eitaa logo
بذل الخاطر
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
4 ویدیو
13 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین و جستارهایی شخصی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @Yahosssseyn :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
👈روشن بود که پاسخ صریحی برای بسیاری از این پرسشها در متون دینی و بیان عقول قدسی یافت نمیشد. از همینجا بود که به سرعت ذهنها به ضروت وجود پاسخ باطنی در متون دینی رهنمون شدند و در ادامه با استفاده از استعاره ی مفهومی «استنباط» انتظار خود را برای وصول به پاسخ دین اصلاح نمودند. 👈گاهی آبی در ظاهر وجود ندارد ولی با تلاش و حفر چاه یا همان عملیّات استنباط میتوان در لایه های درونی تری از سطح زمین به آبی گوارا و فراوان دست یافت! مفهوم آشنای «فقه» نیز که به معنای فهم عمیق بود در این راستا مؤیّدی در این زمینه بود. دیگر ذهنها آماده ی یک تلاش وسیع و عمیق برای دریافت پاسخ دینی شده بودند. 🔴ولی معضلی که در این زمان رخ داد آن بود که با چه ساز و کاری این حجم وسیع از مسائل را از متن دینی پاسخ بدهیم؟! در اینجا طرحهای گوناگونی برای ترسیم فرآیند استنباط در جامعه ی اسلامی مطرح شد. ⚪ساده ترین طرح آن بود که بر حیطه ی تتبّع حدیثی مدام افزوده شده و هزاران هزار و گاهی صدها هزار نقل گردآوری گشته و بتوان به ذوقی دینی دست یافت و در مورد مشکل به نزدیکتری مواردی که در دایره ی منقولات یافت میشود ولو با اسناد ضعیف تمسّک نمود. این طرح ریشه های اوّلیه ی شکل گیری فقه حدیثی در دنیای عامّه و خاصّه بود. مشکلات و چالشهای این طرح ورای اهمیت آن روشن بود. 👈البته این طرح نیز به مرور پیشرفتهایی نمود و در شیعه بزرگانی مانند مرحوم کلینی و ابن الولید و شیخ صدوق و بسیاری دیگر نمایندگان این جریان استنباطی بودند. 👈هنوز تحقیقات مناسب برای بازشناسی معالم این نوع فقاهت به شکل مطلوب انجام نشده است. در قرون اخیر فقه اخباری تلاشی برای احیاء این نوع عقل فقاهی تاریخی بود که به نظر میرسد تفاوتهایی با آن دارد و خود عقلی مستقل باید لحاظ شود. ⚪طرح دیگری که به زودی به عنوان تنها و بهترین طرح برای عبور از این معضل پیشنهاد شد طرح قیاس بود. اینکه اگر قرار است انتظار داشته باشیم پاسخ همه چیز را از دین بگیریم چاره ای جز استفاده از تمثیلها و قیاسات نداریم. باید اخذ به متشابهات و صید معانی کلّی کامن در خطابات و مانند آن کنیم تا قدرت مانوری در تطبیق و تکثیر فروعات پیدا نماییم. 👈مشکل اساسی این طرح که با ابوحنیفه به برجستگی و تمایز بی سابقه ی خود رسید این بود که آشکارا خود وسیله ای برای محق دین و دوری از آن میشد! از اهمّیت بررسی های نقلی کاسته میشد و فروعات تخیّلی بی ریشه دامن زده میشد. 👈شیعه به واسطه ی حضور اهل بیت علیهم السلام و امکان استعلام انظار دینی چندان در دام این طرح نیافتاد. البته در برهه هایی توسّط برخی بزرگان شیعه قبل از ظهور فقه اجتهادی لفظی از این نوع فقاهت به شکل مقطعی استقبال شد. ⚪طرح دیگری که مخصوصا از سوی متکلّمین معتزله و عدلیّه مطرح گردید آن بود که با استفاده از ظرفیّتهای به وجود آمده در دامن علوم عقلی اسلامی و استانداردهای علمی آن زمان تلاشی سازمانی برای تنقیح میزان دسترسی خودمان به احکام دینی نموده و راه های رسیدن به قطع و یقین مانند توجّه به اجماعات و سیره های محقّق و همینطور روشهای قابل اعتماد را کشف و توسعه دهیم. 👈این همان طرحی است که منجر به پی ریزی فقه کلامی گشت که در شیعه نیز تابعان بزرگی مانند شیخ مفید و سید مرتضی و شاگردان ایشان تا زمان ابن ادریس داشت. بررسی زوایای این طرح ها برای پیریزی معالم کلّی نظریّه ی استنباط مجال واسعی میطلبد. ⚪امّا مهمترین طرحی که در این زمینه تا کنون ارائه شده و توسّط شافعی به اوج تمایز خود در تاریخ اسلامی رسید آن بود که معضل استنباط را با به راه انداختن تلاشی جهادی در شوراندن دریای به ظاهر آرام وادی دلالت الفاظ درمان کنیم. این الفاظ و دلالتهای متون دینی را دست کم نگیریم! اینها معدنی از دلالتها را در درون خودشان گنجانده اند که باید استحصال شود! 👈باید انتظار دلالت فهمی خودمان را بسیار بالا ببریم و از نگاه سطحی به وادی دلالت دست بکشیم! ولی مهمترین ابزار برای شوراندن و موّاجی نمودن دریای الفاظ در نظریه فقه اجتهادی چه بود؟! تمسّک به عمومات و اطلاقات! 👈این روش به مرور مخصوصا به دست شیخ طوسی در کتاب مبسوط توسّط علمای شیعه نیز با استقبال فراوان مواجه شده و به مرور فضای فقه شیعه به دست این طرح کلان استنباط در آمد! همانکه میتوان آن را فقه اجتهادی نامید! ⬇⬇
🔹حالا غرضم بحث در این ادوار و تحوّلات تاریخ فقه نیست که خودش بحثی مفصّل است. تاریخ فقه را باید با چنین نگاه های کلانی بررسی نمود و از توهّم رشد خطّی فقه تا رسیدن به حالت موجود و یا طرح های خام اوّلیه ی ذهنی دیگر در قرائت تاریخ فقاهت پرهیز نمود. ما در واقع با عوالم فقهی مختلفی در تاریخ فقهمان مواجه بوده ایم که اینها را باید به شکل عالمی مورد بررسی و نقّادی قرار داد! لااقل تا کنون تاریخ فقه شیعه حضور ۵ نوع تعیّن عقل فقاهی را تجربه نموده است. عقل حدیثی، کلامی، قیاسی، اجتهادی و اخباری! 👈هر کدام تعیّن خاصی از عقل فقهی بوده و پارادایم خاصی از فقاهت و الگوریتم استنباط را دامن زده اند! البته میتوان از آنها در کنار دیگر انحاء عقلانیّت مفروض فقهی که هنوز به خوبی محقق نشده مانند عقل پژوهشی بحثهای مهمّی در فلسفه ی فقه نمود. 🔸«چالش فقهی تمسّک به اطلاقات و عمومات در دنیای نوین»🔸 پرسش اصلی این است که اگر قرار است احکام خود را از متون دینی اخذ کنیم آیا وضعیّت دنیای امروزی آنقدر تغییر نکرده که دیگر نتوان با همان تلقّی سنّتی آن را صرفا از دریچه ی الفاظی که برای دنیای سنّتی بوده استنباط نمود؟! آیا نباید طور دیگری از فقاهت الفاظ را پیریزی کرد؟! آیا واقعا هشت فرسخی که برای آن زمان گفته شده بود و تقصیر الصلاة و مانند آن به آن منوط گشته بود برای زمان ما با این تغییرات در حمل و نقل هم جریان دارد؟! 👈این پرسش ابعاد مختلفی دارد و مرادم هم شبهه افکنی و مانند آن هم نیست! فقط این است که واقعیّت چیست و ورای اینکه فقه و اصول صناعتی رسمیمان چه میگوید دقیقا دین از ما چه خواسته است؟! 👈برای آنکه مقداری بحث بومی تر مطرح گشته و آن را محدودتر کنیم فعلا تنها از این پرسشمان را مطرح میکنم که آیا واقعا میتوان پاسخ مسائل دنیای امروزی را تنها از دریچه ی عمومات و اطلاقات ادلّه ی لفظی ای استعلام نمود که در بستر تمدّنی اجمالا متفاوت بیان شده بود؟! 🔸شبهه در شمول عمومات و اطلاقات در بسیاری از مسائل نوین امروزی نیز از دو زاویه عمدتا به چشم میخورد؛ ⚪یکی از باب ادّعای انصراف اطلاقات به فرد متعارف در زمان شارع است که بر اساس آن مثلا حکم کنیم متعارف آن زمان رؤیت با چشم عادی بوده است یا متعارف آن زمان روزی با حداکثر ۱۷ ساعت بوده نه مانند کشورهایی مانند سوئد که گاهی ۲۲ ساعت روز دارند و ... . برخی فقها از همین راه اخیرا استفاده نموده اند و مثلا گفته اند یوم در «صوموا فی یوم شهر رمضان» یوم متعارف است لذا اگر همان ۱۷ ساعت را روزه بگیرند کافی است! 👈اشکالی که معمولا اینجا در استفاده از این راه برای بیان تفاوت مسائل نوین با امور رایج در زمان شارع به شکلی که مانع از جریان اطلاقات در زمان ما شود بیان میشود این است که خلاف ادلّه ی خاتمیّت و جاودانگی دین و کافّة للناس بودن آن است. در اینجا میتوان پرسید آیا واقعا این مطلب در همه ی احکام و همه ی بیانات جاری است؟! 👈بله آنچه هست آن است که حکم الهی ثابت است ولی اینجا بحث در خود حکم نیست بلکه در استنباط ماست! باید برای این ضابطه ای بیان کرد و دقیقتر وارد گود بحث شد. روی این جواب باید کار کرد و اینجا از آن جاهایی نیست که زود رهایش کنیم! نمیشود به سرعت حکم به انصراف موضوعات خطابات به فرد متعارف یا عدمش کرد! ⚪شبهه ی دیگر که مهمتر است ادّعای عدم انعقاد عمومات و اطلاقات در مورد موضوعات نوینی است که در زمان شارع از آن خبری نبوده است! در اینجا تمسّک به عام و مطلق تمسّک در ظرف شبهات مصداقی است که تمسّکی باطل است. تقابل اینها از سنخ تقابل عدم و ملکه است و مثلا در فرض امکان تقیید است که اطلاق میتواند منعقد شود و این امکان تقیید هم نوعی امکان عرفی است که برای مردم زمان شارع قابل فهم باشد. 👈صرف امکان عقلی تقیید که کفایت نمیکند. لذاست که اگر عرفا امکان تقیید نباشد اطلاقی نیز اساسا منعقد نمیشود. در عمومات نیز همینطور است. وقتی امکان ذکر مخصص متّصل یا منفصلی نباشد دیگر ظهور تصدیقی برای خطاب نسبت به نفی مخصص متّصل یا منفصل پیدا نمیشود تا بتوان به آن ظهور تمسّک نمود. 👈این شبهه از حیث کبروی قوی است. پاسخی که شاید بتوان از این شبهه داد آن است که امکان تقیید عرفی تنها به این نیست که مردم زمان شارع تمام مصداقها را بفهمند! بلکه همینکه مفهوم برای آنها معقول باشد هر چند مصادیقی از آن برایشان ناشناخته باشد و قرار باشد آیندگان با آن مواجه شوند هم کافی است. 👈لذا اگر در مواردی دیدیم شارع میتوانست قیدی به کار ببرد که مفهوماً شامل مصادیق نوین امروزی هم بشود و گفتنش در آن زمان نیز معقول باشد ولی نگفت میتوان باز به عمومات و اطلاقات تمسّک نمود! ⬇⬇⬇
🔹اگر چنین است باید به شکل صغروی و موردی بحث نمود. و یا اینکه شارع از عمومیّت و اطلاقی استفاده کرده که در زمان خودش میتوانست با توجّه به مصادیق موجود بدون استفاده از آن مرادش را بگوید ولی باز از عموم و اطلاق استفاده کرده اگر در زمانهای بعدی آن مفاهیم بر موضوعات نوینی صدق کند کشف میکنیم که مشمول مراد شارع هم بوده است. این هم یک امر صغروی است که باید موردی بحث نمود. 👈ولی اشکالی که هست آن است که مفروض در اینجا آن است که با توجّه به ادلّه ی خاتمیّت بیانات شرعی مخصوصا در روایات طوری القاء شده که مقصود بالافهامش تمام ادوار بشری با همه ی تحوّلاتش باشد ولی خود این قابل بحث است. 👈آیا ادلّه ی خاتمیّت چنین اقتضائی آن هم در تفاصیل روایات را دارد و آیا اگر چنین مقصودیتی در کار نبود نقصی وارد میشود یا روش استنباط را صرفا باید تغییر داد و از نظریه ی مورد علاقه ی فقه اجتهادی در تمسّک به عمومات و اطلاقات دست کشید و طور دیگری حکم را استنباط نمود. ⚪به عبارت دیگر پیش فرض تمسّک به این عمومات و اطلاقات در مسائل مستحدثه آن است که شارع را حکیمی بدانیم که به سبب علم پیشینش به همه جزئیات عالم و تغییرات موضوعی و مصداقی در طول زمان از آنجا که دینش دین خاتم برای همه ی انسانهای زمانهای مختلف است احکامش را به شکل قضایای حقیقی جعل میکند که برای تمام زمانها و همه ی بشریت قابل استفاده باشد. 👈از اینجاست که قضایای شرعی از سنخ قضایای حقیقی هستند که با نگاه به وضعیت خارجی جعل نشده اند بلکه موضوع آن مفروض الوجود و بدون تقیّد و اختصاص به عرف خاصی لحاظ شده است. لذاست که اگر شارع عنوان عام یا مطلقی را در احکامش بیان نموده و قرینه ای بر خارجیه بودن نگذاشته میتوان به این عموم و اطلاق نسبت به مسائل نوین عمل نمود. 👈در نقد این پیش فرض باید گفت که این بیان صرفا حقیقی بودن قضایای شرعی را در نفس الامر نشان میدهد در حالیکه بحث ما در باب ادبیّات شارع در بیان احکامش است نه در باب نفس احکام! یعنی بحثمان در زمینه زبان شارع و روش استنباط مراد شارع است. و الّا در خاتمیّت دین و شمول احکام برای همه ی زمانها و همه ی بشر شکّی نیست. 👈آیا این بیان میتواند اثبات کند که شارع میبایست با زبانی حرف بزند که بر زبان عرفی همه ی تاریخ صادق باشد؟! روشن است که دلیلی بر بیش از تناسب زبان شارع با زمان صدور خطابات و متفاهم عرفی زمان خودش نداریم و برای بیش از آن باید دلیلی متقن ارائه کنیم. 🔴حالا برگردیم به همان مسأله ی خودمان که تقصیر الصلاة با مفهوم: «ثمانیة فراسخ» بود که در روایات آمده بود. آیا میتوان با توجّه به تحوّلات عمیق در زمینه حمل و نقل و سرعت سیر باز از دریچه ی این تعبیر لفظی حکم وضعیت موجود را استنباط نمود؟! یا باید روش استنباط را تغییر داد؟! فقه اجتهادی متعارف ما برای دفاع از فتاوای موجود میتواند بگوید باز هم در اینجا میتوان به اطلاق تمسّک نمود! 👈هر چند موضوعات نوینی در زمان ما حادث شده باشد! حکم همان است! زیرا شارع در همان زمان قدیم میتوانست از عنوانی مانند: «مسیرة یوم» استفاده کند که شامل این موضوع مستحدث نشود ولی با وجود این عنوان مطلق: «ثمانیة فراسخ» را استفاده نموده است. 👈وقتی میتوانست از همان ابتدا حکمش را مضیق کند ولی نکرد و کلامش را به نحو مطلق آورد پس میتوان به این اطلاق نسبت به مسافرتهای جدیدی که در زمان ما نیز حادث شده تمسّک نمود! این بیان البته بی نقص نیست و همان اشکالاتی که قبلا بیان کردیم قابل طرح است. ✋البته مرادمان این نیست که مثلا شبهه در تمسّک به عمومات و اطلاقات در موضوعات جدید وارد کنیم و مسأله را تمام نماییم! بلکه بیشتر مرادمان به چشم آوردن باطن فقه اجتهادی و رو نمودن آنچه در چنته دارد میباشد. 👈و الّا گاهی همین بیان میتواند مسوّغ تن دادن به برخی احکام در ظاهر متحجّرانه در فقه شود. مثلا برخی با تمسّک به این اطلاقات به راحتی میتوانند رؤیت هلال با چشم مسلّح را هم تأیید کنند که به مذاق امروزی ها خوش می آید ولی اگر بخواهیم همین شبهه را در اینجا هم مطرح کنیم مسأله دشوار میشود زیرا چون عرفا امکان تقیید ادله ی رؤیت هلال به رؤیت با چشم مسلّح نبوده پس نسبت به آن اطلاقی منعقد نمیشود تا بتوان از عدم تقیید اطلاق استفاده نمود! یا مثلا بزرگانی مانند مرحوم نائینی با تمسّک به همین عمومات آنها را در باب عقود مستحدثه در زمان ما نیز جاری میدانند و کار را از این حیث راحتتر میکنند. 🔹همه ی این داستانها از آنجاست که در نظریّه ی فقه اجتهادی سعی میشود احکام را را با همین عمومات و اطلاقات روشن نمود. تصوّر معتبر دیگری از حلّ مسأله ندارد. حالا بنده نه فقیه هستم و نه بررسی تفصیلی در این زمینه ها نموده ام. ولی گویا اینها چالشهای نوینی است که فراروی فقه اجتهادی متعارف ما که در عالم الفاظ به دنبال پیریزی فرآیند استنباط بود محقق شده است. ⬇️⬇️⬇️⬇️
👈این فقه هر چند ظرفیّتها و فرصتهای خوب فراوانی داشت ولی مبالغه در استفاده از الفاظ برای حلّ مسائل فقهی تنها در شرایطی چندان معایب خودش را نشان نمیداد که با تغییرات عمیق تمدّنی و عمق عجیب تحوّلات در زندگی بشری مواجه نمیشدیم! 👈این تحوّلات خودش به نوعی فقه ما را به بازنگری در طرح های کلان رسوب یافته ی خود برای سامان دهی الگوریتم استنباط دعوت میکند. الگوریتمهایی که عمدتا حاصل تلاشهای بشری و استفراغ وسعهای علمای پیشین برای دستیابی به اندیشه ی «معتبر» و «حجّت» بوده تا اموری قدسی و غیر قابل تحوّل! 👈از همینجاست که گاهی تأثیر این طرح های کلّی برای استنباط در برجسته کردن دلالی برخی روایات و متون دینی برای موجّه سازی اساس سامانه ی فقاهت به شکل مبالغه آمیزی بوده است! ✋نباید گمان کرد لزوما این الگوریتمها و الگوها به شکل مستقیم، معصومانه و غیر قابل تحوّلی از متون دینی برداشت شده و هیچ تمایل مخفی یا عامل مؤثّر دیگری در این بین میدان داری نکرده است! 👈باید دانست فقه غیر از شریعت است و آنچه مقدّس است منابع دینی است نه روشهای فقاهت و نظریّات کلان و طرح های کلّی استنباط! از همین روست که تأسیس فقه جدید به شکل جزئی در باب صلاة مسافر یا به شکل کلّی در ابواب مختلف فقه محذوری ندارد! 👈از همینجاست که عباراتی مانند این عبارت زیر از مرحوم آیت الله بروجردی در کتاب البدر الزاهر فی صلاة الجمعة و المسافر قابل تأمّل و نقد است: 📖«فالتفكيك بين طيّه في زمان قصير بالوسائل النقلية السريعة و بين طيّه في زمان طويل مما لا يناسب الذوق الفقهي. كيف! و لو كان الأمر كذلك لزم تأسيس فقه جديد في باب صلاة المسافر... فلو بني الأمر على مقتضيات الزمان الفعلي لزم تغيير الحدود المعينة في باب السفر و تعيين المسافة بمقدار يشغل اليوم فعلا كمائة فرسخ مثلا، و لا يلتزم بذلك أحد ... و بالجملة في المفاهيم و التحديدات الواردة في هذا الباب، بل في جميع أبواب الفقه، يجب أن نفرض أنفسنا في عصر صدور الأخبار، فما هو المتبادر بحسب وضع ذلك العصر فهو الذي يجب أن نحمل عليه المفاهيم و التحديدات الواردة فيها، فافهم» 👈لذاست که حتّی بررسی های پارادایمی و انگاره های تحوّلی را در عرصه ی فقاهت نمیتوان نادیده گرفت! شاید بعد از این بررسی ها باز هم بر همین نوع فقاهت اجتهادی پافشاری شد و شاید نیز تحوّلاتی در آن رخ داد! 👈امروزه ورود به عرصه ی فلسفه ی فقه بسیار ضرورت پیدا کرده است. فیلسوف فقه بیش از فقه مورد نیاز قطعی و فوری ماست. قطعا مراد نیز میلی و بی ضابطه شدن عملیات فقاهت نیست. به نظر میرسد عرصه های بکر و فراوان بسیاری فراروی فقه اسلامی در وادی فقه پژوهشی در حال تحقق است.
باسمه تبارک و تعالی (۴۵۷) «معنای خدایی مهربانتر از پدر و مادر» «افراط و تفریط در توجّه به صفت رحمت الهی» 🔹جایی مطلبی را دیدم که مدام بر این امر تکیه کرده بود که خداوند متعال از پدر و مادر هم مهربانتر است! اولیاء الهی از پدر و مادر هم مهربانتر اند! اصلا محبّت مادر مثالی قرار داده شد برای محبّت خداوند متعال! 👈یکی از اساتید اخلاق میفرمود محبّت خدا به بندگانش را اگر میخواهید بدانید به یاد داستان آن پیرزنی بیافتید که فرزندش از دستش خسته شد و او را برده و در چاهی انداخت! همینکه خواست به لبه ی چاه نزدیک شود تا ببیند آیا مادرش جان داده یا نه صدایی از ته چاه شنید که پسرکم نزدیک چاه نیا! نکند پایت بلغزد به درون چاه بیافتی! 👈همین مضامین باعث رقّت قلب و نرم شدن دل و گاهی توبه میشود. آخر بعضی ها در خداشناسیشان یک تصویری از خدا ساخته اند که نستجیر باللّه مانند یک مولای انتقام جوی بی رحمی است که منتظر است ما دست از پا خطا کنیم تا ما را مجازات کند! 👈برای مبارزه با چنین تصوّرهای خامی از خداوند اینگونه بیانات گاهی راهگشاست. افراد را با دستورات الهی و رعایت آنها آشتی میدهد! احساس نمیکند کار از کار گذشته! با حربه یاس که دره ی هلاکت ابدی و دام بزرگ شیطان است مقابله میکند. فکر میکند خدایی مهربان است که او را میپذیرد و هدفش انتقام گرفتن نیست! 👈لذا تبلیغ رحمت الهی برای گناهکاران امری پسندیده است زیرا شیطان با برجسته کردن عقوبت گناهانشان تصوّر ناشایستی از خداوند متعال در ذهن آنها ایجاد نموده و باعث نا امیدی از خداوند متعال و عدم توبه و بازگشت آنها میشود. ⬇
👈از اینجاست که توجّه خاصّ به رحمت الهی برای بندگان گناهکار امری پسندیده است: «یا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ‏ جَمِيعا» 🔹از طرفی توجه به رحمت الهی نفس پسندتر است! بازارش گرمتر است. مردم از آن استقبال بیشتری میکنند و تقاضای بیشتری دارند. همین باعث میشود که گاهی برخی وعاظ هم بیش از مقدار صحیح افراد را به این صفت الهی توجه بدهند. زمینه برای مغرور شدنشان مهیا شود. ذوق عرفانی برخی بزرگان دینی نیز گاهی در این امر بی تاثیر نبوده است. ⛔ولی اگر توجّه به این صفت الهی کارساز است باید مراقب بود آسیب زا نیز نباشد! آخر این همه آیات الهی در زمینه ترسیدن از خدا و ضرورت پروای از او و پناه بردن از عذاب الهی پس چیست؟! مکر الهی چیست؟! انتقام الهی چیست؟! حواسمان هست در هندسه ی معرفت دینی و ارتکاز مؤمنین چه سازه ای در حال تحقّق است؟! 👈گاهی وقتی در مفهوم گیری و تلقّی مؤمنین بعد از شنیدن این عبارات و توجّه به خدایی مهربانتر از پدر و مادر توجّه میکنیم طوری است که گویا خدا راحت میبخشد! پس شما هم راحت باشید! فقط باید بدانیم او بخشنده است! لازم نیست کار خاصی بکنیم و تنها باید نا امید نشویم! خدا خیلی بزرگ و کریم و بخشنده است! خیلی مهربان است! 👈چیزی شبیه اندیشه ی مسیحیت در زمینه ی فداء عیسی است! میگویند همین ایمان به فدا برای سعادت کافی است! گویا اینها هم میگویند همینکه بدانید خدا مهربان است برای بهره مندی از مهربانی خدا کافی است؟! یا للعجب! این هم شد فقاهت دینی؟! ✔خود این یکی دیگر از مکائد شیطان است! از آن طرف انسان گناهکار را از رحمت الهی مأیوس میکند و از این طرف هم او را به رحمت الهی مغرور میکند! رحمت الهی را مانند رحمت رائج میان انسانها نوعی رحمت عاطفی و انفعالی و نه رحمتی عقلی تفسیر میکند! انگار رحمت خداوند متعال دقیقا مانند رحمت پدر و مادر به فرزند است که گاهی از حقیقت نیز خارج شده و حالت تعصّب و عاطفه ی محض به خود میگیرد! طوری که بدون کار و تلاش انتظار رحمت دارند! ✋نخیر! خداوند متعال منزّه از این امور انفعالی است و اگر میگوییم خداوند رحمت دارد و بلکه مهربانتر از مادر به انسان است مراد رحمت عقلی است! یعنی مستحقّ را قطعا به استحقاقش میرساند و چیزی در این زمینه هرگز فروگذار نمیکند! چیزی از سنخ رابطه ی معلول و علّت است. اینقدر عمیق و تکوینی است. ✋نه اینکه به شکل عاطفی و اعتباطی بخواهد رحمتی بروز کند! اینکه هیچ کمالی برای خداوند متعال نیست! بلکه نقص است! نخیر! انسان به شکل گتره ای نمیتواند دل به رحمت الهی ببندد! رحمت الهی وقتی به انسان میرسد که از مجاری و نظام اسباب وارد شود. 👈بسیاری خیلی دیر میفهمند که عالم حساب و کتاب دارد! بر اساس نظام علّیت است! گویا رحمت الهی برایشان نوعی هستی شناسی گتره ای را میخواهد نتیجه بدهد. 🔻اگر قرار است مردم را از رحمت الهی مأیوس نکرد نباید طوری حرف زد که آنها را به رحمت الهی مغرور نمود!🔺 👈وقتی میگوییم خداوند متعال از مادر مهربانتر است آن طرفش را هم گاهی بگوییم که وقتش هم برسد از هر انتقام جوینده و مکّار و غضب کننده ای نیز انتقام جوینده تر و... است. 👈بله برای گناهکاران به اقتضاء تناسب حال باید از رحمت الهی گفت ولی برای مطلق بندگان دیگر نه! هم باید از رحمت الهی گفت و هم از عذاب الهی! بین خوف و رجاء آنها را نگاه داشت! 📖«نَبِّئْ عِبادي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيمُ * وَ أَنَّ عَذابي‏ هُوَ الْعَذابُ الْأَليمُ» 👈البته تفاوتی که اینجا هست آن است که رحمت الهی از روی فضل و کرم اوست ولی عذاب الهی تنها و تنها به خاطر سوء انتخاب و خبث سریره ی خود ماست. جزای الهی چیزی جز نشان دادن نتیجه ی اعمالمان نیست و خدا کریمتر از آن است که بخواهد عذابی از بیرون برای انسان آورده و آتشی در بیرون برایش شعله ور کرده باشد! ⚪ممکن است بگوییم پس معنای آنکه سبقت رحمت خدا بر غضبش چیست؟! در پاسخ باید گفت آن رحمتی که بر غضب الهی پیشی دارد همان رحمت عامه ی الهی است که به معنای اعطاء آن اموری است که اشیاء در مسیر وجود استعداد و اشتیاق آن را دارند. رحمت به این معنا اساسا منافاتی با عذاب ندارد بلکه حتّی خلود در عذاب جهنّم نیز شعبه ای از شعبات آن است. 👈ولی آن رحمتی که سر از حیات طیّبه ی نوری در دنیا و بهشت و رضوان الهی در آخرت در می آورد دیگر سبقتی بر غضب الهی ندارد! چنین رحمتی به کفّار و مجرمین نخواهد رسید! این رحمت همان رحمت خاصّه ی الهی است که در برابر عذاب الهی قرار میگیرد. 👈برای کفّار و مجرمین از جهت کفر و جرمشان عذابهای دنیایی و معیشت ضنک در دنیا و آتش و ناملایمات در آخرت در انتظار است! رحمت خاصّه ی الهی اعطاء آن اموری است که وقتی انسان با حرکت در مسیر توحید استعداد آن را پیدا میکند به او داده میشود.
باسمه تبارک و تعالی (۴۵۸) «بوسه هایی با طعم و رایحه ی بهشتی» «مَن عالَ ثَلاثَ بناتٍ وَجَبَت له الجَنَّة» 🌸آخر شب خسته با بچه ها خدا حافظی کردم و به طرف اتاق مطالعه آمدم! دختر بزرگترم که امسال دیگر به مدرسه میرود گفت بابا وایستا! با خستگی ایستادم و جلو آمد و گفت بوس! خم شدم و بوسم کرد؛ صورتش را جلو آورد گفت حالا تو بوس کن! دختر کوچک دوّم آمد و گفت بوس! دوباره ... 🌷دیگر واقعا میخواستم بروم که دختر سوّم هم آمد و تیر خلاص را زد! گفت بوس! باز همان جریان! ولی این بار دیگر گویا خبری از آن همه غلظت طبع و جدّیت و خستگی نبود. یک دل رحمی و لطافت طبعی وارد وجودم شد! 🌼با وجود این دخترها انسان استعدادهای عاطفی و محبّتیش شکوفا میشود! استعدادهای شگرفی که خودش هم از وجود آنها در وجودش خبری نداشت! راستی که وقتی این حالات از روی پاکی و صداقت و صفا در وجود انسان دامن میگیرند چه زیبا و دلنشین و خوش رایحه اند! بوی بهشت میدهند! 🌸به یاد آن روایت مشهوری که شیعه و سنّی آن را از پیامبر اکرم نقل نموده اند افتادم که هر کسی سه فرزند دختر را بزرگ کند بهشت بر او واجب میشود! وجود آدم را بهشتی میکند! آدم را مجبور به زلالی و رقّت قلب و مهربانی میکند! دل قسیّ را نرم میکند! من که خواهر نداشته ام میفهمم چقدر این سه دختر در وجودم اثر گذاشته و چقدر من را تربیت کرده اند! گویا به زور میخواهند وارد بهشتم کنند! 🌼شاید بخشی از سرّ اینکه رسولی که قرار بود رحمت ناب باشد کَانَ أَبَا بَنَاتٍ به همین برگردد! آری به راستی که: 💕«نِعْمَ الْوَلَدُ الْبَنَاتُ مُلْطِفَاتٌ مُجَهِّزَاتٌ مُونِسَاتٌ‏ مُبَارَكَاتٌ مُفَلِّيَاتٌ»💕
باسمه تبارک و تعالی (۴۵۹) «سرّ آفرینش و هبوط انسان» 🔹مدّتی قبل با یکی از برادران در زمینه آفرینش انسان بحث میکردیم. خواستم مطلبی در زمینه جایگاه زن در خلقت و جامعه ی انسانی بنویسم ولی به ذهنم خطور کرد همان مطلب را که برگرفته از برخی تأملات در متون دینی بود بذل کنم. 🔸خداوند متعال از کتم عدم نقش عالم را رقم زد! در شش مرحله ی اسرار آمیز دست به آفرینش آسمانها و زمین زد و دوباره بر عرش ایستاد! صحنه ای بسیار زیبا و شگفت انگیز و مملوّ از مخلوقات و موجوداتی که همه در حال تسبیح و تقدیس او بودند؛ اینجا بود که خطاب آمد: «تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين‏» 🔹ولی گویا نقصی در کار بود! شائبه ی آن بود که گویا خداوند نیازی به این مخلوقاتش دارد! از طاعت یا معصیتشان نفعی میبرد! توهم آن میرفت که همه گویا از روی جبر چنین یک دست تسبیح گویند! گویا عاشق نهایی آزمون دیده در بینشان نبود! پروردگارمان همان بی نیاز بی همتایی بود که صرفا به خاطر مشیّتش و بدون هیچ نیازی دست به آفرینش زده بود. 🔸همین بود که بر اساس طرح کامل ازلی اش دست به آفرینش موجودی برتر از همه ی آفریده های پیشنیش زد! موجودی که با وجود او سطح برتری از محبّت، عبادت و معرفت امکان ظهور یافت! موجودی که با آفرینش او نهایی ترین سطحی از تقرّب که موجودات میتوانستند به آن برسند امکان یافت. ✅ولی چگونه این مقصود ممکن بود؟! با آفرینش موجودی که مانند خود خدا قدرت انتخاب و اختیار محض داشته باشد؛ خودش در یک حالت نابی از آزادی کامل و بی تأثّری محض از هر عاملی جز انتخابش بگوید که چه میخواهد باشد! اختیار ما یشاء کند که آیا میخواهد شاکر باشد یا کافر!
🔹اینجا بود که خداوند متعال از روی جود و سخاوتش آزادی و اختیار ناب خودش را به انسان هم داد! نهایی ترین چیزی که ممکن بود را نیز سخاوتمندانه عطا نمود! و راستی خدایی را که از طاعت و معصیت مخلوقاتش سود و زیانی نمیبیند چه باکی از این موهبت بزرگ بود؟! با این موهبت بزرگ و سخاوتمندانه اش غنا و بی نیازی و ثروت بی کرانش را نسبت به آفریدگانش ظاهر نمود. در قالب چنین اظهار استغناء و بی نیازی با دادن نعمت اختیار ناب بود که امکان آن پیدا میشد که برگزیدگانی بی هیچ شائبه یافت شوند که تنها او را بپرستند و محبّت او را به دل راه دهند! درجه ای والاتر از بندگی و محبّت و معرفت ممکن شد. ✅آری نعمت آزادی و انتخابگری انسان به خاطر ظهور صفت سخاوت و جود الهی از طرفی و ظهور صفت غنا و استغناء الهی از طرف دیگر بود! 🔸با آفریده شدن انسان طرحی ریخته شد که حتّی در آن گناه بندگان نیز عامل ظهور صفات دیگری از گنجینه ی کمالات بی پایان الهی بود! صفاتی چون حلم، رحمت، مغفرت، احسان، مکر، انتقام، اضلال و... . برای پیدا شدن زمینه های مناسب این انتخاب گری آزادانه او را مرکّب از نفس و فطرت آفرید. او را اختیاری ناب در کشاکش امیال نفسانی و فطری قرار داد تا خودش انتخاب کند! برای آنکه حجّت نیز تمام شود بعد از نیکو آفریدن اساس آفرینش انسان راه سعادت و شقاوت را نیز به او نشان داد ولی نه به شکلی که باعث خدشه وارد شدن بر آزادی انتخاب گری اش شود! سپس در یک استغناء محض به او خطاب نمود: «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا» 🔹خودت انتخاب کن که کدام راه را میخواهی بروی! او را مجبور به انتخاب کردن آزادانه ی هویّتش قرار داد. اگر جبری بود جبر بر این آزادی محض بود! لذاست که هر چند میدانست خلقت این انسان در آفرینشش منجر به شرور و فساد میشود از آنجا که اینها لازمه ی اعطای موهبت والا و برتر آزادی و انتخاب به انسان بود از آن چشم پوشی کرد! زیرا او چیزی و سرّی در این انسان میدید و میدانست که دیگران نمیدیدند و نمیدانستند! 🔸همان سرّی که با وجود آن صحنه ی با عظمت آفرینش بی نقص میشد! همانکه وقتی آفرینشش تمام شد دیگر به جای «تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين‏» خطاب: «فَتَبارَكَ اللَّهُ‏ احْسَنُ‏ الْخالِقين‏» آمد؛ و ما چه میدانیم این انسان چیست؟! این اعجوبه ی روزگاران چه اسراری را در نهان خود دارد؟! چه عظمتی در آفرینش دارد؟! چه حکمتها در وجود او نهفته است؟! انسانی که ظرفیّت آن را یافت تا در بین همه ی مخلوقات خلیفه الله عالم باشد. آری این بود که پروردگارمان آدم را آفرید و وقتی فضائلش را ملائکه دیدند خطاب آمد: 📖«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُون‏» 🔹ولی این آدم قرار بود نسلش داستانها بر روی زمین رقم بزنند! حوّا نیز در همان بهشت قبل از هبوط آفریده شد. زیرا خلقت انسان در قالب آدم تمام نمیشد و با آمدن حوّا طرح انسانیّت تمام شد. وقتی داستان آغاز شد که به آنها خطاب شد در این بهشت از هر چه خواستید بخورید ولی از این یکی نه! اینجا همان پرسش تاریخی که اسرار زیادی دارد ظاهر میشود که اگر قرار بود نخورند چرا نشانشان دادند و اگر قرار بود بخورند چرا منعشان کردند و اگر به خوردنشان راضی نبودند چرا به آنها چنین قدرتی دادند؟ 🔸پاسخش روشن بود! خداوند قرار نبود انسان را مجبور به انتخابی کند! قرار بود انسانی آزاد بیافریند! لذاست که جلوی کارش را نگرفت تا اختیاری که سخاوتمندانه به او داده بود از او سلب نکرده باشد. ولی برای آنکه این سخاوت به ضرر انسان تمام نشود و از طرفی در انتخاب گری او باز هم خدشه ای وارد نشود باب رحمت و مغفرت و توبه را برای همیشه برای انسان گشود. برخلاف آن توهّم مسیحیت که اینجا را مشکلی لاینحلّ در تاریخ آفرینش پنداشته اند که با عهد جدید حل گردید! 🔹ولی سرّ این شجره ی ممنوعه چه بود؟! آن بود که انسان انسان بماند! قرار نبود خدایی کند! بنده ای بیش نبود! قرار بود داستانش آغاز شود! اگر نفسانیّت درونی و همینطور شیطان بیرونی نباشد که داستان انتخاب گریش بین این تمایلات متضاد آغاز نمیشود! انسانیّتش را ظهور نمیدهد! اگر قدرت گناه نداشت اصلا بندگی انسانی که نوع برتری از بندگی بود ظهور نمیکرد! لذا بود که از روی حکمت بالغه اش از چیزی منع نمود تا بندگی او را بیازماید و داستان هبوط و ظهور تامّ نقشه ی اصلی برای انسان محقق شود. 🔸انسان به این کره ی خاکی هبوط کرد که در کشاکش فطرت و نفسانیت آزادانه راه و مقصدش را انتخاب کند. مجبور به انتخاب شد! جبر به آزادی! و چه کنیم که حقیقت بزرگ وجود انسانی همین است. اگر قرار است راه سعداء را بپیماید باید با عزم و انتخاب خود برود! و اگر قرار است راه اشقیاء را برود نیز باید خودش انتخاب کند! زیرا قرار نبود انسان چیزی جز این انتخاب ناب باشد!
باسمه تبارک و تعالی (۴۶۰) «جایگاه زن در نظام آفرینش» «آیا زنان نواقص العقول اند؟» «تقاوت تعین عقل عاطفی و عقل منطقی» «کلامی از کارول گلیگان در روان شناسی زنان» 🔹انسان اشرف مخلوقات است. گل سر سبد مخلوقات الهی است. از آن رو که خداوند متعال به او نعمتی داد که به این شکل به هیچ موجودی نداد! و آن هم اختیاری ناب که خودش انتخاب کند چه میخواهد باشد! برای ظهور این انتخابگری انسان در کشاکش امیال فطری و نفسانی آفریده شد. به این کره ی خاکی هبوط کرد تا آنکه خودش را انتخاب کند و به آسمان برگردد! 👈ولی انسان موجودی نبود که در کره ی خاکی بتواند به تنهایی از پس حوائجش بر آید. نیاز به اجتماع داشت. اجتماعی که قرار بود در این سرا نسلش هم باقی باشد. 👈اگر چنین است باید پرسید چرا انسان دو گونه شد؟! برای آن بود که زندگی دنیایی بعد از هبوط با این دو گونگی انسانی قابل تداوم بود! چنین اجتماع و تألیف و بقایی نیازمند یک نیروی جاذبه انسانی داشت که همان زن بود! 📖«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» 👈انسان برای آنکه بتواند در این سرای دنیا باقی بماند به دو گونه ی زن و مرد آفریده شد! ولی هر دو انسان بودند! هر دو اشرف مخلوقات بودند. هم آدم و هم حوّا هر دو در همان بهشت قبل از از هبوط آفریده شده بودند. ⬇
🔹آری از سویی به گونه ای نیاز بود که بالطبع صلابت، غلظت، قدرت و توامندی بدنی داشته باشد تا بتواند در این سرای دنیایی اعمال شاقّة و تحمّل سختی ها و دفاع از خطرات نموده و ثبات و سکینه ای در برابر این ناملایمات و ترسهای عالم دنیا داشته باشد! ولی از سوی دیگر به گونه ای دیگر نیاز بود که بالطبع لطافت، عطوفت و جاذبه ای داشته باشد تا جامعه ی انسانی بتواند در این سرای دنیایی با چنین پیوندهای درونی أنسی، محبّتی شکل گرفته و قرار پیدا کند و با این ویژگی ها بتواند بار سنگین عاطفی تناسل و حضانت و تربیت و خانه داری و دیگر امور لطیفه را بر عهده بگیرد؛ ✅انسان در سرای دنیا هم خشونت و غلظت نیاز داشت و هم نرمی و رقّت؛ هم دافعه نیاز داشت و هم جاذبه! گونه ی اوّل همان مرد بود و گونه ی دوّم زن و هر دو انسان بودند! همانکه نفخه ی روح الهی در آنها شده بود. مردان در پی سعی و تعب طلب معاش در این دار دنیا و تحصیل لوازم معیشت و استفاده از قوّت و شدّت در جنگها و منازعات و سختی ها! ⚪اگر قرار بود انسانیّت منحصر در مردان شود منقرض میشد یا در حدّ بدویّت باقی میماند! نه از آن جهت که تولید مثلی نمیشد -که ممکن بود به شکل دیگری رخ دهد- بلکه از این جهت که همواره مردان در حال منازعات بودند و به ألفتی نخستین برنمیگشتند تا خلوتی برای بازگشت به فطرت و آرامش و سکونت رخ دهد. و اگر قرار بود انسانیّت منحصر در زنان شود نیز منقرض میشد نه از آن جهت که تولید مثلی نمیشد -که ممکن بود بدیلی پیدا کند- بلکه از آن جهت که دیگر نیرویی برای طلب معاش و ایستادگی در برابر مشقّات زندگی نداشت که اگر داشت که دیگر مرد بود و زن نبود! 👈همین بود که انسانیّت هم به گونه ی مرد و هم به گونه ی زن نیاز داشت. زنانی که مایه سکونت مردان شوند و بین انسانها شبکه های ابتدایی و ثانویّه و عظیمی از مودّت و رحمت و پیوندهای عاطفی ایجاد شود. 👈چنین امری جز با خلقت انسانی در قالب زن میسور نبود! زنی که مرد با جمال و ظرافت و محبّت او به سمتش جذب شود و حیات انسانی قابلیت تداوم مطلوب پیدا کند! 👈از اینجاست که سرّ پدیده ازدواج و جایگاه منزل را در بین نهادهای جامعه ی انسانی میفهمیم. به تعبیر علامه ی طباطبایی در تفسیر شریف المیزان: 📖«و لا يصلح شأن الإنسان بالخشونة و الغلظة لو لا اللينة و الرقة، و لا بالغضب لو لا الشهوة، و لا أمر الدنيا بالدفع لو لا الجذب ... فالنساء هن الركن الأول و العامل الجوهري للاجتماع الإنساني» 🔹اگر چنین است زن و مرد نزد خداوند متعال یکسانند! هر دو به یک اندازه انسان اند! چون یک نوع دارند یک کمال واحد دارند! هیچ امتیاز و برتری بر یکدیگر ندارند. هیچ! ملاک برتری و کرامت در میزان تقوا و تقرّب به خداوند متعال است و بس! امری که در مورد زن و مرد یکسان است! از اینجاست که مقام ختمی صلی الله علیه و آله که کاملترین انسان بود فرمود دخترم فاطمه پاره ای از وجود من است! او همان روح در پیکر من است! دیگر قرآن کریم از این واضحتر چگونه بگوید که: 📖«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ‏ حَياةً طَيِّبَةً» ⬇⬇
🔸«معنای الرّجال قوّامون علی النّساء»🔸 اگر چنین است پس آیا نباید بین زن و مرد تفاوتی باشد؟! چرا تفاوت هست! تفاوتی از سنخ نیاز به موجود خشن و موجود لطیف و پیامدهای مناسب طبیعی آن! این که دیگر عیبی نیست! اگر مرد بر زن فضیلتی ندارد پس چرا قرآن کریم فرموده: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» پاسخ آن است که این قوّامیّت چیزی جز بیان نسبت طبیعی میان زن و مرد در امتداد خشونت طبعی مردان و لطافت طبعی زنان نیست! همان اختلاف طبیعی است که وقتی خود را به صحنه ی زندگی میکشاند تبدیل به این قوّامیت میشود. 👈مراد هم تنها در ازدواج بین زن و مرد نیست بلکه در جامعه ی انسانی مردان نقش قوام بودن را دارند و زنان نقش سکونت دارند. ✅پس چرا از این امر به تفضیل مردان بر زنان یاد شده؟! پاسخ آن است که مراد از این فضیلت زیادت است نه کرامت! فضل در زبان عربی گاهی به معنای زیادی می آید و گاهی به معنای کرامت! کرامتی که فضیلت واقعی است بدون هیچ شکّی در منطق قرآن کریم برای متّقین است. چه زن باشند یا مرد! 👈ولی آن زیادی مردان بر زنان چیست؟! همان چیزی است که سبب قوام بودن مرد برای زن شده و آن هم ویژگی های طبیعی خلقت مردان از صلابت، شدّت و واقع نگری در مواجهه با حقیقت است! اگر چنین است پس باید گفت در چنین معنایی از تفضیل و زیادی زنان نیز تفضیل و زیادی بر مردان دارند که همان زیادی در لطافت و رأفت و عاطفه نگری است. 👈ولی چرا تنها این تفضیل برای مردان بیان شده است؟! برای آنکه آیه در مقام بیان قوّامیت مردان در نسبت با زنان و تفریع برخی آثار بر چنین امری است که مستلزم توجّه به تفضیلی است که مایه چنین قوّامیتی شده است. 👈ولی اگر فرضا در مقام بیان جایگاه رفیع زنان در پیوندهای جامعه بود دیگر باید از فضیلت زنان در این زمینه صحبت میشد. 🔸«آیا زنان نواقص العقول اند»؟🔸 اگر چنین است مراد از این زیادی زیادی در عقل و چیزی که به کمال نهایی انسانها برگردد نیست. بلکه در همان است که بیان شد! ممکن است پرسیده شود پس چرا گفته میشود که زنان نواقص العقول اند و یا اینکه مردان حیاتی عقلی دارند و زنان حیاتی احساسی و عاطفی؟! باید گفت حقیقت آن است که عقل در مرد و زن یکسان است. چطور میشود عقلی که مایه اصلی سعادت انسان است در بین آنها مختلف تقسیم شده باشد. اگر هم از این اختلاف بین زن و مرد با تعبیر اختلاف در عقل یا زیادی و کمی عقل تعبیر شده است باید طوری معنا شود که با اموری که گفته شد منافاتی نداشته باشد. 👈به تجربه هم دیده ایم بین زنان و مردان از حیث قوای ذهنی و عقل حصولی و هوش علمی تفاوتی نیست! در کنکورهای آموزشی در زمان ما دیگر کاملا آشکار شده است. از همین رو باید گفت مراد تعیّنهای مختلف عقلی است. عقل مردان عقلی است که با توجّه به ویژگی های خلقتشان در امور دنیایی و در مواجهه با سختی ها واقع نگر است. 👈وقتی قدرت به مرد داده شده باید عقلش هم واقع نگرتر باشد. اگر چنین نباشد نمیتواند برای تحصیل لوازم حیات تلاش کند و سختی ها را تحمّل کند و خود را نبازد! عقل زنان عقلی است که با توجّه به ویژگی های خلقتشان عاطفه نگر است. 👈اگر چنین نباشد نمیتواند مایه آرامش و پیوندهای انسانی و حفظ و تولید مثل و تربیت و خانه داری باشد. اگر میخواهیم از این حیث بگوییم عقل زن ناقص است اشکالی ندارد! ولی باید دقّت کنیم دقیقا مرادمان چیست! 👈البته این عقل عاطفه نگر بعضا دچار آسیبهایی است. مثلا وقتی که در مواجهه حقایق لازم الاتباع بخواهد عنان کار به دست آنها بیافتد که در این وضعیت باید از نقص در عقل آنها به معنای آنکه منطق تعقلشان احساسات است نه تحقیق حقیقتها ترسید. مگر آن زن دیگر بخواهد مردانگی کند و از ماهیتش به شکل مصنوعی بیرون بیاید! 👈در اینجاست که ممکن است گفته شود زن به دلیل نقص در عقلش -به معنایی که گفته شد- نباید رئیس خانواده یا قاضی یا حاکم جامعه قرار گیرد. لن یفلح قوم ولّی امرهم امرأه به شکل یک قضیه طبیعی صادق خواهد بود. زنی که به راحتی برای احساسات ناپاکش گاهی باز میخورد و بازی میدهد و فجایعی چون جنگ جمل ایجاد میشود. 👈از حیث احساسات قطعا زن قوی تر از مرد است؛ یعنی در اموراتش بالطبع انفعال بیشتر نسبت به احساس دارد تا تعقل؛ احساساتش شکوفاتر است. همین قوت احساسات است که باعث ایجاد تعین خاصی از عقلانیت به نام (عقل عاطفی) برایش میشود که اگر در مجرای خودش از این تعین عقلی مبارک استفاده شود نورانیت ویژه ای دارد! همان عقل مبارکی که برخلاف (عقل منطقی) ظاهری در مردان تن به تحمل زایمان و تربیت کودکان و پرورش آنها میدهد! ⬇⬇⬇
✅باید دانست باطن تفاوت عقل زن و مرد در تفاوت تعیّنی است نه در زیادی و کمی اصل این موهبت بزرگ! زنان با توجّه به نوع خلقتشان طوری نظام امیالشان مهندسی شده که خطورات اوّلیه ی آنها در مقام تصوّر که منتهی به تصدیق و اراده میشود نوعا تمایل به نگاه های عاطفی و احساسی دارد! ✅یعنی چه؟! یعنی مدار دوران عقل در مرد و زن فرق دارد! کلّ یجری لأجل مسمّی است! نوعی اختلاف پارادایمی طبیعی دارند! عقل یکی باید قواعد سختیهای زندگی دنیایی را استنباط کند و عقل دیگری باید قواعد نرمی های زندگی دنیایی را استنباط کند! ✋ولی باید دقّت کرد در مرحله ی پیشین و بالاتر هر دو یک عقل است. عقلی که باید در مرتبه ی دیگری پلکش را به سوی حقائق عمیقتر هستی باز کند و راه سعادت را بپیماید! ⛔البته منکر آن نیستیم که به شکل قلیلی مردان زن صفت یا زنان مرد صفت از حیث مزاجی وجود داشته باشند! یا مردان ابله و زنان بی احساس وجود داشته باشند! همانطور که مثلا دیوانگی و ضریب هوشی متفاوت امری نادر ولی طبیعی است. اینها دیگر خلاف قاعده است و خلاف مجرای کلی بحث! ⛔و باز منکر آن نیستیم که امکان داشته باشد زنی به شکل قسری تعین عقل منطقی و مرد صفتی را بر خود تحمیل کند و بتواند به تدبیر منزل و قضاوت و حتی حکومت بپردازد ولی روشن است که اولا نوعی عذاب و خروج از حالت طبیعی برای اوست و ثانیا اینگونه وظایف مردانه هیچ فضیلت یا کرامتی برای او ندارد و ثالثا به شکل طبیعی به فضیلت زنانگی اش ضربه زده و به دلیل محسوس بودن برجستگی شغل مردان باعث نوعی اغترار به جهل و سوق دادن زنان به این وظایف دور از طبیعت و صلاحیتشان میشود و نباید به تحسین و تبلیغ این دست زنان پرداخت! 👈در هر حال نه آن واقع نگری دنیایی کرامتی بود و نه این عاطفه نگری دنیایی! اینها زیادت است و فضیلت واقعی در آن عقل برتری است که عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان است! همان عقلی که بین زن و مرد یکسان است! همان عقلی که متأسّفانه معمولا اسیر چنبره ی نفس بوده و فریب شیطان را خورده و دچار غفلت و غرور است. در مردان به نوعی و در زنان به نوعی دیگر! 🔴یکی از بزرگان روانشناسی آمریکایی و استاد دانشگاه هاروارد بانویی به نام کارول گلیگان است. ایشان کتابی مهم به نام صدایی دیگر: « in a different voice» در زمینه نظریّه روان شناختی رشد زنان دارد. در آن بعد از آزمایشهای تجربی به این نتیجه میرسد که اساسا زنان و مردان نه در خود قدرت تعقّل بلکه در گرایششان به سبک استدلال و توجّه به مؤلّفه های آن تفاوتی مهم دارند که آنها را از یکدیگر جدا میکند. 👈مثلا آزمایشی صورت گرفت در بین پسران و دختران ۱۱ ساله که شخصی را تصوّر کنید که همسرش سرطان بگیرد و به دارو نیازمند باشد ولی پول ندارد. داروخانه ای هست که امکان دزدی از آن ممکن است. وظیفه ی این مرد چیست؟ 👈در پاسخ دریافتند معمولا پسران در یک استدلال عقلانی اخلاقی تاکید بر لزوم دزدی نمودند زیرا جان شخص برخلاف پول قابل استدراک نیست. ولی دخترها معمولا ذهنشان بر حواشی میرفت که مثلا وام بگیرد و یا اینکه نکند بعدا به زندان رفته و همسرش تنها بماند و... که استدلالهای اخلاقی بودند که عمدتا متوجه به حفظ روابط بودند. 👈ایشان نتیجه میگیرند که ورای ساختارهای واحد منطق ارسطویی در تمایل به نحوه ی استدلال و چینش مقدمات زن و مرد متفاوت اند. مردان عمدتا روی به تعقل اخلاقی می آورند ولی زنان عمدتا در پی حفظ روابط و بهبود و گرمی آن میباشند. ✋اینجاست که یکی دیگر از بزرگان روانشناسی معاصر مرد که استاد دانشگاه هاروارد است یعنی استیون پینکر به ایشان اشکال نقضی نموده اند که با این استدلال تالی فاسدی پیش می آید که نمیتوان آن را پذیرفت و آن این است که زنان نباید به منصب قضاء بپردازند! 👈به تعبیر طلبگی خودمان بسیاری از جوابهای نقضی در واقع تعمیم و توسعه اشکال میباشند نه پاسخ به آن! آری زن مناسب نیست قاضی قرار گیرد مگر دیگر قرار باشد زن نباشد و مردانگی کند!
باسمه تبارک و تعالی (۴۶۱) «آیا زنان طفیلی وجود مردانند؟!» «خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجَها» 🔹در جلسه ای بودیم که یکی از عزیزان به متنی از جلد هفتم اسفار مرحوم ملاصدرا اشاره فرمودند؛ بر اساس این متن مناقشه برانگیز گویا ایشان زنان را حیواناتی برای انتفاع مردان برشمرده است 😳 ایشان در فصل چهاردهم از موقف ثامن از جلد هفتم اسفار بحثی دارد در بیان عنایت الهی در آفرینش زمین و موجودات زمینی برای نفع بردن انسان! 👈وقتی مواردی را برمیشمارد که خداوند متعال از روی عنایتش برای انسان آفریده به این مورد میرسد که برای انسان حیوانات مختلفی در روز زمین آفریده تا آنجا که برخی از اقسام این حیوانات را برای نکاح او آفریده است که در ظاهر گویا مراد همین جنس زن میشود: 📖«و منها تولد الحیوانات المختلفة؛ ... و بعضها للنکاح وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً» 👈مرحوم ملاهادی سبزواری شارح حکمت صدرایی نیز در حاشیه ی خود بر این قسمت از اسفار همین برداشت را تأیید و شروع به بیان حکمت آن میکند! در بیان ایشان صدرا زنان را اصلا گویا انسان ندانسته و در سلک حیوانات گنجانده و این برای آن است که زنان به دلیل ضعف عقلشان و جمودی که بر جزئیات و رغبت به زخارف دنیا دارند تقریبا ملحق عالم حیوانات میشوند😨 👈سیره ی غالب آنها همان سیره ی چهارپایان است هر چند چهره ی انسانی دارند 😓 گویا اصلا اینها نوع دیگری غیر از انسان اند ولی خداوند متعال برای آنکه انسانها یا همان مردان دچار اشمئزاز از مصاحبت و نکاح با آنها نشوند آنها را به قیافه ی انسانها و مردان آفرید😣 ⬇
👈برای اینکه واقعا تفاوت جدّی در اینجا بین زن و مرد وجود دارد شریعت اسلامی همواره جانب مردان را بر زنان در اموری مانند طلاق و نشوز و... مقدّم نموده است. 👈این فرازها را که انسان گاهی مرور میکند حالتی از شرمندگی پیدا میکند! به یاد کتاب (هنر رفتار با زنان) اثر شوپنهاور افتادم! آخر این دیگر چه طرز نگاهی است؟!😐 👈جناب حاجی سبزواری هم شأنشان اجلّ از این عبارات است؛ اینگونه حرفها گاهی در گوشه ی تنهایی ها در مقام خلوت با صور ذهنی و عقل حصولی و سکر ناشی از ابتهاج حاصل از ابتکارات در مونتاژ بین معانی گاهی برای انسان رخ میدهد؛ نباید آنها را چندان جدّی گرفت! برای من که مکانیزم تکون چنین شبه شطحیاتی قابل درک است و چندان نشانگر نگاه عمیقی به زنان در نگرش این بزرگواران هم نیست. اعاذنا الله من الخطل و الزلل. 🔸«زنان هیچ کاستی از مردان ندارند»🔸 البته شاید بتوان ادّعا کرد نوعی نگاه زن ستیزانه یا تحقیر زن در تاریخ سنّت وجود داشته که متأثّر از فرهنگ رایج بین بشر و تسلّط قوی بر ضعیف بوده تا برآمده از ناب متون دینی؛ هر چند گاهی نیز این رویکرد ظالمانه اجتماعی میخواسته خودش را با برخی تعابیر دینی موجّه سازی کند. خودش را به شکل مرموزانه ای گاهی در برداشتها و تفکر دینی هم شاید گاهی نشان داده باشد. شکّی در قبح این عبارات و ناحق بودن ظاهر آن نیست. 👈در نوشته ی دیگری تفاوت زن و مرد از نوع تعیّن عقل معیشتی در دنیا و اتّحادشان را در عقل معادی را بیان کردیم. گفتیم هیچ کرامتی برای مردان نسبت به زنان نیست و بنا بر صریح آیات قرآن کریم هر دو به یک اندازه میتوانند از حیات طیّبه بهره برده و تنها ملاک برتری تقوا و میزان تقرّب به خداوند متعال است. 👈از منظر دینی روشن است که لااقل این وصله را نمیتوان به قرآن کریم چسباند! کیست که با ادبیّات قرآن کریم آشنا باشد و نفهمد که ذرّه ای حاضر نیست به هیچ گروه و صنفی ورای نسبتش با خداوند متعال برتری بدهد! 👈به گمانم اگر قرآن کریم به این صراحت از پاکی برخی الگوهای بزرگ زنان مانند حضرت مریم یاد نمیکرد و یا در عقاید دینی اینقدر بر شأن والای حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیها تأکید نمیشد زمینه های فرهنگی در جوامع سنّتی برای بروز برخی سوء تعبیرهای شدیدتر در مورد زنان زیاد بود. 👈ولی به برکت وجود چنین ذوات نورانی دیگر کسی جرأت ابراز چنین تعابیر زشت و باطلی را نداشته است. بلکه برکت وجودی این بانوان جلیل القدر باعث آن شده که سطح فکر در مورد زنان فاخر شده و بعضا ترقّیات بسیار جالبی را در مورد نوع دید به آنها مشاهده کنیم. 👈مثلا ابن عربی در کتاب فصوص الحکم خود به بیان ذوق ۲۷ تن از انبیاء بزرگ الهی از حضرت آدم تا پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلّم میپردازد. مرحوم علامه ی حسن زاده ی آملی در شرحی که بر آن نگاشته اند به گونه ای از اینکه چرا ذکری از زنان در آن نشده فصّ ۲۸ را به حضرت صدّیقه طاهره اختصاص داده اند: «فصّ حكمة عصمتيّة في كلمة فاطميّة» 👈اگر در قرآن کریم ذکر و یاد مردان نمونه ای آمده که: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ‏ إِبْراهِيمَ» و یا «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ» و یا «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ» و یا «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى» دقیقا به همان وزان آمده که مثلا: ««وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ‏ مَرْيَمَ» 👈ایشان به برکت همین عقیده ی دینی تطبیق جالبی در زمینه نسبت زن و مرد از منظر عرفانی بیان نموده اند که بر اساس آن مرد و زن در انسان بودن هیچ فرقی با هم ندارند و هر دو ضعفی هم در این امر نداشته و میتوانند به مقام انسان کامل برسند ولی با یک تفاوت که انسان کامل اگر مرد باشد مظهر عقل کل و صورت آن میشود و اگر زن باشد مظهر نفس کلّی و صورتش میشود. 📖«الإنسان الكامل إن كان مذكّرا فهو مظهر العقل الكلّ و صورته، و إن كان مؤنّثا فهو مظهر النفس الكلّية و صورتها؛ فسيّد الأوصياء و سرّ الأنبياء و المرسلين عليّ العالي الأعلى صورة العقل الكلّي و مظهره على الوجه الأتمّ، و حقيقة أمّ الكتاب سيّدة نساء العالمين فاطمة البتول الزهراء صورة النفس الكلّية و مظهرها هكذا...» ⚪حالا از این بیانات بگذریم! این مطلبی که در ظاهر کلام ملاصدرا که واقعا نمونه ی دیگری هم برای آن شاید در آثار ایشان وجود نداشته باشد حتّی در حکمت هم گفتنی نیست! گرچه شأن حکمت و فلسفه ورود در جزئیّات نیست و اینجا نیز در این تطبیق جزئی نوعی خروج از وادی فلسفه رخ داده است ولی فهم تاریخی حکما نیز همواره بر آن بوده که زن و مرد یک نوع واحد اند و دو نوع نیستند بلکه دو صنفند! 👈معنای این امر آن است که فصل واحد که همان عاقل بودن است دارند و از آنجا که کمال هر موجودی در فصل آن نهفته است به این مطلب تن داده اند که کمال زن و مرد یکسان است. ⬇⬇
👈هم زن و هم مرد را انسان دانسته اند و انسان را حیوان ناطق! خود مرحوم حاجی سبزواری نیز کلامی مضطرب در این زمینه دارد! از طرفی میخواهد زنان را از انسانیّت بیرون براند و از طرفی به خوبی میداند که نمیتواند چنین کاری کند! 👈لذاست که از تعابیری مثل: «ایماء لطیف» و یا «ضعف عقولهنّ و جمودهنّ علی ادراک الجزئیّات و رغبتهنّ الی زخارف الدنیا کدن أن یلتحقن بالحیوانات» استفاده نموده است! گویا نوعی تشکیک در ماهیّت را میخواهد مطرح کند که روشن است امری قابل قبول نیست. اینها به خاطر این است که خوب میداند فلاسفه و از جمله ملاصدرا نمیتوانند زن را انسان ندانند و نوعی دیگر بدانند. 🔸تفسیری دیگر از: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً»🔸 عبارت مرحوم صدر المتألّهین در این قسمت به نوعی در صدد استفاده مطلب خود از آیه ی شریفه ی قرآنی است. در اینجا به ذهنم خطور کرد که اساسا شاید مراد ملاصدرا آن چیزی که از ظاهر کلامش به ایشان نسبت دادیم و مخصوصا مرحوم حاجی تثبیت کرده نیست! ایشان عنوان این فصلشان در مورد عنایت الهی به انسان است! انسان اعمّ از مرد و زن است. و همه ی مواردی را هم که در این فصل بیان میکند برای مردان و زنان است. ولی آنچه در این فراز رخ داده به خاطر یک پیش فرض باطل تفسیری است که نوعا افراد مبتلا به آن هستند. و آن هم اینکه گمان میکنند مرجع ضمیر خطاب در «لکم» به مردان برگشته و مراد از «ازواج» در اینجا زنان هستند! 👈در صورتی که هیچ دلیلی بر این امر در خود آیات قرآن کریم نیست. بلکه مخاطب این آیات انسان است و مراد از ازواج نیز همانطور که در لغت عرب هست زن و مرد است. مثلا اگر یک زن این آیه را بخواند و بخواهد بر خودش تطبیق کند زوجش مرد میشود و اگر مرد بخواند زوجش زن میشود. 👈اگر چنین است اصلا نمیتوان از این آیه ی شریفه برداشت نمود که خدا زنان را برای استفاده ی مردان آفریده است! نخیر! مراد آن است که خداوند متعال انسان را زوج آفریده است! برای مقام انسانیّت حالت زوجی قرار داده است. 👈انسان وقتی خواست به کمال خود برسد نیازمند آن شد که برخی افرادی در صورت مردان و برخی دیگر بر صورت زنان ظاهر شوند تا امر جاذبه و دافعه ی زندگی اجتماعی انسانی محقق شود. در نوشته ی دیگری آن را توضیح دادم. ولی هر دو انسان بودند. 🔹اگر چنین است پس مراد ملاصدرا از بیان این فراز چه میتواند باشد؟! میتواند این باشد که یکی از عنایات الهی در حقّ انسان همین بود که برای مرد زن را آفرید و برای زن مرد را و اساسا انسان را زوج آفرید! این زوجیّت برای تحقّق نکاح بین انسانها بود و از آن حیث که قرار بود نکاحی که حالتی حیوانی دارد رخ دهد گویا حیوانی را برای نکاح برایش آفریده است! برای زن مرد را و برای مرد زن را! این عنایت الهی بود که همه چیز را زوج آفرید و برای انسان نیز از منظر نکاح همین عنایت دوباره محقّق شد که: «مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْن‏» 👈یعنی از انسان نیز زوجین آفریده شد که همان مرد و زن است ولی مقام انسانی مقام هر دو است. زن و مرد هر دو انسان اند! به هر دو به یک اندازه این آیات صدق میکند که: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا» ⚪وقتی در آیات قرآن کریم دقّت و تدبّر شود روشن میشود که در هیچ کجا نمیتوان برداشت نمود که خلقت زنان طفیلی خلقت مردان مطرح شده است؛ «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنينَ وَ حَفَدَة» و «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» باید دقّت کرد که دلیلی نیست که مراد از این «ازواج» زنان باشند بلکه میتوانند مردان هم باشند. مخاطب آیات در واقع انسان است. ✋تنها جایی که ممکن است بر این تفسیر اشکال شود این آیه ی شریفه است که: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً»؛ 👈ولی در اینجا نیز میتوان گفت معنای تعبیر: «خلق منها زوجها» این نیست که زن طفیلی مردان آفریده شد! بلکه مراد آن است که انسان زوج آفریده شد و زوجش نیز از نوعش قرار داده شد؛ مراد از «من» جارّه در اینجا نوعی بیان نشئت است یعنی از نوع همان آفریده شد! 👈قرینه ی این معنای همان آیات دیگری است که گذشت که مثلا «خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ‏ أَزْواجاً» یا «جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ‏ أَزْواجاً» بیان شده است. ⬇⬇⬇
👈روشن است که این «من» جارّه همان معنای نشئت گرفتن و از یک نوع بودن و زوج بودن را میدهد نه اینکه یکی از دیگری آفریده شده باشد به شکلی که طفیلی وجود او باشد! یعنی از نوع خودتان و مثل خودتان زوجی برایتان آفرید. اگر در برخی روایات مخصوصا عامّه آمده که مثلا حوّا از یکی از اضلاع آدم آفریده شد در آیه ی قرآنی خبری از آن نیست!بلکه در روایت فقیه آمده: «خَلَقَ مِنْ طِينَتِهَا زَوْجَهَا» که ظاهر در همین معنایی بود که بیان شد. 👈زن از مرد آفردیده نشده تا برای مرد برتری ثابت شود. بلکه زن و مرد مستقلا از حقیقت انسانی واحدی آفریده شدند که اول بار به شکل مرد ظهور کرده بود و سپس زوج او به شکل زن ظهور کرد. ✅این یعنی چه؟! یعنی اینکه اگر قرار نبود مثلا تناسل و بقائی رخ دهد انسانی آفریده میشد که نه مرد بود و نه زن! نه اینکه مرد بود و زن نبود! ولی وقتی قرار بود تناسل و بقاء و معاش رخ دهد این انسان به شکل مرد و زن آفریده شد. 🔹در ادامه به کلام مرحوم علامه ی طباطبایی ذیل این آیات شریفه رجوع کردم دیدم ایشان هم دقیقا برخلاف برداشت مشهور که قرائتی مرد گرایانه از این آیات دارند دقیقا همان معنایی که عرض شد را بیان نموده و به آن ملتزم شده اند. مراد از این آیات این نیست که مرد آفریده شد و بعد دیده شد که نیاز به توالد یا انس و سکونت دارد و زن برایش آفریده شد! بلکه انسان آفریده شد و سپس این انسان به شکل مرد و زن ظهور کرد! هم زن برای مرد مایه آرامش است و هم مرد برای زن؛ با دقّت در این عبارات مرحوم علامه ی طباطبایی همین معانی قابل برداشت است: 📖«فقوله: «خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها» أي خلق لأجلكم أو لينفعكم من جنسكم قرائن و ذلك أن كل واحد من الرجل و المرأة مجهز بجهاز التناسل تجهيزا يتم فعله بمقارنة الآخر و يتم بمجموعهما أمر التوالد و التناسل فكل واحد منهما ناقص في نفسه مفتقر إلى الآخر و يحصل من المجموع واحد تام له أن يلد و ينسل، و لهذا النقص و الافتقار يتحرك الواحد منهما إلى الآخر حتى إذا اتصل به سكن إليه لأن كل ناقص مشتاق إلى كماله و كل مفتقر مائل إلى ما يزيل فقره و هذا هو الشبق المودع في كل من هذين القرينين» 👈بر اساس این تفسیر علامه نیز ضمیر «کم» را به انسان زده اند و «ازواج» را هم هر کدام از زن و مرد دانسته اند و مایه مسکنت را هم نه فقط زنان برای مردان بلکه و مردان برای زنان دانسته اند. 💡به ذهنم خطور کرد شاید سرّ رواج این برداشت خاص در تفاسیر که مراد از ضمیر مردان و مراد از ازواج زنان هستند که توهم نوعی طفیلی بودن زنان را برانگیخته از آن رو باشد که مفسرین همگی نوعا مرد بوده اند! با پیش فرض مردانگی آیه را تلاوت کرده اند! به خاطر راستی آزمایی آن از یکی از بانوان محرم پرسیدم این آیات را میخوانی چطوری میفهمی؟! گفت همیشه اینطور میفهمیدم که خدا مخاطبش انسان است لذا مردان نیز مایه آرامش زنان آفریده شده اند! دیدم چه صاف این معنا را درک کرده و این شاید به خاطر خانم بودن ایشان و تاثیرش در فهم است. 👈شاید مراد ملاصدرا در آن عبارتی که از ایشان نقل کرده ایم نیز همین باشد و در هر حال کلامشان در آن قسمت ابائی از چنین تفسیری که اشکالی بر آن وارد نیست ندارد. 👈گفتم در سالروز وفات ایشان یک دفاعی از ایشان شده باشد. ایشان حقّ عظیمی بر تشیّع، عالم اسلام و بلکه عالم بشریّت دارد که هنوز اداء نشده است.
باسمه تبارک و تعالی (۴۶۲) «نقش ثروت در توسعه و پیشرفت» «بزرگترین دزدان و غارتگران تاریخ بشر کیانند؟!» 🔹یکی از دوستان بعد از جلسه ای دیدم وسیله ندارند. عرض کردم خودم به منزل میرسانمتان. آن طرف قم سمت کوه خضر رفتیم. زمینهایی را میدیدم که تا همین چند سال پیش خالی بود ولی الان اینطور پر از ثروت و مسکنهای نوساز و مناطق خوب و گران شده است. 💭با خود گفتم آنهایی که اینجا ملک خریده اند شاید هوش خوبی داشته اند که به این سرعت به این سودها رسیده اند! 💡بعد به ذهنم خطور کرد نه! آن وقت هم معمولا افرادی سود کرده اند که پول داشته اند و اینها را خریده اند! نه اینکه هوش خیلی بالاتری داشته اند! همینکه سرمایه و پولش را داشته اند توانسته اند این امور را ببینند و بخرند و سود کنند! 👈در این گونه امور پول پول می آورد! اینها معمولا مرهون سرمایه های پیشینشان بوده اند تا آینده نگری و نمیدانم این امور. 👈راستی یکی از مؤلّفه های اصلی موفّقیت در امور دنیایی داشتن ثروت و سرمایه است. اصلا معایب را هم میپوشاند! آدم احمق را هم زرنگ جلوه میدهد! گاهی آدم بی تدبیر را هم با تدبیر میکند. 👈دیدم همین الآن خود من اگر پول کافی داشتم به خوبی بدون هوش زیاد میدانستم کجاها سرمایه گذاری کنم آینده دارد! ولی وقتی ندارم در آینده هم وقتی من به آن سودها نرسیدم نباید لزوما من را متّهم کنند و باید تأثیر عنصر سرمایه در موفّقیت و پیشرفت را هم ببینند. ⬇
💡همین بود که به ذهنم خطور کرد به راستی آیا به همین قیاس در کشورها هم همین فقر و ثروت در پیشرفت و موفّقیت دنیایی آنها مؤثّر است؟! 👈دیدم مسأله در بسیاری از جاها همین است. برخی کشورها فقیرند و برخی ثروتمند! منظورم از فقیر این است که هر چند منابع طبیعی سرشار و ثروت طبیعی دارند ولی به دلیل مخارج بالا و بافت اقتصادی و مانند آن عملا فقیرند! 👈منظورم از ثروت این است که کشوری است که همین الآن نسبت به مخارج سالانه اش بسیار بیشتر سرمایه دار است و میتواند به زخم امورش بزند و پیشرفت کند! حتّی اگر خیلی باهوشتر و لایقتر هم نباشد وقتی اینهمه ثروتمند است خب پول پول و موفّقیت می آورد! 👈با این مقیاس دیدم کشورهایی مانند ما و بسیاری از کشورهای دیگر عملا فقیرند! پولدار نیستند! اگر پول داشتند در همین کارهای فرهنگی خیلی موفقتر بودند. همین عربستان سعودی را ببینید که به خاطر جمعیّت کم و ظلم به مردمانش و ثروت طبیعی زیادش چقدر ثروتش بیش از مخارجش شده و همین باعث شده این همه در ظاهر موفّق جلوه کند و دست به چه بلند پروازی هایی بزند! 👈همین غربی ها چه ثروتهای کهکشانی را خرج این رسانه میکنند که ما خوابش را هم نمیتوانیم ببینیم! آخر چقدر پولدارند! آن رئیس جمهور آمریکا گفت چند تریلیون دلار اخیرا در جنگ افروزی اطراف ما هزینه کردند! مگر به حرف است! آخر اینها چقدر خر پولند!😳 اصلا ما میدانیم از چه رقمی حرف میزنند؟! 👈آخر اینها فرهیخته و باهوش و با تدبیرند؟! نخیر! در بسیاری از امور از بس خرپولند این همه عیبشان را میپوشاند! و الا با آن خرجی که کردند شکست و خسارت محض دارند. اوج ناکارآمدنی اند! ولی ثروت کهکشانیشان نواقصشان را میپوشاند. 👈اگر این احمقها مثلا صد میلیارد دلار سرمایه گذاری برای محرومین این مناطق میکردند بیشتر دلها را میربودند و به اغراض شومشان نزدیکتر بودند. ✔آدم پولدار همینطور است! معایبش هم کمتر دیده میشود چون سریع با چیزهایی پوشیده میشود. به یاد مناطق شمال کشور افتادم. وقتی ساختار شهری شهرهای شمال را میدیدم با خودم میگفتم ببین تو را به خدا! چقدر گاهی شهر سازی داغانی دارند! ولی به برکت هوای مناسب و مرطوب همه ی نواقص و زشتی ها را سبزه ها و بوته ها و درختان پوشانده و تازه زیبا هم جلوه میکند! اگر همین شهر سازی در منطقه ی کویری باشد اصلا گاهی قابل تحمل نیست! پول هم نقش همان هوای مرطوب و سبزه ها را بازی میکند. عیبها را میپوشاند. 💡در ادامه به ذهنم خطور کرد اینها چرا اینقدر پولدارند؟! آخر این همه پول را از کجا آورده اند؟! کشورهای اروپایی که ثروت طبیعی خاصی نداشتند! ارث زیادی از پدرانشان نداشته اند! تا قرنهای قرن که آنها را جد اندر جد میشناختیم و مال این حرفها نبودند! ✋درست است که علم قدرت می آورد و اهل تلاش بودند ولی اینها ثروت میخواست تا اثرش را به خوبی نشان دهد! 💡اینجا بود که به ذهنم خطور کرد بابا اساسا این تمدّن باشکوهشان که با سرمایه و ثروت بی کران آن را ساخته و تزیین نموده اند بر اثر دزدی و غارت سرخپوستان و هندوستان و آفریقا و آسیا و... است! 🔻اینها بزرگترین –بدون اغراق- بزرگترین دزدان تاریخ بشر اند!🔺 👈خیلی رسمی و شیک ثروتها را دزدیدند و به اروپا بردند و برای استثمار و استعمار نقشه ها کشیدند و پولدار و پولدارتر شدند! جایی رسیده اند که با این همه پولهای نامشروع و مخارج پایین کشورشان میتوانند دست به هر کاری معمولا بزنند! 👈هر جایی بوی پول در دنیا آمده اینها دستشان را بر گلوی آن مردمان گذاشته و جیبشان را خالی کرده اند! از ثروت انسانی آفریقا با جریان برده داری عظیم بگیرید تا ثروت طبیعی هندوستان و ادویه جات شرقی تا چه میدانم موز گواتمالا و نفت غرب آسیا و... . 👈اینها دزدند! اینها بی شرف اند! پیشرفتشان هم پیشرفت ناپاکان روزگار است! روی مغولها را سفید کردند! اگر در یک مسابقه ی طبیعی و سالم باز به این وضعیت فعلی شان رسیده بودند یک حرفی بود! 👈اینها که دیگر مثل روز روشن است که تمدّنشان را بر پایه ی بزرگترین سرقت و ظلم و نسل کشی ها بنا کرده اند! اصلا یک چیزی میگوییم یک چیزی میشنوید! 👈گاهی سرقت آنها فقط به سرمایه ها نبود! گاهی تاریخ و حافظه ی جمعی جوامع را هم دزدیدند و آنها را از آگاهی نسبت به هویّت واقعی شان در تاریخ محروم کردند! ⬇⬇
🔹تصوّر کنید وارد قصری زیبا میشوید که زیرش نهری جاری است و باغی دلنشین دارد و همه چیزش جذاب است! انسان را سحر میکند! وقتی وارد آن میشوید اصلا از زندگی و شهر و مسکن خودمان شرمنده میشویم! میگوییم زندگی زندگی اینهاست! چقدر با فرهنگ اند! چقدر باهوش اند! چقدر آینده نگرند! چقدر همه چیز سرجایش است! چقدر زیباست! چقدر ... . 👈بعد به ما بگویند بابا این قصر فلانی هاست! همانهایی که خانه های ما را فلان زمان دزدی کردند و غارت نمودند و اجدادت را برای بردگی برای ساخت این قصرها آنجا بردند! دیگر به این همه نظم و شکوه چگونه نگاه میکنیم؟! 👈نظمی نشسته بر خون بیگناهان و آه بیوه زنان و بیچارگی یتیمان و اموال غارت زدگان و عرق جبین مظلومان و... . این کجایش افتخار دارد؟! کجایش واله شدن و عاشق شدن دارد؟! اینها سند جنایت اینهاست! مایه تنفّر از آنهاست! 👈همین است که انسان آگاه به سنن الهی میتواند درک کند چنین بنیانهای ظالمانه ای که نامشروع بر بستر این عالم دنیا ظهور کرد محکوم به سقوط خواهد بود. 👈اینها همانهایی هستند که به مجرّد اینکه اندکی علم و قدرت پیدا کردند دنیا را به آتش کشیدند! دین که هیچ برای آنکه از انسانیّتشان هم ناراحت نشوند فتوا دادند که سرخپوستان و امثال آنان اصلا انسان نیستند! حیواناتند و خونشان و عرضشان مباح است! بروید تواریخ را بخوانید ببینید چه کردند! 🔹چندی پیش در اجلاس کشورهای در حال توسعه به میزبانی قطر، رئیس جمهور کشور بسیار محروم و اسیر جنگ و نزاعهای بی پایان داخلی آفریقای مرکزی به نام «فوستن آرکانژ توادرا» دیدم سخنرانی جالبی کرد! گفت: 📢«هجمه‌های مکرر علیه کشور ما در راستای محروم‌کردن آن از حق حاکمیت بر منابع طبیعی است. وی با انتقاد شدید از کشورهای غربی گفت: آنها می‌خواهند که ثبات سیاسی در کشور ما وجود نداشته باشد تا منابع و ثروت‌های آن را غارت و از پیشرفت و توسعه آن جلوگیری کنند؛ 📢در ادامه افزود: کشورش قربانی حملات ژئوپلتیک مرتبط با منابع طبیعی است. رئیس‌جمهوری آفریقای مرکزی اضافه کرد که کشورش از زمان استقلال در معرض غارت برنامه‌ریزی شده قرار گرفت و برخی کشورهای غربی و گروه‌های تروریستی مسلح به رهبری مزدوران بیگانه، خواهان بی‌ثباتی سیاسی در این کشور هستند تا به‌راحتی به غارتگری خود ادامه دهند. 📢وی اظهارکرد که هجمه‌های مکرر علیه آفریقای مرکزی باعث می‌شود که این کشور از حق طبیعی در تعیین سرنوشت خود محروم شود. رئیس‌جمهوری آفریقای مرکزی در ادامه تاکید کرد: کشور ما به‌رغم داشتن طلا و الماس و منابع ارزشمند دیگر، بعد از ۶۰ سال استقلال همچنان یکی از فقیرترین کشورهای جهان است. 📢مردم کشورش به عنوان گروگان گرفته شده‌اند؛ در ادامه از وضع تحریم‌های ناعادلانه و غیرقانونی علیه سلاح‌های سازمانی نیروهای مسلح این کشور و صادرات الماس انتقاد کرد. وی همچنین با اشاره به شیطنت و هجمه برخی رسانه‌های بیگانه در راستای ممانعت از سرمایه‌گذاری در آفریقای مرکزی، از این سیاست‌ها انتقاد کرد» 👈ببینید بیچاره دارد چه میگوید! دارد رسما از دزدی و غارت کشورش مینالد! این آدمهای معطّر کرواتی مؤدّب عجب وحشی هایی هستند نمیدانستیم! وحشی این قبائل مظلوم دور افتاده در آفریقایی مرکزی نیستند! این کرواتی های معطّر غربی اند! 👈هر جایی نشسته اند تا اگر ثروتی بود بدزدند و ببرند! نا امنی ایجاد میکنند! مشکل آفرینی میکنند! مگر برای کشور ما که میخواهد مستقل باشد این همه بازی سرش در نیاوردند؟! 👈اینها چیزی است که دیده نشود؟! روشنفکران ما را هم سحر کرده اند! آخر این فرانسه و انگلستان و امثال اینها ثروتی نداشتند! پول و سرمایه ای نداشتند! اینها را دزدیدند و به زخم کارهایشان میزنند و سود کردند!
باسمه تبارک و تعالی (۴۶۳) «تقیه چیست؟» «تقیه یعنی به جنگ صخره ها نرفتن» 🔹سوار ماشین بودم که رادیو فرازهایی از سخنرانی مقام معظّم رهبری را در دیدار با مسئولان وزارت امور خارجه و سفیران جمهوری اسلامی ایران در همین بهار سال ۱۴۰۲ پخش کرد. ایشان در تبیین مؤلّفه ی مصلحت و عمل به تقیّه در سیاست خارجی در توضیح معنای تقیّه مطلب عمیق و زیبایی فرمودند که دیدم خوب است شرحی بر آن بنویسم. خوب است شرحی بر آن بنویسم. فرمودند: 🔻«تقیه یعنی وقتی شما در یک جایی دارید حرکت میکنید، به یک صخره‌ای میرسید که از آن عبور نمی‌توانید، یک راهی پیدا کنید از کنار صخره و عبور کنید. انعطاف یعنی این. معنایش این نیست که ما از ادامه‌ی راه پرهیز کردیم و عقب‌نشینی کردیم، نه. به جنگ صخره نرفتیم، انعطاف پیدا کردیم، توانستیم راه دیگری را پیدا کنیم»🔺 👈یکی از مفاهیم کلیدی شیعه که متأسّفانه به خوبی در فقه ما استحصال و استنباط و سپس تبلیغ و عمل نشده مفهوم عمیق و راهبردی «تقیه» است. 🔹یکی از اموری که همواره باعث شده اهل حق از اهل باطل شکست بخورند استفاده ی اهل باطل از یکی از نقاط ضعف جدّی اهل حق است. آن هم گاهی یک غرور و بی کلّگی ناشی از حق به جانب بودن و بالیدن و افتخار به آن! از طرفی چون اهل حق عاقبت را برای خودشان میدانند یا نزد وجدانهای پاک یا در بهشت برین لذا دیگر بر مواضع خود همواره علاقه دارند به شکل علنی پافشاری کنند! چون مورد تحسین اند! ⬇
👈گاهی نوعی لجاجت و نفسانیّت نیز در این راه به خارج میدهند. معمولا ریشه در نوعی جهالت هم دارد و گویا گمان میکنند قرار نیست پیروز شوند! یا گویا گمان میکنند قرار است اگر حق با آنهاست خدا هم آنها را پیروز کند! همین است که گاهی نوعی کلّه شقّی و یک دندگی از آنها ظهور میکند! 👈همین است که باعث میشود در صحنه ی نبرد با باطل به زودی نتوانند برآورد مناسبی از صحنه داشته و دچار خطای محاسباتی میشوند و زود شکست میخورند! نمیتوانند مانند سوره ی والعادیات بر باطل شبیخون زده و ضربه ی کاری بر فرق باطل فرود بیاورند! 👈فکر میکنند باید وسط روز و از راهی بدون حفاظ و کاملا مستقیم بروند؛ چون بر حقّند فکر میکنند دیگر نباید از هیچ چیزی بترسند! شیطان هم برایشان تسویل کرده و میگوید نترس! پایداری کن و استقامت کن! کله شقی و لجاجت را به شکل استقامت در می آورد! 👈همین باعث توقّف مؤمن در مبارزه با باطل در مواجهه با قدرتهای متراکم ظلمانی میشود. همین خودش مؤمنین و آنهایی که در پی وصول به قلّه هستند را تبدیل به خوراکهای لذیذ باطل میکند! جنود جهل اصلا از اینها نمیترسند زیرا میدانند اینها را به سادگی شکست میدهند! 👈بلکه گاهی این دسته از مؤمنین گمان میکنند ترک مبارزه ی علنی و با سر و صدا به معنای نفاق است! فکر میکنند مقتضای صداقت و راستی اذاعه و ترک تقیه است! نمیدانند که: ✅تقیه نفاق نیست! تقیه حرز و سپر است! آن تقیه ای نفاق است که بهانه ای برای ترک جهاد و حرکت به سمت هدف باشد. نه آنکه سپری در نبرد و حرزی در برابر خطرات راه باشد! «يَا زُرَارَةُ إِذَا خِفْتَ فَاحْلِفْ لَهُمْ بِمَا شَاءُوا» 🔹از اینجاست که برای افرادی که خود را در مسیر مبارزه و جهاد با ظلمتها و در مسیر رسیدن رسیدن به اهداف میدانند یک معنای نورانی جلوه میکند که اگر به آن تمسّک نکرده و بخواهند همواره به شکل مستقیم و علنی به نبرد موانع و تاریکی ها و باطلها بروند شکست میخورند! آن هم معنایی است که در روایات ما به آن «تقیّه» گفته اند. یک مفهوم کاملا مترقّی، عمیق و راهبردی برای افرادی که میخواهند به هدف برسند! ✔در روایات مهم و کلیدی جنود عقل و جهل یکی از لشگریان عقل را صریحا «تقیه» اعلام کرده اند که ضدّ آن که لشگر جهل و تاریکی و باطل است را «اذاعه» معرّفی کرده اند. اذاعه یعنی چه؟! یعنی اینکه شما همیشه بخواهید علنی، شفّاف، مستقیم و بدون انعطاف حقیقت را بیان کرده و با باطل درگیر شوید! هر عقلی میفهمد چنین چیزی بهترین یاور جنود جهل برای قلع و قمع سپاهیان عقل است! دیگر با وجود این صفت جاسوس و اتّهام زنی و اقناع دیگران و... نمیخواهد! سریع ضربه ی نحس خودش را بر پیکر حقیقت وارد میکند. ✅تقیه یعنی مبارزه و حرکت به سمت هدف و رسیدن به قلّه و شکست دشمن را منحصر در یک راه صعب العبور یا محال نکردن! تقیه یعنی عقل مبارزه برای پیروزی و رسیدن به اهداف داشتن! تقیه یعنی مبارزه را با سر و صدا به راه انداختن اشتباه نگیرید! تقیه یعنی گاهی باید مجاهد خاموش بود و چون معنایی خلاف نفسانیّت است خودش جهادی بالاتر است! 👈همین است که اجر اصحاب کهف در روایت آمده دو برابر دیگر مؤمنین بودند! آنهایی که به خاطر تقیه در اعیاد مشرکان شرکت کرده و لباسهای آنها را میپوشیدند! ⚪از همینجاست که میفهمیم اساسا مفهوم تقیّه یکی از سلسله مفاهیم اقماری است که ذیل مفهوم جهاد و حرکت معنای خودش را پیدا میکند! نباید خودش ابزاری برای توقّف و ترک مبارزه و جهاد با باطل شود! متأسّفانه بسیاری از اوقات طوری از تقیّه یاد میشود و به بهانه ی آن از وظایف فرار میشود که خودش بهترین وسیله ی باطل است! خودش از جنود باطل است! این تقیّه آن تقیّه ی نورانی که از جنود حق و در برابر اذاعه بود که نیست! آن تقیّه معنایش همانطور که در روایات آمده سپر و حرز بود. چه تعابیر دقیقی! سپر است! حرز است! 👈یعنی در صحنه ی نبرد و وصول به قلّه باید استفاده شود! برای کسی است که در پی پیروزی است نه در پی توقّف و شکست! «التَّقِيَّةُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَ التَّقِيَّةُ حِرْزُ الْمُؤْمِن». ✅مدام که نباید به دنبال گلاویز شدن و درگیری فیزیکی و محسوس بود! گاهی باید برای مبارزه از سپر استفاده کرده یا از مواجهه مستقیم با دشمن پرهیز کرده و صرفا به دفع شرّشان بسنده کرد! گاهی باید به جای جنگ تن به تن خندقی دور خود کند و از جان خود محافظت نمود! گاهی باید به جای مبارزه با یأجوج و مأجوج سدّی ساخت و خود را حفظ نمود! 👈در روایتی در تفسیر عیاشی آن سدّی که ذو القرنین در برابر یأجوج و مأجوج کشید را مصداقی از همان تقیّه معنا نموده اند! «أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً» قال: التقية «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» قال: هو التقية» ⬇⬇
🔹تقیه یعنی اینکه گمان نکنید مبارزه اگر بخواهد مبارزه باشد فقط باید علنی باشد! نخیر! مبارزه ی پنهانی هم هست! اصلا گاهی اگر بخواهد مبارزه علنی باشد معنایش شکست است! پس ضرورت پیدا میشود که مبارزه فقط پنهانی شود. آن خدای علن همان خدای خفا هم هست. آن نبرد علنی در وادی خفا هم جاری است. ✅تقیه یعنی این مبارزه را با کلّه شقّی اشتباه نگیرید! قرار است پیروز شوید! سعی کنید پیروز شوید! اگر قرار است پیروز شوید پس واقعیّتهای میدان را هم ببینید. نه به این معنا که مرعوب کفر و جنود جهل شوید! بلکه به این معنا که برای عبور از این دشواری ها نقشه بکشید و در دام آنها نیافتید! ✅یعنی اینکه جامد نباشید بلکه مانند آب جاری در برخورد با موانع به جای عبور از درون آن از کنارش به نرمی و انعطاف عبور کنید. خودتان را درگیر نکنید! 🔻پذیرش واقعیّتها و درک موانع به معنای منصرف شدن از ادامه ی مسیر نیست. بلکه به معنای تغییر سبک مبارزه و تغییر چهره ی مبارزه و ادامه ی حرکت است. با توجّه به آنچه گذشت اساسا تقیّه خودش نوعی عقلانیّت مبارزه و مصداقی برای تقوای دینی برای وصول به هدف است🔺 👈شاید از همینجاست که یکی از نشانه های تقوا همین عمل به تقیّه نام برده شده است: «عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ‏ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ‏ قَالَ أَشَدُّكُمْ تَقِيَّة» و با توجّه به اهمّیت این معنا در مبارزه ی حق و باطل است که تا این درجه اکید در روایات ما بر آن تأکید شده و کسی که به آن در مبارزه با باطل پناه نبرد را شخصی دانسته که دینی ندارد! 👈سعی شده بر بلوغ این مفهوم در جامعه ی دینی اصرار شود. اصلا اگر این معنای نورانی نبود تشیّع و راه حق هیچگاه در این سرای دنیای باقی نمیماند! اینقدر این راه تقیه با اهمیت است. 🔸«توسعه در مصداق تقیّه»🔸 ولی نکته ی مهمّ در زمینه تقیّه آن است که نباید آن را صرفا منحصر در مصادیق خاصی نمود! باید روح کلّی این معنای نورانی را شکار کرده و در مواطن مختلفش جریان داد. از همینجاست که در روایات نیز مصادیق متنوّعی برای تقیّه بیان شده است. ساختن سدّ توسّط ذو القرنین در برابر هجوم یأجوج و مأجوج تقیه دانسته شده است! سخن نگفتن از برخی معارف توسّط سلمان به برادر و دوست صمیمی اش ابوذر تقیه دانسته شده است. تدبیر حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السّلام برای نگاه داشتن برادرش بنیامین با تعبیر: «أیّتها العیر إنّکم لسارقون» تقیه دانسته شده است. کلام حضرت ابراهیم علیه السلام که فرمود: «إنّی سقیمٌ» تقیه دانسته شده است و... . 👈اینها یعنی تقیه را یک مفهوم زنده و داری روحی بزرگ و فراگیر ببینید! یک ابزار مهم برای مبارزه با دشواری های مسیر صعود به قلّه و نبرد با تاریکی ها! 🔴بنده اخیرا بهتر عمق آن را درک کرده ام. در محافل و جلساتی بودم گمان میکردم چون حق با من است و من مثلا معنای عمیقتری از آن رشته ی علمی را درک کرده ام که مسئولان مربوطه نمیدانند پس دیگر باید رک و صریح مواضعم را بگویم! هر چند به کام رؤساء خوش نیاید! تازه میگفتم این مقتضای صداقت هم هست! 👈مقداری که دقیقتر میشدم احساس آن نورانیّت صدق و راستی را هم چندان نمیکردم! گویا نوعی خودنمایی نیز در این لج بازی و صراحت ها و اذاعه ها دیده میشود! حالا حق با توست! جنبه اش را داشته باش دیگر! ✋گاهی اینطور به آدم القا میشود که نه! اگر صریح نباشم مصداق نفاق است! مصداق چاپلوسی است و... . بعد دیدم همین باعث شده که نتوانم در مسیر وصول به اهداف رشد و پیشرفت کنم! همین آقایان مسؤول زورشان به من چربیده است! 👈مگر ما در مواجهه مستقیم زورمان به اینها میرسد؟! متوقّفمان میکنند! به انحاء مختلف چوب لای چرخمان میگذارند! مانع پیشرفتمان میشوند! به ما برچسب میزنند! 👈دیدم همه به خاطر همین است که نفهمیدم تقیه چیست! مبتلا به اذاعه شدم! تقیه را با نفاق و چاپلوسی و... اشتباه گرفتم. نفهمیدم تقیه همان است که سپر و حرزی برای وصول به اهداف است. ربطی به نفاق یا توقّف در وصول به اهداف ندارد! 👈تقیّه یعنی به جنگ صخره ها نرو! حواست به هدف و پیدا کردن راهی به سمت آن باشد! راهی برای عبور پیدا کن و رد شو! درگیرشان نشو! برای خودت دردسر بی مورد درست نکن و از هدفت و مسیرت باز نمان! 👈آری پخته نبودیم. زمانی فکر میکردم برای اینکه در این مناصب پیشرفت کنیم راهی جز چاپلوسی و باج دادن و ورود در مافیاهای قدرت نیست! ولی اخیرا فهمیدم با تقیه هم میشود جلو رفت! اصلا باید جلو رفت! باید بر باطل پیروز شد. ⬇⬇⬇
🔹یکی از نزدیکانم اخیرا از شغل خودش استعفا کرد. او هم میگفت در جلسات نمیتوانستم تحمّل کنم که حرف باطل میزنند! قراردادهای نا معقول میبنددند! مدام از رئیسان و مسؤولانش انتقاد میکرد! آنها هم چوب لای چرخش میگذاشتند و اذیتش میکردند! یکبار به ایشان هم گفتم شما اصلا گویا خوشت می آید چون بر حقّی با آنها درگیر شوی! همین باعث میشود به راحتی و سرعت حذفت کنند! 👈اگر میتوانی نرمش قهرمانانه داشته باش! منعطف باش! بدون اینکه به کسی باج بدهی و چاپلوسی کنی پیشرفت کن! به مناصب بالاتری برس و به اهدافت نزدیکتر شو و اصلاحگرای را بیشتر دنبال کن! 👈به جنگ این صخره ها نرو! خودت را درگیر اینها نکن! خودت را در برابر قدرت آنها با لایه ی محافظتی حفظ کن! اگر اینطوری اذاعه گری کنی و تقیه را رها کنی حریفشان نمیشوی! و نشد و الآن درگیر است! ✅معنای تقیه این نیست که هدف وسیله را توجیه میکند! معنایش این است که هدف را قربانی عدم استفاده از وسیله ای که میتوانی از آن استفاده کنی و به آن توجّه نداری نکن! تقیه یعنی عقل هم داشته باش! یک دنده نباش!
باسمه تبارک و تعالی (۴۶۴) «تاریخچه اجمالی از خاندان صدر» «مجتهد واقعی کیست؟!» 🔹به شکل اتّفاقی بخشی از یک کتاب در زمینه الاجتهاد و التقلید را دیدم که فرازی از آن چشمم را گرفت. به مؤلّفش که نگاه کردم دیدم نوشته مرحوم آیت الله سید رضا صدر! گفتم هر بار یک نام جدیدی از این صدری ها میبینم و آخر باید یکبار ببینم اینها روابطشان و نسلشان چطور است! یک بررسی و مطالعه ای در این زمینه داشتم و اموری جمع کردم. 🔸این خاندان یکی از خاندانها یا مهمترین خاندان سادات موسوی در دوران معاصر است که آثار زیادی از خود برجای گذاشته است. انسان وقتی اینها را بررسی میکند تازه آثار مبارک صلاح پدران و صله رحم قوی را به چشم میبیند. اینکه چطور این روابط رحمی میتواند قدرت آفرین باشد و حتّی اگر در فضاهای علمی شکل بگیرد باعث فرهیختگی و بالندگی شود. بحث از این خاندان رفیع و خدوم و تیره ی مبارک از سادات موسوی طولانی است. 🔹خاندانی است که تقریبا یک سره در خدمت دین و خدمات اجتماعی دینی و فعالیتهای سیاسی و علوم حوزوی بوده است. واقعا خاندان با برکتی است. یک بزرگواری و آزاد منشی و فرهیختگی جالب توجّهی همواره بین آنها بوده است. خاندان رشادت و شهادت هم بوده است. بین آنها گلهای زیبایی شکفته ولی انصافا مرحوم سید شهید محمد باقر صدر اوج دیگری دارد. 🔸یک تحجّر گریزی خاصی هم بین آنها دیده میشود. از همین جهت بانوان این خاندان نیز بعضا در امور اجتماعی اثر گذار بوده اند. شاید اصالت لبنانی آنها و بزرگ شدن اساس این خاندان در فضای تنوّع فرهنگی در این امر بی اثر نبوده است. ⬇