق در تخیّلات و توهّمات خودشان هستند و درکی از امنیت، سلامتی، خانواده، تعهّد، انفعال انسان در برابر حقائق زندگانی ندارند!
👈گاهی میگویم خدایا کی چُرت اینها پاره میشود! کی سرشان به سنگ میخورد که بابا این زندگی دنیایی قواعدی دارد که انسان در برابر آنها نمیتواند خیال پردازی کند! نمیتواند نسبت به آنها لا ابالی باشد!
✋ولی حالا خیلی خودمان را منزّه از مستی ندانیم! خودمان هم به نوع دیگر و شدیدترش مبتلاییم!
⚪به راستی اگر بدانیم حقایق بزرگی پیرامونمان هست که همه ی معاش و معاد و ابدیت ما در گرو مناسباتمان با آنهاست و ما از آنها غافل شده و مشغول لهو و لعبیم آیا واقعا نمیتوان گفت مست شده ایم؟! شخصی را در نظر بگیریم که میدانیم ساعتی دیگر قرار است ملک الموت او را قبض روح کند و حالا مشغول فوتبال بازی و دعوا با این و آن و خواب و... است! چه حسّی به ما دست میدهد! از این غفلت بزرگ!
👈این حکایت حال ماست! تعارف هم نداریم! همه مبتلا به درجاتی از مست لایعقل بودن هستیم! مگر نمیدانیم این عالم صاحبی دارد؟! همه چیز عالم روی حساب و کتاب است؟! ما یلفظ من قول الّا لدیه رقیب عتید! ابدیتی در پیش است!
👈حالا باز این مستهای مسکرات دنیایی دمی بعد سر عقل می آیند! اثرش زائل میشود و میفهمند حقیقتی در کار است! ولی اینگونه مستی را چه کنیم؟! نکند آنقدر عمیق باشد که تازه در برزخ و وقتی کاری از دستمان بر نمی آید به هوش بیاییم و ناله مان بلند شود: «يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّهِ»
👈همین است که در روایت منقول از امیر المؤمنین علی علیه السلام مستی غفلت و غرور را شدیدتر و عمیقتر از مستی شراب بیان میکند:
📖«سُكرُ الغَفلَةِ و الغُرور اَبعدُ اِفاقة مِن سُكرِ الخُمُور»
👈خدا میداند که این روایت چه روایت عمیق و تکان دهنده ای است! طوری است که دیگر آدم جرأت نمیکند خودش را منزّه بداند! میبیند خودش بدتر از هر مستی مست است! به تعبیر حافظ شیراز مست جام غروریم و نامش را هوشیاری گذاشته ایم:
بیار باده که رنگین کنیم جامه ی زرق
که مستِ جامِ غروریم و نام هشیاریست
⚪حکایت ما حکایت آن جماعت مستانی است که وقتی یک نفر عاقل را میبینند گمان میکنند در واقع او مست شده است! همین است که آنهایی که از این مستی جام غرور بیرون آمده و هوشیار شده اند گویا برایشان نامعقول اند! گویا خودشان را هوشیار و این هوشیاران واقعی را مست میدانند!
⬇⬇
📖«يَنْظُرُ إِلَيْهِمُ النَّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ يَقُولُ قَدْ خُولِطُوا وَ قَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ أَمْرٌ عَظِيمٌ إِذَا هُمْ ذَكَرُوا عَظَمَةَ اللَّهِ تَعَالَى وَ شِدَّةَ سُلْطَانِهِ مَعَ مَا يُخَالِطُهُمْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ أَهْوَالِ الْقِيَامَةِ أَفْزَعَ ذَلِكَ قُلُوبَهُمْ وَ طَاشَتْ لَهُ أَحْلَامُهُمْ وَ ذَهَلَتْ لَهُ عُقُولُهُم»
🔹رفقا یکی از نعمتهای بزرگ آن است که لطف الهی شامل حالمان شود و سرمان به سنگ بخورد! این بیماری ها، مشکلات، گرفتاری ها، نداری ها، بی مهری ها و مرگ عزیزان و... همه گاهی برای آن است که انسان را از مستی غفلت و غرورش بیدار کند! چرتش را پاره کند!
📖«وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُون»
👈از این گرفتاری ها گله نکنیم! گاهی پیامها دارد! میخواهد بیدارمان بکند! ما را متوجّه حقایق عظیم هستی کنی! گاهی واقعا نعمت بزرگی است! میخواهد تا فرصت تمام نشده بیدارمان کنند! از اینها ناراحت نباش!
👈خدا نکند با مرگ تازه بیدار شویم که دیر است! دیگر فرصتی برای ارتباط گرفتن با حقایق بزرگ هستی را نخواهیم داشت. بر سر سفره ی اعمالمان خواهیم نشست! اگر با عافیت بیدار نمیشویم خدا کند لطف و نعمت الهی شامل حالمان شود و در همین دنیا سرمان به سنگ خورده و بیدار شویم!
👈یکی را دیدم که عزیزش را از دست داده بود. واقعا وقتی او را میدیدم گویا هوشیار شده بود! بیدار شده بود! هر چند برای ما غفلت زدگان و مستان دار دنیا نامعقول مینمود! ولی خدا میداند که او معقول بود و ما نامعقول! مقداری از این مستی جام غرور بیرون آمده بود!
👈خدا میداند که حال ما چقدر نزد هوشیاران وادی حقیقت زشت و زننده است! خدا میداند این دل مشغولی ها و کارهایمان برایشان چقدر قبیح و باطل است! مانند تلو تلو خوردن انسانهای مست است!
👈گاهی قبرستان میروم به آنها میگویم چرا بلند نمیشود سراغ شغلها و سر زمینها و دلمشغولیهایتان بروید! مگر شما سرتان همیشه شلوغ نبود! مگر نمیگفتید وقت نداریم! چه شد که حال سالها و سالهاست اینجا آرمیده اید؟! دیرتان نشده؟! یا آنکه مست جام غرور بودیم!
✅همه ی انبیاء الهی آمدند تا انسان را از این خواب و مستی بیدار و هوشیار کنند! مؤمن واقعی شدن چیزی از جنس بیدار شدن و هوشیار شدن است! عقلی از جنس عقل بیداران دارد!
👈خدا میداند که این دل مشغولی ها و بوی عطر و لباس زیبای ما مستان جام غرور برای این بیداران وادی حقیقت چه بی ارزش و بی مقدار است:
در آن زمین که نسیمی وزد ز طُرِّهٔ دوست
چه جایِ دم زدنِ نافههای تاتاریست
بیار باده که رنگین کنیم جامهٔ زرق
که مستِ جامِ غروریم و نام هشیاریست
جمالِ شخص، نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بارِ دلداریست
قلندرانِ حقیقت به نیم جو نخرند
قبایِ اطلس آن کس که از هنر عاریست
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۴)
«تحلیلی از تفاوت تجربه حضور در کله پاچه ای و فست فودی!»
🔹با خانواده سحر جمعه جمکران مشرّف شدیم. سحر و بین الطلوعین جمعه خیلی فضای با صفایی دارد. آدم دوست دارد در آن حیاط همینطور بنشیند و به آن گنبد زیبا که گویا بر پهنه ی آسمان بی کران نقاشی شده خیره شود. حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف حقیقتی در عالم است. رئیس دنیاست. ریاستی که حکمش را خود خداوند متعال در وجود نورانی اش نوشته! از سنخ ریاستهای اعتباری و ضعیف دنیایی نیست.
🔸در هوای خوب صبح جمعه به سرمان زد یک سری به کله پاچه ای بزنیم! چند جا گشتیم تا جایی که مناسب و خلوت باشد را پیدا کردیم و رفتیم. دیدم گویا این خلوتی و مکان نسبتا مناسب غنیمتی است:
📖«فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ»
👈چندی پیش با بچه ها همین تجربه را روز عید غدیر در یکی از فست فودهای معروف داشتیم.
💡به ذهنم خطور کرد بین تجربه ی حضور در این دو فضا مطلبی بنویسم. آخر تفاوتهای معنا داری برایم داشت.
✋قبلش هم بگویم اینهایی که میگویم ممکن است بخشی متأثر از سلائق شخصی یا مأنوسات قبلی باشد. ولی سعی میکنم تحلیلی مجرّد از این زمینه های قبلی داشته باشد.
🔹راستش تجربه ی حضور در آن فست فود معروف با غذاهای مناسب با آنجا برایم خوش آیند نبود! برخلاف این تجربه ی حضور در کله پاچه ای! گویا مربوط به خصوصیت این دو نبود بلکه اگر هر فست فودی دیگری هم میرفتم و یا هر کله پاچه ای دیگری نسبتا این ناخوش آیندی و آن خوش آیندی را برایم به همراه داشت. هر دو محلّ را نیز ملبّس و معمّم رفته بودم.
⬇
👈وقتی در آن فست فودی بودم از همان ابتدا احساس میکردم اینجا جای من نیست! دیده اید گاهی احساسی برایتان حادث میشود هر چند نمیدانید چرا؟! گویا در و دیوار و کارکنان و میز و صندلی و آن نظم و ترتیب و حتّی غذاها به گونه ای با من سر ستیز داشتند!
👈به من اخم کرده بودند! یک ستیز و اخمی که آن را در یک لایه ی درونی تری از وجودم درک میکردم. گویا برای من اصالت و مشروعیتی قائل نبودند. ولی چرا اینطور بود؟! آیا خودم از قبل گارد گرفته بودم؟! تلقین خودم بود؟! شاید تا اندازه ای! یا حقیقتی ورای ذهنیتهایم در جریان بود؟! آری بیشتر همین بود!
🔹وقتی تحلیل کردم دیدم ورای اینکه در دید اوّلیه اینجا مکانی است که در آن غذایی قرار است خورده شود در دل این مکان و آن غذا معانی مندمج بسیاری نهفته است! بسیار معنادار است. همانها که به قلبم هجوم می آورد! معانی فلسفی بسیار در دل خود دارد! در آن روح انسان گرایی، فردگرایی، اصالت دادن به دنیا و عالم مادّه نهفته است. روح انکار عالم غیب و پیام اولیاء الهی و تأیید خودخواهی و أنانیّت و نفسانیّت و مانند آن! روح لذّت گرایی بدون لحاظ غایات! لذّت برای لذّت! روح انسان مدرن در آن خوابیده!
👈حتّی اگر تمیزی و نظافت و مرتّب بودن و آراستگی کارکنان و مانند آن هم در این فضاها به شکل بسیار چشمگیری نسبت به آن کله پاچه ای ها دیده میشود لزوما به خاطر فضیلتش نیست! گویا امتدادی از آن فلسفه ها است!
✋اینهایی که گفتم معنایش این نیست که کسی اینجاها میرود یا این غذاها را میخورد آدم بدی است! لطفا بحث را خراب نکنیم!
👈یک نکته ی دیگری که جلب نظر میکرد ترکیب یافتگی زیاد غذاها و همینطور طمعهای دقیق و ظریف و متنوّع و همینطور کثرت تنوّع مدلهای غذا بود. اینها هم بوی نوعی خودخواهی و فضاسازی برای لذّت بیشتر و بهره مندی از لذّت انتخاب گری و محدود نبودن و تحمیل نشدن گزینه های معدود به نفس داشت.
👈اصلا این همه مبالغه در ابداع غذاها خودش یک پدیده ی جالبی است. غذاها هم بر محور لذّت تنظیم شده اند تا فائده! دیگر آن نگاه حکیمانه و غایت محور و طبّی در تنظیم بین مؤلّفه های غذاها دیده نمیشود. مهم آن است که لذیذ باشد.
👈افراط در نو و شیک بودن وسائل و کثرت استفاده از اشیاء یکبار مصرف هم بوی خوبی نداشت! باز گویا بر اساس نوعی فلسفه ی فردگرایانه بود تا نوعی فضیلت راستین.
🔹از آن طرف معنای نشانه ای آشکاری هم دارد! نماد سبک زندگی و فرهنگ انسانهای بریده از دین خدا و عالم غیب است. اینها نماد سبک زندگی غربی و انسان مدرن است که برایم آشکار شده باطن باطن آن چیزی جز الحاد محض و تاریکی مطلق نیست! اینها نشانی از این دست انسانها دارد! غذای آنها! سلیقه ی آنها! نوع رفتار آنها و... . انسان را گویا میخواهد مانند آنها بکند!
👈حالا بنده چند سالی است دیگر برخی از اینجور غذاها را تمایل ندارم بخورم! نمیگویم شما هم نخورید! ولی دیگر عادت کردم. چون میخواهم مانند آنها نباشم! احساس میکنم اثر گذار است. این تشبّه ها، گرایشها و تسانخهایی در باطن برای انسان میتواند به بار بیاورد! هر چقدر انسان تشبّهش را به آنها بخشکاند برایش بهتر است!
⚪در روایت معروف بین شیعه و سنّی هم در این زمینه آمده است که خداوند متعال به یکی از انبیائش وحی فرستاد که به مؤمنین بگوید لباس و غذا و آداب دشمنان من را تقلید نکنید! مانند آنها نباشید زیرا اگر آنگونه شدید خودتان هم مانند آنها دشمن من میشوید!
«أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِهِ قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ لَا تَلْبَسُوا لِبَاسَ أَعْدَائِي وَ لَا تَطْعَمُوا طَعَامَ أَعْدَائِي وَ لَا تَسْلُكُوا مَسَالِكَ أَعْدَائِي فَتَكُونُوا أَعْدَائِي كَمَا هُمْ أَعْدَائِي»
⬇⬇
👈روایات در این زمینه کم نیست. این مطلب امری کاملا موافق تحلیل و مجرّب است. ابن خلدون در مقدّمه ی معروف خودش چندی قبل از سقوط اندلس همین هشدار را به اهالی آنجا میدهد که شما در نوع لباس و آداب شبیه کفّار شده اید و بیم آن میرود که به خاطر این مشابهت در آنها هضم شده و از بین بروید که چند سال بعد نیز گرانادا سقوط میکند.
🔹البته مرادم این نیست که اینها لزوما حرام است. نه! این بحث دیگری است. مثلا زمانی تراشیدن ریش نوعی تشبّه به آنها بود! قطعا از این جهت که تشبّه بود ناپسند بود! از باب قاعده ی تسانخ اثر خودش را میگذارد! ولی صرفا به خاطر این تشبّه حرام فقهی هم بود؟! آیا میشد آن را بر اساس عدم جواز سلوک بر مسلک دشمنان دین الهی تحریم کرد؟! این خب بحث فقهی است.
👈مثلا مرحوم آقای خوئی در مصباح الفقاهة در بررسی ادلّه حرمت تراشیدن ریش استدلال به این امر را برای اثبات حرمت فقهی صحیح نمیداند چون آنچه حرام است ظاهرا این است که سیره ی اعداء الله نماد و سبک انسان شود؛ اگر اینچنین است به صرف اینکه انسان متّصف به برخی صفات آنها شود آن محذور واقع نمیشود:
📖«إن السلوك مسلك أعداء الدين عبارة عن اتخاذ سيرتهم شعارا و زيا، و هذا لا يتحقق بمجرد الاتصاف بوصف من أوصافهم»
👈اینها قابل بحث است ولی چیزی از آن لایه ی باطنی تر امر که قطعا در آن ناپسندی قابل برداشت است کم نمیکند. به عنوان مثال پوشیدن کلاه بُرطُله در زمان قدیم که یک کلاه بلند خاصی بود حرام نبود! ولی چون ریشه ی این کلاه به یهود برمیگشت و به نوعی به رسمیت شناختن یا تشبّه به آنها محسوب میشد در روایاتی پوشیدن آن مکروه دانسته شده است.
👈بلکه مرحوم صدوق در فقیه و شیخ طوسی در تهذیب از یزید بن خلیفه نقل کرده اند که برطله ای بر سر داشتم و دور خانه ی کعبه طواف میکردم که امام صادق علیه السلام من را دید و گفت دیگر در حال طواف این کلاه را نگذار چون نماد یهود است! «لا تبلسها حول الکعبة فإنّها من زیّ الیهود»!
✋اینها حساسیتهای ساده ای نیست! پیامها دارد! در زمان ما این تشبّه ها و نمادها کدام هستند؟! آیا اینها تحجّر و خشک مغزی است؟! حاشا و کلّا!
🔴ولی در این کله پاچه ای اصلا این احساسات را نداشتم! هر چند آن تمیزی را نداشت! آن آراستگی و بزرگی را نداشت! آن صندلی ها شکیل و کارکنان آراسته و مؤدّب را نداشت! آن نو بودن و یکبار مصرف بودن وسائل را نداشت! اگر این درجه از عدم ترتیب و تمیز نبودن در آن فست فودی بود قطعا معنای بسیار بدی داشت ولی در اینجا آن معنای بد را نداشت. البته اگر با این وجود تمیزتر و مرتّب تر بود که بهتر بود! منظورم را بگیرید!
👈در و دیوار نام خدا و صلوات و نمادهای سنّتی و دینی بود. گویا یک فضا و نفس دیگری در آنجا حاکم بود. احساس نمیکردم که این فضا میخواهد من را بیرون کند! یا برایم مشروعیتی قائل نیست! سنگینی خاصی بر روحم احساس نمیکردم.
👈ادب و رفتارشان از باب ادب اقتصادی و عقلانیت دنیایی نبود. نوعی اخلاق فتوّت بود و فضا بوی غیرت میداد و کارکنانش بوی صفا و ارتباط انسانی! آدم احساس میکرد که غذایی که میخورد به طبیعت نزدیکتر است. اصیلتر است.
👈فضای آنجا انسان را مدام به فردیّت و غرق شدن در خودش و بی توجّهی به دیگران سوق نمیداد! البته باید اقرار کرد یک فضای مرد سالارانه خاصی داشت که برای حضور بانوان گویا طرّاحی نشده است. هر چند بخواهند فضایی را برای آن اختصاص دهند باز گویا آن را به آن چسبانده اند و چندان درون زا نیست!
👈خلاصه اینکه خوردن آبگوشت، کله پاچه، کباب، قرمه سبزی، آش رشته و ... خیلی برایم خوش آیند تر از پیتزا، همبرگر و غذاهای لذیذ این قماش است. دیگر میخواهید صرفا ذائقه بدانید یا نوعی تحجر یا تحلیلی برایش داشته باشید. به نظرم بیش از تحجر است. ورای اینکه اگر هم خواستید میل کنید خانگی تهیه کنیم بهتر است؛ سلامتی خودمان را به طمع انسان مادی امروزی و مدرن در غذاها گره نزنیم.
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۵)
«ناله های ناسپاسی»
«دل خوشی ها کم نیست! دیده ها نابیناست ...»
🔹اخیرا گویا جامعه مان مریض شده! از فقیر و غنی، بیمار و سالم، بی سواد و با سواد، کارمند و رئیس و... همه ناله میزنند! آخر ناله ی تو را باور کنیم یا ضدّت را! اگر همه اش حقیقت داشت اینگونه بین اضداد مشترک نبود!
🔸از آن طرف گاهی پیش برخی مینشینم که همه نشاط و امید و خوش بینی اند! دل آدم را جلا و صفا میدهند! در حالیکه در ظاهر مثل بقیه اند! بلکه پایینتر! ولی از آن همه ناله و درد گویا اینجا خبری نیست!
✋راستی ما را چه شده است؟! نمیگویم مشکلات کم است! میگویم نکند گاهی مشکلات بهانه است؟! نکند خیالمان را پریشان کرده اند!
🔹آخر آدمی گاهی سختی میکشد ولی خیال آرامی دارد! خیالمان دیگر چرا اینقدر دردش گرفته! چرا اینقدر نا شکر شده ایم؟! چرا روح قناعت را از ما گرفته اند؟! ناشکری و قناعت نکردن و حریص شدن مسیری است که دیگر انسان در آن روی آرامش را نخواهد دید! به هر درجه ای از بهره مندی هم برسد معیشتش تنگ و ضنک میشود!
🔸این ناله ها و ناسپاسی ها را گاهی میبینم احساس میکنم بیش از آنکه مخاطبش یک نظام یا حکومتی باشد گله از خود خداست! ناسپاسی از خود خداست! ندیدن نعمتهاست!
👈با این ناله ها یاد شعر سهراب سپهری می افتم که گفت مشکل از دیده هایی است که نابینا شده:
دلخوشم با نفسی، حبه ی قندی، چایی!
صحبت اهل دلی، فارغ از همهمه ی دنیایی!
دل خوشی ها کم نیست!
دیده ها نابیناست!
👈اینگونه هم میشود خوش بود:
دلخوشم با سحری، دانه ی اشکی، آهی!
روضه ای، یاد سر و اربابی!
نگران از نگه زیبایی!
بی خود از دغدغه ی فردایی! ...
باسمه تبارك و تعالي (۴۳۶)
«زبان فطرت»
«بی رحمی عطرها»
🔹در جمعی بودیم که از مشکلات جوانان دانشجوی یکی از معتبرترین دانشگاه ها صحبت میشد. برخی جوانان نخبه مان که متأسّفانه مبتلا به الحاد، بد دینی، انحرافات اخلاقی، خودکشی و مخدّرات و... شده اند! از دشواری برقراری ارتباط با آنها صحبت بود. برخی به الحاد کامل رسیده اند و برخی هنوز خدا را لااقل قبول دارند. برای اینها چه میشود کرد؟!
👈صحبت از این بود که جلساتی در زمینه مباحث معرفت شناسی یا شبهات مربوط به فیزیک یا زیست شناسی یا مانند آن برقرار شود. از اساتید برترشان دعوت شود و به شکل گفتوگوهای زنده به بحث بنشینیم.
👈ممکن است برخی واقعا شبهاتی داشته باشند که حل شود یا لااقل اینقدرها هم گمان نکنند طرف مقابل دستش در پاسخ خالی است. این کارها وظیفه ی ماست و باید به آن عمل کنیم. ولی آیا مشکل حل میشود؟!
👈گویا عمق مسأله لااقل برای اکثرشان اینها نیست. اینها بهانه است! آدمی بیش از آنکه فکر میکند متاثر از امور روانی و گرایشات و نفسانیت فردی و اجتماعی اش است!
✋اگر هم فرضا با بحثی علمی ساکت یا قانع بشوند آیا این شبهات یکی دوتاست؟! اگر ریشه درمان نشود مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد!
👈راستی حبّ و بغضها را چه کنیم؟! آن اراده ها و تعلّق ها را چه کنیم؟! آن موانع هدایت و سبکهای زندگانی که تلائمی با حقیقت ندارد را چه کنیم؟! آن بد بینی های متراکم را چه کنیم؟!
👈آن اختلافات سیاسی عمیق و اختلاف فضاهای ذهنی را چه کنیم؟! با اینها از چه بگوییم؟! از منطق بگوییم؟! یا فلسفه؟! یا طبیعیات؟! یا الاهیات؟! یا سیاست و علوم اجتماعی؟!
⬇
🔹با خود گفتم همه ی اینها خوب است ولی کسی با اینها ایمان نمی آورد! باورمند نمیشود! شاه کلید ارتباط واقعی با انسانها با همه ی اختلافهایشان و همه ی موانع و تعلّقهایی که برای خودشان ایجاد کرده اند در یک چیز است! اینکه مخاطب خودمان را (فطرتها) قرار دهیم! همان فطرتی که خداوند در وجود انسانها از روح خودش به ودیعه نهاد! همان لطیفه نوری که خاطره ی تبار آسمانی اش را از یاد نبرده! همان حقیقت پر رمز و راز! هر چند در پس خروارها آوار مدفون شده باشد!
👈همانکه یادگاری از عالم نور است! همانکه اگر صدایش کنیم جوابمان میدهد! صدای آشنا را میشناسد! (ربّنا إنّنا سمعنا منادیا ینادی للایمان أن آمنوا بربّکم فآمنّا)!
👈چه در ظاهر بی خدا باشد یا با خدا! سیاه باشد یا سفید! زن باشد یا مرد! پیر باشد یا جوان! روستایی باشد یا شهری! فقیر باشد یا ثروتمند و... .
👈همانکه سرچشمه ی همه ی خیرات بشر از آن میجوشد و ساری میشود. همانکه همه ی شرور و پلیدی ها در فراموشی و گم کردن آن است.
⚪آری اگر قرار است هدایتی رخ دهد و مشکلی حل شود باید این فطرت را صدا زد! بیدار کرد! چراغش را روشن کرد! کلیدش را زد! وقتی صدای دیار آشنایی را شنید و صدق و صفا و پاکی و زلالی و دیگر خویشان نوری اش را در وجودمان دید همه ی افکار، عادات، تقلیدها، بد بینی ها و... را کنار میزند و نفس نفس زنان می آید.
🔹فطرتی که وقتی پاکی و صداقت و پارسایی ببیند بی رحمانه همه ی پنداشته ها و گرایشات و عاداتش را کنار زده و به او میپیوندد! هیچ ترحّمی به هیچ علم و پندار و عادتی نمیکند! حتّی آنهایی که تا پای غرور و با هزینه ی هنگفت جوانی و آبرو آنها را برای خودش دست و پا کرده بود! همه ی آن غریبه ها را با سنگدلی رها میکند و به آشنای ازلی و ابدی اش میپوندد! همانکه در عمق وجودش او را میشناسد! واله و شیدای اوست!
👈فرازی از رمان یکی از نویسندگان خانم فرانسوی را در بی رحمی عطرها میخواندم! نمیدانم برای چه آن را گفته! چه در ذهن داشته! ولی من این عطر را در صدا زدن فطرتها یافتم!
🔻«عطرها بی رحم ترین عناصر زمین اند!
بی آنکه بخواهی میبرندت تا
قعر خاطراتی که برای فراموش کردنشان تا پای غرور جنگیدی ...»🔺
⚪مگر قرآن نخوانده ایم؟! قرآن عزیز فطرتها را نشانه گرفته است! پیامبران فطرتها را نشانه گرفته بودند! همان فطرتی که شیفته ی انسان کامل و اولیاء الله است! شیفته ی حسین و یاد کربلای اوست!
📖«إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَبْرُدُ أَبَدا»
👈اگر اینچنین است برای فطرتها پاکی و صداقت بیاورید! از پاکان بگویید! استدلال و استنباط هم جایش خوب است. گاهی موانعی را برمیدارد! ولی بخش محدودی از کار است!
👈برای فطرتها حقیقت را توصیف کنید! از بهشت و جهنّم بگوییم! سیره و زندگانی اولیاء الهی را بگویید! حال یا با زبانتان بگویید یا مهمتر از آن با زبان اعمالتان! بگذارید خودش در معرض پاکی و در معرض ذکر پاکان قرار بگیرد! خودش دریافتهای وجودی داشته باشد! «و ما علَینا الّا البلاغُ المبینُ»!
👈این بلاغ مبین در برابر ضلال مبین است! بنی آدم تا وقتی در وادی نفسانیت و أنانیّت سیر میکند در عالم حقیقت بی سواد است! أمّی است! هر چند فیلسوف دهر و دانشمند روزگاران باشد! برای انسان باید از نشانه های خدا گفته و فطرتش را بیدار کرد! او را تزکیه کرده و کتاب و حکمت آموخت:
📖«هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ»
👈اگر راه باطل با شهوات و زخارف تزیین شده اینطور نیست که راه حق هم بی مدد مانده باشد! مدد بزرگ راه حق همان فطرت الهی انسانهاست!
✅یک داعی اللّه و یک هادی و مبلّغ راه حق اگر روی فطرت انسانها حساب باز نکند راه به جایی نمیبرد! باید به فطرت انسانها اعتماد داشت! به خلقت الهی خوش بین بود.
در دل هر امّتی کز حق مزست
روی و آواز پیمبر معجزست
زآنکه جنس بانگ او اندر جهان
از کسی نشنیده باشد گوش جان
👈آنانی که به فطرتشان ظلم کرده اند و آن را تا حد نابودی مجروح کرده اند هم میشنوند و در باطن دل حقانیت ندای ایمان را میدانند هر چند ینادون من مکان بعید باشند! فقط برایشان بگویید و عیار پاکی را نشانشان دهید! تشنه واقعی به دنبال آب است و کلاه سرش نمیرود:
دل بیارامد به گفتار صواب
آنچنان که تشنه آرامد به آب
⬇⬇
🔹راستی آدمی چطور به هدایت میرسد؟! چهار مرتبه ی هدایت در پیش است! یکی هدایت فطرت انسانها! همان که اوّلین داعی به خیرات و نور است. همانکه گرایشهای معرفتی و عملی نوری در آن نهفته است. همانکه میتواند با دیدگان اندیشه و عبرت بینی حقایقی را درک کند. داشتن خلوت و فکر کلید نخست هدایت است. بعد از آن عمل به مقتضای فطرت که هدایتی نوین برای آدمی می آورد! عمل به مقتضای اخلاق و حق طلبی!
👈بعد از این مرتبه دیگر سطح برتری از هدایت و مدد دیگری از جانب حق به دستگیری می آید! هدایت وحیانی به مدد میرسد. شنیدن و ایمان به پیام هدایت رسولان الهی و منادیان ایمان و هادیان به دار السّلام است!
👈مرحله ی چهارم و برترین مرتبه ای که در آن هدایتهای عمیق رخ میدهد تبعیت از پیام رسولان الهی و متّصف شده به تقوای الهی و گام برداشتن در قدمگاه اولیاء الهی تا سرچشمه ی نور است. وقتی انسان در مسیر تقوا گام برداشت بیشترین هدایتها را نصیب خود میکند.
👈آری خداوند متعال آدمی را با قلبی صاف و فطرتی پاک آفرید! این پدر و مادرها و فرهنگها و عادات بود که به آن رنگ زد! هدایت نخستین با همین فطرت است! فطرتی که با شریعت الهی تأیید میشود و در نهایت کار انسان را در پاکی و زلالی به جایی میرساند که از فرشتگان مقرّب الهی نیز مقرّبتر میشود.
باسمه تبارک و تعالی (۴۳۷)
«نقد مسیحیت» (۳)
«مسیحیان غالیان کافر شده ادیان ابراهیمی»!
«نکاتی پیرامون مراحل شکل گیری مسیحیت»
👈بحث در نقد مسیحیت ابعاد مختلفی دارد. نوشته زیر خلاصه ی موجزی در این زمینه بود گفتم بذلش کنم شاید به ضمیمه بذلهای دیگر به کار برخی بیاید.
🔹قرآن کریم با اوصاف بسیار قابل تأمّلی از دین مسیحی رایج بین نصارا یاد میکند. از طرفی آنها را پیروان یکی از انبیاء و رسولان بزرگ الهی معرّفی میکند ولی از طرف دیگر آنها را نحله ای انحرافی در تاریخ ادیان توحیدی معرّفی میکند. قرآن کریم در کلام جالب توجّهی آنها را در واقع غالیانی میداند که به خدا حرفهای باطل افسانه ای بسته اند! اگر دین الهی را مجموعا یک دین بدانیم از نگاه قرآنی مسیحیان غلات این دین الهی هستند!
📖«يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ»
🔸قرآن کریم این طائفه را در واقع طائفه ای از کفّار میداند که خود را به یک پیامبر بزرگ الهی بسته اند و اندیشه ی ناب توحیدی را خراب کرده اند! «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَم»؛ خداوند متعال آنها را مشرکینی میخواند که خلاف آنچه به آنها گفته شده بود حریم کبریایی خدا را پاس نداشتند! «وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُون»
⬇
🔹و در اینجاست که در کلامی تکان دهنده آنها را نفرین کرده و میفرماید ببینید که اینها از وادی حقیقت به کجاها پرتاب شده اند! «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ» طوری شده اند که با تکرار اندیشه ی تثلیث به جای توحید عملا هم از دین بیرون شده اند و هم از دائره ی عقلانیّت و به مزخرف گویی رسیده اند! اینجاست که قرآن کریم میگوید دیگر بس کنید! به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید! شما با این اندیشه ی تثلیث نه به خدا در واقع ایمان آورده اید و نه به پیامبرش!
📖«فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ»
🔸قرآن کریم بر این امر صراحت دارد که حقیقت را به آنها گفتیم ولی آنها ظلم کردند و آن را فراموش نمودند: «أَخَذْنا ميثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِه». دینشان را دین افراد پر رویی میداند که میخواهند با اصرار و پر رویی و تکرار تناقض حرف خودشان را غالب کنند و بس نمیکنند! گویا سیاستشان همین خسته نشدن و بس نکردن است!
🔹و راستی چه ناراحتی بزرگی برای آن ولیّ پاک الهی ایجاد کردند که امّتش را تبدیل به امّت کافران کردند! به گونه ای گویا دامان پاکش را خواستند به شرک و کفر آلوده کرده و اتّهام بزرگ به او بزنند! راستی چه مظلومیت بزرگی و چه ناراحتی بزرگی! این قسمت و عمق این ناراحتی را در انجیل برنابا که امروزه در دست است خیلی خوب باز کرده است:
📖«وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍ ... ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»
🔸البته قرآن کریم در کلام عجیبی میفرماید با این وجود این نصارا نسبت به مؤمنین از یهودیان و مشرکان بهترند! زیرا در هر حال بینشان انسانهای منصف اهل دانش و همینطور انسانهای عابد و زاهد یافت میشود تا آنها را از صفت مذموم استکبار دور کرده و حقیقت را راحتتر ببینید و با آن راحتتر کنار بیایند! آن لجاجت و استکبار غریب یهود و مشرکان را ندارند:
📖«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى»
🔹نصارا هر چند به سرچشمه نرسیدند ولی در واقع عمدتا انسانهایی هستند که از روی خیر طلبی از ظلمت بت پرستی و کفر بریده و با تلاش و فداکاری به سوی دین ابراهیمی آمدند! اینها با یهودیان متعصّب که گمان میکنند حقیقت در ملک آنهاست و با مشرکان عنودی که اینچنین حقیقت را خوار کرده اند فرق دارند! واقعا توده ی آنها جاهلانی قاصرند که فریب برخی بزرگانشان را خوردند. همین است که استکبار آنها بر حقیقت بر اساس تجربه ی تاریخی بسیار کمتر بوده است.
🔸شاید از همین روست که قرآن کریم از زبان عیسی مسیح در روز داوری نقل میکند که بعد از ردّ اتهام امتش نسبت به او به شکل تلویحی برای آنها درخواست شفاعت میکند که: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم»
👈اگر چنین است پس دقیقا این مسیحی ها و نصارا چه کسانی هستند؟! این چیست که قرآن کریم آنها را نزدیکتر از یهودیان به مؤمنان مسلمان معرفی میکند؟!
💡برای درک این امر به ذهنم خطور کرد بحثی در زمینه شکل گیری مسیحیت بیان کنم. اینکه ورای دعوت راستین عیسی مسیح خود مسیحیت فعلی چگونه شکل گرفت!
⬇⬇
🔸«ادوار شکل گیری مسیحیت»🔸
در یک جمله کوتاه باید گفت مسیحیت دین توده ی انسانهای مظلوم در تاریخ است که طعم محرومیتها و تلخی نظام بت پرستی و شرک را چشیده و وقتی دیدند روزنه ای از دین توحیدی ابراهیمی به روی آنها گشوده شد مشتاقانه به سوی آن شتافتند! با بت پرستی و شرک مبارزه ی فداکارانه ای کردند و موفق شدند بساط بت پرستی تاریخی را در مملکتهای مهم و زیادی ریشه کن کنند! مسیحیان در واقع همان توده ی عادی مردمی بودند که تحت ظلم نظامهای عقیدتی شرک و بت پرستی و افسانه های پیشنیان و استکبار طواغیت ندای دین الهی را گویا به این شکل واضح برای اوّلین بار شنیده و به سوی آن شتافتند.
🔹تا پیش از مسیح نوعا بشر در پهنه ی زمین دچار ظلمت اندیشه های مشرکانه و بت پرستانه با عناوین و فلسفه های گوناگون بود! بت پرستی ورای همه ی صور گوناگونی که داشت ماهیتش با دین توحیدی انبیاء الهی و دین ابراهیمی متفاوت بود. فضای دیگری داشت. بحث از بت پرستی خودش مفصّل است. ولی صور ساده و پیشرفته ی فراوانی داشت به حدّی که اخیرا بت پرستی یونانی به صور پیشرفته تر و با فلسفه های برتری رسیده بود که در ممالک غربی شیوع یافته بود. ولی در هر حال فضای فطرت پسندی نداشت.
🔸همین نوع بت پرستی ها در مشرق زمین و هندوستان و چین و مانند آن توسّط نیروی مباحث عرفانی پیشرفته و زینت داده شده بود. ولی چه آن ماهیت فلسفی غربی اش و چه ماهیت عرفانی شرقی اش همه در تنافی با توحید انبیاء الهی بود.
دین ابراهیمی و سپس آیین موسوی هر چند آیینی شناخته شده در دنیای قدیم بود که قدمتی چند هزار ساله دارد ولی دینی قومیتی بود. میتوان از این امر جای دیگری بحث کرد که حکمت این امر چه بود! ولی دینی نبود که تبلیغ داشته باشد! شریعت فراگیر مألوف در ظاهر برای نوع بشر نبود. یهودیت مانند یک دین قبیله ای بود. کسی را –مگر نادرا- به درون خودشان راه نمیدانند!
🔹گویا توده ی بشر فراموش شده بودند! توده ای که عهد الهی با نوح و خاطرات انبیاء الهی را فراموش کرده و با سوء انتخابشان راه کفر را پیموده بودند. دیگر لیاقت خطاب الهی را نداشتند. حتّی بر اساس قرائن بسیار میتوان نشان داد که عیسی مسیح نیز پیامی جهانی نداشته و پیامبری برای بنی اسرائیل بود. اهداف رسالت ایشان را باید جای دیگری بحث نمود ولی در کلّ توبیخ یهود و دعوت مجدد آنها به راه حقیقت و نوعی زمینه چینی برای آمدن رسول خاتم بود.
🔸«النصاری تروموا و الروم لم تنصروا»🔸
مسیحیت تحقّق یافته امروزی از زمانی آغاز شد که رومیان عادی نیز رفته رفته شیفته ی پیام این رسول الهی و معجزات و کرامات او شدند. یهود در آن زمان زیر سلطه ی روم زندگی میکردند و سربازان و مردمان رومی نیز از وقایع خبردار میشدند. حتّی بر اساس قرائن تاریخی میتوان نشان داد که اندیشه ی خدا بودن عیسی مسیح را همین سربازان رومی بعد از دیدن معجزات ایشان با توجّه به سابقه ی ذهنی خودشان در بت پرستی های یونانی و غربی مطرح کردند.
🔹مسیحیت از زمانی آغاز شد که با تلاش مبلّغین سخت کوش مسیحی بعد از جریان صلیب این پیامبر الهی نوعی حالت افسانه ای پیدا کرده و دین او به عنوان دینی فراگیر برای همه بشر معرّفی شد! همه ی مردم ستم کشیده و ظلم دیده به از طریق عیسی مسیح به عالم ادیان ابراهیمی دعوت شدند! امری که تا آن زمان سابقه نداشت! ولی در اینجا سه مشکل عمده بود! یکی اینکه یهودیت چنین امری را قبول نمیکرد! علمای یهود هرگز چنین چیزی را قبول نداشتند! دیگر اینکه شریعت یهود امری دشوار بود که تحمّل آن برای مردم سخت و نفس ستیزانه بود و همچنین نیازمند رجوع آنها به علمای یهود بود که آنها نیز زیر بار چنین تبلیغی نمیرفتند. دیگر اینکه سابقه ی ذهنی مردمان آن زمان نیز آغشته به مفاهیم بت پرستانه و افسانه ای و ابر قهرمانی و مانند آن بود! با آن عالم ذهنی مألوف در عهد عتیق چندان آشنا نبودند و بار نیامده بودند.
🔸چاره چه بود؟! حالا به این کاری ندارم که اینها عامدانه بود یا اتّفاق افتاد ولی آن قرائت پولسی که از عیسی مسیح و پیام او به مردم آن زمان عرضه شد دقیقا امری بود که این مشکلات را رفع میکرد! در یک کلمه چاره ی این امر در نظریه ای به نام «عهد جدید» بود!
⬇⬇⬇
🔹پولس از طرفی به آیین ابراهیمی و دین انبیاء پاک الهی که فطرتها متمایل به آن بود صبغه ی جهانی داد و همه ی مردم اقوام مختلف را به آن دعوت کرد و از طرف دیگر آنها را از علمای یهود بی نیاز کرده و از رعایت شریعت الهی نیز راحت نمود! گویا به آنها اجازه داد میتوانند همان زندگی پیشین خودشان را داشته باشند و فقط با اعتقاد به عهد جدید و پیام فداکاری عیسی مسیح به نجات برسند! از اولیاء الهی خرج کرد و نرخ سعادت را بسیار شکست! دیگر چه چیزی بهتر از این؟! از طرفی با توجّه به ساختارهای ذهنی مألوف بین مردم آن زمان به مسیح صبغه ی خدایی بخشیده و با تکرار طرح واره ی آشنای تثلیث بین امم پیشین به شکلی از باب تألیف قلوب آنها را به این دین جدید انس داد!
🔸عهد جدید را باید در واقع شاهکار تاریخی پولس به عنوان نظریه ای دینی برای تأسیس دیانت نصرانیت دانست! دین مسیحیت در واقع دین پولس است. دینی است که خدایش عیسی است و پیامبرش پولس! خود پولس ادّعا میکند که عیسی خدا بود و خود او در مکاشفه ای به او وحی کرد و عهد جدید را به او آموخت و انجیل را به او عطا کرد! اینگونه باید مسیحیت را شناخت! دین نصرانی در واقع مزاجی جدید از ادیان بت پرستی قدیم با ادیان ابراهیمی است. یضاهئون قول الّذین کفروا من قبل همین است.
🔹نصرانیّت دین موحّدین بت پرست است! دینی است که در یک تناقض آشکار بین کفر و توحید والغاء شریعت جمع کرد. آنقدر این طرح شبیه طرح های پیشینیان است که گاهی انسان به شگفتی می افتد. مثلا در هندوستان نیز همین اندیشه ی تثلیث وجود داشته است. آنها نیز معتقد بودند که کریشنا همان ابن اللهی است که از لاهوتش نازل شده و خود را فدای مردم کرده و به صلیب کشیده شده تا آنها را از خطاهایشان رهایی ببخشد!
🔸امری که به رواج این دین کمک شایانی کرد یکی حالت عاطفی و افسانه ای زندگی مسیح و صلیب بود و دیگر پیگیری مجدّانه و فداکارانه ی مبلّغین این دین جدید بود. واقعا مبلّغینی پای کار و با انگیزه های خوب و جهادی و بدون اغراض مادّی بودند. اگر بخواهم دقیقتر بگویم این فرقه مانند فرقه ی اسماعیلیه در اسلام هستند. افرادی که به قول شیخ مفید اساسا از شاگردان اصلی امام صادق علیه السلام نبودند بلکه من الاباعد و الاطراف بودند ولی توانستند قرائتی نوین و سنگین را ایجاد و تبلیغ کنند. ارکان اصلی نصرانیّت کنونی نیز افرادی بودند که واقعا از حواریون راستین و پیروان عریق مکتب عیسی مسیح نبودند. رهبر آنها شخصی به نام پولس بود که یهودی بود که اصلا مسیح را ندیده بود!
🔹بعد از جریان صلیب به دست برنابا مسیحی شده بود! بعد کاسه ی داغتر از آش شده و حتّی از حواریون هم خود را حواری تر و داغتر میدانست. تاریخ مسیحیت را به نفع قرائت خودشان مصادره کردند.
چیزی که بر این امر کمک کرد ابهامهای تاریخی جدّی در مورد آن برهه از تاریخ مسیحیت است. اینطور نیست که مانند تاریخ اسلام بسیاری از وقایع آن به شکل متواتر روشن باشد. بلکه در این زمینه یهودیان که نکته ی خاصی بیان نمیکنند و در مسیحیت هم تمام اطلاعات موثق همانهایی است که بعدها در همین چند انجیل پیرامون عیسی مسیح آمده است. چیزی مانند روایات معتبر متعدد و رجال و اینها ندارند. لذاست که راحتتر امکان تحریف آن بوده است. مخصوصا آنکه حواریون نوعا معتقد بودند که عیسی پیامبری برای یهودیها بوده و تورات هم ملغی نشده است!
🔸همین بود که تبلیغ و ترویج مسیحیت عملا به دست پولس و در کنار او برنابا افتاد که در ادامه با کنار زدن برنابا حلقوم رسمی مسیحیت نزد دیگر اقوام همین پولس بود.
همچنین فشارهای روحی ناشی از ظلم و ستم حکومتهای ظالم و سختی های نظام برده داری و اختلاف طبقاتی باعث قبول این دین جدید توسّط فقراء و مبارزان با بی عدالتی و روزنه ی امیدی برای آنها بود. زیرا مسیحیت به شکل ویژه ای دعوت خود را در امور انسانی مبتنی بر مفاهیمی مانند محبت و برادری و اخلاق نیک و رهایی دنیا و گرایشات عرفانی و مانند آن کرده بود. از طرفی چون دستوری به عنوان جهاد و مبارزه سیاسی نداشت حساسیت بسیار عمیقی برای سلاطین آن زمان نداشت بلکه به مرور کار به جایی رسید که امپراطور روم تشخیص داد که اصلا بهتر است دین رسمی کشور را به همین مسیحیت برگرداند!
🔹وقتی به خوبی در زمینه های رواج مسیحیت در روم آن زمان و بیرون آمدن دین ابراهیمی از دایره ی قوم بنی اسرائیل دقّت کنیم به خوبی عمق معنای قاضی عبد الجبّار معتزلی در کتاب تثبیت دلائل النبوة را متوجّه میشویم؛ دیدم قاضی عبد الجبّار مطالب مهمّی در زمینه نصرانیّت در این کتاب بیان میکند و در قسمتی اینگونه نتیجه میگیرد که بر اساس آنچه گذشت در واقع این مسیحی ها بودند که رومی شدند نه اینکه رومی ها مسیحی شوند! گویا وقتی از مسیحیت میگوییم با یک دین ابراهیمی - هلنی مواجهیم!
📖«فاذا تبينت الامر وجدت النصارى تروموا و رجعوا الى ديانات الروم و لم تجد الروم تنصروا»
⬇⬇⬇⬇
🔸«بحثی پیرامون ریشه های تکوّن مسیحیت پولسی»🔸
مسیحیت با ادّعای به صلیب کشیده شدن شخصی که بسیاری در همان زمان گمان میکردند خداست وارد مرحله ی عجیبی شد. همانکه مرده ها را زنده میکرد و آوازه ی صلاح و خیرخواهیش همه جا را گرفته بود. شاگردان اصیل او در همان اورشلیم ماندند و قائل به تبلیغ پیام او به دیگر ممالک و هجرت نبودند. در واقع این پولس بود که یک تنه بار تبلیغ مسیحیت را بر اساس خوانش خودش بر دوش کشید! برای آن فلسفه تراشید و شاگردان را به اطراف و اکناف گسیل میکرد و کلیسا میساخت و رهبانیت را ایجاد میکرد و همینطور یک جریان بزرگی را آغاز کرد! جریانی که مشکلی جدّی با حکومتها هم نداشت. همینها بودند که با کاری جهادی و تلاشی فداکارانه و شبانه روزی به مرور بساط بت پرستی را از مغرب زمین برکندند. تنها مانع جدّی در مسیر فرهنگ مسیحیت پولسی عقل ستیزی آن بود!
🔹جریان قوی و مورد احترام فلسفی که فرهیختگان مغرب زمین مشغول آن بودند هیچ گاه زیر بار چنین تناقضاتی که با نیروی شعر و هنر میخواست به خورد ذهن مشّائی آنها برود نمیرفتند. از همینجا بود که پولس صراحتا شمشیر را علیه علوم عقلی و فلسفی آن زمان کشید و به مذمّت از آنان پرداخت! زیرا اساس دعوت او که دعوت به تثلیث به جای توحید و فداء به جای مجازات بود خلاف احکام قطعی عقلی بود. از اینجا بود که دعوت خود را مبتنی بر نوعی غلیظ از تعبّد و مبارزه با عقلانیت نمود. البته در ادامه از آن رو که عقل چیزی نبود که بتوان به نبرد آن رفت بزرگان مسیحی علم کلام خود را مبتنی بر این انگاره تنظیم کردند که اینها عقل گریز است نه عقل ستیز! طوری ورای طور عقلانیت است. اینها کار مکاشفه و تأیید روح القدس و از اسرار الهی است. از همینجاست که اساس مسیحیت از همان ابتدا مبتنی بر نوعی تصوّف و عرفان ریخته شد تا بتواند در برابر تفکّر فلسفی یونانی مقاومت کند!
🔸زمانی که دعوت مسیحی رونق شایان خود را گرفت چهار بستر تفکّری رایج بود. یکی تفکّر ارسطویی و دیگر تفکّر رواقی و دیگر تفکّر افلاطونی و اخیرا تفکّرات نو افلاطونی! بهترین بستر برای پیریزی کلام مسیحی برای دفاع از عناصر محوری مسیحیت پولسی را در اندیشه های عرفان گونه ی افلاطونی و نو افلاطونی یافته و به نکوهش علوم فلسفی دیگر پرداخته بلکه آنها را ممنوع دانستند. بزرگان فلاسفه آن زمان مانند فلوطین، فرفوریوس و ثامسطیوس و مانند آنها نیز دعوت مسیحی را به دلیل عقل ستیز بودنش نپذیرفتند. سرّ تفاوت اساسی بین مسیحیت و اسلام هم به همین برمیگردد. اینکه چطور متفکّرین اسلامی برخلاف مسیحیت از فلسفه مشّائی استقبال کردند و سعی در تعالی دادن به عقل فلسفی برای نزدیکتر کردنش به شریعت نمودند. برخلاف مسیحیت که اساسا برای فرار از عقل بود که روی به فلسفه ی نو افلاطونی و تصوّف و رهبانیت آورده بود.
⬇⬇⬇⬇⬇
🔸«تقریر مدّعای اصلی مسیحیت پولسی»🔸
اگر اساس دیانت اسلامی بر محور دو شهادت است که: «أشهد أن لا إله الّا الله و أشهد أنّ محمّدا رسول الله» اساس مسیحیت پولسی نیز بر محور دو شهادت است که: «أشهد أنّ عیسی ابن الله و هو الله و أشهد أنّ عیسی فدی نفسه مصلوبا لیغفر ذنوب من یحبّه»؛ اگر توحید و رسالت و شریعت اساس دعوت اسلامی است تثلیث و محبّت عیسای فداکار نیز اساس مسیحیت پولسی است. ولی دقیقا این نظریه ی عهد جدید پولسی از کجا نشأت گرفته است؟!
🔹درک نظریه ی عهد جدید پولسی به این برمیگردد که بر اساس عهد عتیق و تعالیم توراتی آدم ابو البشر وقتی دچار معصیت شد و از شجره ممنوعه خورد دیگر مستحق عذاب الهی گردید! ولی خب این چه ربطی به عهد جدید و این نظریه دارد؟! ربطش این است که اینها ادّعا میکنند که چون خدا عادل است و رحمتش نمیتواند جلوی عدالتش را بگیرد پس باید حتما انسان را عقوبت کند. خب ممکن است بگویید آدم توبه کرد! اینها میگویند اساسا هیچ چیزی گناه را نمیتواند از بین ببرد! گناه به شکل امری وجودی به انسان چسبید که قابل زوال نیست! و چون خدا عادل است پس حتما انسان مستحق عقوبت ابدی میشود. ممکن است بگوییم این خطا چه ربطی به انسان دارد زیرا این امر تنها گناه آدم بود نه نسل او! اینها باز میگویند نخیر!
🔸اینها هم فرزندان همان پدر و مادرند و این گناه به آنها هم سرایت میکند و آنها هم به خاطر آن گناه نخستین مستحقّ عذاب ابدی اند!!! چاره چه بود؟! در ابتدا فرستادن رسولان الهی و وضع شرایع برای پاک کردن بشر بود ولی روشن بود که مشکل از ریشه حل نمیشد! زیرا آن گناه نخستین دامن همه را گرفته بود و چیزی لکه ی ننگ آن را که عدل الهی باید سزایش را به انسان بچشاند نمیشوید! اینجاست که نظریه ی عهد جدید الهی وارد میشود! بر اساس این نظریه این معضل تنافی عدل الهی با رحمت الهی همواره در خلقت وجود داشت که با وجود مسیح برطرف گردید! ولی چگونه؟! تنها راه حلّش این بود که خود خدا از روی رحمتش به شکل عیسی به زمین آمده و در رحم زنان وجود انسانی را تجربه کند و سپس معصومانه زندگی کرده و بدون هیچ گناهی به بدترین نوع قتل که همان به صلیب کشیده شدن است مظلومانه خودش را فدای گناه بشر نماید تا هر کس به او ایمان بیاورد از شرّ آن گناه ذاتی انسان رها گردد!
🔹این طرح اصلی نظریه ی عهد جدید پولس است. یعنی بر اساس این فداکاری خود خدا عهد جدیدی از سنخ محبّت بسته شد که دیگر در آن وحی ملفوظ و شریعت و مانند آن نیست. مفروضات این طرح بسیار است. یکی اینکه گناه آدم ابو البشر و همسرش گناهی مولوی بوده است. دیگر اینکه تبعات این گناه لازم بوده و چون خدا عادل است توبه و مغفرتی در کار نیست! دیگر حکم به سرایت این امر به شکل ژنتیکی است! دیگر حکم به اینکه این جرم به گونه ای بود که مستحقّ هلاک ابدی انسان است! دیگر اینکه معاصی امور اعتباری هستند و اینطور نیست که یک رابطه ی حقیقی بین اعمال انسان و آثارش باشد تا با این فدیه در تنافی باشد! از تبعات این نظریه نوعی انحصار گرایی تمام عیار در باب نجات بشر میشود! آن هم اینکه دیگر تنها آن انسانهایی که باور به عهد جدید پیدا کرده و محبّت مسیح را به دل راه میدهند و به جریان فدیه و صلیب و رستاخیز باور دارند اهل نجات هستند! دیگر مستضعف و نجات دیگر انسانها و... در دیانت آنها مطرح نیست. آن گناه نخستین دامن همه ی آنها را خواهد سوزاند!
👈چند سالی است که برخی متفکرین مسیحی برای کاستن از انحصارگرایی عجیب سعادت در مسیحیت پولسی که حتی قائل به نجات مستضعفین دیگر ادیان هم نیست از طرح تکمیلی مسیحی باطنی استفاده میکنند تا به نوعی شمولگرایی در سعادت راه یابند و از قبح این انحصارگرایی بزدایند.
✋طولانی اش نمیکنم به گمانم همین توصیف دقیق نظریه ی عهد جدید پولسی برای ردّ آن نزد طبع و عقل سلیم کافی است!
باسمه تبارک و تعالی (۴۳۸)
«حالت تهوّع جهانی!»
«فردای این مسیر کجاست؟!»
🔹صحنه ای از عدّه ای دختر جوان دانشجوی کشف حجاب کرده در حال سیگار کشیدن و وضع نامناسبی در کوچه های کنار دانشگاهشان دیدم. یکی از ساکنین آنجا قمه به دست به سمت آنها هجوم آورده و با داد زدن و نسبت زشت حرامزادگی به آنها این افراد را از کوچه بیرون ریخت و تهدید کرد که دیگر اینجا دیده نشوند!
✋روشن بود که این فرد یک آدم متدیّن نبود! ولی گویا حالش از دیدن این صحنه ها به هم خورده بود! بدش آمده بود! گویا روح انسانی اش دچار نوعی حالت تهوّع شده بود و به سبک خودش ناراحتی اش را نشان داد!
💭شاید پیش خود گفته ما که آدم نشدیم ولی آخر اینها قرار است نخبگان آینده و مادران فردای ما باشند؟! دانشجویان ما اینهایند؟! غیرتش به جوش آمده!
👈کسی که ولو اندکی خاطراتی از حلاوت زندگی عزّتمندانه و عفیفانه ایرانی داشته باشد با دیدن اینها نیک میفهمد دارد چه بلایی بر سر آینده انسان ایرانی بلکه عالم انسانی می آید! وای اگر از پس امروز بود فردایی!
💡به ذهنم خطور کرد گویا شیاطین دارند عالم را به مراحل خطرناکی وارد میکنند! جایی که فطرت جامعه ی انسانی و عالم طبیعت از غرابت فساد آن دچار نوعی حالت تهوّع وجودی میشود!
✅شاید شرایط کنونی و تشدید این حالت تهوّع مقدمه ی یک استفراغ جهانی و یک بیرون ریزی بزرگ باشد! اینکه با یک فشار دفعی این عقائد و عادات و رفتارهای فاسد و باطل را از معده ی جامعه ی انسانی به بیرون بریزد! در یک لحظه ی مناسب با تحوّلات اجتماعی تغییر عظیم آغاز گردد «إنَّ هَذَا الْأَمْرَ إِذَا جَاءَ كَانَ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ الْعَيْنِ»
🔹یک حالت تهوّع و سپس استفراغ از این همه فسادها و آلودگی ها که درک عمق قباحتش چندان نیازمند داشتن دین خاصی هم نیست در حال رخ دادن است. این حالت یک واکنش طبیعی محافظتی است که میتوان گاهی با توجّه به آن برخی وقایع اجتماعی را پیش بینی کرد! آری آدمی احساس میکند که شاید قرار است این فسادها به زودی به بیرون ریخته شود!
👈یادم هست رئیس جمهور بدنام ایالات متّحده و قاتل شهید سلیمانی عزیزمان در انتخابات ریاست جمهوری شان خطاب به وضعیت فساد رایج در کشورش میگفت اگر من روی کار بیایم سیفون را میکشم!😄
✅تدبّر در روایات علائم آخر الزمان مانند روایت حمران بن اعین از امام صادق علیه السلام که در کافی نقل شده هم نشان دهنده ی آن است که وضعیت طوری میشود که گویا آدم و عالم از آن شرایط دچار نوعی تهوّع وجودی میشود! همان آمادگی تغییر بزرگ!
⚪ببینید روابط انسانها را چه کرده اند! چه بلا و ظلم بزرگی بر سر رَحِم و خانواده ها آورده اند! چگونه حرمت شیوخ و بزرگتر ها شکسته شده است! «رَأَيْتَ الصَّغِيرَ يَسْتَحْقِرُ بِالْكَبِيرِ وَ رَأَيْتَ الْأَرْحَامَ قَدْ تَقَطَّعَت» اخیرا با چه تلاش عجیب جهانی در حال تبدیل کردن کلّ عالم به قوم لوط هستند! در بین علائم قبل از ظهور نقش همجنسگرایی و گناهان ناظر به این امور جنسی بسیار جدّی مطرح شده و در فرازهای گوناگونی آمده است:
📖«رَأَيْتَ الْفِسْقَ قَدْ ظَهَرَ وَ اكْتَفَى الرِّجَالُ بِالرِّجَالِ وَ النِّسَاءُ بِالنِّسَاء ...»
👈بارها شده در جمعهایی به برخی جوانها گفته ام آخر این مسیری که میروی اصلا مسیر نیست! مقصدی ندارد که بتوان به آن دل بست! آخر تشکیل ندادن خانواده و افتخار کردن به تجرّد یا فرزند نیاوردند یا برخی عادات ناپسند و خیال زده و تنبل بار آمدن برخی نسلها چیزی نیست که بگوییم حالا اینها انسانهای این زمان اند! اصلا زمانه نمیتواند با چنین انسانهایی سر کند!
👈به اینها میگویم بابا این سبک زندگی کوچه ی بن بست است. چون اجزاء عالم طبیعت آن را بر نمیتابد! فطرت انسانی آن را بر نمیتابد. نوعی حرکت قسری است و القسر لا یدوم!
🔹این امر به مباحث آینده پژوهی مرتبط میشود. مدّتهاست که در این زمینه متفکّرین بحث میکنند که آینده و فردای این تمدّن مادّی غربی که تقریبا دنیا را گرفته یا به شدّت متأثّر کرده چیست؟! برخی غافلان گمان میکنند آینده ای درخشان است و فردایی در پیش دارد که در آن همه چیز رباتیک و الکترونیک و نمیدانم چه میشود! فکر میکنند انسان میتواند با تکیه بر همین علوم تجربی و فناوری آینده ی زیباتری برای خودش رقم بزند!
✋ولی هر چه جلوتر آمده روشن شده که از آن چیزی که انسان به دنبالش است دورتر میشود! آینده اش تاریک تر میشود!
✅یک نظر بسیار جدّی آن است که اساسا این تمدّن آینده ای ندارد. مسیری بن بست است. مدّتهاست که عقلای عالم فهمیده اند که این نوع زندگی و مسیری که بشریت را در آن انداخته اند فردایی ندارد! تمدّن غربی محکوم به سقوط است.
👈وقتی نمیتوان تعیین کرد! کذب الوقّاتون! ولی آنچه امارات و شواهدش گویای آن است آن است که تحوّلی بزرگ در پیش است! از آنجا که بشر را مبتلا به مسائل و بحرانهای جهانی کرده اند میتوان انتظار یک طوفانی جهانی داشت!
👈نمیدانم در پس این تحوّل بزرگ قرار است چه شود! اگر تمدّن دیگری بیاید میخواهد چگونه باشد! اگر زنده بودیم خواهیم دید! حوادث آن را نشان خواهد داد! ولی این مسیر فعلی بن بست است! شکی در آن ندارم!
👈گویا وضعیت جامعه ی مؤمن شیعه ی ایرانی تحت لوای ولایت الهی در این زمان نابسامان جهانی که به سمت نوعی تهوّع بزرگ میرود شبیه داستان نوح علیه السلام و جریان ساختن کشتی در جایی در ظاهر دور از دریاست! آنقدر دور که هر وقت عدّه ای از کنارشان میگذرند در حال غفلت از آنچه زمین و زمان آبستن وقوع آن است آنها را مسخره میکنند!
📖«وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ * فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ ... وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحيمٌ»
باسمه تبارک و تعالی (۴۳۹)
«مردم زدگی»!
«يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّه»
👈سخنرانی یکی از افراد معروف حوزوی را در مورد تعرّض و اهانت برخی به روحانیون شنیدم:
📢«اینها نشانه ی فاصله گرفتن روحانیت از مردم است و اینکه راه ما در گذشته اشتباه بوده! چرا مردم اینطور اعتمادشان را به ما از دست دادند؟! چرا اینطور شده؟! بی اعتمادی را بیشتر نکنید! ما نداشتیم این روزگار را! این بود نظری که مردم به ما داشتند؟! چه شده؟! این عمامه لباس پیغمبر بوده! ما چه کردیم؟! شرایط خوبی نیست! امنیت برای افراد روحانی در بلاد نیست! و...»
🔹این حرف را میشود از جهات گوناگون بررسی کرد! آیا اینها واقعا نمونه های خوبی برای چنین قضاوتهایی است؟! اگر چنین فاصله ای افتاده آیا صرفا تقصیر روحانیت یا نظام حاکم است و باید در مسیرش تجدید نظر کند؟! آیا این کلام قولی سدیدی است و مناسب این زمان و شرائط جنگ ترکیبی علیه ماست؟! آیا واقعا مردم ما از دست روحانیت به آن شکلی که ایشان میگوید عصبانی هستند؟!
👈همیشه ی تاریخ این توهینها و استهزاء ها کما بیش بوده! همواره انبیاء الهی با مفاهیمی مانند قوم خود و مردمان خود و مانند آن درگیر بوده اند! هیچ رسولی نبوده که «إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن» بوده است!
👈در همین تاریخ نزدیک خودمان در همین قم گمان میکنیم روحانیت نزد همه محترم بوده؟! یادمان رفت آن رضا خان قلدر در حرم حضرت معصوم با طلّاب و با مرحوم آیت الله بافقی چه کرد؟! پسرش محمّد رضا در فیضیه چه کرد؟!
⬇
👈اصلا کسی که نزاع فطرت و نفسانیت را در تاریخ بشر دانسته و تأثّر اکثریت مردم از نفسانیّات را بداند برایش روشن است که همواره مردمانی بوده اند که دل خوشی از روحانیّات جوامع نداشته اند!
👈افرادی که بر اثر بالا و پایینی های طبیعی و غیر طبیعی جوامع ممکن بود دست به کارهای ناشایست خشنی هم گاهی بزنند! «زیّنَ للنّاس حبّ الشهوات من النساء و ...» و از همینجاست که «إنّ کثیرا من النّاسِ لفاسقُون» هستند زیرا در باطن: «إنّ کثیرا من النّاس بلقاء ربّهم لکافرون» اند.
🔹حالا اینها به کنار! اینکه انگیزه ی گوینده چیست و آیا میخواهد افکار خود را با خرج کردن از جیب مفهوم مردم ثابت کند یا نه ندارم! بلکه اینکه ممکن است روحانیت هم اشکالاتی داشته که باید تصحیح کند حرف بدی نیست و چیزی نیست که بتوان امکان و یا حتی فعلیتش را انکار کرد! حتّی اینکه اساسا این حکومت به حق است یا باطل نیز به کنار و یا اینکه مردم در این بد بینی محق هستند یا دچار خطا شده اند! بلکه فعلا کاری هم به شرایط فعلی جامعه خودمان و نسبت نظام اسلامی با مردمش ندارم! بحث کلی تری میخواهم بکنم.
👈آنچه در کلام ایشان بیشتر به چشم می آید آن است که طور کلامشان به گونه ای است که گویا یک اصالت خاصی برای مردم و نوع مواجهه آنها ورای اینکه حق چیست قائل است! یک ترس خاصی از نوع مواجهه مردم در باطن این کلام نهفته است!
👈بسامد کاربردی واژه ی «مردم» در کلام ایشان که بخشی را نقل نکردم برایم خیلی قابل توجّه بود. اینکه ملاک و شاخص را امری به نام «مردم» قرار داده! اینکه در شرایطی اقبال و ادبار عمومی مردم نیز معنای مهم و حقی میتواند داشته باشد نیز که مسلم است ولی اینکه گویا مطلقا مردم همیشه بر صوابند و باید خود را همیشه در آینه ی آنان دید یک بیماری شایع در زمان ماست!
👈این را بنده فعلا بیماری «مردم زدگی» مینامم! نوعی مقدّس انگاری مفهوم مردم و رویکردهای آنها در تشخیص حقیقت! همان چیزی که خلاف آیات صریح قرآن کریم است! «فاذا أوذِیَ فی اللهِ جعلَ فتنةَ النّاس کعذابِ اللّه»!
🔹در منطق قرآن کریم اساسا مفهومی به نام مردم وقتی در برابر حقیقت قرار بگیرد هیچ قداستی ندارد! مردمان یک جامعه و اقوام انسانی میتوانند صالح باشند و میتوانند فاسق باشند! مبتنی بر عناوینی که بر آنها منطبق میشود ارزش گذاری میشوند. گاهی مبتلا به گناهان جمعی بزرگ میشوند و مستحق عقوبت میگردند و گاهی توبه میکنند و مانند قوم یونس علیه السلام بخشیده میشوند.
👈اساسا مردم در منطق قرآنی موضوع انذار و مؤمنین موضوع تبشیرند نه اینکه مردم شاخصی برای حقیقت باشند! «أن أنذِر النّاس و بَشِّر الّذین آمنوا» و «أنذرِ النّاسَ یومَ یأتیهمُ العذاب»، «قل یا أیُّها النّاس إنّما أنا لکم نذیرٌ مبینٌ»
👈مردم همانها هستند که باید تأدیب و تربیت شده و به راه صلاح دعوت شوند! مردم همانهایی هستند که ممکن است یک دفعه فریب یک شیطانی را بخورند و هیچ عصمتی در انتخاب آنها نیست: «فمن أظلمُ ممّن افتری علی الله کَذِباً لیُضلَّ النّاسَ بغیر علمٍ»!، «إنّهنّ أضللن کثیرا من النّاس»، «سحَروا اعینَ النّاس و استرهبوهُم»!
👈همانهایی که همواره مبتلا به غفلت بوده اند: «اقترب للنّاس حسابهم و هم فی غفلة معرضون»! همانهایی که آحادشان و اجتماعشان مورد آزمایش الهی است: «أحسب النّاس أن یترکوا أن یقولوا آمنّا و هم لا یفتنون»!
👈همانهایی هستند که گاهی فکر نمیکنند و رفتاری از آنها سر میزند: «و تلک الامثال نضربها للنّاس لعلّهم یتفکّرون»! همانهایی که شیاطین در سینه هایشان وسوسه ها دارند: «یوسوس فی صدور النّاس»!
🔹قرآن کریم هرگز برای مشهورات رائج بین مردم و مدح و ذمها و باورهای عمومی و... تره خورد نمیکند! «إن یشَأ یُذهبکم أیّها النّاس و یأتِ بآخرین»! فقط و فقط حقیقت محترم است و بس! کیست که اهل قرآن باشد و این را درک نکند! در برابر نیرویی به نام مردم خود را منفعل ببیند! مردمی که در قرآن کریم انگشت اتّهام اصلا به سوی آنها معمولا دراز است:
📖«کذلک یبیّن الله آیاته للنّاس لعلّهم یتّقون» و «لعلّهم یتذکّرون»! «أکثر النّاس لا یشکُرونَ»، «أکثر النّاس لا یعلمون»، «أکثر النّاس لا یؤمنون»، «إنّ کثیرا من النّاس عن آیاتنا لغافلون»، «و ما أکثر النّاس و لو حرصتَ بمؤمنین»، «فأبی أکثرُ النّاس الّا کفوراً»، «النّاس کانوا بآیاتنا لا یوقنون»!
⬇⬇
⚪قرآن کریم تلاوت میکردم که به فراز آیات مربوط به جنگ احد در سوره ی مبارکه آل عمران رسیدم؛ آنجایی که میفرماید گمان نکنید این شهیدان مردگانی بیش نیستند بلکه نزد پروردگارشان زنده بوده و شادمان و مرزوقند! آنجاییند که دیگر در آن از خوف و حزنها خبری نیست!
✅در ادامه یک صفت مهم برای این شهدای مورد تأیید خداوند متعال بیان میکنند! این شهدا که به این درجات نزد خدا رسیدند همانهایی هستند که از نیرویی به نام مردم و مذمّت و دشمنی آنها نترسیدند! با توکل بر خدا به مبارزه با باطل پرداختند و فقط از خدا ترسیدند!
📖«الَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيل ُ* فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ»
👈دیگر به وضوح رویکرد قرآن کریم را نسبت به مقوله ی مردم زدگی را میتوان دید! توده ی مردم را رها کرده و به مدح برخی از انسانهای شایسته پرداخته که تنها به خدا توکّل کردند و از احدی جز خدا خشیتی به دل راه ندادند!
✋آخر مگر معنای باور توحیدی چیزی جز این میتواند باشد! آخر مگر مردم زدگی با توحید و اخلاص قابل جمع است! اصلا یکی از امتحانات انسانهای برگزیده از منظر قرآنی ابتلاء آنها با مردم است! همانگونه که فرزند و مال و همسرانشان فتنه است مردمانشان هم برایشان فتنه است!
👈اصلا سوخت آتش جهنّم به نوعی همین مردم اند! «وقودُها النّاس و الحجارة»! همان مردمی که مخاطب امر به تقوای الهی اند که: «یا أیّها النّاس اتّقوا ربَّکُم»! حتّی وقتی به گونه ای بیم آن بود که نبی اکرم اسلام در برابر فشار افکار عمومی و مردم نتواند آنطور که مورد مطلوب است جریان غدیر را ابلاغ کنند خطاب آمد: «والله یعصِمُک من النّاس»!
👈در آیات سوره مبارکه نساء نیز وقتی دستور جهاد با کفّار مکّه صادر میشود برخی از مفهومی به نام مردم میترسند! آری گاهی واقعا مردم یک نیروی ترس آوری است که سدّ عن سبیل الله میکند! اینجاست که قرآن کریم صراحتا آنها توبیخ میکند که شما گویا از مردم بیشتر از من میترسید!
📖«فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً»! «یستخفون من النّاس و لا یستخفونَ من اللّه»! «و لا تخشَوُا النّاسَ و اخشونِ»، «و لا تخشی النّاسَ و الله أحقُّ أن تخشاه»!
✔اصلا گویا خداوند متعال نسبت به این مسأله غیرت دارد که نکند مؤمنین به جای او از مردم بترسند! مؤمنین طائفه ی برگزیده ای از مردمان اند که همواره معمولا اقلیت جامعه را تشکیل میداده اند! ولی با این وجود هیچگاه اجازه ندارند از نیرویی به نام مردم وقتی در مسیر خدا هستند بترسند! فقط و فقط اگر ترسی هست باید ترس از خدا باشد و بس! از کدام مردم میترسید؟! همان مردمی که «یوم یقوم النّاس لربّ العالمین» اند و روزی باید حساب پس دهند؟! نکند به مردم پناه ببرید! هرگز! اگر قرار است از شرّی به پناهگاهی پناه ببرید به مردم نباشد بلکه به پروردگار مردم باشد: «قل أعوذ بربّ النّاس ملک النّاس اله النّاس»!
🔹ولی چه شده که زمان ما مردم زدگی پدیده ی شایعی شده است؟! ورای شیوع تفکّرات مدرن و انسان گرایانه و برجسته شدن مفهوم دموکراسی که زمینه های رواج مردم زدگی اند میتوان از یک عقده ی تاریخی نیز یاد کرد! اینکه مردم همواره در طول تاریخ به نوعی زیر چکمه ی طواغیت بوده اند! مظلوم تاریخ بوده اند! زیر پای پادشاهان تحقیر شده اند! رعیّت و نوکر بوده اند! به ناحقّ یک ظلمی به مردم و همینطور به اکثریت شده است!
👈حالا مدّتی است که مردم خود را از زیر بار ستم این پادشاهان در ظاهر رها کرده اند ولی به جای آنکه حقیقت را پادشاه کنند خود را به منصب پادشاهی و طاغوت بودن نشانده اند! زمانی پادشاهان به ناحقّ مردم را تحقیر میکردند و حال مردم به ناحقّ حقیقت را! باطنش یکی است!
👈ولی حقیقت چه میگوید؟! آن مظلوم دیروز و امروز تاریخ چه میگوید؟! حقیقت میگوید نه باید مردم را تحقیر کرد و به آنها ستم نمود و نه باید آنها را طوری تعظیم کرد که گویا بر کرسی حقیقت نشسته اند! مردم را باید تکریم کرد و با حقّ بینشان رفتار نمود و حکم کرد و آنها را به مصلحتشان رهنمون نمود!
⬇⬇⬇
✅ولی مگر میشود دموکراسی نباشد و شخصی به مسند حکومت بر مردم بنشیند و باب استبداد و تحقیر مردم دوباره باز نشود؟! انسان به سبب حب نفسش اگر زورش برسد مستبد میشود. این همان پرسش دشوار تاریخ بشر است که به خاطر آن امروزه مفاسد آشکار تعظیم مردم بر مفاسد تحقیر مردم زیر پای پادشاهان ترجیح داده شده است!
✅پاسخش آن است که اگر قرار باشد انسانی که معصوم نیست و سلسله ای که معصوم نیستند در آفرینش به عنوان حاکمان جامعه ی انسانی قرار نگیرند اشکال در نهایت به شکلی وارد است! ولی اگر انسانهای شایسته و معصومی بر مسند حکومت قرار گیرند که جز به حقیقت و عدالت رفتار نکنند و طریق استبداد مذموم را پیش نگیرند شکّی نیست که آنها سزاوار حکومتند!
✋ولی آیا چنین انسانهای معصومی وجود دارند؟! این تنها مذهب پاک تشیّع است که در نهاد خود به این پرسش پاسخ مثبت داده است و اساسا اگر چنین انسانهایی موجود نباشند نقصی بزرگ در عالم خلقت اثبات خواهد شد. همانها که مخاطب «إنّی جاعلُک للنّاس اماما» هستند.
👈اکنون که بشریت طعم ظلم پادشاهی دودمانهای انسانی و طعم فساد پادشاهی مردم را چشیده شاید زمان آن رسیده که دیگر طعم حکومت بندگان برگزیده ی خدا را هم بچشد. دولتنا آخر الدول ...
باسمه تبارک و تعالی (۴۴۰)
«کاشتن حبّ و بغض»!
«اگر از آینده ی فرزندانتان نگرانید اینقدر در خانه ها از آخوندها بد نگویید!»
🔹با یکی از دانشجویان عزیز دانشگاه صنعتی شریف که طلبه شده هم مسیر بودیم. گفت میخواهم سال پنجم را ارتقایی بخوانم چون شرط ملبّس شدن به لباس روحانیت آن است که سال پنجم تمام شود! در ادامه گفت آخر آقا موسی (منظورش آیت الله العظمی شبیری زنجانی دام ظلّه بود) دیگر خیلی پیر و ناتوان شده و میترسم توفیق عمامه گذاری به دست ایشان از من سلب شود!
🔸در ادامه گفت آخر من از بچگی عاشق آقا موسی بودم و دوست داشتم روحانی شوم تا به دست ایشان ملبّس شوم! به خاطر همین محبّتش به ایشان هم علاقه ی زیادی به علم رجال و تحقیقات رجالی دارند! خانواده اش گویا مخالفت کرده بودند و ایشان مجبور شده بود به دانشگاه برود ولی دوباره با تلاش و پیگیری خودش را به حوزه رسانده بود.
🔹برایم جالب بود که این دیگر چه نیرویی است که اینگونه زندگی این جوان را متأثر کرده؟! متوجّه شدم این به خاطر آن است که از کودکی پدربزرگش خاطرات خوشی از آقا موسی برای ایشان در خانه گفته و از همان کودکی دل او با ذکر خیر آقا موسی رفته است!
👈شخصی که عادتا هیچ نسبتی با دین، حوزه آمدن، ملبّس شدن تا چه رسد علم رجال میتوانست نداشته باشد به واسطه ی این محبّت ببین چه شده است!
💡به ذهنم خطور کرد اینها به خاطر آن است که از کودکی محبّت یک انسان روحانی شایسته در دل ایشان (کاشته) شده است!
🔻خیلی از سرنوشتهای بعدی انسانها به کاشته شدنها حبّ و بغضها در دوران کودکی شان برمیگردد! هر چند خودشان هم ندانند! کل مولود یولد علی الفطره ...🔺
⬇